عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
بر من فلک ار دست جفا گستردست
شاید که بسی وفا و خوبی کردست
امروز به محنتم از آن از سر و دست
تا درد همان خورد که صافی خوردست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست
وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
بی‌شک داند آنکه خردمند بود
کان آفت آب آفتاب دگرست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷
هر خوش پسری را حرکات دگرست
واندر لب هر یکی حیات دگرست
گویند مزاج مرگ دارد هجران
هجر پسران خوش ممات دگرست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
در شهر هر آنکسی که او مشهورست
دانم که ز درد پای تو رنجورست
هستی به معانی تو جهانی دیگر
پایی که جهانی نکشد معذورست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
غم خوردن این جهان فانی هوسست
از هستی ما به نیستی یک نفسست
نیکویی کن اگر ترا دست رسست
کین عالم یادگار بسیار کسست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست
در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست
کوران هزار ساله را در ره عشق
یک ذره ز گرد توتیای تو بسست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
گر ملک فدا کنم همان ملک خسست
کی برتر ازین سه بنده را دست رسست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
ار نیست دهان فزونت ار هست کمست
گویی به مثل وجودش اندر عدم‌ست
درد است و دواست هم شفا و الم‌ست
گویی ملک الموت و مسیحا بهم‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶
تنگی دهن یار ز اندیشه کمست
اندیشهٔ ما برون هستی ستم‌ست
گر هست به نیستی چرا متهمست
ار نیست فزونشدست ور هست کمست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست
جان را سوی او به عشق بشتافتن ست
زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست
یک جان دادن هزار جان یافتن‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست
بر من ز من از صفات هستی بدنست
تا ظن نبری که هستی من ز منست
آن سایه ز من نیست که از پیرهنست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳
در مرگ حیات اهل داد و دینست
وز مرگ روان پاک را تمکینست
نز مرگ دل سنایی اندهگینست
بی مرگ همی میرد و مرگش زین‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست
آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وآنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶
ایام درشت رام بهرام شه‌ست
جام ابدی به نام بهرامشه‌ست
آرام جهان قوام بهرامشه‌ست
اجرام فلک غلام بهرامشه‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
هر چند بلای عشق دشمن کامیست
از عشق به هر بلا رسیدن خامی‌ست
مندیش به عالم و به کام خود زی
معشوقه و عشق را هنر بدنامی‌ست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
گویند که راستی چو زر کانیست
سرمایهٔ عز و دولت و آسانیست
گر راست به هر چه راستست ارزانیست
من راستم آخر این چه سرگردانیست
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶
نوری که همی جمع نیابی در مشت
ناری که به تو در نتوان زد انگشت
دهری که شوی بر من بیچاره درشت
بختی که چو بینمت بگردانی پشت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
هستی تو سزای این و صد چندین رنج
تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج
از جستن و خواستن برآسای و مباش
آرام گزین که خفته‌ای بر سر گنج
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد
وصل تو بتر که بی‌قرارم دارد
هجر تو عزیز و وصل خوارم دارد
این نیز مزاج روزگارم دارد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
ای صورت تو سکون دلها چو خرد
وی سیرت تو منزه از خصلت بد
دارم ز پی عشق تو یک انده صد
از بیم تو هیچ دم نمی‌یارم زد