عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابى بعدى حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایى وى برفته، یوسف زارى کرد و جزع نمود، وحى آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، اى یوسف زارى مکن پیراهن بوى فرست که چون بوى پیراهن بمشام وى رسد بینایى باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.
یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد، گفت: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا».
ضحّاک و سدّى و مجاهد و جماعتى مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذى البس اللَّه ابراهیم یوم طرح فى النّار فکساه اسحاق ثمّ کساه یعقوب ثمّ جعله یعقوب فى تعویذ و علّقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الّا صحّ، یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وى من نهادم، تا امروز ببشارت من روم و سبب شادى من باشم، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» اى على عین ابى، «یَأْتِ بَصِیراً» یرجع الى حال الصّحة و البصر. و قیل معناه یأتنى بصیرا لأنه کان دعاه، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» نسائکم و اولادکم و عبیدکم و امائکم.
«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» اى خرجت الرّفقة من مصر نحو کنعان، «قالَ أَبُوهُمْ» لمن حضر من اسباطه فانّ اولاده بعد فى الطریق، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» ادرکه شمّا، هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش مىگوید که من بوى یوسف مىیابم، از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود، ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوى پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان اللَّه، و یعقوب این از آن گفت که بوى بهشت بوى رسید و دانست که در دنیا بوى بهشت جز از آن ندمد. و من ذهب الى انّه قمیصه الّذى کان یلبسه، قال بلغت ریح یوسف، یعقوب على بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» اى تکذّبونى و تنسبونى الى الخرف و فساد العقل. و التّفنید فى اللغة تضعیف الرّأى، و الفند ضعف الرّأى، و جواب لو لا محذوف، تقدیره لو لا ان تنسبونى الى ضعف الرّأى لقلت انّه قریب.
«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» قال ابن عباس فى خطاک القدیم من حبّ یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انّه مات، و قیل فى محبّتک القدیمة ما تنساها. و قال صاحب کتاب المجمل الضّلال ها هنا الغفلة، کقوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى» اى غافلا عمّا یراد بک من امر النبوّة، و القدیم هو الموجود الّذى لم یزل ثمّ یستعمل للعتیق مبالغة، کقوله: «کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ».
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» اى المبشّر و هو یهودا و هو سبط الملک من بنى اسرائیل جاء مع برید لیوسف الى یعقوب، و قیل انّ البشیر مالک بن ذعر و الاوّل اصحّ.
روى انّ یهودا خرج حاسرا حافیا و جعل یعدو حتّى اتاه و کان معه سبعة ارغفة لم یستوف اکلها و کانت المسافة ثمانین فرسخا، «أَلْقاهُ» اى القى البشیر القمیص، «عَلى وَجْهِ» یعقوب، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» بعد ما کان ضریرا.
یهودا به کنعان رسید و پیراهن بر روى پدر افکند و گفت: البشارة انّ الملک العزیز هو ابنک یوسف اى پدر ترا بشارت باد که یوسف به مصر ملک است و عزیز و این پیراهن وى است، یعقوب پیراهن وى ببوسید و بر چشم نهاد، چشمش روشن گشت، و گفت اى پسر یوسف را بر چه دین یافتى، گفت بر دین اسلام، یعقوب گفت: الحمد للَّه الآن تمّت النّعمة. مىگویند آن پیراهن بعد از یوسف نزد افرائیم بن یوسف بود و تا بروزگار هارون مانده بود و بعد از آن کس نداند که کجا شد.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایّاى و انّ اللَّه یجمع بیننا و قیل انّى اعلم من صحة رؤیا یوسف. و قیل اعلم من بلوى الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون، پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» سل اللَّه لنا مغفرة ما ارتکبنا فى حقّک و حقّ ابنک انّا تبنا و اعترفنا بخطایانا.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» اخّره الى سحر لیلة الجمعة لانّه افضل اوقات الدّعاء. و قیل معناه حتّى استأذن ربّى فى الاستغفار لکم خشى ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق، و قیل قال لهم تحلّلوا اوّل الامر من یوسف ثمّ استغفر لکم ربّى، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند، ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله، و در خواسته که کسان شما، خرد و بزرگ شما، همه باید که بیائید. ایشان همه کارسازى راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن، خرد و بزرگ بیرون شدند، هفتاد و دو کس بودند.
و آن روز که اسرائیلیان و نژاد ایشان با موسى از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» فى الآیة تقدیم و تأخیر، التأویل: فلمّا دخلوا قال ادخلوا مصر و آوى الیه ابویه و رفعهما على العرش، چون یعقوب و کسان وى نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بدّ است، یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش، و هم اربعة آلاف، و از مصریان نفرى بسیار بیرون آمدند، یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید، آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته، بایستاد تکیه بر یهودا کرده، آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که مىآید؟! یهودا گفت لا، بل اینک یوسف پسر تو است که مىآید، چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد، پیاده فرا پیش پدر رفت، پدر ابتدا کرد بسلام، گفت: السّلام علیک یا مذهب الاحزان عنّى، یوسف جواب داد و پیشانى پدر ببوسید و دست بگردن وى در آورد، یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست، غریوى و سوزى در لشکر افتاد از گریستن ایشان، پس یعقوب گفت: الحمد للَّه الّذى اقرّ عینى بعد طول الاحزان، آن گه یوسف گفت: «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» من کلّ سوء. در آئید ایمن در مصر، و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز مىتوانستند رفتن و ایشان بى جواز در رفتند ایمن، آن گه سخن باستثنا پیوست از همّها و بلاها که دیده بود، یعنى که پس ازین همّها و بلاها نبود ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» این تفسیر ایواء است، اى ضمّهما الیه و رفعهما على العرش یعنى على السریر الّذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیّا و کانت امّه راحیل قد ماتت فى نفاسها بابن یامین فتزوّج یعقوب بعدها لیّا و سمّى الخالة امّا کما سمّى العم ابا فى قوله «نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ». و روى عن الحسن انّه قال انشر اللَّه راحیل امّ یوسف من قبرها حتّى سجدت له تحقیقا للرؤیا، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» این واو اقتضاء ترتیب نکند، و درین تقدیم و تأخیر است، و معنى آنست که خرّوا له سجدا و رفع ابویه على العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد. مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانى بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خداى را جلّ جلاله روا نیست، بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیّت و تعظیم و تکریم. حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روى تعظیم نه از روى عبادت و اللَّه تعالى فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را. قال ابن عباس وقعوا ساجدین للَّه نحوه. فقال یوسف عند ذلک و اقشعرّ جلده، «یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» اى هذا الذى فعلتم بى من التّعظیم هو ما اقتضته رؤیاى و انا طفل، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» اى جعل اللَّه رؤیاى صادقة، و کان بین الرّؤیا و بین التّأویل اربعون سنة. و قیل ثمانون سنة، و قیل ستّ و ثلاثون سنة، و قیل اثنتان و عشرون سنة، و قیل ثمانى عشرة سنة.
حسن گفت: یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وى گذشته از دنیا بیرون شد، و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال. و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افرائیم و میشا و یک دختر بود رحمة و هى امرأة ایوب (ع) و میان یوسف و میان موسى کلیم چهار صد سال بود. قال الثورى: لمّا التقى یعقوب و یوسف، قال یوسف یا ابت بکیت علىّ حتّى ذهب بصرک، الم تعلم انّ القیامة تجمعنا، قال بلى یا بنى و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینى و بینک، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» یقال احسن فلان بى و احسن الىّ، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و لم یقل اخرجنى من الجبّ لانّه قال: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» و المعنى احسن اللَّه الىّ فى اخراجى من السّجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنى عند ربّک، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» لانّهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» استخفّ بنا و افسد ما بیننا و اغرى بعضنا ببعض، النّزع ادنى ما یقع من الفساد بین النّاس، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» عالم بدقایق الامور و حقایقها، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بخلقه، «الْحَکِیمُ» فى جمیع افعاله. قیل لمّا التقى یعقوب و یوسف، قال یعقوب لیوسف قل لى ما فعل اخوتک بک، فقال لا تسألنی یا ابى عمّا فعل بى اخوتى و سلنى عمّا فعل بى ربّى.
قال اهل التّاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فى اغبط حال و اهناء عیش ثمّ مات بمصر، فلمّا حضرته الوفاة جمع بنیه، فقال لهم ما تعبدون من بعدى؟ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ» الآیة... ثمّ قال لهم یا بنى انّ اللَّه اصطفى لکم الدّین فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اوصى الى یوسف ان یحمل جسده الى الارض المقدّسة حتّى یدفنه عند قبر ابیه اسحاق، ففعل یوسف ذلک و نقله فى تابوت من ساج الى بیت المقدس، و خرج معه یوسف فى عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر، و وافق ذلک الیوم، الیوم الّذی مات عیص، فدفنا فى یوم واحد فى قبر واحد لانّهما ولدا فى بطن واحد فدفنا فى قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مائة و سبعا و اربعین سنة.
یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد، گفت: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا».
ضحّاک و سدّى و مجاهد و جماعتى مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذى البس اللَّه ابراهیم یوم طرح فى النّار فکساه اسحاق ثمّ کساه یعقوب ثمّ جعله یعقوب فى تعویذ و علّقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الّا صحّ، یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وى من نهادم، تا امروز ببشارت من روم و سبب شادى من باشم، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» اى على عین ابى، «یَأْتِ بَصِیراً» یرجع الى حال الصّحة و البصر. و قیل معناه یأتنى بصیرا لأنه کان دعاه، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» نسائکم و اولادکم و عبیدکم و امائکم.
«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» اى خرجت الرّفقة من مصر نحو کنعان، «قالَ أَبُوهُمْ» لمن حضر من اسباطه فانّ اولاده بعد فى الطریق، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» ادرکه شمّا، هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش مىگوید که من بوى یوسف مىیابم، از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود، ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوى پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان اللَّه، و یعقوب این از آن گفت که بوى بهشت بوى رسید و دانست که در دنیا بوى بهشت جز از آن ندمد. و من ذهب الى انّه قمیصه الّذى کان یلبسه، قال بلغت ریح یوسف، یعقوب على بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» اى تکذّبونى و تنسبونى الى الخرف و فساد العقل. و التّفنید فى اللغة تضعیف الرّأى، و الفند ضعف الرّأى، و جواب لو لا محذوف، تقدیره لو لا ان تنسبونى الى ضعف الرّأى لقلت انّه قریب.
«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» قال ابن عباس فى خطاک القدیم من حبّ یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انّه مات، و قیل فى محبّتک القدیمة ما تنساها. و قال صاحب کتاب المجمل الضّلال ها هنا الغفلة، کقوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى» اى غافلا عمّا یراد بک من امر النبوّة، و القدیم هو الموجود الّذى لم یزل ثمّ یستعمل للعتیق مبالغة، کقوله: «کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ».
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» اى المبشّر و هو یهودا و هو سبط الملک من بنى اسرائیل جاء مع برید لیوسف الى یعقوب، و قیل انّ البشیر مالک بن ذعر و الاوّل اصحّ.
روى انّ یهودا خرج حاسرا حافیا و جعل یعدو حتّى اتاه و کان معه سبعة ارغفة لم یستوف اکلها و کانت المسافة ثمانین فرسخا، «أَلْقاهُ» اى القى البشیر القمیص، «عَلى وَجْهِ» یعقوب، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» بعد ما کان ضریرا.
یهودا به کنعان رسید و پیراهن بر روى پدر افکند و گفت: البشارة انّ الملک العزیز هو ابنک یوسف اى پدر ترا بشارت باد که یوسف به مصر ملک است و عزیز و این پیراهن وى است، یعقوب پیراهن وى ببوسید و بر چشم نهاد، چشمش روشن گشت، و گفت اى پسر یوسف را بر چه دین یافتى، گفت بر دین اسلام، یعقوب گفت: الحمد للَّه الآن تمّت النّعمة. مىگویند آن پیراهن بعد از یوسف نزد افرائیم بن یوسف بود و تا بروزگار هارون مانده بود و بعد از آن کس نداند که کجا شد.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایّاى و انّ اللَّه یجمع بیننا و قیل انّى اعلم من صحة رؤیا یوسف. و قیل اعلم من بلوى الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون، پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» سل اللَّه لنا مغفرة ما ارتکبنا فى حقّک و حقّ ابنک انّا تبنا و اعترفنا بخطایانا.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» اخّره الى سحر لیلة الجمعة لانّه افضل اوقات الدّعاء. و قیل معناه حتّى استأذن ربّى فى الاستغفار لکم خشى ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق، و قیل قال لهم تحلّلوا اوّل الامر من یوسف ثمّ استغفر لکم ربّى، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند، ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله، و در خواسته که کسان شما، خرد و بزرگ شما، همه باید که بیائید. ایشان همه کارسازى راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن، خرد و بزرگ بیرون شدند، هفتاد و دو کس بودند.
و آن روز که اسرائیلیان و نژاد ایشان با موسى از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» فى الآیة تقدیم و تأخیر، التأویل: فلمّا دخلوا قال ادخلوا مصر و آوى الیه ابویه و رفعهما على العرش، چون یعقوب و کسان وى نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بدّ است، یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش، و هم اربعة آلاف، و از مصریان نفرى بسیار بیرون آمدند، یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید، آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته، بایستاد تکیه بر یهودا کرده، آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که مىآید؟! یهودا گفت لا، بل اینک یوسف پسر تو است که مىآید، چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد، پیاده فرا پیش پدر رفت، پدر ابتدا کرد بسلام، گفت: السّلام علیک یا مذهب الاحزان عنّى، یوسف جواب داد و پیشانى پدر ببوسید و دست بگردن وى در آورد، یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست، غریوى و سوزى در لشکر افتاد از گریستن ایشان، پس یعقوب گفت: الحمد للَّه الّذى اقرّ عینى بعد طول الاحزان، آن گه یوسف گفت: «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» من کلّ سوء. در آئید ایمن در مصر، و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز مىتوانستند رفتن و ایشان بى جواز در رفتند ایمن، آن گه سخن باستثنا پیوست از همّها و بلاها که دیده بود، یعنى که پس ازین همّها و بلاها نبود ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» این تفسیر ایواء است، اى ضمّهما الیه و رفعهما على العرش یعنى على السریر الّذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیّا و کانت امّه راحیل قد ماتت فى نفاسها بابن یامین فتزوّج یعقوب بعدها لیّا و سمّى الخالة امّا کما سمّى العم ابا فى قوله «نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ». و روى عن الحسن انّه قال انشر اللَّه راحیل امّ یوسف من قبرها حتّى سجدت له تحقیقا للرؤیا، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» این واو اقتضاء ترتیب نکند، و درین تقدیم و تأخیر است، و معنى آنست که خرّوا له سجدا و رفع ابویه على العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد. مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانى بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خداى را جلّ جلاله روا نیست، بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیّت و تعظیم و تکریم. حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روى تعظیم نه از روى عبادت و اللَّه تعالى فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را. قال ابن عباس وقعوا ساجدین للَّه نحوه. فقال یوسف عند ذلک و اقشعرّ جلده، «یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» اى هذا الذى فعلتم بى من التّعظیم هو ما اقتضته رؤیاى و انا طفل، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» اى جعل اللَّه رؤیاى صادقة، و کان بین الرّؤیا و بین التّأویل اربعون سنة. و قیل ثمانون سنة، و قیل ستّ و ثلاثون سنة، و قیل اثنتان و عشرون سنة، و قیل ثمانى عشرة سنة.
حسن گفت: یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وى گذشته از دنیا بیرون شد، و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال. و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افرائیم و میشا و یک دختر بود رحمة و هى امرأة ایوب (ع) و میان یوسف و میان موسى کلیم چهار صد سال بود. قال الثورى: لمّا التقى یعقوب و یوسف، قال یوسف یا ابت بکیت علىّ حتّى ذهب بصرک، الم تعلم انّ القیامة تجمعنا، قال بلى یا بنى و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینى و بینک، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» یقال احسن فلان بى و احسن الىّ، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» و لم یقل اخرجنى من الجبّ لانّه قال: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» و المعنى احسن اللَّه الىّ فى اخراجى من السّجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنى عند ربّک، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» لانّهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» استخفّ بنا و افسد ما بیننا و اغرى بعضنا ببعض، النّزع ادنى ما یقع من الفساد بین النّاس، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» عالم بدقایق الامور و حقایقها، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بخلقه، «الْحَکِیمُ» فى جمیع افعاله. قیل لمّا التقى یعقوب و یوسف، قال یعقوب لیوسف قل لى ما فعل اخوتک بک، فقال لا تسألنی یا ابى عمّا فعل بى اخوتى و سلنى عمّا فعل بى ربّى.
قال اهل التّاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فى اغبط حال و اهناء عیش ثمّ مات بمصر، فلمّا حضرته الوفاة جمع بنیه، فقال لهم ما تعبدون من بعدى؟ «قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ» الآیة... ثمّ قال لهم یا بنى انّ اللَّه اصطفى لکم الدّین فلا تموتنّ الّا و انتم مسلمون، و اوصى الى یوسف ان یحمل جسده الى الارض المقدّسة حتّى یدفنه عند قبر ابیه اسحاق، ففعل یوسف ذلک و نقله فى تابوت من ساج الى بیت المقدس، و خرج معه یوسف فى عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر، و وافق ذلک الیوم، الیوم الّذی مات عیص، فدفنا فى یوم واحد فى قبر واحد لانّهما ولدا فى بطن واحد فدفنا فى قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مائة و سبعا و اربعین سنة.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اوست که فرو فرستاد از آسمان آبى، «لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ» شما از آن مىآشامید، «وَ مِنْهُ شَجَرٌ» و بآن نبات و درخت مىپرورید، «فِیهِ تُسِیمُونَ (۱۰)» و در آن چهار پایان مى چرانید.
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ» مىرویانیم شما را با آن آب کشت زار، «وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ» و زیتون و خرما و انگور، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» و از هر میوهاى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً» در آن نشانیست یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۱)» قومى را که در اندیشند.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» و شما را روان کرد آمد شد آن شب و روز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و آفتاب و ماه، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» و ستارگان روان کرد بفرمان او، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانهایى است آشکارا یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۲)» قومى را که دریابند.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و هر چیز که بیافرید شما را در زمین، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» جدا جدا رنگهاى آن، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً» در آن نشانى است یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۳)» قومى را که دریابند و پند پذیرند.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ» و او آنست که دریا را نرم کرد، «لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» تا از آن مىخورید گوشتى تازه، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً» و بیرون آرید از آن مروارید، «تَلْبَسُونَها» تا مىپوشید آن را، «وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ» و کشتیها مىبینید در آن روان و آب بران، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» و تا از اقلیم باقلیم از فضل مىجوئید، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۴)» تا مگر سپاس دارید و آزادى کنید.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ» و در افکند در زمین کوههاى بلند، «أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» تا بنگرداند شما را و بنجنبد زمین و شما بر آن، «وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا» و جویها روان کرد و راهها ساخت شما را، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵)» تا شما راه مىبرید.
«وَ عَلاماتٍ» و شما را نشانها ساخت، «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (۱۶)» مىدرنیابید.
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آن کس که آفریند چنو بود که نه آفریند؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۷)» م درنیابید.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ» و اگر در شمار گیرید نیکو داشتهاى خداى تعالى، «لا تُحْصُوها» نتوانید که شمارید آن را، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۸)» خداى آمرزگار مهربانست براستى.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» و اللَّه میداند، «ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۱۹)» آنچ نهان مىدارید و آنچ آشکارا مىکنید.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و ایشان که مشرکان ایشان را خداى میخوانند فرود از اللَّه «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» هیچیز نیافرینند، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۲۰)» و ایشان خود آفریدهاند.
«أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» و ایشان خود مردگانند نه زندگان، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۲۱)» و ندانند که ایشان را کى برانگیزانند و کى برخیزانند.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خداى شما خداى یکتاست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» ایشان که بنه مىگروند بروز رستاخیز، «قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ» دلهاى ایشان راستى را ناپذیرنده است با آن بیگانه، «وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (۲۲» و ایشان از آن گردنکش.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» براستى که اللَّه مىداند، «ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ» آنچ نهان مىدارند و آنچ آشکارا مىکنند «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ (۲۳)» که اللَّه گردنکشان را دوست ندارد.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» و چون ایشان را گویند چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۴)» گویند افسانه پیشینیان.
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» تا بر دارند بارهاى گران خویش همه روز رستاخیز، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و بارهاى ایشان که گمراه کردند ایشان را بنادانى، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (۲۵)» بد بارى که مىکشند ایشان که بار کفر مىکشند.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ساز ساختند و کوشیدند ایشان که از پیش بودند، «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» فرمان خداى تعالى آمد بآن بنا که افراشته بودند، «مِنَ الْقَواعِدِ» از زیر بر کند آن را، «فخر علیهم السّقف من فوقهم تا کار از زبر بر ایشان افتاد، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۲۶)» و بایشان آمد عذاب از آنجا که ندانستند.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» پس آن گه روز رستاخیز ایشان را رسوا کند، «وَ یَقُولُ» و ایشان را گوید، «أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ» کجااند آن انباز خواندگان من که از بهر ایشان و با ایشان خلاف و ستیز مىکردید.
«قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» خدا شناسان گویند، «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ» که رسوایى امروز، «وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ (۲۷)» و بد عذاب امروز بر کافرانست.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که فریشتگان مىمیراند ایشان را، «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» و ایشان ستمکاران بر تن خویش، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» خویشتن دهند در دست فریشتگان و خویشتن بیفکنند ایشان را، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» و گویند ما هرگز هیچ بد نکردیم، «بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸)» جواب دهند ایشان را که بلى کردید، اللَّه داناست بآنچ مىکردید.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» در روید از درهاى دوزخ، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۲۹)» و بد جایگاهست گردنکشان را.
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ» مىرویانیم شما را با آن آب کشت زار، «وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ» و زیتون و خرما و انگور، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» و از هر میوهاى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً» در آن نشانیست یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۱)» قومى را که در اندیشند.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» و شما را روان کرد آمد شد آن شب و روز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و آفتاب و ماه، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» و ستارگان روان کرد بفرمان او، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانهایى است آشکارا یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۲)» قومى را که دریابند.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و هر چیز که بیافرید شما را در زمین، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» جدا جدا رنگهاى آن، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً» در آن نشانى است یکتایى آفریدگار را، «لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۳)» قومى را که دریابند و پند پذیرند.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ» و او آنست که دریا را نرم کرد، «لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» تا از آن مىخورید گوشتى تازه، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً» و بیرون آرید از آن مروارید، «تَلْبَسُونَها» تا مىپوشید آن را، «وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ» و کشتیها مىبینید در آن روان و آب بران، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» و تا از اقلیم باقلیم از فضل مىجوئید، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۴)» تا مگر سپاس دارید و آزادى کنید.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ» و در افکند در زمین کوههاى بلند، «أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» تا بنگرداند شما را و بنجنبد زمین و شما بر آن، «وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا» و جویها روان کرد و راهها ساخت شما را، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵)» تا شما راه مىبرید.
«وَ عَلاماتٍ» و شما را نشانها ساخت، «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (۱۶)» مىدرنیابید.
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آن کس که آفریند چنو بود که نه آفریند؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۷)» م درنیابید.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ» و اگر در شمار گیرید نیکو داشتهاى خداى تعالى، «لا تُحْصُوها» نتوانید که شمارید آن را، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۸)» خداى آمرزگار مهربانست براستى.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» و اللَّه میداند، «ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۱۹)» آنچ نهان مىدارید و آنچ آشکارا مىکنید.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و ایشان که مشرکان ایشان را خداى میخوانند فرود از اللَّه «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» هیچیز نیافرینند، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۲۰)» و ایشان خود آفریدهاند.
«أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» و ایشان خود مردگانند نه زندگان، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۲۱)» و ندانند که ایشان را کى برانگیزانند و کى برخیزانند.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خداى شما خداى یکتاست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» ایشان که بنه مىگروند بروز رستاخیز، «قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ» دلهاى ایشان راستى را ناپذیرنده است با آن بیگانه، «وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (۲۲» و ایشان از آن گردنکش.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» براستى که اللَّه مىداند، «ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ» آنچ نهان مىدارند و آنچ آشکارا مىکنند «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ (۲۳)» که اللَّه گردنکشان را دوست ندارد.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» و چون ایشان را گویند چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۴)» گویند افسانه پیشینیان.
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» تا بر دارند بارهاى گران خویش همه روز رستاخیز، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و بارهاى ایشان که گمراه کردند ایشان را بنادانى، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (۲۵)» بد بارى که مىکشند ایشان که بار کفر مىکشند.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ساز ساختند و کوشیدند ایشان که از پیش بودند، «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» فرمان خداى تعالى آمد بآن بنا که افراشته بودند، «مِنَ الْقَواعِدِ» از زیر بر کند آن را، «فخر علیهم السّقف من فوقهم تا کار از زبر بر ایشان افتاد، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۲۶)» و بایشان آمد عذاب از آنجا که ندانستند.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» پس آن گه روز رستاخیز ایشان را رسوا کند، «وَ یَقُولُ» و ایشان را گوید، «أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ» کجااند آن انباز خواندگان من که از بهر ایشان و با ایشان خلاف و ستیز مىکردید.
«قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» خدا شناسان گویند، «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ» که رسوایى امروز، «وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ (۲۷)» و بد عذاب امروز بر کافرانست.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که فریشتگان مىمیراند ایشان را، «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» و ایشان ستمکاران بر تن خویش، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» خویشتن دهند در دست فریشتگان و خویشتن بیفکنند ایشان را، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» و گویند ما هرگز هیچ بد نکردیم، «بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸)» جواب دهند ایشان را که بلى کردید، اللَّه داناست بآنچ مىکردید.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» در روید از درهاى دوزخ، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۲۹)» و بد جایگاهست گردنکشان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بسم اللَّه احسن الاسماء، رب الورى و الارض و السّماء، مسخر الظلمة و الضیاء، مالک الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلا اکفاء، الدّائم الباقى بلا فناء. نام خداوندى که محدثات و مکوّنات نمودگار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهاى گردنکشان در کمند جلال و قهر او، دلهاى دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او، مسبحان عالم علوى بر درگاه عزّت در حجب هیبت، کمر بسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاکست و بزرگوار و بىعیب، خداوندى که این همه صنع از او جمله قطرهایست از دریاى کبریاء و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک عزّته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله. دیدههاى عقول در ادراک جلال او خیره، آبهاى روى متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهاى خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهاى اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل. اى عزّ تو همه عزیزان را نعت دل کشیده، اى جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، اى کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده، اى الهیت تو همه عالم را طراز بندگى بر کشیده، اى ارادت و مشیت و قضاى تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک، اى صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس و خواطر و ضمایر آب و گل منزّه، اى همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده، و جرعهاى از جام عزّت به کس ناداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی». چون فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى (ع) کلیم که: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» و موسى دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود، از اللَّه تعالى تمکین خواست و ساز و اهبّت آن کار، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» و این از بهر آن گفت که موسى را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و بارى بر دل وى نشسته که از چنان مقام مناجات مىبایست شدن و با دشمن سخن مىبایست گفت. پس از آن که با حق تعالى جلّ جلاله سخن گفته بود. گفت بار خدایا چون با دشمن سخن مىباید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشاى و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید. قال ابن جریح: اشْرَحْ لِی صَدْرِی، اى وسع و لیّن قلبى بالایمان و النبوّة لاعى عنک ما تودعه من وحیک و اجترى على خطاب فرعون.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علىّ ما امرتنى من تبلیغ الرّسالة الى فرعون.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.
یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که ربّ العزّة محبّت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مىخندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کَلَّا لا وَزَرَ» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمّى الوزیر وزیر الانّ الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.
قوله: «هارُونَ أَخِی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انّما قال من اهلى لتکامل شفقته.
قوله: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» اى قوّ به ظهرى. و قیل ازرى قوّتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه انّ قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانّهما على جواب الدّعاء الّذى هو قوله: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدّر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انّهما على الدّعاء الّذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدّعاء فهو مبنى على السّکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانّه اشدّ موافقة لما قبله و هو قوله: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.
قوله: «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان اللَّه و نصلّى لک.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» بالدّعاء و الثناء على کلّ حال.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.
موسى (ع) از حقّ جلّ جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوّت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و ربّ العزّة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوّت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.
آن گه منّت بر وى نهاد گفت: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» اى اعطیت سؤلک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرّة.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتّى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رؤیا بود، اى اریناها فى المنام «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»، جایى دیگر گفت: «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبّران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مىرفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمىکشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مىکشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکّل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیّت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذبّاحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقهاى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مىداد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» اى اقذفى التّابوت و هو فیه فى الیمّ اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجّار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آوردهام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مىکرد، ذباحان نمىدانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خداى را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، ربّ العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقدّ موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
و بفرمان اللَّه تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مىنماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» انّما قال ذلک لانّ فرعون کان عدوّ اللَّه و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جدّ فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.
پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبّت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که ربّ العزة گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه اللَّه و حبّبه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» اى و لتربّى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبّتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پارهاى خیوء وى بگرفت و بر آن علّت دختر خویش مالید، دختر از آن علّت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مىبوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایّها الملک انّا نظنّ انّ المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مىترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.
قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفتهاند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمىداد که او را بکشد که او را دوست مىداشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایهاى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مىکنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشتهاند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انّا رادوه الیک قوله: «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى اللَّه الى موسى (ع) لو انّ النفس الّتى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانّها لم تقر لى ساعة. قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها انّ امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاؤه فى الیمّ، ثم منعه الرّضاع الا من ثدى امه، ثم جرّه لحیة فرعون حتّى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النّبوة، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مىکرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که ربّ العزّة گفت: «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» یعنى جئت للوقت الّذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.
مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفتهاند بظاهر با وى بقول وعدهاى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که ربّ العزّة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرّسل. و ذلک انّ اللَّه تعالى اخبر الرّسل الماضیة انّه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التّوراة.
قوله: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الّذى هو خاص امرى. و یحتمل انّ النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنّى بمنزلتى الّتى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.
قوله: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فانّ ذکر کما ایّاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» اعاد لانّ الأوّل مطلق و الثانى مقیّد. «إِنَّهُ طَغى» کفر و جاوز الحدّ فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزّة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى».
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرّد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجّت خصم تأمّل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجّت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شیء الّا زانه و ما دخل العنف فى شىء الّا شانه».
و گفتهاند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفتهاند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفتهاند ابو الولید و گفتهاند ابو مرّة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدّت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى انّ عائشة قالت: یا رسول اللَّه کیف اجترأ موسى على الرؤیة و سؤاله ایّاها؟ قال علم اللَّه حدّته فحلم عنه.
قوله: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» فان قیل کان فى علم اللَّه انّه لا یتذکّر و لا یخشى فما معنى لعلّه یتذکّر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعلّه یتذکّر او یخشى خاش اذا رأى برّى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادّعى الرّبوبیة. و قال ابو بکر الورّاق: لعلّ من اللَّه واجب، و لقد تذکّر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذّکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ. و قال اهل المعانى، لعلّ حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم اللَّه سبحانه ما یکون منه. حقّ جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود امّا موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرّى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جدّ نمایند تا ثواب ایشان در آن جدّ نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکّر یتّعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.
«قالا رَبَّنا» گوینده موسى بود امّا اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجّتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الّذى یتقدّم القوم فى طلب الماء. و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: «انا فرطکم على الحوض».
«أَوْ أَنْ یَطْغى» ان یتکبّر عن قبول الحقّ و یزداد کفرا الى کفره بردّنا.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَرى»، دلیلست که خداى را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أَسْمَعُ وَ أَرى بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در انّنى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنى، أَسْمَعُ وَ أَرى گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَرى نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
روى عن عبد اللَّه قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ربّ العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علىّ او یطغوا، عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الّا انت.
قوله: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى اطلقهم.
«وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللّبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال اللَّه عزّ و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانّى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الّذى قد اعجبته قوته و جنوده انّ الفئة القلیلة و لا قلیل منّى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوّت و سپاه خود غرّه شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».
موسى و هارون بفرمان اللَّه تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدّى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول ربّ العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بوّاب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت انّ هاهنا انسانا مجنونا یزعم انّه رسول ربّ العالمین. مردى دیوانه را مىبینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟
چون در شد فرعون در وى تأمّل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟
تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟
گفت: ارسلنى الیک ربّ العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجّت و نشان دارى بر درستى آنچه مىگویى؟ گفت: «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟
موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مىزد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» گفتهاند که این تفسیر قول لیّن است که اللَّه تعالى ایشان را گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السّلامة من عذاب اللَّه لمن اتّبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسّلام انّما قرأ السلام على من اجابه و صدّقه.
قوله: «إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ» فى الدنیا و الآخرة، «عَلى مَنْ کَذَّبَ» الانبیاء «وَ تَوَلَّى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمؤمنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» اى من ربّکما الّذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لانّ المتکلّم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لرؤس الآى.
قوله. «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» اى تمم لکل شیء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.
همانست که جایى دیگر گفت: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کلّ ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على انّ خلقه فعل ماض من صلة شیء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه اینها با خداست یعنى اعطى خلقه کلّ شیء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى» یعنى دلّه الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امّتهاى گذشته برین نبودند که تو مىگویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.
معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مىگویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟
یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟
موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصّه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بىنیازى اللَّه تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» لفظان معنا هما واحد، ضلّ الرجل کذا اذا نسیه و اضلّه اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، امّا اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفتهاند فرعون اوّل حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در اللَّه تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمردهاند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یَضِلُّ رَبِّی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.
قوله: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الّذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانّها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».
قوله: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من ناحیة السماء «السَّماءِ» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، ربّ العزّة. گفت جلّ جلاله: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» اى اصنافا، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» مختلف الالوان و الطّعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للنّاس و منها للدّواب. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» اى کلوا من طیّبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما وصفت «لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى» لعبرا لذوى العقول تدلّ على وحدانیة اللَّه. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمّى العقل نهیة لانّها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علىّ ما امرتنى من تبلیغ الرّسالة الى فرعون.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.
یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که ربّ العزّة محبّت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مىخندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کَلَّا لا وَزَرَ» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمّى الوزیر وزیر الانّ الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.
قوله: «هارُونَ أَخِی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انّما قال من اهلى لتکامل شفقته.
قوله: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» اى قوّ به ظهرى. و قیل ازرى قوّتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه انّ قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانّهما على جواب الدّعاء الّذى هو قوله: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدّر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انّهما على الدّعاء الّذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدّعاء فهو مبنى على السّکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانّه اشدّ موافقة لما قبله و هو قوله: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.
قوله: «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان اللَّه و نصلّى لک.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» بالدّعاء و الثناء على کلّ حال.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.
موسى (ع) از حقّ جلّ جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوّت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و ربّ العزّة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوّت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.
آن گه منّت بر وى نهاد گفت: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» اى اعطیت سؤلک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرّة.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتّى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رؤیا بود، اى اریناها فى المنام «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»، جایى دیگر گفت: «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبّران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مىرفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمىکشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مىکشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکّل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیّت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذبّاحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقهاى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مىداد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» اى اقذفى التّابوت و هو فیه فى الیمّ اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجّار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آوردهام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مىکرد، ذباحان نمىدانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خداى را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، ربّ العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقدّ موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
و بفرمان اللَّه تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مىنماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» انّما قال ذلک لانّ فرعون کان عدوّ اللَّه و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جدّ فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.
پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبّت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که ربّ العزة گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه اللَّه و حبّبه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» اى و لتربّى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبّتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پارهاى خیوء وى بگرفت و بر آن علّت دختر خویش مالید، دختر از آن علّت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مىبوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایّها الملک انّا نظنّ انّ المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مىترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.
قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفتهاند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمىداد که او را بکشد که او را دوست مىداشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایهاى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مىکنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشتهاند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انّا رادوه الیک قوله: «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى اللَّه الى موسى (ع) لو انّ النفس الّتى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانّها لم تقر لى ساعة. قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها انّ امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاؤه فى الیمّ، ثم منعه الرّضاع الا من ثدى امه، ثم جرّه لحیة فرعون حتّى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النّبوة، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مىکرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که ربّ العزّة گفت: «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» یعنى جئت للوقت الّذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.
مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفتهاند بظاهر با وى بقول وعدهاى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که ربّ العزّة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرّسل. و ذلک انّ اللَّه تعالى اخبر الرّسل الماضیة انّه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التّوراة.
قوله: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الّذى هو خاص امرى. و یحتمل انّ النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنّى بمنزلتى الّتى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.
قوله: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فانّ ذکر کما ایّاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» اعاد لانّ الأوّل مطلق و الثانى مقیّد. «إِنَّهُ طَغى» کفر و جاوز الحدّ فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزّة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى».
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرّد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجّت خصم تأمّل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجّت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شیء الّا زانه و ما دخل العنف فى شىء الّا شانه».
و گفتهاند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفتهاند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفتهاند ابو الولید و گفتهاند ابو مرّة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدّت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى انّ عائشة قالت: یا رسول اللَّه کیف اجترأ موسى على الرؤیة و سؤاله ایّاها؟ قال علم اللَّه حدّته فحلم عنه.
قوله: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» فان قیل کان فى علم اللَّه انّه لا یتذکّر و لا یخشى فما معنى لعلّه یتذکّر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعلّه یتذکّر او یخشى خاش اذا رأى برّى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادّعى الرّبوبیة. و قال ابو بکر الورّاق: لعلّ من اللَّه واجب، و لقد تذکّر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذّکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ. و قال اهل المعانى، لعلّ حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم اللَّه سبحانه ما یکون منه. حقّ جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود امّا موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرّى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جدّ نمایند تا ثواب ایشان در آن جدّ نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکّر یتّعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.
«قالا رَبَّنا» گوینده موسى بود امّا اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجّتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الّذى یتقدّم القوم فى طلب الماء. و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: «انا فرطکم على الحوض».
«أَوْ أَنْ یَطْغى» ان یتکبّر عن قبول الحقّ و یزداد کفرا الى کفره بردّنا.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَرى»، دلیلست که خداى را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أَسْمَعُ وَ أَرى بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در انّنى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنى، أَسْمَعُ وَ أَرى گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَرى نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
روى عن عبد اللَّه قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ربّ العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علىّ او یطغوا، عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الّا انت.
قوله: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى اطلقهم.
«وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللّبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال اللَّه عزّ و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانّى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الّذى قد اعجبته قوته و جنوده انّ الفئة القلیلة و لا قلیل منّى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوّت و سپاه خود غرّه شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».
موسى و هارون بفرمان اللَّه تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدّى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول ربّ العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بوّاب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت انّ هاهنا انسانا مجنونا یزعم انّه رسول ربّ العالمین. مردى دیوانه را مىبینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟
چون در شد فرعون در وى تأمّل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟
تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟
گفت: ارسلنى الیک ربّ العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجّت و نشان دارى بر درستى آنچه مىگویى؟ گفت: «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟
موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مىزد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» گفتهاند که این تفسیر قول لیّن است که اللَّه تعالى ایشان را گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السّلامة من عذاب اللَّه لمن اتّبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسّلام انّما قرأ السلام على من اجابه و صدّقه.
قوله: «إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ» فى الدنیا و الآخرة، «عَلى مَنْ کَذَّبَ» الانبیاء «وَ تَوَلَّى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمؤمنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» اى من ربّکما الّذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لانّ المتکلّم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لرؤس الآى.
قوله. «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» اى تمم لکل شیء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.
همانست که جایى دیگر گفت: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کلّ ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على انّ خلقه فعل ماض من صلة شیء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه اینها با خداست یعنى اعطى خلقه کلّ شیء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى» یعنى دلّه الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امّتهاى گذشته برین نبودند که تو مىگویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.
معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مىگویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟
یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟
موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصّه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بىنیازى اللَّه تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» لفظان معنا هما واحد، ضلّ الرجل کذا اذا نسیه و اضلّه اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، امّا اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفتهاند فرعون اوّل حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در اللَّه تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمردهاند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یَضِلُّ رَبِّی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.
قوله: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الّذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانّها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».
قوله: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من ناحیة السماء «السَّماءِ» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، ربّ العزّة. گفت جلّ جلاله: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» اى اصنافا، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» مختلف الالوان و الطّعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للنّاس و منها للدّواب. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» اى کلوا من طیّبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما وصفت «لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى» لعبرا لذوى العقول تدلّ على وحدانیة اللَّه. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمّى العقل نهیة لانّها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» اى دوام البقاء فى الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» اى فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهادهایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزة گفت تو بمیرى نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنى که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسى خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» اى کلّ ذى جسد و روح سیذوق و یقاسى مرارة الموت، در آفرینش کسى نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر دادهاند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبهاى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مىنهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر ماندهاى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مىگوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانهام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانهها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمدهام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مىدهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مىکشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مىدهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بىکران، اما نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مىپرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مىپرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زندهاید شما را مىآزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مىآرد و مىگوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مىکنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مىگفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفتهاند که استعجال قیامت میکردند مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مىکنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مىپرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشیء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفتهاند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مىگوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر دادهاند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبهاى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مىنهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر ماندهاى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مىگوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانهام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانهها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمدهام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مىدهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مىکشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مىدهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بىکران، اما نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مىپرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مىپرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زندهاید شما را مىآزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مىآرد و مىگوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مىکنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مىگفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفتهاند که استعجال قیامت میکردند مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مىکنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مىپرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشیء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفتهاند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مىگوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه الخالق البارئ المصوّر، بسم اللَّه الواحد الفاطر المدبّر، بسم اللَّه القادر القاهر المقتدر السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر.
فسبحان من ردّد العبد فى هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندى مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندى که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندى که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر:
فوحشى الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
اى جلالى، که هر که بحضرت تو روى نهاد عالمیان خاک قدم او توتیاى حدقه حقیقت خود ساختند. اى عزیزى، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراک حضرت او گردانیدند. غلام آن مشتاقم که بر سر کوى حقیقت آتشى بیفروزد! حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظر کند! عزیزا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو خبرى دهد، جان طعمه سازم بازى را که در فضاى طلب تو پروازى کند. دل نثار کنم محبّى را که بر سر کوى تو آوازى دهد. غالیه گردیم مر عارضى را که از شراب شوق تو رنگى گیرد! رشک بریم بر چشمى که از درد نایافت تو اشکى ببارد. غلام آن لافیم که هر وقتى مفلسان بىسرمایه زنند نه آن مفلسان میگویم که تو دانى. جوانمردانى را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستى گرم و ریاضتى تمام، سرى صافى و دلى بىخصومت و سینهاى بىمعصیت، این سرمایهها بدست آورده، آن گه همه بر کف صدق نهاده و بباد بىنیازى برداده، و مفلسوار در پس زانوى حسرت نشسته و بزبان شکستگى میگوید:
پرآب دو دیده و پرآتش جگرم
پرباد دو دستم و پر از خاک سرم
«تبارک» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کردهاند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست: اگر گوئیم تبارک اى دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایى است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم تعالى و ارتفع و تکبر، ثنایى است بذکر وصف او و عزّ او. و اگر گوئیم هو الذى یجیء البرکة من قبله، ثنایى است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او: اول اشارت است بوجود احدى و کون صمدى، دوم اشارت است بصفات سرمدى و عزت ازلى، سوم اشارت است بکارسازى و بندهنوازى و مهربانى. و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غبارى، نه بر پشت بارى، نه در سینه آزارى، نه با کس شمارى. تخته خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده. گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگى واپرداخته، بر نطع عشق مهره دلباخته، جامه جفا چاک کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
پیر طریقت گفت: دانى که دل کى خوش شود؟ که حق ناظر بود. دانى که کى خوش بود؟ که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ اى عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنى و صفیّه الاولى، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً اى لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الى احکام القرآن، و یستدلّون به على طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفى عربى را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشترى عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سراى سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکبارى و سبکسارى و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادى عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدى که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگى بر خرکى مختصر نشستید، ور غلامى سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهى مرکب وى براق انور، و گهى مرکب وى حمارى مختصر، افسار وى از لیف و پالان وى از لیف. آرى مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسى که بر منشور سعادت وى این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کى نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه مىآید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگى افکندگى داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیاى کمال عزّت از آستانه مجد او فراز مىرفتند.
دنوت تواضعا و علوت مجدا
فشأناک انحدار و ارتفاع
کذاک الشّمس تبعدان تسامى
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند. تا ذرّهاى از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سراى خواجگان بتابد، در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد. و از کمال تواضع او بود صلوات اللَّه علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ؟» چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه مىبرد و با درویشان و گدایان مىنشیند؟ و کذا کان السّیّد صلوات اللَّه علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیى، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الى اهله. و کان یصافح الغنى و الفقیر و یسلّم مبتدء و لا یحقر ما دعى الیه و لو الى حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده مىعیب کردند و طعن زدند از آنکه دیدههاى ایشان خیره شده انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاى صدق نیافته لا جرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیدههاى نامحرم ایشان در پرده غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سیّد بود صلوات اللَّه علیه به نشناختند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. جمال نبوّت را دیدهاى باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار، دیدهاى چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل، دیدهاى چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب، دیدهاى چون دیده على سرمه کشیده حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و سیّد (ص) ایشان را از روى تعطّف و تلطّف گوید: «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
فسبحان من ردّد العبد فى هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندى مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندى که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندى که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر:
فوحشى الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
اى جلالى، که هر که بحضرت تو روى نهاد عالمیان خاک قدم او توتیاى حدقه حقیقت خود ساختند. اى عزیزى، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراک حضرت او گردانیدند. غلام آن مشتاقم که بر سر کوى حقیقت آتشى بیفروزد! حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظر کند! عزیزا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو خبرى دهد، جان طعمه سازم بازى را که در فضاى طلب تو پروازى کند. دل نثار کنم محبّى را که بر سر کوى تو آوازى دهد. غالیه گردیم مر عارضى را که از شراب شوق تو رنگى گیرد! رشک بریم بر چشمى که از درد نایافت تو اشکى ببارد. غلام آن لافیم که هر وقتى مفلسان بىسرمایه زنند نه آن مفلسان میگویم که تو دانى. جوانمردانى را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستى گرم و ریاضتى تمام، سرى صافى و دلى بىخصومت و سینهاى بىمعصیت، این سرمایهها بدست آورده، آن گه همه بر کف صدق نهاده و بباد بىنیازى برداده، و مفلسوار در پس زانوى حسرت نشسته و بزبان شکستگى میگوید:
پرآب دو دیده و پرآتش جگرم
پرباد دو دستم و پر از خاک سرم
«تبارک» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کردهاند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست: اگر گوئیم تبارک اى دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایى است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم تعالى و ارتفع و تکبر، ثنایى است بذکر وصف او و عزّ او. و اگر گوئیم هو الذى یجیء البرکة من قبله، ثنایى است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او: اول اشارت است بوجود احدى و کون صمدى، دوم اشارت است بصفات سرمدى و عزت ازلى، سوم اشارت است بکارسازى و بندهنوازى و مهربانى. و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غبارى، نه بر پشت بارى، نه در سینه آزارى، نه با کس شمارى. تخته خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده. گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگى واپرداخته، بر نطع عشق مهره دلباخته، جامه جفا چاک کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
پیر طریقت گفت: دانى که دل کى خوش شود؟ که حق ناظر بود. دانى که کى خوش بود؟ که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ اى عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنى و صفیّه الاولى، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً اى لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الى احکام القرآن، و یستدلّون به على طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفى عربى را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشترى عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سراى سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکبارى و سبکسارى و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادى عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدى که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگى بر خرکى مختصر نشستید، ور غلامى سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهى مرکب وى براق انور، و گهى مرکب وى حمارى مختصر، افسار وى از لیف و پالان وى از لیف. آرى مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسى که بر منشور سعادت وى این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کى نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه مىآید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگى افکندگى داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیاى کمال عزّت از آستانه مجد او فراز مىرفتند.
دنوت تواضعا و علوت مجدا
فشأناک انحدار و ارتفاع
کذاک الشّمس تبعدان تسامى
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند. تا ذرّهاى از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سراى خواجگان بتابد، در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد. و از کمال تواضع او بود صلوات اللَّه علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ؟» چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه مىبرد و با درویشان و گدایان مىنشیند؟ و کذا کان السّیّد صلوات اللَّه علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیى، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الى اهله. و کان یصافح الغنى و الفقیر و یسلّم مبتدء و لا یحقر ما دعى الیه و لو الى حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده مىعیب کردند و طعن زدند از آنکه دیدههاى ایشان خیره شده انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاى صدق نیافته لا جرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیدههاى نامحرم ایشان در پرده غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سیّد بود صلوات اللَّه علیه به نشناختند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. جمال نبوّت را دیدهاى باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار، دیدهاى چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل، دیدهاى چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب، دیدهاى چون دیده على سرمه کشیده حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و سیّد (ص) ایشان را از روى تعطّف و تلطّف گوید: «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ چون روى داد موسى به سوى راه مدین قالَ گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ (۲۳) مگر که خداوند من راه من باز نماید بمیان راه راست.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ چون بآب مدین رسید وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ گروهى مردمان یافت بر آن یَسْقُونَ که آب مىدادند وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ و جز زان مردان دو زن یافت تَذُودانِ که از آب باز میراندند قالَ ما خَطْبُکُما گفت این چه کار است که شما در آنید؟ قالَتا لا نَسْقِی گفتند «ما گوسفندان را آب ندهیم حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ تا آن گه که شبانان برگردند، گلههاى خویش برگردانند وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) و پدر ما پیریست بزاد بزرگ.
فَسَقى لَهُما ایشان را آب داد، ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ آنکه بازگشت و با سایه شد فَقالَ رَبِّ گفت خداوند من: إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) من خیرى را که فرو فرستى بر من از خوردنى نیازمندم.
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما آمد بموسى یکى از آن دو خواهر تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ مىرفت بشرم قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ گفت پدر من میخواند ترا لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا تا پاداش دهد مزد این آب که ما را دادى فَلَمَّا جاءَهُ چون موسى آمد باو وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ و قصه خود او را باز گفت: قالَ لا تَخَفْ گفت مترس نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵) از آن گروه ستمکاران رستى.
قالَتْ إِحْداهُما از آن دو دختر یکى گفت پدر را یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اى پدر من مزدور گیر او را إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ که بهتر کسى که مزدور گیرى اینست الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶) مردى با نیروى و راست و استوار.
قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ گفت من میخواهم که بزنى بتو دهم إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ ازین دو دو دختر خویش یکى عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی بر آنچه مزد مزدورى خویش بکاوین او مرا دهى ثَمانِیَ حِجَجٍ هشت سالست فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اگر ده سال تمام کنى فَمِنْ عِنْدِکَ آن از نزدیک تو است وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ و نخواهم که رنج آن بر تو نهم سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) آرى اگر خداى خواهد مرا از خوسران نیک یابى.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ موسى گفت این میان من و میان تو است أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ تا از دو کى کدام کى بگزارم فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ افزونى جستن نیست بر من وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) و اللَّه بر آنچه ما گفتیم کارساز.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ چون موسى مدّت مزدورى خویش تمام کرد وَ سارَ بِأَهْلِهِ و کسهاى خویش برد آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى طور آتشى دید قالَ لِأَهْلِهِ اهل خویش را گفت امْکُثُوا درنگ کنید إِنِّی آنَسْتُ ناراً من آتشى دیدم. لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ تا مگر من شما را خبرى آرم أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره آتش لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) تا مگر شما گرم شوید.
فَلَمَّا أَتاها چون آمد موسى بآن آتش نُودِیَ آواز دادند او را مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ از کران رودبار از سوى راست فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ در آن جایگاه با برکت مِنَ الشَّجَرَةِ از آن درخت أَنْ یا مُوسى که یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰) من اللّهام خداوند جهانیان.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و که بیوکن عصاى خویش فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و میجست کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن ماریست وَلَّى مُدْبِراً. برگشت پشت برگردانیده وَ لَمْ یُعَقِّبْ و هیچ نپائید پس آن که دید یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ یا موسى پیش آى بیا و مترس إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱) که تو از وى در امانى اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ و با خویشتن آر بازوى خویشتن از بیم فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ این هر دو دو برهانند از خداوند تو إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان او إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) که ایشان قومى بودند از فرمانبردارى بیرون.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً من ازیشان کسى کشتهام فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) و مىترسم که مرا بازکشند.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً و برادر من هارون او گشاده سخنتر است از من بزبان فَأَرْسِلْهُ مَعِی بفرست او را با من رِدْءاً یُصَدِّقُنِی تا یارى بود، که مرا گواهى میدهد إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) که من مىترسم که ایشان مرا دروغزن گیرند.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ گفت سخت کنیم بازوى تو ببرادر تو و نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً و حجّتى دهیم شما را و سلطانى، فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما تا هیچ بشما نرسد بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵) شما هر دو و هر که بر پى شما رود بنشانها و معجزتها هر جا که باشید غالب باشید، بیش ببرنده و کم آورنده و باز مالنده.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ چون بایشان آمد موسى بپیغامهاى ما و نشانهاى روشن پیدا قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً گفتند نیست این مگر جادویى ساخته وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) و نشنیدهایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما.
وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ گفت خداوند من داناتر دانا است، بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ بآن کس که پیغام راست آرد از نزدیک او بر راه راست وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ و بآنکس که سرانجام این سراى او راست، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) ستمکاران هرگز پیروز نیایند و توان ایشان بنماند.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ فرعون گفت اى بزرگان کسان من ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی من شما را جز خویشتن هیچ خدایى ندانم. فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ آتش افروز مرا اى هامان بر گل فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً و مرا کوشکى ساز بناى آن عالى، طارمى بلند لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى تا بر روم مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) و من این موسى را از دروغزنان مىپندارم.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ و گردن کشید، او و سپاه او در زمین و نیامد او را آن وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) و مىپنداشتند که ایشان با ما نیایند و نیارند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فرا گرفتیم او را و سپاه او را فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ و کشتیم ایشان را در دریا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۴۰) نگر که سرانجام آن ستمکاران چون بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ خلق را با آتش میخواندند، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) و روز رستاخیز کس ایشان را یارى ندهد، و فریاد نرسد، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً و بر پى ایشان پیوستیم در این جهان نفرین وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲) و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهى دادگانند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى پس آن که قرنهاى پیشین هلاک کردیم بَصائِرَ لِلنَّاسِ حکمها و پیغامهاى روشن مردمان را وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۳) و راه نمونى و بخشایشى تا مگر پند پذیرند و وعدهاى من در یاد دارند.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ چون بآب مدین رسید وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ گروهى مردمان یافت بر آن یَسْقُونَ که آب مىدادند وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ و جز زان مردان دو زن یافت تَذُودانِ که از آب باز میراندند قالَ ما خَطْبُکُما گفت این چه کار است که شما در آنید؟ قالَتا لا نَسْقِی گفتند «ما گوسفندان را آب ندهیم حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ تا آن گه که شبانان برگردند، گلههاى خویش برگردانند وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ (۲۳) و پدر ما پیریست بزاد بزرگ.
فَسَقى لَهُما ایشان را آب داد، ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ آنکه بازگشت و با سایه شد فَقالَ رَبِّ گفت خداوند من: إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (۲۴) من خیرى را که فرو فرستى بر من از خوردنى نیازمندم.
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما آمد بموسى یکى از آن دو خواهر تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ مىرفت بشرم قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ گفت پدر من میخواند ترا لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا تا پاداش دهد مزد این آب که ما را دادى فَلَمَّا جاءَهُ چون موسى آمد باو وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ و قصه خود او را باز گفت: قالَ لا تَخَفْ گفت مترس نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۵) از آن گروه ستمکاران رستى.
قالَتْ إِحْداهُما از آن دو دختر یکى گفت پدر را یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ اى پدر من مزدور گیر او را إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ که بهتر کسى که مزدور گیرى اینست الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (۲۶) مردى با نیروى و راست و استوار.
قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ گفت من میخواهم که بزنى بتو دهم إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ ازین دو دو دختر خویش یکى عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی بر آنچه مزد مزدورى خویش بکاوین او مرا دهى ثَمانِیَ حِجَجٍ هشت سالست فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اگر ده سال تمام کنى فَمِنْ عِنْدِکَ آن از نزدیک تو است وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ و نخواهم که رنج آن بر تو نهم سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) آرى اگر خداى خواهد مرا از خوسران نیک یابى.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ موسى گفت این میان من و میان تو است أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ تا از دو کى کدام کى بگزارم فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ افزونى جستن نیست بر من وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۲۸) و اللَّه بر آنچه ما گفتیم کارساز.
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ چون موسى مدّت مزدورى خویش تمام کرد وَ سارَ بِأَهْلِهِ و کسهاى خویش برد آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى طور آتشى دید قالَ لِأَهْلِهِ اهل خویش را گفت امْکُثُوا درنگ کنید إِنِّی آنَسْتُ ناراً من آتشى دیدم. لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ تا مگر من شما را خبرى آرم أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره آتش لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۲۹) تا مگر شما گرم شوید.
فَلَمَّا أَتاها چون آمد موسى بآن آتش نُودِیَ آواز دادند او را مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ از کران رودبار از سوى راست فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ در آن جایگاه با برکت مِنَ الشَّجَرَةِ از آن درخت أَنْ یا مُوسى که یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۳۰) من اللّهام خداوند جهانیان.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و که بیوکن عصاى خویش فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و میجست کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن ماریست وَلَّى مُدْبِراً. برگشت پشت برگردانیده وَ لَمْ یُعَقِّبْ و هیچ نپائید پس آن که دید یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ یا موسى پیش آى بیا و مترس إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (۳۱) که تو از وى در امانى اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ و با خویشتن آر بازوى خویشتن از بیم فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ این هر دو دو برهانند از خداوند تو إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان او إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۳۲) که ایشان قومى بودند از فرمانبردارى بیرون.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً من ازیشان کسى کشتهام فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (۳۳) و مىترسم که مرا بازکشند.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً و برادر من هارون او گشاده سخنتر است از من بزبان فَأَرْسِلْهُ مَعِی بفرست او را با من رِدْءاً یُصَدِّقُنِی تا یارى بود، که مرا گواهى میدهد إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (۳۴) که من مىترسم که ایشان مرا دروغزن گیرند.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ گفت سخت کنیم بازوى تو ببرادر تو و نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً و حجّتى دهیم شما را و سلطانى، فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما تا هیچ بشما نرسد بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ (۳۵) شما هر دو و هر که بر پى شما رود بنشانها و معجزتها هر جا که باشید غالب باشید، بیش ببرنده و کم آورنده و باز مالنده.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیِّناتٍ چون بایشان آمد موسى بپیغامهاى ما و نشانهاى روشن پیدا قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً گفتند نیست این مگر جادویى ساخته وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ (۳۶) و نشنیدهایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما.
وَ قالَ مُوسى رَبِّی أَعْلَمُ گفت خداوند من داناتر دانا است، بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ بآن کس که پیغام راست آرد از نزدیک او بر راه راست وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ و بآنکس که سرانجام این سراى او راست، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷) ستمکاران هرگز پیروز نیایند و توان ایشان بنماند.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ فرعون گفت اى بزرگان کسان من ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی من شما را جز خویشتن هیچ خدایى ندانم. فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ آتش افروز مرا اى هامان بر گل فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً و مرا کوشکى ساز بناى آن عالى، طارمى بلند لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى تا بر روم مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ (۳۸) و من این موسى را از دروغزنان مىپندارم.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ و گردن کشید، او و سپاه او در زمین و نیامد او را آن وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (۳۹) و مىپنداشتند که ایشان با ما نیایند و نیارند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فرا گرفتیم او را و سپاه او را فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ و کشتیم ایشان را در دریا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۴۰) نگر که سرانجام آن ستمکاران چون بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ خلق را با آتش میخواندند، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (۴۱) و روز رستاخیز کس ایشان را یارى ندهد، و فریاد نرسد، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً و بر پى ایشان پیوستیم در این جهان نفرین وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ (۴۲) و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهى دادگانند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى پس آن که قرنهاى پیشین هلاک کردیم بَصائِرَ لِلنَّاسِ حکمها و پیغامهاى روشن مردمان را وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۴۳) و راه نمونى و بخشایشى تا مگر پند پذیرند و وعدهاى من در یاد دارند.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا یا محمّد مِنْ قَبْلِهِ، اى من قبل القرآن مِنْ کِتابٍ کتابا، من الکتب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، اى و لا تخطّ کتابا بیدک، لانک امّى لا تکتب و لا تقرأ، و کذا صفة النبى (ص) فى التوریة و ذلک فضله.
و ذکر الیمین فى الایة تحبیر للکلام، فان الخط بالشمال من ابعد النوادر. هذا من زیادات الکلام کقوله عز و جل: ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ یعنى لو کنت تقرء الکتب او تکتب قبل الوحى لشک المبطلون المشرکون من اهل مکة و قالوا انّه یقرأه من کتب الاولین و ینسخه منها. و قال مقاتل المبطلون هم الیهود و المعنى: اذا لشک الیهود فیک و اتهموک و قالوا: ان الذى نجد نعته فى التوریة امّى لا یقرأ و لا یکتب، و لیس هذا على ذلک النعت. روى عن الشعبى قال: ما مات النبى (ص) حتى کتب و قرى. وَ لا تَخُطُّهُ بالفتح على النّهى و هو شاذ و الصحیح انّه لم یکن یکتب: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مفسران را درین آیت سه قول است: حسن گفت: بل القرآن آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ المؤمنین جواب ایشان است که گفتند، إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این قرآن دروغى است که محمد برساخته. رب العالمین گفت ساخته محمد نیست که سخنان خداى است روشن و پیدا بىگمان یاد گرفته و یاد داشته در دلهاى مؤمنان، و این تخصیص این امّت است که امتهاى پیشینه را نبوده پیشینیان کتابهاى خدا نظرا میخواندند و طاقت یادگرفتن و حفظ آن نداشتند مگر پیغامبران، و از اینجا است که موسى (ع) در حضرت مناجات گفت: یا ربّ انى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یقرءونه ظاهرا. و فى بعض الآثار. «ما حسدتکم الیهود و النصارى على شىء کحفظ القرآن». قال ابو امامة: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار قلبا وعى القرآن. و قال النّبی (ص).» القلب الذى لیس فیه شىء من القرآن کالبیت الخرب»
و قال (ص): «تعاهدوا هذا القرآن فانّه اشدّ تفصّیا من صدور الرجال من النعم من عقلها».
قال بعض اهل السنّة: القرآن فى الصّدر غیر ممزوج به فمن زعم انّه فى الصدر ممزوج به فقد اخطاء و ذلک لانّه باین عن الصدر غیر ممزوج به بل هو منسوب الیه لقوله تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ.
قول دوم آنست که این نامه یاد گرفته تو یا محمد از شگفتهاى آشکارا است که تو نویسنده و خواننده نهاى و صفت تو امىّ است و آنکه خبر میدهى از قصههاى پیشینیان و آئین رفتگان و نیک و بد جهان و جهانیان این دلیلهایى است روشن بر صحت نبوت تو و نشانهاى آشکارا که اللَّه در دلهاى اهل علم نهاده از امّت تو. گفتهاند که این اهل علم صحابه رسولاند که قرآن حفظ داشتند و احکام آن را معتقد بودند و بجان و دل بپذیرفتند و آن را بىهیچ گمان کلام و سخن اللَّه دانستند.
قول سوم آنست که بل هو یعنى محمد (ص) ذو آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ من اهل الکتاب لانهم یجدونه بنعته و صفته فى کتبهم یعنى نعته (ص) مذکور فى الکتب الماضیة یعرفها اهل الکتاب. روى انّ المسیح عیسى بن مریم (ع) قال للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط یعنى محمدا (ص) روح الحق الذى لا یتکلّم من قبل نفسه و لا یقول من تلقاء نفسه شیئا و لکنّه ما یسمع به یکلمکم و یسوسکم بالحق و یخبرکم بالحوادث و الغیوب و هو یشهد لى کما شهدت له، فانّى جئتکم بالامثال و هو یأتیکم بالتأویل و یفسّر لکم کل شىء. قوله یخبرکم بالحوادث یعنى ما یحدث فى الازمنة، مثل خروج الدجّال و ظهور الدّابة و طلوع الشمس من مغربها و اشباه هذا، و یعنى بالغیوب امر القیامة من الحساب و الجنّة و النار ممّا لم یذکر فى التوریة و الانجیل و الزبور، و ذکره نبیّنا (ص).
وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ، اى ما ینکر هذا الکتاب و لا هذه الحجج الّا الظالمون انفسهم. تقول جحده و جحد به و کفره و کفر به، و الجحود فى الایة الاولى متعلق بالوحدانیّة و فى الایة الثانیة متعلق بالنبوّة.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر آیة من ربّه على التوحید و قرأ الآخرون آیات من ربّه لقوله عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ، و المعنى قال کفار مکة هلّا انزل علیه آیة من ربّه کما انزل على الانبیاء من قبل کناقة صالح و مائدة عیسى و العصا و الید البیضاء و فلق البحر لموسى. و قال بعضهم اراد به الآیات المذکور فى قوله عز و جل: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر الآیات. «قل» یا محمد «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ»، اى فى حکم اللَّه و هو القادر على ارسالها اذا شاء ارسلها و لست املک منها شیئا و کان فى حکمته انّ الکتاب الذى انزله کاف لکم إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى انّما انا رسول ارسلنى الیه الیکم لا خوفکم على کفرکم و ابیّن لکم ما ارسلنى من امر دینه و الحکمة فى ترک اجابة الانبیاء (ع) الى الآیات المقترحة انه یودّى الى ما لا یتناهى، و ذلک انّه سبحانه لو اجاب قوما الى آیة مقترحة طلب منه قوم آخرون آیة اخرى، و اذا اجابهم الى ذلک طلب کل واحد منهم آیة مقترحة ثم آیة بعد آیة فیؤدّى الى ما لا یتناهى، و لانّ هؤلاء طلبوا آیات تضطرّهم الى الایمان فلو اجابهم الیها لما استحقوا الثواب على ذلک.
أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ، میگوید ایشان که اقتراح آیات میکنند این کتاب قرآن ایشان را دلیل نه؟ پس بر صحت نبوّت تو کتابى بر لغت ایشان نظم آن معجزه، لفظ آن فصیح، عبارت آن بلیغ، حجّت آن روشن، حکم آن پیدا نظم آن زیبا تو بزبان ایشان بر ایشان میخوانى و ایشان را بآن پند میدهى و ایشان با فصاحت و بلاغت ایشان درماندند از قبیل آن گفتن و یک سورت چنان آوردن، و این از همه معجزات بلیغتر است و از اسباب شک دورتر. نه بس ایشان را این چنین کتاب بدین صفت که دیگرى میخواهند؟ آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى القرآن لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لمن همّه الایمان دون التعنّت.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا در مدینه شد. قومى مسلمانان سخنها و مسألتها که از جهودان شنیده بودند و نبشته بودند آن نبشتها آوردند پیش مصطفى (ص). رسول در آن نگرست و بر ایشان خشم گرفت و آن نبشتها بیفکند و گفت: «کفى بقوم حمقا او ضلالا ان یرغبوا عمّا جاءهم به نبیّهم الى ما جاء به غیر نبیّهم الى قوم غیرهم و الّذى نفس محمد بیده لو ادرکنى موسى و عیسى لاتبعانى و ما اتبعهما. فانزل اللَّه هذه الایة».
و گفتهاند در شان عمر بن الخطّاب فرو آمد که بحضرت رسول خدا آمد و نبشتهاى در دست وى. گفت یا رسول اللَّه این نبشته جهودى داد بمن برخوانم، رسول گفت اگر از آن تورات است که حق تعالى بموسى فرستاد، برخوان. عمر میخواند و رسول خدا متغیّر و متلوّن همى گشت و عمر نمیدانست تا عبد اللَّه بن ثابت جوانى انصارى خادم رسول که پیوسته با رسول بودى دست بر پهلوى عمر زد گفت: ثکلتک امّک یا عمر اما ترى وجه رسول اللَّه (ص) یتلوّن؟ فرمى عمر بالرّق، و نزلت: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ الآیة.
قوله قُلْ کَفى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یشهد لى بالصدق بانّى رسوله و ذلک فى قوله: وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً محمد رسول اللَّه، و قیل معناه فى القرآن الذى بیّن اللَّه باعجازه صدقى کفایة و شهادة صدق بینى و بینکم لمن طلب الدلیل یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اى انّه یعلم ان الاصلح لکم ان لا تؤتوا ما تقترحونه من الآیات و انّ لکم فى القرآن کفایة لانّ من یعلم ما فى السماوات و الارض لا یخفى علیه ما فیه مصلحتکم من مفسدتکم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ الذى لا یجوز به الایمان و هو ابلیس و الصّنم، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ الذى یجب الایمان به و الشکر على نعمه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الهالکون.
وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ این آیت در شان النضر بن الحارث فرو آمد که گفت: یا محمد إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ.
رب العالمین گفت جل جلاله: وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى، اى لو لا ما وعدتک انى لا اعذب قومک و لا استأصلهم و أؤخر عذابهم الى یوم القیمة کما قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. و قال بعضهم معناه لو لا الموت الذى یوصلهم الى العذاب لعجل لهم العذاب فى الحال وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً اى لیأتینهم الموت بغتة و اذا اتاهم الموت بغتة کان ذلک اشق علیهم، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ باتیانه بغتة. و فى بعض الآثار: «من مات مصححا لامره مستعدّا لموته ما کان موته فجأة بغتة، و ان قبض قائما، و من لم یکن مصححا لامره و لا مستعدّا لموته فموته موت فجأة و ان کان صاحب الفراش سنة.
قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ اعادة تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ جامعة لهم لا یبقى منهم احدا لادخلها. و قیل معناه عجب من جهلهم فى استعجال العذاب و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم على شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.
و قیل لَمُحِیطَةٌ بهم فى الآخرة اى سیحیط بهم هو عن قریب، لانّ ما هو آت قریب.
یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، اى من کلّ الجهات لانه محیط بهم، وَ یَقُولُ ذُوقُوا و بال ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا من معاصى اللَّه و ذلک زیادة فى العقوبة و الایجاع. و قرأ نافع و اهل الکوفة وَ یَقُولُ بالیاء یعنى یقول لهم الموکل بعذابهم ذُوقُوا. و قرأ الباقون بالنّون لانه لما کان بامره نسب الیه.
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا بى و برسلى و لا یمکنکم اظهار دینکم و توحیدکم بمکانکم یعنى بمکة و کانوا یعذّبون على الدّین إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فانتقلوا منها الى حیث یمکنکم ان تعبدونى فیها. نزلت هذه الایة فى قوم من المؤمنین دعوا الى الهجرة فشقّ علیهم ذلک من جهة الطبع، فقالوا: کیف یکون حالنا اذا انتقلنا الى دار العزبة و لیس بها احد یعرفنا فیواسینا و لا نعرف وجوه الاکتساب بها فانزل اللَّه هذه الآیة قطعا لعذرهم فى ترک الهجرة بهذه العلّة، و قال مقاتل و الکلبى نزلت فى المستضعفین من المؤمنین یحثّهم على الهجرة یقول ان کنتم فى ضیق بمکّة من اظهار الایمان فاخرجوا منها انّ ارضى المدینة واسعة آمنة. و قال عطاء اذا امرتم بالمعاصى فاهربوا فان ارضى واسعة، و کذلک یجب على کل من کان فى بلد یعمل فیها بالمعاصى، و لا یمکنه تغییر ذلک، ان یهاجر الى حیث یتهیّأ له العبادة.
روى عن النبى (ص) قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنّة و کان رفیق ابرهیم و محمد صلّى اللَّه علیهما».
و قال مطرف بن عبد اللَّه: ارضى واسعة، معناه رزقى لکم واسع فاخرجوا. و قیل معناه ارض الجنّة واسعة فاعبدونى اعطکم.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، خوّفهم بالموت لیهوّن علیهم الهجرة، اى کلّ احد میّت اینما کان فلا تقیموا بدار الشرک خوفا من الموت ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ فنجزیکم باعمالکم. و قرأ ابو بکر یرجعون بالیاء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ، قرأ حمزة و الکسائى: لنثوینّهم بالثاء ساکنة من غیر همز، اى نجعلهم ثاوین فیها، مقیمین، یقال: ثوى الرجل اذا اقام، و اثویته اذا انزلته منزلا یقیم فیه. و قرأ الآخرون بالباء و فتحها و تشدید الواو و همز بعدها، اى لننزلنّهم مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً قصورا علالى. و انّما قال ذلک لانّ الجنّة فى عالیة و النار فى سافلة و لانّ النظر من الغرف الى المیاه و الخضر اشهى و الذّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، اى من تحت الغرف. و قیل من تحت اشجار الجنّة الانهار من الماء و الخمر و اللبن و العسل و التسنیم خالِدِینَ فِیها الى غیر غایة. نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ.
الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدائد و الاذى فى ذات اللَّه و صبروا على فرائض اللَّه و جهاد اعدائه وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اى على کفایة ربهم یعتمدون و بفضله یثقون و انّما وصفهم بهذه الصفة لانّ الشیطان کان یوسوس لهم انّکم ان ترکتم ارضکم و اموالکم و صرتم الى دار لعزبة افتقرتم و هلکتم فوصفهم اللَّه بالطاعة على مخالفة الشیطان و الثقة بکفایة الرحمن، لانّ ذلک من قوة الایمان.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا الدابة کل حیوان على الارض مما یعقل و ممّا لا یعقل، لانّها تدبّ على الارض. این آیت هم در شأن ایشان آمد که هجرت بر ایشان سخت بود و دشخوار از بیم درویشى و مىگفتند: ما لنا بالمدینة مال، فاین المعاش لنا هناک؟ رب العالمین گفت: کم من دابّة ذات حاجة الى غذاء «لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» اى ترفع رزقها معها و لا تدّخر شیئا لغد مثل البهائم و الطیر، اى بسا جانورا که او را حاجت است بغذا چنان که شما را حاجت است، و هرگز رزق خویش با خود برندارد، و فردا را ادّخار نکند. و رب العزة او را و شما را بادرار روزى میدهد.
قال سفیان: لا یدّخر من الدواب غیر الآدمىّ و النملة و الفارة.
ابن عمر گفت: با رسول خدا بودم در نخلستان مدینة و رسول صلوات اللَّه علیه رطب بدست مبارک خویش از زمین برمىگرفت و میخورد و مرا گفت: کل یا بن عمر تو نیز بخور اى پسر عمر. گفتم: یا رسول اللَّه این ساعت مرا آرزوى خوردن نیست و طبع نمیخواهد. رسول خدا گفت: مرا آرزو هست و طبع مىخواهد و امروز چهارم روز است که طعامى نخوردم و نیافتم. ابن عمر گفت: انّا للَّه اللَّه المستعان. رسول گفت: یا بن عمر من اگر خواستمى از خدا مرا بدادى آنچه خواستمى و بر ملک کسرى و قیصر افزون دادى،لکن اجوع یوما و اشبع یوما انگه گفت فکیف بک یا بن عمر اذا عمّرت و بقیت فى حثالة من الناس یخبئون رزق سنة و یضعف الیقین.
قال فو اللَّه ما برحنا حتّى نزلت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ یوما فیوما من غیر طلب وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ بحاجتکم الى الرزق، فلا تهتمّوا لاجل الرزق و لا تترکوا عبادة اللَّه بسبب الرزق.
عن ابن عباس رضى اللَّه عنه، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ایها الناس انّ الرزق مقسوم لن یعدو امرءا ما کتب له، فاجملوا فى الطلب، ایها الناس انّ فى القنوع لسعة و انّ فى الاقتصاد، لبلغة، و انّ فى الزهد لراحة، و لکل عمل جزاء، و کل ما هو آت قریب».
و عن ابن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه تعالى: یا بن آدم تؤتى کل یوم برزقک و انت تحزن و تنقص کل یوم من عمرک و انت تفرح انت فیما یکفیک و انت تطلب ما یطغیک، لا بقلیل تقنع و لا من کثیر تشبع».
و عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص) لیس شىء یباعدکم من النار الّا و قد ذکرته لکم و لا شىء یقرّبکم من الجنّة الّا و قد دللتکم علیه. انّ روح القدس نفث فى روعى انه لن یموت عبد حتى یستکمل رزقه فاجملوا فى الطلب، اى اختصروا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء الرزق على ان تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته، الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة فمن رضى به بورک له فیه فوسعه، و من لم یرض به لم تبارک له فیه و لم یسعه، ان الرّزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله و روى انّ النبى قال: «لو انکم یتوکّلون على اللَّه حق توکّله لرزقتم کما یرزق الطیر تغدوا خماصا و تروح بطانا.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى کفار مکّة مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لمصالح العباد حتى یجریا دائبین، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، یعنى من این یصرفون عن عبادة صانعها و خالقها الى عبادة جمادات لا تضر و لا تنفع، کانّه قال مع علمهم بجلائل صنع اللَّه و شدّة عجز الاوثان ما الذى یحملهم على ان ینصرفوا عن توحیده الى الاشراک به.
اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ یعنى یوسع الرزق على من یشاء من عباده و یضیق على من یشاء على ما یوجبه الحکمة. قال الحسن یبطأ الرزق لعدوّه مکرا به و یقدر على ولیّه نظرا له فطوبى لمن نظر اللَّه له إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم من یصلحه القبض و من یصلحه البسط. و فى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه (ص)، فیما یروى عن ربّه عزّ و جلّ: ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها باخراج الزرع و الاشجار عنها و الارض المیتة التی لیست بمنبتة سمّیت میتة لانّه لا ینتفع بها کما لا ینتفع بالمیتة، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، اى هم مقرّون بذلک، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ، على قیام حجتى و صدق لهجتى، قل الحمد للَّه على اقرارهم و لزوم الحجة علیهم، قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و اعاذنا من الجهل الذى اضل به هؤلاء الکفار بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ ما یلزمهم فى اقرارهم هذا من الحجة على ان یعبدوا اللَّه وحده دون غیره.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ، اللهو هو الاستماع بلذّات الدنیا، و اللعب العبث، سمیت بها لانّها فانیة لا تدوم کما لا یدوم اللّهو و اللعب. فان قیل لم سماها لهوا و لعبا و قد خلقها حکمة و مصلحة؟ قلنا: انه سبحانه بنى الخطاب على الاعم الاغلب، و ذلک انّ غرض اکثر الناس من الدنیا اللهو و اللعب. وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ، الحیوان و الحیاة واحدة، یقال حیى یحیى حیاة و حیوانا فهو حى. و قیل: الحیوان الحیاة الدائمة التی لا زوال لها. و لا انقطاع و لا موت.
و قیل معناه انّ الدار الآخرة فیها الحیاة الدائمة لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ لکان خیرا.
و قیل معناه لو علموا طیب حیاة الدار الآخرة لرغبوا فیها.
فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ، یعنى الکفار لتجاراتهم و تصرفاتهم و هاجت الرّیاح و اضطربت الامواج و خافوا الغرق، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى یدعون اللَّه وحده و یخلصون له الدعوة للنجاة من دون الاصنام لعلمهم بانّها لا تقدر على النفع و الضر على انجائهم منها. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ عادوا الى شرکهم جهلا و عنادا. قال عکرمة: کان اهل الجاهلیة اذا رکبوا البحر حملوا معهم الاصنام، فاذا اشتدّت بهم الرّیح القوها فى البحر و قالوا: یا ربّ یا ربّ.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذا لام الامر و معناه التهدید و الوعید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اى لیجحدوا نعمة اللَّه فى انجائه ایّاهم وَ لِیَتَمَتَّعُوا قرأ حمزة و الکسائى ساکنة اللام و قرأ الباقون بکسرها نسقا على قوله: لِیَکْفُرُوا، و قیل: من کسر اللام جعلها لام کى، و کذلک فى لِیَکْفُرُوا و المعنى انّما خلصهم اللَّه من تلک الاهوال و ردّهم الى سلامة البرّ لِیَکْفُرُوا نعم اللَّه التی انعم بها علیهم فى النّجاة و الخلاص. و لکى یزداد وا کفرا باللّه و تمردا علیه و لکى یتمتّعوا بها خوّلوا فى دنیاهم الى منتهى آجالهم من غیر نصیب فى الآخرة فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ اذا و ردوا الآخرة و عاینوها حین یحلّ بهم العذاب انهم کانوا مستدرجین فى الدنیا زیادة فى تعذیبهم: انّما نملى لهم لیزدادوا اثما.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکة أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ یعنى العرب یسبى بعضهم بعضا و اهل مکة آمنون. و قیل انّ اهل مکة کانوا غیر آمنین قبل خروج رسول اللَّه (ص) فلمّا خرج آمنهم اللَّه من الخوف و اطعمهم من الجوع و ذلک قوله أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى لا احد فعل ذلک غیر اللَّه، فکیف یکفرون نعمتى التی هى حق و یصدّقون الباطل فیجعلون الاوثان آلهة. و قیل أَ فَبِالْباطِلِ، یعنى بالاصنام یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ بمحمّد و الاسلام یَکْفُرُونَ. و قیل کانت قریش استکتبت من فارس قصص ملوکهم و کانت تقرأها و تکفر بالرسول و القرآن وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم من الکاذب على اللَّه و هو الواصف له بما لیس من صفته أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ على لسان الرسول و هو القرآن او کذب بما ورد من اوصافه فى کتابه کعلمه و قدرته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام بمعنى التقریر، معناه اما لهذا الکافر المکذّب مأوى فى جهنم؟
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا، اى فى طاعتنا و عبادتنا، لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، اى لنعرفنّهم سبیل دیننا و سبیل المعرفة بنا و سبیل اللَّه دینه و سبیل اللَّه الطریق المؤدّى الى عبادته و المعرفة به. و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا المشرکین لنصرة دیننا لنثیبنّهم على ما قاتل علیه. و قیل لنزیدنّهم هدى کما قال تعالى: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا اى فى طلب العلم لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل العمل به. و قال سهل بن عبد اللَّه: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فى اقامة السّنّة لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل الجنّة. ثم قال: مثل السّنّة فى الدنیا کمثل الجنّة فى العقبى، من دخل الجنّة فى العقبى سلم، کذلک من لزم السنّة فى الدنیا سلم. و قال سفیان بن عیینة: اذا اختلف الناس فانظروا ما علیه اهل الثغور، فانّ اللَّه عز و جل یقول: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و قال الحسین بن الفضل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: و الذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ بالنصرة و المعونة فى دنیاهم و بالثواب و المغفرة فى عقباهم.
و ذکر الیمین فى الایة تحبیر للکلام، فان الخط بالشمال من ابعد النوادر. هذا من زیادات الکلام کقوله عز و جل: ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ یعنى لو کنت تقرء الکتب او تکتب قبل الوحى لشک المبطلون المشرکون من اهل مکة و قالوا انّه یقرأه من کتب الاولین و ینسخه منها. و قال مقاتل المبطلون هم الیهود و المعنى: اذا لشک الیهود فیک و اتهموک و قالوا: ان الذى نجد نعته فى التوریة امّى لا یقرأ و لا یکتب، و لیس هذا على ذلک النعت. روى عن الشعبى قال: ما مات النبى (ص) حتى کتب و قرى. وَ لا تَخُطُّهُ بالفتح على النّهى و هو شاذ و الصحیح انّه لم یکن یکتب: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مفسران را درین آیت سه قول است: حسن گفت: بل القرآن آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ المؤمنین جواب ایشان است که گفتند، إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این قرآن دروغى است که محمد برساخته. رب العالمین گفت ساخته محمد نیست که سخنان خداى است روشن و پیدا بىگمان یاد گرفته و یاد داشته در دلهاى مؤمنان، و این تخصیص این امّت است که امتهاى پیشینه را نبوده پیشینیان کتابهاى خدا نظرا میخواندند و طاقت یادگرفتن و حفظ آن نداشتند مگر پیغامبران، و از اینجا است که موسى (ع) در حضرت مناجات گفت: یا ربّ انى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یقرءونه ظاهرا. و فى بعض الآثار. «ما حسدتکم الیهود و النصارى على شىء کحفظ القرآن». قال ابو امامة: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار قلبا وعى القرآن. و قال النّبی (ص).» القلب الذى لیس فیه شىء من القرآن کالبیت الخرب»
و قال (ص): «تعاهدوا هذا القرآن فانّه اشدّ تفصّیا من صدور الرجال من النعم من عقلها».
قال بعض اهل السنّة: القرآن فى الصّدر غیر ممزوج به فمن زعم انّه فى الصدر ممزوج به فقد اخطاء و ذلک لانّه باین عن الصدر غیر ممزوج به بل هو منسوب الیه لقوله تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ.
قول دوم آنست که این نامه یاد گرفته تو یا محمد از شگفتهاى آشکارا است که تو نویسنده و خواننده نهاى و صفت تو امىّ است و آنکه خبر میدهى از قصههاى پیشینیان و آئین رفتگان و نیک و بد جهان و جهانیان این دلیلهایى است روشن بر صحت نبوت تو و نشانهاى آشکارا که اللَّه در دلهاى اهل علم نهاده از امّت تو. گفتهاند که این اهل علم صحابه رسولاند که قرآن حفظ داشتند و احکام آن را معتقد بودند و بجان و دل بپذیرفتند و آن را بىهیچ گمان کلام و سخن اللَّه دانستند.
قول سوم آنست که بل هو یعنى محمد (ص) ذو آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ من اهل الکتاب لانهم یجدونه بنعته و صفته فى کتبهم یعنى نعته (ص) مذکور فى الکتب الماضیة یعرفها اهل الکتاب. روى انّ المسیح عیسى بن مریم (ع) قال للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط یعنى محمدا (ص) روح الحق الذى لا یتکلّم من قبل نفسه و لا یقول من تلقاء نفسه شیئا و لکنّه ما یسمع به یکلمکم و یسوسکم بالحق و یخبرکم بالحوادث و الغیوب و هو یشهد لى کما شهدت له، فانّى جئتکم بالامثال و هو یأتیکم بالتأویل و یفسّر لکم کل شىء. قوله یخبرکم بالحوادث یعنى ما یحدث فى الازمنة، مثل خروج الدجّال و ظهور الدّابة و طلوع الشمس من مغربها و اشباه هذا، و یعنى بالغیوب امر القیامة من الحساب و الجنّة و النار ممّا لم یذکر فى التوریة و الانجیل و الزبور، و ذکره نبیّنا (ص).
وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ، اى ما ینکر هذا الکتاب و لا هذه الحجج الّا الظالمون انفسهم. تقول جحده و جحد به و کفره و کفر به، و الجحود فى الایة الاولى متعلق بالوحدانیّة و فى الایة الثانیة متعلق بالنبوّة.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر آیة من ربّه على التوحید و قرأ الآخرون آیات من ربّه لقوله عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ، و المعنى قال کفار مکة هلّا انزل علیه آیة من ربّه کما انزل على الانبیاء من قبل کناقة صالح و مائدة عیسى و العصا و الید البیضاء و فلق البحر لموسى. و قال بعضهم اراد به الآیات المذکور فى قوله عز و جل: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر الآیات. «قل» یا محمد «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ»، اى فى حکم اللَّه و هو القادر على ارسالها اذا شاء ارسلها و لست املک منها شیئا و کان فى حکمته انّ الکتاب الذى انزله کاف لکم إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى انّما انا رسول ارسلنى الیه الیکم لا خوفکم على کفرکم و ابیّن لکم ما ارسلنى من امر دینه و الحکمة فى ترک اجابة الانبیاء (ع) الى الآیات المقترحة انه یودّى الى ما لا یتناهى، و ذلک انّه سبحانه لو اجاب قوما الى آیة مقترحة طلب منه قوم آخرون آیة اخرى، و اذا اجابهم الى ذلک طلب کل واحد منهم آیة مقترحة ثم آیة بعد آیة فیؤدّى الى ما لا یتناهى، و لانّ هؤلاء طلبوا آیات تضطرّهم الى الایمان فلو اجابهم الیها لما استحقوا الثواب على ذلک.
أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ این آیت جواب ایشانست که گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ، میگوید ایشان که اقتراح آیات میکنند این کتاب قرآن ایشان را دلیل نه؟ پس بر صحت نبوّت تو کتابى بر لغت ایشان نظم آن معجزه، لفظ آن فصیح، عبارت آن بلیغ، حجّت آن روشن، حکم آن پیدا نظم آن زیبا تو بزبان ایشان بر ایشان میخوانى و ایشان را بآن پند میدهى و ایشان با فصاحت و بلاغت ایشان درماندند از قبیل آن گفتن و یک سورت چنان آوردن، و این از همه معجزات بلیغتر است و از اسباب شک دورتر. نه بس ایشان را این چنین کتاب بدین صفت که دیگرى میخواهند؟ آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى القرآن لَرَحْمَةً وَ ذِکْرى لمن همّه الایمان دون التعنّت.
گفتهاند سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا در مدینه شد. قومى مسلمانان سخنها و مسألتها که از جهودان شنیده بودند و نبشته بودند آن نبشتها آوردند پیش مصطفى (ص). رسول در آن نگرست و بر ایشان خشم گرفت و آن نبشتها بیفکند و گفت: «کفى بقوم حمقا او ضلالا ان یرغبوا عمّا جاءهم به نبیّهم الى ما جاء به غیر نبیّهم الى قوم غیرهم و الّذى نفس محمد بیده لو ادرکنى موسى و عیسى لاتبعانى و ما اتبعهما. فانزل اللَّه هذه الایة».
و گفتهاند در شان عمر بن الخطّاب فرو آمد که بحضرت رسول خدا آمد و نبشتهاى در دست وى. گفت یا رسول اللَّه این نبشته جهودى داد بمن برخوانم، رسول گفت اگر از آن تورات است که حق تعالى بموسى فرستاد، برخوان. عمر میخواند و رسول خدا متغیّر و متلوّن همى گشت و عمر نمیدانست تا عبد اللَّه بن ثابت جوانى انصارى خادم رسول که پیوسته با رسول بودى دست بر پهلوى عمر زد گفت: ثکلتک امّک یا عمر اما ترى وجه رسول اللَّه (ص) یتلوّن؟ فرمى عمر بالرّق، و نزلت: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ الآیة.
قوله قُلْ کَفى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یشهد لى بالصدق بانّى رسوله و ذلک فى قوله: وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً محمد رسول اللَّه، و قیل معناه فى القرآن الذى بیّن اللَّه باعجازه صدقى کفایة و شهادة صدق بینى و بینکم لمن طلب الدلیل یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اى انّه یعلم ان الاصلح لکم ان لا تؤتوا ما تقترحونه من الآیات و انّ لکم فى القرآن کفایة لانّ من یعلم ما فى السماوات و الارض لا یخفى علیه ما فیه مصلحتکم من مفسدتکم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ الذى لا یجوز به الایمان و هو ابلیس و الصّنم، وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ الذى یجب الایمان به و الشکر على نعمه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الهالکون.
وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ این آیت در شان النضر بن الحارث فرو آمد که گفت: یا محمد إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ.
رب العالمین گفت جل جلاله: وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى، اى لو لا ما وعدتک انى لا اعذب قومک و لا استأصلهم و أؤخر عذابهم الى یوم القیمة کما قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. و قال بعضهم معناه لو لا الموت الذى یوصلهم الى العذاب لعجل لهم العذاب فى الحال وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً اى لیأتینهم الموت بغتة و اذا اتاهم الموت بغتة کان ذلک اشق علیهم، وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ باتیانه بغتة. و فى بعض الآثار: «من مات مصححا لامره مستعدّا لموته ما کان موته فجأة بغتة، و ان قبض قائما، و من لم یکن مصححا لامره و لا مستعدّا لموته فموته موت فجأة و ان کان صاحب الفراش سنة.
قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ اعادة تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ جامعة لهم لا یبقى منهم احدا لادخلها. و قیل معناه عجب من جهلهم فى استعجال العذاب و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم على شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.
و قیل لَمُحِیطَةٌ بهم فى الآخرة اى سیحیط بهم هو عن قریب، لانّ ما هو آت قریب.
یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، اى من کلّ الجهات لانه محیط بهم، وَ یَقُولُ ذُوقُوا و بال ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا من معاصى اللَّه و ذلک زیادة فى العقوبة و الایجاع. و قرأ نافع و اهل الکوفة وَ یَقُولُ بالیاء یعنى یقول لهم الموکل بعذابهم ذُوقُوا. و قرأ الباقون بالنّون لانه لما کان بامره نسب الیه.
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا بى و برسلى و لا یمکنکم اظهار دینکم و توحیدکم بمکانکم یعنى بمکة و کانوا یعذّبون على الدّین إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فانتقلوا منها الى حیث یمکنکم ان تعبدونى فیها. نزلت هذه الایة فى قوم من المؤمنین دعوا الى الهجرة فشقّ علیهم ذلک من جهة الطبع، فقالوا: کیف یکون حالنا اذا انتقلنا الى دار العزبة و لیس بها احد یعرفنا فیواسینا و لا نعرف وجوه الاکتساب بها فانزل اللَّه هذه الآیة قطعا لعذرهم فى ترک الهجرة بهذه العلّة، و قال مقاتل و الکلبى نزلت فى المستضعفین من المؤمنین یحثّهم على الهجرة یقول ان کنتم فى ضیق بمکّة من اظهار الایمان فاخرجوا منها انّ ارضى المدینة واسعة آمنة. و قال عطاء اذا امرتم بالمعاصى فاهربوا فان ارضى واسعة، و کذلک یجب على کل من کان فى بلد یعمل فیها بالمعاصى، و لا یمکنه تغییر ذلک، ان یهاجر الى حیث یتهیّأ له العبادة.
روى عن النبى (ص) قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنّة و کان رفیق ابرهیم و محمد صلّى اللَّه علیهما».
و قال مطرف بن عبد اللَّه: ارضى واسعة، معناه رزقى لکم واسع فاخرجوا. و قیل معناه ارض الجنّة واسعة فاعبدونى اعطکم.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، خوّفهم بالموت لیهوّن علیهم الهجرة، اى کلّ احد میّت اینما کان فلا تقیموا بدار الشرک خوفا من الموت ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ فنجزیکم باعمالکم. و قرأ ابو بکر یرجعون بالیاء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ، قرأ حمزة و الکسائى: لنثوینّهم بالثاء ساکنة من غیر همز، اى نجعلهم ثاوین فیها، مقیمین، یقال: ثوى الرجل اذا اقام، و اثویته اذا انزلته منزلا یقیم فیه. و قرأ الآخرون بالباء و فتحها و تشدید الواو و همز بعدها، اى لننزلنّهم مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً قصورا علالى. و انّما قال ذلک لانّ الجنّة فى عالیة و النار فى سافلة و لانّ النظر من الغرف الى المیاه و الخضر اشهى و الذّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، اى من تحت الغرف. و قیل من تحت اشجار الجنّة الانهار من الماء و الخمر و اللبن و العسل و التسنیم خالِدِینَ فِیها الى غیر غایة. نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ.
الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدائد و الاذى فى ذات اللَّه و صبروا على فرائض اللَّه و جهاد اعدائه وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ اى على کفایة ربهم یعتمدون و بفضله یثقون و انّما وصفهم بهذه الصفة لانّ الشیطان کان یوسوس لهم انّکم ان ترکتم ارضکم و اموالکم و صرتم الى دار لعزبة افتقرتم و هلکتم فوصفهم اللَّه بالطاعة على مخالفة الشیطان و الثقة بکفایة الرحمن، لانّ ذلک من قوة الایمان.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا الدابة کل حیوان على الارض مما یعقل و ممّا لا یعقل، لانّها تدبّ على الارض. این آیت هم در شأن ایشان آمد که هجرت بر ایشان سخت بود و دشخوار از بیم درویشى و مىگفتند: ما لنا بالمدینة مال، فاین المعاش لنا هناک؟ رب العالمین گفت: کم من دابّة ذات حاجة الى غذاء «لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا» اى ترفع رزقها معها و لا تدّخر شیئا لغد مثل البهائم و الطیر، اى بسا جانورا که او را حاجت است بغذا چنان که شما را حاجت است، و هرگز رزق خویش با خود برندارد، و فردا را ادّخار نکند. و رب العزة او را و شما را بادرار روزى میدهد.
قال سفیان: لا یدّخر من الدواب غیر الآدمىّ و النملة و الفارة.
ابن عمر گفت: با رسول خدا بودم در نخلستان مدینة و رسول صلوات اللَّه علیه رطب بدست مبارک خویش از زمین برمىگرفت و میخورد و مرا گفت: کل یا بن عمر تو نیز بخور اى پسر عمر. گفتم: یا رسول اللَّه این ساعت مرا آرزوى خوردن نیست و طبع نمیخواهد. رسول خدا گفت: مرا آرزو هست و طبع مىخواهد و امروز چهارم روز است که طعامى نخوردم و نیافتم. ابن عمر گفت: انّا للَّه اللَّه المستعان. رسول گفت: یا بن عمر من اگر خواستمى از خدا مرا بدادى آنچه خواستمى و بر ملک کسرى و قیصر افزون دادى،لکن اجوع یوما و اشبع یوما انگه گفت فکیف بک یا بن عمر اذا عمّرت و بقیت فى حثالة من الناس یخبئون رزق سنة و یضعف الیقین.
قال فو اللَّه ما برحنا حتّى نزلت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ یوما فیوما من غیر طلب وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ بحاجتکم الى الرزق، فلا تهتمّوا لاجل الرزق و لا تترکوا عبادة اللَّه بسبب الرزق.
عن ابن عباس رضى اللَّه عنه، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ایها الناس انّ الرزق مقسوم لن یعدو امرءا ما کتب له، فاجملوا فى الطلب، ایها الناس انّ فى القنوع لسعة و انّ فى الاقتصاد، لبلغة، و انّ فى الزهد لراحة، و لکل عمل جزاء، و کل ما هو آت قریب».
و عن ابن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه تعالى: یا بن آدم تؤتى کل یوم برزقک و انت تحزن و تنقص کل یوم من عمرک و انت تفرح انت فیما یکفیک و انت تطلب ما یطغیک، لا بقلیل تقنع و لا من کثیر تشبع».
و عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص) لیس شىء یباعدکم من النار الّا و قد ذکرته لکم و لا شىء یقرّبکم من الجنّة الّا و قد دللتکم علیه. انّ روح القدس نفث فى روعى انه لن یموت عبد حتى یستکمل رزقه فاجملوا فى الطلب، اى اختصروا فى الطلب و لا یحملنّکم استبطاء الرزق على ان تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته، الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة فمن رضى به بورک له فیه فوسعه، و من لم یرض به لم تبارک له فیه و لم یسعه، ان الرّزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله و روى انّ النبى قال: «لو انکم یتوکّلون على اللَّه حق توکّله لرزقتم کما یرزق الطیر تغدوا خماصا و تروح بطانا.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ، یعنى کفار مکّة مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لمصالح العباد حتى یجریا دائبین، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، یعنى من این یصرفون عن عبادة صانعها و خالقها الى عبادة جمادات لا تضر و لا تنفع، کانّه قال مع علمهم بجلائل صنع اللَّه و شدّة عجز الاوثان ما الذى یحملهم على ان ینصرفوا عن توحیده الى الاشراک به.
اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ یعنى یوسع الرزق على من یشاء من عباده و یضیق على من یشاء على ما یوجبه الحکمة. قال الحسن یبطأ الرزق لعدوّه مکرا به و یقدر على ولیّه نظرا له فطوبى لمن نظر اللَّه له إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم من یصلحه القبض و من یصلحه البسط. و فى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه (ص)، فیما یروى عن ربّه عزّ و جلّ: ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک، و ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها باخراج الزرع و الاشجار عنها و الارض المیتة التی لیست بمنبتة سمّیت میتة لانّه لا ینتفع بها کما لا ینتفع بالمیتة، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، اى هم مقرّون بذلک، قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ، على قیام حجتى و صدق لهجتى، قل الحمد للَّه على اقرارهم و لزوم الحجة علیهم، قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و اعاذنا من الجهل الذى اضل به هؤلاء الکفار بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ ما یلزمهم فى اقرارهم هذا من الحجة على ان یعبدوا اللَّه وحده دون غیره.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ، اللهو هو الاستماع بلذّات الدنیا، و اللعب العبث، سمیت بها لانّها فانیة لا تدوم کما لا یدوم اللّهو و اللعب. فان قیل لم سماها لهوا و لعبا و قد خلقها حکمة و مصلحة؟ قلنا: انه سبحانه بنى الخطاب على الاعم الاغلب، و ذلک انّ غرض اکثر الناس من الدنیا اللهو و اللعب. وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ، الحیوان و الحیاة واحدة، یقال حیى یحیى حیاة و حیوانا فهو حى. و قیل: الحیوان الحیاة الدائمة التی لا زوال لها. و لا انقطاع و لا موت.
و قیل معناه انّ الدار الآخرة فیها الحیاة الدائمة لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ لکان خیرا.
و قیل معناه لو علموا طیب حیاة الدار الآخرة لرغبوا فیها.
فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ، یعنى الکفار لتجاراتهم و تصرفاتهم و هاجت الرّیاح و اضطربت الامواج و خافوا الغرق، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى یدعون اللَّه وحده و یخلصون له الدعوة للنجاة من دون الاصنام لعلمهم بانّها لا تقدر على النفع و الضر على انجائهم منها. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ عادوا الى شرکهم جهلا و عنادا. قال عکرمة: کان اهل الجاهلیة اذا رکبوا البحر حملوا معهم الاصنام، فاذا اشتدّت بهم الرّیح القوها فى البحر و قالوا: یا ربّ یا ربّ.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذا لام الامر و معناه التهدید و الوعید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ اى لیجحدوا نعمة اللَّه فى انجائه ایّاهم وَ لِیَتَمَتَّعُوا قرأ حمزة و الکسائى ساکنة اللام و قرأ الباقون بکسرها نسقا على قوله: لِیَکْفُرُوا، و قیل: من کسر اللام جعلها لام کى، و کذلک فى لِیَکْفُرُوا و المعنى انّما خلصهم اللَّه من تلک الاهوال و ردّهم الى سلامة البرّ لِیَکْفُرُوا نعم اللَّه التی انعم بها علیهم فى النّجاة و الخلاص. و لکى یزداد وا کفرا باللّه و تمردا علیه و لکى یتمتّعوا بها خوّلوا فى دنیاهم الى منتهى آجالهم من غیر نصیب فى الآخرة فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ اذا و ردوا الآخرة و عاینوها حین یحلّ بهم العذاب انهم کانوا مستدرجین فى الدنیا زیادة فى تعذیبهم: انّما نملى لهم لیزدادوا اثما.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکة أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ یعنى العرب یسبى بعضهم بعضا و اهل مکة آمنون. و قیل انّ اهل مکة کانوا غیر آمنین قبل خروج رسول اللَّه (ص) فلمّا خرج آمنهم اللَّه من الخوف و اطعمهم من الجوع و ذلک قوله أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ اى لا احد فعل ذلک غیر اللَّه، فکیف یکفرون نعمتى التی هى حق و یصدّقون الباطل فیجعلون الاوثان آلهة. و قیل أَ فَبِالْباطِلِ، یعنى بالاصنام یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ بمحمّد و الاسلام یَکْفُرُونَ. و قیل کانت قریش استکتبت من فارس قصص ملوکهم و کانت تقرأها و تکفر بالرسول و القرآن وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم من الکاذب على اللَّه و هو الواصف له بما لیس من صفته أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ على لسان الرسول و هو القرآن او کذب بما ورد من اوصافه فى کتابه کعلمه و قدرته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام بمعنى التقریر، معناه اما لهذا الکافر المکذّب مأوى فى جهنم؟
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا، اى فى طاعتنا و عبادتنا، لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، اى لنعرفنّهم سبیل دیننا و سبیل المعرفة بنا و سبیل اللَّه دینه و سبیل اللَّه الطریق المؤدّى الى عبادته و المعرفة به. و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا المشرکین لنصرة دیننا لنثیبنّهم على ما قاتل علیه. و قیل لنزیدنّهم هدى کما قال تعالى: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً و قیل وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا اى فى طلب العلم لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل العمل به. و قال سهل بن عبد اللَّه: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فى اقامة السّنّة لَنَهْدِیَنَّهُمْ سبل الجنّة. ثم قال: مثل السّنّة فى الدنیا کمثل الجنّة فى العقبى، من دخل الجنّة فى العقبى سلم، کذلک من لزم السنّة فى الدنیا سلم. و قال سفیان بن عیینة: اذا اختلف الناس فانظروا ما علیه اهل الثغور، فانّ اللَّه عز و جل یقول: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و قال الحسین بن الفضل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: و الذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ بالنصرة و المعونة فى دنیاهم و بالثواب و المغفرة فى عقباهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ حق خویشاوند او را ده وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ و درویش را و راهگذرى را ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ آن به است ایشان را که خداى را میخواهند و پاداش او میجویند وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۳۸) و ایشانند که پیروز آمدگان جاویداند.
وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً چیزى که دهید از ربا لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ تا بیفزاید در مال مردمان فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ آن بنزدیک خداى بنفزاید وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ و آنچه بخشید و دهید از زکاة تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ که بآن خداى را خواهید و پاداش او فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (۳۹) ایشاناند که بیکىاند باو نایند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ اللَّه اوست که بیافرید شما را ثُمَّ رَزَقَکُمْ و پس روزى داد شما را ثُمَّ یُمِیتُکُمْ و پس میراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ و پس زنده کند شما را هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ کس هست از این که انبازان خوانید شما؟ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ که ازین هیچ چیز کند سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۴۰) پاکى و بىعیبى او را و برترى از آن انبازى که وى را میگویند.
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ آشکارا گشت و فراوان تباهى در دشتها و شهرها بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ ببد کرد دستهاى مردمان لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا تا بچشاند ایشان را پاداش لختى از آنچه کردند لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۱) تا مگر بازگردند.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ درنگرید چون بود سرانجام ایشان که ازین پیش بودند کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ (۴۲) که باللّه مىانبازان گرفتند.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ پس آهنگ و روى خود راست دار لِلدِّینِ الْقَیِّمِ این دین درست راست پاینده را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آن که روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ روزى که چون اللَّه آن را آورده بود با پس نبرد یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ (۴۳) آن روز مىباز پراکنند در دو راه.
مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ هر که کافر شود گزند کفر او برو وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ (۴۴) خویشتن را مىنشستگاه سازد و مى بساط گستراند.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و نیکها کردند مِنْ فَضْلِهِ از بخشیده خویش إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (۴۵) که او دوست ندارد ناگرویدگان را.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى اوست أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ که میفروگشاید از هوا بادهایى بشارت ده وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ و تا بچشاند شما را از بخشایش خویش وَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ و تا بآن باد کشتى رود بفرمان او وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ و بآن بجوئید روزى او وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۴۶) تا مگر شکر کنید.
لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ و فرستادیم پیش از توسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فرستادگانى بقوم ایشانجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بایشان آوردند پیغامهاى روشنانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا ما کین ستدیم از ایشان که کافر شدند کانَ حَقًّا عَلَیْنا و بر ما حق بود صْرُ الْمُؤْمِنِینَ (۴۷) یارى دادن گرویدگان.
اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ اللَّه اوست که فرو مىگشاید بادها فَتُثِیرُ سَحاباً تا مىانگیزاند و فراهم میآرد میغ فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ و مىگستراند آن را در هوا چنان که میخواهد و وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً و آن را پاره پاره طبق طبق میکند، فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ تا باران بینى رگها که مىبیرون آید از رشحههاى آن فَإِذا أَصابَ بِهِ چون رساند آن را، مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بآن که خواهد از بندگان خویش، إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۸) ایشان بآن رامش مىبرند و شاد مىباشند.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ و هر چند که پیش از آنکه بر ایشان فرو فرستادند باران مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِینَ (۴۹) از پیش هنگام باران فرو مانده بودند نومید.
فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ در نگر درین نشانهاى مهربانى اللَّه. کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها که چون زنده میکند زمین را پس مرگ آن إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتى او که آن میفرستد زنده کننده مردگان است وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۵۰) و او بر همه چیز تواناست.
وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِیحاً و اگر بادى گشائیم فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا تا آن را زرد گشته بینند لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ (۵۱) پس آن که آن چنان دیدند به نسپاسى و بد اندیشى کافر میشوند.
فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى پس میدان که تو نتوانى مردگان را شنوایى، وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ و نتوانى که کران را شنوانى إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۵۲) آن گه که برگردند از خواننده و پشت کنند بر پیغام.
وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ و تو نابینایان را راه نماینده نیستى عَنْ ضَلالَتِهِمْ تا ایشان را از گمراهى بازدارى إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا نشنوانى تو مگر آن کس که بگرود به پیغام و سخنان ما فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۵۳) ایشاناند که گردن نهاد گاناند ما را.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ اللَّه اوست که بیافرید شما را از چیزى سست ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً پس بعد آن جوانى داد و نیروى آفرید و کرد ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً پس بعد آن جوانى و نیروى سستى و پیرى آفرید و کرد یَخْلُقُ ما یَشاءُ مىآفریند چنان که خواهد وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ (۵۴) اوست آن تواناى دانا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ سوگند خورند ناگرویدگان ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ جز از ساعتى نبودند کَذلِکَ هم چنان کانُوا یُؤْفَکُونَ (۵۵) در دروغ مىافکندند.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ و ایشان گویند، که اللَّه ایشان را دانش داد و ایمان، لَقَدْ لَبِثْتُمْ بودید در درنگ خویش فِی کِتابِ اللَّهِ در حکم و دانش و خواست خداى إِلى یَوْمِ الْبَعْثِ تا روز انگیخت فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ اینک امروز روز انگیخت وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۵۶) لکن شما قومى بودید که ندانستید.
فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا آن روزى است سود ندارد ایشان را که کافر شدند مَعْذِرَتُهُمْ عذر گفتن ایشان وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۵۷) و از ایشان خشنود نشوند و عذر نپذیرند.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ و زدیم مردمان را درین قرآن از هر سانى وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ و اگر آرى بایشان پیغامى و نشانى، لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ناچاره کافران گویند إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ (۵۸) نیستید شما مگر کژ سخنان و دروغسازان.
کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنین مهر بر نهد اللَّه عَلى قُلُوبِ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (۵۹) بر دلهاى ایشان که نمیدانند.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ پس شکیبایى کن که وعده اللَّه راست است وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ و تراست خرد و نادان نیابند الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ (۶۰) ایشان که ناگرویدگاناند و بر پى گمانى نمىافتند.
وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً چیزى که دهید از ربا لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ تا بیفزاید در مال مردمان فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ آن بنزدیک خداى بنفزاید وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ و آنچه بخشید و دهید از زکاة تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ که بآن خداى را خواهید و پاداش او فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (۳۹) ایشاناند که بیکىاند باو نایند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ اللَّه اوست که بیافرید شما را ثُمَّ رَزَقَکُمْ و پس روزى داد شما را ثُمَّ یُمِیتُکُمْ و پس میراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ و پس زنده کند شما را هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ کس هست از این که انبازان خوانید شما؟ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ که ازین هیچ چیز کند سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۴۰) پاکى و بىعیبى او را و برترى از آن انبازى که وى را میگویند.
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ آشکارا گشت و فراوان تباهى در دشتها و شهرها بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ ببد کرد دستهاى مردمان لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا تا بچشاند ایشان را پاداش لختى از آنچه کردند لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۴۱) تا مگر بازگردند.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ درنگرید چون بود سرانجام ایشان که ازین پیش بودند کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ (۴۲) که باللّه مىانبازان گرفتند.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ پس آهنگ و روى خود راست دار لِلدِّینِ الْقَیِّمِ این دین درست راست پاینده را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آن که روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ روزى که چون اللَّه آن را آورده بود با پس نبرد یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ (۴۳) آن روز مىباز پراکنند در دو راه.
مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ هر که کافر شود گزند کفر او برو وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ (۴۴) خویشتن را مىنشستگاه سازد و مى بساط گستراند.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و نیکها کردند مِنْ فَضْلِهِ از بخشیده خویش إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (۴۵) که او دوست ندارد ناگرویدگان را.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى اوست أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ که میفروگشاید از هوا بادهایى بشارت ده وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ و تا بچشاند شما را از بخشایش خویش وَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ و تا بآن باد کشتى رود بفرمان او وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ و بآن بجوئید روزى او وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۴۶) تا مگر شکر کنید.
لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ و فرستادیم پیش از توسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فرستادگانى بقوم ایشانجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بایشان آوردند پیغامهاى روشنانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا ما کین ستدیم از ایشان که کافر شدند کانَ حَقًّا عَلَیْنا و بر ما حق بود صْرُ الْمُؤْمِنِینَ (۴۷) یارى دادن گرویدگان.
اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ اللَّه اوست که فرو مىگشاید بادها فَتُثِیرُ سَحاباً تا مىانگیزاند و فراهم میآرد میغ فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ و مىگستراند آن را در هوا چنان که میخواهد و وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً و آن را پاره پاره طبق طبق میکند، فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ تا باران بینى رگها که مىبیرون آید از رشحههاى آن فَإِذا أَصابَ بِهِ چون رساند آن را، مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بآن که خواهد از بندگان خویش، إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۸) ایشان بآن رامش مىبرند و شاد مىباشند.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ و هر چند که پیش از آنکه بر ایشان فرو فرستادند باران مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِینَ (۴۹) از پیش هنگام باران فرو مانده بودند نومید.
فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ در نگر درین نشانهاى مهربانى اللَّه. کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها که چون زنده میکند زمین را پس مرگ آن إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتى او که آن میفرستد زنده کننده مردگان است وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۵۰) و او بر همه چیز تواناست.
وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا رِیحاً و اگر بادى گشائیم فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا تا آن را زرد گشته بینند لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ (۵۱) پس آن که آن چنان دیدند به نسپاسى و بد اندیشى کافر میشوند.
فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى پس میدان که تو نتوانى مردگان را شنوایى، وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ و نتوانى که کران را شنوانى إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۵۲) آن گه که برگردند از خواننده و پشت کنند بر پیغام.
وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْیِ و تو نابینایان را راه نماینده نیستى عَنْ ضَلالَتِهِمْ تا ایشان را از گمراهى بازدارى إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا نشنوانى تو مگر آن کس که بگرود به پیغام و سخنان ما فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۵۳) ایشاناند که گردن نهاد گاناند ما را.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ اللَّه اوست که بیافرید شما را از چیزى سست ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً پس بعد آن جوانى داد و نیروى آفرید و کرد ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً پس بعد آن جوانى و نیروى سستى و پیرى آفرید و کرد یَخْلُقُ ما یَشاءُ مىآفریند چنان که خواهد وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ (۵۴) اوست آن تواناى دانا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ سوگند خورند ناگرویدگان ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ جز از ساعتى نبودند کَذلِکَ هم چنان کانُوا یُؤْفَکُونَ (۵۵) در دروغ مىافکندند.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ و ایشان گویند، که اللَّه ایشان را دانش داد و ایمان، لَقَدْ لَبِثْتُمْ بودید در درنگ خویش فِی کِتابِ اللَّهِ در حکم و دانش و خواست خداى إِلى یَوْمِ الْبَعْثِ تا روز انگیخت فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ اینک امروز روز انگیخت وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۵۶) لکن شما قومى بودید که ندانستید.
فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا آن روزى است سود ندارد ایشان را که کافر شدند مَعْذِرَتُهُمْ عذر گفتن ایشان وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۵۷) و از ایشان خشنود نشوند و عذر نپذیرند.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ و زدیم مردمان را درین قرآن از هر سانى وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ و اگر آرى بایشان پیغامى و نشانى، لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ناچاره کافران گویند إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ (۵۸) نیستید شما مگر کژ سخنان و دروغسازان.
کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنین مهر بر نهد اللَّه عَلى قُلُوبِ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (۵۹) بر دلهاى ایشان که نمیدانند.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ پس شکیبایى کن که وعده اللَّه راست است وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ و تراست خرد و نادان نیابند الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ (۶۰) ایشان که ناگرویدگاناند و بر پى گمانى نمىافتند.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مىدارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مىشمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آوردهاى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافراناند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشتهاند بر شما، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بىگمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مىدارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مىشمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آوردهاى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافراناند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشتهاند بر شما، ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بىگمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۴ - النوبة الثانیة
قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ سبب نزول آیت آن بود که زید بن حارثه که پسر خوانده رسول بود مردم او را زید بن محمد میخواندند، پس چون زینب را بزنى کرد قومى گفتند: تزوّج بامرأة ابنه زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و در شرع وى نیست زن پسر را بزنى کردن. ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد یعنى که محمد پدر زید حارثه نیست، اى لیس محمد ابا احد من رجالکم الّذى لم یلده فیحرم علیه نکاح زوجته بعد فراقه ایّاها. زن پسر آن گه بر پدر حرام گشت که آن پسر از صلب وى باشد و از وى زاده و زید بن حارثه نه از صلب محمد است و نه از وى زاده و محمد خود پدر هیچ مرد بالغ رسیده بمردى نیست.
ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى لمّا حکم ان لا نبىّ بعده لم یعطه ولدا ذکرا یصیر رجلا. چون حکم اللَّه این بود که بعد از محمد هیچ پیغامبر نباشد، او را فرزند نرینه بالغ نداد، که اگر دادى پیغامبر بودى و آن گه معنى خاتم النبیّین درست نبودى.
رسول خدا را پسران بودند: ابراهیم از ماریه و قاسم و طیب و مطهر از خدیجه امّا در کودکى از دنیا برفتند و ببلوغ نرسیدند. ربّ العالمین میفرماید: مِنْ رِجالِکُمْ و لفظ رجال بر مردان بالغ افتد، و روا باشد که معنى آیت آن بود که أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ الّذى لم یلده و آن گه بزید حارثه مخصوص بود، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ نصب اللام لمکان کان.
وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ عاصم بفتح تا خواند بر اسم، یعنى که مهر پیغامبرانست، اى هو آخرهم. باقى بکسر تا خوانند بر فعل، اى ختم النبیّین فهو خاتمهم، مهر کننده پیغامبرانست، یعنى که محمد ختم کرد پیغامبرى را بآن ختم که ربّ العزّة بوى داد.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مثلى و مثل الانبیاء قبلى کمثل قصر احسن بنیانه فترک منه موضع لبنة فطاف به النّظّار یتعجبون من حسن بنائه الا موضع تلک اللبنة لا یعیبون سواها فکنت انا سددت موضع تلک اللبنة ختم بى البنیان و ختم بى الرّسل».
و عن جبیر بن معطم قال: سمعت النبى یقول: «لى أسماء، انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحوا اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمى و انا العاقب الّذى لیس بعده نبى».
و فى صفاته: بین کتفیه خاتم النبوة و هو خاتم النبیین اجود النّاس صدرا و اصدق النّاس لهجة و الینهم عریکة و اکرمهم عشرة.
و قال (ص): «انى عند اللَّه مکتوب، خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فى طینته، و ساخبرکم باول امرى دعوة ابرهیم و بشارة عیسى و رؤیا امّى الّتى رأت حین وضعتنى و قد خرج لها نور أضاءت لها منه قصور الشام».
و گفتهاند معنى خاتم النبیین آنست که رب العالمین نبوت همه انبیا جمع کرد و دل مصطفى وعاء معدن آن کرد و مهر نبوت بر آن نهاد تا هیچ دشمن بموضع نبوت راه نیافت، نه هواى نفس، نه وسوسه شیطان، نه خطرات مذمومه، و دیگر پیغامبران را این مهر نبود، لا جرم از خطرات و هواجس امن نبود، پس رب العالمین کمال شرف مصطفى را آن مهر در دل وى نهان نگذاشت، تا میان دو کتف وى آشکارا کرد تا هر کس که نگرستى آن را دیدى همچون خایه کبوترى. و قال التائب بن یزید: نظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه مثل زرّ الحجلة.
و قال جابر بن سمره: رأیت الخاتم عند کتفه مثل بیضة الحمامة. و قال عبد اللَّه بن سرجس: رأیت النبى (ص) و اکلت معه خبزا و لحما ثمّ درت خلفه فنظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه عند ناغض کتفه الیسرى جمعا علیه خیلان کامثال الثآلیل. و روى: کانت علامة النبوة على نغض کتف رسول اللَّه (ص) یعنى غضروفه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً قال ابن عباس: لم یفرض اللَّه عزّ و جلّ على عباده فریضة الا جعل لها حدا معلوما ثمّ عذر اهلها فى حال العذر غیر الذکر فانه لم یجعل له حدّا ینتهى الیه و لم یعذر احدا فى ترکه الا مغلوبا على عقله و امرهم به فى الاحوال کلّها، قال تعالى: فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِکُمْ و قال: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً باللیل و النهار فى البرّ و البحر و الصّحة و السقم فى السرّ و العلانیة. قال مجاهد: الذّکر الکثیر ان لا ینساه ابدا.
وَ سَبِّحُوهُ اى صلّوا له بُکْرَةً یعنى صلاة الصّبح وَ أَصِیلًا یعنى صلاة العصر. این تفسیر موافق آن خبر است که مصطفى علیه الصّلاة و السلام فرمود: «من استطاع منکم ان لا یغلب على صلاة قبل طلوع الشمس و لا غروبها فلیفعل»
میگوید: هر که تواند از شما که مغلوب کارها و شغل دنیوى نگردد بر نماز بامداد پیش از برآمدن آفتاب و نماز دیگر پیش از فرو شدن آفتاب، تا چنین کند. این هر دو نماز بذکر مخصوص کرد از بهر آنکه بسیار افتد مردم را باین دو وقت تقصیر کردن در نماز و غافل بودن از آن، امّا نماز بامداد بسبب خواب و نماز دیگر بسبب امور دنیا، و نیز شرف این دو نماز در میان نمازها پیداست: نماز بامداد وقت شهود فریشتگان است لقوله تعالى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً یعنى تشهده ملائکة اللیل و ملائکة النّهار، و نماز دیگر نماز وسطى است که رب العزّة گفت: «وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». و قال مجاهد: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنى قولوا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الا باللّه، فعبّر بالتسبیح عن اخواته. و قیل: المراد من قوله: ذِکْراً کَثِیراً هذه الکلمات یقولها الطّاهر و الجنب و المحدث. و البکرة اول النّهار، یقال: بکرت و بکّرت و ابتکرت و بکر الرّجل اوّل ولده و بکر کلّ شىء اوله و الباکورة اول الفاکهة و هذا بکر طیّب البکارة، و البکّار هو الّذى لا یغفل عن حوائجه فى البکر. و الاصیل آخر النّهار و جمعه اصل، و الاصال جمع الجمع.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ فالصلاة من اللَّه الرّحمة و من الملائکة الاستغفار للمؤمنین. قال السدى: قالت بنو اسرائیل لموسى: أ یصلّى ربنا؟ فکبر هذا الکلام على موسى، فاوحى اللَّه الیه ان قل لهم انى اصلّى و انّ صلوتى رحمتى و قد وسعت کلّ شىء. و قیل: من صلاة اللَّه عزّ و جلّ على عبده حسن ثنائه علیه، قال اللَّه عزّ و جلّ: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. قال انس: لمّا نزلت إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ، قال ابو بکر: ما خصّک اللَّه یا رسول اللَّه بشرف الا و قد اشرکتنا فیه، فانزل اللَّه تعالى: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من ظلمة الکفر الى نور الایمان، یعنى انّه برحمته و هدایته و دعاء الملائکة لکم اخرجکم من ظلمة الکفر الى النّور وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ مفسران اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که «یلقونه» اینها با اللَّه شود، یعنى تحیّة المؤمنین یوم یرون اللَّه «سلام» اى یسلم اللَّه علیهم. میگوید: نواخت مؤمنان آن روز که اللَّه را بینند یعنى روز قیامت سلام است و ورد قال النبى (ص): «یتجلّى اللَّه عزّ و جلّ یوم القیمة فیقول للمؤمنین: سلام علیکم».
قول دیگر آنست که: اضافتها با ملک الموت است، یعنى بوقت قبض روح مؤمن، ملک الموت بر وى سلام کند. قال ابن مسعود: اذا جاء ملک الموت لیقبض روح المؤمن قال: ربک یقرئک السلام. و قیل: یسلم علیهم الملائکة و یبشّرونهم حین یخرجون من قبورهم.
وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً یعنى الجنّة.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً یعنى شاهدا للرّسل بالتبلیغ، اى محمد ما ترا پیغامبر کردیم و برسالت خود گرامى کردیم و از میان خلق برگزیدیم تا فردا برستاخیز گواهى باشى مؤمنانرا بنزدیک ما و پیغامبران را بتبلیغ رسالت، و بر وفق این معنى خبر مصطفى است: قال النّبی (ص): «یجاء بنوح یوم القیمة فیقول اللَّه له: هل بلغت؟ فیقول: نعم، فیسئل امّته: هل بلغکم؟ فیقولون: ما جاءنا من نذیر، فیقال: من شهودک؟ فیقول: محمد و امته. فقال رسول اللَّه (ص): فیجاء بکم فتشهدون انه قد بلغ، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً یعنى مبشرا لمن آمن بالجنّة و نذیرا لمن کذّب بالنّار.
«وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ» اى الى توحیده و طاعته، «بِإِذْنِهِ» اى بامره. همانست که جاى دیگر گفت: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جامه در خود پیچیده، و ردا در سر کشیده! خیز مردمان را از ما آگاه کن و بر توحید و طاعت ما خوان، جایى دیگر گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.
وَ سِراجاً مُنِیراً سمّاه «سراجا» لانّه یهتدى به کالسراج یستضاء به فى الظلمة.
عن عطاء بن یسار قال: لقیت عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قلت: اخبرنى عن صفة رسول اللَّه فى التوریة، قال: اجل و اللَّه انّه لموصوف فى التوریة ببعض صفته فى القرآن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و حرزا للامّیّین، انت عبدى و رسولى سمّیتک المتوکّل لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخاب فى الاسواق و لا یدفع بالسیّئة و لکن یعفو و یغفر و لن نقبضه حتّى نقیم به الملّة العوجاء بان یقولوا: لا اله الا اللَّه.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً حیث جعلهم امّة وسطا لیکونوا شهداء على النّاس، و جعلهم خیر امّة اخرجت للنّاس.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ هذا جواب ابى جهل کان ینهى عبدا اذا صلّى و یودّ ان تدهن. میگوید: بو جهل کافر را فرمان مبر که او مى باز زند رهى را که نماز میکند و دوست میدارد که تو فرا وى گرایى و بوى سازى، همانست که فرمود: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. و گفتهاند: معنى آنست که کافران را فرمان مبر که ترا میگویند درویشان را از بر خویش بران تا ما با تو نشینیم، همانست که فرمود: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ.
قوله: وَ الْمُنافِقِینَ اى محمد! و منافقان را فرمان مبر، عذر دروغ ایشان مپذیر و سخن ایشان مشنو، ایشان دو رویاناند و سخنچینان.
وَ دَعْ أَذاهُمْ اى اصبر على آذاهم و لا تجاوزهم علیه، و هذا منسوخ بآیات القتال.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ بدوام الانقطاع الیه.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا حافظا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ فیه دلیل على انّ الطّلاق قبل النّکاح غیر واقع، لانّ اللَّه تعالى اثبت الطّلاق بعد النّکاح، فلو قال لامرأة اجنبیّة: اذا نکحتک فانت طالق. او قال: کلّ امرأة انکحها فهى طالق، فنکح لا یقع الطّلاق و هو قول على و ابن عباس و اکثر اهل العلم و به قال الشافعى و روى عن ابن مسعود انّه یقع الطّلاق و هو قول اصحاب الرأى «۱»، فقال ابن عباس: لو کان کما قال ابن مسعود لقال اللَّه عزّ و جلّ اذا طلقتم المؤمنات ثم نکحتموهن فحیث قال: نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ علمنا انّ الطّلاق انّما یقع بعد النّکاح. و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): لا طلاق قبل النکاح.
و قال مالک و الاوزاعى: اذا عیّن امرأة او وقّت وقع و هو ان یقول: اذا نکحت فلانة فهى طالق، او یقول: کل امرأة انکحها الى سنة او مدّة یسمّیها وقع.
ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ اى تجامعوهنّ.
فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها تحصونها بالأقراء و الاشهر لانّ العدّة لاستبراء رحمها من الولد.
فَمَتِّعُوهُنَّ اى اعطوهنّ ما یستمتعن به. قال ابن عباس: هذا اذا لم یکن سمّى لها صداقا فلها المتعة، فان کان قد فرض لها صداقا فلها نصف الصّداق و لا متعة لها. و قال قتاده: هذه الایة منسوخة بقوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ. و قیل: هذا امر ندب فالمتعة مستحقّة لها مع نصف المهر، و ذهب بعضهم الى انّها تستحقّ المتعة بکلّ حال لظاهر الایة.
وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا سراح و فراق و طلاق هر سه لفظ صریحاند، دست باز داشتم، بگذاشتم، بهشتم و المعنى خلّوا سبیلهنّ بالمعروف من غیر ضرار، و معنى الجمیل، ان لا یکون الطّلاق جورا لغضب او طاعة لضرّة، او یکون ثلثا بتّا او یمنع الصّداق.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ... الایة، فى تحلیل اللَّه عزّ و جلّ النّساء لرسوله (ص) بعد قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ، للعلماء مذهبان: قال بعضهم: آیة التّحریم متأخرة لم ینکح بعدها امرأة، و قال بعضهم: هى منسوخة بهذه الایة، و قد نکح رسول اللَّه (ص) بعدها میمونة بنت الحارث الهلالیة خالة بن عباس، و هذا اثبت قوله: إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ.
وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ اى ردّ علیک من الکفّار بان تسبى فتملک مثل صفیة بنت حیى بن اخطب و جویریة بنت الحارث المصطلقیة و قد کانت ماریة ممّا ملکت یمینه فولدت له ابرهیم. و الفىء، اسم لکلّ فائدة تفىء الى الامیر من اهل الحرب.
وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى نساء قریش، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ یعنى نساء بنى زهرة، قالت ام هانى، و اسمها فاختة بنت ابى طالب: خطبنى رسول اللَّه (ص) و اعتدرت الیه فعذرنى وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى زینب بنت جحش امّها امیمة بنت عبد المطلب، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ لم یکن لرسول اللَّه (ص) خال و لا خالة غیر انّ امّ رسول اللَّه (ص) هى بنت و هب بن عبد مناف بن زهرة و کان بنو زهرة یسمّون اخوال رسول اللَّه، و لهذا قال رسول اللَّه (ص) لسعد بن ابى وقاص هذا خالى.
اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ الى المدینة، شرط الهجرة لانّ هذا نزل قبل فتح مکة. قالت ام هانى: لم اهاجر الیه فلم احلّ له و کنت من الطلقاء.
وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً... اى احللنا لک امراة وهبت نفسها لک بغیر صداق، فامّا غیر المؤمنة لا تحلّ له اذا وهبت نفسها منه، و اختلفوا فى انّه هل کان یحلّ للنّبى (ص) نکاح الیهودیّة و النصرانیّة بالمهر، فذهب جماعة الى انّه کان لا یحلّ له ذلک لقوله. «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً»، و اوّل بعضهم الهجرة فى قوله: اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ على الاسلام اى اسلمن معک، فدلّ ذلک على انّه لا یحلّ له نکاح غیر المسلمة و کان النّکاح ینعقد فى حقّه بمعنى الهبة من غیر ولىّ و لا شهود و لا مهر و کان ذلک من خصائصه (ص) فى النّکاح لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کالزّیادة على الاربع، و وجوب تخییر النّساء کان من خصائصه لا مشارکة لاحد معه، و اختلف اهل العلم فى انعقاد النکاح بلفظ الهبة فى حقّ الامة، فذهب اکثرهم الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التزویج، و هو قول سعید بن المسیب و الزهرى و مجاهد، و به قال مالک و الشافعى. و ذهب قوم الى انّه ینعقد بلفظ الانکاح او التّزویج اختلفوا فى نکاح النبى (ص). فذهب قوم الى انّه کان ینعقد فى حقّه بلفظ الهبة لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، و ذهب آخرون الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التّزویج کما فى حقّ الامة لقوله تعالى: إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها، و کان اختصاصه فى ترک المهر لا فى لفظ النّکاح، و اختلفوا فى التی وهبت نفسها لرسول اللَّه (ص) و هل کانت عنده امرأة منهنّ؟ فقال عبد اللَّه بن عباس و مجاهد: لم تکن عند النّبی (ص) امرأة وهبت نفسها منه و لم تکن عنده امراة الا بعقد نکاح او ملک یمین. و فسر مجاهد «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها»: ما وهبت نفسها، یقول: «ان» کلمة نفى. و قال آخرون: بل کانت عنده موهوبة، و اختلفوا فیها، فقال الشعبى: هى زینب بنت حزیمة الانصاریة، یقال لها: ام المساکین. و قال قتاده: هى میمونة بنت الحارث. و قال على بن الحسین (ع) و الضحاک و مقاتل: هى ام شریک بنت جابر من بنى اسد.
و قال عروة بن الزبیر: هى خولة بنت حکیم من بنى سلیم. و روى انّ امرأة اتته، فقالت له: وهبت لک نفسى، فلم یردّها، فقال: لا حاجة لى الیوم بالنّساء، فزوجها من رجل من الانصار.
قوله: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ، فرض اللَّه على المؤمنین ان لا نکاح الا بولىّ و صداق و شاهدى عدل و لا یحلّ فوق اربع من الحرائر.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فرض علیهم فى ملک الیمین ان لا یکون ملک خبثة انّما یکون ملک طیبة فتکون من اهل الحرب لا من اهل العقد و فى القسم السوىّ تمّ الکلام فى قوله: وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ.
و قوله: لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ منسوق على قوله: «خالِصَةً لَکَ» و المعنى احللنا لک استنکاح الواهبة نفسها و نکاح ما شئت من عدد النّساء لا انّى نسیت ما فرضت على غیرک من المؤمنین ان لا ینکحوا الا بولىّ و شاهدین و صداق و ان یقتصروا على الاربع، لکنّى اردت ان لا یکون علیک حرج فى نکاح من اردت من النّساء غیر هذه التوسعة لا بین بینک و بین غیرک و ارفع من شرفک. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
«تُرْجِی» اى تؤخر، مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ اى تضمّ الیک من تشاء الارجاء تأخیر المرأة من غیر طلاق. و الایواء امساک المرأة على القسم السوى من غیر ارجاء.
قال اهل التّفسیر: کان التّسویة بینهنّ فى القسم واجبا علیه، فلمّا نزلت هذه الایة سقط عنه و صار الاختیار الیه فیهنّ. و قال ابو رزین و ابن زید: نزلت هذه الایة حین غار بعض امّهات المؤمنین على النّبی (ص) و طلب بعضهنّ زیادة النّفقه، فهجرهنّ النّبی (ص) شهرا حتّى نزلت آیة التّخییر، فامره اللَّه عزّ و جلّ ان یخیّرهنّ بین الدّنیا و الآخرة و ان یخلّى سبیل من اختارت الدّنیا و یمسک من اختارت اللَّه و رسوله و على انّه یؤوى الیه من یشاء منهنّ و یرجئ فیرضین به قسم لهنّ او لم یقسم او قسم لبعضهنّ دون بعض او فضّل بعضهنّ فى النّفقة و القسمة فیکون الامر فى ذلک الیه یفعل کیف یشاء، و کان ذلک من خصائصه، فرضین بذلک و اخترنه على هذا الشرط. و اختلفوا فى انّه هل اخرج احدا منهنّ عن القسم؟ فقال بعضهم: لم یخرج احدا بل کان رسول اللَّه (ص) مع ما جعل اللَّه له من ذلک یسوى بینهنّ فى القسم الا سودة فانّها رضیت بترک حقّها من القسم و جعلت یومها لعایشة. و قیل: اخرج بعضهنّ، قال ابو رزین: لمّا نزل التّخییر اشفقن ان یطلقهنّ فقلن: یا نبى اللَّه اجعل لنا من مالک و نفسک ما شئت و دعنا على حالنا، فنزلت هذه الایة فارجأ رسول اللَّه (ص) بعضهنّ و آوى الیه بعضهنّ، فکان ممّن آوى الیه: عائشة و حفصة و زینب بنت جحش و ام حبیبة بنت ابى سفیان فکان یقسم بینهنّ سواء، و ارجأ منهنّ خمسا: ام سلمة و میمونة و سودة و صفیة و جویریة فکان یقسم لهنّ ما شاء. و قال ابن عباس: «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ» اى تطلق من تشاء منهنّ و تمسک من تشاء. و قال الحسن: تترک نکاح من شئت و تنکح من شئت من نساء امّتک، و قال: کان النّبی (ص). اذا خطب امرأة، لم یکن لغیره خطبتها، حتّى یترکها رسول اللَّه (ص).
و قیل: معناه تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتى تهبن انفسهنّ لک فتؤویها الیک و تترک من تشاء فلا تقبلها. روى انّ عائشة لمّا نزلت: وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ قالت: اما تستحیى المرأة تأتى الرّجل فتقول له: قد وهبت لک نفسى! فنزلت هذه الایة: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ، فقالت عائشة: یا رسول اللَّه ارى اللَّه عزّ و جلّ یسارع فى رضاک. یقال: تزوّج رسول اللَّه (ص) ثلث عشرة امراة و لا خلاف انّه مات عن تسع فیهنّ قرشیّات و من سائر العرب. و قیل: لم یتزوّج على خدیجة حتّى ماتت. و قیل: طلّق امرأتین احدیهما الممتنعة و الأخرى المستعیذة، امّا الممتنعة فامرأة لمّا افضى الیها رسول اللَّه بیده امتنعت علیه فطلّقها، و امّا العائذة فامرأة تمیمیة قال لها ازواج رسول اللَّه (ص): اذ ارادک رسول اللَّه فقولى له: اعوذ باللّه منک» فظنّته من الادب فاستعاذت منه، فقال لها: عدت بمعاذ الحقى باهلک. و قیل: تزوّج امرأة من غفار فلمّا نزعت ثیابها رأى بها بیاضا فقال: الحقى باهلک.
قوله: وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ اى طلبت و اردت، اى تؤوى الیک امرأة «ممّن» عزلتهنّ عن القسمة.
فَلا جُناحَ عَلَیْکَ لا اثم علیک، هذا بیان انّ الارجاء لیس بطلاق و اباح اللَّه عزّ و جلّ له ترک القسم لهنّ حتّى لیؤخر من یشاء منهنّ فى نوبتها و یطاء من یشاء منهنّ فى غیر نوبتها و یرد الى فراشه من عزلها، تفضیلا له على سائر الرّجال.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ اى ذلک التّخییر الّذى خیرتک فى صحبتهنّ اقرب الى رضاهنّ و اطیب لانفسهنّ و اقلّ لحزنهنّ اذا علمن انّ ذلک من اللَّه عزّ و جلّ.
وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ اعطیتهنّ «کلّهنّ» من تقریب و ارجاء و عزل و إیواء.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ من امر النّساء و المیل الى بعضهنّ. و قیل: هذا اشارة الى ما یخطر بقلب من ارجا من الکراهة و بقلب من آوى من الشماتة احیانا و ان لم یثبت علیها قلوبهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ قرأ ابو عمرو و یعقوب: فَلا تَحِلُّ بالتّاء، و قرأ الآخرون بالیاء.
«مِنْ بَعْدُ» یعنى من بعد هؤلاء التّسع اللاتى خیرتهنّ فاخترن اللَّه و رسوله شکر اللَّه لهنّ و حرّم علیه النّساء سواهنّ و نهاه عن تطلیقهنّ و عن الاستبدال بهنّ، هذا قول ابن عباس و قتادة و اختلفوا فى انه هل ابیح له النّساء من بعد، قالت عائشة: ما مات رسول اللَّه (ص) حتّى احلّ النّساء. و قال انس: مات على التّحریم. و قیل لابى بن کعب:لو مات نساء النّبی (ص) أ کان یحلّ له ان یتزوّج؟ قال: و ما یمنعه من ذلک؟ قیل: قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ قال: انما احلّ اللَّه له ضربا من النّساء فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ...
الایة، ثمّ قال: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ. قال ابو صالح: أمر أن لا یتزوّج اعرابیّة و لا عربیّة و یتزوّج من نساء قومه من بنات العمّ و العمّة و الخال و الخالة ان شاء ثلث مائة و قال مجاهد: معناه لا تحلّ لک الیهودیّات و لا النّصرانیّات بعد المسلمات.
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ یعنى و لا ان تبدّل بالمسلمات غیرهنّ من الیهود و النصارى یقول: لا تکون ام المؤمنین یهودیّة و لا نصرانیّة.
إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ احلّ له ما ملکت یمینه من الکتابیّات ان یتسرّى بهنّ قال الضحاک: معناه و لا ان تبدّل بازواجک اللاتى هنّ فى حبالتک ازواجا غیرهنّ بان تطلّقهنّ فتنکح غیرهنّ فحرّم علیه طلاق النّساء اللاتى کنّ عنده اذ جعلهنّ امّهات المؤمنین و حرّمهن على غیره حین اخترنه، و امّا نکاح غیرهنّ فلم یمنع منه. قال ابن زید: کانت العرب فى الجاهلیة یتبادلون بازواجهم، یقول الرّجل للرّجل: بادلنى بامرأتک و ابادلک بامرأتى تنزل لى عن امرأتک و انزل لک عن امرأتى، فانزل اللَّه تعالى: وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ یعنى تبادل بازواجک غیرک بان تعطیه زوجتک و تأخذ زوجته إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ لا بأس ان تبدّل بجاریتک ما شئت، فامّا الحرائر فلا.
روى ابو هریرة قال: دخل عیینة بن حصن على النّبی (ص) بغیر اذن و عنده عائشة، فقال له النّبی (ص): یا عیینة فاین الاستیذان؟ قال یا رسول اللَّه: و ما استاذنت على رجل من مضر منذ ادرکت، ثمّ قال: من هذه الحمیراء الى جنبک؟ فقال: هذه عائشة امّ المؤمنین، فقال عیینة: أ فلا اترک لک عن احسن الخلق؟ فقال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه قد حرّم ذلک. فلمّا خرج قالت عائشة: من هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا احمق مطاع و انّه على ما ترین لسیّد قومه.
قوله: وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ یعنى لیس لک ان تطلّق احدا من نسائک و تنکح بدلها اخرى و لو اعجبک جمالها. قال ابن عباس: یعنى أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر بن ابى طالب، فلمّا استشهد جعفر اراد رسول اللَّه (ص) ان یخطبها فنهى عن ذلک إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ. قال ابن عباس. ملک بعد هؤلاء ماریة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً هذا تعظیم للنّهى و تشدید فى التّحریم، و فى الایة دلیل على جواز النّظر الى من یرید نکاحها من النّساء
روى عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا خطب احدکم المرأة فان استطاع ان ینظر الى ما یدعوه الى نکاحها فلیفعل.
و عن المغیرة بن شعبة قال: خطبت امرأة فقال لى النّبی (ص): هل نظرت الیها؟ قلت: لا قال: فانظر الیها فانّه احرى ان یؤدم بینکما.
و عن ابى هریرة انّ رجلا اراد ان یتزوّج امرأة من الانصار، فقال له النّبی (ص): انظر الیها فانّ فى اعین الانصار شیئا.
ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى لمّا حکم ان لا نبىّ بعده لم یعطه ولدا ذکرا یصیر رجلا. چون حکم اللَّه این بود که بعد از محمد هیچ پیغامبر نباشد، او را فرزند نرینه بالغ نداد، که اگر دادى پیغامبر بودى و آن گه معنى خاتم النبیّین درست نبودى.
رسول خدا را پسران بودند: ابراهیم از ماریه و قاسم و طیب و مطهر از خدیجه امّا در کودکى از دنیا برفتند و ببلوغ نرسیدند. ربّ العالمین میفرماید: مِنْ رِجالِکُمْ و لفظ رجال بر مردان بالغ افتد، و روا باشد که معنى آیت آن بود که أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ الّذى لم یلده و آن گه بزید حارثه مخصوص بود، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ نصب اللام لمکان کان.
وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ عاصم بفتح تا خواند بر اسم، یعنى که مهر پیغامبرانست، اى هو آخرهم. باقى بکسر تا خوانند بر فعل، اى ختم النبیّین فهو خاتمهم، مهر کننده پیغامبرانست، یعنى که محمد ختم کرد پیغامبرى را بآن ختم که ربّ العزّة بوى داد.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مثلى و مثل الانبیاء قبلى کمثل قصر احسن بنیانه فترک منه موضع لبنة فطاف به النّظّار یتعجبون من حسن بنائه الا موضع تلک اللبنة لا یعیبون سواها فکنت انا سددت موضع تلک اللبنة ختم بى البنیان و ختم بى الرّسل».
و عن جبیر بن معطم قال: سمعت النبى یقول: «لى أسماء، انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحوا اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمى و انا العاقب الّذى لیس بعده نبى».
و فى صفاته: بین کتفیه خاتم النبوة و هو خاتم النبیین اجود النّاس صدرا و اصدق النّاس لهجة و الینهم عریکة و اکرمهم عشرة.
و قال (ص): «انى عند اللَّه مکتوب، خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فى طینته، و ساخبرکم باول امرى دعوة ابرهیم و بشارة عیسى و رؤیا امّى الّتى رأت حین وضعتنى و قد خرج لها نور أضاءت لها منه قصور الشام».
و گفتهاند معنى خاتم النبیین آنست که رب العالمین نبوت همه انبیا جمع کرد و دل مصطفى وعاء معدن آن کرد و مهر نبوت بر آن نهاد تا هیچ دشمن بموضع نبوت راه نیافت، نه هواى نفس، نه وسوسه شیطان، نه خطرات مذمومه، و دیگر پیغامبران را این مهر نبود، لا جرم از خطرات و هواجس امن نبود، پس رب العالمین کمال شرف مصطفى را آن مهر در دل وى نهان نگذاشت، تا میان دو کتف وى آشکارا کرد تا هر کس که نگرستى آن را دیدى همچون خایه کبوترى. و قال التائب بن یزید: نظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه مثل زرّ الحجلة.
و قال جابر بن سمره: رأیت الخاتم عند کتفه مثل بیضة الحمامة. و قال عبد اللَّه بن سرجس: رأیت النبى (ص) و اکلت معه خبزا و لحما ثمّ درت خلفه فنظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه عند ناغض کتفه الیسرى جمعا علیه خیلان کامثال الثآلیل. و روى: کانت علامة النبوة على نغض کتف رسول اللَّه (ص) یعنى غضروفه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً قال ابن عباس: لم یفرض اللَّه عزّ و جلّ على عباده فریضة الا جعل لها حدا معلوما ثمّ عذر اهلها فى حال العذر غیر الذکر فانه لم یجعل له حدّا ینتهى الیه و لم یعذر احدا فى ترکه الا مغلوبا على عقله و امرهم به فى الاحوال کلّها، قال تعالى: فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِکُمْ و قال: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً باللیل و النهار فى البرّ و البحر و الصّحة و السقم فى السرّ و العلانیة. قال مجاهد: الذّکر الکثیر ان لا ینساه ابدا.
وَ سَبِّحُوهُ اى صلّوا له بُکْرَةً یعنى صلاة الصّبح وَ أَصِیلًا یعنى صلاة العصر. این تفسیر موافق آن خبر است که مصطفى علیه الصّلاة و السلام فرمود: «من استطاع منکم ان لا یغلب على صلاة قبل طلوع الشمس و لا غروبها فلیفعل»
میگوید: هر که تواند از شما که مغلوب کارها و شغل دنیوى نگردد بر نماز بامداد پیش از برآمدن آفتاب و نماز دیگر پیش از فرو شدن آفتاب، تا چنین کند. این هر دو نماز بذکر مخصوص کرد از بهر آنکه بسیار افتد مردم را باین دو وقت تقصیر کردن در نماز و غافل بودن از آن، امّا نماز بامداد بسبب خواب و نماز دیگر بسبب امور دنیا، و نیز شرف این دو نماز در میان نمازها پیداست: نماز بامداد وقت شهود فریشتگان است لقوله تعالى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً یعنى تشهده ملائکة اللیل و ملائکة النّهار، و نماز دیگر نماز وسطى است که رب العزّة گفت: «وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». و قال مجاهد: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنى قولوا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الا باللّه، فعبّر بالتسبیح عن اخواته. و قیل: المراد من قوله: ذِکْراً کَثِیراً هذه الکلمات یقولها الطّاهر و الجنب و المحدث. و البکرة اول النّهار، یقال: بکرت و بکّرت و ابتکرت و بکر الرّجل اوّل ولده و بکر کلّ شىء اوله و الباکورة اول الفاکهة و هذا بکر طیّب البکارة، و البکّار هو الّذى لا یغفل عن حوائجه فى البکر. و الاصیل آخر النّهار و جمعه اصل، و الاصال جمع الجمع.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ فالصلاة من اللَّه الرّحمة و من الملائکة الاستغفار للمؤمنین. قال السدى: قالت بنو اسرائیل لموسى: أ یصلّى ربنا؟ فکبر هذا الکلام على موسى، فاوحى اللَّه الیه ان قل لهم انى اصلّى و انّ صلوتى رحمتى و قد وسعت کلّ شىء. و قیل: من صلاة اللَّه عزّ و جلّ على عبده حسن ثنائه علیه، قال اللَّه عزّ و جلّ: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. قال انس: لمّا نزلت إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ، قال ابو بکر: ما خصّک اللَّه یا رسول اللَّه بشرف الا و قد اشرکتنا فیه، فانزل اللَّه تعالى: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من ظلمة الکفر الى نور الایمان، یعنى انّه برحمته و هدایته و دعاء الملائکة لکم اخرجکم من ظلمة الکفر الى النّور وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ مفسران اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که «یلقونه» اینها با اللَّه شود، یعنى تحیّة المؤمنین یوم یرون اللَّه «سلام» اى یسلم اللَّه علیهم. میگوید: نواخت مؤمنان آن روز که اللَّه را بینند یعنى روز قیامت سلام است و ورد قال النبى (ص): «یتجلّى اللَّه عزّ و جلّ یوم القیمة فیقول للمؤمنین: سلام علیکم».
قول دیگر آنست که: اضافتها با ملک الموت است، یعنى بوقت قبض روح مؤمن، ملک الموت بر وى سلام کند. قال ابن مسعود: اذا جاء ملک الموت لیقبض روح المؤمن قال: ربک یقرئک السلام. و قیل: یسلم علیهم الملائکة و یبشّرونهم حین یخرجون من قبورهم.
وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً یعنى الجنّة.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً یعنى شاهدا للرّسل بالتبلیغ، اى محمد ما ترا پیغامبر کردیم و برسالت خود گرامى کردیم و از میان خلق برگزیدیم تا فردا برستاخیز گواهى باشى مؤمنانرا بنزدیک ما و پیغامبران را بتبلیغ رسالت، و بر وفق این معنى خبر مصطفى است: قال النّبی (ص): «یجاء بنوح یوم القیمة فیقول اللَّه له: هل بلغت؟ فیقول: نعم، فیسئل امّته: هل بلغکم؟ فیقولون: ما جاءنا من نذیر، فیقال: من شهودک؟ فیقول: محمد و امته. فقال رسول اللَّه (ص): فیجاء بکم فتشهدون انه قد بلغ، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً یعنى مبشرا لمن آمن بالجنّة و نذیرا لمن کذّب بالنّار.
«وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ» اى الى توحیده و طاعته، «بِإِذْنِهِ» اى بامره. همانست که جاى دیگر گفت: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جامه در خود پیچیده، و ردا در سر کشیده! خیز مردمان را از ما آگاه کن و بر توحید و طاعت ما خوان، جایى دیگر گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.
وَ سِراجاً مُنِیراً سمّاه «سراجا» لانّه یهتدى به کالسراج یستضاء به فى الظلمة.
عن عطاء بن یسار قال: لقیت عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قلت: اخبرنى عن صفة رسول اللَّه فى التوریة، قال: اجل و اللَّه انّه لموصوف فى التوریة ببعض صفته فى القرآن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و حرزا للامّیّین، انت عبدى و رسولى سمّیتک المتوکّل لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخاب فى الاسواق و لا یدفع بالسیّئة و لکن یعفو و یغفر و لن نقبضه حتّى نقیم به الملّة العوجاء بان یقولوا: لا اله الا اللَّه.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً حیث جعلهم امّة وسطا لیکونوا شهداء على النّاس، و جعلهم خیر امّة اخرجت للنّاس.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ هذا جواب ابى جهل کان ینهى عبدا اذا صلّى و یودّ ان تدهن. میگوید: بو جهل کافر را فرمان مبر که او مى باز زند رهى را که نماز میکند و دوست میدارد که تو فرا وى گرایى و بوى سازى، همانست که فرمود: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. و گفتهاند: معنى آنست که کافران را فرمان مبر که ترا میگویند درویشان را از بر خویش بران تا ما با تو نشینیم، همانست که فرمود: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ.
قوله: وَ الْمُنافِقِینَ اى محمد! و منافقان را فرمان مبر، عذر دروغ ایشان مپذیر و سخن ایشان مشنو، ایشان دو رویاناند و سخنچینان.
وَ دَعْ أَذاهُمْ اى اصبر على آذاهم و لا تجاوزهم علیه، و هذا منسوخ بآیات القتال.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ بدوام الانقطاع الیه.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا حافظا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ فیه دلیل على انّ الطّلاق قبل النّکاح غیر واقع، لانّ اللَّه تعالى اثبت الطّلاق بعد النّکاح، فلو قال لامرأة اجنبیّة: اذا نکحتک فانت طالق. او قال: کلّ امرأة انکحها فهى طالق، فنکح لا یقع الطّلاق و هو قول على و ابن عباس و اکثر اهل العلم و به قال الشافعى و روى عن ابن مسعود انّه یقع الطّلاق و هو قول اصحاب الرأى «۱»، فقال ابن عباس: لو کان کما قال ابن مسعود لقال اللَّه عزّ و جلّ اذا طلقتم المؤمنات ثم نکحتموهن فحیث قال: نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ علمنا انّ الطّلاق انّما یقع بعد النّکاح. و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): لا طلاق قبل النکاح.
و قال مالک و الاوزاعى: اذا عیّن امرأة او وقّت وقع و هو ان یقول: اذا نکحت فلانة فهى طالق، او یقول: کل امرأة انکحها الى سنة او مدّة یسمّیها وقع.
ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ اى تجامعوهنّ.
فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها تحصونها بالأقراء و الاشهر لانّ العدّة لاستبراء رحمها من الولد.
فَمَتِّعُوهُنَّ اى اعطوهنّ ما یستمتعن به. قال ابن عباس: هذا اذا لم یکن سمّى لها صداقا فلها المتعة، فان کان قد فرض لها صداقا فلها نصف الصّداق و لا متعة لها. و قال قتاده: هذه الایة منسوخة بقوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ. و قیل: هذا امر ندب فالمتعة مستحقّة لها مع نصف المهر، و ذهب بعضهم الى انّها تستحقّ المتعة بکلّ حال لظاهر الایة.
وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا سراح و فراق و طلاق هر سه لفظ صریحاند، دست باز داشتم، بگذاشتم، بهشتم و المعنى خلّوا سبیلهنّ بالمعروف من غیر ضرار، و معنى الجمیل، ان لا یکون الطّلاق جورا لغضب او طاعة لضرّة، او یکون ثلثا بتّا او یمنع الصّداق.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ... الایة، فى تحلیل اللَّه عزّ و جلّ النّساء لرسوله (ص) بعد قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ، للعلماء مذهبان: قال بعضهم: آیة التّحریم متأخرة لم ینکح بعدها امرأة، و قال بعضهم: هى منسوخة بهذه الایة، و قد نکح رسول اللَّه (ص) بعدها میمونة بنت الحارث الهلالیة خالة بن عباس، و هذا اثبت قوله: إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ.
وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ اى ردّ علیک من الکفّار بان تسبى فتملک مثل صفیة بنت حیى بن اخطب و جویریة بنت الحارث المصطلقیة و قد کانت ماریة ممّا ملکت یمینه فولدت له ابرهیم. و الفىء، اسم لکلّ فائدة تفىء الى الامیر من اهل الحرب.
وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى نساء قریش، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ یعنى نساء بنى زهرة، قالت ام هانى، و اسمها فاختة بنت ابى طالب: خطبنى رسول اللَّه (ص) و اعتدرت الیه فعذرنى وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى زینب بنت جحش امّها امیمة بنت عبد المطلب، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ لم یکن لرسول اللَّه (ص) خال و لا خالة غیر انّ امّ رسول اللَّه (ص) هى بنت و هب بن عبد مناف بن زهرة و کان بنو زهرة یسمّون اخوال رسول اللَّه، و لهذا قال رسول اللَّه (ص) لسعد بن ابى وقاص هذا خالى.
اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ الى المدینة، شرط الهجرة لانّ هذا نزل قبل فتح مکة. قالت ام هانى: لم اهاجر الیه فلم احلّ له و کنت من الطلقاء.
وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً... اى احللنا لک امراة وهبت نفسها لک بغیر صداق، فامّا غیر المؤمنة لا تحلّ له اذا وهبت نفسها منه، و اختلفوا فى انّه هل کان یحلّ للنّبى (ص) نکاح الیهودیّة و النصرانیّة بالمهر، فذهب جماعة الى انّه کان لا یحلّ له ذلک لقوله. «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً»، و اوّل بعضهم الهجرة فى قوله: اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ على الاسلام اى اسلمن معک، فدلّ ذلک على انّه لا یحلّ له نکاح غیر المسلمة و کان النّکاح ینعقد فى حقّه بمعنى الهبة من غیر ولىّ و لا شهود و لا مهر و کان ذلک من خصائصه (ص) فى النّکاح لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کالزّیادة على الاربع، و وجوب تخییر النّساء کان من خصائصه لا مشارکة لاحد معه، و اختلف اهل العلم فى انعقاد النکاح بلفظ الهبة فى حقّ الامة، فذهب اکثرهم الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التزویج، و هو قول سعید بن المسیب و الزهرى و مجاهد، و به قال مالک و الشافعى. و ذهب قوم الى انّه ینعقد بلفظ الانکاح او التّزویج اختلفوا فى نکاح النبى (ص). فذهب قوم الى انّه کان ینعقد فى حقّه بلفظ الهبة لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، و ذهب آخرون الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التّزویج کما فى حقّ الامة لقوله تعالى: إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها، و کان اختصاصه فى ترک المهر لا فى لفظ النّکاح، و اختلفوا فى التی وهبت نفسها لرسول اللَّه (ص) و هل کانت عنده امرأة منهنّ؟ فقال عبد اللَّه بن عباس و مجاهد: لم تکن عند النّبی (ص) امرأة وهبت نفسها منه و لم تکن عنده امراة الا بعقد نکاح او ملک یمین. و فسر مجاهد «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها»: ما وهبت نفسها، یقول: «ان» کلمة نفى. و قال آخرون: بل کانت عنده موهوبة، و اختلفوا فیها، فقال الشعبى: هى زینب بنت حزیمة الانصاریة، یقال لها: ام المساکین. و قال قتاده: هى میمونة بنت الحارث. و قال على بن الحسین (ع) و الضحاک و مقاتل: هى ام شریک بنت جابر من بنى اسد.
و قال عروة بن الزبیر: هى خولة بنت حکیم من بنى سلیم. و روى انّ امرأة اتته، فقالت له: وهبت لک نفسى، فلم یردّها، فقال: لا حاجة لى الیوم بالنّساء، فزوجها من رجل من الانصار.
قوله: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ، فرض اللَّه على المؤمنین ان لا نکاح الا بولىّ و صداق و شاهدى عدل و لا یحلّ فوق اربع من الحرائر.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فرض علیهم فى ملک الیمین ان لا یکون ملک خبثة انّما یکون ملک طیبة فتکون من اهل الحرب لا من اهل العقد و فى القسم السوىّ تمّ الکلام فى قوله: وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ.
و قوله: لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ منسوق على قوله: «خالِصَةً لَکَ» و المعنى احللنا لک استنکاح الواهبة نفسها و نکاح ما شئت من عدد النّساء لا انّى نسیت ما فرضت على غیرک من المؤمنین ان لا ینکحوا الا بولىّ و شاهدین و صداق و ان یقتصروا على الاربع، لکنّى اردت ان لا یکون علیک حرج فى نکاح من اردت من النّساء غیر هذه التوسعة لا بین بینک و بین غیرک و ارفع من شرفک. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
«تُرْجِی» اى تؤخر، مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ اى تضمّ الیک من تشاء الارجاء تأخیر المرأة من غیر طلاق. و الایواء امساک المرأة على القسم السوى من غیر ارجاء.
قال اهل التّفسیر: کان التّسویة بینهنّ فى القسم واجبا علیه، فلمّا نزلت هذه الایة سقط عنه و صار الاختیار الیه فیهنّ. و قال ابو رزین و ابن زید: نزلت هذه الایة حین غار بعض امّهات المؤمنین على النّبی (ص) و طلب بعضهنّ زیادة النّفقه، فهجرهنّ النّبی (ص) شهرا حتّى نزلت آیة التّخییر، فامره اللَّه عزّ و جلّ ان یخیّرهنّ بین الدّنیا و الآخرة و ان یخلّى سبیل من اختارت الدّنیا و یمسک من اختارت اللَّه و رسوله و على انّه یؤوى الیه من یشاء منهنّ و یرجئ فیرضین به قسم لهنّ او لم یقسم او قسم لبعضهنّ دون بعض او فضّل بعضهنّ فى النّفقة و القسمة فیکون الامر فى ذلک الیه یفعل کیف یشاء، و کان ذلک من خصائصه، فرضین بذلک و اخترنه على هذا الشرط. و اختلفوا فى انّه هل اخرج احدا منهنّ عن القسم؟ فقال بعضهم: لم یخرج احدا بل کان رسول اللَّه (ص) مع ما جعل اللَّه له من ذلک یسوى بینهنّ فى القسم الا سودة فانّها رضیت بترک حقّها من القسم و جعلت یومها لعایشة. و قیل: اخرج بعضهنّ، قال ابو رزین: لمّا نزل التّخییر اشفقن ان یطلقهنّ فقلن: یا نبى اللَّه اجعل لنا من مالک و نفسک ما شئت و دعنا على حالنا، فنزلت هذه الایة فارجأ رسول اللَّه (ص) بعضهنّ و آوى الیه بعضهنّ، فکان ممّن آوى الیه: عائشة و حفصة و زینب بنت جحش و ام حبیبة بنت ابى سفیان فکان یقسم بینهنّ سواء، و ارجأ منهنّ خمسا: ام سلمة و میمونة و سودة و صفیة و جویریة فکان یقسم لهنّ ما شاء. و قال ابن عباس: «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ» اى تطلق من تشاء منهنّ و تمسک من تشاء. و قال الحسن: تترک نکاح من شئت و تنکح من شئت من نساء امّتک، و قال: کان النّبی (ص). اذا خطب امرأة، لم یکن لغیره خطبتها، حتّى یترکها رسول اللَّه (ص).
و قیل: معناه تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتى تهبن انفسهنّ لک فتؤویها الیک و تترک من تشاء فلا تقبلها. روى انّ عائشة لمّا نزلت: وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ قالت: اما تستحیى المرأة تأتى الرّجل فتقول له: قد وهبت لک نفسى! فنزلت هذه الایة: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ، فقالت عائشة: یا رسول اللَّه ارى اللَّه عزّ و جلّ یسارع فى رضاک. یقال: تزوّج رسول اللَّه (ص) ثلث عشرة امراة و لا خلاف انّه مات عن تسع فیهنّ قرشیّات و من سائر العرب. و قیل: لم یتزوّج على خدیجة حتّى ماتت. و قیل: طلّق امرأتین احدیهما الممتنعة و الأخرى المستعیذة، امّا الممتنعة فامرأة لمّا افضى الیها رسول اللَّه بیده امتنعت علیه فطلّقها، و امّا العائذة فامرأة تمیمیة قال لها ازواج رسول اللَّه (ص): اذ ارادک رسول اللَّه فقولى له: اعوذ باللّه منک» فظنّته من الادب فاستعاذت منه، فقال لها: عدت بمعاذ الحقى باهلک. و قیل: تزوّج امرأة من غفار فلمّا نزعت ثیابها رأى بها بیاضا فقال: الحقى باهلک.
قوله: وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ اى طلبت و اردت، اى تؤوى الیک امرأة «ممّن» عزلتهنّ عن القسمة.
فَلا جُناحَ عَلَیْکَ لا اثم علیک، هذا بیان انّ الارجاء لیس بطلاق و اباح اللَّه عزّ و جلّ له ترک القسم لهنّ حتّى لیؤخر من یشاء منهنّ فى نوبتها و یطاء من یشاء منهنّ فى غیر نوبتها و یرد الى فراشه من عزلها، تفضیلا له على سائر الرّجال.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ اى ذلک التّخییر الّذى خیرتک فى صحبتهنّ اقرب الى رضاهنّ و اطیب لانفسهنّ و اقلّ لحزنهنّ اذا علمن انّ ذلک من اللَّه عزّ و جلّ.
وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ اعطیتهنّ «کلّهنّ» من تقریب و ارجاء و عزل و إیواء.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ من امر النّساء و المیل الى بعضهنّ. و قیل: هذا اشارة الى ما یخطر بقلب من ارجا من الکراهة و بقلب من آوى من الشماتة احیانا و ان لم یثبت علیها قلوبهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ قرأ ابو عمرو و یعقوب: فَلا تَحِلُّ بالتّاء، و قرأ الآخرون بالیاء.
«مِنْ بَعْدُ» یعنى من بعد هؤلاء التّسع اللاتى خیرتهنّ فاخترن اللَّه و رسوله شکر اللَّه لهنّ و حرّم علیه النّساء سواهنّ و نهاه عن تطلیقهنّ و عن الاستبدال بهنّ، هذا قول ابن عباس و قتادة و اختلفوا فى انه هل ابیح له النّساء من بعد، قالت عائشة: ما مات رسول اللَّه (ص) حتّى احلّ النّساء. و قال انس: مات على التّحریم. و قیل لابى بن کعب:لو مات نساء النّبی (ص) أ کان یحلّ له ان یتزوّج؟ قال: و ما یمنعه من ذلک؟ قیل: قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ قال: انما احلّ اللَّه له ضربا من النّساء فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ...
الایة، ثمّ قال: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ. قال ابو صالح: أمر أن لا یتزوّج اعرابیّة و لا عربیّة و یتزوّج من نساء قومه من بنات العمّ و العمّة و الخال و الخالة ان شاء ثلث مائة و قال مجاهد: معناه لا تحلّ لک الیهودیّات و لا النّصرانیّات بعد المسلمات.
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ یعنى و لا ان تبدّل بالمسلمات غیرهنّ من الیهود و النصارى یقول: لا تکون ام المؤمنین یهودیّة و لا نصرانیّة.
إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ احلّ له ما ملکت یمینه من الکتابیّات ان یتسرّى بهنّ قال الضحاک: معناه و لا ان تبدّل بازواجک اللاتى هنّ فى حبالتک ازواجا غیرهنّ بان تطلّقهنّ فتنکح غیرهنّ فحرّم علیه طلاق النّساء اللاتى کنّ عنده اذ جعلهنّ امّهات المؤمنین و حرّمهن على غیره حین اخترنه، و امّا نکاح غیرهنّ فلم یمنع منه. قال ابن زید: کانت العرب فى الجاهلیة یتبادلون بازواجهم، یقول الرّجل للرّجل: بادلنى بامرأتک و ابادلک بامرأتى تنزل لى عن امرأتک و انزل لک عن امرأتى، فانزل اللَّه تعالى: وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ یعنى تبادل بازواجک غیرک بان تعطیه زوجتک و تأخذ زوجته إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ لا بأس ان تبدّل بجاریتک ما شئت، فامّا الحرائر فلا.
روى ابو هریرة قال: دخل عیینة بن حصن على النّبی (ص) بغیر اذن و عنده عائشة، فقال له النّبی (ص): یا عیینة فاین الاستیذان؟ قال یا رسول اللَّه: و ما استاذنت على رجل من مضر منذ ادرکت، ثمّ قال: من هذه الحمیراء الى جنبک؟ فقال: هذه عائشة امّ المؤمنین، فقال عیینة: أ فلا اترک لک عن احسن الخلق؟ فقال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه قد حرّم ذلک. فلمّا خرج قالت عائشة: من هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا احمق مطاع و انّه على ما ترین لسیّد قومه.
قوله: وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ یعنى لیس لک ان تطلّق احدا من نسائک و تنکح بدلها اخرى و لو اعجبک جمالها. قال ابن عباس: یعنى أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر بن ابى طالب، فلمّا استشهد جعفر اراد رسول اللَّه (ص) ان یخطبها فنهى عن ذلک إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ. قال ابن عباس. ملک بعد هؤلاء ماریة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً هذا تعظیم للنّهى و تشدید فى التّحریم، و فى الایة دلیل على جواز النّظر الى من یرید نکاحها من النّساء
روى عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا خطب احدکم المرأة فان استطاع ان ینظر الى ما یدعوه الى نکاحها فلیفعل.
و عن المغیرة بن شعبة قال: خطبت امرأة فقال لى النّبی (ص): هل نظرت الیها؟ قلت: لا قال: فانظر الیها فانّه احرى ان یؤدم بینکما.
و عن ابى هریرة انّ رجلا اراد ان یتزوّج امرأة من الانصار، فقال له النّبی (ص): انظر الیها فانّ فى اعین الانصار شیئا.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو «فى شغل» مخفّف خوانند و باقى قرّاء مثقّل خوانند، و هما لغتان مثل السّحت و السّحت، و تفسیر «شغل» بقول ابن عباس افتضاض ابکار است. مصطفى علیه الصلاة و السلام در تفسیر این آیه گفته: «انّ احدهم لیفتضّ فى الغداة الواحدة مائة عذراء» قال: «ففى هذا شغلهم».
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ. حضرت حق جل جلاله و تقدّست اسمائه و تعالت صفاته، درین آیت کریمه کلام قدیم ازلى اظهار قدرت خویش میکند بر عالمیان در آفرینش ایشان. تا بدانند که صانع بىعلت او است، کردگار بىآلت اوست قهار بىعلت اوست غفار بىمهلت اوست. ستّار هر زلّت اوست.
خداوندى که بیافرید از آب ضعیف صورتى لطیف. بنمود صنعتى متین از نطفه مهین. نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون. اعضاء متشاکل، اضداد متماثل.
هر عضوى بنوعى از جمال آراسته. نه بر حد او فزوده نه از قدر او کاسته.
هر یکى را صفتى داده و در هر یکى قوّتى نهاده.
حواسّ در دماغ، بها در پیشانى، جمال در بینى، سحر در چشم، ملاحت در لب، صباحت در خد، کمال حسن در موى، حسد در جگر، حقد در سپرز، شهوت در عروق، ایمان در دل، محبت در سر، معرفت در جان. نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرینتر.
میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست. چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست. چندین غرائب و عجائب از قطره آب..؟ عاقل در نظاره صنعت، و غافل در خواب.
اى جوانمرد تا چند بدیده ظاهر بنشان شواهد نگرى، یک بار بدیده باطن بنشان لطائف نگر.
چنانستى که رب العزة فرمودى: عبدى رویت آراستم و دلت آراستم، رویت آراستم از بهر نظاره خلق. دلت آراستم از بهر نظاره خود. رویت خلق ببیند و دلت من بینم.
بر روى تو که نظارهگاه خلق است حد شریعت راندن روا نداشتم. در دلت که نظارهگاه من است درد قطیعت رسانیدن کى روا دارم.
ما آن خداوندیم که در صفت قدرت ما هم آفریدن است، هم میرانیدن از آفریدن خبر داد که: أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ.
از میرانیدن خبر داد که: نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ.
در آفریدن صفات لطف نمودم. در میراندن کمال قهر نمودم.
بیافریدم، تا قدرت و لطف بینى، بمیرانم، تا سیاست و قهر بینى، باز زنده گردانم تا هیبت و سلطنت بینى.
چون میدانى که قادر و تواناام، حکیم و داناام. و در توانایى و دانایى بىهمتاام، فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ. بپاکى مرا بستاى و بیکتایى و بزرگوارى مرا یاد کن تا فردا ترا در زمره مقربان فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ پیش آرم که من در ازل حکم چنین کردهام و خود در کلام قدیم فرمودهام: فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ.
یکى از بزرگان دین گفته که روح و ریحان هم در دنیاست و هم در عقبى.
روح در دنیاست و ریحان در عقبى. روح آنست که دل بنده مؤمن را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل واشناسد. آن گه بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جاى یابد. آن گه بینا کند تا بنور منت مىبیند. شنوا کند تا پند ازلى مىنیوشد. پاک کند تا همه صحبت او جوید. بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید. بنور خویش روشن کند تا از او باو نگرد. بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه در نگرد او را بیند.
بنده چون برین صفت بسراى سعادت رود آنجا ریحان کرامت بیند. نسیم انس دمیده، زیر درخت وجود تخت رضا نهاده، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته. بنده ملکوار نشسته و دوست ازلى پرده برگرفته بسمع بنده سلام رسانیده و دیدار ذو الجلال نموده.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ اصحاب الیمین از سابقان و مقرّبان بمنزلت و مرتبت فروتراند عابداناند، عبادت از بهر آن میکنند تا بناز و نعیم بهشت رسند و عاملاناند، در دنیا عمل میکنند تا در عقبى. ثواب یابند و رب العزه میفرماید: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
ما مزد نیکوکاران ضایع نکنیم و بهر چه طمع دارند از آن دولت مقیم و ملک کریم ایشان را نومید نکنیم. مزد کارشان تمام دهیم. فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ و فضل خود بر سر نهیم وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته، انوار لطفها افروخته، انواع عطرها سوخته، غلمان و ولدان، خدم و حشم بخدمت ایستاده، ساقیان دل فریب جامهاى شراب بر دست نهاده، مطربان شورانگیز نغمهاى دلرباى درگرفته.
هر یکى چون ملکى نشسته، در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش بر تخت عز تکیه زده، تاج ولایت مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده، بر بساط انبساط از مشاهده مشهود داد بداده، طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده، بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولى جل جلاله پرده برگرفته: مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر نقد گشته، بجلال عز بار خداى که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که اللَّه تعالى بنده عاصى را نوازد بوقت غیان.
خداوندى که بیافرید از آب ضعیف صورتى لطیف. بنمود صنعتى متین از نطفه مهین. نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون. اعضاء متشاکل، اضداد متماثل.
هر عضوى بنوعى از جمال آراسته. نه بر حد او فزوده نه از قدر او کاسته.
هر یکى را صفتى داده و در هر یکى قوّتى نهاده.
حواسّ در دماغ، بها در پیشانى، جمال در بینى، سحر در چشم، ملاحت در لب، صباحت در خد، کمال حسن در موى، حسد در جگر، حقد در سپرز، شهوت در عروق، ایمان در دل، محبت در سر، معرفت در جان. نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرینتر.
میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست. چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست. چندین غرائب و عجائب از قطره آب..؟ عاقل در نظاره صنعت، و غافل در خواب.
اى جوانمرد تا چند بدیده ظاهر بنشان شواهد نگرى، یک بار بدیده باطن بنشان لطائف نگر.
چنانستى که رب العزة فرمودى: عبدى رویت آراستم و دلت آراستم، رویت آراستم از بهر نظاره خلق. دلت آراستم از بهر نظاره خود. رویت خلق ببیند و دلت من بینم.
بر روى تو که نظارهگاه خلق است حد شریعت راندن روا نداشتم. در دلت که نظارهگاه من است درد قطیعت رسانیدن کى روا دارم.
ما آن خداوندیم که در صفت قدرت ما هم آفریدن است، هم میرانیدن از آفریدن خبر داد که: أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ.
از میرانیدن خبر داد که: نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ.
در آفریدن صفات لطف نمودم. در میراندن کمال قهر نمودم.
بیافریدم، تا قدرت و لطف بینى، بمیرانم، تا سیاست و قهر بینى، باز زنده گردانم تا هیبت و سلطنت بینى.
چون میدانى که قادر و تواناام، حکیم و داناام. و در توانایى و دانایى بىهمتاام، فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ. بپاکى مرا بستاى و بیکتایى و بزرگوارى مرا یاد کن تا فردا ترا در زمره مقربان فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ پیش آرم که من در ازل حکم چنین کردهام و خود در کلام قدیم فرمودهام: فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ.
یکى از بزرگان دین گفته که روح و ریحان هم در دنیاست و هم در عقبى.
روح در دنیاست و ریحان در عقبى. روح آنست که دل بنده مؤمن را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل واشناسد. آن گه بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جاى یابد. آن گه بینا کند تا بنور منت مىبیند. شنوا کند تا پند ازلى مىنیوشد. پاک کند تا همه صحبت او جوید. بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید. بنور خویش روشن کند تا از او باو نگرد. بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه در نگرد او را بیند.
بنده چون برین صفت بسراى سعادت رود آنجا ریحان کرامت بیند. نسیم انس دمیده، زیر درخت وجود تخت رضا نهاده، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته. بنده ملکوار نشسته و دوست ازلى پرده برگرفته بسمع بنده سلام رسانیده و دیدار ذو الجلال نموده.
وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ اصحاب الیمین از سابقان و مقرّبان بمنزلت و مرتبت فروتراند عابداناند، عبادت از بهر آن میکنند تا بناز و نعیم بهشت رسند و عاملاناند، در دنیا عمل میکنند تا در عقبى. ثواب یابند و رب العزه میفرماید: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
ما مزد نیکوکاران ضایع نکنیم و بهر چه طمع دارند از آن دولت مقیم و ملک کریم ایشان را نومید نکنیم. مزد کارشان تمام دهیم. فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ و فضل خود بر سر نهیم وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته، انوار لطفها افروخته، انواع عطرها سوخته، غلمان و ولدان، خدم و حشم بخدمت ایستاده، ساقیان دل فریب جامهاى شراب بر دست نهاده، مطربان شورانگیز نغمهاى دلرباى درگرفته.
هر یکى چون ملکى نشسته، در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش بر تخت عز تکیه زده، تاج ولایت مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده، بر بساط انبساط از مشاهده مشهود داد بداده، طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده، بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولى جل جلاله پرده برگرفته: مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر نقد گشته، بجلال عز بار خداى که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که اللَّه تعالى بنده عاصى را نوازد بوقت غیان.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ بشنید خداى قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ سخن آن زن که مىپیچید با تو فِی زَوْجِها در کار شوى خویش وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ و مینالید باللّه وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما. و خداى مىشنود گفت و گوى شما با یکدیگر، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱). خداى شنواست و بیناست.
الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ایشان که مىظهار کنند از مردان شما از زنان خویش ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ زنان ایشان مادران ایشان نیستند. إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ ایشان را مادران جز از آنکه ایشان را زادند نیست. وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً و ایشان که آن میگویند، منکرى میگویند از سخن ناپسندیده. وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲). و خداى فراگذارنده و مهربان است
وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ و ایشان که مىظهار کنند از زنان خویش، ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا و آن گه با سخن خود میگردند، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ آزاد کردن بردهایست مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا پیش از آنکه بهم رسند. ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ این سخنى است و فرمانى که پند میدهند شما را بآن. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳). و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا کفّارت او روزه دو ماه است پیوسته پیش از آنکه بهم رسند. فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ هر که روزه نتواند، فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً کفّارت او طعام دادن شصت درویش است.
ذلِکَ این پند و فرمان آن راست لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ تا فرمان برید خداى و رسول را. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههاى خدایست که در دین خویش نهاد خلق را. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴).
و ناگرویدگان را عذابى است درد نماى.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىخلاف آرند و حدّ رفتن با خدا و با رسول. کُبِتُوا ایشان را خجل و رسوا خواهند کرد، کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنان که ایشان را کردند که پیش از ایشان بودند، وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ و فرو فرستادیم سخنها و آیتهاى روشن. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (ه) و کافران راست عذابى خوار کننده.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که ایشان را بر انگیزد اللَّه همه را بهم، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا و ایشان را آگاه کند از آنچه میکردند أَحْصاهُ اللَّهُ خداى کردار ایشان دانسته و یاد داشته و شمرده وَ نَسُوهُ و ایشان آن را فراموش کرده، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۶). و خداى بر همه چیز گواه است و حاضر.
أَ لَمْ تَرَ نمىدانى أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانها و در زمینهاست. ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ هیچ سه راز کننده بهم نباشند، إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ مگر خداى تعالى چهارم ایشانست، وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ و نه پنج تن، مگر که او ششم ایشانست. وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ و نه کم از آن و نه بیش. إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ مگر که او با ایشانست. أَیْنَ ما کانُوا هر جاى که باشند، ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ پس ایشان را خبر دهد بآنچه میکردند روز رستاخیز. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷).
که اللَّه بهمه چیز داناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى نبینى ایشان را که مىباز زنند از راز کردن. ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ و آنکه مى وا کردند بآنچه ایشان را مىباز زنند از آن. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و با یکدیگر راز میکنند ببزه و ستم. وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ و نافرمانى رسول. وَ إِذا جاؤُکَ بر تو آیند حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. ترا تحیّت کنند نه آن تحیت که خداى فرموده و ترا گفته. وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ و با خود میگویند در دلهاى خویش: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ چونست که خداى ما را بآنچه مىگوییم بنمیگیرد، حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها بسنده است ایشان را دوزخ که بآن شوند فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸). و بد جایگاه که آنست!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا تَناجَیْتُمْ چون راز کنید با یکدیگر، فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ راز مکنید ببزه و ستم و نافرمانى رسول. وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى راز بنیکوکارى کنید بجاى خلق، و ترسیدن از خداى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹). و بپرهیزید از خشم و عذاب آن خداى که شما را با هم خواهند آورند پیش او.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ این راز کردن از دیو است. لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا تا گرویدگان را اندوهگن کند. وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و آن راز گزندکننده نیست مگر بخواست خداى تعالى.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰) و ایدون باد که پشتى داشتن گرویدگان بخداى باد.
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ بشنید خداى قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ سخن آن زن که مىپیچید با تو فِی زَوْجِها در کار شوى خویش وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ و مینالید باللّه وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما. و خداى مىشنود گفت و گوى شما با یکدیگر، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱). خداى شنواست و بیناست.
الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ایشان که مىظهار کنند از مردان شما از زنان خویش ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ زنان ایشان مادران ایشان نیستند. إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ ایشان را مادران جز از آنکه ایشان را زادند نیست. وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً و ایشان که آن میگویند، منکرى میگویند از سخن ناپسندیده. وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲). و خداى فراگذارنده و مهربان است
وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ و ایشان که مىظهار کنند از زنان خویش، ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا و آن گه با سخن خود میگردند، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ آزاد کردن بردهایست مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا پیش از آنکه بهم رسند. ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ این سخنى است و فرمانى که پند میدهند شما را بآن. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳). و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگاه فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا کفّارت او روزه دو ماه است پیوسته پیش از آنکه بهم رسند. فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ هر که روزه نتواند، فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً کفّارت او طعام دادن شصت درویش است.
ذلِکَ این پند و فرمان آن راست لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ تا فرمان برید خداى و رسول را. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههاى خدایست که در دین خویش نهاد خلق را. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴).
و ناگرویدگان را عذابى است درد نماى.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مىخلاف آرند و حدّ رفتن با خدا و با رسول. کُبِتُوا ایشان را خجل و رسوا خواهند کرد، کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ چنان که ایشان را کردند که پیش از ایشان بودند، وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ و فرو فرستادیم سخنها و آیتهاى روشن. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (ه) و کافران راست عذابى خوار کننده.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً آن روز که ایشان را بر انگیزد اللَّه همه را بهم، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا و ایشان را آگاه کند از آنچه میکردند أَحْصاهُ اللَّهُ خداى کردار ایشان دانسته و یاد داشته و شمرده وَ نَسُوهُ و ایشان آن را فراموش کرده، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۶). و خداى بر همه چیز گواه است و حاضر.
أَ لَمْ تَرَ نمىدانى أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانها و در زمینهاست. ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ هیچ سه راز کننده بهم نباشند، إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ مگر خداى تعالى چهارم ایشانست، وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ و نه پنج تن، مگر که او ششم ایشانست. وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ و نه کم از آن و نه بیش. إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ مگر که او با ایشانست. أَیْنَ ما کانُوا هر جاى که باشند، ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ پس ایشان را خبر دهد بآنچه میکردند روز رستاخیز. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷).
که اللَّه بهمه چیز داناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى نبینى ایشان را که مىباز زنند از راز کردن. ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ و آنکه مى وا کردند بآنچه ایشان را مىباز زنند از آن. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و با یکدیگر راز میکنند ببزه و ستم. وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ و نافرمانى رسول. وَ إِذا جاؤُکَ بر تو آیند حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. ترا تحیّت کنند نه آن تحیت که خداى فرموده و ترا گفته. وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ و با خود میگویند در دلهاى خویش: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ چونست که خداى ما را بآنچه مىگوییم بنمیگیرد، حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها بسنده است ایشان را دوزخ که بآن شوند فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸). و بد جایگاه که آنست!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا تَناجَیْتُمْ چون راز کنید با یکدیگر، فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ راز مکنید ببزه و ستم و نافرمانى رسول. وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى راز بنیکوکارى کنید بجاى خلق، و ترسیدن از خداى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹). و بپرهیزید از خشم و عذاب آن خداى که شما را با هم خواهند آورند پیش او.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ این راز کردن از دیو است. لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا تا گرویدگان را اندوهگن کند. وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و آن راز گزندکننده نیست مگر بخواست خداى تعالى.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰) و ایدون باد که پشتى داشتن گرویدگان بخداى باد.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ چون زنان را دست بازدارید.
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکى از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ و سه پاکى ایشان مىشمارید از حیض عدّت را وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ و بترسید از خشم و عذاب خداوند خویش. لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ بیرون مکنید ایشان را از خانهها. وَ لا یَخْرُجْنَ و بیرون نیایند إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر که فاحشهاى بر ایشان درست گردد.
وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههایى است که اللَّه نهاد. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ هر که اندازههاى اللَّه درگذارد. فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خود ستم کرد لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (۱) ندانى مگر که اللَّه پس ناساختن کارى نو آرد و مهر.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زنان بکران عدّت خویش رسند، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ باز آرید ایشان را و نگه دارید بنیکویى.
أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا دست باز دارید بنیکویى وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ و گواه کنید دو مرد راست استوار را از میان خویش. وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ و بپاى دارید گواهى دادن از بهر خداى. ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ باین سخن که با شما میگویند و باین حکم پند میدهند. مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ هر کس را که بگرود بخداى و روز رستاخیز. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که بپرهیزد از ناپسند اللَّه. یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) اللَّه او را بیرون آمد سازد و فرج.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روزى دهد او را از جایى که بنیوسد. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت باللّه باز کند و کار باو بسپارد. فَهُوَ حَسْبُهُ اللَّه بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند. إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ فرمان اللَّه پیش شدنى است. قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (۳) اللَّه هر چیز را اندازهاى و هنگامى نهاد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ آن زنان که از پیرى نومید گشته اند از حیض از زنان شما. إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در گمانید. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس بدانید که عدّت ایشان سه ماه است. وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و آن زنان که هنوز حیض ندیدند،، وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ و باروران زنان أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ عدّت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که از حرام بپرهیزد و حدّهاى اللَّه نگاه دارد. یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (۴) اللَّه کار او بى رنج او بر آسانى باز سازد.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ این فرمان اللَّه است که بر شما فرو فرستاد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ بسترد و ناپیدا کند بدیهاى او وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (۵) و مزد او بزرگ کند.
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان. وَ لا تُضآرُّوهُنَّ و با ایشان ستیزه مکنید. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ و اگر باروران باشند فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ نفقه مىکنید بر ایشان. حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ تا آن گه که بار خود بنهند. فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را. فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مزد ایشان بدهید وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویى بى گزند و ستیز. وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار، پس از فرزند زادن فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (۶) تا دیگرى شیر دهد او را.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ میفرماید که: او که توان را دارد، توانگرانه، از توان خویش نفقه کند. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر. فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ گوى ار آنچه اللَّه او را داد نفقه کن.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اللَّه بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد.
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (۷) اللَّه پس درویشى و دشوارى آسانى دهد و توانگرى.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ اى بسا شهرا. عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها که اهل آن و کسان آن گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ رُسُلِهِ و رسول او. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً شمار ایشان بکردیم شمار کردنى صعب سخت وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (۸) و عذاب کردیم ایشان را عذابى که چنان ندیده بودند و نشناخته.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها بچشیدند گرانى و ناگوارى بد سرانجامى خویش.
وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (۹) و سرانجام ایشان زیان کارى بود.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً ساخت ایشان را اللَّه عذابى سخت، فَاتَّقُوا اللَّهَ پس بترسید از خشم خداى و عقوبت او. یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۰) اى خردمندان الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً بر شما فرو فرستاد اللَّه از خویش سخنى و یادى.
رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ پیغمبرى تا بر شما میخواند. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ سخنان اللَّه روشن کرده و پیدا فرو فرستاده. لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا بیرون آرد گرویدگان نیک کرداران. مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ از تاریکیها بروشنایى. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و هر که بگرود باللّه وَ یَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند. یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ درآرد او را در بهشتها زیر درختان آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن. قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (۱۱) اللَّه او را زاد و ساخت کرد روزیى نیکو.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ اللَّه اوست که بیافرید هفت آسمان وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و از زمین هم چندان. یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ فرو میآید فرمانهاى او میان آسمانها و زمینها. لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تا بدانید که اللَّه تواناست بر هر چیز. وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (۱۲) و اللَّه میداند و میرسد بهر چیز چنان که آن چیز.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ چون زنان را دست بازدارید.
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکى از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ و سه پاکى ایشان مىشمارید از حیض عدّت را وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ و بترسید از خشم و عذاب خداوند خویش. لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ بیرون مکنید ایشان را از خانهها. وَ لا یَخْرُجْنَ و بیرون نیایند إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر که فاحشهاى بر ایشان درست گردد.
وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازههایى است که اللَّه نهاد. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ هر که اندازههاى اللَّه درگذارد. فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خود ستم کرد لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (۱) ندانى مگر که اللَّه پس ناساختن کارى نو آرد و مهر.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زنان بکران عدّت خویش رسند، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ باز آرید ایشان را و نگه دارید بنیکویى.
أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا دست باز دارید بنیکویى وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ و گواه کنید دو مرد راست استوار را از میان خویش. وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ و بپاى دارید گواهى دادن از بهر خداى. ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ باین سخن که با شما میگویند و باین حکم پند میدهند. مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ هر کس را که بگرود بخداى و روز رستاخیز. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که بپرهیزد از ناپسند اللَّه. یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) اللَّه او را بیرون آمد سازد و فرج.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روزى دهد او را از جایى که بنیوسد. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت باللّه باز کند و کار باو بسپارد. فَهُوَ حَسْبُهُ اللَّه بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند. إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ فرمان اللَّه پیش شدنى است. قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (۳) اللَّه هر چیز را اندازهاى و هنگامى نهاد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ آن زنان که از پیرى نومید گشته اند از حیض از زنان شما. إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در گمانید. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس بدانید که عدّت ایشان سه ماه است. وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و آن زنان که هنوز حیض ندیدند،، وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ و باروران زنان أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ عدّت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که از حرام بپرهیزد و حدّهاى اللَّه نگاه دارد. یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (۴) اللَّه کار او بى رنج او بر آسانى باز سازد.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ این فرمان اللَّه است که بر شما فرو فرستاد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ بسترد و ناپیدا کند بدیهاى او وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (۵) و مزد او بزرگ کند.
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان. وَ لا تُضآرُّوهُنَّ و با ایشان ستیزه مکنید. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ و اگر باروران باشند فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ نفقه مىکنید بر ایشان. حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ تا آن گه که بار خود بنهند. فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را. فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مزد ایشان بدهید وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویى بى گزند و ستیز. وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار، پس از فرزند زادن فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (۶) تا دیگرى شیر دهد او را.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ میفرماید که: او که توان را دارد، توانگرانه، از توان خویش نفقه کند. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر. فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ گوى ار آنچه اللَّه او را داد نفقه کن.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اللَّه بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد.
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (۷) اللَّه پس درویشى و دشوارى آسانى دهد و توانگرى.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ اى بسا شهرا. عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها که اهل آن و کسان آن گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ رُسُلِهِ و رسول او. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً شمار ایشان بکردیم شمار کردنى صعب سخت وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (۸) و عذاب کردیم ایشان را عذابى که چنان ندیده بودند و نشناخته.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها بچشیدند گرانى و ناگوارى بد سرانجامى خویش.
وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (۹) و سرانجام ایشان زیان کارى بود.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً ساخت ایشان را اللَّه عذابى سخت، فَاتَّقُوا اللَّهَ پس بترسید از خشم خداى و عقوبت او. یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۰) اى خردمندان الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً بر شما فرو فرستاد اللَّه از خویش سخنى و یادى.
رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ پیغمبرى تا بر شما میخواند. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ سخنان اللَّه روشن کرده و پیدا فرو فرستاده. لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا بیرون آرد گرویدگان نیک کرداران. مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ از تاریکیها بروشنایى. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و هر که بگرود باللّه وَ یَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند. یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ درآرد او را در بهشتها زیر درختان آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن. قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (۱۱) اللَّه او را زاد و ساخت کرد روزیى نیکو.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ اللَّه اوست که بیافرید هفت آسمان وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و از زمین هم چندان. یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ فرو میآید فرمانهاى او میان آسمانها و زمینها. لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ تا بدانید که اللَّه تواناست بر هر چیز. وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (۱۲) و اللَّه میداند و میرسد بهر چیز چنان که آن چیز.
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول بعضى مفسّران مکّى است و بقول بعضى مدنى، نوزده آیتست هفتاد و دو کلمه، دویست و هفتاد حرف، و درین سوره از منسوخات هیچ چیز نیست.
و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى بعدد هر حرفى که بر ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام فرو فرستاد او را ده نیکى در دیوان اعمال بنویسند. و در آثار سلف است که: هر که سورة الاعلى بر خواند چنانست که پنج یکى از قرآن خواند. و رسول خدا (ص) خواندن این سوره دوست داشتى. و هر گه که بخواندن این سوره آغاز کردى گفتى: «سبحان ربّى الاعلى» و بزرگان صحابه چون على (ع) و زبیر و عبد اللَّه عباس و عبد اللَّه زبیر و عبد اللَّه عمرو و ابو موسى اشعرى رضی اللَّه عنهم چون در نماز این سوره خواندندى، بگفتندى: «سبحان ربّى الاعلى» ضحاک گفت: من قرأها فلیقرأها کذلک هر که این سوره خواند تا آن کلمات بگوید، چنان که ایشان گفتند. و تأویل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى این نهادند که قل: «سبحان ربّى الاعلى». معنى آنست که بگو اى محمد: «سبحان ربّى الاعلى» و اوّل کسى که «سبحان ربّى الاعلى» گفت میکائیل بود. مصطفى (ص) جبرئیل را بپرسید که: «گوینده این کلمات را در نماز یا در غیر نماز ثواب چیست»؟
فقال یا محمد! ما من مؤمن و لا مؤمنة یقولها فی سجوده او فی غیر سجوده الّا کانت له فی میزانه اثقل من العرش و الکرسىّ و جبال الدّنیا و یقول اللَّه صدق عبدى انا اعلى فوق کلّ شیء و لیس فوقى شیء، اشهدوا ملائکتى انّى قد غفرت لعبدى و ادخلته جنّتى فاذا مات زاره میکائیل کلّ یوم. فاذا کان یوم القیامة حمله على جناحه فیوقفه بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول: یا ربّ شفّعنى فیه، فیقول قد شفّعتک فیه اذهب به الى الجنّة
و قال عقبة بن عامر: لمّا نزلت فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ، قال رسول اللَّه (ص): اجعلوها فى رکوعکم، فلمّا نزل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: اجعلوها فی سجودکم.
قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى یعنى: قل «سبحان ربّى الاعلى». و الى هذا التّأویل ذهب جماعة من الصّحابة و التّابعین. و قال قوم: معناه: نزّه رَبِّکَ الْأَعْلَى عمّا یقول فیه الملحدون و یصفه به المبطلون و جعلوا الاسم زائدة فی الآیة دخلت لتحسین الکلام کقوله: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ» و یحتجّ بهذا من یجعل الاسم و المسمّى واحدا لانّ احدا لا یقول سبحان اسم اللَّه سبحان اسم ربّنا. انّما یقول سبحان اللَّه سبحان ربّنا. فکان معنى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ: «سبّح ربّک». و قیل: الاسم صفته و معناه نزّه وصفه عمّا لا یلیق به. و قیل: نزّه اسمه عن ان تسمّى به غیره فلا یسمّى احد اللَّه غیره تعالى ذکره و جلّت عظمته. و قال: ابن عباس: معناه: صلّ بامر ربک أعلى أی علا کلّ شیء قدرة و سلطانا و الالف للمبالغة لا للمقابلة.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى اى خلق کلّ ذى روح فَسَوَّى خلقته و خصّ کلّ واحد بتألیف و نظم على ما اراده و قیل: سوّى الیدین و الرّجلین و العینین.
و قیل: سوّى اى عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ على علم فاعله و اراد به.
وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى قرأ الکسائى بتخفیف الدّال قَدَّرَ و شدّدها الآخرون و هما بمعنى واحد و المعنى: «قدّر» الارزاق «فهدى» لاکتساب الارزاق و المعاش. و قیل: «قدّر» الخلق ازواجا ذکرا و انثى ثمّ هداهم لوجه التّوالد و التّناسل و علّمهم کیف یأتیها و کیف تأتیه. و قیل: هدیه الى اجتناب المضارّ و ابتغاء المنافع.
و قیل: «هدى» الانسان لمصالحه و البهائم لمراتعها. و قیل: «هدیه السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»، و قیل: «قدّر» السّعادة و الشّقاوة علیهم. ثمّ یسّر لکلّ واحد من الطّائفتین سلوک ما «قدّر» علیه. و قیل: «قدّر» الذّنوب على عباده ثمّ هداهم الى التّوبة.
و قیل: «قدّر» فى الرّحم تسعة اشهر اقلّ او اکثر «فهدى» للخروج من الرّحم، و قیل: جعل الهدایة فی قلب الطّفل حتّى طلب ثدى امّه و میّزه من غیره.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى اى انبت ما ترعاه الدّوابّ من بین اخضر و اصفر و احمر و ابیض.
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذى تراه فوق السّیل «احوى» اى اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعى» «احوى» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوى» فى موضع نصب على الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الى الحوّة و هی السّواد، اى من شدّة خضرته یعنى: که از سیرابى سیاه بام بود و از سبزى با سیاهى میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» اى جفّفه حتّى صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذى تراه فوق الماء.
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» اى سنجمع حفظ القرآن فی قلبک و قراءته فی لسانک حتّى «فَلا تَنْسى» کقوله: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». قیل: کان النّبی (ص) یتلقّف القرآن من جبرئیل بسرعة فکان اذا قرأ آیة کان ان یسبقه بالتّلقّف مخافة ان ینسى فانزل اللَّه سبحانه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى». فلم ینس بعدها شیئا من القرآن البتّة ما عاش و فی هذا اعجاز عظیم. و قوله: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى ممّا لم یقع به التّکلیف فی التّبلیغ و لا یجب علیه اداؤه فینسیه اللَّه سبحانه اذا شاء. و قال الحسن و قتادة: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان ینسیه برفع حکمه و تلاوته کما قال تعالى: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» و الانساء نوع من النّسخ و نسخ اللَّه عزّ و جلّ من کتابه ثلاثة الوان، منها ما انسى رسوله و وضع عنه حکمه و منها ما انساه و اثبت حکمه کالرّجم و لآیتان تشملان معا هذین اللّونین و اللّون الثّالث ما اثبت ظاهره و وضع عنه حکمه. و قیل: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى اى نعلّمک و نحفظ علیک ما نقرأه فلا تترک العمل بما امرت به.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان لا تعمل به بالنّسخ. حکى انّ ابن کیسان النّحوى حضر مجلس الجنید یوما فقال: یا با القاسم ما تقول فی قوله عزّ و جلّ: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى»؟
فاجابه مسرعا کانّه تقدّم السّؤال قبل ذلک باوقات لا تنسى العمل به فاعجب ابن کیسان ذلک اعجابا شدیدا. و قال: لا یفضض اللَّه فاک مثلک تصدّر قوله: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى من القول و الفعل. قیل: یعنى اعلان الصّدقة و اخفاها.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى للخلّة الیسرى. و الیسرى الفعلى من الیسر و هو سهولة عمل الخیر، اى نسهّل لک العمل الّذى یوصلک الى الجنّة. و قیل: معناه نوفّقک للشّریعة الیسرى و هی الحنیفیّة السّمحة السّهلة. و قیل. هو متّصل بالکلام الاوّل معناه: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ اى ما تقرأه على جبرئیل اذا فرغ من التّلاوة وَ ما یَخْفى ما تقرأه فی نفسک مخافة النّسیان ثمّ وعده فقال: وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى نهوّن علیک الوحى حتّى تحفظه و تعلمه.
«فَذَکِّرْ» اى عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» تجىء فى العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنى هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکرى» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ على ذلک و تنبیه على انّه ینفع.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى اى سیتّعظ بالقرآن من یخشى اللَّه سبحانه و یخشى عقوبته قیل: نزلت فی عثمان بن عفّان. و قیل: قوله: إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى «ان» شرط و جوابه قوله: «سیذّکّر» الا انّه ارتفع لاجل السّین الّتى فیه و هی تنوب مناب الفاء و معناه: «ان» تنفع «الذّکرى» یذّکّر من یخشى.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى اى و یتجنّب «الذّکرى» «الاشقى» الکافر.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى یعنى: نار جهنّم و الصّغرى نار الدّنیا. وفی الخبر عن ابى هریرة عن النّبیّ (ص) قال: انّ نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنّم غسلت بماء البحر مرّتین و لولا ذلک لما خلقت فیها منفعة.
و قیل: النَّارَ الْکُبْرى الطّبقة السّفلى من جهنّم.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى موتا بصفة و حیاة بصفة اى لا یموت موتا مریحا و لا یحیى حیاة ملذّة. نزلت هذه الآیة فی عتبة بن الولید و ابى جهل.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اى صادف البقاء و نال الفوز و النّجاة من قال لا اله الّا اللَّه و تطهّر من الشّرک هذا قول عطاء و عکرمة و ابن عباس. و قیل: من صار زاکیا بان عمل صالحا. و قال قتادة: ترید به الزّکاة المفروضة و قیل: «تزکّى» اى اسلم و صدّق.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ یعنى الشّهادة «فصلّى» یعنى: «و صلّى» مع الشّهادة و هذه الکلمات تجمع ارکان الایمان التّزکّى: التّصدیق، و الذّکر: الشّهادة، و الصّلاة: العمل.
و قیل: نزلت فی زکاة الفطر و صلاة العید و التّکبیر فیه و یروى هذا عن عمرو بن عوف المزنى عن رسول اللَّه (ص) و عن ابى العالیة و عمر بن عبد العزیز و غیرهم. و فی هذا التّفسیر نظر و اضطراب لانّ هذه السّورة فی قول اکثر العلماء مکیّة و لم یکن بمکّة صوم و لا زکاة فطر و لا عید الّا ان تکون السّورة مدنیّة و هو فی قول بعضهم. و قال بعض الفقهاء من المتأخّرین: یجوز ان یکون النّزول سابقا على الحکم کما قال: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ فالسّورة مکیّة و ظهر اثر الحلّ یوم الفتح حتّى
قال (ص): «احلّت لى ساعة من نهار و کذلک نزل بمکة سیهزم الجمع و یولّون الدّبر. قال عمر بن الخطاب: کنت لا ادرى اىّ الجمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النّبیّ (ص) یقول: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال: قال رسول اللَّه (ص): قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى قال: «من شهد ان لا اله الّا اللَّه و خلع الانداد و شهد انّى رسول اللَّه».
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى قال: هى الصّلوات الخمس و المحافظة علیها حین ینادى بها و الاهتمام بمواقیتها.
قال النّبیّ (ص): «علم الایمان الصّلاة فمن فرّغ لها قلبه و حافظ علیها بحدودها فهو مؤمن».
و قیل: الصّلاة هاهنا الدّعاء. قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا قرأ ابو عمرو و یعقوب بالیاء و الضّمیر للاشفین.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا على الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین اى بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا على الاستکثار من الآخرة.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقى» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعى کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» على الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى تجىء فی کلام العرب افعل بمعنى الفاعل کثیرا و هذا من جملته، و قال قتادة وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ فى الخیر «ابقى» فى البقاء.
«إِنَّ هذا» یعنى: ما ذکر من قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اربع آیات لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى اى فی الکتب الاولى الّتى انزلت قبل القرآن ذکر فیها فلاح المتزکّى و المصلّى و ایثار الخلق الدّنیا و انّ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. ثمّ بیّن الصّحف. فقال: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى و قیل: السّورة کلّها فی الصّحف الاولى. و قیل جمیع القرآن فی الصّحف الاولى، و قیل: انّ فی «صُحُفِ إِبْراهِیمَ» ینبغى للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه و فی حدیث ابى ذر (رض) قال قلت: یا رسول اللَّه کم انزل اللَّه من کتاب؟ قال: مائة و اربعة کتب، منها على آدم عشر صحف و على شیث خمسین صحیفة و على اخنوخ و هو ادریس ثلاثین صحیفة و هو اوّل من خطّ بالقلم و على ابراهیم عشر صحائف، و التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ فی الرّکعتین اللّتین یؤثر بعدهما بسبّح اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فی الوتر «بقل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى بعدد هر حرفى که بر ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السّلام فرو فرستاد او را ده نیکى در دیوان اعمال بنویسند. و در آثار سلف است که: هر که سورة الاعلى بر خواند چنانست که پنج یکى از قرآن خواند. و رسول خدا (ص) خواندن این سوره دوست داشتى. و هر گه که بخواندن این سوره آغاز کردى گفتى: «سبحان ربّى الاعلى» و بزرگان صحابه چون على (ع) و زبیر و عبد اللَّه عباس و عبد اللَّه زبیر و عبد اللَّه عمرو و ابو موسى اشعرى رضی اللَّه عنهم چون در نماز این سوره خواندندى، بگفتندى: «سبحان ربّى الاعلى» ضحاک گفت: من قرأها فلیقرأها کذلک هر که این سوره خواند تا آن کلمات بگوید، چنان که ایشان گفتند. و تأویل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى این نهادند که قل: «سبحان ربّى الاعلى». معنى آنست که بگو اى محمد: «سبحان ربّى الاعلى» و اوّل کسى که «سبحان ربّى الاعلى» گفت میکائیل بود. مصطفى (ص) جبرئیل را بپرسید که: «گوینده این کلمات را در نماز یا در غیر نماز ثواب چیست»؟
فقال یا محمد! ما من مؤمن و لا مؤمنة یقولها فی سجوده او فی غیر سجوده الّا کانت له فی میزانه اثقل من العرش و الکرسىّ و جبال الدّنیا و یقول اللَّه صدق عبدى انا اعلى فوق کلّ شیء و لیس فوقى شیء، اشهدوا ملائکتى انّى قد غفرت لعبدى و ادخلته جنّتى فاذا مات زاره میکائیل کلّ یوم. فاذا کان یوم القیامة حمله على جناحه فیوقفه بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول: یا ربّ شفّعنى فیه، فیقول قد شفّعتک فیه اذهب به الى الجنّة
و قال عقبة بن عامر: لمّا نزلت فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ، قال رسول اللَّه (ص): اجعلوها فى رکوعکم، فلمّا نزل سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: اجعلوها فی سجودکم.
قوله: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى یعنى: قل «سبحان ربّى الاعلى». و الى هذا التّأویل ذهب جماعة من الصّحابة و التّابعین. و قال قوم: معناه: نزّه رَبِّکَ الْأَعْلَى عمّا یقول فیه الملحدون و یصفه به المبطلون و جعلوا الاسم زائدة فی الآیة دخلت لتحسین الکلام کقوله: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ» و یحتجّ بهذا من یجعل الاسم و المسمّى واحدا لانّ احدا لا یقول سبحان اسم اللَّه سبحان اسم ربّنا. انّما یقول سبحان اللَّه سبحان ربّنا. فکان معنى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ: «سبّح ربّک». و قیل: الاسم صفته و معناه نزّه وصفه عمّا لا یلیق به. و قیل: نزّه اسمه عن ان تسمّى به غیره فلا یسمّى احد اللَّه غیره تعالى ذکره و جلّت عظمته. و قال: ابن عباس: معناه: صلّ بامر ربک أعلى أی علا کلّ شیء قدرة و سلطانا و الالف للمبالغة لا للمقابلة.
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى اى خلق کلّ ذى روح فَسَوَّى خلقته و خصّ کلّ واحد بتألیف و نظم على ما اراده و قیل: سوّى الیدین و الرّجلین و العینین.
و قیل: سوّى اى عدّل قامته. و قیل: خلقه مستویا متقنا محکما لیدلّ على علم فاعله و اراد به.
وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى قرأ الکسائى بتخفیف الدّال قَدَّرَ و شدّدها الآخرون و هما بمعنى واحد و المعنى: «قدّر» الارزاق «فهدى» لاکتساب الارزاق و المعاش. و قیل: «قدّر» الخلق ازواجا ذکرا و انثى ثمّ هداهم لوجه التّوالد و التّناسل و علّمهم کیف یأتیها و کیف تأتیه. و قیل: هدیه الى اجتناب المضارّ و ابتغاء المنافع.
و قیل: «هدى» الانسان لمصالحه و البهائم لمراتعها. و قیل: «هدیه السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»، و قیل: «قدّر» السّعادة و الشّقاوة علیهم. ثمّ یسّر لکلّ واحد من الطّائفتین سلوک ما «قدّر» علیه. و قیل: «قدّر» الذّنوب على عباده ثمّ هداهم الى التّوبة.
و قیل: «قدّر» فى الرّحم تسعة اشهر اقلّ او اکثر «فهدى» للخروج من الرّحم، و قیل: جعل الهدایة فی قلب الطّفل حتّى طلب ثدى امّه و میّزه من غیره.
وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى اى انبت ما ترعاه الدّوابّ من بین اخضر و اصفر و احمر و ابیض.
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذى تراه فوق السّیل «احوى» اى اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعى» «احوى» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوى» فى موضع نصب على الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الى الحوّة و هی السّواد، اى من شدّة خضرته یعنى: که از سیرابى سیاه بام بود و از سبزى با سیاهى میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» اى جفّفه حتّى صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذى تراه فوق الماء.
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» اى سنجمع حفظ القرآن فی قلبک و قراءته فی لسانک حتّى «فَلا تَنْسى» کقوله: «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». قیل: کان النّبی (ص) یتلقّف القرآن من جبرئیل بسرعة فکان اذا قرأ آیة کان ان یسبقه بالتّلقّف مخافة ان ینسى فانزل اللَّه سبحانه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى». فلم ینس بعدها شیئا من القرآن البتّة ما عاش و فی هذا اعجاز عظیم. و قوله: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى ممّا لم یقع به التّکلیف فی التّبلیغ و لا یجب علیه اداؤه فینسیه اللَّه سبحانه اذا شاء. و قال الحسن و قتادة: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان ینسیه برفع حکمه و تلاوته کما قال تعالى: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها» و الانساء نوع من النّسخ و نسخ اللَّه عزّ و جلّ من کتابه ثلاثة الوان، منها ما انسى رسوله و وضع عنه حکمه و منها ما انساه و اثبت حکمه کالرّجم و لآیتان تشملان معا هذین اللّونین و اللّون الثّالث ما اثبت ظاهره و وضع عنه حکمه. و قیل: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى اى نعلّمک و نحفظ علیک ما نقرأه فلا تترک العمل بما امرت به.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان لا تعمل به بالنّسخ. حکى انّ ابن کیسان النّحوى حضر مجلس الجنید یوما فقال: یا با القاسم ما تقول فی قوله عزّ و جلّ: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى»؟
فاجابه مسرعا کانّه تقدّم السّؤال قبل ذلک باوقات لا تنسى العمل به فاعجب ابن کیسان ذلک اعجابا شدیدا. و قال: لا یفضض اللَّه فاک مثلک تصدّر قوله: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى من القول و الفعل. قیل: یعنى اعلان الصّدقة و اخفاها.
وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى للخلّة الیسرى. و الیسرى الفعلى من الیسر و هو سهولة عمل الخیر، اى نسهّل لک العمل الّذى یوصلک الى الجنّة. و قیل: معناه نوفّقک للشّریعة الیسرى و هی الحنیفیّة السّمحة السّهلة. و قیل. هو متّصل بالکلام الاوّل معناه: إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ اى ما تقرأه على جبرئیل اذا فرغ من التّلاوة وَ ما یَخْفى ما تقرأه فی نفسک مخافة النّسیان ثمّ وعده فقال: وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرى اى نهوّن علیک الوحى حتّى تحفظه و تعلمه.
«فَذَکِّرْ» اى عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى» تجىء فى العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنى هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکرى» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ على ذلک و تنبیه على انّه ینفع.
سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى اى سیتّعظ بالقرآن من یخشى اللَّه سبحانه و یخشى عقوبته قیل: نزلت فی عثمان بن عفّان. و قیل: قوله: إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرى «ان» شرط و جوابه قوله: «سیذّکّر» الا انّه ارتفع لاجل السّین الّتى فیه و هی تنوب مناب الفاء و معناه: «ان» تنفع «الذّکرى» یذّکّر من یخشى.
یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى اى و یتجنّب «الذّکرى» «الاشقى» الکافر.
الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى یعنى: نار جهنّم و الصّغرى نار الدّنیا. وفی الخبر عن ابى هریرة عن النّبیّ (ص) قال: انّ نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنّم غسلت بماء البحر مرّتین و لولا ذلک لما خلقت فیها منفعة.
و قیل: النَّارَ الْکُبْرى الطّبقة السّفلى من جهنّم.
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى موتا بصفة و حیاة بصفة اى لا یموت موتا مریحا و لا یحیى حیاة ملذّة. نزلت هذه الآیة فی عتبة بن الولید و ابى جهل.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اى صادف البقاء و نال الفوز و النّجاة من قال لا اله الّا اللَّه و تطهّر من الشّرک هذا قول عطاء و عکرمة و ابن عباس. و قیل: من صار زاکیا بان عمل صالحا. و قال قتادة: ترید به الزّکاة المفروضة و قیل: «تزکّى» اى اسلم و صدّق.
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ یعنى الشّهادة «فصلّى» یعنى: «و صلّى» مع الشّهادة و هذه الکلمات تجمع ارکان الایمان التّزکّى: التّصدیق، و الذّکر: الشّهادة، و الصّلاة: العمل.
و قیل: نزلت فی زکاة الفطر و صلاة العید و التّکبیر فیه و یروى هذا عن عمرو بن عوف المزنى عن رسول اللَّه (ص) و عن ابى العالیة و عمر بن عبد العزیز و غیرهم. و فی هذا التّفسیر نظر و اضطراب لانّ هذه السّورة فی قول اکثر العلماء مکیّة و لم یکن بمکّة صوم و لا زکاة فطر و لا عید الّا ان تکون السّورة مدنیّة و هو فی قول بعضهم. و قال بعض الفقهاء من المتأخّرین: یجوز ان یکون النّزول سابقا على الحکم کما قال: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ فالسّورة مکیّة و ظهر اثر الحلّ یوم الفتح حتّى
قال (ص): «احلّت لى ساعة من نهار و کذلک نزل بمکة سیهزم الجمع و یولّون الدّبر. قال عمر بن الخطاب: کنت لا ادرى اىّ الجمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النّبیّ (ص) یقول: «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال: قال رسول اللَّه (ص): قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى قال: «من شهد ان لا اله الّا اللَّه و خلع الانداد و شهد انّى رسول اللَّه».
وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى قال: هى الصّلوات الخمس و المحافظة علیها حین ینادى بها و الاهتمام بمواقیتها.
قال النّبیّ (ص): «علم الایمان الصّلاة فمن فرّغ لها قلبه و حافظ علیها بحدودها فهو مؤمن».
و قیل: الصّلاة هاهنا الدّعاء. قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا قرأ ابو عمرو و یعقوب بالیاء و الضّمیر للاشفین.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا على الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین اى بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا على الاستکثار من الآخرة.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقى» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعى کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» على الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى تجىء فی کلام العرب افعل بمعنى الفاعل کثیرا و هذا من جملته، و قال قتادة وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ فى الخیر «ابقى» فى البقاء.
«إِنَّ هذا» یعنى: ما ذکر من قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى اربع آیات لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى اى فی الکتب الاولى الّتى انزلت قبل القرآن ذکر فیها فلاح المتزکّى و المصلّى و ایثار الخلق الدّنیا و انّ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى. ثمّ بیّن الصّحف. فقال: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى و قیل: السّورة کلّها فی الصّحف الاولى. و قیل جمیع القرآن فی الصّحف الاولى، و قیل: انّ فی «صُحُفِ إِبْراهِیمَ» ینبغى للعاقل ان یکون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا على شأنه و فی حدیث ابى ذر (رض) قال قلت: یا رسول اللَّه کم انزل اللَّه من کتاب؟ قال: مائة و اربعة کتب، منها على آدم عشر صحف و على شیث خمسین صحیفة و على اخنوخ و هو ادریس ثلاثین صحیفة و هو اوّل من خطّ بالقلم و على ابراهیم عشر صحائف، و التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ فی الرّکعتین اللّتین یؤثر بعدهما بسبّح اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فی الوتر «بقل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۲
فایز دشتی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۴