عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذى اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذى باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذى قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایى بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجاى شراب وصل خود رهى را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستى وى با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. اى جوانمرد اگر آسیاى بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذارى قدم، ور طبقات درکات سفلى میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضاى وى برنیارى دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل‏ است و هوى و ستم.
پیر طریقت گفت: الهى ار تو فضل کنى از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنى پس فضل دیگران چون باد، الهى آنچ من از تو دیدم دو گیتى بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مى‏نیاساید.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود مى‏کند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کى رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وى چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وى چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کى آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفاى ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانى داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستى است، گفت آن نعمتها که دادم همه بى تو دادم و قسمت بى تو کردم، چنانک بى تو قسمت کردم بى تو حمد آوردم، و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذى اشارتست، انزل على عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفى است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفى است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان.
مصطفى (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفى کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامه‏اى که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدى منّا لمن نشاء.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» اهل المعرفة باللّه و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التّوحید فى اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خداى‏اند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دین‏اند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستى و مسنّدان ایوان راستى، آزرم خلق از اللَّه بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوک تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصّه اصحاب الکهف برخواند که اللَّه تعالى ایشان را در قرآن جلوه مى‏کند که: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم.
لطیفه‏اى شنو نیکو: ربّ العزّه ایشان را در آن کوه آن غار پدید کرد، و بنده‏ مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وى کرد، چنانک ایشان را در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ». هم چنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ». و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت: «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت: «فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ». و خبر درستست که: یفسخ له فى قبره... الحدیث، بالاى غار بر ایشان گشوده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین درى از بهشت بر آن روضه مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوى بر وى همى‏گذرد و مضجع وى خوش همى‏دارد.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یاد کن اى محمد که موسى شاگرد خویش را گفت: «لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (۶۰)» یا مى‏روم هشتاد سال.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند، «نَسِیا حُوتَهُما» ماهى خویش را فراموش کردند آنجا، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)» و ماهى راه دریا گرفت و در آب شد.
«فَلَمَّا جاوَزا» چون بر گذشتند، «قالَ لِفَتاهُ» موسى گفت شاگرد خویش را، «آتِنا غَداءَنا» این چاشت ما بیار، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)» که ازین مقدار افزونى که رفتیم سخت ماندگى دیدیم.
«قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» گفت دیدى آن گه که من با پناه سنگ شدم، «فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ» من ماهى را آنجا فراموش کردم، «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ» و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمى مگر دیو، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)» و ماهى در آب راه خویش گرفت راه گرفتنى شگفت.
«قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» موسى (ع) گفت آنجا که آن ماهى گذاشتى ما آنجا مى‏جستیم، «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)» باز گشتند بر پى پى بپس باز پى جویان.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» یافتند رهى را از رهیگان ما، «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» که او را دانشى دادیم از نزدیک خویش، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (۶۵)» و در او آموختیم از نزدیک خویش دانشى.
«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ» موسى گفت وى را ترا پس رو باشم و بتو پى بر، «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» بر آنچ در من آموزى، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (۶۶)» از آنچ در تو آموختند بر راستى.
«قالَ» گفت، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۶۷)» تو با من شکیبایى نتوانى.
«وَ کَیْفَ تَصْبِرُ» و شکیبایى چون کنى، «عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (۶۸)» بر چیزى و کارى که بدانش خویش بآن نرسى
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» موسى (ع) گفت مگر که مرا شکیبا یابى اگر خداى تعالى خواهد، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً (۶۹)» و در هیچ فرمان از تو عاصى نشوم و سر نکشم.
«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» خضر گفت اگر میخواهى مرا و بر پى من مى‏روى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» نگر از من هیچیز نپرسى البته، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً (۷۰)» تا من ترا نو بنو میگویم که چه بود که من کردم.
«فَانْطَلَقا» رفت موسى و خضر بهم، «حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ» تا آن گه که در کشتى نشستند، «خَرَقَها» کشتى را سوراخ کرد، «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها» موسى گفت کشتى بشکستى تا مردمان آن را بآب بکشى، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً (۷۱)» کارى آوردى سخت شگفت و بر دل گران.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ» خضر گفت نه گفته بودم «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۲)» که تو با من شکیبایى نتوانى.
«قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» موسى گفت مگیر مرا بآنچه فراموش کردم، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً (۷۳)» و در کار من دشوارى فرا سر من منشان.
«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو، «حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً» تا آن گه که نوجوانى را دیدند، «فَقَتَلَهُ» خضر بکشت او را، «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً» موسى گفت بکشتى تنى را بى عیب، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» بى قصاصى بروى، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً (۷۴)» باز آوردى چیزى ناپسندیده‏تر از پیشین.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ» خضر گفت نه گفته‏ام ترا، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۵)» که تو با من شکیبایى نتوانى.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها» موسى گفت دیگر نپرسم از هیچیز که تو کنى، «فَلا تُصاحِبْنِی» پس ازین با من یار مباش، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (۷۶)» در برینش خویش از من بعذر خویش رسیدى بنزدیک من.
«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو، «حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» تا آن گه که بشهرى رسیدند، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» از مردمان آن خوردنى خواستند، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» باز نشستند که ایشان را مهمان داشتندى، «فَوَجَدا فِیها جِداراً» در آن شهر دیوارى یافتند، «یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» مى‏خواست که بیفتد از بیخ، «فَأَقامَهُ» خضر دست بآن باز نهاد و با جاى برد، «قالَ لَوْ شِئْتَ» موسى گفت اگر تو خواستى، «لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (۷۷)» برین راست کردن دیوار از ایشان مزدى خواستى.
«قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» خضر گفت اینست وقت فراق میان من و تو، «سَأُنَبِّئُکَ» پس اکنون خبر کنم ترا، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۷۸)» بمعنى آنچ تو بر آن شکیبایى نتوانستى کرد.
«أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ» امّا آن کشتى از آن قومى درویشان بود، «یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ» که کار میکردند در آن و بغلّه آن مى‏زیستند، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» خواستم که آن را معیب کنم، «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» و در راه ایشان پادشاهى بود، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً (۷۹)» که هر کشتى که بى عیب بودى مى‏بگرفت بناحق.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ» و امّا آن نوجوان، «فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ» پدر و مادر وى گرویدگان بودند، «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» دانستیم که اگر آن پسر بماند فرا سر ایشان نشاند، «طُغْیاناً وَ کُفْراً (۸۰)» ناپاکى و ناگرویدگى.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» خواستیم که بدل دهد اللَّه تعالى ایشان را از آن پسر، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» فرزندى به از او در هنر، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً (۸۱)» و نزدیکتر ببخشایش.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ» و امّا آن دیوار، «فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» آن دو نارسیده پدر مرده بود در آن شارستان، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و زیر آن دیوار آن دو یتیم را گنجى بود، «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» و پدر ایشان مردى نیکمرد بود، «فَأَرادَ رَبُّکَ» خواست خداوند تو، «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» که آن دو یتیم بمردى رسند، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» و آن گنج خویش بیرون آرند، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» بخشایشى بود از خداوند تو، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» و هر چه من کردم از این که دیدى از کار خود نکردم، «ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۸۲)» اینست معنى آنک تو بر آن شکیبایى نتوانستى.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب‏
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب‏
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مى‏بینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گوینده‏اى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى‏ رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مى‏گوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوست‏وار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مى‏دانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مى‏نمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشه‏اى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» مى‏زنى! اینک پاره‏اى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کرده‏اید و او را از وطن خود بتاخته‏اید و باندیشه هلاک او از پى وى آمده‏اید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشه‏اى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مى‏گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفته‏اند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردى کوتاه زرد روى باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روى از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه‏اى بى فتح و بى ظفر باز نگشته، و قوّت وى چنان بود که در روزگار شبانى در ابتداء جوانى شیر را و پلنگ را بگرفتى و دهن وى از هم بر دریدى. عمر وى صد سال بود ملک وى چهل سال بود، و ابتداء ملک وى بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند.
روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وى کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانى، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنى اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتى خوش بود و نعمتى دلرباى، هر گه که زبور خواندى بصحرا رفتى و علماء بنى اسرائیل با وى صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتى ایشان همه سماع کردندى و آب روان در جوى بایستادى و باد فرو گشاده ساکن گشتى از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فى القضاء و کان لا یتتعتع فى القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داورى بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وى منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
ابن عباس و قتاده و زهرى گفتند: دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکى برزگر بود صاحب کشتزار، و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان. برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند، داود میان ایشان داورى بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وى تباه کرده بود، آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله، گفت داود شما را چون حکم کرد؟ ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد، سلیمان گفت اگر این حکم من کردمى و ولایت قضا مرا بودى من جز زان حکم کردمى داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنى؟ گفت گوسفندان یک چندى بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وى تباه کرده بودند تا بدرّ و نسل آن منتفع مى‏شود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش، داود گفت: اصبت. صواب اینست که تو گفتى، پس داود همان حکم کرد که وى گفت، آورده‏اند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» یعنى و اذکر داود و سلیمان حین حکما فى الحرث. قال اهل اللغة: الحرث القاء الحبّ فى الارض للزرع. و قال مسروق: الحرث هاهنا، الکرم. و قال ابن مسعود. فى جماعة کان کرما تدلّت عنا قیده. «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» النفش. الرعى باللّیل بلا راع، و الهمل بالنهار بلا راع، و المعنى اذ دخلت غنم القوم فى حرث قوم لیلا فرعته و افسدته. «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»، الضمیر یعود الى داود و سلیمان و الخصمین، و قیل الى داود و سلیمان فجمع کما جمع فى قوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ یرید اخوین»، اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیرى، بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وى ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند، و اصحاب مواشى بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند، و فى ذلک ما روى الزهرى عن حزام بن بحیصة انّ ناقة للبراء بن عازب دخلت حائطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الى رسول اللَّه (ص) فقرأ هذه الآیة ثمّ قضى على البراء بما افسدت الناقة.
و قال: «على اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و على اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار».
و امّا اصحاب الرأى فانّهم ذهبوا الى انّ المالک اذا لم یکن معها فلا ضمان علیه فیما اتلفت ماشیته لیلا کان او نهارا.
قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» اى علّمنا القضیة و الهمناها سلیمان دون داود.
«وَ کُلًّا» یعنى داود و سلیمان، «آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً». قال الحسن: لو لا هذه الآیة لرأیت الحکام قد هلکوا و لکن اللَّه تعالى حمد هذا بصوابه و اثنى على هذا باجتهاده.
خلاف است میان علما که داود و سلیمان حکم که کردند باجتهاد کردند یا بنصّ.
قومى گفتند باجتهاد کردند و پیغامبران را اجتهاد رواست همچون دیگران، و اجتهاد داود اگر چه خطا آمد خطا بر ایشان رود، الّا انّهم لا یقرّون علیه. قومى دیگر گفتند داود و سلیمان حکم که کردند بنص کردند و بوحى نه باجتهاد، ایشان را حکم کردن باجتهاد روا نباشد که ایشان مستغنى‏اند از اجتهاد بوحى منزل، و به قال تعالى: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»، اجتهاد کسى کند که نصّ نیابد و وحى بوى نیاید، و داود اگر چه حکم بنصّ کرد نصّى دیگر بسلیمان فرو آمد که آن را منسوخ کرد و حکم سلیمان ناسخ حکم داود گشت، امّا علماء دین بیرون از پیغامبران روا باشد که اجتهاد کنند در حوادث، چون در حوادث نص کتاب و سنّت نیابند و اگر در اجتهاد ایشان خطا رود آن خطا از ایشان موضوع است و فى ذلک ما روى عمرو بن العاص انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب فله اجران، و اذا حکم فاجتهد فاخطأ فله اجر لم یرد به انّه یؤجر على الخطاء بل یؤجر على اجتهاده فى طلب الحق لانّ اجتهاده عبادة و الاثم فى الخطاء عنه موضوع اذا لم یأل جهده».
روى عبد الرحمن الاعرج عن ابى هریره انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «کانت امرأتان معهما ابناهما، جاء الذئب فذهب بابن احدیهما فقالت صاحبتها انّما ذهب بابنک و قالت الأخرى انّما ذهب بابنک، فتحاکما الى داود فقضى به للکبرى فخرجتا على سلیمان و اخبرتاه فقال ائتونى بالسّکین اشقّه بینهما فقالت الصغرى لا تفعل یرحمک اللَّه هو ابنها، فقضى به للصغرى.
فذلک قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً».
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره و سخّر الجبال، «وَ الطَّیْرَ» یسبّحن مع داود کقوله: «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ» معنى آنست که داود تسبیح کردى و ثناء اللَّه گفتى، کوه با وى هم چنان تسبیح میکردى و ثنا میگفتى، تسبیحى که مردم مى‏شنیدند و بسمع ایشان میرسید، ابن عباس گفت: کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر. داود تسبیح کوه و درخت دانستى و گفته‏اند که داود را فترتى بود در تسبیح ربّ العزّة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستى و بعشق پیش شدى، و قیل تسخیر الجبال له انّها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف، و قیل تسیر اذا شاء، و تقف اذا شاء، و قال الحسن: جمیع ما خلق اللَّه من الجبال و الطیر کانت تسبّح مع داود بالغداة و العشىّ. «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» انّما قال ذلک لانّه ممّا لا یدخل تحت قدرة البشر، قال محمد بن على: جعل اللَّه الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ». قال و الانس الّذى فى الجبال هو انّها خالیة عن صنع الخلائق فیها باقیة على صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش، و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقى من غیر تبدیل و لا تحویل.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» المراد باللبوس هاهنا الدرع، لانّها تلبس، و هو فى اللغة اسم لکلّ ما یلبس و یستعمل فى الاسلحة کلّها درعا کان او سیفا او رمحا، و هو بمعنى الملبوس، کالحلوب بمعنى المحلوب و الرکوب بمعنى المرکوب. قال قتادة: اوّل من صنع الدّرع داود و انّها کانت من قبل صفائح فهو اوّل من سردها و حلّقها فجمعت الخفّة و التحصین.
سبب زره‏گرى داود آن بودى که داود پیغامبر بود و پادشاه، و او را عمال و متصرفان و گماشتگان بودند در اطراف و نواحى خویش، و پیوسته متفکروار بشب طواف کردى و تعرّف احوال عمال و گماشتگان خویش کردى تا بر چه سیرت زندگانى میکنند و با رعیت عدل مى‏کنند یا جور، و نیز هر کسى را پرسیدى، داود چه مردى است و بر خلق خداى پادشاهى چون میراند؟ شبى از شبها جبرئیل او را پیش آمد بصورت بشر، داود از وى پرسید که داود چه مردى است؟ و چون شناسى او را؟
جبرئیل گفت نیک مردى است و پسندیده سیرتى دارد لکن در وى خصلتى است که اگر آن خصلت در وى نبودى به بودى، گفت چیست آن خصلت؟ گفت: یأکل من بیت المال المسلمین. از بیت المال مسلمانان میخورد، داود از آنجا بازگشت و بمحراب خویش باز شد و دعا و تضرع کرد و از اللَّه تعالى حرفت خواست و کسب کردن تا از کسب دست خویش خورد، ربّ العزّه دعاء وى اجابت کرد و او را زره گرى در آموخت.
فذلک قوله: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ»، جاى دیگر گفت: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» معنى آنست که آهن او را مسخر و نرم کردیم، تا چنان که خواست بى آلت و عدّت آهنگران بدست خویش در آن تصرف میکرد، و از آن زره میساخت. روزى لقمان حکیم پیش وى نشسته بود و او زره میکرد لقمان نمى‏دانست که آن چیست که پیش از داود کس زره نکرده بود و کس ندیده، لقمان صبر همى کرد و نمى‏دانست و نمى‏پرسید تا داود از آن فارغ گشت، برخاست و در پوشید و گفت: نعم القمیص هذا للرجل المحارب. فعلم لقمان ما یراد به، فقال الصّمت حکم و قلیل فاعله.
«لِتُحْصِنَکُمْ» بنون قراءت ابو بکر است از عاصم، اضافت فعل با حق است جلّ جلاله یعنى و علّمناه لنحصنکم اى لنحرزکم و نحفظکم به عند ملاقاة اعدائکم من القتل.
و گفته‏اند من اینجا بمعنى فى است، یعنى لندفع السلاح عنکم فى حالة الحرب. ابن عامر و حفص، «لتحصنکم» بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنى لانّ اللبوس، الدّرع، و الدرع مؤنثة. و روا باشد که فعل صنعة را بود، اى لتحصنکم الصنعة. باقى قرّاء و روح از یعقوب، «لیحصنکم» بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود، اى علّمه اللَّه لیحصنکم. و روا بود که فعل لبوس را بود، و اللبوس فعول بمعنى مفعول اراد الملبوس، اى لیحصنکم الملبوس، فذکر الفعل على اللفظ. و روا بود که فعل داود را بود لانّ الهاء فى قوله: «عَلَّمْناهُ» راجعة الیه. اى علّمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه «مِنْ بَأْسِکُمْ». و روا بود که فعل تعلیم را بود. اى علّمناه لیحصنکم التعلیم. «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» نعمى بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر، معناه اشکروا، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. و کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» اى اسلموا. و فى الحدیث. هل انتم تارکو لى اصحابى. اى اترکوا لى اذاهم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» یعنى و سخّرنا لسلیمان الرّیح، الرّیح هواء متحرّک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحسّ بحرکته، یذّکر و یؤنث. «عاصفة» نصب على الحال و العصف شدّة حرکة الریح یقال، عصفت الریح فهى عاصفة و عاصف اذا اشتدت، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» اى بامر سلیمان. «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنى الشام، و ذلک انّها قد کانت تجرى لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثمّ تعود الى منزله بالشام. وهب منبه گفت: سلیمان بن داود پیغامبرى غازى بود پیوسته در غزات بودى تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وى بهمه جهان برسید. مقاتل گفت شیاطین از بهر وى بساطى ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن، زر و ابریشم درهم بافته و تختى زرین ساخته در میان بساط، و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسى زرین و سیمین نهاده. سلیمان بر آن تخت نشستى و انبیاء بر آن کرسیهاى زرین و علما بر کرسیهاى سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وى نتافتى. ابن زید گفت: سلیمان را مرکبى بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنى هزار خانه، جن و انس در آن خانه‏ها نشسته و عدّت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنى هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر مى‏داشتند، سلیمان چون خواستى که بر نشیند با دعا صف را فرمودى تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وى بر دارد و بر هوا برد، چون بر هوار است بیستادى باد رخا را فرمودى تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتى و شبانگاه یک ماهه، چنان که در قرآنست: «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ».
وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحى دجله در منزلى از منزلها نبشته‏اى یافتند که کسى از اصحاب سلیمان نبشته بود، اما من الجن و اما من الانس. یا جنى نوشته بود یا انسى: نحن نزّلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه فبائتون بالشام ان شاء اللَّه. معنى آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم. و روى انّ سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلّى العصر بمدینة بلخ، تحمله و جنوده الریح و تظلّهم الطیر، ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الى ارض الصین یغدو على مسیرة شهر و یروح على مثل ذلک، ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس على ساحل البحر حتى اتى ارض القندهار و خرج منها الى مکران و کرمان ثم جاوزها حتى ارض فارس فنزلها ایّاما و غدا منها بعسکر ثم راح الى الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرّخام الأبیض و الاصفر.
وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ اى کنا فى الاوّل بکلّ شی‏ء عالمین، فقدّرناها و دبّرناها على ما توجبه الحکمة، و اعطینا کل نبىّ ما تقوم به الحجّة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الى الایمان و ابلغ فى الانقیاد و الاذعان. و قیل معناه، علّمنا ان ما نعطى سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الى الخضوع لربّه «وَ مِنَ الشَّیاطِینِ» اى و سخّرنا من الشیاطین، «مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثى، یغوصون اى یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر. وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ اى دون الغوص. و هو ما ذکر اللَّه تعالى «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ» الایة. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» حتى لا یخرجوا من امره، و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا. و فى القصة انّ سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله، اشغله بعمل آخر لئلّا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انّهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امّه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افرائیم بن یوسف بن یعقوب. وهب بن منبه گفت: ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحى شام، و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفى و از هر جنسى ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران، و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردى بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش‏نواز، مهمان‏دار. با درویشان نشستى و غریبان را نواختى نعمت اللَّه تعالى تعالى را شکر کردى و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودى. ابلیس مهجور وى را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان مى‏دید، بر وى حسد برد خواست که او را در غرّت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وى دست نمى‏یافت و کار از پیش نمیشد، و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسى از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفى (ص) از آن سه دیگر باز داشتند.
اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او، إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ. اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب مى‏شنید، و فریشتگان از جبرئیل شنیده بودند و جبرئیل از حق جل جلاله شنیده بود. ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنى او را بغفلت و کفران در کشم، فرمان آمد از جبار کاینات: انطلق فقد سلّطک على ماله.
رو که ترا بر مال وى مسلط کردم، ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وى را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضى را بسوختند و بعضى را بصیحه بکشتند و بعضى را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الّذى اعطى و هو الذى اخذ الحمد للَّه حین اعطانى و حین نزع منّى، عریانا خرجت من بطن امّى و عریانا اعود فى التراب، و عریانا احشر الى اللَّه عز و جل. ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت: بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخوردارى است و تو مال بوى باز دهى از آن بفتنه نیفتاد، اگر مرا بر فرزندان وى مسلط کنى او را بفتنه مضله افکنم، گفت: رو که ترا بر فرزندان وى مسلط کردم، هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش، ابلیس و حشم وى آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوى رسید طاقتش برسید و صبر از وى برمید زار بگریست و قبضه‏اى خاک بر سر ریخت، پس همان ساعت پشیمانى بوى در آمد توبه کرد و عذر خواست و اللَّه تعالى او را عفو کرد، ابلیس نومید از وى بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وى مسلط کنى او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد، گفت: رو که ترا بر تن وى مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست، ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادى در بینى وى دمید که بهمه تن او برسید و قرحه‏ها و بثرها در اندام وى پدید آمد حکه و خارش بر وى افتاد همى خارید و مى خراشید تا همه تن وى مجروح گشت و خونابه و صدید از وى روان شد، پس خورنده در وى افتاد و بوى ناخوش از وى دمیدن گرفت مردم از وى نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه‏اى بیفکندند. سه کس بوى ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر، این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وى بتهمت افتادند بشخص از وى برگشتند، اما بر دین وى مى‏بودند و با وى هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وى. و درین بلا هژده سال بماند، و گفته‏اند هفت سال و گفته‏اند سه سال و گفته‏اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز. و گفته‏اند آن سه مرد از اصحاب وى که از وى برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند: تب الى اللَّه سبحانه من الذنب الّذى عوقبت به. یکى دیگر با ایشان بود جوانى حدیث السن، بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده، آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند، گفت: حرمت ایوب را نداشتید و راستى و صواب در سخن بگذاشتید، و راى صائب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجاى خویش، نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست، گزیده و صفوت و پسندیده خداى تعالى است، هرگز کارى بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلائى عظیم روى بوى نهاده و این بلا عیب دین وى نیست، و نشان سخط اللَّه نیست. پیغامبران و صدّیقان و شهیدان که بودند و رفتند بى بلا نبوده‏اند، و آن از اللَّه تعالى کرامتى دانسته‏اند و خیرت در آن دیده‏اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده، ایوب را هم دلیل سخط اللَّه تعالى تعالى نباشد. سزاى شما چنان بودى که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودى که برادرى از برادران مسلمان بودى صحبت شما یافته، واجب کردى درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وى حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وى نمودن و تسکین و تسلیت وى دادن. و این مجازات در حضرت ایوب میرفت، ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیارى تجربت رود یا از روى شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وى بنعت رأفت و رحمت و در دل وى افکند نور هدایت و تخم حکمت، آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند، ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روى بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابى بلیغ کرد، آن گه روى ازیشان بگردانید و در اللَّه زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته‏اى سرگشته و والهى درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت: ربّ لاىّ شى‏ء خلقتنى لیتنى اذ کرهتنى لم تخلقنى یا لیتنى کنت حیضة القتنى امّى یا لیتنى عرفت الذنب الّذى اذنبت و العمل الّذى عملت فصرفت وجهک الکریم عنّى لو کنت امتنى فالحقنى بآبائى، فالموت کان اجمل بى الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیّما. الهى انا عبد ذلیل ان احسنت فالمنّ لک و ان اسأت فبیدک عقوبتى جعلتنى للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع على بلاء لو سلّطت على جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفى، الهى قضاؤک هو الّذى اذلنى و سلطانک هو الذى اسقمنى و انحل جسمى و لو انّ ربى نزع الهیبة التی فى صدرى و اطلق لسانى حتى اتکلّم بملى فمى ثم کان ینبغى للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینى عند ذلک و لکنّه القانى و تعالى عنّى فهو یرانى و لا اراه و یسمعنى و لا اسمعه لا نظر الىّ فرحمنى و لا رثى منّى و لا ادنانى، فادلى بعذرى و اتکلّم ببرائى و اخاصم عن نفسى. فلمّا قال ذلک ایوب و اصحابه عنده، اظله غمام حتى ظن اصحابه انّه عذاب، ثمّ نودى منه یا ایّوب انّ اللَّه تعالى یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادلّ بعذرک و تکلم ببرائک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانّه لا ینبغى ان یخاصمنى الّا جبار مثلى و لا ینبغى ان یخاصمنى الا من یجعل الزیار فى فم الاسد و السحال فى فم العنقاء و اللجام فى فم التنّین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصرّ صرّة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک، یا ایّوب امرا ما تبلغ بمثل قوّتک و لو کنت اذ منتک ذلک، و دعتک الیه تذکرت اىّ مرام رامت لک اردت ان تخاصمنى بغیّک ام اردت ان تحاجنى بخطابک ام اردت آن تکابرنى بضعفک، این انت منّى یوم خلقت الارض فوضعتها على اساسها، هل کنت معى تمدّ باطرافها؟ هل علمت باىّ مقدار قدرتها؟ ام على اىّ شی‏ء وضعت اکنافها؟ أ بطاعتک حمل الارض الماء؟ ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء؟ این انت معى یوم رفعت السماء سقفا فى الهواء لا تعلق بسبب من فوقها، و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجرى نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها؟ این انت منّى یوم صببت الماء على التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدرى على اىّ شی‏ء ارسیتها؟ ام باىّ مثقال وزنتها؟ ام هل لک من ذراع تطیق حملها؟ ام هل تدرى من این الماء الذى انزلت؟ ام هل تدرى من اىّ شى‏ء أنشئ السحاب؟ ام هل تدرى من این خزانة الثلج؟ این خزانة الریح؟ این جبال البرد؟
این خزانة اللیل بالنّهار و خزانة النهار باللّیل؟ و باىّ لغة تتکلم الاشجار؟ من جعل العقول فى اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار؟ و من ذلت الملائکة لملکه، و فهر الجبّارین بجبروته، و قسم الارزاق بحکمته. فقال ایوب صغر شأنى و کلّ لسانى و عقلى ورائى و ضعفت قوّتى عن هذا الامر تعرض علىّ یا الهى قد علمت ان کلّ الّذى ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شئت، علمت لا یعجزک شی‏ء و لا تخفى علیک خافیة، اذ لقتنى البلایا، الهى فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لى فذهبت فیها و لم اتکلّم بشی‏ء یسخط ربى و لیتنى متّ بغمّى فى اشد بلائى قبل ذلک انّما تکلمت لتعذرنى و سکت حین سکت لترحمنى کلمة زلت منى فلن اعود و قد وضعت یدى على فمى و عضضت على لسانى و الصقت بالتراب خدّى، اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنى و استغیث بک من عقابک فاغثنى و استعین بک فاعنّى. و اتوکل علیک فاکفنى، و اعتصم بک فاعصمنى، و استغفرک فاغفر لى، فلن اعود لشی‏ء تکرهه منّى. فقال اللَّه تعالى و تقدس نفذ فیک علمى و سبقت رحمتى غضبى اذ خطئت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین، فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانّهم قد عصونى فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب اللَّه کل ما کان به من البلاء.
قوله: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، حسن گفت: ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وى افتاده و مردم از وى بگریخته مگر زن وى رحمه که با وى مى‏بود و گاه گاه طعام بوى مى‏آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر اللَّه تعالى باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودى و در آن بلا صبر همى کرد و ابلیس از وى در ماند و حیلت وى برسید، بانگى و زعقه از وى رها شد که هر هر جا لشکر وى بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وى آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است؟ ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وى بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وى بردم و هیچ بر وى ظفر نیافتم. گفتند آن چه دام بود از دامهاى مکر که بر راه آدم نهادى تا او را از بهشت بیرون کردى؟ گفت زن وى را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وى براندم، گفتند اینجا تدبیر همانست مکرى بساز با زن وى که او زن خود را فرمان برد، و از راه بیفتد، ابلیس بصورت مردى پیر فرا پیش رحمه شد گفت: یا امة اللَّه شوهرت کجاست؟ گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وى افتاده، گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روى و فرزندان داشت بدان جوانى و زیبایى و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانى و زیبایى وى باز بینى، رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتى متى یعذبک ربّک این المال؟ این الولد؟ این الصدیق؟ این لونک الحسن؟ این جسمک الحسن؟ اذبح هذه السخلة و استرح. ایوب که این سخن از وى بشنید دانست که ابلیس وى را فریفته است و باد در وى دمیده. گفت اى زن مال و فرزند که تو بآن مى‏گویى و بنا یافت آن تحسر میخورى آن بما که داده بود؟ گفت: اللَّه تعالى، گفت چند سال ما را در آن برخوردارى بود؟ گفت هشتاد سال، گفت اکنون چند است که ما در بلاییم؟ گفت هفت سال، گفت ویلک ما انصفت الّا صبرت فى البلاء ثمانین سنة کما کنّا فى الرّخاء ثمانین سنة و اللَّه لئن شفانى اللَّه لاجلدنک مائة جلدة امرتنى ان اذبح لغیر اللَّه. ایوب از سر دلتنگى و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا مى‏فرمایى تا قربان کنم بغیر نام اللَّه. رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آرى نخورم و ترا نه بینم. رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بى‏طعام و بى‏شراب و بى‏یار و بى‏مونس، طاقتش برسید روى بر خاک نهاد گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، فرمان آمد از جبّار عالم آن ساعت که‏ یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک‏، سر بردار اى ایوب و پاى بزمین زن. ایوب پاى بر زمین زد چشمه‏اى آب پدید آمد غسلى بر آورد آن درد و اذى پاک از وى فرو ریخت بحال تندرستى و جوانى و زیبایى خویش باز شد، یک بار دیگر پاى بر زمین زد چشمه‏اى دیگر پیدا شد شربتى خورد از آن و در باطن وى هیچ درد و رنج نماند، برخاست و بر آن بالایى نشست و حلّه‏اى زیبا پوشانیدند او را، آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وى افتاد که کار آن مسکین بیمار گویى بچه رسید، تنها و عاجز است در آن کناسه، و دانم که هیچکس وى را طعامى و شرابى نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگى بمیرد یا دد بیابانى او را هلاک کند، برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست، و ایوب او را میدید که جست و جوى میکرد، و رحمه او را جوانى زیبا دید حلّه‏اى نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وى شود، آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة اللَّه؟
اى زن چه میخواهى و چه میجویى؟ گفت آن بیمار مبتلى که اینجا افتاده بود نمى‏بینم او را و میترسم که هلاک گشت، ایوب گفت او ترا که باشد؟ گفت شوهر منست: گفت اگر او را ببینى باز شناسى؟ پس رحمه نیک در وى تأمل کرد گفت: اما انّه اشبه خلق اللَّه بک اذ کان صحیحا. گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود، گفت پس اندوه مدار که من ایوبم. و گفته‏اند ایوب تبسّمى کرد دندان ضواحک وى پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وى آورد. ابن عباس گفت: و الّذى نفس عبد اللَّه بیده ما فارقته من عناقه حتى مر بهما کلّ مال لهما و ولد. و یروى انّ ابلیس قال لها اسجدى لى سجدة حتى اردّ علیک المال و الاولاد و اعافى زوجک، فرجعت الى ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدوّ اللَّه لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه اللَّه لیضربها مائة جلدة، و قال عند ذلک مسّنى الضّر من طمع ابلیس فى سجود حرمتى له و دعائه ایّاها و ایّاى الى الکفر. و قال وهب: کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجیئه بقوته فلمّا طال علیها البلاء و سئمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شیئا فجزّت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به، فقال لها این قرنک؟ فاخبرته فحینئذ قال مسّنى الضّر. و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر، فقال مسّنى الضّر. و قیل سقطت منه دودة فردّها الى موضعها فقال: کلى قد جعلنى اللَّه طعامک فعضته عضة زاد المها على جمیع ما قاسى من عضّ الدّیدان فقال مسّنى الضّر. فنودى من اختیارک مسّک الضّر لا من اختیارى، و قیل نودى یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلائنا علیک فقال مسّنى الضّر، لا قرار معک و لا فرار منک، و قیل انقطع عنه الوحى ایّاما فقال مسّنى الضّر، و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسّنى الضّر، و قیل الضّر هاهنا الشیطان، لقوله مسّنى الشیطان بنصب و عذاب، فان قیل انّ اللَّه سمّاه صابرا و قد اظهر الشکوى و الجزع بقوله مسّنى الضّر و مسّنى الشیطان بنصب؟ قیل لیس هذا شکایة، انّما هو دعاء بدلیل قوله عزّ و جل: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» على ان الجزع انّما هو فى الشکوى الى الخلق فامّا الشکوى الى اللَّه عزّ و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر، کما قال یعقوب:نَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏
. قال سفیان بن عیینة: و کذلک من اظهر الشکوى الى الناس و هو راض بقضاء اللَّه لا یکون ذلک جزعا، کما
روى انّ جبرئیل دخل على النبى (ص) فى مرضه فقال: کیف تجدک؟ قال اجدنى مغموما، اجدنى مکروبا.
و قال لعائشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه.
فَاسْتَجَبْنا لَهُ اى استجبنا دعاه، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ»، ازلنا عنه البلاء الّذى کان فیه، «آتَیْناهُ أَهْلَهُ» اى اولاده و هم عشرة بنین، و قیل سبعة بنین و ثلاث بنات، و قیل سبعة و سبع. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ، قال ابن عباس: احیى اللَّه اولاده باعیانهم و امواله و مواشیه و مثلها و مثلهم معهم، و قیل ردّ اولاده و ابقاهم حتى جعل من نسلهم مثلهم. روى عن ابن عباس انّ اللَّه تعالى ردّ الى المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا.
رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى نعمة علیه من عندنا. وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ یقتدون به فى الصبر على البلاء و الشکر على النعماء.
روى عقبة بن عامر عن النبى (ص) قال: اوحى اللَّه تعالى الى ایوب، تدرى ما ذنبک عندى حتّى ابتلیتک؟ قال لا یا رب، قال دخلت على فرعون فادهنت له بکلمتین.
و قیل استعان رجل ایوب على ظلم یدرؤه عنه فلم یعنه فابتلى.
و روى انّه مطر على ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فى ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع؟ فقال و من یشبع من رحمتک.
«وَ إِسْماعِیلَ» یعنى و اذکر اسماعیل، هو ابن ابراهیم. «وَ إِدْرِیسَ» هو اخنوخ.
«وَ ذَا الْکِفْلِ» سمى ذا الکفل لانّه تکفل بامر فوفى به، و ذلک ما روى انّ نبیا من انبیاء بنى اسرائیل اوحى اللَّه الیه انّى ارید قبض روحک. فاعرض ملکک على بنى اسرائیل، فمن تکفل لک انه یصلّى باللّیل لا یفتر و یصوم بالنّهار و لا یفطر و یقضى بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه، ففعل ذلک. فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفى به، فشکر اللَّه له و نبأه، فعلى هذا القول الکفل بمعنى الکفالة.
و قیل سمّى ذا الکفل لعظم حظّه من عبادة اللَّه و من ثوابه، و الکفل الحظّ العظیم. من قوله تعالى: «یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ».
و قیل کان رجلا صالحا عبد اللَّه فى غار جبل، و الکفل الجبل، و اختلفوا فى انّه هل کان نبیّا. و قیل هو الیاس و قیل هو زکریا، و قیل هو یوشع بن نون. و قال الحسن: هو نبیّ اسمه ذو الکفل. و قال ابو موسى الاشعرى: لم یکن نبیّا و لکن کان عبدا صالحا اسمه ذو الکفل. و فى ذلک ما روى ابن عمر قال: سمعت النبى (ص) یحدّث حدیثا لو لم اسمعه الّا مرّة او مرّتین لم احدث به، سمعته منه اکثر من سبع مرّات قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل یقال له ذو الکفل لا ینزع عن ذنب عمله فاتبع امرأة فاعطاها ستین دینارا على ان تعطیه نفسها، فلمّا قعد منها مقعد الرجل من المرأة ارعدت و بکت فقال ما یبکیک؟ قالت من هذا العمل ما عملته قطّ، قال اکرهتک؟ قالت لا و لکن حملتنى علیه الحاجة، فقال اذهبى فهو لک. ثم قال: و اللَّه لا اعصى اللَّه ابدا فمات من لیلته فقیل مات ذو الکفل، فوجدوا على باب داره مکتوبا انّ اللَّه غفر لذى الکفل».
«کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى کل هؤلاء المذکورین موصوفون بالصبر.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» اى غمرتهم الرحمة فیکون هذا ابلغ من رحمناهم، و قیل الرحمة هاهنا النبوّة. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» اى من الانبیاء سمّوا صالحین لانّ صلاحهم لا یشوبه کدر الفساد، و قیل بین الحکم و المعنى الحکم صبرهم و صلاحهم، و المعنى ادخاله ایّاهم فى الرحمة و قد تضمنت الایة تسلیة النبى (ص) و المؤمنین و تقویة قلوبهم على البلیّة و الحثّ على الصبر علیها لینالوا بذلک خیر الدنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» الآیة. سبقت لهم من اللَّه العنایة فى البدایة فظهرت الولایة فى النهایة. در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود، یک ذره عنایت ازلى به از نعیم دو جهانى، او را که نواختند در ازل نواختند، و او را که خواندند در ازل خواندند، دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده مى‏نماید. سخنها در ازل گفته و امروز گفته مى‏شنواند، خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز مى‏رساند. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» سوق المقادیر الى المواقیت. دیرست تا با تو راز مى‏گویند تو اکنون مى‏شنوى، جلال عزت او قدیم است تو امروز مى‏دانى، علم ازلى در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مى‏داشت در سماع کلام ازلى، قیّم که مال کودکى در دست دارد بنیابت او دارد، پس چون کودک بالغ شود بوى دهد. میگوید از روى اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مى‏ساخت و نیابت شما مى‏داشت، چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد، بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید، حکم بدل فرستاد، راز با جان گفت، رقم طاعت بر اطراف کشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید که اى منتظر وارد لطف ما! اى نظاره شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما، حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلى که دوستان را سابق شد، و ربّ العزّه بر ایشان منت نهاد که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏»، و ثمره آن حسنى ابدیست که ربّ العزّه وعده داده و گفته که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ». آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلى را لاحقه ابدى در پیوست که: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» روز رستاخیز در انجمن کبرى و عرصه عظمى از فریشتگان نداء «لا بُشْرى‏» شنوند نه خطاب «وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نه آواز سیاست «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ»، نه آواز درد فراق، نه نومیدى از رحمت، بلکه فریشتگان همى آیند جوق جوق و ایشان را بشارت مى‏دهند که: «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» اى هذا یومکم الّذى وعدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملک و منهم من یردّ علیه الخطاب و التعریف من الملک، فیقول جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ، قومى را بواسطه فریشته سلام کنند که: «سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون، قومى بیواسطه‏ و ترجمان سلام ملک شنوانند که: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، گوید جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ. بندگان من بمنتان آرزو میبود، این کرامتى و نواختى است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد، اما امروز دلهاى ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته: قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه فاذا تحرّک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السّماء و الارض فیعرضهم اللَّه على الملائکة و یقول هؤلاء المشتاقون الىّ اشهدکم انّى الیهم اشوق. مى‏گوید دلهاى مشتاقان منوّر است بنور الهى چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسى را روشن کند، حق جلّ جلاله خطاب کند که اى مقرّبان حضرت، اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم على العادة فیما بین الخلق فى تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوى السّماء الّتى فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتى عصوا علیها غیر تلک الارض حتّى لا تشهد علیهم. و قیل نطوى السّماء لیقرب قطع المسافة على الاحباب.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنى اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. مى‏گوید موسى را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنى بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو مى‏شد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهاى ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینى در مجلس شراب چون قومى بآخر رسند ساقى را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانى.
«مثل امتى مثل القطر لا یدرى اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فى اولها و عیسى فى آخرها».
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفى عربى جمال اسلام روى در نقاب عزّت کشیده بود، قومى بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهى بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خداى نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهى گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همى ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدى (ص) از آفاق اقبال احدى پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید على ملکى؟ هیچ ملک دانى که افزونى دارد بر ملک من؟
کاهن گفت که آرى پیغامبرى در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید، سیّدى و مهترى سرورى که در پیشانى وى نور سجود بود در ابروى وى نور خضوع بود، در موى وى نور جمال بود. در چشم وى نور عبرت بود. در روى وى نور رحمت بود. در میان دو کتف وى نور نبوّت بود، در دل وى نور معرفت بود، در سرّ وى نور محبّت بود، در کلام وى نور حکمت بود، در حکمت وى نور غیرت بود، در غیرت وى نور حضرت بود، انّه لبارّ مبرور ایّد بالظهور، و وصف فى الزّبور، و حصّلت امّته فى السفور. مفرّج الظلم بالنّور. احمد النبىّ طوبى لامّته حین یجئ و انشدوا.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول‏
نبّئت انّ رسول اللَّه اوعدنى
و العفو عند رسول اللَّه مأمول‏
مردى بود از زیر دامن عبد اللَّه بن عبد المطّلب بیرون آمده و در اصلاب بشرى رفته لکن از غیب مددى در آمده و احوال و اقوالش مبدّل کرد که: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ»، خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند و نطق از وحى پاک بدادند که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏». لا جرم گوینده بشرع آمد، رونده بحق آمد، متحرّک بامر آمد، شب معراج بهشتها بر وى عرض کردند طرف و غرف بوى نمودند، ذرّه‏اى بآن التفات نکرد، این طراز وفا بر کسوه صفاء وى کشیدند که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»، روشنایى چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلّى یناجى ربّه. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» از رحمت وى بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد، اگر در مکّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد، در مکّه مى‏گفت: «وَ اعْفُ عَنَّا». و در غار مى‏گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، در صدر قاب قوسین مى‏گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، در وقت وفات مى‏گفت: «اللَّه خلیفتى علیکم».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده مى‏گوید: امّتى، امّتى.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، استنارت الارواح بذکر الحبیب و انشقت الاکباد بشوق الحبیب، فلا راحة للحبیب بدون الحبیب، و لا سکون للحبیب الى غیر الحبیب، حتى یصل الى الحبیب:
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مى‏شوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف‏ علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مى‏راند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مى‏نماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مى‏دارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم‏
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ‏، بسا پرده‏ها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبى‏اند و لختى شمالى، این ثقبه‏ها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفته‏اند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مى‏کند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفه‏اى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بزرگ بخشایش مهربان.
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (۱) جاوید پیروز آمد گرویدگان.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (۲) ایشان که در نماز خویش آرامیدگان و فرو شکستگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (۳) و ایشان که از نابکار روى برگردانند، «وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» (۴) و ایشان که زکاة مال دهند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (۵) و ایشان که فرجهاى خویش نگه دارند.
«إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ» مگر بر جفتان خویش، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» یا بر بردگان خویش، «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» (۶) که ایشان که زنان دارند یا کنیزکان نکوهیده نیستند.
«فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ» هر که بیرون از آن چیزى جوید، «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (۷) ایشان از اندازه پسند در گذشتگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (۸) و ایشان که امانتها و عهدهاى خویش را گوشوانانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» (۹) و ایشان که بر هنگام نمازهاى خویش بر ایستادگانند.
«أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» (۱۰) ایشانند که بهشت را میراث برانند.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» ایشان که بیافتند بهشت، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» (۱۱) ایشان در آن جاویدانند، «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بدرستى که بیافریدیم مردم را، «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» (۱۲) از گلى ساخته کشیده، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» (۱۳) آن گه او را نخست نطفه کردیم در آرامگاهى استوار.
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» پس آن نطفه را خونى بسته کردیم، «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» آن گه آن خون را پاره گوشت کردیم، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» آن گه آن مضغه را استخوانها کردیم، «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» آن گه آن استخوان و اندامها را گوشت پوشانیدیم، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» پس او را آفریدیم آفریدنى دیگر، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (۱۴) با آفرین خداى اللَّه تعالى که نیکونگارتر همه نگارندگانست و نیکو آفریدگارتر همه آفرینندگان است.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» (۱۵) پس آن گه شما پس آن مردگانید.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» (۱۶) پس آن گه شما را روز رستاخیز از خاک بر انگیزانیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» باشارت ارباب معارف و استنباط اهل فهم این سبع طرائق اشارتست بهفت حجاب که ربّ العزّه در نهاد آدمى آفریده و او را بآن محجوب داشته از دیدن لطائف و یافت حقایق، یکى حجاب عقل دیگر حجاب علم، سدیگر قلب، چهارم نفس، پنجم حس، ششم ارادت، هفتم مشیّت، عقل او را بر شغل دنیا و تدبیر معاش داشت تا از حق باز ماند، علم او را در میدان مباهات کشید با اقران خویش تا در وهده تفاخر و تکاثر بماند، دل او را بر مقام دلیرى و دلاورى بداشت تا در معارک ابطال بطمع صیت دنیوى چنان بفتنه افتاد که پرواى دین و نصرت دینش نبود، نفس خود حجاب مهین است و دشمن دین، اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک‏، اگر بر وى دست یابى دست ببرى و رنه افتادى که هرگز نخیزى اینجا حس شهوت، و ارادت معصیت، و مشیّت فترت، شهوت و معصیت حجاب عامه خلق است، و فترت حجاب خواص حضرتست از راه حقیقت.
بهر چه از راه بازافتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست وا مانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
این حجابها یاد کرد و آن گه بر عقب گفت: «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» با این همه حجاب، که در پیش بنده است او را فرو نگذاریم و ازو غافل نه‏ایم، بنده را باول آیت بیم داد از قهر و عدل خویش و بآخر آیت امیدوار کرد بفضل و کرم خویش، و روش سالکان برین قاعده بنا نهادند اول خوف و آخر رجا، خائف باش اى درویش تا روزى ترا گویند: لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ، و در میدان رجا بعفو او چشم دار تا هنگامى که گویند ابشر بالجنّة. سهل عبد اللَّه تسترى گفت: الخوف ذکر و الرّجا انثى و منها تتولد حقائق الایمان، خوف و رجا یکدیگر را جفتند چون بهم رسند از ایشان حقائق ایمان زاید، رجا را صفت انوثت داد و خوف را صفت ذکورت زیرا که غلبه رجا کاهلى و فترت بار آرد و آن صفت اناث است، و غلبه خوف تشمر و تجلّد بار دهد و این صفت ذکورست، و کمال ایمان در بقاء این هر دو معنى نهاده‏اند چون این دو معنى از منش برخیزد یا امن حاصل آید یا قنوط، و این هر دو صفت کفارست زیرا که امن از عاجزانست و قنوط از لئیمان، و اعتقاد لؤم و عجز در اللَّه تعالى داشتن کفر محض است.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» الآیة. ربّ العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه منّت مى‏نهد بر بندگان که ما بکمال قدرت از آسمان باران رحمت فرستادیم بوقت بهار و تلقیح اشجار تا زمین مرده بدان زنده گشت، صد هزاران بدایع و ودایع که درو تعبیه بود از انواع نبات و ثمار و ریاحین بیرون داد چنان که گفت تعالى و تقدس: «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» الآیة.. مستنبطان طریقت و سالکان راه حقیقت گفتند ظاهر آیت اشارتست ببهار عموم، و باطن آیت اشارتست ببهار خصوص، و لکل آیة ظهر و بطن.
بهار عموم آیات آفاق است، و بهار خصوص آیات انفس، و اللَّه تعالى عز و جلّ یقول: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» اگر بهار عموم را ابر بارنده است بهار خصوص را چشم گرینده است، اگر بهار عموم را رعد با صولتست بهار خصوص را ناله و حسرتست، اگر بهار عموم را برق با حرقتست، بهار خصوص را نور فراستست، در بهار عموم چشم عبرت باز کن تا گل بینى، در بهار خصوص دیده فکرت بر گمار تا دل بینى، درویشى را دیدند سر فرو برده وقت بهار، گفتند اى درویش سر بردار تا گل بینى، درویش گفت اى جوانمرد سر فرو بر تا دل بینى.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ»، نوح را نام یشکر بود لکن از بس که بگریست و در طلب رضاء حق نوحه کرد و زارى وحى آمد از حق جل جلاله که: یا نوح کم تنوح‏ اى نوح تا کى نوحه کنى و چند گریى؟ نوح گفت خداوندا کریما لطیفا بآن میگریم تا تو گویى چند گریى، و این خسته روانم را مرهم نهى، خداوندا اگر تا امروز از حسرت و نیاز گریستم اکنون تا جان دارم از شادى و ناز گریم.
پیر طریقت گفت: الهى در سرّ گریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرتست و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصّه‏ایست دراز، اى جوانمرد این ناز در چنین حال کسى را رسد که ناز پدران و مادران ندیده باشد و نه در حجر شفقت دوستان آرام داشته بود، بلکه در بوته بلا تنش گداخته باشد وزیر آسیاى محنت فرسوده، نبینى که با سیّد اوّلین و آخرین و خاتم النبیین اول چه کردند پدر و مادر را از پیش وى برداشتند تا ناز مادران نبیند و در حجر شفقت پدران ننشیند، چون بغار حرا آمد گفتند اى محمّد خلوتگاهى نیکو ساختى لکن عقبه‏اى در پیش است، بدر خانه بو جهل میباید شد و در زیر شکنبه شتر مى‏بباید نازید، و دندان عزیز خویش فداى سنگ سنگدلان میباید کرد و رخساره را بخون دل خلق میباید زد که بر درگاه ما چنان نازک و نازنین نتوان بود.
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست‏
اى محمّد از ما میباید ستد و بخلق میباید رسانید و در میانه راست باشى، «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»، همه دست در دامن تو زده و تو بدل بکس التفات ناکرده، بظاهر با خلق آمیخته و بباطن از خلق مجرد و آزاد گشته، و لسان الحال بنعت التمکین یقول:
بیان بیان الحق انت بیانه
و کلّ معانى الغیب انت لسانه‏
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» قال ابن عطا: اکبر المنازل برکة منزل تسلم فیه من هواجس النفس و وساوس الشیطان و موبقات الهوى و تصل فیه الى محل القربة و منزل القدس و سلامة القلب من الاهواء و البدع و الضلالات و الفتن.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغى، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویى که ستاره‏اى است روشن، «یُوقَدُ» مى‏فروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختى برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقى. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربى «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» روشنایى آتش بآن روشنایى روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مى‏نماید اللَّه بروشنایى خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«فِی بُیُوتٍ» در خانه‏هایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مى‏ستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مى‏ترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیده‏ها در آن مى‏گردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بى‏اندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مى‏بیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمى‏بینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مى‏ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز شهد بجلاله افعاله، نطق بجماله افضاله،دلّ على اثباته آیاته، اخبر عن صفاته مفعولاته اسم جلیل عرفه العقلاء بدلالة افعاله.
و عرفه الاصفیاء باستحقاقه لجلاله و جماله، فبلطف جماله عرفوا جوده و بکشف جلاله عرفوا وجوده. نام خداوندى که دلائل توحید آیات او معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او، خداوندى که مصنوعات از قدرت او نشان است، مخلوقات از حکمت او بیانست، موجودات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست، هر چه در فهم و وهم تو آید که وى آنست نه آنست، بل که خالق آنست.
جمالک لا یقاس الى جمال
و قدرک جلّ عن درک المثال.
طس الطاء اشارة الى طهارة قدسه، و السّین اشارة الى سناء عزّه، یقول تعالى: بطهارة قدسى و سناء عزّى لا اخیّب امل من امّل لطفى. جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد میکند بطهارت قدس خود و بسناء عزّ خود که هر که بمن امید رحمت دارد نومیدش نکنم، هر که بمن طمع مغفرت دارد ردّش نکنم، هر چه بنده را امیدست فضل من برتر از آن است، هر چه از بنده تقصیر است بى‏نیازى من برابر آنست.
اى جوانمرد بدان که کار مولى را بنا بر بى‏نیازى است و تقصیر رهى بنا بر ضعف و بیچارگى است، و او جلّ جلاله ضعیفان و بیچارگان را دوست دارد. در خبرست که موسى (ع) گفت: «یا ربّ من احبّاءک من خلقک حتّى احبّهم لاجلک؟
«خداوندا ازین خلق که آفریده‏اى دوست تو کیست تا از بهر تو او را دوست دارم؟ جواب آمد که: «یا موسى کلّ فقیر و قیر و کلّ ضعیف مسکین»
ازین هر درویشى شکسته ضعیفى کوفته زیر بار حکم ما فرسوده، معاشر المسلمین درویشان شکسته را عزیز دارند، که ایشان برداشتگان لطفند و برکشیدگان فضل، ربّ العالمین ایشان را بربطه: «یحبّهم و یحبّونه» بسته، بقید: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ استوار کرده در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروخته. در خبرست که روز قیامت که جنّ و انس را در آن صعید قیامت بهم آرند و خلق اوّلین و آخرین را بر بساط هیبت و سیاست بدارند منادیى از جانب عرش مجید آواز دهد: کجایند آن کسانى که درویشان را در دنیا بچشم شفقت نگرستند و بعین کرامت ملاحظه نمودند و بجاى ایشان را احسان کردند؟ در روید در دار القرار و معدن الأبرار ایمن و شاد، از ترس و اندوه آزاد. یک بار دیگر همان منادى ندا کند: کجایند آن کسانى که بیماران درویشان را پرسیدند و ایشان را حرمت داشتند و بتعهّد و تفقّد احوال ایشان را مطالعت کردند؟ ایشان را آرید و بر منبرهاى نور نشانید! تا با اللَّه سخن میگویند و بمناجات و محادثت حضرت ربوبیّت مى‏نازند و باقى خلق در غمرات حساب و حسرات عتاب مى‏باشند.
قال النبیّ (ص): «انّ للَّه عزّ و جلّ عبیدا استحبّهم لنفسه لقضاء حوایج الناس ثمّ آلى على نفسه الّا یعذّبهم، فاذا کان یوم القیمة جلسوا على منابر من نور یحدّثون اللَّه تعالى و النّاس فى الحساب».
هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ این کتاب قرآن، منشور نبوّت، حجّت رسالت، معجز دعوت، نامه آسمانى، کلام ربّانى، راه نمونى مؤمنانست، و بشارت دوستان بنعیم جاودان است، دلیل و حجّت اهل ایمانست، امان اهل تقوى و مستند اهل فتوى است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ... الآیة، یدیمون المواصلات و یستقیمون فى آداب المناجاة و یؤدّون من اموالهم و احوالهم و سکناتهم و حرکاتهم الزّکاة بما یقومون فى حقوق المسلمین احسن مقام، و یتوبون عن ضعفائهم احسن متاب.
إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً... الآیة، آن شب که موسى در آن بیابان در تحیّر افتاد، از مدین برفته و روى بمصر نهاده و بقصد آن که تا مادر خویش و دو خواهر یکى زن قارون و دیگر زن یوشع نون از آنجا بیارد، و بیم فرعون در دل وى بود همى ناگاه در آن بیابان راه گم کرد، شبى بود تاریک و راهى باریک، شبى دیجور و موسى سخت رنجور، در آن بیابان متحیّر مانده میان باد و باران و سرماى بى‏کران و برق درخشان و رعد غرّان و عیال وى از درد زه نالان، خواست تا آتشى افروزد، سنگ و آتش‏زنه برداشت بسیار بزد و آتش بیرون نداد، از سر تیزى و تندى سنگ و آتش‏زنه هر دو بزمین زد ربّ العالمین آن هر دو را با وى بسخن آورد.
گفتند: یا موسى! صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم، باطن ما پر از آتش است امّا فرمان نیست که یک ذرّه بیرون دهیم، آن شب فرمان رسید همه آتشهاى عالم را که: در معدن خود همى باشید هیچ بیرون میائید که امشب شبى است که ما دوستى را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختى بر وى خواهیم نهاد اینست که ربّ العزّة گفت آنس من جانب الطور نارا. فیا عجبا آتشى که ربّ العزّة در صخره صمّا تعبیه کرد موسى کلیم نتوانست که باحتیال آن را ظاهر کند، نورى که ربّ العزّة جلّ جلاله در سویداء دل عارف نهاد ابلیس لعین بوسوسه خویش آن را کى ظاهر تواند کرد.
قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، ربّ العالمین در قرآن شش آتش یاد کرد: یکى آتش منفعت، قوله: أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ؟، دگر آتش معونت، قوله: قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً، سدیگر آتش مذلّت، قوله: خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ، چهارم آتش عقوبت: النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، پنجم آتش کرامت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً، ششم آتش معرفت و هدایت، قوله: إِنِّی آنَسْتُ ناراً، عامه خلق از آتش منفعت معیشت یافتند، کقوله تعالى: نَحْنُ جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ، ذو القرنین از آتش معونت نظام ولایت یافت: قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی، ابلیس از آتش مذلّت لعنت یافت: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی، کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ، ابراهیم از آتش کرامت و سلامت یافت: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ موسى از آتش معرفت و هدایت قربت یافت: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا موسى را باوّل ندا بود نُودِیَ و بآخر نجوى بود وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. باز مصطفى عربى (ص) باوّل چه بود؟: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ باوسط چه بود؟: عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ و بآخر چه بود؟: دَنا فَتَدَلَّى، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ زندگانى بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالى بود مردار است و در شمار موتى است: زندگانى بیم با علم، و زندگانى امید با علم، سوم زندگانى دوستى با علم. زندگانى بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست، زندگانى امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک، زندگانى دوستى قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وى آزاد و دل شاد. بیم بى‏علم بیم خارجیان است، امید بى‏علم امید مرجیانست. دوستى بى‏علم دوستى اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگى پاک رسید و از مردگى باز رست.
ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً زنده‏شان دارم بزندگانى پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد.
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبى خالیا فتمکنّا
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکى را قهر جلال ازلى فرو گیرد و داغ نومیدى بر پیشانى وى نهند. آنت فضیحت و رسوایى و مصیبت جدایى که درخت نومیدى ببرآید و اشخاص بیزارى بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدى و درد واماندگى گوید:
من پندارم که هستم اندر کارى
اى بر سر پنداشت چو من بسیارى‏
یکى را لطف جمال الهى در رسد بعنایت ازلى و فضل ربّانى نقطه نور بر پیشانى او پدید آید سر تا پاى وى همه نور گردد. آن دل پاک وى را مرکب صفا گردانند، لگام تقوى بر سر وى کنند که: التّقى ملجم، از عمل صالح زینى برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتى او را پوشانند که: وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ، پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وى فرستند که: من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث.
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلّل بگشایند که لا عِلْمَ لَنا، سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه اسرافیلى که میگوید: فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ، سدیگر فزع اکبر که میگوید: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ، از فزع آن روز زبانهاى فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبرى دهند که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ بسى پرده‏ها دریده گردد بسى نسبها بریده شود بسى سپیدرویان سیه‏روى شوند بسى کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند بسى خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید: بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانى که چکنى نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى؟ ابراهیم خلیل، موسى کلیم، عیسى روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگى بگشاده که: بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست. همى در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفاى عربى هاشمى (ص) گوید بار خدایا مشتى ضعیفان و گنه‏کارانند امّت من، بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهى میکن. از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایى ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم. یا سیّد با تو و با امّت تو بکرم خود کار مى‏کنم نه بکردار ایشان. هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وى بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبى و زلفى و حسنى دادیم اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ قوله: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الایة، خنک آن بندگانى که دین حنیفى ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضى این فرمان که: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ایشانند که مقبول درگاه بى‏نیازى شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطى از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغاى لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهاى ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور مى‏کشند، که: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، آرى از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها و این راه بسه منزل توان برید: اوّل نمایش، پس روش، پس کشش. نمایش اینست که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها، روش آنست که گفت: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، کشش آنست که گفت: دَنا فَتَدَلَّى نمایش در حق خلیل گفت: نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روش از موسى باز گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ. کشش در حق مصطفاى عربى (ص) گفت: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ. اى مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمى‏برى عمرها در خود برفتى هنوز جایى نرسیدى. روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت:
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
اى جوانمرد از خود قدمى بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید.
نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت: اى رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسى همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست. بر، راه اوست که با چراغ اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «بسم اللَّه فاتقة للرتوق، مسهّلة للوعور، مجنّة للشرور، شفاء لما فى الصدور» بسم اللَّه گشاینده بستگیهاست، آسان کننده دشواریهاست، دور کننده بدیهاست، آرام دلها و شفاى دردها و شستن غمهاست. از خزائن غیب تحفه‏اى در صحراى وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم اللَّه، هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم اللَّه، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار «بسم اللَّه»، در فرادیس اعلى و جنات مأوى شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم اللَّه.
ملیک مالک مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال‏
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال‏
اى جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانى و از نهیب قیامت لرزانى و در غم و احزانى پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانى، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوى و عقبه صراط باز گذارى از بلاى دنیا جسته و از هواى نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کفّ جلال ذو الجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادى آن روز است، روز طوبى و زلفى و حسنى آن روز است.
عظمت همّة عین، طمعت فى ان تراکا
او ما یکفى لعین، ان ترى من قد رآکا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ستایش نیکو و ثناى بسزا مر خداى را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست، خداوندى که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست. موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ، جایى دیگر فرمود: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتایى و بى‏همتایى خود او راست در دو جهان. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزى داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیارى زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانى داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعماى خویش و نشان دوستى است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستى است، چنانستى که رب العزة گفتى: بنده من این نعمتها که دادم بى‏تو دادم و این قسمت که کردم بى‏تو کردم و چنان که بى‏تو قسمت کردم بى‏تو حمد آوردم و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا بدانى که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها ادا دفن العبد، یعلم ما الذى کان فى‏ قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته. وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ على قلوب اولیائه من الالطاف و الکشوف وَ ما یَعْرُجُ فِیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء. اخلاص مخلصان و توحید موحّدان و معرفت عارفان بر وى جلّ جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وى بهمه رسیده، لا جرم چون بنده در خاک شود از وى اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بر وى نهد و ثواب آن بوى رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصرى فرا نمود آن ساعت که جنازه وى برگرفتند جوقى مرغان بر سر جنازه وى آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکى ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنى شاگرد شافعى رحمهما اللَّه، و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطّى که نه مانند خطّ آدمیان بود که: ذو النون حبیب اللَّه من الشوق قتیل اللَّه، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته مى‏یافتند.
منصور عمار رحمه اللَّه گفت: وقتى در خرابه‏اى شدم جوانى را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویى دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفاى او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آن گه بر وى سلام کردم و گفتم: اى جوان دوزخ صخره‏یى‏اى و زیر آن صخره وادیى است که آن را لظى گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازى از وى بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت: اى جوانمرد هیچ تواند بود که شربتى دیگر دهى این خسته کوفته را؟ این آیت بر خواندم که: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، جوان نعره بزد و کالبد خالى کرد، چون او را بر مغتسل نهادند. بر سینه وى خطّى دیدم نبشته: فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، خواستم که میان دو ابروى وى دهانى نهم، خطى دیگر دیدم نبشته که: فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامه‏اى سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عزّ بر سر نهاده گفتم: اى جوان حق جل جلاله با تو چه کرد؟
گفت: فعل بى ما فعل بشهداء بدر و زادنى با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن، گفتم: سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد؟ گفت: لانّهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار، یعنى الخوف و الخشیة.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضى اوقات روى بخلق نهد گرد سینه‏ها میگردد هر سینه‏اى که از آن بوى آشنایى آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فى الخبر: ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسى ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها انفاس و اجدان است و ناله تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلى پر درد و جانى پر حسرت بر آید و باد صبحى آن را برباید و بحضرت اعلى برد، انّ للَّه تعالى ریحا تسمّى الصبحیة تهبّ عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الى عند الملیک الجبار.
اى جوانمرد! بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلى رسد آن را حجابى پیش نیاید، عجب دانى چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراى لاابالى بباد بى‏نیازى بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که: «انین المذنبین احبّ الىّ من زجل المسبّحین».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد. بو بکر واسطى گفت: مطیعان حمّالان‏اند و حمّالان جز بارى ندارند و این درگاه بى‏نیازان است، و عاصیان مفلسان‏اند و این بساط مفلسان است، اى خداوندان طاعت! طاعتها که کرده‏اید بکوى افلاس فرو گذارید و مفلس‏وار با دو دست تهى از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید: پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمده‏ایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب مى‏جوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت مى‏جوئیم. به داود (ع) وحى آمد که: اى داود آن زلّت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو، داود گفت: بار خدایا زلّت چون مبارک باشد؟ گفت: اى داود پیش از ان زلّت هر بار که بدرگاه ما آمدى ملک‏وار مى‏آمدى با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که مى‏آیى بنده‏وار مى‏آیى با سوز و نیاز مفلسى‏ «یا داود انین المذنبین احبّ الىّ من صراخ العابدین»، این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وى منت نهاد که: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا، و در اخبار داود است که زبور مى‏خواند و نام گناهکاران بسیار برمى‏آمد از روى غیرت و صلابت در دین گفت: اللّهم لا تغفر للخطّائین‏ بار خدایا! گنه‏کاران را میامرز.
گفتند: اى داود نهمار بى‏شفقتى بر گناهکاران! باش تا محمد عربى قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امّت استغفار کند که: «اغفر لى ما قدّمت و ما اخّرت»، و لسان قدر میگوید که: اى داود تو در بند پاکى خود مانده‏اى باش تا از دست قضا و قدر قفا خورى آن گه بدانى که چه گفتى و کجا ایستاده‏اى، و جبرئیل در راه آمده که اى داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار! اگر توانى، داود از سر تحیّر و پشیمانى در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وى بزن اوریا افتاد، و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء اللَّه، پس بعاقبت داود میگفت: اللّهم اغفر للمذنبین فعسى ان تغفر لداود فیما بینهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ پیغامبر من بگوى، مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را؟ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین، قُلِ اللَّهُ هم تو گوى که خداى، وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ ما یا شما، لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) بر راه راستیم یا در گمراهى آشکارا.
قُلْ پیغامبر من بگوى، لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا و شما را نخواهند پرسید از آنچه ما کنیم از بدى، وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵) و ما را نخواهند پرسید از آنچه شما میکنید.
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا بگوى با هم آرد میان ما خداوند ما روز رستاخیز، ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا پس کار گشاید میان ما، بِالْحَقِّ بداورى راست، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) و او حاکم است کاربر گشاى دانا.
قُلْ أَرُونِیَ بگوى: با من نمائید، الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ این انبازان که درو مى‏بندید بانبازى کَلَّا انبازى نیست و این دعوى راست نیست، بَلْ هُوَ اللَّهُ آرى اوست اللَّه، الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) آن تواناى دانا.
وَ ما أَرْسَلْناکَ نفرستادیم ترا، إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ مگر همواره همه مردمان را، بَشِیراً وَ نَذِیراً بشارت دهى و بیم نمایى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۸) لکن بیشتر مردمان نمى‏دانند.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ و میگویند: این وعده که میدهى کى است و چه هنگام است؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۹) اگر راست مى‏گویى.
قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ بگوى شما را هنگام وعد روزیست، لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (۳۰) که از آن یک ساعت با پس نشوید و فرا پیش نشوید.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ بنگرویم باین قرآن، وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ و نه بآن که پیش از ان بود از هیچ رسول و کتاب، و لو ترى و اگر تو بینید، إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ آن گه که کافران باز داشته باشند نزدیک خداوند ایشان، یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ‏ با یکدیگر باز میگویند سخن، یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان میگویند گردن کشان را: لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (۳۱) اگر نه شما بودید ما بگرویدیمى.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا گردن کشان گویند بیچاره گرفتگان را: أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى‏ باش ما باز گردانیدیم شما را از راست رفتن و باز داشتیم شما را از پیغام پذیرفتن؟ بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ پس آنکه بشما آمد، بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (۳۲) نه که شما گناهکاران بودید جرم شما را بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان گویند گردن‏کشان را: بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بلکه ساز بد شما بود و کوشش کژ شما در شبانروز، إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ که ما را میفرمودید تا بخداى کافر شویم، وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً و او را همتایان گوئیم، وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ و با یکدیگر در نهان پشیمانى مى‏نمایند آن گه که عذاب بینند، وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا و غلها در گردن ناگرویدگان کنیم، هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۳) پاداش ندهند ایشان را مگر آنچه میکردند.
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ و نفرستادیم در هیچ شهر هرگز هیچ آگاه کننده‏اى، إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها مگر گفتند فراخ جهانیان و بى نیازان ایشان، إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۳۴) ما بآنچه شما را فرستادند بآن ناگرویدگانیم.
وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و گفتند ما با مال تریم و فرزندان‏تر، وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۳۵) و ما را عذاب نکنند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی بگوى خداوند من، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مى‏گستراند روزى فراخ او را که خواهد، وَ یَقْدِرُ و باندازه مى‏بخشد او را که میخواهد وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۶) لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ نه مال شما و نه فرزندان شما، بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا، آنست که شما را نزدیکى افزاید بنزدیک ما، زُلْفى‏ فراترى و نزدیکى، إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً مگر کسى که بگرود و کار نیک کند، فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ ایشانند که ایشانراست پاداش توى بر توى، بِما عَمِلُوا بآنچه کردند از نیکیها، وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (۳۷) و ایشان در ان غرفه و طارمها ناترسان و بى‏بیمان.
وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاسته‏اند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و خلق را از پذیرفتن آن فرو دارند، أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۳۸) ایشان فردا در عذاب آوردگان‏اند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ بگوى خداوند من میگستراند روزى آن را که خواهد از بندگان خود و فرو میگیرد باندازه برو که خواهد، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و هر چه نفقة کنید و بکار برید بر درویشان، فَهُوَ یُخْلِفُهُ اللَّه آن را خلف باز دهد و بدل، وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۳۹) و او بهتر روزى دهندگان است.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که بر انگیزانیم ایشان را همه، ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ آن گه فریشتگان را گوئیم: أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ (۴۰) ایشان شما را مى‏پرستیدند بخدایى؟
قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بى عیبى ترا، أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ تو خداوند مایى بى ایشان، بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ بلکه ایشان دیو مى‏پرستیدند، أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (۴۱) بیشتر ایشان بایشان گرویدگان بودند.
فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا امروز بدست کسى از شما کس را نه سودست و نه زیان، وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا و آن گه گوئیم ایشان را که ستم کردند بر خود و کافر شدند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۴۲) چشید عذاب آن آتش که آن را بدروغ میداشتید.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان روشن پیدا، قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ گویند نیست این مگر مردى، یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ که میخواهد که بر گرداند شما را، عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ از آنچه مى‏پرستیدند پدران شما، وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً و گفتند: نیست این مگر سخنى کژ دروغى نهاده و ساخته، وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ پیغام راست را که بایشان آمد، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۴۳) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها و ندادیم هیچ ایشان را نامه‏اى که خواندندى آن را پیش از قرآن، وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ (۴۴) و نفرستادیم بایشان پیش از تو هیچ پیغام رسانى و بیم نمایى.
وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از قریش بودند دروغ زن گرفتند پیغامبران خویش را، وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ و قریش بده یک از توان ایشان نرسیده‏اند، فَکَذَّبُوا رُسُلِی ایشان پیغامبران مرا دروغ زن گرفتند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۴۵) تا چون بود نشان ناپسند من.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من اشتاق الى لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فى دنیاه او عقباه ضلّ من یدعو الّا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست، بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او اللَّه نیست. اى خداوندى که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست: اى مهربانى که رهنماى متحیّریان جز منشور رحمت تو نیست، اى کریمى که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، اى عزیزى که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست، اى لطیفى که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضاى تو نیست، و اللَّه الموفق و المعین
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظنّ نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست‏
قوله تعالى: یس گفته‏اند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ اللَّه تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبى لامّة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلّم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»
حقّ جل جلاله و تقدّست أسماؤه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امّتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینه‏ها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کانّ الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفا فطیب الورد من اغصانه‏
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که که‏ام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سرّه مع الاحباب فکانّه قال بحق یوم المیثاق و بسرّى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
قوله: تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، اللَّه تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.
پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بى‏رحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بى‏عزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مؤمنان او را به بینند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزّة فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه‏ دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:
این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح
پاى همّت بر قفاى هر دو دیه سالار زن‏
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ اسم عزیز شفیع المذنبین جوده، بلاء المهیمین مقصوده، ضیاء الموحدین عهوده، سلوة المحزونین ذکره، حرفة المستمیحین شکره، کلمة عزیزة عزّ لسان ذکرها، و اعزّ منه روح احبّها، و اعزّ منه سرّ شهدها، لیس کل من قصدها وجدها، و لا کلّ من وجدها بقى معها.
بنام او که روح دلها مهر او، آیین زبانها ذکر او، بنام او که سور گوشها گفتار او، نور چشمها دیدار او بنام او که میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او. بنام او که منزل جوانمردان کوى او، مقصود عارفان گفت و گوى او، نسیم وصل دمان از بوى او.
بوى تو باد سحرگه بمن آرد صنما
بنده باد سحرگه ز پى بوى توام.
خداوندا! عظیم شأنى و همیشه مهربانى، قدیم احسان و روشن برهانى، هم نهانى هم عیانى، از دیده‏ها نهانى و جانها را عیانى، نه بچیزى مانى تا گویم که چنانى، آنى که خود گفتى و چنانک خود گفتى آنى.
رفیع القدر فى عزّ المکان
کریم القول فى لطف البیان‏
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا خداوندان تحقیق سخن گفته‏اند تا این صفّهاى فریشتگان کدام است، قومى گفتند: مراد باین جمله صفّهاى فریشتگان است که عالم علوى بایشان آراسته و هفت آسمان بایشان منوّر گشته، در هر آسمان از ایشان صیفى و در هر زمره از ایشان وصفى: بعضى در مقام خدمت در شعار حرمت، بعضى در مقام هیبت در دثار مراقبت، بعضى در حالت مجاهدت در تنسم ارواح مشاهدت. بعضى در جذب عشقى با دوست در ناز، بعضى در سوق شوقى با حق در راز، بعضى در مهره مهرى از فراق در گداز.
زجل تسبیح ایشان گوش فلک را کر گردانیده، تسبیح و تقدیس ایشان عالم قدس را معنبر کرده، شعله انفاس ایشان ساحت عرش را منوّر کرده، همه در فضاء على در ریاض رضا نشسته، همه بر درگاه عزّت در حجب هیبت کمر بسته. در عبادت ایشان قصور نه، در طاعت ایشان حسور نه، در خدمت ایشان فتور نه، لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ. قومى گفتند: مراد باین صفهاى فریشتگان بیت المعمور است على الخصوص که در آسمان چهارم‏اند چنانک آدمیان اندرین مرکز غبرا هر سال روزى خانه کعبه را زیارت کنند. سیّد مملکت کد خداى شریعت صدر انبیا و رسل صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: شب قرب و کرامت شب زلفت و الفت شب معراج که مادرین گلشن بلند خرام کردیم، چون بآسمان چهارم رسیدیم بزیارت بیت المعمور رفتیم، اند هزار مقرّب دیدیم در جانب بیت المعمور همه از شربت وصل مست و مخمور از راست همى آمدند و طواف همى کردند و لبّیک میگفتند و بجانب چپ همى گذشتند گفتى عدد ایشان از عدد اختران فزونست و از شمار برگ درختان زیادت، نه و هم ما شمار ایشان دانست، نه فهم ما عدد ایشان دریافت، گفتم: اى جبرئیل ایشان که‏اند و از کجا مى‏آیند؟ جبرئیل گفت: اى سید وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ پنجاه هزار سالست تا همچنین مى‏بینم یک ساعت ایشان را آرام نه، هزاران از این جانب مى‏آیند و مى‏گذرند، نه آنها که مى‏آیند پیش ازین دیده‏ام، و نه آنان که گذشته‏اند هرگز دیگرشان باز بینم، ندانم که از کجا آیند ندانم تا از کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانم نه نهایت کار ایشان شناسم.
آرى دوست! عجب کارى و طرفه حالى که اینست. آسمانیان را روى فراسنگى و زمینیان را روى فراسنگى، بدست عاشقان بیچاره چیست جز تک و پوى، هزار شادى ببقاى آن جوانمردان باد که جز از روى معشوق نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند.
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
لبّیک لبّیک عن قرب و عن بعد
سرّا بسرّ و اضمارا باضمار
این جهان با آن جهان و هر چه هست
عاشقان را روى معشوق است و بس
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوق است و بس‏
إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ قسم بدین صفّها یاد کرد که خداوند شما یکى است، در ذات یکتا، و در قدر بى‏نظیر، و در صفات بى‏همتا، نه او را بکس حاجت، نه کس را برو حجت. اى سید! من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بى‏سوگند باور دارد، سوگند یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را، تعریف و تشریف را، تا دوست مى‏شنود بجان مى‏نازد، دشمن مى‏شنود بدل مى‏گدازد.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ خداست که هفت آسمان و هفت زمین را آفریدگار و نگه‏دار است، مصوّر هر صورت و مزیّن هر نگارست، بى‏شریک و بى‏شبیه و بى‏نظیر و بى‏یارست، با دوستان وفادار و مؤمنان را دوست دارست، اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا با عارفان کریم و با بندگان لطیف و نیکوکارست.
اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ از روى اشارت مى‏گوید آفریدگار بى‏علّت منم، کردگار بى آلت منم، قهّار بى‏حیلت منم، غفّار بى‏مهلت منم، ستّار هر زلّت منم، بیافرینم تا قدرت بینى، دوزخ بنمایم تا عقوبت بینى، بر صراط نگه دارم تا عنایت بینى، گناهت بیامرزم تا فضل و رحمت بینى، بجنّت رسانم تا کرامت بینى، بر تخت نشانم تا عزّت بینى، شراب دهم تا لذّت بینى، سلام کنم تا تحیّت بینى، جلال جلال بردارم تا لقا و رؤیت بینى.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ قومى را سؤال از روى عتاب بود، قومى را سؤال سبب عذاب بود، ایشان را که اهل عذاب‏اند بر پل صراط بدارند على رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و اللَّه جلّ جلاله با ایشان بخشم، ایشان را گویند: امروز حکم شما با شما افکندیم کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روى ایشان دارند، گویند کسى را که عمل وى این بود، جزاى او چه بود؟ بناکام گویند: جزاؤه النّار، پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم.
آورده‏اند که فرعون چون دعوى خدایى کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» جبرئیل آمد براه وى بصورت بشر و از وى پرسید که: چگویى خواجه‏اى را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزاى وى چه بود؟ فرعون گفت: جزاى وى آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوى عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که اى جبرئیل این فتوى یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوى وى او را غرق کنیم.
امّا قومى که سؤال ایشان از روى عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمنان‏اند باعتقاد، موحّدان‏اند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاران‏اند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فى الخبر الصّحیح «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم اى ربّ حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.
بو عثمان حیرى قدّس اللَّه روحه وقتى در محبّت سخن میگفت، جوانى برخاست گفت: کیف السبیل الى محبّته چکنم تا بدوستى او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته، بترک مخالفت او بگوى تا بدوستى او رسى. جوان گفت: کیف ادّعى محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کى دعوى دوستى درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیده‏ام: آن گه برخاست نعره‏اى همى کشید و همى گریست. بو عثمان گفت: صادق فى حبّه مقصّر فى حقّه بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است.
اى جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر دارى، در ان کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبران کند. آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند، ایشان را گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اى فریشتگان بجفاى عمل ایشان چه نگرید، بصفاى علم ما نگرید اى ابلیس، بحمأ مسنون چه نگرى، بخلعت صفت ما نگر، اگر بر دوستان ما زلّتى رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوته توبه با ایشان برابر میداریم که «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مى‏نگرد، افتقار مى‏آرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار مى‏آرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف و رجا گردان بود، در خوف مى‏زارد کفّارت گناهان را، در رجا مى‏نازد یافت نعیم جاودان را.
پیر طریقت از اینجا گفت: بر خبر همى رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجا قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلّى تافت از کمین، از ظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.
کسى را که این حال بود و روش وى برین صفت بود، سرانجام کار و ثمره روزگار وى آن بود که ربّ العزّة فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَواکِهُ، لهم فى الجنّة رزق معلوم لابشارهم فى اوقات معیّنة بکرة و عشیّا، و لهم رزق معلوم لاسرارهم فى کلّ وقت.
یحیى معاذ را پرسیدند که: هل یقبل الحبیب بوجهه على الحبیب؟ فقال: و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب؟ گفتند هرگز بود که دوست روى بدوست آرد؟ گفت و خود کى بود که دوست روى از دوست بگرداند؟! هزار جان فداى آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند. او جلّ جلاله کسانى را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّه قربت تربیت میدهد، فیکاشفهم بذاته؟؟ و یخاطبهم بصفاته. عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسى در نعت عظمت است، او را عظمت بس.
آسمان را آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس. نفس را دعوى انیّت است، او را دعوى انیّت بس. امّا دلى که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسى ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوى هستى و انیّت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد. فضل و رحمت ما او را بس «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا».
قوله: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» اگر مؤمنانرا سزاست که بر امید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» پس عارفان سزاتراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر وصلت، دیده و دل فدا کنند و جان و روان در این بشارت نثار کنند.
على مثل سلمى یقتل المرء نفسه
و ان بات من سلمى على الیأس طاویا
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
«بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناها و علاها و بالحقّ بقاءها، فالاسم اسم لسموّه من العدم و الحقّ حقّ لعلوّه بحق القدم. نام خداوندى که نام او دلها را بستانست و یاد او شمع تابانست. نام خداوندى که مهر او زندگانى دوستانست و یک نفس با او بدو گیتى ارزانست، یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، یک نظر ازو بصد هزار جان رایگانست.
و لا اصافح انسى بعد فرقتکم
حتّى تصافح کفّ اللامس القمرا
و لا امل مدى الایّام ذکرکم
حتّى یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسى را شکار خواهد بود
«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» کتاب عزیز من ربّ عزیز انزل على عبد عزیز بلسان ملک عزیز فى شأن امر عزیز.
ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقى بعد طول تزیّل
این قرآن نامه خداوند کریم است، بندگان را یادگار مهر قدیم است، نامه‏اى که مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است، نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمه عیان است. هذا سماعک من القارى فکیف سماعک من البارئ! هذا سماعک فى دار الفناء فکیف سماعک فى دار البقاء! هذا سماعک و انت فى الخطر فکیف سماعک و انت فى النظر؟!
قال النبى (ص): «کانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرّحمن یتلوه علیهم».
امروز در سراى فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سراى بقا در محل رضا بوقت لقا گویى لذّت سماع خود چونست؟
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل‏
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» اى محمد! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانى، مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرى، رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آرى، مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنى، قوانین شرع بوى نظام دهى. اى محمد! هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است، هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شکّ است. اى محمد! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اکنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکّم خویش باز رسته، رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرئیل آمد و گفت: یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیّا او عبدا نبیّا آن دوست‏تر دارى که ملکى پیغامبر باشى یا بنده‏اى پیغامبر؟
گفت: خداوندا بندگى خواهم و ملکى نخواهم ملکى ترا مسلّم است و بندگى ما را مسلّم، مأوى من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگى اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد، ازینجا گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسى که فخر کند بچیزى کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسى نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.
فان سمّیتنى مولى فمولاى الّذى تدرى
و ان فتّشت عن قلبى ترى ذکراک فى صدرى‏
«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» سزاى اللَّه عبادت پاک است بى نفاق و طاعت باخلاص بى‏ریا، و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریاى سینه، و از اینجاست که حذیفه گوید رضى اللَّه عنه: از ان مهتر کائنات پرسیدم صلوات اللَّه و سلامه علیه که اخلاص چیست؟ گفت: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: از ربّ العزة پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: «سرّ من سرىّ استودعته قلب من احببت من عبادى»
گفت: گوهرى است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویداى دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستى است و اثر بندگى، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگى بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستى حقّ جلّ جلاله با آرزوهاى پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستى حقّ. نشان دوستى آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهى.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب‏
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
«خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند که او قادر بر کمال است و صانع بى‏احتیال است، بر وحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند. آدم و آدمیان را بیافرید تا ایشان را خزینه اسرار قدم گرداند، و نشانه الطاف کرم‏ «کنت کنزا خفیّا فاحببت ان اعرف»
ذات و صفات منزّه داشتم عارف میبایست، جلال و جمال بى‏نهایت داشتم محبّ میبایست، دریاى رحمت و مغفرت بموج آمده مرحوم میبایست. مخلوقات دیگر با محبّت کارى نداشتند از انک هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یک تویى که همّت بلند دارى. فریشتگان و کارى راست بسامان از ان است که با ایشان حدیث محبّت نرفته، و آن کنوز رموز که در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبرى آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهاى زهرا میغ ساخته بر دست ایشان تیغ‏ها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان از انست که شمّه‏اى از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.
عشق تو مرا چنین خراباتى کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم‏
بو یزید بسطامى گوید: وقتى در خمار شراب عشق بودم در خلوت‏ «انا جلیس من ذکرنى»
بستاخى بکردم و از ان بستاخى بار بلا بسى کشیدم و جرعه محنت بسى چشیدم گفتم: الهى! جوى تو روان این تشنگى من تا کى، این چه تشنگى است و جامها مى‏بینم پیاپى!
زین نادره‏تر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال‏
عزیز دو گیتى چند نهان باشى و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا کى ازین استتار و تجلّى آخر کى بود آن تجلى جاودانى، چند خوانى و چند رانى، بگداختم در آرزوى روزى که در ان روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى، این چه وعد است بدین درازى و بدین دیرى؟ گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر ندارى که باین طائفه گوشت بى‏جگر نفروشند و در انجمن دوستى جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا ندارى و رنه خونت بریزند. بو یزید گفت: در بستاخى بیفزودم و به بیخودى گفتم: الهى! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.
اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مى‏ساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
گفت: آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزى بدر آمد، کى پاى بگل فرو شده دست بیار.
پیر طریقت گفت: نه پیدا که عزّت قدم رهى را چه ساخته از انواع کرم، رهى را اوّل قصدى دهد غیبى تا از جهانش باز برد، پس نورى دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس کششى دهد قربى، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد ز هر علّت و دردى باید
زان مى‏نرسد بوصل تو هیچ کسى
کاندر خور غمهاى تو مردى باید
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ یا عِبادِیَ بگو اى رهیکان من، الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ ایشان که گزاف کردند در ستم بر خویشتن. لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ نومید مباشید از بخشایش اللَّه، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً که اوست آن خداوند آمرزگار بخشاینده مهربان که گناهان همه بیامرزد، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۵۳) که اوست آمرزگار مهربان.
وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى‏ بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام داده‏اند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى‏
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِی‏ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى‏ گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاب‏اند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ از نشانهاى توانایى اوست شب و روز و آفتاب و ماه، لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ سجود مبرید آفتاب و ماه را، وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ سجود او را برید که آن همه او آفرید، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۳۷) اگر او را خواهید پرستید که او خداى بسزاست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مى‏پرستند و مى‏ستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى‏ او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مى‏روند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى‏ فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مى‏آید بى‏بیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مى‏کنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامه‏ایست بشکوه و بى‏همتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمى‏گویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامه‏اى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانى‏اى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمى‏گروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مى‏خداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانى‏اى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانى‏ام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏ مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مى‏کردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مى‏شوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بى‏راه‏تر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مى‏نمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ... الآیة کلام خداوندى که ملکش را عزل نیست و جدّش را هزل نیست، عزّش را ذلّ نیست و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست و از وى بدّ نیست. خدایى که جز از وى ملک نیست و ملک وى بسپاه و حشم نیست، عزّت وى بطبل و علم و خیل و خدم نیست. پادشاهى که هفت آسمان رفیع ایوان درگاه او، هفت بساط منیع مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آراى چون جام سیماب بحکمت او، هیکل ماه گاه چون نعل زرین و گاه چون درقه سیمین بقدرت او، عالم علوى و عالم سفلى همه نشانست بر وحدانیت و فردانیت او.
بر صنع اله بى‏عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون پنهانست‏
روز ار چه سپید و روشن و تابانست
آن را که ندید روز و شب یکسانست‏
کسى که خواهد تا ملکى را بسزا بداند و بشناسد نخست در ولایتش نگرد، آن گه در سپاهش نگرد، آن گه در صنع و فعلش نگرد، پس آن گه درو نگرد تا او را بسزا بداند.
چنانستى که رب العزة گفتى: عبدى اگر خواهى که در ولایتم نگرى لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و گر خواهى که در سپاهم نگرى لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ور خواهى که در فعلم نگرى فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ور خواهى که در صنعم نگرى وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ور خواهى که فردا در من نگرى امروز از صنع من با من نگر بدیده دل أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ تا فردا بفضل من در نگرى بدیده سر وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
اى جوانمرد! هر که جلال حق بدانست و از صنع وى با وى نگرست مقصدش درگاه اللَّه بود، دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزت پادشاه بود، بر ظاهرش کسوت عبودیت بود، در باطنش حلیة نظر.
باسرار ربوبیت بود، بروز در راز بود، بشب در ناز بود، این که رب العزة گفت: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ نه آن را گفت تا تو صورت آن به بینى و از ان در گذرى، لیکن آن را گفت تا تو در ان تفکر کنى و حقایق آن باز جویى و بر رموز و اشارات آن واقف شوى، بدانى که شب خلوتگاه دوستانست، موسم و میعاد آشتى جویانست، وقت نیاز نمودن مریدانست، هنگام راز و ناز عاشقانست. بنده باید که با حق جل جلاله بروز در منزل راز بود، بشب در محمل ناز بود، بروز در نظر صنایع بود، بشب در مشاهده صانع، بروز با خلق در خلق بود، بشب با حق بود در قدم صدق، بروز در کار بود، بشب در خمار بود، بروز راه جوید، بشب راز گوید، تا حق لیل و نهار گزارده بود و از صورت بصفت رسیده بود، و آنچه گفت تعالى و تقدس: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ آفتاب عنایت فهم کند و ماه معرفت که از برج ازلیت تابد و از مطلع قربت برآید و بر سینه دوستان تابد. آفتاب و ماه صورت زینت آسمان است که مى‏فرماید جل جلاله: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ آفتاب عنایت و ماه معرفت زینت دلهاى مؤمنان است که میگوید: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ماه در آسمان گاه گاه بمیغ پوشیده شود لکن باطل نگردد، اشارت است که معصیت گاه گاه معرفت را بپوشد لکن هرگز باطل نکند.
قوله: لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ آدم صلوات اللَّه علیه در ان حال که بزلّت مبتلا شد بسیار بگریست و بآخر سجده توبت بیاورد، در آن سجده توبت وى بمحل قبول افتاد، جبرئیل آمد و آدم را خبر کرد که توبت تو مقبول شد آدم از ان سجده سر برداشت و این بشارت از جبرئیل بشنید، بشکر این بشارت که یافت دیگر باره بسجده شتافت، سجده دیگر بیاورد، اول سجده عذر بود، دوم سجده شکر بود، تعلیم است مر بندگان را که در نماز دو سجده آرید یکى عذر زلّتها خواستن، دیگر شکر نعمتها کردن، و گفته‏اند: این دو سجده که بنده آرد در حال عبادت یکى حکایت حال ازلى است آن روز که رب العزة فرمود: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ همه بسجود در افتادند در ان حال که خطاب حق شنیدند، دیگر سجده مثال حال ابدى است در وقت دیدار خداوند ذو الجلال اندر بهشت، چنانک در خبر است: «اذا سطع لهم نور فیخرّون سجّدا فیقال لهم: لیس هذا اوان السجود بل هذا اوان الوجود».
یک سجده در حال وجود است دیگر سجده در حال شهود، بنده مؤمن چون این دو سجده بیارد بوقت نماز و هنگام راز، خویشتن را از ان عزیزان شمارد، سجده اوّل حال وجود انگارد، سجده دوم حال شهود انگارد، هم چنان بود که از ازل تا ابد در سجود گذارد. و گفته‏اند: دین خداوند که سبب رستگارى بندگان است و مایه آشنایى ایشان بناى آن بر دو چیز است: یکى نمایش از حق، دیگر روش از بنده. نمایش آنست که گفت جل جلاله: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ، روش آنست که گفت: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ و تا از حق نمایش نبود از بنده روش نیاید، و آن نمایش هم در آیات آفاق است هم در آیات انفس، در آیات آفاق آنست که گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و در آیات انفس آنست که گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ میگوید: خویشتن را ننگرید و اندیشه نکنید در نهاد خویش که ربّ العالمین چندین دقایق حکمت و حقایق صنعت بقلم لطف قدم بر لوح این نهاد ثبت کرده و انوار اصطناع و آثار تکریم بر وى نگاشته، سرى مدوّر که سرا پرده عقل است و مجمع علم از وى صومعة الحواس ساخته، این نهاد مجوّف و این شخص مؤلّف، قیمت که گرفت بعقل و علم گرفت. قیمت آدمى بعقل است و حشمت او بعلم، کمال آدمى بعقل است و جمال او بعلم، پیشانى چون تخته سیم آفرید، دو ابرو بر مثال دو کمان از مشک ناب بروى بزه کرده، دو نقطه نور چشم در دو پیکر ظلمت ودیعت نهاده، صد هزار گل مورّد از گلشن دو رخ او برآورده، سى و دو دندان بر مثال درّ در صدف دهان نهان کرده، مهرى از عقیق آبدار بر وى نهاده، از آنجا که بدایت لب است تا آنجا که نهایت حلق است بیست و نه منزل آفریده و آن را مخارج بیست و نه حرف گردانیده، از دل سلطانى در وجود آورده و از سینه او را میدانى ساخته و از همّت مرکبى تیز رو و از اندیشه بریدى مسرع، دو دست گیرا دو پاى روا آفریده. این همه که رفت خلعت خلقت است و جمال ظاهر، و بالاى این کمال و جمال باطن است، یکى تأمّل کن در لطایف و عواطف ربانى و آثار عنایت و رعایت الهى که تعبیه این مشتى خاک است، و انواع کرامت و تخاصیص قربت که بر ایشان نهاده که همه عالم بیافرید و بهیچ آفریده نظر محبت نکرد. بهیچ موجود رسول نفرستاد، بهیچ مخلوق پیغام نداد، چون نوبت بآدمیان رسید که بر کشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار، اسرار ایشان را محل نظر خود گردانید، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز عشق در دلها نهاد، بواعث شوق و دواعى ارادت پیاپى کرد. مقصود ازین عبارت و اشارت آنست که آدمى مشتى خاک است، هر چه یافت ازین تشریفات و تکریمات همه لطف و عنایت خداوند پاک است. او جل جلاله عطا که دهد بکرم خود دهد نه باستحقاق تو، بجود خود دهد نه بسجود تو، بفضل خود دهد نه بفعل تو، بخدایى خود دهد نه بکدخدایى تو.