عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۶
بی‌هنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان می‌زند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه
گر به چشمش درنیاید مردمی
راست می‌خواهی به چشم خارپشت
خار پشتی خوشترست از قاقمی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۷
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفه‌ای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۸
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانهٔ زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۹
خرم تن آنکه نام نیکش
ماند پس مرگ جاودانی
اینست جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۰
مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود
توانی و نکنی و یا کنی و نتوانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۱
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکردند به روی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۳
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را
روا بود که به کمترگناه بند کنی
تو نیز بنده‌ای آخر ستیز نتوان برد
خلاف امر خداوندگار چند کنی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۴
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد
شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست
که به جای آوری و سست وفایی نکنی
پادشاهیت میسر نشود روز به خلق
تا به شب بر در معبود گدایی نکنی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۵
از من بگوی شاه رعیت نواز را
منت منه که ملک خود آباد می‌کنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش می‌زند
بدبخت گو ز دست که فریاد می‌کنی؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۶
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن
لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل در جهان مبند که دوران روزگار
هر روز بر سری نهد این تاج خسروی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۲
همه را ده چو می‌دهی موسوم
نه یکی راضی و دگر محروم
خیر با همگنان بباید کرد
تا نیفتد میان ایشان گرد
کانچه در کفه‌ای بیفزاید
به دگر بیخلاف درباید
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳
عدل و انصاف و راستی باید
ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد
پادشاهی که یار درویشست
پاسبان ممالک خویشست
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴
نظر کن درین موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
چو تنهاست از رشته‌ای کمترست
چو پر شد ز زنجیر محکمترست
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۵
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی‌اصل دیوار
چو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی
که بد را کس نخواهد گفت نیکوی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۶
چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۹
نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۰
نمیرد گر بمیرد نیکنامی
که در خیلش بود قائم مقامی
چو در مجلس چراغی هست اگر شمع
بمیرد، همچنان روشن بود جمع
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام
به گدایی فراهم آوردن
پس به شوخی و معصیت خوردن
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۲
نشنیدم که مرغ رفته ز دام
باز گردید و سر گفته به کام
مرغ وحشی که رفت بر دیوار
که تواند گرفت دیگر بار
رفتگان را به لطف باز آرند
نه به جنگش بتر بیازارند
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۴
چه رند پریشان شوریده بخت
چه زاهد که بر خود کند کار سخت
به زهد و ورع کوش و صدق و صفا
ولیکن میفزای بر مصطفی
از اندازه بیرون سپیدی مخواه
که مذموم باشد، چه جای سیاه