عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ الایة صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اکبر، آن روز که صبح قیامت بدمد، و سراپرده عزت بصحراء قهارى بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند. این هفت آسمان علوى که بر هواء لطیف بى عمادى بر یکدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، ترکیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شکنند، که میگوید جل جلاله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. و این هفت فرش مطبق را توقیع تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ برکشند، و ذره ذره از یکدیگر برفشانند، و بباد بىنیازى بردهند، که میگوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا. و این خورشید روان که چراغ جهانست، و دلیل زمان و مکان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه کنند، در پیچند و بکتم عدم باز برند، که میگوید: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، و این نجوم ثواقب را و کواکب زهرا را همى بیک بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاک مذلت بغلطانند، که میگوید: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ.
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریدهاى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بىفرزند شود، بسا فرزند که بىمادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درماندهایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیاناند این امّت من، گروهى ضعیفاناند، لختى بیچارگان و مفلساناند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفتهاى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مىطلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانىاند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاستهاند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مىآمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمىبرم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمىیابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشتهام
بىتو اى چشم و چراغم چون چراغى گشتهام
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشتهام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایاناند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مىنکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشیء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفتهاند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شیء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفتهاند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بىپدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایاناند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مىنکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشیء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفتهاند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شیء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفتهاند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بىپدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسى است و پاکى وى از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وى دعوى کردند، و عیسى ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ اى انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفتهام، خود دانستهاى، و واثقم بآنکه تو میدانى که نگفتهام.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مىبباید شنید نه مىبباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مىبباید شنید نه مىبباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگاناید در شک مىپیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمىآید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مىباشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگاناید در شک مىپیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمىآید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مىباشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیمتر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریفتر است از زمین و عالىتر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسماناند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سهشنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشنتر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفتهاند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مىآیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مىسازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفتهاند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مىآرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مىافتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مىکند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مىبرگردند، و در آن تفکر نمىکنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مىکردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفتهاند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مىآید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیمتر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریفتر است از زمین و عالىتر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسماناند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سهشنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشنتر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفتهاند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مىآیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مىسازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفتهاند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مىآرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مىافتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مىکند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مىبرگردند، و در آن تفکر نمىکنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مىکردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفتهاند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مىآید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ این رؤیت علم و اخبار است، کافران مکه را میگوید: نمىدانند و خبر نکردهاند ایشان را که ما پیش از ایشان از عهد آدم تا به نوح، و پس از نوح از عاد و ثمود و امثال ایشان از آن جهانیان و جهان داران چند هلاک کردیم، پس از آنکه ایشان را دسترس دادیم، و در زمین ممکّن گردانیدیم، با خواسته فراوان و تنها آبادان، و زندگانى دراز، و بطش تمام، و تمکین در بلاد و اقطار.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفهاى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقهاى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مىآید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواستهاند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشتهاى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشتهاى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بىآنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مىداشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مىبینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شدهاید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مىکنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مىگویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بىنیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفتهاند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شیء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شیء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفهاى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقهاى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مىآید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواستهاند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشتهاى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشتهاى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بىآنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مىداشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مىبینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شدهاید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مىکنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مىگویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بىنیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفتهاند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شیء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شیء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خداى گیرم بمعبودى؟ یا کردگارى شناسم بکار رانى؟ یا مولایى پسندم بنگهبانى؟ یعنى نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنى فطرت نمى دانستم، تا آن گه که دو اعرابى خصومت گرفتند در چاهى، یکى گفت: انا فطرتها، یعنى أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدى الخلقة، و منه
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مىپرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مىافتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مىپرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مىگوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مىآید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مىآموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مىآموزند، و از آن اقرار و عهد مىبر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شىء، و لا یعتاض علیه شیء، و لم یزل عالیا لکل شیء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شیء، و علا کل شیء، فلا شیء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شیء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داراناند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شىء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شیء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیمتر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیمتر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شیء اللَّه است، خویشتن را شیء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شیء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفتهاند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مىنشناسند، و گواهى نمىدهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مىشناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خواندهاند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهوداناند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان مناند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک مناند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مىپرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مىافتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مىپرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مىگوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مىآید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مىآموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مىآموزند، و از آن اقرار و عهد مىبر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شىء، و لا یعتاض علیه شیء، و لم یزل عالیا لکل شیء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شیء، و علا کل شیء، فلا شیء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شیء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داراناند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شىء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شیء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیمتر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیمتر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شیء اللَّه است، خویشتن را شیء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شیء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفتهاند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مىنشناسند، و گواهى نمىدهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مىشناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خواندهاند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهوداناند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان مناند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک مناند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنى بجمیل ولایته اتولى غیره؟! و بعد ما وقع علىّ ضیاء عنایته انظر فى الدارین الى سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بى ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدى دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهى مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهى قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما مىکند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهى مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضاى دیگرى کند! یا بدنیا و عقبى نظرى کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالى و للدنیا»! عقبى را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، نه دنیا و نه عقبى بلکه دیدار مولى.
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بىخواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مىدرآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفتهاند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بىخواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چهام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من کهام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مىدرآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفتهاند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مىخواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمىکرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟
هیچ مىدریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مىجنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفتهاند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفتهایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفتهایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مىباز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مىبرگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچهاى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشتهاى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفتهاند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفتهاند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریدهاند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشیء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امتاند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مىپندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مىبینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مىدمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مىشناسى؟
گوید: نمىشناسم، اما شخصى روحانى مىبینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!
هیچ مىدریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مىجنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفتهاند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفتهایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفتهایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مىباز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مىبرگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچهاى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشتهاى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفتهاند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفتهاند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریدهاند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشیء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امتاند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مىپندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مىبینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مىدمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مىشناسى؟
گوید: نمىشناسم، اما شخصى روحانى مىبینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ الایة سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر. آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشان را سود نداشت. سمع فهم آنست که در دل جاى گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید. اگر سالها این طنطنه حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقله یافت بسمع جان نرسد، سودى ندارد. آن بو جهل رانده مقهور حکم ازل گشته رفتى و سر بر آستانه مسجد رسول خدا (ص) نهادى، و قرآن از رسول (ص) بسمع ظاهر بشنیدى، اما دلش یک حرف بخود راه ندادى، که قفل نومیدى بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور ولید مغیره چون قرآن شنید، گفت: «و اللَّه ان لقوله لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اصله لمغدق، و ان اعلاه لمثمر». گفت: این سخن که محمد میخواند سخنى شیرین و پر آفرین است، بالاش چون درخت میوهدار، و زیر چون چشمه آب حیات. بظاهر چنین میگفت، و باطنى داشت خراب که حرفى از آن بدل خود راه مىنداد، تا بدانى که اعتبار بباطن است، و حقیقت این کار یافت است و قبول. اگر هزاران کس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابى یک دل جبر نکند، و بکار نیاید، و اگر یک دل آبادان بود، پاسبان اقلیمى باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگانشان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بىسر و بىسامان، بى کس و بىنام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بىمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگانشان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بىسر و بىسامان، بى کس و بىنام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بىمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ سدى میگوید: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر، اخنس بن شریق و بو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت: یا ابا الحکم! این ساعت منم و تو، و کس سخن ما نمىشنود. براستى با من بگو که: این محمد راستگوى است یا دروغ زن؟ بو جهل گفت: اکنون که راستى مىپرسى، و اللَّه ان محمّدا لصادق، و ما کذب محمّد قط، و اللَّه که محمد راستگوى است، و هرگز دروغ نگفت، اما چون بنو قصى لوا و سقایه و حجابت و نبوت ببرند، باقى قریش را چه بماند؟ و اگر ما او را تصدیق کنیم، ما را تبع وى باید بود، و ما هرگز تبع بنى عبد مناف نبودیم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. و روایت کنند از على (ع) که ابو جهل بمصطفى (ص) رسید، و با وى مصافحت کرد، و گفت: انّا لا نکذبک یا محمّد، و لکن نکذب ما جئت به، فأنزل اللَّه هذه الآیة.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مىگویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عربایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناختهاند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نهاى، و ترا دروغ زن نمىیابند، و نمىتوانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافراناند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانستهاند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مىدرخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامهاى برى، یا پارهاى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشتهاى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شیء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مىشنوند و مىپذیرند و کار بند آن مىباشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهادهاند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفتهاند: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمىفرستد، یعنى فریشتهاى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشادهتر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریدهاند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مىباید، و داشت مىباید، و جفت مىباید، و وطن مىباید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شىء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شىء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ اى لکل شىء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شىء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مىگویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عربایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناختهاند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نهاى، و ترا دروغ زن نمىیابند، و نمىتوانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافراناند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانستهاند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مىدرخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامهاى برى، یا پارهاى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشتهاى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شیء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مىشنوند و مىپذیرند و کار بند آن مىباشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهادهاند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفتهاند: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمىفرستد، یعنى فریشتهاى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشادهتر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریدهاند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مىباید، و داشت مىباید، و جفت مىباید، و وطن مىباید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شىء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شىء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ اى لکل شىء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شىء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة این آیت از روى اشارت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم تشریفى و اکرامى است از درگاه ربوبیت، که از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهى عالم بیرون از وى کس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، که رب العزة میگوید تسکین دل وى را که: یا محمد! ما مىدانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنى از گفتار بیهوده ایشان! یا محمد! مپندار که من نمىبینم آنچه بر تو میرود، یا نمىشمارم آن نفسهاى درد آمیغ که از تو مىبرآید، یا آن شربتهاى زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنى.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مىنهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مىدید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مىدانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نهاى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نهاى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگاناند، و اهل خطاب و جواب ایشاناند، و باقى مردگاناند. و زندگان بحقیقت سه کساند، هر چه نه این سهاند در شمار مردگاناند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مىترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مىگراید، و از خلق مىگریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بىعلم خوف خارجیان است.
رجاء بىعلم رجاء مرجیان است. محبت بىعلم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الایة.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مىنهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مىدید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مىدانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نهاى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نهاى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگاناند، و اهل خطاب و جواب ایشاناند، و باقى مردگاناند. و زندگان بحقیقت سه کساند، هر چه نه این سهاند در شمار مردگاناند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مىترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مىگراید، و از خلق مىگریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بىعلم خوف خارجیان است.
رجاء بىعلم رجاء مرجیان است. محبت بىعلم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الایة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهادهاند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم السّاعة الّتى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتى عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که مىپرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمىشناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمینگاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مىبینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مىبرند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاستهاند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمىبرم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مىبینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مىبرند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاستهاند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمىبرم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنى علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بىعلم ترس خارجیان است، و علم بى ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزى بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشى و بىکامى بساخته، ظاهرى شوریده، و باطنى آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایى یوم القیامة».
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنىاند که از قبیلههاشان بیرون کنند یا خود از قبیلهها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مىپوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانىاند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق مناند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مىپرورد. آن گه بىمرادى و بىکامى روزشان بسر مىآرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مىشدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مىنگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهدهاى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مىخواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آوردهاند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نراندهام. منواز ایشان را که من نخواندهام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مىتوانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مىخواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمىنهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بىخویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بىواسطه ما را شناخت، و بىصنایع ما را یافت، بىواسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیکتان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلتتان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنىاند که از قبیلههاشان بیرون کنند یا خود از قبیلهها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مىپوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانىاند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق مناند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مىپرورد. آن گه بىمرادى و بىکامى روزشان بسر مىآرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مىشدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مىنگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهدهاى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مىخواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آوردهاند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نراندهام. منواز ایشان را که من نخواندهام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مىتوانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مىخواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمىنهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بىخویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بىواسطه ما را شناخت، و بىصنایع ما را یافت، بىواسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیکتان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلتتان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ مفاتح خزائن است، و مفاتیح مقالید.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علماند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفتهاند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شیء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مىداند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفتهاند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکلاند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسباند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مىبرانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگاناند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفتهاند که اعوان ملک الموت چهاردهاند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفهاى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مىزدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مىباز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسانتر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علماند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفتهاند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شیء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مىداند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفتهاند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکلاند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسباند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مىبرانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مىبرانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگاناند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفتهاند که اعوان ملک الموت چهاردهاند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفهاى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مىزدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مىباز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسانتر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ گشاینده دلها اوست. نماینده راهها اوست. نهنده داغها اوست. افروزنده چراغها اوست. یکى را چراغ هدایت افروزد. یکى را داغ ضلالت نهد. عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد. در رحمت گشاید.
بساط بقا گستراند. بر تخت رعایت نشاند. بزیور کرامت بیاراید که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».
باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد. در خذلان گشاید. زخم «لا بُشْرى» زند که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ». آرى! کلید غیب بنزدیک اوست، و علم غیب خاصیّت اوست، هر کس را سزاى خود دادن و جاى وى ساختن کار اوست، ابن عطا گفت: کلیدها بنزدیک اوست، چنان که خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید. بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت. اهل ولایت را در کرامت گشاید. اهل مهر را در قربت گشاید. اهل تمکین را در جذب گشاید.
مؤمنان را در طاعت گشاید. اولیا را در مکاشفات، انبیا را در معاینات.
بو سعید خرّاز گفت: این پیغامبر ما را است على الخصوص: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ میگوید: کلید خزینه اسرار فطرت محمّد مرسل بنزدیک حق است جل جلاله. ربوبیّت او را بنعت کرم در مهد محبّت اندر قبه غیرت بپرورد، و اسرار فطرت و عزّت وى از خلق بپوشید، تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاک فرو شدند، بطمع آنکه تا ایشان را بر یک سرّ از اسرار فطرت وى اطلاع افتد، و هرگز نیفتاد، و بندانستند، و چگونه دانستندى و قرآن مجید قصّه وى سربسته میگوید، و از آن اسرار خبر مىدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
آرى! ما آن خزینه اسرار فطرت و محبّت وى مهرى برنهادیم، و طمعها از دریافت آن باز بریدیم که: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ. حسین منصور حلاج شمهاى از دور بیافت، فریاد برآورد: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار:
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى!
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى!
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندان که توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مرکبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وى رسیدند: «نحن الآخرون السّابقون». آن مقام که زبر خلائق آمد، زیر پاى خود نپسندید، بسدره منتهى، و جنّات مأوى، و طوبى و زلفى، که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». قال بعضهم: من مفاتح غیبه ما قذف فى قلبک من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره. جریرى گفت: «لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، و من یطلقه علیها من صفىّ و خلیل و حبیب و ولىّ. بو على کاتب فرا بو عثمان مغربى گفت که: ابن البرقى بیمار بود. شربتى آب بدو دادند نخورد، گفت: در مملکت حادثهاى افتاده است تا بجاى نیارم که چه افتاد نیاشامم. سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقى را بکشتند، و رکن حجر را بشکستند. بو عثمان گفت: درین بس کارى نیست، من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست؟ در مکه میغ است امروز، چنان که همه مکّه در زیر میغ است، و میان مکّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمه طلحیان مردى است بر اسپى سیاه، بر سر وى دستارى سرخ. این چنین بنوشتند، و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت. پس بو عثمان گفت: هر که حق را اجابت کرد مملکت وى را اجابت کرد. عبد اللَّه انصارى گفت: «بر عبودیت آن نهند که برتابد.
دانستن غیب همه برنتابد و نتواند. بلى بعضى و بعضى چیزى نه همه، که همه اللَّه داند و بس. همى گوید جل جلاله: فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الایة اى هو المتفرد بالاحاطة بکلّ معلوم قطعا لا یشد عنه شیء، و لا یخفى علیه شیء. وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً این حفظه کرام الکاتبیناند که بر بندگان موکلاند، و اعمال ایشان مىشمارند و مینویسند، و این فریشتگان بر بندگان آشکارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین. در خبر است که: بنده بآخر عهد که از دنیا بیرون مىشود آن دو فریشته در دیدار وى آیند.
اگر بنده مطیع بوده گویند: جزاک اللَّه خیرا. اى بنده نیکبخت فرمان بردار! بسى طاعت که کردى، و بوى خوش و راحت از آن طاعت بما رسید، و اگر عاصى و بد کردار بوده گویند: لا جزاک اللَّه خیرا. بسى فضائح و معاصى که از تو آمد، و بسى بوى ناخوش و گند معصیت که از آن بما رسید. گفتا: این در آن وقت بود که چشم مرده بهوا بیرون نگرد که نیز بر هم نزند.
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا از داهیهاى جان کندن یکى آنست که: ملک الموت را و اعوان وى را در وقت قبض روح بیند. اگر بنده مطیع بود بصورتى نیکو بود، و اگر عاصى بود بصورتى منکر. در خبر است که ابراهیم (ع) ملک الموت را گفت: خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانى بینم.
گفت: یا ابراهیم! طاقت ندارى؟ گفت: لا بد است. پس خویشتن را بدان صورت فرا وى نمود. شخصى دید سیاه منکر، مویها برخاسته، و جامه سیاه در پوشیده، و آتش و دود از بینى و دهن وى بیرون مىآید، و بوى ناخوش از وى مىدمد. ابراهیم را غشى رسید. ساعتى بیفتاد، چون بهوش باز آمد، و ملک الموت بصورت خویش باز آمده، گفت: یا ملک الموت! اگر عاصى را خود عذاب اینست که ترا در آن صورت خواهد دید تمام است، و هم چنان که عاصى را دیدن وى عذابى تمام است، مطیع را دیدن وى بآن صورت نیکو که خواهد بود راحتى و لذّتى تمام است.
وهب منبه گفت: در روزگار پیش پادشاهى بود سخت بزرگ، ملک وى عظیم، نعمت وى تمام، و فرمان وى روان. چون عمر وى بآخر رسید، ملک الموت قبض جان وى بکرد. چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند: هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن؟ گفت: آرى، زنى در بیابان بود آبستن، کودک بنهاد. در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان. جان وى بستدم، و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم. بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبى وى، و بر آن کودک از تنهایى و بیکسى وى. گفتند: یا ملک الموت! این پادشاه را دیدى که جان وى ستدى آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتى. گفت: سبحان اللَّه اللطیف لما شاء.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ قال بعضهم هى ارجى آیة فى کتاب اللَّه عزّ و جل، لأنه لا مردّ للعبد اعز من ان یکون مردّه الى مولاه.
بساط بقا گستراند. بر تخت رعایت نشاند. بزیور کرامت بیاراید که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».
باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد. در خذلان گشاید. زخم «لا بُشْرى» زند که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ». آرى! کلید غیب بنزدیک اوست، و علم غیب خاصیّت اوست، هر کس را سزاى خود دادن و جاى وى ساختن کار اوست، ابن عطا گفت: کلیدها بنزدیک اوست، چنان که خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید. بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت. اهل ولایت را در کرامت گشاید. اهل مهر را در قربت گشاید. اهل تمکین را در جذب گشاید.
مؤمنان را در طاعت گشاید. اولیا را در مکاشفات، انبیا را در معاینات.
بو سعید خرّاز گفت: این پیغامبر ما را است على الخصوص: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ میگوید: کلید خزینه اسرار فطرت محمّد مرسل بنزدیک حق است جل جلاله. ربوبیّت او را بنعت کرم در مهد محبّت اندر قبه غیرت بپرورد، و اسرار فطرت و عزّت وى از خلق بپوشید، تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاک فرو شدند، بطمع آنکه تا ایشان را بر یک سرّ از اسرار فطرت وى اطلاع افتد، و هرگز نیفتاد، و بندانستند، و چگونه دانستندى و قرآن مجید قصّه وى سربسته میگوید، و از آن اسرار خبر مىدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
آرى! ما آن خزینه اسرار فطرت و محبّت وى مهرى برنهادیم، و طمعها از دریافت آن باز بریدیم که: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ. حسین منصور حلاج شمهاى از دور بیافت، فریاد برآورد: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار:
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى!
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى!
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندان که توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مرکبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وى رسیدند: «نحن الآخرون السّابقون». آن مقام که زبر خلائق آمد، زیر پاى خود نپسندید، بسدره منتهى، و جنّات مأوى، و طوبى و زلفى، که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». قال بعضهم: من مفاتح غیبه ما قذف فى قلبک من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره. جریرى گفت: «لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، و من یطلقه علیها من صفىّ و خلیل و حبیب و ولىّ. بو على کاتب فرا بو عثمان مغربى گفت که: ابن البرقى بیمار بود. شربتى آب بدو دادند نخورد، گفت: در مملکت حادثهاى افتاده است تا بجاى نیارم که چه افتاد نیاشامم. سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقى را بکشتند، و رکن حجر را بشکستند. بو عثمان گفت: درین بس کارى نیست، من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست؟ در مکه میغ است امروز، چنان که همه مکّه در زیر میغ است، و میان مکّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمه طلحیان مردى است بر اسپى سیاه، بر سر وى دستارى سرخ. این چنین بنوشتند، و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت. پس بو عثمان گفت: هر که حق را اجابت کرد مملکت وى را اجابت کرد. عبد اللَّه انصارى گفت: «بر عبودیت آن نهند که برتابد.
دانستن غیب همه برنتابد و نتواند. بلى بعضى و بعضى چیزى نه همه، که همه اللَّه داند و بس. همى گوید جل جلاله: فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الایة اى هو المتفرد بالاحاطة بکلّ معلوم قطعا لا یشد عنه شیء، و لا یخفى علیه شیء. وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً این حفظه کرام الکاتبیناند که بر بندگان موکلاند، و اعمال ایشان مىشمارند و مینویسند، و این فریشتگان بر بندگان آشکارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین. در خبر است که: بنده بآخر عهد که از دنیا بیرون مىشود آن دو فریشته در دیدار وى آیند.
اگر بنده مطیع بوده گویند: جزاک اللَّه خیرا. اى بنده نیکبخت فرمان بردار! بسى طاعت که کردى، و بوى خوش و راحت از آن طاعت بما رسید، و اگر عاصى و بد کردار بوده گویند: لا جزاک اللَّه خیرا. بسى فضائح و معاصى که از تو آمد، و بسى بوى ناخوش و گند معصیت که از آن بما رسید. گفتا: این در آن وقت بود که چشم مرده بهوا بیرون نگرد که نیز بر هم نزند.
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا از داهیهاى جان کندن یکى آنست که: ملک الموت را و اعوان وى را در وقت قبض روح بیند. اگر بنده مطیع بود بصورتى نیکو بود، و اگر عاصى بود بصورتى منکر. در خبر است که ابراهیم (ع) ملک الموت را گفت: خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانى بینم.
گفت: یا ابراهیم! طاقت ندارى؟ گفت: لا بد است. پس خویشتن را بدان صورت فرا وى نمود. شخصى دید سیاه منکر، مویها برخاسته، و جامه سیاه در پوشیده، و آتش و دود از بینى و دهن وى بیرون مىآید، و بوى ناخوش از وى مىدمد. ابراهیم را غشى رسید. ساعتى بیفتاد، چون بهوش باز آمد، و ملک الموت بصورت خویش باز آمده، گفت: یا ملک الموت! اگر عاصى را خود عذاب اینست که ترا در آن صورت خواهد دید تمام است، و هم چنان که عاصى را دیدن وى عذابى تمام است، مطیع را دیدن وى بآن صورت نیکو که خواهد بود راحتى و لذّتى تمام است.
وهب منبه گفت: در روزگار پیش پادشاهى بود سخت بزرگ، ملک وى عظیم، نعمت وى تمام، و فرمان وى روان. چون عمر وى بآخر رسید، ملک الموت قبض جان وى بکرد. چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند: هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن؟ گفت: آرى، زنى در بیابان بود آبستن، کودک بنهاد. در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان. جان وى بستدم، و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم. بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبى وى، و بر آن کودک از تنهایى و بیکسى وى. گفتند: یا ملک الموت! این پادشاه را دیدى که جان وى ستدى آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتى. گفت: سبحان اللَّه اللطیف لما شاء.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ قال بعضهم هى ارجى آیة فى کتاب اللَّه عزّ و جل، لأنه لا مردّ للعبد اعز من ان یکون مردّه الى مولاه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامى است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فى الشیء على تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شىء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدى گفت: مشرکان با مؤمنان نمىنشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینى که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روى گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روى بگردانید. «لا تقعدوا» معنى آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وى هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پاى ایستاده را گویند.
وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ قراءت ابن عامر ینسّینّک است، نسّى ینسّى، و انسى ینسى، بمعنى یکىاند، همچون غرّمته و أغرمته. «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ».
و اگر شیطان این نهى ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینى، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ» الایة. پس مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزّة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ» الشّرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «مِنْ شَیْءٍ» اى: من آثامهم «وَ لکِنْ ذِکْرى» نصب على المصدر یعنى ذکّروهم ذکرى، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنى: علیکم ذکرى، اى علیکم ان تذکّروهم. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ اى من آثام الخائضین «مِنْ شَیْءٍ»، و لکن امرى المؤمنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض فى الباطل، یعنى اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان مىنشستند، و چون قرآن مىشنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکّه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که اللَّه ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست.
رب العزّة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ الایة، و این آیت که وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ منسوخ گشت.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ الایة این لفظى است از الفاظ تهدید و از الفاظ تهاون. در وعید گویند: ذرنى و فلانا، و در تهاون گویند: ذر فلانا فى کذا، و ذره یفعل کذا، و قرآن جایها بهر دو ناطق. میگوید: گذار ایشان را یعنى باک مدار از ایشان و خوار دار ایشان را که دین خود ببازى گرفتند، یعنى: اتخذوا دین الاسلام لعبا اى باطلا و لهوا عنه. «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» عن دینهم الاسلام. ابن عباس گفت: این در شأن کافران مکّه و ترسایان و جهودان فرو آمد، که رب العزّة هر گروهى را عیدى کرد، و هر قومى در عید خویش بباطل و بازى و نشاط و طرب مشغول شدند مگر امّت محمّد (ص)، که ایشان عید خود موسم طاعت ساختند، نماز جماعت و ذکر فراوان و تکبیر و تهلیل و قربان. رب العزّة میگوید: گذار ایشان را که در عید خود بباطل و بیهوده مشغول گشتند، و بزندگانى دنیا غرّه شدند. «وَ ذَکِّرْ بِهِ» اى بالقرآن، و قیل: بانذارک و بلاغک. و پند ده اینان را بپیغام که گزارى و بیم که نمایى. «أَنْ تُبْسَلَ» یعنى: من قبل ان تبسل نفس بما کسبت. ابسل الرّجل اذا دفع الى اشدّ الهلاک، پیش از آنکه تن کافر را فراسختتر گرفتن دهند. و قیل: «أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ» یعنى من قبل ان تهلک نفس بما عملت و تحبس فى النار. قال قتادة: هذه الایة منسوخة، نسخها قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ»، و قال مجاهد: لیست منسوخة لأنّه على التهدّد کقوله: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً».
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ در نام خداوند جل جلاله ولى و مولى یکى است، و آن از ولایت است بفتح واو بمعنى نصرت، و آنچه در سورة الرعد گفت: «وال»، آن از ولایت است بکسر واو، و آن تملّک است. «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ» یعنى: و ان تفد نفس کل فداء لا یؤخذ الفداء منها. این عدل ایدر فدا است، از بهر آنکه آن چیز که تن خویش بآن مىباز خرند آن چیز همتاى تن مینهند، و عدل آن میکنند، و عدل برابر کردن هر چیز با دیگرى بود و هامتا ساختن، و هر دو چیز از آن عدل است و عدیل چون ندّ و ندید. میگوید: اگر تنى فردا هر که بود از کافران، خویشتن باز خرید بهمه فدایى. جاى دیگر تفسیر کرد، گفت: مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً. جاى دیگر گفت: لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ.
لا یُؤْخَذْ مِنْها همانست که آنجا گفت: «وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ». اخذ در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قبول، چنان که: «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها» اى لا یقبل، و در آل عمران گفت: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی» اى قبلتم على ذلکم عهدى. و در سورة المائده گفت: إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ، اى فاقبلوه، و در سورة التّوبة گفت: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ یعنى: و یقبل الصّدقات، و در اعراف گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى اقبل الفضل من اموالهم. وجه دوم «اخذ» بمعنى حبس است، چنان که در سوره یوسف گفت: فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ یعنى احبس. وجه سوم «اخذ» بمعنى عذاب چنان که: در حم المؤمن گفت: فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ یعنى فعذبتهم، و در هود گفت: وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى، و در عنکبوت گفت: فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ یعنى: عذّبنا. وجه چهارم «اخذ» بمعنى قتل، چنان که در حم المؤمن گفت: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ اى لیقتلوه. وجه پنجم اخذ بمعنى اسراست، چنان که در سورة التّوبة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ، و در سورة النساء گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا یعنى حبسوا فى النار بما کسبوا من الکفر و التکذیب «لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ» یعنى الماء الحار الذى قد انتهى حرّه «وَ عَذابٌ أَلِیمٌ» وجیع «بِما کانُوا یَکْفُرُونَ».
قُلْ أَ نَدْعُوا این جواب ایشانست که رسول خدا را (ص) با شرک میخواندند، و میان خویش و میان او ممالات میجستند، جایها در قرآن از آن ذکر است، «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ» «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» از آنست، و جوابها است آن را در قرآن، سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ از آنست، و این آیت از آن است. قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید: شما که مسلماناناید جواب کافران که شما را با کفر میخوانند این دهید که: أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا اى لا یملک لنا نفعا فى الآخرة وَ لا یَضُرُّنا، و لا یملک لنا ضرّا فى الدّنیا. «وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا» این اعقاب در قرآن جایها مذکور است گاه بردّ و گاه بانقلاب، و ذکر عقب در آن مستعار است، و جمله کنایت است از بازگشتن از دین.
کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ قراءت حمزه «استهویه» بالف من ماله بر معنى جمع شیاطین، «و استهوته» بر معنى جماعت شیاطین. قال الزجاج: «استهوته» زیّنت له هواه، و قال ابن عباس: استفزته الغیلان فى المهامه. ابن عباس گفت: این مثلى است که رب العالمین زد آن کس را که بر دین حق بود، و داعى ضلالت او را بر عبادت بت میخواند، میگوید: مثل وى مثل آن مرد است که بر راه راست میرود با رفیقان پسندیده و همراهان گزیده، و غول او را از رفیقان باز برد، تا از راه بیوفتد، و در بیابان حیران و عطشان بماند، و بر شرف هلاک بود، پس آن رفیقان و اصحاب او را براه باز خوانند، نیاید، و هم چنان سرگردان و حیران سر در بیراهى نهد تا هلاک شود. این در شأن عبد الرحمن بن ابو بکر آمد، پیش از آنکه مسلمان شد شیطان او را از راه هدى باز داشته بود، و اصحاب وى پدر و مادر وى بودند، و با وى میگفتند که: ایتنا فانا على الهدى. و هم درین قصّه وى آیت آمد: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الایة. وى جواب ایشان میدهد که من بر هدى و راست راهىام. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه اسلام است، که راه راست است و دین حق. رستگارى در آن است نه در کفر و ضلالت که نموده شیطان است. معنى دیگر گفتهاند: له اصحاب من المشرکین یدعونه الى الهدى عندهم. و این معنى در نوبت اوّل مختصر گفتیم.
وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ قتاده گوید: هذه الایة حجّة لقّنها اللَّه نبیّه یخاصم بها اهل الاهواء. گفتا: جواب همه متنطعان و معترضان در دین اینست که اللَّه درآموخت: فرمودند ما را که گردن نهید اللَّه را تسلیم کنید، و از تسلیم درمگذرید.
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ «أن» از بهر آن گفت که لام در «لنسلم» بمعنى «أن» است، یعنى: امرنا ان نسلم و ان نقیم، کقوله: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا»، و هما بمعنى واحد، و گفتهاند: اسلام اینجا بمعنى اخلاص است. نخست اخلاص فرمود پس عمل، تا بدانى که عمل بىاخلاص بکار نیست، پس تنبیه کرد بر بعث و مجازات، گفت: «وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» تا بدانى که آن عمل را جزا خواهد بود، اگر نیک باشد و اگر بد، پس بر صنع خود دلالت کرد تا او را یکتا و بىهمتا دانند. گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ این حق را دو معنى است: یکى آنکه به «کن» آفرید، چنان که گفت: قَوْلُهُ الْحَقُّ بسخن راست و فرمان روان، و دیگر معنى: بالوحدانیة، چنان که جاى دیگر گفت: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا. نه بباطل آفرید و نه ببازى، که بحق آفرید و بیکتایى، و بجدّ نه بعبث و گزاف. و قیل: بالحقّ اى بکلامه، و هو قوله: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». «بالحقّ» اینجا سخن تمام شد، پس گفت: «وَ یَوْمَ یَقُولُ» یاد کن آن روز که گوید: آخرت اى دنیا شو. آنچه گوید: باش، بود.
هر چه اللَّه خبر داد که بودنى است آن در علم اللَّه موجود است، و لا محاله بودنى است، و خطاب «کن» بآن درست. و قیل: و یوم یقول للخلق موتوا فیموتون، و انتشروا فینتشرون دل اللَّه سبحانه على سرعة امر البعث، و ردّ على من انکره. «قَوْلُهُ الْحَقُّ» گفتهاند که این متصل است بسخن پیش، یعنى: «یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ». «قَوْلُهُ» اى یأمر فیقع امره، این چنانست که گویند: قد قلت فکان قولک، و باین وجه حق نعت قول باشد. و روا باشد که «کُنْ فَیَکُونُ» اینجا سخن بریده گردد، پس ابتدا کن «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» و تخصیص روز قیامت بذکر نه از آن است که در روزگار دیگران قول و آن ملک نبود، بلکه در همه وقت و همه روز بود، اما دیگران بر سبیل مجاز در دنیا دعوى ملک میکردند، و روز قیامت آن دعویها باطل گردد، و ملوک خاضع شود، کس را دست رس نبود، و در کس نفع و ضرّ نبود چنان که اللَّه گفت: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ صور نام آن قرن است که اسرافیل در آن دمد.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النبىّ (ص): «انّ اعرابیا قال ما الصّور؟ قال: قرن ینفخ فیه»، و قال (ص): «کیف انعم و صاحب الصّور قد التقم الصّور بفیه و اصغى سمعه و حنا جبهته ینتظر متى یؤمر أن ینفخ فینفخ». قالوا: یا رسول اللَّه! کیف نقول؟
قال: «قولوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. على اللَّه توکّلنا».
و در بعضى کتب آوردهاند که: صور چهار شاخ دارد: یکى تا بزیر عرش است. یکى تا بثرى. یکى تا بمیمنه عالم.
چهارم بمیسره عالم، چنان که از عرش تا ثرى و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت. روز حشر و نشر چون اللَّه خواهد که خلق را زنده کند جانهاى پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است، و جانهاى مؤمنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است، و جانهاى جمله کافران در آن شاخ که در ثرى است، و جانهاى زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است، و بعدد هر جانى درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه، چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جاى کم بود، و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند، چنان که اللَّه گفت: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا تا خاکهاى شخصها از یکدیگر جدا شود، سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود، آن گه ببحر مسجور فرمان آید، دریایى است در زیر عرش مجید، آب حیات در آن. فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین مىبارد، تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود، پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پى و پوست و استخوان گردد. همان شخصها که در دنیا بود، رب العزّة باز آفریند. آن گه زمین از گرانبارى بحق نالد، و فرمان آید که: بارها بیرون نه، فذلک قوله: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید. اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد، آن جانهاى خلق جمله از صور بیرون آیند جانهاى نیکبختان سفید چون مروارید، و جانهاى بدبختان سیاه چون قیر، و همه احوال عالم از آن پر گردد، و رب العزّة گوید جل جلاله: لیرجعن کل روح الى جسده، فتأتى الارواح، فتدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الاجساد کمشى السم فى اللدیغ.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنى آن شاهد است و حاضر، میگوید: دانا بهر غائب و حاضر اوست. «وَ هُوَ الْحَکِیمُ» یعنى حکم البعث «الْخَبِیرُ» بالبعث متى یبعثهم.
وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ قراءت ابن عامر ینسّینّک است، نسّى ینسّى، و انسى ینسى، بمعنى یکىاند، همچون غرّمته و أغرمته. «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ».
و اگر شیطان این نهى ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینى، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ» الایة. پس مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزّة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ» الشّرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «مِنْ شَیْءٍ» اى: من آثامهم «وَ لکِنْ ذِکْرى» نصب على المصدر یعنى ذکّروهم ذکرى، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنى: علیکم ذکرى، اى علیکم ان تذکّروهم. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ اى من آثام الخائضین «مِنْ شَیْءٍ»، و لکن امرى المؤمنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض فى الباطل، یعنى اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان مىنشستند، و چون قرآن مىشنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکّه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که اللَّه ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست.
رب العزّة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ الایة، و این آیت که وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ منسوخ گشت.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ الایة این لفظى است از الفاظ تهدید و از الفاظ تهاون. در وعید گویند: ذرنى و فلانا، و در تهاون گویند: ذر فلانا فى کذا، و ذره یفعل کذا، و قرآن جایها بهر دو ناطق. میگوید: گذار ایشان را یعنى باک مدار از ایشان و خوار دار ایشان را که دین خود ببازى گرفتند، یعنى: اتخذوا دین الاسلام لعبا اى باطلا و لهوا عنه. «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» عن دینهم الاسلام. ابن عباس گفت: این در شأن کافران مکّه و ترسایان و جهودان فرو آمد، که رب العزّة هر گروهى را عیدى کرد، و هر قومى در عید خویش بباطل و بازى و نشاط و طرب مشغول شدند مگر امّت محمّد (ص)، که ایشان عید خود موسم طاعت ساختند، نماز جماعت و ذکر فراوان و تکبیر و تهلیل و قربان. رب العزّة میگوید: گذار ایشان را که در عید خود بباطل و بیهوده مشغول گشتند، و بزندگانى دنیا غرّه شدند. «وَ ذَکِّرْ بِهِ» اى بالقرآن، و قیل: بانذارک و بلاغک. و پند ده اینان را بپیغام که گزارى و بیم که نمایى. «أَنْ تُبْسَلَ» یعنى: من قبل ان تبسل نفس بما کسبت. ابسل الرّجل اذا دفع الى اشدّ الهلاک، پیش از آنکه تن کافر را فراسختتر گرفتن دهند. و قیل: «أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ» یعنى من قبل ان تهلک نفس بما عملت و تحبس فى النار. قال قتادة: هذه الایة منسوخة، نسخها قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ»، و قال مجاهد: لیست منسوخة لأنّه على التهدّد کقوله: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً».
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ در نام خداوند جل جلاله ولى و مولى یکى است، و آن از ولایت است بفتح واو بمعنى نصرت، و آنچه در سورة الرعد گفت: «وال»، آن از ولایت است بکسر واو، و آن تملّک است. «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ» یعنى: و ان تفد نفس کل فداء لا یؤخذ الفداء منها. این عدل ایدر فدا است، از بهر آنکه آن چیز که تن خویش بآن مىباز خرند آن چیز همتاى تن مینهند، و عدل آن میکنند، و عدل برابر کردن هر چیز با دیگرى بود و هامتا ساختن، و هر دو چیز از آن عدل است و عدیل چون ندّ و ندید. میگوید: اگر تنى فردا هر که بود از کافران، خویشتن باز خرید بهمه فدایى. جاى دیگر تفسیر کرد، گفت: مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً. جاى دیگر گفت: لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ.
لا یُؤْخَذْ مِنْها همانست که آنجا گفت: «وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ». اخذ در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قبول، چنان که: «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها» اى لا یقبل، و در آل عمران گفت: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی» اى قبلتم على ذلکم عهدى. و در سورة المائده گفت: إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ، اى فاقبلوه، و در سورة التّوبة گفت: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ یعنى: و یقبل الصّدقات، و در اعراف گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى اقبل الفضل من اموالهم. وجه دوم «اخذ» بمعنى حبس است، چنان که در سوره یوسف گفت: فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ یعنى احبس. وجه سوم «اخذ» بمعنى عذاب چنان که: در حم المؤمن گفت: فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ یعنى فعذبتهم، و در هود گفت: وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى، و در عنکبوت گفت: فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ یعنى: عذّبنا. وجه چهارم «اخذ» بمعنى قتل، چنان که در حم المؤمن گفت: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ اى لیقتلوه. وجه پنجم اخذ بمعنى اسراست، چنان که در سورة التّوبة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ، و در سورة النساء گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا یعنى حبسوا فى النار بما کسبوا من الکفر و التکذیب «لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ» یعنى الماء الحار الذى قد انتهى حرّه «وَ عَذابٌ أَلِیمٌ» وجیع «بِما کانُوا یَکْفُرُونَ».
قُلْ أَ نَدْعُوا این جواب ایشانست که رسول خدا را (ص) با شرک میخواندند، و میان خویش و میان او ممالات میجستند، جایها در قرآن از آن ذکر است، «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ» «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» از آنست، و جوابها است آن را در قرآن، سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ از آنست، و این آیت از آن است. قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید: شما که مسلماناناید جواب کافران که شما را با کفر میخوانند این دهید که: أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا اى لا یملک لنا نفعا فى الآخرة وَ لا یَضُرُّنا، و لا یملک لنا ضرّا فى الدّنیا. «وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا» این اعقاب در قرآن جایها مذکور است گاه بردّ و گاه بانقلاب، و ذکر عقب در آن مستعار است، و جمله کنایت است از بازگشتن از دین.
کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ قراءت حمزه «استهویه» بالف من ماله بر معنى جمع شیاطین، «و استهوته» بر معنى جماعت شیاطین. قال الزجاج: «استهوته» زیّنت له هواه، و قال ابن عباس: استفزته الغیلان فى المهامه. ابن عباس گفت: این مثلى است که رب العالمین زد آن کس را که بر دین حق بود، و داعى ضلالت او را بر عبادت بت میخواند، میگوید: مثل وى مثل آن مرد است که بر راه راست میرود با رفیقان پسندیده و همراهان گزیده، و غول او را از رفیقان باز برد، تا از راه بیوفتد، و در بیابان حیران و عطشان بماند، و بر شرف هلاک بود، پس آن رفیقان و اصحاب او را براه باز خوانند، نیاید، و هم چنان سرگردان و حیران سر در بیراهى نهد تا هلاک شود. این در شأن عبد الرحمن بن ابو بکر آمد، پیش از آنکه مسلمان شد شیطان او را از راه هدى باز داشته بود، و اصحاب وى پدر و مادر وى بودند، و با وى میگفتند که: ایتنا فانا على الهدى. و هم درین قصّه وى آیت آمد: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الایة. وى جواب ایشان میدهد که من بر هدى و راست راهىام. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى راه اسلام است، که راه راست است و دین حق. رستگارى در آن است نه در کفر و ضلالت که نموده شیطان است. معنى دیگر گفتهاند: له اصحاب من المشرکین یدعونه الى الهدى عندهم. و این معنى در نوبت اوّل مختصر گفتیم.
وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ قتاده گوید: هذه الایة حجّة لقّنها اللَّه نبیّه یخاصم بها اهل الاهواء. گفتا: جواب همه متنطعان و معترضان در دین اینست که اللَّه درآموخت: فرمودند ما را که گردن نهید اللَّه را تسلیم کنید، و از تسلیم درمگذرید.
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ «أن» از بهر آن گفت که لام در «لنسلم» بمعنى «أن» است، یعنى: امرنا ان نسلم و ان نقیم، کقوله: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا»، و هما بمعنى واحد، و گفتهاند: اسلام اینجا بمعنى اخلاص است. نخست اخلاص فرمود پس عمل، تا بدانى که عمل بىاخلاص بکار نیست، پس تنبیه کرد بر بعث و مجازات، گفت: «وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» تا بدانى که آن عمل را جزا خواهد بود، اگر نیک باشد و اگر بد، پس بر صنع خود دلالت کرد تا او را یکتا و بىهمتا دانند. گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ این حق را دو معنى است: یکى آنکه به «کن» آفرید، چنان که گفت: قَوْلُهُ الْحَقُّ بسخن راست و فرمان روان، و دیگر معنى: بالوحدانیة، چنان که جاى دیگر گفت: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا. نه بباطل آفرید و نه ببازى، که بحق آفرید و بیکتایى، و بجدّ نه بعبث و گزاف. و قیل: بالحقّ اى بکلامه، و هو قوله: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». «بالحقّ» اینجا سخن تمام شد، پس گفت: «وَ یَوْمَ یَقُولُ» یاد کن آن روز که گوید: آخرت اى دنیا شو. آنچه گوید: باش، بود.
هر چه اللَّه خبر داد که بودنى است آن در علم اللَّه موجود است، و لا محاله بودنى است، و خطاب «کن» بآن درست. و قیل: و یوم یقول للخلق موتوا فیموتون، و انتشروا فینتشرون دل اللَّه سبحانه على سرعة امر البعث، و ردّ على من انکره. «قَوْلُهُ الْحَقُّ» گفتهاند که این متصل است بسخن پیش، یعنى: «یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ». «قَوْلُهُ» اى یأمر فیقع امره، این چنانست که گویند: قد قلت فکان قولک، و باین وجه حق نعت قول باشد. و روا باشد که «کُنْ فَیَکُونُ» اینجا سخن بریده گردد، پس ابتدا کن «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» و تخصیص روز قیامت بذکر نه از آن است که در روزگار دیگران قول و آن ملک نبود، بلکه در همه وقت و همه روز بود، اما دیگران بر سبیل مجاز در دنیا دعوى ملک میکردند، و روز قیامت آن دعویها باطل گردد، و ملوک خاضع شود، کس را دست رس نبود، و در کس نفع و ضرّ نبود چنان که اللَّه گفت: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ صور نام آن قرن است که اسرافیل در آن دمد.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النبىّ (ص): «انّ اعرابیا قال ما الصّور؟ قال: قرن ینفخ فیه»، و قال (ص): «کیف انعم و صاحب الصّور قد التقم الصّور بفیه و اصغى سمعه و حنا جبهته ینتظر متى یؤمر أن ینفخ فینفخ». قالوا: یا رسول اللَّه! کیف نقول؟
قال: «قولوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. على اللَّه توکّلنا».
و در بعضى کتب آوردهاند که: صور چهار شاخ دارد: یکى تا بزیر عرش است. یکى تا بثرى. یکى تا بمیمنه عالم.
چهارم بمیسره عالم، چنان که از عرش تا ثرى و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت. روز حشر و نشر چون اللَّه خواهد که خلق را زنده کند جانهاى پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است، و جانهاى مؤمنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است، و جانهاى جمله کافران در آن شاخ که در ثرى است، و جانهاى زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است، و بعدد هر جانى درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه، چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جاى کم بود، و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند، چنان که اللَّه گفت: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا تا خاکهاى شخصها از یکدیگر جدا شود، سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود، آن گه ببحر مسجور فرمان آید، دریایى است در زیر عرش مجید، آب حیات در آن. فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین مىبارد، تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود، پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پى و پوست و استخوان گردد. همان شخصها که در دنیا بود، رب العزّة باز آفریند. آن گه زمین از گرانبارى بحق نالد، و فرمان آید که: بارها بیرون نه، فذلک قوله: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید. اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد، آن جانهاى خلق جمله از صور بیرون آیند جانهاى نیکبختان سفید چون مروارید، و جانهاى بدبختان سیاه چون قیر، و همه احوال عالم از آن پر گردد، و رب العزّة گوید جل جلاله: لیرجعن کل روح الى جسده، فتأتى الارواح، فتدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الاجساد کمشى السم فى اللدیغ.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنى آن شاهد است و حاضر، میگوید: دانا بهر غائب و حاضر اوست. «وَ هُوَ الْحَکِیمُ» یعنى حکم البعث «الْخَبِیرُ» بالبعث متى یبعثهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومى علما معرّب است، که پدر و مادر وى را ابراهام نام کردهاند چنان که ابن عامر خواند در لختى از قرآن، و در روایت عبد الحمید بن بکار از وى همه قرآن نسّابان بر آنند که: نام پدر ابراهیم تارخ است. چنان مىآید که وى را دو نام بوده، و چنین فراوان است، چنان که یعقوب و اسرائیل. و مقاتل حیّان گفت: آزر لقب است، و تارخ نام. سلیمان تیمى گفت: معنى آزر سبّ و طعن است، و هو المخطئ المعوج فى کلامهم، یعنى: و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطئ المعوج مجاهد و ابن المسیّب گفتند: آزر نام صنم است، و موضعه نصب على اضمار الفعل، کأنه قال: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها، و جعل اصناما بدلا من آزر. فقال بعد أن قال: ا تتخذ آزر الها، أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً. یعقوب، آزر برفع خواند بر نداء مفرد، یعنى: یا آزر! اى: یا مخطئ و یا معوج! «أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» هر چه از بتان با صورتست، صنم است، و هر چه بىصورت وثن. و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود، «إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ کَذلِکَ اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.
قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخرهاى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفتهاند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیمتر و مهربانتر هیچ کس نیست.
رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الىّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبّار زاد، و اوّل کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستارهاى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیّر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفتهاند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزّة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.
کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقرّ خویش نهاده شد.
برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللّیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مىزادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.
بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقهاى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمىکشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مىآمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفتهاى مىنمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربّى؟ قالت: انا. قال: فمن ربّک؟ قالت: ابوک.
قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مىبینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصّه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربّى؟ قال: امک. قال: فمن رب امّى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.
ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چهاند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بدّ من أن یکون لها ربّ. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: انّ الّذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.
پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا رَبِّی»، فلذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً جنّ علیه غظّى علیه. عرب گویند: جنّه اللیل، و جنّ علیه اللیل جنونا، و أجنّه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجانّ و الجنّان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمّى الجن جنّا، لاجتنانهم عن اعین الناس.
«رَأى کَوْکَباً» چون شب برو درآمد، و او خداى را مىجست، و از زبر مىجست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا رَبِّی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟
خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.
ابراهیم گفت: هذا ربّى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أَیْنَ شُرَکائِیَ»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» یعنى بزعمک و قولک.
ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باوّل آنچه ایشان تعظیم مىنهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دلّ ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس بربّ. و گفتهاند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا رَبِّی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اوّل آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرّع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوىتر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلمّ ندعه. قال: فدعوا اللَّه فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً اى طالعا. از اوّل ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکوننّ» جواب قسم است. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» یعنى لئن لم یثبّتنى ربى على الهدى «لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ».
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطّالع ربّى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أَکْبَرُ» یعنى اعظم من الزّهرة و القمر. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» یعنى غابت، «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» باللّه من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حَنِیفاً» اى مخلصا لعبادته، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلماناناند و حنیفیه نامى است ملّت اسلام را، و گفتهاند که حنیف مسلمان بود مختتن.
و گفتهاند که: حاجّ و حاجَّهُ قَوْمُهُ، المحاجّة و المحاقّة ادّعاء الحقّ.
این آن خصومت و محاجّت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ» الایة. «قالَ أَ تُحاجُّونِّی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرّفنى توحیده وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مىبیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً اى ملأ ربى کل شیء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» اى ملأت. «أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ» تتّعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ مشرکان ابراهیم را مىترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با اللَّه؟! و ایشان نابینایاناند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمىترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بىعذرى و بى حجّتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بىبیم بودن آنکه از یک خداى مىامن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! و أیّنا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أَ لَمْ تَرَ الى قوله تعالى فى قصّة لقمان: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصّة، لیست لهذه الامّة».
وَ کَذلِکَ اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.
قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخرهاى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفتهاند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیمتر و مهربانتر هیچ کس نیست.
رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الىّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبّار زاد، و اوّل کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستارهاى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیّر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفتهاند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزّة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.
کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقرّ خویش نهاده شد.
برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللّیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مىزادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.
بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقهاى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمىکشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مىآمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفتهاى مىنمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربّى؟ قالت: انا. قال: فمن ربّک؟ قالت: ابوک.
قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مىبینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصّه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربّى؟ قال: امک. قال: فمن رب امّى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.
ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چهاند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بدّ من أن یکون لها ربّ. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: انّ الّذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.
پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا رَبِّی»، فلذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً جنّ علیه غظّى علیه. عرب گویند: جنّه اللیل، و جنّ علیه اللیل جنونا، و أجنّه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجانّ و الجنّان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمّى الجن جنّا، لاجتنانهم عن اعین الناس.
«رَأى کَوْکَباً» چون شب برو درآمد، و او خداى را مىجست، و از زبر مىجست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا رَبِّی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟
خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.
ابراهیم گفت: هذا ربّى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أَیْنَ شُرَکائِیَ»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» یعنى بزعمک و قولک.
ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باوّل آنچه ایشان تعظیم مىنهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دلّ ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس بربّ. و گفتهاند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا رَبِّی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اوّل آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرّع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوىتر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلمّ ندعه. قال: فدعوا اللَّه فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً اى طالعا. از اوّل ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکوننّ» جواب قسم است. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» یعنى لئن لم یثبّتنى ربى على الهدى «لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ».
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطّالع ربّى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أَکْبَرُ» یعنى اعظم من الزّهرة و القمر. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» یعنى غابت، «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» باللّه من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حَنِیفاً» اى مخلصا لعبادته، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلماناناند و حنیفیه نامى است ملّت اسلام را، و گفتهاند که حنیف مسلمان بود مختتن.
و گفتهاند که: حاجّ و حاجَّهُ قَوْمُهُ، المحاجّة و المحاقّة ادّعاء الحقّ.
این آن خصومت و محاجّت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ» الایة. «قالَ أَ تُحاجُّونِّی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرّفنى توحیده وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مىبیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً اى ملأ ربى کل شیء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» اى ملأت. «أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ» تتّعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ مشرکان ابراهیم را مىترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با اللَّه؟! و ایشان نابینایاناند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمىترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بىعذرى و بى حجّتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بىبیم بودن آنکه از یک خداى مىامن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! و أیّنا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أَ لَمْ تَرَ الى قوله تعالى فى قصّة لقمان: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصّة، لیست لهذه الامّة».