عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
هر سو برخ تو نیست زلف شبرنگ
حسن تو قهال کرده در طرفه النگ
چشمان تو، و آن ابروی از وسمه کبود
باشد دو سیاه چشم در خیل کلنگ
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
ای درد تو لیلی دل مجنونم
خرم ز غم تو خاطر محزونم
از بسکه شکفته گل گل، از خار رهت
گویی گل خار است دل پر خونم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
موجود، کسی به جز تو نشمارم من!
زارم توام، از غیر تو بیزارم من!
بی چیز، کسی است کاو ندارد چو تویی
دارم همه چیز، چون ترا دارم من!!
واعظ قزوینی : معمیات
شمارهٔ ۱
آید به سخن چو یار در محفل ما
روی سخنش نیست نگر با دل ما
واعظ قزوینی : معمیات
شمارهٔ ۲
جان سوخت، چو آمد سخن لعل تو بر لب
دل رفت، چو دیدیم رخ ماه تو درشب
واعظ قزوینی : معمیات
شمارهٔ ۳
منفعل نرگس از نگاهت شد
گل خجل پیش روی ماهت شد
واعظ قزوینی : معمیات
شمارهٔ ۴
برو کمان ما را هر دیده نیست قابل
ابروی یار را من، دیده بدیده دل
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷
دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا
چشم حسرت میتواند دید رخسار ترا
از رگ غیرت بما دل میکشد خنجر، مگر
دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
التفاتی نیست با ما نرگس دلدار را
هست پرهیز از نگاه گرم این بیمار را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶
سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا
چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹
جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!
مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۱
ورق مشق شد از یاد خطت سینه ما
طبق لعل شد از عکس تو آیینه ما
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۲
گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما
کربلائی شد پلاس تیره بختیهای ما!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۵
تو چشم روزگاری و، از هر کناره یی
مژگان صفت بگرد تو حیران نگاهها
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
بر آن جمال نکو غازه یی نه در کار است
شکسته رنگی ما غازه رخ یار است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۵
چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب
پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۷
امروز بیتو خاطر صحبت مشوش است
موج می از فراق تو نعلی در آتش است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۳
آهم از تاب گل روی تو، آتش فام است
ناله ام، چون نفس سوخته بی آرام است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۶
دشنام تو در زیر لب، از ما نه نهان است
چون فوده زبان از ته لعل تو عیان است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۷
گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟
گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!