عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة اقوال مفسران درین آیت مختلف است. قومى گفتند: این خلق آدم است و تصویر وى، یعنى: خلقنا اباکم و صوّرنا اباکم، یعنى آدم (ع)، بحکم آنکه فرزندان همه از اجزاء اواند، و منفصل ازو.
خلق آدم را منزلت خلق همگان داد، و مضاف الیه بجاى مضاف نهاد. و قول جمهور مفسران در خلق و تصویر آدم (ع) آنست که: رب العزة چون خواست که آدم را بیافریند، بزمین وحى آمد که: انى خالق منک خلقا، منهم من یطیعنى، و منهم من یعصینى، فمن اطاعنى ادخلته الجنة، و من عصانى ادخلته النار.
گفت: من از تو خلقى خواهم آفرید ازیشان هست که فرمان بردارى کند، و هست که نافرمان شود. هر که فرمان بردار بود، او را ببهشت فرو آرم، و هر که نافرمان بود او را بآتش بسوزم.
پس جبرئیل را فرستاد، تا قبضه‏اى خاک بردارد. زمین بفریاد آمد: انى اعوذ بعزة الذى ارسلک أن تأخذ منى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب. زمین بزنهار آمد جبرئیل او را زنهار داد، و بازگشت. میکائیل آمد بفرمان حق تا قبضه‏اى بردارد، همان شنید و بازگشت. ملک الموت آمد بفرمان حق جل جلاله. زمین همان گفت. ملک الموت جواب داد که: و أنا اعوذ بعزته ان اعصى له امرا. قبضه‏اى برگرفت از چهار گوشه زمین، از روى آنکه در آن هم شور بود و هم خوش، هم سرخ و هم سیاه و هم سپید، هم هامون و هم شکسته. لا جرم فرزندان آدم مختلف آمدند چنان که قبضه خاک مختلف بود، فمنهم الطیّب و الخبیث و الصالح و الجمیل و القبیح. از آن است که رنگهاشان مختلف است، و صورتها و لونها و خلقها مختلف. قال اللَّه تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ.
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضى خوشخوى‏اند، و بعضى بد خوى. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفى است صلوات اللَّه علیه، قبضه‏اى سپید برداشت، قبضه نورانى که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیل‏تر کردند، و بیالودند، و از آن شمامه‏اى بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلى اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وى بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وى کردند، و روزگارى چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلى دوسنده. پس روزگارى برآمد تا صلصال گشت گلى خشک. صلصل اى صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وى بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتى تصویره. پس رب العزة بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدى ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکة عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکة: هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. و قال النبى (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکة من نور». و درست آنست که اللَّه تعالى قبضه‏اى خاک که آدم را از آن آفرید از روى زمین خود گرفت، یدل على ذلک ما روى ابو موسى الاشعرى أن النبى (ص) قال: «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى رحمة اللَّه فى سنته. و علیه اهل السنة و الجماعة.
قومى گفتند: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ با آدم شود، ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ با فرزندان. یعنى: خلقنا اباکم ثم صورناکم فى ظهره، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «خلق اللَّه آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة» و ذکر الحدیث. این آفرینش اول است که فرزندان آدم را نگاشتند، و ایشان را از صلب وى بیرون آوردند، و برو عرض کردند. میان ابى کعب و عبد اللَّه عباس در آن خلاف است. عبد اللَّه عباس گفت: نطف بودند، ابى کعب گفت: ارواح بودند. قومى گفتند: خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ هر دو با فرزندان شود، یعنى: خلقناکم فى اصلاب الآباء، ثم صورناکم فى بطون الامهات، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «اذا اراد اللَّه خلق عبد، فجامع الرجل المرأة طار ماؤه فى کل عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه عز و جل، ثم احضره کل عرق له فى اىّ صورة ما شاء رکبه»، و قیل: خلقناکم نطفا و علقا و مضغا، ثم صوّرناکم بالوجوه و العیون و الاعضاء.
و فى ذلک ما روى ان النبى (ص) قال: «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا بأربع کلمات، فیقول: اکتب اجله و رزقه. و شقىّ او سعید»، و فى بعض الآثار: «ان اللَّه عز و جل خلق الارض و السماء و الجامدات اظهارا لقدرته، و خلق الملائکة و الشیاطین و الجن اظهارا لسلطانه و هیبته، و خلق بنى آدم اظهارا لمغفرته و رحمته.»
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ بر قول اوّل «ثم» بموقع خویش افتاده، و سخن بر یک نظم راست است بترتیب خویش، که خلق و تصویر و خطاب هر سه با آدم شود. اول خلق وى بود از گل، پس تصویر، پس خطاب، و اگر خلق و تصویر با فرزندان شود پس «ثم» معنى آنست که: ثمّ اخبرکم انّا قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ لآدم مع الملائکة، و فى علم اللَّه. و در بعضى تفسیر آورده‏اند که رب العزة دو بار فریشتگان را سجود فرمود: آدم را یک بار آن گه که خلقت وى تمام گشته بود، و ذلک قوله: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، و یک بار آن گه که گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. و این قول بر خلاف اجماع مفسران است. قومى گفتند: بیست و اند فریشته بودند که ایشان را سجود فرمودند. قومى گفتند: فریشتگان زمین را فرمودند، و قول درست آنست که همه فریشتگان بودند، که رب العزّة گفت: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، و این نهایت توکید است. کلهم دلیل است که همه سجود کردند نه بعضى، و اجمعون دلیل سرعت طاعت است یعنى که همه بهم بودند در یک وقت نه در اوقات مختلفه، و تمامى شرح این قصه در سورة البقرة رفت.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ این سؤال توبیخ و تعنیف است، و «لا» زیادة است، یعنى: ما منعک ان تسجد اذ أمرتک؟ این دلیل است که على الانفراد او را سجود فرمودند، پس با فریشتگان در خطاب شد، و رب العالمین دانست که چه چیز او را بازداشت از سجود، لکن خواست که وى را درین سؤال توبیخ کند، و تا آنچه در دل دارد بزبان بگوید، و با خلق نماید، که وى معاند است، تا این معنى موعظتى باشد فرزند آدم را، و زجرى باشد ایشان را از نافرمانى.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ یعنى منعنى من السجود له انى خیر منه، اذ کنت ناریا و کان طینیا، و النّار تغلب الطین. قال ابن عباس: اول من قاس ابلیس، فأخطأ القیاس، فمن قاس الدین بشى‏ء من رأیه قرنه اللَّه مع ابلیس، و قال ابن سیرین: اوّل من قاس ابلیس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاییس. ابلیس قیاس کرد، و در قیاس خطا کرد گفت: من از آتشم، و آدم از گل، و آتش به از گل، پس من به‏ام از آدم. قیاس کرد و در قیاس خطا کرد، که بعضى جواهر بر بعضى تفضیل نهاد، بى‏آنکه وى را در آن علمى بود. جوهر آتش بپسندید، و جوهر گل بنکوهید، و ندانست که این دو جوهر دو خلق‏اند از خلق خدا، که منافع عباد را آفریده‏اند، و از آنجا که جوهریت است همه یکسان‏اند اگر اختلافیست در اعراض و اوصاف است، و اگر ناچار است تفضیل بعضى بر بعضى، پس گل فضل دارد بر آتش. از وجوه یکى آنکه در جوهر گل رزانت است و سکون و وقار و حلم و حیا و صبر، و این داعیه توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت، و در جوهر آتش خفّت و طیش و حدّت است و ارتفاع و اضطراب، و این داعیه تمرد و استکبار است و موجب لعنت. دیگر وجه آنست که گل سبب جمع است، و آتش سبب تفریق.
سوم: آتش سبب عذاب است، و گل سبب عذاب نیست. چهارم خبر ناطق است که: تراب الجنة مشک اذفر، و در هیچ خبر نیامد که در بهشت آتش است، یا در آتش خاک است. چون درست شد که آتش را بر گل فضل است، و تفضیل جواهر بعضى بر بعضى وجه نیست، معلوم گشت که قیاس ابلیس خطا بود و عین معصیت و موجب لعنت، اما قیاس صحیح روا باشد و عین طاعت بود، چنان که ابراهیم (ع) کرد: چون غروب کواکب و شمس و قمر دید دلیل گرفت بر حدوث آن، و دانست که آن را محدثى و مدبرى است. از آن برگشت، و روى در طلب حق نهاد، گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً الایة. لا جرم رب العزة او را از آن باز نزد، و از وى طاعت شمرد. و گفته‏اند: جواب این سخن که ابلیس گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ آنست که اینجا گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
. فردا که کرامت آدم آشکارا گردد ابلیس گوید: کاشکى من از آن خاک بودمى که آدم را از آن آفریده‏اند.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من الجنة. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها یعنى فى الجنة. معنى آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برترى جوید و فرمان را مخالف بود، وى را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضى انه منزلة بعد منزلة، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فى المرور الى جهة السفل دفعة واحدة، و گفته‏اند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، اى: فاهبط من الارض الى جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فى الارض على آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنى، و برترى جویى بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وى را در زمین نبیند مگر بصورت پیرى شکسته، بر وى جامه‏اى کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من المرتبة التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها اى تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعة.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس تا بروز قیامت زمان خواست، و درین زمان خواستن مراد وى آن بود تا مرگ نچشد، گفت: أنظرنى اى: امهلنى، إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ من قبورهم، و هو النفخة الآخرة عند قیام الساعة. رب العزة گفت: إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ رو که ترا زمان دادم. قومى گفتند: این انظار تا بنفخه اولى است. قومى گفتند: تا بروز قیامت. و درست آنست که وقت آن معین نیست، که رب العزّة بجواب وى نگفت: انک من المنظرین الى یوم یبعثون، و لا الى یوم القیامة، و آنجا که گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آن تعیین وقت نیست، و این تعیین در حق هیچ کس مقتضى حکمت نیست، که هر که داند که تا کى میزید، نفس خود فرا پى مرادات و شهوات و ارتکاب محظورات دارد، و توبه و عذر خواستن همیشه در تأخیر مى‏نهد، تا بآن وقت معیّن نزدیک گردد، آن گه توبه کند، پس در تعیین وقت مرگ اغراء است بر معاصى و دلیرى، و این در دین روا نیست، و بحکمت راست نیست.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی اى فبما اضللتنى و لعنتنى و خیّبتنى و أهلکتنى. گفته‏اند: این «ما» مصدرى است، یعنى باغوائک ایاى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ، اى اترصد لهم فأصدهم عن سلوک الصراط المستقیم، و هو الدین القیم، و قیل: هو طریق الجنة، و قیل: طریق مکّة.
قال النبى (ص): «انّ الشیطان قعد لابن آدم بطرقه، فقعد له بطریق الاسلام، فقال أ تسلم و تذر دینک و دین آبائک؟! فعصاه، فأسلم. ثم قعد له بطریق الهجرة، فقال: أ تهاجر و تذر أرضک و دیارک؟ فعصاه، و هاجر. ثم قعد له بطریق الجهاد، و هو جهد النفس و المال، قال: تقاتل فتقتل، فتنکح المرأة، و یقسم المال؟! فعصاه، فجاهد.
یکى از علماء دین و اصحاب حدیث در مسجد حرام نشسته بود نام وى طاوس.
فقیهى قدرى در پیش وى شد. طاوس بچشم انکار در وى نگرست، و او را از مسجد بیرون کرد. یکى گفت طاوس را که: این مردى فقیه است، بر وى مى‏استخفاف کنى؟! طاوس گفت: ابلیس افقه منه، یقول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی، و هذا یقول: انا اغویت نفسى، یعنى که ابلیس اغواء و اضلال از حق دید، و قدرى از خود مى‏بیند، پس ابلیس ازو فقیه‏تر بود.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه در آیم بر ایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ از پیش ایشان، یعنى از سوى دنیاى ایشان بأمل دراز نمودن، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از سوى آخرت ایشان بفراموش کردن آن بر ایشان، وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سوى دین ایشان، چنان که آنجا گفت: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین، وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ من قبل دنیاهم و امانیهم، و یقال من بین ایدیهم من قبل الآخرة، فأزین لهم التکذیب بالبعث و بالجنة و النار، و من خلفهم، یعنى من قبل الدنیا فأزینها فى اعینهم، فأرغّبهم فیها، فلا یعطون فیها حقا، و عن ایمانهم، یعنى من قبل دینهم، فان کانوا على هدى شبهته علیهم، حتى یشکّوا فیه، و ان کانوا على ضلالة زیّنتها لهم، و عن شمائلهم، یعنى من قبل الشهوات و اللذات من المعاصى و أشتهیها الیهم، و یقال: من بین ایدیهم مکابرة، و من خلفهم مخاتلة، و عن ایمانهم من طریق الهدى، و عن شمائلهم الاحتجاج بحجج المضلین.
قال ابن عباس: و لم یقل من فوقهم، لان رحمة اللَّه تنزل علیهم من فوقهم، و لم یقل من تحتهم، لان الإتیان منه موحش. و قال فى الاولیین «من» لابتداء الغایة، و فى الآخریین «عن»، لان «عن» یدل على الانحراف. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ موحدین مطیعین. قال الحسن: لما اغوى آدم (ع) علم أن ذریته اضعف منه، فقال اللَّه: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ.
قالَ اخْرُجْ اى قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودى امتناع نمودى، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها اى من الجنة، مَذْؤُماً اى مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
مَدْحُوراً اى مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، و قیل: مطرودا من السماء. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ این لام ایدر لام قسم است، و لَأَمْلَأَنَّ این لام جواب قسم است، اى لمن تبعک منهم على دینک من اولاد آدم لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ یعنى من الکافرین و قرنائهم من الشیاطین.
کرر الخروج فى هذه الآیات ثلاث مرات، لان الاول خروج مطلق، و الثانى خروج بصفة صغار و ذل، و الثالث بصفة طرد و ذم شدید. قال سعید بن المسیب: ابلیس ابو الشیاطین، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و لا یموتون، و الجانّ ابو الجن، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و یموتون، و الملائکة لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون و لا یموتون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ اى: و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى اتخذاها مسکنا تسکنان فیه. پس از آنکه ابلیس نافرمانى کرد، و او را از بهشت بیرون کردند، با آدم (ع) این خطاب رفت که: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ. اى آدم! در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا، و آن را مسکن خویش سازید. سکون ضد، حرکت است، و ساکن منزل اگر چه حرکت کند، او را ساکن گویند، که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز. و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است، که رب العزة مؤمنان را آفریده، و ایشان را وعده داده که در آن شوند، و ذلک فى قوله: قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؟ مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. قومى از اهل بدعت گفتند: آن بهشتى بود در آسمان که آدم و حوا را بود على الخصوص، نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده داده‏اند، و قومى گفتند: در زمین بود آن بهشت، و این هر دو قول باطلست، و قول درست آنست که اول گفتیم.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشی‏ء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مى‏پیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى‏ عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفته‏اند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شى‏ء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شى‏ء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفته‏اند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضی‏ء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى‏. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامه‏اى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خوانده‏اند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به‏
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مى‏کردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مى‏شناختند و میگفتند: جامه‏اى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفته‏اند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفته‏اند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول‏ این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ این جواب ایشان است که کارهایى دیدند و رسمهایى که در جاهلیت پدران ایشان نهاده بودند، و گمان بردند که آن را آغاز راست است، و از آسمان بآن فرمان است، گفتند: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» رب العالمین آن برایشان رد کرد، یعنى آن فحشاء است، و اللَّه بفحشاء نفرماید، بلکه بعدل فرماید. أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ اى: بالعدل. میگوید: اللَّه بداد میفرماید، بدانستن هر چیز بر آن جاى که هست، و نگرستن بهر چیز بآن سزا که هست. آفریدگار بخدایى دانى، و آفریده ببندگى دانى، و حرام بحرامى دانى، و حلال بحلالى دانى، و مردار پلید دانى.
وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ مسجد ایدر سجود است. یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روى فرا کعبه کنید، و گفته‏اند: معنى آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزاى سجود شما است. وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى: وحّدوه و لا تشرکوا به شیئا. آن گه خطاب با منکران بعث گردانید، گفت: کَما بَدَأَکُمْ و لم تکونوا شیئا تَعُودُونَ خلقا جدیدا. چنان که نبودید و شما را بیافرید، هم چنان بآخر شما را باز آفریند، یعنى هم بر آن صورت اول چنان که بودید، و گفته‏اند که: از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بى‏هیچ چیز، فردا از خاک برهنه برآئید بى‏هیچ چیز (۲).
و منه‏ قول النبى (ص): «یحشر الناس حفاة عراة غرلا، و اول من یکسا ابراهیم (ع)» ثم قرأ: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا.
مجاهد و مقاتل گفتند: کما بدأکم فى الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء، یعنى که در ازل شما را دو فرقت آفرید: فَرِیقاً هَدى‏ یعنى هداهم لدینه، وَ فَرِیقاً حَقَّ اى وجب عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ لما سبق من علمه فیهم، و در دنیا همان دو فرقت باشد، چنان که گفت: فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ، و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند، المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، و منه‏ قوله (ص) «یموت الرجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه».
محمد بن کعب گفت هر که در ازل در خلقت اول سعید آمد در ابد در خلقت آخر هم سعید آید، و اگر چه عمل وى عمل اهل شقاوت بود، چنان که سحره فرعون، و هر که در خلقت اول شقى آمد، در خلقت آخر هم شقى آید اگر چه عمل وى عمل اهل سعادت باشد همچون ابلیس.
قال النبى (ص): «ان العبد لیعمل عمل اهل النار، و انه من اهل الجنة، و یعمل عمل اهل الجنة، و انه من اهل النار، و انما الاعمال بالخواتیم»، و روى: «ان الرجل لیعمل بعمل اهل النار حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل الجنة فیدخل الجنة، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الجنة حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار».
قتاده گفت: بدأهم من التراب، و الى التراب یعودون. نظیره قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ». قال ابن عباس فى هذه الایة: اذا امات اللَّه الخلق فى النفخة الاولى انزل من السماء ماء فأنبت بذلک الماء اجسامهم، کما خلقهم من الماء کذلک یعید خلقهم بالماء، و هو قوله: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا». إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ فیه دلالة على ان من کان کافرا و هو لا یعلم انه کافر فهو کافر، لان اللَّه تعالى اعلمنا انهم یحسبون انهم مهتدون، و هم مبطلون.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ الزینة الثیاب، و قیل: النعال، و قیل: المشط، و قیل: التخشع و السکینة و الوقار، لقول النبى (ص) «ایتوها و علیکم السکینة و الوقار»، و قیل: رفع الایدى فى الصلاة
لقول النبى (ص): «ان لکل شى‏ء زینة، و ان زینة الصلاة رفع الایدى فیها فى ثلاث مواطن: عند الاحرام، و عند الرکوع، و عند رفع الرأس من الرکوع.
و گفته‏اند: درین آیت فرمان است بستر عورت در نماز و در طواف، که در عرب قومى طواف میکردند برهنه، هم زنان و هم مردان، اما زنان دوالکها در یک نظم با هم میکردند، و بعورت خود فرو مى‏آویختند، و گویند: زنى برین صفت طواف میکرد و میگفت:
الیوم یبدوا بعضه او کله
و ما بدا منه فلا احله‏
و تعظیم خانه را چنین میکردند. رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد درین آیت، و ستر عورت در طواف و در نماز واجب کرد، گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ یعنى عند الطواف، و انما سمى الطواف مسجدا لانه یختص به.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اهل جاهلیت در ایام حج گوشت و چربش و شیر نمى‏خوردند تعظیم حج را. مسلمانان گفتند: ما سزاوارتریم که تعظیم حج را چریش نخوریم، و ریاضت کنیم: رب العالمین آیت فرستاد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى: کلوا اللحم و الدسم و اشربوا اللبن، و لا تسرفوا بحظرکم على انفسکم ما احللت لکم من اللحم و الدسم.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قال سفیان: ما قصرت به عن حق اللَّه فهو اسراف، و ما جاوزت به حق اللَّه فهو اسراف: و قال: «لو أنفقت مثل احد فى طاعة اللَّه لم تکن مسرفا، و لو أنفقت درهما فى معصیة اللَّه لکان اسرافا، و قال الکلبى لا تسرفوا اى لا تحرموا طیبات ما احل اللَّه لکم، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ المجاوزین الحلال الى الحرام فى الطعام و الشراب.
در مجلس هارون الرشید طبیبى ترسا از واقدى پرسید که میگویند: علم دو است: علم ادیان و علم ابدان، در کتاب شما ازین علم طب چیزى هست؟ واقدى گفت: رب العزة در یک نیمه آیت علم طب جمع کرد، و ذلک قوله: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا.
نصرانى گفت: و از پیغامبر شما هیچ چیز روایت کنند ازین علم؟ گفت: آرى، روایت کنند که گفت: «المعدة بیت الداء، و الحمیة رأس کل دواء، و أعط کل بدن ما عوّدته».
نصرانى گفت: ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ این اضافت ملک و تملیک است. الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ یعنى خلقه و أظهره. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ گفته‏اند: این زینت و رزق که اللَّه بندگان را بیرون آورد ابریشم است از کرم، و عسل است از نحل، و جوهر از خاک، و در از صدف، و بوى از عود، و میوه از زمین. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هى الشاء و البانها، لأنهم حرموه فى حجهم، و قیل: هى البحائر و السوائب. قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى مباحة لهم مع اشتراک الکافرین معهم فى الدنیا، خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ اى لا یشارکهم فیها یوم القیامة من لیس بمؤمن، و قیل: هى للمؤمنین فى الدنیا مشوبة بالکد و الحزن، خالصة یوم القیامة من التعب و النصب و الحزن. «خالصة» قراءت عامه نصب است بر حال مگر نافع که برفع خواند، و معناه: قل هى خالصة یوم القیامة. کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نفسر ما احللت و ما حرمت، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انى انا اللَّه لا شریک لى. این آیت ردّ است بر دو گروه از مجرمان: یک گروه از عرب که از انعام و حرث حرامها ساختند، چون بحیره و سائبه و وصیله و حامى و اولاد آن، و دیگر گروه رهبان‏اند، و من نحا نحوهم، که حلالهاى مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند بترهب. اللَّه آن تحریم بر هر دو گروه رد کرد، و آن گه از حرام کردهاى خود بعضى برشمرد، گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ فواحش آشکارا محرمات مطاعم‏اند و ملابس، چون ابریشم آزاد بر مردان، و در مکروهات چون فراش پوست سباع، و اشربه حرام چون مسکرات، و مکروه چون عصیرهاى نشیش آورده، و آنچه ازین باب است چون میاثر ارجوان و میاثر حمر و میاثر نمور و قبایع حمائلها از زر، و تدخن بمجامر سیمین و زرین، و اکل و شرب بأوانى و ملاعق سیمین و زرین، و تزیّی مردان بزى زنان و تزیى زنان بزى مردان، چون وشم و تفلیج و تنمص و خضاب سیاه مردان را، و وصل موى زنان را، و فواحش زبان چون لقب کردن و غیبت کردن، و در نسب مسلمانان غمص کردن، و آنچه ازین باب است فرقعة الاصابع که این همه از مناهى‏اند. و باطن فواحش فروج‏اند و سرقات و تخلیطهاى نهانى و غش در بضاعات و بخس در کیل و وزن و امثال آن. وَ الْإِثْمَ یعنى الذنوب کلها، و قیل: هو ما دون الحد، و قیل: هو الخمر.
وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ بغى نامى است دو چیز را: بیداد جستن را و حسد بردن را، اما آنچه بیداد است و افزونى جستن، آنست که گفت: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَیْهِمْ، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ، وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ، وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ این همه بمعنى بیداد است و افزونى جستن بچیزى که آدمى را آن نرسد، یا بدلیرى بارى بر خود نهادن که با آن نتاود، یا کارى در گرفتن که علم آن نداند، یا خود را بى‏کردار چیزى بیوسیدن که آن نیرزد، و گذاره حق خود طلب کردن از گفت یا کرد که وى را نرسد و نسزد.
و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفى (ص) و در نبوّت وى و در امت وى حسد بردند. آنست که گفت: بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ. و جاى دیگر گفت: إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. جاى دیگر این بغى را تفسیر کرد، گفت: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ. و گفته‏اند: آنچه در دل آید آدمى را حسد آنست، چون کرد و گفت آن حسد بغى گشت. و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت: «اذا ظننتم فلا تحققوا، و اذا حسدتم فلا تبغوا، و اذا تطیرتم فلا ترجعوا».
میگوید: چون شما را پنداشتى در دل آید، و در مسلمانى ببدى ظنى برید، آن پنداشت و آن ظن فرا درستى مبرید، و که شما را از کسى بدى در دل آید، بر آن کس بیرون میائید، و که شما را فال بد افتاد، در آن کار که میروید، یا بر آن راه، برمگردید.
وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً اى: حجة و برهانا، لانهم زعموا ان اللَّه امرهم بعبادة الاوثان. وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من أنه حرّم الحرث و الانعام، و أن الملائکة بنات اللَّه. و گفته‏اند: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این بر قصاص است و بر گویندگان بى‏علم. درین آیت جامعه همه ناپسندهاى ظاهر و باطن حرام کرد، و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندى بى‏علم، و خبر درست است از مصطفى (ص): «لیس احد ا غیر من اللَّه، من اجل ذلک حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و لیس احد احب الیه العذر من اللَّه عز و جل، من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ این جواب قومى است که از رسول خدا (ص) تعجیل عذاب میخواستند، چنان که گفت: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ». رب العزة گفت: هر گروهى را وقتى است نامزد کرده، که ایشان را در آن وقت عذاب و هلاک آید که در آن تقدیم و تأخیر نبود.
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرب‏اند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفى است صلى اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنى: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ»، و گفته‏اند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».
فَمَنِ اتَّقى‏ یعنى اتّقى الشرک باللّه و الوثوب على الحق و الاستعصاء على الرسول و الآباء على النّذیر، و أصلح دینه و عمله، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ اذا خاف الخلق فى القیامة وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اذا حزنوا، و قیل: فلا خوف علیهم اى لا یخافون فى الآخرة ذهاب ثوابهم، و لا هم یحزنون على ما فاتهم من العمل بها فى الدنیا، کما یحزنون من ترک العمل بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها این استکبار استکبار تکذیب است هم چنان که آنجا گفت: اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ، وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ. این استکبار کفر است. أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون.
فَمَنْ أَظْلَمُ اى: لا اجد اظلم ممّن افترى على اللَّه کذبا، بأن معه شریک و أنّه امر بتحریم الحرث و الانعام و الالبان و الثیاب، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یعنى بآیات القرآن فأنکر النبوة و ردّ الرّسالة، أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ یعنى ما کتب لهم من العذاب فى القرآن، و هو سواد الوجه و رزقه العیون لمن یفترى على اللَّه، و ذلک فى قوله: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. باین قول کتاب قرآن است، و گفته‏اند: کتاب لوح محفوظ است، و معنى آنست که بایشان رسد آنچه ایشان را نوشته و حکم کرده در لوح محفوظ از عمر و رزق و عمل و شقاوت و سعادت.
قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار، و مقعده من الجنّة». قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان اهل السعادة فییسر لعمل السعادة، و أما من کان من اهل الشقاوة فییسّر لعمل الشقوة»، ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ الایة.
و قال (ص): «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امّه اربعین یوما، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا بأربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه، و شقى او سعید، ثم ینفخ فیه الرّوح».
و گفته‏اند: کتاب اینجا کلمات حفظه است، یعنى جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت. میگوید: جزاء آن بایشان رسد لا محاله، خیرا کان او شرّا، و ذلک قوله تعالى: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ‏ یعنى ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار، فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم. قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا. این سؤال تبکیت و تقریع است، یعنى فریشتگان با ایشان گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ اى تعبدون من دون اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا.
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت، یعنى قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النّار فى الآخرة: این ما کنتم تعبدون من دون اللَّه من الالهة؟ هل یمنعونکم من النّار؟ قالوا ضلّوا عنا، یعنى ضلت الالهة عنا فلا نراهم. یقول اللَّه تعالى: وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ، معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش.
و گفته‏اند: این آن گه باشد که کافران گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جوارح ایشان بر ایشان گواهى دهند، چنان که رب العزة گفت: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ ادْخُلُوا اى: قال اللَّه، و قیل: قال خزنة جهنم: ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ اى ادخلوا النّار مجتمعین مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ. این دلیل است که جن میرند همچون انس، و قول حسن آنست که نمیرند. و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکسان‏اند. کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ النّار لَعَنَتْ أُخْتَها التی ادخلت قبلها.
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند، و پیش از ایشان در آتش شده، پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند، تلاعن تحیّة دوزخیان است، بر پیشینان لعنت کنند، و پیشینان پسینان را بینند، گویند: «لا مَرْحَباً بِکُمْ».
گفته‏اند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابى صابى را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقى. حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا اى تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فى النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنى آخر الامم، لاولیهم یعنى اول الامم. سدى گفت: اخریهم یعنى الذین کانوا فى آخر الزمان، لا ولیهم یعنى الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، مى‏گوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ اى عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
و قیل: معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به، قال اللَّه تعالى: لِکُلٍّ ضِعْفٌ للتابع و المتبوع عذاب مضعّف، للمتبوع بکفره و اغوائه، و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به، اى: کفیتم ما تسألون. و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم، حمل بر لفظ است نه بر معنى، زیرا که کل اسمى است ظاهر غیبت را موضوع.
مراد آنست که: لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر. باقى تعلمون بتاء خوانند بر خطاب، و معنى آنست که: لکلّکم ضعف من العذاب، و الخطاب للتابعین و المتبوعین، و هم المضلّون، اى: و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ لانّکم کفرتم کما کفرنا، فنحن و أنتم فى الکفر سواء. فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ اى فذوقوا بکسبکم و کفرکم، و لا تحیلوا الذنب على غیرکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى القرآن، وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها اى عن الایمان بها، لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ این گشاد در آسمان درین موضع آنست که: هیچ آدمى نیست مگر او را در آسمان دو در است: یکى کردار وى برند بآن، و دیگر روزى وى فرستند از آن، و اگر مرد کافر است، آن یک در کردار خود بسته است، که کردار وى به آسمان نبرند، و چون مرگ آمد آن در روزى دربندند، هر دو در بر کافر بسته بماند.
و قیل: لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ اى ابواب الجنة، لان الجنة فى السماء، و لهذا قال: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. و قیل: لا تفتح لهم ابواب السماء یعنى لارواحهم و اعمالهم، لانها خبیثة، فلا یصعد بها بل یهوى بها الى سجّین تحت الارضین.
و فى ذلک‏ روى ابو هریرة عن رسول اللَّه (ص)، قال: «ان المیّت تحضره الملائکة، فاذا کان الرجل الصالح، قالوا اخرجى ایتها النفس المطمئنة الطیبه التی کانت فى الجسد الطیب. اخرجى حمیدا و أبشرى بروح من اللَّه و ریحان، و رب غیر غضبان، فیقولون ذلک حتى یعرج بها الى السماء، فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان.
فیقال مرحبا بالنفس المطمئنّة الطیبة التی کانت فى الجسد الطیب. ادخلى حمیدا و أبشرى بروح و ریحان، و رب غیر غضبان. فیقال لها ذلک حتى یسرى بها الى السماء السابعة، و اذا کان الرجل السوء قالوا: اخرجى ایتها النفس الخبیثة التی کانت فى الجسد الخبیث.
اخرجى ذمیما و أبشرى بحمیم و غساق، و آخر من شکله ازواج. فیقولون ذلک حتى یخرج ثم یعرج بها الى السماء فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان. فیقال: لا مرحبا بالنفس الخبیثة کانت فى الجسد الخبیث. ارجعى ذمیما، فانه لا تفتح لک ابواب السماء، فترسل بین السماء و الارض، فتصیر الى القبر.
و فى أخبار المعراج انه قال صلى اللَّه علیه و سلم: «ثم انتهى بى الى السماء الدنیا، و اذا انا برجل کهیئته یوم خلقه اللَّه، لم یتغیر منه شى‏ء، و اذا هو یعرض علیه ارواح ذریته، فاذا کان روح مؤمن، قال: روح طیب، و ریح طیبة. اجعلوا کتابه فى علیین، و اذا کان روح کافر، قال: روح خبیث، و ریح خبیثة. اجعلوا کتابه فى سجین. فقلت: یا جبرئیل: من هذا؟ قال: هذا ابوک آدم (ع).
لا تُفَتَّحُ بتاء و تخفیف قراءت بو عمرو است، و تأنیث تأنیث ابواب راست که جمع است، و اما تخفیف از آن است که فعل مخفف کثرة فائده دهد، چنان که فعل مشدد، و حجة این قراءت آنست که در سورة القمر گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ، و بیاء و تخفیف قراءت حمزه و کسایى است. وجه یاء آنست که فعل متقدم است، و تأنیث ابواب نه حقیقى است، و وجه تخفیف گفته آمد. «و تفتّح» بتاء و تشدید قراءت باقى است، تاء تأنیث ابواب را است، چنان که گفتیم، و تشدید کثرت ابواب را، لانه یقتضى فتحا بعد فتح، و قیل: معنى التشدید انّه لیس حالهم کحال المؤمنین فى التفتیح مرة بعد مرة.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اى یدخل البعیر فى ثقب الإبرة. و جمّل، بضمّ جیم و تشدید میم در شواذ خوانده‏اند، و آن رسن غلیظ باشد که کشتى بآن بندند، و این سخن بر آن تأویل است که عرب گویند: ما فعلت ذلک و لا افعله حتى یشیب الغراب و یسودّ اللبن و یبیضّ القار و ما ذرّ شارق، و بر تعارف است و نه آنست که اهل کلام گفتند که اللَّه بر محال نه قادر است. وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ اى: و هکذا نجزى المجرمین لا یدخلون الجنة.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ اى توابیت من نار قد سمّروا فیها بالمسامیر مع قرناء من الشیاطین، وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ اطباق من نار اطبقت علیهم، فلا یدخل علیهم فیها روح، و لا یخرج منهم نفس. «المهاد» الوطاء الّذى یفرش، و منه مهد الصبى، و «الغواشی» اللباس المجلل مثل اللحاف، و منه غاشیة السراج، و غشى المریض، و الغشاوة التی تکون على الولد، و نظیر الایة قوله: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، و قوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ. ثم قال: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ الذین اشرکوا باللّه نجزیهم جهنم و ما فیها من العذاب.
قال رسول اللَّه (ص): «نارکم جزء من سبعین جزءا من نار جهنم». قیل: یا رسول اللَّه! ان کانت لکافیة، قال: «فضّلت علیها بتسعة و ستین جزء کلّهن مثل حرّها»، و قال (ص): «اشتکت النار الى ربها، فقالت: رب اکل بعضى بعضا، فأذن لها بنفسین: نفس فى الشتاء، و نفس فى الصیف، اشدّ ما تجدون من الحر، و أشد ما تجدون من الزمهریر».
و در اخبار معراج است که مصطفى (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروى و خشمگین، از خشم روى درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادى نمود، و تازه روى و خندان به مصطفى (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشى و ناخوشى. جبرئیل گفت: اى محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادى و تازه رویى و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لى جهنم».
مرا صفت کن که دوزخ چون است؟ گفت: یا محمّد! و الذى بعثک بالحق لو أن حلقة من السلسلة التی ذکر اللَّه وضعت على جبال الدنیا لذابت حتى تبلغ تخوم الارضین السّفلى. یا محمد! ان فى جهنم وادیا تستعیذ باللّه جهنم منه فى کل یوم سبعین مرة، و ان فى الوادى بئرا تستعیذ باللّه ذلک الوادى و جهنم سبعین مرة منها، و ان فى البئر جبا تستعیذ باللّه تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم منه سبعین مرة، و ان فى ذلک الجبّ حیة یستعیذ باللّه ذلک الجب و تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم فى کل یوم سبعین مرة منها، اعدها اللَّه للفسقة من حملة القرآن من امتک.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ الایة خداوند زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جلّ جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانى خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و نیکو پرستیدن خود و نیکو زیستن با خلق ایشان را تلقین کرد، و بشناخت اسباب رضاء خود گرامى کرد. و این آیت از جوامع الکلم است که مصطفى (ص) گفته: «بعثت بجوامع الکلم، و اختصر لى العلم اختصارا».
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفته‏اند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفته‏اند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیف‏تر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقه‏اى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بى‏مرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفته‏اند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مى‏دربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مى‏دربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر کس ننهیم مگر توان او أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ایشانند که بهشتیان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۴۲) جاویدى جاویدان در آن.وَ نَزَعْنا و بیرون کشیدیم ما فِی صُدُورِهِمْ آنچه در دلهاى ایشان بود مِنْ غِلٍّ از ناراستى با یکدیگر و ناحق شناسى تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر ایشان در بهشت جویهاى روان وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و سخن ایشان در بهشت آنست که گویند: حمد و ستایش نیکو خداى را الَّذِی هَدانا لِهذا او که راه نمود ما را باین جاى و باین کار و باین روز وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ و نه آنیم ما که باین روز و باین جاى راه خواستیم دانست و توانست لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ اگر نه آن بودى که راه نمود اللَّه ما را لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فرستادگان خداوند ما براستى بما آمده بودند وَ نُودُوا و آواز دهند ایشان را أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ که آنک این بهشت أُورِثْتُمُوها آن را بشما میراث دادند بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳) بآن کردارهاى نیکو که میکردید.
وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ و آواز دهند اهل بهشت اهل آتش را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا که آنچه خداوند ما ما را وعده کرده بود راست یافتیم فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا آنچه شما را بآن مى‏تهدید کرد و وعده داد راست یافتید؟ قالُوا نَعَمْ جواب دهند که آرى، یافتیم فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ تا درین سخن باشند آواز دهد آواز دهنده‏اى ببانگ بلند از میان ایشان أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۴۴) که لعنت خدا و راندن وى بر آن ستمکاران بر خود.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که مى‏بر گردانیدند از راه خداى وَ یَبْغُونَها عِوَجاً و آن را عیب میجستند و در آن کجى مى‏بیوسیدند وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کافِرُونَ (۴۵) و ایشان بروز رستاخیز کافران.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ و میان اهل آتش و اهل بهشت پرده‏اى است وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ و بر سر آن سور بر کنگره‏ها آن مردانى‏اند یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ که مى‏شناسند هم بهشتیان را بسیماى ایشان، و هم دوزخیان را بسیماى ایشان وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند از آن بالا باهل بهشت أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گویند: سلام بر شما باد لَمْ یَدْخُلُوها در نرفته‏اند در بهشت انیز وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (۴۶) اما امید میدارند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ و هر گاه که چشمهاى ایشان بگردانند تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ بسوى اهل آتش قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما! لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۷) ما را با این ستمکاران مکن.
وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ و آواز دهند اصحاب اعراف رِجالًا مردانى را از اهل آتش یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ که مى‏شناسد ایشان را بنمون و آساء ایشان قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ گویند: چه بکار آمد و چه سود داشت شما را جمع دنیاى شما وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸) و آن گردنکشى که مى‏کردید از پذیرفتن حق.
أَ هؤُلاءِ اینان که در بهشت‏اند الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ ایشان‏اند که سوگند میخوردند در دار دنیا لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ که اللَّه هرگز بخشایش خویش بایشان نرساند ادْخُلُوا الْجَنَّةَ اى اصحاب اعراف! در روید در بهشت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹) نه بیم بر شما و نه هرگز اندوهگن بید.
وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند دوزخیان اهل بهشت را أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ که بر ما ریزید و ما را دهید لختى ازین آب بهشت. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ و طعام دهید ما را از آنچه اللَّه شما را روزى کرد قالُوا بهشتیان گویند إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰) که اللَّه حرام کرده است طعام و شراب بهشت بر کافران.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً ایشان که دین خویش به بیکارى و بازى گرفتند وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و زندگانى این جهان ایشان را بفرهیفت و مشغول داشت فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ امروز آن روز است که ایشان را فرو گذاریم در آتش چون فراموش کردگان کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا چنان که ایشان فراموش کردند دیدار این روز که ایشان را بود فراموش وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۵۱) و بآنچه بسخنان ما جحود آوردند و نااستوار گرفتند.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ و آوردیم بایشان نامه‏اى فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ آن را تفصیل دادیم و روشن باز نمودیم بر دانشى هُدىً وَ رَحْمَةً راهنمونى و بخشایشى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) قومى را که استوار میگیرند و مى‏پذیرند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا تَأْوِیلَهُ مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ آن روز که تأویل این نامه در رسد یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ ایشان که آن روز فراموش کردند،: قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فرستادگان خداوند ما براستى آمده بودند فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ هست ما را باز خواهندگان؟ فَیَشْفَعُوا لَنا تا ما را باز خواهند أَوْ نُرَدُّ یا باز گذارند ما را با دنیا فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ تا جز از آن کنیم که مى‏کردیم قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ در خویشتن زیانکار و نومید آمدند وَ ضَلَّ عَنْهُمْ و گم گشت و ناپدید از ایشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳) آنکه بدروغ خداى را میخواندند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بدان که معنى ایمان تصدیق است، و حقیقت آن از روى شرع استوار داشتن است بدل، و اقرار است بزبان، و کردار است بتن و بمال، و تا این هر سه خصلت بهم مجتمع نشوند، نام ایمان بر وى نیفتد، و نه نام اسلام، که مؤمن مسلمان است و مسلمان مؤمن.
ایمان و اسلام دو نام‏اند دین حنیفى را، که مشتمل است بر اعمال ظاهر و باطن. بلى چون مفرد کنند، اعمال ظاهر را اسلام گویند چون نماز و زکاة و حج و صوم، و اعمال باطن را ایمان گویند چون معرفت و تصدیق و یقین، و همه در هم بسته است، که این بى آن بسر نشود، و آن بى این بکار نیاید، چون همه بهم آمده خواه آن را اسلام خوان و خواه ایمان.
مصطفى (ص) اعمال ظاهر را ایمان نام نهاد در آن خبر صحیح که: وفد عبد القیس آمدند بر رسول خدا، و گفتند: یا رسول اللَّه! مرنا بأمر نخبر به من وراءنا، و ندخل به الجنة، فأمرهم رسول اللَّه بالایمان باللّه وحده، قال: «ا تدرون ما الایمان باللّه وحده»؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة، و صیام رمضان، «و ان تعطوا من المغنم الخمس»، و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابى که گفت: یا محمد! اخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمدا (ص) رسول اللَّه، و تقیم الصلاة، و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا».
و فائده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت، احکام شرع بر وى روان و مسلمانان درین یکسان. و فائده ایمان نجاة است از مقت خدا و خلاص از عذاب وى و مؤمنان در آن متفاوت، هر که عمل وى نیکوتر، و یقین وى بیشتر، و عهد وى راست‏تر ایمان وى تمامتر، و ثواب وى بیشتر. و رب العزّة جلّ جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد، بلکه بر وى آن نهد که طاقت دارد، و آن فرماید که توان دارد. اینست که گفت جل جلاله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. میگوید: ایشان که بگرویدند، و نیکیها کردند، بر کس ننهیم مگر توان آن، یعنى ایشان اجابت کردند، و کوشیدند، و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم، با پاسخ راست و بار سبک بهشتیان‏اند جاویدى جاویدان.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «فینا اهل بدر نزلت هذه الایة»، و بروایتى دیگر على (ع) گفت: «انى لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال اللَّه: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ».
سدى گفت: بهشتیان به در بهشت رسند، درختى بینند از ساق آن دو چشمه روان. از یک چشمه بیاشامند، هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود، چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند، و از چشمه دیگر غسل کنند تنهاى ایشان پاکیزه و روشن گردد، و خوشبوى شوند! از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد، نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردى آید.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ این آن گه بود که هر مؤمنى در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد، و پیوسته در آن چشمهاى روان مینگرد، تا لذت نظرشان مى‏افزاید، و در آن حال گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا اى هدانا لما صیرنا الى هذا الثواب من العمل الذى ادى الیه، آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است، و راست راهى بتوفیق است نه بجهد بنده، گویند: وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لدینه. و قرأ ابن عامر: ما کنا بلا واو لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
و در خبر است از رسول خدا (ص) که هیچ بهشتى در بهشت نرود، تا آن گه که پیشتر دوزخ با وى نمایند تا آن را بیند و گوید: ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، و هیچ دوزخى در دوزخ نرود، تا پیشتر بهشت با وى نمایند تا بیند و گوید: لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، تا شادى آن بیش بود و حسرت این بیش.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ اى بأن هذا الیوم حق فصدّقناهم، این سخن بر در بهشت گویند، چنان که ایشان را دیدار در بهشت افتد، و تا درین سخن باشند و درین ثنا نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ خزنه بهشت ایشان را استقبال کنند، و گویند: اینک آن بهشت که شما را در دنیا وعده داده بودند. أُورِثْتُمُوها اورثتم منازل اهل النّار فیها لو عملوا بطاعة اللَّه بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ توحّدون اللَّه و تطیعونه.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخلص المؤمنون من النّار، فیحسبون على قنطرة بین الجنة و النّار، فیقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدنیا، حتى اذا هذّبوا و نقّوا اذن لهم فى دخول الجنة، فو الذى نفس محمد بیده لأحدهم اهدى الى منزله فى الجنة منه بمنزله کان فى الدّنیا»، و قال (ص): «ما من احد الا و له منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فأما الکافر فیرث المؤمن منزله من النّار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنّة».
وَ نادى‏ یعنى: و ینادى، لأن کل ما اخبر اللَّه انه یکون فماضیه و مستقبله و دائمه واحد. روز رستاخیز روز تنادى است، چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند، و اصحاب اعراف بر اعراف، هر قومى دیگر را مى‏باز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن میگویند، و دوزخیان درین حال کرى و گنگى و نابینایى که در آن آیت گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا، در ایشان آن نماند، و سخن توانند، و شنوند، و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، همان گویند که روز بدر، مصطفى گفت اهل قلیب را: فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا، هذا سؤال تقریر یتضمّن تخسیر الکفّار. قالُوا نَعَمْ کسایى نعم بکسر عین خواند، و هما لغتان.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ قیل هو صاحب الصور. تا ایشان درین سخن باشند منادى ندا کند بآواز بلند: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ اى الکافرین، که لعنت خدا بر کافران. آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که از دین اسلام باز گشتند، و دیگران را مى‏باز گردانیدند، یَبْغُونَها اى: و یبغون لها عوجا، و از راه راست خداوند کژى مى‏بیوسیدند، و از آن کژى میجستند. کژى در چیزى دیدنى چون چوب و دیوار عوج است بفتح عین، و در چیزى نادیدنى چون سخن و پیمان عوج است بکسر عین.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنى اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیوارى است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتى بوى و روشنایى بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوى دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه، اعراف جمع آن، وَ عَلَى الْأَعْرافِ اى على السور رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا یعنى الفریقین‏ بِسِیماهُمْ یعنى اهل الجنة ببیاض وجوههم، و اهل النّار بسواد وجوههم، و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین. از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند.
رب العالمین گفت: لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ انیز (۱) ر بهشت نرفتند اصحاب اعراف، اما طمع میدارند که در روند، و این طمع از آن کنند که نور روى خویش و دست و پاى خویش بر جاى بینند، نه چون منافقان که بر صراط نور از ایشان بربایند و در تاریکى بمانند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ قلبت وجوههم تجاه اصحاب النار. چون روى ایشان بدوزخ گردانند، و اهل آن بایشان نمایند، تا از آن بالا بایشان نگرند، گویند رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى المشرکین فى النار.
وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا و هم فى النار یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ بسواد الوجوه و هم القادة و الکبراء. مفسّران گفتند: این رجال ولید مغیره است و بو جهل هشام و عاص وائل و امثال ایشان، که در دنیا چون بلال و سلمان و عمار و امثال ایشان دیدند، گفتند: اللَّه اینان را ببهشت فرستد و ما را بآتش! کلا، و اللَّه ان اللَّه لا یفضّل خدمنا و رعاتنا علینا! سوگند خوردند که: اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد فردا. اصحاب اعراف ایشان را گویند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ؟ اینان ایشان‏اند که شما سوگند خوردید که اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد؟ و این پیش از آن باشد که ایشان در بهشت شوند. آن گه گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ، و روا باشد که در بهشت شده باشند آن گه این خطاب رود، و معنى آنست که: اقسمتم لا ینالهم اللَّه برحمة، و قد قال اللَّه لهم: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و قیل: اقسمتم اهل النار لا یدخل اصحاب الاعراف الجنة، فقال اللَّه: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، و قیل: أَ هؤُلاءِ من کلام الملائکة.
یعنى فریشتگان گویند اهل آتش را که: اینان‏اند یعنى اصحاب اعراف که شما سوگند خوردید که در بهشت نشوند. آن گه این فریشتگان روى باصحاب اعراف کنند، گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفته‏اند که ایشان که‏اند؟ قومى گفتند: پیغامبران‏اند و اهل معرفت، ایشان را بر زبر بهشتیان برند، تا بر هر دو گروه مشرف باشند.
قومى گفتند: فقها و علماء اسلام‏اند، که زندگانى بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبى برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکى و بدى برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
روى ان النبى (ص) قال: «هم قوم خرجوا الى الجهاد فى سبیل اللَّه، و هم عصاة لآبائهم، فقتلوا، فأعتقهم اللَّه من النار، لانهم قتلوا فى سبیله، و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبائهم».
و قیل: هم قوم رضى عنهم آباؤهم دون امهاتهم، او امهاتهم دون آبائهم. و قیل: هم اولاد الزنا، و قیل: هم الذین کانوا فى الفترة و لم یبدلوا دینهم، و قیل: هم اولاد المشرکین.
و روى أن النبى (ص) قال: «انهم آخر اهل الجنة دخولا»، و قال مقاتل: اصحاب الاعراف من امة محمّد (ص) خاصة، فحبسوا من اجل ذنوبهم، ثم أدخلوا بعد ذلک الجنة بشفاعة محمّد (ص). قال سالم مولى ابى حذیفة: وددت أنى بمنزلة اصحاب الاعراف.
وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا اى صبّوا علینا من الماء مقدار ما یبرد ابداننا، و یزیل عطشنا. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ من الطعام. این آن گه باشد که رب العزة حجاب میان دوزخیان و بهشتیان بردارد، تا دوزخیان ناز و نعیم بهشتیان بینند، و از ایشان طعام و شراب خواهند. این دلیل است که ایشان در آن عذاب هم تشنه باشند و هم گرسنه، و آدمى از طعام و شراب مستغنى نیست اگر چه در عذاب بود.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما اى ماء الجنة و طعامها تحریم منع عَلَى الْکافِرِینَ.
قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس: اىّ الصدقة افضل؟ فقال: قال رسول اللَّه (ص): «افضل الصدقة الماء. اما رأیت اهل النار لما استغاثوا بأهل الجنة، قالوا أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ».
قوله: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً قیل: اکلا و شربا، و قیل: ما زیّن لهم الشیطان من تحریم البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى و المکاء و التصدیة حول البیت، و سائر الخصال الردیئة التی کانوا یفعلونها فى جاهلیتهم. قال ابو روق: دینهم اى عیدهم. لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اى اغرّوا بطول البقاء. اینجا سخن تمام شد. پس گفت: فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ نترکهم فى جهنّم کما ترکوا الایمان، بلقاء یومهم هذا، یعنى بالبعث. و قیل: کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا اى کما ترکوا العمل لهذا الیوم. وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ اى: و کما جحدوا بآیاتنا و لم یصدقوها.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ معنى تفصیل تبیین است، یعنى که وجوه آن و ابواب آن از امر و نهى و از قصه مثل همه از یکدیگر گشاده و روشن باز نمود، و نظیر این در قرآن فراوان است: مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا، أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا. این همه از یک باب است. و در قرآن تفصیل است بمعنى بینونت، چنان که گفت: آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ یعنى بائنات بعضها من بعض. بین کل عذابین شهر، و در سورة یوسف گفت: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ اى بانت الرفقة من مصر، و در مرسلات گفت: لِیَوْمِ الْفَصْلِ یعنى یوم بیان فیه بین الناس، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ‏، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. این همه از یک باب است، یعنى بیان بین الخلائق بالقضاء، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ ابن محیصن فضلناه بضاد معجم خواند. میگوید: این نامه را یعنى قرآن افزونى دادیم در شرف، و افزونى شرف قرآن بر دیگر کتابهاى منزل باختصار است و بتأخیر و بحفظ از تبدیل و تحریف. اما اختصار آنست که کتب دیگر با طول عظیم است، و قرآن جوامع الکلم است، و اما تأخیر آنست که قرآن بر همه کتب قاضى است بنسخ و احکام، و اما حفظ از تبدیل و تحریف آنست که گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و در کتب پیشین تبدیل و تحریف کردند، چنان که گفت: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.
آن گه گفت: عَلى‏ عِلْمٍ اى بعلم منا، یقول: فصّلناه و نحن عالمون بتفصیله، و قیل: على علم فى الکتاب، یعنى ما اودع من العلوم و بیان الاحکام. هُدىً اى هادیا من الضلالة وَ رَحْمَةً اى ذا رحمة من العذاب، لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى لقوم ارید به هدایتهم و ایمانهم. پس بصفت جاحدان باز گشت و تخویف ایشان، و ایشان کفّار زمان مصطفى‏اند، گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ عرب هل در جاى نفى نهد گاه گاه، و این از آن است.
و هر جاى که پس آن یَنْظُرُونَ است، معنى ما ینظرون است، و این ینظرون بمنى ینتظرون است، همچون «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ»، «فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» و انشدوا:
و ان یک صدر هذا الیوم ولّى
فان غدا لناظره قریب
إِلَّا تَأْوِیلَهُ تأویل نامى است حقیقت چیزى را، و مراد بلفظ تأویل مأوّل است همچون تنزیل بمعنى منزل. مصدر است اسم ساخته همچون «فالِقُ الْإِصْباحِ».
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ این «ها» با کتاب شود یعنى: الى ما یؤل الیه مراد اللَّه عزّ و جلّ فى تفصیل هذا الکتاب و تنزیله. میگوید: چشم نمیدارند این کافران درین باز نشستن از ایمان و تصدیق مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است، یعنى بپا شدن رستاخیز، و وقوع شأن آن، و شمار با خلق، و پاداش دادن ایشان.
یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ مقاتل گفت، در کتاب نظائر که: تأویل در قرآن بر پنج وجه تفسیر کنند: یکى بمعنى عاقبت، چنان که درین آیت گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یعنى یوم القیمة یأتى عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن على السنة الرسل، انه کائن من الخیر و الشر. همانست که در یونس گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ یعنى و لمّا یأتهم عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن انه کائن فى الآخرة من الوعید.
وجه دوم تأویل است بمعنى منتهى کمیت ملک امت محمد (ص)، چنان که در سورة آل عمران گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، و ذلک ان الیهود ارادوا ان یعلموا من قبل حساب الجمل کم یملک محمد و أمته، ثم ینقضى ملکه و یرجع الى الیهود، فقال اللَّه تعالى: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ اى ما یعلم منتهى کم یملک محمد (ص) و امته الا اللَّه، اى لا یعلم ذلک الا اللَّه انهم یملکون الى یوم القیامة و لا یرجع الملک الى الیهود ابدا.
وجه سوم تأویل است بمعنى تعبیر رؤیا، چنان که گفت: وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ، و هم در سورة یوسف گفت: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ یعنى تعبیر الرؤیا، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ‏. این همه بمعنى تعبیر است.
وجه چهارم تأویل بمعنى تحقیق است، چنان که گفت: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ یعنى تحقیق رؤیاى.
وجه پنجم تاویل بمعنى الوان است، چنان که گفت: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ یعنى بألوانه، اى الوان الطعام قبل ان یأتیکم الطعام.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ یعنى غفلوا عنه و ترکوا التأهّب له و الایمان به من قبل اتیانه، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ بالصدق و البیان، اقروا حین لا ینفعهم الایمان. فَهَلْ لَنا من الملائکة و النبیین و غیرهم مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا؟ هل ایدر بمعنى استفهام است، چنان که در سورة الروم گفت: هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ؟ و در یونس گفت: هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ؟ اما آنجا که گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ، هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، این همه تنبیه است بمعنى «الا».
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ الى الدنیا فَنَعْمَلَ من الخیر غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ من الشرک و التکذیب. طلب شفیع کنند یا خواهند که ایشان را وادنیا فرستند تا ایمان آرند، و نیکیها کنند. ربّ العالمین جاى دگر گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ اگرشان وادنیا فرستند هم بکفر و شرک خویش باز گردند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى نقصوا انفسهم حظّها من طاعة اللَّه فصاروا الى النار، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى: لم ینفعهم عبادتهم الاصنام.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایة گفته‏اند که: ایمان بر چهار قسم است: ایمانى که در دنیا بکار آید و در عقبى نه، چون ایمان منافقان. دیگر ایمانى که در عقبى بکار آید و در دنیا نه، چون ایمان سحره فرعون. سوم ایمانى که نه در دنیا بکار آید نه در عقبى، چون ایمان فرعون در وقت معاینه عذاب و هلاک.
چهارم ایمانى که هم در دنیا بکار آید هم در عقبى، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، که ایشان را خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجاى آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت. ایشان‏اند که رب العالمین گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید جل جلاله: ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقى و نعیم جاودانى از ایشان دریغ نداریم. هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است، هم در عقبى ایشان را بهشت رضوان. امروز در حدائق مناجات و ریاض ذکر مى‏نازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت مى‏آسایند.
پیر طریقت گفت: الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى، دل را فدا کردیم.
بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم. برقى تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم. الهى! هر شادى که بى تو است اندوه آنست. هر منزل که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تو است ویران است. یک نفس با تو بدو گیتى ارزان است. یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است: صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهاى ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد، تا قدم بر جاده سنت نهادند، و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفى (ص) پى بردند. و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند، و صواب دید خرد خود معزول کردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول کردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهاى ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهاى حکمت در دلهاشان پدید آمد. باز نظر خود ایشان را گرامى کرد، و دوستى خلائق از دلهاشان بیرون کشید، تا بهمگى با وى گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند. یکى دیدند، و یکى شنیدند، و بیکى رسیدند.
زبان با ذکر، و دل با فکر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز:
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
اى عزیز آن کسى که روى تو دید
واى شگرف آنکه در جوال تو شد
اما مى‏دان تا عهد ازلى دامن تو نگیرد، دل تو این کار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ این که گفت بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تسکین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت که بر وى مى‏نهد، و اگر نه بنده داند که عمل با تقصیر وى سزاى آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاء این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته مى‏شایسته کند، و ناپسندیده مى‏آراید، و نیک خدایى و مهربانى خود در آن با بنده مینماید.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ چه مردانند ایشان که رب العزة ایشان را مردان خواند، مردانى که باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر کرد:
شمالى باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد. جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوى کرد. سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد. بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد، تا همت از خلق یکبارگى برداشتند، و با مهر حق پرداختند:
مشتاق تو در کوى تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها.
لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبى بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق کرد، تا همه را دانند، و کس ایشان را نداند. همه را شناسد، و کس ایشان را نشناسد. اینست که گفت: یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ. هر کسى را نشانى است، و بى‏نشانى ایشان را نشان است.
هر کسى بصفتى در خود بمانده، و بیخودى ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهى! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوى دیدار تو! چه خوش است گفت و گوى ایشان در راه جست و جوى تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فى تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فى معناه:
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
و یقال: انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فى معناه انشدوا:
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکى بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ربّ نام خداوند است، نور نام نور پیغام و مهر و پیوند است، پروردگار جهانیان، و دارنده خلقان، و دیّان مهربان، پاکست و بى‏همتا، و داور چون و چرا، و ناآلوده بهیچ ناسزا، پیداست خود را بدرستى، پیداست خود را بهستى، پیداست دل را بدوستى، یگانه بسنده، و بداشت هر کس رسنده، و با راست داشت دلها تاونده، هر چیزى را خداونده، و هر هستى را بدارنده، و هر فرا رسیدنى را پروراننده.
اول رب گفت نصیب عامه خلق را، پس اللَّه گفت نصیب عارفان و صدیقان را.
رب است آرام دهنده دل نیکمردان، اللَّه است غارت کننده جان عارفان. رب است دهنده نعمت بخواهندگان، اللَّه است او کننده مهر بدل دوستان. رب است که نعمت دیدار بر مؤمنان ریزد، اللَّه است که عارفان را با دیدار چراغ مهر افروزد.
پیر طریقت گفت: مهر و دیدار هر دو بر هم رسیدند. مهر دیدار را گفت: تو چون نورى که عالم افروزى. دیدار مهر را گفت: تو چون آتشى که عالم سوزى.
دیدار گفت: من چون جلوه کردم غمان از دل برکنم. مهر گفت: من بارى غارت کنم دلى که برو رخت افکنم. دیدار گفت: من تحفه ممتحنانم. مهر گفت: من شورنده جهانم.
دیدار بهره اوست که او را بصنایع شناسد. از صنایع باو رسد مکوّنات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات. مهر بهره اوست که او را هم باو شناسد، ازو بصنایع آید نه از صنایع بدو.
پیر طریقت گفت: مسکین او که او را بصنایع شناخت! بیچاره او که او را از بهر نعمت دوست داشت! بیهوده او که او را بجهد خود جست! او که بصنایع شناسد، به بیم و طمع پرستد. او که وى را از بهر نعمت دوست دارد، روز محنت برگردد. او که بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. اما عارف او را هم بنور او شناسد. از شعاع وجود عبارت نتواند. در آتش مهر مى‏سوزد، و از ناز باز نمى‏پردازد.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ عرش او بر آسمان معلوم است، و عرش او در زمین، دل دوستان است. عرش آسمان را گفت: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ.
فریشتگان آن را مى‏بردارند، و عرش زمین را گفت: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. ما آن را خود برداشتیم، و بفریشتگان باز نگذاشتیم. عرش آسمان منظور فریشتگان است.
عرش زمین منظور خداى جهان است. عرش آسمان را گفت: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏. عرش زمین را گفت: انا عند المنکسرة قلوبهم، قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن.
ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً مصطفى (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
دعا عین عبادتست. دعاء خواندن است یا خواستن. اگر خواندن است عین ثناء است، ور خواستن است بنده را سزا است، و هر دو عبادتست و نجاة را وسیلت. یحیى معاذ گفت: عبادة اللَّه خزینه‏اى است. کلید این خزینه دعا، و دندانهاى این کلید لقمه حلال.
و شرط دعاء تضرع است و زارى، و بر درگاه عزت خود را بیفکندن بخوارى. اینست که میگوید: تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً.
و در خبر است: آدم صلوات اللَّه علیه صد سال بر آن زلّت خویش نوحه کرد بزارى، و تضرع نمود، تا جبرئیل گفت: بار خدایا! خود مى‏بینى تضرع آدم، مى‏شنوى زاریدن وى. هیچ روى آن دارد که عذرش پذیرى؟ و خستگى وى را مرهمى برنهى؟
فرمان آمد که اى جبرئیل! آدم را بما گذار که اگر نه این تضرع و زارى از وى دانستى، خود زلّت بر وى قضا نکردمى. زلت بر وى قضا کردم که دانستم از وى که چون درماند، زبان بدعا و تضرع بگشاید، و من دوست دارم که بنده بنالد، و در من زارد، انین المذنبین احب الىّ من زجل المسبحین. نظیره: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میگوید: مرا خوانید تا اجابت کنم. مرا دانید تا آمرزم. از من خواهید تا بخشم.
جاى دیگر گفت: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ آن درمانده فرو مانده، در بلا بیطاقت گشته، که پاسخ کند خواندن او مگر من؟ که نیوشد دعاء او مگر من؟ که فریاد رسد درماندگى وى را مگر من؟ مضطر آنست که خود را دست آویزى نداند، و روزگار بر باد داده خود برابر چشم خویش دارد. دوست از همه وسائل و طاعات تهى بیند. دعاء چنین کسى همچون تیر بود، که سوى نشانه شود.
و از شرایط دعاء یکى لقمه حلالست. مصطفى (ص) گفت: «أطب طعمتک تستجب دعوتک».
دوم بیدارى و هشیارى است بدل حاضر و از غفلت دور. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
سوم خوف و طمع است، که رب العزة گفت: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. این خوف و طمع بمعنى خوف و رجاء است، و آن تضرع و خفیه بمعنى اخلاص و صدق، بر مثال چهار جوى‏اند در دل گشاده، تا این جویها روان‏اند و روشن، دل آبادان است، و ایمان بر جاى، و دعا مستجاب. باز اگر این چهار جوى از دل وا ایستد، و چشمهاى آن خشک گردد، دل مرده گردد، و اشک از چشم وا ایستد، و ذکر از زبان، و مهر از دل، نیز از وى طاعت نروید و ایمان نیاید، چنان شود که گویند:
آن دل که تو دیدى همه دیگرگون شد
و آن حوض پر آب ما همه پر خون شد
و آن باغ پر از نعمت چون هامون شد
و آن آب روان زباغ ما بیرون شد.
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک».
این خبر اشارتست بملاقات دل با حق، و معارضة سر با غیب، و مشاهده جان با اللَّه. و درین خبر حث است بنده را بر اخلاص عمل، و قصر امل، و وفا کردن به پذیرفته روز میثاق و عهد بلى، چون میدانى که او ترا مى‏بیند دل وا او دار، و از غیر او بردار. در اعمال مخلص باش، و در احوال صادق.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید بملاحظه غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مشاهدت مذلت حجاب چند برتابد؟ والى بر شهر خویش در غربت عمر چند بسر آرد؟ «کأنک تراه» اشارتست که حق دیدنى است، «فانه یراک» از حق دیده ورى است.
پیر طریقت گفت: چون هیبت دیده ورى حق موجود است، از ملامت منکر چه باک! در خدمت سزاى معبود کوش، نه بهره آب و خاک، که هیبت اطلاع حق سیل است و پسند خلق خاشاک.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اذا تنسّمت القلوب نسیم القرب هام فى ملکوت الجلال و انمحى عن کل مرسوم و معهود. چون نسیم ازل از جانب قربت دمد، و باد کرم از هواى فردانیت وزد، بندگى آزادى شود، و غمان همه شادى گردد. خائف در کشتى خوف بساحل امن رسد. راجى در کشتى طمع بساحل عطا رسد.
عاصى در کشتى ندامت بساحل نوبت رسد. موحد در کشتى توحید بساحل تفرید رسد.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ از آسمان باران آمد، زمین مرده بوى زنده گشت، نبات و ازهار و انوار پدید آمد. از خزینه قدرت باران رحمت آمد، دلهاى پژمرده بوى زنده گشت. یکى را تخم ندامت کشتند، آب توفیق دادند، زاهد گشت. یکى را تخم عنایت کشتند، آب رعایت دادند، تائب گشت. یکى را تخم هیبت کشتند آب تعظیم دادند عارف گشت.
پیر طریقت گفت: ملکا! آب عنایت تو بسنگ رسید. سنگ بار گرفت.
از سنگ میوه رست. میوه طعم و خوار گرفت. ملکا! یاد تو دل را زنده کرد، و تخم مهر افکند. درخت شادى رویانید، و میوه آزادى داد. چون زمین نرم باشد، و تربت خوش، و طینت قابل، تخم جز شجره طیبه از آن نروید، و جز عبهر عهد بیرون ندهد.
اینست که اللَّه گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ. قال بعضهم: طیبها بدوام الامن و عدل السلطان، و طاعة المطیعین. و قال ابو عثمان: «هو قلب المؤمن یظهر على الجوارح انوار الطاعات. وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً قلب الکافر لا یظهر على الجوارح الا المخالفات.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ الایة میگوید: نوح را بقوم وى فرستادیم و امت وى همان بودند، و در زیر علم رسالت وى بیش از آن نیامدند، و آن گه در هزار، کم پنجاه سال، که ایشان را دعوت کرد، از هشتاد کم یک مرد که مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد، و نوح هم چنان دعوت همى کرد، و امید همى داشت، تا آیت آمد که: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. نوح چون از ایشان نومید گشت، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
باز مصطفى عربى رسول قرشى (ص) که فرستادند، بکافه خلق فرستادند، و جهانیان را همه از روى دعوت زیر علم نبوت و رسالت وى درآوردند، و فرمان آمد که: یا محمد! نومید مشو که تو رحمت جهانیانى، و امان بندگانى، تا نه بس روزگار بینى گروه گروه از عالمیان روى بعزت اسلام نهاده، و بساط ایمان در عالم گسترده، و خورشید شرع مقدّس از افق دولت نبوت تو برآمده، و بمکان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوى گشته، و رشته دولت آن با دامن ابد پیوسته: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. نوح همى گفت: بار خدایا! از کافران دیّار مگذار، و مصطفى قرشى (ص) همى گفت: بار خدایا! در عالم کفر مگذار. چون سید (ص) این دعا کرد، از حضرت عزت ندا آمد که: یا محمد! دل خوش دار، که اگر از دور فلک یک روز بیش نماند، و آن روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد، جبرئیل را فرمایم، تا شاخ آفتاب درین میدان على بگیرد، و نگذارد که شب آید، تا در آن باقى روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز کشم، نه در هند و ثنى گذارم، نه در روم چلیپایى، نه در هیچ سینه ظلمت شرکى، نه در هیچ دل زحمت شکى، نه در پنجه شیرى قهرى، نه در نیش مارى زهرى، و این کار در نیمه آخر خواهد بود که مصطفى (ص) گفته: «خیر هذه الامة اولها و آخرها».
نوح را بقوم خود فرستادند، گفتند: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مصطفى را بخلق فرستادند، گفتند: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. از بهر آنکه نوح را بعقوبت فرستادند، و مصطفى را برحمت. نه بینى که در حق نوح بیم فرا پیش داشت، و مغفرت با پس داشت، گفت: أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ، پس بآخر گفت: لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ، و در حق مصطفى بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. چون نوح دعا کرد که: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، جبرئیل آمد، گفت: یا نوح! بر دشمنان دعا کردى! دوستان را دعا کن. گفت: از خود بدیگرى نپردازم: رَبِّ اغْفِرْ لِی. گفت: یا نوح! سلطان رحمت دست. کرم فرو گشاده بیفزاى. نوح گفت: «وَ لِوالِدَیَّ» جبرئیل گفت: عقوبت بدان فراوانى خواستى، و رحمت بدین اندکى! گفت: وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً. جبرئیل گفت: بیفزاى که هنوز اندک است، گفت: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ. سید را گفتند.
یا محمد! تو چه مى‏گویى؟ گفت ما را در بدایت این کار این ادب درآموختند که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، همى گویم: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»، لا جرم چون بود مصطفى (ص) همه نصیب خلق بود و همه بامت مشغول بود. رب العالمین وى را نیابت داشت، و بى وى کار وى راست کرد، و خصم وى را جواب داد.
چون دشمنان گفتند: مجنون است و ضالّ، رب العزة گفت: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏، و نوح که بخود مشغول بود، چون او را گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ، جواب هم خود داد که: یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ. فشتّان بین من دفع عن نفسه، و بین من دفع عنه ربه.
و همچنین فرق است میان کسى که گوید: لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ، و کسى که حق جلّ جلاله از بهر وى گوید: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، آن تفرقت است و این جمع. آن صفت مرید است، و این نعت مراد، و بینهما بون بعید..
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی هر چند پیغام میرسانم، و نصیحت میکنم، لکن میدانم که خسته قهر ردّ ازلى را لطف نصح ما بکار نیاید، و گفت ما در وى اثر نکند: من اسقطته القسمة لم تنعشه النصیحة.
قوله: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عجب آنست که شخص رسول را برسولى شگفت میداشتند، و دست تراشیده خود را بخدایى مى‏پسندیدند، و شگفت نمى‏داشتند. اینست کمال جهالت و غایت ضلالت! و از این عجب‏تر آنست که رب العزة جل جلاله با آن تمادى و طغیان ایشان، و آن گفت ناسزاى ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد، و هیچ باز نگیرد، و نیک خدایى خود با یاد ایشان میدهد که: وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً میگوید: منتهاى من بر خویشتن یاد کنید، که شما را ساکنان زمین کردم، و پس از گروهى که گذشتند شما را جهانداران کردم، و شما را نعمت و دسترس تمام دادم، و آن گه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونى دادم. از حق نعمت بدین تمامى! و از ایشان کفر بدان صعبى! مصطفى (ص) گفت: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه عز و جل. یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم».
آن گه دیگر باره بر سبیل تأکید گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ، لکن چه سود که دیده حق بین و سمع صواب شنو نداشتند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ، أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ؟! چون پذیرد پند دلى که مهر شقاوت در آن زده‏اند؟! و چه بیند دیده‏اى کش از بینایى محروم کرده‏اند؟!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً الایة خداوند عالم، کردگار جهان، و دیّان مهربان، جل جلاله و تقدست اسماؤه، درین آیات صالح پیغامبر را برادر ثمود خواند. معلوم است که این برادرى از روى صورت و نسبت است، نه از روى دین و دیانت و موافقت، و همچنین در حق پیغمبران گفت: أَخاهُمْ هُوداً، أَخاهُمْ شُعَیْباً، أَخُوهُمْ لُوطٌ، أَخُوهُمْ نُوحٌ. چون از روى نسبت بود این برادرى لا جرم در قیامت بگسلد، و آن را هیچ اثر نماند، که اللَّه میگوید، جل جلاله: فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ، و گفت: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. باز مؤمنان را برادر یکدیگر خواند، گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً، و این برادرى از روى دیانت و موافقت است، نه از روى نسبت، لا جرم فردا در قیامت بیفزاید و بپیوندد، چنان که اللَّه گفت سبحانه و تعالى: إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ.
لطیفة اخرى: پیغامبران را برادر امت خواند، و برادر اگر چه مشفق و مهربان باشد از وى هم فرقت بود هم عداوت آید. نه بینى که یوسف از برادران چه دید؟! و چه شنید؟! هم فرقت دید، و هم ذکر عداوت شنید. تا بدانى که در برادرى این همه گنجد. چون حکم الهى و سابقه ازلى در صفت اخوت این رفت، رب العالمین مصطفى عربى را برادر امت نخواند، بلکه تن و جان ایشان خواند: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، و از تن و جان خود هرگز نه عداوت آید نه فرقت، نه امروز دشمنى، نه فردا بریدنى. ازینجا بود که پیغامبران هلاک قوم خود خواستند، مصطفى (ص) رحمت و مغفرت خواست. نوح میگفت: رَبِّ لا تَذَرْ. مصطفى میگفت: «وَ اعْفُ عَنَّا».
لطیفة اخرى: پیغامبر را برادر ایشان خواند، و ایشان را قوم وى خواند نه برادر، از بهر آنکه ایشان نه آن کردند و گفتند که برادران کنند و گویند. همه دشمنى نمودند. همه ناسزا گفتند و تکذیب کردند. قوم صالح گفتند: إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. قوم هود گفتند: وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ. قوم نوح گفتند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ.
قوم لوط گفتند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ. قوم شعیب گفتند: وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اما پیغامبر را برادر ایشان خواند، که همه آن کرد که برادران کنند. بیراه بودند، براهشان باز خواند. گفت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ. از ایشان شفقت باز نگرفت، گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ. در شفقت بیفزود و نصیحت کرد، گفت: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ. اى قوم! من شما را نیک خواهم پند پذیرید، و سخن بنیوشید، که من استوارم، هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم. اما شما خود نصیحت مى‏نپذیرید، و بصلاح خود راه نمى‏برید، و سر رشته خود باز نمیدانید.
دلى که قفل نومیدى برو زدند از وى چه طاعت آید؟ چشمى که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد. حبلى گسسته چه بار بردارد؟ بنده نبایسته و رانده کوشش وى چه سود دارد؟ آه از پاى بندى نهانى! فغان از حسرتى جاودانى! زینهار از قهرى سلطانى!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ الایة فاحشه هر کس لایق روزگار و احوال وى است. بنگر که مقام مرد در راه بردن کجاست؟ فاحشه وى بقدر بشریت وى هم از آنجاست.
خلق عالم سه گروه بیش نه‏اند: عام‏اند و خاص‏اند و خاص الخاص‏اند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مى‏آید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى او دار و غیر او بگذار:
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایة دون همّت و بى‏حاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بى‏حرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازه‏هاى شریعت و خرده‏هاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مى‏نوشت. قلمى‏ بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.
از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.
بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پاره‏اى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.
و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت: «القها یا حسین؟»
بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.
و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفته‏اند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه‏
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفته‏اند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پنداره‏اى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشسته‏اند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خوانده‏اند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشسته‏اند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى‏ اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجى‏ء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نه‏اند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک‏ کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقان‏اند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى‏ بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى‏ فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى‏ یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى‏ مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مى‏گویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ الایة بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بى‏پیغامبران و بى‏سفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت: صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردى‏ام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پاره‏اى برفت و باز گشت گفت: من سائل نه‏ام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بى‏نیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مى‏پختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ‏.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها این‏ها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى‏ اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مى‏پرستیدند. و گفته‏اند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مى‏پرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیده‏اند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مى‏گوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفته‏اند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفته‏اند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مى‏دمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفته‏اند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعده‏گاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بى‏واسطه و بى‏ترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شی‏ء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوه‏ها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بى‏تنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بى‏هوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بى‏عیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بى‏ترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کرده‏اند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شى‏ء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شى‏ء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الایة من صبر على مقاساة الذلّ فى اللَّه وضع اللَّه على رأسه قلنسوة العزّ. هر که را روزى از بهر خدا خاک مذلت بر سر آید، عن قریب او را تاج کرامت بر فرق نهند. هر که رنج برد روزى بسر گنج رسد. هر که غصه محنت کشد شراب محبت چشد. آن مستضعفان بنى اسرائیل که روزگارى در دست قهر فرعون گرفتار بودند، ببین تا سرانجام کار ایشان چون بود؟! و بر ولایت و نواحى فرعونیان چون دست یافتند، و بسراى و وطن ایشان نشستند؟! اینست که میگوید جلّ جلاله: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا. آن گه گفت: بِما صَبَرُوا این بآن دادیم ایشان را که در بلیّات و مصیبات صبر کردند. دانستند که صبر کلید فرج است، و سبب زوال ضیق و حرج است، صبر تریاق زهر بلا است، و کلید گنج و مایه تقوى و محل نور فراست. صبر همه خیر است، که میگوید عزّ جلاله: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ صبر از حق است و بحق است که میگوید: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ.
«وَ اصْبِرْ» فرمان است بعبودیت «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» اخبار است از حق ربوبیت. «وَ اصْبِرْ» تکلیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تعریف است. «وَ اصْبِرْ» تعنیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تخفیف است. وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً چه عزیز است وعده دادن در دوستى! و چه بزرگوار است نشستن بوعده‏گاه دوستى! چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستى! پیر طریقت گفت در رموز این آیت: مواعید الا حبّة ان اخلفت فانها تونس. ثمّ قال:
امطلینى و سوّفى
و عدینى و لا تفى
وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیده‏اند الا در مذهب دوستى، که در دوستى بى‏وفایى عین وفاست، و ناز دوستى. نبینى که رب العالمین با موسى کلیم این معاملت کرده او را سى روز وعده داد. چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر درافزود. از آن درافزود که موسى در آن خوش مى‏بود. موسى آن سى روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت: بارى نقدى یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن مى‏افزود:
رقىّ لعمرک لا تهجرینا
و منّى لقاءک ثمّ امطلینا
عدى و امطلى ما تشائین انّا
نحبّک ان تمطلى العاشقینا
فان تنجز الوعد تفرح و الا
نعیش بوعدک راضین حینا
رقّى شعفتنا لا تهجرینا
و منّینا المنى ثم امطلینا
عدینا من غد ما شئت انّا
نحب و ان مطلت الواعدینا
فاما تنجزى نفرح و الا
نعیش بما نؤمّک منک حینا»
موسى (ع) درین سفر سى روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگى خبر نداشت، از آن که محمول حق بود، در سفر کرامت، در انتظار مناجات. باز در سفر اول که او را به طالب علمى بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگى‏ طاقت نداشت، تا مى‏گفت: «آتِنا غَداءَنا»، از آن که سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا. از رنج خود خبر داشت که با خود بود، و از گرسنگى نشان دید که در راه خلق بود.
وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، که در دوستى مشارکت نیست، و صفت دوستان در راه دوستى جز تنهایى و یکتایى نیست:
گر مشغله‏اى ندارى و تنهایى
با ما بوفا درآ که ما را شائى‏
پس چون بر فرعون میشد، صحبت هارون بخواست، گفت: أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی، از آنکه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت. پس چون موسى از مناجات باز گشت، و بنى اسرائیل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابى که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند، تا بدانى که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت. عتاب هم کسى را سزد که از دوستى بر وى بقیتى مانده بود، از بیم فراق کسى سوزد که عز وصال شناسد:
عشق جانان باختن کى در خور هردون بود
مهر لیلى داشتن هم بابت مجنون بود
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا موسى را دو سفر بود: یکى سفر طلب، دیگر سفر طرب. سفر طلب لیلة النار بود، و ذلک فى قوله تعالى: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً، و سفر طرب این بود که: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا، موسى آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم کرده، از جام قدس شراب محبت نوش کرده، درد شوق این حدیث در درون وى تکیه زده، و از بحار عشق موج ارنى برخاسته. بر محلتهاى بنى اسرائیل مى‏گشت، و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد:
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم‏
پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت. سوخته سماع کلام حق شد. آن همه فراموش کرد. نقد وقتش این برآمد که: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ.
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وى میزدند که: یا ابن النّساء الحیّض! أ تطمع أن ترى رب العزة؟ ما للتّراب و لربّ الارباب؟! خاکى و آبى را چه رسد که حدیث قدم کند! لم یکن ثمّ کان را چون سزد که وصال لم یزل و لا یزال جوید! موسى از سرمستى و بیخودى بزبان تفرید جواب مى‏دهد که: معذورم دارید که من نه بخویشتن اینجا افتادم.
نخست او مرا خواست نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم که از خواب برخاستم.
من بطلب آتش میشدم که اصطناع پیش آمد که: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»، بى‏خبر بودم که آفتاب تقریب برآمد که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»:
ز اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مى‏ساز
فرمان آمد بفریشتگان که: دست از موسى بدارید که آن کس که شراب «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» از جام «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» خورده باشد، عربده کم ازین نکند. موسى در آن حقائق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. دلش در هواى فردانیّت بپرید. نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید. آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بى‏طاقت شد، گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، آخر نه کم از نظرى:
گر زین دل سوخته برآید شررى
در دائره ثرى نماند اثرى‏
گر پیش توام هست نگارا خطرى
بردار حجاب هجر قدر نظرى‏
پیر طریقت گفت: هر کس را امیدى، و امید عارف دیدار. عارف را بى‏دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار. همگان بر زندگانى عاشق‏اند و مرگ بر ایشان دشخوار. عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع بر خوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستى بى‏خمار:
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بى‏غم عشق تو نفس
تن زانکه بجز مهر توأش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس‏
‏قالَ لَنْ تَرانِی گفته‏اند که موسى آن ساعت که لَنْ تَرانِی شنید، مقام وى برتر بود از آن ساعت که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا که این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود موسى در مراد حق او را تمامتر بود از بود وى در مراد خود، که این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لا محاله تمامتر، قالَ لَنْ تَرانِی موسى را زخم لَنْ تَرانِی رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد که و لکن. گفت: اى موسى زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانى که که آن نه قهرى است، که آن عذرى است.
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شطیه‏اى بآن کوه رسید بحال نیستى باز شد، و از وى نشان نماند، گفت: پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتى، خود در بدو وجود امانت قبول کردى، و بجان و دل خریدار آن بودى.
اینجا لطیفه‏اى است که کوه بدان عظیمى برنتافت، و دلهاى مستضعفان و پیر زنان امّت احمد برتافت، یقول اللَّه تعالى: وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ.
وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً چون هستى موسى در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وى با کوه دادند، نقطه حقیقى را تجلّى افتاد که اینک مائیم. چون تو از میان برخاستى ما دیده وریم.
پیر طریقت گفت: الهى! یافته میجویم، با دیده‏ور میگویم. که دارم؟ چه جویم؟ که مى‏بینم؟ چه گویم؟ شیفته این جست و جویم. گرفتار این گفت و گویم. الهى! بهاى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهى هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه مى‏پنداشت. الهى! زان تو میفزود، و زان رهى میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست:
گفتى کم و کاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسى رهیت شاید کم و کاست‏
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ چون باهوش آمد، گفت: خداوندا! پاکى از آنکه بشرى بنیل صمدیت تو طمع کند، یا کسى بخود ترا جوید، یا دلى و جانى امروز حدیث دیدار تو کند؟ خداوندا! توبه کردم. گفتند: اى موسى؟ چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادى، چنین بیکبار جولان کنند که تو کردى؟ و بدین زودى و آسانى برگشتى؟ و زبان حال موسى مى‏گوید:
ارید وصاله و یرید هجرى
فأترک ما ارید لما یرید
چکنم چون مقصودى برنیامد، بارى بمحل خدمت و بمقام عجز بندگى باز گردم، و با ابتداء فرمان شوم:
آن کس که بکار خویش سر گشته شود
به زان نبود که با سر رشته شود
چون بعجز بندگى بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارک دل وى کرد، و برفق با وى سخن گفت: یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی یا موسى انى منعتک عن شى‏ء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتک بکثیر من الفضائل، اصطفیتک بالرسالة و أکرمتک بشرف الحالة، فاشکر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة. وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ و لا تتعرض لمقام الشکوى، و فى معناه انشدوا:
ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا
کم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ اى: کتب بالقلم الّذى کتب به الذّکر و استمدّ من نهر النّور، و کتب به الالواح، و اهل السّماوات یسمعون صریر القلم فى الالواح.
درست است خبر بو هریره از مصطفى (ص) که آدم، موسى را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتى دیگر: و کتب له التّوراة فى المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسى یسمع صریف القلم.
و روى: خلق اللَّه آدم بیده، و کتب التّوراة بیده، و غرس شجرة طوبى بیده.
الواح جمع لوح است، و هو ما یلوح المکتوب فیه فوق غیره. میگویند: ده بودند این الواح، و بقولى هفت، و باندازه قد و بالاى موسى بودند. و روى على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الالواح الّتى انزلت على موسى کانت من سدرة الجنّة.
کان طول اللّوح اثنى عشر ذراعا»
وهب منبّه گفت: الواح از سنگ بود که اللَّه تعالى بدست موسى سنگ ساخت، نرم کرد، تا چنان که خواست تخته‏ها از آن بساخت.
بو جعفر رازى گفت: کانت الواح موسى من برد. آن لوحها از برد بود که رب العالمین معجزه موسى را و کرامت وى را آفریده بود، و بدست وى داده، تا عالمیان را اعجوبه‏اى بود، و بر صحت نبوت وى دلیل و گواه بود.
قال سعید بن جبیر: کانت الالواح من یاقوت احمر، و قیل من زمرد، امر اللَّه جبرئیل حتى جاء بها من عدن. مقاتل گفت: در آن لوحها نبشت: انّى انا اللَّه الرّحمن الرّحیم، لا تشرکوا بى شیئا من اهل السّماء و لا من اهل الارض، فان کلّ ذلک خلقى، و لا تقطعوا السبل، و لا تحلفوا باسمى کاذبا، فانّ من حلف باسمى کاذبا فلا أذکّیه، و لا تزنوا، و لا تعقوا الوالدین. جابر بن عبد اللَّه گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کان فیما اعطى اللَّه موسى فى الالواح: یا موسى لا تشرک بى شیئا، فقد حق القول منى لتلفحنّ وجوه المشرکین النّار، و اشکر لى و لوالدیک اقک المتالف و أنساک فى عمرک و أحیک حیاة طیبة، و لا تقتل النّفس الّتى حرّمت الا بالحق، فتضیق علیک الارض برحبها، و السّماء بأقطارها، و تبوء بسخطى و النّار، و لا تحلف باسمى کاذبا و لا آثما، فانّى لا اطهر و لا ازکّى من لم ینزّهنى و یعظّم اسمایى، و لا تحسد النّاس على ما اعطیتهم من فضلى، فانّ الحاسد عدوّ لنعمتى، رادّ لقضائى، ساخط لقسمتى التی اقسم بین عبادى، و من یکن کذلک فلست منه و لیس منى».
و عن معقل بن یسار، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انّى اعطیت سورة بقرة من الذّکر الاول، و أعطیت طه و الطواسین من الواح موسى».
حسن گفت درین آیت: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ گفت: این آیت در تورات هزار آیت است، یعنى و اللَّه اعلم که آنچه درین آیت جمع است از فرائض و فضائل در تورات بهزار آیت جمع است، تا بدانى که قرآن جوامع الکلم است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم».
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا اعطى اللَّه موسى الالواح فنظر فیه، قال یا رب! لقد اکرمتنى بکرامة لم تکرم بها احدا قبلى».
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ اى: یجد و محافظة ان تموت على حب محمد.
قال موسى: یا رب و من محمد؟ قال: احمد الذى اثبت اسمه على عرشى من قبل ان اخلق السّماوات و الارض بألفى عام، انّه نبیّى و حبیبى و صفیّى و خیرتى من خلقى، و هو احبّ الىّ من جمیع خلقى، و جمیع ملائکتى. قال موسى: یا رب! ان کان محمّد احب الیک من جمیع خلقک، فهل خلقت امة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة محمد على سائر خلقى کفضلى على جمیع خلقى. قال: یا رب! لیتنى رأیتهم، قال یا موسى! انّک لن تراهم، و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت. قال: یا رب! فانى ارید ان اسمع کلامهم.
قال اللَّه تعالى: یا امة محمّد؟ فاجبنا کلّنا من اصلاب آبائنا و ارحام امهاتنا: لبیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک لا شریک لک. قال اللَّه تعالى: یا امّة محمد! انّ رحمتى سبقت غضبى، و عفوى عقابى، قد اعطیتکم من قبل ان تسئلونى، و قد اجبتکم من قبل ان تدعونى، و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونى. من جاءنى یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبدى و رسولى، دخل الجنة، و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر».
و قال الربیع بن انس: نزلت التوراة و هى سبعون وقر بعیر، یقرأ الجزء منها فى سنة، لم یقرأها الا اربعة نفر: موسى و یوشع و عزیز و عیسى علیهم السلام.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه: ما بنوشتیم موسى را در آن تخته‏ها، من کلّ شى‏ء احتاج الیه فى بیان الدین. هر چه موسى را و قوم وى را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین، مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهى و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون. و قیل: مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اى من کل مکروه منهاة، و لکلّ حکم تفصیلا، و لکل مندوب بیانا، یعنى از هر ناشایستى باز زدن، و هر حکمى را تفصیل دادن، و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن، و بر ایشان روشن داشتن.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اى بقوة نفس و تسلیم و اذعان. اى موسى! بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن، و خویش را بحق سپردن، و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را، و در خود پذیر این احکام را، و کار بند باش. قال: فأعطاه یدا بید.
وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها گفته‏اند که: احسن ملت است، و المعنى یأخذوا بها، بفرماى قوم خود را تا بگیرند آن را، و در پذیرند، و آن را کار بند باشند. و قیل: بأحسنها، اى: بحسنها، و کلّها حسن، کقوله: أَحْسَنُ مَقِیلًا، و کقوله: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ». و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح، و الفرض احسنها. و قیل: المأمور به احسن من المنهى عنه، و قیل: کانت فیها فرائض و لا یجوز ترکها و فضائل مندوب الیها، و الاحسن ان تجمع بین الفضائل و الفرائض. زجاج گفت: این هم چنان است که اللَّه گفت: و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره على اللَّه و لمن صبر و غفر. قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر. انتصار نیکوست، صبر نیکوتر.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ یعنى سأورثکم و أعطیکم ارض مصر. این دلیل آن کس است که گفت: ارنى در موضع «هات» است. میگوید: آرى بشما دهم زمین مصر و سراى فرعون و قوم وى، و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏، الى قوله: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ، و در سورة الشعراء گفت: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الى قوله «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ». و گفته‏اند: «دار» ایدر بمعنى هلاک است، و جمعه ادوار، اى: اریکم هلاک الفاسقین. فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم على الساحل، و قیل: هو من الدوار اى: ما دار الیه امرهم. کلبى گفت: دارَ الْفاسِقِینَ ما مرّوا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة. مجاهد: گفت: دارَ الْفاسِقِینَ اى مصیرهم فى الآخرة الى النّار.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ قومى گفتند: حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون، و اراد بالایات الآیات التسع الّتى اعطاها اللَّه موسى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ، و بیشترین مفسّران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است، و آیات دلائل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین. کافران و مشرکان را میگوید بر عموم، که بر دین حق تکبر آوردند، و از ایمان و اسلام روى گردانیدند، ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم، تا براه هدى راه نبردند، و بدبخت بماندند! و قیل: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ، اى: عن فهم خطابى و معرفة کلامى. قال ذو النون: ابى اللَّه ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن، و قال سهل: هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول (ص).
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ اى کل معجزة، لا یُؤْمِنُوا بِها. هذه کقوله: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ اى: طریق الهدى و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا. حمزه و کسایى سَبِیلَ الرُّشْدِ بفتح را و شین خوانند باقى بضم راء و سکون شین. سَبِیلَ الرُّشْدِ و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل. ابو عمر فرق کرد، گفت: الرّشد الصلاح فى الامر، دلیله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً، و الرشد الاستقامة فى الدین. حلال زاده را گویند: هذا عن رشدة، و حرام زاده را گویند: هذا عن غیر رشدة. وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ اى: طاعة الشیطان، یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. غىّ از راه بیفتادن است، غىّ و غوایت یکى است. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى بسبب أنهم، کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ غیر ناظرین فیها، و لا یتّعظون بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا جحدوا بالایمان وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ الثّواب و العقاب و البعث و الحساب، و قیل: «کذبوا بالآخرة» اى بلقاء اللَّه فى الآخرة، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى بطلت. هَلْ یُجْزَوْنَ فى العقبى إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى جزاء ما کانوا یعملون فى الدنیا. این و نظائر این در قرآن هر جایى که مقید است کافر راست، چنان که گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ، مگر جایى که مبهم است، چنان که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ الى قوله: «ثُمَّ یُجْزاهُ».
وَ اتَّخَذَ اى صنع و صاغ قَوْمُ مُوسى‏ یرید السامرى و من اعانه على ذلک و من رضى به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذى تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلىّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایى حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقى بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلى و حلى بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنى جمع، همچون صلّى و صلّى و بکىّ و بکىّ. عِجْلًا اى تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.
در قصه آورده‏اند که: بنى اسرائیل از قبطیان پیرایه‏هاى ایشان بعاریت خواستند روز عید را که در پیش بود، و این بنى اسرائیل در دست قبطیان همچون اهل جزیت بودند در میان اسلامیان، پس رب العالمین فرعون را و قبطیان را هلاک کرد، و آن پیرایه‏ها و زرّینه‏ها در دست بنى اسرائیل بماند، و بر ایشان حرام بود خرج کردن آن. هارون بفرمود تا ندا کردند، و هر کس که از آن پیرایه چیزى داشت بیرون داد، و همه بسامرى سپردند، و سامرى زرگر بود، از آن گوساله‏اى بساخت، جسد بیروح، تمثالى مجوّف، چون ساخته بود از وى یک بانگ بیامد، و نیز هیچ بانگ نکرد.
وهب گفت: کان یسمع منه الخوار الا انه لا یتحرک. سدى گفت: کان یخور و یمشى فکلّما خار سجدوا له، و اذا سکت رفعوا رؤسهم. و گفته‏اند: جسد از جساد است، و هو الزّعفران، یعنى عجلا اصفر له خوار. قومى گفتند: جسد لحم و دم است، و بانگ در وى ظاهر است، و بعید نیست. قومى گفتند: تمثالى بود از زر برنگ زر مجوف، و بانگ در وى از روى تلبیس بود و حیلت، و الاول اصح.
أَ لَمْ یَرَوْا نمى‏بینند این گوساله پرستان أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید؟! این دلیل است که خداى ناگویا نبود. وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا یعنى لا یأمرهم و لا ینهاهم اتَّخَذُوهُ اى عبدوه و اتخذوه الها وَ کانُوا ظالِمِینَ واضعین العبادة غیر موضعها.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ جمهور مفسّران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانى، و هر چند پشیمانى در دل باشد، اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند، یقال: فى یده ملک، و فى یده محبوب، و حصل فى یده مکروه، و گفته‏اند: هر کس که از کارى پشیمان شود دست بر سر مى‏نهد و بر آن تحسر میخورد، از این جهت نسبت ندم باید کرد، و قیل: انّ الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفّه بکفّه و حولق. وَ رَأَوْا این رؤیت بمعنى علم است، اى علموا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بعبادة العجل. میگوید: چون موسى از میقات باز آمد، و ایشان را بر آن صفت دید، و خشم راند، و با ایشان سخن درشت گفت، ایشان از آن کرده پشیمان شدند، و بدانستند که از راه راستى بیفتادند، گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا حمزه و کسایى ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند، و رَبُّنا بنصب بر معنى دعا، یعنى: یا ربّنا. لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ بالعقوبة و فوت الثواب.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ من الطور إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً اى غضبان حزینا.
اسف غایت خشم است ایدر و آنجا که گفت: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، و غایت اندوه است آنجا که گفت: «یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ». الآسف و الاسف و الاسیف یکى است.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی اى بئس ما نبتم عنّى و قمتم مقامى بعد انطلاقى! أَ عَجِلْتُمْ اى ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسى چون بمیقات مى‏شد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامرى گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسى خود نمانده است. پس چون موسى و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذى وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته اى سبقته. وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ الّتى فیها التوراة غضبا على قومه حین عبدوا العجل.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الخبر کالمعاینة، اخبر اللَّه موسى ان قومه قد ضلّوا بعده فلم یلق الالواح، فلمّا عاینهم القاها فکسر منها ما تکسر»، و روى انه قال: «یرحم اللَّه اخى موسى ما المخبر کالمعاین، لقد اخبر اللَّه بفتنة فعرف انّ ما اخبره ربه حق، و انّه على ذلک لمتمسّک بما فى یده، فرجع الى قومه و رآهم فغضب و کان شدید الغضب فألقى الالواح».
مفسّران گفتند: تورات هفت سبع بود. چون موسى الواح بر زمین زد و بشکست، اثر مکتوب از آنکه بشکست ناپیدا شد. شش سبع از آن برداشتند، و بآسمان باز بردند، و یک سبع بماند، و کان فیما رفع تفصیل کلّ شى‏ء و فیما بقى الهدى و الرّحمة. و روى عن ابن عباس، قال: اوتى رسول اللَّه (ص) السبع و هى المثانى الطّول، و اوتى موسى ستا فلمّا القى الالواح رفعت اثنتان و بقیت اربع.
قتاده گفت: انّما القى الالواح لکثرة ما سمع من فضائل امّة محمّد (ص)، فألقى الالواح و قال: ربّ اجعلنى من امّة محمد (ص). از بس که فضائل امّت محمّد شنید از حق جلّ جلاله، الواح بیفکند و گفت: خداوندا مرا از امّت محمّد کن، «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» اى اخذ بشعر رأسه و لحیته، تقول العرب: فلان حسن الرّأس اى الشعر. جاى دیگر گفت: تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی». هارون از موسى بسنّ مهتر بود بسه سال. بنى اسرائیل او را دوست‏تر داشتندى که لیّن الغضب بود.
خشم بسیار نراندى، و موسى گرم و تیز بود و بسیار خشم، چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید، موى گرفته، که چرا از پس من نیامدى و مرا از حال بنى اسرائیل و فعل ایشان خبر نکردى؟! همانست که جاى دیگر گفت: ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی؟! قالَ ابْنَ أُمَّ قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امّى، فحذف یاء الاضافة لأنّ مبنى النّداء على الحذف، و بقیت الکسرة فى المیم لتدلّ على الاضافة، کقوله تعالى: «یا عِبادِ». باقى بفتح میم خوانند، یعنى: یا ابن امّاه، فحذف الالف مقصورا على نیة الترخیم. چون بکسر خوانى، میگوید: اى پسر مادر من! و چون نصب خوانى: اى پسر مادرا! و هارون و موسى از یک مادر و یک پدر بودند، اما ذکر مادر کرد تنها، لیرقّقه علیه. گفته‏اند که: موسى حق مادر عظیم گزاردى، و دل وى نیکو نگه داشتى تا آن حدّ که هر گه خشمگین بودى، کسى نام مادر وى بردى از آن خشم ساکن شدى، و خوش گشتى، گفتى: مادر بهشت است، و در بهشت رنج و خشم نبود. هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وى در حال خشم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی اى: وجدونى ضعیفا لوحدتى، وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اى هموا و قاربوا ان یقتلونى لانکارى علیهم، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ شماتت نامى است شادى کردن را ببد کسى، و در خبر است: «نعوذ بک من شماتة الاعداء».
میگوید: دشمنان را بمن شادى مکن بدانکه مرا خوار کنى یا بزنى. وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الّذین عبدوا العجل، و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کرده‏اند نه من.
پس چون موسى عذر برادر دانست و بیگناهى وى، گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی ما صنعت بأخى، و قیل بالقاء الالواح، وَ لِأَخِی حین لم یمنعهم و لم یلحق بى وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ انعم علینا بفضلک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ارحم بنا منّا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ الها یعنى فى ایّام موسى، سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما امروا به من قتل انفسهم، فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه. عطیّه گفت: سینالهم اى سینال اولادهم و هم الّذین کانوا فى عهد.
النّبی (ص)، غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة و فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما اصاب بنو قریظة و النضیر من القتل و الجلاء، و قیل الجزیة، وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى الکاذبین.
قال ابو قلابه: هى و اللَّه جزاء کلّ مفتر الى یوم القیامة ان یذلّه اللَّه عزّ و جلّ.
فضیل عیاض گفت: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى المبتدعین. مالک بن انس گفت:
ما من مبتدع الا و تجد فوق رأسه ذلة، ثمّ قرأ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ الایة. وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و هى الشّرک ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها اى من بعد السّیّئات وَ آمَنُوا صدّقوا انّه لا اله غیره إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها اى من بعد التّوبة لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
وَ لَمَّا سَکَتَ یعنى سکن. زر و سیم را صامت خوانند از آنکه بى‏جانست، وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ چون خاموش ایستاد از موسى خشم، یعنى بیارامید و خشم از وى باز شد، بسبب آنکه هارون عذر داد، و بنى اسرائیل از کفر توبه کردند آن تخته‏ها که بیفکنده بود برگرفت. شش سبع از وى برفته، وَ فِی نُسْخَتِها اى و فیما نسخ منها، و قیل فیما بقى منها و لم یذهب: هُدىً وَ رَحْمَةٌ. و قیل: اراد بها الالواح لانّها نسخت من اللوح المحفوظ، و قیل: انّ موسى لمّا القى الالواح تکسّرت فنسخ منها نسخة اخرى فهى المراد. ابن عباس گفت: موسى چهل روز روزه داشت. چون الواح بیفکند و بشکست، چهل روز دیگر روزه داشت، تا آن با وى دادند در دو لوح بجاى آن شکسته. هُدىً وَ رَحْمَةٌ اى هدى من الضلالة و رحمة من العذاب. لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ یخشون فیعملون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً الایة در آثار آورده‏اند از آن موعظتها که رب العزّة در الواح نبشت از بهر موسى، و بوى داد، این بود که: یا موسى! اگر خواهى که بدرگاه عزّت ما ترا آب‏رویى بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشى، یتیمان را نیکودار، و درویشان را خوار مکن. اى موسى! من یتیمان را نوازنده‏ام و نیک خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آن کس را که من نوازم. مران آن کس را که من خوانم.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کرده‏ام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد که‏اند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل‏ و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بى‏خبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفته‏اند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون‏
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مى‏نهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ این نصب میم در قوم خواهى بنزع خافض نه، یعنى: من قومه، فحذف «من»، کقول الفرزدق:
و منّا الّذى اختیر الرّجال سماحة
وجودا اذا هبّ الرّیاح الزّعازع‏
۱ الف: پیش فا.
و خواهى کنایت نه از مختاران، و سبعین بدل آن. میگوید: برگزید موسى عمران از قوم خویش هفتاد مرد، و آن آن بود که موسى چون با قوم خویش آمد و گفت: کلّمنى ربّى، طائفه‏اى از ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایّاک. موسى ازین گفت ایشان بحق نالید. ربّ العزّة گفت: اى موسى! از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند، و سخن ما بشنوند، و وعده‏اى بر آن نهادند که کى روند. پس موسى هفتاد مرد برگزید، و با خویشتن به طور برد، و هارون با وى، و یوشع بن نون را بر بنى اسرائیل گماشت، و خلیفه خود کرد، تا باز آید. پس چون بطور رسیدند، موسى بفرمان حق بر کوه شد، و میغ گرد کوه درگرفت، چنان که موسى ناپدید شد، و موسى هر گه که با حق سخن گفتى، نور بر پیشانى وى افتادى، چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتى که در وى نگرستى. چون حق جل جلاله با موسى در سخن آمد، ایشان همه بسجود افتادند، و مى‏شنیدند کلام حق که با موسى میگفت، و امر و نهى که مى‏فرمود که این کن و آن مکن. پس چون فارغ گشت، آن میغ از سر وى باز شد، و موسى پیش ایشان باز آمد، گفتند: «یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». فصاح بهم جبرئیل، فموّتوا عن آخرهم ثمّ احیاهم اللَّه.
گفته‏اند که: این هفتاد مرد بسن بالاى بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وى جهل صبى بود و نقص کودکى، و هر چه بالاى چهل است با وى ضعف پیرى بود و نقصان عقل. کلبى گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمى‏آمد. ربّ العزّة وحى کرد بموسى که ده جوان برگزین از ایشان. موسى ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفته‏اند که: از هر سبطى شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسى گفت: هفتاد مرد مرا فرموده‏اند دو کس بجاى مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنى خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسى گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وى هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسى ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامه‏ها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعده‏اى که از حق یافته بود بطور سینا برد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا.
ابن عباس گفت: آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دیگراند، و این هفتاد مرد أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ دیگر. روایت کنند از
على بن ابى طالب (ع)، قال: «انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم على موسى قتل هارون، و ذلک أن موسى و هارون و شبر و شبیر ابنى هارون انطلقوا الى سفح جبل، فنام هارون على سریر، فتوفاه اللَّه، فلمّا مات دفنه موسى، فلمّا رجع موسى الى بنى اسرائیل قالوا این هارون؟ قال: توفاه اللَّه. فقالوا له: بل انت قتلته حسدا على خلقه و لینه. قال: فاختاروا من شئتم. فاختاروا منهم سبعین رجلا، و ذهب بهم، فلمّا انتهوا الى القبر، قالوا: یا هارون! قتلت ام مت؟! فقال هارون: ما قتلنى احد، و لکن توفانى اللَّه، فقالوا: یا موسى! لن تعصى بعد الیوم. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» و هى الموت، و قیل الزلزلة. و قیل النار، و هى الصاعقة. فقال موسى: یا رب! ما اقول لبنى اسرائیل اذا رجعت الیهم؟ یقولون انت قتلتهم. فأحیاهم اللَّه و جعلهم انبیاء.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة نزل امین اللَّه جبرئیل الى المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام، و غدا سائر الملائکة الى المساجد الّتى یجمع فیها یوم الجمعة، فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد. ثمّ نشروا قراطیس من فضّة و أقلاما من ذهب، ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الى الجمعة. فاذا بلغ من فى المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس، فکان اولئک السبعون کالذین هم اختارهم موسى من قومه، و الّذین اختارهم موسى من قومه کانوا انبیاء».
و عن انس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا راح منّا الى الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسى، الذین وفدوا الى ربّهم او أفضل».
قتاده گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ لانّهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل، و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر. ابن عباس گفت: اختارهم موسى لیدعوا ربهم، فکان فیما دعوا ان قالوا: اللّهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا، فکره اللَّه ذلک من دعائهم.
أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ گفته‏اند که «لو» بمعنى لیت است. میگوید: کاشکى چنان خواستى تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردى.
سخنى ضجرانه است. موسى به تنگدلى همى گفت. و قیل: لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ اى قبل خروجنا للمیقات، فکان بنو اسرائیل یعاینون ذلک و لا یتهمونى. زجاج گفت: ان شئت امّتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة، و قیل: ان شئت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الى المصیر الى المیقات، «و ایاى» اى: و أهلکتنى حین قتلت القبطى بمصر. أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا فراء گفت: ایشان در آن رجفه بنمردند، و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین، و رعده و قلقله در تن، یعنى که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد، و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتى. موسى چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد، و از بیم مرگ ایشان برخاست، و گریستن درگرفت، و همى نالید، و دعا همى کرد و همى گفت: أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا؟! این استفهام بمعنى دعا است، اى: لا تهلکنا بما فعل السفهاء منّا. ما را هلاک مکن بآنچه تنى چند ازین نادانان کردند. موسى میدانست که اللَّه تعالى عادلتر از آن است که کسى را بجنایت دیگرى گیرد، اما این سخن چنان است که عیسى گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ الایة. و قیل: هذا استفهام یتضمن معنى قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً، و السفهاء هم الّذین عبدوا العجل. موسى ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود، و نه چنان بود، که آن از گفت قوم بود که گفته بودند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند: اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا. بان یقول «فَعَلَ السُّفَهاءُ» بمعنى قال است.
إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ یعنى ان الکائنات الا اختبارک. نیست این بودنیها که مى‏بود مگر آزمایش تو، و قیل: تلک الفتنة الّتى وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک.
و روا باشد که «هى» کنایت از عقوبت نهند، یعنى ما هى الا عذابک. تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ من سلم منها فهو سعید، و من بقى فیها فهو شقى. أَنْتَ وَلِیُّنا مدبر امرنا فَاغْفِرْ لَنا ذنوبنا، وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً اى: اوجب لنا فى هذه الدّنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة، وَ فِی الْآخِرَةِ الجنة و الرؤیة و الثواب. موسى خیر دو جهانى خواست درین آیت. همانست که مصطفى (ص) گفت: «سلوا اللَّه الیقین و العافیة».
وصیتى جامع است، خیر دنیا و آخرت در ضمن آن، فان ملاک امر الآخرة الیقین، و ملاک امر الدّنیا العافیة، فکل طاعة لا یقین معها هدر، و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر. إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى تبنا و رجعنا و ملنا الیک. من هاد یهود، اذا مال، و قیل: من التهود فى السیر و هو التمکث. قالَ عَذابِی اى قال اللَّه: عذابى، أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ یعنى الکفار، وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى عمّت فى الدنیا الکفّار و المؤمنین، و خص بها المؤمنون فى العقبى، و هذا معنى قوله: فَسَأَکْتُبُها اى فسأوجبها، لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ، فیجب له الثواب للمتقین من اللَّه، و لا یجب لا حد شى‏ء على اللَّه، یجب منه لصدقه فى قوله، و لا یجب علیه شى‏ء لغیره فى ذاته.
عطیه گفت: وسعت کل شى‏ء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید: رحمت وى بهر چیز رسیده است امّا واجب نگشت مگر متقیان را، که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزى میخورند، و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود، و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد على الخصوص، و ایشان را واجب گردد، و کافر در عذاب بماند، این چنان باشد که کسى بچراغ دیگرى میرود، و بآن روشنایى منفعت میگیرد، چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلى در ظلمت بماند.
ابو روق گفت: وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ یعنى الرحمة الّتى قسمها بین الخلائق، یعطف بها بعضهم على بعض. و عن سلمان الفارسى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه تعالى خلق مائة رحمة یوم خلق السماوات و الارض، کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض، فأهبط منها رحمة الى الارض فبها یتراحم الخلائق، و بها تعطف الوالدة على ولدها، و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء، و بها یعیش الخلائق، فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه، ثمّ افاض بها على المتقین، و زاد تسعا و تسعین رحمة». ثم قرأ: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
اى: أجمعها و أضمّ جزءها المنزل بین الخلق الى التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون «کتب» نزدیک عرب ضم است، و الکتیبة الجیش المتضامة. قال ابن عباس: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ. جعلها اللَّه لامة محمد (ص).
و عن ابو سعید الخدرى انّ النّبی (ص) قال: «افتخرت الجنّة و النار، فقالت النّار: یا ربّ! یدخلنى الجبابرة و الملوک و الاشراف، و قال الجنّة: یا ربّ! یدخلنى الفقراء و الضعفاء و المساکین. فقال اللَّه للنار: انت عذابى اصیب بک من اشاء، و قال للجنّة: انت رحمتى وسعت کلّ شى‏ء، و لکلّ واحدة منکما ملؤها».
ابن جریح گفت و بو بکر هذلى که: چون این آیت فرو آمد که: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ ابلیس سر برآورد و شادى نمود و نشاط کرد، گفت: انا من ذلک الشی‏ء.
رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ. جهودان و ترسایان طمع کردند، گفتند: نحن نتّقى و نؤتى الزکاة و نؤمن ربّنا. ربّ العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ امّت محمد را بآن مخصوص کرد، و بایشان داد. قال نوف البکالى الحمیرى: لمّا اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقات ربّه قال اللَّه لموسى: اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا، تصلون حیث ادرکتکم الصّلاة الا عند مرحاض او حمّام او قبر، و أجعل السکینة فى قلوبکم، و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم، یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحرّ و العبد و الصغیر و الکبیر، فقال ذلک موسى لقومه، فقالوا: لا نرید أن نصلّى الا فى الکنائس، و لا نستطیع حمل السّکینة فى قلوبنا، و نرید ان نکون کما کانت فى التابوت، و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا، و لا نرید أن نقرأها الا نظرا. فقال اللَّه تعالى: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الى قوله: «المفلحون»، فجعلها لهذه الامّة. فقال موسى: یا رب! اجعلنى نبیّهم. فقال: نبیّهم منهم.
قال: یا رب! اجعلنى منهم. فقال: انّک لن تدرکهم. فقال موسى: یا رب اتیتک بوفد بنى اسرائیل، فجعلت وفادتنا لغیرنا، فأنزل اللَّه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. فرضى موسى، فقال نوف: الا تحمدون ربّا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم، و جعل وفادة بنى اسرائیل لکم.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ یعنى محمدا (ص). امّى نادبیر است که نه خواند و نه نویسد، و کان نبیّنا (ص) امّیّا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، و قال (ص): «انّا امّة امیة لا نکتب و لا نحسب»، و قیل: منسوب الى ام القرى و هى مکّة. بعضى مفسران گفتند که: رسول (ص) از دنیا بیرون نشد تا بنوشت.
الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً اى: وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. عمر خطاب از ابو مالک پرسید که: صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست؟
و کان ابو مالک من علماء الیهود، فقال: صفته فى کتاب بنى هارون الذى لم یبدّل و لم یغیر، احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم، و هو آخر الانبیاء، و هو النّبیّ العربى الذى یأتى بدین ابراهیم الحنیف. یأتزر على وسطه، و یغسل اطرافه، فى عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة، مثل زر الحجلة، لیس بالقصیر و لا بالطویل، یلبس الشملة، و یجتزئ بالبلغة، و یرکب الحمار، و یمشى فى الاسواق، معه حرب و قتل و سبى، سیفه على عاتقه، لا یبالى من لقى من النّاس، معه صلاة لو کانت فى قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان، و لو کانت فى عاد ما اهلکوا بالرّیح، و لو کانت فى ثمود ما اهلکوا بالصّیحة. مولده بمکّة، و منشأه بها، و بدو نبوته بها، و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة. هو امّى لا یکتب بیده، و هو الحمّاد یحمد اللَّه على کلّ شدّة و رخاء. سلطانه بالشام. صاحبه من الملائکة جبرئیل. یلقى من قومه اذى شدیدا، ثمّ یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین، تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه، ثم تکون له العاقبه.
و فى الانجیل ان المسیح (ع) قال للحواریّین: انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الّذى لا یتکلّم من قبل نفسه، انّه یدبّر لجمیع الخلق، و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنى و یشهد لى.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ میگوید: این پیغامبر امّى ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید، و از منکر و فساد و مساوى الاخلاق باز میزند.
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحائر و سوائب و وصائل و حوامى، وى حلال و گشاده میگرداند، و قیل: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ اى: ما حرم علیهم فى التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم، وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و آنچه خبائث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرّمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند، یعنى که شریعت وى بر این صفت است.
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ بر قراءة شامى «آصارهم» على الجمع، عرب مواثیق را اواصر خوانند، یکى از آن اصرة، معنى آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهاى گران و بارهاى عظیم که بر بنى اسرائیل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوى گناه کردند، و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن، و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو. این تشدیدها باغلال ماننده کرد، یعنى: للزومها کلزوم الغل فى العنق، چنان که غلّ در گردن آویخته بود، و از آن جدا نبود، این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده، و گفته‏اند: اغلال اینجا محرّمات‏اند و مناهى که بر بنى اسرائیل بود، که عیسى مریم گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ من آن را آمده‏ام که بعضى از حرام کرده‏ها بر شما حلال کنم، و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند. دست فلان کس بر گردن بسته، یعنى که او را از تصرف منع کردند، و از مراد محروم، فَالَّذِینَ آمَنُوا من الیهود بِهِ اى بمحمّد وَ عَزَّرُوهُ اى عظّموه وَ نَصَرُوهُ. و أصل التعزیر المنع، یعنى نصروه بمنعهم کلّ من اراد کیده، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ اى القرآن. و سمّاه نورا لانّه یبین للنّاس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم، و «مع» یدلّ على البقاء، اى انزل علیه و بقى معه، أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الظّافرون بالامانى، الباقون فى النعیم.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً این خطاب با عرب است، و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. میگوید: اى جهانیان! من رسول خداام بشما همگان. قال ابن عباس: بعث اللَّه محمدا الى الاحمر و الاسود، فقال یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً، و قال رسول اللَّه (ص): «بعثت الى النّاس کافة»، و کان النّبی یبعث الى قومه خاصة.
و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت خمسا لم یعطهنّ احد قبلى: نصرت بالرّعب من مسیرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، و احل لى المغنم و لم یحلّ لاحد قبلى، و بعثت الى الاحمر و الاسود، و قیل لى سل تعطه».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى سلطانها و ما فیها، و تصریف ذلک و تدبیره، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا ینبغى ان تکون الالوهیّة و العبادة الا له، دون سائر الانداد و الاوثان. یُحیِی وَ یُمِیتُ یقدر على انشاء خلق کلّ ما یشاء و احیائه و افنائه اذا یشاء.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی ینبئ عن اللَّه ما کان و ما یکون. یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ التوراة و الانجیل، و سائر کتب اللَّه، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.
روى عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال: خرج علینا رسول اللَّه (ص) یوما کالمودّع، فقال: انا محمد النبىّ الامّى. انا محمد النّبی الامّى. انا محمد النّبی الامّى و لا نبى بعدى. اوتینا فواتح الکلم و خواتمه، و علّمتکم خزنة النّار و حملة العرش، فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم، فاذا ذهب بى فعلیکم کتاب اللَّه، احلّوا حلاله و حرّموا حرامه».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ و هى الفرقة الناجیة من الاحدى و سبعین، و ذلک فیما
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «تفرّقت امّة موسى على احدى و سبعین ملة، سبعون منها فى النّار و واحدة فى الجنة»، و کان على بن ابى طالب (ع) اذا حدّث بهذا الحدیث قرأ: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ.
این همان قوم‏اند که آنجا گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، و آن عبد اللَّه سلام است و ابن صوریا و یاران وى.
قول سدى و ابن جریج و جماعتى مفسران آنست که: این قومى‏اند که مسکن ایشان سوى مغرب است از اقلیم صین برگذشته. روى بقبله اهل اسلام دارند، و مسلمانان اند، و از قوم موسى‏اند از بنى اسرائیل. رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته. جبرئیل گفت ایشان را: هل تعرفون من تکلمون؟ هیچ میدانید که با که سخن مى‏گویید؟ ایشان گفتند: نمیدانیم. جبرئیل گفت: هذا محمد النبى الامّىّ، فآمنوا به. پس ایشان گفتند: یا رسول اللَّه! موسى ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسى برساند. مصطفى (ص) گفت: «على موسى و علیکم السلام».
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند، از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد، و آنکه از احکام و شرائع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود، تا هر دو بپا میدارند، و بر آن باشند. و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنى اسرائیل پیغامبران را میکشتند، و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط، و طاقت دیدن آن نداشتند، و بر فعل ایشان منکر بودند. از ایشان بیزارى کردند، برگشتند و دعا کردند، تا رب العزّة میان این قوم و بنى اسرائیل جدایى افکند. ربّ العالمین در زیر زمین راهى بر ایشان گشاده کرد، تا در آن راه برفتند، و بدیار مغرب بیرون آمدند، و آنجا مسکن گرفتند.
وَ قَطَّعْناهُمُ یعنى: بنى یعقوب من بنى الاثنى عشر. و الاسباط فى بنى اسرائیل کالقبائل فى بنى اسماعیل. و اشتقاق سبط از سبط است، نام درختى که شتران را علف است، و همچنین قبیله نام درختى است، یعنى که اسماعیل و اسحاق چون اصل درخت‏اند، و اولاد چون اغصان. زجاج گفت: معناه قطعناهم اثنتى عشرة فرقة اسباطا، کأنّه قال: فرقناهم اسباطا، فیکون «أَسْباطاً» بدلا من قوله «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ»، و «أُمَماً» من نعت اسباطا.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ فى التیه أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ کان للحجر اربعة اوجه، لکلّ وجه ثلاث اعین، لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنى فضرب موسى بعصاه الحجر فانبجست، اى فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فى فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الى قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنى و شامى و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقى بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بى‏همز و بى تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بى‏الف قراءت شامى است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنى و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکى و کوفى است.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الایة مضى تفسیره فى البقرة.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ میگوید: پرس ازین جهودان. سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد، و «قریه» ایلة است، قریة بین مدین و الطور، و قیل: هى الطبریة، و قیل: اریحا. حاضِرَةَ الْبَحْرِ اى عند البحر، شهریست بقرب دریا. میگوید: سلهم عمّا وقع بأهلها. از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر؟ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اى جاوزوا الحقّ یوم السّبت، إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ جمع حوت است، و هو السّمک، و اضافها الیهم لانّهم ارادوا صیدها، یَوْمَ سَبْتِهِمْ روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوص‏اند، و یوم سبتهم یعنى یوم یسبتون، که بر عقب گفت: وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ. یقال: سبت یسبت سبتا و سبوتا، اذا اعظّم السّبت، و اسبت اذا دخل فى السبت، و قیل: یَوْمَ سَبْتِهِمْ اى یوم راحتهم بترک اعمالهم. کان الکسب یوم السّبت محرما على بنى اسرائیل، و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة اللَّه. شُرَّعاً اى واردة، و قیل: ظاهرة على الماء، و قیل: رافعة رؤسها، و قیل: متتابعة. وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ الحیتان.
سئل الحسین بن الفضل: هل تجد فى کتاب اللَّه الحلال لا یأتیک الا قوتا، و الحرام یأتیک جرفا جرفا؟ قال: نعم، فى قوله تعالى: إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ. کَذلِکَ قیل متصل بالاوّل، على تقدیر لا تأتیهم شرعا، مثل اتیان یوم السّبت، و قیل: متصل بما بعده، و هو قوله: نَبْلُوهُمْ اى نختبرهم مثل هذا الاختبار، اى نعاملهم معاملة المختبر، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ.
قال ابن زید: کانوا قد قرموا لحم الحیتان، و کان فى غیر یوم السّبت لا یأتیهم حوت واحد، فأخذ رجل منهم حوتا، فربط فى ذنبه خیطا، ثم ربطه الى خشبته فى الساحل، ثمّ ترکه فى الماء الى یوم الاحد، فأخذه و شواه، فوجد جار له ریح الحوت، فقال له: یا فلان! انّى اجد فى بیتک ریح الحوت. قال: لا. فیطلع فى تنوره فاذا هو فیه، فقال: انى ارى اللَّه سیعذبک، فلمّا لم یره عذب، و لم یعجّل علیه العذاب اخذ فى السّبت الآخر حوتین اثنین فلمّا رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم، فقست قلوبهم و تجرّوا على الذنب، و قالوا: ما نرى السّبت الا و قد أحلّ لنا، و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا، فصاروا ثلاث فرق: فرقة صادت و أکلت، و فرقة نهت و زجرت، و فرقة امسکت عن الصید، و هم الذین قال تعالى: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً یعنى: قالوا للفرقة الناهیة لا موهم على موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین. میگوید: جمله آن قوم سه گروه بودند: یک گروه گنهکاران، و یک گروه ناهیان که پند میدادند، و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ؟ فرقه ناهیه جواب دادند: مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّکُمْ یعنى معذرة لنا الى ربکم فیه، ابو عمرو گفت: اى هذه معذرة الى ربکم، و معناه: الامر بالمعروف واجب علینا، فعلینا موعظتهم و نصحهم حتى یکون لنا عذرا عند ربّکم ان لم ینتهوا. قراءة حفص از عاصم «معذرة» بنصب است، اى: نعظهم معذرة الى ربّکم، اى من اجل ذلک، کما قال: «حذر الموت» اى من اجله، و قیل: نعتذر معذرة اى اعتذارا الى ربّکم.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ این اعذار همانست که آنجا گفت: فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ. درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفى است که گفت: «ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه فلم یغیروا الا عمّهم اللَّه بعذاب».
و هم مصداق اینست آنجا که گفت: «کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه»، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ الایة.
فَلَمَّا نَسُوا یعنى ترکوا، و النّسیان فى اللغة الترک، «ما ذُکِّرُوا بِهِ» اى: ما وعظوا به من العذاب على صید الحیتان، أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ اى عن العذاب الشدید، فیکون «عن» متّصلا بأنجینا، و یحتمل ان یکون متّصلا ینهون اى عن المعصیة.
وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى صادوا فى السّبت و خالفوا امر اللَّه، بِعَذابٍ بَئِیسٍ: شدید. مدنى و شامى بیس بوزن بیر خوانند. ابن عامر بئیس مهموز خواند. ابو بکر بئیس بر وزن فیعل خواند. باقى بئیس بر وزن فعیل، یقال بؤس یبؤس بأسا، اذا اشتدّ، و البأس الشدة. بِعَذابٍ بَئِیسٍ اى وجیع شدید، و هو أنهم صاروا قردة.
و الفرقة الأخرى مختلف فیها، قال الحسن: نجت فرقتان، و هلکت فرقة، و قال بعضهم: هلکت فرقتان، و قال بعضهم بالتوقف فى امرهم، و الروایات الثلاث عن ابن عباس.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ استکبروا و مردوا على المعصیة، قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ مبعّدین مطرودین. قال بعضهم: خوطبوا بهذا القول، فیکون ابلغ فى النازلة، و قال بعضهم: صیّروا قردة، و هذه القصة ذکرناها مشروحة فى سورة البقرة.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ اى: آذن، و معناه: اعلم. تفعل و أفعل بیک معنى آید، چون توعّده و أوعده. ترضّاه و أرضاه، تیقنه و أیقنه، و قیل: تأذّن امر من الاذن، و قیل: حکم، و قیل اخبر، و قیل: وعد، و قیل: حلف. لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ نظم آیت چنین است: لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الى یوم القیمة. برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسى که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت، و هو محمد (ص) و امته. یقاتلونهم حتى یسلموا او یعطوا الجزیة. سعید بن جبیر گفت: هم اهل الکتاب، بعث اللَّه علیهم العرب، یجبونهم الخراج الى یوم القیامة. إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ لمن استحق تعجیله، وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ للمؤمنین رَحِیمٌ بهم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنى اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنى نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحى مدینه، اکنون پراکنده‏اند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم على ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنى من آمن منهم بعیسى و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنى الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، اى عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کى یتذکروا و یعودوا الى الطاعة.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ قوم سوء. اشتقاقه من خلف اللّبن اذا طال مکثه فى السقاء، فتغیر، و منه الخلوف. این خلف جهودان ایّام مصطفى‏اند و هر که پس ایشان آمد، تورات میراث بردند از پیشینان. یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏ ادنى تذکیر دنیا است، یعنى: عرض هذه الدّنیا، و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا، او تعرض لک الحاجة الیه، و قیل العرض بفتح الرّاء متاع الدّنیا اجمع، و باسکان الراء ما کان من المال سوى الدراهم و الدّنانیر، میگوید: عرض این جهانى میگیرند بآن علم، یعنى میفروشند و بها مى‏ستانند، و در سورتهاى پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و ان لم نستغفر. این تمنى محال است، چنان که جاى دیگر گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏، و گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ اى: و لو اوتوا عرضا مثل العرض الّذى کفروا من اجله بمحمّد، لیکفروا بموسى لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد، و لو رشوا لیکفروا بموسى لکفروا. و قیل: ان یأت یهود یثرب الّذین کانوا فى عهد رسول اللَّه (ص) عرض من الدّنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم، و قیل: ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه، اى هم مصرون على الذّنب، و لا یشبعهم شى‏ء.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ این همانست که گفت: وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند، و باطل گفتند آنچه گفتند: «سَیُغْفَرُ لَنا»، اذ لیس فى التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار، و گفته‏اند: أَ لَمْ یُؤْخَذْ استفهام است بمعنى تقریر، اى: امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال، و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر، و لم یشهد بصحّته برهان و لا نظر. وَ دَرَسُوا ما فِیهِ اى و قرءوا ما فى الکتاب، اى لم یفعلوا عن جهل. وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ الجنة خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک و المعصیة، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّها خیر من العرض الادنى.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ اى التوراة، و یحتمل القرآن. ابو بکر از عاصم یُمَسِّکُونَ بتخفیف خواند. باقى بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد، اى: یتمسّکون به فیعلمون بما فیه، عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند، و شرایع و احکام آن پذیرفتند، و بپاى داشتند. عطا گفت: امّت محمداند.
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ الّتى شرعها محمد (ص). إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ یعنى منهم، کقوله: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اى اجر من احسن منهم عملا. و المصلح المقیم على الایمان المؤدى فرایضه اعتقادا و عملا، لانّ من کان غیر مؤمن و أصلح فأجره ساقط.
و قیل: المصلحون هم الّذین یمسکون، و الخبر فیه محذوف، و معناه: نعطیهم اجورهم إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ النتق فى اللغة یکون قلعا و یکون رفعا، و یکون بسطا، و کل ذلک قد کان من اللَّه عز و جل یومئذ بذلک الجبل، قلعه جبرئیل و رفعه و بسطه فى الهواء فوقهم. میگوید: یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم، یعنى جبرئیل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت، کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ اى سقیفة، و هى کل ما اظلّک، وَ ظَنُّوا ایقنوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ أن خالفوا. «خُذُوا اى، قلنا لهم خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» گفتیم بستانید این کتاب را، یعنى جبرئیل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن، وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ اى اعملوا بما فیه و لا تنسوه، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتّقوا النّار، و سبق شرحه فى سورة البقرة.