عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹۹
دوری ز برادر منافق بهتر
پرهیز ز یار ناموافق بهتر
خاک قدم یار موافق حقا
از خون برادر منافق بهتر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۷
صد بار بگفت یار هرجا مگریز
گر بگریزی به جز سوی ما مگریز
هر گه ز خیال گرگ ترسان گردی
در شهر گریز سوی صحرا مگریز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۵
گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ
ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ
لیکن چو فرو شود کسی را خورشید
در پیش نهد بجای خورشید چراغ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۷
آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم
چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم
صد بار خریده‌ای و من ملک توام
یکبار دگر بخر که تا تازه شوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۵
جانرا که در این خانه وثاقش دادم
دل پیش تو بود من نفاقش دادم
چون چند گهی نشست کدبانوی جان
عشق تو رسید و سه طلاقش دادم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۱
یا صورت خودنمای تا نقش کنیم
یا عزم کنیم و پای در کفش کنیم
یا هر یک را جدا جدا بوسه بده
یا یک بوسه که تا همه پخش کنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۷
در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
با جان خودم به جنگ باید بودن
ور نی به هزار ننگ باید بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۴
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من
تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن
گه من آرم دو دست در گردن او
گه او کشدم چو دلربایان گردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۳
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو
بی‌جان و جهان هیچ کسی زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵۹
بر تختهٔ دل که من نگهبانم و تو
خطی بنوشته‌ای که خوانم و تو
گفتیکه بگویمت چو من مانم و تو
این نیز از آنهاست که من دانم و تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶۵
در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از در تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰
افتاد مرا با لب او گفتاری
گفتم که ز من سیر شدی گفت آری
گفتا بده آن چیز که جیم اول اوست
گفتم دومش چیست بگو گفت آری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۱
امروز مرا سخت پریشان کردی
پوشیدهٔ خویش را تو عریان کردی
من دوش حریف تو نگشتم از خواب
خوردی و نصیب بنده پنهان کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۳
ای آنکه مرا به لطف بنواخته‌ای
در دفع کنون بهانه‌ای ساخته‌ای
گر با همگان عشق چنین باخته‌ای
پس قیمت هیچ دوست نشناخته‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۹
در باغ درآب با گل اگر خار نه‌ای
پیش آر موافقت گر اغیار نه‌ای
چون زهر مدار روی اگر مار نه‌ای
این نقش بخوان چو نقش دیوار نه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲۶
جان دید ز جانان ازل دمسازی
می‌خواهد کز من ببرد هنبازی
این بازیها که جان برون آورده است
ما را به خود تمام بازی بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۶
در عشق موافقت بود چون جانی
در مذهب هر ظریف معنی دانی
از سی و دو دندان چو یکی گشت دراز
بی‌دندان شد از چنان دندانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۷
در عشق هر آن که برگزیند چیزی
از نفس هوس بر او نشیند چیزی
عشق آینه است هرکه در وی بیند
جز ذات و صفات خود نبیند چیزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸۲
دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارش
بیرون رفتم از آن میان من باری