عبارات مورد جستجو در ۴۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷۷ - الحقیقة
از عالم کفر تا به دین یک نفس است
وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوار مدار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷۸ - الحقیقة
ره رفتن تحقیق به گامت دور است
وان لذّت مقصود زکامت دور است
تا در طلب مال و قبولی شیخا
بوی گل فقر از مشامت دور است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۱۵ - الحج
احرام درش گیر و دلا فرمان کن
واندر عرفات نیستی جولان کن
خواهی که تو را کعبه کند استقبال
مایی و منی را به منا قربان کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۱۸ - الحج
گر عُجب زموقف دلت دور شود
حج تو و عمرهٔ تو مبرور شود
یک وقفه طواف کعبهٔ امرش کن
تا سعی تو در طواف مشکور شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۲۲ - طلب الآخرة
چون از شدگان یکی نمی آید باز
خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز
چیزی که حقیقت است مشناس مجاز
بی توشه مرو دلا که راهی است دراز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۲۸ - الصدق
گر مایهٔ همت است در گوهر تو
الّا به خدا فرونیاید سر تو
گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق
تا کعبه کند طواف گردِ در تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۲۹ - الصدق
تا یوسف دل را نکنی از بن چاه
یعقوب خرد ضریر باشد در راه
خواهی که عزیز مصر باشی در جاه
از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴
ای دل تو به نور حق مجازی نرسی
تا مرکب جهد وجد نتازی نرسی
ور مرد رهی چو طالبان ره او
سربازی [کن] و گر نبازی نرسی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۰
ای تن همه وصل کار سازی است مخسب
وز یار همه بنده نوازی است مخسب
هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی
جان یافته ای چه جای بازی است مخسب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۸۹
چون رفت ز روز عمر من آب ای دل
زین بیش مگو به لهو بشتاب ای دل
از دست برفت عمر دریاب ای دل
ور مرده نئی درآی از خواب ای دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۳۳
در راه طلب زاد ادب می باید
سوز سحر و نالهٔ شب می باید
دل شاهد جان سازد و جان مطرب او
آن را که درین راه طرب می باید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹۷
جانی که زمهر زیر میغش داری
باید که همیشه زیر تیغش داری
جان و دل تو که هردوان بخشش اوست
خود آن ارزد کزو دریغش داری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۶۰
دنیا گذران است به هر بیش و کمی
خواهیش به شادی گذران خواه به غمی
زین منزلت البته همی باید رفت
خواهی به هزار سال و خواهی به دمی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۵۷
در دست سری مدام شیخا پا بست
پا بر سر خود نه ار تو را دستی هست
دست از سر و از پای خودی باید شست
تا پایگه سروری آری تو به دست
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۸
در مملکت جهان فریدون شده گیر
وز گنج و زر و خواسته قارون شده گیر
بر چرخ رسیده قصر هامان شده گیر
روزی دو درو بوده و بیرون شده گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۹
زین گلبن عمر تازه گلها چده گیر
وین روز گذشته گیر و شب آمده گیر
جانی که به زنجیر طبایع بسته است
ناگه به دمی جسته و بیرون شده گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۹
ای دل دل خسته بر جهان بیش منه
وای کاه ضعیف کوه بر خویش منه
کوته تر از آن است که می دانی عمر
چندان امل دراز در پیش منه
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۹
ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو
زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
در دامن تو زمانه گر خاک کند
دامن به سر جهان برافشار و بُرَو
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۳۳
دریاب اگر دسترسی خواهد بود
کاین عالم فانی نفسی خواهد بود
هجران به اختیار بسیار مجوی
هجران ضرورتی بسی خواهد بود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۲
ای همنفسان فعل اجل می دانید
روزی دو سه داد خود زخود بستانید
خیزید و نشینید که تا روزی چند
خواهید به هم نشستن و نتوانید