عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
از دوستی دوست نگنجم در پوست
در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
هرگز نزید به کام عاشق معشوق
معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شعوت تا عشق ره بسیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۳
با عشق نشین که گوهر کان تو است
آنکس را جو که تا ابد آن تو است
آنرا بمخوان جان که غم جان تو است
بر خویش حرام کن اگر نان تو است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۷
تا مهر نگار باوفایم بگرفت
من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
او را به هزار دست جویان گشتم
او دست دراز کرد و پایم بگرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۷
جان و سر آن یار که او پرده‌در است
این حلقهٔ در بزن که در پرده‌در است
گر پرده‌در است یار و گر پرده‌در است
این پرده نه پرده است که این پرده‌در است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۳
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادهٔ عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست
می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست
چون دید مرا زود سخن گردانید
کو آن منست این سخن با او نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۷
روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است
این گریه برای خندهٔ برگ و بر است
آن بازی کودکان و خندید نشان
از گریهٔ مادر است و قبض پدر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۷
صد بار بگفتمت چه هوشیار و چه مست
شوخی مکن و مزن به هر شاخی دست
از بسکه دلت به این و آن درپیوست
آب تو برفت و آتش ما بنشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۹
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بی‌قرار بالایین است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۰
آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
زانروی که روییار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۰
بی‌بحر صفا گوهر ما سنگ آمد
بی‌جان جهان جان و جهان تنگ آمد
چون صحبت دوست صیقل جان و دلست
در جان گیرش که رافع زنگ آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۳
خورشید مگر بسته به پیشت میرد
وان ماه جگر خسته به پیشت میرد
وان سرو و گل رسته به پیشت میرد
وین دلشده پیوسته به پیشت میرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۲
در عشق اگر دمی قرارت باشد
اندر صف عاشقان چه کارت باشد
سر تیز چو خار باش تا یار چو گل
گه در برو گاه بر کنارت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۳
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۴
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۶
در عشق توم وفا قرین می‌باید
وصل تو گمانست، یقین می‌باید
کار من دل خواسته در خدمت تو
بد نیست ولیکن به ازین می‌باید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۷
شیرین سخنی در دل ما میخندد
بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد
گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او می‌تندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۲
عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد
عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق
چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۲
یاریکه مرا در غم خود می‌بندد
غمگینم از آنکه خوشدلم نپسندد
چون بیند او مرا که من غمگینم
پنهان پنهان شکر شکر می‌خندد