عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً الآیة جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، رهىدار، نامدار، کریم بردبار، وفادار، عظیم، که هر کس را خداوند است، و هر چیز را پیش برند است، و ضعیفان را دستگیر و مهر پیوند است. درین آیت ضعیفان را مینوازد، و یتیمان را مهر مینماید، و آن ظالمان که از جگر یتیمان کباب میکنند، وز خون مفلسان شراب میخورند، ایشان را بیم میدهد، و بعقوبت خوفشان میترساند، و درماندگان را نیابت میدارد، و با ظالمان از بهر ایشان خصمى میکند، از آنکه یار ضعیفانست، و فریادرس نومیدانست، و مجیب دعاء مضطرّانست،و نیوشنده آواز لهیفانست. دوست دارد بندهاى را که از سرشکستگى و عجز و مفلس نفسى سرد برآرد، و اشکى گرم فروبارد، و دو دست تهى بوى بردارد، و عذرى باز خواهد.
در آثار بیارند که مردى میگفت: یا ربّ یا ربّ! انت کتبت و أنت قدّرت و أنت قضیت، بار خدایا که هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهى، و تو میرانى، و بر خلق تو مینویسى. از تقدیر تو، بار خدایا، بیرون نیست، و بى قضاء تو هیچ نیست.
گفتا بسرّ وى ندا آمد که: هذا التّوحید، فأین العبودیّة، آنچه گفتى عین توحید است، و سزاى خدایى ماست. نشان بندگى خویش بیار تا چیست؟ فقال الرّجل یا ربّ یا ربّ، انا عصیت، انا اذنبت، انا سألت. بار خدایا از من آن آید که از من سزد! بار خدایا بد عهد و بیوفاء و جفاکار و هر چه بتر هستیم.
قصّه چکنم حیلت و رنگیم همه
وز رفتن راه راست لنگیم همه
از آز در آویخته چنگیم همه
با قسمت قسّام بجنگیم همه
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً صعب است مال یتیمان خوردن، و درخواسته ایشان طمع بیهوده کردن. آوردهاند از آن اعجوبه مملکت عیسى پاک (ع) که وقتى بگورستانى بگذشت، گفت: بار خدایا! یکى را ازین بندگان خود زنده کن. در حال پاره خاک فروشد، و شخصى بلند بالا ازین خاک بر آمد و بایستاد، عیسى (ع) ازو بسهمید، گفت: ایّها الفتى من انت؟ قال: انا ابن تغلب. قال: متى متّ؟ قال: الفین و سبعمائة عام، چند است تا بدین خاک فرو رفتى؟ گفت: دو هزار و هفتصد سال. گفت: بگو تا مرگ را چگونه یافتى؟ گفت: از آن وقت باز که باین خاک فرو رفتهام تا اکنون هنوز تلخى مرگ با منست. گفت: بگو تا خدا با تو چه کرد؟ گفت: یا روح اللَّه از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانک سیمام که یتیمى را در گردن من بوده است، و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشتهام، این بگفت و بخاک فروشد.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ربّ العالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روى پدید کرد، و فرمود: یکى از روى فرض، و دیگر از روى تعصیب و استحقاق. از جهت تعصیب قوىتر است از آنکه از جهت فرض، نهبینى که غایت میراث عصبه استغراق مال است بکلیّت، و غایت فرض تا دو سه یک بیش نیست؟
آن گه شرع میفرماید که: در حال قسمت ابتدا بر فرض کنید که اصحاب قروض در استحقاق ضعیفترند. و ذلک فى
قوله (ص): «ما ابقت الفرائض فلأولى عصبة ذکر».
اینست سنّت خداوند جلّ جلاله در آن آیت که گفت: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. کتاب و دین خویش که بندهاى را داد بلفظ میراث گفت، از آنکه میراث عطیّتى الهى باشد بىرنج و کسب بنده، پس «ظالم» فرا پیش «سابق» داشت، و ظالم لا محاله از سابق ضعیفتر است و بىمایهتر، امّا شکسته دل است و نومید رنگ، وقت وى مدافعت بر نمیدارد، و کرم ربوبیّت اقتضاء ضعیف نواختن و بى وى کار وى ساختن میکند، سبحانه ما ارأفه بعبده.
امّا آنچه گفت: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ، اشارت میکند که این کار نه بقیاس بندگان است، و نه حدّ اوهام و افهام ایشان است، که اگر قیاس بودى حظّ مادینه دو چند نرینه بودى که عجز و ضعف و انوثت از روى قیاس اقتضاء تفضیل میکند، لکن حکم او جلّ جلاله نه علّت را در آن جاى است، و نه چون و چرا را در آن راه. نه کس را بر آن اعتراض، و نه خلق را از آن اعراض.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این چنانست که کسى دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بکار آمده، و هر دو بکارى برخاسته، و هر دو او را شایسته. خواهد تا ایشان را بستاید و آزادى کند، گوید: خود ندانم که از ایشان کدام یکى بهتر و کدام مهربانتر است! یعنى که هر دو بغایت اشفاق و مهربانى رسیدهاند، پدران و فرزندان همچناناند. اگر پدراناند بخدمت فرزندان منتفعاند، و اگر فرزنداناند بحرمت پدران منتفعاند. اگر پدراناند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بکار آیند، و گر فرزنداناند در نهایت عمر تو در ضعف پیرى ترا بکار آیند. این خود نفع این جهانى است، و نفع آن جهانى آنست که مصطفى (ص) گفت: مردى را در بهشت بدرجات على رسانند، و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملى کرده که مستحقّ آن شده بود، گوید: بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت؟ او را گویند، بدعاء ولدک لک.
و هم ازین بابست
خبر انس مالک (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم، فیخرجون من قبورهم، فینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا، فیقولون: یا ربّنا و والدونا معنا؟ فیبسم الرّبّ تعالى، فیقول: و والدوکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه، فیأخذون بایدیهم و یدخلونهم الجنّة، فهم اعرف بآبائهم و أمّهاتهم یومئذ من اولادکم الّذین فى بیوتکم.
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ الآیة ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحکم نسب، سبب نکاح است و نسب قرابت، و نکاح سبب مودّت است، چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و نسب استظهار است و قوّت، چنان که در خبر است: المرء کثیر بأخیه، پس کسى را که ازین خویشان نسبى یا نزدیکان سببى یکى بمیرد آن داغى باشد بر دل وى، و دردى بر جان وى.
ربّ العالمین آن درد را مرهمى بر نهاد، و از پس آن مقاسات مواساتى فرمود در مال آن گذشته، تا چون درد از فوت وى بود، مرهم هم از مال وى بود. اینست سنّت خداوند جلّ جلاله با دوستان خویش. اگر بر ایشان رنجى نهد بحکم تکلیف از پس آن رنج، گنجى پدید کند بنعت تخفیف.
شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه گفت: «من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و در زیر یک ناکامى هزار گنج است؟ من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیر ابر جود، نومیدى محالست؟! من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبار است که لطف و مهربانى او گنهکار را بیشمار است؟! من چه دانستم که آن ذو الجلال چنان بنده نواز است، و دوستان را برو چندین ناز است؟! من چه دانستم که آنچه من میجویم میان روح است، و عزّ وصال تو مرا فتوح است؟!.
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت و روح
پرسید ز من که چون شدى اى مجروح؟
گفتم که ز عشق تو همین بود فتوح
در آثار بیارند که مردى میگفت: یا ربّ یا ربّ! انت کتبت و أنت قدّرت و أنت قضیت، بار خدایا که هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهى، و تو میرانى، و بر خلق تو مینویسى. از تقدیر تو، بار خدایا، بیرون نیست، و بى قضاء تو هیچ نیست.
گفتا بسرّ وى ندا آمد که: هذا التّوحید، فأین العبودیّة، آنچه گفتى عین توحید است، و سزاى خدایى ماست. نشان بندگى خویش بیار تا چیست؟ فقال الرّجل یا ربّ یا ربّ، انا عصیت، انا اذنبت، انا سألت. بار خدایا از من آن آید که از من سزد! بار خدایا بد عهد و بیوفاء و جفاکار و هر چه بتر هستیم.
قصّه چکنم حیلت و رنگیم همه
وز رفتن راه راست لنگیم همه
از آز در آویخته چنگیم همه
با قسمت قسّام بجنگیم همه
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً صعب است مال یتیمان خوردن، و درخواسته ایشان طمع بیهوده کردن. آوردهاند از آن اعجوبه مملکت عیسى پاک (ع) که وقتى بگورستانى بگذشت، گفت: بار خدایا! یکى را ازین بندگان خود زنده کن. در حال پاره خاک فروشد، و شخصى بلند بالا ازین خاک بر آمد و بایستاد، عیسى (ع) ازو بسهمید، گفت: ایّها الفتى من انت؟ قال: انا ابن تغلب. قال: متى متّ؟ قال: الفین و سبعمائة عام، چند است تا بدین خاک فرو رفتى؟ گفت: دو هزار و هفتصد سال. گفت: بگو تا مرگ را چگونه یافتى؟ گفت: از آن وقت باز که باین خاک فرو رفتهام تا اکنون هنوز تلخى مرگ با منست. گفت: بگو تا خدا با تو چه کرد؟ گفت: یا روح اللَّه از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانک سیمام که یتیمى را در گردن من بوده است، و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشتهام، این بگفت و بخاک فروشد.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ربّ العالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روى پدید کرد، و فرمود: یکى از روى فرض، و دیگر از روى تعصیب و استحقاق. از جهت تعصیب قوىتر است از آنکه از جهت فرض، نهبینى که غایت میراث عصبه استغراق مال است بکلیّت، و غایت فرض تا دو سه یک بیش نیست؟
آن گه شرع میفرماید که: در حال قسمت ابتدا بر فرض کنید که اصحاب قروض در استحقاق ضعیفترند. و ذلک فى
قوله (ص): «ما ابقت الفرائض فلأولى عصبة ذکر».
اینست سنّت خداوند جلّ جلاله در آن آیت که گفت: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. کتاب و دین خویش که بندهاى را داد بلفظ میراث گفت، از آنکه میراث عطیّتى الهى باشد بىرنج و کسب بنده، پس «ظالم» فرا پیش «سابق» داشت، و ظالم لا محاله از سابق ضعیفتر است و بىمایهتر، امّا شکسته دل است و نومید رنگ، وقت وى مدافعت بر نمیدارد، و کرم ربوبیّت اقتضاء ضعیف نواختن و بى وى کار وى ساختن میکند، سبحانه ما ارأفه بعبده.
امّا آنچه گفت: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ، اشارت میکند که این کار نه بقیاس بندگان است، و نه حدّ اوهام و افهام ایشان است، که اگر قیاس بودى حظّ مادینه دو چند نرینه بودى که عجز و ضعف و انوثت از روى قیاس اقتضاء تفضیل میکند، لکن حکم او جلّ جلاله نه علّت را در آن جاى است، و نه چون و چرا را در آن راه. نه کس را بر آن اعتراض، و نه خلق را از آن اعراض.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این چنانست که کسى دو برادر دارد، هر دو مشفق و مهربان، هر دو او را بکار آمده، و هر دو بکارى برخاسته، و هر دو او را شایسته. خواهد تا ایشان را بستاید و آزادى کند، گوید: خود ندانم که از ایشان کدام یکى بهتر و کدام مهربانتر است! یعنى که هر دو بغایت اشفاق و مهربانى رسیدهاند، پدران و فرزندان همچناناند. اگر پدراناند بخدمت فرزندان منتفعاند، و اگر فرزنداناند بحرمت پدران منتفعاند. اگر پدراناند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیّت ترا بکار آیند، و گر فرزنداناند در نهایت عمر تو در ضعف پیرى ترا بکار آیند. این خود نفع این جهانى است، و نفع آن جهانى آنست که مصطفى (ص) گفت: مردى را در بهشت بدرجات على رسانند، و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود، و نه عملى کرده که مستحقّ آن شده بود، گوید: بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت؟ او را گویند، بدعاء ولدک لک.
و هم ازین بابست
خبر انس مالک (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم، فیخرجون من قبورهم، فینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا، فیقولون: یا ربّنا و والدونا معنا؟ فیبسم الرّبّ تعالى، فیقول: و والدوکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه، فیأخذون بایدیهم و یدخلونهم الجنّة، فهم اعرف بآبائهم و أمّهاتهم یومئذ من اولادکم الّذین فى بیوتکم.
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ الآیة ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحکم نسب، سبب نکاح است و نسب قرابت، و نکاح سبب مودّت است، چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و نسب استظهار است و قوّت، چنان که در خبر است: المرء کثیر بأخیه، پس کسى را که ازین خویشان نسبى یا نزدیکان سببى یکى بمیرد آن داغى باشد بر دل وى، و دردى بر جان وى.
ربّ العالمین آن درد را مرهمى بر نهاد، و از پس آن مقاسات مواساتى فرمود در مال آن گذشته، تا چون درد از فوت وى بود، مرهم هم از مال وى بود. اینست سنّت خداوند جلّ جلاله با دوستان خویش. اگر بر ایشان رنجى نهد بحکم تکلیف از پس آن رنج، گنجى پدید کند بنعت تخفیف.
شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه گفت: «من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و در زیر یک ناکامى هزار گنج است؟ من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیر ابر جود، نومیدى محالست؟! من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبار است که لطف و مهربانى او گنهکار را بیشمار است؟! من چه دانستم که آن ذو الجلال چنان بنده نواز است، و دوستان را برو چندین ناز است؟! من چه دانستم که آنچه من میجویم میان روح است، و عزّ وصال تو مرا فتوح است؟!.
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت و روح
پرسید ز من که چون شدى اى مجروح؟
گفتم که ز عشق تو همین بود فتوح
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ الآیة کردگار نهان دان، خداوند مهربان، و بخشاینده بر همگنان، درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان، و اسبال ستر خویش بر عیب ایشان، تا همه خود داند فعل بد ایشان، و آب رویشان نبرد نزدیک خلقان. هر چند رهى شوختر، وى جلّ جلاله کریمتر، هر چند رهى گیرندهتر، اللَّه او را باز خوانندهتر.
روى فى بعض الکتب المنزلة: «عبدى! انت العوّاد الى الذّنوب، و انا العوّاد الى المغفرة، لتعلم أنا أنا و انت انت». داود (ع) زبور خواندى، هر گه که بآیتى رسیدى که در آن ذکر گناهکاران بودى گفتى: اللّهمّ لا تغفر للخطّائین! ملکا بر گنهکاران رحمت مکن، و تقدیر انگشت تهدید در وى میگزید که: اى داود! باش تا ترا کار افتد، آن گه ازین گفته استغفار کنى! پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم مىغلطید و میگفت: «ربّ اغفر لى»، و تقدیر میگفت: اى داود نه تو میگفتى که گنه کاران را میامرز؟ گفت: بار خدایا ندانسته بودم. هنوز بکر بودم. مقرع سهام قدر نگشته بودم. بار خدایا! از آن گفت توبه میکنم. تو آن کن که سزاى آنى. تو احوال بندگان به دانى. مطّلع بر سرّ ایشانى. عزیز و سلطانى.
کریم و مهربانى.
از مهربانى وى نکتهاى بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل کن درین حالت، که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد، بر وجهى و تحقیقى که اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد. این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد. مصطفى (ص) این خلق کرم از درگاه عزّت گرفت، و این ادب بیاموخت، تا چون ماعز بن مالک بر وى آمد، و اقرار داد بفاحشه، رسول خدا بهانهها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت. و در خبر است که اول ماعز گفت: یا رسول اللَّه طهّرنى، مرا پاک گردان. رسول گفت: برو اى ماعز استغفار و توبه کن. ماعز ساعتى رفت، باز آمد، و همان سخن گفت. رسول همان جواب داد. تا سه بار برفت. چهارم بار که باز آمد، رسول خدا گفت: ترا از چه پاک کنم؟ ماعز گفت: از زنا. دیگر بار رسول (ص) واسر بهانه شد، گفت: مگر دیوانه است این مرد؟ گفتند: یا رسول اللَّه دیوانه نیست. گفت: مگر خمر خورده است، و مست شده؟ یکى را گفت: بنگر تا خود از وى بوى خمر آید یا نه؟ گفتند: نه.
آن گه رسول گفت: یا ماعز زنا کردى؟ ماعز گفت: آرى. رسول گفت: بنگر مگر که نظرى کردى، یا بدست پاسیدهاى، یا دهن دادهاى؟ گفت: نه، یا رسول اللَّه.
پس دیگر بار بزنا اقرار داد. پس رسول خدا بفرمود تا وى را رجم کردند. آن گه یاران را گفت: استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبة لو قسمت بین امّة لوسعتهم.
با اینهمه آوردهاند که: بار خداى عالم آن سوخته را در سرّ بشنوانید که یا ماعز! ندانسته بودى که ما رسول، تنفیذ احکام شرع را فرستادیم، و حاکم مملکت کردیم، چون نزدیک وى شدى وى اندر حکم کردن و حدّ راندن تقصیر نکند، که قلم شرع بدو دادهایم. آن گه بدرگاه او شدى ترا رجم کرد، چرا بدرگاه من نیامدى تا توبت تو پذیرفتمى، و گناهت در گذاشتمى؟! فانّى أنا الغفور الرّءوف! إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ الآیة توبت نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادى، و مایه آزادى.
اول پشیمانى در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدى و بدان! در خبر مىآید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست. هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تائب نیست. هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نکند، تائب نیست. هر که توبه کند و از مال وى آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تائب نیست. شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد، و روى در حق آرد. هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.
توبه مقدّمه آتش است که از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد، تو امروز بآب دیده با خود بکنى! توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند که: اى جوانمرد این جنگ تا کى؟ و این بد عهدى تا چند؟ و از آى و صلحى بکن!
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست
اى آزاد مرد! چند گه در خوابى؟ بیدار شو که وقت صباح است! و در سر شور شراب شوق دارى؟ همین که هنگام صبوح است! تا کى شکسته دل و عهدى؟ بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وى فرو بستند، و آب فلاح از وى باز گرفتند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
نه هر که در راه شریعت توبه کرد بعفو و مغفرت رسید، از روى حقیقت بصدق محبت رسید! روزگارى داود پیغامبر (ع) میگریست و تضرّع میکرد. آخر او را گفتند: یا داود لم تبکى و قد غفرت لک، و أرضیت خصمک، و قبلت توبتک؟! چرا مىگریى و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود کردم، و توبت تو قبول کردم، و عذرت بپذیرفتم؟! گفت: بار خدایا! میدانم، لکن آن وقت خوش که داشتم در صحبت، و آن نفس که مرا با تو بود در خلوت، باز ده. گفت: یا داود! هیهات! ذاک ودّ قد مضى.
فخلّ سبیل العین بعدک بالبکا
فلیس لایّام الصّفاء رجوع
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست
روى فى بعض الکتب المنزلة: «عبدى! انت العوّاد الى الذّنوب، و انا العوّاد الى المغفرة، لتعلم أنا أنا و انت انت». داود (ع) زبور خواندى، هر گه که بآیتى رسیدى که در آن ذکر گناهکاران بودى گفتى: اللّهمّ لا تغفر للخطّائین! ملکا بر گنهکاران رحمت مکن، و تقدیر انگشت تهدید در وى میگزید که: اى داود! باش تا ترا کار افتد، آن گه ازین گفته استغفار کنى! پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم مىغلطید و میگفت: «ربّ اغفر لى»، و تقدیر میگفت: اى داود نه تو میگفتى که گنه کاران را میامرز؟ گفت: بار خدایا ندانسته بودم. هنوز بکر بودم. مقرع سهام قدر نگشته بودم. بار خدایا! از آن گفت توبه میکنم. تو آن کن که سزاى آنى. تو احوال بندگان به دانى. مطّلع بر سرّ ایشانى. عزیز و سلطانى.
کریم و مهربانى.
از مهربانى وى نکتهاى بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل کن درین حالت، که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد، بر وجهى و تحقیقى که اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد. این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد. مصطفى (ص) این خلق کرم از درگاه عزّت گرفت، و این ادب بیاموخت، تا چون ماعز بن مالک بر وى آمد، و اقرار داد بفاحشه، رسول خدا بهانهها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت. و در خبر است که اول ماعز گفت: یا رسول اللَّه طهّرنى، مرا پاک گردان. رسول گفت: برو اى ماعز استغفار و توبه کن. ماعز ساعتى رفت، باز آمد، و همان سخن گفت. رسول همان جواب داد. تا سه بار برفت. چهارم بار که باز آمد، رسول خدا گفت: ترا از چه پاک کنم؟ ماعز گفت: از زنا. دیگر بار رسول (ص) واسر بهانه شد، گفت: مگر دیوانه است این مرد؟ گفتند: یا رسول اللَّه دیوانه نیست. گفت: مگر خمر خورده است، و مست شده؟ یکى را گفت: بنگر تا خود از وى بوى خمر آید یا نه؟ گفتند: نه.
آن گه رسول گفت: یا ماعز زنا کردى؟ ماعز گفت: آرى. رسول گفت: بنگر مگر که نظرى کردى، یا بدست پاسیدهاى، یا دهن دادهاى؟ گفت: نه، یا رسول اللَّه.
پس دیگر بار بزنا اقرار داد. پس رسول خدا بفرمود تا وى را رجم کردند. آن گه یاران را گفت: استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبة لو قسمت بین امّة لوسعتهم.
با اینهمه آوردهاند که: بار خداى عالم آن سوخته را در سرّ بشنوانید که یا ماعز! ندانسته بودى که ما رسول، تنفیذ احکام شرع را فرستادیم، و حاکم مملکت کردیم، چون نزدیک وى شدى وى اندر حکم کردن و حدّ راندن تقصیر نکند، که قلم شرع بدو دادهایم. آن گه بدرگاه او شدى ترا رجم کرد، چرا بدرگاه من نیامدى تا توبت تو پذیرفتمى، و گناهت در گذاشتمى؟! فانّى أنا الغفور الرّءوف! إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ الآیة توبت نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادى، و مایه آزادى.
اول پشیمانى در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدى و بدان! در خبر مىآید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست. هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تائب نیست. هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نکند، تائب نیست. هر که توبه کند و از مال وى آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تائب نیست. شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد، و روى در حق آرد. هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.
توبه مقدّمه آتش است که از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد، تو امروز بآب دیده با خود بکنى! توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند که: اى جوانمرد این جنگ تا کى؟ و این بد عهدى تا چند؟ و از آى و صلحى بکن!
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست
اى آزاد مرد! چند گه در خوابى؟ بیدار شو که وقت صباح است! و در سر شور شراب شوق دارى؟ همین که هنگام صبوح است! تا کى شکسته دل و عهدى؟ بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وى فرو بستند، و آب فلاح از وى باز گرفتند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
نه هر که در راه شریعت توبه کرد بعفو و مغفرت رسید، از روى حقیقت بصدق محبت رسید! روزگارى داود پیغامبر (ع) میگریست و تضرّع میکرد. آخر او را گفتند: یا داود لم تبکى و قد غفرت لک، و أرضیت خصمک، و قبلت توبتک؟! چرا مىگریى و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود کردم، و توبت تو قبول کردم، و عذرت بپذیرفتم؟! گفت: بار خدایا! میدانم، لکن آن وقت خوش که داشتم در صحبت، و آن نفس که مرا با تو بود در خلوت، باز ده. گفت: یا داود! هیهات! ذاک ودّ قد مضى.
فخلّ سبیل العین بعدک بالبکا
فلیس لایّام الصّفاء رجوع
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً درین آیت دو حکم است: یکى آنست که زن را بىنکاح بمیراث بردن حرامست، و این از نکاحهاى جاهلیّت یکى است. دیگر حکم آنست که زن را بزنى کردن بر کراهین آن زن نشاید، از بهر آنکه بمیراث بردن زن بىنکاح بطوع زن هم نرواست، و ایشان بىرضاء زن و بىطوع زن آن زن را مىحق وارث دیدند. اللَّه تعالى آن را باطل کرد، و آن کس که این آیت در شأن وى فرو آمد قیس بن ابى قیس الانصارى بود، و کبیشه بنت معن الانصاریة زن پدرش: چون ابو قیس از دنیا بیرون شد و کبیشه از وى بازماند، قیس پیش از آنکه کبیشه بخانه پدر باز شد، جامه بر وى افکند، و گفت: انّما ارثک لأنّى ولىّ زوجک و أنا احقّ بک، و عادت ایشان در وراثت زنان همین بود که عصبه شوهر جامه بر آن زن افکندى، پیش از آنکه باهل خویش باز شدى، و اگر باهل باز شدى، و جامه بر وى نیفکنده، و از وراثت خبر نداده، این حقیّت آن عصبه را نبودى. پس چون قیس، کبیشه را میراث برد، وى را فرو گذاشت بىمراعات و بىنفقه، نه او را مراعات میکرد، و نه از حبالت خویش رهایى میداد، بطبع آنکه تا مگر خویشتن را بمال باز خرد. کبیشه برخاست و پیش رسول خدا رفت، و قصّه خویش باز گفت. رسول (ص) گفت: رو بخانه بنشین تا اللَّه تعالى در حقّ تو فرمان دهد، و حکم کند. جماعتى از زنان مدینه چون حال کبیشه شنیدند همه برخاستند و گفتند: یا رسول اللَّه حال ما هم حال کبیشه است، امّا کبیشه را پسر شوهر واخواست، و ما را ابناء اعمام شوهر. پس ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن حکم باطل کرد.
أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً بضمّ کاف قراءت حمزه و کسایى است، و بفتح کاف قراءت باقى، و هما لغتان: کالفقر و الفقر، و الضّعف و الضّعف، و الدّفّ و الدّفّ.
و الشّهد و الشّهد. ابو عمرو شیبانى میگوید: هر چیزى که تو آن را بدل کراهیت دارى، آن کره است بفتح، و هر چه مشقّت آن بر تن است آن کره بضمّ. و ابو عبید و جماعتى گفتهاند: کره بفتح مصدر است و کره بضمّ اسم است، اى اسم ما کرهته. و گفتهاند: بفتح از اکراه دیگرى است و بضمّ از کراهیّت نفس خویش، و جز ازین گفتهاند، و الصّحیح أنّهما لغتان قاله ابو على الفسوى.
وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ ابن عباس گفت: این در شأن کسى است که زن خویش را بقهر میدارد بىنصیبى و حظّى که زن را بود از داشت وى، و کراهیت میدارد صحبت این زن، و در آن داشتن وى را باز دارد از شوى دیگر کردن، تا آنکه زن خویشتن را از وى باز خرد بکاوین، که بر وى دارد. ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد، پس استثنا کرد و گفت: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر این زنان فاحشهاى کنند. فاحشه اینجا زنا است، و گفتهاند که: عصیان و نشوز است، یعنى درین دو حال ضرار زنان روا بود، تا خویشتن را باز خرند، و فدیت دهند.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال قال النّبیّ (ص): اتّقوا اللَّه فى النّساء، فانّکم اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و لکم علیهنّ أن لا یوطین فرشکم احدا تکرهون، فان فعلن فاضربوهنّ ضربا غیر مبرّح، و لهنّ علیکم رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف.
بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ بفتح یا قراءت مکى است و ابو بکر از عاصم، على بناء الفعل للمفعول به، بیّنت فهى مبیّنة، اى فاحشة مظهرة مثبتة بالشّهادة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند بچهار گواه، هام سخن، بر وى روشن و محکم کرده. و یقال بفاحشة قد بیّن فحشها، فهى مبیّنة. باقى قرّاء بکسر یا خوانند: مبیّنة، على بناء الفعل للفاعل، اى بفاحشة مبیّنة ظاهرة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند پیدا و روشن. و قیل المعنى بفاحشة تبیّن فحشها و بیّن برین قراءت لازم است، و بر قراءت اوّل متعدّى است، و گفتهاند برین قراءت هم متعدّى است، و المعنى بفاحشة مظهرة للحدّ علیها.
میگوید: مگر فاحشهاى کنند که حدّ بر ایشان پیدا و روشن کند بآن، و تبیّن لازم است، یقال بان الأمر و تبیّن اذا ظهر، امّا ابان و بیّن و استبان هم لازم است و هم متعدّى. قال سیبویه: ابان الامر و بیّن و استبان، ابنته و بیّنته و استبنته.
وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنى: قبل أن یأتین بالفاحشة. میگوید: چون این زنان فاحشهاى نکنند، و نشوز و نافرمانى از جهت ایشان نبود، با ایشان خوش زندگانى کنید، و در عشرت آداب شریعت بجاى آرید، و خلق نیکوکار فرمائید، و رنجها از ایشان احتمال کنید، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کنید، و با ایشان گرفته و تاریک مباشید، و بقدر عقل ایشان با ایشان زندگانى کنید. مصطفى (ص) گفت: «خیرکم خیرکم لأهله، و أنا خیرکم لأهلى».
بهتر شما آنست که با اهل خویش بهتر است، و خوشخوىتر، و خوش زندگانىتر، و من با اهل خویش از همه بهترم. و آخر سخنى که مصطفى (ص) در آخر عهد خویش گفت، آن بود که: نماز بپاى دارید، و بردگان را نیکو دارید، و بر شما باد که حقّ زنان بجاى آرید که اسیرانند در دست شما، با ایشان زندگانى نیکو کنید. و کان النّبیّ (ص) من النّاس مع نسائه.
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً میگوید: اگر شما ایشان را نخواهید و صحبت ایشان کراهیت دارید، باشد که شما رااز شان رزق و منفعت بود، یا فرزندى صالح پدید آید، که شما را دعاى نیکو کند. و گفتهاند: معنى آنست که اگر شما صحبت ایشان کراهیت مىدارید، و ایشان را طلاق میدهید، باشد که شوى دیگر کنند، و خداى تعالى آن شوى را از وى روزى فراوان دهد و فرزند نیکو.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیة اگر کسى زن خویشتن را طلاق دهد، و دیگرى بجاى وى کند، و آن زن را که طلاق داده است قنطارى زر بمهر بوى داده بود. قنطار پرى پوست گاوى از زر بود یا از درم، و گفتهاند: هزار دینار بود، و گفتهاند: پانصد، على الجمله مالى فراوان باشد. میگوید: اگر یک قنطار زر بوى بمهر داده بید هیچیز وامستانید.
این دلیل است که چون از آن زن، فاحشهاى نیاید، و نشوزى نبود، ضرار وى نمودن بطمع فدا حرامست. و نیز رخصت است در مغالات مهر، و دلیل برین رخصت آنست که عمر خطاب، ام کلثوم را بخواست دختر على (ع) که از فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) بود. على (ع) گفت: آن دختر کوچکست. عمر گفت: انّى سمعت رسول اللَّه یقول: انّ کلّ نسب و صهر ینقطع یوم القیمة الّا نسبى و صهرى، فلذلک رغبت فى هذى، فقال: انّى مرسلها الیک حتّى تنظر الى صغرها. فأرسلها الیه، فجاءته، فقالت: ابى یقول لک: هل رضیت الحلّة؟ فقال: قد رضیتها. قال: فأنکحه على، فاصدقها عمر اربعین الف درهم.
عمر خطاب دختر على (ع) را چهل هزار درهم کاوین کرد.
آن گه خود روزى بر منبر خطبه میکرد و میگفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء، فانّها لو کانت مکرمة فى الدّنیا او تقوى عند اللَّه، لکان اولاکم به النّبیّ (ص)، ما اصدق امرأة من نسائه فوق اثنتى عشرة اوقیّة.
و سخن مجمل درین باب آنست که اگر مرد اگر زن بمال فراوان و مهرگران، رواست، و رخصت هست، که عمر خطاب چهل هزار درم مهر زن خویش کرد، و رسول خدا (ص) ام حبیبه بزنى خواست، و نجاشى از بهر رسول خدا چهارصد دینار بمهرى بوى داد، و ابن عمر دختر خویش را کاوین ده هزار درم کرد، امّا چنان نیکوتر است و پسندیدهتر که مهر زنان سبک باشد و آسان، نه فراوان و گران، بدلیل آن خبر که مصطفى (ص) گفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء.
و در خبر است که رسول خدا (ص) یکى را گفت که زن را مىخواست: رو بطلب کاوین، و اگر همه یک انگشترى آهنین بود. و نیز مصطفى (ص) گفت: من اعطى فى صداق ملء کفّ من برّ او سویق او تمر، فقد استحلّ، یعنى فى النّکاح.
هر چند که این تقلیل در مهر رواست، و شرع بدان آمده، امّا اختیار آنست که بعضى علماء از سلف نقل کردهاند که: انّهم کانوا یکرهون ان یکون مهر الحرائر مثل اجور البغایا، الدّرهم و الدّرهمین، و یحبّون أن یکون عشرین درهما. گفتا: سلف کراهیت میداشتند که مهر آزاد زنان همچون اجرت پلید کاران باشد یک درم و دو درم و مانند آن، بلى دوست داشتهاند که بیست درم بود یا صد درم، یا رطلى درم، یا زیادت از آن چندان که در آن مغالات نباشد.
أَ تَأْخُذُونَهُ استفهام نهى و توبیخ است، بُهْتاناً یعنى ظلما بغیر حقّ، و البهتان الباطل الّذى تتحیّر من بطلانه. وَ إِثْماً مُبِیناً اى بیّنا، انتصابهما على أنّهما مصدران موضوعان فى موضع الحال، و المعنى: أ تأخذونه باهتین و آثمین؟ و کیف تأخذونه؟ این بر سبیل استفهام گفت. چنان که جاى دیگر گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ میگوید: و خود چون واستانید آن مهر که با ایشان دادید، یا چیزى از آن مهر پس افضا؟! و «افضا» از نامهایى است که آن کنایاتاند در قرآن از جماع، و أصله الغشیان.
وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً این میثاق آنست که: امساک بمعروف او تسریح باحسان، از تسریح باحسان یکى آنست که از حق آن زن چیزى کاسته نیاید.
مجاهد گفت: میثاق کلمه نکاح است که استحلال بآن حاصل شود. عکرمه و ربیع گفتند: هو قوله: «اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه.»
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ. الآیة این در شأن قومى آمد از عرب که زن پدر خویش بعد از پدر مىباز خواستند، و از ایشان صفوان بن امیه بود و اسود بن خلف و ابو نفیل العدوى و قیس بن ابى قیس. ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن برایشان حرام کرد، و این تحریم بنفس عقد حاصل شود، و پدر نسبى و رضاع هر دو در آن یکسانند. آن گه گفت: إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى آنچه در جاهلیّت بود گذشت، اکنون در اسلام آن حلال نیست. بر عازب گفت: خال خود را دیدم، گفتم کجا میروى؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاد بکسى که زن پدر خویش بعد از پدر باز خواسته است، میروم که وى را گردن زنم. إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً اى فاحشة عند اللَّه و معصیة، تورث بغض اللَّه. وَ ساءَ سَبِیلًا اى قبح هذا الفعل طریقا.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ربّ العالمین درین آیت نکاح چهارده زن حرام کرد: هفت از روى نسب، و هفت از روى سبب، امّا ایشان که از روى نسب حرامند: مادراناند. هر آن زن که نسب تو با وى شود اگر دور است و اگر نزدیک، آن مادر تو است، و بر تو حرام است. مادران که مادرت را زادند، مادران که پدرت را زادند، همه در تحت این حدّ مندرجاند. دیگر دختراناند. هر زن که نسب وى از روى ولادت با تو آید، اگر دور بود و اگر نزدیک، آن دختر تو است، و بر تو حرام است.
دختران فرزندان و فرزندان فرزندان همه در تحت این شوند. سیوم خواهراناند، که هام شاخ تواند از هر جهت که باشد. چهارم خواهران پدراند، که هام شاخ پدر باشند. پنجم خواهران مادر، که هام شاخ مادر باشند. ششم دختران برادرند، از هر جهت که برادر بود، از یک طرف بود یا از هر دو طرف. هفتم دختران خواهراند، از هر جهت که خواهر باشد.
امّا ایشان که از روى سبب حرامند: اوّل دایه است، که ترا شیر دهد، هر که ترا شیر داد یا پدرت را، یا مادرت را شیر داد، وى مادر تو است، یعنى از روى حرمت نه از روى نسب و وراثت. و از اینجا است که دختران مصطفى (ص) را بنات امّهات المؤمنین گویند، نه اخوات المؤمنین. دوم خواهران هام شیرانند، چنان که گفت: وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ، و ایشان سهاند همچون خواهران نسبى، و هر چند که در قرآن این دو نفرند که مخصوصاند، یعنى مادران و خواهران که از جهت رضاع محرّماند، امّا سنّت جماعتى دیگر در افزود به آنچه گفت: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب»، و روى انّه قال (ص): «ما حرّمته الولادة حرّمه الرّضاع».
اگر زنى کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وى است از جهت رضاع و اگر زنى پسرى دارد، آن گه دخترى بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنى کند. امّا اگر آن دختر خواهرى دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنى کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردى را پسرى بود و آن گه زنى خواهد که آن زن را دخترى بود از شوهرى دیگر، اکنون دخترى آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویى دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وى است، و در جمله هر مرد که بزنى رسد بنکاح درست یا بوطى شبهت، یا بملک یمین، و از وى فرزندى در وجود آید، شیر وى هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکى بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبى بود، فرزندان وى و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وى، و اعمام و عمّات وى، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
و بدان که حرمت رضاع بدو شرط ثابت شود: یکى آنست که چون شیر خورد این طفل، وى را کم از دو سال بود، یا دو سال. اگر بیش بود رضاع را اثرى نبود، که مصطفى (ص) گفت: «لا رضاع بعد الحولین».
دیگر شرط آنست که هیچ رضعت کم نخورد، بحکم خبر عائشه، قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات یحرمن، ثمّ نسخ بخمس معلومات.
وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و مادران زنان شما بر شما حرامند. این تحریم بنفس عقد حاصل شود، اگر بزن خویش رسید یا نرسید، دخول افتاد یا نیفتاد، بعد از عقد نکاح مادر زن حرام است، حرامى مؤبد، تا آن حدّ که اگر دخترکى طفله بزنى بخواهد، و عقد نکاح بندد، پس وى را طلاق دهد، پس آن گه زنى اجنبیّه آن طفله را شیر دهد، آن اجنبیه بر وى حرام گشت، از بهر آنکه مادر دخترى است که آن دختر روزى زن وى بود بنکاحى صحیح.
وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و دختران زنان شما بر شما حرام اند، یعنى پس از آنکه بمادران ایشان رسیدید، و دخول کردید. ۵۸ اگر مردى زنى بخواهد و دخول کند، آن گه آن زن را طلاق دهد، پس بعد از طلاق، این زن دخترى طفله را شیر دهد، آن دختر برین مرد حرام شود، از بهر آنکه دختر زنى است که روزى زن این مرد بود و بوى رسیده. امّا اگر بوى نرسیده باشد، و او را طلاق دهد، یا بمیرد، دختر وى بزنى تواند کرد، که ربّ العالمین گفت: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى فى نکاح بناتهنّ، و به
قال النّبیّ (ص): اذا نکح الرّجل المرأة فلا یحلّ له أن یتزوّج بأمّها، دخل بالبنت او لم یدخل. و اذا تزوّج الأمّ و لم یدخل بها، ثمّ طلّقها، فان شاء تزوّج البنت.
و در خبر است که ام حبیبه بنت ابى سفیان گفت: یا رسول اللَّه خواهر من بنت ابى سفیان بزنى بخواه.
رسول (ص) گفت: تو مىدوست دارى که من چنین کنم؟ گفت: آرى دوست دارم، و خواهر خود را نیکبختى و نیک جهانى مىخواهم. رسول (ص) گفت که: او مرا حلال نیست، و روا نباشد که وى را بزنى کنم. ام حبیبه گفت: یا رسول اللَّه ما چنان دانستیم، و در آن حدیث کردیم که تو دختر بو سلمه مىخواهى که بزنى کنى، گفت: دختر بو سلمه که مادرش ام سلمه است که زن منست؟ گفت: آرى. رسول (ص) گفت: او ربیبه منست. در حجر من پرورده، و اگر نیز ربیبه نبودى، هم حلال نبودى مرا، که وى دختر برادرم است از جهت رضاع کنیزکى نوبى بود که مرا و بو سلمه را بیکدیگر شیر داد. آن گه رسول خدا گفت: دختران و خواهران خود را بر ما عرضه مکنید.
وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ تسمّى المرأة حلیلة، و الرّجل حلیلا، لأنّ کلّ واحد منهما حلال لصاحبه، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ صاحبه، من الحلول، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ ازار صاحبه، من حلّ العقد. میگوید: حرام است بر شما که زنان پسران شما بزنى کنید، چون زن در عقد نکاح پسر باشد، بر پدر حرام گشت بنفس عقد، اگر پسر از جهت نسب باشد یا از جهت رضاع هر دو درین حکم یکسانند، امّا پسر خوانده در تحت این نشود. عطا گفت: این در شأن سید (ص) فرو آمد، که زینب بنت جحش را بزنى خواست، و زینب زن زید حارثه بوده بود، و زید پسر خوانده مصطفى (ص) بود.
وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما که جمع کنید میان دو خواهر بزنى کردن، از بهر آنکه دو خواهر ضرّة یکدیگر شوند، و بقطیعت رحم کشد. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ عطا و سدى گفتند: الّا ما کان من یعقوب (ع) فانّه جمع بین لیا ام یهودا و بین راحیل ام یوسف، و کانتا اختین. امّا امروز اگر کسى بنادانى خواهر زن خویش بخواهد، فرقت باید افکندن میان ایشان، و این خواهر که بر زن خویش بخواسته بود او را صداق نباشد، مگر که دخول کند، که آن گه مهر المثل واجب شود.
لقوله (ص): «فله المهر بما استحلّ من فرجها»
، و تا عدّت این خواهر بسر نیاید نه روا باشد که مباشرت آن خواهر کند که زن اصلى بود، و چنان که جمع کردن میان دو خواهر بنکاح روا نیست، جمع کردن میان زنى و خواهر پدر او، و میان زنى و خواهر مادر او هم روا نیست. بدلیل خبر، و هو ما
روى انّ النّبیّ قال: «لا تنکح المرأة على عمّتها، و لا على ابنة اخیها، و لا على خالتها، و لا على ابنة اختها».
إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً یعنى لما کان فى الجاهلیّة «رحیما» لما کان فى الاسلام.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ الآیة این هفتم زن است از محرّمات که از روى سبب حرام گشتهاند، و محصنات در قرآن بر سه وجهاند: یکى ذوات الأرحام، چنان که درین آیت گفت. دیگر محصنات حرائرند از آزاد زنان، چنان که آنجا گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ، و جایى دیگر گفت: فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ. سیوم محصنات عفائفاند، پرهیزکاران و پارسایان، چنان که گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ. و ذوات الازواج را محصنات بآن گویند که حصانت ایشان از جهت شوهران است، فانّ الازواج احصنوهنّ، و منّعوا منهنّ. و أصل الاحصان المنع. امّا حرائر و عفائف، حصانت ایشان از جهت حرّیت و عفّت است. قال اللَّه تعالى: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها اى عفّت.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ میگوید: زنانى که ایشان را شوهراناند بر غیر شوهران حرامند. إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یعنى بالسّبى من دار الحرب فانّها یحلّ لمالکها بعد الاستبراء بحیضة، و ان کان لهنّ ازواج من المشرکین فى دار الحرب.
ابو سعید خدرى گفت که: رسول خدا (ص) روز حنین لشکرى را به اوطاس فرستاد، و ایشان را نصرت و غنیمت بود، و بردگان آوردند، و در جمله بردگان زنان بودند که شوهران مشرک داشتند. مسلمانان از صحبت ایشان مىتحرّج نمودند، یعنى که ایشان شوهران مشرک دارند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
و قیل: معناه، حرام علیکم المحصنات من النّساء، فوق الأربع، الّا ما ملکت ایمانکم، فانّه لا عدّة علیکم فیهنّ.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنى، لانّ معنى قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال»، لأنّ معنى رضت، اذللت. و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ بضمّ الف قراءت حمزه و کسایى است و حفص، از عاصم على بناء الفعل للمفعول به، عطفا على قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، و الفعل فیه بنى للمفعول به لیشاکل المعطوف المعطوف علیه. باقى قرّا وَ أُحِلَّ لَکُمْ خوانند بفتح الف، على بناء الفعل للفاعل، حملا على ما یلیه من قوله: کِتابَ اللَّهِ لأنّ المعنى کتب اللَّه علیکم کتابا وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ اى ما سوى ذلکم من النّساء.
أَنْ تَبْتَغُوا موضع آن نصب است على نزع الخافض، یعنى لأن تبتغوا، اى تطلبوا بأموالکم. میگوید: هر چه بیرون ازین محرّمات است که بر شمردیم از زنان، اللَّه شما را حلال کرد بشرط آنکه بمال خویش ایشان را طلب کنید، بنکاح و صداق، یا بملک و بها.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ یعنى ناکحین غیر زانین، بشرط آنکه عقد درست و راست و پاک بود، ایجاب و قبول بلفظ نکاح، و گواه و ولى.
قال النّبیّ (ص): «کلّ نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولىّ و شاهدا عدل».
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اختلاف است میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ. قول حسن و مجاهد آنست که: آیت محکم است، و معنى آنست که: فما انتفعتم و تلذّذتم به من النّساء بالنّکاح الصّحیح.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ کاملا بعد الدّخول، و نصفا قبل الدّخول. میگوید: چون بنکاح صحیح بیکدیگر رسید ایشان را مهر تمام دهید، و پیش از دخول و مسیس نیمه مهر. و بمذهب ابن عباس آیت محکم است، رخصت نکاح متعت است و نکاح متعت آنست که زنى خواهد بولىّ و دو گواه تا زمانى نام کرده، بأجرى معلوم. پس چون آن مدّت بسر آید، زن مالک نفس خویش باشد. آن گه اگر خواهد با وى میباشد، و اگر نه، وى را رسد که از وى مفارقت کند و عدّت وى آنست که یک قرء باز برد، اگر از ذوات الأقراء باشد، و اگر نه از ذوات الاقرا بود، یک ماه است عدّت وى، تا استبراء رحم حاصل شود و میان ایشان توارث نباشد، و اگر فرزندى آید بپدر ملحق بود.
این شرح نکاح متعت است، و ابن عباس و طائفهاى از اهل بیت این رخصت دادهاند، و دلیل ایشان قراءت ابى و سعید بن جبیر است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن». امّا معظم علما و فقها از صحابه و تابعین و سلف صالحین بر آنند که: این نکاح متعت در ابتدا. اسلام بود پس منسوخ گشت، و متعت زنان در شریعت امروز حرام است. مصطفى (ص) گفت در بعضى از خطب: یا ایّها النّاس انّى کنت امرتکم بالاستمتاع من هذه النّساء، ألا انّ اللَّه سبحانه حرّم ذلک الى یوم القیمة.»
و قال عمر بن الخطاب: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة، و قد نهى رسول اللَّه (ص) عنها، لا أجد رجلا نکحها الّا رجمته بالحجارة. و قال ابن عمر: المتعة سفاح و قال عطا: المتعة حرام مثل المیتة و الدّم و لحم الخنزیر. قال ابو اسحاق الزجاج: هذه آیة قد غلط فیها قوم غلطا عظیما جدّا، لجهلهم باللّغة، و ذلک انّهم ذهبوا الى انّ قوله عزّ و جلّ: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ من المتعة الّتى قد أجمع اهل الفقه انّه حرام و انّما معنى فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فما نکحتموه منهنّ على الشّرائط الّتى جرت فى الآیة، آیة الاحصان. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ اى عاقدین التّزویج، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ على عقد التّزویج الّذى جرى ذکره، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اى مهورهنّ، فان استمتع بالدّخول بها آتى المهر تامّا، و ان استمتع بعقد النّکاح آتى نصف المهر و المتاع فى اللّغة کلّ ما ینتفع به و قوله عزّ و جلّ: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ، لیس معناه زوّجوهنّ المتع، انّما معناه: اعطوهنّ ما یستمتعن به و کذلک وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ. و من زعم انّ ما استمتعتم به منهنّ، المتعة الّتى هى الشّرط فى التّمتع الّذى تفعله الرّافضة، فقد أخطأ خطأ عظیما. لأنّ الآیة بیّنة واضحة.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اجر اینجا مهر است، و سمّى اجرا لأنّه اجر الاستمتاع، و لهذا یتأکّد بالخلوة و الدّخول. و بمذهب شافعى مهر را حدّى نیست، اگر اندک بود و اگر بسیار، رواست، که در شرع مقدّر نیست و بمذهب بو حنیفه مقدّر است، و کمینه آن ده درم سپید است و دلیل شافعى آنست که مصطفى (ص) گفت: «الصّداق جائز قلیله و کثیره»، و قال: «من اعطى فى صداق امرأته ملء کفّیه سویقا او تمرا فقد استحلّ».
و اگر زنى را بزنى کند بىمهر، عقد درست است. امّا شافعى را دو قول است: که مهر المثل او کى واجب شود؟ یک قول آنست که بنفس عقد واجب شود، و هو الموافق لمذهب ابى حنیفة، و قول دوم آنست که بوطى و دخول واجب شود، و هو الصحیح و المنصور فى الخلاف.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ بقول ایشان که نکاح متعت روا دارند معنى آنست که: اگر بعد از انقضاء مدّت و پیش از استبراء رحم برضاء یکدیگر خواهند که در مدّت و در اجر بیفزایند، ایشان را روا باشد و بقول عامّه فقها و جمهور اهل علم معنى آنست که: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ یعنى من حطّ من المهر و ابراء من بعض الصّداق او کلّه، اى لا اثم علیکم فى أن تهب المرأة للرّجل مهرها، او یهب الرّجل للمرأة ان لم یدخل بها نصف المهر الّذى لا یجب لها الّا بالدخول و قیل لا بأس أن ترضى المرأة من النّفقه بدون نفقة مثلها.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یصلح امر العباد، «حَکِیماً» فیما بیّن لهم من عقد النّکاح الّذى به حفظت الاموال و الأنساب.
أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً بضمّ کاف قراءت حمزه و کسایى است، و بفتح کاف قراءت باقى، و هما لغتان: کالفقر و الفقر، و الضّعف و الضّعف، و الدّفّ و الدّفّ.
و الشّهد و الشّهد. ابو عمرو شیبانى میگوید: هر چیزى که تو آن را بدل کراهیت دارى، آن کره است بفتح، و هر چه مشقّت آن بر تن است آن کره بضمّ. و ابو عبید و جماعتى گفتهاند: کره بفتح مصدر است و کره بضمّ اسم است، اى اسم ما کرهته. و گفتهاند: بفتح از اکراه دیگرى است و بضمّ از کراهیّت نفس خویش، و جز ازین گفتهاند، و الصّحیح أنّهما لغتان قاله ابو على الفسوى.
وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ ابن عباس گفت: این در شأن کسى است که زن خویش را بقهر میدارد بىنصیبى و حظّى که زن را بود از داشت وى، و کراهیت میدارد صحبت این زن، و در آن داشتن وى را باز دارد از شوى دیگر کردن، تا آنکه زن خویشتن را از وى باز خرد بکاوین، که بر وى دارد. ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد، پس استثنا کرد و گفت: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر این زنان فاحشهاى کنند. فاحشه اینجا زنا است، و گفتهاند که: عصیان و نشوز است، یعنى درین دو حال ضرار زنان روا بود، تا خویشتن را باز خرند، و فدیت دهند.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال قال النّبیّ (ص): اتّقوا اللَّه فى النّساء، فانّکم اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و لکم علیهنّ أن لا یوطین فرشکم احدا تکرهون، فان فعلن فاضربوهنّ ضربا غیر مبرّح، و لهنّ علیکم رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف.
بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ بفتح یا قراءت مکى است و ابو بکر از عاصم، على بناء الفعل للمفعول به، بیّنت فهى مبیّنة، اى فاحشة مظهرة مثبتة بالشّهادة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند بچهار گواه، هام سخن، بر وى روشن و محکم کرده. و یقال بفاحشة قد بیّن فحشها، فهى مبیّنة. باقى قرّاء بکسر یا خوانند: مبیّنة، على بناء الفعل للفاعل، اى بفاحشة مبیّنة ظاهرة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند پیدا و روشن. و قیل المعنى بفاحشة تبیّن فحشها و بیّن برین قراءت لازم است، و بر قراءت اوّل متعدّى است، و گفتهاند برین قراءت هم متعدّى است، و المعنى بفاحشة مظهرة للحدّ علیها.
میگوید: مگر فاحشهاى کنند که حدّ بر ایشان پیدا و روشن کند بآن، و تبیّن لازم است، یقال بان الأمر و تبیّن اذا ظهر، امّا ابان و بیّن و استبان هم لازم است و هم متعدّى. قال سیبویه: ابان الامر و بیّن و استبان، ابنته و بیّنته و استبنته.
وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنى: قبل أن یأتین بالفاحشة. میگوید: چون این زنان فاحشهاى نکنند، و نشوز و نافرمانى از جهت ایشان نبود، با ایشان خوش زندگانى کنید، و در عشرت آداب شریعت بجاى آرید، و خلق نیکوکار فرمائید، و رنجها از ایشان احتمال کنید، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کنید، و با ایشان گرفته و تاریک مباشید، و بقدر عقل ایشان با ایشان زندگانى کنید. مصطفى (ص) گفت: «خیرکم خیرکم لأهله، و أنا خیرکم لأهلى».
بهتر شما آنست که با اهل خویش بهتر است، و خوشخوىتر، و خوش زندگانىتر، و من با اهل خویش از همه بهترم. و آخر سخنى که مصطفى (ص) در آخر عهد خویش گفت، آن بود که: نماز بپاى دارید، و بردگان را نیکو دارید، و بر شما باد که حقّ زنان بجاى آرید که اسیرانند در دست شما، با ایشان زندگانى نیکو کنید. و کان النّبیّ (ص) من النّاس مع نسائه.
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً میگوید: اگر شما ایشان را نخواهید و صحبت ایشان کراهیت دارید، باشد که شما رااز شان رزق و منفعت بود، یا فرزندى صالح پدید آید، که شما را دعاى نیکو کند. و گفتهاند: معنى آنست که اگر شما صحبت ایشان کراهیت مىدارید، و ایشان را طلاق میدهید، باشد که شوى دیگر کنند، و خداى تعالى آن شوى را از وى روزى فراوان دهد و فرزند نیکو.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیة اگر کسى زن خویشتن را طلاق دهد، و دیگرى بجاى وى کند، و آن زن را که طلاق داده است قنطارى زر بمهر بوى داده بود. قنطار پرى پوست گاوى از زر بود یا از درم، و گفتهاند: هزار دینار بود، و گفتهاند: پانصد، على الجمله مالى فراوان باشد. میگوید: اگر یک قنطار زر بوى بمهر داده بید هیچیز وامستانید.
این دلیل است که چون از آن زن، فاحشهاى نیاید، و نشوزى نبود، ضرار وى نمودن بطمع فدا حرامست. و نیز رخصت است در مغالات مهر، و دلیل برین رخصت آنست که عمر خطاب، ام کلثوم را بخواست دختر على (ع) که از فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) بود. على (ع) گفت: آن دختر کوچکست. عمر گفت: انّى سمعت رسول اللَّه یقول: انّ کلّ نسب و صهر ینقطع یوم القیمة الّا نسبى و صهرى، فلذلک رغبت فى هذى، فقال: انّى مرسلها الیک حتّى تنظر الى صغرها. فأرسلها الیه، فجاءته، فقالت: ابى یقول لک: هل رضیت الحلّة؟ فقال: قد رضیتها. قال: فأنکحه على، فاصدقها عمر اربعین الف درهم.
عمر خطاب دختر على (ع) را چهل هزار درهم کاوین کرد.
آن گه خود روزى بر منبر خطبه میکرد و میگفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء، فانّها لو کانت مکرمة فى الدّنیا او تقوى عند اللَّه، لکان اولاکم به النّبیّ (ص)، ما اصدق امرأة من نسائه فوق اثنتى عشرة اوقیّة.
و سخن مجمل درین باب آنست که اگر مرد اگر زن بمال فراوان و مهرگران، رواست، و رخصت هست، که عمر خطاب چهل هزار درم مهر زن خویش کرد، و رسول خدا (ص) ام حبیبه بزنى خواست، و نجاشى از بهر رسول خدا چهارصد دینار بمهرى بوى داد، و ابن عمر دختر خویش را کاوین ده هزار درم کرد، امّا چنان نیکوتر است و پسندیدهتر که مهر زنان سبک باشد و آسان، نه فراوان و گران، بدلیل آن خبر که مصطفى (ص) گفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء.
و در خبر است که رسول خدا (ص) یکى را گفت که زن را مىخواست: رو بطلب کاوین، و اگر همه یک انگشترى آهنین بود. و نیز مصطفى (ص) گفت: من اعطى فى صداق ملء کفّ من برّ او سویق او تمر، فقد استحلّ، یعنى فى النّکاح.
هر چند که این تقلیل در مهر رواست، و شرع بدان آمده، امّا اختیار آنست که بعضى علماء از سلف نقل کردهاند که: انّهم کانوا یکرهون ان یکون مهر الحرائر مثل اجور البغایا، الدّرهم و الدّرهمین، و یحبّون أن یکون عشرین درهما. گفتا: سلف کراهیت میداشتند که مهر آزاد زنان همچون اجرت پلید کاران باشد یک درم و دو درم و مانند آن، بلى دوست داشتهاند که بیست درم بود یا صد درم، یا رطلى درم، یا زیادت از آن چندان که در آن مغالات نباشد.
أَ تَأْخُذُونَهُ استفهام نهى و توبیخ است، بُهْتاناً یعنى ظلما بغیر حقّ، و البهتان الباطل الّذى تتحیّر من بطلانه. وَ إِثْماً مُبِیناً اى بیّنا، انتصابهما على أنّهما مصدران موضوعان فى موضع الحال، و المعنى: أ تأخذونه باهتین و آثمین؟ و کیف تأخذونه؟ این بر سبیل استفهام گفت. چنان که جاى دیگر گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ میگوید: و خود چون واستانید آن مهر که با ایشان دادید، یا چیزى از آن مهر پس افضا؟! و «افضا» از نامهایى است که آن کنایاتاند در قرآن از جماع، و أصله الغشیان.
وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً این میثاق آنست که: امساک بمعروف او تسریح باحسان، از تسریح باحسان یکى آنست که از حق آن زن چیزى کاسته نیاید.
مجاهد گفت: میثاق کلمه نکاح است که استحلال بآن حاصل شود. عکرمه و ربیع گفتند: هو قوله: «اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه.»
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ. الآیة این در شأن قومى آمد از عرب که زن پدر خویش بعد از پدر مىباز خواستند، و از ایشان صفوان بن امیه بود و اسود بن خلف و ابو نفیل العدوى و قیس بن ابى قیس. ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن برایشان حرام کرد، و این تحریم بنفس عقد حاصل شود، و پدر نسبى و رضاع هر دو در آن یکسانند. آن گه گفت: إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى آنچه در جاهلیّت بود گذشت، اکنون در اسلام آن حلال نیست. بر عازب گفت: خال خود را دیدم، گفتم کجا میروى؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاد بکسى که زن پدر خویش بعد از پدر باز خواسته است، میروم که وى را گردن زنم. إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً اى فاحشة عند اللَّه و معصیة، تورث بغض اللَّه. وَ ساءَ سَبِیلًا اى قبح هذا الفعل طریقا.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ربّ العالمین درین آیت نکاح چهارده زن حرام کرد: هفت از روى نسب، و هفت از روى سبب، امّا ایشان که از روى نسب حرامند: مادراناند. هر آن زن که نسب تو با وى شود اگر دور است و اگر نزدیک، آن مادر تو است، و بر تو حرام است. مادران که مادرت را زادند، مادران که پدرت را زادند، همه در تحت این حدّ مندرجاند. دیگر دختراناند. هر زن که نسب وى از روى ولادت با تو آید، اگر دور بود و اگر نزدیک، آن دختر تو است، و بر تو حرام است.
دختران فرزندان و فرزندان فرزندان همه در تحت این شوند. سیوم خواهراناند، که هام شاخ تواند از هر جهت که باشد. چهارم خواهران پدراند، که هام شاخ پدر باشند. پنجم خواهران مادر، که هام شاخ مادر باشند. ششم دختران برادرند، از هر جهت که برادر بود، از یک طرف بود یا از هر دو طرف. هفتم دختران خواهراند، از هر جهت که خواهر باشد.
امّا ایشان که از روى سبب حرامند: اوّل دایه است، که ترا شیر دهد، هر که ترا شیر داد یا پدرت را، یا مادرت را شیر داد، وى مادر تو است، یعنى از روى حرمت نه از روى نسب و وراثت. و از اینجا است که دختران مصطفى (ص) را بنات امّهات المؤمنین گویند، نه اخوات المؤمنین. دوم خواهران هام شیرانند، چنان که گفت: وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ، و ایشان سهاند همچون خواهران نسبى، و هر چند که در قرآن این دو نفرند که مخصوصاند، یعنى مادران و خواهران که از جهت رضاع محرّماند، امّا سنّت جماعتى دیگر در افزود به آنچه گفت: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب»، و روى انّه قال (ص): «ما حرّمته الولادة حرّمه الرّضاع».
اگر زنى کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وى است از جهت رضاع و اگر زنى پسرى دارد، آن گه دخترى بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنى کند. امّا اگر آن دختر خواهرى دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنى کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردى را پسرى بود و آن گه زنى خواهد که آن زن را دخترى بود از شوهرى دیگر، اکنون دخترى آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویى دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وى است، و در جمله هر مرد که بزنى رسد بنکاح درست یا بوطى شبهت، یا بملک یمین، و از وى فرزندى در وجود آید، شیر وى هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکى بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبى بود، فرزندان وى و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وى، و اعمام و عمّات وى، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
و بدان که حرمت رضاع بدو شرط ثابت شود: یکى آنست که چون شیر خورد این طفل، وى را کم از دو سال بود، یا دو سال. اگر بیش بود رضاع را اثرى نبود، که مصطفى (ص) گفت: «لا رضاع بعد الحولین».
دیگر شرط آنست که هیچ رضعت کم نخورد، بحکم خبر عائشه، قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات یحرمن، ثمّ نسخ بخمس معلومات.
وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و مادران زنان شما بر شما حرامند. این تحریم بنفس عقد حاصل شود، اگر بزن خویش رسید یا نرسید، دخول افتاد یا نیفتاد، بعد از عقد نکاح مادر زن حرام است، حرامى مؤبد، تا آن حدّ که اگر دخترکى طفله بزنى بخواهد، و عقد نکاح بندد، پس وى را طلاق دهد، پس آن گه زنى اجنبیّه آن طفله را شیر دهد، آن اجنبیه بر وى حرام گشت، از بهر آنکه مادر دخترى است که آن دختر روزى زن وى بود بنکاحى صحیح.
وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و دختران زنان شما بر شما حرام اند، یعنى پس از آنکه بمادران ایشان رسیدید، و دخول کردید. ۵۸ اگر مردى زنى بخواهد و دخول کند، آن گه آن زن را طلاق دهد، پس بعد از طلاق، این زن دخترى طفله را شیر دهد، آن دختر برین مرد حرام شود، از بهر آنکه دختر زنى است که روزى زن این مرد بود و بوى رسیده. امّا اگر بوى نرسیده باشد، و او را طلاق دهد، یا بمیرد، دختر وى بزنى تواند کرد، که ربّ العالمین گفت: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى فى نکاح بناتهنّ، و به
قال النّبیّ (ص): اذا نکح الرّجل المرأة فلا یحلّ له أن یتزوّج بأمّها، دخل بالبنت او لم یدخل. و اذا تزوّج الأمّ و لم یدخل بها، ثمّ طلّقها، فان شاء تزوّج البنت.
و در خبر است که ام حبیبه بنت ابى سفیان گفت: یا رسول اللَّه خواهر من بنت ابى سفیان بزنى بخواه.
رسول (ص) گفت: تو مىدوست دارى که من چنین کنم؟ گفت: آرى دوست دارم، و خواهر خود را نیکبختى و نیک جهانى مىخواهم. رسول (ص) گفت که: او مرا حلال نیست، و روا نباشد که وى را بزنى کنم. ام حبیبه گفت: یا رسول اللَّه ما چنان دانستیم، و در آن حدیث کردیم که تو دختر بو سلمه مىخواهى که بزنى کنى، گفت: دختر بو سلمه که مادرش ام سلمه است که زن منست؟ گفت: آرى. رسول (ص) گفت: او ربیبه منست. در حجر من پرورده، و اگر نیز ربیبه نبودى، هم حلال نبودى مرا، که وى دختر برادرم است از جهت رضاع کنیزکى نوبى بود که مرا و بو سلمه را بیکدیگر شیر داد. آن گه رسول خدا گفت: دختران و خواهران خود را بر ما عرضه مکنید.
وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ تسمّى المرأة حلیلة، و الرّجل حلیلا، لأنّ کلّ واحد منهما حلال لصاحبه، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ صاحبه، من الحلول، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ ازار صاحبه، من حلّ العقد. میگوید: حرام است بر شما که زنان پسران شما بزنى کنید، چون زن در عقد نکاح پسر باشد، بر پدر حرام گشت بنفس عقد، اگر پسر از جهت نسب باشد یا از جهت رضاع هر دو درین حکم یکسانند، امّا پسر خوانده در تحت این نشود. عطا گفت: این در شأن سید (ص) فرو آمد، که زینب بنت جحش را بزنى خواست، و زینب زن زید حارثه بوده بود، و زید پسر خوانده مصطفى (ص) بود.
وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما که جمع کنید میان دو خواهر بزنى کردن، از بهر آنکه دو خواهر ضرّة یکدیگر شوند، و بقطیعت رحم کشد. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ عطا و سدى گفتند: الّا ما کان من یعقوب (ع) فانّه جمع بین لیا ام یهودا و بین راحیل ام یوسف، و کانتا اختین. امّا امروز اگر کسى بنادانى خواهر زن خویش بخواهد، فرقت باید افکندن میان ایشان، و این خواهر که بر زن خویش بخواسته بود او را صداق نباشد، مگر که دخول کند، که آن گه مهر المثل واجب شود.
لقوله (ص): «فله المهر بما استحلّ من فرجها»
، و تا عدّت این خواهر بسر نیاید نه روا باشد که مباشرت آن خواهر کند که زن اصلى بود، و چنان که جمع کردن میان دو خواهر بنکاح روا نیست، جمع کردن میان زنى و خواهر پدر او، و میان زنى و خواهر مادر او هم روا نیست. بدلیل خبر، و هو ما
روى انّ النّبیّ قال: «لا تنکح المرأة على عمّتها، و لا على ابنة اخیها، و لا على خالتها، و لا على ابنة اختها».
إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً یعنى لما کان فى الجاهلیّة «رحیما» لما کان فى الاسلام.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ الآیة این هفتم زن است از محرّمات که از روى سبب حرام گشتهاند، و محصنات در قرآن بر سه وجهاند: یکى ذوات الأرحام، چنان که درین آیت گفت. دیگر محصنات حرائرند از آزاد زنان، چنان که آنجا گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ، و جایى دیگر گفت: فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ. سیوم محصنات عفائفاند، پرهیزکاران و پارسایان، چنان که گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ. و ذوات الازواج را محصنات بآن گویند که حصانت ایشان از جهت شوهران است، فانّ الازواج احصنوهنّ، و منّعوا منهنّ. و أصل الاحصان المنع. امّا حرائر و عفائف، حصانت ایشان از جهت حرّیت و عفّت است. قال اللَّه تعالى: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها اى عفّت.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ میگوید: زنانى که ایشان را شوهراناند بر غیر شوهران حرامند. إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یعنى بالسّبى من دار الحرب فانّها یحلّ لمالکها بعد الاستبراء بحیضة، و ان کان لهنّ ازواج من المشرکین فى دار الحرب.
ابو سعید خدرى گفت که: رسول خدا (ص) روز حنین لشکرى را به اوطاس فرستاد، و ایشان را نصرت و غنیمت بود، و بردگان آوردند، و در جمله بردگان زنان بودند که شوهران مشرک داشتند. مسلمانان از صحبت ایشان مىتحرّج نمودند، یعنى که ایشان شوهران مشرک دارند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
و قیل: معناه، حرام علیکم المحصنات من النّساء، فوق الأربع، الّا ما ملکت ایمانکم، فانّه لا عدّة علیکم فیهنّ.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنى، لانّ معنى قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال»، لأنّ معنى رضت، اذللت. و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ بضمّ الف قراءت حمزه و کسایى است و حفص، از عاصم على بناء الفعل للمفعول به، عطفا على قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، و الفعل فیه بنى للمفعول به لیشاکل المعطوف المعطوف علیه. باقى قرّا وَ أُحِلَّ لَکُمْ خوانند بفتح الف، على بناء الفعل للفاعل، حملا على ما یلیه من قوله: کِتابَ اللَّهِ لأنّ المعنى کتب اللَّه علیکم کتابا وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ اى ما سوى ذلکم من النّساء.
أَنْ تَبْتَغُوا موضع آن نصب است على نزع الخافض، یعنى لأن تبتغوا، اى تطلبوا بأموالکم. میگوید: هر چه بیرون ازین محرّمات است که بر شمردیم از زنان، اللَّه شما را حلال کرد بشرط آنکه بمال خویش ایشان را طلب کنید، بنکاح و صداق، یا بملک و بها.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ یعنى ناکحین غیر زانین، بشرط آنکه عقد درست و راست و پاک بود، ایجاب و قبول بلفظ نکاح، و گواه و ولى.
قال النّبیّ (ص): «کلّ نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولىّ و شاهدا عدل».
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اختلاف است میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ. قول حسن و مجاهد آنست که: آیت محکم است، و معنى آنست که: فما انتفعتم و تلذّذتم به من النّساء بالنّکاح الصّحیح.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ کاملا بعد الدّخول، و نصفا قبل الدّخول. میگوید: چون بنکاح صحیح بیکدیگر رسید ایشان را مهر تمام دهید، و پیش از دخول و مسیس نیمه مهر. و بمذهب ابن عباس آیت محکم است، رخصت نکاح متعت است و نکاح متعت آنست که زنى خواهد بولىّ و دو گواه تا زمانى نام کرده، بأجرى معلوم. پس چون آن مدّت بسر آید، زن مالک نفس خویش باشد. آن گه اگر خواهد با وى میباشد، و اگر نه، وى را رسد که از وى مفارقت کند و عدّت وى آنست که یک قرء باز برد، اگر از ذوات الأقراء باشد، و اگر نه از ذوات الاقرا بود، یک ماه است عدّت وى، تا استبراء رحم حاصل شود و میان ایشان توارث نباشد، و اگر فرزندى آید بپدر ملحق بود.
این شرح نکاح متعت است، و ابن عباس و طائفهاى از اهل بیت این رخصت دادهاند، و دلیل ایشان قراءت ابى و سعید بن جبیر است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن». امّا معظم علما و فقها از صحابه و تابعین و سلف صالحین بر آنند که: این نکاح متعت در ابتدا. اسلام بود پس منسوخ گشت، و متعت زنان در شریعت امروز حرام است. مصطفى (ص) گفت در بعضى از خطب: یا ایّها النّاس انّى کنت امرتکم بالاستمتاع من هذه النّساء، ألا انّ اللَّه سبحانه حرّم ذلک الى یوم القیمة.»
و قال عمر بن الخطاب: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة، و قد نهى رسول اللَّه (ص) عنها، لا أجد رجلا نکحها الّا رجمته بالحجارة. و قال ابن عمر: المتعة سفاح و قال عطا: المتعة حرام مثل المیتة و الدّم و لحم الخنزیر. قال ابو اسحاق الزجاج: هذه آیة قد غلط فیها قوم غلطا عظیما جدّا، لجهلهم باللّغة، و ذلک انّهم ذهبوا الى انّ قوله عزّ و جلّ: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ من المتعة الّتى قد أجمع اهل الفقه انّه حرام و انّما معنى فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فما نکحتموه منهنّ على الشّرائط الّتى جرت فى الآیة، آیة الاحصان. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ اى عاقدین التّزویج، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ على عقد التّزویج الّذى جرى ذکره، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اى مهورهنّ، فان استمتع بالدّخول بها آتى المهر تامّا، و ان استمتع بعقد النّکاح آتى نصف المهر و المتاع فى اللّغة کلّ ما ینتفع به و قوله عزّ و جلّ: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ، لیس معناه زوّجوهنّ المتع، انّما معناه: اعطوهنّ ما یستمتعن به و کذلک وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ. و من زعم انّ ما استمتعتم به منهنّ، المتعة الّتى هى الشّرط فى التّمتع الّذى تفعله الرّافضة، فقد أخطأ خطأ عظیما. لأنّ الآیة بیّنة واضحة.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اجر اینجا مهر است، و سمّى اجرا لأنّه اجر الاستمتاع، و لهذا یتأکّد بالخلوة و الدّخول. و بمذهب شافعى مهر را حدّى نیست، اگر اندک بود و اگر بسیار، رواست، که در شرع مقدّر نیست و بمذهب بو حنیفه مقدّر است، و کمینه آن ده درم سپید است و دلیل شافعى آنست که مصطفى (ص) گفت: «الصّداق جائز قلیله و کثیره»، و قال: «من اعطى فى صداق امرأته ملء کفّیه سویقا او تمرا فقد استحلّ».
و اگر زنى را بزنى کند بىمهر، عقد درست است. امّا شافعى را دو قول است: که مهر المثل او کى واجب شود؟ یک قول آنست که بنفس عقد واجب شود، و هو الموافق لمذهب ابى حنیفة، و قول دوم آنست که بوطى و دخول واجب شود، و هو الصحیح و المنصور فى الخلاف.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ بقول ایشان که نکاح متعت روا دارند معنى آنست که: اگر بعد از انقضاء مدّت و پیش از استبراء رحم برضاء یکدیگر خواهند که در مدّت و در اجر بیفزایند، ایشان را روا باشد و بقول عامّه فقها و جمهور اهل علم معنى آنست که: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ یعنى من حطّ من المهر و ابراء من بعض الصّداق او کلّه، اى لا اثم علیکم فى أن تهب المرأة للرّجل مهرها، او یهب الرّجل للمرأة ان لم یدخل بها نصف المهر الّذى لا یجب لها الّا بالدخول و قیل لا بأس أن ترضى المرأة من النّفقه بدون نفقة مثلها.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یصلح امر العباد، «حَکِیماً» فیما بیّن لهم من عقد النّکاح الّذى به حفظت الاموال و الأنساب.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً الآیة هم نداست و هم تنبیه، هم اشارتست و هم شهادت، و هم حکم یا نداست: «ایّها» تنبیه است، الَّذِینَ اشارت است، آمَنُوا شهادت است، لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً حکم است، و بیان حکم آنست که این زنان مستضعفاناند، و در تحت قهر شما اسیرانند. نگر تا ایشان را نرنجانید، و از راه تلبیس و تدلیس بر ایشان حکم نکنید، و قهر نرانید، و آنچه شرع نپسندد از ایشان در نخواهید، بلکه با ایشان بمعروف زندگانى کنید. وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ اى بتعلیم الدّین و التّأدّب باخلاق المسلمین. راه دین و دیانت بایشان نمائید، و آداب مسلمانى و شریعت ایشان را در آموزید، و ایشان را از آتش بپرهیزید، چنان که جاى دیگر گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً. آداب صحبت در معاشرت با ایشان نگه دارید، و رنج ایشان احتمال کنید، و بار خدمت و رنج خویش بر ایشان منهید. هر چند که از روى ظاهر على الخصوص زنان را میگوید، امّا از روى اشارت على العموم همه مسلمانان را میگوید.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکستهاى بینى در راه ما، یا دل شدهاى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمهاى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مىتابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعبتر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بىعلّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بىعلّت و بىشبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکستهاى بینى در راه ما، یا دل شدهاى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمهاى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مىتابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعبتر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بىعلّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بىعلّت و بىشبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا الآیة طول اینجا غنى است و بىنیازى و کام، یعنى بىنیازى که پیدا بود بر مرد و در زىّ وى، تقول العرب: ما بفلان طائل و لا طول. معنى آیت آنست که: من لم یستطع منکم قدرة و غنى ان ینکح المحصنات، هر که توانایى و بىنیازى ندارد، و نتواند که آزاد زنان را بزنى کند، او را حلال است که کنیزک دیگرى بزنى کند، بشرط آنکه کنیزک همدین این مرد آزاد بود. کسایى محصنات بکسر صاد خواند در همه قرآن، مگر آنجا که گفت: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ که این یکى بفتح صاد خواند. باقى قرّا بفتح صاد خوانند در همه قرآن. امّا من کسر الصّاد فانّه بناه على احصنت بناء الفعل للفاعل و المراد احصنت نفسها بالعفّة و التّزوج. و من فتح الصّاد بناه على احصنت فهى محصنة بناء الفعل للمفعول به، اى احصنها غیرها، امّا الزّوج، و امّا الاسلام، و امّا التّعفف و امّا الولىّ بتزویجها.
این آیت دلیل شافعى است (رض) که گفت: مرد آزاد مسلمان نشاید که کنیزک را بزنى کند مگر بسه شرط: یکى آنکه کنیزک مسلمان بود. دیگر آنکه مهر آزاد زن نیابد. سوم آنکه از آفت عزوبت ترسد. تا این سه شرط جمع نشوند روا نیست که کنیزک را بزنى کند. ابن عباس گفت: من ملک ثلاثمائة درهم وجب علیه الحجّ، و حرّم علیه نکاح الاماء و هر که آزاد زنى بزنى دارد، بهیچ حال روا نیست که کنیزک را بزنى کند و اینجا که رخصت است بیش از یک کنیزک روا نیست که بزنى کند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ اى اعملوا على الظاهر فى الایمان فانّکم متعبّدون بما ظهر، و اللَّه تعالى یتولّى السّرائر. بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فى النّسب، اى کلّکم ولد آدم و یجوز أن یکون بعضکم من بعض، اى دینکم واحد، و أنتم متساوون من هذه الجهة، فمتى وقع لأحدکم الضّرورة جاز له تزوّج الأمة.
آن گه شرائط نکاح کنیزک معلوم کرد، گفت: فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ، ولایت مقیّد کرد که ولىّ باید. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ کاوین مقیّد و فریضه کرد که کاوین باید «بِالْمَعْرُوفِ» یعنى من غیر مطل و ضرار. «الْمُحْصَناتِ» یعنى عفائف، «غَیْرَ مُسافِحاتٍ» اى غیر زانیات علانیة، «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» یعنى و غیر زانیات سرّا. میگوید: کنیزکى باید پرهیزکار و پارسا و خویشتندار، نه زناکار نهان، نه پلید کار آشکارا، کنیزکى که نکاح گیرد بشرایط اسلام نه دوستگان گیرد، چنان که عادت اهل جاهلیت بود که مرد زن را خدن میگرفت، و زن مرد را بر هواى دل، بىنکاح، و بىقصد تحلیل و تطییب.
فَإِذا أُحْصِنَّ بفتح الف و صاد قراءت کسایى است و حمزه و ابو بکر از عاصم. و المعنى احصنّ انفسهنّ بالتّزوّج. باقى قرّا «احصنّ» خوانند، بضم الف و کسرصاد، المعنى: احصنهنّ الأزواج، و قد تقدّم بیان ذلک. بفتح الف معنى آنست که چون آن کنیزکان شوى کردند. و بضم الف معنى آنست که چون ایشان را بشوى دادند.
فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ محصنات اینجا حرائرند، و عذاب حدّ زناست، که شرع آن را مقدّر کرد. میگوید: اگر این کنیزکان پس از آنکه ایشان را بشوى دادند زنا کنند، بر ایشان است نیمه حدّ آزاد زنان و نیمه حدّ آزاد زنان بمذهب شافعى پنجاه زخم چوبست و شش ماه نفى بیک قول. و بمذهب شافعى سیّد را رسد که مملوک خویش را حد زند و بمذهب ابو حنیفه نرسد او را، بلکه حد زدن بامام مفوّض است، و دلیل شافعى خبر
مصطفى (ص) قال: «اقیموا الحدود على ما ملکت ایمانکم»
و قال (ص): «اذا زنت امة احدکم فتبیّن زناها فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت الثّالثة فتبیّن زناها فلیبعها، و لو بحبل من شعر».
ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ یعنى نکاح الأمة لمن خاف بلیّة العزوبة منکم، میگوید: این نکاح کنیزک آن کس را حلالست از شما که از عزبى ترسد که در بلائى افتد، که دین وى در آن تباه گردد و قیل معناه لمن خاف ان یحمله شدّة الغلمة على الزّنا، فیلقى العنت و هو الحدّ فى الدّنیا او العذاب فى الآخرة.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر آزاد مرد صبر کند و خویشتن را در عزوبت نگه دارد، و کنیزک را بزنى نکند او را به بود، تا فرزندش بنده کسى نباشد. یونس بن مرداس گفت خادم انس مالک که: پیش انس و ابو هریره نشسته بودم. انس گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من احبّ ان یلقى اللَّه عزّ و جلّ طاهرا مطهّرا فلیتزوّج الحرائر»، و ابو هریره گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الحرائر اصلاح البیت و الاماء هلاک البیت».
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنى بالعبد حین رخّص له فى نکاح الامة، اذا لم یجد طول الحرّة و خاف العنت.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ کوفیان این لام را لام کى گویند و بصریان لام خفض گویند، و معناه لأن بیّین لکم شرائع دینکم و مصالح امرکم. میگوید: اللَّه میخواهد که شرایع دین شما، و مصالح کار شما، بر شما روشن کند، و فرا نماید، که صبر کردن و خود را در عزوبت نگهداشتن به است از نکاح کنیزک. وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و میخواهد که شما را بدین ابراهیم و اسماعیل راه نماید، و بآن دین حنیفى که پیشینیان داشتند در تحریم مادران و خواهران و دختران یعنى که این زنان محرّمات که درین آیات بیان کردیم بر دینداران پیش هم چنان محرّم بودند.
وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و میخواهد که شما را از معصیت بطاعت باز آرد، و شما را باز پذیرد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و اللَّه دانایست راستدان، میداند که صلاح دین بندگان در چیست؟ و فرمان بردار و نافرمان ازیشان کیست؟
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ اى یخرجکم من کلّ ما یکره و یأبى، الى ما یحبّ و یرضى. وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ گفتهاند: اینان گبراناند که نکاح خواهران و دختران برادر و خواهر روا داشتند، و مسلمانان را گفتند: شما دختر خاله و عمّه بزنى میکنید چرا دختر برادر و خواهر بزنى نکنید؟ و همه یکسانند؟
ربّ العالمین گفت: ایشان بر پى شهوتهاى خویش میروند، و میخواهند که شما را نیز از راه راستى بگردانند. مجاهد گفت: این زانیاناند که دیگران را همچون خود میخواهند. چنان که در زنا دین خویش تباه میکنند، میخواهند که دین دیگران تباه کنند. مصطفى (ص) گفت: بر شما باد که زنا نکنید و در اباحت آن معتقد نباشید، که در آن شش خصلت است: سه در دنیا و سه در عقبى. اما در دنیا آبروى ببرد، و درویشى بر دوام پیش آرد، و عمر کوتاه کند و در عقبى بسخط خداى رسد، و شمار بد بیند، و جاوید در آتش بماند. آن گه مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». معنى خبر آنست که هر که زنا کند، و مباح بیند، جاوید در آتش بماند، امّا اگر مباح نبیند پس عاصى بود نه جاحد و عاصى جاوید در دوزخ بنماند و اگر از معصیت توبه کند ایمان بوى باز آید، و او را نسوزاند بآتش. مصطفى (ص) گفت: «اذا زنى العبد نزع منه سر بال الایمان، فان تاب ردّ علیه و کان ابن عباس یقول لغلمانه: تزوّجوا انّ الرّجل اذا زنى نزع عنه نور الایمان، فان شاء اللَّه اعطاه بعد و ان شاء منعه».
و قال النّبیّ (ص): «لا یجتمع الزّنا و الغنى فى بیت، و لا الفقر و قراءة القرآن فى بیت».
و قال: «ثلاث لا تکون فى بیت الّا نزع اللَّه منه البرکة: الزّنا و الخیانة و السّرف، و هو النفقة فى المعصیة».
و قال (ص): «الا من فعل فعل به، الا من زنى زنى به»، فقیل لابن عباس: أ رأیت من زنى و لیست له امرأة! قال: «یزنى بأمّه او بأخته او ابنته او دوابّه، فان لم یکن له شىء من ذلک، فبداره»، و انّما اراد ابن عباس بهذه المقالة انّ داره تخرب لشؤم ارتکابه الزّنا، فیبول فیها النّاس و فى قصّة المعراج انّه قال (ص): «نظرت فاذا أنا بقوم على مائدة علیها لحم مشوىّ کأحسن ما رایت من اللّحم، فاذا حوله جیف فجعلوا یقبلون على الجیف، یأکلون منها، و یدعون اللّحم. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء الزّناة، عمدوا الى ما حرّم اللَّه علیهم، و ترکوا ما احلّ اللَّه لهم. ثمّ نظرت فاذا أنا بنساء معلّقات بثدیهنّ، منکسات بارجلهنّ. قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اللّاتى یزنین و یقتلن اولادهنّ».
و قال على (ع): «یرسل على النّاس یوم القیامة ریح منتنة یتأذّى بها کلّ برٍّ و فاجر، فتأخذ بأنفاس النّاس».
قال: «فینادیهم مناد: هذه ریح فروج الزّناة، العنوهم، لعنهم اللَّه! فلا یبقى برّ و لا فاجر الّا قال: اللّهمّ العن الزّناة، ثمّ یصرف وجوههم الى النّار».
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ این باز در تحلیل نکاح کنیزک است، و معنى تخفیف اینجا رخصت است که شرع داد در نکاح کنیزک، چون از طول حرّه درمانده.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً یسبى: یضعف عن الصّبر عن النّساء. قال سعید بن المسیب: «ما ایس الشیطان من ابن آدم الّا اتاه من قبل النّساء، و قد أتى علىّ ثمانون سنة و ذهبت احدى عینىّ، و أنا اعشى بالأخرى، و انّ اخوف ما اخاف علىّ فتنة النّساء». و قال ابن عباس: ثمانى آیات فى سورة النّساء هنّ خیر لهذه الأمّة ممّا طلعت علیه الشّمس و غربت: ۱ یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ... ۲ وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ... ۳ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ... ۴ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ... ۵ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ... ۶ إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ... ۷ وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ... ۸ ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.... یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اى بالحرام، کالرّبا، و القمار، و القطع، و الغصب، و السّرقة، و الخیانة و قیل هو الرّجل یجحد حقّ اخیه المسلم او یقتطعه بیمینه. إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً این استثناء منقطع است، یعنى: لکن ان کانت تجارة. عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ برضى السّبیعین، فهو حلال. قراءت اهل کوفه تجارة بنصب است، و کان درین قراءت ناقصه باشد، و اسم و خبر خواهد، و اسم درو مضمر است، یعنى الّا أن تکون الأموال تجارة اى اموال تجارة، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه. باقى برفع خوانند: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً، و کان درین قراءت تامّه باشد بمعنى وقع، و خبر نخواهد و المعنى الّا ان تقع تجارة. میگوید: اگر تجارتى رود میان شما، و خرید و فروختى بود برضاء یکدیگر، آن حلال بود.
قال النّبیّ (ص): «البیع ۶۰ عن تراض و الخیار بعد الصّفقه و لا یحلّ لمسلم ان یغشّ مسلما.
قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ این آیت نه در شأن غازى است که یگانه حمله برد بروى صد هزار دشمن، چون بو محجن که در حرب دشمن یگانه بر وى شست هزار سوار شد، و ایشان را هزیمت کرد این در شأن کیست که مار افساى کند، و شیر گیرد، و مشت زند، و بگروگان طعام فراوان خورد، و بىآنکه شنا داند در آب شود، این همه در خون خود شدن است و خبر درست است از مصطفى (ص) که: هر کس که زهر خورد آن زهر فردا در دوزخ در دست اوست، تا میآشامد جاویدى جاویدان، و هر که آهنى در خویشتن زند تا خویشتن را بکشد، آن آهن در دست وى است در دوزخ تا در خود میزند جاویدى جاویدان و هر که خویشتن را از بالایى در اوگند، یا از کوهى، وى را از آن بالا مىدرافکنند در دوزخ جاویدى جاویدان، و قال النّبیّ (ص): «انّ رجلا ممّن کان قبلکم، اخذته قرحة بیده فقطعها فما رقأ دمها حتّى مات فقال ربّکم تعالى: بادرنى ابن آدم بنفسه فقتلها، فقد حرمت علیه الجنة.
و روى عن جابر بن سمرة انّه قال: «انّ رجلا قتل نفسه فلم یصلّ علیه النّبیّ».
و گفتهاند: معنى لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ آنست که همدینان خود را مکشید، فانّکم اهل دین واحد و منه قوله تعالى: وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً، و قوله (ص): المؤمنون تتکافأ دماؤهم.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً اذ نهى عن ذلک.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... اى اکل المال بالباطل، و قتل النّفس، «عُدْواناً» یعدو ما امر به، و «ظُلْماً» على اخیه، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً اى ندخله نارا فى الآخرة. وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى هیّنا فانّه قادر علیه، و اللَّه اعلم.
این آیت دلیل شافعى است (رض) که گفت: مرد آزاد مسلمان نشاید که کنیزک را بزنى کند مگر بسه شرط: یکى آنکه کنیزک مسلمان بود. دیگر آنکه مهر آزاد زن نیابد. سوم آنکه از آفت عزوبت ترسد. تا این سه شرط جمع نشوند روا نیست که کنیزک را بزنى کند. ابن عباس گفت: من ملک ثلاثمائة درهم وجب علیه الحجّ، و حرّم علیه نکاح الاماء و هر که آزاد زنى بزنى دارد، بهیچ حال روا نیست که کنیزک را بزنى کند و اینجا که رخصت است بیش از یک کنیزک روا نیست که بزنى کند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ اى اعملوا على الظاهر فى الایمان فانّکم متعبّدون بما ظهر، و اللَّه تعالى یتولّى السّرائر. بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فى النّسب، اى کلّکم ولد آدم و یجوز أن یکون بعضکم من بعض، اى دینکم واحد، و أنتم متساوون من هذه الجهة، فمتى وقع لأحدکم الضّرورة جاز له تزوّج الأمة.
آن گه شرائط نکاح کنیزک معلوم کرد، گفت: فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ، ولایت مقیّد کرد که ولىّ باید. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ کاوین مقیّد و فریضه کرد که کاوین باید «بِالْمَعْرُوفِ» یعنى من غیر مطل و ضرار. «الْمُحْصَناتِ» یعنى عفائف، «غَیْرَ مُسافِحاتٍ» اى غیر زانیات علانیة، «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» یعنى و غیر زانیات سرّا. میگوید: کنیزکى باید پرهیزکار و پارسا و خویشتندار، نه زناکار نهان، نه پلید کار آشکارا، کنیزکى که نکاح گیرد بشرایط اسلام نه دوستگان گیرد، چنان که عادت اهل جاهلیت بود که مرد زن را خدن میگرفت، و زن مرد را بر هواى دل، بىنکاح، و بىقصد تحلیل و تطییب.
فَإِذا أُحْصِنَّ بفتح الف و صاد قراءت کسایى است و حمزه و ابو بکر از عاصم. و المعنى احصنّ انفسهنّ بالتّزوّج. باقى قرّا «احصنّ» خوانند، بضم الف و کسرصاد، المعنى: احصنهنّ الأزواج، و قد تقدّم بیان ذلک. بفتح الف معنى آنست که چون آن کنیزکان شوى کردند. و بضم الف معنى آنست که چون ایشان را بشوى دادند.
فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ محصنات اینجا حرائرند، و عذاب حدّ زناست، که شرع آن را مقدّر کرد. میگوید: اگر این کنیزکان پس از آنکه ایشان را بشوى دادند زنا کنند، بر ایشان است نیمه حدّ آزاد زنان و نیمه حدّ آزاد زنان بمذهب شافعى پنجاه زخم چوبست و شش ماه نفى بیک قول. و بمذهب شافعى سیّد را رسد که مملوک خویش را حد زند و بمذهب ابو حنیفه نرسد او را، بلکه حد زدن بامام مفوّض است، و دلیل شافعى خبر
مصطفى (ص) قال: «اقیموا الحدود على ما ملکت ایمانکم»
و قال (ص): «اذا زنت امة احدکم فتبیّن زناها فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت الثّالثة فتبیّن زناها فلیبعها، و لو بحبل من شعر».
ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ یعنى نکاح الأمة لمن خاف بلیّة العزوبة منکم، میگوید: این نکاح کنیزک آن کس را حلالست از شما که از عزبى ترسد که در بلائى افتد، که دین وى در آن تباه گردد و قیل معناه لمن خاف ان یحمله شدّة الغلمة على الزّنا، فیلقى العنت و هو الحدّ فى الدّنیا او العذاب فى الآخرة.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر آزاد مرد صبر کند و خویشتن را در عزوبت نگه دارد، و کنیزک را بزنى نکند او را به بود، تا فرزندش بنده کسى نباشد. یونس بن مرداس گفت خادم انس مالک که: پیش انس و ابو هریره نشسته بودم. انس گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من احبّ ان یلقى اللَّه عزّ و جلّ طاهرا مطهّرا فلیتزوّج الحرائر»، و ابو هریره گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الحرائر اصلاح البیت و الاماء هلاک البیت».
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنى بالعبد حین رخّص له فى نکاح الامة، اذا لم یجد طول الحرّة و خاف العنت.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ کوفیان این لام را لام کى گویند و بصریان لام خفض گویند، و معناه لأن بیّین لکم شرائع دینکم و مصالح امرکم. میگوید: اللَّه میخواهد که شرایع دین شما، و مصالح کار شما، بر شما روشن کند، و فرا نماید، که صبر کردن و خود را در عزوبت نگهداشتن به است از نکاح کنیزک. وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و میخواهد که شما را بدین ابراهیم و اسماعیل راه نماید، و بآن دین حنیفى که پیشینیان داشتند در تحریم مادران و خواهران و دختران یعنى که این زنان محرّمات که درین آیات بیان کردیم بر دینداران پیش هم چنان محرّم بودند.
وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و میخواهد که شما را از معصیت بطاعت باز آرد، و شما را باز پذیرد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و اللَّه دانایست راستدان، میداند که صلاح دین بندگان در چیست؟ و فرمان بردار و نافرمان ازیشان کیست؟
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ اى یخرجکم من کلّ ما یکره و یأبى، الى ما یحبّ و یرضى. وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ گفتهاند: اینان گبراناند که نکاح خواهران و دختران برادر و خواهر روا داشتند، و مسلمانان را گفتند: شما دختر خاله و عمّه بزنى میکنید چرا دختر برادر و خواهر بزنى نکنید؟ و همه یکسانند؟
ربّ العالمین گفت: ایشان بر پى شهوتهاى خویش میروند، و میخواهند که شما را نیز از راه راستى بگردانند. مجاهد گفت: این زانیاناند که دیگران را همچون خود میخواهند. چنان که در زنا دین خویش تباه میکنند، میخواهند که دین دیگران تباه کنند. مصطفى (ص) گفت: بر شما باد که زنا نکنید و در اباحت آن معتقد نباشید، که در آن شش خصلت است: سه در دنیا و سه در عقبى. اما در دنیا آبروى ببرد، و درویشى بر دوام پیش آرد، و عمر کوتاه کند و در عقبى بسخط خداى رسد، و شمار بد بیند، و جاوید در آتش بماند. آن گه مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». معنى خبر آنست که هر که زنا کند، و مباح بیند، جاوید در آتش بماند، امّا اگر مباح نبیند پس عاصى بود نه جاحد و عاصى جاوید در دوزخ بنماند و اگر از معصیت توبه کند ایمان بوى باز آید، و او را نسوزاند بآتش. مصطفى (ص) گفت: «اذا زنى العبد نزع منه سر بال الایمان، فان تاب ردّ علیه و کان ابن عباس یقول لغلمانه: تزوّجوا انّ الرّجل اذا زنى نزع عنه نور الایمان، فان شاء اللَّه اعطاه بعد و ان شاء منعه».
و قال النّبیّ (ص): «لا یجتمع الزّنا و الغنى فى بیت، و لا الفقر و قراءة القرآن فى بیت».
و قال: «ثلاث لا تکون فى بیت الّا نزع اللَّه منه البرکة: الزّنا و الخیانة و السّرف، و هو النفقة فى المعصیة».
و قال (ص): «الا من فعل فعل به، الا من زنى زنى به»، فقیل لابن عباس: أ رأیت من زنى و لیست له امرأة! قال: «یزنى بأمّه او بأخته او ابنته او دوابّه، فان لم یکن له شىء من ذلک، فبداره»، و انّما اراد ابن عباس بهذه المقالة انّ داره تخرب لشؤم ارتکابه الزّنا، فیبول فیها النّاس و فى قصّة المعراج انّه قال (ص): «نظرت فاذا أنا بقوم على مائدة علیها لحم مشوىّ کأحسن ما رایت من اللّحم، فاذا حوله جیف فجعلوا یقبلون على الجیف، یأکلون منها، و یدعون اللّحم. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء الزّناة، عمدوا الى ما حرّم اللَّه علیهم، و ترکوا ما احلّ اللَّه لهم. ثمّ نظرت فاذا أنا بنساء معلّقات بثدیهنّ، منکسات بارجلهنّ. قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اللّاتى یزنین و یقتلن اولادهنّ».
و قال على (ع): «یرسل على النّاس یوم القیامة ریح منتنة یتأذّى بها کلّ برٍّ و فاجر، فتأخذ بأنفاس النّاس».
قال: «فینادیهم مناد: هذه ریح فروج الزّناة، العنوهم، لعنهم اللَّه! فلا یبقى برّ و لا فاجر الّا قال: اللّهمّ العن الزّناة، ثمّ یصرف وجوههم الى النّار».
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ این باز در تحلیل نکاح کنیزک است، و معنى تخفیف اینجا رخصت است که شرع داد در نکاح کنیزک، چون از طول حرّه درمانده.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً یسبى: یضعف عن الصّبر عن النّساء. قال سعید بن المسیب: «ما ایس الشیطان من ابن آدم الّا اتاه من قبل النّساء، و قد أتى علىّ ثمانون سنة و ذهبت احدى عینىّ، و أنا اعشى بالأخرى، و انّ اخوف ما اخاف علىّ فتنة النّساء». و قال ابن عباس: ثمانى آیات فى سورة النّساء هنّ خیر لهذه الأمّة ممّا طلعت علیه الشّمس و غربت: ۱ یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ... ۲ وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ... ۳ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ... ۴ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ... ۵ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ... ۶ إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ... ۷ وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ... ۸ ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.... یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اى بالحرام، کالرّبا، و القمار، و القطع، و الغصب، و السّرقة، و الخیانة و قیل هو الرّجل یجحد حقّ اخیه المسلم او یقتطعه بیمینه. إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً این استثناء منقطع است، یعنى: لکن ان کانت تجارة. عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ برضى السّبیعین، فهو حلال. قراءت اهل کوفه تجارة بنصب است، و کان درین قراءت ناقصه باشد، و اسم و خبر خواهد، و اسم درو مضمر است، یعنى الّا أن تکون الأموال تجارة اى اموال تجارة، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه. باقى برفع خوانند: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً، و کان درین قراءت تامّه باشد بمعنى وقع، و خبر نخواهد و المعنى الّا ان تقع تجارة. میگوید: اگر تجارتى رود میان شما، و خرید و فروختى بود برضاء یکدیگر، آن حلال بود.
قال النّبیّ (ص): «البیع ۶۰ عن تراض و الخیار بعد الصّفقه و لا یحلّ لمسلم ان یغشّ مسلما.
قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ این آیت نه در شأن غازى است که یگانه حمله برد بروى صد هزار دشمن، چون بو محجن که در حرب دشمن یگانه بر وى شست هزار سوار شد، و ایشان را هزیمت کرد این در شأن کیست که مار افساى کند، و شیر گیرد، و مشت زند، و بگروگان طعام فراوان خورد، و بىآنکه شنا داند در آب شود، این همه در خون خود شدن است و خبر درست است از مصطفى (ص) که: هر کس که زهر خورد آن زهر فردا در دوزخ در دست اوست، تا میآشامد جاویدى جاویدان، و هر که آهنى در خویشتن زند تا خویشتن را بکشد، آن آهن در دست وى است در دوزخ تا در خود میزند جاویدى جاویدان و هر که خویشتن را از بالایى در اوگند، یا از کوهى، وى را از آن بالا مىدرافکنند در دوزخ جاویدى جاویدان، و قال النّبیّ (ص): «انّ رجلا ممّن کان قبلکم، اخذته قرحة بیده فقطعها فما رقأ دمها حتّى مات فقال ربّکم تعالى: بادرنى ابن آدم بنفسه فقتلها، فقد حرمت علیه الجنة.
و روى عن جابر بن سمرة انّه قال: «انّ رجلا قتل نفسه فلم یصلّ علیه النّبیّ».
و گفتهاند: معنى لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ آنست که همدینان خود را مکشید، فانّکم اهل دین واحد و منه قوله تعالى: وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً، و قوله (ص): المؤمنون تتکافأ دماؤهم.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً اذ نهى عن ذلک.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... اى اکل المال بالباطل، و قتل النّفس، «عُدْواناً» یعدو ما امر به، و «ظُلْماً» على اخیه، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً اى ندخله نارا فى الآخرة. وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى هیّنا فانّه قادر علیه، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا الآیة... جلیل است و جبّار خداى جهانیان، کریم و غفّار، نامدار، رهىدار، مهربان، واحد و احد در نام و نشان، بکرم خویش نوازنده بندگان، بفضل خویش سازنده کار ایشان، پیدا کننده نور عنایت خویش بر دوستان، و آراینده دوستان خویش بلباس احسان. خداوندى بخشاینده، و بر بخشودن پاینده، و هر کس را بر خویش نماینده، هر کس را چنان که سزاى اوست، و بقدر و اندازه و روش اوست، و از هر کس آن درخواهد که در وسع و توان اوست. نهبینى که مستضعفان راه شریعت را چون رخصت نمود بنکاح کنیزک، گفت: اگر از طول حرّه درمانید، و آرزوى نکاح پدید آید، کنیزک را بزنى کنید، و شهوت خویش را مدافعت مکنید، چون نمیتوانید و سنّت ایشان را مدد میدهد که: «الدّنیا متاع، و خیر متاع الدّنیا المرأة الصّالحة»، و «تزوّجوا الودود الولود، فانّى مکاثر بکم الأمم»، «وعلیکم بالأبکار فانّهنّ اعذب افواها، و انتق ارحاما، و ارضى بالیسیر.»
نتق الرّحم کثرة الولد. یقال: امرأة ناتق، اذا کانت کثیرة الولد.
این خود راه رخصت جویان است که مستضعفاناند، و با خود برنتاوانند. امّا جوانمردان طریقت و مجاهدان راه حقیقت، عمل ایشان رنگى دیگر دارد، و عشق ایشان ذوقى دیگر، نه عذر رخصت ایشان را فریبد، نه سلطان شهوت با ایشان برتاود، گویى در شأن ایشان این خبر آمد که: «یا داود! حذر و أنذر قومک قضاء الشهوات فان القلوب المعلقة بشهوات الدنیا، عقولها عنى محجوبة»، و مقام حارثه اینجا رسید که گفت: «عرفت نفسى عن الدّنیا فأسهرت لیلى و أظمأت نهارى، الحدیث. «و اللَّه اعلم بایمانکم بعضکم من بعض» این تعریض است از کفاءت دینى، و اشارت است فرا تقدیس خداى از جفتى مریم (ع)، که بندگان خود را عار داشت از نکاح کنیزک، جز بوقت ضرورت، یعنى که تا خداى را عزّ و جلّ منزّه و مقدّس دانند از مناکحت پرستار وى، آخر این مضطرّ را بنکاح کنیزک دل خرسند کرد، و گفت: همه از آدم و حواءند، و در عقده دین با هم، همه هم شکل یکدیگر و جنس یکدیگر، شکل بشکل شود، و جنس بجنس گراید، پس جفت داشتن، و بجفت گرائیدن ایشان را سزد بلکه خود مىدرباید، و جز چنین نشاید و معبود قدیم، کردگار عظیم جلّ جلاله، و عظم شأنه، که وى را شکل و شبه نیست، و جنس و مثل نیست، جفت داشتن او را سزا نیست که او را کفؤ و همسر نیست، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
آن گه در آخر این آیت گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ، اگر گرد رخصت نگردید، و نکاح کنیزک در باقى کنید، و در قهر نفس شکیبا باشید، شما را بهتر بود و راه جوانمردان اینست، و دوستان خود این کنند و با اینهمه استمالت بنده فرو نگذاشت، و بفرمان جزم نگفت: اصبروا، بلکه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ اگر صبر کنید و برخصت فرو نیائید، و مردانه در راه احتیاط روید، شما را جاى نواخت هست، و اگر صبر نکنید و رخصت جویید، و آسانى طلب کنید، عذر هست، از آنکه شما ضعیفاناید! و با خود برنتاوان! بارى لاف مردان چه زنید؟ و جاى مردان چه گیرید؟.
برگ بىبرگى ندارى لاف درویشى مزن
رخ چو عیاران ندارى جان چنان مردان مکن!
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ. بیان شرف امّت محمد (ص) است، و اظهار عزّ ایشان، و منّت خداوند عزّ و جلّ بر ایشان، آن منّت و کرامت که بر دیگران نبود. از رفتگان و پیشینیان، بلکه معاملت با ایشان مکافات بود که در ایشان رسید، چنان که اللَّه گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.
چون این امّت حال ایشان بشنیدند، و داستان ایشان برخواندند، منتظر بودند تا در حق ایشان فرمان چه آید. گفت: وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ، با شما آن نکنیم که با ایشان کردیم، ایشان را خسف و مسخ و اغراق بود، و شما را توبت و رحمت و مغفرت.
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ یعنى یخفّف عنکم ثقل الأوزار بمواترة الواردات الى قلوبکم، یُخَفِّفَ عَنْکُمْ کلف الأمانة بحملها عنکم. یخفّف عنکم مقاساة المجاهدات بما یلج لقلوبکم من انوار المشاهدات یخفّف عنکم تعب المطالبات بروح المواصلات.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً در قرآن هر جا که نام انسان است صفت ناپسندیدهاى بپیوند آنست، چنان که گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ، إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى، إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ. از آنکه انسانیّت از خاکست، و خاک مایه کثافت، و أصل کدورت. امّا امید رهى بآنست که آن روز که مىآفرید، عیب میدید، و آن گه با عیب میخرید.
با عیب خریدهاى مرا روز نخست پیر طریقت گفت: خداوندا! تو ما را جاهل خواندى، از جاهل جز از جفا چه آید؟! تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف جز از خطا چه آید؟! خداوندا! بر نتاوستن ما با نفس خود از آن ضعف انگار، و دلیرى و شوخى ما از آن جهل انگار. خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطف خود میدار!
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى
نتق الرّحم کثرة الولد. یقال: امرأة ناتق، اذا کانت کثیرة الولد.
این خود راه رخصت جویان است که مستضعفاناند، و با خود برنتاوانند. امّا جوانمردان طریقت و مجاهدان راه حقیقت، عمل ایشان رنگى دیگر دارد، و عشق ایشان ذوقى دیگر، نه عذر رخصت ایشان را فریبد، نه سلطان شهوت با ایشان برتاود، گویى در شأن ایشان این خبر آمد که: «یا داود! حذر و أنذر قومک قضاء الشهوات فان القلوب المعلقة بشهوات الدنیا، عقولها عنى محجوبة»، و مقام حارثه اینجا رسید که گفت: «عرفت نفسى عن الدّنیا فأسهرت لیلى و أظمأت نهارى، الحدیث. «و اللَّه اعلم بایمانکم بعضکم من بعض» این تعریض است از کفاءت دینى، و اشارت است فرا تقدیس خداى از جفتى مریم (ع)، که بندگان خود را عار داشت از نکاح کنیزک، جز بوقت ضرورت، یعنى که تا خداى را عزّ و جلّ منزّه و مقدّس دانند از مناکحت پرستار وى، آخر این مضطرّ را بنکاح کنیزک دل خرسند کرد، و گفت: همه از آدم و حواءند، و در عقده دین با هم، همه هم شکل یکدیگر و جنس یکدیگر، شکل بشکل شود، و جنس بجنس گراید، پس جفت داشتن، و بجفت گرائیدن ایشان را سزد بلکه خود مىدرباید، و جز چنین نشاید و معبود قدیم، کردگار عظیم جلّ جلاله، و عظم شأنه، که وى را شکل و شبه نیست، و جنس و مثل نیست، جفت داشتن او را سزا نیست که او را کفؤ و همسر نیست، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
آن گه در آخر این آیت گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ، اگر گرد رخصت نگردید، و نکاح کنیزک در باقى کنید، و در قهر نفس شکیبا باشید، شما را بهتر بود و راه جوانمردان اینست، و دوستان خود این کنند و با اینهمه استمالت بنده فرو نگذاشت، و بفرمان جزم نگفت: اصبروا، بلکه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ اگر صبر کنید و برخصت فرو نیائید، و مردانه در راه احتیاط روید، شما را جاى نواخت هست، و اگر صبر نکنید و رخصت جویید، و آسانى طلب کنید، عذر هست، از آنکه شما ضعیفاناید! و با خود برنتاوان! بارى لاف مردان چه زنید؟ و جاى مردان چه گیرید؟.
برگ بىبرگى ندارى لاف درویشى مزن
رخ چو عیاران ندارى جان چنان مردان مکن!
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ. بیان شرف امّت محمد (ص) است، و اظهار عزّ ایشان، و منّت خداوند عزّ و جلّ بر ایشان، آن منّت و کرامت که بر دیگران نبود. از رفتگان و پیشینیان، بلکه معاملت با ایشان مکافات بود که در ایشان رسید، چنان که اللَّه گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.
چون این امّت حال ایشان بشنیدند، و داستان ایشان برخواندند، منتظر بودند تا در حق ایشان فرمان چه آید. گفت: وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ، با شما آن نکنیم که با ایشان کردیم، ایشان را خسف و مسخ و اغراق بود، و شما را توبت و رحمت و مغفرت.
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ یعنى یخفّف عنکم ثقل الأوزار بمواترة الواردات الى قلوبکم، یُخَفِّفَ عَنْکُمْ کلف الأمانة بحملها عنکم. یخفّف عنکم مقاساة المجاهدات بما یلج لقلوبکم من انوار المشاهدات یخفّف عنکم تعب المطالبات بروح المواصلات.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً در قرآن هر جا که نام انسان است صفت ناپسندیدهاى بپیوند آنست، چنان که گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ، إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى، إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ. از آنکه انسانیّت از خاکست، و خاک مایه کثافت، و أصل کدورت. امّا امید رهى بآنست که آن روز که مىآفرید، عیب میدید، و آن گه با عیب میخرید.
با عیب خریدهاى مرا روز نخست پیر طریقت گفت: خداوندا! تو ما را جاهل خواندى، از جاهل جز از جفا چه آید؟! تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف جز از خطا چه آید؟! خداوندا! بر نتاوستن ما با نفس خود از آن ضعف انگار، و دلیرى و شوخى ما از آن جهل انگار. خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطف خود میدار!
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ الآیة معنى آنست که اگر از گناهان کبائر بپرهیزید گناهان صغائر از دیوان شما برگیریم، و ناپیدا کنیم بنماز پنجگانه، و ذلک فىقوله (ص): «الصّلوات الخمس کفّارة لما بینهنّ، ما اجتنب الکبائر».
و در کبائر علماء سلف مختلفاند، هم در اعداد آن، و هم در اعیان آن. از ابن عباس روایت کنند که هر چه در قرآن در آن عقوبتى نامزد است، چنان که ختم آن گناه بلعنت است، یا بغضب، یا بآتش دوزخ، یا بعذاب مطلق، آن همه کبائراند. قومى گفتند: کبائر آنند که در آن حدّى است مسمّى، چنان که زنا، و دزدى، و قتل بناحق، و شرب خمر، و قذف محصنات و قومى بضدّ این گفتهاند، گفتند: کبائر آن گناهاناند که درین جهان از آن تطهیر نیست، چون تضییع نماز، و سوگند بدروغ، و کبر، و عجب، و سخن چینى، و استهزاء بمردم کردن، و قمار باختن، و خیانت کردن، و فضله آب خویش از آشامنده باز گرفتن، و در حکم رشوت ستدن، و عقوق پدر و مادر و امثال آن.
امّا اختلاف اعداد آنست که قومى گفتند: کبائر سیزدهاند، قومى گفتند: نهاند، قومى گفتند: هفتاند، قومى گفتند: چهاراند، قومى گفتند: بیستاند.
على الجمله متفقاند بر زنا، و سوگند بدروغ، و دزدى، و خون ناحق، و شرب خمر، و سحر، و قذف محصنات. قومى گفتند: بزرگتر گناهى پس از شرک نومیدى است از رحمت خدا، و ایمنى از مکر خدا، و طمع بریدن از فرج فرستادن خداى. قال سعید بن جبیر: عن ابن عباس (رض) «کلّ شىء عصى اللَّه عزّ و جلّ فیه، فهو کبیرة، فمن عمل منهما شیئا فلیستغفر، فانّ اللَّه لا یخلّد فى النّار من هذه الامّة الّا راجعا عن الاسلام، او جاحدا فرضه، او مکذّبا بقدره.»، و در تورات است که: «امّهات الخطایا ثلاث و هنّ: الکبر، و هو اوّل ذنب عصى اللَّه به، و کان ذلک لابلیس و الحرص، و کان لآدم (ع)، و الحسد، و کان لقابیل حین قتل هابیل،» مالک بن مغول گفت: کبائر درین آیت گناه اهل بدعت است، و سیّآت گناه اهل سنّت است.
و روایت کنند از ابن عباس که گفت: هر چه اللَّه تعالى از آن نهى کرده است آن کبیره است، و اگر چه یک نظر بود و بهذا قال انس بن مالک: «انّکم تعملون اعمالا هى ادقّ فى انفسکم من الشّعر، کنّا نعدّها على عهد رسول اللَّه من الکبائر.»
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً مدخلا بفتح میم قراءت مدنى است، و احتمال دو وجه کند: یا مصدر باشد بمعنى دخول، یا مکان دخول باشد، همچون مخرج که بمعنى خروج باشد، یا بمعنى مکان خروج. اگر بر مصدر حمل کنى لا بدّ فعلى اضمار باید کرد که بر آن دلالت کند، و انتصاب او بدان فعل مضمر باشد، و تقدیر چنان بود که: و ندخلکم فتدخلون مدخلا کریما، اى دخولا کریما. میگوید: درآریم شما را تا درشوید درشدنى نیکو و اگر بر مکان حمل کنى، حاجت باضمار فعلى دیگر نباشد، و انتصاب او باین فعل بود که مذکور است، اى و ندخلکم مکان دخول زیرا که چون تو گویى: ادخلتک مکانا، این «مکانا» به «ادخلتک» بنصب کنى، و این بر خلاف حرف جرّ باشد. و التقدیر، ادخلتک فى مکان. میگوید: در آریم شما را بجاى نیکو یعنى بهشت.
باقى قرّاء مدخلا خوانند بضمّ میم، و این نیز همان دو وجه را که گفتیم محتمل باشد: یا مصدر «ادخل» باشد، بمعنى الادخال، اى و ندخلکم ادخالا کریما، در آریم شما را درآوردنى نیکو. یا مفعول «ادخل» باشد بمعنى مکان الادخال، اى و ندخلکم مکان ادخال کریما، درآریم شما را در جایى نیکو و اگر بر مصدر حمل کنى، در هر دو قراءت مفعول به محذوف باشد. تقدیر چنان بود که: و ندخلکم الجنّة ادخالا، او فتدخلونها دخولا. نیکوتر آنست که بر مکان حمل کنند، زیرا که به «کرم» آن را صفت میکند، چنان که در سورة الدخان مکان را بکرم صفت کرد، گفت: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ. ۶۱
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «ما من عبد یأتى الصّلوات الخمس، و یصوم رمضان، و یجتنب الکبائر الّا فتحت له ابواب الجنّة یوم القیامة، حتّى انّها لتصطفق ثم تلا: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.
کریم ایدر بمعنى شریف است، یعنى بهشت بر دیگر جایها شرف و فضل دارد، همانست که عرش را گفت: رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ، اى الشّریف الفاضل و نامه سلیمان را گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى شریف بشرف کاتبه و قیل شریف بالختم، کما جاء فى الحدیث: کرم الکتاب ختمه و در قرآن کریم بمعنى شرف و فضل فراوان است: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، اى أفضلکم و اشرفکم، وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى شرّفناهم و فضّلناهم، أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؟
اى فضّلت، فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ اى فضّله و کریم بمعنى صفوح است، آنجا که گفت: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ، اى صفوح، ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ اى الصّفوح و کریم بمعنى کثیر است آنجا که گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اى کثیر و کریم است بمعنى حسن، آنجا که گفت: کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى حسن، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اى حسنا. هر چند که عبارات مختلف است امّا حقیقت کرم در همه بشرف و فضل باز گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ مجاهد گفت در تفسیر این آیت که: ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست، تا لا جرم زنان را در میراث نیمه مردان است، کاشک ما نیز مردان بودمانى، تا ما را نیز مزد جهاد بودى، و میراث تمام. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که دریغ مدارید، و خویشتن را این آرزو مکنید. لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا من الجهاد، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ من حفظ فروجهنّ، و طاعة ازواجهنّ.
چنان که مردان را ثواب است در جهاد، زنان را ثواب است در پارسایى، و خویشتن دارى، و شوهران را فرمان بردارى. قول سدى آنست که: چون مردان را در میراث دو بهر آمد، و زنان را یک بهر، مردان گفتند: چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند، امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال، ما را بر ایشان فضل بود، این بود آرزوى مردان. و زنان نیز آرزو کردند، گفتند: چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود. ربّ العالمین این آیت فرستاد، یعنى که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود، هم مردان را و هم زنان را. کلبى گفت: این تمنّى که ایشان را از آن نهى کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند، و زن و فرزند بر مراد، و چاکران و چهارپایان نیکو. ایشان مىحسد بردند و دریغ میداشتند، و خود را آن میخواستند. ربّ العالمین گفت: این آرزو مکنید، و گر حاجت بمال دارید از فضل خداى خواهید.
اینست که گفت جلّ جلاله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، بفتح سین بى همزه قراءت مکى و کسایى است، و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را، و حرکت وى با سین دادند. باقى قرّاء وَ سْئَلُوا اللَّهَ خوانند، با ثبات همزه بر اصل خویش، زیرا که همزه عین فعل است، و کلمه امر مخاطبه است، بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنى رزق است، میگوید: حسد مبرید، و روزى از خدا خواهید.
قال رسول اللَّه (ص): «سلوا اللَّه من فضله، فانّه یحبّ ان یسأل، و انّ من افضل العبادة انتظار الفرج.
و قال: «من لم یسل اللَّه من فضله غضب علیه»
و قالت عائشة: «سلوا ربّکم حتّى الشّسع، فانّه ان لم ییسّره اللَّه عزّ و جلّ لم یتیسّر»، و قال سفیان بن عیینة: «لم یأمر بالمسألة الّا لیعطى».
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ الآیة این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست کههر کس را عصبه ایست که آن عصبه ازو مىمیراث برند، آن میراث که پدران و مادران و خویشان وى او را گذاشتهاند. والدان و اقربون برین تأویل موروثاناند نه وارثان. تأویل دیگر آنست که: و لکلّ شخص جعلنا موالى ممّن ترکهم، و هم الوالدان و الأقربون، میگوید: هر شخصى را عصبهایست که از وى مىبازمانند، و میراث برند، آن عصبه پدران و مادران و خویشاونداناند. برین تأویل «ما» بمعنى «من» است و والدان و اقربون وارثاناند.
و الّذین عاقدت و عقدت، هر دو خواندهاند: بى الف قراءت کوفى است، و بالف قراءت باقى. و معاقدت و معاهدت هر دو یکسانند، و ایمان جمع یمین است، و قسم را بدان یمین نام کردند که آن عقدى است و عهدى که میان دو کس یا میان جماعتى میرود، و آن ساعت که عهد میدهند دست در دست یکدیگر نهند، و سوگند یاد کنند. مفسّران گفتند: معنى معاقدت درین آیت آنست که در جاهلیّت دو کس فراهم میشدند، و میگفتند: دمى دمک، و حربى حربک، و سلمى سلمک، ترثنى و ارثک، و ایشان را حلیف یکدیگر میگفتند. چون اسلام پدید آمد از یکدیگر میراث میبردند، بحکم این آیت که اللَّه گفته بود: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ، و آن نصیب ایشان سدس بود. روزگارى در بدو اسلام چنین بود. پس این آیت منسوخ گشت، و ناسخ این بود که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. ابو روق گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که وى سوگند یاد کرد که بر فرزند وى عبد الرحمن هیچ نفقه نکند، و وى را از میراث محروم کند. پس چون عبد الرحمن مسلمان شد، او را فرمودند تا از مال خویش وى را نصیبى داد. اینست که اللَّه گفت: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم، «شَهِیداً» ان اعطیتموهم أ و لم تعطوهم. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ الآیة مقاتل گفت: این آیت در شأن سعد بن الربیع بن عمرو الانصارى فرو آمد. زن وى حبیبة بنت زید بن ابى زهیر الانصاریة نافرمانى کرد، و نشوز نمود. سعد لطمهاى بر وى زد. حبیبه بخشم برفت، بخانه پدر بار شد. پدرش پیش مصطفى (ص) شد، و شکایت کرد از سعد، و گفت: افرشته کریمتى فلطمها، دختر گرامى خویش را فراش وى ساختم، و او را بزد.
رسول خدا (ص) گفت: او را بر شوهر قصاص است. حبیبه رفت تا قصاص خواهد.
رسول (ص) او را باز خواند و گفت: توقّف کن تا جبرئیل فرود آید، و از آسمان حکم آرد. آن ساعت جبرئیل فرو آمد، و آیت آورد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ.
فقال النّبیّ (ص): «اراد اللَّه امرا و اردنا امرا، و الّذى اراده اللَّه خیر».
معنى آیت آنست که مردان بر زنان مسلّطاند، و بر سر ایشان بداشته، تا ایشان را تأدیب و تعلیم میکنند، و آنچه صلاح ایشانست بایشان مینمایند، و فرا آن میدارند، و میان ایشان قصاص نیست مگر در نفس و در جرح. و مردان را بر زنان فضل است با فزونى عقل، و دین، و یقین، و قوّت عبادت، و کمال شهادت، و استحقاق نبوّت و خلافت، و امارت، و دیت و میراث دو چندان زنان، و طلاق در دست مردان، و زنان را یک شوى، و مردان را چهار زن و زنان را در خانه نشستن آئین، که اللَّه تعالى گفت: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ، و مردان را بیرون شدن و جهاد کردن که اللَّه گفت: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
قال رسول اللَّه (ص): «المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج.» قیل یا رسول اللَّه: و ان کان لها مال؟ قال: «و ان کان لها مال» و قال: «خیر النّساء امرأة ان نظرت الیها سرتک، و ان امرتها اطاعتک، و اذا غبت عنها حفظتک فى مالها و نفسها»، ثمّ تلا (ص): «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
یعنى: و فضّلوا بما ساقوا الیهنّ من المهر و الانفاق علیهنّ.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ الغیب هاهنا الفرج، و قیل یحفظن فروجهن اذا غاب ازواجهنّ. میگوید: نیک زنان ایشانند که خداى را فرمان بردارند، و آن گه در غیبت شوى خویشتن، خویش و سرّ خویش نگه دارند. بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه اللَّه نگه داشت، یعنى نکاح حلال، ایشان تن خویش بآن نگه دارند. ابو جعفر در شواذّ خوانده: «بما حفظ اللَّه» بنصب ها، یعنى ایشان خود را نگه میدارند بآنچه اللَّه را نگاه میدارد، یعنى حدود و فرمان وى را، و آن تقوى است. و این هم چنان است که مصطفى (ص) گفت فرا ابن عباس: «احفظ اللَّه یحفظک»، خداى را نگهدار تا خدا ترا نگه دارد.
یعنى ازو بترس، و حدود وى را نگهدار، تا او ترا نگاه دارد. پس حدود اینجا مقدّر است، اى احفظ حدود اللَّه، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. یدلّ علیه قوله: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ اللّاتى جمع الّتى است، و اللّائى و اللّاء و اللّواتى و اللّوات همچنین. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ اى تعلمون نشوزهنّ. نشوز زن آنست که عصیان نماید شوهر خویش را، و طاعت دارى نکند. چون امارات نشوز بر زن ظاهر گشت بر شوهر وى است که نخست او را پند دهد، و بخداى عزّ و جلّ بترساند، و آنچه شرع او را فرموده از طاعت دارى شوهر بر وى خواند، و با وى گوید: اتّقى اللَّه و ارجعى الى فراشى. اگر بوعظ مجرّد از عصیان باطاعت دارى نیاید هجرت باید جست از وى، هم در کلام و هم در جامه خواب. امّا هجرت در کلام بیش از سه روز روا نباشد، که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ لمسلم أن یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام».
و هجرت در فراش آنست که ابن عباس گفت: لا تضاجعها فى فراشک. پس اگر بهجرت کار بر نیاید، زخم کردن رواست، زخمى که نه بر مقتل بود، و نه بر روى، و نه از جاى بخیزانند، و به
قال النّبیّ (ص): «اتّقوا اللَّه فى النّساء فانّکم اخذتموهنّ بکتاب اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و انّ لکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم احدا تکرهونه، فان فعلن ذلک فاضربوهنّ ضربا غیر مبرح»
، وقال (ص): «علّق السّوط حیث یراه اهل البیت»، و عن اسماء بنت ابى بکر، قالت: کنت رابعة اربع نسوة عند الزبیر بن العوام، فاذا غضب على احدینا ضربها بعود المشجب حتّى یکسره علیها.
فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ طاعت ایدر جماع است، میگوید: اگر طاعت دارند شما را فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه مجوئید. و قیل: لا تکلّفها من الحبّ لک ما لا تطیق.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا اى رفیعا فوق خلقه، «کَبِیراً» لیس شىء اکبر و لا اعظم منه.
قوله تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما الآیة یعنى: و ان علمتم خلاف بینهما، میگوید: اگر دانید که مرد و زن را بهم سازگارى نبود، و بسر نتوانند برد، و هر دو را بر یکدیگر دعواى نشوز کنند، بر حاکم مسلمانان است که دو حکم بر ایشان گمارد، یعنى دو مرد عدل: یکى از قبیله مرد و یکى از قبیله زن، تا در کار ایشان نظر کنند، و با صلح و آشتى خوانند، اگر ممکن شود، و الّا فرقت افکنند میان ایشان، چنان که راى ایشان اقتضا کند در کار ایشان. و قول درست آنست که: رضاء زوجین در جمع و تفریق از جهت حکمین معتبر نیست، بدلیل خبر على (ع)، و هو انّ رجلا و امرأة أتیا علیا (ع)، مع کلّ واحد منهما قیام من النّاس، فقال على (ع): «ما شأن هذین؟» قالوا: وقع بینهما شقاق، قال على (ع): «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها». فقال على للحکمین: «هل تدریان ما علیکما؟ انّ علیکما ان رأیتما أن تجمعا جمعتما، و ان رأیتما أن تفرقا فرقتما». فقالت المرأة: رضیت بکتاب اللَّه عزّ و جلّبما علىّ فیه. فقال الرّجل: امّا الفرقة فلا. فقال على (ع): «کذبت و اللَّه لا تنقلب منّى حتّى تقرّ بمثل ما اقرّت به».
ثمّ قال عزّ و جلّ: إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یعنى ان اراد الحکمان اصلاحا، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما اى بین المرأة و الزّوج بالصّلاح.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً بما فى قلوب الزّوجین و الحکمین.
و در کبائر علماء سلف مختلفاند، هم در اعداد آن، و هم در اعیان آن. از ابن عباس روایت کنند که هر چه در قرآن در آن عقوبتى نامزد است، چنان که ختم آن گناه بلعنت است، یا بغضب، یا بآتش دوزخ، یا بعذاب مطلق، آن همه کبائراند. قومى گفتند: کبائر آنند که در آن حدّى است مسمّى، چنان که زنا، و دزدى، و قتل بناحق، و شرب خمر، و قذف محصنات و قومى بضدّ این گفتهاند، گفتند: کبائر آن گناهاناند که درین جهان از آن تطهیر نیست، چون تضییع نماز، و سوگند بدروغ، و کبر، و عجب، و سخن چینى، و استهزاء بمردم کردن، و قمار باختن، و خیانت کردن، و فضله آب خویش از آشامنده باز گرفتن، و در حکم رشوت ستدن، و عقوق پدر و مادر و امثال آن.
امّا اختلاف اعداد آنست که قومى گفتند: کبائر سیزدهاند، قومى گفتند: نهاند، قومى گفتند: هفتاند، قومى گفتند: چهاراند، قومى گفتند: بیستاند.
على الجمله متفقاند بر زنا، و سوگند بدروغ، و دزدى، و خون ناحق، و شرب خمر، و سحر، و قذف محصنات. قومى گفتند: بزرگتر گناهى پس از شرک نومیدى است از رحمت خدا، و ایمنى از مکر خدا، و طمع بریدن از فرج فرستادن خداى. قال سعید بن جبیر: عن ابن عباس (رض) «کلّ شىء عصى اللَّه عزّ و جلّ فیه، فهو کبیرة، فمن عمل منهما شیئا فلیستغفر، فانّ اللَّه لا یخلّد فى النّار من هذه الامّة الّا راجعا عن الاسلام، او جاحدا فرضه، او مکذّبا بقدره.»، و در تورات است که: «امّهات الخطایا ثلاث و هنّ: الکبر، و هو اوّل ذنب عصى اللَّه به، و کان ذلک لابلیس و الحرص، و کان لآدم (ع)، و الحسد، و کان لقابیل حین قتل هابیل،» مالک بن مغول گفت: کبائر درین آیت گناه اهل بدعت است، و سیّآت گناه اهل سنّت است.
و روایت کنند از ابن عباس که گفت: هر چه اللَّه تعالى از آن نهى کرده است آن کبیره است، و اگر چه یک نظر بود و بهذا قال انس بن مالک: «انّکم تعملون اعمالا هى ادقّ فى انفسکم من الشّعر، کنّا نعدّها على عهد رسول اللَّه من الکبائر.»
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً مدخلا بفتح میم قراءت مدنى است، و احتمال دو وجه کند: یا مصدر باشد بمعنى دخول، یا مکان دخول باشد، همچون مخرج که بمعنى خروج باشد، یا بمعنى مکان خروج. اگر بر مصدر حمل کنى لا بدّ فعلى اضمار باید کرد که بر آن دلالت کند، و انتصاب او بدان فعل مضمر باشد، و تقدیر چنان بود که: و ندخلکم فتدخلون مدخلا کریما، اى دخولا کریما. میگوید: درآریم شما را تا درشوید درشدنى نیکو و اگر بر مکان حمل کنى، حاجت باضمار فعلى دیگر نباشد، و انتصاب او باین فعل بود که مذکور است، اى و ندخلکم مکان دخول زیرا که چون تو گویى: ادخلتک مکانا، این «مکانا» به «ادخلتک» بنصب کنى، و این بر خلاف حرف جرّ باشد. و التقدیر، ادخلتک فى مکان. میگوید: در آریم شما را بجاى نیکو یعنى بهشت.
باقى قرّاء مدخلا خوانند بضمّ میم، و این نیز همان دو وجه را که گفتیم محتمل باشد: یا مصدر «ادخل» باشد، بمعنى الادخال، اى و ندخلکم ادخالا کریما، در آریم شما را درآوردنى نیکو. یا مفعول «ادخل» باشد بمعنى مکان الادخال، اى و ندخلکم مکان ادخال کریما، درآریم شما را در جایى نیکو و اگر بر مصدر حمل کنى، در هر دو قراءت مفعول به محذوف باشد. تقدیر چنان بود که: و ندخلکم الجنّة ادخالا، او فتدخلونها دخولا. نیکوتر آنست که بر مکان حمل کنند، زیرا که به «کرم» آن را صفت میکند، چنان که در سورة الدخان مکان را بکرم صفت کرد، گفت: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ. ۶۱
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «ما من عبد یأتى الصّلوات الخمس، و یصوم رمضان، و یجتنب الکبائر الّا فتحت له ابواب الجنّة یوم القیامة، حتّى انّها لتصطفق ثم تلا: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.
کریم ایدر بمعنى شریف است، یعنى بهشت بر دیگر جایها شرف و فضل دارد، همانست که عرش را گفت: رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ، اى الشّریف الفاضل و نامه سلیمان را گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى شریف بشرف کاتبه و قیل شریف بالختم، کما جاء فى الحدیث: کرم الکتاب ختمه و در قرآن کریم بمعنى شرف و فضل فراوان است: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، اى أفضلکم و اشرفکم، وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى شرّفناهم و فضّلناهم، أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؟
اى فضّلت، فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ اى فضّله و کریم بمعنى صفوح است، آنجا که گفت: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ، اى صفوح، ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ اى الصّفوح و کریم بمعنى کثیر است آنجا که گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اى کثیر و کریم است بمعنى حسن، آنجا که گفت: کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى حسن، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اى حسنا. هر چند که عبارات مختلف است امّا حقیقت کرم در همه بشرف و فضل باز گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ مجاهد گفت در تفسیر این آیت که: ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست، تا لا جرم زنان را در میراث نیمه مردان است، کاشک ما نیز مردان بودمانى، تا ما را نیز مزد جهاد بودى، و میراث تمام. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که دریغ مدارید، و خویشتن را این آرزو مکنید. لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا من الجهاد، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ من حفظ فروجهنّ، و طاعة ازواجهنّ.
چنان که مردان را ثواب است در جهاد، زنان را ثواب است در پارسایى، و خویشتن دارى، و شوهران را فرمان بردارى. قول سدى آنست که: چون مردان را در میراث دو بهر آمد، و زنان را یک بهر، مردان گفتند: چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند، امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال، ما را بر ایشان فضل بود، این بود آرزوى مردان. و زنان نیز آرزو کردند، گفتند: چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود. ربّ العالمین این آیت فرستاد، یعنى که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود، هم مردان را و هم زنان را. کلبى گفت: این تمنّى که ایشان را از آن نهى کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند، و زن و فرزند بر مراد، و چاکران و چهارپایان نیکو. ایشان مىحسد بردند و دریغ میداشتند، و خود را آن میخواستند. ربّ العالمین گفت: این آرزو مکنید، و گر حاجت بمال دارید از فضل خداى خواهید.
اینست که گفت جلّ جلاله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، بفتح سین بى همزه قراءت مکى و کسایى است، و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را، و حرکت وى با سین دادند. باقى قرّاء وَ سْئَلُوا اللَّهَ خوانند، با ثبات همزه بر اصل خویش، زیرا که همزه عین فعل است، و کلمه امر مخاطبه است، بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنى رزق است، میگوید: حسد مبرید، و روزى از خدا خواهید.
قال رسول اللَّه (ص): «سلوا اللَّه من فضله، فانّه یحبّ ان یسأل، و انّ من افضل العبادة انتظار الفرج.
و قال: «من لم یسل اللَّه من فضله غضب علیه»
و قالت عائشة: «سلوا ربّکم حتّى الشّسع، فانّه ان لم ییسّره اللَّه عزّ و جلّ لم یتیسّر»، و قال سفیان بن عیینة: «لم یأمر بالمسألة الّا لیعطى».
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ الآیة این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست کههر کس را عصبه ایست که آن عصبه ازو مىمیراث برند، آن میراث که پدران و مادران و خویشان وى او را گذاشتهاند. والدان و اقربون برین تأویل موروثاناند نه وارثان. تأویل دیگر آنست که: و لکلّ شخص جعلنا موالى ممّن ترکهم، و هم الوالدان و الأقربون، میگوید: هر شخصى را عصبهایست که از وى مىبازمانند، و میراث برند، آن عصبه پدران و مادران و خویشاونداناند. برین تأویل «ما» بمعنى «من» است و والدان و اقربون وارثاناند.
و الّذین عاقدت و عقدت، هر دو خواندهاند: بى الف قراءت کوفى است، و بالف قراءت باقى. و معاقدت و معاهدت هر دو یکسانند، و ایمان جمع یمین است، و قسم را بدان یمین نام کردند که آن عقدى است و عهدى که میان دو کس یا میان جماعتى میرود، و آن ساعت که عهد میدهند دست در دست یکدیگر نهند، و سوگند یاد کنند. مفسّران گفتند: معنى معاقدت درین آیت آنست که در جاهلیّت دو کس فراهم میشدند، و میگفتند: دمى دمک، و حربى حربک، و سلمى سلمک، ترثنى و ارثک، و ایشان را حلیف یکدیگر میگفتند. چون اسلام پدید آمد از یکدیگر میراث میبردند، بحکم این آیت که اللَّه گفته بود: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ، و آن نصیب ایشان سدس بود. روزگارى در بدو اسلام چنین بود. پس این آیت منسوخ گشت، و ناسخ این بود که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. ابو روق گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که وى سوگند یاد کرد که بر فرزند وى عبد الرحمن هیچ نفقه نکند، و وى را از میراث محروم کند. پس چون عبد الرحمن مسلمان شد، او را فرمودند تا از مال خویش وى را نصیبى داد. اینست که اللَّه گفت: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم، «شَهِیداً» ان اعطیتموهم أ و لم تعطوهم. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ الآیة مقاتل گفت: این آیت در شأن سعد بن الربیع بن عمرو الانصارى فرو آمد. زن وى حبیبة بنت زید بن ابى زهیر الانصاریة نافرمانى کرد، و نشوز نمود. سعد لطمهاى بر وى زد. حبیبه بخشم برفت، بخانه پدر بار شد. پدرش پیش مصطفى (ص) شد، و شکایت کرد از سعد، و گفت: افرشته کریمتى فلطمها، دختر گرامى خویش را فراش وى ساختم، و او را بزد.
رسول خدا (ص) گفت: او را بر شوهر قصاص است. حبیبه رفت تا قصاص خواهد.
رسول (ص) او را باز خواند و گفت: توقّف کن تا جبرئیل فرود آید، و از آسمان حکم آرد. آن ساعت جبرئیل فرو آمد، و آیت آورد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ.
فقال النّبیّ (ص): «اراد اللَّه امرا و اردنا امرا، و الّذى اراده اللَّه خیر».
معنى آیت آنست که مردان بر زنان مسلّطاند، و بر سر ایشان بداشته، تا ایشان را تأدیب و تعلیم میکنند، و آنچه صلاح ایشانست بایشان مینمایند، و فرا آن میدارند، و میان ایشان قصاص نیست مگر در نفس و در جرح. و مردان را بر زنان فضل است با فزونى عقل، و دین، و یقین، و قوّت عبادت، و کمال شهادت، و استحقاق نبوّت و خلافت، و امارت، و دیت و میراث دو چندان زنان، و طلاق در دست مردان، و زنان را یک شوى، و مردان را چهار زن و زنان را در خانه نشستن آئین، که اللَّه تعالى گفت: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ، و مردان را بیرون شدن و جهاد کردن که اللَّه گفت: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
قال رسول اللَّه (ص): «المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج.» قیل یا رسول اللَّه: و ان کان لها مال؟ قال: «و ان کان لها مال» و قال: «خیر النّساء امرأة ان نظرت الیها سرتک، و ان امرتها اطاعتک، و اذا غبت عنها حفظتک فى مالها و نفسها»، ثمّ تلا (ص): «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
یعنى: و فضّلوا بما ساقوا الیهنّ من المهر و الانفاق علیهنّ.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ الغیب هاهنا الفرج، و قیل یحفظن فروجهن اذا غاب ازواجهنّ. میگوید: نیک زنان ایشانند که خداى را فرمان بردارند، و آن گه در غیبت شوى خویشتن، خویش و سرّ خویش نگه دارند. بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه اللَّه نگه داشت، یعنى نکاح حلال، ایشان تن خویش بآن نگه دارند. ابو جعفر در شواذّ خوانده: «بما حفظ اللَّه» بنصب ها، یعنى ایشان خود را نگه میدارند بآنچه اللَّه را نگاه میدارد، یعنى حدود و فرمان وى را، و آن تقوى است. و این هم چنان است که مصطفى (ص) گفت فرا ابن عباس: «احفظ اللَّه یحفظک»، خداى را نگهدار تا خدا ترا نگه دارد.
یعنى ازو بترس، و حدود وى را نگهدار، تا او ترا نگاه دارد. پس حدود اینجا مقدّر است، اى احفظ حدود اللَّه، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. یدلّ علیه قوله: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ اللّاتى جمع الّتى است، و اللّائى و اللّاء و اللّواتى و اللّوات همچنین. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ اى تعلمون نشوزهنّ. نشوز زن آنست که عصیان نماید شوهر خویش را، و طاعت دارى نکند. چون امارات نشوز بر زن ظاهر گشت بر شوهر وى است که نخست او را پند دهد، و بخداى عزّ و جلّ بترساند، و آنچه شرع او را فرموده از طاعت دارى شوهر بر وى خواند، و با وى گوید: اتّقى اللَّه و ارجعى الى فراشى. اگر بوعظ مجرّد از عصیان باطاعت دارى نیاید هجرت باید جست از وى، هم در کلام و هم در جامه خواب. امّا هجرت در کلام بیش از سه روز روا نباشد، که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ لمسلم أن یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام».
و هجرت در فراش آنست که ابن عباس گفت: لا تضاجعها فى فراشک. پس اگر بهجرت کار بر نیاید، زخم کردن رواست، زخمى که نه بر مقتل بود، و نه بر روى، و نه از جاى بخیزانند، و به
قال النّبیّ (ص): «اتّقوا اللَّه فى النّساء فانّکم اخذتموهنّ بکتاب اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و انّ لکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم احدا تکرهونه، فان فعلن ذلک فاضربوهنّ ضربا غیر مبرح»
، وقال (ص): «علّق السّوط حیث یراه اهل البیت»، و عن اسماء بنت ابى بکر، قالت: کنت رابعة اربع نسوة عند الزبیر بن العوام، فاذا غضب على احدینا ضربها بعود المشجب حتّى یکسره علیها.
فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ طاعت ایدر جماع است، میگوید: اگر طاعت دارند شما را فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه مجوئید. و قیل: لا تکلّفها من الحبّ لک ما لا تطیق.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا اى رفیعا فوق خلقه، «کَبِیراً» لیس شىء اکبر و لا اعظم منه.
قوله تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما الآیة یعنى: و ان علمتم خلاف بینهما، میگوید: اگر دانید که مرد و زن را بهم سازگارى نبود، و بسر نتوانند برد، و هر دو را بر یکدیگر دعواى نشوز کنند، بر حاکم مسلمانان است که دو حکم بر ایشان گمارد، یعنى دو مرد عدل: یکى از قبیله مرد و یکى از قبیله زن، تا در کار ایشان نظر کنند، و با صلح و آشتى خوانند، اگر ممکن شود، و الّا فرقت افکنند میان ایشان، چنان که راى ایشان اقتضا کند در کار ایشان. و قول درست آنست که: رضاء زوجین در جمع و تفریق از جهت حکمین معتبر نیست، بدلیل خبر على (ع)، و هو انّ رجلا و امرأة أتیا علیا (ع)، مع کلّ واحد منهما قیام من النّاس، فقال على (ع): «ما شأن هذین؟» قالوا: وقع بینهما شقاق، قال على (ع): «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها». فقال على للحکمین: «هل تدریان ما علیکما؟ انّ علیکما ان رأیتما أن تجمعا جمعتما، و ان رأیتما أن تفرقا فرقتما». فقالت المرأة: رضیت بکتاب اللَّه عزّ و جلّبما علىّ فیه. فقال الرّجل: امّا الفرقة فلا. فقال على (ع): «کذبت و اللَّه لا تنقلب منّى حتّى تقرّ بمثل ما اقرّت به».
ثمّ قال عزّ و جلّ: إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یعنى ان اراد الحکمان اصلاحا، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما اى بین المرأة و الزّوج بالصّلاح.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً بما فى قلوب الزّوجین و الحکمین.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا چون بزرگوار روزى بود آنکه ما آریم، مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ از هر گروهى، بِشَهِیدٍ پیغامبرى بگواهى، وَ جِئْنا بِکَ و آریم ترا، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً (۴۱) بر اینان بگواهى.
یَوْمَئِذٍ آن روزهن یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست دارد و خواهد ایشان که کافر بودند درین جهان، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و سر کشیدند از استوار داشتن رسول، لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ اگر زمین با ایشان هموار کنندى، وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (۴۲) و از خداى هیچ سخن پنهان ندارند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى گرد نماز مگردید آن گه که مستان بید، حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ تا آن گه که چنان بید که دانید که چه میخوانید، وَ لا جُنُباً و گرد نماز مگردید آن گه که جنب باشید. إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ مگر در راه رفتن و در مسجد گذشتن، حَتَّى تَغْتَسِلُوا تا آن گه که پیشتر غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیمار بید که آب فرا خویش نیارید برد، أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى بید و آب نیابید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از حاجت آدمى آمده بود، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا بپوست خود پوست زنان پاسیده بید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آب نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً خاکى پاک، فَامْسَحُوا بپاسید بآن خاک، بِوُجُوهِکُمْ رویهاى خویش، وَ أَیْدِیکُمْ و دو دست خویش همه، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (۴۳)که اللَّه در گذارنده است آمرزگار همیشه.
أَ لَمْ تَرَ نهبینى، ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا بایشان که ایشان را دادند، نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از کتاب آسمانى، یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ گمراهى میخرند، وَ یُرِیدُونَ و نیز میخواهند، أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ (۴۴) که شما راه گم کنید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ و اللَّه داناتر دانائیست بدشمنان شما، وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا و خداى یارى بسنده است، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً (۴۵) و داورى دارى بسنده.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا از ایشان که جهود شدند قومى هستند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخنان اللَّه مىبگردانند، عَنْ مَواضِعِهِ از آن جایهاى خویش، وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا و بزبان میگویند که شنیدیم، وَ عَصَیْنا و فرمان بردار نهایم، وَ اسْمَعْ بما نیوش، غَیْرَ مُسْمَعٍ، شنواینده مباد، وَ راعِنا و بزبان میگویند ترا که راعِنا، لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ این گردانیدن زبان عربى است بزبان عبرى در سخن وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و طعن جستن است در دین، وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا و اگر ایشان گویندیدسَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمان بردیم، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و نیوش و در ما نگاه کن، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ایشان را به باشد و راستتر باشد، وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ، لکن خداى بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) تا بنگروند مگر اندکى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها و آن رویهاى صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خداى دهد بآن کار کردنى است.
یَوْمَئِذٍ آن روزهن یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست دارد و خواهد ایشان که کافر بودند درین جهان، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و سر کشیدند از استوار داشتن رسول، لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ اگر زمین با ایشان هموار کنندى، وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (۴۲) و از خداى هیچ سخن پنهان ندارند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى گرد نماز مگردید آن گه که مستان بید، حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ تا آن گه که چنان بید که دانید که چه میخوانید، وَ لا جُنُباً و گرد نماز مگردید آن گه که جنب باشید. إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ مگر در راه رفتن و در مسجد گذشتن، حَتَّى تَغْتَسِلُوا تا آن گه که پیشتر غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیمار بید که آب فرا خویش نیارید برد، أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى بید و آب نیابید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از حاجت آدمى آمده بود، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا بپوست خود پوست زنان پاسیده بید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آب نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً خاکى پاک، فَامْسَحُوا بپاسید بآن خاک، بِوُجُوهِکُمْ رویهاى خویش، وَ أَیْدِیکُمْ و دو دست خویش همه، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (۴۳)که اللَّه در گذارنده است آمرزگار همیشه.
أَ لَمْ تَرَ نهبینى، ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا بایشان که ایشان را دادند، نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از کتاب آسمانى، یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ گمراهى میخرند، وَ یُرِیدُونَ و نیز میخواهند، أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ (۴۴) که شما راه گم کنید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ و اللَّه داناتر دانائیست بدشمنان شما، وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا و خداى یارى بسنده است، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً (۴۵) و داورى دارى بسنده.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا از ایشان که جهود شدند قومى هستند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخنان اللَّه مىبگردانند، عَنْ مَواضِعِهِ از آن جایهاى خویش، وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا و بزبان میگویند که شنیدیم، وَ عَصَیْنا و فرمان بردار نهایم، وَ اسْمَعْ بما نیوش، غَیْرَ مُسْمَعٍ، شنواینده مباد، وَ راعِنا و بزبان میگویند ترا که راعِنا، لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ این گردانیدن زبان عربى است بزبان عبرى در سخن وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و طعن جستن است در دین، وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا و اگر ایشان گویندیدسَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمان بردیم، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و نیوش و در ما نگاه کن، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ایشان را به باشد و راستتر باشد، وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ، لکن خداى بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) تا بنگروند مگر اندکى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها و آن رویهاى صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خداى دهد بآن کار کردنى است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة کلبى گفت: این آیت در شأن وحشى بن حرب و اصحاب وى فرو آمد. چون حمزه را بکشتند، و به مکه بازگشتند، پشیمان شدند بآنچه کردند. فراهم آمدند، و نامهاى نبشتند بر رسول خدا (ص) که: چنین کارى بدست ما رفت، و ما از آن پشیمان شدیم، و خواستیم که در اسلام آئیم، لکن از تو شنیده بودیم به مکه، که این آیت میخواندى: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ، اگر مسلمان کسى است که شرک و قتل و زنا در بار وى نبود، پس ما این همه دربار داریم و کردهایم، اگر نه این آیت بودى ما اتّباع تو کردمانى و باسلام در آمدیمى. پس این آیت فرو آمد که: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. رسول خدا این آیت به وحشى و اصحاب وى فرستاد، تا برخواندند. ایشان گفتند: این شرط دشخوار است که اللَّه گفت: وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. ترسیم که عمل صالح از ما نیاید، آن گه از اهل این آیت نباشیم. ربّ العالمین در تخفیف بیفزود، و این آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. رسول خدا (ص) این آیت بایشان فرستاد، و بر خواندند و گفتند: ترسیم که از اهل مشیّت نباشیم، یعنى که اللَّه میگوید فرود از شرک، گناه آن کس آمرزیم که خود خواهیم. ترسیم که ما از ایشان نباشیم که اللَّه خواهد که ایشان را بیامرزد. ربّ العالمین در کرم بیفزود و این آیت امیدوار بایشان فرو فرستاد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. وحشى و اصحاب وى چون این آیت برخواندند، برسول خدا شدند، و مسلمان گشتند. رسول خدا (ص) اسلام از ایشان بپذیرفت.
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عمّ رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وى را گفت: یا رسول اللَّه باید که تو سدانت، یعنى خدمت و کلید دارى کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنى. رسول خدا عثمان طلحه حجبى را بخواند، و کلید از وى خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوى باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الّا ظالم».
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیلهاى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کردهام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بىدستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمناناید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفتهاند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفتهاند: خلفاء راشدیناند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفتهاند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفتهاند: اولوا الأمر درین آیت دو گروهاند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعبتر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّتاند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شىء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مىخلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیدهتر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شىء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفتهاند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفتهاند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقاناند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیلهاى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کردهام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بىدستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمناناید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفتهاند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفتهاند: خلفاء راشدیناند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفتهاند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفتهاند: اولوا الأمر درین آیت دو گروهاند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعبتر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّتاند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شىء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مىخلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیدهتر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شىء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفتهاند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفتهاند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقاناند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها خداوند مهربان، کریم راستدان، کارساز بندگان جلّ جلاله، و عظم شأنه، و عزّ سلطانه میفرماید درین آیت بندگان خود را باداء امانت، میگوید: امانتها بذمّت خویش باز رسانید بأهل خویش، یعنى در آن تصرّف مکنید، و از خیانت بپرهیزید، که بعد از ایمان و معرفت بنده را صفتى بزرگتر از امانت نیست، و بعد از کفر صفتى زشتتر از خیانت نیست. طاعت بنده از امانت رود، و معصیت از خیانت بود. خیانت مایه فساد است، و سر همه بىدولتى، و قاعده نافرمانى. و امانت رکن دین است، کمال توحید، و صفت پیغامبران و فریشتگان. ربّ العالمین در محکم تنزیل اندر وصف جبرئیل گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. جاى دیگر گفت: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ، و خبر داد از دختر شعیب که پدر را گفت در حق موسى کلیم: یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ، و اندر وصف یوسف صدیق گفت حکایت از ملک مصر: إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکى طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانتاند، که مصطفى (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالى که نزدیک وى بنهى، یا سرى که با وى بگویى، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفى (ص) گفت: «ادّ الأمانة الى من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنى که نشستن شما با خلق خداى باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنى بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمى گشاده آفرید، بىبند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنى ننگرد، و ناگفتنى نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجاى آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفى (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزى که در آخر عهد اسلام از دین حنیفى بکاهد، و روى در حجاب بىنیازى کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روى شرع ظاهر است، امّا از روى اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکى اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکى را ازین امانت خیانتى در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوى فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستى است، چنان که مهر رکن دوستى است. گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آید، گهى غیرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مینازد. گهى غیرت در دربندد تا رهى در آرزوى عیان میزارد.
کسى کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقتاند که در هر عصرى از ایشان یکى باشد، و او را «غوث» گویند.
یکى از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وى پرسیدم که تو دوستان خداى را شناسى؟ جواب داد که: قومى معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخداى نالید که نیز بر من پیغامبرى نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدالاند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکى غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکى را از آن سه بمرتبت وى برسانند، و بجاى وى بنشانند، و یکى را از پنج با سه آرند، و یکى را از هفت با پنج آرند، و یکى را از چهل با هفت آرند، و یکى را از سیصد با چهل آرند، و یکى را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفى (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فى الأرض ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم، و للَّه فى الخلق اربعون، قلوبهم على قلب موسى، و للَّه فى الخلق سبعة، قلوبهم على قلب ابراهیم، و للَّه فى الخلق خمسة، قلوبهم على قلب جبرئیل، و للَّه فى الخلق ثلاثة، قلوبهم على قلب میکائیل، و للَّه فى الخلق واحد، قلبه على قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیى و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیى و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون على الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر ایناناند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند. مصطفى (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردى است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانى گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالى و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الى اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفى (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیرى، و خداى را بدان بندگى کنى، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنى، و پس رو آن سازى. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفى (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بدان پیروز، و گیتى بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعى، و دین ایشان نقلى، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وى خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایى دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حراى آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغى است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعى حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدى بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوى خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. ایناناند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکى طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانتاند، که مصطفى (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالى که نزدیک وى بنهى، یا سرى که با وى بگویى، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفى (ص) گفت: «ادّ الأمانة الى من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنى که نشستن شما با خلق خداى باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنى بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمى گشاده آفرید، بىبند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنى ننگرد، و ناگفتنى نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجاى آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفى (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزى که در آخر عهد اسلام از دین حنیفى بکاهد، و روى در حجاب بىنیازى کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روى شرع ظاهر است، امّا از روى اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکى اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکى را ازین امانت خیانتى در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوى فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستى است، چنان که مهر رکن دوستى است. گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آید، گهى غیرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مینازد. گهى غیرت در دربندد تا رهى در آرزوى عیان میزارد.
کسى کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقتاند که در هر عصرى از ایشان یکى باشد، و او را «غوث» گویند.
یکى از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وى پرسیدم که تو دوستان خداى را شناسى؟ جواب داد که: قومى معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخداى نالید که نیز بر من پیغامبرى نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدالاند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکى غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکى را از آن سه بمرتبت وى برسانند، و بجاى وى بنشانند، و یکى را از پنج با سه آرند، و یکى را از هفت با پنج آرند، و یکى را از چهل با هفت آرند، و یکى را از سیصد با چهل آرند، و یکى را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفى (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فى الأرض ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم، و للَّه فى الخلق اربعون، قلوبهم على قلب موسى، و للَّه فى الخلق سبعة، قلوبهم على قلب ابراهیم، و للَّه فى الخلق خمسة، قلوبهم على قلب جبرئیل، و للَّه فى الخلق ثلاثة، قلوبهم على قلب میکائیل، و للَّه فى الخلق واحد، قلبه على قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیى و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیى و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون على الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر ایناناند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند. مصطفى (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردى است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانى گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالى و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الى اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفى (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیرى، و خداى را بدان بندگى کنى، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنى، و پس رو آن سازى. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفى (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بدان پیروز، و گیتى بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعى، و دین ایشان نقلى، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وى خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایى دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حراى آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغى است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعى حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدى بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوى خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. ایناناند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ از اوّل ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگوارى منزلت مصطفى (ص) نزدیک حق جلّ جلاله، و خلعتى است از خلعتهاى کرامت که اللَّه تعالى بوى داد، که واسطه از میان برداشت، و حکم وى با حکم خود برابر کرد، تا چنان که رضا دادن بقضاء حق جلّ جلاله سبب یقین موحّدانست، رضا دادن بحکم رسول (ص) سبب ایمان مؤمنان است. تا جهانیان بدانند که طاعت داشت رسول طاعت داشت حق است، و نافرمانى رسول نافرمانى حق است، و قول رسول وحى حق است، و بیان رسول راه حق است، و فعل رسول حجّت حق است، و شریعت رسول ملّت حق است، و حکم رسول دین حق است، و متابعت رسول دوستى حق است. چنان که گفت: جلّ جلاله: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ، گفت: اى سیّد سادات، و اى مهمتر کائنات، و اى نقطه دائره حادثات، بندگانم را بگو: اگر خواهید که اللَّه شما را بدوستى خود راه دهد، و ببندگى بپسندد، بر پى ما روید که رسول اوئیم، و کمر متابعت ما بر میان بندید، و حکم ما بى معارضت بجان و دل قبول کنید، تن فرا داده، و گردن نهاده، و خویشتن را در آن حکم بیفکنده، و هیچ حرجى و تنگى بخود راه نداده، اینست که گفت جلّ جلاله: «ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»، نمىدانید که کارها همه در پى ما بستند، و این هر دو سراى در کوى ما پیوستند، زهى رتبت و دولت! زهى کرامت و فضیلت! کرا بود از عهد آدم تا امروز چنین فضل تمام و کار بنظام؟ عزّ سماوى و فرّ خدایى؟
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق
با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را
از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشتهاى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشتهاى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقّا که تو حال من زمن به دانى!
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست
شبها زغمت حجره بیدارى ماست
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست
سوداى تو سرمایه هشیارى ماست
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق
با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را
از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشتهاى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشتهاى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقّا که تو حال من زمن به دانى!
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست
شبها زغمت حجره بیدارى ماست
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست
سوداى تو سرمایه هشیارى ماست
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ خداوند عالم، جلیل و جبّار درین آیت مؤمنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدّت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجاى آورند و در آن سستى نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسّران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنى آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وى باشید همه بهم باشید. جماعتى پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکى از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً از روى اشارت، بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت اشارت بفرار است، و فرار با مولى گریختن است، و در تفرّق بر خود ببستن، و از دو جهان رهایى جستن است و گفتهاند: فرار دو قسم است: یکى از خلق بگریختن، و دیگر قسم با حق گریختن. امّا از خلق بگریختن آسان کارى است، که این صفت عابدان و قاصدان است. کار آن دارد که با حق گریزد، و نه هر کسى با حق تواند گریخت، مگر کسى که عیان او را بار دهد، و مهر او را پرده بردارد، و احدیّت او را در کنف عزّت جاى دهد، چنان که آن جوانمرد که بر بو یزید بسطامى شد، و از وى پرسید که: ما سهام اللَّه؟
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ نبینى، ننگرى، إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ بایشان که ایشان را گفتند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دستها فرا دارید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة از مال بدهید، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بر ایشان واجب نوشتند غزا کردن، إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى از ایشان، یَخْشَوْنَ النَّاسَ از جنگ مشرکان بترسیدند، کَخَشْیَةِ اللَّهِ چنان ترسیدند که از خدا باید ترسید، أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً یا نیز سختتر، وَ قالُوا و چنین گفتند، رَبَّنا خداوند ما! لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ چرا بر ما جهاد کردن نبشتى؟ لَوْ لا أَخَّرْتَنا چرا ما را باز نگذاشتى، إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ تا اجلى که خود نزدیکست. قُلْ اى پیغامبر من گوى، مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ برخوردارى درین گیتىاند کست، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و آن جهان به است، لِمَنِ اتَّقى او را که درین جهان پرهیزکار است، وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۷) و بر شما ستم نیاید باندازه فتیلى.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومى از اجلّه صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهرى و سعد بن ابى وقاص الزهرى و قدامة بن مظعون الجمحى و مقداد بن عمرو الکندى پیش از هجرت در مکه دستورى خواستند از مصطفى (ص) که: شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذى که از ایشان میدیدند. رسول خدا ایشان را گفت: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» دستها فرا دارید از قتال، که مرا بقتال نفرمودهاند، نماز بپاى دارید، و زکاة مال بدهید، که مرا کنون با این فرمودهاند. آن قوم رنجور شدند، و دلتنگ گشتند از آن منع. پس چون هجرت کردند به مدینه، و فرمان آمد از اللَّه که: جهاد کنید با کافران، و جنگ بدر در پیش بود، ایشان را بقتال فرمودند. گروهى از ایشان از قتال ترسیدند، و باز نشستند. چنین گویند که طلحة بن عبید اللَّه بود.و این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشرى بود و از دوستى حیات، نه از کراهیت فرمان حق جلّ جلاله. این همچنانست که جاى دیگر گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ، و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستى حیات از مرگ جزع نمودهاند، و آن بر ایشان عیب نبود. و گفتهاند: این آیت در شأن قومى مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند، و ضعیف دل بودند، و ایمان ایشان کمالى و قوّتى نداشت. و مذهب اهل سنّت آنست که: اهل ایمان در ایمان متفاوتاند، و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونى دارند: کس است که ایمان وى بکمال است، و بغایتى که طبع بشرى بر وى زور نتواند کرد، بلکه طبع بشرى مغلوب ایمان وى باشد. و کس است که درجه وى فروتر بود تا در طبع بشرى بماند، و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند. اینست راه راست و معتقد درست و جادّه سنّت. و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست، و بعد از گفت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کبائر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده، و پارساى نیکمرد و فاجر بد مرد، در ایمان و در ثواب، هر دو یکسان دانند، و نعوذ باللَّه ازین گفت شنیع، و معتقد خبیث. ربّ العزّة جلّ جلاله میگوید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روى اشارت میگوید: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، اى اخرجوا ایدیکم عن امورکم، و کلوها الى معبودکم. خویشتن را از کارها بیرون آرید، و یکسر شغلها بمولى سپارید، و باو بازگذارید، که اوست سازنده کار بندگان، مدبّر و مقدّر کارران، و نگهبان، بسر برنده شغل ایشان بىایشان، دل دهنده تائبان،و پذیرنده عذر خواهان. چند که منّت است او را بر بندگان: از اوّل بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد. بسمع و بصر، بفطنت و حکمت بیاراید، ایمان و معرفت بر وى نگه دارد. پس آن گه چون دست بمخلوقى بردارد، خطاب آید که: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، که خداوند با وفا اوست، دهنده عطا و پوشنده خطا اوست، در مهربانى و کریمى بیهمتا اوست.
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».