عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ الایة سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر. آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشان را سود نداشت. سمع فهم آنست که در دل جاى گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید. اگر سالها این طنطنه حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقله یافت بسمع جان نرسد، سودى ندارد. آن بو جهل رانده مقهور حکم ازل گشته رفتى و سر بر آستانه مسجد رسول خدا (ص) نهادى، و قرآن از رسول (ص) بسمع ظاهر بشنیدى، اما دلش یک حرف بخود راه ندادى، که قفل نومیدى بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور ولید مغیره چون قرآن شنید، گفت: «و اللَّه ان لقوله لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اصله لمغدق، و ان اعلاه لمثمر». گفت: این سخن که محمد میخواند سخنى شیرین و پر آفرین است، بالاش چون درخت میوه‏دار، و زیر چون چشمه آب حیات. بظاهر چنین میگفت، و باطنى داشت خراب که حرفى از آن بدل خود راه مى‏نداد، تا بدانى که اعتبار بباطن است، و حقیقت این کار یافت است و قبول. اگر هزاران کس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابى یک دل جبر نکند، و بکار نیاید، و اگر یک دل آبادان بود، پاسبان اقلیمى باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگان‏شان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بى‏سر و بى‏سامان، بى کس و بى‏نام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بى‏مرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ سدى میگوید: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر، اخنس بن شریق و بو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت: یا ابا الحکم! این ساعت منم و تو، و کس سخن ما نمى‏شنود. براستى با من بگو که: این محمد راستگوى است یا دروغ زن؟ بو جهل گفت: اکنون که راستى مى‏پرسى، و اللَّه ان محمّدا لصادق، و ما کذب محمّد قط، و اللَّه که محمد راستگوى است، و هرگز دروغ نگفت، اما چون بنو قصى لوا و سقایه و حجابت و نبوت ببرند، باقى قریش را چه بماند؟ و اگر ما او را تصدیق کنیم، ما را تبع وى باید بود، و ما هرگز تبع بنى عبد مناف نبودیم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. و روایت کنند از على (ع) که ابو جهل بمصطفى (ص) رسید، و با وى مصافحت کرد، و گفت: انّا لا نکذبک یا محمّد، و لکن نکذب ما جئت به، فأنزل اللَّه هذه الآیة.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مى‏گویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عرب‏ایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناخته‏اند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نه‏اى، و ترا دروغ زن نمى‏یابند، و نمى‏توانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافران‏اند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانسته‏اند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مى‏درخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامه‏اى برى، یا پاره‏اى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشته‏اى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شی‏ء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مى‏شنوند و مى‏پذیرند و کار بند آن مى‏باشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهاده‏اند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفته‏اند: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمى‏فرستد، یعنى فریشته‏اى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشاده‏تر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریده‏اند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مى‏باید، و داشت مى‏باید، و جفت مى‏باید، و وطن مى‏باید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شى‏ء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَ‏قُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شى‏ء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ اى لکل شى‏ء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شى‏ء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة این آیت از روى اشارت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم تشریفى و اکرامى است از درگاه ربوبیت، که از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهى عالم بیرون از وى کس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، که رب العزة میگوید تسکین دل وى را که: یا محمد! ما مى‏دانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنى از گفتار بیهوده ایشان! یا محمد! مپندار که من نمى‏بینم آنچه بر تو میرود، یا نمى‏شمارم آن نفسهاى درد آمیغ که از تو مى‏برآید، یا آن شربتهاى زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنى.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مى‏دید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مى‏دانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نه‏اى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نه‏اى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگان‏اند، و اهل خطاب و جواب ایشان‏اند، و باقى مردگان‏اند. و زندگان بحقیقت سه کس‏اند، هر چه نه این سه‏اند در شمار مردگان‏اند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مى‏ترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مى‏گراید، و از خلق مى‏گریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بى‏علم خوف خارجیان است.
رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. محبت بى‏علم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ الایة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهاده‏اند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم السّاعة الّتى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتى عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که مى‏پرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفته‏اند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفته‏اند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شى‏ء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ این‏ها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفته‏اند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مى‏دهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال‏ آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مى‏آید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مى‏گویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفته‏اند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مى‏باز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشته‏اى‏ام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمى‏شناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمین‏گاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک‏ معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مى‏بینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مى‏برند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاسته‏اند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمى‏برم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرب‏اند و یاران گزیده، و گفته‏اند: مراد باین آیت مسلمانان‏اند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترف‏اند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترف‏اند حجت بر ایشان روشن‏تر بود و واجب‏تر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مى‏بینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستاده‏اند! هر جاى که بى‏نامى است بى‏خان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگان‏اند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفته‏اند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفته‏اند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شی‏ء و ما من حسابک علیهم من شی‏ء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بى‏تمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خوانده‏اند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خوانده‏اند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مى‏پرستیم بآن مى‏پرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقان‏اند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مى‏پرستید بهوا مى‏پرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ‏ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آورده‏ام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مى‏خواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مى‏شتابید، و آن عذاب که مى‏خواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنى علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بى‏علم ترس خارجیان است، و علم بى ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزى بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشى و بى‏کامى بساخته، ظاهرى شوریده، و باطنى آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایى یوم القیامة».
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنى‏اند که از قبیله‏هاشان بیرون کنند یا خود از قبیله‏ها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مى‏پوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانى‏اند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق من‏اند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مى‏پرورد. آن گه بى‏مرادى و بى‏کامى روزشان بسر مى‏آرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مى‏شدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مى‏نگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهده‏اى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان‏
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مى‏خواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آورده‏اند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نرانده‏ام. منواز ایشان را که من نخوانده‏ام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مى‏توانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مى‏خواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمى‏نهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بى‏خویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بى‏جان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بى‏واسطه ما را شناخت، و بى‏صنایع ما را یافت، بى‏واسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیک‏تان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلت‏تان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ مفاتح خزائن است، و مفاتیح مقالید.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علم‏اند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفته‏اند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شی‏ء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مى‏داند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفته‏اند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفته‏اند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک‏
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکل‏اند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسب‏اند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مى‏برانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مى‏برانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگان‏اند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفته‏اند که اعوان ملک الموت چهارده‏اند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفه‏اى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مى‏زدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مى‏باز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى‏ «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسان‏تر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ گشاینده دلها اوست. نماینده راهها اوست. نهنده داغها اوست. افروزنده چراغها اوست. یکى را چراغ هدایت افروزد. یکى را داغ ضلالت نهد. عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد. در رحمت گشاید.
بساط بقا گستراند. بر تخت رعایت نشاند. بزیور کرامت بیاراید که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».
باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد. در خذلان گشاید. زخم «لا بُشْرى‏» زند که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ». آرى! کلید غیب بنزدیک اوست، و علم غیب خاصیّت اوست، هر کس را سزاى خود دادن و جاى وى ساختن کار اوست، ابن عطا گفت: کلیدها بنزدیک اوست، چنان که خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید. بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت. اهل ولایت را در کرامت گشاید. اهل مهر را در قربت گشاید. اهل تمکین را در جذب گشاید.
مؤمنان را در طاعت گشاید. اولیا را در مکاشفات، انبیا را در معاینات.
بو سعید خرّاز گفت: این پیغامبر ما را است على الخصوص: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ میگوید: کلید خزینه اسرار فطرت محمّد مرسل بنزدیک حق است جل جلاله. ربوبیّت او را بنعت کرم در مهد محبّت اندر قبه غیرت بپرورد، و اسرار فطرت و عزّت وى از خلق بپوشید، تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاک فرو شدند، بطمع آنکه تا ایشان را بر یک سرّ از اسرار فطرت وى اطلاع افتد، و هرگز نیفتاد، و بندانستند، و چگونه دانستندى و قرآن مجید قصّه وى سربسته میگوید، و از آن اسرار خبر مى‏دهد که: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
آرى! ما آن خزینه اسرار فطرت و محبّت وى مهرى برنهادیم، و طمعها از دریافت آن باز بریدیم که: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ. حسین منصور حلاج شمه‏اى از دور بیافت، فریاد برآورد: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار:
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى!
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى!
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندان که توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مرکبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وى رسیدند: «نحن الآخرون السّابقون». آن مقام که زبر خلائق آمد، زیر پاى خود نپسندید، بسدره منتهى، و جنّات مأوى، و طوبى و زلفى، که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». قال بعضهم: من مفاتح غیبه ما قذف فى قلبک من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره. جریرى گفت: «لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، و من یطلقه علیها من صفىّ و خلیل و حبیب و ولىّ. بو على کاتب فرا بو عثمان مغربى گفت که: ابن البرقى بیمار بود. شربتى آب بدو دادند نخورد، گفت: در مملکت حادثه‏اى افتاده است تا بجاى نیارم که چه افتاد نیاشامم. سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقى را بکشتند، و رکن حجر را بشکستند. بو عثمان گفت: درین بس کارى نیست، من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست؟ در مکه میغ است امروز، چنان که همه مکّه در زیر میغ است، و میان مکّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمه طلحیان مردى است بر اسپى سیاه، بر سر وى دستارى سرخ. این چنین بنوشتند، و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت. پس بو عثمان گفت: هر که حق را اجابت کرد مملکت وى را اجابت کرد. عبد اللَّه انصارى گفت: «بر عبودیت آن نهند که برتابد.
دانستن غیب همه برنتابد و نتواند. بلى بعضى و بعضى چیزى نه همه، که همه اللَّه داند و بس. همى گوید جل جلاله: فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الایة اى هو المتفرد بالاحاطة بکلّ معلوم قطعا لا یشد عنه شی‏ء، و لا یخفى علیه شی‏ء. وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً این حفظه کرام الکاتبین‏اند که بر بندگان موکل‏اند، و اعمال ایشان مى‏شمارند و مینویسند، و این فریشتگان بر بندگان آشکارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین. در خبر است که: بنده بآخر عهد که از دنیا بیرون مى‏شود آن دو فریشته در دیدار وى آیند.
اگر بنده مطیع بوده گویند: جزاک اللَّه خیرا. اى بنده نیکبخت فرمان بردار! بسى طاعت که کردى، و بوى خوش و راحت از آن طاعت بما رسید، و اگر عاصى و بد کردار بوده گویند: لا جزاک اللَّه خیرا. بسى فضائح و معاصى که از تو آمد، و بسى بوى ناخوش و گند معصیت که از آن بما رسید. گفتا: این در آن وقت بود که چشم مرده بهوا بیرون نگرد که نیز بر هم نزند.
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا از داهیهاى جان کندن یکى آنست که: ملک الموت را و اعوان وى را در وقت قبض روح بیند. اگر بنده مطیع بود بصورتى نیکو بود، و اگر عاصى بود بصورتى منکر. در خبر است که ابراهیم (ع) ملک الموت را گفت: خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانى بینم.
گفت: یا ابراهیم! طاقت ندارى؟ گفت: لا بد است. پس خویشتن را بدان صورت فرا وى نمود. شخصى دید سیاه منکر، مویها برخاسته، و جامه سیاه در پوشیده، و آتش و دود از بینى و دهن وى بیرون مى‏آید، و بوى ناخوش از وى مى‏دمد. ابراهیم را غشى رسید. ساعتى بیفتاد، چون بهوش باز آمد، و ملک الموت بصورت خویش باز آمده، گفت: یا ملک الموت! اگر عاصى را خود عذاب اینست که ترا در آن صورت خواهد دید تمام است، و هم چنان که عاصى را دیدن وى عذابى تمام است، مطیع را دیدن وى بآن صورت نیکو که خواهد بود راحتى و لذّتى تمام است.
وهب منبه گفت: در روزگار پیش پادشاهى بود سخت بزرگ، ملک وى عظیم، نعمت وى تمام، و فرمان وى روان. چون عمر وى بآخر رسید، ملک الموت قبض جان وى بکرد. چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند: هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن؟ گفت: آرى، زنى در بیابان بود آبستن، کودک بنهاد. در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان. جان وى بستدم، و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم. بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبى وى، و بر آن کودک از تنهایى و بیکسى وى. گفتند: یا ملک الموت! این پادشاه را دیدى که جان وى ستدى آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتى. گفت: سبحان اللَّه اللطیف لما شاء.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ قال بعضهم هى ارجى آیة فى کتاب اللَّه عزّ و جل، لأنه لا مردّ للعبد اعز من ان یکون مردّه الى مولاه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامى است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فى الشی‏ء على تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شى‏ء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدى گفت: مشرکان با مؤمنان نمى‏نشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینى که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روى گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روى بگردانید. «لا تقعدوا» معنى آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وى هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پاى ایستاده را گویند.
وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ قراءت ابن عامر ینسّینّک است، نسّى ینسّى، و انسى ینسى، بمعنى یکى‏اند، همچون غرّمته و أغرمته. «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ».
و اگر شیطان این نهى ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینى، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ» الایة. پس مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزّة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ» الشّرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «مِنْ شَیْ‏ءٍ» اى: من آثامهم «وَ لکِنْ ذِکْرى‏» نصب على المصدر یعنى ذکّروهم ذکرى، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنى: علیکم ذکرى، اى علیکم ان تذکّروهم. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ اى من آثام الخائضین «مِنْ شَیْ‏ءٍ»، و لکن امرى المؤمنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض فى الباطل، یعنى اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان مى‏نشستند، و چون قرآن مى‏شنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکّه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که اللَّه ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست.
رب العزّة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ الایة، و این آیت که وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ منسوخ گشت.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ الایة این لفظى است از الفاظ تهدید و از الفاظ تهاون. در وعید گویند: ذرنى و فلانا، و در تهاون گویند: ذر فلانا فى کذا، و ذره یفعل کذا، و قرآن جایها بهر دو ناطق. میگوید: گذار ایشان را یعنى باک مدار از ایشان و خوار دار ایشان را که دین خود ببازى گرفتند، یعنى: اتخذوا دین الاسلام لعبا اى باطلا و لهوا عنه. «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» عن دینهم الاسلام. ابن عباس گفت: این در شأن کافران مکّه و ترسایان و جهودان فرو آمد، که رب العزّة هر گروهى را عیدى کرد، و هر قومى در عید خویش بباطل و بازى و نشاط و طرب مشغول شدند مگر امّت محمّد (ص)، که ایشان عید خود موسم طاعت ساختند، نماز جماعت و ذکر فراوان و تکبیر و تهلیل و قربان. رب العزّة میگوید: گذار ایشان را که در عید خود بباطل و بیهوده مشغول گشتند، و بزندگانى دنیا غرّه شدند. «وَ ذَکِّرْ بِهِ» اى بالقرآن، و قیل: بانذارک و بلاغک. و پند ده اینان را بپیغام که گزارى و بیم که نمایى. «أَنْ تُبْسَلَ» یعنى: من قبل ان تبسل نفس بما کسبت. ابسل الرّجل اذا دفع الى اشدّ الهلاک، پیش از آنکه تن کافر را فراسخت‏تر گرفتن دهند. و قیل: «أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ» یعنى من قبل ان تهلک نفس بما عملت و تحبس فى النار. قال قتادة: هذه الایة منسوخة، نسخها قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ»، و قال مجاهد: لیست منسوخة لأنّه على التهدّد کقوله: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً».
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ در نام خداوند جل جلاله ولى و مولى یکى است، و آن از ولایت است بفتح واو بمعنى نصرت، و آنچه در سورة الرعد گفت: «وال»، آن از ولایت است بکسر واو، و آن تملّک است. «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ» یعنى: و ان تفد نفس کل فداء لا یؤخذ الفداء منها. این عدل ایدر فدا است، از بهر آنکه آن چیز که تن خویش بآن مى‏باز خرند آن چیز همتاى تن مینهند، و عدل آن میکنند، و عدل برابر کردن هر چیز با دیگرى بود و هامتا ساختن، و هر دو چیز از آن عدل است و عدیل چون ندّ و ندید. میگوید: اگر تنى فردا هر که بود از کافران، خویشتن باز خرید بهمه فدایى. جاى دیگر تفسیر کرد، گفت: مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً. جاى دیگر گفت: لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ.
لا یُؤْخَذْ مِنْها همانست که آنجا گفت: «وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ». اخذ در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قبول، چنان که: «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها» اى لا یقبل، و در آل عمران گفت: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی» اى قبلتم على ذلکم عهدى. و در سورة المائده گفت: إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ، اى فاقبلوه، و در سورة التّوبة گفت: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ یعنى: و یقبل الصّدقات، و در اعراف گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى اقبل الفضل من اموالهم. وجه دوم «اخذ» بمعنى حبس است، چنان که در سوره یوسف گفت: فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ یعنى احبس. وجه سوم «اخذ» بمعنى عذاب چنان که: در حم المؤمن گفت: فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ یعنى فعذبتهم، و در هود گفت: وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏، و در عنکبوت گفت: فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ یعنى: عذّبنا. وجه چهارم «اخذ» بمعنى قتل، چنان که در حم المؤمن گفت: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ اى لیقتلوه. وجه پنجم اخذ بمعنى اسراست، چنان که در سورة التّوبة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ، و در سورة النساء گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا یعنى حبسوا فى النار بما کسبوا من الکفر و التکذیب «لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ» یعنى الماء الحار الذى قد انتهى حرّه «وَ عَذابٌ أَلِیمٌ» وجیع «بِما کانُوا یَکْفُرُونَ».
قُلْ أَ نَدْعُوا این جواب ایشانست که رسول خدا را (ص) با شرک میخواندند، و میان خویش و میان او ممالات میجستند، جایها در قرآن از آن ذکر است، «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ» «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» از آنست، و جوابها است آن را در قرآن، سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ از آنست، و این آیت از آن است. قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید: شما که مسلمانان‏اید جواب کافران که شما را با کفر میخوانند این دهید که: أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا اى لا یملک لنا نفعا فى الآخرة وَ لا یَضُرُّنا، و لا یملک لنا ضرّا فى الدّنیا. «وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا» این اعقاب در قرآن جایها مذکور است گاه بردّ و گاه بانقلاب، و ذکر عقب در آن مستعار است، و جمله کنایت است از بازگشتن از دین.
کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ قراءت حمزه «استهویه» بالف من ماله بر معنى جمع شیاطین، «و استهوته» بر معنى جماعت شیاطین. قال الزجاج: «استهوته» زیّنت له هواه، و قال ابن عباس: استفزته الغیلان فى المهامه. ابن عباس گفت: این مثلى است که رب العالمین زد آن کس را که بر دین حق بود، و داعى ضلالت او را بر عبادت بت میخواند، میگوید: مثل وى مثل آن مرد است که بر راه راست میرود با رفیقان پسندیده و همراهان گزیده، و غول او را از رفیقان باز برد، تا از راه بیوفتد، و در بیابان حیران و عطشان بماند، و بر شرف هلاک بود، پس آن رفیقان و اصحاب او را براه باز خوانند، نیاید، و هم چنان سرگردان و حیران سر در بیراهى نهد تا هلاک شود. این در شأن عبد الرحمن بن ابو بکر آمد، پیش از آنکه مسلمان شد شیطان او را از راه هدى باز داشته بود، و اصحاب وى پدر و مادر وى بودند، و با وى میگفتند که: ایتنا فانا على الهدى. و هم درین قصّه وى آیت آمد: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الایة. وى جواب ایشان میدهد که من بر هدى و راست راهى‏ام. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ راه اسلام است، که راه راست است و دین حق. رستگارى در آن است نه در کفر و ضلالت که نموده شیطان است. معنى دیگر گفته‏اند: له اصحاب من المشرکین یدعونه الى الهدى عندهم. و این معنى در نوبت اوّل مختصر گفتیم.
وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ قتاده گوید: هذه الایة حجّة لقّنها اللَّه نبیّه یخاصم بها اهل الاهواء. گفتا: جواب همه متنطعان و معترضان در دین اینست که اللَّه درآموخت: فرمودند ما را که گردن نهید اللَّه را تسلیم کنید، و از تسلیم درمگذرید.
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ «أن» از بهر آن گفت که لام در «لنسلم» بمعنى «أن» است، یعنى: امرنا ان نسلم و ان نقیم، کقوله: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا»، و هما بمعنى واحد، و گفته‏اند: اسلام اینجا بمعنى اخلاص است. نخست اخلاص فرمود پس عمل، تا بدانى که عمل بى‏اخلاص بکار نیست، پس تنبیه کرد بر بعث و مجازات، گفت: «وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» تا بدانى که آن عمل را جزا خواهد بود، اگر نیک باشد و اگر بد، پس بر صنع خود دلالت کرد تا او را یکتا و بى‏همتا دانند. گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ این حق را دو معنى است: یکى آنکه به «کن» آفرید، چنان که گفت: قَوْلُهُ الْحَقُّ بسخن راست و فرمان روان، و دیگر معنى: بالوحدانیة، چنان که جاى دیگر گفت: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا. نه بباطل آفرید و نه ببازى، که بحق آفرید و بیکتایى، و بجدّ نه بعبث و گزاف. و قیل: بالحقّ اى بکلامه، و هو قوله: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». «بالحقّ» اینجا سخن تمام شد، پس گفت: «وَ یَوْمَ یَقُولُ» یاد کن آن روز که گوید: آخرت اى دنیا شو. آنچه گوید: باش، بود.
هر چه اللَّه خبر داد که بودنى است آن در علم اللَّه موجود است، و لا محاله بودنى است، و خطاب «کن» بآن درست. و قیل: و یوم یقول للخلق موتوا فیموتون، و انتشروا فینتشرون دل اللَّه سبحانه على سرعة امر البعث، و ردّ على من انکره. «قَوْلُهُ الْحَقُّ» گفته‏اند که این متصل است بسخن پیش، یعنى: «یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ». «قَوْلُهُ» اى یأمر فیقع امره، این چنانست که گویند: قد قلت فکان قولک، و باین وجه حق نعت قول باشد. و روا باشد که «کُنْ فَیَکُونُ» اینجا سخن بریده گردد، پس ابتدا کن «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» و تخصیص روز قیامت بذکر نه از آن است که در روزگار دیگران قول و آن ملک نبود، بلکه در همه وقت و همه روز بود، اما دیگران بر سبیل مجاز در دنیا دعوى ملک میکردند، و روز قیامت آن دعویها باطل گردد، و ملوک خاضع شود، کس را دست رس نبود، و در کس نفع و ضرّ نبود چنان که اللَّه گفت: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ صور نام آن قرن است که اسرافیل در آن دمد.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النبىّ (ص): «انّ اعرابیا قال ما الصّور؟ قال: قرن ینفخ فیه»، و قال (ص): «کیف انعم و صاحب الصّور قد التقم الصّور بفیه و اصغى سمعه و حنا جبهته ینتظر متى یؤمر أن ینفخ فینفخ». قالوا: یا رسول اللَّه! کیف نقول؟
قال: «قولوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. على اللَّه توکّلنا».
و در بعضى کتب آورده‏اند که: صور چهار شاخ دارد: یکى تا بزیر عرش است. یکى تا بثرى. یکى تا بمیمنه عالم.
چهارم بمیسره عالم، چنان که از عرش تا ثرى و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت. روز حشر و نشر چون اللَّه خواهد که خلق را زنده کند جانهاى پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است، و جانهاى مؤمنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است، و جانهاى جمله کافران در آن شاخ که در ثرى است، و جانهاى زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است، و بعدد هر جانى درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه، چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جاى کم بود، و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند، چنان که اللَّه گفت: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا تا خاکهاى شخصها از یکدیگر جدا شود، سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود، آن گه ببحر مسجور فرمان آید، دریایى است در زیر عرش مجید، آب حیات در آن. فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین مى‏بارد، تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود، پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پى و پوست و استخوان گردد. همان شخصها که در دنیا بود، رب العزّة باز آفریند. آن گه زمین از گرانبارى بحق نالد، و فرمان آید که: بارها بیرون نه، فذلک قوله: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید. اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد، آن جانهاى خلق جمله از صور بیرون آیند جانهاى نیکبختان سفید چون مروارید، و جانهاى بدبختان سیاه چون قیر، و همه احوال عالم از آن پر گردد، و رب العزّة گوید جل جلاله: لیرجعن کل روح الى جسده، فتأتى الارواح، فتدخل‏ فى الخیاشیم، فتمشى فى الاجساد کمشى السم فى اللدیغ.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنى آن شاهد است و حاضر، میگوید: دانا بهر غائب و حاضر اوست. «وَ هُوَ الْحَکِیمُ» یعنى حکم البعث «الْخَبِیرُ» بالبعث متى یبعثهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومى علما معرّب است، که پدر و مادر وى را ابراهام نام کرده‏اند چنان که ابن عامر خواند در لختى از قرآن، و در روایت عبد الحمید بن بکار از وى همه قرآن نسّابان بر آنند که: نام پدر ابراهیم تارخ است. چنان مى‏آید که وى را دو نام بوده، و چنین فراوان است، چنان که یعقوب و اسرائیل. و مقاتل حیّان گفت: آزر لقب است، و تارخ نام. سلیمان تیمى گفت: معنى آزر سبّ و طعن است، و هو المخطئ المعوج فى کلامهم، یعنى: و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطئ المعوج مجاهد و ابن المسیّب گفتند: آزر نام صنم است، و موضعه نصب على اضمار الفعل، کأنه قال: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها، و جعل اصناما بدلا من آزر. فقال بعد أن قال: ا تتخذ آزر الها، أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً. یعقوب، آزر برفع خواند بر نداء مفرد، یعنى: یا آزر! اى: یا مخطئ و یا معوج! «أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» هر چه از بتان با صورتست، صنم است، و هر چه بى‏صورت وثن. و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود، «إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ کَذلِکَ اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.
قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخره‏اى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفته‏اند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیم‏تر و مهربان‏تر هیچ کس نیست.
رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الىّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبّار زاد، و اوّل کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستاره‏اى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیّر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفته‏اند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزّة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.
کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقرّ خویش نهاده شد.
برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللّیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مى‏زادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.
بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقه‏اى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمى‏کشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مى‏آمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفته‏اى مى‏نمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربّى؟ قالت: انا. قال: فمن ربّک؟ قالت: ابوک.
قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مى‏بینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصّه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربّى؟ قال: امک. قال: فمن رب امّى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.
ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چه‏اند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بدّ من أن یکون لها ربّ. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: انّ الّذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.
پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا رَبِّی»، فلذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‏ کَوْکَباً جنّ علیه غظّى علیه. عرب گویند: جنّه اللیل، و جنّ علیه اللیل جنونا، و أجنّه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجانّ و الجنّان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمّى الجن جنّا، لاجتنانهم عن اعین الناس.
«رَأى‏ کَوْکَباً» چون شب برو درآمد، و او خداى را مى‏جست، و از زبر مى‏جست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا رَبِّی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟
خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.
ابراهیم گفت: هذا ربّى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أَیْنَ شُرَکائِیَ»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ» یعنى بزعمک و قولک.
ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باوّل آنچه ایشان تعظیم مى‏نهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دلّ ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس بربّ. و گفته‏اند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا رَبِّی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اوّل آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرّع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوى‏تر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلمّ ندعه. قال: فدعوا اللَّه فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً اى طالعا. از اوّل ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکوننّ» جواب قسم است. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» یعنى لئن لم یثبّتنى ربى على الهدى «لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ».
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطّالع ربّى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أَکْبَرُ» یعنى اعظم من الزّهرة و القمر. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» یعنى غابت، «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» باللّه من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حَنِیفاً» اى مخلصا لعبادته، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلمانان‏اند و حنیفیه نامى است ملّت اسلام را، و گفته‏اند که حنیف مسلمان بود مختتن.
و گفته‏اند که: حاجّ و حاجَّهُ قَوْمُهُ، المحاجّة و المحاقّة ادّعاء الحقّ.
این آن خصومت و محاجّت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ» الایة. «قالَ أَ تُحاجُّونِّی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرّفنى توحیده وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مى‏بیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً اى ملأ ربى کل شی‏ء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ» اى ملأت. «أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ» تتّعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ مشرکان ابراهیم را مى‏ترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با اللَّه؟! و ایشان نابینایان‏اند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمى‏ترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بى‏عذرى و بى حجّتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بى‏بیم بودن آنکه از یک خداى مى‏امن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! و أیّنا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أَ لَمْ تَرَ الى قوله تعالى فى قصّة لقمان: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصّة، لیست لهذه الامّة».
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ الایة الاصل منهمک فى الجحود، و النسل متصف بالتوحید، و الحق سبحانه و تعالى یفعل ما یرید. این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر! پدر رانده با خوارى و مذلّت! پسر خوانده با هزاران کرامت؟ پدر در قبضه عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدى در لباس بیگانگى! پسر در سایه فضل در نسیم قرب بر راه پیروزى در لباس آشنایى! سبحان من یخرج الحىّ من المیّت و یخرج المیّت من الحىّ. فردا در انجمن قیامت در آن عرصه کبرى چون ابراهیم را جلوه کنند، و با صد هزار نواخت و کرامت ببازار قیامت برآرند، آزر را بصفت خوارى پیش پاى وى نهند، از آنکه در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر تمنى کرد که: اگر مرا پسرى نیکو آید، او را در پاى نمرود کشم، و بتقرب پیش وى قربان کنم. وى نتوانست که دستش نرسید، و در حق اندیشه خود بجزاء آن برسید. این چنانست که مصریان چون جمال یوسف (ع) دیدند، بر من یزید داشته، هر کس آرزوى آن کردند که یوسف غلام وى بود. رب العزّة تقدیر چنان کرد که مسأله بازگشت، و مصریان همه بنده و رهى و چاکر وى گشتند.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» اى: هذا دلیل على ربى، لأن ربى لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روى نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روى از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالم‏وار شد، آخر عارف وار آمد.
واسطى گوید: خلق عالم بدو همى‏شوند، و عارفان ازو همى آیند. گفتا: اگر کسى گوید که: خداى را بدلیل شناسم، تو او را گوى دلیل را بچه شناختى؟
بلى در بدایت از دلیل چاره نیست، چنان که بدایت راه خلیل بود. چون آن همه دلایل در راه خلیل (ع) آمد، کوکب و قمر و آفتاب، بهر دلیلى که میرسید در وى همى آویخت که: «هذا رَبِّی». چون از درجه دلایل برگذشت، جمال توحید بدیده عیان بدید. گفت: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، اى: من الاستدلال بالمخلوقات على الخالق، فلا دلیل علیه سواه. همانست که آن مهتر دین گفت: «عرفت اللَّه باللّه و عرفت ما دون اللَّه بنور اللَّه»، و هو المشار الیه لقوله: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».
آن جوانمرد طریقت اینجا نکته‏اى عزیز گفته، و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانى نموده، گفتا: چون از درگاه احدیّت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فرمان آمد که اى خلیل! در راه خلّت ایستادگى شرط نیست، از منزل «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» فراتر شو. سفرى کن که آن را سفر تفرید گویند، «سیروا سبق المفرّدون». خلیل طالبى تیز رو بود. جوینده یادگار ازل بود. نعلین قصد در پاى همّت کرد. سفر «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» پیش گرفت.
از کمین‏گاه غیب خزائن عزت فرو گشادند، و از آن درر الغیب و عجائب الذّخائر بسى در راه «إِنِّی ذاهِبٌ» فرو ریختند. خلیل هنوز رونده بود، بسته «إِنِّی ذاهِبٌ» گشته، بنقطه جمع نرسیده، باز نگرست، غنیمت دید، بغنیمت مشغول شد. جمال توحید از وى روى بپوشید که چرا باز نگرستى؟ تا آن گه که استغفار لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ بکرد، و آن درر الغیب هم چنان میدید، و وى باز مى‏ایستاد که «هذا ربّى»، «هذا ربّى»، که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود، گفتند: اى خلیل! نبایستى که ترا این وقفت بودى! در راه «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» روى، و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگرى. چرا چشم همّت از آن فرو نگرفتى؟ و چرا سنّت «ما زاغَ الْبَصَرُ» بکار نداشتى؟! اینست سنّت آن مهتر عالم، و خاصیّت سید ولد آدم، که شب زلفت و الفت آیات کبرى در راه او تجلّى کرد، و او برین ادب بود که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». اى خلیل! کسى که یادگار ازل جوید، و راز ولى نعمت، او غنایم و ذخایر را چه کند؟!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نه طبرزد.
خلیل دست تجرید از آستین تفرید بیرون کرد، و بروى اسباب باز زد که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى: افردت قصدى للَّه، و طهرت عقدى عن غیر اللَّه، و حفظت عهدى فى اللَّه للَّه، و خلصت وجدى باللّه، فأنا للَّه باللّه، بل محو فى اللَّه، و اللَّه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ چون ابراهیم بر قوم خود حجّت آورد که از دو گروه کدام یک بى‏بیم‏تر و با من سزاتر؟
او که یک خداى را پرستد؟ یا او که هزاران؟ او که خداوندى پرستد که قادر است و مالک نفع و ضرّ؟ یا او که عاجزى را پرستد بى‏صفت؟ و نیز بر نمرود حجّت آورد که رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ تا آنجا که گفت: فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ. چون این حجّتهاى روشن بر ایشان آورد، ایشان بقول ابراهیم اقرار دادند، و حجّت بر خود لازم شناختند.
ربّ العالمین گفت: آن حجّت ما فرا ابراهیم نموده بودیم، و تلقین کردیم، و او را درآموختیم.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ زید اسلم گفت: یعنى بالعلم، چنان که جاى دیگر گفت: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». قومى گفتند: این طبقات ثواب است در بهشت، چنان که آنجا گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ، هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ، و گفتند: این رفع درجات در دنیا است پیغامبران را بمعجزات، و مؤمنانرا بکرامات، و توفیق طاعات، چنان که گفت: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ. جاى دیگر گفت: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ. عاصم و حمزه و کسایى «نرفع درجات من نشاء» بتنوین خوانند. باقى «درجات من نشاء» با ضافت خوانند، و بمعنى هر دو یکسان‏اند. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» فى امره «عَلِیمٌ» بخلقه.
وَ وَهَبْنا لَهُ یعنى لابراهیم إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ. رب العالمین ولد را هبه خواند در قرآن بچند جایگه، چنان که گفت: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ، لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا، فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ میگوید: ابراهیم را بخشیدیم اسحاق و یعقوب. یعقوب پسر اسحاق بود، و اسحاق پسر ابراهیم از ساره، و ابراهیم را هشت پسر بود. اسحاق پدر عبرانیان از ساره، و اسماعیل پدر تازیان از هاجر، و آن شش پسر دیگر از فطورا بنت یقطن الکنعانیة. و یعقوب پدر اسرائیلیان بود.
کُلًّا هَدَیْنا یعنى للایمان و النبوة، «وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ» یعنى: من قبل ابراهیم و ولده. میگوید: پیش از ابراهیم و فرزندان وى نوح را راه نمودیم، و نبوّت دادیم. «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ» یعنى: و من ذرّیّة نوح، و از فرزندان نوح. آن گه تفسیر کرد که ایشان که‏اند: داود، و هو داود بن ایشا، هفتم هفت پسر بود، کهینه ایشان، کشنده جالوت. و قصّه وى معروف. و سلیمان پسر داود از زن اوریا زاده بود، و داود و سلیمان از سبط یهودا بودند، و ایّوب، و میگویند ایّوب از فرزندان روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بود، و در عصر خویش ملک بود، و ده پسر داشت از دختر میشا بن یوسف بن یعقوب، و در روزگار یوسف بود، و قصّه وى معروف. و یوسف، و هو یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، و فیه‏
قال رسول اللَّه (ص):
ان الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم
یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم.
و موسى، و هو موسى بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب و هارون اخوه اکبر منه سنا.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ چنان که ابراهیم را بر توحید و ثبات وى بر دین خویش و حجّت آوردن بر دشمن جزاء نیکو دادیم، و پاداش نیکو کردیم، که او را برگزیدیم و فرزندان پاک دادیم، و درجات وى برداشتیم، در نبوّت و در ثواب طاعت با نیکوکاران هم چنان کنیم، و ایشان را جزاء نیکو دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ قومى گفتند: الیاس، ادریس است، و این درست نیست که ربّ العزّة نسبت الیاس درین آیت با نوح کرد، و از فرزندان نوح شمرد، و معلوم است که نوح از فرزندان ادریس بود. نوح بن لمک بن متوشلخ بن ادریس، الّذى یقال له اخنوخ. و قول درست آنست که از فرزندان هارون بود، و هو الیاس بن بشر بن فینحاص بن العیزار بن هارون بن عمران، کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ.
وَ إِسْماعِیلَ و هو ابن ابراهیم وَ الْیَسَعَ وهب گفت: یسع شاگرد الیاس بود. کعب گفت: یسع خضر است که موسى را علیه السلام معلم بود. یمان بن رباب گفت: یسع پسر اسحاق است پدر روم. حمزه و کسایى و اللّیسع خوانند بلام مشدد.
یعنى که نام وى لیسع است نه یسع، امّا الف و لام زیادت در افزودند و مدغم کردند، چنان است که الف و لام بر قراءت حمزه و کسایى زیادت است، و بر قراءت باقى الف و لام تعریف است. «یُونُسَ» و هو یونس بن متى، وى را دو نام است: ذو النون و یونس. گفته‏اند که: الیاس و یسع و یونس در یک زمان بودند، و پس از ایشان باندک روزگار زکریا و یحیى و عیسى بودند. «وَ لُوطاً» و هو ابن عمّ ابراهیم، و اوّل من آمن به، «وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ» اى فضلناهم بالنبوّة على عالمى زمانهم.
وَ مِنْ آبائِهِمْ این «من» تبعیض است یعنى: هدینا بعض آبائهم و ذرّیّاتهم.
میگوید: و از پدران ایشان که نامشان درین موضع نبرده‏اند از آدم و هود و صالح و ادریس و غیر ایشان، و نیز مؤمنان که در عهد آن پدران بر ملّت ایشان بودند.
وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و از فرزندان این هشده پیغامبرا که نامشان درین آیات برده‏اند، و نام آن فرزندان نبرده‏اند، «وَ إِخْوانِهِمْ» و برادران ایشان که بر دین و ملّت ایشان بوده‏اند. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «وَ اجْتَبَیْناهُمْ» اى استخلصناهم بالنبوّة، مأخوذ من جبیت الماء فى الحوض اذا جمعته. «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» یعنى الاسلام.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ اى دین اللَّه الّذى هم علیه. این است دین خدا و ملت‏ بسزا که پیغامبران بر آن بودند، و خداى را عزّ و جلّ بدان پرستیدند، یعنى دین اسلام و ملّت حنیفى. یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ آن را که خواهد از بندگان خویش بآن راه نماید، و بر آن دارد، چنان که پیغامبران را بر آن داشت، و بآن راه نمود. و این آیت حجّتى ظاهر است بر قدریان، و وجه آن روشن.
وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ قومى از اصحاب راى باین آیت تمسّک کرده‏اند، و گفته‏اند: مرتد چون بدین اسلام باز گردد فرائض طاعت که در حال اسلام گزارده پیش از ردّت، قضا باید کرد، که آن همه بردّت باطل گشت، که ربّ العزّة میگوید: وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ، و کذلک قوله تعالى: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ، و این مذهب باطل است، و احتجاج ایشان باین آیت درست نیست، که آیت مجمل است، و در سورة البقرة مفسّر گفته که: وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ میگوید: کسى که مرتد گردد، و در ردّت بمیرد، اعمال وى باطل گردد. پس کسى که توبه کند، و باسلام باز آید، اعمال وى که در اسلام کرده بود حابط نگردد، و بر حال خویش بماند پس بر مرتد که باسلام باز آید جز قضاء آن عمل که در حال کفر از وى فائت گشته واجب نیست، و این آیت ایشان را حجّت نیست، و آیت مجمل جز بر وفق مفسّر راندن هیچ وجه نیست. پس بمدح پیغامبران باز آمد و بیان کرد که ایشان را چه داد، گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ این پیغامبران نامبرده را میگوید، و آن مبهمان نام نبرده از آبا و ذریات، و قومى فراوان که در قرآن نام ایشان برده. «اولئک» ایشان آنند که دادیم ایشان را کتاب از آسمان فرو آمده، صحف ابراهیم و تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود. «وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ» و علم دادیم و فهم وفقه ایشان را و نبوّت.
فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ اگر اهل مکّه بدان مى‏کافر شوند و نپذیرند ما قومى را برگماشتیم از مهاجر و انصار که آن را پذیرفتند و تصدیق کردند، و بجان و دل باز گرفتند. «فَقَدْ وَکَّلْنا بِها» اى بالایمان بها. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏». مجاهد گفت این عجم‏اند و فرس، که نادیده بجان و دل قبول کردند، و بغیب ایمان آوردند و تصدیق کردند.
مصطفى (ص) در حق ایشان میگوید: «لو کان الدین معلقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس»، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «للَّه عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه: قریش خیرة اللَّه من العرب، و فارس خیرة اللَّه من العجم».
پس سخن باز با پیغامبران برد، و در مدح ایشان بیفزود، و مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم بسنّت و سیرت ایشان اقتدا فرمود، گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ اى هداهم اللَّه، «فبهدیهم» اى بسنتهم و سیرتهم بالصّبر و الاحتساب، «اقتده» ابن عامر «اقتدهى» خواند بکسر هاء مشبع.
حمزه و کسایى و یعقوب در وصل «ها» بیفکنند، و در وقف بسکون «ها» وقف کنند، و این «ها» هاء وقف گویند، چنان که: اخبره تقله، و هم ازین باب است: کتابیه، حسابیه، ما هیه. باقى قراء در وصل و در وقف بسکون ها خوانند. میگوید: یا محمد! سیرت انباى گیر، و بر پى ایشان رو، و در صبر کردن بر تکذیب و اذى دشمن چنان که ایشان صبر کردند، تا بمراد رسى، چنان که ایشان بمراد رسیدند. آنست که گفت: «فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا». مفسّران گفتند فقه این آیت آنست که هر چه از پیغامبران درست شود و ثابت گردد از اعمال و احکام، و معلوم شود که آن را بپیغامبرى دیگر و بکتابى دیگر نسخ نکردند، برین امت واجب است که آن را دین خود دانند، و اتّباع آن کنند، بر مقتضى اینکه ربّ العزّة فرمود. فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.
«قُلْ» یا محمد! «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على القرآن و تبلیغ الرّسالة «أَجْراً» اى جعلا و رزقا. «إِنْ هُوَ» اى ما هو یعنى محمّد (ص)، و قیل القرآن «إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْعالَمِینَ» موعظة للخلق اجمعین.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ این در شأن حیىّ بن اخطب آمده از جهودان.
بدر صفیة مادر مؤمنان پیش رسول خدا آوردند او را، دستهاى وى بر پشت بسته، بدندان خویش قباى دیباى خویش از بازوى خود میکند، و میگفت:
لعمرک ما لأم ابن اخطب نفسه
و لکنه من یخذل اللَّه یخذل.
رسول خدا (ص) سوگند بر وى داد که: بآن خداى که به طور سینا با موسى سخن گفت که در تورات خواندى که: «انّ اللَّه یبغض الحبر السّمین.
گفت: خواندم گفت: آن تویى. او گفت: ما انزل اللَّه على موسى التوراة، و لا على محمّد القرآن، فأنزل اللَّه عز و جل هذه الایة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما علموا عظمة اللَّه اذا اجترؤا على تکذیبه، و جحود رسالته، «إِذْ قالُوا» بزرگى خداى نشناختند که بر وى دلیرى کردند، گفتند: «ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ» فرو نفرستاد اللَّه هرگز بر هیچ مردم هیچ چیز.ابن عباس گفت: مالک بن الضیف بود که این آیت در شأن وى آمد رئیس جهودان و ربانى ایشان. چون این سخن بگفت، با قوم خویش شد. ایشان گفتند: ویلک ما هذا الّذی بلغنا عنک؟ چیست اینکه بما رسید که تو گفتى: ما انزل اللَّه على موسى التوراة، و ما انزل اللَّه على بشر من شی‏ء؟! جواب داد که مرا بخشم آوردند، و از سر غضب گفتم. پس جهودان وى را معزول کردند، و بجاى وى کعب اشرف نشاندند.و بروایتى دیگر از ابن عباس آیت مکى است، و در شأن مشرکان قریش فرو آمد، که قدرت اللَّه را منکر بودند، و معجزات را رد کردند، و باین قول معنى «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ» اى: و ما آمنوا انّ اللَّه على کل شی‏ء قدیر. عظمت اللَّه نشناختند، و جلال و بزرگوارى وى ندانستند ایشان که معجزات را ردّ کردند، و قدرت اللَّه از آن قاصر شناختند. محمد بن الکعب القرظى گفت: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» لم یدروا کیف اللَّه.
قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى‏ اى محمد! تو آن جهودان را که تنزیل ما را مى‏جحد آرند، جواب ده: «مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ»؟ آن کیست که تورات که موسى آورد فرو فرستاد. «نُوراً» اى ضیاء «وَ هُدىً لِلنَّاسِ» بیانا لبنى اسرائیل.
آن تورات که روشنایى دلهاست، و راه نمونى بنى اسرائیل «تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ» اى تکتبونها فى دفاتر مقطعة حتى لا تکون مجموعة، لتخفوا منها ما شئتم، و لا یشعر بها العوام، فذلک قوله: «تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً» میگوید تورات را در دفترها و قطعها پرکنده مى‏نویسید، تا آنچه خود خواهید از آن پنهان کنید، چنان که آیت رجم و صفت و نعت محمد (ص) پنهان کردند، مکّى و ابو عمر «و یجعلونه قراطیس یبدونها و یخفون» هر سه بیاء خوانند اخبار از غائب، چنانست که رب العزة مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر میکند از ایشان که عظمت اللَّه نشناختند، و بر خدا دلیرى کردند، که کتاب را منکر شدند، و آن گه در تورات تحریف آوردند، که لختى از آن بپوشیدند.
باقى بتاء خوانند بر مخاطبه، چنان که مصطفى (ص) با ایشان این میگوید بفرمان خدا: «و علّمتم یا معشر الیهود على لسان محمّد ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ فى التّوراة، فضیّعتموه و لم تنفعوا به. «قُلِ اللَّهُ» یا محمّد! چون ایشان را پرسى که «مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ»؟ اگر ایشان جواب دهند، و الّا تو جواب ده، گوى فرستنده آن کتاب اللَّه است.
ثُمَّ ذَرْهُمْ این کلمه خذلان است میان تهاون و تهدید. گذار ایشان را تا در بازى خویش مى‏روند. کسى که کارى کند که از آن نفعى و خیرى نبود، گویند: وى ببازى و هرزه مشغول است. مفسّران گفتند: «ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ. پس آن همه منسوخ گشت بآیت سیف.
وَ هذا کِتابٌ اى: و هذا القرآن کتاب مبارک انزلناه. این قرآن کتابى مبارک است که ما فرود فرستادیم، کتابى پر آفرین و پر برکت، که خیر آن دایم، و نفع آن تمام، و برکت آن فراوان. موعظة خائفان، و رحمة مؤمنان، و شفیع عاصیان، و یادگار دوستان. «مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» یعنى یصدق ما قبله من الکتب التی انزلها اللَّه على الانبیاء، «و لینذر» یقول: انزلناه للبرکة و الانذار. قراءت عامة قرّاء «لتنذر» بتاء مخاطبه است، یعنى: لتنذر انت یا محمّد! بما فى القرآن، و قراءت ابو بکر تنها بیاء است یعنى: لینذر الکتاب، بحکم آنکه کتاب سبب انداز است، اسناد فعل بوى درست است، و ذلک فى قوله: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ، و قال تعالى: إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ، و فى معناه قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ. و روا باشد که این فعل با اللَّه برند جلّ جلاله یعنى: لینذر اللَّه، کقوله: «لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ».
وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها امّ القرى مکّه است، لأنّها قبلة الخلق یؤمّونها، و قیل: لأنّها اصل القرى، و دحیت الارض من تحتها، و قیل: لأنّها اعظم القرى شأنا کما سمّى الدماغ امّ الرأس. وَ مَنْ حَوْلَها شهرهاى دیگر است در روى زمین، یعنى لتنذر اهل مکّه و اهل سائر الافق، برّها و بحرها. وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یعنى: یصدّقون بالبعث الّذى فیه جزاء الاعمال، «یُؤْمِنُونَ بِهِ» اى: یصدقون بالقرآن انّه جاء من عند اللَّه. ثمّ نعتهم، فقال: «وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» علیها فى مواقیتها لا یترکونها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ حجّت خداوند عز و جل برین امّت دو چیز است: یکى مصطفى پیغامبر او صلى اللَّه علیه و سلم، دیگر قرآن کلام او. مصطفى را گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. قرآن را گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. مصطفى (ص) چراغ جهانیان، و جمال جهان، و شفیع عاصیان، و پناه مفلسان. قرآن یادگار مؤمنان، و موعظت عاصیان، و انس جان دوستان. مصطفى حجّت خدا است که میگوید جلّ ذکره: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ، و از آن روى حجّت است که بشرى است همچون ایشان بصورت، و آن گه نه چون ایشان بخاصیّت.
یا محمّد! از آنجا که صورت است همى گوى: «لست کأحدکم». کجا بود بشرى که بیک ساعت او را از مسجد حرام بمسجد اقصى برند! و از آنجا بآسمان دنیا! و از آنجا به سدره منتهى و افق اعلى! و بنمایند او را آیات کبرى! و جنّات مأوى و طوبى و زلفى و دیدار مولى! کجا بود بشرى نه نویسنده و نه خواننده، و هرگز پیش هیچ معلّم ننشسته، و آن گه علم اولین و آخرین دانسته، و از اسرار هفت آسمان و هفت زمین خبر داده؟! آرى که در کتاب قدم و در دبیرستان ازل بسى بوده، و لباس فضل پوشیده، و کأس لطف نوشیده که: «ادّبنى ربّى فأحسن تأدیبى».
از آنجاست که در صحیفه موجودات یک نظر مطالعه کرد، و این خبر باز داد که: «زویت للارض فأریت مشارقها و مغاربها».ساکنان حضرت جبروت و مقدسان ملأ اعلى همى بیک بار آواز برآوردند که: اى سیّد ثقلین! و اى مهتر خافقین! هیچ روى آن دارد که از آن دبیرستان قدم، و از آن لوح حقیقت خبرى بازدهى؟! لفظى بگوى که ما نیز طالبان‏ایم، سوخته یک لمحت، و تشنه یک شربت. جواب درد آن طالبان و تشنگان از نطق مقدس وى این بود که: «لا یطلع علیه ملک مقرب و لا نبى مرسل».
آشیان آشنایى و دبیرستان درد ما جز قبه قاب قوسین نیست، و بر تابنده این شربت جز حوصله درد ما نیست:
ما را ز جهانیان شمارى دگر است
در سر بجز از باده خمارى دگر است!
فرمان آمد که اى پاکان مملکت! و اى نقطهاى عصمت! اى آدم! و اى نوح! اى ابراهیم! و اسحاق و یعقوب! که عزّت قرآن بهدایت و نبوّت شما گواهى میدهد که: کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ. اى شما که ذریه نوح‏اید: داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون، که جلال قرآن شما را مینوازد که: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. اى زکریا و یحیى و عیسى و الیاس! که از آن درگاه بى‏نهایت خلعت صلاحیت و پیروزى یافتید که «کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ». اى اسماعیل! و اى یسع! و اى یونس و لوط! که بر جهانیان دست شرف بردید باین توقیع فضل که بر منشور نبوّت شما زدند که: «کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ». اى پدران و فرزندان ایشان! آنان که نام بردیم و ایشان که نبردیم، چه طمع دارید که بروز دولت خاتم پیغامبران خواهید رسیدن؟
یا غبار نعل مرکب او درخواهید یافتن؟! هیهات! شش هزار سال این پیغامبران را پیشى دادند که شما مرکبها برانید، و منزلها باز برید، که آن سیّد چون قدم در مملکت نهد، بیک میدان شش هزار ساله راه باز برد، و در پیش افتد، که «نحن الآخرون السّابقون».
پس چون مهتر قدم در مملکت نهاد، و از چهار گوشه عالم آواز برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، و بیک میدان منازل و مراحل شش هزار ساله برید، پیغامبران بشتاب مرکبها دوانیدند، تا بو که بدو در رسند. سیّد بخانه امّ هانى فرو شد. ایشان بر عتبه آن درگاه عین انتظار گشته که آواز کوس: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» از قاب قوسین و سرادقات عرش مجید شنیدند.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ این فضل خدا و لطف خدا است، او را داد که خود خواست، نه هر که رفت بمنزل رسید، نه هر که رسید دوست دید. او رسید که در خود برسید، و او دید که در ازل روز قبضه هم او دید.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ هر که نه در خدمت پیرى است یا در بند استادى، یا در مرافقت رفیقى، یا در صحبت مهترى، وى بر شرف هلاک است بى استاد و بى‏رفیق. خود رست است و از خود رست چیزى ناید. اقتدا را کسى شاید، و مهترى کسى را برازد، که صحبت مهتران و پرورش ایشان یافته بود، و برکات نظر ایشان بوى رسیده بود. نه بینى که رسول خدا (ص) چون ابو بکر و عمر را از میان صحابه برگزید، و بخود نزدیک گردانید، باین شرف که ایشان را داد که: «هما منى بمنزلة السّمع و البصر»، چون اثر نظر و صحبت خود در ایشان بدید، ایشان را بمنزلت اقتدا رسانید، گفت: «اقتدوا بالّذین من بعدى ابى بکر و عمر»، و نیز گفت قومى دیگر را که: «طوبى لمن رآنى، فاز من اثر فیه رؤیتى».
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته، و ما وصفوه حق وصفه، و ما عظموه حقّ تعظیمه. کس او را بسزاى او نشناخت. کس او را بسزاى او ندانست.
وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» جلّت الاحدیة، فأنّى بالوجود! و تقدست الصمدیة، فکیف الوصول! یعلم، و لکن الاحاطة فى العلم به محال، و یرى و لکن‏
الادراک فى وصفه مستحیل، و یعرف و لکن الاشراف فى نعته غیر صحیح. صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسید، و هیچ فهم حدّ او درنیافت، و هیچ دانا قدر او بندانست. آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقى در رسم فانى کى پیوندد! سزا در ناسزا کى بندد! مأسور تلوین بهیئت تمکین کى رسد!
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشاق جمالش را امید وصالستى‏
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سؤالستى‏
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارتى بلیغ است بحقیقت تفرید، و نقطه جمع، همّت یگانه کردن و حق را یکتا شناختن، و از غیر وى با او پرداختن. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» دل فا سوى او دار، و غیر او فرو گذار. گرفتار مهر او وا غیر او چه کار! دنیا و آخرت در پیش این کار همچون دیوار، دم زدن ازین حدیث عارف را نیست جز عیب و عار! قال الشبلى لبعض اصحابه: علیک باللّه، و دع ما سواه، و کن معه، و قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً این آیه به مدینه فرو آمد در شأن مسیلمة بن حبیب الکذّاب ابو المنذر الحنفى. کافران او را رحمن تهامه مى‏خواندند. دو کس فرستاد از مردمان خویش برسول خدا (ص). رسول ایشان را گفت: «ا تشهد أن مسیلمة نبى»؟ فقالا: نعم. فقال (ص): «لو لا ان الرّسل لا تقتل لضربت اعناقکما».
دو کذّاب خاستند بروزگار رسول خدا، و دعوى پیغامبرى کردند: یکى کذّاب یمامه، مسیلمه، و دیگر کذّاب صنعا، اسود العبسى. رسول خدا گفت: در خواب مرا چنان نمودند که دو سوار زرین در دست من بودى، و من در آن غمگین و اندوهگن گشته. وحى آمدى بمن که باد در آن دم. باد در آن دمیدمى، و هر دو از من بپریدندى. پس من تأویل نهادم که: آن هر دو دست او رنجن زرین آن دو کذّاب اند که من در میان ایشان بودم، و در روزگار ایشان: یکى کذاب یمامه، و دیگر کذاب صنعا. قتاده گفت: این آیت در شأن هر دو کذاب فروآمد.
وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این یکى عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح القرشى است از بنى عامر بن لوى هام شیره عثمان عفان، لختى از قرآن و وحى بنوشت با ملاء رسول خدا (ص)، و گاه گاه از خواتیم آیت که نامهاى خداوند است عز و جل، چیز چیز تبدیل میکرد. «عَزِیزٌ حَکِیمٌ» «علیم حکیم» مینوشت، و آنچه باین ماند، و رسول خدا (ص) آن را میدید و خاموش میبود، و تغییر نمیکرد.
عبد اللَّه بسکوت رسول (ص) بشک افتاد در ایمان خویش، که اگر راست میگوید که وحى است چرا تغییر نمى‏فرماید چون مى‏بیند که من تبدیل میکنم؟ و ذلک انّه کان (ص) امیّا لا یکتب. پس مرتد شد، و به مکه بازگشت و گفت: «سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ».
من قرآن فرو فرستم یعنى گویم، چنان که اللَّه فرو فرستاد.
و گفته‏اند که چون این آیت آمد که: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ رسول خدا املا میکرد، و وى مینوشت. چون اینجا رسید که: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ عبد اللَّه تعجّب کرد از تفضیل خلقت آدمى بر آن ترتیب و بر آن نظم، و از سر آن تعجب گفت: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». رسول خدا (ص) گفت:«اکتبها فهذا نزلت».
عبد اللَّه آن ساعت بشک افتاد، گفت: لئن کان محمّد صادقا، لقد اوحى الىّ کما اوحى الیه، و لئن کان کاذبا لقد قلت کما قال، و از آن پس کافر گشت و بمکّه باز شد. رسول خدا (ص) وى را گفت: «لا تقبله الارض»، فقال ابو طلحة: اتیت الارض التی مات فیها، فوجدته منبوذا، فقلت: ما شأن هذا؟ فقالوا: دفناه فلم تقبله الارض.
عکرمه گفت: این آیت در شأن النضر بن الحارث آمد که معارضه قرآن میکرد. در معارضه سوره و النازعات گفت: «و الطّاحنات طحنا، و العاجنات عجنا، فالخابزات خبزا، فاللّاقمات لقما. چون این معارضه با رسول خدا (ص) رسید، از غثاثت و رکاکت این سخن همه بخندیدند. یکى از صحابه گفت: هلّا اتمّ السورة؟ چرا سورة تمام نکرد؟ گفتند: تمامى در چیست؟ گفت: فالخازیات خزیا. فأضحک الحاضرین و السامعین. و این نضر حارث همانست که میگفت: «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا» اگر خواهیم ما نیز قرآن همچنین فرو نهیم و بگوئیم، و گفت. و معارضه وى این بود که رفت.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ این کلمتى است از کلمات تعظیم و تعجیب، نه در موضع شک. میگوید: اگر تو بینى اى محمّد آن گه که این کافران و مشرکان در سکرات و شدائد و اهوال مرگ باشند، وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ ملائکه اینجا ملک الموت است و اعوان وى، و آن فریشتگان دست بعذاب بایشان فرا داشته، چنان که جاى دیگر گفت: «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ». «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ» اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لهم اخرجوا انفسکم اى ارواحکم. ایشان را گویند بتعنیف و کره: بیرون دهید جانهاى خویش. مصطفى (ص) گفت: آن مرگ که آسان‏تر بود همچون خسک است که در پشم شتر آویزد، چه ممکن بود که آن بآسانى از وى بیرون آید.
عمر خطاب از کعب احبار پرسید که: تو جان کندن چگونه دانى؟ گفت: چنان که شاخى پر خار در درون کسى کنند، و هر خارى در رگى آویزد، و مردى قوى آن خار میکشد. و در خبر است که بوقت وفاة موسى (ع) رب العزة او را گفت: خویشتن را در مرگ چون یافتى؟ گفت: چون مرغ زنده که بریان کنند، نه قوت دارد که بپرد، نه بمیرد تا برهد. أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ روا باشد که این سخن در قیامت با ایشان گویند بر سبیل توبیخ، یعنى: خلّصوا انفسکم من العذاب، اى: لستم تقدرون على الخلاص.
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ اى العذاب الذى یقع به الهوان الشدید. «بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ» من انّه اوحى الیکم و لم یوح. «وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» اى تتکبّرون على الایمان بالقرآن. و قیل: عن فریضة اللَّه و القیام بها.
قال النبىّ (ص): «من سجد اللَّه سجدة فقد برى‏ء من الکبر».
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ جمع فرید است، کقرین و قرآنى، و ردیف و ردافى.
یقال فرد الرّجل یفرد فرودا فهو فارد، اذا تفرّد، و رجل افرد و امراة فرداء، اذا لم یکن لها اخ. وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا این در قیامت با کافران گویند که شما بآخرت تنها آمدید بى مال و بى‏جفت و بى‏فرزند، یگانه بى هیچ کس، حفاة عراة غرلا، برهنه بى‏هیچ چیز. کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ هم بر آن خلقت اول که در دنیا آمدید، یعنى که بعث شما همچون خلق شما، و نشأة ثانیه همچون نشأة اولى.
روى عن ابو هریرة قال: قال النبى (ص): «تنشق الارض عنکم، فأنا اول من تنشق عنه الارض، فتنسلون سراعا الى ربکم على سنّ الثّلاثین مهطعین الى الدّاعى، فتوقفون فى موقف واحد سبعین عاما حفاة عراة غرلا بهما، لا ینظر الیکم، و لا یقضى بینکم.
فیبکى الخلائق حتّى ینقطع الدم و یلحمهم العرق.
و روى ان عائشة قرأت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، فقالت: یا رسول اللَّه واسوأتاه! ان الرجال و النساء یحشرون جمیعا، ینظر بعضهم الى سوأة بعض! فقال رسول اللَّه (ص): «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»، لا ینظر الرجال الى الرجال، و لا النساء الى النساء، شغل بعضهم عن بعض.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ اى ملکناکم و أعطیناکم من العبید و المال و المواشى، وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ اى فى خلقکم شرکاء. این جواب نضر حارث است و مشرکان عرب، که میگفتند: «هؤلاء شفعاءنا عند اللَّه». رب العزّة گفت: نمى‏بینم با شما آن شفیعان که بدروغ میگفتند که آن ما را انبازان‏اند در آفرینش شما. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ نافع و کسایى و حفص از عاصم «بینکم» بنصب خوانند، و هو نصب على الظّرف باقى برفع خوانند، یعنى تقطّع وصلکم الّذى کنتم تتواصلون به فى الدّنیا. میگوید: پاره گشت و ببرید میان شما. همانست که که جاى دیگر گفت: «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ». «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ» اى: فى الآخرة، «ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» فى الدنیا بأنّه مع اللَّه شریک.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اى: شاقّه. فلقت الشی‏ء اى: شققته، و کلمنى من فلق فیه اى من شقه. و گفته‏اند: فلق نامى است همه خلق را، لأن الخلق کلّه عن انفلاق یکون. و از على بن ابى طالب (ع) آرند که سوگند وى بیشتر این بود: «لا و الذى فلق الحبة و برأ النسمة».
مقاتل گفت: «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ» اى البرّ و الشعیر و الذرة و الحبوب کلها. «وَ النَّوى‏» یعنى کل ثمرة لها نوى کالخوخ و المشمش و الغبیراء و الاجّاص و ما کان من الثمار لها نوى، و فوقه ثمرة، و هذا یأتى على کل ما اخرجت الارض.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ مى‏بیرون آرد آدمى زنده و چهار پاى زنده از نطفه مرده، و همچنین مرغ زنده از خایه مرده. وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ و بیرون آرنده مرده از زنده، یعنى نطفه مرده از حیوان زنده و خایه مرده از مرغ زنده. و یقال: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» یعنى السنبلة من الحبة، «وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» یعنى الحب من السنبلة. مى‏بیرون آرد خوشه تازه از دانه خشک، و بیرون آرد دانه خشک از خوشه تازه و نبات تازه. و قیل: یخرج المؤمن من الکافر، و الکافر من المؤمن. «ذلِکُمُ اللَّهُ» الّذى فعل هذه الاشیاء التی تشاهدونها ربکم، «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» فمن این تصرفون عن الحق بعد هذا البیان؟! فالِقُ الْإِصْباحِ قراءت حسن بصرى است، فالِقُ الْإِصْباحِ یعنى که شکافنده روز است از شب. اصباح مصدر است مراد بآن اسم، چنان که حسن خوانده، و عرب گاه گاه مصدر اسم سازند، چنان که در صدر سورة الزمر است تنزیل یعنى منزّل. و جاعل اللیل سکنا کوفى «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ» خواند بر فعل ماضى، یعنى: جعل اللیل سکنا لخلقه. شب آرامگاه خلق ساخت، تا در آن بیاسایند از رنجها و تعبها که بروز کشیده‏اند، و یقال: کلّ ما سکنت الیه من بیت و أهل و وطن، فهو سکن. و کان من دعاء النبى (ص): «اللهم فالق الاصباح و جاعل اللیل سکنا، اقض عنى الدّین، و متّعنى بسمعى و بصرى، و قوتى فى سبیلک».
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً اى: جعل الشمس و القمر حسبانا. حسبانا خواهى نعت نه، خواهى بنزع صفت، چنان که آنجا گفت: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ».
اینجا «با» بیوکند، و معنى همانست. میگوید: خورشید و ماه را شمارى ساخت. آن را دو معنى گفته‏اند: یکى آنکه خود بشمار مى‏روند، و دیگر آنکه شما را عیارند و قانون.
و حسبان مصدر است همچون رجحان و نقصان، و روا باشد که جمع حساب بود همچون شهاب و شهبان و رکاب و رکبان. یقول: و جعل الشمس و القمر بحساب لا یجاوزانه فیما یدوران فى حساب حتى ینتهیا الى اقصى منازلهما لتعلموا عدد السنین و الحساب. «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» العزیز فى ملکه بصنع ما اراد، العلیم بما قدر من خلقه.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان آسمان قسمى سیارات‏اند و قسمى ثوابت. سیّارات بر روى فلک سیر میکنند، و ثوابت همچون قندیلها از فلک درآویخته. میگوید: این ستاره‏ها بدان آفریدم تا بآن نماز خویش را قبله سازید، و رفتن خویش را راه شناسید، و انقضاء فصول سال دانید. قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ اى قد بیّنّا الآیات بذلک، و وقفنا العباد علیها، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ یعلمون ما اراد اللَّه بذلک من الدلالة على توحیده، و أن اللَّه واحد لا شریک له.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ معنى انشاء آفریدن است بابتدا، بى سببى که آن را واجب کند، و بى‏مثالى و بى‏عیارى که بوى استعانت کند، و این جز وصف کردگار قدیم و تواناى حکیم نیست، که همه را بغیرى حاجت است تا بوى استعانت کند. او را جل جلاله بکس نیاز نیست، و حاجت باستعانت نیست. «مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» یعنى خلقکم من آدم وحده، فانّ حواء ایضا خلقت من ضلع من اضلاعه، فصار جمیع الناس منه. میگوید: شما را همه از یک تن یگانه آفریدم، و آن یک تن آدم است، که جفت وى حواء هم از آدم است، که از استخوان پهلوى وى آفریده. پس هر چه مردم است، همه از او آفریده. آن گه گفت: «فَمُسْتَقَرٌّ» قراءت ابن کثیر و ابو عمرو بکسر قاف است یعنى: فمنکم مستقرّ و منکم مستودع. میگوید: گاه مستقر بید در رحم مادر، آنجا آرام گرفته، و گاه مستودع بید در صلب پدر، آنجا بودیعت نهاده. قراءت باقى قراء بفتح قاف است یعنى: فلکم مستقر و لکم مستودع، میگوید: شما را از یک تن بیافرید، و آن گه شما را آرامگاهى است ودیعت جاى. گاهى درین ودیعت جاى نهاده، و گاهى در آن آرامگاه آرمیده. ودیعت گاه دنیا است، آدمى در آن آرمیده تا ابد: «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ». حسن بصرى را از این آیت پرسیدند.
جواب داد که: المستقرّ من مات، و المستودع انتم، آن گه گفت: یا ابن آدم انت ودیعة فى اهلک، و یوشک ان تلحق بصاحبک، و أنشد قول لبید:
و لا المال و الاهلون الا ودائع
و لا بدّ یوما ان تردّ الودائع
از ابن عباس روایت کردند که گفت: مستقر ما قد خلق، و مستودع عند اللَّه ما لم یخلق بعد. مستقر آنست که وى را آفریدند، و در دنیا آمد، و دنیا او را آرامگاه است، چنان که گفت: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ»، و مستودع آنست که در علم خدا است که خواهد بود، و او را خواهد آفرید. سعید جبیر گفت: ابن عباس پرسید که زن خواستى یا ابن جبیر؟ گفتم: لا، و ما ارید ذلک یومى هذا. گفتم: نخواستم، و درین روز که منم سر آن ندارم که زن خواهم. گفتا: آن گه دست بر پشت من زد، و گفت: اما انه مع ذاک ما کان من مستودع فى ظهرک فسیخرج. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ» بیّنّاها و فصلنا بعضها من بعض، «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ» عن اللَّه ما بیّن لهم.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رب العزة جل جلاله خبر میدهد از صنع‏ خویش، و بندگان را دلالت میکند بر وحدانیت خویش، و بر رهیگان منت مینهد برین نعمتهاى ریزان و نواختهاى بیکران. میگوید: او آن خداوند است که از آسمان آبى فرو فرستاد، یعنى باران که در آن آب هم حیات است و هم برکت و هم طهارت و هم رحمت. حیات آنست که گفت: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ، برکت آنست که گفت: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، و طهارت را گفت: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و رحمت را گفت: یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ.
فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ این را دو معنى گفته‏اند: یکى فأخرجنا به رزق کل شى‏ء. جاى دیگر میگوید: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزى شما در آسمانست یعنى در آن باران که از آسمان آید، و بآن نبات زمین برآید، و خلق از آن روزى خورند. معنى دیگر آنست که: فأخرجنا بالماء نبات کل صنف من النبات.
بیرون آوردیم بآن آب نباتى از زمین از هر صنفى و لونى از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار. آن گه تفصیل داد، گفت: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ» یعنى: من الماء، و قیل: من النبات، «خَضِراً» یعنى: اخضر. یقال: اخضرّ فهو اخضر و خضر، کما یقال: اعور، فهو اعور و عور. میگوید: بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات، برگ سبز و خوشه سبز. حَبًّا مُتَراکِباً رکب بعضه بعضا فى سنبله. تخمى بر هم نشسته، و دانه‏اى درهم رسته، و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن. بعضى از آن آرد آید طعمه آدمى را، و تخم بود نبات زمین را، و بعضى از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایى را، و تخم بود نبات را و افزودن را. همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن: أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ، فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ. ثم قال: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ یعنى و أخرجنا من الماء، بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما، «مِنْ طَلْعِها» یعنى: اوّل ما یطلع منها. طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند، و بیرون آید، و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده، و سر در زیر آورده، و میوه از آن رسته، و در هم نشسته، «دانیة» صفت قنوان است، یعنى که: بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان. زجاج گفت: منها دانیة و منها بعیدة، فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة، لدلالة الکلام علیه، کقوله تعالى و تقدس: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ، و لم یقل: تقیکم البرد، لأن فى الکلام دلیلا على انها تقى البرد، لأن ما ستر من الحر، ستر من البرد. و «جَنَّاتٍ» اى: اخرجنا بالماء جنات، و هى البساتین. و سمّى البستان جنة، و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة، مشتق من جننت الشی‏ء، اذا سترته. میگوید: بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانى از این انگورها و زیتون و انار. این دو درخت را از میان میوه‏ها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیف‏تر است و طرفه‏تر. این دو درخت است از میوه‏دارها که شاخهاى آن از برگ هموار پر بود. یکى از خار مى‏بیاید، یکى از سنگ. آنکه از سنگ بیرون آید مى‏روغن دهد، و آنکه از خار مى‏بیرون آید از چوب تلخ مى‏نوش دهد، مشتبها فى الالوان و غیر متشابه فى الطعوم، مشتبها فى الطعوم و غیر متشابه فى الالوان. دو انار هام رنگ یکى ترش و یکى شیرین، برنگ و دانه و پوست چون هم، یکى چنان و یکى چنین.
«انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ» این نظر استدلال و عبرتست. میگوید: بنظر عبرت درین میوه‏ها نگرید که اول چون منعقد گردد! و بآخر چون فرا رسد! قراءت حمزه و کسایى «الى ثمره» بضمّتین، و هو جمع الجمع، یقال: ثمرة، و جمع الثمرة ثمار و جمع الثمار ثمر، و مثله اکمة و آکام و اکم. باقى قراء بفتحتین خوانند «الى ثمره»، و هو جمع الثمرة، مثل قصبة و قصب. و معنى «ینع» پختن است و فرا رسیدن. یقال: ینع الثمر یینع ینعا و ینوعا، و أینع یونع ایناعا. و روا باشد که «ینع» جمع یانع نهند مثل تاجر و تجر، و یانع میوه پخته فرا رسیده بود، و در شواذ خوانده‏اند: «و یانعه».
إِنَّ فِی ذلِکُمْ یعنى فى هذا الذى ذکر من صنیعه و عجائبه لعبرة لقوم یصدّقون بأن اللَّه خالق کلّ شى‏ء. این آیت دلیلى ظاهر است بر منکران بعث و نشور، میگوید: آن خداوند که از عجائب قدرت و بدائع فطرت و لطائف حکمت این چنین صنع نماید، که از یک آب و یک خاک و یک هوا چندین درختان رنگارنگ و میوه‏هاى گوناگون با رنگ با طعم با بوى بیرون آرد، و قدرت خود در آن بنماید، قادر است که فرداى قیامت خلق را از خاک برانگیزد، و مرده را زنده گرداند. اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً الایة دروغ نهادن و دروغ بستن بر اللَّه جل جلاله بحکم ظاهر و بر لسان تفسیر آنست که شرح دادیم، و در قصه مسیلمه و عیسى بیان آن کردیم، امّا بر زبان اهل اشارت و بر ذوق جوانمردان طریقت آن را سرّى دیگر است و رمزى دیگر، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «ان لکلّ آیة ظهرا و بطنا».
و حقیقت این سرّ آنست که هر که دعوى معرفت اللَّه کند بحقیقت مفترى است، که جلال احدیت از معرفت آب و خاک پاک و مستغنى است.
پیران طریقت ازینجا گفته‏اند: من ذکر فقد افترى، و من صبر فقد اجترى، و من عرف فقد ابترى. و جنید گفته: اکبر ذبنى معرفتى ایّاه. مهینه گناه من شناخت وى است، یعنى که میگوید: وى مى‏پندارد و دعوى میکند که او را بسزاى او، بحقیقت حق او، بحدود عزت او بشناختم، و این شناخت از آدمى خود مى‏ناید، و فهم و وهم او خود بدان نرسد، و این شناخت جز در علم ربوبیت نگنجد، که بحقیقت او خود را شناسد، و خود را داند. یقول اللَّه تعالى: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ. نعت حدثان را بقدم راه نیست. و هر چه از پرگار قدرت بعالم جهلیت آمد، در اسر تلوین است، و تلوینات را بهیئت تمکین راه نیست. هر که راهبر او نظر و استدلال است بر پى خود مى‏رود، و هر که بر پى خود رود جز مغرور نیست، و هر که آرزومند معرفت است نصیب جوى است، و هر که نصیب جوى است جز خود پرور و خود پرست نیست:
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى زخود بیزار زن
آدمى نبود پس بود است، و نبود پس بود نیست است، و از نیست معرفت هست.
چون آید کسى که موجود بین العدمین بود، هیچ چیز است، و در هیچ چیز همه چیز چون آید! نه دولت بحیلت آید، نه معرفت بعلّت. نه سعادت بعبادت بود، نه معرفت بکفایت. شبلى گفت: ما عرفتموه بعرفانکم، و أدرکتموه بعلومکم و آرائکم، و عقلتموه بأوهامکم و أفهامکم، و قدّرتموه فى عقائدکم و قلوبکم، فهو مصروف الیکم مخلوق مثلکم.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ الایة ما دخلت الدنیا الا بوصف التجرد، و لا خرجت الا بحکم التفرد، ثم الاثقال و الاوزار لا یأتى علیها حصر و لا مقدار، فلا مالکم اغنى عنکم، و لا حالکم یدفع عنکم، و لا لکم شفیع یخاطبنا فیکم: «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ».
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ دانه طعام شکافد، تا از آن نبات بیرون آید، و قوت را بشاید. همچنین دانه دل شکافد، تا جوهر اخلاص روى نماید، و خلاص بنده‏ در آن بود. آن یکى سبب قوام نفس بنده، و این یکى سبب ثبات ایمان بنده، و هر دو را خود پروراننده و روزى رساننده. دل را مى‏پرورد بمشاهده خود، نفس را مى‏پرورد بنعمت خود، و آن گه آن نفس مرکب این دل ساخته، تا در میدان عبادت بر وى سوارى کند، و منازل طاعات بوى باز برد، تا بمقصد «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» رسد. اینست روز پیروزى و سعادت بى‏نهایت و دولت بیکران، که بنده را بر آمد رایگان، ریحان افتخار از خار افتقار بر دمیده، و صبح شادى از مطلع آزادى برآمده.
فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً اگر بصبح کون اقطار عالم روشن کرد چه عجب، گر بصبح معرفت اسرار دل روشن کند. یکى از پیران طریقت گفته که: «فالِقُ الْإِصْباحِ» اى فالق القلوب بشرح انوار الغیوب، و منور الاسرار بذکر الاخیار و روح الاخبار.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان سعادت و اختران آسمان ملّت بحقیقت یاران رسول‏اند. مصطفى (ص) گفت: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»، ارکان خلائق‏اند و برهان حقائق. عنوان رضاء حق‏اند و ملوک مقعد صدق. ائمه اهل سعادت‏اند و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحّم امت.
بهر کدام که اقتدا کنى اقتداء درست، و از هر یکى که دین گیرى دین تمام، راه ایشان راه هدى، و کلمه ایشان کلمه تقوى، و مطلوب ایشان فردوس اعلى، و مقصود ایشان دیدار و رضاء مولى: «مثل اصحابى مثل النجوم من اقتدى بشی‏ء منها اهتدى».
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از روى اشارت میگوید: شما را بیافریدم از آدم، آن نفس یگانه، که در آفریدگان کس را ندادم آن دولت که وى را دادم، و آن منزلت و رتبت که وى را نهادم. خود را جلّ جلاله «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» گفت، و آدم را «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» گفت. یعنى که: اللَّه است نیکوتر آفرینندگان، و آدم است نیکوتر آفریدگان. اى آدم! در خالقیت یگانه منم، و در مخلوقان یگانه تویى.
همانست که در بعضى اخبار بیارند در صفت خلقت آدم که: رب العزه گفت جل جلاله: «احببت شیئا فخلقته فردا لفرد».
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً الایة «هو» اشارت است بذات احدیّت، «الّذى» اشارت است بصفات ربوبیت، «انزل» اشارتست بصنع الهیت. خداوندى موجود بذات، موصوف بصفات، معروف بصنایع و آیات. و گفته‏اند: «هو» اشارتست فرا هست، تا شنونده گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد، و نگرنده فرا آن بیند. «الّذى» کنایت است از هست، تا شنونده آشنا گردد، و جوینده بینا، و خواهنده دانا. و آن در قرآن چهل کم یکى‏اند، بیست از آن بى‏واو، و نوزده با واو.
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً تا بآخر آیت همه نشانست که کردگار یکتا است، و در خدایى بى‏همتا است، و در قدرت بى‏احتیال است، و در قیمومیت بى‏گشتن حال است، و در ملک ایمن از زوال است، و در ذات و نعت متعال است. رب العالمین بندگان را برین توحید میخواند. نبینى که در آخر آیت میگوید: «انْظُرُوا» در نگرید تا بدانید، و بدانید تا دریابید. اینجا بنظر مى‏فرماید، جاى دیگر میگوید: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ نظر نکند و نپذیرد و یادگار نشناسد مگر آن کس که دل با حق راست دارد، و نظر وى پیش چشم خویش دارد. اینست اشارت آخر آیت که گفت: إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ بآیات قدرت آن کس راه برد که بآیت صفت ایمان دارد. از اللَّه وى شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، و از اللَّه وى باک دارد که اللَّه را بر خود قادر داند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة از ایدرفا اقاصیص گله اللَّه است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیّت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومى فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خداى‏اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومى بتان را میپرستیدند، و قومى از خزاعه ستاره شعرى مى‏پرستیدند. در این آیت رب العزّة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و ترسایان که میگفتند: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ».
میگوید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خداى را انبازان کردند یعنى انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات اللَّه.
و جنّ اینجا فریشتگان‏اند، سمّوا جنّا لاجتنانهم عن العیون. جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» یعنى الملائکة. میگوید: میان اللَّه و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبى گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک اللَّه ساختند در آفریدن شرّ، گفتند: اللَّه سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدوابّ و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیّات.
وَ خَلَقَهُمْ این‏ها و میم خواهى با کافران بر، یعنى: جعلوا للَّه الّذى خلقهم و صوّرهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهى با جنّ بر، یعنى: جعلوا الجن شرکاء اللَّه، و اللَّه خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهى با هر دو فریق بر، یعنى: و هو خلقهم و خلق الجنّ. «وَ خَرَقُوا لَهُ» اى: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرّقوا» بتشدید خواند بر معنى تکثیر و مبالغه. «بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى: لم یذکروه عن علم، و انّما ذکروه تکذّبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تقدّس و علا «عَمَّا یَصِفُونَ» یعنى یقولون من الکذب و البهتان.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوکار و نوساز آسمان و زمین بى‏قالبى و بى‏مثالى و بى‏عیارى از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وى را هرگز جفت نبود. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى و هو خالق کلّ شى‏ء. او را فرزند چون تواند بود و وى آفریدگار همه چیز است؟! یعنى که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و فرزند اقتضاء مثلیّت کند، چون مثلیّت نیست معلوم شد که فرزند نیست. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ دلیل است که حادثى که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وى خالق و صانع نه. جز وى محدث و مقتدر نه.
بندگان و رهیگان همه آفریدگان وى. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وى، همه متعلّق بقدرت وى، که میگوید جل جلاله: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ، أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ؟! بلى، فعل بنده از روى اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روى خلق خدا است، و از یک روى وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت اللَّه از روى خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روى اکتساب، که اللَّه آن قدرت در وى آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.
و گفته‏اند: خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عام است از روى لفظ، خاص است از روى معنى، لأنّه لم یخلق نفسه و لا صفته، وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ عام است در لفظ و در معنى، لأنّه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‏اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الّا قوله تعالى: وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خداى شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وى آفرید، و زن و فرزند نگرفت.
آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ اى: وحّدوه، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ ضامن لکل شى‏ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیّمه و مدبّره. الوکالة اسم لحفظ الشی‏ء، و القیام علیه، و الوکیل سمى وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الى تدبیره و رایه.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که معنى ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خداى را نبینند، و مؤمنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزّة جل جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا.
مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فى الدنیا، اى لا تراه و هو یرى فى الآخرة: قال النبىّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فى رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضى اللَّه انّه لا یراه احد فى الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فى الآخرة، فلذلک لا یموتون.
دیگر وجه آنست که معنى ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رؤیت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رؤیت بر موجود افتد، و اللَّه موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبى همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبى بیند و دریافت نه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال النبىّ (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الى ان فنوا، صفّوا صفا واحدا ما احاطوا باللّه ابدا».
«وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» میگوید: اللَّه جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را مى‏دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایى ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایى بیرون از عضوهاى دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلى در نفى رؤیت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وى آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که اللَّه جاى دیگر میگوید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانى آنست که: نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند، چنان که باوّل شرح دادیم. نبینى که آسمان مرئى است، و مدرک نیست.
آفتاب و ماهتاب هر دو مرئى‏اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» احاطت نفى کرد، و نفى احاطت اقتضاء نفى علم نکند، فانّه معلوم جل جلاله. همچنین نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند. جوابى دیگر بعضى متأخران گفته‏اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.
آن گه گفت: وَ هُوَ اللَّطِیفُ اوست خداوند باریک دان دور در بینش.
«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنى لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دقّ منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوى فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز اللَّه را جل جلاله کمال این معنى و سزاوارى این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.
خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.
یکى را پرسیدند از معنى لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ یقول: یا اهل مکّه! قد جاءتکم بیّنات من ربکم، و هى القرآن الّذى فیه البصائر و البیان، «فَمَنْ أَبْصَرَ» اى عرفها و آمن بها و اهتدى «فَلِنَفْسِهِ» اى فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «وَ مَنْ عَمِیَ» فلم یعرفها و لم یصدّقها «فَعَلَیْها» اى فعلى نفسه ضرر ذلک، فان اللَّه عز و جل غنىّ عن خلقه. و فى ذلک ما
روى ابو ذر عن النبىّ (ص) عن اللَّه عز و جل انه قال فى حدیث فیه طول، الى أن قال: «یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم سألونى، فأعطیت کلّ انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکى شیئا الّا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادى! انما هى اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».
قوله: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اینجا اضمارى است یعنى: قل یا محمّد! وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ. تو گوى یا محمّد! که من بر شما گوشوان نه‏ام. همانست که آنجا گفت: «فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ». و این پیش از آن بود که وى را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلى اللَّه علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا على کلّ من تولّى عنه.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ و کما صرّفناه و بیّنّا فى هذه السورة نصرّف‏ الآیات و نبیّنها فى غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوّفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روى بروى، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصّه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روى بروى، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده مى‏دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.
وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ و تا گویندا، یعنى خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‏اى با خود، و قرآن ساخته‏اى. مکّى و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنى: با کسى واگفته‏اى، و با کسى بهم ساخته‏اى. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردى رومى، اذ کان یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازى از آن قرآن میسازد، و ذلک فى قوله: «لسان الّذى یلحدون الیه اعجمىّ». باین قراءت «وَ لِیَقُولُوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنى مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.
ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنى «لیقولوا» «لئلّا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روى بروى میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدّمت و انمحت و درست.
معنى دیگر گفته‏اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندى میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّرى افتادى در وحى یا قوّت دشمن بودى در جنگ، گفتندى: «درست»، یعنى انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‏اند، یعنى که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‏اند و برو خوانده‏اند، یعنى مردمان درو آموخته‏اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
«وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» یعنى اولیاؤه الذین هداهم، و الّذین سعدوا بیمین الحق.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملّت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آى. اگر آن را پس آوردى بودى ما ترا کفیل‏ایم، ایستاده‏ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تو بر پى آن باش که بتو فرستاده‏اند از قرآن و وحى، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید درین میان آوردن معنى آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». و گفته‏اند: معنى آنست که بر پى قرآن رو، آن قرآن که خداى یکتاى یگانه فرو فرستاد، ثم قال: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ، مسلمانان هنگامى بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوّت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندى و از ایشان کین ستدندى. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. سدى گفت: بوقت وفاة بو طالب قومى از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیّه و ابىّ پسران خلف و عقبة بن ابى معیط و عمرو بن العاص و اسود البخترى، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سیّد مایى، و از بهر حرمت تو ما بسى رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمّد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدى بند، که نه او نام‏ خدایان ما برد، و نه ما نام خداى او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفى را (ص) برخواند، گفت: یا محمّد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف مى‏دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفى (ص) روى با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‏اى از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما مى‏در خواهى؟ گفت: کلمه «لا اله الا اللَّه». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگى سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‏اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنى دیگر گوى، و کارى دیگر خواه. مصطفى گفت: یا عمّ! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکارى دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‏تر کردند، گفتند: لتکفّنّ عن شتم آلهتنا او لنشتمنّک و لنشتمنّ من یأمرک، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و عند نزول هذه الایة
قال رسول اللَّه (ص): «لا تسبوا ربّکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که اى محمّد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خداى ترا دشنام گویند به بى علمى بر دلیرى و شوخى. هر سخن که موذى بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوّا» بضمّتین و تشدید واو، و العدو و العدوّ و العدوان و الاعتداء و التعدى و العداء مصادر.
و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوى شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‏ منسوخ شد. قال بعضهم: فى هذه الایة دلالة ان على المحق ان یکفّ عن سبّ السفهاء الذین یتسرّعون الى سبّه مقابلة له، لأنّه بمنزلة البعث على المعصیة.
کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ. جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، و معنى آنست: کما زیّنّا لهؤلاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زیّنّا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زیّنّا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانّا امرنا کل امّة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ» یعنى فى الآخرة، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ این در موضع تهدید است، یعنى یخبرهم و یجازیهم بذلک.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى اجتهدوا فى المبالغة فى الیمین. کلبى و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد باللّه، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکّه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسى را عصا بود که چشمهاى آب از آن عصا روان شد، و عیسى را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتى نماى، تا بر صدق تو گواهى دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضى زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقى یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نماى آشکارا، تا از بهر تو گواهى دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختى بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول اللَّه! از خدا میخواه تا ازین آیات لختى فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفى (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‏اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! اللَّه میگوید: آنچه خواهى بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهى، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکى توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلى اللَّه علیه و سلم: «بل أترکهم حتى یتوب تائبهم».
فأنزل اللَّه عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى حلفوا لئن جاءهم النبى (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‏ء بها الى قومهم، لیؤمننّ بها.
سوگندان یاد کردند که: اگر محمّد آیتى آرد بوى بگروند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. اى محمّد! گوى این آیات و معجزات نزدیک اللَّه است، اگر خواهد فرستد. «وَ ما یُشْعِرُکُمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنى: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.
آن گه بر سبیل ابتدا قطعى حکم کرد، و گفت: «انّها» بکسر الف بر قراءت مکّى و ابو عمرو، «إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.
قراءت باقى «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اوّل پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنى و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‏اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهى دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى: ان تسجد، «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» اى: یرجعون الى اهلیهم. شامى و حمزه «لا تؤمنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‏اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ برگردانیم دلهاى ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهاى ایشان و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ» یعنى بالقرآن و بمحمّد، «أَوَّلَ مَرَّةٍ» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باوّل بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبى گفت: «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا» یعنى قوم صالح و قوم موسى و عیسى و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکّة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ؟! ابن عباس گفت: المرّة الاولى دار الدنیا، یعنى: و نقلّب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردّوا من الآخرة الى الدنیا، فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فى الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». وجهى دیگر آنست که در نوبت اوّل رفت، و هو اشبه الأقاویل، و اللَّه اعلم. «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» اى فى عتوّهم و ضلالتهم یتردّدون لا نخرجهم منها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة سدّت بصائرهم و کلّت ضمائرهم فاکتفوا بکلّ منقوص ان یعبدوه، و رضوا بکل مخذول ان یدعوه. راندگان حضرت‏اند و خستگان عدل و سوختگان قهر. بتیغ هجران خسته، و بمیخ «ردّوا» بسته. آرى! کاریست ساخته، و قسمتى رفته، نفزوده و نکاسته. چتوان کرد که اللَّه چنین خواسته. صفت آن بیگانگان است که خداى را نشناختند، و به بیحرمتى و ناپاکى آواز شرک برآوردند، و دیگرى را با وى در خدایى انباز کردند، تا از راه هدى بیفتادند. امروز درماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، و فردا على رؤس الاشهاد فضیحت و رسوایى، و در سرانجام خشم الهى و عذاب جاودانى.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ توحید است. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ تنزیه است «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» تعظیم است. امّا توحید آنست که در هفت آسمان و هفت زمین خدا است، که یگانه و یکتا است. در ذات بى‏شبیه، و در قدر بى‏نظیر، و در صفات بیهمتا است. تنزیه آنست که از عیب پاک است، و از نقصان منزّه و مقدس، و از آفات برى، نه محل حوادث، نه حال گرد، نه نونعت، نه تغیّر پذیر.
پیش از کى قایم، و پیش از کرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر. تعظیم آنست که بقدر از همه بر است، و بذات و صفات زبر است. علوّ و برترى صفت و حق اوست، توان بر کمال و دانش تمام نعت عزت اوست. نه در نعت مشابه، نه در صفت مشارک.
نه در ذات بسته آفات، نه در صفات مشوب علّات. در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهل‏اند و او دانا، همه در عددند و او احد، همه معیوبند و او صمد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد، نه فضل او را ردّ، عزت او پیش وهمها سدّ. «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» نادر یافته شناخته، ناجسته یافته، نادیده دوست داشته.
نادیده هر آن کسى که نام تو شنید
دل نامزد تو کرد و مهر تو گزید.
پس از نزول این آیت کرا رسد که دعوى علم کیف صفت کند؟ یا حق را جل جلاله محاط و مدرک داند. او که دعوى علم کیف کند، دعوى باطل و مدّعى مبطل است.
و او که وى را عزّ سبحانه مدرک و محاط داند معطل است. احاطت بکیفیّت و کمّیت قدرت چون توان که آنچه آثار قدرت است از مخلوقات، اوهام و افهام مادر آن متحیر است.
نه بینى بعین العیان که آب را رفتن است، و اللَّه میگوید در قرآن که: خاک را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاک را زبان، دریافتن این بعقل چون توان! پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان! ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. زینهار زینهار! که اللَّه میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ. یکى از عالمان طریقت میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ سیاست قدم صفت است که از صحراى بى‏نیازى جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند، میگوید: ما را دیدهاى فانى و عقلهاى مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، و هم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» نیست. «لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشى! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.
آب و خاک را با ما چه مناسبت! اگر نه آفتاب جلال «وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» از ولایت «لطیف و خبیر» بر شما تافتى، عواصف لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ دمار از جان شما برآوردى، و بکتم عدم باز بردى، لکنّه عز جلاله باللّطف معروف و بالفضل موصوف. ببنده نوازى معروف است، و بمهربانى موصوف، بلطف خود و از آمده بوفاء امید داران، بفضل خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، و بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، آمد بشما از خداوند شما چراغى روشن، پندى بلیغ، نورى تمام، حجّتى آشکارا، نامه‏اى پیدا. چراغى که دلها افزود، نورى که روح جان افزاید، ذکرى که سرّ بنده آراید. نامه‏اى که بنده بدان نازد، نامه‏اى! و چه نامه‏اى که‏ راه بنده بدان گشاده، انصاف وى در آن داده، کار دین وى بدان ساخته، حبل وى بدان پیوسته، دل وى بدان آراسته، عیب وى بدان پوشیده، دین وى بدان کوشیده، گوش وى بکلید آن گشاده، سعادت و پیروزى خود در آن یافته. نامه‏اى که چراغ دلها است، شستن غمها است، شفاء دردها است «شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ». چراغ تنبیه است، چراغ شرم که از دل ناپاکان تاریکى شوخى ببرد. چراغ علم که از دل جاهلان تاریکى سفه ببرد.
نامه‏اى که بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت، بدر مرگ فوز و سلامت، در گور تلقین حجّت، در قیامت سبکبارى و رحمت، در بهشت رضا و لقا و رؤیت.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وحى دیگر است و رسالت دیگر. وحى آنست که در خلوت «أَوْ أَدْنى‏» سرّا بسرّ بدو پیوست که: «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»
. رسالت آنست که بظاهر بوى فرو فرستادند که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ» یعنى بواسطه جبرئیل. پس گفتند: یا محمّد! آنچه بواسطه جبرئیل فرو آمد بخلق رسان: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، و آنچه بخلوت یافتى از وحى ما، سرّ دوستى است گوش دار و بر پى آن باش: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ الایة وعدوا من انفسهم الایمان لو شاهدوا البرهان، و لم یعلموا انهم تحت قهر الحکم، و ما یغنى وضوح الادلة لمن لا یساعده سوابق الرحمة. السبیل واضح، و الدلیل لائح، و لکن کما قیل:
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة این علمها از آن است که اللَّه بآن متفرّد است، که این چیزهایى است نابودنى، و اللَّه میداند که اگر آن بودى چون بودى. و درین آیت جواب قومى است که از وى چیزهایى از معجزات درخواستند.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ فشهدوا لک بالصّدق و النبوّة. همانست که در سورة الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند. رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینة و مواجهة، برابر، رویاروى، و منه‏ حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهة. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک. قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى: من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا اى اعداء، و هم فراعنة الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّة ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مى‏دیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»، و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعة بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبة بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبة بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ. آن گه بیان کرد که اعدا که‏اند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلف‏اند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جن‏اند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وى‏اند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطین‏اند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند، چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»، و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجی‏ء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحة، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ اى یمنع الشیطان عن الوسوسة للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمة، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیة السیف.
وَ لِتَصْغى‏ إِلَیْهِ اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفته‏اند: «وَ لِتَصْغى‏» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشی‏ء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبة، و قرف القرحة، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّة: أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»
شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو. آن گه گفت: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیدة بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمة بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعادة لمن آمن و اتقى، و الشقاوة لمن کفر و عصى. و کان قتادة یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ گفته‏اند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مى‏بردند، و دروغها برمى‏ساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمى‏دانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزة بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ یعنى فى تحلیل المیتة، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مى‏پندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله، کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مى‏حرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمنان‏اید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سورة البقرة گفت، و در صدر سورة مائدة، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ الایة. آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیتة عند المخمصة و المجاعة من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائدة. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» یعنى دعتکم الضرورة الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بى‏راه میشوند بهواها و بایستهاى خویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید: خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را که: اگر ما فریشتگان آسمان را ازین مقرّبان و کروبیان، و سفره و بر ره، و رقباء قضا و قدر و امناء درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت کنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر کنیم، تا بر درگاه ما ارشاد کنند، و جمله حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطبق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه کنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من که خداوندم نخواهم، و ایشان را راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند. مشتى خاک را چه رسد که حدیث قدم کند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن کریم بود!
دل کیست که گوهرى فشاند بى‏تو
یا تن که بود که ملک راند بى‏تو
و اللَّه که خرد راه نداند بى‏تو
جان زهره ندارد که بماند بى‏تو
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفته‏اند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد! یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى». شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بى‏شناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بى‏آشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان
که امید مرا فذلک این خواهد بود
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وى عالى‏تر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافى‏تر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بى‏غصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بى‏زهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساة کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگوید
صلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بى‏همتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بى‏نظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بى‏شبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة وفد خداى از روى عدد اندکى‏اند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بى‏وزن و بى‏معنى‏اند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان
یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار!
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.