عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۱
هر کو برود راست نشستست به شادی
و آن کو نرود راست همه مرده همی دیش
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۲
چون جامهٔ اشن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۵
کافور تو با کوس شد و مشک همه ناک
آلودگیت در همه ایام نشد پاک
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۹
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۵
تا درگه او یابی مگذرد به در کس
زیرا که حرامست تیمم به لب یم
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۶
یکی آلوده‌ای باشد، که شهری را ببالاید
چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۷
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۶
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۱
ای دریغ! آن حر، هنگام سخا حاتم فش
ای دریغ! آن گو، هنگام وفا سام گراه
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۳
نیست از من عجب که: گستاخم
که تو کردی باولم دسته
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۳
ای خون دوستانت به گردن، مکن بزه
کس برنداشتست به دستی دو خربزه
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۴
بتگک ازان گزیده‌ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۳
نیل دمنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۶
جز برتری ندانی، گویی که آتشی
جز راستی نجویی، ماناتر از وی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۵
آن گرنج و آن شکر برداشت پاک
وندر آن دستار آن زن بست خاک
باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت: دزدانند و آمد پای پش
آن زن از دکان فرود آمد چو باد
پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید
کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰
وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
کان تبنگوی اندرو دینار بود
آن ستد ز یدر که ناهشیار بود
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۱
هم چنان کبتی، که دارد انگبین
چون بماند داستان من برین:
کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فراز آمد بجست
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۳
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۴
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
چون یکی خاشاک افگنده به کوی
گوش خاران را نیاز آید بدوی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۹
گفت: خیز اکنون و سازه ره بسیچ
رفت باید، ای پسر، ممغز تو هیچ