عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۱
آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد
کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
و آنجا که زاسرار خدا گوید راز
نه حرف و نه کام و نه دهان در گنجد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۵۶
الفقر اذا ابعدکم یدنیکم
و الفقر اذا اماتکم یُحییکم
یا اخوانی بفقرکم اوصیکم
الفقر عناً و ذلکم یکفیکُم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۶۹
شاهان جهان چاکر درویشانند
عالم همه خاک در درویشانند
معصومانی که ساکنان قدسند
با این همه اجرا خور درویشانند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۳
هرگه که تو آوری بیانی از فقر
در حال تو را دهند جانی از فقر
تا ترک وجود هر دو عالم نکنی
معلوم نگرددت نشانی از فقر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱۳
در راه خدا نکتهٔ طامات چه سود
اقرار زبان با دل برلات چه سود
گیرم که ره کعبه به سر پیمودی
مالت به حرم دل به خرابات چه سود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۸
هر شیخ که او علم ندارد در تن
او نتواند مرید را پروردن
این شیخی را علم و عمل می باید
بی علم چه لایق است شیخی کردن
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۰
دل گرچه به بد گرایدت، نیکی کن
از بد چه گره گشایدت، نیکی کن
نیکی و بدی مونس گور تو شوند
گر مونس گور بایدت، نیکی کن
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۷
هر دل که در او نور محبّت بسرشت
خواه اهل سجاده گیر و خواه اهل کنشت
در دفتر عشق هر که را نام نبشت
آزاد زدوزخ است و فارغ زبهشت
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۲
در عالم عشق کفر ایمان باشد
آنجای گناه و توبه یکسان باشد
جایی که عبادت می و مستی دانند
آنجای نماز و روز عصیان باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۱
در عالم اگر زاهد اگر رهبانند
در مسجد و در دیر تو را می خوانند
کس بر سر رشتهٔ حقیقت نرسید
وآنها که رسیده اند سرگردانند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۲
گر بر عملند خلق اگر معزولند
در می نگرم جمله بدو مشغولند
آن مذهب تست به گزینی کردن
زینجا که منم جمله جهان مقبولند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۵
علم علما زشرع و سنّت باشد
حکم حکما بیان و حجّت باشد
لیکن سخنان اولیای ملکوت
از کشف و عیان و نور حضرت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳
گر کعبه کنی خراب از بدخویی
وز آب جفا نقش شریعت شویی
باشد به از آن که همنشین خود را
در پیش ستایی وز پس بدگویی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۳
مادام که بار عقل هستی باقی است
از ظلمت جهل وانرستی باقی است
اندر نظر روح تو تا ما و من است
در نفس تو شرک و بت پرستی باقی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۳
آن کس که سرشته باشد از آب منی
او را نرسد که او کند کبر و منی
این است حدیث مصطفای مدنی
من اکرمَ عالماً فقَد اکرمَنی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۶
هر چند کسی نیست که هست الّا او
باید که تو فرق بینی از خود تا او
با او بودن خوش است لیکن بی خود
بی خود بودن خوش است لیکن با او
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۹
این راز درونی مشمر کاری خرد
کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد
دنیاداری و آخرت خواهی برد
آن به باشد چو آخرت خواهی مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۲۴
از بند خود ار دلم رهایی یابد
شک نیست در آن که روشنایی یابد
یا رب تو مرا زخلق بیگانه بکن
تا با تو دل من آشنایی یابد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۴
تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی
توحید نورزیده به «اوحد» نرسی
شاید که تمنّای رسیدن داری
لکن به تمنّای مجرّد نرسی
نوعی خبوشانی : مثنوی سوز و گداز
بخش ۲ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات
خداوندا دلم افسردن آموخت
نظر دردیده از دل مردنم سوخت
به ناخن گربکاوی آهن و سنگ
به هرجا شعله ای بینی بر اورنگ
غرامت بین که این ناکس دل من
نه سنگ طور شد نه سنگ آهن
من و این دل که گم نام زبان باد
چنین دلها نصیب دشمنان باد
زخون این چنین دل خاک تن به
چنین دل طعمهٔ زاغ و زغن به
به جای این دل افسرده پیکر
دل پروانه ام ده یا سمندر
دل ریشی از آن اجزای جان ریش
دلی کز نام او گردد زبان ریش
دلی همپایهٔ فریاد بلبل
دلی صید گل و صیاد بلبل
دلی سر تا قدم چون شعله روشن
کشیده کسوت فانوس بر تن
که چون پروانه اش گردد هوا دار
نهد از پردهٔ دل داغ دیدار
دلی از رنگ و بوی گل سرشته
نه همچون تن ز آب و گل سرشته
دلی پروانه پرواز محبت
به صد جان خانه پرداز محبت
چنان مستم کن از جامی که دانی
که تاب مستیش هم خود توانی
ز شوقی کن سرم را سجده فرسای
که شوق از سر ندانم سجده از پای
ز چین غم جبینم ساده گردان
گشاده ابرو ترم از باده گردان
به هر کارم چو همت پیشرو کن
گره از رشته زار دل درو کن
سرم را تاج بخش از بستر درد
لبم را راح ده از ساغر درد
چه بستر خوابگاه ماه و خورشید
چه ساغر جرعه بخش جام جمشید
شهادت را شراب هوش من کن
محبت را گل آغوش من کن
هر آن خاری که ننگ از وی نفور است
مرا در کار و عشقم را ضرور است
نبیند معرفت کن در ایاغم
خرابات محبت کن دماغم
نبیدی خانه زاد نشئه طور
کزو مستی و هشیاری شود دور
که هرگه سایه اش در ساغر افتد
تو گویی آتش اندر مجمر افتد
من و نوعی ندامت زادگانیم
که چون آئینه از دل سادگانیم
ز بس صافی نهادیم از محبت
ز عیب دیگران بر ماست تهمت
زلوح دل نقوش غیر بزدای
خطای دیگران بر ما ببخشای
شب تاریک و رهبر دیده اعمی
کرامت کن چراغان تجلی
ز نور وحدتم خاطر بر افروز
به طور رؤیتم راهی در آموز
دلم را عاقبت اندیشگی ده
نهادم را شریعت پیشگی ده
عروجی ده به معراج قبولم
رهی بنما به درگاه رسولم