عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه میخواهی ازین مرد تن آسای
چه می خواهی ازین مرد تن آسای
به هر بادی که آمد رفتم از جای
سحر جاوید را در سجده دیدم
به صبحش چهره ی شامم بیارای
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دگر قومی که ذکر لاالهش
دگر قومی که ذکر لاالهش
برآرد از دل شب صبحگاهش
شناسد منزلش را آفتابی
که ریگ کهکشان روبد ز راهش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مریدی فاقه مستی گفت با شیخ
مریدی فاقه مستی گفت با شیخ
که یزدان را ز حال ما خبر نیست
به ما نزدیک تر از شهرک ماست
ولیکن از شکم نزدیکتر نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟
سرود او به آهنگ عرب نیست
زند آن نغمه کز سیرابی او
خنک دل در بیابانی توان زیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مقام عشق و مستی منزل اوست
مقام عشق و مستی منزل اوست
چه آتش ها که در آب و گل اوست
نوای او به هر دل سازگار است
که در هر سینه قاشی از دل اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
مسلمان آن فقیر کج کلاهی
رمید از سینه او سوز آهی
دلش نالد چرا نالد نداند
نگاهی یارسول الله نگاهی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چه گویم زان فقیری دردمندی
چه گویم زان فقیری دردمندی
مسلمانی به گوهر ارجمندی
خدا این سخت جان را یار بادا
که افتاد است از بام بلندی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تن مرد مسلمان پایدار است
تن مرد مسلمان پایدار است
بنای پیکر او استوار است
طبیب نکته رس دید از نگاهش
خودی اندر وجودش رعشه دار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شبی پیش خدا بگریستم زار
شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد ، نمیدانی که این قوم
دلی دارند و محبوبی ندارند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگهبان حرم معمار دیر است
نگهبان حرم معمار دیر است
یقینش مرده و چشمش به غیر است
ز انداز نگاه او توان دید
که نومید از همه اسباب خیر است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز سوز این فقیر ره نشینی
ز سوز این فقیر ره نشینی
بده او را ضمیر آتشینی
دلش را روشن و پاینده گردان
ز امیدی که زاید از یقینی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
غریبی دردمندی نی نوازی
غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمهء خود در گدازی
تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد
دلی از هر دو عالم بی نیازی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه با ملا نه با صوفی نشینم
نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو میدانی که من آنم ، نه اینم
نویس «الله» بر لوح دل من
که هم خود را هم او را فاش بینم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این سینه را آه سحر هست
تجلی ریز بر چشمم که بینی
باین پیری مرا تاب نظر هست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو رومی در حرم دادم اذان من
چو رومی در حرم دادم اذان من
ازو آموختم اسرار جان من
به دور فتنهٔ عصر کهن ، او
به دور فتنهٔ عصر روان من
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان تا بساحل آرمید است
مسلمان تا بساحل آرمید است
خجل از بحر و از خود نا امید است
جز این مرد فقیری دردمندی
جراحتهای پنهانش که دید است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به منزل کوش مانند مه نو
به منزل کوش مانند مه نو
درین نیلی فضا هر دم فزون شو
مقام خویش اگر خواهی درین دیر
بحق دل بند و راه مصطفی رو
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
پسر را گفت پیری خرقه بازی
پسر را گفت پیری خرقه بازی
ترا این نکته باید حرز جان کرد
به نمرودان این دورشنا باش
ز فیض شان براهیمی توان کرد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمانی که خود را امتحان کرد
مسلمانی که خود را امتحان کرد
غبار راه خود راسمان کرد
شرار شوق اگر داری نگهدار
که با ویفتابی میتوان کرد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان بنده مولا صفات است
مسلمان بنده مولا صفات است
دل او سری از اسرار ذات است
جمالش جز به نور حق نه بینی
که اصلش در ضمیر کائنات است