عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ الآیة این خطاب با اهل هر دو کتاب است: تورات انجیل، و رسول ایدر محمد (ص) است، میگوید: اى جهودان و اى ترسایان! محمدبشما آمد و قرآن آورد، فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ او را تصدیق کنید، و قرآن براست دارید که شما را این به بود از کفر. پس اگر کافر شید و محمد را دروغ زن گیرید، و نعمت خداى بر خود بپوشید، بدرستى بدانید که هر چه در آسمانها و زمینها خلق است همه آن اللَّه است. تواند که شما را بزمین فرو برد، یا آسمان بسر شما فرو آرد، و روزى از شما باز گیرد. کفر شما شما را زیان دارد، و اگر نه خداى بى‏نیاز است از شما و طاعت شما. پس گفت: وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً اللَّه دانا است بعاقبت کار همگان از کفر و ایمان، حکیم است درین تکلیف که شما را میکند، و میداند که از شما چه آید.
یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با ترسایان است که در کار عیسى غلوّ کردند.
و معنى غلوّ از اندازه در گذشتن است بناحق. میگوید: اى ترسایان! در دین خود از اندازه در مگذرید، و بر اللَّه جز آنکه سزاى وى است مگویید، او را بى‏عیب و پاک دانید، از جفت و فرزند و انباز، که وى را نه انباز است، نه جفت، نه فرزند.
آن گه صفت عیسى کرد، و گفت: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم است نه پسر خدا، چنان که ترسایان گفتند. «رَسُولُ اللَّهِ» رسول خدا است، نه چنان که جهودان گفتند که نیست. باین دو کلمه بر هر دو گروه رد کرد آنچه در عیسى گفتند. وَ کَلِمَتُهُ معنى آنست که بکلمه حق در وجود آمد، که وى را گفت «کن فکان»، و گفته‏اند وى را کلمت خواند، از بهر آنکه خلق بوى هدى یافتند، چنان که بکلام وى یافتند.
أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ اى اعلمها و اخبرها بها. کما یقال: القیت الیک کلمة حسنة. میگوید: آن سخن به مریم افکند، یعنى مریم را از آن آگاهى داد، وخبر کرد از وجود عیسى بى‏پدر، پس عیسى که مخلوق است و پسر مریم است، چگونه خدا بود؟ و مادر وى پیش از وى بوده، و از وى در وجود آمده، و خداى قدیم است، لم یزل و لا یزال، پیش از وى هیچ چیز نه، و پس از وى هیچ چیز نه.
مصطفى (ص) گفت: «انت الأوّل فلیس قبلک شى‏ء و انت الآخر فلیس بعدک شى‏ء، و انت الظّاهر فلیس فوقک شى‏ء و انت الباطن فلیس دونک شى‏ء».
وَ رُوحٌ مِنْهُ اى امر منه، لأنّه بأمره کان، و قیل: و روح منه اى و نفخة منه، لأنّ جبرئیل نفخت فى روحها، فحملت باذن اللَّه، معنى آنست که: نفخه جبرئیل بفرمان حق به مریم رسید، و از آن بار گرفت. و نفخه جبرئیل را روح گفت، لأنّها ریح تخرج من الرّوح. و قیل: معناه، و رحمة منه، یعنى: جعله اللَّه رحمة لمن تبعه، و آمن به. یدلّ علیه قوله: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى قوّاهم برحمة منه. و قیل: الرّوح، الوحى. اوحى الى مریم بالبشارة و الى جبرئیل بالنّفخ، و الیه ان کن فکان، یدلّ علیه قوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ».
مذهب حلولیان و ترسایان آنست که: وَ رُوحٌ مِنْهُ این «من» تبعیض است تا بعضیّت و جزئیّت میان خالق و مخلوق اثبات کنند، و نه چنانست که ایشان گفتند، تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا! این «من» نه تبعیض راست، بلکه ابتداء غایت راست، چنان که در آن آیت گفت: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ.
اگر «روح منه» اقتضاء کند که عیسى بعضى است ازو، پس «جَمِیعاً مِنْهُ» اقتضاء کند که هر چه در آسمان و زمین چیز است ابعاض است ازو، و باتفاق این من تبعیض نیست، پس «و روح منه» همین است، و جز این نیست.
امّا روح در قرآن بر وجوه است: یکى از آن روح است که اجسام بدان زنده، و قبض آن بوقت مرگ قابض الأرواح کند. و مصطفى (ص) آن را گفته: «الارواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف.
و به یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی. و روح، جبرئیل است لقوله عزّ و جلّ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، و قال تعالى: و أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. و روح نام فرشته‏ایست عظیم، لقوله تعالى: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا. و روح کلام خدا است، لقوله تعالى: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ، و لقوله تعالى: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا. و روح بمعنى رحمت است، لقوله تعالى: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى برحمة منه، و روح عیسى است، و ذلک فى قوله: فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا، و قوله تعالى: وَ رُوحٌ مِنْهُ. فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ اى لا تقولوا بالأقانیم کما قالت النّصارى: اللَّه ثلاثة، فأقنوم الأب، و هو اللَّه سبحانه، و اقنوم الابن، و هو عیسى، و اقنوم الزّوج، و هى مریم. این یک صنف‏اند از ترسایان که اللَّه را ثالث ثلاثة میگفتند، یعنى که اوست و جفت و فرزند. ربّ العزّة گفت: سه مگویید، و ازین سخن باز ایستید، و توبه کنید. انْتَهُوا یعنى: توبوا الى اللَّه عزّ و جلّ من مقالتکم هذه، خَیْراً لَکُمْ یعنى: یکن خیرا لکم.
إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ خدا یکیست، یگانه، یکتا، در ذات و صفات بیهمتا و خدایى را سزا.
سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ تنزیه نفس خویش کرد، و خود را ستود، که وى را سزد که خود را ستاید، پاکست و بى‏عیب، بى‏زن و بى‏فرزند، بى‏خویش، و بى پیوند، خود بى‏یار، و همه عالم را یار، خود بى‏نیاز، و همه عالم را کارساز.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمانها، و هر چه در زمین، عیسى و غیر عیسى همه رهى و بنده وى، همه آفریده و ساخته وى.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا اى کفیلا و شهیدا بذلک.
قال رسول اللَّه (ص): «من قال: اشهد أن لا اله الّا اللَّه، وحده، و انّ محمدا عبده و رسوله، و انّ عیسى عبده و ابن امته، و کلمته القاها الى مریم، و روح منه، و انّ الجنّة حقّ، و انّ النّار حقّ، ادخله اللَّه من اىّ ابواب الجنّة الثّمانیة شاء». یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ‏ سبب نزول این آیت آن بود که ترسایان نجران گفتند: یا محمد! چرا همیشه صاحب ما را عیب کنى، یعنى عیسى، و وى را بد گویى؟ رسول خدا گفت: در وى چه میگویم که آن بد است؟ گفتند: مى‏گویى که: وى بنده خدا است. رسول گفت: وى را عیب و عار نیست که بنده خدا است. در آن حال جبرئیل آمد، و بر وفق آن آیت آورد:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏
. قیل: هم حملة العرش، و انّما ذکرهم لأنّ من الکفّار من اتّخذهم آلهة.
قومى که فریشتگان را بر انبیاء تفضیل نهادند، دست درین آیت زدند، و تمسّک باین کردند که: لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏، و این تمسّک بمذهب اهل حق درست نیست، و ایشان را درین آیت نام بردن، و ذکر کردن نه بر جهت تفضیل است، بلکه جواب دو گروه است: یکى ترسایان که عیسى را فرزند گفتند. دیگر مشرکان عرب که فریشتگان را خدایان ساختند، و عبادت ایشان کردند. ربّ العالمین گفت بردّ ایشان که: عیسى ننگ ندارد که بنده خداى باشد اى ترسایان! و نه فریشتگان که مقرّبانند از کرامت خداى، و بیشترین بشراند، مى‏ننگ دارند از بندگى اللَّه اى مشرکان عرب! پس معلوم گشت که این بر ردّ فریقین گفت، نه بر وجه تفضیل.
دیگر جواب آنست که: چون ترسایان گفتند: نه چون دیگر آفریدگانست، که همه آفریدگان از پدر و مادر در وجود آمدند، و عیسى بى‏پدر در وجود آمد.
پس نه روا باشد که او را چون دیگران بنده گویند. ربّ العزّة وانمود که: وجود وى بى‏پدر عجب‏تر از فریشتگان نیست که بى‏پدر و مادراند، و آن گه همه بندگان اویند، از بندگى مى‏ننگ ندارند. جواب سیوم آنست که: آن قوم که این آیت در شأن ایشان آمد، اعتقاد داشتند که فریشتگان بر انبیاء و بر جمله فرزندان آدم فضل دارند، پس ربّ العالمین خطاب با ایشان بر وفق اعتقاد ایشان کرد، و این مذهب معتزله و کرامیة و خوارج است. امّا معتقد جمهور اهل حق درین مسئله آنست که انبیاء و مؤمنان بر فریشتگان فضل دارند، که آن فضل و کرامت و تخاصیص قربت، که ربّ العزّة با پیغامبران و مؤمنان فرزند آدم کرد، با فریشتگان نکرد، که فریشتگان اگر چه بحضرت الهیّت نزدیکتراند، بحجب هیبت، و نور عزّت محجوب‏اند. و پیغامبران و مؤمنان بنور مشاهدت و نسیم انس و ضیاء و کشف و کرامت محبّت مخصوص‏اند. و دلیل تخصیص و تفضیل ایشان بر فریشتگان آنست که ربّ العزّة بر ایشان ثنا کرد، گفت: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ، و محبّت خود ایشان را اثبات کرد، گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و در حق ابراهیم خلیل على الخصوص گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، و پیغامبران را گفت: إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ، و مؤمنان را گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ.
و یشهد لذلک ما روى عن عبد اللَّه بن عمر موقوفا و مرفوعا: انّ الملائکة قالوا: یا ربّنا خلقت بنى آدم فجعلت لهم الدّنیا، فاجعل لنا الآخرة. فقال اللَّه تعالى: لا اجعل صالح ذرّیّة من خلقته بیدى، کمن قلت له کن فکان. و روى انّه قال (ص): «ما من شى‏ء اکرم عند اللَّه من بنى آدم یوم القیامة». قیل: یا رسول اللَّه! و لا الملائکة؟ قال: «و لا الملائکة. انّ الملائکة مجبورون بمنزلة الشّمس و القمر، یعنى انّهما فى جریانهما و افولهما مسخّران محمولان علیهما، و الملائکة فى معناهما کالمحمولین على الطّاعة، لعدم الموانع عنها، لیست لهم نفس آمرة بالسّوء و لا شهوة داعیة، و لا شیطان یوسوس و یزیّن، و لا دنیا تغرّ و تمنّى. فاذا اطاعوا صارت طاعتهم بمنزلة العادة کنفس المتنفّس، و طرف الطّرف. و هل تستوى طاعة المجاهد و المکابر مع هذه الاعداء؟ کمن یکون فى روح و راحة؟».
قوله: مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً متکبّران، و جبّاران را درین آیت بیم داد و وعید نمود. و ایشان سه گروه‏اند بر تفاوت: گروهى بر خداى عزّ و جلّ تکبّر کردند، چون نمرود و فرعون و ابلیس، و کسانى که دعوى خدایى کردند، و از بندگى ننگ داشتند. و به قال اللَّه عزّ و جلّ: کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ، و گروهى به رسول (ص) تکبّر کردند چون کفّار قریش که گفتند: بشرى را همچون خود سر فرو ننهیم، چرا نه فریشته فرستادندى؟! یا بارى محتشمى چون ولید مغیره از اهل مکه یا عروة بن مسعود الثقفى از اهل طائف، و ذلک قوله: «لولا انزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم»؟ ربّ العزّة این قوم را میگوید: «فاصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الأرض بغیر الحق». سیوم قوم آنند که بر بندگان خدا تکبّر کنند، و بچشم حقارت بایشان نگرند، و حق از ایشان قبول نکنند، و خویشتن را بزرگ دارند، و خود را از همه کس به دانند. رسول خدا را پرسیدند که کبر چیست؟ گفت: آنکه حق را گردن ننهد، و بچشم حقارت بمردم نگرد. یکى از جمله بزرگان دین گفته که: مرد کریم چون پارسا شود متواضع گردد، و سفیه چون پارسا شود باد کبر در وى پدید آید. و مصطفى (ص) گفته:«اعوذ بک من نفخة الکبر»، و در خبر است که چون متواضعى را بینید با وى تواضع کنید، و بر متکبّر تکبّر آرید، تا حقارت و مذلّت وى پدید آید. روز رستاخیز این متکبّران را بر صورت مور خرد حشر کنند، در زیرا پاى خلق افتاده، و بنزدیک خداى عزّ و جلّ کس از ایشان خوارتر و ذلیل‏تر نه، که ایشان در تکبّر و جبروت با خداى منازعت کرده‏اند.
قال النّبیّ (ص): «یحشر المتکبّرون امثال الذّرّ یوم القیامة، فى صورة الرّجال، یغشاهم الذّلّ من کلّ مکان، یساقون الى سجن فى جهنّم یسمّى لولس، تعلوهم نار الانیار یسقون من عصارة اهل النّار طینة الخبال».
و قال (ص): «لا یدخل الجنّة مثقال ذرّة من کبر».
فقال رجل: انّ الرّجل یحبّ ان یکون ثوبه حسنا، و نعله حسنا. قال: «انّ اللَّه جمیل یحبّ الجمال، الکبر بطر الحقّ، و غمط النّاس».
و روى: الکبر ان تسفّه الحقّ و تغمص الناس. و یقال: فان غمص النّاس و غمط النّعمة اذا تعاون بها و لم یشکرها.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ گفته‏اند که: این مؤمنان مهاجر و انصاراند، و تابعین، و سلف صالحین، که حقوق دین اسلام بجاى آوردند و شرایع و فرایض بجان و دل بپذیرفتند و بپاى داشتند، و شریعت و اهل آن بزرگ داشتند. لا جرم ایشان را ثواب تمام است، و زیادتى فضل و کرم حق، و ذلک مالا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. و گفته‏اند: زیادتى فضل و کرم آنست که ایشان را منزلت شفاعت بود، فیمن صنع الیهم المعروف فى الدّنیا و ان استوجبوا النّار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا یعنى عن عبادته، وَ اسْتَکْبَرُوا عن السّجود له، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم، وَ لا نَصِیراً مانعا یمنعهم من اللَّه عزّ و جلّ.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ برهان اینجا مصطفى (ص) است. وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً و نور قرآن است درین آیت. هم چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ یعنى القرآن. جاى دیگر گفت: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا یعنى القرآن. و در قرآن نور است بمعنى دین اسلام، چنان که گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ یعنى: الّا ان یظهر دینه. و در سورة نور گفت: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى لدینه. وجه سیوم نور است بمعنى ایمان، چنان که در سورة الانعام گفت: وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. و در سورة الحدید گفت: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنى ایمانا تهتدون به. و در سورة البقرة گفت: یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یعنى من الکفر الى الایمان. چهارم نور است بمعنى هدى، کقوله: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى بنوره و هداه یهتدى من فى السّماوات و من فى الأرض. «مثل نوره» یعنى: الّذى یقذفه فى قلب المؤمن حتّى یهتدى به. پنجم نور است بمعنى نبىّ، کقوله: «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» اى نبىّ مرسل بعد نبىّ. ششم نور است بمعنى روشنایى روز، کقوله: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. هفتم نور است بمعنى آن روشنایى که مؤمنان را در صراط بود، و ذلک فى قوله: یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قال: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ یعنى نمشى بضوئکم، و قال تعالى: یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا. هشتم نور است بمعنى بیان حلال و حرام و احکام و مواعظ، چنان که گفت: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یعنى بیان الحلال و الحرام و الأمر و النّهى. جاى دیگر گفت: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُوراً؟ یعنى ما فیه من الحلال و الحرام و الأمر و النّهى.
قوله تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ یعنى بأنّه واحد لا شریک له، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ یعنى: امتنعوا بطاعته من زیغ الشّیطان، فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى الجنّة، «و فضل» یتفضّل علیهم بما لم یخطر على قلوبهم، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى دینا یثبّتهم علیه.
قوله: «یَسْتَفْتُونَکَ» مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که جابر بن عبد اللَّه در مدینه بیمار شد، مصطفى (ص) در عیادت وى شد. جابر گفت: یا رسول اللَّه! انّى کلالة لا اب لى و لا ولد، فکیف اصنع فى مالى؟ گفت: من کلاله‏ام، نه پدر دارم و نه فرزند، در مال خویش چکنم؟ چه فرمایى؟ جبرئیل آمد، و آیت آورد: یَسْتَفْتُونَکَ الآیة، اى یسئلونک و یستخبرونک.
قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ شرح کلاله در اوّل سورة رفت. و روایت از عمر که گفت: از مصطفى (ص) پرسیدم که کلاله چیست؟ گفتا: رسول خدا دست بر سینه من زد و گفت: «یا عمر! تکفیک آیة الصّیف الّتى انزلت فى آخر سورة النساء»: ان امرؤ هلک لیس له ولد»
میگوید: اگر مردى بمیرد، و از وى فرزند نماند، و نه پدر، این در ضمیر است، و این ضمیر لا بدّ است تا معنى کلاله درست آید. «و له اخت» و خواهرى ماند از وى، یعنى خواهرى پدرى و مادرى، یا پدرى. درین آیت بیان میراث اولاد اب و امّ است و اولاد اب، نه اولاد امّ، که ذکر اولاد امّ و بیان میراث ایشان در اوّل سورة رفت. وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ چون این خواهر یکى باشد وى را نیمه‏اى ترکه رسد. وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ و اگر این خواهر بمیرد، و وى را فرزند و پدر نبود، برادر از وى میراث برد، و جمله ترکت وى را بود. و اگر دو خواهر باشند یا بیشتر که میراث برند از برادر، ایشان را دو سیک باشد از ترکه برادر. و اگر برادران و خواهران بهم آیند بمیراث بردن، برادران را چندان رسد که دو خواهر را.
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا گفته‏اند که این أَنْ تَضِلُّوا بجاى مصدر است یعنى: یبیّن اللَّه لکم الضّلالة، اللَّه شما را گمراهى روشن میکند، تا از آن پرهیزند و گمراه نشوند. معنى دیگر: یبیّن اللَّه لکم کراهة ان تضلّوا، اللَّه احکام خویش شما را روشن میکند، از آنکه کراهیت میدارد که شما گمراه شوید.
و قیل تقدیره: یبیّن اللَّه لکم لئلّا تضلّوا. وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ یعلم مصالح العباد فى المبدء و المعاد. سدى گفت: آخر ما نزّل من القرآن ثلاث آیات: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ اشارت آیت آنست که درگاه ربوبیّت و جلال احدیّت بى‏نیاز است از طاعت مطیعان، و پاکست از عبادت خلقان، در زمین و در آسمان. اگر هر چه آفرینش است: افلاک و سماوات، موجودات و متلاشیات، همه بکتم عدم باز شود، پاکى و خداوندى وى را زیانى نیست، و از ایشان هیچ پیوندى در نباید. احدیّت وى را صمدیّت وى جمالست، و صمدیّت وى را فردانیّت وى جلالست.
خبر درست است از
ابو ذر غفارى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ، انّه قال: «یا عبادى انى حرمت الظلم على نفسى و جعلته بینکم محرما، فلا تظالموا یا عبادى! انکم الذین تخطئون باللیل و النهار، و أنا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى، فاستغفرونى اغفر لکم، یا عبادى! لو ان اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونى و اعطیت کل انسان منهم ما سأل لم ینقص ذلک منى شیئا الا کما ینقص البحر ان یغمس فیه المحیط غمسة واحدة».
وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید: اگر خلایق جمله فعل بندگى بگذارند، و کمر طاعت بندگى بگشایند، نتوانند که از بندگى بیرون شوند، یا از روى خلقت بند بندگى از خود برگیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد که: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. امّا فرق است میان بنده‏اى که از روى آفرینش اسم بندگى بر وى افتاد، و میان بنده‏اى که از روى نواخت و لطف این نام بر وى افتاد، که أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ، وَ عِبادُ الرَّحْمنِ، «فبشر عبادى»، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ. اینان مقبولان حضرت‏اند، و آنان مطرودان قطیعت. نه هر که بنده است او نواخته لطف است یا در بند مهر است. بنده براستى دانى کدام است؟ او که آراسته انعام و اکرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است.
پیر طریقت گفت: الهى جمال من در بندگى است یا نه زبان من بیاد تو کیست؟ دولتم آنست که مذکور توام، و رنه در ذکر من مرا قیمت چیست؟
یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّ ایشان در دین آن بود که عبودیّت بجاى ربوبیّت نهادند، و صفت لاهوت بنا سوت فرو آوردند، و ثالث ثلاثة اعتقاد گرفتند.
و وحده لا شریک له از دست بدادند. ربّ العالمین گفت: لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سه مگویید، ازین سخن باز گردید، و بدانید که خدا یکى است، در ذات یکتا، و در صفات بیهمتا، و از عیبها جدا، در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا، همه عاجزاند و او توانا، همه جاهل‏اند و او دانا، همه در عدداند و او احد، همه معیوبند و او صمد: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ‏
هرگز در خاطر مریم نیامد که باطن او خزانه قدرت شود، صدف‏وار آن درّ پاک نگاه میداشت تا آن روز که به جبرئیل امین که غوّاص بحار قدرتست فرمان آمد که آن گوهر دولت را از صدف اسرار بیرون گیر، و در صحراى وجود بر دیده اهل آفرینش عرضه کن. چون در وجود آمد، قومى در تصرّف ایستادند که نبات بى‏تخم کى روید؟ و فرزند بى‏پدر چون بود؟ این بنده نیست، و از بندگى وى را جز ننگ نیست، و تقدیر ایشان را جواب میدهد که در خزانه قدرت این چنین اعجوبها بدیع نیست. آدم بنده است، حلقه بندگى در گوش، نه مادر بود او را و نه پدر، فریشتگان همه بندگان‏اند، نه مادر است ایشان را نه پدر، و عیسى در مهد طفولیّت اوّل سخن که گفت جواب ایشان بود که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ من بنده خدایم، مرا از بندگى ننگ نیست، و شرف من خود جز در بندگى نیست. ربّ العالمین تحقیق این را گفت:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏.
آن گه گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً باش تا فردا که اینان که از بندگى ننگ داشتند، و برترى جستند، و با ربوبیّت در کبریا و عظمت منازعت کردند، ایشان را بر فتراک بیدولتى آن ناکس بندند که میگفت: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏، و ایشان را سرنگون بدوزخ اندازند، و با ایشان گویند: بارى بنگر که از که ماندستى باز.
برترى جستن و استکبار کردن نه کار دینداران است، و نه راه بندگان. بنده باید که طالب مذلّت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود. او که پیوسته جویاى عزّ نفس خویش باشد عزّ درگاه دین از کجا شناسد؟ «اذا اراد اللَّه بعبده خیرا دله على ذل نفسه». عمر خطاب را روزى دیدند در عهد خلافت که میآمد و مشکى آب در گردن افکنده. گفتند: یا امیر المؤمنین این چه حال است؟ گفت: این ساعت رسولان روم رسیدند، و با من گفتند که: قیصر روم را از سیاست نام تو خواب نماند، و در همه روم کس نیست که نه عدل و راستى تو وى را درست شده است. نفس من بخود باز نگرست، خواستم که بدین مشک آب آن بارنامه نفس خود فرو شکنم. آن گه آب در حجره پیر زنى برد و بازگشت.
سفیان ثورى را عادت بودى که جز در صف آخر نه ایستادى، گفتند: یا سفیان! نه اولى‏تر آنست که اختیار صف اوّل کنى؟ گفت: صدر سزاى خداوندان بود، بندگان را با صدر عزّت چه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً جلال احدیّت منّت مینهد بر نقطه بشریّت که شما را دو چراغ افروختیم: یکى در دل، یکى در پیش، آنچه در پیش چراغ سنّت است که عین برهان است، و آنچه در دل چراغ ایمانست و نور تابانست. خنک مرا آن بنده‏اى که میان این دو چراغ روان است. عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است! و دیده و روى دوست دیده دل او را عیانست، یک نفس با دوست بدو گیتى ارزانست، یک دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگانست.
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت‏
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ الآیة از بنده ایمان و اعتصام بحکم بندگى، و از ربّ العزّة فضل و رحمت بنعت مهربانى. آن گه گفت: وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً ایشان را هدایت و رشد آن دهد که بدانند که آنچه یافتند از مثوبت، و آنچه دیدند از کرامت، بفضل و رحمت خداى بود، نه بایمان و اعتصام ایشان. و به‏
قال النّبیّ (ص): «ما منکم من احد ینجیه عمله». قیل: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: «و لا أنا، الّا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة المائدة صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفته‏اند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ که این در حجة الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مى‏نوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مى‏نوشتند، و برین اقتصار مى‏کردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامه‏اى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کرده‏ام، و پیمانى که بسته‏ام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مى‏فرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مى‏گوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشاده‏تر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانى‏اند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبع‏اند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکسان‏اند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مى‏گوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مى‏گفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مى‏خوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مى‏شد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مى‏گفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم‏
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم‏
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم‏
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مى‏آمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شی‏ء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفته‏اند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفته‏اند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مى‏افکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مى‏گرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مى‏افکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مى‏گویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوى‏تر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ گفته‏اند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفته‏اند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مى‏زند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پاره‏اى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شی‏ء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرب‏اند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفته‏اند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مى‏ریختند، و گوشت بر آن مى‏نهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتان‏اند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفته‏اند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مى‏گرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مى‏نوشتند، پس مى‏بگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگ‏ریزهاى سپید بودند که مى‏بزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاب‏اند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شی‏ء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت داده‏اند بسه شرط، گفته‏اند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ‏.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مى‏گریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کرده‏اند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده‏ ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفته‏اند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفته‏اند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسی‏ء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفته‏اند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله کبریاؤه، کبریاؤه سناؤه، و مجده عزه، و کونه ذاته، ازله ابده، و قدمه سرمده. عظیم فى ملکوته، ملیک فى جبروته، مهیمن صمدى الذات، متوحد سرمدى الصفات:
ملیک فى السماء به افتخارى
عزیز القدر لیس له خفاء
نام خداوندى که بهیچ چیز و هیچ کس نماند، بهیچ کار بهیچ وقت در نماند. دشمن پرور است و دوست نواز، عیب‏پوش است و کارساز. یاد او آئین زبان، و دیدار او زندگى جان، و دریافت او سرور جاودان. پادشاه است بى‏سپاه، و استوار است بى‏گواه، از نهان آگاه، و مضطر را پناه. خداوندى که بعلم نزدیک است، و از وهم دور، جوینده او کشته با جانست، و یافت او رستاخیز بى‏صور، پس نه جوینده مغبون است و نه مزدور معذور.
جوینده در گرداب حسرت و یاونده حیران در موج نور، همى گویند از سر حیرت بزبان دهشت:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
پیر طریقت گفت: الهى! همه از حیرت بفریادند، و من بحیرت شادم، بیک لبیک در همه ناکامى بر خود بگشادم. دریغا روزگارى نمى‏دانستم که لطف ترا دریازم الهى! در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج تپش دیده، نه دل الم داغ. الهى! در سر آب دارم در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش. در دریایى نشستم که آن را کران نیست، بجان من دردى است که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزى آمد که وصف آن را زبان نیست:
خصمان گویند که این سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... روایت کنند از جعفر بن محمّد (ع) که درین کلمات چهار خصلت است که رب العالمین امت را بدان گرامى کرده، و ایشان را بدان نواخته: یکى آنکه ندانست، دیگر کنایت، سوم اشارت، چهارم شهادت. یا اى نداست، ها کنایت، الذین اشارت، آمنوا شهادت. ندا کرامتست، و کنایت از رحمت، و اشارت بمحبت، و شهادت بمعرفت: «ناداهم قبل ان ابداهم، و سماهم قبل أن رآهم». در کتم عدم بودند که ایشان را ندا گرامى کرد، در دایره وجود نیامده بودند که بنام نیکو خواند: «سماکم المسلمین من قبل»، عیب میدید و با عیب میپسندید. جرم میدید و با جرم میخرید. پاکان عالم علوى را میدید، و آلودگان عالم سفلى را میگزید، که «انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین».
مثال کار آدمى بر درگاه بى‏نیازى با عنایت ازلى، کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت، گفت هان و هان اى کودک! تا این لباس آرایش از آلایش نگه دارى. کودک از خانه بدر آمد، با کودکان ببازى مشغول شد، جامه آلوده کرد، و با جامه آلوده قصد خانه کرد، و بگوشه‏اى باز میشد درمانده و حیران، همى گفت مادر را که مرا خواب میآید. مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است، گفت: اى جان مادر! بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم، که ما دانستیم که از تو چه آید. حال آدمى همین است چون آن نقطه دولت و صفى مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند، فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد، و تیرهاى انکار در عالم جعلیت میکشیدند که: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها؟
قومى را مى‏آفرینى که لباس الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند! و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند! خطاب آمد که: آرى آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم، کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند، ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتى فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا یا من دخلوا فى امانى، و ما وصلتم الى امانى الا بسابق احیانى، یا من خصصتهم ببرى و مشاهدتى، لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتى و مطالعة برى! بندگان را بنداء کرامت برخواند، آن گه فرمان داد که: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ بوفاى پیمان باز آیید، و عقدى که بستید و عهدى که کردید بر سر آن عهد باشید. بنده من! برابر تو دو پیمانست: یکى اجابت ربوبیت ما، دیگر تحمل امانت ما. در اجابت ربوبیت مخالفت مکن.
در تحمل امانت خیانت مکن. اکنون که بخدایى ما اقرار دادى، کار بر دیگرى حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن.
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ حیوانات بعضى حلال است و بعضى حرام. بعضى کشتن آن رواست و آن را جرمى نه، بعضى کشتن آن نه رواست و طاعتى در میان نه، تا بدانى که صنع او را علت نه، و حکم او را مردّ نه، و دریافت آن بعقل راه نه. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ حکم کند چنان که خود خواهد، و آن خواهد که خود بداند. نه کس را بر علم وى اطلاع، نه برخواست وى اعتراض، نه از حکم وى اعراض:
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم.
و فى بعض الکتب: «عبدى یرید و أرید، و لا یکون الا ما ارید. فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید، و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما یرید»، و فى معناه انشدوا:
سیکون الذى قضى
سخط العبد ام رضى‏
فدع الهم یافتى
کل هم سینقضى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ معالم شریعت است، و محاسن طریقت، و امارات حقیقت، و دلالات قدرت و حکمت. میگوید: هر چه نشان ما دارد حرمت دارید، و بتعظیم در آن نگرید، و بفرمانبردارى پیش شوید، تا برخوردار گردید.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود، پیوسته بار وجود ما نتواند کشید. ساعتى در اداء حق ربوبیت، ساعتى در استجلاب حظ عبودیت. وقتى چنین، وقتى چنان، تابنده بیاساید و زندگى کند میان این و آن، از اینجا گفت مصطفى (ص): «حبب الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة».
پیر طریقت گفت: الیه! چون از یافت تو سخن گویند، از علم خویش بگریزم، بر زهره خویش بترسم، در غفلت آویزم، نه در شک باشم اما خویشتن در غلطى افکنم، تا دمى بر زنم.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ میگوید: در بر و تقوى همه دست یکى دارید. هم پشت و هم روى باشید و هر جاى که مسلمانان در امر و نهى و در بر و تقوى جمع آیند، خود را در میان جمع و جماعت افکنید، تا برحمت حق توانگر شوید. مصطفى (ص) گفت: «الجماعة رحمة، و ید اللّه على الجماعة».
عبد اللَّه مبارک گفت: بمشعر حرام رسیدم، خوابى عظیم بر من غالب شد، فریشته‏اى را دیدم که گفت: اى عبد اللَّه سیصد هزار خلق در موسم‏اند، و حج یک کس پذیرفتند. گفتار بر دلم صعب آمد این سخن. دلتنگ و اندوهگن شدم. هاتفى آواز داد که: اى عبد اللَّه دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وى بیامرزیدند تا بدانى که برکت جمع عظیم است، آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود، همه را برنگ خود کند.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ همه را بر و تقوى میفرماید، اما قومى را راه اثم و عدوان در پیش مى‏نهد، و از بر و تقوى برمیگرداند، کار نه آن دارد که بر خواند، کار آن دارد که کرا در گذارد، و کرا پسندد. مقبولان حضرت دیگرانند، و مطرودان قطیعت دیگر. باردادگان ادْخُلُوها بِسَلامٍ دیگرند، و محرومان اخْسَؤُا فِیها دیگر. میگوید جل جلاله: أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا. خلقت الخیر و قدرته، فطوبى لمن خلقته للخیر، و اجریت الشر على یدیه. وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ گفته‏اند که: بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبى، و تقوى مخالفت نفس است در طلب رضاى مولى، و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا، و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولى. گفته‏اند: معاونت بر برّ و تقوى آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روى، و سیرت بر طریقت پسندیده دارى، تا دیگران بر تو اقتدا کنند، و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند، و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیرى، و سنّت بد نهى، تا دیگران بر راه تو روند، و خلق بد گیرند.
اینست که مصطفى (ص) گفت: «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الى یوم القیامة، و من سن سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ مردار اگر چه خبیث است و محرم، آخر بوقت اضطرار قدرى از آن مباح است، و از مردارها یکى گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند، بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا. پس این مردار از آن صعب‏تر، و تحریم این از آن عظیم‏تر، یقول اللَّه تبارک و تعالى: لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. و گفته‏اند حیوانى که مأکول اللحم بود وى را دو حالست: یکى آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود، گرفتن آن مباح، و خوردن آن حلال، و چون خود بمیرد پلید باشد، و خوردن آن حرام. از روى اشارت میگوید: این نفس آدمى چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود، یعنى که مقهور دین و مأمور شرع گردد، و زیر بار طاعت معبّد و مذلّل شود، آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود، قرب او مباح است، و صحبت او حلال، دیدار او روح دل، صحبت او شادى جان، و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وى را حس نماند، و در حدود شرع کوشش نکند، این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام.
وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتى است بر ذوق جوانمردان طریقت، و بر مذهب سالکان راه حقیقت: «منخنقه» اشارتست بکسى که خود را در بند آرزوها کند، و سلاسل حرص بر دست و پاى خویش نهد، و رسن طمع در گردن خویش افکند، تا کشته حرص و شهوت شود. حرامست بر سالکان و مریدان، راه این چنین کس رفتن، و متابعت چنین کس کردن. و «موقوذة» اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند، کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد، تا دل وى در آن زخم و حبس بمیرد، مردار طریقت گردد، و صحبت وى حرام شود. و «متردیة» اشارتست بآنکس که در وادى تفرقت افتد، و هلاک شود، و راه حقیقت گم کند. و «نطیحه» اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند، و سرو زند تا خصم وى چیره شود، و زیر زخم مردارخوار مردار گردد. و «ما أَکَلَ السَّبُعُ» آنست که طلّاب دنیا سر فرا آن کنند، آن مردار است و جوینده آن همچون سگ، مردار بجز سگ نخورد.
و ما هى الا جیفة مستحیلة
علیها کلاب همّهن اجتذابها.
آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ. در شرع ظاهر میگوید: ازین محرمات که یاد کردیم هر چه ذکات شرعى در آن حاصل شود، و شرع آن را مباح گرداند مباح است و خوردن آن آن حلال، همچنین در راه طریقت هر چه زاد راه آخرت بود و ضرورت معاش بود از متاع دنیوى، گرفتن و داشتن آن در دین رواست، و طلب آن مباح، و زاد راه دین از راه دین است. یقول اللَّه تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ هر چه بر هواى طمع کنند نه بر وفق شرع، ذبح على النصب آنست، و هواء نفس معبود خود ساختن و بر مراد آن رفتن نه کار دینداران است و نه حال مؤمنان. یقول اللَّه تعالى و تقدّس: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.
وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ هر معاملتى و مصاحبتى که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود، و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود، آن عین قمار است، صورت آن مکر و خداع، و حاصل آن فسق و فساد، و سرانجام آن عقوبت و عذاب.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الآیة جعفر بن محمد (ص) گفت: «الیوم» اشارتست بآن روز که مصطفى (ص) را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وى نهادند، و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند، و بساط رحمت بگسترانیدند. دود شرک با طى ادبار خود شده، و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته، و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربى علیه افضل الصلوات برآمده که: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ:
صلّى الاله على ابن آمنة الذى
جاءت به سبط البنان کریما
قل للذى یرجو شفاعة احمد
صلّوا علیه و سلموا تسلیما
اى منظر تو نظاره‏گاه همگان
پیش تو درافتاده راه همگان
اى زهره شهرها و ماه همگان
حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏
هنوز شب بشریت را وجود نبود که آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت که: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین». اى مهتر! جمال بنماى تا همه وجود آفتاب شود. یا سیّد صدف رحمت بگشا، تا این مفلسان کنار پر از جوهر کنند:
آن روى چرا به بت‏پرستان نبرى
جلوه نکنى کفر ز دلشان نبرى‏
یا سیّد! جمال مجبولى تو جز در ادراج «لعمرک» یاد نکنیم. قبله اولین و آخرین جز حلقه چاکران تو نسازیم. اى سیّد! اگر آن آفتاب که در دل تو است اراده باز دهیم، نه در روم چلیپا ماند نه در عالم کفر و زنّار:
رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب
تا شود کوته‏بینان ز هفتاد دو ملت داورى.
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی این خطاب با صحابه مصطفى است، میگوید: اتممت علیکم نعمتى، بأن خصصتکم بین عبادى بمشاهدته صلى اللَّه علیه و سلم، و جعلتکم حجة لمن بعدکم من الأمم الى یوم القیامة» و گفته‏اند که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ اشارتست بروز اول در عهد ازل، میگوید: در ازل این دین بر شما تمام کردم، و کار شما بساختم، و شما را بداغ خود گرفتم، نه چیزى است که نو ساخته‏ام، که دیر است تا پرداخته‏ام، اما امروز تمام کردم، که دانسته خود بر شما اظهار کردم، و کرده خود وانمودم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و تمامى کار آنست که فردا در حظیره قدس رضاء خود ترا کرامت کنم.
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و شایسته وصال حضرت خود گردانم، و همسایگى خود بپسندم، و نیز در نواخت بیفزایم، و گویم: «عبدى! رضیت بک جارا فهل رضیت لى جارا؟» و گفته‏اند: کمال دین تحقیق معرفتست در هدایت حال، و اتمام نعمت تحصیل مغفرت است در نهایت کار، منت مینهد بر مؤمنان که من باول معرفت دهم، و بآخر بیامرزم، و این خطاب با جماعت مؤمنان است، و شک نیست در مغفرت جماعت مؤمنان، اگر شک است در آحاد و افراد است که بر ایمان بمانند یا نمانند، اما بر جمله مؤمنان آمرزیده‏اند.
گفته‏اند: این اسلام پسندیده اللَّه است، و رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً بوى اشارت است بر مثال سرایى است که راه گذر آن بر چهار درگاه است، و از پس آن در گاهها چهار قنطره است، و پس آن قنطرها درجات و مراتب است، تا درگاهها و قنطرها باز نبرند بدرجات و مراتب نرسند. اول درگاهى که بر راه گذر آنست اداء فرایض است. دوم اجتناب محارم.
سیوم تکیه کردن بر ضمان اللَّه در کار روزى. چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها. چون بدین درگاهها گذشتى قنطرها پیش آید: اول قنطره رضا، بحکم اللَّه رضا دادن و آن را گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن. دوم قنطره توکل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن. سیوم قنطره شکر است، نعمت اللَّه بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وى بکار بردن. چهارم قنطره اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت. شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت. چون قنطرها باز بریدى از آن پس درجات است و مراتب، هر کس را چنان که سزاست، و چنان که اللَّه او را خواست. اینست که رب العزّة گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ میپرسند ترا، ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ که چه چیز ایشان را حلال و گشاده کردند از صید، قل بگوى: أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ حلال کردند شما را پاکها، وَ ما عَلَّمْتُمْ و خوردن صید آن سبع که صید کردن در وى آموخته‏اید، مِنَ الْجَوارِحِ ازین ددان و پرندگان شکارى، مُکَلِّبِینَ در آن حال که مى‏درآموزید و آموخته فرا صید میگذارید، تُعَلِّمُونَهُنَّ در آن ددان مى‏آموزید، مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه در شما آموخت، فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ میخورید از آنچه شما را صید کنند، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ و خداى را نام برید چون آن را فرا صید گذارید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى پرهیزید، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۴) اللَّه آسان توان است زود شمار.
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ امروز حلال کردند شما را این پاکها از بهیمه انعام، وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کشته و صید اهل کتاب، أُحِلَّ لَکُمُ شما را حلال است، وَ طَعامُکُمْ و کشته و صید شما، حِلٌّ لَهُمْ ایشان را حلال است، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و داشتگان و کوشیدگان از زنان گرویدگان، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل، إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ آن گه که ایشان را دهید أُجُورَهُنَّ کاوینهاى ایشان، مُحْصِنِینَ پاکان در عقد نکاح و خویشتن‏داران، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه زانیان و پلیدکاران، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ و نه دوست گیرندگان، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ و هر که بایمان کافر شود، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ بدرستى که کردار وى تباه گشت و نیست شد، وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (۵) و او در آن جهان از زیانکاران است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ چون از خواب بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خود بشوئید، وَ أَیْدِیَکُمْ و دو دست خویش، إِلَى الْمَرافِقِ تا هر دو وارن، وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و سرهاى خویش را مسح کشید، وَ أَرْجُلَکُمْ و دو پاى خویش، إِلَى الْکَعْبَیْنِ تا هر دو بژول. وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً و اگر جنابت رسیده باشید، فَاطَّهَّرُوا غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ و اگر بیماران باشید، أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ یا در سفر باشید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از غایط میآید، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا زنان را پاسید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آبى نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً زمینى و خاکى پاک را، فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ و رویهاى خویش و دستهاى خویش بپاسید، مِنْهُ از آن خاک، ما یُرِیدُ اللَّهُ نمیخواهد خداى، لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ که بر شما تنگى نهد، وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ لکن میخواهد که شما را پاک کند، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و نعمت طاعت بر شما تمام کند، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۶) تا مگر آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ الآیة ابو رافع روایت کند که جبرئیل (ع) فرو آمد، بر در سراى پیغامبر (ع) بایستاد و دستورى خواست تا در شود.
رسول (ع) او را دستورى داد. جبرئیل هم چنان ایستاده بود، و توقف همیکرد، تا رسول بیرون آمد، و گفت: یا جبرئیل ترا دستورى دادیم، چرا در نیایى؟ جبرئیل گفت: در این خانه سگ‏بچه‏اى است، و ما که فرشتگان‏ایم در هیچ خانه نرویم که در آن سگ باشد یا صورتگرى، و بهذا
روى على بن ابى طالب (ع) أنّ النّبیّ (ص) قال: «الملائکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتانى جبرئیل (ع) فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنى ان اکون دخلت الا انّه کان على الباب تماثیل، و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل، و کان فى البیت کلب، فمر برأس التمثال الذى على باب البیت فیقطع فیصیر کهیئة الشجرة، و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطئان، و مر بالکلب فیخرج»، ففعل رسول اللَّه (ص).
بو رافع میگوید: چون جبرئیل این سخن بگفت، رسول خدا بمن فرمود که در خانهاى مدینه بگرد، و هر جا که سگ بینى بکش. گفتا: سگان را چندان که یافتم کشتم. رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهاى آن ستدن، و ذلک‏
فیما روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ ثمن الکلب، و لا حلوان الکاهن، و لا مهر البغى».
و روى جابر، قال: «امرنا رسول اللَّه (ص) بقتل الکلاب حتى أن المرأة تقدم من البادیة بکلبها، فنقتله».
پس جماعتى آمدند و چنان نمودند که ایشان را بسگان حاجت است، از بهر صید و زرع و ماشیه، و بتعریض گفتند: ما ذا یحلّ لنا من هذه الأمّة التی تقتلها؟
رسول خدا ایشان را جواب نداد، انتظار وحى همیکرد، تا جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. پس رسول خدا دستورى داد داشتن بعضى سگان را تا مردم انتفاع بدان همیگیرند، و دو نوع از آن بقتل مخصوص کرد یکى کلب عقور، دیگر سیاه همرنگ، و ذلک فى‏
قوله (ص): «اقتلوا منها کل اسود بهیم»، و قال: «علیکم بالأسود البهیم ذى النقطتین، فانّه شیطان».
اکنون سگ داشتن از بهر زرع و صید و ماشیه رواست و بیرون از آن نه رواست، لقول النّبی (ص): «من اتخذ کلبا الّا کلب ماشیة او صید او زرع انتقص من اجره کل یوم قیراط».
و قال (ص): «ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم».
یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ سعید جبیر گفت: این آیت در شأن عدى بن حاتم و زید بن المهلهل آمد، که گفتند: یا رسول اللَّه انا نصید بالکلاب و البزاة، فمنه ما ندرک ذکاته، و منه ما یقتل، فلا ندرک ذکاته، و قد حرّم اللَّه المیتة، فما ذا یحل لنا؟» گفتند: یا رسول اللَّه! پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان، و صیدى که درافتد، باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم، و باشد که کشته یابیم، و بذکوة نرسد، و معلوم آنست که رب العزّة مردار حرام کرده، اکنون حلال از آن کدام است، و حرام کدام؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ اى رسول من! ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است، و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است، و عرب آن را پاک دارد. هر چه بعرف و عادت عرب پاک است، و عرب آن را خورند از طیبات است، و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبائث است، و رب العزه میگوید: وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ. شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتى و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار، که عرب خورند، و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ، این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند، و نصوص بدان آمده است.
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ یعنى: و صید ما علمتم من الجوارح، هر چه صید کند از ددان و پرندگان، آن را جوارح گویند یعنى کواسب، و جوارح آدمى از آن نام کردند که کواسب وى‏اند، «اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ»
اى اکتسبوها، «وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» اى اکتسبتم. «مُکَلِّبِینَ» على الخصوص سگ‏داران‏اند که بسگ صید کنند، و مراد باین جمله شکاریانند، لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عام‏تر است، و صید بسگ بیشتر کنند.
تُعَلِّمُونَهُنَّ یعنى تؤد بوهن لطلب الصید، آن شکارى باید که آموخته باشد چنان که صید که گیرد نگه دارد صیاد را، و از آن نخورد، کشته یا زنده، و چون صیاد آن را فرا صید کند فرا شود، و چون برخواند اجابت کند، و چون باز خواند باز ایستد.
روى عدى بن حاتم قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اذا ارسلت کلبک فاذکر اسم اللَّه، فان امسک علیک فأدرکته حیّا فاذبحه، و ان ادرکته قد قتل، و لم یأکل منه فکله، و ان اکل فلا تأکل، فانما امسک على نفسه، و ان وجدت مع کلبک کلبا غیره، و قد قتل فلا تأکل، فانک لا تدرى ایهما قتله، و اذا رمیت بسهمک فاذکر اسم اللَّه، فان غاب عنک یوما، فلم تجد فیه الا اثر سهمک فکل ان شئت، و ان وجدته غریقا فى الماء فلا تأکل».
و روى أن ابا ثعلبة الخشنى جاء الى النّبی (ص): فقال یا رسول اللَّه ان ارضنا ارض صید، فأرسل سهمى و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى المعلم، و اذکر اسم اللَّه، و أرسل کلبى الذى لیس بمعلم. فقال النّبی (ص): «ما حبس علیک سهمک، و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم اللَّه فکل، و ما حبس علیک کلبک الّذى لیس بمعلم، و أدرکته ذکاته فکل، و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل».
فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ اى صدن لکم، وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ یعنى عند ارسال الجوارح. خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزى بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده، و طبیعت اصلى دست بداشته، این یک بار که از آن بخورد باقى حلال است یا حرام؟ یک قول شافعى آنست که حلالست، و باین یک دفعه که از آن چیزى خورد حرام نگشت، و معنى امساک از آن برنخاست، و قول دیگر آنست که حرام است، و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعى نه از شرائط امساک است، و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است، و هم چنین خلاف است در فریسهاى پیش، بنزدیک شافعى همه حلال‏اند قولا واحدا، و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند، اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق.
ثمّ قال: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» اى فى اوامره و نواهیه، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ».
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ این یوم آن روز عرفه است که مصطفى (ص) بموقف بود، و این طیبات هم بهیمة الانعام است.
وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ذبائح اهل تورات و انجیل است. «أُحِلَّ لَکُمُ» اى حلال لکم. میگوید: ذبائح جهودان و ترسایان شما را حلالست که مسلمانانید، و همچنین ذبائح هر کس که در دین ایشان شد پیش از مبعث مصطفى (ص). اما آن کس که از دینى دیگر وادین ایشان شود بعد از مبعث مصطفى (ص)، ذبیحه وى حلال نیست، و ذبائح ترسایان عرب هم حلال نیست که مصطفى (ص) گفت: «ما نصارى العرب باهل الکتاب، لا تحلّ لنا ذبائحهم».
امّا اطعمه ایشان بیرون از ذبائح، علما در آن مختلف‏اند. بیشتر بر آنند که حلالست همچون ذبائح گفتند: طعام لفظى است که بر همه مأکولات افتد.
اما کتابى که بوقت ذبح نام دیگر برد، نه نام اللَّه، در آن ذبیحه وى دو قول است: بیک قول حرام است، لما روى ان ابن عمر قال: «لا تأکلوا ذبائح النصارى، فانّهم یقولون باسم المسیح، و انهم لا یستطیعون ان یهدوکم قد أضلوا انفسهم»، و بیشترین علما بر آن قول‏اند که حلالست. شعبى و عطا گفتند: اذا ذبح النصرانى، و قال باسم المسیح، فانّه لا یحرّم، لان اللَّه تعالى قد أحلّ ذبائحهم، و هو یعلم ما یقولون.
وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ یعنى و حلال لکم ان تطعموهم طعامکم. میگوید: شما را حلال است و گشاده، که ایشان را طعام دهید. و بدان که طعام در قرآن بر چهار وجه است. یکى از آن مطعوماتست که مردم آن را پیوسته بکار دارند، و ذلک فى قوله تعالى: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا. وجه دوم طعام است بمعنى شراب، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی اى من لم یشربه.
وجه سیوم طعامست بمعنى تملیح السّمک. چنان که گفت: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ یعنى تملیح السّمک منفعة لکم. وجه چهارم طعام است بمعنى ذبائح، چنان که درین آیت گفت: وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى: و أحل لکم نکاح حرائر المسلمات و حرائر الکتابیات. احصان ایدر بمعنى حرّیت است. میگوید: شما را حلالست و روا که آزاد زنان مؤمنان و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل بزنى کنید، مسلمانان را رواست که آزاد زنان اهل کتاب بزنى کنند، اما نکاح کنیزکان کتابیات روا نیست بمذهب شافعى، که ربّ العزّة گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ. این آیت دلیل است که ایمان در نکاح کنیزکان شرط است، و این مسأله خلاف عراقیان است، که بنزدیک ایشان نکاح کنیزکان کتابیات رواست، و بقول ایشان محصنات درین آیت عفائف‏اند نه حرائر، یعنى که ناح عفائف رواست، اگر آزادند و اگر کنیزک مؤمناتند یا کتابیات، و نکاح فواجر روا نیست نه از مؤمنات و نه از کتابیّات، نه کنیزک و نه آزاد، و این قول سدى است و قول اول درست‏تر است، و بیشترین علما و فقها بر آنند.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ یعنى مهورهن، «مُحْصِنِینَ» اى متزوّجین کماامر اللَّه، غَیْرَ مُسافِحِینَ محالبین بالزّنا، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ مسرّین بالزّنا بهن.
چون اللَّه تعالى نکاح زنان اهل کتاب حلال کرد، آن زنان گفتند: این نکاح را حلال نکرد بر مسلمانان مگر که اعمال ما نیز پسندید، و از ما خشنود گشت، رب العالمین این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ نه چنان است که ایشان میگویند، که نکاح ایشان ایشان را از کفر بیرون نیارد، و بایشان سود نکند، که هر که کافر شود بایمان، عمل وى تباه است. درین کلمت سه وجه گفته‏اند: یکى آنست که هر که کافر شود بایمان یعنى که از ایمان باز برد، چنان که تصدیق کرد تکذیب کند. دیگر وجه آنست که: و من یکفر بشی‏ء مما یحب به الایمان من صفات اللَّه و اسمائه و کتبه و رسله و ملائکته و الیوم الآخر و القدر کله خیره و شره و ما نطق به الکتاب و السنة الصحیفة من الغیب کالجنّة و النار و العرش و الکرسى و الحجب و الحوض و المیزان و الصراط. سدیگر وجه مجاهد گفت: و من یکفر بالایمان یعنى و من یکفر باللّه، «فقد حبط عمله و هو فى الآخرة من الخاسرین» ممّن خسر الثواب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ الآیة علما در حکم این آیت مختلف‏اند، و ظاهر آیت چنان مینماید که در هر نمازى وضو میباید کرد، اما قومى گفتند که: این آیت اگر چه از روى لفظ عام است بمعنى خاص است، و در قرآن ازین عمومات و مجملات فراوان است که آن را حاجت بتخصیص و تفسیر و بیان است، و سنّت مصطفى مبیّن آنست، کما قال اللَّه تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. یکى از آن عموم که سنّت آن را مخصوص کرد اینست که رب العزّة گفت: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا یعنى اذا قمتم الى الصلاة محدثون، یعنى من النوم او من غیره، و دلیل برین تأویل آنست که از ابن عباس پرسیدند حکم این آیت، وى جواب داد که «لا وضوء الا من حدث»، و کذلک‏
روى ابن عمر: «أن النبى (ص) صلّى الظهر و العصر و المغرب و العشاء بوضوء واحد».
قومى گفتند: این تشدید در ابتداء اسلام بود، اما بعد از آن منسوخ گشت، و بتخفیف بدل کردند، لما
روى عبد اللَّه بن حنظلة: «ان النّبی (ص) امر بالوضوء عند کل صلاة فشق ذلک علیه، فأمر بالسواک، و رفع الوضوء عنه، الا من حدث»، و روى سلیمان بن بریدة عن ابیه أن رسول اللَّه (ص) کان یتوضأ لکل صلاة، فلما کان یوم فتح مکة صلى الصلوات کلّها بوضوء واحد، فقال عمر انّک فعلت شیئا لم تکن تفعله، فقال عمدا فعلته یا عمر».
قومى گفتند: سیاق این آیت بر طریق ندب است و استحباب، نه بر طریق حتم و اعجاب، و لهذا
قال عکرمة: «کان على (ع) یتوضّأ لکل صلاة و یقرأ هذه الایة».
و روایت کنند از ابو غضیف الهذلى که عمر را دید که هر نمازى را وضو میکرد، گفت یا عمر چنین میباید کرد؟ هر نمازى را وضو واجب است؟ عمر گفت: نه، که یکى کفایت باشد ما دام که حدثى نیفتند، لکن من از بهر آن میکنم که از رسول خدا شنیدم: «من توضّأ على ظهر کتب اللَّه له عشر حسنات، ففى ذلک رغبت یا ابن اخى».
قومى گفتند که: این آیت از بهر آن آمد که رسول خدا را عادت بود که در هر عمل که کردى، وضو فرا پیش آن داشتى، تا آن حد که یاران گفتند: چون اراقت کردى بر وى سلام کردیم، جواب نداد، تا آن گه که وضو کرد، و سخن گفتیم، همچنین جواب نداد تا وضو کرد. و روى حنظلة بن الراهب: «ان رجلا سلم على النبى (ص)، و هو یبول، فلم یردّ علیه حتى تیمم، و قال: انه ما منعنى ان أرد علیک الا انى لم اکن متوضّئا».
پس رب العالمین او را درین آیت دستورى داد که در وقت حدث ترا این افعال مباح است، چون بر نماز خیزى وضو کن نه بر کارى دیگر. إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى اذا اردتم القیام الى الصلاة، کقوله تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ، یعنى فاذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ باللّه. میگوید: چون خواهید و عزم کنید که بر نماز خیزید، فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ رویهاى خویش بشویید. و حدّ روى از قصاص موى سر است تا طرف زنخ، تا با منبت دو گوش. آب مطلق درین موضع محدود براندن در وضو فرض است، و محاسن کشیده که ازین موضع درگذشته باشد شافعى را در شستن آن دو قول است: بیک قول واجب نیست، و این موافق مذهب ابو حنیفه است، و بقول دیگر واجب است، و آن قول صحیح است و مذهب اصحاب، مگر مزنى که اختیار وى قول اول است.
وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قومى گفتند: مرافق در تحت غسل نشود، که الى بمعنى حدّ و غایت است، چنان که آنجا گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ، و این درست نیست و فتوى عامه علما بر آن نیست. عامه علما بر آنند که مرافق در تحت غسل شود، و الى بمعنى مع است، کقوله تعالى: وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ، اى مع قوتکم، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ، اى مع اموالکم، فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ، مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ. و روى جابر: «ان النبى (ص) کان اذا توضأ ادار الماء على مرفقیه».
دو دست با هر دو مرفق بشستن در وضو واجب است، از بهر آنکه اقامت مصالح تن بر دو دست میگردد، و دو دست بدو مرفق میگردد تا برفق بمصالح خویش برسد.
وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ مذهب مالک و مزنى مسح همه سرکشیدن واجبست در وضو، از بهر آنکه این «با» معنى تعمیم نهند، چنان که جاى دیگر گفت تعالى و تقدس: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ، و این مذهب درست نیست، و تعمیم باطلست، لما
روى المغیرة بن شعبه: «ان النبى (ص) مسح بناصیته، و على عمامته».
ابو حنیفه گفت: قدر واجب مسح ربع سر است. ابو یوسف گفت: مسح نیمه سر. شافعى گفت: چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود. گفتا و این با باء تبعیض است، چنان که گویند: مسحت یدى بالمندیل، فانه یسمى ماسحا، و ان کان مسح بعضه.
اما کمال مسح بمذهب شافعى در تکرار است، و مذهب ابو حنیفه در استیعاب، و حجت شافعى آنست که رسول خدا وضو کرد، و مسح سر سه بار کشید، بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت: «هذا وضویى، و وضوء الانبیاء قبلى، و وضوء خلیلى ابراهیم (ع)».
قوله: وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ مکى و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند، باقى بنصب خوانند، آن کس که بنصب خواند گوید: عطف است بر وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ، و گوید: در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، و ارجلکم الى الکعبین، و امسحوا برءوسکم، و دلیل این تقدیم و تأخیر، هم از جهت خبر واضح است، هم از جهت نظر، اما خبر آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یقبل اللَّه صلاة امرى حتى یضع الطهور مواضعه، فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه، و یغسل رجلیه».
و قال جابر: «امرنا رسول اللَّه ان نغسل ارجلنا اذا توضأنا للصلاة».
و روى «ان عثمان توضأ فأفرغ على یدیه ثلاثا، فغسلهما ثم مضممض، و استنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یده الیمنى الى المرفق ثلاثا، ثم غسل یده الیسرى الى المرفق ثلاثا، ثمّ مسح برأسه، ثمّ غسل رجله الیمنى ثلاثا، ثم الیسرى ثلاثا، ثم قال رأیت رسول اللَّه (ص) توضأ نحو وضویى هذا، ثمّ قال: من توضأ وضویى هذا ثم یصلى رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشی‏ء غفر له ما تقدم من ذنبه».
و عن عبد اللَّه بن عمر، أن النبى (ص) رأى قوما، و اعقابهم تلوح لم یمسّها الماء، فقال: «ویل للاعقاب من النار، اسبغوا الوضوء».
و روى انس ان رجلا اتى النبى (ص)، و قد توضأ و ترک على قدمیه مثل موضع الظفر، فقال رسول اللَّه: «ارجع فأحسن وضوءک».
اما دلیل نظرى آنست که: رب العزة در شستن پاى حدى پدید کرد، گفت: «إِلَى الْکَعْبَیْنِ»، هم چنان که در شستن دست حدى بنهاد، گفت: «إِلَى الْمَرافِقِ». چون در تحدید هر هر دو یکسان کرد، دلیلست که در حکم هر دو یکسان‏اند، پس حکم دست غسل است، حکم‏ پاى نیز غسل باید بخلاف مسح، که در مسح هیچ حد ننهاد، نه در تیمم، که گفت: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ»، و نه در وضو، که گفت: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ». اگر حکم هر دو پاى مسح بودى نه غسل، پس تحدید در آن نبودى، که در مسح تحدید نیست، چنان که بیان کردیم. و نیز در خبر است که مصطفى (ص) گفت در صفت مؤمنان: «انهم یحشرون فى القیامة غرا محجلین من آثار الوضوء».
فردا در قیامت امّت من میآیند رویهاى ایشان سپید و دست و پایشان سپید از آثار وضوء. غرا سپیدى روى است، محجلین سپیدى دست و پاى، رسول خدا دست و پاى را بهم جمع کرد در ثواب، و هر دو بهم برابر کرد در آن روشنایى و سپیدى که از آثار وضو باشد. این دلیل است که امروز در سراى حکم هر دو بحکم برابرند و یکسان.
اما ایشان که «أَرْجُلَکُمْ» بخفض خوانند، گویند: عطف بر رؤس است، اما مراد باین مسح غسل است، که مسح در لغت مسح بود و غسل بود. عرب گویند: فلان مسح للصلاة، اى توضأ، و در پارسى گویند که: مسح کرد یعنى وضو کرد، و این از بهر آنست که آن کس که آبدست کند ناچار آب بر اعضاء خویش ریزد، و دست بدان بمالد تا غسل حاصل شود. پس چون معلوم شد که مسح هم غسل بود و هم مسح، گوئیم در سر مسح است بعینه، که تحدید با آن نیست، و در رجلین غسل است، که تحدید دلالت میکند بر غسل.
ابو عبیده و اخفش گفتند: «و أرجلکم» خفض است بر طریق جوار نه بحکم عطف، چنان که جاى دیگر گفت: «فیأتیکم عذاب یوم الیم». موضع الیم رفع است که صفت عذابست، و خفض آن بر طریق جوار است، همچنین موضع «ارجلکم» نصب است که عطف بر وجوه است، و خفض آن بر طریق جوار است، و این چنین در قرآن و در لغت بسیار است، و در اعراب رواست.
اما واوها که درین آیت است، علما در آن مختلف‏اند که واو ترتیب‏اند یا واو جمع؟ قومى گفتند: بمعنى ترتیب و تعقیب‏اند، و ازینجا ترتیب در وضو واجب دیدند: اول روى شستن، پس هر دو دست بشستن، پس مسح سر کردن، پس هر دو پاى بشستن.
وضو برین ترتیب واجب دیدند، و خلاف این باطل دانستند، و اختیار شافعى آنست، و حجت وى آنست که مصطفى (ص) گفت بر قول خداى عزّ و جلّ: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، ابدؤا بما بدأ اللَّه به.
این دلیلست که واو ترتیب واجب کند، و بدایت بلفظ، بدایت بفعل واجب کند، و کذلک‏
قیل لعبد اللَّه بن زید بن عاصم: کیف کان رسول اللَّه یتوضأ؟
فدعا بوضوء، فأفرغ على یده الیمنى، فغسل یدیه مرّتین، ثمّ مضمض و استنثر ثلاثا، ثمّ غسل وجهه ثلاثا، ثمّ غسل یدیه مرّتین مرّتین الى المرفقین، ثمّ مسح رأسه بیدیه، فأقبل بهما، و ادبر بدأ بمقدم رأسه، ثمّ ذهب بهما الى قفاء، ثمّ ردهما حتى رجع الى المکان الّذى بدأ منه، ثمّ غسل رجلیه.
رسول خدا وضو برین ترتیب کرد، و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الى یومنا هذا، همه چنین کردند، و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد، دلیلى روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیده‏اند. و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد، آن وضو بکار نیست، و اعادت باید کرد، و اگر بنسیان دست بدارد، بر وى اعادت نیست، و اختیار مزنى اینست.
اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنّت است نه واجب، اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وى اعادت نیست، و بر وفق مذهب ایشان «واو» موجب ترتیب نیست، که واو بمعنى جمع است، هم چنان که در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ الایة. قالوا: لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام على بعض فى الاعطاء جائز، فکذلک هاهنا. امّا ما ورد من الاخبار فى فضل الوضوء
فقد روى عن النبى (ص) انه قال: «من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده، حتى تخرج من تحت اظفاره»، و قال: «اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم، فغسل وجهه، خرج من وجهه کل خطیئة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء، فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطیئة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتى یخرج تقیا من الذّنوب»، و قال: «تبلغ الحلیّة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء»، و قال: «الطّهور شطر الایمان، و الحمد للَّه یملأ المیزان، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه یملأن ما بین السماوات و الارض، و الصلاة نور، و الصدقه برهان، و الصبر ضیاء، و القرآن حجة لک او علیک».
و عن عبد الرحمن بن سمرة، قال: «خرج علینا رسول اللَّه، و نحن فى مسجد المدینة، فقال لقد رأیت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى سلط علیه عذاب القبر، فجاءه وضوءه، فاستنقذ من ذلک»، و عن انس قال: قال لى النبى (ص): «یا بنى! اسبغ الوضوء یزد فى عمرک، و یحبک حافظاک. یا بنى! ان استطعت ان لا تزال على وضوء فانه من اتاه الموت، و هو على وضوء، اعطى الشهادة»، و قال (ص): «استقیموا، و لن تحصوا، و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة، و لا یحافظ على الوضوء الا مؤمن.»
وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا اى: اغتسلوا. تطهّر و اطهّر یکى است. روایت کنند از على (ع) که گفت: ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفى آمدند، و گفتند: یا محمد لماذا امر اللَّه بالغسل من الجنابة؟ و لم یأمر من البول و الغائط، و هما اقذر من النطفة؟
یا محمد! چونست که اللَّه تعالى جنابت رسیده غسل فرمود و از وى نطفه پاک بیامد، و محدث را نفرمود، و از وى غائط پلید آمد. رسول خدا گفت: از آنکه آدم (ع) چون از آن درخت منهى بخورد، و شهوتى و لذتى بباطن وى رسید، و در عروق وى روان گشت، فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایى موى او شهوتى حرکت کند. رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد. و گفتند: یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن؟ گفت: از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روى بدان آورد و در آن نگرست. رب العالمین روى شستن واجب کرد کفارت آن را، پس بپاى فرا آن رفت، و اول قدمى که بنافرمانى برداشتند آن بود. رب العزة پاى شستن بفرمود تا کفارت آن باشد. پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد، دست شستن فرمود تطهیر آن را.
پس چون تاج و حلل از وى بپرید دست زلّت رسیده بر سر نهاد. خداى تعالى مسح فرمود طهارت آن را. پس چون آدم این فرمان بجاى آورد، و عضوها را طهارت داد خداى وى را توبت داد، و گناهان وى بیامرزید، و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو، احبار چون این از مصطفى شنیدند همه صدق زدند، و مسلمان شدند.
و در فضیلت غسل مصطفى (ص) گفت در آن حدیث معروف: «رایت البارحة عجبا، رأیت رجلا من امتى و النبیون قعود حلقا حلقا، کلما دنا الى حلقة طرد، فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده، فأقعده الى جنبى».
و فى حدیث انس قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «یا بنى! بالغ فى الغسل من الجنابة، فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطیئة». قلت بابى و أمى فما المبالغة؟ قال: «تبلّ اصول الشعر، و تتقى البشرة».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ اى من الصعید. شرح این در سورة النساء رفت.
ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ فیما فرض علیکم من الوضوء و الغسل و التیمم، «من حرج» اى ضیق. میگوید: اللَّه نمیخواهد بر شما تنگى در دین، بلکه دین بر شما فراخ کرد، باین رخصتها که داد، و آسانى فرمود. «و لکن یرید لیطهرکم» من الاحداث و الجنابات و الذّنوب و الخطیئات، لکن میخواهد که شما را پاک گرداند باین وضو و غسل که فرمود از حدث و جنابت از روى ظاهر، هم از معصیت از روى باطن، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ و تا نعمت خود بر شما تمام کند بروشن داشتن راه دین و در آموختن کار دین، و قیل: بانجاءکم من النار، و ادخالکم الجنة، یدل علیه ما
روى ان رجلا سمع النبى (ص) یقول: اللهم انى اسئلک تمام النعمة. فقال: او تدرى ما تمام النعمة؟ قال: لا. قال: «النجاة من النار و دخول الجنة».
و قیل: «ولیتم نعمته علیکم» فیما اباح لکم من التیمم عند عدم الماء و سائر نعمه الّتى لا تحصى، لعلکم تشکرون اللَّه علیها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ الایة تفسیر محرّمات و محلّلات از شرع پرسیدند، و تکیه بر فتواى شرع کردند، دانستند که پاک آنست که شرع پاک کرد، و پلید آنست که شرع پلید کرد. راه آنست که شرع نهاد، چراغ آنست که شرع افروخت، و تخم آنست که شرع ریخت. بى‏شرع روشن هیچ کس بکار نیست، بى‏شرع دین هیچ کس پذیرفته نیست.
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا
شرع ایشان را جواب داد که حلال آنست که پاک است، و پاک آنست که زبان بر ذکر دارد، و دل در فکر آرد، و جان با مهر پردازد. و بدان که دل را دو صفت است: یکى صفوت دیگر قسوت. صفوت از خوردن حلال بود، قسوت از خوردن حرام خیزد. مرد که حرام خورد دلش سخت شود، چنان که رب العزة حکایت کرد از قومى که: «قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون». پس زنگ بى‏وفایى بر آن نشیند، چنان که گفت: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ. پس غاشیه بى‏دولتى در سر وى کشید که: قُلُوبُنا غُلْفٌ، پس شهره زمین و آسمان گردانید که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ. و او که حلال خورد دلش صافى گردد تا از مهر خود با مهر حق پردازد، و از یاد خلق با یاد حق پردازد. همه او را خواند، همه او را داند. اگر بیند بوى بیند، اگر شنود بوى شنود، اگر گیرد بوى گیرد، و الیه‏
اشار النبى (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «فاذا احببته، کنت له سمعا یسمع بى، و بصرا یبصر بى، و یدا یبطش بى».
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ آن سگ شکارى بیک مراد خود که بگذاشت، و طبیعت خود که دست بازداشت، تا آن صید خواجه خویش را نگه داشت، لا جرم فریسه وى حلال گشت، و اقتناء وى در شرع جائز، و نجاست و خساست وى در منفعت وى مستغرق، و نیز شایسته قلاده زرین گشت، و پاى تخت ملوک. از روى اشارت همیگوید که:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
سگ خسیس بیک ادب که بجاى آورد خست وى بعزت بدل گشت، پس چه گویى درین جوهر حرمت اگر ادب حضرت بجاى آرد، و خودپرستى را با حق‏پرستى بدل کند، و مراد خود فداى حکم ازل کند. کمتر نواختى که از حضرت او را پیش آید آنست که در فراغت بر وى بگشایند، تا بلذت خدمت رسد، باز حلاوت قربت تو بیابد، باز سرور معرفت، باز روح مناجات، باز برق محبت، باز کشف مشاهدت، باز شغلى در پیش آید که از آن عبارت نتوان، تا آنکه همه زندگانى شود در آن.
پیر طریقت گفت: «مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه، ترا از دریا کسان چیست که ترا جویى نه!» الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ یوسف بن الحسین گفت: الطیبات من الرزق ما یبدو لک من غیر تکلف و لا اشراف نفس، طیبات رزق آنست که از غیب درآید و برضاى حق آید، بجان و دل قبول باید، و زاد راه دین را بشاید، و گفته‏اند: طیبات رزق آنست که صفت طهارت یافته و عین نظافت گشته. و طهارت دو قسم است: یکى از روى ظاهر یکى از روى باطن، و رموز هر دو قسم درین آیت روان است که رب العزة گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الایة طهارت ظاهر سه فصل است: یکى طهارت از نجاست. دوم طهارت از حدث و جنابت، سیوم طهارت از فضولات تن، چون ناخن و موى و شوخ و غیر آن، و هر یکى را ازین سه فصل شرحى و بیانى است بجاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه، و طهارت باطن سه وظیفه است: اول طهارت جوارح از معصیت، چون غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و در نامحرم نگرستن، چون این طهارت حاصل شود بنده آراسته فرمان بردارى و حرمت‏دارى گردد، و این درجه ایمان پارسایان است نشان وى آنست که همواره ذکر حق او را بر زبان است و ثمره وعده در دل، و تازگى منت در جان، پیوسته در عیادت بیماران، و زیارت گورستان، و بدعاء نیکان شتابان، و فرا بهشت یازان. وظیفه دوم طهارت دل است از اخلاق ناپسندیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت. عجب آئینه دوستى خراب کند.
حسد قیمت مردم ناقص کند. کبر آیینه دل تاریک کند. ریا چشمه طاعت خشک کند.
حرص حرمت مردم نهد. عداوت آب الفت باز بندد. رعونت میخ صحبت ببرد. بنده چون ازین آلایشها طهارت یافت، در شمار متقیان است. نشان وى آنست که از رخصت بگریزد، و در شبهت نیاویزد، پیوسته ترسان و لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمه‏اى و خرقه‏اى راضى، جهان بجهانیان باز گذاشته، و خود را در بوته اندوه بگداخته. ایمان مایه وى، تقوى زاد وى، گور منزل وى، آخرت مقصد وى. با اینهمه پیوسته بزبان تضرع میزارد، و میگوید: الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چه‏ام، بیمم همه آنست که کى پدید آید که من که‏ام؟ الهى! پیوسته در گفت و گویم، تاوا ننمایى در جست و جویم، از بیقرارى در میدان بى‏طاقتى میپویم، در میان کارم، اما بویى نمیبویم الهى! مرکب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند، و این بیچاره را جز تحیر نیفزود:
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
وظیفه سیوم طهارت سراست از هر چه دون حق، یقول اللَّه عز و جل: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. این طهارت امروز حلیت ایشانست که فردا جام شراب طهور در دست ایشان است. امروز نور امید در دلشان مى‏تاود و فردا نور عیان در جان. امروز از شوق آب جگر در دیده روان، و فردا آب مشاهدت در جوى ملاطفت روان. امروز صبح شادى از مطلع آزادى برآمده، و فردا آفتاب عنایت در آسمان معاینت ترقى گرفته. نشان این طهارت آنست که مهر دنیا بشوید، و رسوم انسانیت محو کند، و حجاب تفرق بسوزد، تا دل در روضه انس بنازد، و جان در خلوت عیان با حق پردازد. نکو گفت آن جوان مرد که: آخر روزى ازین طبل برآید آوازى، و از آن کریم باشد واجان محب رازى، عجب کارى و طرفه بازاى! اینست مؤانست من غیر مجانست، چون همجنسى نیست این انس چیست؟ چون هم کفوى نیست این مهر چیست؟ چون تو او را ندیده‏اى این بى‏طاقتى چیست؟
چون شراب در عنب است این هستى چیست؟ چون انتظار همه محنت است این شادى دل چیست؟ چون دیده سر ازو محجوب است این وجد چون آتش چیست؟ چون این طریق همه بلاست در میان بلا این لذّت چیست؟
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ چنان که در طهارت ظاهر روى شستن بفرمان شریعت واجب است، در طهارت باطن باشارت حقیقت آب روى خویش نگاه داشتن، و در طلب خسایس پیش دنیاداران بنریختن واجبست، و چنان که در آن طهارت دست شستن واجب است درین طهارت دست از خلایق بشستن و کار بحق سپردن واجبست، و چنان که مسح سر واجب است سر بگردانیدن از خدمت مخلوق، و از تواضع هر خسى و ناکسى پرهیز کردن واجبست، و چنان که پاى شستن فرض است، بر کار خیر پاى نهادن، و بر طاعت اللَّه رفتن واجبست.
و گفته‏اند: تخصیص این اعضاء چهارگانه بطهارت از آن جهت است که آدمى شرف و فضل که یافت بر دیگر جانوران، باین اعضا یافت. یکى صورت رویست که دیگران را برین صفت نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ. دیگر هر دو دست‏اند که آدمى بدان طعام خورد، و همه جانوران دیگر بدهن خورند. ربّ العزّة منّت نهاد و گفت: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ یعنى بالیدین الباطشتین الصّالحتین للاکل و غیره. سیوم سر است که در آن دماغ است، و در دماغ عقل است، و در عقل شرف دانایى است که دیگران را نیست. ربّ العالمین منّت نهاد و گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ. چهارم دو پاى‏اند بر قامت راست زیبا کشیده تا بدان میروند و دیگران را پاى برین صفت نیست، یقول اللَّه تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
چون این نعمت بر فرزند آدم تمام کرد طهارت این جوارح از وى درخواست شکر آن نعمت را. و گفته‏اند: طهارت سبب آسایش است و راحت پس از اندوهان و محنت، چنان که در قصه مریم است. بوقت ولادت عیسى چون آن چشمه آب پدید آمد طهارت کرد و از اندوه ولادت و وحشت غربت برست. و سبب دفع وساوس شیطان است که مصطفى گفت: «اذا غضب احدکم فلیتوضّأ».
و سبب کشف بلا و محنت است، چنان که در قصّه ایّوب پیغامبر است. و ذلک فى قوله تعالى: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ، و گفته‏اند: سر طهارت درین اعضاء چهارگانه بى‏هیچ آلایشى که در آن است، از دو وجه است: یکى آنکه تا مصطفى (ص) فرداى قیامت امّت خود واشناسند، و از بهر ایشان شفاعت کند، و نشان آن بود که رویها دارند روشن و افروخته از روى شستن، و همچنین دست و پاى و سر ایشان سپید و روشن و تازه از آب طهارت، و به‏
یقول النّبی (ص): «ان امّتى یحشرون یوم القیامة غرّا محجلین من آثار الوضوء».
وجه دیگر آنست که بنده مملوک چون فروشند، عادت چنان رفته که او را بنخاسى برند، و دست و پاى و روى و سر بر مشترى عرضه کنند، و اگر چه کنیزک باشد شرع دستورى دهد که بر رویش نگرند، و مویش بینند، و دست و پایش نگرند. فردا مصطفى (ص) نخاس قیامت خواهد بود، و حق جلّ جلاله مشترى، پس بنده را فرمودند تا امروز این اعضا را نیک بشوید، و تا تواند آب از آن نسترد، و در تجدید طهارت بکوشد، تا فردا در اعضاء وى نور افزاید، و چون او را بنخاس خانه قیامت عرضه کنند، دست و پاى و روى و سر وى روشن بود و پسندیده.
فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً حکمت در آنکه طهارت از آب یا از خاک گردانید بوقت ضرورت نه با چیزى دیگر، آنست که رب العالمین آدم را از آب و خاک آفرید تا آدمى پیوسته از آن بر آگهى بود، و شرف خویش در آن بداند، و شکر این نعمت بجاى آرد، و آدم (ع) ازین جهت بر ابلیس شرف یافت که ابلیس از آتش بود، و آدم از خاک، و خاک به از آتش، که آتش عیب نماى است و خاک عیب پوش. هر چه بآتش دهى عیب آن بنماید. سیم سره از ناسره پدید آرد. زر مغشوش از خالص پیدا کند. باز خاک عیب پوش است. هر چه بوى دهى بپوشد، عیب ننماید. و نیز آتش سبب قطع است، و خاک سبب وصل. با آتش بریدن و کشتن است، با خاک پیوستن و داشتن است. ابلیس از آتش بود لا جرم بگسست. آدم از خاک بود لا جرم پیوست. و نیز طبع آتش تکبّر است برترى جوید، طبع خاک تواضع است فروترى خواهد. برترى ابلیس را بدان آورد که گفت: «أَنَا خَیْرٌ». فروترى آدم را بدان آورد که گفت: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا. ابلیس گفت: من و گوهر من، آدم گفت: نه من بلکه خداى من.
حکمتى دیگر گفته‏اند در تخصیص آب و خاک اندر طهارت، گفتند که: هر جایى که آتش درافتد زخم آن آتش بآب و خاک بنشانند، و مؤمن را دو آتش در پیش است: یکى آتش شهوت در دنیا، دیگر آتش عقوبت در عقبى. رب العالمین آب و خاک سبب طهارت وى گردانید، تا امروز آتش شهوت بر وى بنشاند، و فردا آتش عقوبت.
و بدان که ابتداء طهارت از آن عهد معلوم گشت که اندر خبر آمده از امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) گفت: چون فرشتگان حدیث آدم و صفت وى شنیدند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ بعد از آن ازین گفت پشیمان شدند، و از عقوبت اللَّه بترسیدند، زارى کردند و بگریستند، و از خداى عزّ و جلّ خشنودى خواستند. فرمان آمد از اللَّه که خواهید تا از شما درگذارم، و گرانى این گفتار از شما بردارم، و بر شما رحمت کنم، دریایى آفریده‏ام زیر عرش مجید، و آن را بحر الحیوان نام نهاده‏ام. بدان دریا شوید، و بدان آب رویها و دستها بشویید و سرها را مسح کنید، و پایها را بشویید. فرشتگان فرمان بجاى آوردند. امر آمد که هر یکى از شما تا بگوید: «سبحانک اللهم و بحمدک، اشهد ان لا اله الا انت، استغفرک و أتوب الیک».
ایشان بگفتند، و فرمان آمد که توبه‏هاى شما پذیرفتیم، و از شما اندر گذاشتیم. گفتند: خداوندا! این کرامت ما راست على الخصوص؟ یا دیگران ما را در آن انبازند؟ گفت: شما راست، و آن خلیفت را که خواهم آفرید، و فرزندان وى تا قیام الساعة. هر که این چهار اندام را آب رساند چنان که شما را فرمودم، اگر از زمین تا آسمان گناه دارد از وى درگذارم، و او را خشنودى و رحمت خود کرامت کنم.
و بر وفق این معنى خبر درست است از على مرتضى (ع)، گفت: هر چه از رسول خدا (ص) بشنودمى اللَّه مرا بدان منفعت دادى. یقین علم و صلاح عمل از آن بدانستمى، و اگر خبرى من نشنوده بودمى، و کسى مرا روایت کردى آن کس را سوگند دادمى. چون سوگند یاد کردى بر وى اعتماد رفتى، و ابو بکر صدیق مرا روایت کرد، و راست گفت. او را سوگند ندادم از آنکه وى همیشه راستگوى بود. گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: هر بنده مؤمن که گناهى کند، پس از آن گناه آبدست کند، و آب تمام بجاى رساند، و چون فارغ شود دو رکعت نماز کند، اللَّه تعالى آن گناه از وى درگذارد، و از وى عفو کند، و بیان این خبر در قرآن مجید است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این خطاب باصحابه رسول است و با جمله مؤمنان امت تا بقیامت. صحابه با رسول خدا بیعت کردند، و دین و کتاب و سنت در پذیرفتند، از آنکه آیت آمد، بود: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا.
ربّ العزة ایشان را درین آیت فرمود که قرآن و سنت بشنوید، و طاعت‏دار باشید، و امر و نهى بر کار گیرید، و بآیات و کلمات و صحف و کتب ما ایمان آرید، و رسولان را که فرستادیم استوار گیرید، و آنچه گفتند و از غیب خبر دادند، از احوال قیامت و بهشت و دوزخ و غیر آن، همه قبول کنید، و بجان و دل آن را تصدیق کنید. مؤمنان آن همه در پذیرفتند، و گفتند: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. رب العالمین از سمع و طاعت ایشان حکایت باز کرد، و گفت: وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.
اکنون درین آیت ربّ العزة آن نعمت و آن میثاق و آن قول با یاد ایشان میدهد و میگوید: یاد دارید آن نواخت که من بر شما نهادم، تا نعمت اسلام بر شما تمام کردم.
همان است که جایها در قرآن منّت بر نهاد و گفت: وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ، وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ، این همه نعمت اسلام و ایمانست، که اللَّه تعالى بر مؤمنان تمام کرده است.
وَ مِیثاقَهُ الَّذِی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا یاد دارید آن پیمان که اللَّه با شما بست، و شما گفتید: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا. مجاهد گفت: این میثاق آن عهد است که ربّ العزة روز میثاق بر فرزند آدم گرفت، آن گه که ایشان را از صلب آدم بیرون گرفت، و همه بربوبیّت اللَّه اقرار دادند، و سمعا و طاعة گفتند. امروز در سراى حکم هر که بالغ شود و بر موجب آن اقرار عمل کند. و ایمان آرد مؤمن است و از اهل سعادت و نجات. و هر که بعد از بلوغ ایمان نیارد و عمل نکند، نقض آن عهد کرد، و در شمار مؤمنان نیست. اما اطفال مشرکان که بلوغ نرسیدند. و زمان عمل درنیافتند، از ابن عباس پرسیدند که حال ایشان چیست؟ گفت: ایشان بر میثاق اول‏اند، خداى داند که عمل ایشان چه بودى اگر روزگار زندگانى دریافتندى.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ این تهدید است بر نقض عهد، میگوید: بترسید از خشم خدا، و نقض عهد مکنید، و پس از آنکه بالغ شدید ایمان آرید، و عمل کنید.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ و بحقیقت دانید که خداى آگاه است از آنچه در دل شماست از ایمان یا از شک یا از نفاق یا از وفاق. این کلمتى جامع است، هر چیز را که در دل بود از سرّ، یا درافتد از ظنّ، یا برگذرد از خاطر، خداى بهمه داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ تقومون للَّه بکل حق یلزمکم القیام به.
میگوید: اى شما که مؤمنانید قیام کنید، بر ایستادگى نمائید خداى را بهر حقى که شما را لازم آید که بدان قیام کنید و بپاى ایستید، و گفته‏اند: کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ اى قوالین للَّه.
سخن که گوئید خداى را گوئید، و بحق گفتن حق را بپاى ایستید.
شُهَداءَ بِالْقِسْطِ تشهدون بالعدل فى الغضب و الرضا و الفقر و الغنى و الشدة و الرخاء. گواهى که دهید بداد و راستى دهید. نزدیک را چون دور و دشمن را چون دوست، در غضب و رضا و فقر و غنا و در دشخوارى و آسانى یکسان.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا مؤمنان را میگوید: مبادا که عداوت شما با کفار مکه، و بغض شما مر ایشان را، شما را بر آن دارد که در گواهى دادن عدل و راستى بگذارید، و محرمى از ایشان حلال دارید، بلکه دوست و دشمن را، آشنا و بیگانه را، گواهى یکسان دهید. اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ اى الى التقوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى قال لهم. لأن الوعد قول، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ اى تغطیة على ذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ اى جزاء على ایمانهم. وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ مضى تفسیره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ الایة قتاده گفت این آیت برسول خدا فروآمد، و وى در هفتم غزا بود به بطن نخل فرو آمده، کافران مکر ساختند، و اتفاق کردند که چون محمد و یاران وى در نماز شوند، و سر بسجود نهند، ما بر ایشان حمله بریم، که ایشان نماز دوست دارند، و نماز بنگذارند.
درین همت بودند که ربّ العالمین جبرئیل را فرستاد بنماز خوف، و درین آیت منت بر ایشان نهاد که دست دشمن از شما کوتاه کردم و شما را از مکر ایشان خبر دادم جابر بن عبد اللَّه گفت که: رسول خدا (ص) در بعضى سفرها بمنزل فرو آمد، و یاران همه متفرق گشتند، و رسول خدا سلاح که داشت از خود باز کرد، و از درختى درآویخت، و در سایه آن درخت بنشست. اعرابیى بیامد، و شمشیر رسول برگرفت، و روى برسول نهاد، و گفت: من یمنعک منى؟ رسول خدا گفت: «اللَّه یمنعک منى».
سه بار این سخن باز گفت. پس اعرابى شمشیر در نیام کرد. و هراسى بر وى افتاد، و یاران فراهم آمدند، و جبرئیل در آن حال این آیت آورد.
مجاهد و عکرمه و کلبى و مقاتل گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند که قتال نکنند، و یکدیگر را در دیات یارى دهند. رسول ایشان را در دیات ایشان یارى دهد، و ایشان رسول را در دیات مسلمانان یارى دهند. پس دو مرد معاهد از بنى سلیم بدست مسلمانان کشته شدند. اولیاء مقتول دیت طلب کردند. رسول خدا برخاست و به یهود بنى النضیر شد و ابو بکر و عمر و عثمان و على و عبد الرحمن عوف با وى بودند. در پیش کعب اشرف شدند، و بنى النضیر آنجا حاضر. رسول خدا با ایشان استعانت کرد بدیت دو مرد، بر مقتضاى آن عهد که از پیش رفته بود. ایشان در پذیرفتند. و رسول خدا و یاران را در خانه بنشاندند، و خود بخلوت باز شدند، و مکر ساختند، گفتند اگر هرگز بر وى ظفر یابیم، امروز وقت آنست. کیست که این کار را شایسته است؟ عمرو بن جحاش بن کلیب گفت: این کار منست، و من مرد آنم. آسیا سنگى عظیم بسر وى فرو گذارم، و شما را ازو باز رهانم. رفت با جماعتى و این مکر ساخته. رب العالمین جبرئیل را فرستاد، و رسول را از آن مکر ایشان خبر کرد. رسول (ص) برخاست و بیرون شد، و على (ع) را بر جاى خود بداشت بر در آن سراى، و خود سوى مدینه رفت، پس ایشان نیز بیرون آمدند، و از پى رسول برفتند. رب العالمین در میان این قصه آیت فرستاد. آن گه بر عقب این آیت خبر داد از بنى اسرائیل: هم چنان که این قوم عهد رسول را نقض کردند، و پیمان شکستند، بنى اسرائیل که پدران ایشان بودند عهدى که با خدا بسته بودند نقض کردند، و پیمانى که داشتند بشکستند، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوراة، الّا یشرکوا به شیئا، و بالایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و احلال ما احل اللَّه لهم و تحریم ما حرم اللَّه علیهم.
وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً النقیب، الرئیس على القوم لانه ینقب عن امورهم، یبحث عنها، و یستخبرها، و یبین وجوهها. این دوازده نقیب از دوازده سبط بودند از اولاد یعقوب، از هر سبطى نقیبى، و عدد اسباط فراوان هزاران بودند. موسى چون خواستى که با بنى اسرائیل بیعتى کند، با ایشان بیعت کردى و عهد با ایشان بستى تا از هر نقیبى از سبط خویش بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. و گفته‏اند این میثاق آنست که اللَّه تعالى وعده داد موسى را که دیار شام و زمین مقدسه بموسى و قوم وى سپارد، و جباران را که سکان آن زمین‏اند هلاک کند، پس چون بمصر آرام گرفتند، اللَّه تعالى ایشان را فرمود که به اریحاى شام روید، و با جباران جنگ کنید، که من خداى شماام، شما را نصرت دهم. و موسى را فرمود تا از دوازده سبط از هر سبطى نقیبى برگزیند، که پیش رود، وکیل در قوم خویش باشد، و ایشان را بر وفاء عهد و امتثال فرمان داد. موسى آن نقیبان را برگزید، و چون بزمین کنعان رسیدند، ایشان را بجاسوسى بفرستاد، تا احوال جبابره بازدانند. عوج عنق برایشان رسید، گویند: این عوج بالاى عظیم داشت چنان که دست وى بقعر دریا رسیدى، و ماهى بگرفتى، و بحرارت قرص آفتاب آن را بریان کردى و بخوردى، و گفته‏اند که: بروزگار طوفان نوح که همه روى زمین آب گرفت، و بهر کوهى و بالایى که در زمین بود آب برگذشت، بدو زانوى عوج بیش نرسید، و نوح او را بر کشتى ننشاند، و گرد عالم میگشت، و سه هزار سال عمر وى بود، و بروزگار موسى او را هلاک کردند: پس چون آن نقبا بر عوج رسیدند، عوج ایشان را بگرفت، و بخانه برد، و با اهل خویش گفت: اینان‏اند که بجنگ ما آمده‏اند. چه بینى اگر من ایشان را بیک بار در زیر پاى نهم، و خرد کنم. اهل وى گفتند: ایشان را مکش، تا باز گردند، و قوم خود را بگویند که چه دیدند، و از شما خبر دهند. پس چون از دست عوج رهایى یافتند، با یکدیگر گفتند و عهد بستند که: با بنى اسرائیل قصه عوج نگوئیم
که ایشان بترسند، و مرتد شوند، و از قتال باز گردند. بلى با موسى و هارون بگوئیم، تا ایشان تدبیر کار کنند. پس باز گشتند، آن عهد نقض کردند، و هر نقیبى قوم خود را از قتال نهى کردند و بترسانیدند، مگر کالب بن یوحنا، و یوشع بن نون کالب نقیب سبط یهودا بود و یوشع نقیب سبط یوسف. این است قصه دوازده نقیب و شکستن پیمان ایشان.
وَ قالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ یعنى مع النقبا، و قیل مع بنى اسرائیل فى النصر لکم و الدفع عنکم. اینجا سخن تمام گشت، آن گه گفت: لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ یا معشر بنى اسرائیل بحدودها و فروضها و اوقاتها و معانیها و خشوعها، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ المفروضة علیکم فى اموالکم، وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی کلهم وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ اى نصرتموهم، و قیل اعنتموهم بالسیف. و التعزیر الادب فى غیر هذا الموضع، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى صادقا من کل انفسکم، و هى کل نفقة یبتغى فیها وجه اللَّه، من النوافل و الفرائض، لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.
ثم قال: فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ اى بعد العهد و المیثاق، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى اخطأ قصد الطریق. گویند از این دوازده نقیب پنج ملک بخاستند که خداى را عزّ و جلّ طاعت دار بودند: داود و سلیمان و طالوت و حرقیما و پسر وى، و از آن هفت دیگر سى و دو جبار بخاستند که ملک از اهل حق بقهر بستدند، و تباهکارى کردند، و طاغى گشتند.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ «ما» صلت است، توکید قصه را درافزود، تقدیره: فبنقضهم میثاقهم. این پیمان شکستن آن بود که ایشان را گفته بودند وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مراد بآن محمد بود، ایشان را ایمان دادن بدو و تعزیر و نصرت او فرموده بود، و ازیشان پیمان ستده، پیمان شکستند و بوى کافر شدند، لَعَنَّاهُمْ یعنى چون پیمان بشکستند بر ایشان لعنت کردیم، پس آن لعنت که بر ایشان بود بکافر شدن ایشان بعیسى مریم. و گفته‏اند: این لعنت جزیت بود که بر ایشان نهاد، و قومى را ممسوخ کرد. وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً و دلهاشان سخت کردیم، و بقراءت حمزه و على: و جعلنا قلوبهم قسیة، دلهایشان بهرج کردیم و نفایه و ناسره.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ اى یغیرون کلام اللَّه عن جهته من آیة الرجم و نعت النبى و صفته. ابراهیم نخعى گفت: تحریف آن بود که در سخنان خدا که بایشان فرو آمده بود، این کلمات بود: «یا ابناء احبارى، یا ابناء رسلى». ایشان بنوشتند که یا ابناء ابکارى. و در آثار بیارند که بنى اسرائیل بکلمه‏اى کافر شدند که بتصحیف برخواندند: قال اللَّه تعالى لعیسى فى الانجیل: «انت نبیى، و انا ولّدتک»، اى ربیتک، فحرفته النصارى، و قرءوا: انت نبیى و انا ولدتک. وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ اى ترکوا نصیبا مما امروا به فى کتابهم من اتباع محمد (ص) و اقامة الحدود. وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ اى على خیانة منهم، کقوله تعالى: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى کذب، و خیانت اینجا معصیت است بآن نقض عهدها که کردند، چنان که کعب اشرف کرد، آن گه که به مکه، شد و به ابو سفیان برساختند که بجنگ محمد شوند، و نیز روز احزاب نقض عهد کردند، و مشرکان را پشتى دادند در حرب محمد، و آن روز که به بنى النضیر شدند بطلب دیت. نقض عهد کردند، و مکر ساختند.
رب العالمین منّت مینهد بر مصطفى (ص) که ما پیوسته از اسرار ایشان ترا خبر میدهیم، و آن نقض عهد که میکنند، و بر تو مکر میسازند، با تو میگوییم، تا بر اسرار ایشان مطلع میشوى آن گه گفت: إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى که این نقض عهد نکردند، چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ اول ایشان را فرمود که این نقض عهد ایشان و معصیت ایشان در گذار و عفو کن. پس بعاقبت این عفو و صفح منسوخ شد بآیت سیف.
وَ مِنَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِیثاقَهُمْ میگوید: چنان که از جهودان در تورات عهد و پیمانى ستدیم، از ترسایان در انجیل هم پیمان ستدیم باتّباع محمد، و نبوت وى پذیرفتن، و بنعت و صفت وى اقرار دادن، و هم چنان که جهودان نقض عهد کردند ترسایان هم نقض عهد کردند. رب العالمین گفت: فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما عداوت و بغض در میان جهودان و ترسایان افکندیم. جهود دشمن ترسا و ترسا دشمن جهود تا بقیامت، و گفته‏اند: این عداوت خود میان ترسایانست، و «بینهم» ضمیر ترسایانست، نطوریه و یعقوبیه و ملکانیه همه دشمن و خصم یکدیگرند، در طلب ملک و جاه عداوت یکدیگر در دل گرفته، و در خون یکدیگر شده. و گفته‏اند: این عداوت و بغضاء هواهاى مختلف است در میان ایشان، و جدال در دین، ذکره النخعى رحمه اللَّه.
معویة بن قره گفت: «الخصومات فى الدین تحبط الاعمال»، در دین خصومت کردن، و در جدال آویختن، عمل باطل کند. روایت کنند از على (ع) که گفت: «ایاکم و الخصومات فانها تمحق الدین»، وقال النبى (ص): «اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرّة کعرّة الجرب»، و قال الحسن: «ایاکم و هذه الاهواء المتفرقة المتباعدة من اللَّه، التی جماعتها الضلالة، و مستقرها النار، و قال الفضیل بن عیاض: «نظر المؤمن الى المؤمن جلاء للقلب، و نظر الرجل الى صاحب البدعة و الهواء یورث العمى»، و عن الاوزاعى قال: «بلغنى ان اللَّه تعالى اذا اراد بقوم شرا الزمهم الجدل، و منعهم العمل» «وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» یعنى ینبئهم فى الآخرة بما کانوا یصنعون فى الدنیا من التکذیب‏ بالنبى (ص) و اخفاء نعمته. این سخن بر طریق تهدید گفته است، چنان که کسى را گویى: آرى بخبر کنم ترا و آگاه شوى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، درین آیت مؤمنان را مینوازد، و دو چیز با یاد ایشان میدهد: یکى نعمت که برایشان ریخت، دیگر پیمان که با ایشان بست.
نعمت چیست؟ و پیمان چیست؟ نعمت دل گشادن است، و هدى دادن، و چراغ آشنایى در دل افروختن، و دل را خلعت معرفت پوشانیدن، و میان دل و میان دشمن از عظمت حصار ساختن. میگوید ربّ العزة جلّ جلاله که: یاد کنید این نعمت که من بشما دادم. از من آزادى کنید، و شکر گوئید، تا مستوجب زیادت نعمت گردید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ، دیگر میثاق است که با یاد ایشان میدهد، میگوید: یاد دارید پیمان و عهد که پذیرفتید، و امر و نهى که برداشتید. دانید که چه پذیرفته‏اید، و چه برداشته‏اید. بارى که هفت آسمان و هفت زمین و کوه‏ها برنیارستند داشتن، شما دلیرى کردید، و برداشتید.
آسمانها و زمینها از آن برمیدند، از بیم توانى و تقصیر بگریختند، و بخداوند خویش زینهار خواستند، شما برداشتید، و خداوند خویش را بطاعت پاسخ کردید.
قومى گفتند: این میثاق آن پیمان است که ربّ العزة با تو بست. سود و زیان تو بخرید، و بهشت بعوض بتو داد، و قرآن بر تو حجت کرد، گفت: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. خداى تعالى بخرید از مؤمنان تنهاى ایشان، تا خدمت کنند، بروز گرم روزه دارند، بشب تاریک نماز کنند، بزمستان سرد آبدست تمام کنند، بجان عزیز و بمال نفیس حج و غزا کنند، بیماران را عیادت کنند، درویش حقیر را بپرسند، «و اموالهم» مالهاى ایشان بخرید تا از فراوان اندکى بخشند، و از مایه آن صدقه و زکاة دهند، برهنه را بپوشند، گرسنه را سیر کنند، اسیر را بازخرند، درمانده را دست گیرند.
چون ایشان این عهد بجاى آرند ایشان را بر من چه باشد؟ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا درین جهان باشند نکو دارم. بدر مرگ یارى دهم. در گور تلقین و بشارت دهم. در قیامت سپید روى انگیزم. از فزع اکبر ایمن گردانم. عیبها پوشانم، و گناهان اندر گذارم. خصمان خشنود کنم، و از حوض کوثر آب دهم، و بر صراط جواز دهم، و در بهشت جاى دهم. رضوان خود در تو پوشم. حجاب بردارم. دیدار باقى کرامت کنم.
آن گه گفت: وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ؟ کیست در هفت آسمان و هفت زمین بوفاى عهد باز آمده‏تر از خداى، وافى تر و کافى‏تر از اللَّه، در قول راست‏تر و در فعل قوى تر از اللَّه، آن گه از بندگان گله کرد که من بوفاى عهد بازآمدم، و ایشان بوفا باز نیامدند: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ از بى‏وفایى و بى‏عهدى ایشان گله میکند، میگوید: با همه وفا کردم، بیشترین ایشان بى‏وفا یافتم. همه را نعمت دادم، اندکى شاکر یافتم.
همه را پند دادم، اندکى پند پذیر یافتم. همه را خواندم، اندکى مجیب یافتم. آن گه ایشان را پند داد و بتقوى فرمود، گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ پرهیزید از خشم و عذاب من باز آئید بوفاى من. دریابید پند من. بترسید از بى‏وفایى من.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا این از اللَّه گواى است که ایمان بنده عطاء است.
کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ از روى اشارت میگوید: بندگان من! گواهى دهید از بهر من، تا من نیز گواهى دهم از بهر شما. گواهى دهید امروز که آفریدگار و پروردگار شما منم، تا فردا شما را گواهى دهم که بندگان و گزیدگان من‏اید، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ، بوفا و عهد باز آیید، تا بوفا و عهد شما باز آییم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ بانابت از بر من باز آیید تا ببشارت از بر شما و از آیم.
وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ و هو المشار الیه بقوله تعالى: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ این آیت ردّ است بر دو گروه: گروهى که گفتند: معصیت طاعت باطل کند، و گروهى که گفتند: عذاب کردن بیگناه در حکمت جائز نیست، و این هر دو خلاف حق است، و نه طریق سنت است. معصیت طاعت باطل نکند که رب العزة مؤمنانرا بستود، و بعمل صالح موصوف کرد، آن گه وعده مغفرت داد، و آن کس که سزاى مغفرت بود بیگناه نباشد. پس با گناه عمل صالح از وى بنیفتاد. و نیز بیان کرد که: بنده اگر چه با عمل صالح است، محتاج عفو و مغفرت است، و اگر چه پاکدامن است، نیازمند رحمت است، که نجات در رحمت و مغفرتست نه در طاعات و اعمال. مصطفى (ص) گفت: «لو عذبنى اللَّه و ابن مریم لعذبنا ابدا، و هو غیر ظالم».
و قال الحسین بن منصور: «من جوز التخلیق من غیر علة جوز التعذیب من غیر زلة». آن کس که بخواند بى‏علت، اگر براند بى‏زلّت، کس را بر صنع وى چرا نیست، و در حکم وى چون نیست. خداوندا! در راستى کار تو تهمت نیست، و صنع ترا علت نیست.
درماندیم در مقامى که راه واپس نیست و از پیش یارا نیست در دریایى که آن را کران نیست. خداوندا! رهى را دریاب، که رهى را بیش از این طاقت نیست. بپیوند و ببخشاى که مقتضاى کرم جز این نیست. فتح شخرف از اسرافیل مصرى پرسید استاذ ذو النون که: هل تعذب الاسرار قبل الزلل؟ اسرافیل سه روز زمان خواست. روز چهارم گفت: مرا جواب دادند بشنو اگر روا بود ثواب بیش از عمل، هم روا بود عذاب بیش از زلل.
این بگفت و زعقه‏اى زد، و در شورید، و از دنیا برفت.
پیر طریقت گفت: «آن درنگ خواستن زندگانى بود که اگر بوقت جواب دادى هم بر جاى برفتى».
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً بو بکر وراق گفت که: در بنى اسرائیل نقبا بودند پیشروان و گزیدگان ایشان، و در همه حال مرجع قوم با ایشان، و درین امت بدلاءاند اوتاد جهان که دلهایشان چون دلهاى پیغمبران.
مصطفى (ص) گفته: «یکون فى هذه الامة اربعون على خلق ابراهیم و سبعة على خلق موسى و ثلاثة على خلق عیسى و واحد على خلق محمد».
و بو عثمان مغربى گفته: «البدلاء اربعون و الامناء سبعة و الخلفاء من الأئمة ثلاثة، و الواحد هو القطب، و القطب عارف بهم جمیعا، و یشرف علیهم، و لا یعرفه احد، و هو امام الاولیاء». خیار خلق‏اند این قوم، و مصابیح دین و اعلام یقین. ملوک طریقت و امناء شریعت. رب العالمین ایشان را از جهانیان برگزیده، و به ربطه «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» ببسته. و بقید «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏» استوار کرده، در وادى عنایت شمع رعایت ایشان را افروخته، در دبیرستان ازل ایشان را ادب صحبت درآموخته. اى جوانمرد! کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد.
بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند؟ چون اللَّه بنده خیر خواهد، دل او را بنظر خویش بیاراید، تا حق از باطل وا شناسد. بعلم فراخ کند، تا دیدار قدرت در آن جاى یابد. بینا کند تا بنور منت مى‏بیند. شنوا کند تا پند ازلى مى‏نیوشد. راست دارد تا گمان و شک در آن نیامیزد. بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید. بنور خویش روشن کند، تا ازو با وى نگرد، بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه نگرد او را بیند:
آن را که بلطف خویش حق بگزیند
بر باطن او گرد جفا ننشیند
نیک و بد اغیار ز دل بر چیند
در هر چه کند نظاره حق بیند
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با جهودان و ترسایان است. ربّ العزّة ایشان را بایمان و توحید میخواند، و پذیرفتن رسالت محمد (ص) و اظهار نعت و اتّباع سنّت وى. میگوید: رسول ما با شما آمد، تا آنچه شما پنهان میکنید از آیت رجم و نعت و صفت محمد که در تورات و انجیل است وى پیدا و روشن کند بعد از آنکه از بسیارى که پنهان کرده‏اید درگذرد، و عفو کند، و شما را بدان نگیرد، و جزا ندهد.
آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وى است، گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ نور اینجا پیغامبر است، چنان که جاى دیگر گفت: نُورٌ عَلى‏ نُورٍ اى: نبى مرسل بعد نبى، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جاى که بود روشنایى دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایى افزاید.
و کِتابٌ مُبِینٌ اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایى دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفى (ص) گفت: «ان هذا القرآن من اللَّه، و هو النّور المبین، و هو الشّفاء النّافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبّار قصمه اللَّه، و من ابتغى الهدى فى غیره اضلّه اللَّه، و هو حبل اللَّه المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم، من قال به صدّق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدى الى صراط مستقیم».
و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید اللَّه عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسّکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».
و قال ابن عباس: ضمن اللَّه عزّ و جلّ لمن قرأ القرآن ان لا یضلّ فى الدّنیا و لا یشقى فى الآخرة، لقوله تعالى: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏، و قال ابن مسعود: من احبّ ان یعلم انّه یحبّ اللَّه و رسوله فلینظر، فان کان یحبّ القرآن فانه یحبّ اللَّه و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشّعر و الخطب تملّ اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یملّ؟ قال: «لان القرآن حجة على اهل الدّهر الثانى کما هو على اهل الدهر الاوّل، فلذلک ابدا هو غضّ جدید».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ یعنى یهدى بکتابه المبین من اتّبع ما رضیه اللَّه من تصدیق محمد (ص)، «سبل السّلام» اى دین اللَّه عزّ و جلّ، و هو الّذى شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خداى تعالى باین قرآن راه نماید بنده‏اى را که بر پى رضاء حق ایستد، و آن کند که اللَّه پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوى، راه نماید او را بدین خداوند عزّ و جلّ، آن دینى که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفى است و ملّت اسلام و شریعت مصطفى باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «اللهم انت السّلام و منک السّلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».
و مصطفى (ص) روزى عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السّلام»، فقالت عائشة: اللَّه السّلام، و منه السلام، و على جبرئیل السّلام. و معنى سلام در نام خداوند عزّ و جلّ بى‏عیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وى رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنى سلامت بود یعنى سبل السّلامة الّتى من سلکها سلّم فى دینه و دنیاه، راه نماید خداى او را راهى که سلامت دین و دنیاى وى در آن باشد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنى بأمره و توفیقه و ارادته، وَ یَهْدِیهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط نامى است راه را، دیدنى، و نادیدنى، دیدنى خود محسوس است، و نادیدنى اسلام و سنّت است.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیه‏اند گفتند: عیسى پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوى: «فَمَنْ یَمْلِکُ» اى من یقدر ان یدفع من عذاب اللَّه شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابى قضا کند، چیزى از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسى را و مادر وى را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایى را کى شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یعنى ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفته‏اند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یَخْلُقُ ما یَشاءُ این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسى و آمدن وى از مادر بى‏پدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیّت و ارادت خویش، اگر خواهد بى‏پدر آفریند چون عیسى، و اگر خواهد بى‏پدر و مادر آفریند چون آدم، وى بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبّا. ترسایان گفتند که: عیسى پسر خداست، و مادر وى از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسى است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء اللَّه من دون الناس ما خاصّه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفى (ص) است و عرب، و گفته‏اند که ترسایان از آنجا گفتند که نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ، که عیسى (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمک، و این بمعنى قرب است و برّ و رحمت یعنى اى خداوندى که با نیکان بندگان بمهربانى و نزدیکى چنانى که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و اللَّه ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبیّنا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبى الا نبینا، و انّا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منّا. و روا باشد که اینجا ضمیرى نهند، یعنى نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.
ربّ العزّة گفت: یا محمد ایشان را گوى: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهى مردمانید چنان که آفریدگان وى از فرزندان آدم. یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودى و ترسا را از ترسایى توبه دهد، و او را بیامرزد. وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما من الخلق، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ یعنى اعلام الهدى و شرائع الدین. عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ از میلاد عیسى (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفته‏اند که ششصد سال بود، و بروایتى پانصد و شصت سال، و بروایتى چهارصد و سى و اند سال، و تا بروزگار عیسى پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسى، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومى گفتند پس عیسى سه پیغامبر دیگر از بنى اسرائیل بودند، و ایشانند که ربّ العزّة در سورة یس قصه ایشان گفت: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ یعنى لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفى (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنّة نذیر من النار، بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین. مصطفى (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول اللَّه تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبى، یقول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ. و دو نام شفقت است و مهربانى، و هو الرؤف و الرحیم، لقوله تعالى: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالى: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعى و الهادى، لقوله تعالى: وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. و دو نام است نفع امّت را، و هو النّور و السّراج، لقوله تعالى: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ، و قال تعالى: وَ سِراجاً مُنِیراً. و دو نام است ظهور حجّت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البیّنة، لقوله تبارک و تعالى: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ، و قال تعالى: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ. و دو نام تکریم است خصوصیّت وى را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالى و تقدس: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ، و قال تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزّمّل و المدّثّر، لقوله تبارک و تعالى: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزّت وى را و هو طه و یس.
روى ابو ذر، قال: قلت: یا رسول اللَّه هل سمّاک اللَّه عزّ و جلّ فى شی‏ء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمّانى اللَّه فى التوراة، یحید، و فى الزبور، الماحى، و فى الانجیل، احمد، و فى القرآن محمدا». قلت: یا رسول اللَّه لم سمّیت یحید؟ قال: «لانّى احید بأمّتى عن النّار»، قلت: لم سمّیت الماحى؟ قال: «محا اللَّه عزّ و جلّ بى الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمّیت احمد؟ قال: «حمدنى الامم کلها». قلت: لم سمّیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فى اهل السماوات، و محمود فى اهل الارض».
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً در بنى اسرائیل پیغامبران در سبط لاوى بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفته‏اند: «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ» آن هفتاد مرد بودند که موسى ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسى و هارون پیغامبران بودند وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایّاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگى گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستى و بندگى وى رهایى داد. و قیل: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً اى اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بى‏نیاز گشتید.
مردى فرا عبد اللَّه عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد اللَّه گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن دارى که در آن نشینى؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانى. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد اللَّه گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکى، و باین معنى مصطفى (ص) گفت: «من اصبح معافى فى بدنه، آمنا فى سربه عند قوت یومه، فکأنّما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سدّ جوعتک، و وارى عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابّة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».
و عن ابى سعید الخدرى، عن النبى (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنى اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهاى فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسى که حشم ساخت ایشان بودند. وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى و جعل فیکم ملوکا، وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ من فلق البحر و المنّ و السّلوى و تظلیل الغمام و غیر ذلک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ یعنى المطهّرة. سمّیت مقدسة لانّها قدّست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدّس فیها من الذنوب. گفته‏اند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفى (ص) گفت: «طوبى للشام». قیل لأى ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللّهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا». قالوا: یا رسول اللَّه و فى نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول اللَّه ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول اللَّه خر لى ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة اللَّه من ارضه، یجتبى الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة اللَّه من ارضه الشام، فان اللَّه قد تکفل لى بالشام و اهله».
مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبى گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضى اردن است، و قال عبد اللَّه بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فیهم سبعون بدریا الّتى کتب اللَّه لکم، یعنى کتب فى اللوح المحفوظ انّها مساکن لکم، و قال السدى: اى امرکم اللَّه ان تدخلوها.
گفته‏اند: این فرمان به بنى اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومى بودند با شخصهاى عظیم، و بالاهاى بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیده‏اند از شان که پنج تن از بنى اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینى بود با نعمت فراخ و میوه‏هاى نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهى هزار بستان، در آن میوه‏هاى الوان.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا کفارا، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ.
میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیان‏کاران باشید. و قیل لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبى گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وى را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ چون آن دوازده نقیب که موسى ایشان را بجاسوسى فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسى بگفتند، موسى ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنى اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسى هر کس باقرین خود بگفتند. بنى اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فى ارض مصر و لیتنا نموت فى هذه البریة، و لا یدخلنا اللَّه ارضهم، فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روى ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسى و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خداى را عز و جل ثنا گفتند، و در وى زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قالَ رَجُلانِ یکى یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشى بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسى بخواهر وى مریم. و گفته‏اند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ اى یخافون اللَّه فى مخالفة امره أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهاى قوى دارند، و دلهاى ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمنان‏اید، و یقین دانید که خداى تعالى شما را نصرت دهد، که اللَّه موسى را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.
ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ اى فاذهب انت فقاتل و ربک فى الدفع عنک و النصر لک علیهم، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسى و کان محبا معظما فى بنى اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنى هارون، فقاتلا، کقوله تعالى: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ اى سیدى و کبیرى.
روى ان النبى (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انى ذاهب بالهدى، فناحره عند البیت».
فقال المقداد بن اسود: اما و اللَّه لا نقول کما قال قوم موسى: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الى برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول اللَّه (ص) بایعوه على ذلک، و رأیت رسول اللَّه اشرق وجهه لذلک و سره. موسى چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی، یعنى و اخى ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسى، و لا املک الا اخى، و این از بهر آن گفت که برادر وى مطیع وى بود، و کان یملک طاعته. موضع اخى بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ اى باعد بیننا و بین القوم العاصین الّذین عصوا ان یقاتلوا عدوّهم، اى لا تجعلنى و أخى فى جملتهم. پس وحى آمد بموسى که یا موسى! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردى، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسى بزارید در اللَّه، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانى آیند که از فرمانبردارى بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسى مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفته‏اند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتى نه فرسنگ بعرض و سى فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اوّل بودند، و گفته‏اند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اوّل شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسى نالیدند، و موسى دعا کرد تا ربّ العزّة منّ و سلوى بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وى را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وى میبالید، و چون آب خواستند موسى دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ.
نفرى عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسى هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسى یوشع را خلیفه خود کرد بر بنى اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکرى فراهم کرد از بنى اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنى اسرائیل بتأیید و نصرت اللَّه همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومى از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستورى جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقى بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس علىّ». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان بردارى تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنى اسرائیل را مسلم گشت.
تواریخیان گفتند: عمر موسى صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتى دیگر عمر موسى هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسى برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسى و هارون هر دو در غارى نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وى از روح خالى گشت.
موسى وى را دفن کرد. آن گه به بنى اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.
بنى اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتى که ما وى را دوست میداشتیم، و با وى انس داشتیم. موسى در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسى وحى فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسى دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آى از قبر خویش.
هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش مى‏افشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن متّ». قال: «فعد الى مضجعک»، فانصرفوا.
از وجهى دیگر نقل کرده‏اند وفات هارون، و هو الاصح: روى جابر بن عبد اللَّه. قال: قال رسول اللَّه (ص): «خرج موسى و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسى ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الى احد، فمات باحد، فقبره باحد».
این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسى و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسى بود، و یدلّ علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسى (ع)، و أما وفاة موسى فالصحیح فى ذلک ما
روى ابو هریرة، قال: قال النّبیّ (ص): «جاء ملک الموت الى موسى لیقبض روحه».
میگوید: ملک الموت بر موسى رفت تا معالجه قبض روح وى کند بفرمان حق. موسى گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدى؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من اى مرید حضرت؟
گفت: آمده‏ام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمه‏اى بر روى وى زد، دیده وى بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیّت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود مى‏بینى که موسى دیده من چه کرد. وى مرگ مى‏نخواهد، و مرا قبض روح وى مى‏فرمایى. بار خدایا! اگر نه کرامت وى بودى، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کارى دشخوار ازین مرگ بسر وى فرو آوردمى. ربّ العزّة آن دیده وى بوى باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیّر کن میان مرگى و زندگانى، و با وى بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگى میدهم اگر میخواهى. باز آمد، و پیغام خداى بگزارد. موسى گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگى چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولى‏تر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، بارى بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایى میشد، سه کس را دید که گورى میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسى آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردى که قد و بالاى وى همچون قد و بالاى تو است. اگر تو فرو شوى تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسى فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان اللَّه آن گور فراهم شد. مصطفى (ص) گفت: «لو کنت ثمّة لأریتکم قبره الى جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».
بروایتى دیگر گفته‏اند که: موسى صومعه‏اى ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت اللَّه مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردى. روزى ملک الموت خود را بوى نمود، سلام کرد، و جواب شنید.
موسى بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحى؟» آمدى تا قبض روح ما کنى؟ گفت آرى، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهى. موسى سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیّتى کنم. وى را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودى. گفت: اى جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدى، و نه بوقت خویش آمدى.
گفت: یا امّاه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پى ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: اى پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنى، و با خود ببهشت برى. موسى گفت: بدان شرط که وصیّت من بر کار گیرى.
خداى را طاعت‏دار باشى، و درویشان را نوازى، و فرزندانم را نیکودارى. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزّت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسى گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسى! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.
زمین شکافته شد. سنگى پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکى بیرون آمد، برگى سبز در دهن داشت. خداى گفت: یا موسى! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهى داشت. گفت: از دست. گفت: دستى که الواح تورات بوى گرفته‏ام! گفت: از پاى. گفت: پایى که از وى بمناجات حق رفته‏ام! گفت: از زبان. گفت: زبانى که با اللَّه بدان سخن گفته‏ام! گفت: یا موسى مگر خمر خورده‏اى؟ گفت: نخورده‏ام. گفت: دمى بمن ده تا بدانم. موسى دمى بوى دمید. ربّ العالمین روح پاک وى با آن دم بیرون آورد. کالبد موسى خالى گشت.
فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم اللَّه».
آورده‏اند که: یوشع بن نون، موسى را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هى حیّة». قومى گفتند: موسى و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درست‏تر آنست که موسى و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وى احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.
فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ظاهر آنست که این خطاب با موسى است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، اى: لا تحزن یا محمد على قوم لم یزل شأنهم المعاصى و مخالفة الرسل.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً الى قوله وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عمّا اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بى‏شبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بى‏محابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زن‏تر ندیده‏ام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزّى که در روى زمین بر من از تو دشمن‏تر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول اللَّه! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مى‏گویى؟ نمى‏دانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مؤمنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من که‏ام که ترا ازین پرسنده‏ام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مى‏بازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمن‏تر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویش‏تر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کرده‏ام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضه‏هایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیده‏اى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مى‏تاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بنده‏ام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نه‏اید که آفریدگانید. دوستان نه‏اید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبت‏اند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بى‏نیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مى‏درخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بى‏نیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاى‏اند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلق‏اند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلق‏اند گزاردن شریعت را، و بدل با حق‏اند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفته‏ام، هر چه گفته‏ام با حق گفته‏ام، هر چه شنیده‏ام از حق شنیده‏ام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى‏ و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ الایة قصه دو برادر است از یک پدر، یکى صاحب دولت، بر بساط ولایت، در منزل قربت، نسیم مشاهدت یافته، و از یاد خود با یاد حق پرداخته، و آن دیگر برادر از بى‏دولتى در مغاک وحشت و مذلّت افتاده، و گرد بیگانگى بر رخسار تاریک وى نشسته، و نامش سر جریده اشقیا گشته.
چه توان کرد! کار نه بآنست که از کسى کسل آید، وز کسى عمل، کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل! مثال آن دو برادر از یک پدر، دو شاخ است از یک درخت، یکى شیرین و یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، و تلخ را جرمى نبوده که تلخ آمد. شیرین را هنرى نبوده که شیرین آمد. آن بارادت آمد و این بمشیت. نه آن را علت بود نه این را وسیلت.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن را که نخواستى چون آید، و او را که نخواندى کى آید. ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنار است. آرى نسب نسب تقوى است، و خویشى خویشى دین». مصطفى (ص) سلمان را نسب تقوى درست کرد، و او را در خود پیوست، گفت: «سلمان منا اهل البیت، من اراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه فلینظر الى سلمان»، و بو لهب عم رسول بود، ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود! تا بدانى که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ هابیل گفت: مر برادر خویش را که: اگر تو مرا بکشى، من ترا نکشم، که ترا حسد دادند، و مرا تقوى.
تقوى مرا نگذارد که ترا کشم، و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشى. تو مقهورى از روى قدرت و عزت، و من مجبورم از روى لطافت و رحمت:
تو چنانى که ترا بخت چنان آمد
من چنین‏ام که مرا سال چنین آمد
ممشاد دینورى از بعضى سلف نقل کرده که: گناه آدم از حرص بود، و گناه پسر وى قابیل از حسد، و گناه ابلیس از کبر. حرص حرمان آرد، و حسد خذلان، و کبر اهانت و لعنت. حرمان درماندن است از بهشت، و خذلان بازماندن است از دین، و اهانت راندن از حضرت، و آدم (ع) هر چند که از بهشت بازماند، و بظاهر آن عقوبتى مینمود، اما از روى حقیقت تمامى کار آدم بود، و سبب کمال معرفت وى، که از حضرت عزت خطاب آمد که: یا آدم! ما میخواهیم که از تو مردى سازیم. تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى. مردان بدین صفت نباشند، و دل در ناز و نعم نبندند: «او من ینشؤ فى الحلیة»؟! کار مردان دیگر بود و کار بناز پروردگان دیگر.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه‏وار.
کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً این همچنانست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیامة، و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً اشارتست که هر که بنده را از ظلمت کفر بنور ایمان آرد، یا از ظلمت بدعت بنور سنت آرد، یا از جهل با علم آرد، همچنانست که وى را زنده گردانید، و چون وى را زنده گردانید چنانست که همه مردمان را زنده گردانید، و حقیقت زندگانى خود علم است و ایمان و سنت، زیرا که زندگى زندگى دلست، و دل بروح ایمان و سنت زنده است:
سنى و دیندار شو تا زنده مانى زانکه هست
هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن‏
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الایة محاربان خدا و رسول ایشانند که پیوسته با تقدیر با جنگ‏اند، در محنت اندر شکایت و در نعمت اندر بطر.
بتن زنده، بدل مرده، بروز بطال، بشب بیکار، و بهمت همه زیانى را خریدار. عمر بر باد، و بزیان بود خود شاد. نه از خصمان باک، و نه گناهان در یاد، عیش چون عیش فرعونان، و ظن چون ظن صدیقان، و الحمد للَّه الملک الدیان:
طیلسان موسى و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون دارى صد هزار!
پیر طریقت جوانمردى را پند میداد، و نصیحت میکرد که: «اى مسکین! تا کى میروى و رداء مخالفت بر دوش! دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش. اى عاشق بر شقاوت خویش، بر خود بفروخته مایه خویش، پیش از دیدار عزرائیل‏ یک روز بیدار گرد، پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد. شعر:
پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفته‏اند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفته‏اند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک‏ یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشن‏اند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمى‏بینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانه‏هاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى‏ از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مى‏نگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بى‏شریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبت‏پذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مى‏بازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بى‏تصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مى‏آیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمى‏آیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مى‏یاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شی‏ء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شی‏ء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلف‏اند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مى‏نپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نه‏اند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اینت نداء کرامت، و اینت خطاب با لطافت. اینت نظم بر آفرین، و بر دلها شیرین، آشنایى را سبب، و روشنایى را مدد. ایمن کردن از دورى، و اجابت را دستورى. میگوید: اى شما که مؤمنانید، و رسالت را شنیدید، و گردن نهادید، و واسطه پسندیدید، اتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خداى، بپرهیزید از خشم او، و بیندیشید ازو، که همه ازو: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. در عالم بمهربانى و بنده‏نوازى که چنو امید عاصیان بدو، درمان بلاها ازو، فخر کردن نه مگر بنام او، و بر آسودن نه مگر بنشان او، رستگى و پیوستگى نه مگر بهدایت و رعایت او، اینست که گفت جلّ جلاله: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وسیلت نزدیکیست، و نزدیکى سبب پیوستگى و رستگى است. وسیلت آن وسائط است که میان بنده و مولى دوستى را نشانست، و سبب اتصال میان ایشان عیانست. آن چیست که وصلت و اتصال بآنست؟
بزرگ داشتن امر، و شکوه داشتن نهى، و شفقت بر خلق، و خدمت حق، و کوشیدن در ابواب نوافل، و عمارت کردن جان و دل. کوشیدن در ابواب نوافل بسه چیز توان: یکى نظر اللَّه بیاد داشتن، دوم روزگار خود از ضایعى دریغ داشتن، سیوم درویشى خویش در موقف عرض بشناختن. و چون نظر اللَّه یاد دارى از متقیانى. چون روزگار خود را از ضایعى دریغ دارى از عابدانى. چون درویشى خویش در موقف عرض بشناسى از خاشعانى.
عمارت دل بسه چیز توان: بشنیدن علم، و کم آمیختن با خلق، و کوتاهى امل. تا در سماع علمى در حلقه فریشتگانى. تا از خلق برکنارى، در شمار معصومانى. تا با کوتاهى املى از جمله صدیقانى.
وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ میگوید: بخداى نزدیکى جویید شما که عابدانید بفضائل، شما که عالمانید بدلائل، شما که عارفانید بترک وسائل، وسیلت عابدان چیست: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخره. وسیلت عالمان چیست: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. وسیلت عارفان چیست: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. وسیلت عابدان معاملت است. وسیلت عالمان مکاشفت است. وسیلت عارفان معاینت است. وسیلت عابدان راستى است. وسیلت عالمان دوستى است. وسیلت عارفان نیستى است. وسیلت عابدان یادى است بنیاز.
وسیلت عالمان یادى است بناز. وسیلت عارفان یادى است نه بنیاز نه بناز، و قصه آن دراز.
پیر طریقت ازینجا گفت: «الهى! اگر کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. گر کسى ترا بذکر کردن یافت، من ترا بفراموش کردن یافتم. گر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. الهى! وسیلت بتو هم تویى. اول تو بودى و آخر تویى. همه تویى و بس، باقى هوس».
و گفته‏اند: وسیلت سبق عنایت است، که ربّ العزّة گفت: سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏، و رحمت که در ازل بر خود نبشت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. بى‏رهى رهى را بنواخته، و سپاه عنایت در پیش داشته، و رحمت بر خود نبشته.
پیر طریقت گفت: «الهى! آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى، و من نبودم.
تا باز بآن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر بدو گیتى آن روز یابم من بر سودم. ور بود تو خود را دریابم، به نبود تو خود خشنودم».
وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ این خطاب با غازیان است، و آنجا که گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ خطاب با عارفان است. جهاد غازیان بتیغ است با دشمن دین. جهاد عارفان بقهر نفس است با خویشتن. ثمره غازیان فردا حور و قصور، و عارف در بحر عیان غرقه نور. جهاد غازیان از سر عبادت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ابد کنند، لا جرم ایشان را گفت: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ یعنى فى الابد، و جهاد عارفان از سر معرفت رود، و بوقت مشاهدت نظاره ازل کنند، تا ربّ العزة در حق ایشان میگوید: هُوَ اجْتَباکُمْ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً الایة الیوم یقبل من الاحباب مثقال ذرة وعدا، لا یقبل من الاعداء مل‏ء الارض ذهبا، کذا یکون الامر.
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ الآیة آتشیان دو قسم‏اند: قسمى ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومى زودتر بیرون آیند، و قومى دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسى که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وى معروف، و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: «آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادى من قعر جهنم یا حنان یا منان»، گفت باز پسین کسى که از دوزخ بیرون آید، مردى بود نام وى هناد. گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتى به پانصد سال. حسن بصرى گفت کاشک من او بودمى در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنى منان آنست که اى خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانى تمام. عجبا کارا! مردى که چندین هزار سال در دوزخ است گویى از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه مى‏پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان. اسرار این لطائف بمثالى بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه برى، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد، اما دل وى همه بآن قرصکها بود، هر ساعتى رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن‏ نیست، و سوخته سزاى خوان نیست. پس چون روى آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک مى‏برد، و تحت هذا لطیفة حسنة. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سراى سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوى دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کى است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وى نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصرى که گفت: کاشک من او بودمى، علما در آن مختلف‏اند که حسن چرا گفت؟ قومى گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومى گفتند: حسن بصرى در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: بارى بایستى که من او بودمى تا انتظار من کردندى. پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوى. گفته‏اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وى را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویى؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم.
جبرئیل آید، و وى را بیند، سر بزانوى حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودى تیز
گرفته بودى آتش ز تف خویش گریز.
جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه‏ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک‏ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟
جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سراى اندوه با نام او خوش است، و همى گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَّه المنجى من عذاب الجحیم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ یعنى على موسى (ع)، فِیها هُدىً اى بیان الحکم الّذى جاءوا یستفتونک فیه من الرجم، وَ نُورٌ یعنى و بیان انّ امرک حق یا محمد، و حکمک صدق. میگوید: یا محمد ما تورات بموسى (ع) فرو فرستادیم و حکم رجم که جهودان از تو میپرسند، در آن تورات بیان کرده‏ایم، و نیز وانمودیم و بیان کردیم که: فرمان تو و حکم تو در آن مسأله رجم و غیر آن حق است و راست.
یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ من لدن موسى الى عیسى، از روزگار موسى تا بروزگار عیسى پیغامبرانى که بودند همه همان حکم کردند. آن گه صفت آن پیغامبران کرد، گفت: الَّذِینَ أَسْلَمُوا، و این نه آن اسلام است که ضد کفر باشد، که پیغامبران خود باصل مسلمان بوده‏اند، و حاجت بدان نباشد که گویند مسلمان گشتند، بلکه این اسلام بمعنى تسلیم و انقیاد است، یعنى انقادوا لحکم التوراة، و سلّموا لما فیها من احکام اللَّه، و ترکوا تعقیب ذلک بکثرة السؤال، حکمى که خداى کرد در تورات تسلیم کردند، و گردن نهادند. و پذیرفتند، و از آن بنپیچیدند، و پنهان نکردند، و سؤالها نکردند. این همچنانست که حکایت کرد از ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ یعنى مسلمین لامرک، منقادین لحکمک بالنیة و العمل. جاى دیگر گفت: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ یعنى سلّمت لامره، و هم ازین بابست: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. و روى ان النّبی (ص) اذا اوى الى فراشه. قال: «اسلمت نفسى الیک».
لِلَّذِینَ هادُوا یعنى تابوا من الکفر، و هم بنو اسرائیل الى زمن عیسى، میگوید: آن پیغامبران که صفت ایشان تسلیم و انقیاد بود همین حکم کردند بنى اسرائیل را که از کفر توبت کرده بودند، تا بروزگار عیسى (ع). وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و دانشمندان و عالمان از اولاد هارون که علم تورات ایشان را درآموختند، و حفظ آن از ایشان درخواستند، و میدانند که از نزدیک خدا است و بر آن گواهند، همان میکنند که پیغامبران میکنند. ربانیون عام‏تر است از احبار، که همه ربّانیان احبارند و نه هر حبرى ربّانى باشد، و در اشتقاق آن قول اختلاف است. قومى گفتند: از حبر گرفته‏اند، الّذى یکتب به، و الاحبار کتبة العلم.
قومى گفتند: حبر و حبر بمعنى جمال است و هیئت، و منه‏
الحدیث: «یخرج رجل من النّار، ذهب حبره و سبره»
یعنى حسنه و اثره، فکان الحبر هو المتناهى فى العلم، فهو ردّ على المتعلم احسن العلوم، و یحسن العلم فى عین المتعلم بحسن بیانه، حتى یفرح به قلبه، فیکون محبورا به مسرورا، فسمّى بذلک حبرا. و یقال: حبر بالشی‏ء حبرا فرح به، و منه قوله تعالى: فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ این خطاب با جهودان است. میگوید: لا تخشوا النّاس فى اظهار صفة محمّد (ص) فى التّوراة، و العمل بالرجم، و اخشونى فى کتمان ذلک، از مردمان مترسید و نعت و صفت مصطفى و بیان رجم که در تورات است مپوشید، و از من که خدا ام بترسید اگر بپوشید. وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی باحکامى و فرائضى، ثَمَناً قَلِیلًا من عرض الدّنیا، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: خلق را میگوید بر عموم: هر که حکمى از احکام خداى که پیغامبران بدان آمده‏اند و بیان کرده‏اند، و رسول خدا (ص) آن را تقریر کرده، و خلق را بدان خوانده جحود آرد، و رد کند، یا باطل شناسد، وى کافر است و از اسلام بیرون، از بهر آنکه هر که حکم پیغامبر را رد کند، پیغامبر را دروغ زن گرفت، و هر که پیغامبر را دروغ زن گرفت کافر است. قول دیگر آنست که: در شأن بنى اسرائیل آمد، على الخصوص ایشان که حکم خدا تغییر کردند، و دلیل برین خبر مصطفى است که گفت درین آیت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ و الظّالمون و الفاسقون، قال فى الکافرون کلّها.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها اى فرضنا على بنى اسرائیل فى التّوراة، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، میگوید فرض کردیم اندر تورات بر بنى اسرائیل قصاص اندر تن و اندر اطراف. امّا قصاص اندر تن واجب نشود الّا بچهار رکن: یکى قاتل، و شرط آنست که مکلّف باشد و مختار، که بر کودک و بر دیوانه قصاص نیست، و فعل ایشان در قتل حکم خطا دارد بیک قول، پس دیت قتیل بر عاقله ایشان باشد، و همچنین اگر ایشان را شریکى باشد بالغ عاقل در آن قتل بنا بر این دو قول کنند. امّا سکران و مکره دو قولى است، و مکره که دیگرى را بزور فرا قتل دارد بر وى قصاص است قولا واحدا، اگر چه سلطان بود. رکن دوم قتیل است، و شرط آنست که بعصمت اسلام معصوم باشد، یا از اهل ذمّت و عهد بود، اما حربى و مرتد که نه معصومند، و نه از اهل ذمّت و عهدند قتل ایشان قصاص واجب نکند. رکن سیوم مساوات است میان قاتل و قتیل در فضائل، و فضائل که مانع قصاص است در جانب قاتل متغیر است نه در جانب قتیل.
اگر مسلمانى کافرى را کشد بر وى قصاص نیست، امّا اگر کافر مسلمان را کشد بر وى قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وى قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وى قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جدّه و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وى قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلى که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکى یکى را بدست دارد استوار، و دیگرى او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وى است نه بفعل دارنده، امّا اگر کسى حلقوم و مرى کسى ببرد، یا حشو وى بیرون کند، آن گه دیگرى سر وى از تن جدا کند قصاص بر آن اوّل است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. امّا قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.
امّا مساوات در محل آنست که راست براست برند، و چپ بچپ، و انگشت بانگشت برند، وسطى بوسطى برند، و مسبحة بمسبحة، و انامل بانامل، و لب بلب، بالا به بالا، زیرین به زیرین، نه بالا بزیرین برند و نه زیرین به بالا، و همچنین دندان و دیگر اعضا که آن را مفصلى پیداست. و مساوات در صفت آنست که صحّت و شلل و عیب و هنر در آن معتبر دارند. دست صحیحه بدست شلّاء نبرند، و نه چشم روشن بچشم پوشیده. و مساوات در خلقت آنست که دست پنج انگشت بدست چهار انگشت نبرند، و نه شش انگشت به پنج انگشت، که در خلقت متساوى نه‏اند، و شرح این احکام بتمامى از کتب فقه طلب باید کرد، که کتب تفسیر بیش از این احتمال نکند.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ یعنى تفقأ بها، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ یعنى یجدع به، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ تقطع بها، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ یقلع به. آن گه گفت: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ یعنى جراحتها در آن قصاص رود، یعنى که جارح را باندازه جرح وى قصاص کنند. هر چند که این لفظ بر عموم گفت، امّا مخصوص است باعضا که قصاص در آن ممکن بود، و آن را حدى فاصل پیدا بود، چون شفتین و انثیین و دست و پاى و زبان و امثال آن. امّا بریدن گوشت اندام و شکستن استخوان و امثال آن که اندازه آن نتوان دانست، و آن را حدّى و مفصلى پیدا نه، در آن قصاص نرود، بلکه در آن ارش بود یا حکومت.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و ما بعدها، هر پنج حرف کسایى برفع خواند، و عطف بر موضع نفس باشد، یعنى: و کتبنا علیهم فیها و قلنا لهم النفس بالنفس و العین بالعین، و مثله قوله: أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ رفع على المعنى، و هو اللَّه و رسوله بریئان من المشرکین. شامى و مکى و ابو عمر «و الجروح» تنها برفع خوانند، و وجه آن همانست که گفتیم. باقى قرّاء هر پنج حرف بنصب خوانند یعنى: و انّ العین بالعین و الانف بالانف الى آخره.
فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ اى بالقصاص، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ یعنى للمجروح و ولىّ القتل، اى من عفا و ترک القصاص کان ذلک کفّارة لذنوب المجروح. میگوید: هر کس که وى را دعوى بر کسى بپاى شود درین باب بحدّ آن قصاص ببخشد، فالعفو کفّارة لذنوب العافى.
آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، و قیل کفّارة لجنایة هذا الجانى فلا یقتصّ منه، عفو این مدّعى کفّارتست جنایت این کشنده را یا زنده را، یعنى درین گیتى.
و در عفو قصاص خبر جابر بن عبد اللَّه است.
قال قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من جاء بهنّ مع ایمان باللّه دخل الجنة من اىّ ابواب الجنّة شاء، و زوّج من الحور العین حیث شاء، من ادّى دینا خفیّا و عفا عن قاتله و قرأ دبر کلّ صلاة مکتوبة عشر مرّات قل هو اللَّه احد»، فقال ابو بکر او احدیهنّ یا رسول اللَّه؟ قال: «او احدیهن»، و روى: «من تصدّق بدم فما دونه کان کفّارة له من یوم ولد الى یوم تصدّق به»، و روى: «من تصدّق بجسده بشی‏ء کفّر اللَّه عنه بقدره من ذنوبه»، و قال: «ما من مسلم یصاب بشی‏ء بجسده فتصدّق به الا رفع اللَّه عزّ و جلّ به درجة و حطّ به عنه خطیئة»: و روى انّه جی‏ء بقاتل الى رسول اللَّه، فقال «ص» لولىّ المقتول: أ تعفو؟ قال: لا. قال: أ تأخذ الدّیة؟ قال: لا. قال: أ تقتل؟ قال: نعم. قال: اذهب. فلمّا ذهب دعاه، فقال له مثله، فأجابه بمثل ما اجاب. ثمّ قال رسول اللَّه: انک ان عفوت عنه فانّه تبوء باثمک و اثم صاحبک. قال: فعفا عنه.
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فى التوراة من امر الرّجم و القتل و الجراحات، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ اى جعلناه یقفو آثار النبیّین الّذین اسلموا، یعنى بعثناه بعدهم على اثرهم. میگوید: عیسى مریم را پس آن پیغامبران فرا داشتیم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ یعنى یصدّق احکامها، و یدعو الیها. این مُصَدِّقاً صفت عیسى است، یعنى که احکام تورات را تصدیق میکند، و خلق را بر تصدیق آن میدارد و بر آن میخواند، و آن دیگر که گفت: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ آن صفت انجیل است یعنى که در انجیل ذکر تصدیق تورات است، و حکم این موافق آنست، و برین وجه حکم تکرار ندارد، و در قرآن خود بحمد اللَّه تکرار بى‏فائده نیست، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً اى هادیا و واعظا «لِلْمُتَّقِینَ» عن الفواحش و الکبائر.
وَ لْیَحْکُمْ قراءت حمزه بکسر لام است و نصب میم، و معناه: آتیناه الانجیل فیه هدى و نور لان یحکم اهل الانجیل بما فیه. باقى بجزم خوانند بر معنى امر، یعنى و لیقض اهل الانجیل بما انزل اللَّه فیه، چنانست که ربّ العالمین حکم رجم و قصاص و بیان نعت مصطفى و توحید در تورات فرو فرستاد، و اهل تورات را فرمود احبار و ربّانیان ایشان که آن را قبول کنند، و بدان حکم کنند، و در انجیل فرو فرستاد، و اهل انجیل را فرمود قسّیسین و رهبانان ایشان که بپذیرند و بدان حکم کنند، و در قرآن بامّت محمّد فرو فرستاد، ایشان را فرمود تا قبول کنند، و از آن حکم کنند. پس گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ازینان هر که حکم نکند بآنچه اللَّه فرو فرستاد فاسق است، از فرمان بیرون، و بر خداى عاصى. مؤمنان و مسلمانان امّت محمّد بجان و دل قبول کردند، و گردن نهادند، و پذیرفتند. ربّ العزّة از ایشان باز گفت: وَ إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ.
امّا اهل تورات بدان کافر شدند، که محمّد را صلّى اللَّه علیه و سلّم دروغ زن گرفتند، و حکم کتاب خداى نپذیرفتند، و از توحید برگشتند، تا ربّ العزّة ازیشان حکایت‏ باز کرد که: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ شعبى گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ اول در مسلمانان است، و دیگر در جهودان، سدیگر در ترسایان.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ یا محمّد الْکِتابَ یعنى القرآن، بِالْحَقِّ اى بالعدل، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ یعنى من الکتب، التوراة و الانجیل و الزبور و سائر الکتب. میگوید: یا محمّد این قرآن بتو فرستادیم براستى و درستى، موافق تورات و انجیل و زبور و هر کتاب که از آسمان فرستادیم. وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ یعنى قاضیا و شاهدا و رقیبا و حافظا و أمینا على الکتب الّتى قبله. میگوید: این قرآن حاکم است، بر همه کتابها حکم کند، و هیچ کتاب برین حکم نکند، و گوشوان و استوار دار هر کتاب است، و گواه راست و امین بر سر همه، یعنى هر چه اهل کتاب از تورات و انجیل و غیر آن خبر دهند بر قرآن عرض دهید اگر در قرآن یابید بپذیرید و تصدیق کنید، و اگر نه ایشان را در آن دروغ زن دارید. و اصل مهیمن مؤیمن است، فقلبت الهمزة هاء، کما یقال: ارقت الماء و هرقت. ابن قتیبه گفت: اسمى است مبنى، از امین برگرفته، چنان که بیطره از بیطار برگرفته‏اند، و در بعضى روایات است که عمر گفت: هیمنوا على دعائى، اى آمنوا. و گفته‏اند مرغ که گرد آشیان خویش برآید، و فراسر بچه خویش پرد، و او را در زیر پر گیرد تا وى را نگه دارد هیمن الطّائر گویند، و ربّ العزة باین معنى مهیمن نام است، یعنى: هو الرقیب الرحیم بعباده و مجیرهم و حافظهم فى جمیع احوالهم.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این دلیل است که اهل کتاب چون از مسلمانان حکم خواهند حکم اسلام و قرآن و شریعت اسلام بر ایشان برانند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ این هم در بیان حکم رجم آمده است، یعنى: لا تأخذ بأهوائهم فى الجلد، «عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ» من العلم یعنى الرجم.
لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً میگوید: اهل ملّتهاى مختلفه را هر یکى شریعتى است ساخته، و راهى نموده: اهل تورات را شریعتى، و اهل انجیل را شریعتى، و اهل قرآن را شریعتى، که اندر آن شریعت آنچه خواهد حلال کند، و آنچه خواهد حرام کند. اصل دین یکى است و شرایع مختلفه. و الشریعة و الشرعة فى اللغة هو الطریق الظاهر الّذى یوصل منه الى الماء الّذین فیه الحیاة، فقیل الشریعة فى الدین هى الطّریق الذى یوصل الى الحیاة فى النعیم، و هى الامور الّتى یعبد اللَّه عزّ و جلّ بها من جهة السّمع، و الاصل فیه الظهور، یقال: شرعت فى الامر شروعا اذا دخلت فیه دخولا ظاهرا، و المنهاج الطریق المستقیم المستمر الواضح یعنى من کثرة ما دیس بان و اتضح.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً این مشیت قدرتست. میگوید: و لو شاء لجمعکم على الحقّ، اگر خداى خواستى همه را بر دین حق جمع آوردى، که بدان قادر است و توان آن دارد. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها، و قیل معناه: و لو شاء اللَّه لجعلکم على ملة واحدة فى دعوة جمیع الانبیاء، اگر اللَّه خواستى شما را در دعوت همه انبیا یک گروه کردى در یک ملّت، تا دو تن در دین خویش مختلف نبودندى، لکن بیازماید شما را در آنچه شما را داد از کتاب و سنّت تا مهتدى ضالّ بیند، و صالح فاجر، و عالم جاهل، و شکر کنند بر آنچه خداى تعالى ایشان را داد فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ قیاما بشکره، بشتابید یا امّت محمّد بشکر نعمت، و یافت امن و عافیت، تا نعمت بپاید و بیفزاید، و رنه بگریزد و آسان آسان بازنیاید. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «احذروا نفار النعم فما کلّ شارد بمردود».
و قال: «اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلّة الشکر».
معنى دیگر گفته‏اند: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ بشتابید یا امّت محمّد بنیکیها و کردارهاى پسندیده، پیش از آنکه فائت شود بمرگ، و الیه‏
اشار النبى (ص): رحم اللَّه امرءا نظر لنفسه و مهّد لرمسه، ما دام رسنه مرخى، و حبله على غاربه ملقى، قبل أن ینفد اجله، فینقطع عمله.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ بازگشت شما که امّت محمّداید، و ایشان که اهل کتاب پیشین و شرایع مختلفه بودند همه با خداى است، با وى گردید، و شما را خبر کند بآنچه در آن مختلف بودید و جدا جدا گوى.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این «ان» معطوف است با سر سخن که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ، یعنى: و أنزلنا الیک ان احکم و أن. نیز فرستادیم بتو فرمان که حکم کن میان اهل کتاب بآنچه خداى فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو در آن حکم که از تو میخواهند. گفته‏اند: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء جهودان با یکدیگر گفتند که تا رویم و محمّد را در فتنه افکنیم و از آن دین که بر آنست برگردانیم. آمدند و گفتند: یا محمّد تو دانى که اگر ما اتّباع تو کنیم، مردمان همه اتّباع تو کنند، و پس رو تو باشند، اکنون بدان که ما را خصمان‏اند و ترافع و تحاکم بر تو مى‏آریم. اگر تو ما را بر خصمان ما حکم کنى ما بتو ایمان آریم.
مصطفى (ص) سر وازد، و از شنیدن سخن ایشان برگشت. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد که: یا محمّد میان اهل کتاب حکم کن بموجب قرآن و شریعت اسلام چنان که بتو فرو فرستادیم، و مراد ایشان خلاف آنست تو بر پى مراد ایشان مرو، وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ یعنى فى القرآن من القصاص و الرجم، بپرهیز از ایشان، نباید که ترا بگردانند از حکم قصاص و رجم که خداى در قرآن بتو فرو فرستاد. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند این جهودان از ایمان و حکم قرآن، پس بدان که اللَّه میخواهد که آن برگشتن ایشان سبب عقوبت ایشان گرداند، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ بعض اینجا بمعنى کلّ است، یعنى که در دنیا ایشان را بگناهان ایشان‏ عقوبت کند، و در آخرت جزا دهد، پس عقوبت ایشان در دنیا جلا و نفى بود از خان و مان بیفکندن و آواره کردن، و عذاب آخرت خود برجاست، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ اى و ان کثیرا من الیهود لکافرون.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ یعنى أ یطلبون فى الزانیین حکما لم یأمرهم اللَّه به؟ و هم اهل الکتاب، کما یفعله اهل الجاهلیّة، میگوید: این جهودان از تو حکمى میخواهند در حقّ زانیین که اللَّه آن نفرموده است، و ایشان اهل کتاب خدااند! و کتاب داران‏اند، یعنى چرا آن کنند که اهل جاهلیت کنند، که کتاب ندارند، و حکم اهل جاهلیت آن بود که حکم رجم چون بر ضعفاء ایشان واجب گشتى الزام کردندى، و چون بر اقویا واجب گشتى آن حکم بر ایشان نراندندى، و شرفى را که در نسب داشتند یا توانگرى را یا قوتى را که در ایشان بود رجم بتحمیم بدل میکردند، روى سیاه میکردند، و پشت با پشت بر ستور مینشاندند، و ایشان را بفضیحت میگردانیدند، و آن گه آزاد میکردند. «تبغون» بتا قراءت شامى است، و معنى آنست که: تو که رسولى، و شما که مسلمانانید جهودان طمع میدارند که شما حکم جاهلیت جویید از بهر هواء ایشان، و درین قراءت «تبغون» مخاطبه با مؤمنان است، امّا عتاب با جهودان است و ذمّ ایشانست، یعنى: أن تبغوا حکم الجاهلیة من اجلهم. باقى بیا خوانند یعنى داور جاهلیت خواهند پسندید این جهودان، و آن آن کس بود که در زمان جاهلیت تحمیم او نهاده بود. آن گه گفت: وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ این لام بمعنى «عند» است، یعنى عند قوم یوقنون باللّه و بحکمته و هم أمّة محمّد (ص).
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ هم مدح است و هم تشریف‏ و هم تعظیم. مدح بسزا، و تعظیم نیکو، و تشریف تمام. مدح جلال الوهیّت، تعظیم کلام احدیّت، تشریف بندگان در راه خدمت. مدح با ذات میگردد، و تعظیم با صفات، تشریف با افعال. جلال خود را خود ستود، و تعظیم صفات خود خود نهاد. دانست بعلم قدیم که نهاد بشریّت و عجز عبودیت هرگز مبادى جلال الوهیّت در نیابد، و بشناخت کمال احدیّت نرسد، و عزّت قرآن باین عجز گواهى میدهد که: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، و مصطفى (ص) که سیّد خافقین و جمال ثقلین است چون بر بساط قربت بمقام معاینت رسید، گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک»:
ترا که داند که، ترا تو دانى تو
ترا نداند کس، ترا تو دانى بس.
آبى و خاکى را نبود، پس بودى را چه زهره آن بود که حدیث لم یزل و لا یزال کند! صفت حدثان بسزاى مدح قدم چون رسد؟! پیر طریقت از اینجا گفت: «خدایا نه شناخت ترا توان، نه ثناء ترا زبان، نه دریاى جلال و کبریاء ترا کران، پس ترا مدح و ثنا چون توان!» إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ در تورات راهنمونى هست، اما راهبران را، و در تورات روشنایى هست امّا بینندگان را. همانست که جاى دیگر گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ، الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ. بارخواهان را بار است و راه جویان را راهست. یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ خوانندگان تورات بسى بودند لکن روشنایى آن بر دل عبد اللَّه سلام و اصحاب وى تافت. سه چیز را که در ایشان بود خدمت بر سنّت، معرفت بر مشاهدت، ثنا در حقیقت، و بر سر آن همه عنایت ازلیّت، و دیگران را که این نبود جز ضلالتشان نیفزود، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ تورات را به بنى اسرائیل سپردند، و حفظ آن بایشان بازگذاشتند، لا جرم حق آن ضایع کردند، و در آن تحریف و تبدیل آوردند، چنان که گفت عزّ جلاله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ.
باز امّت احمد را تخصیص دادند بقرآن مجید، و ایشان را بدان گرامى کردند، و ربّ العزة بجلال و عزّ خود، و تشریف و تخفیف ایشان را، و اظهار عزت کتاب خویش را، حفظ آن در خود گرفت، و بایشان بازنگذاشت، چنان که گفت: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و قال تعالى: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. لا جرم پانصد سال گذشت تا این قرآن در زمین میان خلق است با چندان خصمان دین که در هر عصرى بودند، هرگز کس زهره آن نداشت، و قوت نیافت، و راه نبرد بحرفى از آن بگردانیدن، یا بوجهى تغییر و تبدیل در آن آوردن. نظیرش آنست که موسى (ع) آن گه که به طور میشد بمیعاد حق، هارون را بر بنى اسرائیل خلیفه کرد، و ذلک فى قوله: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی». چون بازآمد، موسى ایشان را گوساله‏پرست دید. باز مصطفى (ص) در آخر عهد که میرفت، یکى از یاران گفت: یا رسول اللَّه چه باشد که اگر خلیفتى گمارى بر سر این قوم، تا دین خدا بر ایشان تازه دارد، و نظام این کار نگه دارد. رسول خدا گفت: «اللَّه خلیفتى علیکم»
خلیفت من بر شما خداست که نگهبان و مهربان و یکتاست.
لا جرم بنگر پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع محمدى که چون عامر است! و شاخ ناضر! و عود مثمر! هر روز که برآید دین تابنده‏تر، و اسلام قوى‏تر، و دین‏داران برتر.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه عزّ و جلّ یبعث لهذه الامّة على رأس کلّ مائة سنة من یجدّد لها دینها»، و قال (ص): «یحمل هذا العلم من کلّ خلف عدوّ له ینفون عنه تحریف الغالین، و انتحال المبطلین، و تأویل الجاهلین».
آن گه در آخر آیت گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ، و در آیت دیگر گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ. اما فى الاول فقال: وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، ثمّ قال: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ» یعنى لم یکن جحدا، و الجاحد کافر، دلیله قوله: وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا، و امّا فى الثانى فقال تعالى: وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، ثمّ قال: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى جاوز حدّ القصاص و اعتبار المماثلة، و تعدّى على خصمه، ثم قال: فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ لانّه ظلم بعضهم على بعض، و فى الثالث قال تعالى: وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اراد به معصیة دون الکفر و دون الجحود.
قوله تعالى: لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً شرعت شریعت است، و منهاج حقیقت.
شرعت آئین شرعست، و منهاج راه بسوى حقّ. شرعت آنست که مصطفى آورد، و منهاج چراغى است که حقّ فرا دل داشت. شرعت بر پى شریعت رفتن است، منهاج بنور آن چراغ راه بردن است. شرعت آن پیغام است که از رسول شنیدى، منهاج آن نور است که در سر یافتى. شریعت هر کس راست، حقیقت کس کس راست. فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ استباق الزاهدین برفض الدنیا، و استباق العابدین بقطع الهوى، و استباق العارفین بنفى المنى، و استباق الموحّدین بترک الودى، و نسیان الدّنیا و العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ هر چند که حکم این آیت بر عموم است که البته هیچ مؤمن را نیست که با جهودان و ترسایان موالات گیرد، چنان که آنجا گفت: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، جاى دیگر گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، اما على الخصوص نزول این آیت را سببى هست، و علما در آن مختلف‏اند. عطیّة بن سعید العوفى و زهرى گفتند: سبب آن بود که روز بدر چون آن هزیمت و شکستگى بر کافران افتاد، جماعتى مسلمانان با قومى جهودان که نزدیکان و دوستان ایشان بودند میگفتند ایمان آرید، پیش از آنکه شما را روزى دیگر چون روز بدر پیش آید، و آن گه خود هیچ بر جاى نمانید. مالک بن الضیف که از جهودان بود جواب داد که: شما بدان غره گشتید که جمعى از قریش بکشتید، از آنکه ایشان را در جنگ و تدبیر آن علم نبود، و ساز آن کار نداشتند، اگر ما را روزى پیش آید بینید که شما را بر ما دست نبود، و ما به آئیم.
عبادة بن الصامت الخزرجى گفت: یا رسول اللَّه مرا دوستان‏اند ازین جهودان گروهى که عدد ایشان فراوان است، و شوکت ایشان و قوت ایشان تمام است، و سلاح ایشان بسیار، اما از ایشان یارى نمیخواهم و دوستان نمیگیرم، و موالات ایشان نمیخواهم، که یار و دوست من جز خداى و رسول نیست. عبد اللَّه ابى سلول گفت: من بارى موالات جهودان و دست با ایشان یکى داشتن و با ایشان پناهیدن فرو نگذارم، که از دوائر و نوائب میترسم، روزگار و حال و دولت گردان است، نباید که حال بر ما بگردد و ما را بایشان حاجت بود. رسول خدا گفت: اگر حاجت بود ترا با ایشان حاجت بود نه عباده را، و موالات با ایشان تراست نه وى را. عبد اللَّه منافق گفت: پس من این مى‏پذیرم، و روا میدارم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدى گفت: نزول این آیت بعد از واقعه احد بود، قومى مسلمانان از مشرکان بترسیدند. یکى گفت: من بر جهودان روم، و از ایشان امان خواهم، تا ایمن گردم.
دیگرى گفت: من بزمین شام شوم. از ایشان زینهار و پیمان ستانم. رب العالمین این آیت فرستاد، و هر دو را از آن موالات جهودان و ترسایان باز زد، آن گه گفت: بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ این جهودان و ترسایان و منافقان دوستان یکدیگرند، نصرت میدهند یکدیگر را، و بر مخالفت مسلمانان دست یکى میدارند، بو موسى اشعرى، عمر خطاب را گفت: مرا دبیرى نصرانى است. عمر گفت: قاتلک اللَّه! الا اتخذت حنیفا، اما سمعت قول اللَّه: لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ؟ بو موسى گفت: مرا با دین وى چه کار، مرا دبیرى وى بکار است نه دین وى. عمر گفت: «لا اکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا أعزهم اذ أذلّهم اللَّه، و لا ادینهم اذ اقصاهم اللَّه».
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ فى معصیة اللَّه و سخطه و عذابه یوم القیامة، هر که ایشان را گزیند، و یارى دهد، و بدوستى گیرد، فردا در قیامت با ایشان است در سخط و عذاب خدا. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ هر چه در قرآن از این لفظ است در ظالم و در فاسق، معنى آنست که اللَّه سازنده کار ایشان نیست. وجهى دیگر است که هر چه در آن لا یهدى است معنى آن ظالم و فاسق، و جز از آن کافر است. میگوید: راهنمایى نیست آن کس را که در علم اللَّه کافرى راست یعنى: الکافرین فى علمه.
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مرض ایدر شک است، و نفاق در دین، و در شأن عبد اللَّه ابى سلول است و اصحاب وى. یُسارِعُونَ فِیهِمْ یعنى فى مودّة اهل الکتاب و معاونتهم على المسلمین بالقاء الاخبار الیهم. میگوید: این منافقان در صحبت جهودان میشتابند، و با ایشان موالات میگیرند، و میگویند که: از گردش روزگار میترسیم که بر محمد جاى شکستگى افتد، و کار وى بسر نشود، یا خشک سالى و قحطى در پیش آید، و بنعمت ایشان ما را حاجت بود، یا از دشمنى رنجى رسد که بمعاونت ایشان محتاج باشیم، پس با ایشان انبوه باشیم و با ایشان پناهیم روز حاجت را. تمّ کلامهم، اینجا سخن ایشان تمام شد.
فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ واجب است از خداى تعالى بر وعده‏اى که مؤمنانرا داده است، که مسلمانان را بر کافران ظفر دهد و نصرت کند بر مخالفان دین، و فتح آرد یعنى فتح مکه، «او امر من عنده» یا کارى برسازد از نزدیک خویش، و آن سه چیز است: تذلیل جهودان و کشف منافقان و هزیمت مشرکان. فَیُصْبِحُوا عَلى‏ ما أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نادِمِینَ پس چون اللَّه تعالى مؤمنان را فتح و نصرت داد، و جهودان خوار گشتند، آن منافقان از آنچه در دل داشتند که با ایشان موالات کنند و خبرها بایشان افکنند، پشیمان شدند، و مؤمنان گفتند: «أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» این جهودان آنند که سوگند میخورند با منافقان که ما با شماایم. حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ آن امیدهاى منافقان و آن پناهیدن ایشان باطل شد. و اگر گویى هؤُلاءِ منافقان‏اند، و لَمَعَکُمْ کاف و میم جهودان‏اند، وجهى دارد، و قول پیشینه به است که کاف و میم بر منافقان نهى و هؤلاء بر جهودان. و روا باشد که هؤلاء منافقان باشند و معکم.
مؤمنان، یعنى که مؤمنان گفتند آن گه که سرّ منافقان آشکارا شد که: این منافقان ایشانند که سوگندان یاد کردند بایمان مغلّظه که ما مؤمنانیم، و یار ایشانیم بر هر که مخالف ایشان است، رب العالمین گفت: حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ بطل کل خیر عملوه بکفرهم، فَأَصْبَحُوا خاسِرِینَ صاروا الى النّار و ورث المؤمنون منازلهم من الجنة.
یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا بى واو قراءت حجازى و شامى است، باقى همه بواو خوانند، و یقول بنصب لام ابو عمرو خواند، و یقول عطف است بر فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ، یعنى: و عسى ان یقول. باقى برفع لام خوانند بر استیناف، اى: و یقول الّذین امنوا.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ مدنى و شامى یرتدد بتخفیف خوانند دال اول بکسر و دال دوم ساکن، باقى بتشدید خوانند بیک دال، و معنى هر دو یکسانست، دو لغت است بیک معنى، تخفیف و اظهار لغت اهل حجاز، و تشدید و ادغام لغت تمیم، و مثله قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ، و قوله وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ.
و این آیت اشارت فرا اهل ردّت است، ایشان که پس از وفات مصطفى (ص) مرتد گشتند، و این دلیل است بر اعجاز قرآن و صحّت نبوت مصطفى که اخبار از غیب است، و چنان که خبر داد چنان آمد.
و بر جمله اهل ردّت یازده نفر بودند: سه در عهد مصطفى در آخر عمر وى، و هفت در عهد ابو بکر صدّیق، و یکى در عهد عمر خطاب. اما آن سه نفر که مرتد گشتند بروزگار مصطفى (ص) در آخر عهد وى، بنو مدحج بودند، و رئیس ایشان اسود الکذاب بود، مردى کاهن مشعبذ که در یمن وطن داشتى، و دعوى پیغامبرى کرد، و عمّال رسول خدا را از یمن بیرون کرد. پس خداى تعالى وى را هلاک کرد بدست فیروز الدیلمى، و ذلک انّه بیّته و قتله على فراشه، فقال النبى (ص) و هو بالمدینة قتل الاسود البارحة رجل مبارک.
قیل: و من هو؟ قال: فیروز، و در روایت دیگر گفتند: فاز فیروز، فبشّر صلّى اللَّه علیه و سلم اصحابه بهلاک الاسود. فرقه دوم بنو حنیفه بودند در یمامه و رئیس ایشان مسیلمة بن حبیب ابو المنذر الکذاب الحنفى که دعوى پیغامبرى کرد اندر یمامه، و برسول خدا نبشت: من مسیلمة رسول اللَّه الى محمد رسول اللَّه، اما بعد فان الارض نصفها لک و نصفها لى. و رسول خدا جواب نبشت: «من محمد رسول اللَّه الى مسیلمة الکذاب، امّا بعد ف إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».
پس رسول (ص) از دنیا بیرون شد، و کار مسیلمه در یمامه بالا گرفت یک چندى، آن گه در عهد ابو بکر صدیق بدست خوّات و وحشى کشته شد، تا وحشى میگفت پس از آن: قتلت خیر الناس فى الجاهلیة، و قتلت شرّ النّاس فى الاسلام. و فرقه سیوم بنو اسد بودند و رئیس ایشان طلحة بن خویلد. این طلعة در حیات مصطفى در آخر عهد وى دعوى پیغامبرى کرد، و پس از وفات مصطفى روزگارى در آن ردّت بماند و ابو بکر صدیق خالد ولید را با لشکرى بجنگ وى فرستاد، وى بهزیمت شد، روى به شام نهاد، و در بنى حنیفه گریخت، پس مسلمان گشت و حسن اسلامه. اما آن هفت گروه که پس از وفات مصطفى در خلافت ابو بکر صدّیق مرتد گشتند یکى قراره بود، رئیس ایشان عیینة بن حصن. دوم غطفان امیر ایشان قرة بن سلمه. سیوم بنو سلیم سر ایشان العجاه بن عبد یالیل. چهارم بنو یربوع مهتر ایشان مالک بن نویره.
پنجم طائفه‏اى از بنى تمیم و سر ایشان زنى بود که او را سجاحه بنت المنذر میگفتند دعوى پیغامبرى کرد و خود را بزنى به مسیلمة الکذّاب داد. ششم فرقه کنده بود رئیس ایشان الاشعث بن قیس. هفتم بنو بکر بن وائل بودند در زمین بحرین، و پیشرو ایشان الحطیم بن زید بود. امّا آن فرقت که در عهد عمر خطاب مرتد گشتند جبلة بن ایهم الغسانى بود و اصحاب وى. و اخبار اهل ردّت و قصه ایشان در تواریخ مشهور است، و شرح آن اینجا احتمال نکند.
فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ این قوم ابو بکر صدّیق است و خالد ولید، و سپاه اسلام و غازیان امّت که با اهل ردّت جنگ کردند و دین حقّ را نصرت دادند. چون ابو بکر صدّیق بقتال ایشان بیرون آمد، و لشکر جمع کرد، ساز جنگ بساخت، عمر خطاب گفت: کیف تقاتل النّاس و قد قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان أقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الا اللَّه، فاذا قالوا عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها، و حسابهم على اللَّه».
فقال ابو بکر: هذا من حقّها، و اللَّه لأقاتلنّ من فرق بین الصلاة و الزکاة، و الّذى نفسى بیده لو منعونى عقالا او عناقا ممّا کانوا یؤدونها الى رسول اللَّه، لقاتلتهم علیها. قال عمر: فلمّا رأیت اللَّه شرح صدر ابى بکر لقتالهم، عرفت انّه الحقّ. قالوا: و أمّر على النّاس خالد بن الولید، و قال: اذا غشیتم دارا من دور النّاس، فسمعتم فیها اذانا للصلاة، فأمسکوا عنها، و ان لم تسمعوا اذانا فشنّوا الغارة.
مجاهد گفت: این قوم اهل یمن‏اند که مصطفى (ص) ایشان را گفته: «اتاکم اهل الیمن هم الین قلوبا و ارقّ افئدة، و الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و گفته‏اند که: رسول خدا را ازین آیت پرسیدند، سلمان ایستاده بود، دست مبارک خود بر دوش وى نهاد، گفت: «هذا و ذووه، و لو کان الدّین معلّقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس، و فیهم نزلت: و ان یتولّوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا امثالکم».
و من الاخبار الواردة فى المحبّة ما روى انس بن مالک عن النّبی (ص)، قال: «ثلاث من کن فیه وجد طعم الایمان: من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما، و من کان یحبّ المرء لا یحبّه الا اللَّه، و من کان أن یلقى فى النار احبّ الیه من ان یرجع الى الکفر، بعد اذ أنقذه اللَّه منه».
و قال (ص): «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، و من کره لقاء» اللَّه کره اللَّه لقاءه».
و قال: «انّ اللَّه اذا احبّ عبدا دعا جبرئیل فقال: انّى احبّ فلانا فاحبّه، قال: فیحبّه جبرئیل، ثمّ ینادى فى السّماء فیقول: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبّوه، فیحبّه اهل السّماء، ثمّ یوضع له القبول فى الارض».
و عن انس انّ رجلا قال یا رسول اللَّه متى السّاعة؟ قال: «ویلک و ما اعددت لها»؟ قال: ما اعددت لها الا انّى احبّ اللَّه و رسوله. قال: «انت مع من احببت»، و قال: «انّ اللَّه عز و جل اذا احبّ عبدا القى حبّه فى الماء، من شرب من ذلک الماء احبّه»، و قال: «اذا احبّ اللَّه عبدا حماه الدّنیا کما یظلّ یحمى احدکم سقیمه الماء، و اذا احبّ اللَّه عبدا استعمله»، قیل: یا رسول اللَّه و کیف یستعمله؟ قال: «یحبّب الیه طاعته و یوفّقه لها».
و فى بعض کتب اللَّه: «عبدى! أنا و حقّک لک محبّ، فبحقّى علیک کن لى محبّا».
قوله: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ یعنى باللین و الرّحمة، أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ بالغلظة. همانست که جاى دیگر گفت: أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ. یقال دابّة ذلول بیّنة الذّل (بکسر الذّال)، اذا کان لیّنا سهل القیاد، و الذّل بکسر الذّال خلاف الذلّ بالضم، لانّ الاول اللین و الانقیاد، و الثّانی الهوان و الاستخفاف. میگوید: مؤمنانرا متواضع‏اند فروتن و نرم پهلو و چرب سخن، کقوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً با مؤمنان چنین‏اند امّا بر کافران درشت‏اند و تند و تیز، چنان که ددان بیابان در فریسه خویش افتند، ایشان در کافران و بى‏دینان افتند، و با ایشان بکوشند، اینست که رب العزة گفت: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ، نه چون منافقان‏اند که مراقبت کافران میکنند و از ملامت ایشان میترسند.
قال ابو ذر: «اوصانى رسول اللَّه (ص) بسبع: بحبّ المساکین و الدّنوّ منهم، و أن اصل رحمى و ان جفونى، و أن انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى، و أن اقول الحق و ان کان مرّا، و ان لا اخاف فى اللَّه لومة لائم، و ان لا اسئل النّاس شیئا، و أن استکثر من قول لا حول و لا قوّة الا باللّه».
ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ اى محبّتهم للَّه و لین جانبهم للمسلمین، و شدتهم على الکافرین تفضّل من اللَّه علیهم...
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اى انّما والیکم و موالیکم و متولیکم اللَّه و رسوله.
ولى و مولى در لغت عرب هر دو یکیست. یقول تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا، و قال فى موضع آخر: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و معناهما واحد، و فى الخبر: من کنت مولاه فعلى مولاه‏
یعنى فى ولایة الدّین، و هى اجلّ الولایات. گفته‏اند: ولایت اینجا بمعنى اتصال است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» و «مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا» لانّه جلّ و عزّ قد وصلهم برحمته و هو یلى امورهم، و یختصّهم بالرّحمة دون غیرهم. میگوید: مؤمنان‏اند که برحمت اللَّه مخصوص‏اند، و با خداى پیوند دوستى دارند، و خداى کارساز و همدل و یار ایشان، و همچنین‏ «من کنت مولاه فعلىّ مولاه».
میگوید: هر که مرا در دین و اعتقاد با وى پیوند است و دوستى، على را با وى پیوند است و دوستى، و این شرف و فضل على (ع) را گفت.
و من فضائل على (ع) ما روى عمران بن حصین انّ النّبی (ص) قال: «انّ علیّا منّى و انا منه، و هو ولىّ کل مؤمن بعدى».
و عن ابن عمر قال: «آخى رسول اللَّه (ص) بین اصحابه، فجاء علىّ تدمع عیناه، هذا على ولیّکم، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، فقال آخیت بین اصحابک و لم تؤاخ بینى و بین احد؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انت اخى فى الدّنیا و الآخرة»، و قال: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى الا انّه، لا نبىّ بعدى».
و روى الرّضا عن آبائه عن على (ع) قال: «قال لى رسول اللَّه (ص): لیس فى القیامة راکب غیرنا، و نحن اربعة، فقام الیه رجل من الانصار فقال فداک ابى و أمى انت و من؟ قال: أنا على البراق، و اخى صالح على ناقة اللَّه الّتى عقرت، و عمّى حمزة على ناقتى العضباء، و اخى على على ناقة من فوق الجنة، و بیده لواء الحمد ینادى: لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه».
و قال (ص): «اذا کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش: نعم الأب ابوک ابراهیم الخلیل، و نعم الاخ اخوک على بن ابى طالب»!
و عن ابى سعید الخدرى قال: نظر رسول اللَّه (ص) فى وجه علىّ بن ابى طالب فقال: «کذب من یزعم انّه یحبّنى و هو یبغضک».
علىّ مرتضى ابن عم مصطفى شوهر خاتون قیامت فاطمه زهرا که خلافت را حارس بود، و اولیا را صدر و بدر بود چنان که نبوت بمصطفى ختم کردند خلافت خلفاء راشدین بوى ختم کردند.
خاتمت نبوّت و خاتمت خلافت هر دو بهم از آدم بمیراث همى آمد عصرا بعد عصر، تا بعهد دولت مصطفى خاتمت نبوت بمیراث بمصطفى رسید، و خاتمت خلافت بعلى مرتضى رسید. رقیب عصمت و نبوت بود، عنصر علم و حکمت بود، اخلاص و صدق و یقین‏ و توکل و تقوى و ورع شعار و دثار وى بود، حیدر کرّار بود، صاحب ذو الفقار بود، سیّد مهاجر و انصار بود. روز خیبر مصطفى گفت: «لأعطینّ هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللَّه على یدیه، یحبّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله».
فردا این رایت نصرت اسلام بدست مردى دهم که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.
همه شب صحابه در این اندیشه بودند که فردا علم اسلام و رایت نصرت لا اله الا اللَّه بکدام صدیق خواهد سپرد. دیگر روز مصطفى گفت: «این على بن ابى طالب»؟
گفتند: یا رسول اللَّه هو یشتکى عینیه، چشمش بدرد است. گفت: او را بیارید. بیاوردند.
زبان مبارک خویش بچشم او بیرون آورد شفا یافت، و نورى نو در بینایى وى حاصل شد، و رایت نصرت بوى داد. على گفت: «یا رسول اللَّه اقاتلهم حتى یکونوا مثلنا»
ایشان را بتیغ چنان کنم که یا همچون ما شوند یا همه را هلاک کنم. رسول گفت: یا على آهسته باش، و با ایشان جنگ بر اندازه ناکسى و بى‏قدرى ایشان کن، نه بر قدر قوت و هیبت خویش، «یا على ادعهم الى الاسلام و أخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم».
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: این آیت در شأن مسلمانان اهل کتاب فرو آمد: عبد اللَّه سلام و اسد و اسید و ثعلبه، که رسول خدا ایشان را فرموده بود که با جهودان و ترسایان موالات مگیرید، و ذلک فى قوله: لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ. پس بنى قریظه و نضیر ایشان را دشمن گشتند، و سوگند یاد کردند که با اهل دین محمد نه نشینیم، و نه سخن گوئیم، و نه مبایعت و مناکحت کنیم.
عبد اللَّه سلام برخاست، و اصحاب وى بمسجد رسول خدا آمدند وقت نماز پیشین، و آن قصّه باز گفتند، و از قوم خویش شکایت کردند که چنین سوگندان یاد کردند بهجرت ما، و اکنون نه با ایشان مى‏توانیم نشست، و نه با یاران تو یا رسول اللَّه، که خانه‏هاى ما بس دور است از مسجد، و پیوسته اینجا نمى‏توانیم بود. اکنون تدبیر چیست، که ما در رنجیم. همان ساعت جبرئیل آمد، و این آیت آورد. رسول خدا بر ایشان خواند. ایشان گفتند: رضینا باللّه و برسوله و بالمؤمنین اولیاء. گفته‏اند که: آن ساعت که این آیت فرو آمد، یاران همه در نماز بودند، قومى نماز تمام کرده بودند، قومى در رکوع بودند، قومى در سجود، و در میانه درویشى را دید که در مسجد طواف میکرد، و سؤال میکرد. رسول خدا او را بخود خواند، گفت: «هل اعطاک احد شیئا»؟
هیچ کس هیچ چیز بتو داد؟ گفت: آرى آن جوانمرد که در نماز است انگشترى سیمین بمن داد.
گفت: در چه حال بود آنکه بتو داد. گفت: در رکوع بود، اندر نماز اشارت کرد بانگشت، و انگشترى از انگشت وى بیرون کردم. چون بنگرستند على مرتضى بود.
رسول خدا آیت برخواند، و اشارت بوى کرد: وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ، و برین وجه آیت از روى لفظ اگر چه عام است از روى معنى خاص است، که مؤمنان را بر عموم گفت، و على بدان مخصوص است، و روا باشد که بر عموم برانند.
و معنى رکوع نماز تطوع بود یعنى که: و هم یصلّون من النوافل. اقامت صلاة یاد کرد، و آن گه راکعون جدا کرد شرف تواضع پیدا کردن را. و رکوع در قرآن جایها از دیگر ارکان نماز مسمّى است، و در آن دو وجه است: یکى آنست بر مذهب عرب که جزئى از چیزى یاد کنند، و بآن کل خواهند، که از رکوع سخن گوید نماز خواهد برین وجه، چنان که مریم را گفت: وَ ارْکَعِی، و چنان که گفت: وَ قُومُوا لِلَّهِ قیام یاد کرد، و گفت: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ سجود یاد کرد و مراد نماز است. دیگر وجه آنست که عرب پیش از اسلام سجود میکردند و قیام، معبود خویش را، و رکوع نشناختند.
رکوع اسلام در افزود. جایى که رکوع مجرد یاد کند بر آن وجه است، چنان که گفت:
وَ ارْکَعُوا، و گفت: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا، و آنجا که گفت حکایت از داود: وَ خَرَّ راکِعاً معنى آن ساجد است در تفسیر، و از بهر آن راکع خواند که ساجد پیشتر برکوع شود پس بسجود، و رکوع در لغت عرب انحناء ظهر است.
وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ هر که پذیرفتارى خود را و دل خود را و نازیدن خود را خداى را گزیند و او را دوست و یار پسندد و رسول را و مؤمنان را، فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ یعنى انصار دین اللَّه هم الغالبون. غالبان ایشانند که مؤمنانند و انصار دین خدااند، یعنى عبد اللَّه سلام و اصحاب وى، که ایشان غالب آمدند، و جهودان و ترسایان مغلوب، که ایشان را کشتند، و گروهى از خان و مان و اوطان آواره کردند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ جلیل و جبار، خداوند بزرگوار، داناى بر کمال، عزیز و ذو الجلال، به نداء کرامت بندگان را میخواند، و از روى لطافت ایشان را مینوازد، و بنعت رأفت و رحمت روى دل ایشان از اغیار با خود میگرداند، و میگوید: بیگانه را بدوست مگیرید، و دشمن را بصحبت خود مپسندید. دوست که گیرید، و یار که گیرید خداى را پسندید، در کار خدا دوست گیرید، و در دین خدا یار پسندید. حقائق ایمان که جویید از موالات اولیاء اللَّه جویید و معادات اعداء دین. مصطفى (ص) گفت: «اوثق عرى الایمان الحبّ فى اللَّه و البغض فى اللَّه».
و دشمنان دین که معادات ایشان فرض است یکى شیطان است و دیگر نفس امّاره، و نفس از شیطان صعب‏تر، که شیطان در مؤمن طمع ایمان نکند، از وى طمع معصیت دارد، باز نفس وى او را بکفر کشد، و از وى طمع کفر دارد. شیطان بلا حول بگریزد، و نفس نگریزد. یوسف صدیق آن همه بلاها بوى رسید از چاه افکندن، و ببندگى فروختن، و در زندان سالها ماندن، و از آن هیچ بفریاد نیامد، چنان که از نفس امّاره آمد، گفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»، و مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ درین آیت اشارتى است دانایان را، و بشارتى است مؤمنانرا. اشارت آنست که این ملت اسلام و دین حنیفى و شرع محمدى اگوشوان و نگهبان خداست، و پیوسته بر جا است، چه زیان دارد این دین را اگر قومى برگردند و مرتد شوند. اگر قومى مرتد شوند رب العزة دیگرانى آرد که آن را بجان و دل باز گیرند، و بناز پرورند، معالم امر و قواعد نهى بایشان محفوظ دارد، و بساط شرع بمکان ایشان مزیّن دارد، رقم محبت برایشان کشیده که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، بخط الهى صفحه دلشان بنگاشته که کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، چراغ معرفت در سر ایشان افروخته که فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. الهیّت مربى ایشان، و حجر نبوّت مهد ایشان، ازل و ابد در وفاى ایشان، میدان لطف مستودع نظر ایشان، بساط هیبت مستقر همت ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ». و مصطفى (ص) گفت: «لا تزال طائفة من امّتى على الحقّ ظاهرین، لا یضرّهم من خالفهم حتى یاتى امر اللَّه».
و بشارت آنست که هر که مرتدّ نیست وى در شمار دوستانست، و اهل محبت و ایمان است. هر که در وهده ردّت نیفتاد، او را بشارتست که اسم محبّت بر وى افتاد.
یقول اللَّه تعالى: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
نخست محبت خود اثبات کرد و آن گه محبت بندگان، تا بدانى که تا اللَّه بنده را بدوست نگیرد، بنده بدوست نبود.
واسطى گفت: «بطل جهنم بذکر حبّه لهم بقوله: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و أنّى تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الأبدیة»! ابن عطاء را پرسیدند که محبت چیست؟ گفت: اغصان تغرس فى القلب فتثمر على قدر العقول. درختى است در سویداء دل بنده نشانده، شاخ بر اوج مهر کشیده، میوه‏اى باندازه عقل بیرون داده.
پیر طریقت گفت: «نشان یافت اجابت دوستى رضاست. افزاینده آب دوستى وفاست. مایه گنج دوستى همه نور است. بار درخت دوستى همه سرور است. هر که از دو گیتى جدا ماند، در دوستى معذور است. هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستى دوستى حق است، و دیگر همه وسواس است. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ عظیم کارى و شگرف بازارى که آب و خاک را برآمد، که قبله دوستى حق گشت، و نشانه سهام وصل، چون که ننازد رهى! و نزدیکتر منزلى بمولى دوستى است! آن درختى که همه بار سرور آرد دوستى است. آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستى است. آن ابر که همه نور بارد دوستى است. آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستى است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستى است. رقم دوستى ازلى است، و داغ دوستى ابدى است».
تا دوستى دوست مرا عادت و خوست
از دوست منم همه و از من همه دوست.
بنگر دولت دوستى که تا کجا است! بشنو قصه دوستان که چه زیبا است! میدان دوستى یک دل را فراخ است. ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخ است.
آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست. برسد هر که صادق روزى بآنچه مرادست.
بداود وحى آمد که: یا داود هر که مرا بجوید بحق مرا یابد، و آن کس که دیگرى جوید مرا چون یابد. یا داود زمینیان را گوى: روى بصحبت و مؤانست من آرید، و بذکر من انس گیرید، تا انس دل شما باشم. من طینت دوستان خود از طینت خلیل خود آفریدم، و از طینت موسى کلیم خود و از طینت محمد حبیب خود. یا داود من دل مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و بجلال خود پروردم. مرا بندگانى‏اند که من ایشان را دوست دارم، و ایشان مرا دوست دارند: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ. ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان: «الا طال شوق الأبرار الى لقایى، و أنا الى لقائهم لاشد شوقا».
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قال ابو سعید الخراز رحمه اللَّه: اذا اراد اللَّه ان یوالى عبدا من عبیده فتح علیه بابا من ذکره، فاذا استلذ الذکر فتح علیه باب القرب، ثم رفعه الى مجلس الانس، ثم اجلسه على کرسى التوحید، ثم رفع عنه الحجب، و أدخله دار الفردانیة، و کشف عنه الجلال و العظمة، فاذا وقع بصره على الجلال و العظمة، بقى بلا هو، فحینئذ صار العبد فانیا، فوقع فى حفظه سبحانه، و برى‏ء من دعاوى نفسه».
بو سعید خراز گفت: چون خداى تعالى خواهد که بنده‏اى برگزیند، و از میان بندگان او را ولى خود گرداند، اول نواختى که بر وى نهد آن باشد که وى را بر ذکر خود دارد، تا از کار خود با کار حق پردازد، و از یاد خود با یاد حق پردازد، و از مهر خود با مهر حق آید. چون با ذکر و مهر حق آرام گرفت، او را بخود نزدیک گرداند. نشان نزدیکى حلاوت طاعت بود، و کراهیت معصیت، و عزلت از خلق، و لذت خلوت.
پس او را در مجلس خلوت بر بساط انس بر کرسى توحید نشاند. آزاد از خلق، و شاد بحق، و بى‏قرار در عشق، حجابها برداشته، و در میدان فردانیّت فرو آورده، و مکاشف جلال و عظمت گشته، از خود بیگانه، و با حق یگانه، در خود برسیده، و بمولى رسیده، همى گوید بزبان بیخودى: بر خبر همى رفتم جویان یقین ترس یا نه، و اومید برین مقصود از من نهان، و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند، و از دوست چنین بجان. شنو سخن آن پیر طریقت که نیکو گفت: اى مهیمن اکرم! اى مفضل ارحم! اى محتجب بجلال و متجلى بکرم! قسام پیش از لوح و قلم، نماینده سور هدى پس از هزاران ماتم! بادا که باز رهم روزى از زحمت حوا و آدم! آزاد شوم از بند وجود و عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم. با دوست بر آسایم یک دم. در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم.
تا کى سخن اندر صفت و خلقت آدم
تا کى جدل اندر حدث و قدمت عالم!
تا کى تو زنى راه برین پرده و تا کى
بیزار نخواهى شدن از عالم و آدم!
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً این در شأن دو جهود آمد که جایى خالى نشسته بودند، بانگ نماز شنیدند، خنده کردند، و بافسوس سخن گفتند. رب العالمین گفت: «ایشان که دین شما را بافسوس و بازى گرفتند بدوست مگیرید، و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند، و مسلمانان را میرنجانیدند: مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد، آنجا که گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ، و در صفت منافقان گفت: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ، و در صفت اهل کتاب گفت: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ. و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایى است معطوف بر مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى: و من الکفار.
باقى بنصب خوانند، معطوف بر الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ اى: و لا تتخذوا الکفار اولیاء.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وى ایمان دارید.
وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى بالاذان و الاقامة. چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند، و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند: قد قاموا لا قاموا، قد صلّوا لا صلّوا، رکعوا لا رکعوا، سجدوا لا سجدوا. این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند، تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدّى گفت: مردى ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت: «اشهد انّ محمدا رسول اللَّه». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزّة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکرى داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وى همه خفته بودند. شررى از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وى هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‏اند: کافران چون آواز مؤذّن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوى نبوت میکنى، و بدعتى نهادى که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیرى بودى ایشان بدان سزاوار تر بودندى از کجا برساختى و چرا نهادى این آواز دادن بدین ناخوشى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.
نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست، که خلق را بر خداى میخواند، و بحق دعوت میکند. اتَّخَذُوها این‏ها و الف بیک وجه با نماز میشود، از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند. دیگر وجه آنست که: اتخذوا الدّعوة هزوا و لعبا. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ما لهم فى اجابتهم لو اجابوا الیها! و ما علیهم فى استهزائهم بها!
فصل فى بدو الاذان و ذکر فضائله و آدابه‏
عبد اللَّه بن زید الانصارى گفت: مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند، و بانگ نماز خود نمى‏شناختند و نمى‏دانستند. با یکدیگر مشورت کردند که سببى باید که ما را فراهم آرد نماز را، و نشانى بود وقت نماز را. قومى گفتند: علمى بر بام مسجد برپاى کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند، و بنماز آیند. رسول خدا آن را نپسندید. قومى گفتند: آتشى برافروزیم، و مسلمانان را بدان آگاهى دهیم. قومى گفتند: قرنى سازیم چنان که جهودان ساخته‏اند.
قومى گفتند: ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده‏اند. مصطفى (ص) هر دو کراهیت داشت، از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود. عبد اللَّه زید گفت: آن شب بخفتم. بخواب نمودند مرا مردى که جامه سبز پوشیده بود، و ناقوسى داشت. گفتم اى بنده خدا! این ناقوس بمن دهى؟ گفت: تا چه کنى. گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم. گفت: ترا بچیزى به ازین دلالت کنم. گفتم: آن چیست؟ بر بالایى ایستاد و گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر. همى گفت تا بانگ نماز تمام کرد. پس از آن موضع تحول کرد، پاره‏اى فراتر شد. یک قعده بنشست. آن گه برخاست، و اقامت گفت هر کلمه‏اى یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت. (گفتا) چون بیدار شدم، رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم. گفت: یا عبد اللَّه این کلمات بلال را درآموز، تا وى بانگ نماز کند، که آواز وى بلندتر است. بلال در مسجد بانگ نماز گفت. عمر خطاب بشنید در خانه خویش، برخاست بیرون آمد، گفت: یا رسول اللَّه این آواز که بلال داد، و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند. رسول خدا از آن شاد گشت، و خداى را عز و جل حمد گفت.
و بدان که بانگ نماز سنتى مؤکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‏اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفى (ص) گفت: «حقّ و سنة ان لا یؤذّن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنى آهستگى و گسستگى، و در اقامت ادراج سنت است، یعنى پیوستگى و سبک گفتن، لقول النّبی (ص) لبلال: «اذا اذّنت فترسّل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتى ترونى».
هر که بانگ نماز شنود مستحبّ است جواب دادن آن هم چنان که مؤذن میگوید وى میگوید، الا در حیعله، که بجواب آن گوید: لا حول و لا قوة الا باللّه، و بجواب تثویب گوید: صدقت و بررت، و بجواب لفظ اقامت گوید: اقامها اللَّه و ادامها ما دامت السّماوات و الارض.
و اگر در نماز بود، آن ساعت که بانگ نماز شنود، چون سلام باز دهد، بقضا باز آرد، و اگر قرآن خواند جواب اذان باز دهد، آن گه بر قرآن خواندن باز شود، و چون از بانگ نماز فارغ شد درود بمصطفى دهد، لقوله (ص): «اذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما یقول، ثم صلّوا علىّ فانّه من صلى علىّ مرّة صلى اللَّه علیه بها عشرا».
پس گوید هم مؤذن و هم شنونده: «اللّهمّ ربّ هذه الدّعوة التّامة و الصّلاة القائمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة، و ابعثه المقام المحمود الّذى و عدته»، که مصطفى (ص) گفت: هر کس که این بگوید، حلّت له شفاعتى یوم القیامة.
و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است، و بر داشتن آواز و ایستادن بر جاى عالى و استقبال قبله از شرائط آنست، و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن. و پس از بانگ نماز شام بگوید: «اللّهمّ هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعائک، اغفر لى»، که رسول خدا امّ سلمه را چنین فرمود. و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفى گفت: «انّ الدّعاء لا یردّ بین الاذان و الاقامة، فادعوا»، و چون نداء الصلاة شنود، گوید: مرحبا بالقائلین عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا.
و مؤذن باید که مردى مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید، که نه اهل عبادت‏اند، و زن را کراهیت است مگر اقامت، که وى را رواست، و مستحبّ و اولى‏تر آنست که مؤذّن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین، که در خبر است: «یؤذّن لکم خیارکم».
عمر خطاب یکى را گفت: من مؤذّنوکم؟ فقال موالینا او عبیدنا.
قال: انّ ذلک لنقص کبیر. و بیشترین علما مؤذّنى کردن فاضل‏تر داشته‏اند از امامى کردن، لقول اللَّه تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ؟ و لقول النبى (ص): «الأئمة ضمناء، و المؤذّنون امناء، فارشد اللَّه الأئمة و غفر للمؤذّنین»، و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین. و قال (ص): «ثلاثة على کثبان المسک یوم القیامة: عبد ادّى حق اللَّه و حق مولاه، و رجل امّ قوما و هم به راضون، و رجل ینادى بالصّلوات الخمس کل یوم و لیلة»، و قال (ص): «المؤذّن یغفر له مدى صوته، و یشهد له کل رطب و یابس»، و قال: «من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النّار»، و قال: «تعجب ربّک من راعى غنم فى راس شطیّة للجبل، یؤذن بالصلاة، و یصلى، فیقول اللَّه عز و جل: انظروا الى عبدى هذا یؤذّن و یقیم الصّلاة، یخاف منى، قد غفرت لعبدى، و أدخلته الجنة»، و قال عمر: «لو کنت مؤذّنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجّة الاسلام».
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا ابن عباس گفت: نفرى از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابى رافع و اشیع و امثال ایشان، و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام‏اند که ایمان به ایشان میباید آورد؟ رسول گفت: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏». چون نام عیسى شنیدند نبوّت وى را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند: ایمان نیاریم بآنکس که بوى ایمان آرد و سوگند یاد کردند، و گفتند: و اللَّه که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا اى هل تکرهون و تنکرون منّا الا ایماننا و فسقکم؟ این خلاصه سخن است یعنى شما کراهیت میدارید ایمان ما، و میدانید که ما بر حقّیم، و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید، بسبب آن ریاست که یافته‏اید، و رشوت میستانید، و مال بدست مى‏آرید.
وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ و او زیادت است، معنى آنست: لفسقکم نقمتم علینا الایمان. اگر کسى سؤال کند، گوید: چون تواند بود کسى که دین حق شناسد، و حقیقت و صدق آن داند، آن گه دین باطل گیرد، و حق بگذارد، این بعقل چون راست آید؟ جواب آنست که مثل این در مشاهده بسى دیده‏ایم و شنیده، کسى که داند بتحقیق که قتل گناهى صعب است و کبیره‏اى بزرگ، مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند، و آن گه در آن میکوشد و مى‏کند شفاء غیظى را یا سلب مالى را، و همچنین ابلیس مهجور دانست که اللَّه تعالى وى را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند، و آن گه همى کرد، و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد، و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خداى جهانست.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدى اللَّه ایشان را بنزدیک خدا، و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینى بتر از دین شما. رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را مى‏پندارید بپاداش نزدیک خدا. مَثُوبَةً نصب على التفسیر است. مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ این من دو وجه دارد: یکى آنکه محل آن خفض است بر بدل شرّ، و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو، یعنى: هو من لعنه اللَّه، و برین وجه معنى آنست که: چون این آیت آمد که: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ جهودان گفتند: من هم؟ مصطفى (ص) گفت: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ‏
یعنى: هو من لعنه اللَّه.
وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان، قردة از صیادان شنبه‏اند به ایله، و خنازیر از مکذبانند بمائده، و عَبَدَ الطَّاغُوتَ پرستندگان گوساله‏اند. طاغوت اینجا عجل است. حمزه تنها وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ خواند بضمّ با، و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت. و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنى عابد، یعنى: ذهب فى عبادة الطّاغوت کلّ مذهب. باقى قرّاء عبد بفتح با و دال خوانند، و طاغوت بنصب، و معطوفست بر ما تقدّم، یعنى: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ و عَبَدَ الطَّاغُوتَ. أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً اى مکانة و منزلة، وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ اى عن قصد السبیل طریق الهدى.
وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا در میان جهودان منافقانى بودند که در پیش رسول خدا میشدند و مى‏گفتند: نحن نعرف صفتک و نعتک، آمنّا بأنّک رسول اللَّه. بزبان این میگفتند، و در دل کفر میداشتند. رب العالمین گفت: دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ اى دخلوا و خرجوا کافرین، و الکفر معهم فى کلتى حالتیهم. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ فى قلوبهم من الکفر.
وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ من الیهود، یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ یبادرون الى المعصیة و الظلم، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ یأخذون من الرشاء على کتمان الحق. کَثِیراً مِنْهُمْ از بهر آن گفت که: نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند، قومى آن کردند، و قومى شرم داشتند، و از آن وا ایستادند. رب العزة گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بد چیزى است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند، و حرام میخورند، و ظلم میکنند. ربّانیان و احبار را عتاب کرد. ربّانیان علماء ترسایان‏اند، و احبار علماء جهودان. ضحّاک گفت: در قرآن صعب تر از این آیتى در خوف نیست، که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت، و آن کس که نهى نکرد و باز نزد، هر دو را ذمّ برابر کرد. گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و تارکان نهى منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لیخرجنّ ناس من امّتى من قبورهم فى صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصى و هم یستطیعون».
و أوحى اللَّه تعالى الى یوشع بن نون: انّى مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم، و ستین الفا من شرارهم. قال: یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخیار؟ قال: انّهم لم یغضبوا لغضبى، و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم. و در آثار بیارند که اللَّه تعالى دو فریشته فرستاد باهل شهرى تا آن قوم را هلاک کنند، و آن شهر را زیر و زبر کنند. مردى را دیدند که در نماز بود، ایشان بآسمان بحضرت عزّت باز شدند، تا اللَّه چه فرماید. اللَّه گفت: بازگردید و همه را هلاک کنید، و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید، که هرگز چون منکرى دید از بهر ما روى ترش نکرد. و جمعى کودکان در میان شهرى خروسى را گرفته بودند، و پرهاى وى میکندند، و آن را تعذیب میکردند. پیرى را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهى نمیکرد و انکار نمى‏نمود، تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد، و آن شهر را بزمین فرو برد. اگر کسى پرسد چه فرق است میان عمل و صنع؟ جواب آنست که صنع فعلى بود که در ضمن آرایش و نیکویى بود، و ازینجا گویند: ثوب صنیع، و فلان صنیعة فلان، اذا استخلصه على غیره، و صنع اللَّه لفلان اى احسن الیه.
پس صنع بکمال‏تر است از عمل، از بهر این معنى ربّانیان و احبار را یصنعون گفت، و عامه مردم را یعملون، چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او، که اللَّه ایشان را روزى فراوان و نعمت تمام داده بود. پس چون در اللَّه کافر گشتند، و مصطفى را دروغ زن گرفتند، و در نعمت اللَّه کفران آوردند، و ذلک فى قوله «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً»! ربّ العزة آن نعمت از ایشان واستد، و بروزگار قحط و نیاز افتادند. این فنحاص و اصحاب وى گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» ممسکة عنّا الرزق، دست رازق بسته است و روزى باز گرفته، و این کنایه از بخل است، یعنى که بر ما بخیلى کند، و چنان که پیش ازین روزى میداد نمى‏دهد. این همچنانست که جاى دیگر گفت رسول خود را: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» فتنفق دون الحق، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» فوق الحق. و روا باشد که بر معنى استفهام نهند یعنى: اید اللَّه مغلولة عنّا حیث قتر الرزق علینا؟
رب العالمین ایشان را جواب داد: غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ اى امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیّات. دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است، که هرگز ازیشان کسى را نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى مگر اندکى. معنى دیگر غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ یعنى یوم القیامة. «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند، و دستهاى ایشان وا گردن بندند، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بوعدوا من رحمة اللَّه، و عذبوا بالجزیة فى الدنیا، و النّار فى العقبى. و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت مى‏باز کنند که: «قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ»، و قال: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ الایة. و عن ابن عباس قال: قال النبى (ص): «من لعن شیئا لم یکن للّعنة اهلا رجعت اللعنة على الیهود بلعنة اللَّه ایّاهم».
آن گه گفت جلّ جلاله: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ اثبت الید و نفى الغلّ. ید صفت را اثبات کرد و غلّ را نفى کرد، و این ردّ است بر جهمیان که صفت را منکرند، و تأویل باطل نهادند. علماء سلف و ائمّه اهل سنت گفتند که: آنچه جهودان گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، «ید» راست گفتند، اما مغلولة دروغ گفتند، که رب العزة ایشان را در غلّ دروغ زن کرد نه در ید، گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. این همچنانست که قومى را گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها». راست گفتند که: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، اما دروغ گفتند که: و اللَّه امرنا بها، که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن، گفت: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ».
فصل
بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه‏اند: گروهى معتزله‏اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه. اینان گفتند: ید اللَّه ید قدرة و قوة و نعمة، و گروهى دیگر مجسمه‏اند کرامیه و هشامیه. و هشامیه طائفه‏اى از رافضیان‏اند، امام ایشان هشام بن الحکم، گفتند که ید خدا ید جارحه است، و این سخن روى بکفر دارد که مصطفى (ص) گفت: «من شبه اللَّه بشی‏ء من المخلوقین فقد کفر».
سیوم گروه علماء سنت‏اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار، گفتند: ید خدا ید صفت است، و ید ذات، ظاهر آن پذیرفته، و باطن تسلیم کرده، و حقیقت آن در نایافته، و از راه چگونگى و تصرف و تأویل برخاسته، و تهمت بر خرد خویش نهاده، و اعتقاد کرده، که از همنامى همسانى نیست، و بخیال گرد آن گشتن روى نیست، معلوم هست اما تخیل نیست، مسموع هست اما معقول نیست.
قومى گفتند ید ید قدرت است و نعمت، و این محال است و باطل، که رب العزة گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، دو ید گفت باز گسترده و گشاده، و معلوم است که قدرت یکى است نه دو، و نعمت نه خود یکى است که بسیار است، لقوله تعالى: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و در قصه آدم گفت: ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ.
اگر معنى ید قدرت بودى ابلیس را بودى که گفتى: چنان که آدم را بقدرت بیافریدى مرا نیز بقدرت بیافریدى، چه شرف دارد بر من؟ چون ابلیس بجواب آن تفصیل با سخنى دیگر گشت، و فرق کرد میان آتش و گل، گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. معلوم گشت که این تخصیصى بود که جز آدم را نبود، که وى را بهر دوید صفت خویش آفرید و ید صفت حق بوى رسید، و آن دو ید اینست که گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ.
اهل تأویل گفتند: بَلْ یَداهُ یعنى رزقاه رزق موسّع و رزق مقتور، رزق حلال و رزق حرام، و این تأویل محالست و باطل، که رب العزة گفت: مَبْسُوطَتانِ، و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود، و نیز گفت تعالى و تقدس: لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ، مقتضى تأویل آنست که لما خلقت برزقى، و این محض کفر باشد. و مصطفى (ص) گفته: «انّ المقسطین على منابر من نور عن یمین الرحمن، و کلتا یدیه یمین».
هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن، و کلتا رزقیه یمین! این چنین سخن جز محال و باطل نبود. اگر گویند در لغت عرب سائغ است و روان ید بمعنى نعمت و قوت، گوئیم این مسلّم است، اما در سیاق سخن متکلّم پدید آید که معنى آن چیست. اگر گوید: لفلان عندى ید أکافیه، اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند، و اگر گوید: فلان لى ید و عضد و ناصر، دانیم که معنى آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید. اما اگر گوید: ضربنى فلان بیده، و اعطانى الشی‏ء بیده، و کتب لى بیده، هر عاقلى داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد، که بدان نویسند، و بدان عطا دهند، و بدان زنند. و در لغت عرب گویند: بید فلان امرى و مالى، بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه.
و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ، و قوله: بِیَدِکَ الْخَیْرُ، قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است، امّا عرب در کسى جائز دارند این کلمات و این اضافت، که خداوند دست بود و دست گیرنده در وى روا بود، نه بینى که روا باشد که گویند: بید الساعة کذا، و بید القرآن کذا، و بید العذاب کذا، و بید القریة کذا، از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد، امّا لفظ بَیْنَ یَدَیْهِ بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها، که آن را دست نبود، چنان که گویى: بین یدى الساعة، و بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ، بین یدى کذا و کذا، از بهر آنکه معنى بین یدیه امامه و قدامه باشد، اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند، و قرآن بلغت عرب فرو آمده است، هر چه در لغت عرب سائغ است و جائز، روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند، و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود.
وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ اى من الیهود، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً بانکارهم و تکذیبهم. کثیرا مفعولست، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فاعل است، طغیانا و کفرا مفعول ثانى است. میگوید: این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید، چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند، ایشان را کفر و طغیان میافزاید. وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ یعنى بین الیهود و النصارى. میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم، هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را.
جهود مذهب ترسایان در عبادت مسیح دشمن دارد، و ترسا مذهب جهودان در کافر شدن مسیح دشمن دارد. این همچنانست که گفت. «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى». آن گه گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز این عداوت خواهد بود، و این دلیل است که مذهب جهودى و ترسایى تا بقیامت پیوسته خواهد بود.
کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ اى کلّما اجمعوا امرهم على حرب رسول اللَّه (ص) فرق اللَّه جمعهم، و أفسد تدبیرهم. این دلیل است که دین اسلام بر همه دنیا غالب است و قاهر، و کید دشمن آن باطل، و علم آن همیشه ظاهر، چنان که جاى دیگر گفت: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً یجتهدون فى رفع الاسلام و محو ذکر النبى (ص) من کتبهم، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ یعنى الیهود.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وى نه گران است. هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وى شیرین است. موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست. مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است. هر طینتى را دولتى است، و هر فطرتى را خدمتى است، و هر کسى را منزلتى. عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر. مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر. یکى در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود، و چون گل بر بار بشکفد، پیوسته منتظر آن نشسته، و از بیم فوت آن بگداخته! درویشى را دیدند بر پاى ایستاده، و سر در انتظار فرو برده، گفتند: اى درویش آن چیست که در انتظار وى چنین فرو شده‏اى؟ گفت: طهارت کرده‏ام و وقت راز درآمده، انتظار بانگ نماز میکنم.
این چنین کس را برابر کى بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و ناى، و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت: وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً.
حکایت کنند که پیرى جایى میگذشت. کسى بانگ نماز میگفت. آن پیر جواب وى میداد که و الطعنة و اللعنة، پاره‏اى فراتر شد. سگى بانگ میکرد، و جواب وى تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند: این چیست؟ جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین؟! پیر گفت: آن مؤذّن مبتدع است، اعتقاد وى پاک نیست، و دین وى راست نیست، بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وى فرق نیست، ازین جهت او را جواب چنان دادم، و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم. بحکم این آیت که رب العزة گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.
و فى قصّة المعراج أن رسول اللَّه (ص) قال: «فلمّا انتهینا الى الحجاب، خرج ملک من وراء الحجاب، فقلت لجبرئیل من هذا الملک؟ فقال: و الذى اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتى هذه. ثمّ قال الملک: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه اکبر. فقال الملک: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فنودى من وراء الحجاب: صدق عبدى انا اللَّه لا اله الا انا. فقال الملک اشهد أنّ محمدا رسول اللَّه، فنودى: صدق عبدى، انا ارسلت محمدا رسولا. فقال الملک: حىّ على الصلاة، فنودى: صدق عبدى، و دعا الىّ عبادى. فقال الملک: حىّ على الفلاح، فنودى: صدق عبدى، افلح من واظب علیها. فقال رسول اللَّه: فحینئذ اکمل اللَّه تعالى لى الشرف على الاولین و الآخرین.
و روى ابو هریرة انّ النبى (ص) قال: «اذا قال المؤذن: اللَّه اکبر، غلقت ابواب النّیران السبعة، و اذا قال: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، فتحت ابواب الجنان الثمانیة، و إذا قال: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، اشرفت الحور العین، و اذا قال: حىّ على الصلاة تدلّت ثمار الجنة، و اذا قال: حىّ على الفلاح، قالت الملائکة: افلحت و أفلح من اجابک، و اذا قال: اللَّه اکبر، قالت الملائکة: کبرت کبیرا و عظمت عظیما، و اذا قال: لا اله الا اللَّه، قال اللَّه تعالى: بها حرمت بدنک و بدن من اجابک على النار.
و روى ابو سعید عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة جى‏ء بکراسىّ من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت، ثم ینادى المنادى: این من کان یشهد فى کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه، فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا، فیقولون: نحن هم، فیقال لهم: اجلسوا على الکراسى حتى یفرغ الناس من الحساب، فانّه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا الایة اى محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید، مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم، و کارها بحق تفویض کردیم، و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم! ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید، و خویشتن را از ربقه بندگى بیرون بردید. عیب هم بر شما است، و طعن در شما است، که بر شما غضب و لعنت خداست، ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلّکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم.
لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بارى ایشان که ربانیان‏اند و احبار، در میان شما اخیار، بدانش مخصوص‏اند و بدریافت موصوف، چرا نادانان را باز نزنند، و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند. ویل لمن لا یعمل مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرّات.
فائدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند، و در دل همت دارد، تا جاهل را از جهل و عاصى را از معصیت باز دارد، و بیراه را براه باز آرد.
چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید، و شرف علم چون پدید آید! و آنجا که این معنى نبود لا جرم ربّ العزة هر دو را در ذمّ فراهم کرد، آن نادان بد کردار و آن داناى خاموش، آن را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و این را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ الآیة اگر موحّدان و سنّیان بنادانى یکدیگر را روزى غیبت کنند، یا زبان طعن در یکدیگر کشند، پس از آنکه در راه توحید راست روند، و تسلیم پیشه کنند، امید قوى است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت: «در توحید تسلیم کوش، هر چه از عقل فرو رود باک نیست.
در خدمت سنت کوش، هر چه از معاملت فرو شود باک نیست. در زهد فراغت کوش، اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست. از مولى مولى جوى، از هر که باز مانى باک نیست».
اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا، و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد، چنان که آن بیگانگان گفتند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ.
و در اخبار بیارند که: روز قیامت قومى را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند، و ایشان را توقف فرمایند. فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند، گویند: اى بیچارگان و اى ناپاکان! چه ظنّ بردید که در کار دین سستى کردید، و معصیت آوردید، ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایى رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم، باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانى کردیم، و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید، و تا در این سخن باشند قومى از کافران در میان ایشان افتند. عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند، در ایشان افتند، همى زنند، و بدندانشان همى خایند، و میگویند: اینان خداى را ناسزا گفتند، و بوحدانیت وى اقرار ندادند و سر کشیدند. فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید، و به بهشت فرستید، که هر چند که عاصیان‏اند، بجان و دل در مهر و دوستى ما مردان‏اند. اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند، جفاء ایشان بوفا بدل کردیم، و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم.
بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ید اللَّه ملاى، لا یغیضها نفقه سخاء اللیل و النهار، أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض فانّه لم ینقص ما فى یدیه، و کان عرشه على الماء و بیده المیزان یخفض و یرفع».
و عن ابى موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى باسط یده لمسیئی اللیل لیتوب بالنهار، و لمسیئی النهار لیتوب باللیل، حتى تطلع الشمس من مغربها».
و قال (ص): «ینزل اللَّه عز و جل فیقول: من یدعونى فأجیبه؟ ثم یبسط یدیه فیقول: من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم».