عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ الایة قصه دو برادر است از یک پدر، یکى صاحب دولت، بر بساط ولایت، در منزل قربت، نسیم مشاهدت یافته، و از یاد خود با یاد حق پرداخته، و آن دیگر برادر از بى‏دولتى در مغاک وحشت و مذلّت افتاده، و گرد بیگانگى بر رخسار تاریک وى نشسته، و نامش سر جریده اشقیا گشته.
چه توان کرد! کار نه بآنست که از کسى کسل آید، وز کسى عمل، کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل! مثال آن دو برادر از یک پدر، دو شاخ است از یک درخت، یکى شیرین و یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، و تلخ را جرمى نبوده که تلخ آمد. شیرین را هنرى نبوده که شیرین آمد. آن بارادت آمد و این بمشیت. نه آن را علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن را که نخواستى چون آید، و او را که نخواندى کى آید. ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنار است. آرى نسب نسب تقوى است، و خویشى خویشى دین». مصطفى (ص) سلمان را نسب تقوى درست کرد، و او را در خود پیوست، گفت: «سلمان منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه فلینظر الى سلمان»، و بو لهب عم رسول بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود! تا بدانى که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ هابیل گفت: مر برادر خویش را که: اگر تو مرا بکشى، من ترا نکشم، که ترا حسد دادند، و مرا تقوى.
تقوى مرا نگذارد که ترا کشم، و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشى. تو مقهورى از روى قدرت و عزت، و من مجبورم از روى لطافت و رحمت:
تو چنانى که ترا بخت چنان آمد
من چنین‏ام که مرا سال چنین آمد
ممشاد دینورى از بعضى سلف نقل کرده که: گناه آدم از حرص بود، و گناه پسر وى قابیل از حسد، و گناه ابلیس از کبر. حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و کبر اهانت و لعنت. حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و آدم (ع) هر چند که از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتى مینمود، اما از روى حقیقت تمامى کار آدم بود، و سبب کمال معرفت وى، که از حضرت عزت خطاب آمد که: یا آدم! ما میخواهیم که از تو مردى سازیم. تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى. مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند: «او من ینشؤ فى الحلیة»؟! کار مردان دیگر بود و کار بناز پروردگان دیگر.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه‏وار.
کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً این همچنانست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً اشارتست که هر که بنده را از ظلمت کفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست که وى را زنده گردانید، و چون وى را زنده گردانید چنانست که همه مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانى خود علم است و ایمان و سنت، زیرا که زندگى زندگى دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است:
سنى و دیندار شو تا زنده مانى زانکه هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن‏
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الایة محاربان خدا و رسول ایشانند که پیوسته با تقدیر با جنگ‏اند، در محنت اندر شکایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیکار، و بهمت همه زیانى را خریدار. عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد. نه از خصمان باک، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمد للَّه الملک الدیان:
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار!
پیر طریقت جوانمردى را پند میداد، و نصیحت میکرد که: «اى مسکین! تا کى میروى و رداء مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش. اى عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایه خویش، پیش از دیدار عزرائیل‏ یک روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد. شعر:
پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفته‏اند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفته‏اند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک‏ یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشن‏اند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمى‏بینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانه‏هاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى‏ از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مى‏نگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بى‏شریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبت‏پذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مى‏بازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بى‏تصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مى‏آیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمى‏آیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مى‏یاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شی‏ء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شی‏ء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلف‏اند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مى‏نپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نه‏اند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اینت نداء کرامت، و اینت خطاب با لطافت. اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنایى را سبب، و روشنایى را مدد. ایمن کردن از دورى، و اجابت را دستورى. میگوید: اى شما که مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، اتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خداى، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، که همه ازو: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. در عالم بمهربانى و بنده‏نوازى که چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر کردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگى و پیوستگى نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست که گفت جلّ جلاله: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وسیلت نزدیکیست، و نزدیکى سبب پیوستگى و رستگى است. وسیلت آن وسائط است که میان بنده و مولى دوستى را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست. آن چیست که وصلت و اتصال بآنست؟
بزرگ داشتن امر، و شکوه داشتن نهى، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و کوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت کردن جان و دل. کوشیدن در ابواب نوافل بسه چیز توان: یکى نظر اللَّه بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعى دریغ داشتن، سیوم درویشى خویش در موقف عرض بشناختن. و چون نظر اللَّه یاد دارى از متقیانى. چون روزگار خود را از ضایعى دریغ دارى از عابدانى. چون درویشى خویش در موقف عرض بشناسى از خاشعانى.
عمارت دل بسه چیز توان: بشنیدن علم، و کم آمیختن با خلق، و کوتاهى امل. تا در سماع علمى در حلقه فریشتگانى. تا از خلق برکنارى، در شمار معصومانى. تا با کوتاهى املى از جمله صدیقانى.
وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ میگوید: بخداى نزدیکى جویید شما که عابدانید بفضائل، شما که عالمانید بدلائل، شما که عارفانید بترک وسائل، وسیلت عابدان چیست: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخره. وسیلت عالمان چیست: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. وسیلت عارفان چیست: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. وسیلت عابدان معاملت است. وسیلت عالمان مکاشفت است. وسیلت عارفان معاینت است. وسیلت عابدان راستى است. وسیلت عالمان دوستى است. وسیلت عارفان نیستى است. وسیلت عابدان یادى است بنیاز.
وسیلت عالمان یادى است بناز. وسیلت عارفان یادى است نه بنیاز نه بناز، و قصه آن دراز.
پیر طریقت ازینجا گفت: «الهى! اگر کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. گر کسى ترا بذکر کردن یافت، من ترا بفراموش کردن یافتم. گر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. الهى! وسیلت بتو هم تویى. اول تو بودى و آخر تویى. همه تویى و بس، باقى هوس».
و گفته‏اند: وسیلت سبق عنایت است، که ربّ العزّة گفت: سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏، و رحمت که در ازل بر خود نبشت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. بى‏رهى رهى را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى، و من نبودم.
تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر بدو گیتى آن روز یابم من بر سودم. ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم».
وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ این خطاب با غازیان است، و آنجا که گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ خطاب با عارفان است. جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین. جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن. ثمره غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقه نور. جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ابد کنند، لا جرم ایشان را گفت: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ یعنى فى الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ازل کنند، تا ربّ العزة در حق ایشان میگوید: هُوَ اجْتَباکُمْ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً الایة الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذرة وعدا، لا یقبل من الاعداء مل‏ء الارض ذهبا، کذا یکون الامر.
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ الآیة آتشیان دو قسم‏اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسى که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: «آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان»، گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد. گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى‏پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان. اسرار این لطائف بمثالى بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه برى، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد، اما دل وى همه بآن قرصکها بود، هر ساعتى رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن‏ نیست، و سوخته سزاى خوان نیست. پس چون روى آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک مى‏برد، و تحت هذا لطیفة حسنة. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف‏اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى. پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته‏اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز
گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه‏ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک‏ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟
جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَّه المنجى من عذاب الجحیم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ یعنى على موسى (ع)، فِیها هُدىً اى بیان الحکم الّذى جاءوا یستفتونک فیه من الرجم، وَ نُورٌ یعنى و بیان انّ امرک حق یا محمد، و حکمک صدق. میگوید: یا محمد ما تورات بموسى (ع) فرو فرستادیم و حکم رجم که جهودان از تو میپرسند، در آن تورات بیان کرده‏ایم، و نیز وانمودیم و بیان کردیم که: فرمان تو و حکم تو در آن مسأله رجم و غیر آن حق است و راست.
یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ من لدن موسى الى عیسى، از روزگار موسى تا بروزگار عیسى پیغامبرانى که بودند همه همان حکم کردند. آن گه صفت آن پیغامبران کرد، گفت: الَّذِینَ أَسْلَمُوا، و این نه آن اسلام است که ضد کفر باشد، که پیغامبران خود باصل مسلمان بوده‏اند، و حاجت بدان نباشد که گویند مسلمان گشتند، بلکه این اسلام بمعنى تسلیم و انقیاد است، یعنى انقادوا لحکم التوراة، و سلّموا لما فیها من احکام اللَّه، و ترکوا تعقیب ذلک بکثرة السؤال، حکمى که خداى کرد در تورات تسلیم کردند، و گردن نهادند. و پذیرفتند، و از آن بنپیچیدند، و پنهان نکردند، و سؤالها نکردند. این همچنانست که حکایت کرد از ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ یعنى مسلمین لامرک، منقادین لحکمک بالنیة و العمل. جاى دیگر گفت: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ یعنى سلّمت لامره، و هم ازین بابست: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. و روى ان النّبی (ص) اذا اوى الى فراشه. قال: «اسلمت نفسى الیک».
لِلَّذِینَ هادُوا یعنى تابوا من الکفر، و هم بنو اسرائیل الى زمن عیسى، میگوید: آن پیغامبران که صفت ایشان تسلیم و انقیاد بود همین حکم کردند بنى اسرائیل را که از کفر توبت کرده بودند، تا بروزگار عیسى (ع). وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و دانشمندان و عالمان از اولاد هارون که علم تورات ایشان را درآموختند، و حفظ آن از ایشان درخواستند، و میدانند که از نزدیک خدا است و بر آن گواهند، همان میکنند که پیغامبران میکنند. ربانیون عام‏تر است از احبار، که همه ربّانیان احبارند و نه هر حبرى ربّانى باشد، و در اشتقاق آن قول اختلاف است. قومى گفتند: از حبر گرفته‏اند، الّذى یکتب به، و الاحبار کتبة العلم.
قومى گفتند: حبر و حبر بمعنى جمال است و هیئت، و منه‏
الحدیث: «یخرج رجل من النّار، ذهب حبره و سبره»
یعنى حسنه و اثره، فکان الحبر هو المتناهى فى العلم، فهو ردّ على المتعلم احسن العلوم، و یحسن العلم فى عین المتعلم بحسن بیانه، حتى یفرح به قلبه، فیکون محبورا به مسرورا، فسمّى بذلک حبرا. و یقال: حبر بالشی‏ء حبرا فرح به، و منه قوله تعالى: فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ این خطاب با جهودان است. میگوید: لا تخشوا النّاس فى اظهار صفة محمّد (ص) فى التّوراة، و العمل بالرجم، و اخشونى فى کتمان ذلک، از مردمان مترسید و نعت و صفت مصطفى و بیان رجم که در تورات است مپوشید، و از من که خدا ام بترسید اگر بپوشید. وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی باحکامى و فرائضى، ثَمَناً قَلِیلًا من عرض الدّنیا، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: خلق را میگوید بر عموم: هر که حکمى از احکام خداى که پیغامبران بدان آمده‏اند و بیان کرده‏اند، و رسول خدا (ص) آن را تقریر کرده، و خلق را بدان خوانده جحود آرد، و رد کند، یا باطل شناسد، وى کافر است و از اسلام بیرون، از بهر آنکه هر که حکم پیغامبر را رد کند، پیغامبر را دروغ زن گرفت، و هر که پیغامبر را دروغ زن گرفت کافر است. قول دیگر آنست که: در شأن بنى اسرائیل آمد، على الخصوص ایشان که حکم خدا تغییر کردند، و دلیل برین خبر مصطفى است که گفت درین آیت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ و الظّالمون و الفاسقون، قال فى الکافرون کلّها.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها اى فرضنا على بنى اسرائیل فى التّوراة، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، میگوید فرض کردیم اندر تورات بر بنى اسرائیل قصاص اندر تن و اندر اطراف. امّا قصاص اندر تن واجب نشود الّا بچهار رکن: یکى قاتل، و شرط آنست که مکلّف باشد و مختار، که بر کودک و بر دیوانه قصاص نیست، و فعل ایشان در قتل حکم خطا دارد بیک قول، پس دیت قتیل بر عاقله ایشان باشد، و همچنین اگر ایشان را شریکى باشد بالغ عاقل در آن قتل بنا بر این دو قول کنند. امّا سکران و مکره دو قولى است، و مکره که دیگرى را بزور فرا قتل دارد بر وى قصاص است قولا واحدا، اگر چه سلطان بود. رکن دوم قتیل است، و شرط آنست که بعصمت اسلام معصوم باشد، یا از اهل ذمّت و عهد بود، اما حربى و مرتد که نه معصومند، و نه از اهل ذمّت و عهدند قتل ایشان قصاص واجب نکند. رکن سیوم مساوات است میان قاتل و قتیل در فضائل، و فضائل که مانع قصاص است در جانب قاتل متغیر است نه در جانب قتیل.
اگر مسلمانى کافرى را کشد بر وى قصاص نیست، امّا اگر کافر مسلمان را کشد بر وى قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وى قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وى قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جدّه و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وى قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلى که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکى یکى را بدست دارد استوار، و دیگرى او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وى است نه بفعل دارنده، امّا اگر کسى حلقوم و مرى کسى ببرد، یا حشو وى بیرون کند، آن گه دیگرى سر وى از تن جدا کند قصاص بر آن اوّل است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. امّا قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.
امّا مساوات در محل آنست که راست براست برند، و چپ بچپ، و انگشت بانگشت برند، وسطى بوسطى برند، و مسبحة بمسبحة، و انامل بانامل، و لب بلب، بالا به بالا، زیرین به زیرین، نه بالا بزیرین برند و نه زیرین به بالا، و همچنین دندان و دیگر اعضا که آن را مفصلى پیداست. و مساوات در صفت آنست که صحّت و شلل و عیب و هنر در آن معتبر دارند. دست صحیحه بدست شلّاء نبرند، و نه چشم روشن بچشم پوشیده. و مساوات در خلقت آنست که دست پنج انگشت بدست چهار انگشت نبرند، و نه شش انگشت به پنج انگشت، که در خلقت متساوى نه‏اند، و شرح این احکام بتمامى از کتب فقه طلب باید کرد، که کتب تفسیر بیش از این احتمال نکند.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ یعنى تفقأ بها، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ یعنى یجدع به، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ تقطع بها، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ یقلع به. آن گه گفت: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ یعنى جراحتها در آن قصاص رود، یعنى که جارح را باندازه جرح وى قصاص کنند. هر چند که این لفظ بر عموم گفت، امّا مخصوص است باعضا که قصاص در آن ممکن بود، و آن را حدى فاصل پیدا بود، چون شفتین و انثیین و دست و پاى و زبان و امثال آن. امّا بریدن گوشت اندام و شکستن استخوان و امثال آن که اندازه آن نتوان دانست، و آن را حدّى و مفصلى پیدا نه، در آن قصاص نرود، بلکه در آن ارش بود یا حکومت.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و ما بعدها، هر پنج حرف کسایى برفع خواند، و عطف بر موضع نفس باشد، یعنى: و کتبنا علیهم فیها و قلنا لهم النفس بالنفس و العین بالعین، و مثله قوله: أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ رفع على المعنى، و هو اللَّه و رسوله بریئان من المشرکین. شامى و مکى و ابو عمر «و الجروح» تنها برفع خوانند، و وجه آن همانست که گفتیم. باقى قرّاء هر پنج حرف بنصب خوانند یعنى: و انّ العین بالعین و الانف بالانف الى آخره.
فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ اى بالقصاص، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ یعنى للمجروح و ولىّ القتل، اى من عفا و ترک القصاص کان ذلک کفّارة لذنوب المجروح. میگوید: هر کس که وى را دعوى بر کسى بپاى شود درین باب بحدّ آن قصاص ببخشد، فالعفو کفّارة لذنوب العافى.
آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، و قیل کفّارة لجنایة هذا الجانى فلا یقتصّ منه، عفو این مدّعى کفّارتست جنایت این کشنده را یا زنده را، یعنى درین گیتى.
و در عفو قصاص خبر جابر بن عبد اللَّه است.
قال قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من جاء بهنّ مع ایمان باللّه دخل الجنة من اىّ ابواب الجنّة شاء، و زوّج من الحور العین حیث شاء، من ادّى دینا خفیّا و عفا عن قاتله و قرأ دبر کلّ صلاة مکتوبة عشر مرّات قل هو اللَّه احد»، فقال ابو بکر او احدیهنّ یا رسول اللَّه؟ قال: «او احدیهن»، و روى: «من تصدّق بدم فما دونه کان کفّارة له من یوم ولد الى یوم تصدّق به»، و روى: «من تصدّق بجسده بشی‏ء کفّر اللَّه عنه بقدره من ذنوبه»، و قال: «ما من مسلم یصاب بشی‏ء بجسده فتصدّق به الا رفع اللَّه عزّ و جلّ به درجة و حطّ به عنه خطیئة»: و روى انّه جی‏ء بقاتل الى رسول اللَّه، فقال «ص» لولىّ المقتول: أ تعفو؟ قال: لا. قال: أ تأخذ الدّیة؟ قال: لا. قال: أ تقتل؟ قال: نعم. قال: اذهب. فلمّا ذهب دعاه، فقال له مثله، فأجابه بمثل ما اجاب. ثمّ قال رسول اللَّه: انک ان عفوت عنه فانّه تبوء باثمک و اثم صاحبک. قال: فعفا عنه.
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فى التوراة من امر الرّجم و القتل و الجراحات، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ اى جعلناه یقفو آثار النبیّین الّذین اسلموا، یعنى بعثناه بعدهم على اثرهم. میگوید: عیسى مریم را پس آن پیغامبران فرا داشتیم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ یعنى یصدّق احکامها، و یدعو الیها. این مُصَدِّقاً صفت عیسى است، یعنى که احکام تورات را تصدیق میکند، و خلق را بر تصدیق آن میدارد و بر آن میخواند، و آن دیگر که گفت: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ آن صفت انجیل است یعنى که در انجیل ذکر تصدیق تورات است، و حکم این موافق آنست، و برین وجه حکم تکرار ندارد، و در قرآن خود بحمد اللَّه تکرار بى‏فائده نیست، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً اى هادیا و واعظا «لِلْمُتَّقِینَ» عن الفواحش و الکبائر.
وَ لْیَحْکُمْ قراءت حمزه بکسر لام است و نصب میم، و معناه: آتیناه الانجیل فیه هدى و نور لان یحکم اهل الانجیل بما فیه. باقى بجزم خوانند بر معنى امر، یعنى و لیقض اهل الانجیل بما انزل اللَّه فیه، چنانست که ربّ العالمین حکم رجم و قصاص و بیان نعت مصطفى و توحید در تورات فرو فرستاد، و اهل تورات را فرمود احبار و ربّانیان ایشان که آن را قبول کنند، و بدان حکم کنند، و در انجیل فرو فرستاد، و اهل انجیل را فرمود قسّیسین و رهبانان ایشان که بپذیرند و بدان حکم کنند، و در قرآن بامّت محمّد فرو فرستاد، ایشان را فرمود تا قبول کنند، و از آن حکم کنند. پس گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ازینان هر که حکم نکند بآنچه اللَّه فرو فرستاد فاسق است، از فرمان بیرون، و بر خداى عاصى. مؤمنان و مسلمانان امّت محمّد بجان و دل قبول کردند، و گردن نهادند، و پذیرفتند. ربّ العزّة از ایشان باز گفت: وَ إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ.
امّا اهل تورات بدان کافر شدند، که محمّد را صلّى اللَّه علیه و سلّم دروغ زن گرفتند، و حکم کتاب خداى نپذیرفتند، و از توحید برگشتند، تا ربّ العزّة ازیشان حکایت‏ باز کرد که: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ شعبى گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ اول در مسلمانان است، و دیگر در جهودان، سدیگر در ترسایان.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ یا محمّد الْکِتابَ یعنى القرآن، بِالْحَقِّ اى بالعدل، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ یعنى من الکتب، التوراة و الانجیل و الزبور و سائر الکتب. میگوید: یا محمّد این قرآن بتو فرستادیم براستى و درستى، موافق تورات و انجیل و زبور و هر کتاب که از آسمان فرستادیم. وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ یعنى قاضیا و شاهدا و رقیبا و حافظا و أمینا على الکتب الّتى قبله. میگوید: این قرآن حاکم است، بر همه کتابها حکم کند، و هیچ کتاب برین حکم نکند، و گوشوان و استوار دار هر کتاب است، و گواه راست و امین بر سر همه، یعنى هر چه اهل کتاب از تورات و انجیل و غیر آن خبر دهند بر قرآن عرض دهید اگر در قرآن یابید بپذیرید و تصدیق کنید، و اگر نه ایشان را در آن دروغ زن دارید. و اصل مهیمن مؤیمن است، فقلبت الهمزة هاء، کما یقال: ارقت الماء و هرقت. ابن قتیبه گفت: اسمى است مبنى، از امین برگرفته، چنان که بیطره از بیطار برگرفته‏اند، و در بعضى روایات است که عمر گفت: هیمنوا على دعائى، اى آمنوا. و گفته‏اند مرغ که گرد آشیان خویش برآید، و فراسر بچه خویش پرد، و او را در زیر پر گیرد تا وى را نگه دارد هیمن الطّائر گویند، و ربّ العزة باین معنى مهیمن نام است، یعنى: هو الرقیب الرحیم بعباده و مجیرهم و حافظهم فى جمیع احوالهم.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این دلیل است که اهل کتاب چون از مسلمانان حکم خواهند حکم اسلام و قرآن و شریعت اسلام بر ایشان برانند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ این هم در بیان حکم رجم آمده است، یعنى: لا تأخذ بأهوائهم فى الجلد، «عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ» من العلم یعنى الرجم.
لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً میگوید: اهل ملّتهاى مختلفه را هر یکى شریعتى است ساخته، و راهى نموده: اهل تورات را شریعتى، و اهل انجیل را شریعتى، و اهل قرآن را شریعتى، که اندر آن شریعت آنچه خواهد حلال کند، و آنچه خواهد حرام کند. اصل دین یکى است و شرایع مختلفه. و الشریعة و الشرعة فى اللغة هو الطریق الظاهر الّذى یوصل منه الى الماء الّذین فیه الحیاة، فقیل الشریعة فى الدین هى الطّریق الذى یوصل الى الحیاة فى النعیم، و هى الامور الّتى یعبد اللَّه عزّ و جلّ بها من جهة السّمع، و الاصل فیه الظهور، یقال: شرعت فى الامر شروعا اذا دخلت فیه دخولا ظاهرا، و المنهاج الطریق المستقیم المستمر الواضح یعنى من کثرة ما دیس بان و اتضح.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً این مشیت قدرتست. میگوید: و لو شاء لجمعکم على الحقّ، اگر خداى خواستى همه را بر دین حق جمع آوردى، که بدان قادر است و توان آن دارد. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها، و قیل معناه: و لو شاء اللَّه لجعلکم على ملة واحدة فى دعوة جمیع الانبیاء، اگر اللَّه خواستى شما را در دعوت همه انبیا یک گروه کردى در یک ملّت، تا دو تن در دین خویش مختلف نبودندى، لکن بیازماید شما را در آنچه شما را داد از کتاب و سنّت تا مهتدى ضالّ بیند، و صالح فاجر، و عالم جاهل، و شکر کنند بر آنچه خداى تعالى ایشان را داد فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ قیاما بشکره، بشتابید یا امّت محمّد بشکر نعمت، و یافت امن و عافیت، تا نعمت بپاید و بیفزاید، و رنه بگریزد و آسان آسان بازنیاید. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «احذروا نفار النعم فما کلّ شارد بمردود».
و قال: «اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلّة الشکر».
معنى دیگر گفته‏اند: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ بشتابید یا امّت محمّد بنیکیها و کردارهاى پسندیده، پیش از آنکه فائت شود بمرگ، و الیه‏
اشار النبى (ص): رحم اللَّه امرءا نظر لنفسه و مهّد لرمسه، ما دام رسنه مرخى، و حبله على غاربه ملقى، قبل أن ینفد اجله، فینقطع عمله.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ بازگشت شما که امّت محمّداید، و ایشان که اهل کتاب پیشین و شرایع مختلفه بودند همه با خداى است، با وى گردید، و شما را خبر کند بآنچه در آن مختلف بودید و جدا جدا گوى.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این «ان» معطوف است با سر سخن که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ، یعنى: و أنزلنا الیک ان احکم و أن. نیز فرستادیم بتو فرمان که حکم کن میان اهل کتاب بآنچه خداى فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو در آن حکم که از تو میخواهند. گفته‏اند: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء جهودان با یکدیگر گفتند که تا رویم و محمّد را در فتنه افکنیم و از آن دین که بر آنست برگردانیم. آمدند و گفتند: یا محمّد تو دانى که اگر ما اتّباع تو کنیم، مردمان همه اتّباع تو کنند، و پس رو تو باشند، اکنون بدان که ما را خصمان‏اند و ترافع و تحاکم بر تو مى‏آریم. اگر تو ما را بر خصمان ما حکم کنى ما بتو ایمان آریم.
مصطفى (ص) سر وازد، و از شنیدن سخن ایشان برگشت. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد که: یا محمّد میان اهل کتاب حکم کن بموجب قرآن و شریعت اسلام چنان که بتو فرو فرستادیم، و مراد ایشان خلاف آنست تو بر پى مراد ایشان مرو، وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ یعنى فى القرآن من القصاص و الرجم، بپرهیز از ایشان، نباید که ترا بگردانند از حکم قصاص و رجم که خداى در قرآن بتو فرو فرستاد. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند این جهودان از ایمان و حکم قرآن، پس بدان که اللَّه میخواهد که آن برگشتن ایشان سبب عقوبت ایشان گرداند، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ بعض اینجا بمعنى کلّ است، یعنى که در دنیا ایشان را بگناهان ایشان‏ عقوبت کند، و در آخرت جزا دهد، پس عقوبت ایشان در دنیا جلا و نفى بود از خان و مان بیفکندن و آواره کردن، و عذاب آخرت خود برجاست، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ اى و ان کثیرا من الیهود لکافرون.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ یعنى أ یطلبون فى الزانیین حکما لم یأمرهم اللَّه به؟ و هم اهل الکتاب، کما یفعله اهل الجاهلیّة، میگوید: این جهودان از تو حکمى میخواهند در حقّ زانیین که اللَّه آن نفرموده است، و ایشان اهل کتاب خدااند! و کتاب داران‏اند، یعنى چرا آن کنند که اهل جاهلیت کنند، که کتاب ندارند، و حکم اهل جاهلیت آن بود که حکم رجم چون بر ضعفاء ایشان واجب گشتى الزام کردندى، و چون بر اقویا واجب گشتى آن حکم بر ایشان نراندندى، و شرفى را که در نسب داشتند یا توانگرى را یا قوتى را که در ایشان بود رجم بتحمیم بدل میکردند، روى سیاه میکردند، و پشت با پشت بر ستور مینشاندند، و ایشان را بفضیحت میگردانیدند، و آن گه آزاد میکردند. «تبغون» بتا قراءت شامى است، و معنى آنست که: تو که رسولى، و شما که مسلمانانید جهودان طمع میدارند که شما حکم جاهلیت جویید از بهر هواء ایشان، و درین قراءت «تبغون» مخاطبه با مؤمنان است، امّا عتاب با جهودان است و ذمّ ایشانست، یعنى: أن تبغوا حکم الجاهلیة من اجلهم. باقى بیا خوانند یعنى داور جاهلیت خواهند پسندید این جهودان، و آن آن کس بود که در زمان جاهلیت تحمیم او نهاده بود. آن گه گفت: وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ این لام بمعنى «عند» است، یعنى عند قوم یوقنون باللّه و بحکمته و هم أمّة محمّد (ص).
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ هم مدح است و هم تشریف‏ و هم تعظیم. مدح بسزا، و تعظیم نیکو، و تشریف تمام. مدح جلال الوهیّت، تعظیم کلام احدیّت، تشریف بندگان در راه خدمت. مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال. جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد. دانست بعلم قدیم که نهاد بشریّت و عجز عبودیت هرگز مبادى جلال الوهیّت در نیابد، و بشناخت کمال احدیّت نرسد، و عزّت قرآن باین عجز گواهى میدهد که: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، و مصطفى (ص) که سیّد خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک»:
ترا که داند که، ترا تو دانى تو
ترا نداند کس، ترا تو دانى بس.
آبى و خاکى را نبود، پس بودى را چه زهره آن بود که حدیث لم یزل و لا یزال کند! صفت حدثان بسزاى مدح قدم چون رسد؟! پیر طریقت از اینجا گفت: «خدایا نه شناخت ترا توان، نه ثناء ترا زبان، نه دریاى جلال و کبریاء ترا کران، پس ترا مدح و ثنا چون توان!» إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ در تورات راهنمونى هست، اما راهبران را، و در تورات روشنایى هست امّا بینندگان را. همانست که جاى دیگر گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ، الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ. بارخواهان را بار است و راه جویان را راهست. یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ خوانندگان تورات بسى بودند لکن روشنایى آن بر دل عبد اللَّه سلام و اصحاب وى تافت. سه چیز را که در ایشان بود خدمت بر سنّت، معرفت بر مشاهدت، ثنا در حقیقت، و بر سر آن همه عنایت ازلیّت، و دیگران را که این نبود جز ضلالتشان نیفزود، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ تورات را به بنى اسرائیل سپردند، و حفظ آن بایشان بازگذاشتند، لا جرم حق آن ضایع کردند، و در آن تحریف و تبدیل آوردند، چنان که گفت عزّ جلاله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ.
باز امّت احمد را تخصیص دادند بقرآن مجید، و ایشان را بدان گرامى کردند، و ربّ العزة بجلال و عزّ خود، و تشریف و تخفیف ایشان را، و اظهار عزت کتاب خویش را، حفظ آن در خود گرفت، و بایشان بازنگذاشت، چنان که گفت: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و قال تعالى: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. لا جرم پانصد سال گذشت تا این قرآن در زمین میان خلق است با چندان خصمان دین که در هر عصرى بودند، هرگز کس زهره آن نداشت، و قوت نیافت، و راه نبرد بحرفى از آن بگردانیدن، یا بوجهى تغییر و تبدیل در آن آوردن. نظیرش آنست که موسى (ع) آن گه که به طور میشد بمیعاد حق، هارون را بر بنى اسرائیل خلیفه کرد، و ذلک فى قوله: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی». چون بازآمد، موسى ایشان را گوساله‏پرست دید. باز مصطفى (ص) در آخر عهد که میرفت، یکى از یاران گفت: یا رسول اللَّه چه باشد که اگر خلیفتى گمارى بر سر این قوم، تا دین خدا بر ایشان تازه دارد، و نظام این کار نگه دارد. رسول خدا گفت: «اللَّه خلیفتى علیکم»
خلیفت من بر شما خداست که نگهبان و مهربان و یکتاست.
لا جرم بنگر پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع محمدى که چون عامر است! و شاخ ناضر! و عود مثمر! هر روز که برآید دین تابنده‏تر، و اسلام قوى‏تر، و دین‏داران برتر.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه عزّ و جلّ یبعث لهذه الامّة على رأس کلّ مائة سنة من یجدّد لها دینها»، و قال (ص): «یحمل هذا العلم من کلّ خلف عدوّ له ینفون عنه تحریف الغالین، و انتحال المبطلین، و تأویل الجاهلین».
آن گه در آخر آیت گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ، و در آیت دیگر گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ. اما فى الاول فقال: وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، ثمّ قال: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ» یعنى لم یکن جحدا، و الجاحد کافر، دلیله قوله: وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، و امّا فى الثانى فقال تعالى: وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، ثمّ قال: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى جاوز حدّ القصاص و اعتبار المماثلة، و تعدّى على خصمه، ثم قال: فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ لانّه ظلم بعضهم على بعض، و فى الثالث قال تعالى: وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اراد به معصیة دون الکفر و دون الجحود.
قوله تعالى: لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً شرعت شریعت است، و منهاج حقیقت.
شرعت آئین شرعست، و منهاج راه بسوى حقّ. شرعت آنست که مصطفى آورد، و منهاج چراغى است که حقّ فرا دل داشت. شرعت بر پى شریعت رفتن است، منهاج بنور آن چراغ راه بردن است. شرعت آن پیغام است که از رسول شنیدى، منهاج آن نور است که در سر یافتى. شریعت هر کس راست، حقیقت کس کس راست. فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ استباق الزاهدین برفض الدنیا، و استباق العابدین بقطع الهوى، و استباق العارفین بنفى المنى، و استباق الموحّدین بترک الودى، و نسیان الدّنیا و العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ هر چند که حکم این آیت بر عموم است که البته هیچ مؤمن را نیست که با جهودان و ترسایان موالات گیرد، چنان که آنجا گفت: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، جاى دیگر گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، اما على الخصوص نزول این آیت را سببى هست، و علما در آن مختلف‏اند. عطیّة بن سعید العوفى و زهرى گفتند: سبب آن بود که روز بدر چون آن هزیمت و شکستگى بر کافران افتاد، جماعتى مسلمانان با قومى جهودان که نزدیکان و دوستان ایشان بودند میگفتند ایمان آرید، پیش از آنکه شما را روزى دیگر چون روز بدر پیش آید، و آن گه خود هیچ بر جاى نمانید. مالک بن الضیف که از جهودان بود جواب داد که: شما بدان غره گشتید که جمعى از قریش بکشتید، از آنکه ایشان را در جنگ و تدبیر آن علم نبود، و ساز آن کار نداشتند، اگر ما را روزى پیش آید بینید که شما را بر ما دست نبود، و ما به آئیم.
عبادة بن الصامت الخزرجى گفت: یا رسول اللَّه مرا دوستان‏اند ازین جهودان گروهى که عدد ایشان فراوان است، و شوکت ایشان و قوت ایشان تمام است، و سلاح ایشان بسیار، اما از ایشان یارى نمیخواهم و دوستان نمیگیرم، و موالات ایشان نمیخواهم، که یار و دوست من جز خداى و رسول نیست. عبد اللَّه ابى سلول گفت: من بارى موالات جهودان و دست با ایشان یکى داشتن و با ایشان پناهیدن فرو نگذارم، که از دوائر و نوائب میترسم، روزگار و حال و دولت گردان است، نباید که حال بر ما بگردد و ما را بایشان حاجت بود. رسول خدا گفت: اگر حاجت بود ترا با ایشان حاجت بود نه عباده را، و موالات با ایشان تراست نه وى را. عبد اللَّه منافق گفت: پس من این مى‏پذیرم، و روا میدارم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدى گفت: نزول این آیت بعد از واقعه احد بود، قومى مسلمانان از مشرکان بترسیدند. یکى گفت: من بر جهودان روم، و از ایشان امان خواهم، تا ایمن گردم.
دیگرى گفت: من بزمین شام شوم. از ایشان زینهار و پیمان ستانم. رب العالمین این آیت فرستاد، و هر دو را از آن موالات جهودان و ترسایان باز زد، آن گه گفت: بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ این جهودان و ترسایان و منافقان دوستان یکدیگرند، نصرت میدهند یکدیگر را، و بر مخالفت مسلمانان دست یکى میدارند، بو موسى اشعرى، عمر خطاب را گفت: مرا دبیرى نصرانى است. عمر گفت: قاتلک اللَّه! الا اتخذت حنیفا، اما سمعت قول اللَّه: لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ؟ بو موسى گفت: مرا با دین وى چه کار، مرا دبیرى وى بکار است نه دین وى. عمر گفت: «لا اکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا أعزهم اذ أذلّهم اللَّه، و لا ادینهم اذ اقصاهم اللَّه».
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ فى معصیة اللَّه و سخطه و عذابه یوم القیامة، هر که ایشان را گزیند، و یارى دهد، و بدوستى گیرد، فردا در قیامت با ایشان است در سخط و عذاب خدا. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ هر چه در قرآن از این لفظ است در ظالم و در فاسق، معنى آنست که اللَّه سازنده کار ایشان نیست. وجهى دیگر است که هر چه در آن لا یهدى است معنى آن ظالم و فاسق، و جز از آن کافر است. میگوید: راهنمایى نیست آن کس را که در علم اللَّه کافرى راست یعنى: الکافرین فى علمه.
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مرض ایدر شک است، و نفاق در دین، و در شأن عبد اللَّه ابى سلول است و اصحاب وى. یُسارِعُونَ فِیهِمْ یعنى فى مودّة اهل الکتاب و معاونتهم على المسلمین بالقاء الاخبار الیهم. میگوید: این منافقان در صحبت جهودان میشتابند، و با ایشان موالات میگیرند، و میگویند که: از گردش روزگار میترسیم که بر محمد جاى شکستگى افتد، و کار وى بسر نشود، یا خشک سالى و قحطى در پیش آید، و بنعمت ایشان ما را حاجت بود، یا از دشمنى رنجى رسد که بمعاونت ایشان محتاج باشیم، پس با ایشان انبوه باشیم و با ایشان پناهیم روز حاجت را. تمّ کلامهم، اینجا سخن ایشان تمام شد.
فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ واجب است از خداى تعالى بر وعده‏اى که مؤمنانرا داده است، که مسلمانان را بر کافران ظفر دهد و نصرت کند بر مخالفان دین، و فتح آرد یعنى فتح مکه، «او امر من عنده» یا کارى برسازد از نزدیک خویش، و آن سه چیز است: تذلیل جهودان و کشف منافقان و هزیمت مشرکان. فَیُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نادِمِینَ پس چون اللَّه تعالى مؤمنان را فتح و نصرت داد، و جهودان خوار گشتند، آن منافقان از آنچه در دل داشتند که با ایشان موالات کنند و خبرها بایشان افکنند، پشیمان شدند، و مؤمنان گفتند: «أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» این جهودان آنند که سوگند میخورند با منافقان که ما با شماایم. حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ آن امیدهاى منافقان و آن پناهیدن ایشان باطل شد. و اگر گویى هؤُلاءِ منافقان‏اند، و لَمَعَکُمْ کاف و میم جهودان‏اند، وجهى دارد، و قول پیشینه به است که کاف و میم بر منافقان نهى و هؤلاء بر جهودان. و روا باشد که هؤلاء منافقان باشند و معکم.
مؤمنان، یعنى که مؤمنان گفتند آن گه که سرّ منافقان آشکارا شد که: این منافقان ایشانند که سوگندان یاد کردند بایمان مغلّظه که ما مؤمنانیم، و یار ایشانیم بر هر که مخالف ایشان است، رب العالمین گفت: حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ بطل کل خیر عملوه بکفرهم، فَأَصْبَحُوا خاسِرِینَ صاروا الى النّار و ورث المؤمنون منازلهم من الجنة.
یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا بى واو قراءت حجازى و شامى است، باقى همه بواو خوانند، و یقول بنصب لام ابو عمرو خواند، و یقول عطف است بر فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ، یعنى: و عسى ان یقول. باقى برفع لام خوانند بر استیناف، اى: و یقول الّذین امنوا.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ مدنى و شامى یرتدد بتخفیف خوانند دال اول بکسر و دال دوم ساکن، باقى بتشدید خوانند بیک دال، و معنى هر دو یکسانست، دو لغت است بیک معنى، تخفیف و اظهار لغت اهل حجاز، و تشدید و ادغام لغت تمیم، و مثله قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ، و قوله وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ.
و این آیت اشارت فرا اهل ردّت است، ایشان که پس از وفات مصطفى (ص) مرتد گشتند، و این دلیل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوت مصطفى که اخبار از غیب است، و چنان که خبر داد چنان آمد.
و بر جمله اهل ردّت یازده نفر بودند: سه در عهد مصطفى در آخر عمر وى، و هفت در عهد ابو بکر صدّیق، و یکى در عهد عمر خطاب. اما آن سه نفر که مرتد گشتند بروزگار مصطفى (ص) در آخر عهد وى، بنو مدحج بودند، و رئیس ایشان اسود الکذاب بود، مردى کاهن مشعبذ که در یمن وطن داشتى، و دعوى پیغامبرى کرد، و عمّال رسول خدا را از یمن بیرون کرد. پس خداى تعالى وى را هلاک کرد بدست فیروز الدیلمى، و ذلک انّه بیّته و قتله على فراشه، فقال النبى (ص) و هو بالمدینة قتل الاسود البارحة رجل مبارک.
قیل: و من هو؟ قال: فیروز، و در روایت دیگر گفتند: فاز فیروز، فبشّر صلّى اللَّه علیه و سلم اصحابه بهلاک الاسود. فرقه دوم بنو حنیفه بودند در یمامه و رئیس ایشان مسیلمة بن حبیب ابو المنذر الکذاب الحنفى که دعوى پیغامبرى کرد اندر یمامه، و برسول خدا نبشت: من مسیلمة رسول اللَّه الى محمد رسول اللَّه، اما بعد فان الارض نصفها لک و نصفها لى. و رسول خدا جواب نبشت: «من محمد رسول اللَّه الى مسیلمة الکذاب، امّا بعد ف إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».
پس رسول (ص) از دنیا بیرون شد، و کار مسیلمه در یمامه بالا گرفت یک چندى، آن گه در عهد ابو بکر صدیق بدست خوّات و وحشى کشته شد، تا وحشى میگفت پس از آن: قتلت خیر الناس فى الجاهلیة، و قتلت شرّ النّاس فى الاسلام. و فرقه سیوم بنو اسد بودند و رئیس ایشان طلحة بن خویلد. این طلعة در حیات مصطفى در آخر عهد وى دعوى پیغامبرى کرد، و پس از وفات مصطفى روزگارى در آن ردّت بماند و ابو بکر صدیق خالد ولید را با لشکرى بجنگ وى فرستاد، وى بهزیمت شد، روى به شام نهاد، و در بنى حنیفه گریخت، پس مسلمان گشت و حسن اسلامه. اما آن هفت گروه که پس از وفات مصطفى در خلافت ابو بکر صدّیق مرتد گشتند یکى قراره بود، رئیس ایشان عیینة بن حصن. دوم غطفان امیر ایشان قرة بن سلمه. سیوم بنو سلیم سر ایشان العجاه بن عبد یالیل. چهارم بنو یربوع مهتر ایشان مالک بن نویره.
پنجم طائفه‏اى از بنى تمیم و سر ایشان زنى بود که او را سجاحه بنت المنذر میگفتند دعوى پیغامبرى کرد و خود را بزنى به مسیلمة الکذّاب داد. ششم فرقه کنده بود رئیس ایشان الاشعث بن قیس. هفتم بنو بکر بن وائل بودند در زمین بحرین، و پیشرو ایشان الحطیم بن زید بود. امّا آن فرقت که در عهد عمر خطاب مرتد گشتند جبلة بن ایهم الغسانى بود و اصحاب وى. و اخبار اهل ردّت و قصه ایشان در تواریخ مشهور است، و شرح آن اینجا احتمال نکند.
فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ این قوم ابو بکر صدّیق است و خالد ولید، و سپاه اسلام و غازیان امّت که با اهل ردّت جنگ کردند و دین حقّ را نصرت دادند. چون ابو بکر صدّیق بقتال ایشان بیرون آمد، و لشکر جمع کرد، ساز جنگ بساخت، عمر خطاب گفت: کیف تقاتل النّاس و قد قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان أقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الا اللَّه، فاذا قالوا عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها، و حسابهم على اللَّه».
فقال ابو بکر: هذا من حقّها، و اللَّه لأقاتلنّ من فرق بین الصلاة و الزکاة، و الّذى نفسى بیده لو منعونى عقالا او عناقا ممّا کانوا یؤدونها الى رسول اللَّه، لقاتلتهم علیها. قال عمر: فلمّا رأیت اللَّه شرح صدر ابى بکر لقتالهم، عرفت انّه الحقّ. قالوا: و أمّر على النّاس خالد بن الولید، و قال: اذا غشیتم دارا من دور النّاس، فسمعتم فیها اذانا للصلاة، فأمسکوا عنها، و ان لم تسمعوا اذانا فشنّوا الغارة.
مجاهد گفت: این قوم اهل یمن‏اند که مصطفى (ص) ایشان را گفته: «اتاکم اهل الیمن هم الین قلوبا و ارقّ افئدة، و الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و گفته‏اند که: رسول خدا را ازین آیت پرسیدند، سلمان ایستاده بود، دست مبارک خود بر دوش وى نهاد، گفت: «هذا و ذووه، و لو کان الدّین معلّقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس، و فیهم نزلت: و ان یتولّوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا امثالکم».
و من الاخبار الواردة فى المحبّة ما روى انس بن مالک عن النّبی (ص)، قال: «ثلاث من کن فیه وجد طعم الایمان: من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما، و من کان یحبّ المرء لا یحبّه الا اللَّه، و من کان أن یلقى فى النار احبّ الیه من ان یرجع الى الکفر، بعد اذ أنقذه اللَّه منه».
و قال (ص): «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، و من کره لقاء» اللَّه کره اللَّه لقاءه».
و قال: «انّ اللَّه اذا احبّ عبدا دعا جبرئیل فقال: انّى احبّ فلانا فاحبّه، قال: فیحبّه جبرئیل، ثمّ ینادى فى السّماء فیقول: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبّوه، فیحبّه اهل السّماء، ثمّ یوضع له القبول فى الارض».
و عن انس انّ رجلا قال یا رسول اللَّه متى السّاعة؟ قال: «ویلک و ما اعددت لها»؟ قال: ما اعددت لها الا انّى احبّ اللَّه و رسوله. قال: «انت مع من احببت»، و قال: «انّ اللَّه عز و جل اذا احبّ عبدا القى حبّه فى الماء، من شرب من ذلک الماء احبّه»، و قال: «اذا احبّ اللَّه عبدا حماه الدّنیا کما یظلّ یحمى احدکم سقیمه الماء، و اذا احبّ اللَّه عبدا استعمله»، قیل: یا رسول اللَّه و کیف یستعمله؟ قال: «یحبّب الیه طاعته و یوفّقه لها».
و فى بعض کتب اللَّه: «عبدى! أنا و حقّک لک محبّ، فبحقّى علیک کن لى محبّا».
قوله: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ یعنى باللین و الرّحمة، أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ بالغلظة. همانست که جاى دیگر گفت: أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ. یقال دابّة ذلول بیّنة الذّل (بکسر الذّال)، اذا کان لیّنا سهل القیاد، و الذّل بکسر الذّال خلاف الذلّ بالضم، لانّ الاول اللین و الانقیاد، و الثّانی الهوان و الاستخفاف. میگوید: مؤمنانرا متواضع‏اند فروتن و نرم پهلو و چرب سخن، کقوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً با مؤمنان چنین‏اند امّا بر کافران درشت‏اند و تند و تیز، چنان که ددان بیابان در فریسه خویش افتند، ایشان در کافران و بى‏دینان افتند، و با ایشان بکوشند، اینست که رب العزة گفت: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ، نه چون منافقان‏اند که مراقبت کافران میکنند و از ملامت ایشان میترسند.
قال ابو ذر: «اوصانى رسول اللَّه (ص) بسبع: بحبّ المساکین و الدّنوّ منهم، و أن اصل رحمى و ان جفونى، و أن انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى، و أن اقول الحق و ان کان مرّا، و ان لا اخاف فى اللَّه لومة لائم، و ان لا اسئل النّاس شیئا، و أن استکثر من قول لا حول و لا قوّة الا باللّه».
ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ اى محبّتهم للَّه و لین جانبهم للمسلمین، و شدتهم على الکافرین تفضّل من اللَّه علیهم...
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اى انّما والیکم و موالیکم و متولیکم اللَّه و رسوله.
ولى و مولى در لغت عرب هر دو یکیست. یقول تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا، و قال فى موضع آخر: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و معناهما واحد، و فى الخبر: من کنت مولاه فعلى مولاه‏
یعنى فى ولایة الدّین، و هى اجلّ الولایات. گفته‏اند: ولایت اینجا بمعنى اتصال است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» و «مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا» لانّه جلّ و عزّ قد وصلهم برحمته و هو یلى امورهم، و یختصّهم بالرّحمة دون غیرهم. میگوید: مؤمنان‏اند که برحمت اللَّه مخصوص‏اند، و با خداى پیوند دوستى دارند، و خداى کارساز و همدل و یار ایشان، و همچنین‏ «من کنت مولاه فعلىّ مولاه».
میگوید: هر که مرا در دین و اعتقاد با وى پیوند است و دوستى، على را با وى پیوند است و دوستى، و این شرف و فضل على (ع) را گفت.
و من فضائل على (ع) ما روى عمران بن حصین انّ النّبی (ص) قال: «انّ علیّا منّى و انا منه، و هو ولىّ کل مؤمن بعدى».
و عن ابن عمر قال: «آخى رسول اللَّه (ص) بین اصحابه، فجاء علىّ تدمع عیناه، هذا على ولیّکم، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، فقال آخیت بین اصحابک و لم تؤاخ بینى و بین احد؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انت اخى فى الدّنیا و الآخرة»، و قال: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى الا انّه، لا نبىّ بعدى».
و روى الرّضا عن آبائه عن على (ع) قال: «قال لى رسول اللَّه (ص): لیس فى القیامة راکب غیرنا، و نحن اربعة، فقام الیه رجل من الانصار فقال فداک ابى و أمى انت و من؟ قال: أنا على البراق، و اخى صالح على ناقة اللَّه الّتى عقرت، و عمّى حمزة على ناقتى العضباء، و اخى على على ناقة من فوق الجنة، و بیده لواء الحمد ینادى: لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه».
و قال (ص): «اذا کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش: نعم الأب ابوک ابراهیم الخلیل، و نعم الاخ اخوک على بن ابى طالب»!
و عن ابى سعید الخدرى قال: نظر رسول اللَّه (ص) فى وجه علىّ بن ابى طالب فقال: «کذب من یزعم انّه یحبّنى و هو یبغضک».
علىّ مرتضى ابن عم مصطفى شوهر خاتون قیامت فاطمه زهرا که خلافت را حارس بود، و اولیا را صدر و بدر بود چنان که نبوت بمصطفى ختم کردند خلافت خلفاء راشدین بوى ختم کردند.
خاتمت نبوّت و خاتمت خلافت هر دو بهم از آدم بمیراث همى آمد عصرا بعد عصر، تا بعهد دولت مصطفى خاتمت نبوت بمیراث بمصطفى رسید، و خاتمت خلافت بعلى مرتضى رسید. رقیب عصمت و نبوت بود، عنصر علم و حکمت بود، اخلاص و صدق و یقین‏ و توکل و تقوى و ورع شعار و دثار وى بود، حیدر کرّار بود، صاحب ذو الفقار بود، سیّد مهاجر و انصار بود. روز خیبر مصطفى گفت: «لأعطینّ هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللَّه على یدیه، یحبّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله».
فردا این رایت نصرت اسلام بدست مردى دهم که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.
همه شب صحابه در این اندیشه بودند که فردا علم اسلام و رایت نصرت لا اله الا اللَّه بکدام صدیق خواهد سپرد. دیگر روز مصطفى گفت: «این على بن ابى طالب»؟
گفتند: یا رسول اللَّه هو یشتکى عینیه، چشمش بدرد است. گفت: او را بیارید. بیاوردند.
زبان مبارک خویش بچشم او بیرون آورد شفا یافت، و نورى نو در بینایى وى حاصل شد، و رایت نصرت بوى داد. على گفت: «یا رسول اللَّه اقاتلهم حتى یکونوا مثلنا»
ایشان را بتیغ چنان کنم که یا همچون ما شوند یا همه را هلاک کنم. رسول گفت: یا على آهسته باش، و با ایشان جنگ بر اندازه ناکسى و بى‏قدرى ایشان کن، نه بر قدر قوت و هیبت خویش، «یا على ادعهم الى الاسلام و أخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم».
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: این آیت در شأن مسلمانان اهل کتاب فرو آمد: عبد اللَّه سلام و اسد و اسید و ثعلبه، که رسول خدا ایشان را فرموده بود که با جهودان و ترسایان موالات مگیرید، و ذلک فى قوله: لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ. پس بنى قریظه و نضیر ایشان را دشمن گشتند، و سوگند یاد کردند که با اهل دین محمد نه نشینیم، و نه سخن گوئیم، و نه مبایعت و مناکحت کنیم.
عبد اللَّه سلام برخاست، و اصحاب وى بمسجد رسول خدا آمدند وقت نماز پیشین، و آن قصّه باز گفتند، و از قوم خویش شکایت کردند که چنین سوگندان یاد کردند بهجرت ما، و اکنون نه با ایشان مى‏توانیم نشست، و نه با یاران تو یا رسول اللَّه، که خانه‏هاى ما بس دور است از مسجد، و پیوسته اینجا نمى‏توانیم بود. اکنون تدبیر چیست، که ما در رنجیم. همان ساعت جبرئیل آمد، و این آیت آورد. رسول خدا بر ایشان خواند. ایشان گفتند: رضینا باللّه و برسوله و بالمؤمنین اولیاء. گفته‏اند که: آن ساعت که این آیت فرو آمد، یاران همه در نماز بودند، قومى نماز تمام کرده بودند، قومى در رکوع بودند، قومى در سجود، و در میانه درویشى را دید که در مسجد طواف میکرد، و سؤال میکرد. رسول خدا او را بخود خواند، گفت: «هل اعطاک احد شیئا»؟
هیچ کس هیچ چیز بتو داد؟ گفت: آرى آن جوانمرد که در نماز است انگشترى سیمین بمن داد.
گفت: در چه حال بود آنکه بتو داد. گفت: در رکوع بود، اندر نماز اشارت کرد بانگشت، و انگشترى از انگشت وى بیرون کردم. چون بنگرستند على مرتضى بود.
رسول خدا آیت برخواند، و اشارت بوى کرد: وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ، و برین وجه آیت از روى لفظ اگر چه عام است از روى معنى خاص است، که مؤمنان را بر عموم گفت، و على بدان مخصوص است، و روا باشد که بر عموم برانند.
و معنى رکوع نماز تطوع بود یعنى که: و هم یصلّون من النوافل. اقامت صلاة یاد کرد، و آن گه راکعون جدا کرد شرف تواضع پیدا کردن را. و رکوع در قرآن جایها از دیگر ارکان نماز مسمّى است، و در آن دو وجه است: یکى آنست بر مذهب عرب که جزئى از چیزى یاد کنند، و بآن کل خواهند، که از رکوع سخن گوید نماز خواهد برین وجه، چنان که مریم را گفت: وَ ارْکَعِی، و چنان که گفت: وَ قُومُوا لِلَّهِ قیام یاد کرد، و گفت: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ سجود یاد کرد و مراد نماز است. دیگر وجه آنست که عرب پیش از اسلام سجود میکردند و قیام، معبود خویش را، و رکوع نشناختند.
رکوع اسلام در افزود. جایى که رکوع مجرد یاد کند بر آن وجه است، چنان که گفت:
وَ ارْکَعُوا، و گفت: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا، و آنجا که گفت حکایت از داود: وَ خَرَّ راکِعاً معنى آن ساجد است در تفسیر، و از بهر آن راکع خواند که ساجد پیشتر برکوع شود پس بسجود، و رکوع در لغت عرب انحناء ظهر است.
وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ هر که پذیرفتارى خود را و دل خود را و نازیدن خود را خداى را گزیند و او را دوست و یار پسندد و رسول را و مؤمنان را، فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ یعنى انصار دین اللَّه هم الغالبون. غالبان ایشانند که مؤمنانند و انصار دین خدااند، یعنى عبد اللَّه سلام و اصحاب وى، که ایشان غالب آمدند، و جهودان و ترسایان مغلوب، که ایشان را کشتند، و گروهى از خان و مان و اوطان آواره کردند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ جلیل و جبار، خداوند بزرگوار، داناى بر کمال، عزیز و ذو الجلال، به نداء کرامت بندگان را میخواند، و از روى لطافت ایشان را مینوازد، و بنعت رأفت و رحمت روى دل ایشان از اغیار با خود میگرداند، و میگوید: بیگانه را بدوست مگیرید، و دشمن را بصحبت خود مپسندید. دوست که گیرید، و یار که گیرید خداى را پسندید، در کار خدا دوست گیرید، و در دین خدا یار پسندید. حقائق ایمان که جویید از موالات اولیاء اللَّه جویید و معادات اعداء دین. مصطفى (ص) گفت: «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه».
و دشمنان دین که معادات ایشان فرض است یکى شیطان است و دیگر نفس امّاره، و نفس از شیطان صعب‏تر، که شیطان در مؤمن طمع ایمان نکند، از وى طمع معصیت دارد، باز نفس وى او را بکفر کشد، و از وى طمع کفر دارد. شیطان بلا حول بگریزد، و نفس نگریزد. یوسف صدیق آن همه بلاها بوى رسید از چاه افکندن، و ببندگى فروختن، و در زندان سالها ماندن، و از آن هیچ بفریاد نیامد، چنان که از نفس امّاره آمد، گفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»، و مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ درین آیت اشارتى است دانایان را، و بشارتى است مؤمنانرا. اشارت آنست که این ملت اسلام و دین حنیفى و شرع محمدى اگوشوان و نگهبان خداست، و پیوسته بر جا است، چه زیان دارد این دین را اگر قومى برگردند و مرتد شوند. اگر قومى مرتد شوند رب العزة دیگرانى آرد که آن را بجان و دل باز گیرند، و بناز پرورند، معالم امر و قواعد نهى بایشان محفوظ دارد، و بساط شرع بمکان ایشان مزیّن دارد، رقم محبت برایشان کشیده که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، بخط الهى صفحه دلشان بنگاشته که کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، چراغ معرفت در سر ایشان افروخته که فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. الهیّت مربى ایشان، و حجر نبوّت مهد ایشان، ازل و ابد در وفاى ایشان، میدان لطف مستودع نظر ایشان، بساط هیبت مستقر همت ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ». و مصطفى (ص) گفت: «لا تزال طائفة من امّتى على الحقّ ظاهرین، لا یضرّهم من خالفهم حتى یاتى امر اللَّه».
و بشارت آنست که هر که مرتدّ نیست وى در شمار دوستانست، و اهل محبت و ایمان است. هر که در وهده ردّت نیفتاد، او را بشارتست که اسم محبّت بر وى افتاد.
یقول اللَّه تعالى: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
نخست محبت خود اثبات کرد و آن گه محبت بندگان، تا بدانى که تا اللَّه بنده را بدوست نگیرد، بنده بدوست نبود.
واسطى گفت: «بطل جهنم بذکر حبّه لهم بقوله: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و أنّى تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الأبدیة»! ابن عطاء را پرسیدند که محبت چیست؟ گفت: اغصان تغرس فى القلب فتثمر على قدر العقول. درختى است در سویداء دل بنده نشانده، شاخ بر اوج مهر کشیده، میوه‏اى باندازه عقل بیرون داده.
پیر طریقت گفت: «نشان یافت اجابت دوستى رضاست. افزاینده آب دوستى وفاست. مایه گنج دوستى همه نور است. بار درخت دوستى همه سرور است. هر که از دو گیتى جدا ماند، در دوستى معذور است. هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستى دوستى حق است، و دیگر همه وسواس است. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ عظیم کارى و شگرف بازارى که آب و خاک را برآمد، که قبله دوستى حق گشت، و نشانه سهام وصل، چون که ننازد رهى! و نزدیکتر منزلى بمولى دوستى است! آن درختى که همه بار سرور آرد دوستى است. آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستى است. آن ابر که همه نور بارد دوستى است. آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستى است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستى است. رقم دوستى ازلى است، و داغ دوستى ابدى است».
تا دوستى دوست مرا عادت و خوست
از دوست منم همه و از من همه دوست.
بنگر دولت دوستى که تا کجا است! بشنو قصه دوستان که چه زیبا است! میدان دوستى یک دل را فراخ است. ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخ است.
آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست. برسد هر که صادق روزى بآنچه مرادست.
بداود وحى آمد که: یا داود هر که مرا بجوید بحق مرا یابد، و آن کس که دیگرى جوید مرا چون یابد. یا داود زمینیان را گوى: روى بصحبت و مؤانست من آرید، و بذکر من انس گیرید، تا انس دل شما باشم. من طینت دوستان خود از طینت خلیل خود آفریدم، و از طینت موسى کلیم خود و از طینت محمد حبیب خود. یا داود من دل مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و بجلال خود پروردم. مرا بندگانى‏اند که من ایشان را دوست دارم، و ایشان مرا دوست دارند: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ. ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان: «الا طال شوق الأبرار الى لقایى، و أنا الى لقائهم لاشد شوقا».
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قال ابو سعید الخراز رحمه اللَّه: اذا اراد اللَّه ان یوالى عبدا من عبیده فتح علیه بابا من ذکره، فاذا استلذ الذکر فتح علیه باب القرب، ثم رفعه الى مجلس الانس، ثم اجلسه على کرسى التوحید، ثم رفع عنه الحجب، و أدخله دار الفردانیة، و کشف عنه الجلال و العظمة، فاذا وقع بصره على الجلال و العظمة، بقى بلا هو، فحینئذ صار العبد فانیا، فوقع فى حفظه سبحانه، و برى‏ء من دعاوى نفسه».
بو سعید خراز گفت: چون خداى تعالى خواهد که بنده‏اى برگزیند، و از میان بندگان او را ولى خود گرداند، اول نواختى که بر وى نهد آن باشد که وى را بر ذکر خود دارد، تا از کار خود با کار حق پردازد، و از یاد خود با یاد حق پردازد، و از مهر خود با مهر حق آید. چون با ذکر و مهر حق آرام گرفت، او را بخود نزدیک گرداند. نشان نزدیکى حلاوت طاعت بود، و کراهیت معصیت، و عزلت از خلق، و لذت خلوت.
پس او را در مجلس خلوت بر بساط انس بر کرسى توحید نشاند. آزاد از خلق، و شاد بحق، و بى‏قرار در عشق، حجابها برداشته، و در میدان فردانیّت فرو آورده، و مکاشف جلال و عظمت گشته، از خود بیگانه، و با حق یگانه، در خود برسیده، و بمولى رسیده، همى گوید بزبان بیخودى: بر خبر همى رفتم جویان یقین ترس یا نه، و اومید برین مقصود از من نهان، و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند، و از دوست چنین بجان. شنو سخن آن پیر طریقت که نیکو گفت: اى مهیمن اکرم! اى مفضل ارحم! اى محتجب بجلال و متجلى بکرم! قسام پیش از لوح و قلم، نماینده سور هدى پس از هزاران ماتم! بادا که باز رهم روزى از زحمت حوا و آدم! آزاد شوم از بند وجود و عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم. با دوست بر آسایم یک دم. در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم.
تا کى سخن اندر صفت و خلقت آدم
تا کى جدل اندر حدث و قدمت عالم!
تا کى تو زنى راه برین پرده و تا کى
بیزار نخواهى شدن از عالم و آدم!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً این در شأن دو جهود آمد که جایى خالى نشسته بودند، بانگ نماز شنیدند، خنده کردند، و بافسوس سخن گفتند. رب العالمین گفت: «ایشان که دین شما را بافسوس و بازى گرفتند بدوست مگیرید، و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند، و مسلمانان را میرنجانیدند: مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد، آنجا که گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ، و در صفت منافقان گفت: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ، و در صفت اهل کتاب گفت: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ. و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایى است معطوف بر مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى: و من الکفار.
باقى بنصب خوانند، معطوف بر الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ اى: و لا تتخذوا الکفار اولیاء.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وى ایمان دارید.
وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى بالاذان و الاقامة. چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند، و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند: قد قاموا لا قاموا، قد صلّوا لا صلّوا، رکعوا لا رکعوا، سجدوا لا سجدوا. این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند، تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدّى گفت: مردى ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت: «اشهد انّ محمدا رسول اللَّه». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزّة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکرى داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وى همه خفته بودند. شررى از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وى هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‏اند: کافران چون آواز مؤذّن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوى نبوت میکنى، و بدعتى نهادى که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیرى بودى ایشان بدان سزاوار تر بودندى از کجا برساختى و چرا نهادى این آواز دادن بدین ناخوشى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.
نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست، که خلق را بر خداى میخواند، و بحق دعوت میکند. اتَّخَذُوها این‏ها و الف بیک وجه با نماز میشود، از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند. دیگر وجه آنست که: اتخذوا الدّعوة هزوا و لعبا. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ما لهم فى اجابتهم لو اجابوا الیها! و ما علیهم فى استهزائهم بها!
فصل فى بدو الاذان و ذکر فضائله و آدابه‏
عبد اللَّه بن زید الانصارى گفت: مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند، و بانگ نماز خود نمى‏شناختند و نمى‏دانستند. با یکدیگر مشورت کردند که سببى باید که ما را فراهم آرد نماز را، و نشانى بود وقت نماز را. قومى گفتند: علمى بر بام مسجد برپاى کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند، و بنماز آیند. رسول خدا آن را نپسندید. قومى گفتند: آتشى برافروزیم، و مسلمانان را بدان آگاهى دهیم. قومى گفتند: قرنى سازیم چنان که جهودان ساخته‏اند.
قومى گفتند: ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده‏اند. مصطفى (ص) هر دو کراهیت داشت، از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود. عبد اللَّه زید گفت: آن شب بخفتم. بخواب نمودند مرا مردى که جامه سبز پوشیده بود، و ناقوسى داشت. گفتم اى بنده خدا! این ناقوس بمن دهى؟ گفت: تا چه کنى. گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم. گفت: ترا بچیزى به ازین دلالت کنم. گفتم: آن چیست؟ بر بالایى ایستاد و گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر. همى گفت تا بانگ نماز تمام کرد. پس از آن موضع تحول کرد، پاره‏اى فراتر شد. یک قعده بنشست. آن گه برخاست، و اقامت گفت هر کلمه‏اى یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت. (گفتا) چون بیدار شدم، رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم. گفت: یا عبد اللَّه این کلمات بلال را درآموز، تا وى بانگ نماز کند، که آواز وى بلندتر است. بلال در مسجد بانگ نماز گفت. عمر خطاب بشنید در خانه خویش، برخاست بیرون آمد، گفت: یا رسول اللَّه این آواز که بلال داد، و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند. رسول خدا از آن شاد گشت، و خداى را عز و جل حمد گفت.
و بدان که بانگ نماز سنتى مؤکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‏اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفى (ص) گفت: «حقّ و سنة ان لا یؤذّن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنى آهستگى و گسستگى، و در اقامت ادراج سنت است، یعنى پیوستگى و سبک گفتن، لقول النّبی (ص) لبلال: «اذا اذّنت فترسّل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتى ترونى».
هر که بانگ نماز شنود مستحبّ است جواب دادن آن هم چنان که مؤذن میگوید وى میگوید، الا در حیعله، که بجواب آن گوید: لا حول و لا قوة الا باللّه، و بجواب تثویب گوید: صدقت و بررت، و بجواب لفظ اقامت گوید: اقامها اللَّه و ادامها ما دامت السّماوات و الارض.
و اگر در نماز بود، آن ساعت که بانگ نماز شنود، چون سلام باز دهد، بقضا باز آرد، و اگر قرآن خواند جواب اذان باز دهد، آن گه بر قرآن خواندن باز شود، و چون از بانگ نماز فارغ شد درود بمصطفى دهد، لقوله (ص): «اذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما یقول، ثم صلّوا علىّ فانّه من صلى علىّ مرّة صلى اللَّه علیه بها عشرا».
پس گوید هم مؤذن و هم شنونده: «اللّهمّ ربّ هذه الدّعوة التّامة و الصّلاة القائمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة، و ابعثه المقام المحمود الّذى و عدته»، که مصطفى (ص) گفت: هر کس که این بگوید، حلّت له شفاعتى یوم القیامة.
و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است، و بر داشتن آواز و ایستادن بر جاى عالى و استقبال قبله از شرائط آنست، و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن. و پس از بانگ نماز شام بگوید: «اللّهمّ هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعائک، اغفر لى»، که رسول خدا امّ سلمه را چنین فرمود. و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفى گفت: «انّ الدّعاء لا یردّ بین الاذان و الاقامة، فادعوا»، و چون نداء الصلاة شنود، گوید: مرحبا بالقائلین عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا.
و مؤذن باید که مردى مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید، که نه اهل عبادت‏اند، و زن را کراهیت است مگر اقامت، که وى را رواست، و مستحبّ و اولى‏تر آنست که مؤذّن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین، که در خبر است: «یؤذّن لکم خیارکم».
عمر خطاب یکى را گفت: من مؤذّنوکم؟ فقال موالینا او عبیدنا.
قال: انّ ذلک لنقص کبیر. و بیشترین علما مؤذّنى کردن فاضل‏تر داشته‏اند از امامى کردن، لقول اللَّه تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ؟ و لقول النبى (ص): «الأئمة ضمناء، و المؤذّنون امناء، فارشد اللَّه الأئمة و غفر للمؤذّنین»، و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین. و قال (ص): «ثلاثة على کثبان المسک یوم القیامة: عبد ادّى حق اللَّه و حق مولاه، و رجل امّ قوما و هم به راضون، و رجل ینادى بالصّلوات الخمس کل یوم و لیلة»، و قال (ص): «المؤذّن یغفر له مدى صوته، و یشهد له کل رطب و یابس»، و قال: «من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النّار»، و قال: «تعجب ربّک من راعى غنم فى راس شطیّة للجبل، یؤذن بالصلاة، و یصلى، فیقول اللَّه عز و جل: انظروا الى عبدى هذا یؤذّن و یقیم الصّلاة، یخاف منى، قد غفرت لعبدى، و أدخلته الجنة»، و قال عمر: «لو کنت مؤذّنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجّة الاسلام».
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا ابن عباس گفت: نفرى از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابى رافع و اشیع و امثال ایشان، و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام‏اند که ایمان به ایشان میباید آورد؟ رسول گفت: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏». چون نام عیسى شنیدند نبوّت وى را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند: ایمان نیاریم بآنکس که بوى ایمان آرد و سوگند یاد کردند، و گفتند: و اللَّه که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا اى هل تکرهون و تنکرون منّا الا ایماننا و فسقکم؟ این خلاصه سخن است یعنى شما کراهیت میدارید ایمان ما، و میدانید که ما بر حقّیم، و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید، بسبب آن ریاست که یافته‏اید، و رشوت میستانید، و مال بدست مى‏آرید.
وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ و او زیادت است، معنى آنست: لفسقکم نقمتم علینا الایمان. اگر کسى سؤال کند، گوید: چون تواند بود کسى که دین حق شناسد، و حقیقت و صدق آن داند، آن گه دین باطل گیرد، و حق بگذارد، این بعقل چون راست آید؟ جواب آنست که مثل این در مشاهده بسى دیده‏ایم و شنیده، کسى که داند بتحقیق که قتل گناهى صعب است و کبیره‏اى بزرگ، مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند، و آن گه در آن میکوشد و مى‏کند شفاء غیظى را یا سلب مالى را، و همچنین ابلیس مهجور دانست که اللَّه تعالى وى را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند، و آن گه همى کرد، و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد، و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خداى جهانست.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدى اللَّه ایشان را بنزدیک خدا، و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینى بتر از دین شما. رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را مى‏پندارید بپاداش نزدیک خدا. مَثُوبَةً نصب على التفسیر است. مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ این من دو وجه دارد: یکى آنکه محل آن خفض است بر بدل شرّ، و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو، یعنى: هو من لعنه اللَّه، و برین وجه معنى آنست که: چون این آیت آمد که: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ جهودان گفتند: من هم؟ مصطفى (ص) گفت: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ‏
یعنى: هو من لعنه اللَّه.
وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان، قردة از صیادان شنبه‏اند به ایله، و خنازیر از مکذبانند بمائده، و عَبَدَ الطَّاغُوتَ پرستندگان گوساله‏اند. طاغوت اینجا عجل است. حمزه تنها وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ خواند بضمّ با، و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت. و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنى عابد، یعنى: ذهب فى عبادة الطّاغوت کلّ مذهب. باقى قرّاء عبد بفتح با و دال خوانند، و طاغوت بنصب، و معطوفست بر ما تقدّم، یعنى: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ و عَبَدَ الطَّاغُوتَ. أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً اى مکانة و منزلة، وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ اى عن قصد السبیل طریق الهدى.
وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا در میان جهودان منافقانى بودند که در پیش رسول خدا میشدند و مى‏گفتند: نحن نعرف صفتک و نعتک، آمنّا بأنّک رسول اللَّه. بزبان این میگفتند، و در دل کفر میداشتند. رب العالمین گفت: دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ اى دخلوا و خرجوا کافرین، و الکفر معهم فى کلتى حالتیهم. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ فى قلوبهم من الکفر.
وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ من الیهود، یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ یبادرون الى المعصیة و الظلم، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ یأخذون من الرشاء على کتمان الحق. کَثِیراً مِنْهُمْ از بهر آن گفت که: نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند، قومى آن کردند، و قومى شرم داشتند، و از آن وا ایستادند. رب العزة گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بد چیزى است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند، و حرام میخورند، و ظلم میکنند. ربّانیان و احبار را عتاب کرد. ربّانیان علماء ترسایان‏اند، و احبار علماء جهودان. ضحّاک گفت: در قرآن صعب تر از این آیتى در خوف نیست، که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت، و آن کس که نهى نکرد و باز نزد، هر دو را ذمّ برابر کرد. گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و تارکان نهى منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لیخرجنّ ناس من امّتى من قبورهم فى صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصى و هم یستطیعون».
و أوحى اللَّه تعالى الى یوشع بن نون: انّى مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم، و ستین الفا من شرارهم. قال: یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخیار؟ قال: انّهم لم یغضبوا لغضبى، و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم. و در آثار بیارند که اللَّه تعالى دو فریشته فرستاد باهل شهرى تا آن قوم را هلاک کنند، و آن شهر را زیر و زبر کنند. مردى را دیدند که در نماز بود، ایشان بآسمان بحضرت عزّت باز شدند، تا اللَّه چه فرماید. اللَّه گفت: بازگردید و همه را هلاک کنید، و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید، که هرگز چون منکرى دید از بهر ما روى ترش نکرد. و جمعى کودکان در میان شهرى خروسى را گرفته بودند، و پرهاى وى میکندند، و آن را تعذیب میکردند. پیرى را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهى نمیکرد و انکار نمى‏نمود، تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد، و آن شهر را بزمین فرو برد. اگر کسى پرسد چه فرق است میان عمل و صنع؟ جواب آنست که صنع فعلى بود که در ضمن آرایش و نیکویى بود، و ازینجا گویند: ثوب صنیع، و فلان صنیعة فلان، اذا استخلصه على غیره، و صنع اللَّه لفلان اى احسن الیه.
پس صنع بکمال‏تر است از عمل، از بهر این معنى ربّانیان و احبار را یصنعون گفت، و عامه مردم را یعملون، چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او، که اللَّه ایشان را روزى فراوان و نعمت تمام داده بود. پس چون در اللَّه کافر گشتند، و مصطفى را دروغ زن گرفتند، و در نعمت اللَّه کفران آوردند، و ذلک فى قوله «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً»! ربّ العزة آن نعمت از ایشان واستد، و بروزگار قحط و نیاز افتادند. این فنحاص و اصحاب وى گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» ممسکة عنّا الرزق، دست رازق بسته است و روزى باز گرفته، و این کنایه از بخل است، یعنى که بر ما بخیلى کند، و چنان که پیش ازین روزى میداد نمى‏دهد. این همچنانست که جاى دیگر گفت رسول خود را: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» فتنفق دون الحق، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» فوق الحق. و روا باشد که بر معنى استفهام نهند یعنى: اید اللَّه مغلولة عنّا حیث قتر الرزق علینا؟
رب العالمین ایشان را جواب داد: غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ اى امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیّات. دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است، که هرگز ازیشان کسى را نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى مگر اندکى. معنى دیگر غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ یعنى یوم القیامة. «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند، و دستهاى ایشان وا گردن بندند، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بوعدوا من رحمة اللَّه، و عذبوا بالجزیة فى الدنیا، و النّار فى العقبى. و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت مى‏باز کنند که: «قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ»، و قال: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ الایة. و عن ابن عباس قال: قال النبى (ص): «من لعن شیئا لم یکن للّعنة اهلا رجعت اللعنة على الیهود بلعنة اللَّه ایّاهم».
آن گه گفت جلّ جلاله: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ اثبت الید و نفى الغلّ. ید صفت را اثبات کرد و غلّ را نفى کرد، و این ردّ است بر جهمیان که صفت را منکرند، و تأویل باطل نهادند. علماء سلف و ائمّه اهل سنت گفتند که: آنچه جهودان گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، «ید» راست گفتند، اما مغلولة دروغ گفتند، که رب العزة ایشان را در غلّ دروغ زن کرد نه در ید، گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. این همچنانست که قومى را گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها». راست گفتند که: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، اما دروغ گفتند که: و اللَّه امرنا بها، که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن، گفت: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ».
فصل
بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه‏اند: گروهى معتزله‏اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه. اینان گفتند: ید اللَّه ید قدرة و قوة و نعمة، و گروهى دیگر مجسمه‏اند کرامیه و هشامیه. و هشامیه طائفه‏اى از رافضیان‏اند، امام ایشان هشام بن الحکم، گفتند که ید خدا ید جارحه است، و این سخن روى بکفر دارد که مصطفى (ص) گفت: «من شبه اللَّه بشی‏ء من المخلوقین فقد کفر».
سیوم گروه علماء سنت‏اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار، گفتند: ید خدا ید صفت است، و ید ذات، ظاهر آن پذیرفته، و باطن تسلیم کرده، و حقیقت آن در نایافته، و از راه چگونگى و تصرف و تأویل برخاسته، و تهمت بر خرد خویش نهاده، و اعتقاد کرده، که از همنامى همسانى نیست، و بخیال گرد آن گشتن روى نیست، معلوم هست اما تخیل نیست، مسموع هست اما معقول نیست.
قومى گفتند ید ید قدرت است و نعمت، و این محال است و باطل، که رب العزة گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، دو ید گفت باز گسترده و گشاده، و معلوم است که قدرت یکى است نه دو، و نعمت نه خود یکى است که بسیار است، لقوله تعالى: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و در قصه آدم گفت: ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ.
اگر معنى ید قدرت بودى ابلیس را بودى که گفتى: چنان که آدم را بقدرت بیافریدى مرا نیز بقدرت بیافریدى، چه شرف دارد بر من؟ چون ابلیس بجواب آن تفصیل با سخنى دیگر گشت، و فرق کرد میان آتش و گل، گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. معلوم گشت که این تخصیصى بود که جز آدم را نبود، که وى را بهر دوید صفت خویش آفرید و ید صفت حق بوى رسید، و آن دو ید اینست که گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ.
اهل تأویل گفتند: بَلْ یَداهُ یعنى رزقاه رزق موسّع و رزق مقتور، رزق حلال و رزق حرام، و این تأویل محالست و باطل، که رب العزة گفت: مَبْسُوطَتانِ، و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود، و نیز گفت تعالى و تقدس: لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ، مقتضى تأویل آنست که لما خلقت برزقى، و این محض کفر باشد. و مصطفى (ص) گفته: «انّ المقسطین على منابر من نور عن یمین الرحمن، و کلتا یدیه یمین».
هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن، و کلتا رزقیه یمین! این چنین سخن جز محال و باطل نبود. اگر گویند در لغت عرب سائغ است و روان ید بمعنى نعمت و قوت، گوئیم این مسلّم است، اما در سیاق سخن متکلّم پدید آید که معنى آن چیست. اگر گوید: لفلان عندى ید أکافیه، اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند، و اگر گوید: فلان لى ید و عضد و ناصر، دانیم که معنى آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید. اما اگر گوید: ضربنى فلان بیده، و اعطانى الشی‏ء بیده، و کتب لى بیده، هر عاقلى داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد، که بدان نویسند، و بدان عطا دهند، و بدان زنند. و در لغت عرب گویند: بید فلان امرى و مالى، بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه.
و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ، و قوله: بِیَدِکَ الْخَیْرُ، قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است، امّا عرب در کسى جائز دارند این کلمات و این اضافت، که خداوند دست بود و دست گیرنده در وى روا بود، نه بینى که روا باشد که گویند: بید الساعة کذا، و بید القرآن کذا، و بید العذاب کذا، و بید القریة کذا، از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد، امّا لفظ بَیْنَ یَدَیْهِ بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها، که آن را دست نبود، چنان که گویى: بین یدى الساعة، و بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ، بین یدى کذا و کذا، از بهر آنکه معنى بین یدیه امامه و قدامه باشد، اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند، و قرآن بلغت عرب فرو آمده است، هر چه در لغت عرب سائغ است و جائز، روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند، و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود.
وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ اى من الیهود، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً بانکارهم و تکذیبهم. کثیرا مفعولست، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فاعل است، طغیانا و کفرا مفعول ثانى است. میگوید: این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید، چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند، ایشان را کفر و طغیان میافزاید. وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ یعنى بین الیهود و النصارى. میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم، هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را.
جهود مذهب ترسایان در عبادت مسیح دشمن دارد، و ترسا مذهب جهودان در کافر شدن مسیح دشمن دارد. این همچنانست که گفت. «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى». آن گه گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز این عداوت خواهد بود، و این دلیل است که مذهب جهودى و ترسایى تا بقیامت پیوسته خواهد بود.
کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ اى کلّما اجمعوا امرهم على حرب رسول اللَّه (ص) فرق اللَّه جمعهم، و أفسد تدبیرهم. این دلیل است که دین اسلام بر همه دنیا غالب است و قاهر، و کید دشمن آن باطل، و علم آن همیشه ظاهر، چنان که جاى دیگر گفت: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً یجتهدون فى رفع الاسلام و محو ذکر النبى (ص) من کتبهم، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ یعنى الیهود.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وى نه گران است. هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وى شیرین است. موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست. مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتى را دولتى است، و هر فطرتى را خدمتى است، و هر کسى را منزلتى. عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر. مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر. یکى در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشکفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته! درویشى را دیدند بر پاى ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند: اى درویش آن چیست که در انتظار وى چنین فرو شده‏اى؟ گفت: طهارت کرده‏ام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میکنم.
این چنین کس را برابر کى بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و ناى، و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت: وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً.
حکایت کنند که پیرى جایى میگذشت. کسى بانگ نماز میگفت. آن پیر جواب وى میداد که و الطعنة و اللعنة، پاره‏اى فراتر شد. سگى بانگ میکرد، و جواب وى تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند: این چیست؟ جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟! پیر گفت: آن مؤذّن مبتدع است، اعتقاد وى پاک نیست، و دین وى راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وى فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم. بحکم این آیت که رب العزة گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.
و فى قصّة المعراج أن رسول اللَّه (ص) قال: «فلمّا انتهینا الى الحجاب، خرج ملک من وراء الحجاب، فقلت لجبرئیل من هذا الملک؟ فقال: و الذى اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتى هذه. ثمّ قال الملک: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه اکبر. فقال الملک: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه لا اله الا انا. فقال الملک اشهد أنّ محمدا رسول اللَّه، فنودى: صدق عبدى، انا ارسلت محمدا رسولا. فقال الملک: حىّ على الصلاة، فنودى: صدق عبدى، و دعا الىّ عبادى. فقال الملک: حىّ على الفلاح، فنودى: صدق عبدى، افلح من واظب علیها. فقال رسول اللَّه: فحینئذ اکمل اللَّه تعالى لى الشرف على الاولین و الآخرین.
و روى ابو هریرة انّ النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و إذا قال: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، اشرفت الحور العین، و اذا قال: حىّ على الصلاة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال: حىّ على الفلاح، قالت الملائکة: افلحت و أفلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر، قالت الملائکة: کبرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الا اللَّه، قال اللَّه تعالى: بها حرمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
و روى ابو سعید عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة جى‏ء بکراسىّ من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت، ثم ینادى المنادى: این من کان یشهد فى کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا، فیقولون: نحن هم، فیقال لهم: اجلسوا على الکراسى حتى یفرغ الناس من الحساب، فانّه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا الایة اى محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید، مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و کارها بحق تفویض کردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم! ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید، و خویشتن را از ربقه بندگى بیرون بردید. عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، که بر شما غضب و لعنت خداست، ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلّکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم.
لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بارى ایشان که ربانیان‏اند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوص‏اند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند. ویل لمن لا یعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرّات.
فائدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصى را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید! و آنجا که این معنى نبود لا جرم ربّ العزة هر دو را در ذمّ فراهم کرد، آن نادان بد کردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و این را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الآیة اگر موحّدان و سنّیان بنادانى یکدیگر را روزى غیبت کنند، یا زبان طعن در یکدیگر کشند، پس از آنکه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه کنند، امید قوى است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت: «در توحید تسلیم کوش، هر چه از عقل فرو رود باک نیست.
در خدمت سنت کوش، هر چه از معاملت فرو شود باک نیست. در زهد فراغت کوش، اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست. از مولى مولى جوى، از هر که باز مانى باک نیست».
اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنان که آن بیگانگان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
و در اخبار بیارند که: روز قیامت قومى را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند، و ایشان را توقف فرمایند. فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند، گویند: اى بیچارگان و اى ناپاکان! چه ظنّ بردید که در کار دین سستى کردید، و معصیت آوردید، ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایى رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم، باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانى کردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید، و تا در این سخن باشند قومى از کافران در میان ایشان افتند. عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند، در ایشان افتند، همى زنند، و بدندانشان همى خایند، و میگویند: اینان خداى را ناسزا گفتند، و بوحدانیت وى اقرار ندادند و سر کشیدند. فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، که هر چند که عاصیان‏اند، بجان و دل در مهر و دوستى ما مردان‏اند. اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل کردیم، و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ید اللَّه ملاى، لا یغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانّه لم ینقص ما فى یدیه، و کان عرشه على الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع».
و عن ابى موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى باسط یده لمسیئی اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیئی النهار لیتوب باللیل، حتى تطلع الشمس من مغربها».
و قال (ص): «ینزل اللَّه عز و جل فیقول: من یدعونى فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول: من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا یعنى بمحمد (ص)، وَ اتَّقَوْا الیهودیة و النصرانیة، میگوید: اگر جهودان و ترسایان ایمان آوردندى، و رسالت وى را تصدیق کردندى، و از جهودى و ترسایى بپرهیزیدندى، ما آن جهودى و ترسایى بستردیمى، و باسلام بپوشیدیمى، چنان که گویى خود هرگز جهود و ترسا نبوده‏اند. و معنى تکفیر همین است یعنى سیّئات بحسنات بپوشند و چنان انگارند که خود سیّئات نکردند. از اینجا گفت مصطفى (ص): «التّائب من الذنب کمن لا ذنب له،».
آن گه گفت: وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ بآن تکفیر قناعت نکنیم که وى را بجنات النعیم درآریم. جنّات النعیم یک بهشت است از بهشتهاى هفتگانه، که رب العزة براى مؤمنان آفریده.
روایت کنند از ابن عباس که گفت: «خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فضلى بعضها على بعض، و هى سبع جنان: دار الجلال و دار السّلام و جنّة عدن، و هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلها، و جنة المأوى و جنة الخلد و جنة الفردوس و جنّات النعیم. امّا دار الجلال خلقها اللَّه من النور کلها مدائنها و قصورها و بیوتها و ابوابها و جمیع اصناف ما فیها من الثّمار المتدلّیة و الانهار المطردة و الاشجار النّاضرة و الرّیاحین العبقة و الانوار الزّاهرة و الازواج المطهّرة. و خلق دار السلام من الیاقوت الاحمر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و قصورها و خیامها و جمیع ما فیها. و خلق جنة عدن من زبرجد کلها على هذه الصفة. و خلق جنة المأوى من الذهب الاحمر بجمیع ما فیها على هذه الصفة. و خلق جنة الخلد من الفضة البیضاء بجمیع ما فیها. و خلق جنّة الفردوس من اللؤلؤ بجمیع ما فیها. و خلق جنات النعیم من الزمرّد بجمیع ما فیها. و الجنان کلّها مائة درجة، ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام».
رب العزة جلّ جلاله این بهشتها را از بهر مؤمنان آفریده و ساخته و پرداخته، و در بعضى اخبار آورده‏اند که بدوازده ماه بیافرید، و اگر خواستى بیک طرفة العین بیافریدى، و بروایتى روز پنجشنبه آفرید، و بروایتى روز آدینه. و درست آنست که این بهشتها بالاى هفت آسمان‏اند، آنجا که عرش مجید است در هواى آخرت، و رسول خدا شب معراج در آن شده و بعضى غرفه‏ها و قصرها دیده و نشان داده.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ این آیت جواب آن تنگى روزى است بر ایشان، و جواب آن حال که ایشان را در آن قحط بودى. میگوید: اگر اهل تورات تورات را، و اهل انجیل انجیل را، و اهل قرآن قرآن را بپاى دارندى و بحق کردار آن برسیدندى، لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ یعنى من برکات السّماء و هو المطر، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وطئوه من امر الدنیا اى ما عجّل لهم. رب العالمین جل جلاله در این آیت ایمان و تقوى و طاعت اللَّه بر وفق کتاب و سنّت سبب فراخى روزى و توانگرى کرد، و نظیره قوله: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، و قوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً. یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الایة. ثمّ استثنى طائفة، فقال: مِنْهُمْ یعنى من اهل الکتاب، أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى جماعة مؤمنة عادلة فى القول و العمل. و الاقتصاد هو الاعتدال فى القول و العمل من غیر غلوّ و لا تقصیر، و اصله القصد.
وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ اى بئس ما یعملون ممّن لم یسلم.
گفته‏اند که: این امّت مقتصده چهل و هشت کس بوده‏اند: نجاشى و اصحاب وى، بحیراء راهب و اصحاب وى، سلمان فارسى و اصحاب وى، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و رهطى از شام. ایشان‏اند که رب العالمین بر ایشان نواخت خود نهاده و ستوده، و بعدل و راستى صفت کرده. و آن قوم دیگر که مسلمان نبودند، و ببد کردارى ایشان را یاد کرد و گفت: ساءَ ما یَعْمَلُونَ کعب اشرف بود و کعب اسید و مالک بن اضیف و ابو یاسر و حیى بن اخطب و اهل روم.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مفسّران گفتند که رسول خدا از غائله مشرکان و جهودان ایمن نبود، و از کرد بد و مکر ایشان مى‏اندیشید و باین سبب عیب دین ایشان و سبّ بتان و طعن کردن در ایشان مجاهره نمیکرد، و نیز آیت آمده بود: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، و این پیش فتح مکّه و بسط اسلام بود، پس چون فتح مکّه برآمد، و اسلام قوى گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، رب العالمین جلّ جلاله بفرمود تا اظهار تبلیغ رسالت کند، و معایب بتان هیچ بازنگیرد، و از کافران نترسد، گفت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اى اظهر تبلیغه، لقوله تعالى: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ.
پس رسول (ص) گفت: «یا ربّ کیف اصنع و أنا واحد، اخاف ان یجتمعوا علىّ»! فأنزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
در این سخن نوعى تهدید است، میگوید: مراقبت ایشان بکن، و از آنچه بتو فرو فرستادیم هیچ چیز بازمگیر نارسانیده، که اگر بعضى نرسانى همچنانست که هیچ نرسانیدى، شیخ طبرسى در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه گوید: بنا بروایات مشهورى که از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه علیهما السلام نقل شده است خداوند بحضرت محمد (ص) امر کرد که حضرت على (ع) را بولایت نصب کند و بمردم اعلام نماید، ولى رسول خدا میترسید که مردم او را بجانب دارى از پسر عموى خود متهم کنند و بطعنه برخیزند، پس خداوند آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ... را بوى وحى کرد و او را باعلام ولایت تشجیع نمود، و حضرت روز غدیر خم دست على (ع) را گرفت و گفت: «من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
کقوله تعالى: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. اخبر انّ کفر هم بالبعض محبط للایمان بالبعض. در این آیت ابطال مذهب گروهى است که گفتند: رسول خدا در بعضى وحى کتمان کرد از جهت تقیت، و عایشه گفت: من حدّثک ان محمدا (ص) کتم شیئا من الوحى فقد کذب، و اللَّه عز و جل یقول: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ازال عز و جل التوهّم ان النبى (ص) کتم شیئا من الوحى للتقیة.
قومى گفتند: این آیت در معنى جهاد و قتال مشرکان آمد که رسول خدا در بعضى اوقات حثّ بر جهاد کمتر میکرد، بسبب آنکه گروهى منافقان در آن کراهیت مینمودند، و کسلانى میکردند، رب العزة در قصه ایشان گفت: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ الایة. پس چون رسول اللَّه در حثّ جهاد سستى نمود خداى تعالى آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى فى امر الجهاد، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. قومى گفتند این در قصه تخییر زنان مصطفى فرو آمد که چون آیت تخییر آمد رسول خدا بر زنان عرضه نمیکرد از بیم آنکه ایشان دنیا اختیار کنند و ندانند. پس رب العالمین آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى تخییرهن، و قیل: نزلت فى امر زینب بنت جحش و نکاحها، و قیل: نزلت فى قصة الیهود، اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ من الرجم و القصاص، و قیل: نزلت فى على بن ابى طالب اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى فضل على بن ابى طالب.
چون این آیت فرو آمد براء عازب میگوید که از حجّة الوداع باز گشته بودیم. رسول خدا و یاران در موضعى فرو آمدند که آن را غدیر خم میگفتند. آنجا بزیر درخت فرو آمدند، و رسول بفرمود تا ندا کردند که: الصلاة جامعة، و رسول خدا دست على (ع) گرفت، و گفت: «ا لست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟» فقالوا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: «الست اولى بکلّ مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلى. قال: «هذا مولى من انا مولاه.
اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه». قال: فلقیه عمر فقال هنیئا لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولى کل مؤمن و مؤمنة.
نافع و ابن عامر و عاصم بروایت ابو بکر «رسالاته» بلفظ جمع خوانند. باقى قرّا «رسالته» خوانند بلفظ واحد.
وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ انس مالک گفت: رسول خدا را روزگارى پاسبانى میکردند، گفتا و از عائشه شنیدم که: شبى با رسول بودم، و رسول را خواب نمى‏گرفت، گفتم یا رسول اللَّه ما شأنک؟ چه رسید ترا که نمى‏خسبى؟ گفت: «الا رجل صالح یحرسنى اللیلة»؟
مردى صالح نباشد که امشب مرا پاسبانى کند؟
گفتا در آن سخن بودیم که آواز سلاح شنیدیم. رسول گفت: «من هذا»؟
کیستند اینان که سلاح دارند؟ جواب دادند که ماایم سعد بن ابى وقاص و حذیفه، آمده‏ایم تا ترا پاسبانى کنیم. پس رسول خدا بخفت چنان که غطیط وى مى‏شنیدیم، گفتا: و در آن حال این آیت فرو آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. رسول خدا در آن خیمه بود از ادیم ساخته، سر بدر فرا کرد، و گفت: «انصرفوا ایها الناس! فقد عصمنى اللَّه، فلا ابالى من نصرنى و من خذلنى».
و روایت کنند از ابو هریره که گفت: رسول خدا ببعضى غزاها بمنزلى فرو آمد در سایه درختى، و شمشیر که داشت از شاخ آن درخت بیاویخت. اعرابیى جلف فرا رسید. رسول را خالى دید، و شمشیر از درخت آویخته. شمشیر برداشت و قصد رسول خدا کرد، و رسول خفته. چون فرا نزدیک وى شد رسول از خواب درآمد. اعرابى گفت: من یمنعک منّى؟ آن کیست که این ساعت ترا حمایت کند و مرا از تو باز دارد؟
رسول گفت: خدا مرا از تو نگه دارد. دست اعرابى ناگاه بلرزه افتاد، و شمشیر از دست‏ وى بیفتاد، و سر خویش بر آن درخت همى زد تا دماغ وى همه بیرون افتاد، و هلاک گشت. رب العالمین بر وفق آن آیت فرستاد که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
اگر کسى گوید که کافران رسول خدا را مى‏رنجانیدند پیوسته، که دندان رباعیه وى مى‏شکستند، و پیشانى وى مجروح میکردند، و این منافى عصمت است.
جواب آنست که این همه پیش از آن بوده که این آیت آمد. رب العزة خواست که بدایت کار مصطفى با رنج و بلا و اذى دشمن بود، چنان که دیگر پیغامبران را بوده، و مصطفى در آن صبر کند، چنان که ایشان کرده‏اند، پس از آنکه این آیت آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اللَّه او را معصوم داشت از دشمنان، و کرامت و شرف وى پیدا کرد، و کس را از ایشان بر وى دست نبود، و هیچ اذى از ایشان بوى نرسید. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ اى لا یهدیهم الرشد و هم کافرون، و قیل لا یجعلهم مهتدین و قد کتب علیهم انّهم کافرون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ گفته‏اند که: در قرآن هیچ آیت نیست صعب‏تر از اینکه میگوید: شما بر هیچ چیز نیستید از کار دین، و هیچ بدست ندارید، تا آن گه که عمل کنید در آنچه در تورات است شما که اهل تورات‏ید، و عمل کنید در آنچه در انجیل است شما که اهل انجیل‏اید، و عمل کنید در آنچه در قرآنست شما که اهل قرآن‏اید. وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى کفار هم، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً، یقول: اذا لم یؤمنوا زادهم کفرهم بما انزل الیک من ربک طغیانا الى طغیانهم، و کفرا الى کفرهم. فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ این نه نهى است از حزن، که این در قدرت آدمى خود نیاید، لیکن تسلیت مصطفى و نهى از تعرض حزن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ سبق تفسیره.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً آمن الیهود من یهودیته، و النصرانى من نصرانیته و الصابئ من صابئیته، و المنافق من نفاقه، فآمنوا بالبعث من بعد الموت، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ حین یخاف اهل النار، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حین یحزن اهل النار.
اگر کسى گوید: چه فرق است میان فعل و عمل؟ جواب آنست که این فعل احداث چیزى است و در وجود آوردن پس از آنکه نبود، و عمل آنست که در آن چیز حادثى فرا دید آرد که بآن متغیر گردد. اگر کسى گوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ چون متصور بود و اهوال رستاخیز ناچار بایشان گذر کند؟ جواب آنست که هر چند هول قیامت بایشان گذرد امّا عارض بود نه پاینده، که عاقبت آن نجات و نعیم ابد بود، و ازینجاست که گفت: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» فزع اکبر عذاب قطیعت است؟
حزن دائم، و ایشان را آن نبود.
لَقَدْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ کلّ نبى بعثه اللَّه الى قوم فآمنوا فذلک اخذ میثاقهم، وَ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلًا یعنى الى الیهود، کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ اهواءهم التی هم علیها فَرِیقاً کَذَّبُوا مثل عیسى و محمّد علیهما السلام، وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ مثل زکریا و یحیى: تکذیب، جهودان و ترسایان هر دو کردند، و قتل جز فعل جهودان نبود. ابن کیسان گفت: پیغامبران مرسل دو گروه بودند: گروهى اصحاب کتب و شرایع، چون نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسى و محمّد، هرگز هیچ بیگانه را بر قتل و أسر ایشان دست نبود، و گروه دیگر نه اصحاب کتب و شرایع بودند، بلکه امر معروف و نهى منکر کردند. دشمنان را بر قتل ایشان دست بود همچون یحیى و زکریا و امثال ایشان، که در عهد ایشان بیک روز هفتاد پیغامبر کشته شدند بدست جهودان، و در خبر است که «ثم یقوم سوق بقلهم من آخر النّهار».
وَ حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «الا تکون» بضم النون، على معنى انه لا تکون فتنة. الفتنة الابتلاء و الاختبار، یقول: ظنّوا ان لا یبتلوا و لا یعذبهم اللَّه. جهودان پس مرگ موسى (ع) در زمانى متطاول که پیغامبرى دیگر نیامده بود چنان دانستند و پنداشتند که ایشان را فرو گذاشتند، و به پیغامبرى دیگر ایشان را بنخواهند آزمود تا استوار گیرند یا نه. پس اللَّه تعالى عیسى را بایشان فرستاد. قومى بعیسى باز کافر شدند، و کور و کر گشتند، یعنى بآنچه شنیدند عمل نکردند تا هم چنان بود که نشنیدند و ندیدند چون کوران و کران. پس چون عیسى را بآسمان بردند، تابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى ارسل الیهم محمدا (ص) یعلّمهم ان اللَّه قد تاب علیهم ان آمنوا و صدّقوا. مصطفى را پس از آن بایشان فرستادند، و ایشان را خبر داد که اگر ایمان آرید و تصدیق کنید اللَّه شما را توبت داد و باز پذیرفت. ایشان هم تصدیق نکردند، و فراوانى از ایشان کافر شدند، و باز کور و کر شدند، عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بعیسى، ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بمحمّد (ص)، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ فى تعامیهم و تصاممهم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخ‏اند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمى‏دانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمى‏برند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مى‏نماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریف‏تر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بى‏واسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهل‏تر و در قتل و قتال مردانه‏تر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب‏تر و قوى‏تر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصه‏اى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ که خداى عیسى مریم است، وَ قالَ الْمَسِیحُ و گفت عیسى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب، اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید، رَبِّی وَ رَبَّکُمْ خداوند من و خداوند شما، إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ اللَّه حرام کرد بر وى بهشت، وَ مَأْواهُ النَّارُ و جاى وى آتش، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۷۲) و ستمکاران را هیچ یاران نیست.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ که اللَّه سدیگر سه است، وَ ما مِنْ إِلهٍ و نیست خداى، إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مگر یک خداى یکتا، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا و اگر باز نه ایستند، عَمَّا یَقُولُونَ از اینکه میگویند، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ بایشان رسد که بر کفر خویش بپائیدند از ایشان، عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) عذابى درد نماى.
أَ فَلا یَتُوبُونَ باز نگردند، إِلَى اللَّهِ با خداى، وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ و از وى آمرزش نجویند؟ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷۴) و اللَّه آمرزگار است و بخشاینده.
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ نیست پسر مریم، إِلَّا رَسُولٌ مگر فرستاده، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ که گذشت پیش از وى فرستادگان فراوان، وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ و مادر وى زنى بود پارسا، کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ دو طعام خواره بودند، انْظُرْ در نگر، کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ چون دشمنان خود را سخنان روشن پیدا میکنیم ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۷۵) پس درنگر چون ایشان را مى‏برگردانند!
قُلْ گوى أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مى‏پرستید فرود از خداى، ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً چیزى که بدست وى نه گزند است و نه سود، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۷۶) و خداى اوست که شنواست و دانا.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ترسایان را گوى که اى خوانندگان انجیل! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ مبالغه مکنید در دین خویش، غَیْرَ الْحَقِّ در مخالفت حق، وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ و بر پى هوا و خوش آمد قومى مروید، قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ که بیراه شدند پیش از این، وَ أَضَلُّوا کَثِیراً و بیراه کردند فراوانى مردمان را، وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ (۷۷) و بیراه شدند از شاهراه راست.
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لعنت کردند بر ایشان که کافر شدند، مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب، عَلى‏ لِسانِ داوُدَ بر زبان داود، وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و بر زبان عیسى، ذلِکَ بِما عَصَوْا آن بآن بود که سر کشیدند و نافرمانى کردند، وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (۷۸) و در مراد خویش اندازه‏ها در مى‏بگذاشتند.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ یکدیگر را بازنمى‏زدند عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ از ناپسندى که میکردند لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۷۹) بد چیزى و بدکارى که میکردند!
تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ از ایشان فراوان بینى یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا که با کافران همساز و همدل میباشند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ بد چیزى که ایشان تنهاى ایشان را پیش فرا فرستادند، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ که از کرد ایشان آن آمد که خشم گرفت اللَّه بر ایشان، وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (۸۰) و در عذاب اواند جاودان.
وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ و اگر گرویده بودندى بخداى و رسول، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ و بآنچه فرو فرستاده آمد بوى، مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ایشان را به دوستان نداشتندى و همدل بنگرفتندى، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۸۱) لکن فراوانى از ایشان فاسق بودند و از طاعت بیرون.
لَتَجِدَنَّ تو یابى، أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً صعب‏ترین مردمان بعداوت، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الْیَهُودَ این جهودان، وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و پس آن کوران، وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً و یابى نزدیکتر ایشان بدوستى، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الَّذِینَ قالُوا ایشان که گفتند: إِنَّا نَصارى‏ که ما ترسایانیم، ذلِکَ آن، بِأَنَّ مِنْهُمْ بآنست که از ایشان قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً قسیسان و رهبان است، وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۸۲) و بآنکه ترسایان بر خلق گردن نکشند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ کلبى گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد: سید و عاقب و اصحاب ایشان از فرقه یعقوب که گفتند: المسیح ابن مریم هو اللَّه، و اصل سخن ایشان همانست که مثلّثه گفتند، و در آیت دیگر آن را شرح دهیم. مسیح از بهر آن نام کردند که: دست بهیچ آفت و عاهت رسیده نبودى که نه در حال آن آفت زائل گشتى، و بصحت بدل شدى. ابراهیم نخعى گفت: مسیح صدّیق باشد، و قیل: لانه کان امسح الرجل لا خمس له، و شرح این در سورة آل عمران رفت.
إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ این سخن جائز است که از کلام عرب بود، و جائز است که ابتدایى باشد از کلام حق. میگوید: هر که شرک آرد در عبادت خداى خویش، و آن گه توبه نکند، و بر شرک میرد، اللَّه بهشت بر وى حرام کرد، و از بهشت باز داشت. این شرک اکبر است که ضد توحید و ایمانست، و معنى این شرک الحاق شریک است بمعبود بى‏همتا، وى را بچیزى از خلق خویش ماننده کردن، یابنده را بیش از فعل استطاعت دانستن، چنان که اعتقاد قدریان است، و این محض شرک اکبر است، و عین مذهب کوران. هر که ازین شرک برست از آتش دوزخ ایمن گشت.
مصطفى (ص) معاذ را گفت: «یا معاذ! هل تدرى ما حق اللَّه على عباده و ما حق العباد على اللَّه»؟
هیچ دانى که حق خدا بر بندگان چیست و حق بندگان بر خدا چیست؟ معاذ گفت: خدا داناتر باین و بس. رسول بوى گفت: یا معاذ حق اللَّه على العباد ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا، و حق العباد على اللَّه ان لا یعذب من لا یشرک به شیئا».
و عن عبادة عن النبى (ص)، قال: «من شهد ان لا اله الا اللَّه، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان عیسى عبد اللَّه و رسوله و ابن امته، و کلمة القاها الى مریم و روح منه، و الجنّة و النّار حق، ادخله اللَّه الجنّة على ما کان من العمل».
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ جمهور ترسایان از ملکائیه و نسطوریه و یعقوبیه به تثلیث همیگویند، و تثلیث آنست که گویند: الالهیة مشترکة بین اللَّه و مریم و عیسى، و کل واحد من هؤلاء اله، و اللَّه احد ثلاثة آلهة. یبیّن هذا قوله تعالى للمسیح: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ؟! و لا بد أن یکون فى هذه الایة اضمار و اختصار، لان المعنى: انهم قالوا ان اللَّه ثالث ثلاثة آلهة، فخذف ذکر الالهة، لان المعنى مفهوم، و لا یکفر من یقول ان اللَّه ثالث ثلاثة اذا لم یرد الالهة لانه ما من اثنین الا و اللَّه ثالثهما بالعلم، کقوله: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ»، و قال النبى (ص) لابى بکر: «ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما»؟ و الّذى یبین انهم ارادوا بالثلاثة الالهة قوله فى الردّ علیهم: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ.
هیچ کس اللَّه را جفت نگفت مگر ترسایان، و فرزند سه طائفه گفتند: قومى از جهودان که عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ گفتند، و قومى از کفره عرب که فریشتگان را دختران گفتند، و ترسایان عیسى گفتند، و نیز مادر او را جفت گفتند، و فرق انباز گویان فراوان‏اند، و فى الخبر: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، یدعون له الولد، ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ و این «من» تحقیق توکید است یعنى ما اله الا اله واحد، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا یعنى ان لم یتوبوا عن مقالتهم، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ثبتوا على کفرهم. مسّ و لمس هر دو بمعنى متقاربند، و فرق آنست که لمس ملاصقه است که با وى احساس بود ناچار، و مس جائز است که با وى احساس بود و جائز است که نبود. اما درین موضع ناچار احساس است که عذاب چون بحیوان رسد لا بد حس آن بیابد، و در وى اثر کند. ثم دعاهم الى التوبة، فقال: أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ من النصرانیة؟
و یَسْتَغْفِرُونَهُ من الیهودیة؟ هذا امر بلفظ الاستفهام، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. وَ اللَّهُ غَفُورٌ، للذنوب، رَحِیمٌ بهم حین قبل منهم التوبة. استغفار درین آیت بمعنى توحید است، کقوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، لان من وحّده فقد باء بمغفرته، هر که اللَّه را یکتا دانست خویشتن را بآمرزش آورد.
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ رسالت و نبوت عیسى نه چیزى بدیع است و نه بیشینه کارى، بلکه پیش از وى رسولان بودند و گذشتند، و در منزلت و معجزت عیسى و رسولان همه یکسان بودند. هر که عیسى را دعوى الهیت کند، چنانست که همه را دعوى الهیت کرد، پس چنان که ایشان رسولان بودند نه خدایان، عیسى هم رسول است نه خدا. «وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ» جاى دیگر گفت: «وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ». کلبى گفت: صدّیقى وى آن بود که چون جبرئیل آمد و گفت: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
صدّقت جبرئیل و صدّقت بعیسى انه رسول اللَّه.
کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ اى کانا یعیشان بالطعام و الغذاء کسائر الآدمیین، و کیف یکون الها من لا یقیمه الا اکل الطعام؟! و قیل: کانا یأکلان الطعام، کنى عن الذرق بالذوق، یأکلان إشارة إلى ما یرمیان به. این کنایت است از قضاء حاجت آدمى، و هو من احسن الکنایات و ادقها، لان من اکل الطعام کان منه الحدث و البول، فکنى عن ذلک بألطف کنایة بالاختصار و النهایة.
انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ اى: کیف نظهر ما فى الانسان من العلامات الدالة على انه لیس باله. ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ من این یکذبون بعد البیان؟ یقال لکل مصروف عن شى‏ء مأفوک عنه، و قد افکت فلانا عن کذا، اى: صرفته عنه، و قد أفکت الارض اذا صرف عنها المطر، و الافک الکذب لانه صرف الخبر عن وجهه، و المؤتفکات المنقلبات من الریاح و غیرها، لانها صرفت بقلبها عن وجهها. أَنَّى یُؤْفَکُونَ یعنى یصرفون عن وجه البیان، و یعمون عن الدلالة.
قُلْ یا محمد للنصارى: أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً؟ یعنى المسیح. ترسایان را میگوید که: چه پرستید عیسى را! که در وى ضرر و نفع نیست، نه در دنیا و نه در آخرت، اگر نپرستید شما را گزندى نتواند، و اگر پرستید سودى بر شما نتواند، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لمقالتهم فى عیسى و أمّه، الْعَلِیمُ بفعالهم.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلو در دین آنست که از اقتصار در گذرند، ما بین طرفى القصد مذموم. افراط چون تفریط است هر دو نکوهیده. غَیْرَ الْحَقِّ معنى آنست که لا تسلکوا غیر القصد، در راه میانجى روید نه از سزا دون و نه از اندازه افزون. غالیان در دین سه قوم‏اند: ترسایان در کار عیسى (ع)، و رافضیان در کار على (ع)، و خوارج در کار تشدید. رافضیان در غلو ملحق‏اند بترسایان، و موسوسان در طهارت و در نماز در نمطى‏اند از سیرت خوارج. وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ الاهواء هى المذاهب التی تدعوا الیها الشهوة دون الحجة، و در قرآن چند جایگه ذکر اتباع اهواء است هم بر سبیل ذمّ، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏.
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قوم اینجا پدران و اسلاف ایشان‏اند، میگوید: بر پى هواء پدران خویش مروید، که بیراه شدند، و دیگران را بیراه کردند، و این پدران و اسلاف ایشان سه فرقت بودند از ترسایان نسطوریان و یعقوبیان و ملکائیان. قومى گفتند که: عیسى اوست. قومى گفتند که: پسر اوست.
قومى گفتند که: انباز اوست، و هر چند که همه کافران در ضلالت و گمراهى‏اند، امّا ترسایان را على الخصوص دو ضلالت گفت: قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ‏، پیشین آنست که به موسى کافر بودند، و پسین آنست که عیسى را پسر خواندند. وجهى دیگر است پیشین ضَلُّوا آنست که عیسى را پسر خواندند و پسین آنست که مصطفى را دروغ زن خواندند.
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا این آیت در تغلیظ است در ترک امر معروف و نهى منکر و تشدید بر علما، تا خلق را پند دهند، و باز زنند، و در حق گفتن از خلق باک ندارند، و فرا ظالم گویند که مکن و معنى لعنت، راندن است و دور کردن از رحمت اللَّه، و لعنت بر زبان داود آن بود که اصحاب السبت ماهى گرفتند روز شنبه در مخالفت فرمان، داود گفت: «اللهم انّ عبادا قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فالعنهم و اجعلهم آیة و مثلا لخلقک، فمسخهم اللَّه قردة»، و لعنت بر زبان عیسى آن بود که قومى که مائده خوردند ایمان نیاوردند، و در کفر بیفزودند، تا عیسى گفت: «اللهم انک انت وعدتنى من کفر منهم بعد ما یأکل المائدة ان تعذبه عذابا لا تعذبه احدا من العالمین. اللهم العنهم کما لعنت اصحاب السّبت». پنج هزار مرد بودند که در میان ایشان زنى و کودکى نه، بدعاء عیسى همه خنازیر گشتند. و گفته‏اند: داود بقومى برگذشت که بر منکرى جمع آمده بودند، داود ایشان را نهى کرد. ایشان گفتند: نحن قرود ما نفقه. داود گفت: «کُونُوا قِرَدَةً» فمسخهم اللَّه قردة. و ان قوما کانوا یجتمعون على عیسى یسبّونه فى امّه، قال اللَّه ان یجعلهم خنازیر، فذلک لعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم.
و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «لما وقعت بنو اسرائیل فى المعاصى، نهتهم علماؤهم فلم ینتهوا، فجالسوهم فى مجالسهم و واکلوهم و شاربوهم فضرب اللَّه قلوب بعضهم ببعض، فلعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»، ثمّ قال (ص): «کلّا و الذى نفسى بیده حتى تأخذوا على ید الظالم فتأطروه على الحق اطرا» قوله تأطروه اى: تعطفوه.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ
قال النبى (ص): «ان اللَّه لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم، و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه، فاذا فعلوا ذلک عذب اللَّه العامة و الخاصة».
و فى روایة اخرى: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه».
و قال (ص): «اذا عملت خطیئة فى الارض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها، کان کمن شهدها»، و قال: «مثل المداهن فى حدود اللَّه و الواقع فیها مثل قوم استهموا سفینة فصار بعضهم فى اسفلها و صار بعضهم فى اعلاها، و کان الذى فى اسفلها یمرّ بالماء على الذین فى اعلاها، فتأذّوا به فأخذ فأسا، فجعل ینقر اسفل السفینة، فأتوه فقالوا: مالک؟ فقال: تأذیتم بى و لا بد لى من الماء فان اخذوا على یدیه انجوه و نجّوا انفسهم، و ان ترکوه اهلکوه و اهلکوا انفسهم».
و قال: «یجاء بالرجل فیلقى فى النار فتندلق اقتابه فى النار، فیطحن فیها، فیجتمع اهل النّار علیه، فیقولون اى فلان! ما شأنک؟ أ لیس کنت تأمرنا بالمعروف و تنهانا عن المنکر؟! قال کنت آمرکم بالمعروف و لا آتیه، و أنهاکم عن المنکر و آتیه».
تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى من الیهود، یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا من مشرکى العرب من قریش. این در شأن کعب اشرف فرو آمد که به مکه شد با شصت مرد راکب بر بو سفیان و مشرکان عرب بر دشمنى رسول خدا، و شرح این قصه از پیش رفت. لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ اى بئس ما قدموا من العمل لمعادهم فى الآخرة.
سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ و خلودهم فى النّار. و درین آیت آمیختن با اهل باطل و خوش زیستن با ایشان و از ایشان نابریدن و روى بر ایشان گران ناداشتن کفر شمرد.
چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ. در خبر است: «القوا الفسّاق بوجوه مکفهرة». وَ لَوْ کانُوا یعنى الیهود یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ انّه واحد لا شریک له وَ النَّبِیِ‏ محمّد (ص) وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ من القرآن مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ یعنى مشرکى قریش، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى من الیهود فاسِقُونَ.
لَتَجِدَنَّ یا محمّد أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ این جهودان قریظه و نضیر و فدک و خیبراند، و دیگر جهودان بایشان ملحق‏اند که راه ایشان رفتند و اقتدا بعمل ایشان کردند. میگوید: هیچ کس را با مؤمنان آن عداوت نیست که جهودان را. و از اینجاست که مصطفى (ص) گفت: «ما خلا یهودیان بمسلم الا همّا بقتله.
«وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان مکه‏اند، و دیگر مشرکان عرب که بر منهاج و سنت ایشان رفتند، و اقتدا بعمل ایشان کردند.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ این همه ترسایان را میگوید، که بعضى را میگوید که برسول خدا ایمان آوردند و با جعفر بن ابى طالب از زمین حبشه و شام بر رسول خدا آمدند. و قصّه آنست که در بدایت اسلام که اسلام هنوز قوى نگشته بود، و مسلمانان اندک بودند، و با کافران مى‏برنیامدند، و کافران قصد مسلمانان میکردند، و ایشان را در فتنه مى‏افکندند، رسول خدا قومى را فرمود تا هجرت کردند بزمین حبشه، و گفت: «ان بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده احد، فاخرجوا الیه حتّى یجعل اللَّه للمسلمین فرجا».
نجاشى نامى است ملوک ایشان را همچون کسرى و قیصر ملوک عجم و روم را، پس یازده مرد برفتند و چهار زن یکى عثمان عفان و اهل وى، رقیه بنت رسول اللَّه، و الزبیر بن العوام و عبد اللَّه بن مسعود، و عبد الرحمن بن عوف و ابو حذیفة بن عتبه و اهل وى سهلة بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و ابو سلمة بن عبد الاسد و اهل وى ام سلمة بنت ابى امیّه، و عثمان بن مظعون، و عامر بن ربیعه و اهل وى لیلى بنت ابى حثمه، و حاطب بن‏ عمرو، و سهیل بن بیضاء. این جماعت سوى بحر شدند، و کشتى بمزد گرفتند، و بزمین حبشه شدند، و در ماه رجب بود پنجم سال از مبعث رسول (ص) و این هجرت را هجرة الاولى میگفتند.
پس جعفر بن ابى طالب از پس ایشان شد با جماعتى مسلمانان، و جمله مهاجران زمین حبشه هشتاد و دو مرد بودند بیرون از زنان و کودکان. چون قریش را خبر شد که ایشان بزمین حبشه شدند، عمرو عاص را با یکى دیگر پیش نجاشى فرستادند با تحفهاى نیکو، تا آن مسلمانان را بچشم نجاشى زشت کنند. رب العالمین آن کید و فعل ایشان بر ایشان شکست، و مسلمانان را از ایشان معصوم داشت، و خائبا خاسرا هر دو از ایشان بازگشتند، و تمامى این قصّه در سورة آل عمران روشن گفته‏ایم.
پس مسلمانان آنجا مقام کردند روزگارى دراز، و نجاشى ایشان را گرامى داشت تا رسول خدا از مکّه به مدینه هجرت کرد، و شش سال از هجرت بگذشت. پس رسول نامه نبشت بنجاشى بر دست عمرو بن امیة الضمرى که ام حبیبه بنت ابى سفیان از بهر من بخواه، و امّ حبیبه با شوهر خویش هجرت کرده بود بحبشه، و شوهرش فرمان یافته. نجاشى کنیزک خویش ابرهه را بر امّ حبیبه فرستاد، و وى را خبر داد از خطبه رسول خدا. ام حبیبه شاد شد، و پیرایه زرینه و سیمینه که بر خود داشت به ابرهه داد و خالد بن سعید بن العاص را وکیل خود کرد، تا او را بزنى برسول خدا دهد، و نجاشى از بهر رسول خدا نکاح مى‏پذیرفت، و نجاشى او را بخواست بمهر چهارصد دینار، و از مال خویش وزن کرد، و بوى فرستاد بدست ابرهه. ام حبیبه پنجاه دینار بابرهه داد، ابرهه نپذیرفت، گفت ملک مرا فرمودست که هیچ مستان، و آنچه ستده‏ام نیز رد مى‏کنم.
آن گه ابرهه گفت: یا ام حبیبه مرا خود زر و سیم فراوان است، و حاجت بدین نیست.
چون بر رسول خدا رسى سلام من بدو رسان. و نجاشى زنان خویش را فرمود تا عود و عنبر فراوان بامّ حبیبه فرستادند.
پس نجاشى امّ حبیبه را و جعفر را و مسلمانان را باکرامى تمام باز گردانید.
چون باز مدینه آمدند، رسول خدا به خیبر بود، و فتح خیبر برآمده، چون بمدینه باز گشت در پیش امّ حبیبه شد. امّ حبیبه سلام آن کنیزک ابرهه برسانید. رسول جواب داد، آن گه گفت: «لا ادرى أ بفتح خیبر أسرّ أم بقدوم جعفر»، فأنزل اللَّه تعالى: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً یعنى ابا سفیان بتزویج امّ حبیبه.
و پس از قدوم جعفر، نجاشى پسر خویش با شصت مرد بر مصطفى (ص) فرستاد، و بوى نامه نبشت که: یا رسول اللَّه اشهد انک رسول اللَّه صادقا مصدّقا، و قد بایعتک و بایعت ابن عمک و أسلمت للَّه رب العالمین، و قد بعثت الیک ابنى، و ان شئت آتیک بنفسى، و السلام علیک یا رسول اللَّه. و جمله مسلمانان که وفد نجاشى بودند، و از زمین حبشه و شام آمده بودند با جعفر و غیر وى هفتاد مرد بودند، و بروایتى هشتاد، و بروایتى چهل: سى و دو از حبشه و هشت رهبان اهل شام. چون بمدینه آمدند رسول خدا سورة یس تا بآخر بر ایشان خواند. ایشان خوش بگریستند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً
روى سلمان ان النبى (ص) قرأ ذلک «بأن منهم صدّیقین و رهبانا».
سریانیان دانشمندان خویش را کشیش خوانند، قسیس تعریب اوست. قومى از اهل عربیت گفته‏اند که آن از تقسّس گرفته‏اند از تتبع علم و طلب آن، و رهبان جمع راهب است، و رهبانیة اعتزالست از تزویج و تنعم. وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ یعنى عن الایمان بمحمّد (ص) و القرآن. قال عروة بن الزبیر ضیّعت النصارى الانجیل، و أدخلوا فیه ما لیس منه، و کان الذى غیّر ذلک اربعة نفر لوقاس و مرقوس و بلحیس و مینوس و بقى قسیسا على الحق و الاستقامة و الاقتصاد، فمن کان على هدیه و دینه فهو قسیس.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ سموم قهر بود که از میدان جلال در عالم عدل بر نهاد. آن بى‏حرمتان بى سرمایگان تافت، و ایشان را در قید شقاوت کشید، تا دل ایشان نهبه شیطان گشت، و بزبان بیگانگى گفتند: المسیح بن مریم. باز تاریکى کفر و حیرت و ظلمت شقاوت بیفزود، قدم برتر نهادند در کفر، و گفتند: ثالِثُ ثَلاثَةٍ آرى چه توان کرد منادى عدل بود که در ازل بانگ بیزارى بر ایشان زد، و در وهده نبایست ایشان را داغ قطیعت نهاد، و بصائر ایشان معلول و مدخول کرد تا دیده تمییز نداشتند و فرق ندانستند میان ربوبیت و عبودیت.
لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند که: «لم یکن ثم کان» دیگر است و «لم یزل و لا یزال» دیگر. عیسى نابوده دى، بیچاره امروز، نایافته فردا، جوان دى، کهل امروز، پیر فردا، مرده پس فردا چگونه برابر بود با خداى بى‏همتا، معبود یکتا، خدایى را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطى طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده کى بود کرده بکردگار، آفریده بآفریدگار، عیسى نبوده و پس ببوده، و آنکه محتاج طعامى و شرابى و خوابى و قضاء حاجتى گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست.
و نیز گفت: لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً نه در دست او جلب نفع، نه در توان او دفع ضرّ، نه کسى را سود تواند، نه گزند از کسى بازدارد. این چنین کس خدایى را چون شاید! خدا اوست که خالق همه اوست، سود و زیان، بند و گشاد، نیک و بد، امر و نهى همه در توان اوست. نافذ در همه مشیت اوست، روان بر همه امر اوست. بود همه بارادت و علم اوست. مخلوق نبود و وى در ازل خالق بود، مرزوق نبود و وى راز بود، نه بمرسومات مسمى است که خود در ازل متسمى است. در آسمان و زمین خود اوست که چنان که در اوّل آخر است، در آخر اوّل است، نه متخائل در ظنون نه محاط در افهام، نه منقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند، بر این علم بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام، طوبى آن کس که از در تصدیق درآید که وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند که دل بمعرفت زنده شود، یا زهرى دهند که بآن نفس اماره کشته شود، یا شرابى دهند که جان از وجود مست و سرگشته شود. یا هذا! عقل معزول کن تا بر خورى، خدمت صافى دار تا بهره برى. شرم همراه دار تا بار یابى، بر مرکب مهرنشین تا زود بحضرت رسى، همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینى. مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه! ترا از دیار کسان چیست که ترا جویى نه! قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلو در دین آنست که در صواب بیفزایند، و تقصیر آنست که چیزى درباید، نه آن و نه این، نه افراط نه تفریط، چنان که شیطان در تفریط ظفر یابد، در افراط هم ظفر یابد. جاده سنت راه میانه است. راه که سوى حق میشود راه میانه است: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»، «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».
راه میانه از تعطیل پاک است، و از تشبیه دور، راه تشبیه بکفر دارد چنان که راه تعطیل، هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. راه میانه و طریق پسندیده آنست که گویى از صفات اللَّه نام دانیم، چونى ندانیم. در کوشیم که دریابیم نتوانیم، ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم، فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، راه تسلیم سپردیم، و دست درین حجت زدیم که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و بزبان تضرع بنعت تسلیم همى‏گوییم: «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ».
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ الایة میگوید: بر حذر باشید از آن قوم که بر پى هوى و دل خواست خویش‏اند که ایشان را نه نور بصیرت است، نه چراغ معرفت، نه اعتقاد بر بصیرت، نه سخن بر بیّنت، نه طریق کتاب و سنت. اللَّه ایشان را داور، و خصم ایشان پیغامبر، و منزل ایشان سقر. راى ابلیس راى ایشان، و دوزخ سراى ایشان، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» در شأن ایشان.
مصطفى (ص) گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان اولها و آخرها باطل. اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب».
و عن ابى بکر الصدیق قال: قال رسول اللَّه (ص): «قال ابلیس: اهلکت النّاس بالذنوب، أهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار، فلما رأیت ذلک اهلکتهم بالاهواء، و هم یحسبون انهم مهتدون».
عن سعید بن المسیب، قال: صعد عمر بن الخطاب المنبر، فحمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال: «ایها الناس اسمعوا من مقالتى، و عوا ما اقول لکم، ارفعوا ابصارکم الىّ، الا ان اصحاب الراى اعداء السنن، اعیت علیهم الاحادیث ان یحفظوها، و تفلتت منهم فلم یعوها، فاستحیوا اذ ساء لهم ان یقولوا لا ندرى، فعاندوا السنن برأیهم، فضلوا و أضلوا عن سواء السبیل، و اللَّه ما قبض اللَّه نبیه، و لا رفع الوحى عن خلقه حتى بین لهم سنن نبیهم (ص)، و حتى اغناهم عن الراى، و لو کان الدین یؤخذ بالرأى لکان باطن الخفّ احق لمسح من ظاهرها، و ایاکم و ایاهم فانهم قد ضلوا و اضلوا عن سواء السبیل».
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کافران را بزبان پیغامبران بلعنت یاد کرد، و مؤمنان را بى‏واسطه پیغامبران برحمت و ثناء خود یاد کرد، هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ، ور نیز عتاب و قهر بودى، و سیاست و جنگ بودى، چون خود گوید همه خوش بود، همه فضل و شرف بود، فکیف که خود گفت، و همه ثناء و رحمت گفت، و لقد قال قائلهم:
لئن ساءنى ان نلتنى بمساءة
فقد سرّنى انّى خطرت ببالک‏
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود
خواهى شفا خواهى الم‏
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا و چون شنوند، ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ آنچه برسول فرو فرستادند، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تو بینى چشمهاى ایشان تَفِیضُ که آب مى‏ریزد مِنَ الدَّمْعِ از اشک، مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ از آنچه بشناختند از حق، یَقُولُونَ همى گویند: رَبَّنا خداوند ما! آمَنَّا ما بگرویدیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (۸۳) ما را در گواهان خویش نویس. وَ ما لَنا و چه رسید ما را، لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ که بنگرویم بخداى وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ و بآنچه بما آمد از راستى، وَ نَطْمَعُ و امید میداریم أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا که در آرد ما را خداوند ما، مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (۸۴) با گروه نیکان.
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بایشان داد خداى، بِما قالُوا بآنچه گفتند جَنَّاتٍ بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۸۵) و آنست پاداش نیکوکاران.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که بپائیدند بر کفر خود وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغ زن گرفتند رساننده سخنان ما، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۸۶) ایشان‏اند دوزخیان و کسان آتش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تُحَرِّمُوا حرام مکنید، طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این پاکها که اللَّه شما را حلال کرد، وَ لا تَعْتَدُوا و از اندازه در مگذارید، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۷۸) که اللَّه دوست ندارد از اندازه در گذرندگان.
وَ کُلُوا و میخورید مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى کرد، حَلالًا طَیِّباً گشاده پاک وَ اتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۸۸)، آن خداى که باو گرویده‏اید.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ خداى شما را نگیرید، بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو که در میان سوگندان شماست وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ لکن شما را که گیرد، بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ بآن گیرد که بزبان سوگند خورید و بدل در آن آهنگ سوگند دارید، فَکَفَّارَتُهُ کفارت آن سوگند و سترنده لائمه از سوگند خواره، إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ طعام دادن ده درویش است، مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، أَوْ کِسْوَتُهُمْ یا پوشیدن ده درویش، أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ یا آزاد کردن گردنى برده مسلمان فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که ازین سه هیچیز نیابد، فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ سه روز روزه دارد، ذلِکَ این چهار آنچه کردید کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ کفّارت سوگندان شما است إِذا حَلَفْتُمْ که سوگند خورید، وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ چنین که هست پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش و نشانهاى پسند خویش، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۹۸) تا مگر آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.
و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مى‏ریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفته‏اند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ یعنى القرآن تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع امّة محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ اى مع امة محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مى‏باید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ الجحیم النّار الشّدیدة الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مى‏بود. بروز چیزى نمى‏خورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمى‏خورد، و با اهل خود نمى‏بود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مى‏بودند، بروز روزه مى‏داشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمى‏خفتیدند، و گوشت و چربش نمى‏خوردند، و گرد زنان نمى‏گشتند، و بوى خوش بکار نمى‏داشتند، و پلاس مى‏پوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.
روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مى‏بینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».
پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.
اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».
رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ.
زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.
عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.
و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، وَ لا تَعْتَدُوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفته‏اند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.
رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.
و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فى بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».
قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟
رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ.
لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بى‏عزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گوینده‏اند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیس‏تر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامه‏اى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ برده‏اى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.
و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولى‏تر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضل‏تر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مى‏نیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.
فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ.
ذلِکَ اى الّذى ذکرت کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.
روى عبد اللَّه بن سمرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانّک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.
قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».
قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ روایت کنند از عمرو بن شرحبل که گفت عمر خطاب دعا کرد و گفت: اللهم بیّن لنا فى الخمر بیانا شافیا، بار خدایا! در کار خمر ما را بیانى ده شافى، آیتى روشن و حکمى پیدا رب العالمین آیت فرستاد که در سورة البقرة است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ.
این آیت بر عمر خواندند. عمر را آن آیت سیرى نکرد، گفت: بار خدایا! بیانى ازین شافى‏تر خواهم. دیگر باره آیت آمد که در سورة النساء است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏. بر عمر خواندند، عمر گفت: هنوز درمى‏باید ازین شافى‏تر و روشن‏تر خداوندا! انما مهلکة للمال مذهبة للعقل، بیّن لنا فیها بیانا شافیا، فنزل قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ، تا آنجا که گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ، عمر گفت: انتهینا انتهینا، و بطریقى دیگر ازین روشن‏تر و گشاده‏تر در سورة البقره بیان کرده‏ایم، و اعادت شرط نیست.
اگر کسى سؤال کند که هر چه حرام کردند بیکبار حرام کردند مگر این خمر، که بچند دفعت حرام کردند، حکمت در آن چیست؟ جواب آنست که هر محرمى را چون حرام کردند وقتى عوضى بجاى نشست، همچون سفاح که حرام گشت رب العزة نکاح بجاى آن نهاد و مباح کرد. مردار حرام کرد ذبایح در مقابل آن مباح کرد، ربا حرام کرد بیع بجاى آن نهاد و مباح کرد. خون حرام کرد گوشت حلال کرد، لا جرم آن محرمات که عوض آن پدید کرد ترک آن بر ایشان گران نگشت، بیک بار حرام کرد، و مردم را از آن باز زد. باز خمر معشوقه نفسها بود، و سبب طرب و نشاط بود، و مردم فرا خوردن آن خو کرده بودند، و بطبع آن را مى‏دوست داشتند، رب العالمین دانست که ترک آن بى‏عوضى و بى‏بدلى که بجاى آن بیستد بر ایشان دشخوار بود، بفضل و لطف خود و برداشت حرج را از ایشان، تحریم آن بتدریج فرا پیش ایشان برد. از اول عیب آن بگفت، و اثم آن ظاهر کرد، گفت: «قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ»، پس بسبب آن از نماز باززد، گفت: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏». پس بعاقبت حرام کرد تا ترک آن بتدریج بر ایشان آسان گشت.
سبحانه ما ارأفه و الطفه بعباده! و من الوعید الوارد فى الخمر ما روى عن عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه لا یجمع الخمر و الایمان فى جوف امرى ابدا، و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مدمن الخمر کعابد الوثن»، و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «اجتنبوا الخمر فانها مفتاح کل شر، و لا یموتنّ احدکم و علیه دین، فانّه لیس هناک دینار و لا درهم، و انّما یقتسمون هناک الحسنات و السیئات، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «من شرب الخمر بعد اذ حرمها اللَّه على لسانى، فلیس له ان یزوّج اذا خطب، و لا یصدّق اذا حدّث، و لا یشفع اذا شفع، و لا یؤتمن على امانة، فمن ائتمنه على امانة فاستهلکها فحق على اللَّه ان لا یخلف علیه»، و عن ابى هریرة عنه (ص): «ریح الجنة توجد من مسیرة خمس مائة عام، و لا یجد ریحها مختال و لا منّان و لا مدمن خمر».
فصل
خمر عنبى خام باتفاق حرام است اندک و بسیار آن، و نجس است، و خوردن آن حد واجب کند، اما شافعى گفت: تحریم این خمر نه عین خمر راست، که علتى و معنى راست، و آن معنى آنست که شرابى مسکر است، و اصل خبائث است، و مایه فسادها، پس هر شرابى که مسکر بود بدان ملحق بود، و اندک و بسیار آن حرام، و ابو حنیفه گفت: تحریم خمر عین خمر راست نه علتى را، که هر چه بیرون از خمر است قدر مسکر حرام است، گفتا: و مطبوخ که دو سیک از آن بشود، و سیکى بماند، خوردن آن مباح است، و حد واجب نکند، تا آن گه که مستى آرد، و هر نبیذ که از گندم و جو و عسل و قصب شکر کنند. مطلق گفت که مباح است الا قدر مسکر، و نقیع میویز و خرماى ناپخته بنزدیک وى حرام است، اما حد واجب نکند الا قدر مسکر، و دلیل شافعى روشن است از جهت خبر رسول، و ذلک‏
قوله (ص): «ان من العنب خمرا، و ان من التمر خمرا، و ان من العسل خمرا، و ان من البر خمرا، و ان من الشعیر خمرا»، و قال: «کل مسکر خمر، و کل خمر حرام».
مصطفى (ص) نام خمر برین چیزها افکند، و چون همه خمر است همه در تحت این آیت شود که: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ، شرح دادن این مسأله درین موضع بیش از این احتمال نکند، و در سورة البقره مستوفى گفته‏ایم.
میسر قمار است، و اصله من الیسار، و قیل مشتق من الیسر و هو السعة و الامکان، یقال: رجل یسر و قوم ایسار یتسعون فیتقامرون، و میسر عرب آن بود که در جاهلیت مردى فرا پیش آمدى و گفتى: این اصحاب الجزور؟ پس نفرى فراهم آمدندى، و شترى خریدندى، و هر یکى را در آن نصیبى کردندى، پس قرعه بزدندى، هر کس که سهم وى بیرون آمدى از بهاى آن اشتر برى گشتى، و نصیب وى در گوشت بماندى، هم چنان قرعه مى زدندى تا یک کس بماندى و بهاى شتر جمله بر آن کس لازم بودى، و او را در آن شتر نصیب گوشت نبودى، و آن گه گوشت شتر بر آن قوم بسویت قسمت کردندى. این بود قمار عرب، که رب العزة درین آیت حرام کرد. و قال ابن عباس: المیسر القمار حتى لعب الصبیان بالکعاب و الجوز. و سئل القاسم بن محمد عن الشطرنج ا هو میسر؟ و عن النرد أ هو میسر؟ فقال: کل ما صدّ عن ذکر اللَّه و عن الصلاة فهو میسر. و تفسیر انصاب و ازلام در اول سورة بشرح گفتیم.
رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ رجس نامى است چیزى را که نجس و قذر بود، و از شرع دور، ساخته و آراسته شیطان بر بنى آدم. رب العالمین گفت: فَاجْتَنِبُوهُ این همه ساخته و برآراسته شیطان است و هلاک دین شما، از آن بپرهیزید و حذر کنید تا رستگار شوید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ این بیان علت تحریم خمر و قمار است. میگوید: شیطان عداوت و کینه و بغض یکدیگر در میان شما افکند چون خمر خورید و قمار بازید، و شما را باز دارد از ذکر خدا که سر همه طاعات است، و اصل همه خیرات، و از نماز که کلید سعادت است و پیرایه شهادت و مایه دیانت. فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ هل درین موضع بر جاى تغلیظ است نه بر تخیر، چنان که جاى دیگر گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و در خبر است: «هل انتم تارکو اصحابى لى»؟ یعنى هل انتم تارکون اذاهم. و هم ازین بابست آنچه گفت: هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى؟ میگوید: مرا سپاس دار هستید؟ هر چند که صورت استفهام دارد اما معنى امر است، و این نوعى است از انواع امر، و در لغت رواست و روان.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ چون بیان محرمات و منهیات کرده بود، طاعت خدا و رسول در پس آن داشت، یعنى که فرمان بردار باشید و این اوامر و نواهى بکار دارید، و از محارم بپرهیزید. وَ احْذَرُوا اى احذروا المحارم و المناهى، فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الطاعة فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ فلیس علیه الا البلاغ، و التوفیق و الخذلان الى اللَّه، فان اطعتم و الا فاستحققتم العذاب.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ سبب نزول این آیت آن بود که قومى از صحابه در آن روزها که خمر حرام کردند از دنیا بیرون شده بودند، و ایشان مى‏خورده بودند بتازگى، و در شکم ایشان مى‏بود. مسلمانان برایشان بترسیدند، و از حال ایشان رسول خدا را پرسیدند. این آیت در شان ایشان آمد. میگوید: بر ایشان تنگى نیست، و ایشان را بزه نیست در آنچه چشیده بودند از مى پیش از تحریم.
این طعموا شربوا است چنان که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی. شراب مطعوم است اما نه مأکول است. إِذا مَا اتَّقَوْا یعنى الکفر باللّه، وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سجدوا للَّه و اجتنبوا و قربوا، ثُمَّ اتَّقَوْا تکذیب رسوله، و صدقوه، ثُمَّ اتَّقَوْا اتیان المحارم الّتى عرفوا حرمتها، وَ أَحْسَنُوا فى ترکها، و قیل اذا ما اتقوا المعاصى و الشرک، ثم اتقوا، داموا على تقواهم، ثمّ اتقوا ظلم العباد مع ضمّ الاحسان الیه. و قیل: اذا ما اتقوا الشّرک و آمنوا صدّقوا، ثم اتقوا الکبائر و آمنوا ازدادوا ایمانا، ثمّ اتقوا الصغائر حذروا و احسنوا تنفلوا.
قال على بن ابى طالب (ع): «ان عثمان من الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا»، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
در روزگار عمر، قدامة بن مظعون مى خورد. عمر خواست که وى را حد زند قدامة گفت: شما را نیست که مرا حد زنید، که اللَّه میگوید: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا، و من از جمله مؤمنانم و در بدر بوده‏ام. عمر گفت راه غلط کردى، و گمانت خطاست، که رب العالمین گفت: إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا، و تقوى آنست که آنچه خدا حرام کرد، از آن بپرهیزى، و گرد آن نگردى. على بن ابى طالب گفت: یا عمر! من از نزول این آیت خبر دارم، چون رب العالمین خمر حرام کرد، جماعتى از مهاجر و انصار بیامدند و گفتند: یا رسول اللَّه برادران ما و پدران ما که در بدر بودند، و در احد کشته شدند، ایشان در آن حال مى همى خوردند، چه گویى در ایشان؟ و چه حکم کنى از بهر ایشان؟ رسول خدا توقف کرد، تا جبرئیل آمد، و آیت آورد: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ الایة. پس عمر بفرمود، و قدامه را حد مفترى بزدند، و گفتند: ان شارب الخمر اذا شرب انتشى، و اذا انتشى هذى، و اذا هذى افترى، فیقیم علیه حدّ المفترى ثمانین جلدة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ این «من» تبعیض است از دو وجه: یکى آنکه اینجا صید بر میخواهد نه صید بحر، و دیگر وجه آنکه صید است در حال احرام نه در حال احلال. تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ آن صید که دستهاى شما بآن رسد از خایه مرغ یا بچه که از آشیانه برنخاسته، وَ رِماحُکُمْ یا بآن رسد نیزه‏هاى شما، و بر قیاس نیزه تیر و سنگ و کمند و جز از آن از این کبار صید چون خرگور و گاو دشتى و شتر مرغ و امثال آن. مى‏گوید: شما را بخواهد آزمود، یعنى که شما را بر آن قادر خواهد کرد، و آن پیش شما خواهد آورد، و فائدة البلوى اظهار المطیع من العاصى، و الا فلا حاجة له الى البلوى. و این در سال حدیبیه بود که رسول خدا را از مکه باز داشتند، و هم آنجا قربان کرد صد تا اشتر، چنان که در قصه حدیبیه است، و مرغان و وحش بیابان فراوان روى بایشان نهادند، و از آن همى خوردند، و با رحال ایشان همى درآمیختند، و ایشان هم در حرم بودند و هم در احرام.
لِیَعْلَمَ اللَّهُ اى لیرى اللَّه، لانه قد علمه، مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ اى یخاف اللَّه الذى لم یره فلا یتناول الصّید و هو محرم، فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِکَ اى من اخذ الصید عمدا بعد النهى و هو محرم، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ یضرب ضربا وجیعا، و یسلب ثیابه، و یغرم الجزاء، و حکم ذلک الى الامام فهذا العذاب الالیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ این آیت در شأن ابو الیسر فرو آمد، نام وى عمرو بن مالک الانصارى، در سال حدیبیه محرم بود احرام بعمره گرفته، بخر گورى رسید، او را طعنه‏اى زد بیفکند، و بکشت. این آیت فرو آمد: لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ. رب العالمین در این آیت حرام کرد بر محرم که احرام بحج گرفته باشد یا بعمره که صید برّ گیرد و کشد یا تعرّض آن کند بهیچ وجه.
و بدان که صید دو است: یکى صید بحر، دیگر صید بر. هر چه صید بحر است خوردن آن همه حلال است، و گرفتن آن محرم را رواست، و آنچه صید برّ است، آنچه گوشت آن حرام است کشتن آن حلال است مگر یربوع، و هر چه گوشت آن حلالست صید کردن آن حرام است.
وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً میگوید: هر که صیدى کشد از آنچه گوشت وى حلالست متعمّدا اى ذاکرا لاحرامه، قاصدا الى قتله، او مخطئا فى قتله، ناسیا لاحرامه.
بیشترین علما چون شافعى و مالک و ابو حنیفه و اهل شام و عراق جمله بر آنند که این جزاء صید در عمد و در خطا یکسانست. زهرى گفت: نزل القرآن بالعمد، و جرت السنّة فی الخطاء، و ذلک‏
قوله (ص): «فى الضبع کبش اذا اصابه المحرم»، و لم یفصل بین متعمد و غیره، فاجرى على العموم. و گفته‏اند: ضمان صید همچون ضمان مال است، لانه یجب فى الصغیر صغیر و فى الکبیر کبیر کضمان الاموال، و معلومست که ضمان مال، عمد و خطا در آن یکسانست، ضمان صید همچنانست.
فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ عاصم و حمزه و کسایى فجزاء بتنوین خوانند، و مثل برفع، باقى باضافت خوانند بى‏تنوین. و معنى جزا فدا است. و بدان که صید بر دو ضربست: یکى آنست که آن را مثل نیست از نعم، همچون عصافیر و قنابر و ما دون الحمام، هر چه کم از کبوتر باشد وى را از نعم مثلى نبود، جزاء وى آنست که آن را قیمت کنند، و آن گه آن قیمت بدرویشان نباید داد بلکه صرف کنند باطعام، و آن طعام بدرویشان تفرقت کنند، هر درویشى را مدّى، یا پس روزه دارد بجاى هر مدّى روزى، و ضرب دوم از صید آنست که آن را مثل است از نعم، جزاء وى مثل آنست و آن بر دو ضربست: ضربى آنست که صحابه در آن حکم کرده‏اند: فى النغامة بدنة، و فى حمار الوحش بقرة، و فى الغزال عنز، و فى الارنب عناق، و فى الیربوع جفرة. و ضربى آنست که صحابه در آن حکم نکرده‏اند، دو مرد دانشمند عدل از اهل خبره باید که در آن نظر کنند، و هر چه شبهى دارد بآن صید، و بآن نزدیکتر بود، آن را واجب گردانند. اینست که رب العزة گفت: یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ یعنى من اهل دینکم، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ لفظه معرفة، و معناه نکرة، تقدیره بالغ الکعبة. أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ قراءت مدنى و شامى کَفَّارَةٌ بى‏تنوین است، طعام بخفض میم. باقى بتنوین خوانند و بضمّ میم. أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً اى مثل ذلک من الصیام. صیاما منصوب على التمییز، و عدل و عدل بفتح عین و کسر عین بقول بصریان یکسانست، و گفته‏اند: بکسر عین مثل باشد از جنس خویش، و بفتح عین مثل باشد از غیر جنس وى.
یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ چون دو عدل حکم کردند و جزاء آن پدید کردند، وى مخیر است میان سه چیز: اگر خواهد آن مثل بیرون کند، و بدرویشان دهد، و اگر خواهد آن مثل را قیمت کند با درم، و آن درم باطعام صرف کند، و طعام بدرویشان دهد، هر درویشى را مدى، و اگر خواهد روزه دارد هر مدّى را روزى، که رب العزة بلفظ «او» گفت، و ذلک یوجب التخیّر.
اما مذهب بو حنیفه در جزاء صید آنست که: هر که صیدى کشد در حال احرام، بروى قیمت آن واجب شود اگر آن صید مثل دارد یا ندارد، پس آن قیمت اگر خواهد بدرویشان دهد، و اگر خواهد صرف کند با چهارپایى قربانى، و گوشت آن بر درویشان تفرقه کند، و اگر خواهد آن قیمت باطعام کند، و هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر خواهد روزه دارد هر نیم صاع را روزى، و در موضع تقویم صید علما مختلف‏اند. قومى گفتند: آنجا که صید گیرد و کشد هم آنجا قیمت کنند در هر شهرى و هر موضعى که باشد. قومى گفتند: لا بد بمکه باید و بمنا، که رب العزة گفت: هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ، و قال تعالى: ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ اى جزاء ذنبه. عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ من قتل الصید قبل التحریم، و من عاد الى قتل الصید محرما حکم علیه ثانیا، و هو بصدد الوعید، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ فى الآخرة، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ اى منیع فى ملکه، ذُو انْتِقامٍ من اهل معصیته.
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ هر چه آبى است گوشت آن حلالست، و گرفتن آن حلال، و در چهار چیز خلافست: یکى مردم آبى، قومى گفتند از علما که: گوشت او مکروه است حرمت صورت را، و دیگر ضفدع، گفتند که خوردن آن مکروه است دو معنى را: یکى آنکه زهر دار است، و قومى گفتند: از جهت خبر «فانه اکثر خلق اللَّه تسبیحا»، و در خبر است که «نقیقه تسبیح»، و سدیگر مار گفتند که مار بحرى زهر داراست چون مار برّى، و کژدم هم چنان. چهارم فیل است، گوشت آن حرام، لانه اشبه الخلق بالخنزیر. قال الماستوى ان لحم الفیل حلال، لانه مایى، و هو داخل فى مذهب مالک و داود: ان ذوات الارواح کلها حلال ما خلال الخنزیر، بدلیل قوله تعالى: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الى قوله «أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ»، و هو قول ابن عباس و ابن عمر و ابى هریرة و عائشة و عبید بن عمیر من التابعین، و هو مذهب مالک و داود.
قومى از علما این تقسیم بر قاعده دیگر نهاده‏اند. گفتند: هر چه آبى است بر سه وجه است: ماهیان‏اند و اجناس آن، همه حلال‏اند، و ضفادع‏اند و اجناس آن، همه حرامند، و هر چه باقیست در آن دو قول است: یک قول همه حرامند، و به قال ابو حنیفه، و بدیگر قول همه حلال‏اند، و به قال اکثر العلماء من اصحابه، و الدلیل علیه‏
قوله (ص): «هو الطهور ماؤه، الحل میتته»، و قال ابو بکر الصدیق: «کل دابة ماتت فى البحر فقد ذکاها اللَّه لکم»، و قال بعضهم: ما کان مثاله فى البر حلالا فهو حلال فى البحر، و ما کان مثاله فى البر حراما فهو حرام فى البحر. قالوا: و أراد بالبحر جمیع المیاه و الانهار، لان العرب سمى النهر بحرا، و منه قوله تعالى: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. قوله: وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ قال سعید بن جبیر صیده کان طریا، و طعامه الملیح منه. ابن عباس گفت: صیده ما اصطدناه بأیدینا، و طعامه ما مات فیه. گفت: صید بحر آنست که بدست خویش صید کنیم، و طعام آنست که هم در آب بمیرد، و موج آن را بر کنار افکند، و آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما جزر الماء عنه فکل، و ما طفأ فیه فلا تأکل»، آن نهى تنزیه است نه نهى تحریم. قال ابن عباس: اشهد الى ابى بکر انّه قال: السمک الطافى حلال لمن اراد اکله. و سبب نزول این آیت آن بود که قومى از بنى مدلج گفتند: یا رسول اللَّه ما صید بحر کنیم، و گاه گاه دریا موج زند، و ماهیان از قعر دریا با آب بساحل افتند. پس آب بجاى خویش باز شود، و ماهیان بى‏آب بمانند، و بر خشک زمین بمیرند، چون ما آن را مرده یابیم خوریم یا نخوریم؟ حلال است یا حرام؟
قال: فأنزل اللَّه تعالى: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ.
جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا ما را بغزایى فرستاد، و ابو عبیده جراح را بر ما امیر کرد، و با ما هیچ زاد نبود مگر صاعى خرما، در انبانى کرده، گه گه ابو عبیده هر یکى را از ما از آن خرما یکى بدادى، و کنا نمصها کما یمص الصبى، و نشرب علیها الماء فتکفینا یوما الى اللیل، گفتا: باین دشخوارى و رنج روزگار بسر مى‏بردیم تا بساحل دریا رسیدیم، دابه‏اى را دیدیم مرده بر ساحل دریا، بر مثال کوه پاره‏اى، و آن را عنبر میگفتند. بو عبیده گفت: بخورید ازین دابه، که شما را حلالست. یک ماه بر آن موضع نشستیم، و از آن خوردیم، و از عظیمى که بود از چشم خانه وى خروارها روغن بیرون کردیم، و بو عبیده سیزده کس را در چشم خانه وى نشاند، تا باز گویند که چه عظیم دابه‏اى بود! پس از آن زاد برگرفتیم، و آمدیم به مدینه، و رسول خدا را از آن خبر کردیم، فقال (ص): «هو رزق اخرجه اللَّه لکم، فهل معکم من لحمها شی‏ء»؟
فأرسلنا الى رسول اللَّه شیئا منه، فأکله.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ یعنى منفعة لکم، یعنى للمقیم و المسافر یبیعون منه و یتزودون منه. پس دیگر باره تحریم صید بر محرم باز آورد، گفت: وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً اى محرمین، فلا یجوز للمحرم اکل الصید اذا صاد هو، او صید له بأمره، فاما اذا صاد حلال بغیر امره و لا له فیجوز له اکله، و اذا قتله المحرم فهل یجوز للحلال اکله؟ قال الشافعى: یجوز، لانه ذکاة مسلم، و عند ابى حنیفة لا یجوز، و أحله محل ذکاة المجوسى.
قال جابر: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «صید البر لکم حلال ما لم تصیدوه او یصد لکم.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ فى الآخرة، فیجزیکم باعمالکم.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ عرب هر خانه‏اى که مربع باشد آن را کعبه گویند، و اصل آن از ارتفاع است. کعب آدمى از آن کعب گویند که از پاى فرا رسته بود، و ارتفاع گرفته، و قیل للجاریة اذا قاربت البلوغ، و خرج ثدیاها قد تکعبت.
خانه مربع کعبه گویند، لارتفاعها من الارض، و نتوء زوایاها، و این خانه کعبه را بیت الحرام گفت، و تفسیر این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت روز فتح مکه: «ان هذا البلد حرمه اللَّه یوم خلق السماوات و الارض، فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة، و انه لن یحل القتال فیه لاحد قبلى، و لم یحل لى الا ساعة من النهار، فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة لا یعضد شوکه، و لا ینقر صیده، و لا یلتقط لقطته الا من عرفها، و لا یختلى خلاه الا الاذخر»
، و فى روایة اخرى: «من جاءنى زائرا لهذا البیت، عارفا لحقّه، مذعنا لى بالربوبیة حرمت جسده على النار».
قِیاماً لِلنَّاسِ اى قواما لهم فى امر دینهم، یقومون الیه للحج، و قضاء النسک، و امر دنیاهم اى صلاحا لمعاشهم من التجارات، و ما یجبى الیه من الثمرات. وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ بلفظ جنس گفت، و مراد بآن ماههاى حرام است، و آن چهاراند: واحد فرد، و هو رجب، و ثلاثة سرد: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم. وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ هدى قربانست که بمنا برند، و قلائد آنست که در گردن ایشان کنند، و این آن بود که مرد چون از حرم بتجارت بیرون میشد در ماه حرام، در کار خویش نظر کردى اگر دانستى که باز گردد پیش از آنکه ماه حرام بگذرد، هم چنان ایمن بیرون شدى، و هیچ نشان بر خود و بر راحله خویش نکردى، و اگر دانستى که مى‏بازنگردد در ماه حرام، امن خویش را نشان بر خود کردى و بر راحله خویش، و نشان آن بود که پوست درخت حرم با خود داشتى، و بر راحله خویش افکندى، تا هر جایى که رفتى ایمن بودى، و کس تعرض وى نکردى. اینست که رب العالمین گفت: وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ یعنى کل ذلک کان قیاما للناس و أمنا فى الجاهلیة.
ذلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ وجه تأویل این آیت و آخر آن باول در بستن آنست، که رب العالمین این تعظیم که نهاد خانه خویش را، و حرم و احرام را، از آن نهاد تا آن را بزرگ دارند، و حرمت آن بشناسند، و آزرم آن بزرگ دارند، و بدانند که چون جانور بى‏عقل درو مى‏نیازارند، در آزردن مسلمان در حرم چه وبالست! و چون فرمود که در حرم کفتار میازارید از آنست که تا دانند که در آزار مسلمان در حرم چیست؟ و دیگر اللَّه دانست که نمازگر را از وجهت بدّ نیست و از قبله، و کعبه قبله ساخت، و دانست که حج را هنگامى باید، آن را هنگامى ساخت، و دانست که هدى را نشان آزرم باید، نشان ساخت، و در حجله حرم جاى امن ساخت، از آنکه عرب در جاهلیت بس ناپاک و خون ریز بودند و بد فعل، راه ببیم داشتند، و مال بناحق مى‏بردند، و بجاى یک کس جمعى را مى‏کشتند، طلب ثار را. رب العزة چون از ایشان این فعل میشناخت و میدانست کعبه حرم ساخت، و ماه حرام، و هدى و قلائد پدید کرد، و تعظیم آن فرمود، تا ایشان را بر مال و بر نفس خویش امن پدید آمد، و هر جاى که نشان درخت حرم دیدند، سر بر خط فرمان نهادند، و تعظیم آن را دستهاى بیداد و غارت کوتاه کردند. و دانست رب العزة که اگر ایشان را بعادت جاهلیت خویش فرو گذارد جهان خراب گردد. و مردم کشته شوند، و متاجر باطل گردد، رب العزة گفت: این همه بدان کردم تا شما بدانید که هر چه در آسمان و زمین است از مصالح بندگان و مرافق ایشان من مى‏دانم، و بهمه چیزى دانا و تواناام.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنىّ. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّم‏اند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفته‏اند که انواع علم ده‏اند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بى‏امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مى‏گوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه‏ گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلف‏اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مى‏آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مى‏باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشه‏ورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مى‏بگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‏تر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مى‏پرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شی‏ء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مى‏نگرستم، قومى را دیدم از یاران که مى‏گریستند، و از بیم آن حال مى‏لرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفته‏اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‏ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‏ء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شی‏ء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح‏ انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‏ء لم یجی‏ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‏اند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ‏ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان‏ رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمى‏پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‏اند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مى‏درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواه‏اند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصى‏اند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشی‏ء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى‏ این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولى‏تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقه‏اند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‏اند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگى کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجى گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفته‏اند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکى خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکى تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بى رجا یا در رجاء بى‏خوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستى، و این کفه‏ها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بى‏علم خوف خارجیان است، رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. دوستى بى علم دوستى اباحتیان است.
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمى‏بینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مى‏گردد، و از هر کسى نشان تو مى‏پرسد. هیچ ذرّه نماند از ذره‏هاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مى‏جویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مى‏دوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفته‏اند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفته‏اند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیره‏اى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفته‏اند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفته‏اند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیده‏اى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ‏ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى‏ فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مى‏آورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شی‏ء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه‏
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواسته‏اند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گوینده‏اى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمه‏اى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کرده‏اند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبه‏اى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفره‏اى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مى‏نگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مى‏نگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مى‏نمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاک‏تر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بى‏خار و بى‏فلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دسته‏هاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوم‏اید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مى‏ترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کرده‏ام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مى‏شناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مى‏ترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شی‏ء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفته‏اند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خوانده‏اند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.