عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا یعنى بمحمد (ص)، وَ اتَّقَوْا الیهودیة و النصرانیة، میگوید: اگر جهودان و ترسایان ایمان آوردندى، و رسالت وى را تصدیق کردندى، و از جهودى و ترسایى بپرهیزیدندى، ما آن جهودى و ترسایى بستردیمى، و باسلام بپوشیدیمى، چنان که گویى خود هرگز جهود و ترسا نبوده‏اند. و معنى تکفیر همین است یعنى سیّئات بحسنات بپوشند و چنان انگارند که خود سیّئات نکردند. از اینجا گفت مصطفى (ص): «التّائب من الذنب کمن لا ذنب له،».
آن گه گفت: وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ بآن تکفیر قناعت نکنیم که وى را بجنات النعیم درآریم. جنّات النعیم یک بهشت است از بهشتهاى هفتگانه، که رب العزة براى مؤمنان آفریده.
روایت کنند از ابن عباس که گفت: «خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فضلى بعضها على بعض، و هى سبع جنان: دار الجلال و دار السّلام و جنّة عدن، و هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلها، و جنة المأوى و جنة الخلد و جنة الفردوس و جنّات النعیم. امّا دار الجلال خلقها اللَّه من النور کلها مدائنها و قصورها و بیوتها و ابوابها و جمیع اصناف ما فیها من الثّمار المتدلّیة و الانهار المطردة و الاشجار النّاضرة و الرّیاحین العبقة و الانوار الزّاهرة و الازواج المطهّرة. و خلق دار السلام من الیاقوت الاحمر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و قصورها و خیامها و جمیع ما فیها. و خلق جنة عدن من زبرجد کلها على هذه الصفة. و خلق جنة المأوى من الذهب الاحمر بجمیع ما فیها على هذه الصفة. و خلق جنة الخلد من الفضة البیضاء بجمیع ما فیها. و خلق جنّة الفردوس من اللؤلؤ بجمیع ما فیها. و خلق جنات النعیم من الزمرّد بجمیع ما فیها. و الجنان کلّها مائة درجة، ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام».
رب العزة جلّ جلاله این بهشتها را از بهر مؤمنان آفریده و ساخته و پرداخته، و در بعضى اخبار آورده‏اند که بدوازده ماه بیافرید، و اگر خواستى بیک طرفة العین بیافریدى، و بروایتى روز پنجشنبه آفرید، و بروایتى روز آدینه. و درست آنست که این بهشتها بالاى هفت آسمان‏اند، آنجا که عرش مجید است در هواى آخرت، و رسول خدا شب معراج در آن شده و بعضى غرفه‏ها و قصرها دیده و نشان داده.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ این آیت جواب آن تنگى روزى است بر ایشان، و جواب آن حال که ایشان را در آن قحط بودى. میگوید: اگر اهل تورات تورات را، و اهل انجیل انجیل را، و اهل قرآن قرآن را بپاى دارندى و بحق کردار آن برسیدندى، لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ یعنى من برکات السّماء و هو المطر، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وطئوه من امر الدنیا اى ما عجّل لهم. رب العالمین جل جلاله در این آیت ایمان و تقوى و طاعت اللَّه بر وفق کتاب و سنّت سبب فراخى روزى و توانگرى کرد، و نظیره قوله: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، و قوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً. یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الایة. ثمّ استثنى طائفة، فقال: مِنْهُمْ یعنى من اهل الکتاب، أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى جماعة مؤمنة عادلة فى القول و العمل. و الاقتصاد هو الاعتدال فى القول و العمل من غیر غلوّ و لا تقصیر، و اصله القصد.
وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ اى بئس ما یعملون ممّن لم یسلم.
گفته‏اند که: این امّت مقتصده چهل و هشت کس بوده‏اند: نجاشى و اصحاب وى، بحیراء راهب و اصحاب وى، سلمان فارسى و اصحاب وى، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و رهطى از شام. ایشان‏اند که رب العالمین بر ایشان نواخت خود نهاده و ستوده، و بعدل و راستى صفت کرده. و آن قوم دیگر که مسلمان نبودند، و ببد کردارى ایشان را یاد کرد و گفت: ساءَ ما یَعْمَلُونَ کعب اشرف بود و کعب اسید و مالک بن اضیف و ابو یاسر و حیى بن اخطب و اهل روم.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مفسّران گفتند که رسول خدا از غائله مشرکان و جهودان ایمن نبود، و از کرد بد و مکر ایشان مى‏اندیشید و باین سبب عیب دین ایشان و سبّ بتان و طعن کردن در ایشان مجاهره نمیکرد، و نیز آیت آمده بود: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ، و این پیش فتح مکّه و بسط اسلام بود، پس چون فتح مکّه برآمد، و اسلام قوى گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، رب العالمین جلّ جلاله بفرمود تا اظهار تبلیغ رسالت کند، و معایب بتان هیچ بازنگیرد، و از کافران نترسد، گفت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اى اظهر تبلیغه، لقوله تعالى: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ.
پس رسول (ص) گفت: «یا ربّ کیف اصنع و أنا واحد، اخاف ان یجتمعوا علىّ»! فأنزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
در این سخن نوعى تهدید است، میگوید: مراقبت ایشان بکن، و از آنچه بتو فرو فرستادیم هیچ چیز بازمگیر نارسانیده، که اگر بعضى نرسانى همچنانست که هیچ نرسانیدى، شیخ طبرسى در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه گوید: بنا بروایات مشهورى که از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه علیهما السلام نقل شده است خداوند بحضرت محمد (ص) امر کرد که حضرت على (ع) را بولایت نصب کند و بمردم اعلام نماید، ولى رسول خدا میترسید که مردم او را بجانب دارى از پسر عموى خود متهم کنند و بطعنه برخیزند، پس خداوند آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ... را بوى وحى کرد و او را باعلام ولایت تشجیع نمود، و حضرت روز غدیر خم دست على (ع) را گرفت و گفت: «من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
کقوله تعالى: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. اخبر انّ کفر هم بالبعض محبط للایمان بالبعض. در این آیت ابطال مذهب گروهى است که گفتند: رسول خدا در بعضى وحى کتمان کرد از جهت تقیت، و عایشه گفت: من حدّثک ان محمدا (ص) کتم شیئا من الوحى فقد کذب، و اللَّه عز و جل یقول: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ازال عز و جل التوهّم ان النبى (ص) کتم شیئا من الوحى للتقیة.
قومى گفتند: این آیت در معنى جهاد و قتال مشرکان آمد که رسول خدا در بعضى اوقات حثّ بر جهاد کمتر میکرد، بسبب آنکه گروهى منافقان در آن کراهیت مینمودند، و کسلانى میکردند، رب العزة در قصه ایشان گفت: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ الایة. پس چون رسول اللَّه در حثّ جهاد سستى نمود خداى تعالى آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یعنى فى امر الجهاد، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. قومى گفتند این در قصه تخییر زنان مصطفى فرو آمد که چون آیت تخییر آمد رسول خدا بر زنان عرضه نمیکرد از بیم آنکه ایشان دنیا اختیار کنند و ندانند. پس رب العالمین آیت فرستاد که: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى تخییرهن، و قیل: نزلت فى امر زینب بنت جحش و نکاحها، و قیل: نزلت فى قصة الیهود، اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ من الرجم و القصاص، و قیل: نزلت فى على بن ابى طالب اى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فى فضل على بن ابى طالب.
چون این آیت فرو آمد براء عازب میگوید که از حجّة الوداع باز گشته بودیم. رسول خدا و یاران در موضعى فرو آمدند که آن را غدیر خم میگفتند. آنجا بزیر درخت فرو آمدند، و رسول بفرمود تا ندا کردند که: الصلاة جامعة، و رسول خدا دست على (ع) گرفت، و گفت: «ا لست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟» فقالوا: بلى یا رسول اللَّه.
قال: «الست اولى بکلّ مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلى. قال: «هذا مولى من انا مولاه.
اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه». قال: فلقیه عمر فقال هنیئا لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولى کل مؤمن و مؤمنة.
نافع و ابن عامر و عاصم بروایت ابو بکر «رسالاته» بلفظ جمع خوانند. باقى قرّا «رسالته» خوانند بلفظ واحد.
وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ انس مالک گفت: رسول خدا را روزگارى پاسبانى میکردند، گفتا و از عائشه شنیدم که: شبى با رسول بودم، و رسول را خواب نمى‏گرفت، گفتم یا رسول اللَّه ما شأنک؟ چه رسید ترا که نمى‏خسبى؟ گفت: «الا رجل صالح یحرسنى اللیلة»؟
مردى صالح نباشد که امشب مرا پاسبانى کند؟
گفتا در آن سخن بودیم که آواز سلاح شنیدیم. رسول گفت: «من هذا»؟
کیستند اینان که سلاح دارند؟ جواب دادند که ماایم سعد بن ابى وقاص و حذیفه، آمده‏ایم تا ترا پاسبانى کنیم. پس رسول خدا بخفت چنان که غطیط وى مى‏شنیدیم، گفتا: و در آن حال این آیت فرو آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. رسول خدا در آن خیمه بود از ادیم ساخته، سر بدر فرا کرد، و گفت: «انصرفوا ایها الناس! فقد عصمنى اللَّه، فلا ابالى من نصرنى و من خذلنى».
و روایت کنند از ابو هریره که گفت: رسول خدا ببعضى غزاها بمنزلى فرو آمد در سایه درختى، و شمشیر که داشت از شاخ آن درخت بیاویخت. اعرابیى جلف فرا رسید. رسول را خالى دید، و شمشیر از درخت آویخته. شمشیر برداشت و قصد رسول خدا کرد، و رسول خفته. چون فرا نزدیک وى شد رسول از خواب درآمد. اعرابى گفت: من یمنعک منّى؟ آن کیست که این ساعت ترا حمایت کند و مرا از تو باز دارد؟
رسول گفت: خدا مرا از تو نگه دارد. دست اعرابى ناگاه بلرزه افتاد، و شمشیر از دست‏ وى بیفتاد، و سر خویش بر آن درخت همى زد تا دماغ وى همه بیرون افتاد، و هلاک گشت. رب العالمین بر وفق آن آیت فرستاد که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
اگر کسى گوید که کافران رسول خدا را مى‏رنجانیدند پیوسته، که دندان رباعیه وى مى‏شکستند، و پیشانى وى مجروح میکردند، و این منافى عصمت است.
جواب آنست که این همه پیش از آن بوده که این آیت آمد. رب العزة خواست که بدایت کار مصطفى با رنج و بلا و اذى دشمن بود، چنان که دیگر پیغامبران را بوده، و مصطفى در آن صبر کند، چنان که ایشان کرده‏اند، پس از آنکه این آیت آمد: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اللَّه او را معصوم داشت از دشمنان، و کرامت و شرف وى پیدا کرد، و کس را از ایشان بر وى دست نبود، و هیچ اذى از ایشان بوى نرسید. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ اى لا یهدیهم الرشد و هم کافرون، و قیل لا یجعلهم مهتدین و قد کتب علیهم انّهم کافرون.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ گفته‏اند که: در قرآن هیچ آیت نیست صعب‏تر از اینکه میگوید: شما بر هیچ چیز نیستید از کار دین، و هیچ بدست ندارید، تا آن گه که عمل کنید در آنچه در تورات است شما که اهل تورات‏ید، و عمل کنید در آنچه در انجیل است شما که اهل انجیل‏اید، و عمل کنید در آنچه در قرآنست شما که اهل قرآن‏اید. وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى کفار هم، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً، یقول: اذا لم یؤمنوا زادهم کفرهم بما انزل الیک من ربک طغیانا الى طغیانهم، و کفرا الى کفرهم. فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ این نه نهى است از حزن، که این در قدرت آدمى خود نیاید، لیکن تسلیت مصطفى و نهى از تعرض حزن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ سبق تفسیره.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً آمن الیهود من یهودیته، و النصرانى من نصرانیته و الصابئ من صابئیته، و المنافق من نفاقه، فآمنوا بالبعث من بعد الموت، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ حین یخاف اهل النار، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حین یحزن اهل النار.
اگر کسى گوید: چه فرق است میان فعل و عمل؟ جواب آنست که این فعل احداث چیزى است و در وجود آوردن پس از آنکه نبود، و عمل آنست که در آن چیز حادثى فرا دید آرد که بآن متغیر گردد. اگر کسى گوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ چون متصور بود و اهوال رستاخیز ناچار بایشان گذر کند؟ جواب آنست که هر چند هول قیامت بایشان گذرد امّا عارض بود نه پاینده، که عاقبت آن نجات و نعیم ابد بود، و ازینجاست که گفت: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» فزع اکبر عذاب قطیعت است؟
حزن دائم، و ایشان را آن نبود.
لَقَدْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ کلّ نبى بعثه اللَّه الى قوم فآمنوا فذلک اخذ میثاقهم، وَ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ رُسُلًا یعنى الى الیهود، کُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ اهواءهم التی هم علیها فَرِیقاً کَذَّبُوا مثل عیسى و محمّد علیهما السلام، وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ مثل زکریا و یحیى: تکذیب، جهودان و ترسایان هر دو کردند، و قتل جز فعل جهودان نبود. ابن کیسان گفت: پیغامبران مرسل دو گروه بودند: گروهى اصحاب کتب و شرایع، چون نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسى و محمّد، هرگز هیچ بیگانه را بر قتل و أسر ایشان دست نبود، و گروه دیگر نه اصحاب کتب و شرایع بودند، بلکه امر معروف و نهى منکر کردند. دشمنان را بر قتل ایشان دست بود همچون یحیى و زکریا و امثال ایشان، که در عهد ایشان بیک روز هفتاد پیغامبر کشته شدند بدست جهودان، و در خبر است که «ثم یقوم سوق بقلهم من آخر النّهار».
وَ حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «الا تکون» بضم النون، على معنى انه لا تکون فتنة. الفتنة الابتلاء و الاختبار، یقول: ظنّوا ان لا یبتلوا و لا یعذبهم اللَّه. جهودان پس مرگ موسى (ع) در زمانى متطاول که پیغامبرى دیگر نیامده بود چنان دانستند و پنداشتند که ایشان را فرو گذاشتند، و به پیغامبرى دیگر ایشان را بنخواهند آزمود تا استوار گیرند یا نه. پس اللَّه تعالى عیسى را بایشان فرستاد. قومى بعیسى باز کافر شدند، و کور و کر گشتند، یعنى بآنچه شنیدند عمل نکردند تا هم چنان بود که نشنیدند و ندیدند چون کوران و کران. پس چون عیسى را بآسمان بردند، تابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى ارسل الیهم محمدا (ص) یعلّمهم ان اللَّه قد تاب علیهم ان آمنوا و صدّقوا. مصطفى را پس از آن بایشان فرستادند، و ایشان را خبر داد که اگر ایمان آرید و تصدیق کنید اللَّه شما را توبت داد و باز پذیرفت. ایشان هم تصدیق نکردند، و فراوانى از ایشان کافر شدند، و باز کور و کر شدند، عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بعیسى، ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا اذ کفروا بمحمّد (ص)، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ فى تعامیهم و تصاممهم.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخ‏اند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمى‏دانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمى‏برند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مى‏نماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریف‏تر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بى‏واسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهل‏تر و در قتل و قتال مردانه‏تر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب‏تر و قوى‏تر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصه‏اى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ که خداى عیسى مریم است، وَ قالَ الْمَسِیحُ و گفت عیسى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب، اعْبُدُوا اللَّهَ خداى را پرستید، رَبِّی وَ رَبَّکُمْ خداوند من و خداوند شما، إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ اللَّه حرام کرد بر وى بهشت، وَ مَأْواهُ النَّارُ و جاى وى آتش، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۷۲) و ستمکاران را هیچ یاران نیست.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا کافر شدند ایشان که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ که اللَّه سدیگر سه است، وَ ما مِنْ إِلهٍ و نیست خداى، إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مگر یک خداى یکتا، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا و اگر باز نه ایستند، عَمَّا یَقُولُونَ از اینکه میگویند، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ بایشان رسد که بر کفر خویش بپائیدند از ایشان، عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۳) عذابى درد نماى.
أَ فَلا یَتُوبُونَ باز نگردند، إِلَى اللَّهِ با خداى، وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ و از وى آمرزش نجویند؟ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷۴) و اللَّه آمرزگار است و بخشاینده.
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ نیست پسر مریم، إِلَّا رَسُولٌ مگر فرستاده، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ که گذشت پیش از وى فرستادگان فراوان، وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ و مادر وى زنى بود پارسا، کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ دو طعام خواره بودند، انْظُرْ در نگر، کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ چون دشمنان خود را سخنان روشن پیدا میکنیم ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۷۵) پس درنگر چون ایشان را مى‏برگردانند!
قُلْ گوى أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مى‏پرستید فرود از خداى، ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً چیزى که بدست وى نه گزند است و نه سود، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۷۶) و خداى اوست که شنواست و دانا.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ترسایان را گوى که اى خوانندگان انجیل! لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ مبالغه مکنید در دین خویش، غَیْرَ الْحَقِّ در مخالفت حق، وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ و بر پى هوا و خوش آمد قومى مروید، قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ که بیراه شدند پیش از این، وَ أَضَلُّوا کَثِیراً و بیراه کردند فراوانى مردمان را، وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ (۷۷) و بیراه شدند از شاهراه راست.
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لعنت کردند بر ایشان که کافر شدند، مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب، عَلى‏ لِسانِ داوُدَ بر زبان داود، وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ و بر زبان عیسى، ذلِکَ بِما عَصَوْا آن بآن بود که سر کشیدند و نافرمانى کردند، وَ کانُوا یَعْتَدُونَ (۷۸) و در مراد خویش اندازه‏ها در مى‏بگذاشتند.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ یکدیگر را بازنمى‏زدند عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ از ناپسندى که میکردند لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۷۹) بد چیزى و بدکارى که میکردند!
تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ از ایشان فراوان بینى یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا که با کافران همساز و همدل میباشند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ بد چیزى که ایشان تنهاى ایشان را پیش فرا فرستادند، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ که از کرد ایشان آن آمد که خشم گرفت اللَّه بر ایشان، وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (۸۰) و در عذاب اواند جاودان.
وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ و اگر گرویده بودندى بخداى و رسول، وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ و بآنچه فرو فرستاده آمد بوى، مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ایشان را به دوستان نداشتندى و همدل بنگرفتندى، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۸۱) لکن فراوانى از ایشان فاسق بودند و از طاعت بیرون.
لَتَجِدَنَّ تو یابى، أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً صعب‏ترین مردمان بعداوت، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الْیَهُودَ این جهودان، وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و پس آن کوران، وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً و یابى نزدیکتر ایشان بدوستى، لِلَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که مؤمنان‏اند، الَّذِینَ قالُوا ایشان که گفتند: إِنَّا نَصارى‏ که ما ترسایانیم، ذلِکَ آن، بِأَنَّ مِنْهُمْ بآنست که از ایشان قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً قسیسان و رهبان است، وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۸۲) و بآنکه ترسایان بر خلق گردن نکشند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ کلبى گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد: سید و عاقب و اصحاب ایشان از فرقه یعقوب که گفتند: المسیح ابن مریم هو اللَّه، و اصل سخن ایشان همانست که مثلّثه گفتند، و در آیت دیگر آن را شرح دهیم. مسیح از بهر آن نام کردند که: دست بهیچ آفت و عاهت رسیده نبودى که نه در حال آن آفت زائل گشتى، و بصحت بدل شدى. ابراهیم نخعى گفت: مسیح صدّیق باشد، و قیل: لانه کان امسح الرجل لا خمس له، و شرح این در سورة آل عمران رفت.
إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ این سخن جائز است که از کلام عرب بود، و جائز است که ابتدایى باشد از کلام حق. میگوید: هر که شرک آرد در عبادت خداى خویش، و آن گه توبه نکند، و بر شرک میرد، اللَّه بهشت بر وى حرام کرد، و از بهشت باز داشت. این شرک اکبر است که ضد توحید و ایمانست، و معنى این شرک الحاق شریک است بمعبود بى‏همتا، وى را بچیزى از خلق خویش ماننده کردن، یابنده را بیش از فعل استطاعت دانستن، چنان که اعتقاد قدریان است، و این محض شرک اکبر است، و عین مذهب کوران. هر که ازین شرک برست از آتش دوزخ ایمن گشت.
مصطفى (ص) معاذ را گفت: «یا معاذ! هل تدرى ما حق اللَّه على عباده و ما حق العباد على اللَّه»؟
هیچ دانى که حق خدا بر بندگان چیست و حق بندگان بر خدا چیست؟ معاذ گفت: خدا داناتر باین و بس. رسول بوى گفت: یا معاذ حق اللَّه على العباد ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا، و حق العباد على اللَّه ان لا یعذب من لا یشرک به شیئا».
و عن عبادة عن النبى (ص)، قال: «من شهد ان لا اله الا اللَّه، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان عیسى عبد اللَّه و رسوله و ابن امته، و کلمة القاها الى مریم و روح منه، و الجنّة و النّار حق، ادخله اللَّه الجنّة على ما کان من العمل».
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ جمهور ترسایان از ملکائیه و نسطوریه و یعقوبیه به تثلیث همیگویند، و تثلیث آنست که گویند: الالهیة مشترکة بین اللَّه و مریم و عیسى، و کل واحد من هؤلاء اله، و اللَّه احد ثلاثة آلهة. یبیّن هذا قوله تعالى للمسیح: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ؟! و لا بد أن یکون فى هذه الایة اضمار و اختصار، لان المعنى: انهم قالوا ان اللَّه ثالث ثلاثة آلهة، فخذف ذکر الالهة، لان المعنى مفهوم، و لا یکفر من یقول ان اللَّه ثالث ثلاثة اذا لم یرد الالهة لانه ما من اثنین الا و اللَّه ثالثهما بالعلم، کقوله: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ»، و قال النبى (ص) لابى بکر: «ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما»؟ و الّذى یبین انهم ارادوا بالثلاثة الالهة قوله فى الردّ علیهم: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ.
هیچ کس اللَّه را جفت نگفت مگر ترسایان، و فرزند سه طائفه گفتند: قومى از جهودان که عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ گفتند، و قومى از کفره عرب که فریشتگان را دختران گفتند، و ترسایان عیسى گفتند، و نیز مادر او را جفت گفتند، و فرق انباز گویان فراوان‏اند، و فى الخبر: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، یدعون له الولد، ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ و این «من» تحقیق توکید است یعنى ما اله الا اله واحد، وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا یعنى ان لم یتوبوا عن مقالتهم، لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ثبتوا على کفرهم. مسّ و لمس هر دو بمعنى متقاربند، و فرق آنست که لمس ملاصقه است که با وى احساس بود ناچار، و مس جائز است که با وى احساس بود و جائز است که نبود. اما درین موضع ناچار احساس است که عذاب چون بحیوان رسد لا بد حس آن بیابد، و در وى اثر کند. ثم دعاهم الى التوبة، فقال: أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ من النصرانیة؟
و یَسْتَغْفِرُونَهُ من الیهودیة؟ هذا امر بلفظ الاستفهام، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. وَ اللَّهُ غَفُورٌ، للذنوب، رَحِیمٌ بهم حین قبل منهم التوبة. استغفار درین آیت بمعنى توحید است، کقوله: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، لان من وحّده فقد باء بمغفرته، هر که اللَّه را یکتا دانست خویشتن را بآمرزش آورد.
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ رسالت و نبوت عیسى نه چیزى بدیع است و نه بیشینه کارى، بلکه پیش از وى رسولان بودند و گذشتند، و در منزلت و معجزت عیسى و رسولان همه یکسان بودند. هر که عیسى را دعوى الهیت کند، چنانست که همه را دعوى الهیت کرد، پس چنان که ایشان رسولان بودند نه خدایان، عیسى هم رسول است نه خدا. «وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ» جاى دیگر گفت: «وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ». کلبى گفت: صدّیقى وى آن بود که چون جبرئیل آمد و گفت: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
صدّقت جبرئیل و صدّقت بعیسى انه رسول اللَّه.
کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ اى کانا یعیشان بالطعام و الغذاء کسائر الآدمیین، و کیف یکون الها من لا یقیمه الا اکل الطعام؟! و قیل: کانا یأکلان الطعام، کنى عن الذرق بالذوق، یأکلان إشارة إلى ما یرمیان به. این کنایت است از قضاء حاجت آدمى، و هو من احسن الکنایات و ادقها، لان من اکل الطعام کان منه الحدث و البول، فکنى عن ذلک بألطف کنایة بالاختصار و النهایة.
انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ اى: کیف نظهر ما فى الانسان من العلامات الدالة على انه لیس باله. ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ من این یکذبون بعد البیان؟ یقال لکل مصروف عن شى‏ء مأفوک عنه، و قد افکت فلانا عن کذا، اى: صرفته عنه، و قد أفکت الارض اذا صرف عنها المطر، و الافک الکذب لانه صرف الخبر عن وجهه، و المؤتفکات المنقلبات من الریاح و غیرها، لانها صرفت بقلبها عن وجهها. أَنَّى یُؤْفَکُونَ یعنى یصرفون عن وجه البیان، و یعمون عن الدلالة.
قُلْ یا محمد للنصارى: أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً؟ یعنى المسیح. ترسایان را میگوید که: چه پرستید عیسى را! که در وى ضرر و نفع نیست، نه در دنیا و نه در آخرت، اگر نپرستید شما را گزندى نتواند، و اگر پرستید سودى بر شما نتواند، وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لمقالتهم فى عیسى و أمّه، الْعَلِیمُ بفعالهم.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلو در دین آنست که از اقتصار در گذرند، ما بین طرفى القصد مذموم. افراط چون تفریط است هر دو نکوهیده. غَیْرَ الْحَقِّ معنى آنست که لا تسلکوا غیر القصد، در راه میانجى روید نه از سزا دون و نه از اندازه افزون. غالیان در دین سه قوم‏اند: ترسایان در کار عیسى (ع)، و رافضیان در کار على (ع)، و خوارج در کار تشدید. رافضیان در غلو ملحق‏اند بترسایان، و موسوسان در طهارت و در نماز در نمطى‏اند از سیرت خوارج. وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ الاهواء هى المذاهب التی تدعوا الیها الشهوة دون الحجة، و در قرآن چند جایگه ذکر اتباع اهواء است هم بر سبیل ذمّ، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏.
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قوم اینجا پدران و اسلاف ایشان‏اند، میگوید: بر پى هواء پدران خویش مروید، که بیراه شدند، و دیگران را بیراه کردند، و این پدران و اسلاف ایشان سه فرقت بودند از ترسایان نسطوریان و یعقوبیان و ملکائیان. قومى گفتند که: عیسى اوست. قومى گفتند که: پسر اوست.
قومى گفتند که: انباز اوست، و هر چند که همه کافران در ضلالت و گمراهى‏اند، امّا ترسایان را على الخصوص دو ضلالت گفت: قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ‏، پیشین آنست که به موسى کافر بودند، و پسین آنست که عیسى را پسر خواندند. وجهى دیگر است پیشین ضَلُّوا آنست که عیسى را پسر خواندند و پسین آنست که مصطفى را دروغ زن خواندند.
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا این آیت در تغلیظ است در ترک امر معروف و نهى منکر و تشدید بر علما، تا خلق را پند دهند، و باز زنند، و در حق گفتن از خلق باک ندارند، و فرا ظالم گویند که مکن و معنى لعنت، راندن است و دور کردن از رحمت اللَّه، و لعنت بر زبان داود آن بود که اصحاب السبت ماهى گرفتند روز شنبه در مخالفت فرمان، داود گفت: «اللهم انّ عبادا قد خالفوا امرک و ترکوا قولک فالعنهم و اجعلهم آیة و مثلا لخلقک، فمسخهم اللَّه قردة»، و لعنت بر زبان عیسى آن بود که قومى که مائده خوردند ایمان نیاوردند، و در کفر بیفزودند، تا عیسى گفت: «اللهم انک انت وعدتنى من کفر منهم بعد ما یأکل المائدة ان تعذبه عذابا لا تعذبه احدا من العالمین. اللهم العنهم کما لعنت اصحاب السّبت». پنج هزار مرد بودند که در میان ایشان زنى و کودکى نه، بدعاء عیسى همه خنازیر گشتند. و گفته‏اند: داود بقومى برگذشت که بر منکرى جمع آمده بودند، داود ایشان را نهى کرد. ایشان گفتند: نحن قرود ما نفقه. داود گفت: «کُونُوا قِرَدَةً» فمسخهم اللَّه قردة. و ان قوما کانوا یجتمعون على عیسى یسبّونه فى امّه، قال اللَّه ان یجعلهم خنازیر، فذلک لعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم.
و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «لما وقعت بنو اسرائیل فى المعاصى، نهتهم علماؤهم فلم ینتهوا، فجالسوهم فى مجالسهم و واکلوهم و شاربوهم فضرب اللَّه قلوب بعضهم ببعض، فلعنهم على لسان داود و عیسى بن مریم ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»، ثمّ قال (ص): «کلّا و الذى نفسى بیده حتى تأخذوا على ید الظالم فتأطروه على الحق اطرا» قوله تأطروه اى: تعطفوه.
کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ
قال النبى (ص): «ان اللَّه لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم، و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه، فاذا فعلوا ذلک عذب اللَّه العامة و الخاصة».
و فى روایة اخرى: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه».
و قال (ص): «اذا عملت خطیئة فى الارض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها، کان کمن شهدها»، و قال: «مثل المداهن فى حدود اللَّه و الواقع فیها مثل قوم استهموا سفینة فصار بعضهم فى اسفلها و صار بعضهم فى اعلاها، و کان الذى فى اسفلها یمرّ بالماء على الذین فى اعلاها، فتأذّوا به فأخذ فأسا، فجعل ینقر اسفل السفینة، فأتوه فقالوا: مالک؟ فقال: تأذیتم بى و لا بد لى من الماء فان اخذوا على یدیه انجوه و نجّوا انفسهم، و ان ترکوه اهلکوه و اهلکوا انفسهم».
و قال: «یجاء بالرجل فیلقى فى النار فتندلق اقتابه فى النار، فیطحن فیها، فیجتمع اهل النّار علیه، فیقولون اى فلان! ما شأنک؟ أ لیس کنت تأمرنا بالمعروف و تنهانا عن المنکر؟! قال کنت آمرکم بالمعروف و لا آتیه، و أنهاکم عن المنکر و آتیه».
تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى من الیهود، یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا من مشرکى العرب من قریش. این در شأن کعب اشرف فرو آمد که به مکه شد با شصت مرد راکب بر بو سفیان و مشرکان عرب بر دشمنى رسول خدا، و شرح این قصه از پیش رفت. لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ اى بئس ما قدموا من العمل لمعادهم فى الآخرة.
سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ و خلودهم فى النّار. و درین آیت آمیختن با اهل باطل و خوش زیستن با ایشان و از ایشان نابریدن و روى بر ایشان گران ناداشتن کفر شمرد.
چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ. در خبر است: «القوا الفسّاق بوجوه مکفهرة». وَ لَوْ کانُوا یعنى الیهود یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ انّه واحد لا شریک له وَ النَّبِیِ‏ محمّد (ص) وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ من القرآن مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ یعنى مشرکى قریش، وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ یعنى من الیهود فاسِقُونَ.
لَتَجِدَنَّ یا محمّد أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ این جهودان قریظه و نضیر و فدک و خیبراند، و دیگر جهودان بایشان ملحق‏اند که راه ایشان رفتند و اقتدا بعمل ایشان کردند. میگوید: هیچ کس را با مؤمنان آن عداوت نیست که جهودان را. و از اینجاست که مصطفى (ص) گفت: «ما خلا یهودیان بمسلم الا همّا بقتله.
«وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان مکه‏اند، و دیگر مشرکان عرب که بر منهاج و سنت ایشان رفتند، و اقتدا بعمل ایشان کردند.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ این همه ترسایان را میگوید، که بعضى را میگوید که برسول خدا ایمان آوردند و با جعفر بن ابى طالب از زمین حبشه و شام بر رسول خدا آمدند. و قصّه آنست که در بدایت اسلام که اسلام هنوز قوى نگشته بود، و مسلمانان اندک بودند، و با کافران مى‏برنیامدند، و کافران قصد مسلمانان میکردند، و ایشان را در فتنه مى‏افکندند، رسول خدا قومى را فرمود تا هجرت کردند بزمین حبشه، و گفت: «ان بها ملکا صالحا لا یظلم و لا یظلم عنده احد، فاخرجوا الیه حتّى یجعل اللَّه للمسلمین فرجا».
نجاشى نامى است ملوک ایشان را همچون کسرى و قیصر ملوک عجم و روم را، پس یازده مرد برفتند و چهار زن یکى عثمان عفان و اهل وى، رقیه بنت رسول اللَّه، و الزبیر بن العوام و عبد اللَّه بن مسعود، و عبد الرحمن بن عوف و ابو حذیفة بن عتبه و اهل وى سهلة بنت سهیل بن عمرو و مصعب بن عمیر و ابو سلمة بن عبد الاسد و اهل وى ام سلمة بنت ابى امیّه، و عثمان بن مظعون، و عامر بن ربیعه و اهل وى لیلى بنت ابى حثمه، و حاطب بن‏ عمرو، و سهیل بن بیضاء. این جماعت سوى بحر شدند، و کشتى بمزد گرفتند، و بزمین حبشه شدند، و در ماه رجب بود پنجم سال از مبعث رسول (ص) و این هجرت را هجرة الاولى میگفتند.
پس جعفر بن ابى طالب از پس ایشان شد با جماعتى مسلمانان، و جمله مهاجران زمین حبشه هشتاد و دو مرد بودند بیرون از زنان و کودکان. چون قریش را خبر شد که ایشان بزمین حبشه شدند، عمرو عاص را با یکى دیگر پیش نجاشى فرستادند با تحفهاى نیکو، تا آن مسلمانان را بچشم نجاشى زشت کنند. رب العالمین آن کید و فعل ایشان بر ایشان شکست، و مسلمانان را از ایشان معصوم داشت، و خائبا خاسرا هر دو از ایشان بازگشتند، و تمامى این قصّه در سورة آل عمران روشن گفته‏ایم.
پس مسلمانان آنجا مقام کردند روزگارى دراز، و نجاشى ایشان را گرامى داشت تا رسول خدا از مکّه به مدینه هجرت کرد، و شش سال از هجرت بگذشت. پس رسول نامه نبشت بنجاشى بر دست عمرو بن امیة الضمرى که ام حبیبه بنت ابى سفیان از بهر من بخواه، و امّ حبیبه با شوهر خویش هجرت کرده بود بحبشه، و شوهرش فرمان یافته. نجاشى کنیزک خویش ابرهه را بر امّ حبیبه فرستاد، و وى را خبر داد از خطبه رسول خدا. ام حبیبه شاد شد، و پیرایه زرینه و سیمینه که بر خود داشت به ابرهه داد و خالد بن سعید بن العاص را وکیل خود کرد، تا او را بزنى برسول خدا دهد، و نجاشى از بهر رسول خدا نکاح مى‏پذیرفت، و نجاشى او را بخواست بمهر چهارصد دینار، و از مال خویش وزن کرد، و بوى فرستاد بدست ابرهه. ام حبیبه پنجاه دینار بابرهه داد، ابرهه نپذیرفت، گفت ملک مرا فرمودست که هیچ مستان، و آنچه ستده‏ام نیز رد مى‏کنم.
آن گه ابرهه گفت: یا ام حبیبه مرا خود زر و سیم فراوان است، و حاجت بدین نیست.
چون بر رسول خدا رسى سلام من بدو رسان. و نجاشى زنان خویش را فرمود تا عود و عنبر فراوان بامّ حبیبه فرستادند.
پس نجاشى امّ حبیبه را و جعفر را و مسلمانان را باکرامى تمام باز گردانید.
چون باز مدینه آمدند، رسول خدا به خیبر بود، و فتح خیبر برآمده، چون بمدینه باز گشت در پیش امّ حبیبه شد. امّ حبیبه سلام آن کنیزک ابرهه برسانید. رسول جواب داد، آن گه گفت: «لا ادرى أ بفتح خیبر أسرّ أم بقدوم جعفر»، فأنزل اللَّه تعالى: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً یعنى ابا سفیان بتزویج امّ حبیبه.
و پس از قدوم جعفر، نجاشى پسر خویش با شصت مرد بر مصطفى (ص) فرستاد، و بوى نامه نبشت که: یا رسول اللَّه اشهد انک رسول اللَّه صادقا مصدّقا، و قد بایعتک و بایعت ابن عمک و أسلمت للَّه رب العالمین، و قد بعثت الیک ابنى، و ان شئت آتیک بنفسى، و السلام علیک یا رسول اللَّه. و جمله مسلمانان که وفد نجاشى بودند، و از زمین حبشه و شام آمده بودند با جعفر و غیر وى هفتاد مرد بودند، و بروایتى هشتاد، و بروایتى چهل: سى و دو از حبشه و هشت رهبان اهل شام. چون بمدینه آمدند رسول خدا سورة یس تا بآخر بر ایشان خواند. ایشان خوش بگریستند، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً
روى سلمان ان النبى (ص) قرأ ذلک «بأن منهم صدّیقین و رهبانا».
سریانیان دانشمندان خویش را کشیش خوانند، قسیس تعریب اوست. قومى از اهل عربیت گفته‏اند که آن از تقسّس گرفته‏اند از تتبع علم و طلب آن، و رهبان جمع راهب است، و رهبانیة اعتزالست از تزویج و تنعم. وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ یعنى عن الایمان بمحمّد (ص) و القرآن. قال عروة بن الزبیر ضیّعت النصارى الانجیل، و أدخلوا فیه ما لیس منه، و کان الذى غیّر ذلک اربعة نفر لوقاس و مرقوس و بلحیس و مینوس و بقى قسیسا على الحق و الاستقامة و الاقتصاد، فمن کان على هدیه و دینه فهو قسیس.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ سموم قهر بود که از میدان جلال در عالم عدل بر نهاد. آن بى‏حرمتان بى سرمایگان تافت، و ایشان را در قید شقاوت کشید، تا دل ایشان نهبه شیطان گشت، و بزبان بیگانگى گفتند: المسیح بن مریم. باز تاریکى کفر و حیرت و ظلمت شقاوت بیفزود، قدم برتر نهادند در کفر، و گفتند: ثالِثُ ثَلاثَةٍ آرى چه توان کرد منادى عدل بود که در ازل بانگ بیزارى بر ایشان زد، و در وهده نبایست ایشان را داغ قطیعت نهاد، و بصائر ایشان معلول و مدخول کرد تا دیده تمییز نداشتند و فرق ندانستند میان ربوبیت و عبودیت.
لاهوت بناسوت فرو آوردند، و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند، و این مایه ندانستند که: «لم یکن ثم کان» دیگر است و «لم یزل و لا یزال» دیگر. عیسى نابوده دى، بیچاره امروز، نایافته فردا، جوان دى، کهل امروز، پیر فردا، مرده پس فردا چگونه برابر بود با خداى بى‏همتا، معبود یکتا، خدایى را سزا، نه متعاور اسباب، نه متعاطى طلاب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز ماننده کى بود کرده بکردگار، آفریده بآفریدگار، عیسى نبوده و پس ببوده، و آنکه محتاج طعامى و شرابى و خوابى و قضاء حاجتى گشته، با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست.
و نیز گفت: لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً نه در دست او جلب نفع، نه در توان او دفع ضرّ، نه کسى را سود تواند، نه گزند از کسى بازدارد. این چنین کس خدایى را چون شاید! خدا اوست که خالق همه اوست، سود و زیان، بند و گشاد، نیک و بد، امر و نهى همه در توان اوست. نافذ در همه مشیت اوست، روان بر همه امر اوست. بود همه بارادت و علم اوست. مخلوق نبود و وى در ازل خالق بود، مرزوق نبود و وى راز بود، نه بمرسومات مسمى است که خود در ازل متسمى است. در آسمان و زمین خود اوست که چنان که در اوّل آخر است، در آخر اوّل است، نه متخائل در ظنون نه محاط در افهام، نه منقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند، بر این علم بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام، طوبى آن کس که از در تصدیق درآید که وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند که دل بمعرفت زنده شود، یا زهرى دهند که بآن نفس اماره کشته شود، یا شرابى دهند که جان از وجود مست و سرگشته شود. یا هذا! عقل معزول کن تا بر خورى، خدمت صافى دار تا بهره برى. شرم همراه دار تا بار یابى، بر مرکب مهرنشین تا زود بحضرت رسى، همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینى. مسکین او که عمرى بگذاشت و او را ازین کار بویى نه! ترا از دیار کسان چیست که ترا جویى نه! قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلو در دین آنست که در صواب بیفزایند، و تقصیر آنست که چیزى درباید، نه آن و نه این، نه افراط نه تفریط، چنان که شیطان در تفریط ظفر یابد، در افراط هم ظفر یابد. جاده سنت راه میانه است. راه که سوى حق میشود راه میانه است: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ»، «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».
راه میانه از تعطیل پاک است، و از تشبیه دور، راه تشبیه بکفر دارد چنان که راه تعطیل، هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. راه میانه و طریق پسندیده آنست که گویى از صفات اللَّه نام دانیم، چونى ندانیم. در کوشیم که دریابیم نتوانیم، ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم، فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، راه تسلیم سپردیم، و دست درین حجت زدیم که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و بزبان تضرع بنعت تسلیم همى‏گوییم: «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ».
وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ الایة میگوید: بر حذر باشید از آن قوم که بر پى هوى و دل خواست خویش‏اند که ایشان را نه نور بصیرت است، نه چراغ معرفت، نه اعتقاد بر بصیرت، نه سخن بر بیّنت، نه طریق کتاب و سنت. اللَّه ایشان را داور، و خصم ایشان پیغامبر، و منزل ایشان سقر. راى ابلیس راى ایشان، و دوزخ سراى ایشان، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» در شأن ایشان.
مصطفى (ص) گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان اولها و آخرها باطل. اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب».
و عن ابى بکر الصدیق قال: قال رسول اللَّه (ص): «قال ابلیس: اهلکت النّاس بالذنوب، أهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار، فلما رأیت ذلک اهلکتهم بالاهواء، و هم یحسبون انهم مهتدون».
عن سعید بن المسیب، قال: صعد عمر بن الخطاب المنبر، فحمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال: «ایها الناس اسمعوا من مقالتى، و عوا ما اقول لکم، ارفعوا ابصارکم الىّ، الا ان اصحاب الراى اعداء السنن، اعیت علیهم الاحادیث ان یحفظوها، و تفلتت منهم فلم یعوها، فاستحیوا اذ ساء لهم ان یقولوا لا ندرى، فعاندوا السنن برأیهم، فضلوا و أضلوا عن سواء السبیل، و اللَّه ما قبض اللَّه نبیه، و لا رفع الوحى عن خلقه حتى بین لهم سنن نبیهم (ص)، و حتى اغناهم عن الراى، و لو کان الدین یؤخذ بالرأى لکان باطن الخفّ احق لمسح من ظاهرها، و ایاکم و ایاهم فانهم قد ضلوا و اضلوا عن سواء السبیل».
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کافران را بزبان پیغامبران بلعنت یاد کرد، و مؤمنان را بى‏واسطه پیغامبران برحمت و ثناء خود یاد کرد، هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ، ور نیز عتاب و قهر بودى، و سیاست و جنگ بودى، چون خود گوید همه خوش بود، همه فضل و شرف بود، فکیف که خود گفت، و همه ثناء و رحمت گفت، و لقد قال قائلهم:
لئن ساءنى ان نلتنى بمساءة
فقد سرّنى انّى خطرت ببالک‏
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود
خواهى شفا خواهى الم‏
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا و چون شنوند، ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ آنچه برسول فرو فرستادند، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تو بینى چشمهاى ایشان تَفِیضُ که آب مى‏ریزد مِنَ الدَّمْعِ از اشک، مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ از آنچه بشناختند از حق، یَقُولُونَ همى گویند: رَبَّنا خداوند ما! آمَنَّا ما بگرویدیم، فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (۸۳) ما را در گواهان خویش نویس. وَ ما لَنا و چه رسید ما را، لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ که بنگرویم بخداى وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ و بآنچه بما آمد از راستى، وَ نَطْمَعُ و امید میداریم أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا که در آرد ما را خداوند ما، مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (۸۴) با گروه نیکان.
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بایشان داد خداى، بِما قالُوا بآنچه گفتند جَنَّاتٍ بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۸۵) و آنست پاداش نیکوکاران.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که بپائیدند بر کفر خود وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و دروغ زن گرفتند رساننده سخنان ما، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۸۶) ایشان‏اند دوزخیان و کسان آتش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تُحَرِّمُوا حرام مکنید، طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این پاکها که اللَّه شما را حلال کرد، وَ لا تَعْتَدُوا و از اندازه در مگذارید، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۷۸) که اللَّه دوست ندارد از اندازه در گذرندگان.
وَ کُلُوا و میخورید مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى کرد، حَلالًا طَیِّباً گشاده پاک وَ اتَّقُوا اللَّهَ و پرهیزید از خشم و عذاب خداى الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۸۸)، آن خداى که باو گرویده‏اید.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ خداى شما را نگیرید، بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو که در میان سوگندان شماست وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ لکن شما را که گیرد، بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ بآن گیرد که بزبان سوگند خورید و بدل در آن آهنگ سوگند دارید، فَکَفَّارَتُهُ کفارت آن سوگند و سترنده لائمه از سوگند خواره، إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ طعام دادن ده درویش است، مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، أَوْ کِسْوَتُهُمْ یا پوشیدن ده درویش، أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ یا آزاد کردن گردنى برده مسلمان فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که ازین سه هیچیز نیابد، فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ سه روز روزه دارد، ذلِکَ این چهار آنچه کردید کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ کفّارت سوگندان شما است إِذا حَلَفْتُمْ که سوگند خورید، وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ چنین که هست پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش و نشانهاى پسند خویش، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۹۸) تا مگر آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.
و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مى‏ریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفته‏اند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ یعنى القرآن تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع امّة محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ اى مع امة محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مى‏باید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ الجحیم النّار الشّدیدة الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مى‏بود. بروز چیزى نمى‏خورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمى‏خورد، و با اهل خود نمى‏بود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مى‏بودند، بروز روزه مى‏داشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمى‏خفتیدند، و گوشت و چربش نمى‏خوردند، و گرد زنان نمى‏گشتند، و بوى خوش بکار نمى‏داشتند، و پلاس مى‏پوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.
روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مى‏بینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».
پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.
اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».
رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ.
زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.
عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.
و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، وَ لا تَعْتَدُوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفته‏اند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.
رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.
و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فى بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».
قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟
رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ.
لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بى‏عزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گوینده‏اند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیس‏تر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامه‏اى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ برده‏اى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.
و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولى‏تر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضل‏تر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مى‏نیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.
فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ.
ذلِکَ اى الّذى ذکرت کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.
روى عبد اللَّه بن سمرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانّک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.
قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».
قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ روایت کنند از عمرو بن شرحبل که گفت عمر خطاب دعا کرد و گفت: اللهم بیّن لنا فى الخمر بیانا شافیا، بار خدایا! در کار خمر ما را بیانى ده شافى، آیتى روشن و حکمى پیدا رب العالمین آیت فرستاد که در سورة البقرة است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ.
این آیت بر عمر خواندند. عمر را آن آیت سیرى نکرد، گفت: بار خدایا! بیانى ازین شافى‏تر خواهم. دیگر باره آیت آمد که در سورة النساء است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏. بر عمر خواندند، عمر گفت: هنوز درمى‏باید ازین شافى‏تر و روشن‏تر خداوندا! انما مهلکة للمال مذهبة للعقل، بیّن لنا فیها بیانا شافیا، فنزل قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ، تا آنجا که گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ، عمر گفت: انتهینا انتهینا، و بطریقى دیگر ازین روشن‏تر و گشاده‏تر در سورة البقره بیان کرده‏ایم، و اعادت شرط نیست.
اگر کسى سؤال کند که هر چه حرام کردند بیکبار حرام کردند مگر این خمر، که بچند دفعت حرام کردند، حکمت در آن چیست؟ جواب آنست که هر محرمى را چون حرام کردند وقتى عوضى بجاى نشست، همچون سفاح که حرام گشت رب العزة نکاح بجاى آن نهاد و مباح کرد. مردار حرام کرد ذبایح در مقابل آن مباح کرد، ربا حرام کرد بیع بجاى آن نهاد و مباح کرد. خون حرام کرد گوشت حلال کرد، لا جرم آن محرمات که عوض آن پدید کرد ترک آن بر ایشان گران نگشت، بیک بار حرام کرد، و مردم را از آن باز زد. باز خمر معشوقه نفسها بود، و سبب طرب و نشاط بود، و مردم فرا خوردن آن خو کرده بودند، و بطبع آن را مى‏دوست داشتند، رب العالمین دانست که ترک آن بى‏عوضى و بى‏بدلى که بجاى آن بیستد بر ایشان دشخوار بود، بفضل و لطف خود و برداشت حرج را از ایشان، تحریم آن بتدریج فرا پیش ایشان برد. از اول عیب آن بگفت، و اثم آن ظاهر کرد، گفت: «قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ»، پس بسبب آن از نماز باززد، گفت: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏». پس بعاقبت حرام کرد تا ترک آن بتدریج بر ایشان آسان گشت.
سبحانه ما ارأفه و الطفه بعباده! و من الوعید الوارد فى الخمر ما روى عن عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه لا یجمع الخمر و الایمان فى جوف امرى ابدا، و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مدمن الخمر کعابد الوثن»، و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «اجتنبوا الخمر فانها مفتاح کل شر، و لا یموتنّ احدکم و علیه دین، فانّه لیس هناک دینار و لا درهم، و انّما یقتسمون هناک الحسنات و السیئات، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «من شرب الخمر بعد اذ حرمها اللَّه على لسانى، فلیس له ان یزوّج اذا خطب، و لا یصدّق اذا حدّث، و لا یشفع اذا شفع، و لا یؤتمن على امانة، فمن ائتمنه على امانة فاستهلکها فحق على اللَّه ان لا یخلف علیه»، و عن ابى هریرة عنه (ص): «ریح الجنة توجد من مسیرة خمس مائة عام، و لا یجد ریحها مختال و لا منّان و لا مدمن خمر».
فصل
خمر عنبى خام باتفاق حرام است اندک و بسیار آن، و نجس است، و خوردن آن حد واجب کند، اما شافعى گفت: تحریم این خمر نه عین خمر راست، که علتى و معنى راست، و آن معنى آنست که شرابى مسکر است، و اصل خبائث است، و مایه فسادها، پس هر شرابى که مسکر بود بدان ملحق بود، و اندک و بسیار آن حرام، و ابو حنیفه گفت: تحریم خمر عین خمر راست نه علتى را، که هر چه بیرون از خمر است قدر مسکر حرام است، گفتا: و مطبوخ که دو سیک از آن بشود، و سیکى بماند، خوردن آن مباح است، و حد واجب نکند، تا آن گه که مستى آرد، و هر نبیذ که از گندم و جو و عسل و قصب شکر کنند. مطلق گفت که مباح است الا قدر مسکر، و نقیع میویز و خرماى ناپخته بنزدیک وى حرام است، اما حد واجب نکند الا قدر مسکر، و دلیل شافعى روشن است از جهت خبر رسول، و ذلک‏
قوله (ص): «ان من العنب خمرا، و ان من التمر خمرا، و ان من العسل خمرا، و ان من البر خمرا، و ان من الشعیر خمرا»، و قال: «کل مسکر خمر، و کل خمر حرام».
مصطفى (ص) نام خمر برین چیزها افکند، و چون همه خمر است همه در تحت این آیت شود که: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ، شرح دادن این مسأله درین موضع بیش از این احتمال نکند، و در سورة البقره مستوفى گفته‏ایم.
میسر قمار است، و اصله من الیسار، و قیل مشتق من الیسر و هو السعة و الامکان، یقال: رجل یسر و قوم ایسار یتسعون فیتقامرون، و میسر عرب آن بود که در جاهلیت مردى فرا پیش آمدى و گفتى: این اصحاب الجزور؟ پس نفرى فراهم آمدندى، و شترى خریدندى، و هر یکى را در آن نصیبى کردندى، پس قرعه بزدندى، هر کس که سهم وى بیرون آمدى از بهاى آن اشتر برى گشتى، و نصیب وى در گوشت بماندى، هم چنان قرعه مى زدندى تا یک کس بماندى و بهاى شتر جمله بر آن کس لازم بودى، و او را در آن شتر نصیب گوشت نبودى، و آن گه گوشت شتر بر آن قوم بسویت قسمت کردندى. این بود قمار عرب، که رب العزة درین آیت حرام کرد. و قال ابن عباس: المیسر القمار حتى لعب الصبیان بالکعاب و الجوز. و سئل القاسم بن محمد عن الشطرنج ا هو میسر؟ و عن النرد أ هو میسر؟ فقال: کل ما صدّ عن ذکر اللَّه و عن الصلاة فهو میسر. و تفسیر انصاب و ازلام در اول سورة بشرح گفتیم.
رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ رجس نامى است چیزى را که نجس و قذر بود، و از شرع دور، ساخته و آراسته شیطان بر بنى آدم. رب العالمین گفت: فَاجْتَنِبُوهُ این همه ساخته و برآراسته شیطان است و هلاک دین شما، از آن بپرهیزید و حذر کنید تا رستگار شوید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ این بیان علت تحریم خمر و قمار است. میگوید: شیطان عداوت و کینه و بغض یکدیگر در میان شما افکند چون خمر خورید و قمار بازید، و شما را باز دارد از ذکر خدا که سر همه طاعات است، و اصل همه خیرات، و از نماز که کلید سعادت است و پیرایه شهادت و مایه دیانت. فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ هل درین موضع بر جاى تغلیظ است نه بر تخیر، چنان که جاى دیگر گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و در خبر است: «هل انتم تارکو اصحابى لى»؟ یعنى هل انتم تارکون اذاهم. و هم ازین بابست آنچه گفت: هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى؟ میگوید: مرا سپاس دار هستید؟ هر چند که صورت استفهام دارد اما معنى امر است، و این نوعى است از انواع امر، و در لغت رواست و روان.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ چون بیان محرمات و منهیات کرده بود، طاعت خدا و رسول در پس آن داشت، یعنى که فرمان بردار باشید و این اوامر و نواهى بکار دارید، و از محارم بپرهیزید. وَ احْذَرُوا اى احذروا المحارم و المناهى، فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الطاعة فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ فلیس علیه الا البلاغ، و التوفیق و الخذلان الى اللَّه، فان اطعتم و الا فاستحققتم العذاب.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ سبب نزول این آیت آن بود که قومى از صحابه در آن روزها که خمر حرام کردند از دنیا بیرون شده بودند، و ایشان مى‏خورده بودند بتازگى، و در شکم ایشان مى‏بود. مسلمانان برایشان بترسیدند، و از حال ایشان رسول خدا را پرسیدند. این آیت در شان ایشان آمد. میگوید: بر ایشان تنگى نیست، و ایشان را بزه نیست در آنچه چشیده بودند از مى پیش از تحریم.
این طعموا شربوا است چنان که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی. شراب مطعوم است اما نه مأکول است. إِذا مَا اتَّقَوْا یعنى الکفر باللّه، وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سجدوا للَّه و اجتنبوا و قربوا، ثُمَّ اتَّقَوْا تکذیب رسوله، و صدقوه، ثُمَّ اتَّقَوْا اتیان المحارم الّتى عرفوا حرمتها، وَ أَحْسَنُوا فى ترکها، و قیل اذا ما اتقوا المعاصى و الشرک، ثم اتقوا، داموا على تقواهم، ثمّ اتقوا ظلم العباد مع ضمّ الاحسان الیه. و قیل: اذا ما اتقوا الشّرک و آمنوا صدّقوا، ثم اتقوا الکبائر و آمنوا ازدادوا ایمانا، ثمّ اتقوا الصغائر حذروا و احسنوا تنفلوا.
قال على بن ابى طالب (ع): «ان عثمان من الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا»، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
در روزگار عمر، قدامة بن مظعون مى خورد. عمر خواست که وى را حد زند قدامة گفت: شما را نیست که مرا حد زنید، که اللَّه میگوید: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا، و من از جمله مؤمنانم و در بدر بوده‏ام. عمر گفت راه غلط کردى، و گمانت خطاست، که رب العالمین گفت: إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا، و تقوى آنست که آنچه خدا حرام کرد، از آن بپرهیزى، و گرد آن نگردى. على بن ابى طالب گفت: یا عمر! من از نزول این آیت خبر دارم، چون رب العالمین خمر حرام کرد، جماعتى از مهاجر و انصار بیامدند و گفتند: یا رسول اللَّه برادران ما و پدران ما که در بدر بودند، و در احد کشته شدند، ایشان در آن حال مى همى خوردند، چه گویى در ایشان؟ و چه حکم کنى از بهر ایشان؟ رسول خدا توقف کرد، تا جبرئیل آمد، و آیت آورد: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ الایة. پس عمر بفرمود، و قدامه را حد مفترى بزدند، و گفتند: ان شارب الخمر اذا شرب انتشى، و اذا انتشى هذى، و اذا هذى افترى، فیقیم علیه حدّ المفترى ثمانین جلدة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ این «من» تبعیض است از دو وجه: یکى آنکه اینجا صید بر میخواهد نه صید بحر، و دیگر وجه آنکه صید است در حال احرام نه در حال احلال. تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ آن صید که دستهاى شما بآن رسد از خایه مرغ یا بچه که از آشیانه برنخاسته، وَ رِماحُکُمْ یا بآن رسد نیزه‏هاى شما، و بر قیاس نیزه تیر و سنگ و کمند و جز از آن از این کبار صید چون خرگور و گاو دشتى و شتر مرغ و امثال آن. مى‏گوید: شما را بخواهد آزمود، یعنى که شما را بر آن قادر خواهد کرد، و آن پیش شما خواهد آورد، و فائدة البلوى اظهار المطیع من العاصى، و الا فلا حاجة له الى البلوى. و این در سال حدیبیه بود که رسول خدا را از مکه باز داشتند، و هم آنجا قربان کرد صد تا اشتر، چنان که در قصه حدیبیه است، و مرغان و وحش بیابان فراوان روى بایشان نهادند، و از آن همى خوردند، و با رحال ایشان همى درآمیختند، و ایشان هم در حرم بودند و هم در احرام.
لِیَعْلَمَ اللَّهُ اى لیرى اللَّه، لانه قد علمه، مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ اى یخاف اللَّه الذى لم یره فلا یتناول الصّید و هو محرم، فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِکَ اى من اخذ الصید عمدا بعد النهى و هو محرم، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ یضرب ضربا وجیعا، و یسلب ثیابه، و یغرم الجزاء، و حکم ذلک الى الامام فهذا العذاب الالیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ این آیت در شأن ابو الیسر فرو آمد، نام وى عمرو بن مالک الانصارى، در سال حدیبیه محرم بود احرام بعمره گرفته، بخر گورى رسید، او را طعنه‏اى زد بیفکند، و بکشت. این آیت فرو آمد: لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ. رب العالمین در این آیت حرام کرد بر محرم که احرام بحج گرفته باشد یا بعمره که صید برّ گیرد و کشد یا تعرّض آن کند بهیچ وجه.
و بدان که صید دو است: یکى صید بحر، دیگر صید بر. هر چه صید بحر است خوردن آن همه حلال است، و گرفتن آن محرم را رواست، و آنچه صید برّ است، آنچه گوشت آن حرام است کشتن آن حلال است مگر یربوع، و هر چه گوشت آن حلالست صید کردن آن حرام است.
وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً میگوید: هر که صیدى کشد از آنچه گوشت وى حلالست متعمّدا اى ذاکرا لاحرامه، قاصدا الى قتله، او مخطئا فى قتله، ناسیا لاحرامه.
بیشترین علما چون شافعى و مالک و ابو حنیفه و اهل شام و عراق جمله بر آنند که این جزاء صید در عمد و در خطا یکسانست. زهرى گفت: نزل القرآن بالعمد، و جرت السنّة فی الخطاء، و ذلک‏
قوله (ص): «فى الضبع کبش اذا اصابه المحرم»، و لم یفصل بین متعمد و غیره، فاجرى على العموم. و گفته‏اند: ضمان صید همچون ضمان مال است، لانه یجب فى الصغیر صغیر و فى الکبیر کبیر کضمان الاموال، و معلومست که ضمان مال، عمد و خطا در آن یکسانست، ضمان صید همچنانست.
فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ عاصم و حمزه و کسایى فجزاء بتنوین خوانند، و مثل برفع، باقى باضافت خوانند بى‏تنوین. و معنى جزا فدا است. و بدان که صید بر دو ضربست: یکى آنست که آن را مثل نیست از نعم، همچون عصافیر و قنابر و ما دون الحمام، هر چه کم از کبوتر باشد وى را از نعم مثلى نبود، جزاء وى آنست که آن را قیمت کنند، و آن گه آن قیمت بدرویشان نباید داد بلکه صرف کنند باطعام، و آن طعام بدرویشان تفرقت کنند، هر درویشى را مدّى، یا پس روزه دارد بجاى هر مدّى روزى، و ضرب دوم از صید آنست که آن را مثل است از نعم، جزاء وى مثل آنست و آن بر دو ضربست: ضربى آنست که صحابه در آن حکم کرده‏اند: فى النغامة بدنة، و فى حمار الوحش بقرة، و فى الغزال عنز، و فى الارنب عناق، و فى الیربوع جفرة. و ضربى آنست که صحابه در آن حکم نکرده‏اند، دو مرد دانشمند عدل از اهل خبره باید که در آن نظر کنند، و هر چه شبهى دارد بآن صید، و بآن نزدیکتر بود، آن را واجب گردانند. اینست که رب العزة گفت: یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ یعنى من اهل دینکم، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ لفظه معرفة، و معناه نکرة، تقدیره بالغ الکعبة. أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ قراءت مدنى و شامى کَفَّارَةٌ بى‏تنوین است، طعام بخفض میم. باقى بتنوین خوانند و بضمّ میم. أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً اى مثل ذلک من الصیام. صیاما منصوب على التمییز، و عدل و عدل بفتح عین و کسر عین بقول بصریان یکسانست، و گفته‏اند: بکسر عین مثل باشد از جنس خویش، و بفتح عین مثل باشد از غیر جنس وى.
یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ چون دو عدل حکم کردند و جزاء آن پدید کردند، وى مخیر است میان سه چیز: اگر خواهد آن مثل بیرون کند، و بدرویشان دهد، و اگر خواهد آن مثل را قیمت کند با درم، و آن درم باطعام صرف کند، و طعام بدرویشان دهد، هر درویشى را مدى، و اگر خواهد روزه دارد هر مدّى را روزى، که رب العزة بلفظ «او» گفت، و ذلک یوجب التخیّر.
اما مذهب بو حنیفه در جزاء صید آنست که: هر که صیدى کشد در حال احرام، بروى قیمت آن واجب شود اگر آن صید مثل دارد یا ندارد، پس آن قیمت اگر خواهد بدرویشان دهد، و اگر خواهد صرف کند با چهارپایى قربانى، و گوشت آن بر درویشان تفرقه کند، و اگر خواهد آن قیمت باطعام کند، و هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر خواهد روزه دارد هر نیم صاع را روزى، و در موضع تقویم صید علما مختلف‏اند. قومى گفتند: آنجا که صید گیرد و کشد هم آنجا قیمت کنند در هر شهرى و هر موضعى که باشد. قومى گفتند: لا بد بمکه باید و بمنا، که رب العزة گفت: هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ، و قال تعالى: ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ اى جزاء ذنبه. عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ من قتل الصید قبل التحریم، و من عاد الى قتل الصید محرما حکم علیه ثانیا، و هو بصدد الوعید، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ فى الآخرة، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ اى منیع فى ملکه، ذُو انْتِقامٍ من اهل معصیته.
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ هر چه آبى است گوشت آن حلالست، و گرفتن آن حلال، و در چهار چیز خلافست: یکى مردم آبى، قومى گفتند از علما که: گوشت او مکروه است حرمت صورت را، و دیگر ضفدع، گفتند که خوردن آن مکروه است دو معنى را: یکى آنکه زهر دار است، و قومى گفتند: از جهت خبر «فانه اکثر خلق اللَّه تسبیحا»، و در خبر است که «نقیقه تسبیح»، و سدیگر مار گفتند که مار بحرى زهر داراست چون مار برّى، و کژدم هم چنان. چهارم فیل است، گوشت آن حرام، لانه اشبه الخلق بالخنزیر. قال الماستوى ان لحم الفیل حلال، لانه مایى، و هو داخل فى مذهب مالک و داود: ان ذوات الارواح کلها حلال ما خلال الخنزیر، بدلیل قوله تعالى: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الى قوله «أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ»، و هو قول ابن عباس و ابن عمر و ابى هریرة و عائشة و عبید بن عمیر من التابعین، و هو مذهب مالک و داود.
قومى از علما این تقسیم بر قاعده دیگر نهاده‏اند. گفتند: هر چه آبى است بر سه وجه است: ماهیان‏اند و اجناس آن، همه حلال‏اند، و ضفادع‏اند و اجناس آن، همه حرامند، و هر چه باقیست در آن دو قول است: یک قول همه حرامند، و به قال ابو حنیفه، و بدیگر قول همه حلال‏اند، و به قال اکثر العلماء من اصحابه، و الدلیل علیه‏
قوله (ص): «هو الطهور ماؤه، الحل میتته»، و قال ابو بکر الصدیق: «کل دابة ماتت فى البحر فقد ذکاها اللَّه لکم»، و قال بعضهم: ما کان مثاله فى البر حلالا فهو حلال فى البحر، و ما کان مثاله فى البر حراما فهو حرام فى البحر. قالوا: و أراد بالبحر جمیع المیاه و الانهار، لان العرب سمى النهر بحرا، و منه قوله تعالى: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. قوله: وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ قال سعید بن جبیر صیده کان طریا، و طعامه الملیح منه. ابن عباس گفت: صیده ما اصطدناه بأیدینا، و طعامه ما مات فیه. گفت: صید بحر آنست که بدست خویش صید کنیم، و طعام آنست که هم در آب بمیرد، و موج آن را بر کنار افکند، و آنچه مصطفى (ص) گفت: «ما جزر الماء عنه فکل، و ما طفأ فیه فلا تأکل»، آن نهى تنزیه است نه نهى تحریم. قال ابن عباس: اشهد الى ابى بکر انّه قال: السمک الطافى حلال لمن اراد اکله. و سبب نزول این آیت آن بود که قومى از بنى مدلج گفتند: یا رسول اللَّه ما صید بحر کنیم، و گاه گاه دریا موج زند، و ماهیان از قعر دریا با آب بساحل افتند. پس آب بجاى خویش باز شود، و ماهیان بى‏آب بمانند، و بر خشک زمین بمیرند، چون ما آن را مرده یابیم خوریم یا نخوریم؟ حلال است یا حرام؟
قال: فأنزل اللَّه تعالى: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ.
جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا ما را بغزایى فرستاد، و ابو عبیده جراح را بر ما امیر کرد، و با ما هیچ زاد نبود مگر صاعى خرما، در انبانى کرده، گه گه ابو عبیده هر یکى را از ما از آن خرما یکى بدادى، و کنا نمصها کما یمص الصبى، و نشرب علیها الماء فتکفینا یوما الى اللیل، گفتا: باین دشخوارى و رنج روزگار بسر مى‏بردیم تا بساحل دریا رسیدیم، دابه‏اى را دیدیم مرده بر ساحل دریا، بر مثال کوه پاره‏اى، و آن را عنبر میگفتند. بو عبیده گفت: بخورید ازین دابه، که شما را حلالست. یک ماه بر آن موضع نشستیم، و از آن خوردیم، و از عظیمى که بود از چشم خانه وى خروارها روغن بیرون کردیم، و بو عبیده سیزده کس را در چشم خانه وى نشاند، تا باز گویند که چه عظیم دابه‏اى بود! پس از آن زاد برگرفتیم، و آمدیم به مدینه، و رسول خدا را از آن خبر کردیم، فقال (ص): «هو رزق اخرجه اللَّه لکم، فهل معکم من لحمها شی‏ء»؟
فأرسلنا الى رسول اللَّه شیئا منه، فأکله.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَةِ یعنى منفعة لکم، یعنى للمقیم و المسافر یبیعون منه و یتزودون منه. پس دیگر باره تحریم صید بر محرم باز آورد، گفت: وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً اى محرمین، فلا یجوز للمحرم اکل الصید اذا صاد هو، او صید له بأمره، فاما اذا صاد حلال بغیر امره و لا له فیجوز له اکله، و اذا قتله المحرم فهل یجوز للحلال اکله؟ قال الشافعى: یجوز، لانه ذکاة مسلم، و عند ابى حنیفة لا یجوز، و أحله محل ذکاة المجوسى.
قال جابر: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «صید البر لکم حلال ما لم تصیدوه او یصد لکم.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ فى الآخرة، فیجزیکم باعمالکم.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ عرب هر خانه‏اى که مربع باشد آن را کعبه گویند، و اصل آن از ارتفاع است. کعب آدمى از آن کعب گویند که از پاى فرا رسته بود، و ارتفاع گرفته، و قیل للجاریة اذا قاربت البلوغ، و خرج ثدیاها قد تکعبت.
خانه مربع کعبه گویند، لارتفاعها من الارض، و نتوء زوایاها، و این خانه کعبه را بیت الحرام گفت، و تفسیر این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت روز فتح مکه: «ان هذا البلد حرمه اللَّه یوم خلق السماوات و الارض، فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة، و انه لن یحل القتال فیه لاحد قبلى، و لم یحل لى الا ساعة من النهار، فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة لا یعضد شوکه، و لا ینقر صیده، و لا یلتقط لقطته الا من عرفها، و لا یختلى خلاه الا الاذخر»
، و فى روایة اخرى: «من جاءنى زائرا لهذا البیت، عارفا لحقّه، مذعنا لى بالربوبیة حرمت جسده على النار».
قِیاماً لِلنَّاسِ اى قواما لهم فى امر دینهم، یقومون الیه للحج، و قضاء النسک، و امر دنیاهم اى صلاحا لمعاشهم من التجارات، و ما یجبى الیه من الثمرات. وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ بلفظ جنس گفت، و مراد بآن ماههاى حرام است، و آن چهاراند: واحد فرد، و هو رجب، و ثلاثة سرد: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم. وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ هدى قربانست که بمنا برند، و قلائد آنست که در گردن ایشان کنند، و این آن بود که مرد چون از حرم بتجارت بیرون میشد در ماه حرام، در کار خویش نظر کردى اگر دانستى که باز گردد پیش از آنکه ماه حرام بگذرد، هم چنان ایمن بیرون شدى، و هیچ نشان بر خود و بر راحله خویش نکردى، و اگر دانستى که مى‏بازنگردد در ماه حرام، امن خویش را نشان بر خود کردى و بر راحله خویش، و نشان آن بود که پوست درخت حرم با خود داشتى، و بر راحله خویش افکندى، تا هر جایى که رفتى ایمن بودى، و کس تعرض وى نکردى. اینست که رب العالمین گفت: وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ یعنى کل ذلک کان قیاما للناس و أمنا فى الجاهلیة.
ذلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ وجه تأویل این آیت و آخر آن باول در بستن آنست، که رب العالمین این تعظیم که نهاد خانه خویش را، و حرم و احرام را، از آن نهاد تا آن را بزرگ دارند، و حرمت آن بشناسند، و آزرم آن بزرگ دارند، و بدانند که چون جانور بى‏عقل درو مى‏نیازارند، در آزردن مسلمان در حرم چه وبالست! و چون فرمود که در حرم کفتار میازارید از آنست که تا دانند که در آزار مسلمان در حرم چیست؟ و دیگر اللَّه دانست که نمازگر را از وجهت بدّ نیست و از قبله، و کعبه قبله ساخت، و دانست که حج را هنگامى باید، آن را هنگامى ساخت، و دانست که هدى را نشان آزرم باید، نشان ساخت، و در حجله حرم جاى امن ساخت، از آنکه عرب در جاهلیت بس ناپاک و خون ریز بودند و بد فعل، راه ببیم داشتند، و مال بناحق مى‏بردند، و بجاى یک کس جمعى را مى‏کشتند، طلب ثار را. رب العزة چون از ایشان این فعل میشناخت و میدانست کعبه حرم ساخت، و ماه حرام، و هدى و قلائد پدید کرد، و تعظیم آن فرمود، تا ایشان را بر مال و بر نفس خویش امن پدید آمد، و هر جاى که نشان درخت حرم دیدند، سر بر خط فرمان نهادند، و تعظیم آن را دستهاى بیداد و غارت کوتاه کردند. و دانست رب العزة که اگر ایشان را بعادت جاهلیت خویش فرو گذارد جهان خراب گردد. و مردم کشته شوند، و متاجر باطل گردد، رب العزة گفت: این همه بدان کردم تا شما بدانید که هر چه در آسمان و زمین است از مصالح بندگان و مرافق ایشان من مى‏دانم، و بهمه چیزى دانا و تواناام.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنىّ. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّم‏اند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفته‏اند که انواع علم ده‏اند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بى‏امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مى‏گوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه‏ گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلف‏اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مى‏آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مى‏باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشه‏ورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مى‏بگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‏تر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مى‏پرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شی‏ء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مى‏نگرستم، قومى را دیدم از یاران که مى‏گریستند، و از بیم آن حال مى‏لرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفته‏اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‏ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‏ء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شی‏ء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح‏ انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‏ء لم یجی‏ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‏اند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ‏ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان‏ رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمى‏پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‏اند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مى‏درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواه‏اند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصى‏اند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشی‏ء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى‏ این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولى‏تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقه‏اند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‏اند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگى کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجى گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفته‏اند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکى خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکى تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بى رجا یا در رجاء بى‏خوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستى، و این کفه‏ها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بى‏علم خوف خارجیان است، رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. دوستى بى علم دوستى اباحتیان است.
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمى‏بینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مى‏گردد، و از هر کسى نشان تو مى‏پرسد. هیچ ذرّه نماند از ذره‏هاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مى‏جویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مى‏دوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفته‏اند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفته‏اند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیره‏اى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفته‏اند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفته‏اند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیده‏اى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ‏ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى‏ فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مى‏آورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شی‏ء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه‏
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواسته‏اند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گوینده‏اى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمه‏اى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کرده‏اند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبه‏اى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفره‏اى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مى‏نگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مى‏نگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مى‏نمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاک‏تر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بى‏خار و بى‏فلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دسته‏هاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوم‏اید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مى‏ترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کرده‏ام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مى‏شناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مى‏ترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شی‏ء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفته‏اند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خوانده‏اند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ الایة صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اکبر، آن روز که صبح قیامت بدمد، و سراپرده عزت بصحراء قهارى بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند. این هفت آسمان علوى که بر هواء لطیف بى عمادى بر یکدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، ترکیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شکنند، که میگوید جل جلاله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. و این هفت فرش مطبق را توقیع تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ برکشند، و ذره ذره از یکدیگر برفشانند، و بباد بى‏نیازى بردهند، که میگوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا. و این خورشید روان که چراغ جهانست، و دلیل زمان و مکان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه کنند، در پیچند و بکتم عدم باز برند، که میگوید: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، و این نجوم ثواقب را و کواکب زهرا را همى بیک بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاک مذلت بغلطانند، که میگوید: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ.
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده داده‏ایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى‏. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمده‏اند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح‏ را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریده‏اى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بى‏فرزند شود، بسا فرزند که بى‏مادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درمانده‏ایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیان‏اند این امّت من، گروهى ضعیفان‏اند، لختى بیچارگان و مفلسان‏اند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفته‏اى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مى‏طلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانى‏اند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاسته‏اند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مى‏آمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمى‏برم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمى‏یابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشته‏ام
بى‏تو اى چشم و چراغم چون چراغى گشته‏ام‏
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشته‏ام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایان‏اند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مى‏نکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشی‏ء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفته‏اند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شی‏ء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفته‏اند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بى‏پدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسى است و پاکى وى از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وى دعوى کردند، و عیسى ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ اى انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفته‏ام، خود دانسته‏اى، و واثقم بآنکه تو میدانى که نگفته‏ام.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مى‏بباید شنید نه مى‏بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى‏
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگان‏اید در شک مى‏پیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمى‏آید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مى‏باشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم‏تر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریف‏تر است از زمین و عالى‏تر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان‏اند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سه‏شنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشن‏تر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفته‏اند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مى‏آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مى‏سازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفته‏اند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى‏ أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مى‏آرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مى‏افتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به‏
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مى‏کند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مى‏برگردند، و در آن تفکر نمى‏کنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ‏ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مى‏کردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفته‏اند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مى‏آید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ این رؤیت علم و اخبار است، کافران مکه را میگوید: نمى‏دانند و خبر نکرده‏اند ایشان را که ما پیش از ایشان از عهد آدم تا به نوح، و پس از نوح از عاد و ثمود و امثال ایشان از آن جهانیان و جهان داران چند هلاک کردیم، پس از آنکه ایشان را دسترس دادیم، و در زمین ممکّن گردانیدیم، با خواسته فراوان و تن‏ها آبادان، و زندگانى دراز، و بطش تمام، و تمکین در بلاد و اقطار.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفه‏اى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقه‏اى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مى‏آید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواسته‏اند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشته‏اى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشته‏اى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بى‏آنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مى‏داشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مى‏بینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شده‏اید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مى‏کنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مى‏گویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بى‏نیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفته‏اند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شی‏ء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شی‏ء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خداى گیرم بمعبودى؟ یا کردگارى شناسم بکار رانى؟ یا مولایى پسندم بنگهبانى؟ یعنى نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنى فطرت نمى دانستم، تا آن گه که دو اعرابى خصومت گرفتند در چاهى، یکى گفت: انا فطرتها، یعنى أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدى الخلقة، و منه‏
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مى‏پرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مى‏افتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مى‏پرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مى‏گوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مى‏آید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مى‏آموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مى‏آموزند، و از آن اقرار و عهد مى‏بر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به‏
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شى‏ء، و لا یعتاض علیه شی‏ء، و لم یزل عالیا لکل شی‏ء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شی‏ء، و علا کل شی‏ء، فلا شی‏ء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شی‏ء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داران‏اند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شى‏ء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شی‏ء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیم‏تر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیم‏تر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شی‏ء اللَّه است، خویشتن را شی‏ء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شی‏ء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفته‏اند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى‏ استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مى‏نشناسند، و گواهى نمى‏دهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مى‏شناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خوانده‏اند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهودان‏اند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان من‏اند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک من‏اند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنى بجمیل ولایته اتولى غیره؟! و بعد ما وقع علىّ ضیاء عنایته انظر فى الدارین الى سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بى ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدى دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهى مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهى قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما مى‏کند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهى مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضاى دیگرى کند! یا بدنیا و عقبى نظرى کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالى و للدنیا»! عقبى را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، نه دنیا و نه عقبى بلکه دیدار مولى.
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بى‏خواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چه‏ام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من که‏ام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مى‏درآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفته‏اند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مى‏خواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمى‏کرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟
هیچ مى‏دریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مى‏جنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفته‏اند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفته‏ایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفته‏ایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت‏ اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مى‏باز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مى‏برگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچه‏اى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام‏ گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشته‏اى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفته‏اند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریده‏اند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشی‏ء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امت‏اند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مى‏پندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ‏، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مى‏بینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مى‏دمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مى‏شناسى؟
گوید: نمى‏شناسم، اما شخصى روحانى مى‏بینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!