عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... اى على ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند فالکفر کلّه ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.
روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه
کلبى گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.
و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام بردهاند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»
و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى بالعدل و الصدق لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ثم قال: فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ اینها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى کافر مىشدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟
گفت: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیة و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الى قوله الْإِسْلامِ دِیناً الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الآیة ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ بَغْیاً بَیْنَهُمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.
اینست که رب العالمین گفت فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.
وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... قال عطاء لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینة اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مىپندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مىپندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مىآید
«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الآیة... مضوا من قبلکم.
اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفتهاند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»
خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بىنوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بىکامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟
گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».
وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى نَصْرُ اللَّهِ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مىدهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون وراءه فرج قریب
این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.
و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»
و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظلّ الکعبة، فقلنا ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»
و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.
روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه
کلبى گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.
و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام بردهاند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»
و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى بالعدل و الصدق لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ثم قال: فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ اینها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى کافر مىشدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟
گفت: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیة و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الى قوله الْإِسْلامِ دِیناً الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الآیة ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ بَغْیاً بَیْنَهُمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.
اینست که رب العالمین گفت فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.
وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... قال عطاء لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینة اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مىپندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مىپندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مىآید
«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الآیة... مضوا من قبلکم.
اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفتهاند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»
خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بىنوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بىکامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟
گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».
وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى نَصْرُ اللَّهِ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مىدهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون وراءه فرج قریب
این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.
و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»
و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظلّ الکعبة، فقلنا ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»
و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الاولی
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند عَنِ الْمَحِیضِ از حیض زنان، قُلْ هُوَ أَذىً بگوى آن مکروهى است و خونى قذر، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ دور باشید از زنان فِی الْمَحِیضِ در درنگ حیض، وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و گرد ایشان مگردید بمجامعت حَتَّى یَطْهُرْنَ تا از رفتن خون حیض پاک گردند فَإِذا تَطَهَّرْنَ که پاک گشتند و غسل کردند فَأْتُوهُنَّ بایشان میرسید مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ از جایى که خداى فرمود شما را إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ دوست دارد خداى باز گردندگان بوى، وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ و دوست دارد پاکیزگان و خویشتن کوشندگان.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ مردى آمد بر رسول خدا نام وى ثابت بن الدحداح گفت یا رسول اللَّه! زنان را در حال حیض نزدیکى کنیم و پاسیم یا نه؟ که بگذاریم ایشان را در وقت حیض و نپاسیم؟ آیت آمد وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ حیض و محیض یکى است، همچون کیل و مکیل و عیش و معیش. و معنى حیض رفتن خون است، یعنى آن دم معروف سیاه رنگ، بحرانى که از قعر رحم برآمد، کمینه آن یک شبانروزست و مهینه پانزده شبانروز، و غالب آن شش یا هفت روز است، و هر چه نه از قعر رحم بیامد و نه سیاه رنگ بود آن را دم استحاضه گویند. و احکام حیض در آن نرود.
روى ان فاطمة بنت ابى حبیش قالت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انى مستحاض أ فأدع الصلاة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ان دم الحیض اسود یعرف، فاذا کان کذلک فامسکى عن الصلاة، و اذا کان الآخر فتوضئ و صلى فانما هو عرق.»
فاطمة بنت ابى حبیش گفت یا رسول اللَّه من زنى مستحاضهام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه؟ رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف که در آن نماز نگذارند، چون آن باشد نماز مگذار، و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن، که آن رگى است که روان میشود، و نماز منافى آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنى الرحم است نه در قعر رحم، و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد، و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند، و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند. چون این حدود بجاى آرد اگر چه قطرات خون از وى میرود نماز وى درست بود، و کسى را که ادرار البول باشد یا سلس المذى بود، حکم وى همین باشد.
اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: لا یقرأ الجنب و لا الحائض شیئا من القرآن»
و حرام است بر وى پاسیدن قرآن لقوله تعالى لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و حرام است بر وى در مسجد درنگ کردن
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یحل المسجد لجنب و لا لحائض»
، و حرام است بر وى طواف کردن که مصطفى عایشه را گفت: «اصنعى ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفى»
یعنى فى حال الحیض، و حرامست بر وى نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنى از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضى الصوم و لا تقضى الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّى اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک على عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وى که مصطفى گفت: «من وطىء امرأته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدّى واجب نشود، اما کفّارت بر وى لازم آید، اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد، و اگر در آخر بود نیم دینار، چنانک در خبرست: و این قول قدیم شافعى است. اما بقول جدید بر وى هیچ چیز لازم نیاید از کفارت، اما بزه کار شود، همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست، اینجا همچنانست.
و زن حائض را روا باشد که ذکر خدا کند، و حیض ایشان را کفّارت گناهان است و ذلک فیما
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما من امرأة تحیض الا کان حیضها کفارة لما مضى من ذنوبها، و ان قالت اول یوم حاضت الحمد اللَّه على کل حال و استغفر اللَّه من کل ذنب کتب اللَّه لها براءة من النار و جوازا على الصراط و أمانا من العذاب»
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ... الآیة. چون این آیة آمد زنان را در زمان حیض از خانها بیرون کردند، جماعتى آمدند از اعراب مدینه گفتند یا رسول اللَّه سرما سخت است، و جامه اندک، و زنان حائض از خانه بیرون کردهایم اگر جامه بایشان دهیم ما سرما یابیم، و اگر ندهیم ایشان برنج آیند، چکنیم که درماندیم؟ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شما را نفرمودند که ایشان را از خانها بدر کنید، شما را فرمودند که مجامعت ایشان مکنید، و سبب آن بود که جهودان و گبران از زنان خویش در حال حیض پرهیز میکردند و فرا هیچ کار نمىگذاشتند، و ترسایان بر عکس این مجامعت میکردند و از حیض نمىاندیشیدند، رب العالمین این امت را راه میانه برگزید. و خیر الامور اوساطها گفت چنانک گبران و جهودان کنند نباید کرد، و چنانک ترسایان کنند هم نه.
«افعلوا کل شیء الّا الجماع»
این لفظ خبر است و عن عایشه رض: ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ناولینى الخمرة فقلت انى حائض فقال ان حیضتک لیست فى یدک، و سئلت عایشه: هل تأکل المرأة مع زوجها و هى طامت؟ قالت نعم کان رسول اللَّه یدعونى فآکل معه، و انا عارک، و کان یأخذ العرق فیقسم على فیه فاعترق منه، ثم اضعه فیأخذ، فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علىّ فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم على فیه قبل ان یشرب منه القدح.
و در خبرست که: عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود، ناگاه عایشه از جاى برجست. رسول گفت چه رسید ترا؟ مگر حیض رسید؟ گفت آرى رسول گفت: ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آى.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ الآیة... بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایى است، معنى آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش. باقى قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنى با ایشان نزدیکى مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند، به بریدن خون حیض.
و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود، و پیش از غسل، مذهب شافعى آنست و جماعتى عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند، حلال نیست رسیدن بوى، پس گفت فَإِذا تَطَهَّرْنَ اى اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل.
فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... بایشان مىرسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را، یعنى از آنجا که فرزند روید، معنى دیگر فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ بایشان مىرسید، از آن روزى که اللَّه فرمود شما را، یعنى با عقد نکاح و در زمان طهر، نه در حال فجور و نه در ایام حیض، که چون وطى در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روى آید، کما
روى ان رجلا و امرأة فى ایام سلیمان بن داود اختصما فى ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابى الرجل، فقال سلیمان هل جامعتها فى المحیض؟ قال نعم، قال هو لک و انما سوّد اللَّه وجهه عقوبة لفعلکما، قال ابن کیسان فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... یعنى لا تأتوهن صائمات و لا معتکفات، و لا محرمات، و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال.
اگر کسى خواهد که ادب مباشرت بداند، اول باید که بریدى فرا پیش دارد، چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روى از قبله بگرداند، و بسم اللَّه بگوید، و این دعا بر خواند: «اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا» و تعجیل نکند که مصطفى گفت: اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها، فان لهن حاجة کحاجتکم
و عزل نکند، که مصطفى را از عزل پرسیدند گفت: ذلک الواد الخفى، و تلا اذا الموؤدة سئلت
مگر که موطوئه کنیزک وى باشد، یا کنیزک دیگرى بزنى کرده، یا حرّه بود و دستورى عزل داده، و کراهیت است در عورت زن نگرستن، و فرزند را از آن بیم طمس باشد، و بهیچ حال سر خویش با سرّ اهل خود بیرون ندهد، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: ان اعظم الامانة عند اللَّه یوم القیمة و روى شر الناس عند اللَّه منزلة یوم القیمة، الرجل یفضى الى امرأته و تفضى الیه، ثم ینشر سرّها».
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ الآیة... دوست دارد خداى بازگردانندگان را یعنى ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند، و در طاعت از ریا با اخلاص کردند، و در اخلاص از خلق با حق کردند، پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص، وى را از توبت چاره نیست. ازینجا گفت رب العالمین: وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ گفتهاند توبت بر سه رتبت است: اول توبت، پس انابت، پس اوبت، هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تائب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اوّاب گویند توبه صفت مؤمنان است، وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، انابت صفت مقربانست وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ اوبت صفت پیغامبران است نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ میگوید خداى دوست دارد پاکان را، ایشان که از نجاسات بپرهیزند، و خود را از خبائث حدث و جنایت طهارت دهند، تا حضرت نماز را بشایند. قال ابو العالیة و محمد بن کعب: اما التطهّر بالماء فحسن، و لکن یحب المتطهرین من الذنوب. خبرى جامع که ببعضى ازین آیت تعلق دارد: روایت کنند که مصطفى روزى در حجره عایشه بود، زنى آمد و طعامى آورد، که مردى انصارى فرستاده بود، رسول خدا گفت: هذه حنطة معمولة بلحم تسمّیها الاعاجم هریسة عوّضنیها اللَّه تعالى من الخمر
و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ائمه دین حاضر بودند، رسول خدا دست مبارک فراز کرد، شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت: حببت الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة
ابو بکر صدّیق موافقت مصطفى را شکسته برآورد و گفت: و انا احب منها ثلاثا یا رسول اللَّه: النظر الیک و انفاق المال علیک و تلاوة ما انزل الیک. عمر خطاب همچنین لقمه برداشت گفت: «و انا احب منها ثلاثا امرا بمعروف و نهیا عن منکر و حدا اقیمه اللَّه عز و جل. عثمان عفان نیز شکسته برداشت. و گفت: انا احب منها ثلاثا: اطعام الجوعان و کسوة العریان و الصلاة باللیل و الناس نیام» على مرتضى ع نیز موافقت کرد و لقمه برداشت، گفت: و انا احب ایضا ثلاثا: قرى الضیف، و الصوم فى صمیم الصیف، و الضرب بین یدى رسول اللَّه بالسیف.
جبرئیل امین ع، پیک حضرت ربّ العالمین آن ساعت در آمد، و بمساعدت گفت: و انا احب منها ثلثا: غرس الاشجار و قتل الکفار و سقى الأبرار»
جبریل امین بآسمان برشد، هم در ساعة فرود آمد، و پیغام ملک جل جلاله آورد که
یا رسول اللَّه، اللَّه یقرئک السلام، و یقول: و انا احب منها ثلثا «توبة التائبین، و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین.»
قوله: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وى در محل حرث، فرزند احول آید، مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرّج کردند این آیت آمد أَنَّى شِئْتُمْ الآیة... اذا کان فى مأتى واحد یعنى که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهى مىباشد. عن ابن عباس رض قال: «لا یکون الحرث الّا حیث یکون النبات» و عن عمر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لا یستحیى من الحق، لا تأتوا النساء فى ادبار هن»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا ینظر اللَّه عز و جل الى رجل اتى رجلا او امرأة فى دبرها» و قال «ملعون من اتى امرأته فى دبرها»
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ گفتهاند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت، و ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا اراد احدکم ان یأتى اهله فلیقل: «بسم اللَّه اللهم جنبنا الشیطان و جنّب الشیطان ما رزقنا » فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان»
و گفتهاند معنى وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن، چنانک در خبر است
«من قدّم ثلاثة من الولد لم یبلغوا الحنث. لم تمسّه النار الا تحلّة القسم، فقیل یا رسول اللَّه و اثنان؟ قال و اثنان. فظننا انه لو قیل واحد، لقال واحد.
و یقال قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ ان یعمل للَّه سبحانه بما یحبّ و یرضى وَ اتَّقُوا اللَّهَ. فیما امرکم به و نهاکم عنه. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ فیجزیکم باعمالکم وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بالجنة.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ الآیة.. عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کارى در آید تا ترا از آن کار باز دارد. میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکارى، یعنى سوگند مخورید بر کارى کردنى که آن نکنیم، یا بر کارى ناکردنى که آن کنیم. و این چنین سوگند خوردن معصیت است، و راست داشتن آن معصیت، و دروغ کردن آن واجب، و کفارت دادن فریضه.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «من حلف على یمین فرأى غیرها خیرا منها، فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه.»
کلبى گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصارى ببرید و سوگند خورد که با وى سخن نگویم، و در پیش وى نروم، و در صلاح وى نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وى نمىپیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم بر وى خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وى نیکویى نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. و یقال فى قوله تعالى أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالى وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ لغو سوگند ان بود که نامى از نامهاى خداوند از زبان کسى بسوگند بیرون آید، بشتاب، یا بر عادت، یا در حال غضب و ضجر، و وى را در آن قصد و عزم سوگند نبود. چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند «لا و اللَّه، بلى و اللَّه». وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ این کسبت گفت و آن «عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» که در سورة المائدة گفت. و گفتهاند: که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کارى، و چنان داند و پندارد که در آن راست گوى است، پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست. رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند، و بزه نه بر شما و نه کفارتى، لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کارى و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل، و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت. عقوبت آنست که مصطفى گفت: «من حلف على یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امرئ مسلم لقى اللَّه عز و جل و هو علیه غضبان.»
و جاء اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ما الکبائر؟ قال الاشراک باللّه، قال ثم ما ذا؟ قال عقوق الوالدین. قال ثم ما ذا؟ قال ثم الیمین الغموس.»
قیل للشعبى ما الیمین الغموس؟ قال اللتى یقتطع بها مال امرئ و هو فیها کاذب.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع»
و کفّارت آنست که در سورة المائدة گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الآیة... بندهاى آزاد کند، یا ده درویش را طعام دهد هر یکى را مدّى، یا ایشان را جامه کند هر یکى را پیراهنى، یا ازار پایى، یا دستارى، یا کلاهى، و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست، آن یکى که خواهد میدهد، پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد. و بدان که سوگند از کسى درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند، و در آن نه مکره بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «لیس على مقهور یمین»
و عقد سوگند که بسته شود بنامهاى خداى و صفات وى عز جلاله بسته شود، هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد، و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن. قال الشافعى: و اخشى ان یکون معصیة.
روى ابى عمر قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من کان حالفا فلا یحلف الّا باللّه»
و عن ابى هریره رض قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد، و لا تحلفوا الّا باللّه، و لا تحلفوا باللّه الّا و انتم صادقون».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من حلف انه برىء من الاسلام، فان کان کاذبا فقد قال کفرا، و ان کان صادقا فلن یرجع الى الاسلام سالما»
و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق، و در نذر و در اقرار. در طلاق چنانست که زن خود را گوید «انت طالق ان شاء اللَّه» باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد. و در عتاق آنست که بنده خود را گوید «انت حرّ ان شاء اللَّه.» آزاد نشود، و در نذر آنست که گوید للَّه على کذا ان شاء اللَّه این نذر منعقد نشود، و در اقرار آنست که گوید «لفلان على کذا ان شاء اللَّه» باین اقرار چیزى بروى لازم نیاید. همچنین اگر سوگند یاد کند در نفى یا در اثبات، و استثنا در آن پیوندد، چنانک سخنى یا سکوتى دراز در میان نیفتد گوید و اللَّه لأفعلن کذا ان شاء اللَّه یا گوید «و اللَّه لا افعل کذا ان شاء اللَّه» عقد سوگند بسته نشود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم من حلف على یمین ثم قال ان شاء اللَّه فقد استثنى.
ثم قال فى آخر الآیة وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ یؤخر العقوبة عن الکافرین و العصاة، و الحلم من الناس التثبت و الاناة، و من اللَّه الامهال.
روى ان فاطمة بنت ابى حبیش قالت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انى مستحاض أ فأدع الصلاة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ان دم الحیض اسود یعرف، فاذا کان کذلک فامسکى عن الصلاة، و اذا کان الآخر فتوضئ و صلى فانما هو عرق.»
فاطمة بنت ابى حبیش گفت یا رسول اللَّه من زنى مستحاضهام نماز بگذارم در حال استحاضه یا نه؟ رسول خدا گفت دم حیض دم سیاه است معروف که در آن نماز نگذارند، چون آن باشد نماز مگذار، و اما چون دم استحاضه باشد وضو کن و نماز کن، که آن رگى است که روان میشود، و نماز منافى آن نیست ابن عباس گفت آن رگ در ادنى الرحم است نه در قعر رحم، و حکم مستحاضه آنست که خویشتن را بشوید و استوار به بندد، و هر نماز فریضه را بعد از دخول وقت وضو کند، و بعد از وضو البته در نماز تأخیر نکند. چون این حدود بجاى آرد اگر چه قطرات خون از وى میرود نماز وى درست بود، و کسى را که ادرار البول باشد یا سلس المذى بود، حکم وى همین باشد.
اما احکام حیض آنست که بر زن حرام بود در حال حیض خواندن قرآن، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: لا یقرأ الجنب و لا الحائض شیئا من القرآن»
و حرام است بر وى پاسیدن قرآن لقوله تعالى لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و حرام است بر وى در مسجد درنگ کردن
لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یحل المسجد لجنب و لا لحائض»
، و حرام است بر وى طواف کردن که مصطفى عایشه را گفت: «اصنعى ما یصنع الحاج غیر ان لا تطوفى»
یعنى فى حال الحیض، و حرامست بر وى نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنى از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضى الصوم و لا تقضى الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّى اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک على عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وى که مصطفى گفت: «من وطىء امرأته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
پس اگر مباشرت کند در حال حیض حدّى واجب نشود، اما کفّارت بر وى لازم آید، اگر در ابتداء حیض باشد یک دینار بصدقه دهد، و اگر در آخر بود نیم دینار، چنانک در خبرست: و این قول قدیم شافعى است. اما بقول جدید بر وى هیچ چیز لازم نیاید از کفارت، اما بزه کار شود، همچنانک مباشرت بموضع مکروه نه بمحل حرث که حرام است و موجب کفارت نیست، اینجا همچنانست.
و زن حائض را روا باشد که ذکر خدا کند، و حیض ایشان را کفّارت گناهان است و ذلک فیما
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما من امرأة تحیض الا کان حیضها کفارة لما مضى من ذنوبها، و ان قالت اول یوم حاضت الحمد اللَّه على کل حال و استغفر اللَّه من کل ذنب کتب اللَّه لها براءة من النار و جوازا على الصراط و أمانا من العذاب»
فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ... الآیة. چون این آیة آمد زنان را در زمان حیض از خانها بیرون کردند، جماعتى آمدند از اعراب مدینه گفتند یا رسول اللَّه سرما سخت است، و جامه اندک، و زنان حائض از خانه بیرون کردهایم اگر جامه بایشان دهیم ما سرما یابیم، و اگر ندهیم ایشان برنج آیند، چکنیم که درماندیم؟ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شما را نفرمودند که ایشان را از خانها بدر کنید، شما را فرمودند که مجامعت ایشان مکنید، و سبب آن بود که جهودان و گبران از زنان خویش در حال حیض پرهیز میکردند و فرا هیچ کار نمىگذاشتند، و ترسایان بر عکس این مجامعت میکردند و از حیض نمىاندیشیدند، رب العالمین این امت را راه میانه برگزید. و خیر الامور اوساطها گفت چنانک گبران و جهودان کنند نباید کرد، و چنانک ترسایان کنند هم نه.
«افعلوا کل شیء الّا الجماع»
این لفظ خبر است و عن عایشه رض: ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ناولینى الخمرة فقلت انى حائض فقال ان حیضتک لیست فى یدک، و سئلت عایشه: هل تأکل المرأة مع زوجها و هى طامت؟ قالت نعم کان رسول اللَّه یدعونى فآکل معه، و انا عارک، و کان یأخذ العرق فیقسم على فیه فاعترق منه، ثم اضعه فیأخذ، فیعترق منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من القدح و یدعوا بالشراب فیقسم علىّ فیه قبل ان یشرب منه فآخذه فاشرب منه ثم اضعه فیأخذه فیشرب منه و یضع فمه حیث وضعت فمى من العرق و یدعوا بالشراب فیقسم على فیه قبل ان یشرب منه القدح.
و در خبرست که: عایشه با رسول خدا در یک جامه خفته بود، ناگاه عایشه از جاى برجست. رسول گفت چه رسید ترا؟ مگر حیض رسید؟ گفت آرى رسول گفت: ازار بر بند استوار و به جایگاه خویش باز آى.
وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ الآیة... بتشدید طا و ها قراءة ابو بکر و عاصم و حمزه و کسایى است، معنى آنست که گرد ایشان بمجامعت مگردید تا آن گه که غسل کنند از حیض خویش. باقى قراءة بتخفیف طا و ضم ها خوانند حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنى با ایشان نزدیکى مکنید تا از رفتن خون حیض پاک کردند، به بریدن خون حیض.
و علما را اختلاف است در مجامعت بعد از آن که حیض بریده شود، و پیش از غسل، مذهب شافعى آنست و جماعتى عظیم علما بر آنند که چون حیض بریده شد تا غسل نکنند یا تیمم اگر آب نیابند، حلال نیست رسیدن بوى، پس گفت فَإِذا تَطَهَّرْنَ اى اغتسلن چون پاک گشتند و خویشتن را شستند بغسل.
فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... بایشان مىرسید اگر خواهید از آنجا که خدا فرمود شما را، یعنى از آنجا که فرزند روید، معنى دیگر فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ بایشان مىرسید، از آن روزى که اللَّه فرمود شما را، یعنى با عقد نکاح و در زمان طهر، نه در حال فجور و نه در ایام حیض، که چون وطى در حال حیض رود بیم آن باشد که فرزند سیاه روى آید، کما
روى ان رجلا و امرأة فى ایام سلیمان بن داود اختصما فى ولد لهما اسود فقالت المرأة هو منک و ابى الرجل، فقال سلیمان هل جامعتها فى المحیض؟ قال نعم، قال هو لک و انما سوّد اللَّه وجهه عقوبة لفعلکما، قال ابن کیسان فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ الآیة... یعنى لا تأتوهن صائمات و لا معتکفات، و لا محرمات، و اقربوهن و غشیانهن لکم حلال.
اگر کسى خواهد که ادب مباشرت بداند، اول باید که بریدى فرا پیش دارد، چنانک در خبر است از معانقه و ملاعبه و دست فرا گرفتن و بر ماسیدن و تقبیل کردن و در حال مباشرت روى از قبله بگرداند، و بسم اللَّه بگوید، و این دعا بر خواند: «اللهم جنبنا الشیطان و جنب الشیطان ما رزقتنا» و تعجیل نکند که مصطفى گفت: اذا جامع احدکم امرأته فلا یعجلها، فان لهن حاجة کحاجتکم
و عزل نکند، که مصطفى را از عزل پرسیدند گفت: ذلک الواد الخفى، و تلا اذا الموؤدة سئلت
مگر که موطوئه کنیزک وى باشد، یا کنیزک دیگرى بزنى کرده، یا حرّه بود و دستورى عزل داده، و کراهیت است در عورت زن نگرستن، و فرزند را از آن بیم طمس باشد، و بهیچ حال سر خویش با سرّ اهل خود بیرون ندهد، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: ان اعظم الامانة عند اللَّه یوم القیمة و روى شر الناس عند اللَّه منزلة یوم القیمة، الرجل یفضى الى امرأته و تفضى الیه، ثم ینشر سرّها».
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ الآیة... دوست دارد خداى بازگردانندگان را یعنى ایشان که از شرک با ایمان گردند و در ایمان از معصیت با طاعت گردند، و در طاعت از ریا با اخلاص کردند، و در اخلاص از خلق با حق کردند، پس مؤمن اگر چه مطیع باشد و مخلص، وى را از توبت چاره نیست. ازینجا گفت رب العالمین: وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ گفتهاند توبت بر سه رتبت است: اول توبت، پس انابت، پس اوبت، هر که از بیم عقوبت توبه کند او را تائب گویند و هر که امید ثواب را توبه کند او را منیب گویند و هر که فرمان و اجلال حق را توبه کند او را اوّاب گویند توبه صفت مؤمنان است، وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، انابت صفت مقربانست وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ اوبت صفت پیغامبران است نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ میگوید خداى دوست دارد پاکان را، ایشان که از نجاسات بپرهیزند، و خود را از خبائث حدث و جنایت طهارت دهند، تا حضرت نماز را بشایند. قال ابو العالیة و محمد بن کعب: اما التطهّر بالماء فحسن، و لکن یحب المتطهرین من الذنوب. خبرى جامع که ببعضى ازین آیت تعلق دارد: روایت کنند که مصطفى روزى در حجره عایشه بود، زنى آمد و طعامى آورد، که مردى انصارى فرستاده بود، رسول خدا گفت: هذه حنطة معمولة بلحم تسمّیها الاعاجم هریسة عوّضنیها اللَّه تعالى من الخمر
و مهتران صحابه خلفاء و راشدین و ائمه دین حاضر بودند، رسول خدا دست مبارک فراز کرد، شکسته بر آورد تا تناول کند این چند کلمت در آن حال بگفت: حببت الى من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرة عینى فى الصلاة
ابو بکر صدّیق موافقت مصطفى را شکسته برآورد و گفت: و انا احب منها ثلاثا یا رسول اللَّه: النظر الیک و انفاق المال علیک و تلاوة ما انزل الیک. عمر خطاب همچنین لقمه برداشت گفت: «و انا احب منها ثلاثا امرا بمعروف و نهیا عن منکر و حدا اقیمه اللَّه عز و جل. عثمان عفان نیز شکسته برداشت. و گفت: انا احب منها ثلاثا: اطعام الجوعان و کسوة العریان و الصلاة باللیل و الناس نیام» على مرتضى ع نیز موافقت کرد و لقمه برداشت، گفت: و انا احب ایضا ثلاثا: قرى الضیف، و الصوم فى صمیم الصیف، و الضرب بین یدى رسول اللَّه بالسیف.
جبرئیل امین ع، پیک حضرت ربّ العالمین آن ساعت در آمد، و بمساعدت گفت: و انا احب منها ثلثا: غرس الاشجار و قتل الکفار و سقى الأبرار»
جبریل امین بآسمان برشد، هم در ساعة فرود آمد، و پیغام ملک جل جلاله آورد که
یا رسول اللَّه، اللَّه یقرئک السلام، و یقول: و انا احب منها ثلثا «توبة التائبین، و طهارة المتطهرین و دعوة المضطرین.»
قوله: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد از اهل مدینه که هم شهریان ایشان که جهودان بودند ایشان را گفتند هر کس که بزن خویش رسد از پس وى در محل حرث، فرزند احول آید، مسلمانان از بیم آن از آن فعل تحرّج کردند این آیت آمد أَنَّى شِئْتُمْ الآیة... اذا کان فى مأتى واحد یعنى که چون رسید بزن آنجا بود که فرزند روید چنانک خواهى مىباشد. عن ابن عباس رض قال: «لا یکون الحرث الّا حیث یکون النبات» و عن عمر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لا یستحیى من الحق، لا تأتوا النساء فى ادبار هن»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا ینظر اللَّه عز و جل الى رجل اتى رجلا او امرأة فى دبرها» و قال «ملعون من اتى امرأته فى دبرها»
وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ گفتهاند این تسمیت است و دعا بوقت مباشرت، و ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا اراد احدکم ان یأتى اهله فلیقل: «بسم اللَّه اللهم جنبنا الشیطان و جنّب الشیطان ما رزقنا » فان قدر بینهما ولد لم یضره شیطان»
و گفتهاند معنى وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ طلب فرزند است و ایشان را از پیش فرا فرستادن، چنانک در خبر است
«من قدّم ثلاثة من الولد لم یبلغوا الحنث. لم تمسّه النار الا تحلّة القسم، فقیل یا رسول اللَّه و اثنان؟ قال و اثنان. فظننا انه لو قیل واحد، لقال واحد.
و یقال قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ ان یعمل للَّه سبحانه بما یحبّ و یرضى وَ اتَّقُوا اللَّهَ. فیما امرکم به و نهاکم عنه. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ فیجزیکم باعمالکم وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بالجنة.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ الآیة.. عرضه آن چیز بود که میان تو و میان کارى در آید تا ترا از آن کار باز دارد. میگوید سوگند خوردن بنام من عرضه مسازید تا خویشتن را باز دارید از نیکوکارى، یعنى سوگند مخورید بر کارى کردنى که آن نکنیم، یا بر کارى ناکردنى که آن کنیم. و این چنین سوگند خوردن معصیت است، و راست داشتن آن معصیت، و دروغ کردن آن واجب، و کفارت دادن فریضه.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «من حلف على یمین فرأى غیرها خیرا منها، فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه.»
کلبى گفت این آیت در شأن عبد اللَّه بن رواحه آمد که از داماد خویش بخواهر بشیر بن النعمان الانصارى ببرید و سوگند خورد که با وى سخن نگویم، و در پیش وى نروم، و در صلاح وى نکوشم و او را با خصمان او و با برادران او صلح ندهم، و ببهانه سوگند با وى نمىپیوست. تا رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم بر وى خواند، فرجع عما کان علیه. مقاتل حیان گفت ابو بکر صدیق سوگند یاد کرد با پسر خویش عبد الرحمن نه پیوندد، و با وى نیکویى نکند تا آن گه که مسلمان شود. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. و یقال فى قوله تعالى أَنْ تَبَرُّوا. معناه لدفع ان تبرّوا فحذف المضاف، و قیم المضاف الیه مقامه کقوله تعالى وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و اشباهه.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ لغو سوگند ان بود که نامى از نامهاى خداوند از زبان کسى بسوگند بیرون آید، بشتاب، یا بر عادت، یا در حال غضب و ضجر، و وى را در آن قصد و عزم سوگند نبود. چنانک عادت است عرب را در نظم سخن که رانند گویند «لا و اللَّه، بلى و اللَّه». وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ این کسبت گفت و آن «عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» که در سورة المائدة گفت. و گفتهاند: که لغو سوگند آن بود که سوگند یاد کند بر کارى، و چنان داند و پندارد که در آن راست گوى است، پس بر خلاف آن بود که پنداشت و دانست. رب العزت گفت شما را نگیرم باین سوگند، و بزه نه بر شما و نه کفارتى، لکن بآن گیرم که سوگند یاد کنید بر کارى و دانید که دروغ است و قصد آن دروغ دارید در دل، و بر زبان این چنین سوگند سبب عقوبت است و موجب کفارت. عقوبت آنست که مصطفى گفت: «من حلف على یمین و هو فاجر لیقطع بها مال امرئ مسلم لقى اللَّه عز و جل و هو علیه غضبان.»
و جاء اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ما الکبائر؟ قال الاشراک باللّه، قال ثم ما ذا؟ قال عقوق الوالدین. قال ثم ما ذا؟ قال ثم الیمین الغموس.»
قیل للشعبى ما الیمین الغموس؟ قال اللتى یقتطع بها مال امرئ و هو فیها کاذب.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الیمین الفاجره تدع الدیار بلاقع»
و کفّارت آنست که در سورة المائدة گفت: فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الآیة... بندهاى آزاد کند، یا ده درویش را طعام دهد هر یکى را مدّى، یا ایشان را جامه کند هر یکى را پیراهنى، یا ازار پایى، یا دستارى، یا کلاهى، و در اعتاق و اطعام و کسوة مخیرست، آن یکى که خواهد میدهد، پس اگر درویش بود و مال نداشته باشد سه روز روزه دارد پیوسته یا گسسته چنانک خواهد. و بدان که سوگند از کسى درست آید که مکلف بود و نیز بطوع خویش سوگند یاد کند، و در آن نه مکره بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «لیس على مقهور یمین»
و عقد سوگند که بسته شود بنامهاى خداى و صفات وى عز جلاله بسته شود، هر چه بیرون از آنست از مخلوقات و محدثات سوگند نه بندد، و کراهیت باشد بآن سوگند یاد کردن. قال الشافعى: و اخشى ان یکون معصیة.
روى ابى عمر قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من کان حالفا فلا یحلف الّا باللّه»
و عن ابى هریره رض قال، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد، و لا تحلفوا الّا باللّه، و لا تحلفوا باللّه الّا و انتم صادقون».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من حلف انه برىء من الاسلام، فان کان کاذبا فقد قال کفرا، و ان کان صادقا فلن یرجع الى الاسلام سالما»
و بدانک استثنا در سوگند شود همچنانک در طلاق شود و در عتاق، و در نذر و در اقرار. در طلاق چنانست که زن خود را گوید «انت طالق ان شاء اللَّه» باین استثنا که در طلاق پیوست طلاق نیفتد. و در عتاق آنست که بنده خود را گوید «انت حرّ ان شاء اللَّه.» آزاد نشود، و در نذر آنست که گوید للَّه على کذا ان شاء اللَّه این نذر منعقد نشود، و در اقرار آنست که گوید «لفلان على کذا ان شاء اللَّه» باین اقرار چیزى بروى لازم نیاید. همچنین اگر سوگند یاد کند در نفى یا در اثبات، و استثنا در آن پیوندد، چنانک سخنى یا سکوتى دراز در میان نیفتد گوید و اللَّه لأفعلن کذا ان شاء اللَّه یا گوید «و اللَّه لا افعل کذا ان شاء اللَّه» عقد سوگند بسته نشود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم من حلف على یمین ثم قال ان شاء اللَّه فقد استثنى.
ثم قال فى آخر الآیة وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ یؤخر العقوبة عن الکافرین و العصاة، و الحلم من الناس التثبت و الاناة، و من اللَّه الامهال.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ ایشانراست که سوگند خورند مِنْ نِسائِهِمْ از زنان خویش دور بودن را و باز ایستادن را از رسیدن بایشان، تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ درنگ چهار ماه فَإِنْ فاؤُ اگر باز آیند فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ الآیة... از روى اشارت درین آیات موعظتى بلیغ است و نصیحتى تمام مراعات حقوق حق را جل جلاله، که چون حق خلق را چندین وزن و خطر نهاد که آن را فرمان جزم فرستاد، و از بگذاشت آن بیم داد، پس حق اللَّه سزاوارتر که نگه دارند، و از بگذاشت آن به بیم باشند. در بعضى اخبار بیاید که فردا در قیامت جوانى را بیارند که حقوق اللَّه ضایع کرده باشد در دنیا، رب العزة بنعت هیبت و عزت با وى خطاب کند که شرم نداشتى و از خشم و سیاست من نه ترسیدى؟ که حق من ضایع کردى؟ و آن را تعظیم و شکوه ننهادى؟ ندانستى که من ترا در آن تهاون و تغافل مىدیدم؟ و کرد تو بر تو مىشمردم؟ خذوه الى الهاویة ببرید او را بدوزخ، که وى سزاى آتش است و آتش سزاى وى.
و عن ابن عباس رض عن النبى قال قال اللَّه عز و جل «انى لست بناظر فى حق عبدى حتّى ینظر عبدى فى حقى»
و در صحف است که اللَّه گفت: «انا اکرم من اکرمنى و اهین من هان علیه امرى»
من او را گرامى دارم که او مرا گرامى دارد، و او را خوار کنم که او فرمان من خوار دارد. بنگر این انتقام که از بنده مىکشد بحق خود، بآنک حق وى را بنا بر مسامحت است، و بیشتر آن باشد که در گذارد. اما حقوق مخلوق که در آن هیچ مسامحت نرود انتقام اللَّه لا جرم در آن بیشتر بود، تا بدان حد که گفتهاند اگر کسى را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یک خصم دارد به نیم دانگ که بر وى حیف کرده بود، تا آن خصم از وى راضى نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجدّ باید کوشید، خاصه حقوق زنان و هم جفتان که رب العالمین درین آیت نیابت ایشان مىدارد، و از شوهران در خواست مراعات ایشان میکند. و مصطفى ع فرمود: «خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى»
و قال «استوصوا بالنساء خیرا فانهنّ عوان عندکم لا تملکن لانفسهن شیئا، و انما اخذتموهن بامانة اللَّه و استحللتم فروجهن بکلمة»
گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیک شما، با ایشان نیکویى کنید و ایشان را خیر خواهید، خاصه که پارسا باشند و شایسته که زن پارساى شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وى در دین.
روزى عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟ رسول جواب داد: «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة»
گفت زبانى ذاکر و دلى شاکر و زنى شایسته پارسا. بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد! و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است، زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست. ابو سلیمان دارایى ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است، یعنى که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازى، و اگر ترا ملالتى در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانى، دیدار و مشاهده وى انسى و آسایشى در دل آرد، که آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین على علیه السّلام ازینجا گفت: راحت و آسایش یکبارگى از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود. رسول خدا ع گاه بودى که در مکاشفات کارى عظیم بر وى درآمدى، که قالب وى طاقت آن نداشتنى بعائشه گفتى: «کلّمینى یا عائشة»
باین سخن خواستى که خود را قوتى دهد تا طاقت کشیدن بار وحى دارد، پس چون وى را فازین عالم دادندى، و آن قوت تمام شدى تشنگى آن کار بر وى غالب شدى، گفتى
«ارحنا یا بلال!».
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روى بنماز آوردى، و قرة العین خود در نماز باز یافتى، چنانک در خبرست: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»
عائشة گفت: از آن پس که روى بنماز آوردى گویى هرگز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودى که در تجلى جلال چنان مستغرق شدى که گفتى
«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى غیر ربّى».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلى خوانند، اگر نه ستر حق بودى در معارضه جلال تجلى بنده در آن بسوختى، و با سطوات سلطان حقایق پاى نداشتى. و الیه الاشارة بقوله: «لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره»
آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنى آدم، که گاه گاه استغفار کردى آن طلب ستر بود، که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر. آن گه ستر وى این بود که ساعتى با عایشه پرداختى و با وى عیش کردى. از اینجا گفتهاند در وصف اولیاء: که اذا تجلّى لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردّوا الى الحظّ فعاشوا ابو عبد اللَّه حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخرى چرا با سگ بانان بدشت مىشود و قبا مىبندد؟ گفت «یتخفف من ثقل ما علیه». میخواهد که از بار وجود سبکتر گردد، و دمى برزند، و یقرب منه قول القائل:
ارید لانسى ذکرها فانّما
تمثّل لى لیلى بکل مکان
میگوید بهانه جویم که ترا فراموش کنم تو در یاد آیى بهانه بگریزد و من خیره فرو مانم.
پیر طریقت گفت: الهى چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب مىآویزم، ته کامم بى لکن خویشتن را در غلطى افکنم تا دمى بر زنم.
و عن ابن عباس رض عن النبى قال قال اللَّه عز و جل «انى لست بناظر فى حق عبدى حتّى ینظر عبدى فى حقى»
و در صحف است که اللَّه گفت: «انا اکرم من اکرمنى و اهین من هان علیه امرى»
من او را گرامى دارم که او مرا گرامى دارد، و او را خوار کنم که او فرمان من خوار دارد. بنگر این انتقام که از بنده مىکشد بحق خود، بآنک حق وى را بنا بر مسامحت است، و بیشتر آن باشد که در گذارد. اما حقوق مخلوق که در آن هیچ مسامحت نرود انتقام اللَّه لا جرم در آن بیشتر بود، تا بدان حد که گفتهاند اگر کسى را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یک خصم دارد به نیم دانگ که بر وى حیف کرده بود، تا آن خصم از وى راضى نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجدّ باید کوشید، خاصه حقوق زنان و هم جفتان که رب العالمین درین آیت نیابت ایشان مىدارد، و از شوهران در خواست مراعات ایشان میکند. و مصطفى ع فرمود: «خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى»
و قال «استوصوا بالنساء خیرا فانهنّ عوان عندکم لا تملکن لانفسهن شیئا، و انما اخذتموهن بامانة اللَّه و استحللتم فروجهن بکلمة»
گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیک شما، با ایشان نیکویى کنید و ایشان را خیر خواهید، خاصه که پارسا باشند و شایسته که زن پارساى شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وى در دین.
روزى عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟ رسول جواب داد: «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة»
گفت زبانى ذاکر و دلى شاکر و زنى شایسته پارسا. بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد! و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است، زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست. ابو سلیمان دارایى ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است، یعنى که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازى، و اگر ترا ملالتى در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانى، دیدار و مشاهده وى انسى و آسایشى در دل آرد، که آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین على علیه السّلام ازینجا گفت: راحت و آسایش یکبارگى از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود. رسول خدا ع گاه بودى که در مکاشفات کارى عظیم بر وى درآمدى، که قالب وى طاقت آن نداشتنى بعائشه گفتى: «کلّمینى یا عائشة»
باین سخن خواستى که خود را قوتى دهد تا طاقت کشیدن بار وحى دارد، پس چون وى را فازین عالم دادندى، و آن قوت تمام شدى تشنگى آن کار بر وى غالب شدى، گفتى
«ارحنا یا بلال!».
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روى بنماز آوردى، و قرة العین خود در نماز باز یافتى، چنانک در خبرست: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»
عائشة گفت: از آن پس که روى بنماز آوردى گویى هرگز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودى که در تجلى جلال چنان مستغرق شدى که گفتى
«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى غیر ربّى».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلى خوانند، اگر نه ستر حق بودى در معارضه جلال تجلى بنده در آن بسوختى، و با سطوات سلطان حقایق پاى نداشتى. و الیه الاشارة بقوله: «لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره»
آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنى آدم، که گاه گاه استغفار کردى آن طلب ستر بود، که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر. آن گه ستر وى این بود که ساعتى با عایشه پرداختى و با وى عیش کردى. از اینجا گفتهاند در وصف اولیاء: که اذا تجلّى لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردّوا الى الحظّ فعاشوا ابو عبد اللَّه حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخرى چرا با سگ بانان بدشت مىشود و قبا مىبندد؟ گفت «یتخفف من ثقل ما علیه». میخواهد که از بار وجود سبکتر گردد، و دمى برزند، و یقرب منه قول القائل:
ارید لانسى ذکرها فانّما
تمثّل لى لیلى بکل مکان
میگوید بهانه جویم که ترا فراموش کنم تو در یاد آیى بهانه بگریزد و من خیره فرو مانم.
پیر طریقت گفت: الهى چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب مىآویزم، ته کامم بى لکن خویشتن را در غلطى افکنم تا دمى بر زنم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة... حکم طلاق در روزگار جاهلیت و در ابتداء اسلام پیش از نزول این آیت آن بود که هر آن کس که زن خویش را طلاق دادى اگر یکى و بیشتر، طلاق را حصرى و حدى نبود، و مرد را حق رجعت بود در روزگار عدّة، تا آن گه که زنى آمد بعایشه نالید از شوى خویش، که وى را طلاق میداد بر دوام، و رجعت میکرد بر سبیل اضرار، و عایشه آن قصه با رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بگفت، و در آن حال این آیت آمد و حدّ طلاق پیدا شد و به باز آمد. گفتند یا رسول اللَّه الطَّلاقُ مَرَّتانِ و این الثالثة؟ این دو طلاق است که گفت ذکر سیم کجاست؟ گفت: فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ این تسریح نام سدیگر طلاق است. و نامهاى طلاق در قرآن سه است: طلاق و فراق و سراح: «طلقوهن و فارقوهن و سرحوهن».
معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدّت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوّم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.
اینست که اللَّه گفت: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ثم قال وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً جاى دیگر بشرحتر گفت: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازههاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.
یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.
میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.
مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد اللَّه بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود اللَّه بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ اگر شوى زن را طلاق سوّم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»
و حدّ اصابت که تحلّل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فَإِنْ طَلَّقَها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.
إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن اللَّه المحلل و المحلّل له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال هو المحلّل و المحلّل له»
و یقال إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول اللَّه چرا چنین است؟
گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیمتر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقّى علیکم، فمن ضیّع حقى فقد ضیّع حق اللَّه، و من ضیّع حق اللَّه فقد باء بسخط من اللَّه و مأواه جهنم و بئس المصیر»
و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الّا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الّا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»
و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلّت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اىّ ابواب الجنة شاءت»
اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریدهاند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخّر ایشان شود، که رب العزّة گفت: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.
و در خبر است که «تعس عبد الزوجة»
نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مىآید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که اللَّه گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقّه مائل»
و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول اللَّه ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»
و روى انّ رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها علىّ، اولها انّها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انّها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصّارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبّازة طبّاخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بیّن بانقضاء العدة، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحبّ است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوّجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود اللَّه در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ.
پس گفت وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»
آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»
بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مىآمدند، و بر بازى مىگرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلّق او حرّر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جدّ»
و روى انه قال: «خمس جدّهنّ جدّ و هزلهنّ جدّ: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بالایمان و احفظوا وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یَعِظُکُمْ بِهِ اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه فیهنّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفتهاند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مىباز خواهى! و اللَّه لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر اللَّه و رسوله، و زوّجها منه و کفّر عن یمینه. عضل منع باشد، و الدّاء العضال هو الدّاء المنیع على المتطبّب.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیّمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة...
این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، وَ أَطْهَرُ و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مىاندیشد به پشیمانى، أَطْهَرُ اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ یعنى: احلّ لکم من نکاح الرجال ازوجکموهنّ» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و اللَّه میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما که اولیائید و عضل مىکنید و زن را از رجعت باز مىدارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولىّ درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الّا بولى مرشد و شاهدى عدل»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحلّ من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.
معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدّت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوّم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.
اینست که اللَّه گفت: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ثم قال وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً جاى دیگر بشرحتر گفت: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازههاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.
یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.
میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.
مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد اللَّه بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود اللَّه بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ اگر شوى زن را طلاق سوّم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»
و حدّ اصابت که تحلّل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فَإِنْ طَلَّقَها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.
إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن اللَّه المحلل و المحلّل له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال هو المحلّل و المحلّل له»
و یقال إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول اللَّه چرا چنین است؟
گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیمتر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقّى علیکم، فمن ضیّع حقى فقد ضیّع حق اللَّه، و من ضیّع حق اللَّه فقد باء بسخط من اللَّه و مأواه جهنم و بئس المصیر»
و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الّا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الّا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»
و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلّت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اىّ ابواب الجنة شاءت»
اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریدهاند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخّر ایشان شود، که رب العزّة گفت: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.
و در خبر است که «تعس عبد الزوجة»
نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مىآید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که اللَّه گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقّه مائل»
و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول اللَّه ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»
و روى انّ رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها علىّ، اولها انّها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انّها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصّارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبّازة طبّاخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بیّن بانقضاء العدة، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحبّ است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوّجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود اللَّه در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ.
پس گفت وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»
آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»
بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مىآمدند، و بر بازى مىگرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلّق او حرّر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جدّ»
و روى انه قال: «خمس جدّهنّ جدّ و هزلهنّ جدّ: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بالایمان و احفظوا وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یَعِظُکُمْ بِهِ اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه فیهنّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفتهاند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مىباز خواهى! و اللَّه لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر اللَّه و رسوله، و زوّجها منه و کفّر عن یمینه. عضل منع باشد، و الدّاء العضال هو الدّاء المنیع على المتطبّب.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیّمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة...
این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، وَ أَطْهَرُ و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مىاندیشد به پشیمانى، أَطْهَرُ اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ یعنى: احلّ لکم من نکاح الرجال ازوجکموهنّ» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و اللَّه میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما که اولیائید و عضل مىکنید و زن را از رجعت باز مىدارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولىّ درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الّا بولى مرشد و شاهدى عدل»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحلّ من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ الآیة... زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان، اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن، بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را، چنانک اللَّه گفت: یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ هر چند بلفظ خبر گفت، معنى امرست امر استحباب نه امر ایجاب.
میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حقتر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شیء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت وَ الْوالِداتُ بود نه امهات، چون الْوالِداتُ بود الْمَوْلُودِ لَهُ نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.
چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها لا تضارّ بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.
قال ابن سیرین اتى عبد اللَّه بن عتبة فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امّه علیه.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.
ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ الآیة.... إِنْ أَرَدْتُمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»
و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»
الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأة تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعة اشهر و عشرا».
قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفتهاند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ اى بالتزویج بالمشافهة وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.
الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جاى دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ.
فصل فى الترغیب فى النکاح
ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»
رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».
و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجة، سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»
ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مىآرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مىبینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مىآمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مىآوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کردهاند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز دادهام تا از منزلت مجاهدان بیفتادهام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.
عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد اللَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا و هى النکاح».
قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پارهایست از شب، و هر جا که لا جُناحَ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزهمندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»
و گفت: «ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»
و گفت «ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه یقولون طلقتک راجعتک»
مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.
بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نه چنانست که شما گمان مىبرید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کارهاى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تَمَسُّوهُنَّ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال اللَّه تعالى فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها و قال وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».
مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلّها مقنعة. ابن عمر گفت یمتّعها ثلثین درهما اینست که اللَّه گفت.
مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ... تا آنجا که گفت فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.
فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.
آن گه گفت إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مىبیند و بدان پاداش دهد.
میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حقتر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شیء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت وَ الْوالِداتُ بود نه امهات، چون الْوالِداتُ بود الْمَوْلُودِ لَهُ نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.
چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها لا تضارّ بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.
قال ابن سیرین اتى عبد اللَّه بن عتبة فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امّه علیه.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.
ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ الآیة.... إِنْ أَرَدْتُمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»
و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»
الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأة تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعة اشهر و عشرا».
قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفتهاند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ اى بالتزویج بالمشافهة وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.
الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جاى دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ.
فصل فى الترغیب فى النکاح
ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»
رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».
و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجة، سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»
ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مىآرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مىبینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مىآمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مىآوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کردهاند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز دادهام تا از منزلت مجاهدان بیفتادهام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.
عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد اللَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا و هى النکاح».
قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پارهایست از شب، و هر جا که لا جُناحَ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزهمندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»
و گفت: «ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»
و گفت «ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه یقولون طلقتک راجعتک»
مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.
بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نه چنانست که شما گمان مىبرید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کارهاى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تَمَسُّوهُنَّ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال اللَّه تعالى فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها و قال وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».
مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلّها مقنعة. ابن عمر گفت یمتّعها ثلثین درهما اینست که اللَّه گفت.
مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ... تا آنجا که گفت فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.
فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.
آن گه گفت إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مىبیند و بدان پاداش دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. زُیِّنَ لِلنَّاسِ این ناس کافرانند، و این تزیین بر آراستن دنیاست در چشم ایشان، و دریافت آن بحسّ باشد نه بعقل، از اینجاست که در قرآن تزیین همه در اوصاف دنیا آمده است نه در اوصاف آخرت، و آن گه همه در حق کافران گفته که مدرک ایشان از محسوسات در نگذرد، و ذلک فى قوله تعالى زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا و جاى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، جایى دیگر اضافت تزیین با شیطان کرد گفت: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ نه از آن که از حقیقت تزیین و گمراهى ایشان در شیطان چیزى هست، لکن شیطان سبب گمراهى و آراستگى عمل بد بر ایشان بود، پس بر سبیل تسبّب اضافت تزیین با شیطان شد، چنان که جاى دیگر اضافت اضلال با اصنام کرد رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فانّ الهادى و المضل هو اللَّه عزّ و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانّهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضرّ على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً و کید دام عظیم خواند: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
وَ الْبَنِینَ و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلّا و اصبح فیهم عز لم یکن.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حدّ ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بىنیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بىنیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بىنیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفتهاند و آن را حدّى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفتهاند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفتهاند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنّرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشیء اذا احکمته و منه سمیت القنطره وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشیء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوّماند: «مسوّم» را دو معنى است یکى: المطیّة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسّم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سوّمتها تسویما فهى مسوّمة. و منه قوله تعالى فِیهِ تُسِیمُونَ
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول اللَّه ص: لما اراد اللَّه عز و جلّ ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزّا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى، فسبّحى اذا سبحوا و هلّلى اذا هلّلوا و مجدّى اذا مجّدوا و کبّرى اذا کبّروا. فقال رسول اللَّه ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الّا فتجیبه بمثلها. قال: فلمّا ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمرّ بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلمّا استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض اللَّه عز و جل على آدم من کل شیء مما خلق اللَّه، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزّک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شیء احبّ الى رسول اللَّه ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول اللَّه ص ما من فرس عربى الّا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشتهزار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الى قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ آنکه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مؤمنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ. روى عن عمر رضى اللَّه عنه لمّا سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زیّنت و بینّت هذه انّ ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الّذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ گفتهاند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم الّتى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مؤمنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیّت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جَنَّاتٌ بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشتاند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علّیون (۷). و اشتقاق جنّت از جنّ است، و معنى جنّ پوشش است، یعنى که از حسّ بصر پوشیدهاند، که ایشان را نهبینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنّات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
آن گه صفت بهشت کرد تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالِدِینَ فِیها جاودان در آن بهشتاند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ. از آن ناز و نعیمشان هرگز بیرون نیارند، و از عزّ وصال با ذلّ اخراج نگردانند، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیّر، لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یحضن و لا یشبنّ.
روى انّ یهودیّا سأل النبى ص «أ تزعم انّ فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده انّ فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول اللَّه خلق اللَّه دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلّنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راهنماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ، انّى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فانّ الهادى و المضل هو اللَّه عزّ و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانّهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضرّ على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً و کید دام عظیم خواند: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
وَ الْبَنِینَ و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلّا و اصبح فیهم عز لم یکن.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حدّ ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بىنیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بىنیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بىنیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفتهاند و آن را حدّى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفتهاند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفتهاند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنّرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشیء اذا احکمته و منه سمیت القنطره وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشیء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوّماند: «مسوّم» را دو معنى است یکى: المطیّة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسّم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سوّمتها تسویما فهى مسوّمة. و منه قوله تعالى فِیهِ تُسِیمُونَ
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول اللَّه ص: لما اراد اللَّه عز و جلّ ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزّا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى، فسبّحى اذا سبحوا و هلّلى اذا هلّلوا و مجدّى اذا مجّدوا و کبّرى اذا کبّروا. فقال رسول اللَّه ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الّا فتجیبه بمثلها. قال: فلمّا ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمرّ بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلمّا استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض اللَّه عز و جل على آدم من کل شیء مما خلق اللَّه، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزّک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شیء احبّ الى رسول اللَّه ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول اللَّه ص ما من فرس عربى الّا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشتهزار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الى قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ آنکه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مؤمنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ. روى عن عمر رضى اللَّه عنه لمّا سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زیّنت و بینّت هذه انّ ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الّذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ گفتهاند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم الّتى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مؤمنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیّت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جَنَّاتٌ بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشتاند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علّیون (۷). و اشتقاق جنّت از جنّ است، و معنى جنّ پوشش است، یعنى که از حسّ بصر پوشیدهاند، که ایشان را نهبینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنّات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
آن گه صفت بهشت کرد تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالِدِینَ فِیها جاودان در آن بهشتاند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ. از آن ناز و نعیمشان هرگز بیرون نیارند، و از عزّ وصال با ذلّ اخراج نگردانند، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیّر، لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یحضن و لا یشبنّ.
روى انّ یهودیّا سأل النبى ص «أ تزعم انّ فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده انّ فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول اللَّه خلق اللَّه دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلّنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راهنماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ، انّى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الایة... خداى عالمیان کردگار جهانیان، روزى گمار بندگان، بخشاینده و مهربان، نوازنده دوستان درین آیت مریم را بنواخت، و با وى کرامتها کرد. و بآن کرامتها بر زنان جهانیان تفضیل داد و از همه جدا کرد. اوّل آنست که او را بنداء کرامت برخواند که یا مَرْیَمُ عزیزست این خطاب! عزیز است این ندا! که هزاران هزار انبیاء و اولیاء رفتند یا در روح یافت آن رفتند، یا در حسرت و آرزوى آن رفتند! اى جان جهان اگر هزار بار تو او را برخوانى گویى «ربّى ربّى!» چنان نبود که او یک بار ترا بر خواند که «عبدى عبدى!» اگر چند او را بخداوندى پذیرى، سودت ندارد، که خداوندى او خود ترا لازم است کار آن دارد که او یک بار ترا ببندگى پذیرد.
بو یزید بسطامى قدّس سرّه گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علىّ المملکة فاقول لا اریدها. فقال لى فى آخر الموقف یا با یزید! ما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید اى ارید ما ترید. فقال تعالى عز اسمه: اتت عبدى حقا. هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویى. آخر کم از آن نباشد که نیازى عرضه کنى، و سوزى و آرزوئی بنمایى گویى: خداوندا! بنامى و نشانى بسنده کردهام آمدى که از درگاه خود مرا نامى نهى هر نام که خواهى، تا بود. مردى به بازار رفته بود تا غلامى خرد، غلامان عرضه کردند، یکى اختیار کرد تا بخرد، گفت: اى غلام چه نامى؟ گفت: اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهى مىخوان! چون بنده او باشى بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد.
استاد بو على گفت: پیرى را دیدم ازین دیوار بآن دیوار مىشتافت درمانده و سراسیمه گشته. گفت: از سر جوانى خود از وى سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خوردهاى؟ گفت: ما را خود آن نه بس که بار خداى عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزى در مىباید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
کآراسته وصل تو باشد دل من؟
نواخت دیگر مریم را آنست که، رب العالمین او را رقم اصطفائیت کشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت. گفت: اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ، وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ کرا بود از زنان جهانیان این کرامت که وى را بود؟ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانک گفت: ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً و آنکه در آن آزادى پذیرفته و پسندیده خداى بود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ. جاى و نشستگاه وى مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزى وى روان از درگاه خداى بود وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. و آن گه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ. و در بزرگى و صدیقى خداى وى را گواه بود وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. و ازین عجبتر که فرزندش بىپدر آمد و «رَوْحِ اللَّهِ» بود و ذلک فى قوله إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ رب العالمین درین آیت عیسى (ع) را چهار نام گفت: مسیح، عیسى کلمة و روح. یعنى که عیسى رسول خداست، و موجود آورده سخن وى کان سخن را بمریم او کند، و جانى است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت: بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت، و کریم بود بر خداى عزّ و جلّ، وى را کرامتها و معجزتها بود، یکى آن که از مادر بىپدر در وجود آمد. دیگر آنکه از نفخ جبرئیل حاصل گشت. سدیگر آنکه بکلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنکه وى را در کودکى حکمت و دانش داد و ذلک فى قوله تعالى. وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ تا آخر آیت همه معجزات وى است. و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند، رب العالمین رد آن ترسایان را وى را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ یعنى نه چنانست که ترسایان گویند، بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وى خداوند من. و نیز رد ایشانست که در مادر وى طعن زدند که: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ! رب العالمین براءة ساحت مریم را، و روشنایى چشم وى را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وى براند.
این جا نکتهاى عزیز است: چون در علم خدا بود که مریم از عیسى روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبى، رب العالمین بار و رنج عیسى در وقت ولادت بر وى نهاد و ذلک فى قوله تعالى: فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ تا حق وى واجب شد. آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوى رسید. و حال مصطفى (ص) با مادر وى بعکس این بود، چون در علم خدا بود که مادر را از وى نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار مصطفى (ص) بر وى ننهاد، و در وقت ولادت هیچ رنج بوى نرسید، تا حقى واجب نگشت. نظیر این قصه نوح (ع) است با امت خویش، و قصه مصطفى (ص) است با امت خویش. نوح را گفتند: رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش، که هرگز ترا از ایشان روشنایى چشم و سرور دل نخواهد بود، لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ پس بر مقتضى این خطاب دعا کرد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، ففعل اللَّه ذلک، و مصطفى (ص) را گفتند: یا سید! رنج امت خویش احتمال کن، و بر ایشان صابر باش فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و اگر ازیشان زشتى بینى از آن درگذر و عفو کن: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ که ترا از ایمان ایشان روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفهاى گفتهاند چنانستی که: رب العالمین گفتى: بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیمارى و گرسنگى و تشنگى و غم روزى و بیم عاقبت، این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقى و بهشت جاودانى و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساختهایم نه ایشان را بآن وعدهاى دادهایم، بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقى هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است، و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است.
بو یزید بسطامى قدّس سرّه گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علىّ المملکة فاقول لا اریدها. فقال لى فى آخر الموقف یا با یزید! ما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید اى ارید ما ترید. فقال تعالى عز اسمه: اتت عبدى حقا. هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویى. آخر کم از آن نباشد که نیازى عرضه کنى، و سوزى و آرزوئی بنمایى گویى: خداوندا! بنامى و نشانى بسنده کردهام آمدى که از درگاه خود مرا نامى نهى هر نام که خواهى، تا بود. مردى به بازار رفته بود تا غلامى خرد، غلامان عرضه کردند، یکى اختیار کرد تا بخرد، گفت: اى غلام چه نامى؟ گفت: اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهى مىخوان! چون بنده او باشى بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد.
استاد بو على گفت: پیرى را دیدم ازین دیوار بآن دیوار مىشتافت درمانده و سراسیمه گشته. گفت: از سر جوانى خود از وى سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خوردهاى؟ گفت: ما را خود آن نه بس که بار خداى عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزى در مىباید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
کآراسته وصل تو باشد دل من؟
نواخت دیگر مریم را آنست که، رب العالمین او را رقم اصطفائیت کشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت. گفت: اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ، وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ کرا بود از زنان جهانیان این کرامت که وى را بود؟ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانک گفت: ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً و آنکه در آن آزادى پذیرفته و پسندیده خداى بود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ. جاى و نشستگاه وى مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزى وى روان از درگاه خداى بود وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. و آن گه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ. و در بزرگى و صدیقى خداى وى را گواه بود وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. و ازین عجبتر که فرزندش بىپدر آمد و «رَوْحِ اللَّهِ» بود و ذلک فى قوله إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ رب العالمین درین آیت عیسى (ع) را چهار نام گفت: مسیح، عیسى کلمة و روح. یعنى که عیسى رسول خداست، و موجود آورده سخن وى کان سخن را بمریم او کند، و جانى است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت: بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت، و کریم بود بر خداى عزّ و جلّ، وى را کرامتها و معجزتها بود، یکى آن که از مادر بىپدر در وجود آمد. دیگر آنکه از نفخ جبرئیل حاصل گشت. سدیگر آنکه بکلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنکه وى را در کودکى حکمت و دانش داد و ذلک فى قوله تعالى. وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ تا آخر آیت همه معجزات وى است. و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند، رب العالمین رد آن ترسایان را وى را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ یعنى نه چنانست که ترسایان گویند، بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وى خداوند من. و نیز رد ایشانست که در مادر وى طعن زدند که: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ! رب العالمین براءة ساحت مریم را، و روشنایى چشم وى را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وى براند.
این جا نکتهاى عزیز است: چون در علم خدا بود که مریم از عیسى روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبى، رب العالمین بار و رنج عیسى در وقت ولادت بر وى نهاد و ذلک فى قوله تعالى: فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ تا حق وى واجب شد. آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوى رسید. و حال مصطفى (ص) با مادر وى بعکس این بود، چون در علم خدا بود که مادر را از وى نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار مصطفى (ص) بر وى ننهاد، و در وقت ولادت هیچ رنج بوى نرسید، تا حقى واجب نگشت. نظیر این قصه نوح (ع) است با امت خویش، و قصه مصطفى (ص) است با امت خویش. نوح را گفتند: رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش، که هرگز ترا از ایشان روشنایى چشم و سرور دل نخواهد بود، لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ پس بر مقتضى این خطاب دعا کرد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، ففعل اللَّه ذلک، و مصطفى (ص) را گفتند: یا سید! رنج امت خویش احتمال کن، و بر ایشان صابر باش فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و اگر ازیشان زشتى بینى از آن درگذر و عفو کن: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ که ترا از ایمان ایشان روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفهاى گفتهاند چنانستی که: رب العالمین گفتى: بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیمارى و گرسنگى و تشنگى و غم روزى و بیم عاقبت، این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقى و بهشت جاودانى و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساختهایم نه ایشان را بآن وعدهاى دادهایم، بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقى هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است، و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا چون ایشان مبید که کافر شدند، وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ و قومى را گفتند از برادران و دوستان خویش، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ آن گه که بسفر شدند (از بهر تجارت و در آن سفر بمردند)، أَوْ کانُوا غُزًّى یا بغزا شدند (و در آن غزا کشته شدند)، لَوْ کانُوا عِنْدَنا اگر بنزدیک ما بودندى (و بنشدندى)، ما ماتُوا در سفر نمردندى، وَ ما قُتِلُوا و در غزا کشته نشدندى لِیَجْعَلَ اللَّهُ تا کند خداى، ذلِکَ آن سفر و غزاى ایشان (بسخن ایشان)، حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ در بغى و حسرتى در دلهاى کسان آن مردگان و کشتگان، وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ و اللَّه است که مىزنده کند و مىمیراند، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۵۶) و خداى بآنچه شما مىکنید بیناست و دانا.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا یَحِلُّ لَکُمْ شما را حلال نیست، أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ که زنان یکدیگر بمیراث برید کَرْهاً بر نبایست ایشان، وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ و ایشان را از نکاح باز مدارید، لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزى برید، إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مگر که فاحشهاى کنند، مُبَیِّنَةٍ فاحشهاى به بیّنت روشن کرده و محکم، وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ و با ایشان بنیکویى زندگانى گزارید،، فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را، فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً مگر که شما را ناخوش آید چیزى، وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹) و خداى در آن شما را نیکویى فراوان دارد و سازد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً درین آیت دو حکم است: یکى آنست که زن را بىنکاح بمیراث بردن حرامست، و این از نکاحهاى جاهلیّت یکى است. دیگر حکم آنست که زن را بزنى کردن بر کراهین آن زن نشاید، از بهر آنکه بمیراث بردن زن بىنکاح بطوع زن هم نرواست، و ایشان بىرضاء زن و بىطوع زن آن زن را مىحق وارث دیدند. اللَّه تعالى آن را باطل کرد، و آن کس که این آیت در شأن وى فرو آمد قیس بن ابى قیس الانصارى بود، و کبیشه بنت معن الانصاریة زن پدرش: چون ابو قیس از دنیا بیرون شد و کبیشه از وى بازماند، قیس پیش از آنکه کبیشه بخانه پدر باز شد، جامه بر وى افکند، و گفت: انّما ارثک لأنّى ولىّ زوجک و أنا احقّ بک، و عادت ایشان در وراثت زنان همین بود که عصبه شوهر جامه بر آن زن افکندى، پیش از آنکه باهل خویش باز شدى، و اگر باهل باز شدى، و جامه بر وى نیفکنده، و از وراثت خبر نداده، این حقیّت آن عصبه را نبودى. پس چون قیس، کبیشه را میراث برد، وى را فرو گذاشت بىمراعات و بىنفقه، نه او را مراعات میکرد، و نه از حبالت خویش رهایى میداد، بطبع آنکه تا مگر خویشتن را بمال باز خرد. کبیشه برخاست و پیش رسول خدا رفت، و قصّه خویش باز گفت. رسول (ص) گفت: رو بخانه بنشین تا اللَّه تعالى در حقّ تو فرمان دهد، و حکم کند. جماعتى از زنان مدینه چون حال کبیشه شنیدند همه برخاستند و گفتند: یا رسول اللَّه حال ما هم حال کبیشه است، امّا کبیشه را پسر شوهر واخواست، و ما را ابناء اعمام شوهر. پس ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن حکم باطل کرد.
أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً بضمّ کاف قراءت حمزه و کسایى است، و بفتح کاف قراءت باقى، و هما لغتان: کالفقر و الفقر، و الضّعف و الضّعف، و الدّفّ و الدّفّ.
و الشّهد و الشّهد. ابو عمرو شیبانى میگوید: هر چیزى که تو آن را بدل کراهیت دارى، آن کره است بفتح، و هر چه مشقّت آن بر تن است آن کره بضمّ. و ابو عبید و جماعتى گفتهاند: کره بفتح مصدر است و کره بضمّ اسم است، اى اسم ما کرهته. و گفتهاند: بفتح از اکراه دیگرى است و بضمّ از کراهیّت نفس خویش، و جز ازین گفتهاند، و الصّحیح أنّهما لغتان قاله ابو على الفسوى.
وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ ابن عباس گفت: این در شأن کسى است که زن خویش را بقهر میدارد بىنصیبى و حظّى که زن را بود از داشت وى، و کراهیت میدارد صحبت این زن، و در آن داشتن وى را باز دارد از شوى دیگر کردن، تا آنکه زن خویشتن را از وى باز خرد بکاوین، که بر وى دارد. ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد، پس استثنا کرد و گفت: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر این زنان فاحشهاى کنند. فاحشه اینجا زنا است، و گفتهاند که: عصیان و نشوز است، یعنى درین دو حال ضرار زنان روا بود، تا خویشتن را باز خرند، و فدیت دهند.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال قال النّبیّ (ص): اتّقوا اللَّه فى النّساء، فانّکم اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و لکم علیهنّ أن لا یوطین فرشکم احدا تکرهون، فان فعلن فاضربوهنّ ضربا غیر مبرّح، و لهنّ علیکم رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف.
بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ بفتح یا قراءت مکى است و ابو بکر از عاصم، على بناء الفعل للمفعول به، بیّنت فهى مبیّنة، اى فاحشة مظهرة مثبتة بالشّهادة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند بچهار گواه، هام سخن، بر وى روشن و محکم کرده. و یقال بفاحشة قد بیّن فحشها، فهى مبیّنة. باقى قرّاء بکسر یا خوانند: مبیّنة، على بناء الفعل للفاعل، اى بفاحشة مبیّنة ظاهرة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند پیدا و روشن. و قیل المعنى بفاحشة تبیّن فحشها و بیّن برین قراءت لازم است، و بر قراءت اوّل متعدّى است، و گفتهاند برین قراءت هم متعدّى است، و المعنى بفاحشة مظهرة للحدّ علیها.
میگوید: مگر فاحشهاى کنند که حدّ بر ایشان پیدا و روشن کند بآن، و تبیّن لازم است، یقال بان الأمر و تبیّن اذا ظهر، امّا ابان و بیّن و استبان هم لازم است و هم متعدّى. قال سیبویه: ابان الامر و بیّن و استبان، ابنته و بیّنته و استبنته.
وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنى: قبل أن یأتین بالفاحشة. میگوید: چون این زنان فاحشهاى نکنند، و نشوز و نافرمانى از جهت ایشان نبود، با ایشان خوش زندگانى کنید، و در عشرت آداب شریعت بجاى آرید، و خلق نیکوکار فرمائید، و رنجها از ایشان احتمال کنید، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کنید، و با ایشان گرفته و تاریک مباشید، و بقدر عقل ایشان با ایشان زندگانى کنید. مصطفى (ص) گفت: «خیرکم خیرکم لأهله، و أنا خیرکم لأهلى».
بهتر شما آنست که با اهل خویش بهتر است، و خوشخوىتر، و خوش زندگانىتر، و من با اهل خویش از همه بهترم. و آخر سخنى که مصطفى (ص) در آخر عهد خویش گفت، آن بود که: نماز بپاى دارید، و بردگان را نیکو دارید، و بر شما باد که حقّ زنان بجاى آرید که اسیرانند در دست شما، با ایشان زندگانى نیکو کنید. و کان النّبیّ (ص) من النّاس مع نسائه.
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً میگوید: اگر شما ایشان را نخواهید و صحبت ایشان کراهیت دارید، باشد که شما رااز شان رزق و منفعت بود، یا فرزندى صالح پدید آید، که شما را دعاى نیکو کند. و گفتهاند: معنى آنست که اگر شما صحبت ایشان کراهیت مىدارید، و ایشان را طلاق میدهید، باشد که شوى دیگر کنند، و خداى تعالى آن شوى را از وى روزى فراوان دهد و فرزند نیکو.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیة اگر کسى زن خویشتن را طلاق دهد، و دیگرى بجاى وى کند، و آن زن را که طلاق داده است قنطارى زر بمهر بوى داده بود. قنطار پرى پوست گاوى از زر بود یا از درم، و گفتهاند: هزار دینار بود، و گفتهاند: پانصد، على الجمله مالى فراوان باشد. میگوید: اگر یک قنطار زر بوى بمهر داده بید هیچیز وامستانید.
این دلیل است که چون از آن زن، فاحشهاى نیاید، و نشوزى نبود، ضرار وى نمودن بطمع فدا حرامست. و نیز رخصت است در مغالات مهر، و دلیل برین رخصت آنست که عمر خطاب، ام کلثوم را بخواست دختر على (ع) که از فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) بود. على (ع) گفت: آن دختر کوچکست. عمر گفت: انّى سمعت رسول اللَّه یقول: انّ کلّ نسب و صهر ینقطع یوم القیمة الّا نسبى و صهرى، فلذلک رغبت فى هذى، فقال: انّى مرسلها الیک حتّى تنظر الى صغرها. فأرسلها الیه، فجاءته، فقالت: ابى یقول لک: هل رضیت الحلّة؟ فقال: قد رضیتها. قال: فأنکحه على، فاصدقها عمر اربعین الف درهم.
عمر خطاب دختر على (ع) را چهل هزار درهم کاوین کرد.
آن گه خود روزى بر منبر خطبه میکرد و میگفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء، فانّها لو کانت مکرمة فى الدّنیا او تقوى عند اللَّه، لکان اولاکم به النّبیّ (ص)، ما اصدق امرأة من نسائه فوق اثنتى عشرة اوقیّة.
و سخن مجمل درین باب آنست که اگر مرد اگر زن بمال فراوان و مهرگران، رواست، و رخصت هست، که عمر خطاب چهل هزار درم مهر زن خویش کرد، و رسول خدا (ص) ام حبیبه بزنى خواست، و نجاشى از بهر رسول خدا چهارصد دینار بمهرى بوى داد، و ابن عمر دختر خویش را کاوین ده هزار درم کرد، امّا چنان نیکوتر است و پسندیدهتر که مهر زنان سبک باشد و آسان، نه فراوان و گران، بدلیل آن خبر که مصطفى (ص) گفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء.
و در خبر است که رسول خدا (ص) یکى را گفت که زن را مىخواست: رو بطلب کاوین، و اگر همه یک انگشترى آهنین بود. و نیز مصطفى (ص) گفت: من اعطى فى صداق ملء کفّ من برّ او سویق او تمر، فقد استحلّ، یعنى فى النّکاح.
هر چند که این تقلیل در مهر رواست، و شرع بدان آمده، امّا اختیار آنست که بعضى علماء از سلف نقل کردهاند که: انّهم کانوا یکرهون ان یکون مهر الحرائر مثل اجور البغایا، الدّرهم و الدّرهمین، و یحبّون أن یکون عشرین درهما. گفتا: سلف کراهیت میداشتند که مهر آزاد زنان همچون اجرت پلید کاران باشد یک درم و دو درم و مانند آن، بلى دوست داشتهاند که بیست درم بود یا صد درم، یا رطلى درم، یا زیادت از آن چندان که در آن مغالات نباشد.
أَ تَأْخُذُونَهُ استفهام نهى و توبیخ است، بُهْتاناً یعنى ظلما بغیر حقّ، و البهتان الباطل الّذى تتحیّر من بطلانه. وَ إِثْماً مُبِیناً اى بیّنا، انتصابهما على أنّهما مصدران موضوعان فى موضع الحال، و المعنى: أ تأخذونه باهتین و آثمین؟ و کیف تأخذونه؟ این بر سبیل استفهام گفت. چنان که جاى دیگر گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ میگوید: و خود چون واستانید آن مهر که با ایشان دادید، یا چیزى از آن مهر پس افضا؟! و «افضا» از نامهایى است که آن کنایاتاند در قرآن از جماع، و أصله الغشیان.
وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً این میثاق آنست که: امساک بمعروف او تسریح باحسان، از تسریح باحسان یکى آنست که از حق آن زن چیزى کاسته نیاید.
مجاهد گفت: میثاق کلمه نکاح است که استحلال بآن حاصل شود. عکرمه و ربیع گفتند: هو قوله: «اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه.»
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ. الآیة این در شأن قومى آمد از عرب که زن پدر خویش بعد از پدر مىباز خواستند، و از ایشان صفوان بن امیه بود و اسود بن خلف و ابو نفیل العدوى و قیس بن ابى قیس. ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن برایشان حرام کرد، و این تحریم بنفس عقد حاصل شود، و پدر نسبى و رضاع هر دو در آن یکسانند. آن گه گفت: إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى آنچه در جاهلیّت بود گذشت، اکنون در اسلام آن حلال نیست. بر عازب گفت: خال خود را دیدم، گفتم کجا میروى؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاد بکسى که زن پدر خویش بعد از پدر باز خواسته است، میروم که وى را گردن زنم. إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً اى فاحشة عند اللَّه و معصیة، تورث بغض اللَّه. وَ ساءَ سَبِیلًا اى قبح هذا الفعل طریقا.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ربّ العالمین درین آیت نکاح چهارده زن حرام کرد: هفت از روى نسب، و هفت از روى سبب، امّا ایشان که از روى نسب حرامند: مادراناند. هر آن زن که نسب تو با وى شود اگر دور است و اگر نزدیک، آن مادر تو است، و بر تو حرام است. مادران که مادرت را زادند، مادران که پدرت را زادند، همه در تحت این حدّ مندرجاند. دیگر دختراناند. هر زن که نسب وى از روى ولادت با تو آید، اگر دور بود و اگر نزدیک، آن دختر تو است، و بر تو حرام است.
دختران فرزندان و فرزندان فرزندان همه در تحت این شوند. سیوم خواهراناند، که هام شاخ تواند از هر جهت که باشد. چهارم خواهران پدراند، که هام شاخ پدر باشند. پنجم خواهران مادر، که هام شاخ مادر باشند. ششم دختران برادرند، از هر جهت که برادر بود، از یک طرف بود یا از هر دو طرف. هفتم دختران خواهراند، از هر جهت که خواهر باشد.
امّا ایشان که از روى سبب حرامند: اوّل دایه است، که ترا شیر دهد، هر که ترا شیر داد یا پدرت را، یا مادرت را شیر داد، وى مادر تو است، یعنى از روى حرمت نه از روى نسب و وراثت. و از اینجا است که دختران مصطفى (ص) را بنات امّهات المؤمنین گویند، نه اخوات المؤمنین. دوم خواهران هام شیرانند، چنان که گفت: وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ، و ایشان سهاند همچون خواهران نسبى، و هر چند که در قرآن این دو نفرند که مخصوصاند، یعنى مادران و خواهران که از جهت رضاع محرّماند، امّا سنّت جماعتى دیگر در افزود به آنچه گفت: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب»، و روى انّه قال (ص): «ما حرّمته الولادة حرّمه الرّضاع».
اگر زنى کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وى است از جهت رضاع و اگر زنى پسرى دارد، آن گه دخترى بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنى کند. امّا اگر آن دختر خواهرى دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنى کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردى را پسرى بود و آن گه زنى خواهد که آن زن را دخترى بود از شوهرى دیگر، اکنون دخترى آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویى دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وى است، و در جمله هر مرد که بزنى رسد بنکاح درست یا بوطى شبهت، یا بملک یمین، و از وى فرزندى در وجود آید، شیر وى هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکى بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبى بود، فرزندان وى و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وى، و اعمام و عمّات وى، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
و بدان که حرمت رضاع بدو شرط ثابت شود: یکى آنست که چون شیر خورد این طفل، وى را کم از دو سال بود، یا دو سال. اگر بیش بود رضاع را اثرى نبود، که مصطفى (ص) گفت: «لا رضاع بعد الحولین».
دیگر شرط آنست که هیچ رضعت کم نخورد، بحکم خبر عائشه، قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات یحرمن، ثمّ نسخ بخمس معلومات.
وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و مادران زنان شما بر شما حرامند. این تحریم بنفس عقد حاصل شود، اگر بزن خویش رسید یا نرسید، دخول افتاد یا نیفتاد، بعد از عقد نکاح مادر زن حرام است، حرامى مؤبد، تا آن حدّ که اگر دخترکى طفله بزنى بخواهد، و عقد نکاح بندد، پس وى را طلاق دهد، پس آن گه زنى اجنبیّه آن طفله را شیر دهد، آن اجنبیه بر وى حرام گشت، از بهر آنکه مادر دخترى است که آن دختر روزى زن وى بود بنکاحى صحیح.
وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و دختران زنان شما بر شما حرام اند، یعنى پس از آنکه بمادران ایشان رسیدید، و دخول کردید. ۵۸ اگر مردى زنى بخواهد و دخول کند، آن گه آن زن را طلاق دهد، پس بعد از طلاق، این زن دخترى طفله را شیر دهد، آن دختر برین مرد حرام شود، از بهر آنکه دختر زنى است که روزى زن این مرد بود و بوى رسیده. امّا اگر بوى نرسیده باشد، و او را طلاق دهد، یا بمیرد، دختر وى بزنى تواند کرد، که ربّ العالمین گفت: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى فى نکاح بناتهنّ، و به
قال النّبیّ (ص): اذا نکح الرّجل المرأة فلا یحلّ له أن یتزوّج بأمّها، دخل بالبنت او لم یدخل. و اذا تزوّج الأمّ و لم یدخل بها، ثمّ طلّقها، فان شاء تزوّج البنت.
و در خبر است که ام حبیبه بنت ابى سفیان گفت: یا رسول اللَّه خواهر من بنت ابى سفیان بزنى بخواه.
رسول (ص) گفت: تو مىدوست دارى که من چنین کنم؟ گفت: آرى دوست دارم، و خواهر خود را نیکبختى و نیک جهانى مىخواهم. رسول (ص) گفت که: او مرا حلال نیست، و روا نباشد که وى را بزنى کنم. ام حبیبه گفت: یا رسول اللَّه ما چنان دانستیم، و در آن حدیث کردیم که تو دختر بو سلمه مىخواهى که بزنى کنى، گفت: دختر بو سلمه که مادرش ام سلمه است که زن منست؟ گفت: آرى. رسول (ص) گفت: او ربیبه منست. در حجر من پرورده، و اگر نیز ربیبه نبودى، هم حلال نبودى مرا، که وى دختر برادرم است از جهت رضاع کنیزکى نوبى بود که مرا و بو سلمه را بیکدیگر شیر داد. آن گه رسول خدا گفت: دختران و خواهران خود را بر ما عرضه مکنید.
وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ تسمّى المرأة حلیلة، و الرّجل حلیلا، لأنّ کلّ واحد منهما حلال لصاحبه، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ صاحبه، من الحلول، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ ازار صاحبه، من حلّ العقد. میگوید: حرام است بر شما که زنان پسران شما بزنى کنید، چون زن در عقد نکاح پسر باشد، بر پدر حرام گشت بنفس عقد، اگر پسر از جهت نسب باشد یا از جهت رضاع هر دو درین حکم یکسانند، امّا پسر خوانده در تحت این نشود. عطا گفت: این در شأن سید (ص) فرو آمد، که زینب بنت جحش را بزنى خواست، و زینب زن زید حارثه بوده بود، و زید پسر خوانده مصطفى (ص) بود.
وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما که جمع کنید میان دو خواهر بزنى کردن، از بهر آنکه دو خواهر ضرّة یکدیگر شوند، و بقطیعت رحم کشد. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ عطا و سدى گفتند: الّا ما کان من یعقوب (ع) فانّه جمع بین لیا ام یهودا و بین راحیل ام یوسف، و کانتا اختین. امّا امروز اگر کسى بنادانى خواهر زن خویش بخواهد، فرقت باید افکندن میان ایشان، و این خواهر که بر زن خویش بخواسته بود او را صداق نباشد، مگر که دخول کند، که آن گه مهر المثل واجب شود.
لقوله (ص): «فله المهر بما استحلّ من فرجها»
، و تا عدّت این خواهر بسر نیاید نه روا باشد که مباشرت آن خواهر کند که زن اصلى بود، و چنان که جمع کردن میان دو خواهر بنکاح روا نیست، جمع کردن میان زنى و خواهر پدر او، و میان زنى و خواهر مادر او هم روا نیست. بدلیل خبر، و هو ما
روى انّ النّبیّ قال: «لا تنکح المرأة على عمّتها، و لا على ابنة اخیها، و لا على خالتها، و لا على ابنة اختها».
إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً یعنى لما کان فى الجاهلیّة «رحیما» لما کان فى الاسلام.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ الآیة این هفتم زن است از محرّمات که از روى سبب حرام گشتهاند، و محصنات در قرآن بر سه وجهاند: یکى ذوات الأرحام، چنان که درین آیت گفت. دیگر محصنات حرائرند از آزاد زنان، چنان که آنجا گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ، و جایى دیگر گفت: فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ. سیوم محصنات عفائفاند، پرهیزکاران و پارسایان، چنان که گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ. و ذوات الازواج را محصنات بآن گویند که حصانت ایشان از جهت شوهران است، فانّ الازواج احصنوهنّ، و منّعوا منهنّ. و أصل الاحصان المنع. امّا حرائر و عفائف، حصانت ایشان از جهت حرّیت و عفّت است. قال اللَّه تعالى: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها اى عفّت.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ میگوید: زنانى که ایشان را شوهراناند بر غیر شوهران حرامند. إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یعنى بالسّبى من دار الحرب فانّها یحلّ لمالکها بعد الاستبراء بحیضة، و ان کان لهنّ ازواج من المشرکین فى دار الحرب.
ابو سعید خدرى گفت که: رسول خدا (ص) روز حنین لشکرى را به اوطاس فرستاد، و ایشان را نصرت و غنیمت بود، و بردگان آوردند، و در جمله بردگان زنان بودند که شوهران مشرک داشتند. مسلمانان از صحبت ایشان مىتحرّج نمودند، یعنى که ایشان شوهران مشرک دارند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
و قیل: معناه، حرام علیکم المحصنات من النّساء، فوق الأربع، الّا ما ملکت ایمانکم، فانّه لا عدّة علیکم فیهنّ.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنى، لانّ معنى قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال»، لأنّ معنى رضت، اذللت. و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ بضمّ الف قراءت حمزه و کسایى است و حفص، از عاصم على بناء الفعل للمفعول به، عطفا على قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، و الفعل فیه بنى للمفعول به لیشاکل المعطوف المعطوف علیه. باقى قرّا وَ أُحِلَّ لَکُمْ خوانند بفتح الف، على بناء الفعل للفاعل، حملا على ما یلیه من قوله: کِتابَ اللَّهِ لأنّ المعنى کتب اللَّه علیکم کتابا وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ اى ما سوى ذلکم من النّساء.
أَنْ تَبْتَغُوا موضع آن نصب است على نزع الخافض، یعنى لأن تبتغوا، اى تطلبوا بأموالکم. میگوید: هر چه بیرون ازین محرّمات است که بر شمردیم از زنان، اللَّه شما را حلال کرد بشرط آنکه بمال خویش ایشان را طلب کنید، بنکاح و صداق، یا بملک و بها.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ یعنى ناکحین غیر زانین، بشرط آنکه عقد درست و راست و پاک بود، ایجاب و قبول بلفظ نکاح، و گواه و ولى.
قال النّبیّ (ص): «کلّ نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولىّ و شاهدا عدل».
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اختلاف است میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ. قول حسن و مجاهد آنست که: آیت محکم است، و معنى آنست که: فما انتفعتم و تلذّذتم به من النّساء بالنّکاح الصّحیح.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ کاملا بعد الدّخول، و نصفا قبل الدّخول. میگوید: چون بنکاح صحیح بیکدیگر رسید ایشان را مهر تمام دهید، و پیش از دخول و مسیس نیمه مهر. و بمذهب ابن عباس آیت محکم است، رخصت نکاح متعت است و نکاح متعت آنست که زنى خواهد بولىّ و دو گواه تا زمانى نام کرده، بأجرى معلوم. پس چون آن مدّت بسر آید، زن مالک نفس خویش باشد. آن گه اگر خواهد با وى میباشد، و اگر نه، وى را رسد که از وى مفارقت کند و عدّت وى آنست که یک قرء باز برد، اگر از ذوات الأقراء باشد، و اگر نه از ذوات الاقرا بود، یک ماه است عدّت وى، تا استبراء رحم حاصل شود و میان ایشان توارث نباشد، و اگر فرزندى آید بپدر ملحق بود.
این شرح نکاح متعت است، و ابن عباس و طائفهاى از اهل بیت این رخصت دادهاند، و دلیل ایشان قراءت ابى و سعید بن جبیر است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن». امّا معظم علما و فقها از صحابه و تابعین و سلف صالحین بر آنند که: این نکاح متعت در ابتدا. اسلام بود پس منسوخ گشت، و متعت زنان در شریعت امروز حرام است. مصطفى (ص) گفت در بعضى از خطب: یا ایّها النّاس انّى کنت امرتکم بالاستمتاع من هذه النّساء، ألا انّ اللَّه سبحانه حرّم ذلک الى یوم القیمة.»
و قال عمر بن الخطاب: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة، و قد نهى رسول اللَّه (ص) عنها، لا أجد رجلا نکحها الّا رجمته بالحجارة. و قال ابن عمر: المتعة سفاح و قال عطا: المتعة حرام مثل المیتة و الدّم و لحم الخنزیر. قال ابو اسحاق الزجاج: هذه آیة قد غلط فیها قوم غلطا عظیما جدّا، لجهلهم باللّغة، و ذلک انّهم ذهبوا الى انّ قوله عزّ و جلّ: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ من المتعة الّتى قد أجمع اهل الفقه انّه حرام و انّما معنى فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فما نکحتموه منهنّ على الشّرائط الّتى جرت فى الآیة، آیة الاحصان. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ اى عاقدین التّزویج، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ على عقد التّزویج الّذى جرى ذکره، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اى مهورهنّ، فان استمتع بالدّخول بها آتى المهر تامّا، و ان استمتع بعقد النّکاح آتى نصف المهر و المتاع فى اللّغة کلّ ما ینتفع به و قوله عزّ و جلّ: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ، لیس معناه زوّجوهنّ المتع، انّما معناه: اعطوهنّ ما یستمتعن به و کذلک وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ. و من زعم انّ ما استمتعتم به منهنّ، المتعة الّتى هى الشّرط فى التّمتع الّذى تفعله الرّافضة، فقد أخطأ خطأ عظیما. لأنّ الآیة بیّنة واضحة.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اجر اینجا مهر است، و سمّى اجرا لأنّه اجر الاستمتاع، و لهذا یتأکّد بالخلوة و الدّخول. و بمذهب شافعى مهر را حدّى نیست، اگر اندک بود و اگر بسیار، رواست، که در شرع مقدّر نیست و بمذهب بو حنیفه مقدّر است، و کمینه آن ده درم سپید است و دلیل شافعى آنست که مصطفى (ص) گفت: «الصّداق جائز قلیله و کثیره»، و قال: «من اعطى فى صداق امرأته ملء کفّیه سویقا او تمرا فقد استحلّ».
و اگر زنى را بزنى کند بىمهر، عقد درست است. امّا شافعى را دو قول است: که مهر المثل او کى واجب شود؟ یک قول آنست که بنفس عقد واجب شود، و هو الموافق لمذهب ابى حنیفة، و قول دوم آنست که بوطى و دخول واجب شود، و هو الصحیح و المنصور فى الخلاف.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ بقول ایشان که نکاح متعت روا دارند معنى آنست که: اگر بعد از انقضاء مدّت و پیش از استبراء رحم برضاء یکدیگر خواهند که در مدّت و در اجر بیفزایند، ایشان را روا باشد و بقول عامّه فقها و جمهور اهل علم معنى آنست که: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ یعنى من حطّ من المهر و ابراء من بعض الصّداق او کلّه، اى لا اثم علیکم فى أن تهب المرأة للرّجل مهرها، او یهب الرّجل للمرأة ان لم یدخل بها نصف المهر الّذى لا یجب لها الّا بالدخول و قیل لا بأس أن ترضى المرأة من النّفقه بدون نفقة مثلها.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یصلح امر العباد، «حَکِیماً» فیما بیّن لهم من عقد النّکاح الّذى به حفظت الاموال و الأنساب.
أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً بضمّ کاف قراءت حمزه و کسایى است، و بفتح کاف قراءت باقى، و هما لغتان: کالفقر و الفقر، و الضّعف و الضّعف، و الدّفّ و الدّفّ.
و الشّهد و الشّهد. ابو عمرو شیبانى میگوید: هر چیزى که تو آن را بدل کراهیت دارى، آن کره است بفتح، و هر چه مشقّت آن بر تن است آن کره بضمّ. و ابو عبید و جماعتى گفتهاند: کره بفتح مصدر است و کره بضمّ اسم است، اى اسم ما کرهته. و گفتهاند: بفتح از اکراه دیگرى است و بضمّ از کراهیّت نفس خویش، و جز ازین گفتهاند، و الصّحیح أنّهما لغتان قاله ابو على الفسوى.
وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ ابن عباس گفت: این در شأن کسى است که زن خویش را بقهر میدارد بىنصیبى و حظّى که زن را بود از داشت وى، و کراهیت میدارد صحبت این زن، و در آن داشتن وى را باز دارد از شوى دیگر کردن، تا آنکه زن خویشتن را از وى باز خرد بکاوین، که بر وى دارد. ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد، پس استثنا کرد و گفت: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر این زنان فاحشهاى کنند. فاحشه اینجا زنا است، و گفتهاند که: عصیان و نشوز است، یعنى درین دو حال ضرار زنان روا بود، تا خویشتن را باز خرند، و فدیت دهند.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال قال النّبیّ (ص): اتّقوا اللَّه فى النّساء، فانّکم اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و لکم علیهنّ أن لا یوطین فرشکم احدا تکرهون، فان فعلن فاضربوهنّ ضربا غیر مبرّح، و لهنّ علیکم رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف.
بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ بفتح یا قراءت مکى است و ابو بکر از عاصم، على بناء الفعل للمفعول به، بیّنت فهى مبیّنة، اى فاحشة مظهرة مثبتة بالشّهادة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند بچهار گواه، هام سخن، بر وى روشن و محکم کرده. و یقال بفاحشة قد بیّن فحشها، فهى مبیّنة. باقى قرّاء بکسر یا خوانند: مبیّنة، على بناء الفعل للفاعل، اى بفاحشة مبیّنة ظاهرة. میگوید: مگر فاحشهاى کنند پیدا و روشن. و قیل المعنى بفاحشة تبیّن فحشها و بیّن برین قراءت لازم است، و بر قراءت اوّل متعدّى است، و گفتهاند برین قراءت هم متعدّى است، و المعنى بفاحشة مظهرة للحدّ علیها.
میگوید: مگر فاحشهاى کنند که حدّ بر ایشان پیدا و روشن کند بآن، و تبیّن لازم است، یقال بان الأمر و تبیّن اذا ظهر، امّا ابان و بیّن و استبان هم لازم است و هم متعدّى. قال سیبویه: ابان الامر و بیّن و استبان، ابنته و بیّنته و استبنته.
وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنى: قبل أن یأتین بالفاحشة. میگوید: چون این زنان فاحشهاى نکنند، و نشوز و نافرمانى از جهت ایشان نبود، با ایشان خوش زندگانى کنید، و در عشرت آداب شریعت بجاى آرید، و خلق نیکوکار فرمائید، و رنجها از ایشان احتمال کنید، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کنید، و با ایشان گرفته و تاریک مباشید، و بقدر عقل ایشان با ایشان زندگانى کنید. مصطفى (ص) گفت: «خیرکم خیرکم لأهله، و أنا خیرکم لأهلى».
بهتر شما آنست که با اهل خویش بهتر است، و خوشخوىتر، و خوش زندگانىتر، و من با اهل خویش از همه بهترم. و آخر سخنى که مصطفى (ص) در آخر عهد خویش گفت، آن بود که: نماز بپاى دارید، و بردگان را نیکو دارید، و بر شما باد که حقّ زنان بجاى آرید که اسیرانند در دست شما، با ایشان زندگانى نیکو کنید. و کان النّبیّ (ص) من النّاس مع نسائه.
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً میگوید: اگر شما ایشان را نخواهید و صحبت ایشان کراهیت دارید، باشد که شما رااز شان رزق و منفعت بود، یا فرزندى صالح پدید آید، که شما را دعاى نیکو کند. و گفتهاند: معنى آنست که اگر شما صحبت ایشان کراهیت مىدارید، و ایشان را طلاق میدهید، باشد که شوى دیگر کنند، و خداى تعالى آن شوى را از وى روزى فراوان دهد و فرزند نیکو.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیة اگر کسى زن خویشتن را طلاق دهد، و دیگرى بجاى وى کند، و آن زن را که طلاق داده است قنطارى زر بمهر بوى داده بود. قنطار پرى پوست گاوى از زر بود یا از درم، و گفتهاند: هزار دینار بود، و گفتهاند: پانصد، على الجمله مالى فراوان باشد. میگوید: اگر یک قنطار زر بوى بمهر داده بید هیچیز وامستانید.
این دلیل است که چون از آن زن، فاحشهاى نیاید، و نشوزى نبود، ضرار وى نمودن بطمع فدا حرامست. و نیز رخصت است در مغالات مهر، و دلیل برین رخصت آنست که عمر خطاب، ام کلثوم را بخواست دختر على (ع) که از فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) بود. على (ع) گفت: آن دختر کوچکست. عمر گفت: انّى سمعت رسول اللَّه یقول: انّ کلّ نسب و صهر ینقطع یوم القیمة الّا نسبى و صهرى، فلذلک رغبت فى هذى، فقال: انّى مرسلها الیک حتّى تنظر الى صغرها. فأرسلها الیه، فجاءته، فقالت: ابى یقول لک: هل رضیت الحلّة؟ فقال: قد رضیتها. قال: فأنکحه على، فاصدقها عمر اربعین الف درهم.
عمر خطاب دختر على (ع) را چهل هزار درهم کاوین کرد.
آن گه خود روزى بر منبر خطبه میکرد و میگفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء، فانّها لو کانت مکرمة فى الدّنیا او تقوى عند اللَّه، لکان اولاکم به النّبیّ (ص)، ما اصدق امرأة من نسائه فوق اثنتى عشرة اوقیّة.
و سخن مجمل درین باب آنست که اگر مرد اگر زن بمال فراوان و مهرگران، رواست، و رخصت هست، که عمر خطاب چهل هزار درم مهر زن خویش کرد، و رسول خدا (ص) ام حبیبه بزنى خواست، و نجاشى از بهر رسول خدا چهارصد دینار بمهرى بوى داد، و ابن عمر دختر خویش را کاوین ده هزار درم کرد، امّا چنان نیکوتر است و پسندیدهتر که مهر زنان سبک باشد و آسان، نه فراوان و گران، بدلیل آن خبر که مصطفى (ص) گفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء.
و در خبر است که رسول خدا (ص) یکى را گفت که زن را مىخواست: رو بطلب کاوین، و اگر همه یک انگشترى آهنین بود. و نیز مصطفى (ص) گفت: من اعطى فى صداق ملء کفّ من برّ او سویق او تمر، فقد استحلّ، یعنى فى النّکاح.
هر چند که این تقلیل در مهر رواست، و شرع بدان آمده، امّا اختیار آنست که بعضى علماء از سلف نقل کردهاند که: انّهم کانوا یکرهون ان یکون مهر الحرائر مثل اجور البغایا، الدّرهم و الدّرهمین، و یحبّون أن یکون عشرین درهما. گفتا: سلف کراهیت میداشتند که مهر آزاد زنان همچون اجرت پلید کاران باشد یک درم و دو درم و مانند آن، بلى دوست داشتهاند که بیست درم بود یا صد درم، یا رطلى درم، یا زیادت از آن چندان که در آن مغالات نباشد.
أَ تَأْخُذُونَهُ استفهام نهى و توبیخ است، بُهْتاناً یعنى ظلما بغیر حقّ، و البهتان الباطل الّذى تتحیّر من بطلانه. وَ إِثْماً مُبِیناً اى بیّنا، انتصابهما على أنّهما مصدران موضوعان فى موضع الحال، و المعنى: أ تأخذونه باهتین و آثمین؟ و کیف تأخذونه؟ این بر سبیل استفهام گفت. چنان که جاى دیگر گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ میگوید: و خود چون واستانید آن مهر که با ایشان دادید، یا چیزى از آن مهر پس افضا؟! و «افضا» از نامهایى است که آن کنایاتاند در قرآن از جماع، و أصله الغشیان.
وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً این میثاق آنست که: امساک بمعروف او تسریح باحسان، از تسریح باحسان یکى آنست که از حق آن زن چیزى کاسته نیاید.
مجاهد گفت: میثاق کلمه نکاح است که استحلال بآن حاصل شود. عکرمه و ربیع گفتند: هو قوله: «اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه.»
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ. الآیة این در شأن قومى آمد از عرب که زن پدر خویش بعد از پدر مىباز خواستند، و از ایشان صفوان بن امیه بود و اسود بن خلف و ابو نفیل العدوى و قیس بن ابى قیس. ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن برایشان حرام کرد، و این تحریم بنفس عقد حاصل شود، و پدر نسبى و رضاع هر دو در آن یکسانند. آن گه گفت: إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى آنچه در جاهلیّت بود گذشت، اکنون در اسلام آن حلال نیست. بر عازب گفت: خال خود را دیدم، گفتم کجا میروى؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاد بکسى که زن پدر خویش بعد از پدر باز خواسته است، میروم که وى را گردن زنم. إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً اى فاحشة عند اللَّه و معصیة، تورث بغض اللَّه. وَ ساءَ سَبِیلًا اى قبح هذا الفعل طریقا.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ربّ العالمین درین آیت نکاح چهارده زن حرام کرد: هفت از روى نسب، و هفت از روى سبب، امّا ایشان که از روى نسب حرامند: مادراناند. هر آن زن که نسب تو با وى شود اگر دور است و اگر نزدیک، آن مادر تو است، و بر تو حرام است. مادران که مادرت را زادند، مادران که پدرت را زادند، همه در تحت این حدّ مندرجاند. دیگر دختراناند. هر زن که نسب وى از روى ولادت با تو آید، اگر دور بود و اگر نزدیک، آن دختر تو است، و بر تو حرام است.
دختران فرزندان و فرزندان فرزندان همه در تحت این شوند. سیوم خواهراناند، که هام شاخ تواند از هر جهت که باشد. چهارم خواهران پدراند، که هام شاخ پدر باشند. پنجم خواهران مادر، که هام شاخ مادر باشند. ششم دختران برادرند، از هر جهت که برادر بود، از یک طرف بود یا از هر دو طرف. هفتم دختران خواهراند، از هر جهت که خواهر باشد.
امّا ایشان که از روى سبب حرامند: اوّل دایه است، که ترا شیر دهد، هر که ترا شیر داد یا پدرت را، یا مادرت را شیر داد، وى مادر تو است، یعنى از روى حرمت نه از روى نسب و وراثت. و از اینجا است که دختران مصطفى (ص) را بنات امّهات المؤمنین گویند، نه اخوات المؤمنین. دوم خواهران هام شیرانند، چنان که گفت: وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ، و ایشان سهاند همچون خواهران نسبى، و هر چند که در قرآن این دو نفرند که مخصوصاند، یعنى مادران و خواهران که از جهت رضاع محرّماند، امّا سنّت جماعتى دیگر در افزود به آنچه گفت: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب»، و روى انّه قال (ص): «ما حرّمته الولادة حرّمه الرّضاع».
اگر زنى کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وى است از جهت رضاع و اگر زنى پسرى دارد، آن گه دخترى بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنى کند. امّا اگر آن دختر خواهرى دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنى کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردى را پسرى بود و آن گه زنى خواهد که آن زن را دخترى بود از شوهرى دیگر، اکنون دخترى آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویى دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وى است، و در جمله هر مرد که بزنى رسد بنکاح درست یا بوطى شبهت، یا بملک یمین، و از وى فرزندى در وجود آید، شیر وى هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکى بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبى بود، فرزندان وى و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وى، و اعمام و عمّات وى، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
و بدان که حرمت رضاع بدو شرط ثابت شود: یکى آنست که چون شیر خورد این طفل، وى را کم از دو سال بود، یا دو سال. اگر بیش بود رضاع را اثرى نبود، که مصطفى (ص) گفت: «لا رضاع بعد الحولین».
دیگر شرط آنست که هیچ رضعت کم نخورد، بحکم خبر عائشه، قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات یحرمن، ثمّ نسخ بخمس معلومات.
وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و مادران زنان شما بر شما حرامند. این تحریم بنفس عقد حاصل شود، اگر بزن خویش رسید یا نرسید، دخول افتاد یا نیفتاد، بعد از عقد نکاح مادر زن حرام است، حرامى مؤبد، تا آن حدّ که اگر دخترکى طفله بزنى بخواهد، و عقد نکاح بندد، پس وى را طلاق دهد، پس آن گه زنى اجنبیّه آن طفله را شیر دهد، آن اجنبیه بر وى حرام گشت، از بهر آنکه مادر دخترى است که آن دختر روزى زن وى بود بنکاحى صحیح.
وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و دختران زنان شما بر شما حرام اند، یعنى پس از آنکه بمادران ایشان رسیدید، و دخول کردید. ۵۸ اگر مردى زنى بخواهد و دخول کند، آن گه آن زن را طلاق دهد، پس بعد از طلاق، این زن دخترى طفله را شیر دهد، آن دختر برین مرد حرام شود، از بهر آنکه دختر زنى است که روزى زن این مرد بود و بوى رسیده. امّا اگر بوى نرسیده باشد، و او را طلاق دهد، یا بمیرد، دختر وى بزنى تواند کرد، که ربّ العالمین گفت: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى فى نکاح بناتهنّ، و به
قال النّبیّ (ص): اذا نکح الرّجل المرأة فلا یحلّ له أن یتزوّج بأمّها، دخل بالبنت او لم یدخل. و اذا تزوّج الأمّ و لم یدخل بها، ثمّ طلّقها، فان شاء تزوّج البنت.
و در خبر است که ام حبیبه بنت ابى سفیان گفت: یا رسول اللَّه خواهر من بنت ابى سفیان بزنى بخواه.
رسول (ص) گفت: تو مىدوست دارى که من چنین کنم؟ گفت: آرى دوست دارم، و خواهر خود را نیکبختى و نیک جهانى مىخواهم. رسول (ص) گفت که: او مرا حلال نیست، و روا نباشد که وى را بزنى کنم. ام حبیبه گفت: یا رسول اللَّه ما چنان دانستیم، و در آن حدیث کردیم که تو دختر بو سلمه مىخواهى که بزنى کنى، گفت: دختر بو سلمه که مادرش ام سلمه است که زن منست؟ گفت: آرى. رسول (ص) گفت: او ربیبه منست. در حجر من پرورده، و اگر نیز ربیبه نبودى، هم حلال نبودى مرا، که وى دختر برادرم است از جهت رضاع کنیزکى نوبى بود که مرا و بو سلمه را بیکدیگر شیر داد. آن گه رسول خدا گفت: دختران و خواهران خود را بر ما عرضه مکنید.
وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ تسمّى المرأة حلیلة، و الرّجل حلیلا، لأنّ کلّ واحد منهما حلال لصاحبه، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ صاحبه، من الحلول، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ ازار صاحبه، من حلّ العقد. میگوید: حرام است بر شما که زنان پسران شما بزنى کنید، چون زن در عقد نکاح پسر باشد، بر پدر حرام گشت بنفس عقد، اگر پسر از جهت نسب باشد یا از جهت رضاع هر دو درین حکم یکسانند، امّا پسر خوانده در تحت این نشود. عطا گفت: این در شأن سید (ص) فرو آمد، که زینب بنت جحش را بزنى خواست، و زینب زن زید حارثه بوده بود، و زید پسر خوانده مصطفى (ص) بود.
وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما که جمع کنید میان دو خواهر بزنى کردن، از بهر آنکه دو خواهر ضرّة یکدیگر شوند، و بقطیعت رحم کشد. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ عطا و سدى گفتند: الّا ما کان من یعقوب (ع) فانّه جمع بین لیا ام یهودا و بین راحیل ام یوسف، و کانتا اختین. امّا امروز اگر کسى بنادانى خواهر زن خویش بخواهد، فرقت باید افکندن میان ایشان، و این خواهر که بر زن خویش بخواسته بود او را صداق نباشد، مگر که دخول کند، که آن گه مهر المثل واجب شود.
لقوله (ص): «فله المهر بما استحلّ من فرجها»
، و تا عدّت این خواهر بسر نیاید نه روا باشد که مباشرت آن خواهر کند که زن اصلى بود، و چنان که جمع کردن میان دو خواهر بنکاح روا نیست، جمع کردن میان زنى و خواهر پدر او، و میان زنى و خواهر مادر او هم روا نیست. بدلیل خبر، و هو ما
روى انّ النّبیّ قال: «لا تنکح المرأة على عمّتها، و لا على ابنة اخیها، و لا على خالتها، و لا على ابنة اختها».
إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً یعنى لما کان فى الجاهلیّة «رحیما» لما کان فى الاسلام.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ الآیة این هفتم زن است از محرّمات که از روى سبب حرام گشتهاند، و محصنات در قرآن بر سه وجهاند: یکى ذوات الأرحام، چنان که درین آیت گفت. دیگر محصنات حرائرند از آزاد زنان، چنان که آنجا گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ، و جایى دیگر گفت: فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ. سیوم محصنات عفائفاند، پرهیزکاران و پارسایان، چنان که گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ. و ذوات الازواج را محصنات بآن گویند که حصانت ایشان از جهت شوهران است، فانّ الازواج احصنوهنّ، و منّعوا منهنّ. و أصل الاحصان المنع. امّا حرائر و عفائف، حصانت ایشان از جهت حرّیت و عفّت است. قال اللَّه تعالى: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها اى عفّت.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ میگوید: زنانى که ایشان را شوهراناند بر غیر شوهران حرامند. إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یعنى بالسّبى من دار الحرب فانّها یحلّ لمالکها بعد الاستبراء بحیضة، و ان کان لهنّ ازواج من المشرکین فى دار الحرب.
ابو سعید خدرى گفت که: رسول خدا (ص) روز حنین لشکرى را به اوطاس فرستاد، و ایشان را نصرت و غنیمت بود، و بردگان آوردند، و در جمله بردگان زنان بودند که شوهران مشرک داشتند. مسلمانان از صحبت ایشان مىتحرّج نمودند، یعنى که ایشان شوهران مشرک دارند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
و قیل: معناه، حرام علیکم المحصنات من النّساء، فوق الأربع، الّا ما ملکت ایمانکم، فانّه لا عدّة علیکم فیهنّ.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنى، لانّ معنى قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال»، لأنّ معنى رضت، اذللت. و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ بضمّ الف قراءت حمزه و کسایى است و حفص، از عاصم على بناء الفعل للمفعول به، عطفا على قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، و الفعل فیه بنى للمفعول به لیشاکل المعطوف المعطوف علیه. باقى قرّا وَ أُحِلَّ لَکُمْ خوانند بفتح الف، على بناء الفعل للفاعل، حملا على ما یلیه من قوله: کِتابَ اللَّهِ لأنّ المعنى کتب اللَّه علیکم کتابا وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ اى ما سوى ذلکم من النّساء.
أَنْ تَبْتَغُوا موضع آن نصب است على نزع الخافض، یعنى لأن تبتغوا، اى تطلبوا بأموالکم. میگوید: هر چه بیرون ازین محرّمات است که بر شمردیم از زنان، اللَّه شما را حلال کرد بشرط آنکه بمال خویش ایشان را طلب کنید، بنکاح و صداق، یا بملک و بها.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ یعنى ناکحین غیر زانین، بشرط آنکه عقد درست و راست و پاک بود، ایجاب و قبول بلفظ نکاح، و گواه و ولى.
قال النّبیّ (ص): «کلّ نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولىّ و شاهدا عدل».
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اختلاف است میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ. قول حسن و مجاهد آنست که: آیت محکم است، و معنى آنست که: فما انتفعتم و تلذّذتم به من النّساء بالنّکاح الصّحیح.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ کاملا بعد الدّخول، و نصفا قبل الدّخول. میگوید: چون بنکاح صحیح بیکدیگر رسید ایشان را مهر تمام دهید، و پیش از دخول و مسیس نیمه مهر. و بمذهب ابن عباس آیت محکم است، رخصت نکاح متعت است و نکاح متعت آنست که زنى خواهد بولىّ و دو گواه تا زمانى نام کرده، بأجرى معلوم. پس چون آن مدّت بسر آید، زن مالک نفس خویش باشد. آن گه اگر خواهد با وى میباشد، و اگر نه، وى را رسد که از وى مفارقت کند و عدّت وى آنست که یک قرء باز برد، اگر از ذوات الأقراء باشد، و اگر نه از ذوات الاقرا بود، یک ماه است عدّت وى، تا استبراء رحم حاصل شود و میان ایشان توارث نباشد، و اگر فرزندى آید بپدر ملحق بود.
این شرح نکاح متعت است، و ابن عباس و طائفهاى از اهل بیت این رخصت دادهاند، و دلیل ایشان قراءت ابى و سعید بن جبیر است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن». امّا معظم علما و فقها از صحابه و تابعین و سلف صالحین بر آنند که: این نکاح متعت در ابتدا. اسلام بود پس منسوخ گشت، و متعت زنان در شریعت امروز حرام است. مصطفى (ص) گفت در بعضى از خطب: یا ایّها النّاس انّى کنت امرتکم بالاستمتاع من هذه النّساء، ألا انّ اللَّه سبحانه حرّم ذلک الى یوم القیمة.»
و قال عمر بن الخطاب: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة، و قد نهى رسول اللَّه (ص) عنها، لا أجد رجلا نکحها الّا رجمته بالحجارة. و قال ابن عمر: المتعة سفاح و قال عطا: المتعة حرام مثل المیتة و الدّم و لحم الخنزیر. قال ابو اسحاق الزجاج: هذه آیة قد غلط فیها قوم غلطا عظیما جدّا، لجهلهم باللّغة، و ذلک انّهم ذهبوا الى انّ قوله عزّ و جلّ: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ من المتعة الّتى قد أجمع اهل الفقه انّه حرام و انّما معنى فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فما نکحتموه منهنّ على الشّرائط الّتى جرت فى الآیة، آیة الاحصان. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ اى عاقدین التّزویج، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ على عقد التّزویج الّذى جرى ذکره، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اى مهورهنّ، فان استمتع بالدّخول بها آتى المهر تامّا، و ان استمتع بعقد النّکاح آتى نصف المهر و المتاع فى اللّغة کلّ ما ینتفع به و قوله عزّ و جلّ: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ، لیس معناه زوّجوهنّ المتع، انّما معناه: اعطوهنّ ما یستمتعن به و کذلک وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ. و من زعم انّ ما استمتعتم به منهنّ، المتعة الّتى هى الشّرط فى التّمتع الّذى تفعله الرّافضة، فقد أخطأ خطأ عظیما. لأنّ الآیة بیّنة واضحة.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اجر اینجا مهر است، و سمّى اجرا لأنّه اجر الاستمتاع، و لهذا یتأکّد بالخلوة و الدّخول. و بمذهب شافعى مهر را حدّى نیست، اگر اندک بود و اگر بسیار، رواست، که در شرع مقدّر نیست و بمذهب بو حنیفه مقدّر است، و کمینه آن ده درم سپید است و دلیل شافعى آنست که مصطفى (ص) گفت: «الصّداق جائز قلیله و کثیره»، و قال: «من اعطى فى صداق امرأته ملء کفّیه سویقا او تمرا فقد استحلّ».
و اگر زنى را بزنى کند بىمهر، عقد درست است. امّا شافعى را دو قول است: که مهر المثل او کى واجب شود؟ یک قول آنست که بنفس عقد واجب شود، و هو الموافق لمذهب ابى حنیفة، و قول دوم آنست که بوطى و دخول واجب شود، و هو الصحیح و المنصور فى الخلاف.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ بقول ایشان که نکاح متعت روا دارند معنى آنست که: اگر بعد از انقضاء مدّت و پیش از استبراء رحم برضاء یکدیگر خواهند که در مدّت و در اجر بیفزایند، ایشان را روا باشد و بقول عامّه فقها و جمهور اهل علم معنى آنست که: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ یعنى من حطّ من المهر و ابراء من بعض الصّداق او کلّه، اى لا اثم علیکم فى أن تهب المرأة للرّجل مهرها، او یهب الرّجل للمرأة ان لم یدخل بها نصف المهر الّذى لا یجب لها الّا بالدخول و قیل لا بأس أن ترضى المرأة من النّفقه بدون نفقة مثلها.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یصلح امر العباد، «حَکِیماً» فیما بیّن لهم من عقد النّکاح الّذى به حفظت الاموال و الأنساب.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً الآیة هم نداست و هم تنبیه، هم اشارتست و هم شهادت، و هم حکم یا نداست: «ایّها» تنبیه است، الَّذِینَ اشارت است، آمَنُوا شهادت است، لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً حکم است، و بیان حکم آنست که این زنان مستضعفاناند، و در تحت قهر شما اسیرانند. نگر تا ایشان را نرنجانید، و از راه تلبیس و تدلیس بر ایشان حکم نکنید، و قهر نرانید، و آنچه شرع نپسندد از ایشان در نخواهید، بلکه با ایشان بمعروف زندگانى کنید. وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ اى بتعلیم الدّین و التّأدّب باخلاق المسلمین. راه دین و دیانت بایشان نمائید، و آداب مسلمانى و شریعت ایشان را در آموزید، و ایشان را از آتش بپرهیزید، چنان که جاى دیگر گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً. آداب صحبت در معاشرت با ایشان نگه دارید، و رنج ایشان احتمال کنید، و بار خدمت و رنج خویش بر ایشان منهید. هر چند که از روى ظاهر على الخصوص زنان را میگوید، امّا از روى اشارت على العموم همه مسلمانان را میگوید.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکستهاى بینى در راه ما، یا دل شدهاى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمهاى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مىتابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعبتر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بىعلّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بىعلّت و بىشبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکستهاى بینى در راه ما، یا دل شدهاى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمهاى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مىتابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعبتر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بىعلّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بىعلّت و بىشبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مىباز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً از روى اشارت، بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت اشارت بفرار است، و فرار با مولى گریختن است، و در تفرّق بر خود ببستن، و از دو جهان رهایى جستن است و گفتهاند: فرار دو قسم است: یکى از خلق بگریختن، و دیگر قسم با حق گریختن. امّا از خلق بگریختن آسان کارى است، که این صفت عابدان و قاصدان است. کار آن دارد که با حق گریزد، و نه هر کسى با حق تواند گریخت، مگر کسى که عیان او را بار دهد، و مهر او را پرده بردارد، و احدیّت او را در کنف عزّت جاى دهد، چنان که آن جوانمرد که بر بو یزید بسطامى شد، و از وى پرسید که: ما سهام اللَّه؟
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً و کیست نیکو دینتر، مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ از آنکه روى خود فرا خدا کرد؟، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و آن گه با آن نیکوکار بود، وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و بر پى ملّت ابراهیم ایستاد، حَنِیفاً آن مسلمان پاک دین، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا (۱۲۵) و اللَّه ابراهیم را دوست گرفت.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشهاى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مىپاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشتهاند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مىفتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشهاى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کردهاند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشهاى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشهاى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بىنیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بىنیاز است توانگرى ستوده همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشهاى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشهاى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشهاى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مىپاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشتهاند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مىفتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشهاى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کردهاند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشهاى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشهاى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بىنیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بىنیاز است توانگرى ستوده همیشهاى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشهاى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشهاى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ الآیة ربّ العالمین خداى جهانیان، و کردگار نهان دان، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، درین آیت مخلصان را میستاید، و اخلاص در اعمال میپسندد. و اوّل کسى که جامه اخلاص در سر کعبه عمل کشید مصطفى بود که گفت: «انّما الأعمال بالنّیّات».
این روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر، بىکسوت رنگ، سنگى باشد بىقیمت، عمل بىاخلاص جان کندنى است بىصواب.
معروف کرخى قدّس اللَّه روحه خویشتن را بتازیانه زدى، و گفتى: یا نفس اخلصى تخلصى، اخلاص کن تا خلاص یابى. گفتهاند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگارى در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، امّا اخلاص خود عزیز است، نه هر جایى فرود آید، نه بهر کسى روى نماید.
ربّ العزّة گفت: سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى.
در بنى اسرائیل عابدى بود، وى را گفتند: در فلان جایگه درختى است که قومى آن را میپرستند. آن عابد را از بهر خدا و تعصّب دین خشم گرفت، از جاى برخاست، تبر بر دوش نهاد، و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد، و نیست گرداند.
ابلیس بصفت پیرى براه وى شد، از وى پرسید که کجا میروى؟ گفت: بفلان جایگه تا آن درخت بر کنم. گفت: رو بعبادت خود مشغول باش، که این از دست تو بر نخیزد، با وى بر آویخت، ابلیس بافتاد، و عابد بر سینه وى نشست. ابلیس گفت: دست از من باز گیر، تا ترا یک سخن نیکو بگویم. دست از وى بداشت. ابلیس گفت: اى عابد خداى را پیغامبران هستند، اگر این درخت بر میباید کند، پیغامبرى را فرماید تا برکند، ترا بدین نفرمودهاند. عابد گفت: نه، که لا بد است بر کندن این درخت.
و من ازین کار بازنگردم تا تمام کنم. دیگر باره بهم بر آویختند، و عابد به آمد، و ابلیس بیفتاد. ابلیس گفت: اى جوانمرد! تو مردى درویشى، و مؤنت تو بر مردمان است، چه باشد که این کار در باقى کنى که بر تو نیست، و ترا بدان نفرمودهاند، و من هر روز دو دینار در زیر بالین تو کنم، هم ترا نیک بود هم عابدان دیگر را، که بر ایشان نفقه کنى. عابد درین گفت وى بماند. با خود گفت: یک دینار بصدقه دهم، و یک دینار خود بکار برم بهتر از آنکه این درخت بر کنم، که مرا بدین نفرمودهاند، و نه پیغامبرم، تا بر من واجب آید. پس باین سخن بازگشت. دیگر روز بامداد دو دینار دید در زیر بالین خود. بر گرفت. روز دیگر همچنین تا روز سیوم که هیچ چیز ندید. خشم گرفت. تبر برداشت، و رفت تا درخت بر کند، ابلیس براه وى آمد، و گفت: اى مرد ازین کار برگرد که این هرگز از دست تو بر نخیزد. بهم بر آویختند، و عابد بیفتاد، و بدست ابلیس عاجز گشت، و ابلیس قصد هلاک وى کرد. عابد گفت: مرا رها کن تا باز گردم، لکن با من بگو که اوّل چرا من به آمدم، و اکنون تو به آمدى؟ گفت: از آنکه در اوّل از بهر خداى برخاستى، و دین خداى را خشم گرفتى، ربّ العزّة مرا مسخّر تو کرد. هر که براى خدا باخلاص کارى کند، مرا بر وى دست نبود. اکنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتى، تابع هواى خود شدى، لا جرم بر من برنیامدى، و مقهور من گشتى.
مصطفى (ص) را پرسیدند که اخلاص چیست؟ گفت: آنکه گویى: ربّى اللَّه، ثم تستقیم کما امرت.
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ واسطى گفت: و هو محسن، معنى آنست که: و هو یحسن ان یسلم وجهه للَّه. میگوید: راه پاک و دین نیکو آن کس راست که روى خود فرا حق کند، و نیک داند و شناسد این روزى فرا حق کردن، و اخلاص بجاى آوردن که نه هر کسى که بدرگاه سلطان رسد، وى ادب حضرت شناسد.
آن گه گفت: وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشارتست بدانکه این حالت ابراهیم (ع) است که روى بحق نهاد، و ادب حضرت بجاى آورد، خود را نصیبى نگذاشت. همه درباخت: هم نفس، و هم مال، و هم فرزند. نفس خود درباخت رضاء حق را، فرزند درباخت اتّباع فرمان او را، و مال درباخت شفقت بر خلق او را. لا جرم ربّ العزّة او را بستود، و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا
روى انّ اللَّه تعالى اوحى الیه: انت خلیلى و أنا خلیلک، فانظر ان لا اطّلع فى شرک و قد تعلّقت بغیرى، فاقطع خلّتک عنّى.
و گفتهاند که: چون ربّ العزّة رقم خلّت بر وى کشید، و این ندا در عالم داد که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فریشتگان آواز بر آوردند که خداوندا! چه کرد ابراهیم که با وى این کرامت کردى؟ و از جهانیان این تخصیص وى آمد؟ فرمان آمد که: اى جبرئیل پرهاى طاؤسى فرو گشاى، و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و نام ما بسمع او رسان. جبرئیل بیامد، و در پس آن کوه ایستاد، و خلیل را سیصد گله گوسفند بود، با هر گله سگى، و قلاده زرین در گردن وى. جبرئیل آواز بر آورد که: یا قدّوس!. خلیل از لذّت آن سماع بیهوش گشت، از پاى درآمد، گفت: اى گوینده، یک بار دیگر باز گوى، و این گله گوسفند باین سگ و قلاده زرین ترا. جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که: یا قدّوس! خلیل در خاک تمرّغ میکرد، و چون مرغ نیم بسمل میگفت: یک بار دیگر باز گوى و این گله دیگر ترا، و أنشد:
و حدّثتنى یا سعد عنه فزدتنى
جنونا، فزدنى من حدیثک یا سعد
همچنین وامىخواست، تا سیصد گله همه بداد. آن گه چون همه بداده بود، آن عقدها محکمتر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز برآورد که: یا عبد اللّه! یک بار دیگر باز گوى و جانم ترا.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید، جان باید باخت.
جبرئیل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى فروگشاد، گفت: اگر قصورى هست در دیده ماست، امّا ترا عشق بر کمالست، بحقّ اتّخذک خلیلا.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ درین آیات سه جایگه باز گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، هر جاى قومى را تنبیه است، و معنى را مخصوص. اوّل تنبیه عامّه مسلمانان است. دوم تنبیه متعبّدان و متّقیان است. سیوم تنبیه صدّیقان و خاصّگیان است. اوّل عامّه مسلمانان را گفت که: هر چه در آسمان و زمین است همه ملک و ملک من است. همه آفریده و صنع منست. علم من بهمه رسیده، و از همه آگاهم. حقها میان شما واجب کردم، و فرضها باز بریدم. زنان را و یتیمان را و مستضعفان را حقها بجاى آرید، و فرموده من بکار دارید، و بمواسات و صلح کوشید. اگر نیک کنید و اگر بد، اگر صلح کنید و گر جنگ، بحقیقت دانید که من میدانم و من مىبینم، که همه آفریده و صنع منست، آفریده و صنع من کى پنهان شود بر من: أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ.
در آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الآیة شما که عابدان و پرهیزگاراناید، یکبارگى همه بکوى تقوى در آئید، و تقوى پناه خود سازید، و از راه شبهت و تهمت برخیزید. این بگفت و بفرمود، آن گه گروهى را توفیق داد، و گروهى را در راه خذلان فرو گذاشت، و همه را آگاهى داد که من بىنیازم، نه از طاعت آن موفّق مرا سود، نه از معصیت آن مخذول مرا زیان. هر چه در آسمان و زمین همه ملک و ملک من، همه مقدور و مصنوع من، اگر خواستمى همه موفّق آفریدمى یا همه مخذول. کس را بر من اعتراض نه، و از حکم من اعراض نه.
در آیت سیوم گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا تنبیه صدّیقان و محبّان است، که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن، همه آن منست، نه بدان آفریدم تا تو روى بدان آرى، و دل بر آن نهى، که بس بآن بمانى، و از من باز مانى، لکن بدان آفریدم تا بتو نمایم، و بر نفس تو آرایم. آن گه چون همه بگذارى، و روى بمن آرى، همه در خدمت تو آرم، و همه زیر دست تو کنم. و این معنى در خبر است: یا دنیا اخدمى من خدمنى و اتعبى من خدمک و حکایت سهل تسترى معروفست که: خلیفه روزگار مال فراوان بر وى عرضه کرد، هیچ نپذیرفت. یکى پرسید که چرا نپذیرفتى؟ سهل دعا کرد تا ربّ العزّة پرده از دیده آن سائل برداشت، در نگرست یک جهان گوهر و مروارید دید. آن گه گفت: اى جوانمرد! ما را حاجت بمال خلیفه نیست، که همه جهان بفرمان ماست، و خزائن زمین بر ما عرضه مىکنند، لکن ما خود نمىخواهیم.
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى
قفس بشکن چو طاؤسان یکى بر پر برین بالا
بر وى جوهر صفرا همه کفر است و شیطانى
گرت سوداء دین دارد قدم بیرون نه از صفرا
این روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر، بىکسوت رنگ، سنگى باشد بىقیمت، عمل بىاخلاص جان کندنى است بىصواب.
معروف کرخى قدّس اللَّه روحه خویشتن را بتازیانه زدى، و گفتى: یا نفس اخلصى تخلصى، اخلاص کن تا خلاص یابى. گفتهاند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگارى در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، امّا اخلاص خود عزیز است، نه هر جایى فرود آید، نه بهر کسى روى نماید.
ربّ العزّة گفت: سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى.
در بنى اسرائیل عابدى بود، وى را گفتند: در فلان جایگه درختى است که قومى آن را میپرستند. آن عابد را از بهر خدا و تعصّب دین خشم گرفت، از جاى برخاست، تبر بر دوش نهاد، و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد، و نیست گرداند.
ابلیس بصفت پیرى براه وى شد، از وى پرسید که کجا میروى؟ گفت: بفلان جایگه تا آن درخت بر کنم. گفت: رو بعبادت خود مشغول باش، که این از دست تو بر نخیزد، با وى بر آویخت، ابلیس بافتاد، و عابد بر سینه وى نشست. ابلیس گفت: دست از من باز گیر، تا ترا یک سخن نیکو بگویم. دست از وى بداشت. ابلیس گفت: اى عابد خداى را پیغامبران هستند، اگر این درخت بر میباید کند، پیغامبرى را فرماید تا برکند، ترا بدین نفرمودهاند. عابد گفت: نه، که لا بد است بر کندن این درخت.
و من ازین کار بازنگردم تا تمام کنم. دیگر باره بهم بر آویختند، و عابد به آمد، و ابلیس بیفتاد. ابلیس گفت: اى جوانمرد! تو مردى درویشى، و مؤنت تو بر مردمان است، چه باشد که این کار در باقى کنى که بر تو نیست، و ترا بدان نفرمودهاند، و من هر روز دو دینار در زیر بالین تو کنم، هم ترا نیک بود هم عابدان دیگر را، که بر ایشان نفقه کنى. عابد درین گفت وى بماند. با خود گفت: یک دینار بصدقه دهم، و یک دینار خود بکار برم بهتر از آنکه این درخت بر کنم، که مرا بدین نفرمودهاند، و نه پیغامبرم، تا بر من واجب آید. پس باین سخن بازگشت. دیگر روز بامداد دو دینار دید در زیر بالین خود. بر گرفت. روز دیگر همچنین تا روز سیوم که هیچ چیز ندید. خشم گرفت. تبر برداشت، و رفت تا درخت بر کند، ابلیس براه وى آمد، و گفت: اى مرد ازین کار برگرد که این هرگز از دست تو بر نخیزد. بهم بر آویختند، و عابد بیفتاد، و بدست ابلیس عاجز گشت، و ابلیس قصد هلاک وى کرد. عابد گفت: مرا رها کن تا باز گردم، لکن با من بگو که اوّل چرا من به آمدم، و اکنون تو به آمدى؟ گفت: از آنکه در اوّل از بهر خداى برخاستى، و دین خداى را خشم گرفتى، ربّ العزّة مرا مسخّر تو کرد. هر که براى خدا باخلاص کارى کند، مرا بر وى دست نبود. اکنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتى، تابع هواى خود شدى، لا جرم بر من برنیامدى، و مقهور من گشتى.
مصطفى (ص) را پرسیدند که اخلاص چیست؟ گفت: آنکه گویى: ربّى اللَّه، ثم تستقیم کما امرت.
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ واسطى گفت: و هو محسن، معنى آنست که: و هو یحسن ان یسلم وجهه للَّه. میگوید: راه پاک و دین نیکو آن کس راست که روى خود فرا حق کند، و نیک داند و شناسد این روزى فرا حق کردن، و اخلاص بجاى آوردن که نه هر کسى که بدرگاه سلطان رسد، وى ادب حضرت شناسد.
آن گه گفت: وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشارتست بدانکه این حالت ابراهیم (ع) است که روى بحق نهاد، و ادب حضرت بجاى آورد، خود را نصیبى نگذاشت. همه درباخت: هم نفس، و هم مال، و هم فرزند. نفس خود درباخت رضاء حق را، فرزند درباخت اتّباع فرمان او را، و مال درباخت شفقت بر خلق او را. لا جرم ربّ العزّة او را بستود، و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا
روى انّ اللَّه تعالى اوحى الیه: انت خلیلى و أنا خلیلک، فانظر ان لا اطّلع فى شرک و قد تعلّقت بغیرى، فاقطع خلّتک عنّى.
و گفتهاند که: چون ربّ العزّة رقم خلّت بر وى کشید، و این ندا در عالم داد که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فریشتگان آواز بر آوردند که خداوندا! چه کرد ابراهیم که با وى این کرامت کردى؟ و از جهانیان این تخصیص وى آمد؟ فرمان آمد که: اى جبرئیل پرهاى طاؤسى فرو گشاى، و از ذروه سدره بقمّه آن کوه رو، و نام ما بسمع او رسان. جبرئیل بیامد، و در پس آن کوه ایستاد، و خلیل را سیصد گله گوسفند بود، با هر گله سگى، و قلاده زرین در گردن وى. جبرئیل آواز بر آورد که: یا قدّوس!. خلیل از لذّت آن سماع بیهوش گشت، از پاى درآمد، گفت: اى گوینده، یک بار دیگر باز گوى، و این گله گوسفند باین سگ و قلاده زرین ترا. جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که: یا قدّوس! خلیل در خاک تمرّغ میکرد، و چون مرغ نیم بسمل میگفت: یک بار دیگر باز گوى و این گله دیگر ترا، و أنشد:
و حدّثتنى یا سعد عنه فزدتنى
جنونا، فزدنى من حدیثک یا سعد
همچنین وامىخواست، تا سیصد گله همه بداد. آن گه چون همه بداده بود، آن عقدها محکمتر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز برآورد که: یا عبد اللّه! یک بار دیگر باز گوى و جانم ترا.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید، جان باید باخت.
جبرئیل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى فروگشاد، گفت: اگر قصورى هست در دیده ماست، امّا ترا عشق بر کمالست، بحقّ اتّخذک خلیلا.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ درین آیات سه جایگه باز گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، هر جاى قومى را تنبیه است، و معنى را مخصوص. اوّل تنبیه عامّه مسلمانان است. دوم تنبیه متعبّدان و متّقیان است. سیوم تنبیه صدّیقان و خاصّگیان است. اوّل عامّه مسلمانان را گفت که: هر چه در آسمان و زمین است همه ملک و ملک من است. همه آفریده و صنع منست. علم من بهمه رسیده، و از همه آگاهم. حقها میان شما واجب کردم، و فرضها باز بریدم. زنان را و یتیمان را و مستضعفان را حقها بجاى آرید، و فرموده من بکار دارید، و بمواسات و صلح کوشید. اگر نیک کنید و اگر بد، اگر صلح کنید و گر جنگ، بحقیقت دانید که من میدانم و من مىبینم، که همه آفریده و صنع منست، آفریده و صنع من کى پنهان شود بر من: أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ.
در آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الآیة شما که عابدان و پرهیزگاراناید، یکبارگى همه بکوى تقوى در آئید، و تقوى پناه خود سازید، و از راه شبهت و تهمت برخیزید. این بگفت و بفرمود، آن گه گروهى را توفیق داد، و گروهى را در راه خذلان فرو گذاشت، و همه را آگاهى داد که من بىنیازم، نه از طاعت آن موفّق مرا سود، نه از معصیت آن مخذول مرا زیان. هر چه در آسمان و زمین همه ملک و ملک من، همه مقدور و مصنوع من، اگر خواستمى همه موفّق آفریدمى یا همه مخذول. کس را بر من اعتراض نه، و از حکم من اعراض نه.
در آیت سیوم گفت: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا تنبیه صدّیقان و محبّان است، که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن، همه آن منست، نه بدان آفریدم تا تو روى بدان آرى، و دل بر آن نهى، که بس بآن بمانى، و از من باز مانى، لکن بدان آفریدم تا بتو نمایم، و بر نفس تو آرایم. آن گه چون همه بگذارى، و روى بمن آرى، همه در خدمت تو آرم، و همه زیر دست تو کنم. و این معنى در خبر است: یا دنیا اخدمى من خدمنى و اتعبى من خدمک و حکایت سهل تسترى معروفست که: خلیفه روزگار مال فراوان بر وى عرضه کرد، هیچ نپذیرفت. یکى پرسید که چرا نپذیرفتى؟ سهل دعا کرد تا ربّ العزّة پرده از دیده آن سائل برداشت، در نگرست یک جهان گوهر و مروارید دید. آن گه گفت: اى جوانمرد! ما را حاجت بمال خلیفه نیست، که همه جهان بفرمان ماست، و خزائن زمین بر ما عرضه مىکنند، لکن ما خود نمىخواهیم.
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى
قفس بشکن چو طاؤسان یکى بر پر برین بالا
بر وى جوهر صفرا همه کفر است و شیطانى
گرت سوداء دین دارد قدم بیرون نه از صفرا
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ اشارت است بجلال قدر مصطفى (ص)، و کمال عزّ وى لطف ایزدى است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند، میگوید: ما قصّه پیشینان، و آیین رفتگان، و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم، و مشکلهاى غیبى و نکتهاى علمى خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنى را، یکى اجلال قدر تو خواستیم، و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم، تا جهانیان بدانند که مفتى عالم جبروت و منهى خطّه ملکوت تویى، محلّ کشف اسرار ازل و ابد تویى، آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم، و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم، اى محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتى شیرین و پیکرى نگارین بیرون دادیم، تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهى، و قصّه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دائره حادثات بر ایشان خوانى، تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقى را از غشاوه بیگانگى بنور آشنایى رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفتهایم وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. دیگر معنى آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصهها و سرگذشتها آرامى در دل تو آریم، و در آن سکون افزائیم، و تا بدانى که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند، سنت ما با تو همانست فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ صبر کن، هیچ منال، و اندوه مدار، که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند، در قیامت بوى خوش بدماغ تو خوشتر رساند.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مىآیى و او را مىآرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستادهاند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مىنگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بندهاى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مىآیى و او را مىآرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستادهاند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مىنگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بندهاى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» الآیة.... ابتداء بلاء یوسف خوابى بود که از خود حکایت کرد: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، و سبب نجات وى هم خوابى بود که ملک مصر دید گفت: «إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» تا بدانى که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و در کار رانى و کار سازى یکتاست، هر چند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسى، در سبب مبند تا در خود برسى، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشى دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، اى مهیمن اکرم، اى مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم. و گفتهاند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکى حسن خلقت، دیگر علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنى، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وى سبب بلا گشت و علم وى سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فى المثل السّائر: العلم یعطى و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولى عارف را سبب ملک عقبى گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصى دیده و دستورى یافته و آن تردید که همىکرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وى نماند و سخن یوسف در دعوت بوى اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وى در او اثر کرد و پند وى او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومى گفتند این ملک فرعون موسى بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسى غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسى بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفتهاند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وى به تهمتى که بوى برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وى سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفى (ص) گفت: «اللّهم وفّقنى لما یرضیک عنّى و یحسن فى النّاس ذکرى»
بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوى و نام من در خلق نیکو کند.
و گفتهاند مردى دعوى دوستى یوسف کرد آن گه که در زندان بود، یوسف گفت اى جوانمرد دوستى من ترا چه بکارست؟ ازین دوستى مرا ببلا افکنى و خود بلا بینى! پدر من یعقوب مرا دوست داشت بینایى وى در سر آن شد و مرا در چاه افکند، زلیخا دعوى دوستى من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلک المصطفى صلى اللَّه علیه و سلّم سکن الى جبرئیل فهجره اربعین یوما و احبّ الکعبة فاخرجه منها کفّار قریش و احبّ عائشة فابتلیت بقصّة الافک و مقالة المنافقین.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسى، در سبب مبند تا در خود برسى، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشى دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، اى مهیمن اکرم، اى مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم. و گفتهاند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکى حسن خلقت، دیگر علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنى، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وى سبب بلا گشت و علم وى سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فى المثل السّائر: العلم یعطى و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولى عارف را سبب ملک عقبى گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصى دیده و دستورى یافته و آن تردید که همىکرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وى نماند و سخن یوسف در دعوت بوى اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وى در او اثر کرد و پند وى او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومى گفتند این ملک فرعون موسى بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسى غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسى بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفتهاند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وى به تهمتى که بوى برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وى سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفى (ص) گفت: «اللّهم وفّقنى لما یرضیک عنّى و یحسن فى النّاس ذکرى»
بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوى و نام من در خلق نیکو کند.
و گفتهاند مردى دعوى دوستى یوسف کرد آن گه که در زندان بود، یوسف گفت اى جوانمرد دوستى من ترا چه بکارست؟ ازین دوستى مرا ببلا افکنى و خود بلا بینى! پدر من یعقوب مرا دوست داشت بینایى وى در سر آن شد و مرا در چاه افکند، زلیخا دعوى دوستى من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلک المصطفى صلى اللَّه علیه و سلّم سکن الى جبرئیل فهجره اربعین یوما و احبّ الکعبة فاخرجه منها کفّار قریش و احبّ عائشة فابتلیت بقصّة الافک و مقالة المنافقین.