عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
از عالم کفر تا به دین یک نفس است
وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوار مدار
کاین حاصل عمر ما همین یک نفس است
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱
دیدم رندی که سید رندان است
از هر دو جهان گذشته و رند آن است
او گنج بقاست گر چه در کنج فناست
پیداست به ما وز دو جهان پنهان است
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آب است که جان ما از او می یابد
وز دیدن او نور بسی افزاید
هر سو که روان شود حیاتی بخشد
هر نقش که او را بدهی برباید
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
گر قطره نماند آب باقی باشد
ور کوزه شکست بحر ساقی باشد
عطار به صورت از خراسان گر رفت
آمد عوضش شیخ عراقی باشد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
بگذر ز تجمل و تکبر بگذار
رو کهنه بپوش و با قناعت به سر آر
جایی که بود تجمل ذاتی او
زین نوع تجمل به چه کار آید یار
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
برخیز خوش و از سر عالم بگذر
وین جام به جم گذار وز جم بگذر
نتوان ز قدر گریخت اما ز قضا
بگریز ولی به حضرت سرّ قدر
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲
این جام و شراب جسم و جان دریابش
آن غیب و شهادت جان دریابش
در هر چه نظر کنی نکو می بینش
در صورت و معنی این و آن دریابش
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۸
در کتم عدم سریر شاهی داریم
وان مملکت نامتناهی داریم
عالم همه داریم ولیکن چه کنیم
چون گنج معارف الهی داریم
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۸
گفتم چه کنم که می گو چه کنم
گفتم جویم گفت که می جو چه کنم
گفتا می رو چنانکه من می کارم
گفتــم آری اگر نــَرویم چه کنــــم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۸
همه مستهلکند موج و حباب
نظری کن به چشم ما در آب
عین آبیم و آب می جوئیم
عین ما را به عین ما دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۰
عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ
ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است
بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱۶
بگذر از خوف و رجا با ما نشین
عاشقانه خوش درین دریا نشین
قصهٔ ماضی و مستقبل مگو
حالیا با ما به حال ما نشین
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۲
گر بمیری ز خود بقا یابی
ور کشی زحمتی عطا یابی
هر که مرد او دگر نخواهد مرد
گر بمیری ز خود بقا یابی
شاه نعمت‌الله ولی : متفرقات
در ذکر نام بعضی از مشایخ
شیخ ما کامل و مکمل بود
قطب وقت و امام کامل بود
گاه ارشاد چون سخن گفتی
در توحید را نکو سُفتی
یافعی بود نام عبدالله
رهرو رهروان آن درگاه
صالح بربری روحانی
شیخ شیخ من است تا دانی
پیر او هم کمال کوفی بود
کز کمالش بسی کمال فزود
باز باشد ابوالفتوح سعید
که سعید است آن سعید شهید
از ابی مدین او عنایت یافت
به کمال از ولی ولایت یافت
مغربی بود مشرقی به صفا
آفتاب تمام و مه سیما
شیخ ابی مدین است شیخ سعید
که نظیرش نبود در توحید
دیگر آن عارف و دود بود
کنیت او را ابوسعود بود
بود در اندلس ورا مسکن
بس کرم کرده روح او با من
پیر او بود هم ابوبرکات
به کمال و جمال و ذات و صفات
باز ابوالفضل بود بغدادی
افضل فاضلان به استادی
شیخ او احمد غزالی بود
مظهر کامل جلالی بود
خرقه اش پاره بود ابوبکرست
زان که نساج او ابی بکر است
پیر نساج شیخ ابوالقاسم
مرشد عصر و ذاکر دایم
باز شیخ بزرگ ابوعثمان
که نظیرش نبود در عرفان
مظهر لطف حضرت واهب
بندگی ابوعلی کاتب
شیخ او شیخ کاملش خوانند
بوعلی رودباریش دانند
شیخ او هم جنید بغدادی
مصر معنی دمشق دلشادی
شیخ او خال او سرّی سقطی
محرم حال او سرّی سقطی
باز شیخ سری بود معروف
چو سری سرّ او به او مکشوف
او ز موسی و جود از احسان یافت
کفر بگذاشت نور ایمان یافت
یافت در خدمت امام مجال
بود بوّاب در گهش ده سال
شیخ معروف را نکو می دان
شرط داود طائیش می خوان
شیخ او هم حبیب محبوبست
عجمی طالب است و مطلوبست
پیر بصری ابوالحسن باشد
شیخ شیخان انجمن باشد
یافت از صحبت علی ولی
گشت منظور بندگی علی
خرقهٔ او هم از رسول خداست
این چنین خرقهٔ لطیف کراست
نعمت اللهم وز آل رسول
نسبتم با علی است زوج بتول
این چنین نسبت خوشی به تمام
خوش بود گر تو را بود اسلام
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۱
اگر داری هوای شرب شربت
...
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۴۱
به شنبه روز خوش باشد همه کار
ولیکن صید کردن از همه به
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۶۱
بی شما عمر ما شده بر باد
عمر ما رفت عمر یاران باد
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۶۳
بی ‌رنگ به نیرنگ ترا رنگی داد
خوش باش که او داده خود نستاند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۷۴
تافته خوش آفتابی بر همه
گر ببیند ور نبیند بر همه
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۸
سر کل چون کله نهد بر سر
آن کله هم بلای دستار است