عبارات مورد جستجو در ۷۳ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ الآیة. مثال ربّانى از حضرت سبحانى آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست، و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است، هر که نهاد او نشانه تیر بلاى ما را نشاید، طلعت او محبّت و جمال ما را هم نشاید، عادت خلق چنان است که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیّت بخلاف اینست هر کرا بدوستى بپسندد شربت محنت با خلعت محبّت بر وى فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب اللَّه عبدا صب علیه البلاء صبا یکى در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امّت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بى‏هوش گشتى و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیّت کردندید و با این همه محنت و بلیّت گفتى چندان اندهان دارم که پرواى زخم شما ندارم و ایشان را این گفت: فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم، و او را کار ساز خود پسندیدم، و با مهر و محبّت وى آرمیدم، پرواى دیگران ندارم فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل قنطره یقین است، و عماد ایمانست ربّ العزّة میگوید: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ هر که باللّه پشتى دارد اللَّه او را بسنده است دیگرى او را مى‏درنباید شب معراج گفت: یا سیّد ص یا محمد عجب لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، کسى که یاد ما در دل دارد، با یاد دیگران چون پردازد، او که مهر ما بجان دارد، گر چان در سر آن کند شاید فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل برید حضرت رضا است، و نشان صدق وفا است، و حقیقت را صفا است، توکّل را بدایتى و نهایتى است در بدایت حلاوت خدمت، و بر همه جانوران شفقت، و اخلاص دعوت و در نهایت آزادى و شادى و بى‏قرارى. در بدایت این روى نماید که موسى فراقوم خویش گفت: فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفى گفت: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ شیخ ابو القاسم نصر آبادى مریدى را پیش شیخ بو على سیاه فرستاد که باز گوى که در توکّل تا کجا رفته شیخ بو على جواب فرستاد که بو على مردى بى‏کار است و توکّل نشناسد امّا درین بى‏کارى چنان مشغول شده که پرواى خلق نمیدارد. انفاق است همه ائمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمام‏تر ازین سخن نگفته‏است کمال تحقیق عبودیّت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بى‏کارى و تردامنى بود بخود کافر باید شدن اگر خواهى که بحقّ مسلمان شوى، آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وى هر دو باز گفت: فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبّت، قوم نوح بحکم شقاوت در دریاى قهر ربوبیّت غرقه عذاب و عقوبت.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس‏
وَ قالَ مُوسى‏ یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما یقال بوّأ و تبوّأ کلاهما متعدّیان مثل قطّعته و تقطّعته و خلّصته و تخلّصته و یقال بوّأت لنفسى منزلا و لغیرى منزلا ب: مصر لم ینون لانّه اسم بلدة بعینها قیل: هو الاسکندریة و قیل: مصر فرعون. بیوتا یسکنون فیها و قیل یصلّون فیها. مفسّران گفتند عبادت گاه و نماز جاى بنى اسرائیل کنیسها بود و کلیساها و جز در آن کنیسها و کلیساها نماز نکردندى‏ و ایشان را جز در آن موضع معلوم نماز روا نبودى این خاصیّت امّت محمد است که هر جایى و بهر بقعتى نماز توانند کرد و ذلک‏
قوله (ص): و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا
پس چون موسى رسالت و پیغام حق آورد فرعون بفرمود تا آن کنیسها و نمازگاه ایشان همه خراب کردند و ایشان را از عبادت و نماز بازداشتند فرمان آمد از رب العزّة که در خانها مسجد سازید و نماز کنید تا از فرعون ایمن باشید این آیت دلیل است که کسى را که از بیم ظالم نماز آدینه در جامع نتواند کرد تا هم در خانه نماز پیشین بگزارد و وى در آن معذور بود و الیه‏
اشار النبى (ص) قال: من سمع النّداء فلم یجبه فلا صلاة له الّا من عذر. قالوا یا رسول اللَّه و ما العذر قال خوف او مرض.
قال الحسن وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى توجّهوا الى الکعبة قال و کانت الکعبة قبلة موسى و من معه و قال سعید بن جبیر اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى یقابل بعضها بعضا وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ این خطاب با موسى است میگوید: بنى اسرائیل را خبر کن و ایشان را بشارت ده که فرعونیان بآب کشتنى‏اند و شما بجاى ایشان نشستنى اید. همانست که رب العزة گفت فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ و گفته‏اند خطاب با مصطفى است میگوید و بشر یا محمد المؤمنین بالنصرة فى الدنیا و الجنة فى العقبى.
وَ قالَ مُوسى‏ رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً حلیّا من اللباس و المراکب وَ أَمْوالًا ذهبا و فضّة و نعما و ضیاعا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ این لام لام عاقبت گویند کقوله لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً اى لیکون عاقبة ذلک الضّلال.
معنى آنست که ایشان را مال و نعمت و زینت دنیا دادى تا ایشان را در آن نعمت بطر گرفت، و بى‏راه شدند و از ایمان سر وا زدند، گردن کشیدند، تا عاقبت بدان آمد که آن نعمت سبب ضلالت ایشان گشت. و گفته‏اند لام کى است کقوله: لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ یقول آتیتهم کى تفتنهم فیضلوا و یضلّوا، نعمت دادى ایشان را تا دلهاى ایشان در فتنه افکنى، خود بى راه شوند و دیگران را بى راه کنند یضلوا بضمّ یا قرائت کوفى است.
رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ سه بار خداوند خویش را خواند و گفت: ربنا سنّت است که دعا خواهى کرد سه بار اللَّه خوانى گویى: ربنا ربنا ربنا. چنان که موسى خواند و در سدیگر بار گفت: اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ الطّمس المحق و اذهاب الشی‏ء یقول: اذهب اموالهم و غیّرها عن هیئتها میگوید: بار خدایا مال ایشان و خواسته ایشان به نیست آر و از هیئت و آساى خود بگردان رب العالمین اجابت کرد و آن مالها و مطعومهایشان سنگین کرد مقاتل گفت و مجاهد و قتاده که درم و دینار ایشان هم چنان بر شکل و نقش خود مانده درست و پاره همه بجاى خود سنگ شده کشت‏زار ایشان، میوه بر درختها، طعام در گنجینه‏ها، جواهر در صندوقها، همه سنگ گشته. محمد بن کعب گفت مرد و زن در جامه خواب خفته بودند که فرا سر ایشان شدند هر دو سنگ بودند سدى گفت: مسخ اللَّه اموالهم حجارة و النخیل و الثمار و الدقیق و الاطعمة فکانت احدى الآیات التسع. روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا بخریطة فیها اشیاء من بقایا آل فرعون فاخرج منها البیضة مشقوقة و الجوزة مشقوقة و انها لحجر.
وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ اى اقسها و اطبع علیها حتّى لا تلین و لا تنشرح للایمان فلا یؤمنوا. قیل: هو نصب بجواب الدعاء بالفاء و قیل: هو عطف على قوله لیضلوا اى لیضّلوا فلا یؤمنوا. قال الفراء: و هو دعاء و محله جزم کانه قال «اللهم فلا یؤمنوا حتى یروا العذاب الالیم» و هو الغرق. مى‏گوید: بار خدایا ایدون بادا که ایمان نیارند تا بعذاب دردناک رسند امروز غرق و فردا حق امروز بکفر مرده، فردا بآتش دوزخ سوخته.
قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما موسى دعا میکرد و هارون آمین میگفت و آمین گفتن هم دعا است ازین جهت دَعْوَتُکُما گفت و نیز در اوّل این آیت گفته که إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ و اجابت دعا آن بود که رب العالمین فرعون را و قبطان را بآب غرق کرد و میان دعاى موسى و اجابت حق چهل سال بود فَاسْتَقِیما على ما انتما علیه من الدعوة و تبلیغ الرسالة و لا تترکا دعاء فرعون و موعظته الى ان یاتیهم العذاب وَ لا تَتَّبِعانِّ نهى بالنون الثقیلة و محله جزم یقال فى الواحد لا تتبعن بفتح النون لالتقاء الساکنین و بکسر النون فى التثنیة لهذه العلة. و قرأ ابن عامر بتخفیف النون لان نون التأکید تخفف و تثقل. و قیل: هو نفى اى انتما لا تَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ یقول: لا تسلکا طریق الذین یجهلون حقیقة و عدى فتستعجلا قضایى. ایشان را درین آیت نهى کرد از دو چیز از نومیدى از فرج و از استعجال در دعا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل قال یقول دعوت و لم یستجب لى.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ اى عبرنا بهم و صیرناهم الى الشط الآخر فَأَتْبَعَهُمْ لحقهم و ادرکهم فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ یقال اتبعه و تبعه اذا ادرکه و لحقه و لحقه و اتبعه بالتشدید اذا سار خلفه و اقتدى به بَغْیاً وَ عَدْواً اى باغیا عادیا یعنى مستکبرا ظالما و قیل: بغیا فى القول، عدوا فى الفعل، و ذلک ان اللَّه امر موسى ان یخرج بنى اسرائیل لیلا و هم ستمائة الف و عشرون الفا لا یعد فیهم ابن ستین و لا ابن عشرین سنة متوجهین الى البحر و مات ابکار القبط تلک اللیلة و شغلوا عن بنى اسرائیل حتى اصبحوا و هو قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ بعد ما دفنوا اولادهم فلما بلغ فرعون خروجهم رکب فى طلبهم و معه الف الف و ستمائة الف قالوا و فى عسکر فرعون مائة الف حصان ادهم سوى سایر الشیات و فرعون کان فى الادهم و کل رجل منهم على حصان على رأسه بیضة و بیده حربة فلما وصل فرعون بجنوده الى البحر و راوا البحر بتلک الهیئة قال فرعون ها بنى البحر و خافوا دخول البحر و کان فرعون على حصان و لم تکن فى خیل فرعون فرس انثى فجاء جبرئیل على فرس و دیق و خاض البحر و میکائیل یسوقهم لا یشد رجل منهم فلما شم ادهم فرعون ریح فرس جبرئیل و فرعون و فرعون لا یراه انسل خلف فرس جبرئیل فى الماء و لم یملک فرعون من امره شیئا و اقتحمت الخیول خلفه فى الماء فلما دخل آخرهم البحر و هم اولهم ان یخرج انطبق الماء علیهم فذلک قوله: حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ اى غمره الماء و قرب هلاکه قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ اى بانه لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ و شرح این قصه مستوفى در سورة البقرة رفت قرائت حمزه و کسایى آمنت انه بکسر الف است باضمار قول اى آمنت و قلت أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا و روا باشد که کسر انه بر معنى استیناف بود فیکون قوله آمنت کلاما تاما مکتفیا بنفسه کقوله رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ ثم استأنف انه على جهة التوکید یعنى فقال فرعون أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ المنقادین المطیعین له فدس جبرئیل علیه السلام فى فیه من حماة البحر و قال: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ اى الان تؤمن و تتوب. و قیل: قال اللَّه الان تؤمن وَ قَدْ عَصَیْتَ کفرت قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ المانعین الناس من الایمان‏
قال رسول اللَّه (ص): قال لى جبرئیل ما ابغضت احدا من عباد اللَّه ما ابغضت عبدین احدهما من الجن و الآخر من الانس فاما من الجن ف: ابلیس حین ابى السّجود لادم و اما من الانس ف: فرعون حین قال انا ربکم الاعلى و لو رایتنى و انا ادس الطین فى فمه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و قال ابن عمر قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول قال لى جبرئیل یا محمد ما غضب ربک على احد غضبه على فرعون اذ قال ما علمت لکم من اله غیرى و اذ حشر فنادى فقال انا ربکم الاعلى فلما ادرکه الغرق استغاث و اقبلت احشوفاه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و فى هذه الایة التحذیر عن تأخیر الایمان الى وقت المعاینة فذاک وقت الایاس و لا ینفع صاحبه لمعاینة ملک الموت کفعل فرعون حین آمن فى ذلک الوقت حتى قیل له آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ قال اللَّه تعالى فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. و قال: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الایة فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ قرأ یعقوب ننجیک بالتخفیف ببدنک یعنى بجسدک لا روح فیه و قیل: ببدنک یعنى مع درعک و کان درعا مسمورا مرصعا بالجواهر. یقول نجعلک تعلوا الماء و تطفوا فوقه لانه اول جیفة آدمى طفت فوق الماء. و قیل: ننجیک معناه نلقیک على نجوة من الارض و هى المکان المرتفع. چون موسى قوم خود را خبر داد از هلاک فرعون و غرق وى قومى از ایشان جحود کردند و انکار نمودند گفتند: ما مات فرعون و انه اعظم شأنا من ان یغرق پس فرمان آمد بدریا تا فرعون را از قعر خویش وا سر آورد و بر سر آب بایستاد و فرعون ازین سرخه بود کوتاه بالا بى ملح همچون گاوى نر، و بر وى سلاح بود و درع بگاه غرق. و ذلک آیة لان الحدید یرسب و لا یطفوا و قیل: ننجیک نترکک حتى تغرق فالنجاء، الترک. و قیل: نسوّدک و نجعلک علامة فانّ النجاء قد یکون العلامة و السواد و یحتمل انه من النجاء الذى معناه الاسراع اى ننجى أهلا لک. و قوله: ببدنک تأکیدا کما تقول قال بلسانه و جاء بنفسه. قوم موسى چون فرعون را مرده بر سر آب دیدند و بر وى درع بود و سلاح گران و هرگز هیچ جیفه آدمى تا آن روز بر سر آب ندیده بودند آن جحود و انکار از دل بیرون کردند و دانستند که آن آیتى عظیم است بر صدق موسى و نشانى است از قهر خداوند و راندن خشم خود بر فرعون، اینست که رب العالمین گفت: لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً اى عبرة و نکالا. و قیل: لمن تاخر عن قومک وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا فى موسى و فرعون و سائر الآیات لَغافِلُونَ لاهون.
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ آن متبوأ پیش از این مصر است و این مبوأ ایدر بیت المقدس. و قیل: هو الاردن و فلسطین و هى الارض المقدسة التی کتب اللَّه میراثا لإبراهیم و ذریته این همان است که جایى دیگر گفت وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ یعنى ارض القدس. میگوید: جاى دادیم بنى اسرائیل را پس غرق فرعون جاى گزیده و پسندیده نیکو براستى متنزل وحى و مسکن انبیاء و زمین محشر وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ایشان را روزیهاى پاک حلال دادیم یعنى در تیه پیش آنکه بقدس رسیدند و هى المن و السلوى و الماء من الحجر و طیبها منالها من غیر مکسبة و لا مسئلة.
فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى جاء هم القران على لسان محمد. و اختلافهم انهم افترقوا بعد ما جاءهم فرقتین فرقة اسلموا و فرقة ثبتوا على الیهودیة و قیل نزلت هذه الایة فى قریظة و النضیر یعنى انزلنا هم منزل صدق یرید من ارض یثرب ما بین المدینة و الشام وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ من النخل و الثمار و وسعنا علیهم الرزق. فما اختلفوا فى تصدیق محمد ص انه نبى حتى جاءهم العلم یعنى القرآن و البیان بانه رسول صدق و دینه حق. و قیل: حتى جاءهم معلومهم و هو محمد ص لانهم کانوا یعلمونه قبل خروجه فالعلم بمعنى المعلوم کما یقال للمخلوق خلق، و منه قوله: هذا خلق اللَّه و یقال هذا الدرهم ضرب الامیر اى مضروبه إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ من الدین.
قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ‏
روى ان النبى (ص) لما نزلت هذه‏ الایة قال لا اشک و لا اسأل.
گفته‏اند این خطاب بظاهر با مصطفى است اما مراد باین جز اوست کقوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ یخاطب النبى و هو شامل للخلق کلهم. و گفته‏اند این خطاب نه با مصطفى است که قدر وى بنزدیک حق جلّ جلاله از آن جلیل‏تر و بزرگوارتر است بلکه خطاب وى در آن مضمر است و تقدیر آنست که قل یا محمد للشاک فى نبوتک فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و دلیل برین قول آنست که در آخر سورت گفت قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی و گفته‏اند: در عهد رسول خدا مردم سه صنف بودند مؤمن مصدق و کافر مکذب و شاک فى الامر لا یدرى کیف هو یقدم رجلا و یؤخر اخرى. یکى مصطفى را استوار گرفت و رسالت وى بجان و دل پذیرفت مؤمن بود دیگرى او را دروغ زن گرفت و از ایمان اعراض کرد کافر بود، سه دیگر مردى بود گمان زده، میان کفر و ایمان ایستاده، این خطاب با وى است میگوید: فَإِنْ کُنْتَ ایها الانسان فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ من الهدى على لسان محمد (ص) فاسئل الاکابر من علماء اهل الکتاب مثل ابن سلام و سلمان الفارسى و تمیم الدارى و اشباههم فسیشهدون على صدق محمد (ص) و یخبرونک بنبوّته. و گفته‏اند: فَإِنْ کُنْتَ ان بمعنى جحد است اى ما کنت، هم چنان که گفت جلّ جلاله وَ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى و ان کان مکرهم اى ما کان مکرهم، یرید فما کنت فى شک مما انزلنا الیک فسلوا یا معشر الناس انتم دون النبى (ص). و گفته‏اند اللَّه دانست که رسول بشک نیست لکن خواست که رسول گوید لا اشک و لا امترى تا حجت باشد بر اهل شک از قوم وى و تعییر و تبکیت ایشان هم چنان که فردا با عیسى گوید «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و خود میداند جلّ جلاله که عیسى نگفت لکن تا عیسى گوید. سبحانک ما تکون لى ان اقول ما لیس لى بحق و بر ترسایان حجت باشد و تعییر و تبکیت ایشان بود. و قال عبد العزیز بن یحیى الشاک فى الشی‏ء یضیق به صدرا، فیقال لضیق الصدر شاک، و المعنى ان ضقت ذرعا بما تعانى من تعنتهم و اذاهم فاصبر و اسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک یخبروک کیف صبر الانبیاء على اذى قومهم و کیف کان عاقبة امرهم من النصر و التمکین فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ هذا کله خطاب مع النبى (ص) و المراد به غیره.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اى وجب علیهم الوعید فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل الکلمة قوله هؤلاء فى النار و لا ابالى و قیل: کلمته لعنته فى قوله: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ و قیل: کلمة ربک اخباره انهم لا یؤمنون. میگوید: براستى و درستى سخن خداوند تو بر مشرکان عرب برفت و حکم کرد که ایشان هرگز ایمان نیارند و اللَّه خود ایشان را بدین و هدایت و توحید مى‏نپسندد.
«لا یُؤْمِنُونَ» وَ لَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فلا ینفعهم حینئذ الایمان کما لا ینفع فرعون ایمانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً از روى ظاهر بزبان تفسیر مؤمنان را بیت الخدمة مسجد و محراب است میگوید: آن را ساخته دارید، عبادت و خدمت ما را، و در آن معتکف نشینید طلب قربت ما را، و سود خود در آن جویید که آن بازار آخرت است و شما بازرگانان و توحید رأس المال و اصل بضاعت و هر کس را سود بر اندازه بضاعت باشد، چنان که در خبر مى‏آید
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بنده‏وار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساخته‏اند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهاده‏اند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافته‏اند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مى‏نشاندند نجاست بر مهر نبوت مى‏انداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مى‏ندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمى‏شناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ اى تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إِلى‏ بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارب‏اند، و روا باشد که إِلى‏ بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق‏ الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفته‏اند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بى‏قدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشی‏ء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشی‏ء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پى‏بردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بى‏همز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مى‏نگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفله‏اند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مى‏گوئید دروغ زنان‏اید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى برده‏اند نزدیک ما سفله و رذال‏اند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگان‏اند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى نادانان‏اید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمنان‏اند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مى‏بینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکى‏ام که من همان آدمى و بشرام که شما مى‏گویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشی‏ء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نه‏ام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خوانده‏اند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ الایة.
از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید: فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیّین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگى دارند، در سراى اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگى گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته. گفته‏اند: حقیقت بندگى دو خصلت است: آن کنى که او پسندد، و آن پسندى که او کند، اى مسکین، نمرود طاغى در کافرى یک بار تیر انکار در روى ایمان زد، تو در مسلمانى بروزى چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روى احکام تقدیر زنى، صفت بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟
بندگى آنست که در کوى حقیقت کمر وفا بر میان بندى، و دست در بند شریعت دهى، که تا دست در بند مى‏بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده‏اى و راه آزادان میروى، تو بنده‏اى و مراد خداوندان میجویى، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادى و بندگى هر دو بهم نیایند.
راحت مشرّقة و رحت مغرّبا
و متى التقاء مشرّق و مغرّب‏
اینست که ربّ العالمین میگوید: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا نابیناى بحقیقت اوست که نه دیده عبرت دارد، تا از روى استدلال بآیات آفاق نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمّل کند، نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبى بیند، و بیناى بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد. که أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ باز بعین الیقین حقائق صفات بیند که أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز بحق الیقین جلال ذات بیند. که أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ علم الیقین بشرط برهانست، عین الیقین بحکم بیانست، حق الیقین بنعت عیانست، علم الیقین مؤمنان راست، عین الیقین پیغامبران راست، حق الیقین مصطفى راست (ص)، از آن است که عالمیان با خبراند و او باعیان. همه عالم صدف‏اند و او جوهر، همه عالم طفیل‏اند و او مقصود.
گرنه سبب تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب‏
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ الآیة. آورده‏اند که نوح (ع) روزى بسگى‏ برگذشت بر زبان وى برفت که: ما اقبحه، چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ. ربّ العزّة آن از وى در نگذاشت، تازیانه عتاب آمد، که اى نوح مى عیب کنى بر آفریده ما؟ اخلق انت احسن من هذا؟ نوح از سیاست این عتاب بگریست، روزگار دراز بر خود نوحه کرد، تا نام وى نوح نهادند، وحى آمد که: یا نوح کم تنوح؟ اى مسکین! نوح با درازى عمر یک بار کلمه‏اى گفت نه پسند خالق، بنگر که چه زارى کرد و چند گریست؟ پس ترا با این زلّات نهمار، و معصیت بى‏شمار، خود چه باید کرد، و حالت گویى چون بود و سرانجام بچه رسد. نوح پدر عالمیان بود، و مایه جهانیان بود، و پیر پیغامبران بود، و نواخته خداى جهان بود، با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود.
پیر طریقت گفت: الهى! کان حسرت است این دل من، مایه درد و غم است این تن من، الهى! نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همى کرد و خداى را شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وى از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستى را سزاست: مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه تعالى اذا احبّ عبدا ابتلاه، فان صبر اقتناه»
چون اللَّه تعالى بنده‏اى را دوست دارد، بلاها بدو فرستد، تا پرواى دیگرانش نبود، اگر صبر کند بر بلا، از خاصگیان حضرتش کند. نوح آن همه بار بلاى قوم خویش همى کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردى پوشد، ناچار تیر جفاى ناجوانمردان خورد، و در راه ریاضت زخمهاى زهر آلود چشد و ننالد.
در عشق تو از ملامت بى‏خبران
در جان و جگر خدنگها دارم من‏
پیر طریقت گفت: چون بنده‏اى را بدوستى خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند، نخست بار بلا بر وى نهد تا بنده رام شود در زخم بلا، پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا، پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا. چنان که بو یزید بسطامى روزى که بلایى بدو نرسیدى گفتى: بار خدایا طعام‏ بى ادام چون خورند؟ خلق مى‏پنداشتند که او طعام وابلا میخورد، خود ندانستند که و ارضا میخورد، و خود رضا میجوید که در منازل دوستى منزلى برتر از منزلت رضا نیست، و ثمره‏اى بزرگوارتر از ثمره رضا نیست. و ذلک قوله: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ یعنى و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ صالِحاً ثمود و عاد نام جدّ ایشان است همچون قریش و ربیعه و مضر نامهاى اجداد عرب، و ثمود عاد آخر است برادرزاده عاد اول، و هو ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح دو برادر دیگر داشت یکى فالغ بن عابر و هو جدّ ابراهیم (ع) دیگر قحطان بن عابر و هو ابو الیمن و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود و کان ذلک فى آخر ملک نمرود بن کنعان بن جم الملک الّذى تسمّیه العجم افریدون و نژاد این ثمود که در آن عصر بودند همچون عاد اوّل متمرّد و طاغى و کافر بودند و مسکن به وادى القرى داشتند زمینى است میان مدینه و شام و بر روى زمین تباه کارى میکردند و کفر مى‏برزیدند تا از ربّ العزّة از نسب ایشان و قبیله ایشان صالح فرستاد پیغامبرى بایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً صالح و هود را در پیغامبران عربى شمارند که ایشان از فرزندان ارم بودند و عاد و ثمود هم چنان، و ذکر انّ ولد آدم خص باللّسان العربى عند تبلبل الالسن و هم العرب الاولى الذین انقرضوا عن آخرهم.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اخلصوا العبادة للَّه دون ما سواه ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ یستوجب علیکم العبادة غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اى خلقکم من آدم و آدم خلق من تراب الارض. و قیل: انشأکم فى الارض. و قیل: انشأکم بنبات الارض. وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها یعنى و استسکنکم فیها، و عمّار الدار سکانها. و قیل: اقدرکم على العمارة و جعلکم عمّارها، باین قول اسْتَعْمَرَکُمْ مشتق از عمارت است و روا باشد که مشتق از اعمر بود فیکون استعمر و اعمر بمعنى واحد، نحو: استحیاه و احیاه اذا ترکه حیّا، و مثل ذلک استهلکه و اهلکه و استغواه و اغواه.
فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى این استغفار از پیش رفت إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ لراجیه مُجِیبٌ لداعیه، القریب و البارّ العطوف.
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا مرجوّ کسى بود که او کارى بزرگ را شاید و ازو نیکى بیوسند و مرجّا از بهر آن نام کنند، گفتند: اى صالح پیش ازین روز و این گفت که میکنى ما بتو امید داشتیم که ما را پیشرو و کارگزار و سید باشى که ترا بجوانى با عقل و زیرک و دانایى و رأى متین دیدیم و نیز ظن مى‏بردیم که بدین ما باز گردى، و این از آن گفتند که ایشان را تا آن روز مخالفت میکرد در عبادت بتان، امّا ایشان را از آن نهى نمیکرد، پس چون ایشان را نهى کرد این سخن بگفتند: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا یرید الاصنام وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ اى تهمة و حیرة مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ من عبادة اللَّه وحده مُرِیبٍ اى موجب للتّهمة، یقال: اراب فلان، اذا فعل فعلا یوجب الریبة.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این جواب ایشان است که گفتند: قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا. قوله: على بینة من ربى، اى على یقین و بصیرة من ربّى وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً اى نبوة فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ من یمنعنى من عذاب اللَّه إِنْ عَصَیْتُهُ فى تبلیغ رسالته و منعکم عن عبادة الاوثان فَما تَزِیدُونَنِی باحتجاجکم بقولکم: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر تخسیر لکم حظوظکم من رحمة اللَّه، فالتخسیر لهم، لا له، (ع) هذا کما تقول لمن تدعوه الى رشد فیابى ما تریدنى الا مضرة یعنى لنفسک. و قیل: خسّره، اى نسبه الى الخسران، اى فیما تزیدوننى غیر نسبتى ایاکم الى الخسران. و قال ابن عباس: غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر بصارتکم فى خسارتکم.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً ناقة اللَّه خوانند تعظیم را کالکعبة الّتى اضافها اللَّه تعالى الیه تشریفا و تعظیما، فقال: طَهِّرْ بَیْتِیَ و آیَةً نصب است بر حال، و العامل فیها معنى الاشارة فى هذه، مى‏گوید: اینست ناقه خدا که اللَّه شما را نمود نشانى روشن، و معجزتى ظاهر، و دلیلى قاطع بر صحت نبوّت من. و قیل: لَکُمْ آیَةً اى عبرة لانّها خرجت من صخرة صماء، و سبق شرحه فى سورة الاعراف، فَذَرُوها تَأْکُلْ من العشب فِی أَرْضِ اللَّهِ فلیس علیکم مئونتها و لا علفها، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و لا تصیبوها بعقر او نحر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ فى الدنیا اى لا تمهلون، یقال: عقر الناقة و عرقبها اذا نحرها، لانّ الناحر یعقرها اوّلا ثم ینحرها اذا وجبت.
فَعَقَرُوها فَقالَ: صالح تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اى عیشوا فى منازلکم.
و قیل: المراد بدارکم دار الدّنیا. و قیل: انّما وحّد لانّ المراد بها البلد، ذلِکَ اى ذلک الاجل الّذى اجلتکم وَعْدٌ من اللَّه غَیْرُ مَکْذُوبٍ لیس فیه کذب، اى انّ العذاب نازل بکم بعد ثلاثة ایّام حقیقة، و قیل: مکذوب مصدر کالمعقول و المحصول، یقال ما له معقول، اى عقل.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى العذاب. و قیل: امرنا بالعذاب، نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ این «واو» زائد است در این موضع تدخلها العرب مرّة و تحذفها اخرى، کقوله: وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و فتح و کسر در میم یَوْمِئِذٍ اینجا هر دو رواست، فتح قرائت کسایى است و ورش و قالون، و کسر قرائت باقى وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ یعنى نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بنعمة علیهم منّا مِنْ خِزْیِ الیوم الّذى اتاهم فى العذاب. و الخزى، العیب الّذى تظهر فضیحته و یستحیى من مثله إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ فى بطشه الْعَزِیزُ فى سلطانه لا یغلبه غالب.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل، و قیل: الصّیحة، العذاب، کما تقول: صاح فلان بفلان، اذا زجره و ردعه. و قیل: لمّا ایقنوا بالعذاب تحنّطوا و تکفّنوا و التفّوا فى الانطاع و القوا نفوسهم بالارض یقلّبون ابصارهم نحو السّماء لا یدرون من این یأتیهم العذاب، فلمّا اصبحوا فى الیوم الرّابع اتتهم صیحة من السّماء فیها صوت کلّ صاعقة و صوت کلّ شى‏ء فى الارض تقطّعت منها قلوبهم فى صدورهم فَأَصْبَحُوا فِی مساکنهم و بلادهم جاثِمِینَ میّتین صرعى، و الجثوم، السّقوط على الوجه فاماتهم اللَّه الا رجلا کان فى حرم اللَّه فمنعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه و جاء فى الخبر انّه ابو ثقیف.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها کان لم یقیموا فیها لانقطاع آثارهم بهلاکهم باجمعهم الّا ما بقى من اجسادهم الدّالة على الخزى النّازل بهم أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ قرائت حمزة و یعقوب و حفص «ثمود» بغیر تنوین، و الباقون ثمودا منوّنا. قال سیبویه: انّ ثمود قد یصرف فیجعل اسما للحىّ و لا یصرف فیجعل اسما للقبیلة أَلا بُعْداً لِثَمُودَ اى بعدا من اللَّه و رحمته ل: ثمود.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ گفته‏اند: که این فریشتگان سه کس بودند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل. سدى گفت: یازده بودند بر صورتهاى جوانان و نیکو رویان. و قیل: على صورة الاضیاف. ابن عباس گفت: جبرئیل بود و با وى دوازده فریشته دیگر آمدند و ابراهیم را بفرزند اسحاق بشارت دادند. و قیل: بشّروه بهلاک قوم لوط، و القرى المؤتفکات لخلاص ابن عمّه لوط منهم قالُوا سَلاماً سلام گفتند یعنى که: بر ابراهیم رسیدند و سلام کردند «سلام» نصب على المصدر اى سلّموا سلاما، کما یقال: کلّموا کلاما، و اعطوا عطاء و انبت نباتا، و قیل: نصب لانّه مفعول القول قال: «سلام» اى و علیکم سلام. فریشتگان سلام کردند و ابراهیم جواب داد. حمزه و کسایى «سلم» خوانند بکسر سین بى الف، و السلم هو الصلح، و المعنى نحن سلم لکم و لسنا بحرب فتمتنعوا من تناول طعامنا و هو خبر مبتداء محذوف چون فریشتگان وى را دیدند که بترسید، گفتند: آشتى و صلح، ابراهیم جواب داد که: آشتى و صلح یعنى که از یک دیگر ایمن‏ایم.
و نیز گفته‏اند که: سلم از بهر آنست که زبان ابراهیم عبرى بود و در زبان عبرى سلام نیست. و روا بود که سلم بمعنى سلام است فان السلم و السلام واحد، کما یقال: حرم و حرام و حلّ و حلال، و التقدیر، امرنا سلام، او علیکم سلام، و قرء الباقون سلام، بالالف و فتح السین، و الوجه انه جواب تسلیمهم، فقوله: سَلامٌ اى علیکم سلام فحذف الخبر، او امرنا سَلامٌ فحذف المبتدا. در خبر است که خصصنا ایّتها الامة بثلاث: بالسلام و التأمین و الصف فى الصلاة.
این خبر دلیل است که در زبان عبرى سلام نیست فَما لَبِثَ اى ما مکث ابراهیم أَنْ جاءَ اى عن أَنْ جاءَ فیکون محلّه نصبا على نزع الخافض بِعِجْلٍ حَنِیذٍ محنوذ و هو المشوىّ بالحجارة المحماة.
و قیل: حَنِیذٍ اى مشوى یقطر و دکه، من قولهم: حنذت الفرس اى جعلت علیه الجلّ حتى یقطر عرقا. و یقال: الحنیذ السمیط. و قیل: السمین، درین آیت حث است بر تعجیل مهمان دارى که رب العزة ابراهیم را بستود بآنکه زود طعام فرا پیش مهمان آورد و تعلیم است امّت احمد را بنواختن مهمانان و طعام دادن ایشان و انشد بعضهم:
رسم جرى فى الناس لیس بقاصد
حبس الجماعة لانتظار الواحد
حسن گفت فریشتگان بر صورت مهمانان در ابراهیم شدند که دانستند که ابراهیم مهمان دوست دارد، پس چون طعام فرا پیش ایشان برد ایشان نخوردند فان الملائکة لا یأکلون و لا یشربون. ابراهیم چون ایشان را دید که دست بطعام وى نمى‏بردند، بانکار فرا پیش ایشان آمد و بخود در بترسید که نباید که ایشان دشمنان‏اند یا دزدان‏اند که ببدى و ببلایى آمده‏اند، و طعام از آن نمى‏خورند تا حرمت داشت بر ایشان بطعام واجب نگردد، و آن ترس در دل میداشت پنهان، اینست که اللَّه گفت: نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یقال: نکر و انکر و استنکر بمعنى واحد وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یعنى خاف منهم خیفة فاوجسها فى نفسه یعنى اخفاها کقوله: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏ و قیل: الایجاس الادراک: اى ادرک و اجس بخوف حدث فى نفسه، چون فریشتگان ابراهیم را دیدند که بترسید گفتند: لا تَخَفْ مترس که ما فریشتگانیم. ابراهیم را ترس بیفزود که اگر فریشتگان‏اند نباید که عذاب را آمده‏اند بمن و بقوم من، که فریشتگان آن گه چون بزمین آمدندید عذاب را آمدندید چنان که اللَّه گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعذاب فریشتگان گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ مترس که ما را با هلاک قوم لوط فرستاده‏اند، همانست که جایى دیگر گفت: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ. و جاء فى الخبر ان ابراهیم (ع) قال لهم: الا تأکلون؟ قالوا: یا ابراهیم لا نطعمه الا بثمن، قال ابراهیم: فانّ ثمنه ان تسمّوا اللَّه علیه فى اوّله و تحمدوا اللَّه فى آخره، فنظر جبرئیل الى میکائیل فقال: حق لهذا ان یتخذه ربه خلیلا.
وَ امْرَأَتُهُ و هى سارة بنت هاران بن ناحور بن شاروع بن ارغواء بن فالغ و هى ابنة عم ابراهیم قائِمَةٌ من وراء الستر تسمع کلام الرّسل و کلام ابراهیم فَضَحِکَتْ لانها کانت قالت لابراهیم اضمم لوطا ابن اخیک الیک فانى اعلم انه سینزل بهولاء القوم العذاب فضحکت سرورا لما اتى الامر على ما توهمته.
سارة با ابراهیم گفته بود که برادر زاده خود را لوط واپناه خود گیر و از میان آن قوم بیرون آر که من مى‏پندارم که ایشان را عذاب رسد، پس چون آن فریشتگان آمدند و خبر دادند که ما بعذاب قوم لوط آمده‏ایم ساره در پس پرده ایستاده بود و گوش فرا سخن ایشان داشته چون آن سخن بشنید بخندید بشادى، آن گه آنچه وى گفته بود فرا ابراهیم راست آمد و درست. و گفته‏اند: قائِمَةٌ آنست که ساره بخدمت مهمانان ایستاده بود و ابراهیم با ایشان نشسته و در آن وقت زنان در حجاب نبودند و ایستادن ایشان بخدمت مهمانان عیب نمى‏داشتند کعادة الاعراب و نازلة البوادى و الصحراء. پس چون فریشتگان طعام نمى‏خوردند وى بخندید بتعجب، که این شگفت کارى است که ما بنفس خویش خدمت مهمانان‏ کنیم و ایشان طعام نخورند و پیش از آن ندیده بودند که مهمانان طعام نخوردند، و گفته‏اند: آن ساعت که گوساله بریان کرده در پیش نهادند جبرئیل پرّ خویش بوى فرو آورد و دعا کرد تا اللَّه تعالى آن را زنده کرد و برخاست و در رفتن ایستاد ساره آن کار شگفت داشت بخندید. و اصح الاقوال آنست که آن تبسم و شادى وى ببشارت فرزند بود به پیرانه سر، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى فبشرناها باسحق، فضحکت تعجبا من ان یکون من شیخین کبیرین ولد. و یقال: الضحک خاصة للانسان اذا رأى العجیب البدیع حصل من مادة البدن هیئة الضحک و گفته‏اند: فَضَحِکَتْ اى حاضت یعنى رأت امارة ذلک بعد البشارة او قبلها، و هذا قول مجاهد و عکرمة تقول العرب: ضحکت الارنب اى حاضت.
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ انما خصت بالبشارة جزاء على خدمتها للضیف. و قیل: لان النّساء اعظم سرورا بالولد من الرجال، و قیل: لان ساره لم یکن لها ولد و کان ل: ابراهیم ولد و هو اسماعیل (ع). و گفته‏اند: بشارت دادن فریشتگان ساره را آن بود که گفتند: ایّتها الضاحکة ستلدین غلاما، و مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ اى و بعد بشارة اسحاق ب: یعقوب. شامى و حمزه و حفص «یعقوب» بنصب خوانند بر تقدیر فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب من وراء اسحاق اى من بعد اسحاق و موضعه الجر الا انه لا ینصرف فیکون فى حال الجر مفتوحا و قیل: انتصابه بفعل مضمر و التقدیر فبشرناها ب: اسحاق و وهبنا لها یعقوب، باقى یعقوب برفع خوانند و هو مرفوع بالابتداء و خبره من وراء اسحاق مقدم علیه فیکون المعنى: فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب یحدث لها من وراء اسحاق، قال: ابن عباس و الشعبى و جماعة من المفسرین و اهل اللغة: الوراء ولد الولد تقول العرب: هذا ابنى من الوراء: اى ابن ابنى. یقول بشرناها بانها تعیش الى ان ترى ولد ولدها فکانت سن ابراهیم یومئذ مائة سنة و ساره اصغر منه بسنة.
قالَتْ یا وَیْلَتى‏ نداء ندبة و هو ایذان بورود الامر الفظیع أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ همانست که جایى دیگر گفت: فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ دست بر وى همیزد چنان که عادت زنان باشد بوقت تعجب که چیزى شگفت بینند یا شنوند، میگفت: من فرزند چون زایم و من پیر زن، سال من به نود و نه رسیده و این که شوى منست سالش بصد رسیده. و قیل: انّها ابنة تسعین سنة و هو ابن مائة و عشرین سنة، وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً نصب على الحال اى ما تذکرون من ولادتى على کبر سنّ ابرهیم و ترکه غشیان النساء لشى‏ء عجیب، استبعاد و استنکار وى از جهت عرف و عادت بود نه از جهت انکار قدرت حق جلّ جلاله.
آن گه فریشتگان گفتند: أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟ استفهام است بمعنى تنبیه، و امر اللَّه حکمه و قضاؤه رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ این دعائى است که فریشتگان گفتند خاندان ابراهیم را، و این دعا در شریعت مصطفى (ص) بماند تا آخر الابد تا در تشهد نماز میگویند «کما صلیت و بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم» و آن برکات نبوّت است در خاندان ابراهیم که هر چه پیغامبران بودند بعد از ابراهیم از نسل اسحاق و اسماعیل بودند. قیل: انّما وحد الرحمة لان الرحمة مصدر فصلحت للجمع البرکة لان المراد به بقاء کلّ خیر إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ اى محمود على کل نعمة، مجید ذو مجد و ثناء. و قیل: مَجِیدٌ اى کریم جواد یکثر الخیر من قبله و المجد نیل الشّرف، یقال: مجد فهو ماجد و مجد فهو مجید.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ اى الفزع وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ بالولد، البشرى البشارة مصدر کالرّجعى یُجادِلُنا اى اخذ یجادلنا فحذف للدّلالة علیه، و المعنى: یجادل رسلنا. این مجادله آن بود که چون فریشتگان گفتند: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ابراهیم گفت با فریشتگان: أ رأیتم ان کان فیها خمسون من المسلمین أ تهلکونهم؟ قالوا: لا، قال: اربعون؟ قالوا لا، قال: عشرة؟ قالوا: لا، حتّى بلغ الواحد قالوا: لا، قال: إِنَّ فِیها لُوطاً و هو مؤمن، قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها الایة. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ اى رزین عاقل وقور أَوَّاهٌ یعنى رحیم مُنِیبٌ اى راجع الى الطّاعة «حلیم» در قرآن، ابراهیم راست و پسر او را و یحیى را آنجا که گفت: وَ سَیِّداً یعنى حلیما و مصطفى (ص) یوسف را گفت: ان کان لحلیما ذا اناة.
پس فریشتگان گفتند: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا الجدال و دع الخصومة فى امرهم إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ باهلاکهم وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ غیر مصروف عنهم بشفاعة و لا غیرها، یروى انّ ابراهیم لمّا جاءته الملائکة کان یعمل فى ارض له فکلّما عمل دیرة من الدّیار غرز بالّة و صلّى. فقالت الملائکة: حقیق على اللَّه ان یتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روى نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزى میکرد، لوط در ایشان نگرست قومى را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهاى نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وى قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِی‏ءَ بِهِمْ اى ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئى، نظیره: سررته فسرّ. مدنى و شامى و کسایى و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الى الاصل فانّ اصله سوى بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الى السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الى الذرع على عادة العرب فى وصف القادر على الشی‏ء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب على التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ اى ثقیل و شدید فى الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد.
گفته‏اند لوط چون فریشتگان دید بترسید، هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت: شما که باشید، ایشان گفتند ما مهمانان‏ایم، لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانى کند، و رب العزة با فریشتگان گفته که: لا تهلکوهم حتى یشهد علیهم لوط اربع شهادات، براه در چون مى‏آمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة، بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها؟ گفتند: و ما امرهم؟
و کار و خبر ایشان چیست و در چه‏اند ایشان؟ لوط گفت: اشهد باللّه انها لشرّ قریة فى الارض عملا، چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهى بداد ببدى و پلیدکارى تا مستوجب عقوبت گشتند، پس همى رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعى رسیده‏اند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روى‏تر و زیباتر ندیده‏ام. اینست معنى آن که رب العزة گفت فَخانَتاهُما خیانت وى این بود که مهمانان را بقوم مى‏سپرد نه آنکه از وى فجور مى‏آمد که در خبر است که: ما فجرت امرأة نبى قط.
قوم لوط چون آن خبر شنیدند بشتاب آمدند، فذلک قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ اى لطلب الفاحشة منهم. و الاهراع، الاسراع مع رعدة. و قیل: هو السوق العنیف و جاء على لفظ المجهول، کقولهم: عنیت بکذا.
و قیل: کان یسوق بعضهم بعضا و یحث بعضهم بعضا. وَ مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجى‏ء الملائکة کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ، کنایة عن اتیان الذکران. و قیل: کانوا تأتون النساء فى ادبارهنّ، و المعنى الفوا الفاحشة فجهروا بها و لم یستحیوا منها. و قیل: کانوا یتضارطون فى المجالس و یتنابزون بالالقاب و یتصافعون.
قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی یعنى بنات صلبه و هما اثنتان زعورا و ریسا، تزویج دختران خود بر ایشان عرضه کرد، یعنى ان اسلمتم زوّجتکم هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ اى هن احلّ لکم، میگوید: اگر مسلمان شوید ایشان را بزنى بشما دهم که شما را ایشان حلال‏تر باشند و تزویج ایشان پاک‏تر و بپرهیزگارى نزدیک‏تر، و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ و گفته‏اند: روا باشد، که در آن عصر نکاح میان کافر و مسلمان روا بود چنان که در عصر رسول خدا پیش از وحى، که از دختران خویش یکى بزنى به عتبة بن ابى لهب داد و یکى به ابو العاص بن الربیع و ایشان هر دو کافر بودند همچنین رؤساى قوم لوط دختران وى را پیش از آن حال به زنى میخواستند و لوط اجابت نمى‏کرد تا آن ساعت که کار بر وى تنگ شد گفت: اسعفکم بما کنتم تطلبون. یعنى آنچه تا اکنون نمى‏کردم اکنون مى‏کنم و دختران را بزنى بشما مى‏دهم. مجاهد گفت: بنات امّة میخواهد نه بنات صلب، و کل نبى ابو امّته، و منه قراءة من قرأ: النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ هو ابوهم و ازواجه امهاتهم، فان قیل: فاى طهارة فى نکاح الرجال حتى قال لبناته هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، قیل: هذا لیس بالف زیادة الفعل کقولهم: فلان غنى و فلان اغنى منه و انما هو الف التفضیل و هو سائغ فى کلام العرب، کقولنا: و اللَّه اکبر، و ما کابر اللَّه احد حتى یکون هو اکبر منه، و قد یقول الرجل لولده، الاعز و لیس له ولد غیره. و منه‏ قول النبى (ص) فى جواب ابى سفیان، قل یا عمر اللَّه اعلى و اجلّ، لما قال: اعل هبل. و لم یکن هبل قطّ عالیا.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی اى لا تذلّونى و لا تشوّرونى فیهم، من الخزایة و هو الاستحیاء. و قیل: لا تفضحونى فیهم لانّهم اذا هجموا على اضیافه بالمکروه لحقته الفضیحة. و قوله: فِی ضَیْفِی یعنى فى اضیافى، یقال: هذا ضیفى و هؤلاء ضیفى، أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ اى صالح سدید یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر، استفهام بمعنى الانکار.
«قالوا لقد علمت یا لوط ما لنا فى بناتک من حق» حق اینجا بمعنى حاجت است اى لا حاجة لنا فى بناتک. و قیل: معناه بناتک لن لنا بازواج فیکون لنا فیهن حقّ، وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ یعنى اتیان الذکور.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً این لَوْ بمعنى لیت است، اى لیتنى کان لى فیکم عشیرة تحمینى و تنصرنى. و قیل: معناه لو قدرت على دفعکم ببدنى و قوّتى او انضمّ و ارجع الى عشیرة منیعة ینصروننى لدفعتکم، فحذف الجواب لدلالة الکلام علیه، قال زید بن ثابت: لو کان ل: لوط مثل رهط شعیب لجاهد بهم، و عن ابن عباس قال: ما بعث اللَّه بعد هذه الکلمة من لوط، نبیا الا فى عزّ و ثروة و عشیرة و منعة من قومه.
أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ
قال النبى (ص) عند قراءة هذه الایة: رحم اللَّه اخى لوطا لقد کان یأوى الى رکن شدید، یعنى الى اللَّه عز و جلّ، و نصره.
و گفته‏اند که: لوط این سخن با قوم خویش از پس دیوار و در میگفت که در سراى بایشان در بسته بود، و ایشان آهنگ آن کردند که بدیوار بر آیند فریشتگان چون دیدند، که لوط اندوهگن است بسبب ایشان، و در رنج و مشقت، گفتند: یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بمکروه لانّا نحول بینهم و بین ذلک فهوّن علیک، یا لوط کار آسانتر از آن است که تو مى‏پندارى، ما رسولان خداوند توایم، آمده‏ایم تا ایشان را هلاک کنیم، در سراى باز نه تا در آیند، و آن گه عجایب قهر و بطش حق بین بایشان، لوط چون سخن ایشان بشنید در سراى باز نهاد و ایشان در آمدند، جبرئیل پر خویش بر روى ایشان زد همه نابینا گشتند، هیچ کس را نمى‏دیدند و راه فرا در نمى‏بردند، همى گفتند: «النجا النجا» فانّ فى بیت لوط سحرة سحرونا. آن گه لوط را تهدید دادند که تو جادوان را بخانه آورده‏اى چون خویشتن، و آن گه مى‏گویى که مهمان‏اند، کما انت یا لوط حتى یصبح، تا بامداد که بر ما روشن شود بینى که با تو چه کنیم، ازینجا گفت لوط: متى موعد هلاکهم؟ قالوا: الصبح، فقال: ارید اسرع من ذلک لو اهلکتموهم الآن. فقالوا: أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
آن گه جبرئیل گفت: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ قرأ مکى و مدنى فَأَسْرِ موصولة الالف و قرأ الباقون فأسر مقطوعة الالف، و الوصل و القطع لغتان، یقال: سریت و اسریت اذا سرت لیلا، و نطق القرآن بهما. قال اللَّه تعالى: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا، و قال: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ قوله: بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ القطع و القطیع هوى من اللیل، فریشتگان گفتند: اى لوط اهل و مال و مواشى خویش بشب بیرون بر، یک نیمه شب گذشته، شو ب: صارعوا، دهى بود بچهار فرسنگى سدوم وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ اى لا یتخلّف منکم احد، و قیل: لا ینظر الى ما ورائه. و قیل: لا یلتفت الى ماله هناک، اى لا یبال به إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ مکى و ابو عمرو بالرفع، و الباقون بالنصب، فمن رفع فعلى البدل من احد على ان یکون الاستثناء من الالتفات لا من الاسراء و تکون المرأة مخرجة ملتفتة اى ناظرة الى ورائها، فالاستثناء على هذا لیس من الموجب فلذلک رفعت امرأتک، کما تقول: ما جاءنی احد الا زید. و من نصب فعلى انه مستثنى من قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ فالاستثناء على هذا من الموجب فلذلک صار نصبا، کما تقول: قام القوم الا زیدا، و المعنى «فاسر باهلک الا امرأتک» فیکون لوط مامورا بان لا یخرج امرأته لانّها کافرة، قیل: نهوا عن الالتفات فخالفت المرأة فالتفت فجاء حجر من السماء فقتلها.
إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ یعنى ان المرأة تهلک کما یهلک القوم «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ» اى موعد هلاکهم وقت الصّبح، فقال لوط: ارید اعجل من ذلک، فقالوا أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ اى الوقت الذى امرنا فیه باهلاکهم قریب و هو اول الفجر.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى قضاؤنا فیهم بالهلاک و بلغ الکتاب اجله جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها میگوید: چون حکم و قضاى ما که در ازل کردیم بایشان رسید، و هنگام هلاک ایشان آمد، جبرئیل را فرمودیم تا پر خویش زیر چهار شارستان ایشان فرو کرد: سدوم و عامورا و داذوما و صبوائیم و هى المؤتفکات، و آن را از قعر زمین برآورد و بعنان آسمان برد چنان که اهل آسمان بانگ سگ و خروه مى‏شنیدند، در گردانید و زیر آن زبر کرد.
روى انّ النبى (ص) قال ل: جبرئیل انّ اللَّه تعالى سمّاک باسماء ففسرها لى، قال اللَّه تعالى فى وصفک: ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ فاخبرنى عن قوّتک. فقال: یا محمد رفعت قرى قوم لوط من تخوم الارض على جناحى فى الهواء حتى سمعت ملائکة السماء اصواتهم و اصوات الدیکة ثم قلبتها ظهرا لبطن. قال: فاخبرنى عن قوله: مُطاعٍ قال ان رضوان خازن الجنان و مالکا خازن النیران متى کلّفتهما فتح ابواب الجنّة و النّار فتحاهما لى. قال: فاخبرنى عن قوله: «امین» قال: انّ اللَّه عز و جلّ انزل من السماء مائة و اربعة کتب على انبیائه لم یاتمن علیها غیرى.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها یعنى على المدن. و قیل: على شذّاذها و مسافریها، میگوید: سنگ باران کردیم بر مسافران قوم لوط ایشان که در وقت عذاب بغربت بودند آنجا که بودند سنگ بارید بر سر ایشان تا هلاک شدند. مجاهد گفت: مردى از ایشان در حرم مکه بود ببازرگانى، قال: فجاء حجر لیصیبه فى الحرم، فقامت الیه ملائکة الحرم، فقالوا: للحجر ارجع من حیث جئت فانّ الرجل فى حرم اللَّه فخرج الحجر فوقف خارجا من الحرم اربعین یوما بین السماء و الارض حتّى قضى الرجل تجارته، فلمّا خرج اصابه الحجر خارجا من الحرم. و عن مقاتل عن ابى نضرة عن ابى سعید قال: من عمل ذلک من قوم لوط انما کانوا ثلاثین رجلا و نیفا لا یبلغون الاربعین فاهلکهم اللَّه عز و جلّ جمیعا، یؤید ذلک‏
قول النبى (ص): لتأمرن و لتنهون عن المنکر او لیعمنّکم العقوبة.
و عن ابى بکر بن عیاش قال: سألت ابا جعفر اعذّب اللَّه نساء قوم لوط بعمل رجالهم؟ فقال: اللَّه تعالى اعدل من ذلک استغنى الرجال بالرجال و النّساء بالنّساء.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً اى جعلنا الحجارة بدل المطر حتى اهلکهم من آخرهم مِنْ سِجِّیلٍ ابن عباس گفت: سِجِّیلٍ پارسى معرّب است یعنى سنگ و گل، بدلیل قوله: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ سنگها بود در دیدار گل و در تا شش سنگ سخت، و گفته‏اند: سِجِّیلٍ سجّین است فابدلت نونه لاما و سجّین جهنم است یعنى امطرنا علیها حجارة من جهنّم. ابن زید گفت: السّجیل اسم للسماء الدنیا، عکرمه گفت: بحر معلّق بین الارض و السماء منه انزلت الحجارة، و قیل: سجّیل فعیل من اسجلته، اذا ارسلته فکانها مرسلة علیهم. و قیل: حجارة من مثل السّجل فى الارسال، و السجل الدلو. و قیل: من سجّیل کقولک: من سجل اى مما کتب لهم، و المعنى انها حجارة ممّا کتب اللَّه ان یعذّبهم بها مَنْضُودٍ نضد بعضه على بعض حتى صار حجرا، یقال: نضدت اللبن اذا جعلت بعضه على بعض. و قیل: مَنْضُودٍ اى مصفوف فى تتابع یتلوا بعضه بعضا کالمطر قطرة بعد قطرة مُسَوَّمَةً اى معلمة ببیاض و حمزة. یقال: سوّمت الشی‏ء اذا اعلمته. و قیل: مُسَوَّمَةً بعلامة یعلم بها انّها لیست من حجارة اهل الدنیا و یعلم بسیماها انها مما عذّب اللَّه عز و جل به. و قیل: مکتوب علیها اسم من اهلک بها عند ربّک فى خزائنه و فى علمه. وهب منبه گفت: آتش و کبریت بود که بر ایشان بارانیدند. آن گه ربّ العزة کفار مکه را باین عذاب و این عقوبت بیم داد گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ اى لیست هذه الحجارة و العذاب عن مکذّبیک ببعید، ان اصرّوا على ذلک. و قیل: ما هى ممّن عمل، عمل قوم لوط ببعید.
قال انس بن مالک: سأل رسول اللَّه (ص) جبرئیل عن قوله: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ فقال یعنى عن ظالمى امتک ما من ظالم منهم الا و هو بعرض حجر یسقط من ساعة الى ساعة.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ یعنى و ارسلنا الى اهل مدین فحذف اهل و اقیم مدین مقامه.
مدین نام آن زمین است که شعیب آنجا مسکن داشت نزدیک طور است: و قیل: هى اسم للقبیلة. و قیل: اسم لقریة بناها ابن ل: ابراهیم (ع)، اسمه مدین فسمّیت به و شعیب صهر موسى است، شعیب بن یثرون بن بویب بن مدین بن ابراهیم. قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ اى المکیل بالمکیال و الموزون بالمیزان، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ اى فى نعمة و خصب و سعة یعنى فاىّ حاجة بکم‏ الى التّطفیف مع ما انعم اللَّه سبحانه علیکم من المال و رخص السّعر، وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ یعنى یوم یحیط عذابه بکم. قیل: هو غلاء السّعر. و قیل: اراد به القیامة.
روى عکرمة عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «یا معشر التّجار انّکم قد ولیتم امرا اهلکت فیه الامم السّالفة المکیال و المیزان».
و روى طاوس عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین.
و قال (ص): «ما نقص قوم المکیال و المیزان الّا سلّط اللَّه علیهم الجوع.
وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ انّ الوفاء تمام الحقّ و الایفاء اتمامه. یقول: اجعلوها وافیة. بِالْقِسْطِ اى بالعدل مصدر امیت فعله و الفعل منه بالزّیادة.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اى حقوقهم ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القائف و النّخاس و الخرّاص و صاحب القبّان و المسّاح و الذرّاع و المحصى. میگوید: هیچ چیز از حقوق مردمان مکاهید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى و العیث اشدّ الفساد، یقال: عاث یعیث و عثى یعثى واحد.
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اى ما ابقى اللَّه لکم بعد ایفاء الکیل و الوزن خیر لکم من التّطفیف لانّ اللَّه تعالى یجعل فیه البرکة. و قیل: طاعة اللَّه خیر لکم لانّ ثوابها یبقى ابدا. و قیل: رزق اللَّه و رحمة اللَّه، من قوله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏. قال ابن زید: الهلاک فى العذاب، و البقیّة فى الرّحمة، یعنى اذا اطعتم فبقیتم خیر من ان عصیتم فهلکتم إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ شرط الایمان لانّهم انّما یعرفون صحة ما یقول اذا کانوا مؤمنین. وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اى لم اومر بقتالکم و اکراهکم على الایمان ما علىّ الّا البلاغ و قد بلغت، و قیل: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ یحفظ علیکم نعمکم فاحفظوها بترک المعصیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الى ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنى را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهى باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفته‏اند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جاى دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنى آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستى و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فى خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما راى خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فى ضلال مبین اى فى غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوى هر روز زیاده‏تر میدیدند، و یعقوب را خواهرى بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وى بگفت وى بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوى داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنى دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضى مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنى: ابعدوه عن ارض ابیه الى ارض بعیدة عنه، و تقدیره فى ارض، بحذف الجار و تعدّى الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» اى یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهاى دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گوینده‏اى از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قوى‏تر برأى، و گفته‏اند یهودا بود که از همه عاقل‏تر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کارى عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنى «فى غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجى یا چون طاقى که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خوانده‏اند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهى است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهى است بر سه فرسنگى منزل یعقوب چاهى تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» اى یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشی‏ء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فى الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتى.
قومى گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومى گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا على یوسف ان ترسله معنا» اى لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الى الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولى مرفوعة فادغمت فى الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع على الخبر و لیس بجزم على النّهى.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فى اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فى الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وى را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند اى پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه اى؟! و چرا ترسى و او را با ما بصحرا نفرستى؟ چنین برادرى خوب روى بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازى کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان‏ و دوست دار و بر وى مشفق و مهربان باشیم.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکى و شامى و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنى نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فى ماله اذا انعم فیه و انفقه فى نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمى قیل لابى عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنى یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنى نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء اى نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنى الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
و در خبر است از مصطفى (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنى یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّى اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
و یعقوب از بهر آن مى‏گفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادى و ده گرگ بقصد وى گرد وى در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وى بودند آن روز که قصد قتل وى کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
ثم قالوا یا نبى اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتى یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فى بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنى معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنىّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادى میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موى وى بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وى پوشانید و کمر اسحاق بر میان وى بست و عصا بدست وى داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوى اللَّه و بحبیبى یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّه‏اى بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادى بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوى داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وى غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسى گفتى هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وى شدند، یوسف پاره‏اى برفت، رنجور گشت گفت اى برادران تشنه‏ام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زارى کرد و از پس ایشان همى دوید، عرق از پیشانى گشاده و اشک از دیده روان و پاى آبله کرده همى گوید اى برادران اى آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همى شنیدند و او را هم چنان بتشنگى و گرسنگى و رنج همى داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وى مشفق گشت، سر وى در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت اى برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منى، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینان‏ام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کى دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت اى پدر از حال من خبر ندارى و ندانى که بر من چه مى‏رود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنى و کار وى بجایى رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روى نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهى دیده‏ام درین وادى او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذرى فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وى است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وى رضا دادند و راى وى موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وى برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وى را نشانى بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علىّ قمیصى اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوى نرسید، و در میان آب سنگى بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وى از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان‏ و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخى این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزى غریبى را بینى تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وى مساعدت کن و لطف و مهربانى نماى، اى یهودا و چون بخانه باز روى برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفته‏اند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان مى‏شنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندى رسد که اندوه آن بعضى بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانى بى نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضى بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
و گفته‏اند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوى وى تعویذى بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وى بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود مى‏افکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وى و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفته‏اند بهى از بهشت بیاورد و بوى داد تا بخورد. و گفته‏اند که ربّ العزّه بوى فریشته‏اى فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهى بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفته‏اند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد ترى مکانى، و تعرف حالى، و لا یخفى علیک شى‏ء من امرى فریشتگان آسمان آواز وى بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبىّ، و اما الدّعاء فدعاء نبىّ، فاوحى اللَّه الیهم: ملائکتى هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همى آمد و او را طعام همى داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فى هذا الجبّ؟
قال اخوتى لابى، قال و لم؟ قال حسدونى بمنزلتى من ابى، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوى یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حىّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشته‏اى آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، اى عزموا على ان یجعلوه فى غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنى فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، اى نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحى ها هنا وحى الهام.
معنى آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنى در مصر از آنچه امروز مى‏رود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فى قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، اى لا یعرفونک، یعنى که تو ایشان را مى‏گویى: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحى شود، اى اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحى.
روى عن الحسن قال: القى یوسف فى الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فى العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القى فى الجبّ کان ابن اثنتى عشرة سنة.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغاله‏اى بکشند و پیراهن یوسف بخون وى آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زارى‏کنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفته‏اند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فى العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فى الاعتذار فلا تقدر على اتمامه و در شواذ خوانده‏اند «عشاء» بضم عین، معنى آنست که از اشک فرا نمى‏دیدند که مى‏گریستند. و گفته‏اند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنى را: یکى آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکى و بى گناهى یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روى اصلاح کار نمى‏دیدند. یعقوب چون زارى و فزع ایشان شنید از جاى برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنى و این یوسف؟ چه رسید شما را اى پسران و یوسف کجا است؟
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» اى نتسابق، یعنى یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه‏
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنى فسبقنى، فقال یا عائشة هذه بتلک.
و عن الزهرى قال: کانوا یستبقون على عهد رسول اللَّه (ص) على الخیل و الإبل و الرجال على اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفته‏اند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمى‏ است و مصطفى (ص) گفته: الرّمى سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمى ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد على الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمى.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمى و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فى روایة: قال کلّ شى‏ء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
و روى انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند اى پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق مى‏بردیم و تیر مى‏انداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنى مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» اى یصدق المؤمنین، جایى دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» اى لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنى لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فى یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
«وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» اى ذى کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ مى‏گوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وى پاره کردى، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنى و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وى آمد، دانست‏ که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ مى‏گویند، و آن پیراهن بر وى خود مى‏نهاد و مى‏بوئید و مى‏گفت: ما هذا بریح دم ابنى فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» اى زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنى فصبرى صبر جمیل لا شکوى فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف اى استعین باللَّه على احتمال ما تصفون.
قال الشعبى لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القى على وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روى انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذى افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الى السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لى دعوة او رحمت لى عبرة فانطلق لى هذا الذّئب حتّى یکلّمنى فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبى اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنى بحبیبى و قرة عینى و اورثتنى حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبىّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» لمّا قال یوسف (ع) ذلک لیعلم انّى لم اخنه بالغیب. قال له جبرئیل و لا حین هممت بها یا یوسف: و ما ابرّئ نفسى اى ما أزکّی نفسى عن الهمّ، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اى انّ نفوس بنى آدم تأمرهم بما تهوى و ان لم یکن فیه رضى اللَّه. فانّى لا ابرّئ نفسى من ذلک و ان کنت لا اطاوعها، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اى الّا رحمة ربّى: یعنى کلّ نفس تأمر صاحبها هواها الّا ما ادرکته رحمة اللَّه فدفعته. و قیل المعنى لکن من رحمة اللَّه عصمه ممّا تأمره به نفسه.
معنى این کلمات آنست که نفس آدمى ببدى فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمى‏دارم که آن در طبع بشرى سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعى عزم نکردم.
آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالى بر وى رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتى مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک اى الاقرار على نفسى لیعلم یوسف انّى لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدى کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وى خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وى او را معلوم شد و عذر وى ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسى من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشى داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهاى نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهرى زندانیان خبرهاى اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سراى ملک کرد، چون بدر سراى ملک رسید بایستاد و گفت: حسبى ربّى من دنیاى، حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سراى ملک شد گفت: اللّهم انّى اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربى، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّى اسماعیل، آن گه او را بعبرانى دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم.
و گفته‏اند که ملک زبانها و لغتهاى بسیار دانست، به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وى سخن گفت هم بآن زبان جواب وى میداد، ملک را آن خوش آمد و از وى بپسندید و یوسف را آن وقت سى سال از عمر گذشته بود، ملک با ندیمان و نزدیکان خود مى‏نگرد و مى‏گوید: جوانى بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکى و دانایى عجبست و طرفه‏تر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد! آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم، یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اوّل تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وى روشن کرد، ملک گفت اکنون رأى تو اى صدّیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست؟ یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرماى تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهاى قوت همه در خوشه‏ها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف. و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روى بتو نهند، چنانک خود خواهى توانى فروختن و از آن گنجهاى عظیم توان نهادن، ملک گفت: و من لى بهذا و من بجمعه؟
فقال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ» اى ولّنى امر خزائن مصر یعنى خزائن الطّعام المدّخرة للقحط، «إِنِّی حَفِیظٌ» احفظ ما یجب حفظه، «عَلِیمٌ» اعلم المواضع الّتى یجب ان توضع الاموال فیها. قال الزجاج انّما سأل ذلک لانّ الانبیاء علیهم السلام بعثوا لاقامة الحق و وضع الاشیاء مواضعها فعلم انّه لا یقوم احد بذلک مثله و لا احد اقوم منه بمصلحة النّاس فاراد الصّلاح و الثّواب. یوسف دانست که در روزگار قحط مصالح مردمان چنانک وى نگه دارد هیچ کس نگه ندارد، از بهر آن گفت: «اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و قیل هذه الایة حجّة فى نظریّة النفس بالحق عند الحاجة الیها و لا یکون من التزکیة المنهىّ عنها، بقوله «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ». درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم، فقال الملک «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ» اى اجابه الى ملتمسه، مکین اى ذو مکانة و منزلة، امین مأمون قد عرفنا امانتک و براءتک، و قیل امین آمن لا تخاف العواقب فمر لی بما هدیت الیه و اشرت به.
عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اجعلنى على خزائن الارض لاستعمله من ساعته و لکنّه اخّر ذلک سنة فاقام فى بیته عنده سنة مع الملک».
پس از آنک این سخن میان ایشان برفت یوسف یک سال در خانه ملک مى‏بود، عزیز و مکرّم و محترم و ملک مى‏گفت تو از خاصگیان و مقرّبان منى، در مملکت من هیچیز از تو دریغ نیست و هر چه انواع اکرام و احسانست ترا مبذولست مگر آنک با تو طعام نخورم. یوسف گفت چرا نخورى با من طعام؟ گفت از بهر آنک بنده بوده‏اى، یوسف گفت من سزاوارترم که از تو ننگ دارم که من پسر یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم‏ام، و مقصود ملک آن بود تا بحقیقت بداند که وى کیست. چون بدانست با وى طعام خورد و اکرامهاى عظیم کرد.
ابن عباس گفت چون آن یک سال بسر آمد ملک بفرمود تا شهر را آیین بستند و سراى ملک بیاراستند و تخت زرّین بجواهر مرصّع کرده بنهادند و یوسف را بر تخت نشاند بعد از آنک وى را خلعت گرانمایه پوشانید و تاج بر سر نهاد و مملکت مصر بوى تسلیم کرد و امیران و سرهنگان و سروران لشکر همه را بخدمت وى بداشت و اظفیر را معزول کرد و یوسف را بجاى وى بنشاند و بر آنچ او داشت بسیار بیفزود. چون روزى چند برآمد اظفیر بمرد و ملک زلیخا را بزنى بیوسف داد، آن گه ملک مصر بوى راست شد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ».
بروایتى دیگر گفته‏اند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالى که داشت از دست وى بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشى بر وى پیدا شده و با این همه هنوز بت مى‏پرستید، آخر روزى در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روى با آن بت خویش کرد گفت اى بتى که نه سود کنى نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخداى یوسف ایمان آوردم.
آن گه بت را بر زمین زد و روى بآسمان کرد، گفت: اى خداى یوسف اگر عاصى‏ مى‏پذیرى اینک آمدم بپذیر، و اگر معیوبان را مینوازى منم معیوب بنواز، ور بیچارگان را چاره میکنى منم درمانده و بیچاره چاره من بساز، اى خداى یوسف دانى که بجمال بسى کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسى آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشى و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر، بار خدایا بر من ببخشاى و یوسف را بمن نماى که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم. زلیخا این تضرع و زارى بر درگاه عزّت همى‏کرد و یوسف آنجا که بود تقاضاى دیدار زلیخا از دلش سر برمى‏زد. اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت، با خود همى‏گفت کاشکى بدانستمى که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وى خللى است من با وى احسان کردمى و فساد معیشت وى بصلاح باز آوردمى که او را بر من حقهاست. و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف، زلیخا را ندیده بود. یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزّه کنم، بظاهر تنزّه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرّف همیکرد، بهر کویى که همى‏رسید از احوال درویشان همى‏پرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید، آخر بسر کوى زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همى‏گذرد بسر کوى آمده و انتظار رسیدن وى مى‏کرد، چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته، یوسف آنجا توقف کرد، زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وى بردند، حوادث روزگار در وى اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته، شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده. یوسف که وى را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وى ساعتى بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همى‏شنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همى‏مالید و مى‏گفت سبحان الّذى اعزّ العبید بعزّ الطّاعة و اذلّ الملوک بذلّ المعصیة.
آن گه گفت اى یوسف مرا بسراى خود خوان که با تو حدیثى دارم، یوسف فرمود تا او را بسراى بردند و خود برآمد و بسراى آمد، زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت اى یوسف از خاندان نبوّت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود، اى یوسف اوّل بدانک من ایمان آورده‏ام بیگانگى خداى آسمان و کردگار جهانیان، او را یکتا و یگانه دانم بى شریک و بى انباز و بى نظیر و بى نیاز، از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملّت اسلام گزیدم و پسندیدم، اکنون بتو سه حاجت دارم: یکى آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمى و بنزدیک وى پایگاه بلند دارى از من بوى شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد، یوسف زبان تضرّع بگشاد و دعا کرد گفت: الهى بحقّ محمّد و آله ان تردّ على هذه الضّعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند النّاس. زلیخا گفت یا یوسف الحمد للَّه که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانى کرد. یوسف گفت دیگر حاجت چیست؟ زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد، یوسف رداء خود بر وى افکند و دعا کرد، زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید. حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنى بخواه، سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرئیل آمد و گفت ملک جلّ جلاله مى گوید: زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمى‏رسید، اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد، حاجت وى روا کن، یوسف بفرمان اللَّه تعالى او را بزنى بخواست، چون بهم رسیدند یوسف گفت: أ لیس هذا خیرا ممّا کنت تریدین؟ فقالت ایّها الصدّیق لا تلمنى فانّى کنت امرأة حسناء ناعمة کما ترى فى ملک و دنیا و کان صاحبى لا یأتى النّساء و کنت کما جعلک اللَّه فى حسنک و هیئتک فغلبتنى نفسى فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان: افرائیم و میشا.
پس زلیخا بر عبادت اللَّه تعالى چنان حریص شد که یک ساعت فارغ نبودى و یوسف بخلوت وى رغبت همى‏کرد و زلیخا احتراز همى‏کرد! یوسف گفت اى زلیخا باین مدت کوتاه چنین از من ملول گشتى که در صحبت من رغبت همى‏نکنى! زلیخا دست وى ببوسید و گفت حاشا که من از تو ملول شوم یا سر در چنبر تو نیارم که ترا بسه سبب دوست دارم: یکى آنک معشوق دیرینه منى، دیگر شوى محتشم منى، سوم پیغامبر خداى منى جلّ جلاله، لکن آن گه که در طلب تو بودم از خدمت حق غافل بودم، اکنون که او را بشناختم تا از عبادت وى فارغ نباشم با خدمت تو نپردازم.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا» اى کذلک التّمکین الاوّل بالانعام علیه بالخلاص من السّجن، «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» جعلناه ممکّنا فى تدبیر ارض مصر، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» اى یختار اطیبها و ینزل منها حیث اراد. البواء المنزل یقال بوّأته فتبوّء. و قرأ ابن کثیر حیث نشاء بالنّون على معنى حیث یشاء اللَّه و یرضاه ثناء على یوسف و من قرأ بالیاء فانّه اسند الفعل الى یوسف تفضیلا له على غیره بذلک و دلالة على تمکینه له ما لم یکن لغیره. قوله «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» اخبار من اللَّه انّه ینعم على من یشاء من عباده کما انعم على یوسف، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ثواب الموحّدین.
قال ابن عباس: اجر المحسنین اى الصّابرین بصبره فى البئر و صبره فى السّجن و صبره فى الرّق و صبره عمّا دعته الیه المرأة. قال مجاهد: فلم یزل یدعو الملک الى الاسلام و یتلطّف له حتّى اسلم الملک و کثیر من النّاس فهذا فى الدّنیا، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» اى ما یعطى اللَّه من ثواب الآخرة خیر للمؤمنین، یعنى انّ ما یعطى اللَّه یوسف فى الآخرة خیر ممّا اعطاه فى الدّنیا.
و لقد انشد البحترى:
کتب بعضهم الى صدیق له:
اما فى رسول اللَّه یوسف اسوة
وراء مضیق الخوف متّسع الامن
اقام جمیل الصّبر فى الحبس برهة
فلا تأیسن فاللَّه ملّک یوسفا
لمثلک محبوسا على الظّلم و الافک
و اوّل مفروج به آخر الحزن‏
فآل به الصّبر الجمیل الى الملک
خزائنه بعد الخلاص من السّجن‏
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ» مفسران و اصحاب اخبار پیشین گفتند که چون ملک مصر بر یوسف راست شد و مملکت را ترتیب داد همان سال آثار برکت وى پیدا گشت، رود نیل وفا کرد و نعمت فراخ گشت، جبرئیل آمد و گفت امسال اوّل آن سال هفت گانه است که خصب و فراخى نعمت بود، یوسف بفرمود تا همه صحرا و بوادى تخم ریختند، آنجا که چشمه آب و رود بود بآب آن را بپروردند و آنجا که آب نبود یوسف دعا کرد تا ربّ العزّه باران فرستاد و آن را بباران بپروردند، آن گه کندوها و انبارها از آن خوشهاى غلّه پر کردند و همچنین هفت سال پیاپى جمع همى کردند. پس ابتداء سال قحط آن بود که ملک ریّان در خانه خفته بود در میانه شب آواز داد که یا یوسف الجوع الجوع. فقال یوسف هذا اوان القحط پس هفت سال برآمد که درخت برنیاورد و کشته خوشه نپرورد، اهل مصر سال اوّل طعام از یوسف خریدند بنقد تا در مصر یک درم و یک دینار بدست هیچ کس نماند مگر که همه با خزینه ملک شد. دوم سال هر چه چهارپایان و بار گیران بودند همه دربهاى طعام شد. سوم سال هر چه پیرایه و جواهر بود، چهارم سال هر چه بردگان بودند از غلامان و کنیزکان، پنجم سال هر چه ضیاع و عقار و مسکن بود، ششم سال فرزندان خود را ببندگى بفروختند. هفتم سال مردان و زنان همه تنهاى خویش ببندگى به یوسف فروختند تا در مصر یک مرد و یک زن آزاد نماند، پس ملک با یوسف مشورت کرد در کار مصریان و یوسف را وکیل خود کرد بهر چه صواب بیند در حقّ ایشان، گفت اى یوسف راى آنست که تو گویى و صواب آنست که تو بینى و هر چه تو کنى در حقّ ایشان پسندیده منست.
یوسف گفت: «انى اشهد اللَّه و اشهدک انى اعتقت اهل مصر عن آخرهم و رددت علیهم املاکهم». و روى انّ یوسف کان لا یشبع من الطّعام فى تلک الایّام، فقیل له تجوع و بیدک خزائن الارض، فقال اخاف ان شبعت ان انسى الجائع و امر طبّاخ الملک ان یجعل غذاه نصف النّهار و اراد بذلک ان یذوق الملک طعم الجوع فلا ینسى الجائعین و یحسن الى المحتاجین فمن ثمّ جعل الملوک غذا هم نصف النّهار.
پس غربا و قحط رسیدگان از هر جانب قصد مصر کردند و هر که رسیدى یوسف شتروارى بار بوى دادى، این خبر بکنعان رسید و اهل کنعان از نایافت طعام و گرسنگى بغایت شدّت رسیده بودند و بى طاقت گشته. فقال یعقوب لبنیه یا بنىّ انّ بمصر رجلا صالحا فیما زعموا یمیر النّاس، قالوا و من این یکون بمصر رجل صالح و هم یعبدون الاوثان، قال تذهبون فتعطون دراهمکم و تأخذون طعامکم فخرجوا و هم عشرة حتّى اتوه: فذلک قوله «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ» یعنى من ارض ابیهم و هى الحسمى و القریّات من ناحیة کنعان و هى بدو و ارض ماشیة مى‏گوید آمدند برادران یوسف بمصر تا طعام برند مردمان خویش را، «فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ» یوسف، «وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» نکر و انکر لغتان بمعنى واحد. یوسف ایشان را بشناخت و ایشان یوسف را نشناختند، ابن عباس گفت از آن نشناختند که از آن روز باز که او را در چاه افکندند تا این روز که او را دیدند چهل سال گذشته بود و در دل ایشان هلاک وى مقرر بود. و گفته‏اند که یوسف خود را بزىّ ملوک بایشان نمود، تاج بر سر و طوق زر در گردن و جامه حریر بر تن بر تخت ملک نشسته، از آن جهت او را نشناختند.
و قیل کان بینه و بینهم حجاب، چون برادران در پیش وى شدند بعبرانى سخن گفتند، یوسف چنان فرا نمود که سخن ایشان نمى‏داند، ترجمان در میان کرد تا کار بر ایشان مشتبه شود، آن گه گفت: من انتم و ما امرکم و لعلّکم عیون جئتم تنظرون عورة بلادنا شما که باشید و بچه کار آمدید؟ چنان دانم که جاسوسانید تا احوال بلاد ما تعرّف کنید و پوشیدههاى ما را بغور برسید و انگه لشکر آرید، ایشان گفتند: و اللَّه ما نحن بجواسیس و انّما نحن اخوة بنواب واحد و هو شیخ کبیر یقال له یعقوب نبى من الانبیاء. قال فکم انتم؟ قالوا کنّا اثنى عشر رجلا فذهب اخ لنا الى البریّة فهلک فیها و کان احبّنا الى ابینا. قال انتم ها هنا؟ قالوا عشرة. قال فاین الآخر؟ قالوا عند ابینا و هو اخو الّذی هلک من امّه و ابونا یتسلّى به. قال فمن یعلم انّ الّذی تقولون حقّ؟
قالوا یا ایّها الملک انّا ببلاد لا یعرفنا احد، فقال یوسف فائتونى باخیکم الّذی من ابیکم ان کنتم صادقین، فانا ارضى بذلک.
یوسف بتدریج سخن با ایشان بآنجا رسانید که گفت اگر آنچ مى‏گوئید که ما نه جاسوسانیم که پسران پیغامبریم آن برادر هم پدر بیارید تا صدق گفت شما پدید آید. و گفته‏اند یوسف ایشان را هر یکى شتروارى بار بفرمود، ایشان گفتند آن برادر هم پدر ما را نیز شتروارى بفرماى، یوسف بفرمود، آن گه گفت آن برادر را با خود بیارید تا دانم که راست مى‏گوئید، پس اگر نیارید دروغ شما مرا معلوم گردد و شما را هیچ بار پس از آن ندهم.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» الباء زائدة اى جهّزهم جهازهم یعنى کال لهم طعامهم و اوقر جمالهم و انّما سمّى جهاز المرأة لانه عتاد تزفّ العروس فیه. یقال تجهز فلان اذا استعد للذّهاب و الاجهاز قتل الجریح، «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» نکرّ قوله باخ لکم و حقّه التعریف، لانّ التقدیر باخ لکم قد سمعت به و الوصف ینوب عن التّعریف، «أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» اى اتمّه و الکیل ها هنا اسم لنصیب الرّجل من الطعام، «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» اى المضیفین، و ذلک انّه احسن ضیافتهم.
«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی» اى لا تباع المیرة منکم فتکال لکم، «وَ لا تَقْرَبُونِ» جزم لانّ معناه النّهى اى لا تقربوا دارى و لا بلادى.
قال الزجاج: القراءة بالکسر و هو الوجه و یجوز و لا تقربون بفتح النّون لأنّها نون جماعة کما قال فبم تبشّرون بفتح النّون و یکون و لا تقربون لفظه لفظ الخبر و معناه معنى الامر.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» اى نجتهد فى طلبه من ابیه، اصله من راد یرود اذا جاء و ذهب، «وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ» ما امرتنا به، این لفاعلون آنست که عرب گویند نزلت بفلان فاحسن قرءانا و فعل و فعل یکنون بهذه اللّفظة عن افاعیل الکرم، و یقولون غضب فلان فضرب و شتم و فعل و فعل یکنون عن افاعیل الاذى. قیل اراد یوسف بذلک تنبیه یعقوب على حال یوسف. و قیل امره اللَّه بذلک.
و گفته‏اند که یوسف چون برادران را دید و احوال یعقوب شنید گریستن بر وى افتاد برخاست و در سراى زلیخا شد، گفت برادران من آمده‏اند و مرا نمى‏شناسند و من ایشان را مى‏شناسم، زلیخا گفت مرا دستورى ده تا براى ایشان دعوتى سازم و از پس پرده ایشان را ببینم، یوسف او را دستورى داد و زلیخا ایشان را از پس پرده مى‏دید و یوسف خبر پدر از ایشان همى پرسید تا روبیل بخندید و گفت سبحان اللَّه پندارم این عزیز یکى است از ما که از دیرگاه باز غایب بوده اکنون خبر خانه خود همى پرسید، یوسف گفت مرا این عادتست که دوست دارم با غربا حدیث کردن و استعلام اخبار از ایشان کردن. پس آن شب ایشان را بمهمانى باز گرفت، بامداد بار ایشان بفرمود و غلامان خود را گفت، آن بضاعت که ایشان آورده‏اند ببهاى گندم در میان گندم نهید پنهان ایشان.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالَ لِفِتْیانِهِ» قرأ حمزه و الکسائى و حفص: «لفتیانه» بالالف، الفتیة و الفتیان جمع فتى و اراد بالفتیة ها هنا العبید و الممالیک. بضاعت ایشان بود که ببهاى گندم داده بودند، قتاده گفت لختى درم‏ بود، و قیل کانت نعالا و ادما، و این از بهر آن بایشان داد که ایشان را دیگر درم نبود که بگندم خریدن آیند. و گفته‏اند از بهر آن کرد که از دیانت و امانت ایشان شناخت که ایشان بى بها طعام نخورند، چون آن بضاعت بینند باز گردند و باز آرند و نیز عار آمد او را بهاى طعام از پدر و برادران گرفتن.
الرّحال جمع رحل و الرّحل هاهنا المتاع و لذلک سمّى الرّحل الّذى یأوى الیه الانسان رحلا لانّه موضع متاعه. چون خواست که ایشان را باز گرداند، یوسف گفت: دعوا بعضکم عندى رهینة حتّى تأتونى باخیکم الّذى من ابیکم، فاقترعوا بینهم فاصابت القرعة شمعون و کان احسنهم رأیا فى یوسف و ابرّهم به فجعلوه عنده.
پس ایشان باز گشتند بکنعان، دل شاد پیش یعقوب در آمدند و باز گفتند آن اکرام و احسان که عزیز با ایشان کرد، گفتند اى پدر مردى دیدیم بصورت پادشاهان، بخلق پیغامبران، مهمان دارى غریب نواز، خوش سخن، متواضع، مهربان، یتیم پرور، مهر افزاى، لطف نماى، خوب دیدار، همایون طلعت، سعد اختر، مبارک سیما، با سیاست پادشاهان، با تواضع درویشان، با خلق پیغامبران، با لطافت فریشتگان.
اى پدر و ازین عجب تر که ما را دید گویى غریبى بود گرامیان خود را باز دیده، از بس که شفقت همى نمود و پرسش همى کرد. یعقوب گفت دیگر باره که آنجا روید، سلام و شکر من بعزیز رسانید و گوئید: انّ ابانا یصلى علیک و یدعو لک بما اولیتنا. پس گفت شمعون چرا با شما نیست گفتند عزیز او را باز گرفت از بهر آنک ما را گفتند شما جاسوسانید و ما احوال و قصّه خود بگفتیم، آن گه از ما بنیامین را طلب کردند و شمعون را بنشاندند تا ما بنیامین را ببریم.
فذلک قوله: «یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ» اى حکم بمنعه بعد هذا ان لم نذهب باخینا بنیامین. و قیل منع منّا اتمام الکیل الّذى اردنا، «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ» بیا قراءت حمزه و کسایى است یعنى که بفرست با ما برادر ما تا او بار خویش بستاند، باقى بنون خوانند یعنى نکتال لنا و له و الاکتیال الکیل للنّفس، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» عن ان یناله مکروه.
«قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ» على بنیامین، «إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ» یوسف، «مِنْ قَبْلُ» و قد قلتم أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. ثمّ لم تفوا به ثمّ قال «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» جوابا لقولهم «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» اى الحافظ اللَّه و هو خیر الحافظین فانّى استحفظه اللَّه لا ایّاکم. و قرأ حمزة و الکسائى و حفص: خیر حفظا منصوب على التمییز، و من قرأ حافظا فمنصوب على الحال اى حفظ اللَّه خیر من حفظکم. قال کعب لمّا قال فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً قال اللَّه و عزّتى و جلالى لاردنّ علیک کلیهما بعد ما فوّضت الىّ.
قوله: «وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ» الّذى حملوه من مصر، «وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ» ثمن الطعام، «رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» اى وجدوها فى خلال متاعهم، «قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی» این ما درین موضع دو معنى دارد: یکى معنى استفهام اى ما ذا نطلب و ما نرید و هل فوق هذا من مزید، چون بضاعت خویش دیدند در میان متاع گفتند اى پدر ما چه خواهیم و بر این احسان و اکرام که با ما کرد چه مزید جوییم، ما را گرامى کرد و طعام بما فروخت و آن گه بهاى طعام بما باز داد، معنى دیگر ما نفى است: اى لا نطلب منک شیئا لثمن الغلّة بل نشترى بما ردّ علینا. و قیل ما نبغى اى ما نکذّب فیما نخبرک به عن صاحب مصر، «هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» نجلب لهم المیرة و المیرة الطعام یحمل من بلد الى بلد، یقال مار اهله یمیرهم اذا جاء باقواتهم من بلد الى بلد، «وَ نَحْفَظُ أَخانا» فى ذهابنا و مجیئنا، «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» اى حمل جمل بسبب اخینا فانّه یعطى کلّ رجل کیل بعیر «ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ» اى ذلک رخیص عندهم على غلائه عندنا «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» اى عقدا مؤکّدا بذکر اللَّه.
یعقوب گفت نفرستم بنیامین را با شما تا آن گه که پیمان دهید و عقدى استوار بندید، خداى را بر خویشتن گواه گیرید و بحقّ محمد خاتم پیغامبران و سیّد مرسلان سوگند یاد کنید که با این برادر غدر نکنید و او را با من آرید، «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ»اى الّا ان تهلکوا جمیعا، یقال احیط بفلان اذا هلک من ذلک، قوله وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ اى اهلک و افسد، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» اعطوه عهدهم و حلفوا له بمنزلة محمد، «قالَ» یعقوب، «اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ» شاهد کفیل حفیظ.
چون این عهد و پیمان برفت یعقوب، بنیامین را حاضر کرد، پیراهنى پشمین از آن خود بوى داد، عمامه‏اى کتان از آن اسماعیل و میزرى از آن ابراهیم علیهم السّلام، گفت آن روز که پیش عزیز شوى این پیراهن بپوش و عمامه بر سر نه و میزر بر دوش افکن و من این از بهر کفن نهاده بودم که یادگار گرامیان است مرا، بنیامین عصائى بدست گرفت و با برادران روى سوى مصر نهاد، پدر بتشییع ایشان بیرون شد تا بزیر آن درخت که با یوسف تا آنجا رفته بود، یعقوب چون بدان جاى رسید دست بگردن بنیامین در آورد و زار بگریست، گفت اى پسر با یوسف تا اینجا بیامدم وز آن پس او را باز ندیدم. آن گه پسران را وداع کرد و ایشان را این وصیّت کرد که ربّ العزّه گفت: «وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» اى پسران همه بهم از یک دروازه در مروید بلکه هر دو تن از یک در در شوید تا از چشم بد شما را گزندى نرسد. و کانوا اصحاب جمال و هیئة و صور حسان و قامات ممتدّة.
قال النبى (ص) العین حقّ اى کائن موجود.
و قال (ص): العین تدخل الرجل القبر و الجمل القدر، و کان النبى (ص) یعوذ الحسن و الحسین فیقول اعیذ کما بکلمات اللَّه التّامّة من کلّ عین لامة و نزل فى العین: «وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا» الآیة...
و قیل خاف علیهم حسد النّاس و ان یبلغ الملک قوّتهم و شدّة بطشهم فیهلکهم خوفا على مملکته. قال ابراهیم النخعى انّما قال ذلک رجاء ان یلقوا یوسف و قیل خاف علیهم العین ثمّ رجع الى علم اللَّه، فقال: «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» احذره علیکم یرید انّ المقدور کائن و انّ الحذر لا ینفع من القدر، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ».
«وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» کانت لمصر اربعة ابواب فدخلوها متفرّقین، «ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» ربّ العالمین یعقوب را تصدیق کرد بآنچ گفت و ما اغنى عنکم من اللَّه من شى‏ء لانّه قد لحقه ما حذروه لانّهم خرجوا من عنده احد عشر و عادوا تسعة. مى‏گوید تفرّق ایشان بر آن دروازهاى مصر سود نداشت و بکار نیامد قضایى را که اللَّه تعالى بر سر ایشان رانده بود و حکم کرده که یعقوب آنچ از آن مى‏ترسید بدید، «إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها» یعنى الاخالجة فى قلب یعقوب القاها على لسانه فادّیها، «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ» فى قوله «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» معنى آنست که یعقوب آنچ گفت نه از گزاف میگفت که آن از یقین و معرفت مى‏گفت که ما او را آموخته بودیم، دانست که حذر از قدر نرهاند، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» انّ یعقوب بهذه الصّفة و لا یعلمون ما یعلم یعقوب.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ» اى ضمّ الیه اخاه، یقال آویت فلانا بالمدّ اذا ضممته الیک، و اویت الیه بقصر الالف لجأت الیه. و چون برادران یوسف از کنعان بیرون آمدند و بنیامین با ایشان همراه او را گرامى داشتند و خدمت وى کردند و بهر منزل که رسیدند جاى وى میساختند و طعام و شراب بر وى عرضه میکردند تا رسیدند بیک فرسنگى مصر و یوسف آنجا مرد نشانده بود تا از آمدن ایشان او را خبر کند، کس فرستاد و یوسف را خبر کرد که آن ده مرد کنعانى باز آمده‏اند و جوانى دیگر با ایشانست که او را مکرّم و محترم مى‏دارند، یوسف بدانست که بنیامین با ایشانست، بفرمود تا سراى وى بیاراستند و آئین بستند و تخت بنهادند و امرا و وزرا و حجّاب و سروران و سرهنگان هر کسى را بجاى خویش بخدمت بداشتند و یوسف خود را بیاراست، تاج بر سر نهاد و بر تخت ملک بنشست، چون برادران در آمدند بر پاى خاست و همه را ببر اندر گرفت و پرسش کرد و پیش خود بنشاند، روى با بنیامین کرد و گفت اى جوان تو چه نامى؟ گفت بنیامین و بر پاى خاست و بر یوسف ثنا گفت و آفرین کرد هم بزبان عبرى و هم بتازى، آن گه گفت پدرم این نام نهاد که گفتم، امّا چون عزیز را دیدم نام من آن بود که وى فرماید، یوسف گفت فرزند دارى؟ گفت دارم. گفت چه نام نهادى فرزند را؟ گفت یوسف. گفت چرا نام وى یوسف کردى؟ گفت از بهر آنک مرا برادرى بود نام وى یوسف و غایب گشت اکنون این پسر را یوسف خواندم تا یادگار او باشد. یوسف زیر برقع اندر بگریست و زمانى خاموش گشت. آن گه گفت طعام بیارید ایشان را، شش خوان بیاوردند آراسته و ساخته با طعامهاى الوان، یوسف گفت هر دو برادر که از یک مادرید بر یک خوان نشینید، دو دو همى نشستند و بنیامین تنها بماند. یوسف گفت تو چرا نمى‏نشینى، بنیامین بگریست گفت شرط هم خوانى هم مادرى کردى و مرا برادر هم مادر نیست و آن کس که هم مادر من بوده حاضر نیست، نه زندگى وى مرا معلوم تا بجویمش، نه از مردگى وى مرا خبر تا بمویمش، نه طاقت دل بر فراق نهادن، نه امید وصال داشتن و نه آن پدر پیر را در محنت و سوگوارى دیدن و نه بچاره وى رسیدن. یوسف روى سوى برادران کرد، گفت چون تنهاست او را فرمان دهید تا با من بر خوان نشیند، برادران همه بر پاى خاستند و عزیز را آفرین کردند و گفتند اگر تو او را با خود بر خوان نشانى ذخیره‏اى عظیم باشد او را و شرفى بزرگ موجب افتخار و سبب استبشار و نیز شادى باشد که بدل آن پیر محنت زده اندوه مالیده رسانى، پس یوسف او را با خود بر خوان نشاند. یوسف دست از آستین بیرون کرد تا طعام بخورد، بنیامین دست یوسف بدید دمى سرد برآورد و آب از چشم فرو ریخت و طعام نمى‏خورد، یوسف گفت چرا طعام نمى‏خورى؟ گفت مرا طبع شهوت طعام خوردن نماند، بعد از آنک دست و انگشتان تو دیدم که سخت ماننده است بدست و انگشتان برادرم، یوسف کانّه و العزیز تفّاحة شقّت بنصفین.
یوسف چون آن سخن از وى بشنید گریستن بوى در افتاد و بر خود بپیچید، اما صبر کرد و خویشتن را ننمود تا از طعام فارغ شدند و بدست هر یکى خلالى سیمین دادند و بدست بنیامین خلالى زرّین دادند بر سر وى مرغى مجوّف بمشک سوده آکنده، بنیامین خلال همى کرد و مشک بر وى همى ریخت، برادران را عجب آمد آن اعزاز و اکرام، تا روبیل گفت: ما رأینا مثل هذا، پس ایشان را بمهمان خانه فرو آوردند و یوسف بخلوت خانه خود باز رفت و کس فرستاد و بنیامین را بخواند و با وى گفت در آن خلوت خانه که: أ تحبّ ان اکون اخاک بدل اخیک الهالک؟ فقال بنیامین ایّها الملک و من یجد اخا مثلک لکنّ لم یلدک یعقوب و لا راحیل یوسف گفت خواهى که من ترا برادر باشم بجاى آن برادر گم شده؟
بنیامین گفت اى ملک چون تو برادر کرا بود و کرا سزد و کجا بخاطر در توان آورد لکن نه چون یوسف که یعقوب و راحیل او را زادند. یوسف چون این سخن شنید بگریست، برخاست و او را در بر گرفت و گفت: «إِنِّی أَنَا أَخُوکَ»، اندوه مدار و غم مخور که من برادر توام یوسف، «فَلا تَبْتَئِسْ» اى لا تحزن، و الابتئاس افتعال من البؤس و هو سوء العیش، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى حقّنا.
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» اى هیّأ اسبابهم و او فى الکیل لهم و حمل لهم بعیرا و حمل باسم بنیامین بعیرا ثمّ امر بسقایة الملک فجعلت «فِی رَحْلِ أَخِیهِ» بنیامین بغیر علمه. و قیل کان ذلک بتقریر منه و توطین نفس على ما نسب الیه من السّرقة، و السّقایة و الصّواع فى السّورة واحد و هو الملوک الفارسى و کانت من فضّة منقوشة بالذّهب اعلاه اضیق من اسفله کانت العجم تشرب به. و قیل کان کأسا من ذهب مرصّع بالجواهر کان یوسف یشرب منه فجعله مکیالا لعزّة الطعام حتّى لا یکال بغیره. قال النقّاش: السّقایة و الصّواع شى‏ء واحد اناء له رأسان فى وسطه مقبض کان الملک یشرب من رأس فیسمى سقایة و یکال الطعام بالرأس الآخر فیسمّى صواعا. قال و کان الصّواع ینطق بمقدار ما کیل به باحسن صوت یسمع النّاس به، ثمّ ارتحلوا و امهلهم یوسف حتّى انطلقوا.
چون فرا راه بودند بدر شهر رسیده و بنیامین با ایشان، مرد یوسف از پى در رسید و ایشان را بداشت و منادى ندا کرد، فذلک قوله: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» اى اعلم معلم و نادى مناد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ» یعنى یا اصحاب العیر و العیر الإبل الّتی تحمل المیرة، منادى آواز داد که «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» در تأویل این کلمه اقوال مفسّران مختلف است: قال بعضهم انّ المنادى ناداهم من غیر اذن یوسف، و قیل معناه انّکم لسارقون لیوسف من ابیه حین اخذوه و باعوه، و قیل فیه استفهام اى ائنّکم لسارقون، و قیل اراد ان ظهر منکم السّرق فانّکم سارقون، و قیل انّکم فى قوم من یسرق کما یقال قتل بنو فلان رجلا و القاتل واحد او اثنان.
«قالُوا» اى قال اخوة یوسف، «وَ أَقْبَلُوا» على المنادى و من معه، «ما ذا تَفْقِدُونَ» ما الّذى ضلّ منکم.
«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ» من الطّعام، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» کفیل ضمین، یقوله المنادى و حدّ المؤذن ثمّ جمع الضّمیر العائد ثمّ وحّد الزّعیم لانّ المؤذن او النّاشد لا یکون الّا واحدا و الزّعیم هو المؤذن و لسان القوم.
برادران چون حدیث دزدى شنیدند گفتند: «تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» تاللّه، این تا بدل واو است در قسم و واو بدل با است و درین سخن معنى تعجبست چنانک پارسیان گویند چیزى را که عجب دارند بخدا که این بس طرفه است، ایشان همین گفتند: بخدا که این بس عجبست که شما همى دانید که ما در زمین مصر نه بدان آمدیم تا تباهکارى کنیم، و این از بهر آن گفتند که ایشان هر گاه که بمصر آمدندى دهنهاى چهار پایان بر بستندى تا از کشت زار مردم هیچیز نخوردندى و مردم از ایشان این دیده بودند. و قیل لانّهم ردّوا ما وجدوا فى رحالهم و هذا لا یلیق بالسّراق.
«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» اى ما عقوبة السّارق و ما جزاء السرق، «إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ» فى قولکم و ما کنّا سارقین.
«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» اى اخذ من وجد فى رحله رقا، «فَهُوَ جَزاؤُهُ» عندنا و کان عند آل یعقوب من یسرق یسترق و عند اهل مصر ان یضرب و یغرّم ضعفى ما سرق. منادیان گفتند جزاء دزدى چیست اگر شما دروغ گوئید؟ جواب دادند که جزاء دزدى آنست که آن دزد را برده گیرند بعقوبت آن دزدى، اینست جزاء دزدى بنزدیک ما که آل یعقوبیم «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» این ظلم اینجا بمعنى دزدى است، اى کذلک نجزى السّارقین عندنا فى ارضنا، و یوسف این تقریر بآن مى‏کرد تا بنیامین را بحکم ایشان باز گیرد.
«فَبَدَأَ» یعنى بدأ المؤذن الزّعیم. و قیل ردّوهم الى مصر. فبدأ واحدا بعد واحد، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ» لتزول الریبة و لو بدأ بوعاء اخیه لعلموا انّهم جعلوا فیه ثمّ استخرجها یعنى السّقایة من وعاء اخیه، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» الکید ها هنا ردّ الحکم الى بنى یعقوب مى‏گوید این تدبیر ما بدست یوسف دادیم و این کید ما ساختیم که او را الهام دادیم تا حکم با برادران افکند، این بآن کردیم تا برادر با وى بداشتیم، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ» و یستوجب ضمّه الیه، «فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک و سیرته و عادته لانّ دینه فى السرقة الضرب و التغریم مى‏گوید یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وى نبود و موافقت نبود او را در دیانت بدین ملک، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» اى الا بمشیّة اللَّه، یرید انّه لم یتمکّن یوسف من حبس اخیه فى حکم الملک لو لا ما کان اللَّه له تلطفا حتّى وجد السّبیل الى ذلک و هو ما جرى على السنة اخوته انّ جزاء السّارق الاسترقاق، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بضروب الکرامات و ابواب العلم کما رفعنا درجة یوسف على اخوته فى کلّ شى‏ء و قیل معناه نبیح لمن نشاء ما نشاء و نخصّه بالتّوسعة، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» یکون هذا اعلم من هذا و هذا من هذا حتى ینتهى العلم الى اللَّه عزّ و جل.
قال الحسن: و اللَّه ما امسى على ظهر الارض من عالم الّا و فوقه من هو اعلم منه حتّى ینتهى العلم الى اللَّه عزّ و جلّ الّذی علّمه منه بدأ و الیه یعود. و عن محمد بن کعب القرظى: انّ علىّ بن ابى طالب (ع) قضى بقضیّة، فقال رجل من ناحیة المسجد یا امیر المؤمنین لیس القضاء کما قضیت، قال فکیف هو؟ قال هو کذا و کذا، قال صدقت و اخطأت.
«وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» معنى آیت آنست که برداریم درجات آن کس که خواهیم بعلم زبر هر عالمى عالمى تا آن گاه که نهایت علم با خداى تعالى ماند عزّ ذکره که علم همه خلق آسمان و زمین در علم وى کم از قطره ایست در دریا.
«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» بنیامین، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» یعنى یوسف، اى له عرق فى السّرقة من اخیه نزع فى الشّبه الیه. عکرمه گفت، ربّ العزّه یوسف را عقوبت کرد باین کلمات که بر زبان برادران وى براند در مقابله آنچ یوسف گفت بایشان که: انّکم لسارقون.
یقول اللَّه تعالى: «مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» و مفسّران را اختلاف اقوال است در سرقت یوسف که چه بود: قومى گفتند طعام از مائده یعقوب پنهان بر مى‏گرفت و بدرویشان مى‏داد. و گفته‏اند که روزى درویشى از وى مرغى آرزو کرد، یوسف بخانه شد و مادرش زنده بود از وى مرغ طلب کرد، نداد و یوسف را دل بآرزوى درویش متعلّق بود، مرغ بدزدید و بدرویش برد، برادران آن حال دانسته بودند پس از چندین سال بعیب باز گفتند. سعید بن جبیر گفت: بتى از پدر مادر بدزدید و بشکست و بر راه بیفکند. مجاهد گفت: انّ عمّته بنت اسحاق ورثت من ابیها منطقة له و کانت هى تکفل یوسف و تحبّه و لا تصبر عنه، فاراد یعقوب اخذ یوسف منها فسائها ذلک فشدّت المنطقة على وسطه ثمّ اظهرت ضیاع المنطقة فوجدت عند یوسف فصارت فى حکمهم احقّ به، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» هذا اضمار قبل الذّکر على شریطة التفسیر لانّ قوله: «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» بدل من الهاء فى قوله فاسرّها و المعنى اسرّ یوسف هذه الکلمة فى نفسه و هى قوله «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» اى انتم شرّ صنیعا منه و منّى لما اقدمتم علیه من ظلم اخیکم و عقوق ابیکم، و قیل اسرّ الغضبة و رجعة کلمتهم فى قلبه. مى‏گوید یوسف از آن سخن ایشان خشم گرفت و جواب آن سخن داشت در دل اما بر ایشان پیدا نکرد نه آن خشم و نه آن جواب که داشت، و جواب آن بود که در دل خود با خویشتن گفت انتم شرّ مکانا فى السّرق لانّکم سرقتم اخاکم یوسف من ابیه على الحقیقة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» اى قد علم انّ الّذى تذکرونه کذب.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» کلفا بحبّه کبیرا فى السّن کبیرا فى القدر و المنزلة. گفتند اى عزیز او را پدرى است پیر بزرگ قدر، محنت روزگار در وى اثر کرده و سوگوار در بیت الاحزان نشسته، بر فراق پسرى که از وى غائب گشته و بنیامین را دوست دارد و غمگسار وى باشد که هم مادر آن پسر غائب است، بر عجز و پیرى وى ببخشاى و دردش بر درد میفزاى، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکى را از ما برادران بجاى وى برده گیر، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» الینا بردّ بضاعتنا و ایفاء الکیل لنا و اذا فعلت ذلک فقد زدت فى احساننا.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ» اى اعوذ باللَّه و اعتصم به و هو نصب على المصدر، اى اعوذ باللَّه معاذا و کذلک یقال اعوذ باللَّه و العیاذ باللَّه اى اعوذ باللَّه، معنى آنست که باز داشت خواهم بخداى، «أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» و لم یقل من سرق تحرّزا من الکذب، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» جائرون ان اخذنا بریئا بسقیم.
آورده‏اند که پسران یعقوب را قوّت بآن حد بود که اگر یکى از ایشان بانگ زدى چهار فرسنگ بانگ وى بشنیدندى و هر که شنیدى اندر دل وى خلل پدید آمدى و اعضاهایش سست گشتى و هر زن بارور که شنیدى بار بنهادى و چون خشم گرفتندى کس طاقت ایشان نیاوردى مگر که بوقت خشم هم از نژاد ایشان کسى دست بوى فرو آوردى که آن گه آن خشم از وى باز شدى، روبیل برادر مهین در آن حال که این مناظره مى‏رفت در باز گرفت، بنیامین خشم گرفت چنانک مویهاى اندام وى از جاى برخاست و سر از جامه بیرون کرد و گفت ایّها الملک و اللَّه لتترکنا او لاصیحنّ صیحة لا تبقى بمصر امرأة حامل الا القت ما فى بطنها، یوسف چون او را دید که در خشم شد پسر خود را گفت: افرائیم خیز و دست بوى فرود آر تا خشم وى باز نشیند و ساکن گردد، افرائیم دست بوى فرو آورد و آن غضب وى ساکن گشت، روبیل گفت: من هذا انّ فى هذا البلد لینذرا من بذر یعقوب، درین شهر که باشد که نهاد وى از تخم یعقوب است، یوسف گفت یعقوب کیست؟ روبیل دیگر باره خشم گرفت، گفت: اسرائیل اللَّه بن ذبیح اللَّه بن خلیل اللَّه، یوسف گفت راست مى‏گویى.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» یئسوا من اجابة یوسف الى ما سألوه، یئس و استیأس‏ بمعنى واحد مثل سخر و استسخر و عجب و استعجب و ایس مقلوب یئس و بمعناه.
و منه قراءة ابن کثیر: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» اى انفردوا لیس معهم غیرهم یتناجون بینهم و النّجى اسم للواحد و الجمیع، قال اللَّه تعالى لموسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» جمعه انجیاء و انجیة و هو مصدر فى موضع الحال ها هنا و مثله النّجوى یکون اسما و مصدرا. قال اللَّه تعالى «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏»، اى متناجون و قال فى المصدر انّما النّجوى من الشیطان، «قالَ کَبِیرُهُمْ» اى اکبرهم فى السن و هو روبیل و قیل یهودا و قیل کبیرهم فى العقل و العلم لا فى السن و هو شمعون و کان رئیسهم، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» اى عهدا وثیقا و هو قوله: فلمّا آتوه موثقهم، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» این ماء صلت است، تقدیره و من قبل فرّطتم فى یوسف، و روا باشد که ما فرّطتم ابتدا نهند و من قبل خبر یعنى و تفریطکم فى یوسف ثابت من قبل، و روا باشد که موضع آن نصب بود اى و تعلمون تفریطکم اى تقصیر کم، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» لا افارق ارض مصر و الارض منصوبة بواسطة الجار اى عن الارض و لیست ظرفا و لا مفعولا به، «حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» یبعث الى ان آتاه، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» گفته‏اند این مرگ است که خواست در تنگى دل هم چنان که در کلمه ابراهیم گفتند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً». و قیل معناه او یحکم اللَّه لى بالسّیف فاحارب من حبس اخى بنیامین، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» اعدلهم لعباده.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» قوم اطمأنّت قلوبهم بذکرهم للَّه و قوم اطمأنّت قلوبهم بذکر اللَّه لهم و لذکر اللَّه اکبر، بر لسان اهل اشارت این آیت از دو کس خبر مى‏دهد: یکى مرید و دیگر مراد. یکى اوقات خویش مستغرق دارد بذکر زبان، گهى نماز و گه تسبیح و گه خواندن قرآن.
یکى مى‏نازد بذکر حق در میان جان، از غرقى که هست در بحر عیان، او را پرداخت نیست با ذکر زبان، همى گوید الهى تا یاد تو رهى را یادست، جان وى از همه یادها بفریادست، و تا دل رهى بپیدایى تو شادست، شادى دو جهان نزدیک وى باد است، آن یکى در راه دین رونده، در بند ذکر خویش بمانده، با وى همى گویند ذکر نگه دار و امر و نهى گوش دار. و این یکى بر بساط قربت از اسباب و خلق‏ ربوده و بجذبه الهى مخصوص گشته، ذکر را مى‏گویند که او را گوش دار. این هم چنان است که گروهى در آرزوى بهشت‏اند و بهشت خود در آرزوى گروهى است، و ذلک فى‏
قول النبى (ص): انّ الجنّة تشتاق الى اربعة نفر: صائم رمضان و تالى القرآن و حافظ اللسان و مطعم السّغبان.
و روى ان الجنّة لتشتاق الى سلمان.
آن مرید را دیده برین آمد که: «فَاذْکُرُونِی» و مراد را این نمودند که «أَذْکُرْکُمْ»، مرید طالب ذکر است و ذکر طالب مراد، مرید طالب وقتست و وقت طالب مراد، مرید در طلب دلست و دل در طلب مراد، میدان نظر مرید عالم جعلیّت است در غشاوت خلقیت، میدان نظر مراد هواى وحدانیّت است و فضاء فردانیّت.
لقمان سرخسى و بو الفضل سرخسى دو پیر بودند در عصر خویش فرید روزگار و یگانه وقت، هر دو در سماع بودند، بو الفضل از دست خود رها شد، بارى چند بگردید همچون چرخى گردان، آن گه بروى دیوار بر شد، روى با لقمان کرد که نیایى تا درین هواء جعلیّت پروازى کنیم؟ لقمان بانگ بر وى زد گفت نامردى مکن، آفرینش میدانى تنگ است، پرواز ما را نشاید. اشارتى عظیم است بنقطه جمع، کسى را که در دل آشنایى است و در جان روشنایى.
و در خبر مى‏آید که ایمان هفتاد و اند بابست، کمتر بابى آنست که از نهاد تو همتى سر بر زند که دنیا و عقبى را بپشت پاى از یک سو اندازى، چون این خاشاک از پیش قدم تو بر داشتند جمال ایمان آن گه بر دل تو تجلّى کند که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» همانست که آن جوانمرد گفته:
جمال حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» مى‏گوید آن مؤمنان و جوانمردان که صفت ایشان اینست خوشا عیشا که عیش ایشانست، امروز طوبى و زلفى در دل ایشان است و فردا طوبى و حسنى نزل ایشانست، امروز ذوق معرفت و انس محبّت بهره ایشانست و فردا سماع و شراب و دیدار حاصل ایشانست، طوبى ایشان وقتست و بهشت ایشان نقد است و راحت ایشان در درد است. اى جوانمرد هفت کشور آراسته بطلعت خداوندان درد است، ملک هشت بهشت یک شاخ از درخت در دست، اگر یک ذره از آن درد و اندوه که در دلهاى صدیقان و عارفانست، بر کلّ کائنات آشکارا گردد، اهل آفرینش از نشاط آن ذره عین طرب شوند، خارستان همه بوستان گردد، زنّارها کمر عشق دین شود، اگر هرگز طلعت خویش نماید، آن ساعت نماید که واجدان در وجد باشند.
جعفر خلدى گوید که شاه طریقت جنید بغدادى با جماعتى مشایخ قصد زیارت طور کردند، چون بمناجات گاه موسى رسیدند، جنید را وقت خوش گشت و در وجد آمد، درویشى دست بهم وازد، این بیت بر گفت:
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
جماعت از روى موافقت بتواجد در آمدند، هر کسى در شورى افتاده، و از هر گوشه‏اى نعره‏اى همى‏آمد، راهبى آنجا در غارى نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونى، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت اى شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پاى خیزد، گفت نشانى از حق بدلهاى ایشان رسد بر پاى خیزند، نبینى که جمعى نشسته باشند مهترى در آید همه بر پاى خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانى آید و در آن نشان پیمانى بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیده‏ایم و خوانده‏ایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پاى خاست و همچون چرخى همى‏گشت، آخر بانگى بکرد و جان بحضرت فرستاد.
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى محمد این کافران قدر نام ما نمى‏دانند، این بى حرمتان بنام ما کافر مى‏شوند، اى محمد تو بگوى: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» ما را بپاکى بستاى و به یگانگى یاد کن ما ذکر تو و ثناء تو بعالمى برگرفتیم و ترا بجاى جهانیان پسندیدیم، اى محمد مقصود کائنات و نقطه دائره حادثات خود تویى، لولاک ما خلقت الکون، اگر نه جاه و جلال تو بودى، ما این عالم را خود نیافریدیمى، و لقد انشد مخلوق فى مخلوق:
و کنت ذخرت افکارى لوقت
فکان الوقت وقتک و السّلام
و کنت اطالب الدّنیا بحر
فانت الحرّ و انقطع الکلام
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» اى محمّد اگر عتبه و شیبه و ولید مغیره و بو جهل و بو لهب حرمت نام ما نمى‏دارند و تعظیم آن در دل خود راه نمى‏دهند، تو دل تنگ مکن و باین معنى غم مخور که مادر خزائن غیب خویش جوانمردانى داریم از امّت تو که پس از این روزگار ایشان را سر بدین عالم در دهیم و از خزائن غیب ایشان را بیرون آریم، مونس دل ایشان نام ما بود، غذاى جان ایشان مهر ما بود.
شبلى وقتى هفت روز در وجد خویش رفته بود که هیچ طعامى و شرابى نخورد، غریق دریاى محبت گشته و سر در سرّ خود گم کرده، این کلمات پیوسته بزبان مى‏گفت: ذکر ربّى طعام نفسى و ثناء ربّى لباس نفسى و الحیاء من ربّى شراب نفسى، نفسى فداء قلبى قلبى فداء روحى، روحى فداء ربّى، آخر چون آتش وجد وى ساکن گشت، او را پرسیدند که هفت روز بى طعام و شراب بسر آوردى این چه حالست، گفت اى مسکین، کسى که او را با نام و ذکر دوست خوش بود، طعام و شرابش کجا یاد آید، آن گه گفت:
جئتمانى لتعلما سرّ سعدى
تجدانى بسرّ سعدى شحیحا
آورده‏اند که عیسى بن مریم (ع) شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وى نگذشت، بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفى بودى ما بکار بردیمى، آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وى نهاده، عیسى بآنک از مناجات باز ماند همى‏گریست، پیرى بر وى بگذشت که بر وى سیماى نیکان بود، گفت اى شیخ مرا چنین حالى افتاد: در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوى رغیفى در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعائى کن در کار من، آن پیر گفت: الهى ان کان الخبز خطر ببالى فى وقت من الاوقات فلا تغفر لی، باین حکایت نگر، اعتقاد نکنى که آن ولى را بر عیسى فضل بود که عیسى نبى بود و هیچ رتبت بالاى نبوّت نیست، نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سرّى است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم: بدانک پیغامبران را قوّتى باشد از تأیید الهیّت و تأثیر نبوّت که اولیا را آن قوّت نبود و بآن قوّت حظّ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیّت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوّت باز ندارد، ازین جهت طلب حظّ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد، بآن قوت و تأیید الهیّت که یافته‏اند، و اولیا را آن قوّت نیست، اگر در حظوظ نفس شوند، در تراجع افتند، ازینجا بود که موسى (ع) با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالى دیده بود و یافته از وى طعام خواست گفت: ربّ انّى لما انزلت الیه من خیر فقیر، و همچنین پیغامبران حظّ نفس طلب کرده‏اند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان، فهذا نبینا (ص) ربّما یکون مع عائشة فى الفراش و الوحى ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحى عن حظوظ نفسه. و هم ازین باب است آنچ ربّ العزّه گفت: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» کافران بعیب باز گفتند که اگر محمّد پیغامبر بودى از شغل نبوّت با شغل زن و فرزند نپرداختى، ربّ العزّه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بوده‏اند، زن و فرزند داشته‏اند، و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوّت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین على (ع) ازینجا گفت: خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم.
و قال النبى علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذّذتم بالنساء على الفراش و لخرجتم الى الصّعدات تجارون الى اللَّه.
فکان هو (ص) علم هذه الاشیاء و لکن من قوّته و امکانه و انبساطه مع اللَّه عزّ و جل لم یشغله حظّ نفسه عن حظّ ربّه و لا حظّ ربّه عن حظّ نفسه.
قوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» قال جعفر الصادق (ع) لکلّ رؤیة وقت‏ و قال ابن عطاء لکلّ علم بیان و لکلّ بیان لسان و لکلّ لسان عبارة و لکلّ عبارة طریقة و لکلّ طریقة اجل فمن لم یمیز بین هذه الاحوال فلیس له ان یتکلّم.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الر» منم خداى دانا، مى‏دانم و مى‏بینم، «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» این نامه اى است که فرو فرستادیم بتو، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» تا بیرون آورى مردمان را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» بفرمان خداوند ایشان، «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۱)» با راه خداوند توانا، بى همتا، نیکو سزا.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و در زمینها، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۲)» ویل ناگرویدگان را از عذابى سخت.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» ایشان که مى‏برگزینند بدوستى زندگانى این جهان بر آن جهان، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر مى‏گردانند از راه خداى، «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» و آن را عیب و کژى مى‏جویند «أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (۳)» ایشانند که در گمراهى دورند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ» و نفرستادیم هیچ فرستاده‏اى، «إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» مگر بزبان قوم او، «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» تا پیدا کند ایشان را، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» تا گمراه کند اللَّه او را که خواهد، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» و با راه آرد او را که خواهد، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست‏ نماننده، «الْحَکِیمُ (۴)» دانا، راست دانش، راست کار.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» و فرستادیم موسى را بسخنان خویش، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» که بیرون آر قوم خویش را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» و یاد کن بر ایشان گذشتهاى روزگار خدا، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین پیغام و در یاد کرد گذشتهاى روزگار پندهاست و نشانها، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۵)» هر شکیبایى را سپاس دار.
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ» موسى گفت قوم خویش را، «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» یاد کنید نیکى اللَّه بر خویشتن، «إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» که باز رهاند شما را از کسان فرعون، «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» مى‏چشانیدند و مى‏رسانیدند بشما بد عذاب، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» و گلو مى‏بریدند پسران شما را، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» و زنده مى‏گذاشتند دختران شما را، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ» و در آن شما را آزمایشى بود از خداوند شما، «عَظِیمٌ (۶)» بزرگ.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» آگاهى داد خداوند شما و آگاه کرد، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» که اگر شاکر باشید ناچار شما را بیفزایم، «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ» و اگر ناسپاس بید، «إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (۷)» عذاب من سخت است.
«وَ قالَ مُوسى‏» و گفت موسى، «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» اگر کافر شوید شما و هر که در زمین‏اند همه، «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (۸)» اللَّه بى نیاز است، سزاى ستایش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ» نیامد بشما، «نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» خبر ایشان که پیش از شما بودند «قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و ایشان که‏ پس قوم نوح و عاد و ثمود بودند، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» نداند ایشان را مگر خداى، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بایشان آمد فرستادگان بایشان، پیغامها درست روشن و معجزها نیکو آشکارا، «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» دستهاى خود بدهنهاى خود باز نهادند، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» و گفتند ما کافرانیم بآنچ شما را بآن فرستادند، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ» و ما در گمانیم از آنچ ما را مى‏خوانید با آن، «مُرِیبٍ» گمانى که دل را مى‏شوراند.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة ابراهیم مکّى است مگر دو آیت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا...»
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مى‏گردید از راه خداى و دیگران را بر مى‏گردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشی‏ء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مى‏گوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمه‏اى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مى‏کند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مى‏گوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى‏ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مى‏گوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم‏ به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ» اى و اذکر اذ قال ابراهیم، «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ» صیّر مکّة، «آمِناً» ذات امن لمن سکنها. و قیل آمنا لا یصاد طیره و لا یقطع شجره، «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ» اى جنّبنى و ولدى عبادة الاصنام، یقال جنّبه اللَّه السّوء، و اجنبه و جنّبه بمعنى واحد و اجنبنى اى ثبّتنى على اجتناب عبادتها کما قال: «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ» اى ثبّتنا على الاسلام.
«رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً» اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس. قیل هو ما یسمع من الصّوت تخرج من افواهها بدخول الشّیطان فیها گفته‏اند که اضلال اصنام آنست که شیطان در دهنهاى ایشان شود و آواز دهد و کافران بآن گمراه شوند، چنانک روایت کنند از حجر بن ابى حجر التمیمى گفتا: بو جهل نشسته بود در انجمن قریش و بت خویش پیش نهاده، رسول خداى (ص) بر گذشت، بو جهل روى قرابت کرد گفت یا سیّدى اهج محمّدا محمد را (ص) هجو کن، یعنى که او را بشعر ناسزا گوى، بت او را هجو کرد و ناسزا گفت چنانک از دهن وى آواز مى‏آمد و مى‏شنیدند، پس رسول خداى (ص) در مسجد نشسته بود که هاتفى آواز داد که السّلام علیک یا رسول اللَّه، رسول خداى (ص) جواب داد و گفت‏ من انت یرحمک اللَّه؟
آن هاتف سخن در گرفت و گفت:
انا قتلت ذا الفجور مسعرا
انّى عبد اللَّه و ابن الهیعرا
و عاند الحق و قال منکرا
قتلته لما طغى و استکبرا
و اللَّه لا ابرح حتّى یظهرا
بسبّه نبیّنا المطهّرا
و یعلوا الاسلام ثمّ یقهرا
این مسعر شیطانى بود که بر دهنهاى بتان سخن گفتى و عبد اللَّه بن الهیعرا یکى بود از مؤمنان جنّ که برسول (ص) ایمان آورده بود، رسول خداى را خبر داد باین شعر که من آن مسعر را کشتم، آن گه گفت یا رسول اللَّه فردا به بو جهل و آن بت بر گذر تا آن شنوى که چشمت روشن باشد، رسول خدا (ص) دیگر روز به بو جهل برگذشت و بو جهل هم چنان بت پیش نهاده و او را سجود مى‏کند و مى‏گوید یا سیّدى اهج محمّدا، از دهن بت این شعر شنیدند: انّى عبد اللَّه و ابن الهیعرا... تا آخر که مدح رسول تمام شد، بو جهل آن بت را بر زمین زد و بشکست و گفت تبّا لک من اله بالامس تهجوه و الیوم تمدحه.
... «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» اى من اطاعنى فى دینى فانّه ولیّى و نصیرى، «وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ» له، «رَحِیمٌ» به ان تاب و آمن.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» تاریخیان گفتند: میان طوفان نوح و مولد ابراهیم (ع) هزار و دویست و شصت و سه سال بود و ابراهیم را در عهد نمرود بن کنعان زادند و پس از آنک ربّ العزّه او را از آتش نمرود خلاص داد از ناگرویدگان و دشمنان دین اعراض کرد و لوط با وى بود و ساره زن وى و جمعى مؤمنان باعلاء کلمه حق کوشیدند و از کفر و کافران بیزارى گرفتند، چنانک ربّ العزّه از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند: «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ» رفتند تا به حرّان روزى چند آنجا مقام کردند، آن گه بمصر شدند و در مصر جبّارى بود از جبابره روزگار ازین کافر دلى کافر کیش گردنکش، با وى گفتند مردى رسیده و با وى زنى است سخت با جمال بغایت خوبى و نیکویى، آن جبّار طمع کرد در وى، کس فرستاد و ابراهیم را بخواند و گفت این زن از تو که باشد؟ ابراهیم گفت: هى اختى او خواهر منست، از بیم آنک اگر گوید زن منست او را هلاک کند و از وى بستاند، گفت اگر خواهرست او را آراسته بر من فرست تا در وى نگرم، ابراهیم باز آمد و ساره را خبر داد که این جبّار ترا از من بخواست و من گفته‏ام که تو خواهر منى و راست گفته‏ام که در دین و اسلام و کتاب تو خواهر منى نگر تا مرا دروغ زن نکنى و اگر او پرسد همین جواب دهى، ساره بیامد، چون بر آن جبّار در شد و او را بدید، خواست که دست بوى کشد، دستش خشک گشت، بدانست که کار وى عظیم تر از آنست که وى اندیشه کرده پشیمان گشت گفت: سلى إلهک ان یطلق عنّى فو اللَّه لا آذیتک، فقالت سارة اللّهم ان کان صادقا فاطلق له یده، فاطلق اللَّه تعالى له یده.
و در خبرست که ربّ العزّه حجاب برداشت میان ابراهیم و ساره، چون از نزدیک وى برفت کرامت ابراهیم را و سکون دل وى را تا ابراهیم هم چنان بوى مى‏نگریست تا باز گشت، چون ساره بازگشت ابراهیم را گفت: کفى اللَّه کید الفاجر و اخدمنى هاجر، آن جبّار چون ساره را باز گردانید کنیزکى نیکو روى بوى داد نام او هاجر، ساره آن کنیزک را بابراهیم داد گفت مرا از تو فرزند نمى‏آید این کنیزک را بتو دادم مگر ترا از وى فرزند آید و ما را قرّة العین بود، پس باین همت نیکوى وى ربّ العزّه ساره را نیز از ابراهیم فرزند داد بعد از آنک نود سال از عمر وى گذشته بود و ابراهیم را صد و بیست سال گذشته.
سدّى گفت و محمد بن یسار که هاجر به اسماعیل بار گرفت و ساره به اسحاق و هر دو بیک وقت بار فرو نهادند و هر دو فرزند بهم بزرگ شدند.
روزى ابراهیم، اسماعیل را بر دامن نشاند و او را نواختى کرد زیادت از نواخت اسحاق، ساره آن بدید و خشم گرفت، گفت: فرزندى که از کنیزک‏ آمد او را به مى‏نوازى از فرزند من: فو اللَّه لاقطّعنّ بضعة منها و لاغیّرن خلقها، آن غیرت که در زنان گیرد درو گرفت و از سر آن غیرت و خشم سوگند یاد کرد که از اندام هاجر پاره‏اى ببرم و خلق وى بگردانم، پس از آن گفت خویش پشیمان گشت و عذر خواست، ابراهیم تحقیق گفتار و تصدیق سوگند وى را گفت: اثقبى اذنیها هر دو گوش وى سوراخ کن، آن خود سنّتى گشت نیکو پسندیده در زنان.
پس چون اسماعیل و اسحاق هر دو فرا رفتن آمدند روزى چنانک کودکان بهم بر آویزند ایشان بهم بر آویختند، ساره دیگر باره خشم گرفت بر هاجر و از غیرت گفت: لا تساکنینی فى بلد در یک شهر بهم نه نشینیم، و ابراهیم را گفت: هاجر را و اسماعیل را بشهرى دیگر بر که من با ایشان ننشینم. ابراهیم درین اندیشه بود که ایشان را کجا برد، ربّ العزّه وحى فرستاد بوى که ایشان را بزمین مکّه بر، ابراهیم ایشان را بر گرفت و بمکّه آورد و آنجا که چاه زمزم است ایشان را بنشاند، چون ازیشان بازگشت، آنجا که ایشان از چشم وى غایب شدند گفت: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» اى اسکنت بعض ذریتى و من نابت مناب البعض، «بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» اى وادى مکّة یعنى الأبطح و هو حجر و جبل لا ینبت زرعا، «عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» و هو بیت اللَّه لم یملکه احد سوى اللَّه و معنى المحرّم اى حرّم فیه ما احل فى غیره. و قیل حرّم استحلال حرمات اللَّه فیه و الاستخفاف بحقّه.
و قیل المحرّم اى العظیم الحرمة و اشار بقوله: «بَیْتِکَ» الى ما بناه آدم علیه السّلام فرفع زمن الطوفان. و قیل بیتک الّذى قضیت فى سابق علمک ان یبنى.
قومى گفتند: اسماعیل بالغ بود آن گه که ابراهیم او را در وادى بنشاند و دلیل برین قول آنست که پدر را یارى مى‏داد در بناء خانه. قومى گفتند از طفلى بر گذشته بود و بحدّ بلوغ نارسیده. و قول درست آنست که طفل بود و بیشترین مفسّران برین قول‏اند.
و گفته‏اند که چون ابراهیم ازیشان بازگشت هاجر از پى وى فرا رفت‏ گفت: الى من تکلنا؟ ما را بکه باز مى‏گذارى؟ ابراهیم جواب نمى‏داد تا هم آن زن گفت: اللَّه امرک بهذا؟ اللَّه ترا بدین فرمود که کردى؟ ابراهیم گفت آرى مرا اللَّه چنین فرمود، هاجر گفت: اذا لا یضیّعنا پس او ما را ضایع نگذارد.
و گفته‏اند که پس از آن که ابراهیم برفت جبرئیل علیه السّلام آمد و گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من سریة ابراهیم، مرا و پسرم را رها کرد و خود برفت، جبرئیل گفت: الى من و کلکما؟ قالت وکّلنا الى اللَّه تعالى، قال لقد وکّلکما الى کاف. پس ربّ العزه کرامت ایشان را چشمه زمزم پدید کرد، قبیله‏اى از قبائل عرب که ایشان را جرهم گویند مى‏گذشتند بقصد شام مرغان را دیدند بر آن کوه نشسته، بجاى آوردند که آنجا چشمه آبست بر آن دلیل بیامدند، هاجر را و اسماعیل را دیدند نزدیک آن چشمه، گفتند اگر خواهید و پسندید ما اینجا منزل سازیم و شما را مونس باشیم، ما از چشمه شما آب خوریم و شما از گوسفندان ما منفعت گیرید، بدین رضا دادند و جرهم آنجا نزول کردند و ساکنان زمین مکّه اوّل ایشان بودند، و اسماعیل ازیشان زن خواست و زبان ایشان گرفت.
.... «رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ» هذه لام کى و هى متّصلة بقوله اسکنت. و قیل متّصلة بقوله: «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» لیقیموا الصّلاة و قیل هى لام الامر کانّه دعا لهم باقامة الصّلاة، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» تسرع الیهم بالمودة و المحبّة فینزلون بها و یحجّون الیها عاما فعاما فما مسلم الّا و یحبّ الحجّ و لو قال افئدة النّاس تهوى الیهم لحجّت الیهود و النّصارى و المجوس و لکنّه قال من النّاس فهم المسلمون.
قال ابن عباس لو لم یقل من النّاس لزاحمتکم فارس و الرّوم و فارس یومئذ ارض المجوس و ملوکهم. و قیل معناه افرض حجّ البیت على النّاس و حبّب الیهم ذلک لیسرعوا الیه، «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» لذلک یجبى الیه ثمرات کلّ شى‏ء من مشارقها و مغاربها فلا ترى خیار الثّمرات شرقیها و غربیها، رطبها و یابسها بارض غیر مکّة لدعوة ابراهیم علیه السّلام، «لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ» کى یوحّدوک و یعظّموک.
«رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِی» من الاخلاص، «وَ ما نُعْلِنُ» من الطّاعة، ما نخفى من التّرحّم على الولد، و ما نعلن من اسکانه بواد غیر ذى زرع، «وَ ما یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ» خواهى این از سخن ابراهیم گیر و خواهى مستأنف.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ» قال ابن عباس ولد اسماعیل لإبراهیم و هو ابن تسع و تسعین سنة و ولد له اسحاق و هو ابن مائة و اثنتى عشرة سنة. و قیل ابن مائة و عشرین سنة. و قیل ولدا معا، «إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ» قیل فى اسماعیل لانه کان مسئولا و اسحاق کان نافلة.
«رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ» مؤدّیا فرض الصّلاة «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» اى و اجعل ذریّتى ایضا من یقیمها، قیل هو محمّد (ص) و قال ابن عباس لا یزال من ولد ابراهیم ناس على الفطرة الى ان تقوم السّاعة، «رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ» اى ایمانى و عملى و عبادتى.
«رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ» انّما دعا بهذا اوّلا فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه. و قیل یعنى بوالدیه آدم و حوّاء «وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» کلّهم. و قیل من امّة محمد (ص)، «یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ» اى یوم القیامة و هو یوم الثّواب و العقاب.
قوله: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» درین آیت سخن بر دو ضربست: یکى بیان و عید ظالم، دیگر بیان ثواب مظلوم. و ما درین نوبت و عید ظالم بیان کنیم و در نوبت آخر ثواب مظلوم گوئیم و سخن درین باب دو طرف دارد: یکى در نفس ظالمان سخن گفتن، و دیگر ایشان را که بر ظلم یارى دهند و ظلم پسندند. و در جمله بدانک ظلم درختیست که ظلمت بر دهد هم در دل هم در گور هم در قیامت، مصطفى (ص) گفت: «ایّاکم و الظّلم فانّ الظّلم ظلمات یوم القیامة و ایّاکم و الفحش فانّ اللَّه لا یحبّ الفحش و التفحّش و ایّاکم و الشحّ فانّ الشحّ اهلک من کان قبلکم امرهم بالقطیعة فقطعوا و امرهم بالفجور ففجروا و امرهم بالظّلم فظلموا».
قال فقام رجل فقال یا رسول اللَّه اىّ المؤمنین افضل؟ قال من سلم المسلمون من یده و لسانه.
ظلم دین مرد تباه کند و دل وى تاریک گرداند و خانه خراب کند، نه در دنیا او را بر خوردارى نعمت بود، نه در گور روشنایى و راحت، نه در قیامت رستگارى از آتش. مصطفى (ص) گفت: «تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة فتنشقّ منها قلوب الظالمین ثمّ تزفر زفرة فیکبکبون على رؤسهم فى النّار».
و عن کعب قال: وجدت فى التّوراة الا انّ الظّالم ملعون، الا انّ الظّالم یخرّب بیته. گفتا در تورات خوانده‏ام که ظالم ملعونست، از رحمت خدا دور و بسخط اللَّه نزدیک، ظالم خانه خویش خراب مى‏کند و دین خویش تباه مى‏کند و نظیر این در قرآنست: «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا».
و داود (ع) از دست فاسقان و رنج ظالمان بنالید وحى آمد که: یا داود بى فافرح و بذکرى فتنعّم فعمّا قلیل افرغ الدّار من الفاسقین، و انزل لعنتى على الظّالمین اى داود بنام من شاد باش، بذکر من خوش باش و فرج گوش دار که نه بس روزگارى این سراى از فاسقان وا پردازم، ایشان را بردارم و لعنت خود بر ظالمان فرو بارم، یا داود انه الظّالمین عن ذکرى و عن القعود فى مساجدى فانّى آلیت على نفسى ان من ذکرنى ذکرته و انّ الظّالم اذا ذکرنى لعنته اى داود ظالمان را گوى تا نام ما نبرند و ما را نخوانند و در مسجدهاى ما ننشینند و آشنایى با ما نجویند که ما بجلال عزت خود با خود سوگند یاد کرده‏ایم که هر که ما را یاد کند ما او را یاد کنیم و ظالمان را بلعنت یاد کنیم. اینست عقوبت ظالمان و ستمکاران و هر کس که بایشان پشت باز نهد و ایشان را بر ظلم یارى دهد فردا در آتش عقوبت با ایشانست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ».
و قال تعالى: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» اى اتباعهم الّذین کانوا یعاونوهم على الشرّ فى دار الدّنیا فلا یبقى احد ممّن کان شایعه الا قام معه حتّى من کان صبّ فى دواتهم او قرأ لهم کتابا او اخذ لهم رکابا او سلم علیهم او هوى هوا هم فیحشرون جمیعا الى النّار، عبد اللَّه بن کیسان در تفسیر این آیت گفت که فردا در عرصات قیامت منادى ندا کند: کجااند ظالمان و ستمکاران که در دنیا بر خلق ظلم کردند، حق از مستحق باز گرفتند و افزونى جستند و ناگرفتنى گرفتند،ظالمان همه برخیزند، آن گه منادى ندا کند: این ازواجهم؟ کجااند آنان که ایشان را پس روى کردند و بر ظلم یارى دادند، پس با ایشان بر خیزد هر کس که روزى آب در دوات ایشان کرد یا از بهر ایشان نامه خواند یا رکاب ایشان گرفت یا بر ایشان سلام کرد یا بر هوا و خواست ایشان برفت، آن گه بفرمان اللَّه همه را بدوزخ رانند. و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «من اعان ظالما فقد ولى الاسلام وراء ظهره، من اعان ظالما سلّطه اللَّه علیه، من مشى مع ظالم لیعینه و هو یعلم انّه ظالم فقد خرج من الاسلام».
و قال الحسن: من اعان ظالما او اماما جائرا لم یستقرّ قدماه بین یدى الرّحمن حتى یؤمر به الى النّار و من جبى له درهما حبس فى ضحضاح من نار.
و عن معاذ بن جبل قال: ینادى مناد یوم القیامة فیقول این الظلمة و اعوان الظلمة فیقومون مسودّة وجوههم مزرقة اعینهم حتّى من لاق لهم دواة او برى لهم قلما.
و در خبر مى‏آید از رسول خدا (ص) که گفت: در بنى اسرائیل مردى بود عابد، هرگز معصیت نکرده بود و در روزگار وى پادشاهى ظالم بود، این عابد برخاست با اصحاب خویش و در پیش آن ظالم شدند تا در وى تقرّب کنند، این عابد دست آن ظالم گرفت و در روى وى خندید، دست از وى باز نگرفته بود هنوز که ربّ العزّه صورت وى بگردانید و او را ممسوخ کرد.
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال قال رسول اللَّه (ص) لکعب بن عجرة یا کعب تعوذ باللَّه من امارة السّفهاء انّه سیکون أمراء من دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم و اعانهم على ظلمهم فلیس منّى و لست منه و من لم یدخل علیهم و لم یصدّقهم بکذبهم و لم یعنهم على ظلمهم فهو منّى و انا منه و سیلقانى فى الدّرجات العلى.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» خطاب با مصطفى است (ص) و مراد وعید ظالمانست، «إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ» عامّة قرّاء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وى «نؤخرهم» بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر اللَّه است جلّ و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک «یؤخرهم» بیا که قراءت عامّه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم اللَّه که از پیش گفت: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا» و تقدیر چنان بود که «انما یؤخرهم اللَّه» و هذا اولى لموافقة ما قبله، و قوله: «یؤخرهم» اى یؤخر عذابهم و یمهلهم، «لِیَوْمٍ» اى لمجى‏ء یوم، «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ» اى تذهب فیه ابصار الخلائق الى الهواء حیرة و دهشة. و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما ترى فى ذلک الیوم. مى‏گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران، متحیر بمانده که از هول و بیم مى‏وا ننگرند، همانست که جاى دیگر گفت: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا».
«مُهْطِعِینَ» اى مسرعین الى الدّاعى و الاهطاع الاسراع مع ادامه النظر، و قیل المهطع الفاتح عینه لا تطرف، «مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ» مفسر بوجهین، احدهما: رافعى رؤسهم و هو قول ابن عباس. و الثّانی: ناکسی رؤسهم بلغة قریش. و الاوّل اکثر یروى انّهم لا یزالون یرفعون رؤسهم ینظرون الى ما یأتى من عند اللَّه عزّ و جلّ، «لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ» اى بقیت عیونهم شاخصة من الخوف فلا تطرف. قال الحسن: وجوه النّاس یوم القیامة الى السّماء لا ینظر احد الى احد، «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» اى خالیة من کلّ شى‏ء لا تعقل شیئا من شدة الخوف. و قیل قلوبهم خالیة عن العقول ممّا ذهلوا من الفزع «وَ أَنْذِرِ النَّاسَ» اى انذر یا محمد کفّار مکّة و غیرهم، «یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ» یعنى یوم القیامة. و قیل یوم الموت و هو مفعول به، اى خوفهم بالیوم الذى یأتیهم فیه العذاب، «فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا» اى اصرّوا على الکفر، «رَبَّنا أَخِّرْنا» اى اخر العذاب عنّا و ردّنا الى الدّنیا و من حمل الیوم على یوم الموت قال یسئلون ان یؤخرهم فلا یمیتهم فى الوقت و یبقیهم، «إِلى‏ أَجَلٍ» یؤمنون فیه و معنى «قَرِیبٍ» مقدار ما نجیب دعوتک و هو الاسلام، «وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ» على دینهم فذلک زمان قلیل مى‏گوید کافران روز مرگ زمان خواهند، گویند بار خدایا ما را زمان ده و مرگ ما با پس دار چندانک دعوت پیغامبران را اجابت کنیم و مسلمان شویم باین زمان اندک و هنگام قریب، یعنى آنچ ما میخواهیم از عمر اندکى است. و اگر گوئیم «یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ» روز قیامتست معنى آنست که کافران روز قیامت چون عذاب بینند گویند بار خدایا ما را با دنیا فرست هنگامى نزدیک یعنى که عمر دنیااند کست و از دنیا بیرون آمدن نزدیک، تا اجابت دعوت کنیم و بر پى رسولان رویم، ایشان را جواب دهند و گویند: «أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ» نه شما در دنیا سوگندان خوردید که شما را از مرگى بزندگانى گشتن نیست؟ و این آنست که اللَّه گفت: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ».
قال المبرّد تمّ الکلام عند قوله: «أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ» یعنى قوله: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» ثمّ استأنف فقال: «ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ» اى لا تزولون عمّا انتم علیه و لا تجابون الى ما تریدون.
«وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» بالکفر و المعاصى، اى نزلتم فى الدّنیا منازل الکفّار قوم نوح و عاد و ثمود و غیرهم، «وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ» اى ظهر لکم، «کَیْفَ فَعَلْنا بِهِمْ » فلم تنزجروا، «وَ ضَرَبْنا لَکُمُ الْأَمْثالَ» فى القرآن فلم تعتبروا. و قیل شاهدتم فى منازلهم آثار ما نزل بهم فانّها باقیة، «وَ ضَرَبْنا لَکُمُ الْأَمْثالَ» انّ من فعل فعلهم فحکمه فى حلول العذاب حکمهم.
«وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ» اى دبر الامم الخالیة تدبیرهم کما دبّر قومک و کفروا برسلهم کما کفروا بک و جهدوا للخلود جهدهم میگوید: امّتهاى پیشین که گذشتند و جهان‏داران که بودند به پیغامبران و رسولان خویش کافر شدند و سازهاى بد ساختند در کار پیغامبران و ایذاء ایشان هم چنان که مشرکان مکه بتو کافر مى‏شوند و در قتل و نفى تو سازهاى بد مى‏سازند، «وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ» اى هو ثابت عنده لیوم الجزاء غیر خاف علیه، و آن ساز و مکر و کفر ایشان بنزدیک خداى تعالى ثابتست بر وى پوشیده نه مى‏داند و مى‏بیند تا روز جزا که ایشان را جزاء آن دهد، «وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ» اى و ما کان مکرهم لیزول به امر النبى (ص) و امر دین الاسلام و ثبوته کثبوت الجبال الرّاسیة لانّ اللَّه عزّ و جلّ‏ وعد نبیّه علیه الصلاة و السّلام اظهار دینه على کلّ الادیان فقال جلّ ذکره: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» معنى آنست که مکر ایشان اگر چند کوشند و سازند کوه را از جاى نبرد و نه جنباند، یعنى کار دین اسلام و نبوّت مصطفى همچون کوهست راسخ و ثابت، مکر ایشان و ساز و تدبیر و حیل ایشان در آن اثر نکند که ربّ العزّه وعده داد که این دین اسلام بر همه دینها غالب بود و مصطفى را و مؤمنانرا بر دشمن ظفر و نصرت بود و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ».
قرأ الکسائى لتزول بفتح اللام الاولى و ضمّ الثانیة و المعنى: و ان کان مکرهم یبلغ فى الکید الى ازالة الجبال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفى علیه مى‏گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمى که بود بجایى رسد که کوه از جاى ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را، قومى گفتند: این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وى بجنبید.
و بیان این قصّه آنست که على بن ابى طالب (ع) و جماعتى گفتند که نمرود جبّار گفت اگر آنچ ابراهیم مى‏گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست؟! بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند، آن گه تابوتى ساخت و خود با دیگرى در آن نشست و تابوت در پایهاى نسور بست و بالاى تابوت عصائى فرو زد بر سر آن پاره‏اى گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت، و آن تابوت را دو در ساخته بود یکى سوى بالا و یکى سوى زیر، چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت: افتح الباب الاعلى و انظر الى السّماء هل قربنا منها این در که سوى بالاست بگشاى تا خود کجا رسیدیم؟ در بگشاد آسمان را بهیئة خود دید چنانک بود، آن گه گفت: افتح الباب الاسفل فانظر الى الارض کیف تراها آن در که سوى زمین است بگشاى تا خود چونست؟ بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا مى‏بینم و کوه‏ها چون دخان، درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند، باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست، آسمان هم چنان بهیئة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهى مى‏بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه، و آن گه از بالا ندا آمد: ایّها الطاغیة انّى ترید اى گمراه بى حاصل چه میخواهى و کجا مى‏روى؟ عکرمه گوید آن غلام که با وى بود تیر و کمان داشت یک تیر سوى هوا انداخت ماهیى از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد، درخواست تا آن تیر بخون وى آلوده کنند، آن تیر آلوده بخون آن ماهى بتابوت باز آمد، نمرود گفت: کفیت شغل اله السّماء، پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوى هوا با سوى زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند، این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه‏هاى زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جاى خود بجنبیدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ». آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه‏ها بجنبد، ایشان را سود ندارد و بکار نیاید.
«فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ» یا محمّد، «مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ» ما وعدهم من النّصر و الفتح لاولیائه و الهلاک لاعدائه، «إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ» منیع، «ذُو انتِقامٍ» من الکفّار یجازیهم بما کان سیّآتهم.
«یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ» العامل فى یوم، قوله: «ذُو انتِقامٍ» اى هو ذو انتقام فى ذلک الیوم، «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» مفسران اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر، زمین و دأب زمین همان است، امّا صورت و صفت وى بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینى شود ملساء، هامونى یک رنگ: «قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» و همچنین جوهر آسمان بر جاى بود امّا صفت وى بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایى ببرند، گهى چون دردى زیت بود چنانک گفت: «یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ». گهى گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت: «فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ». قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت، این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینى و آسمانى دیگر بجاى آن نهند.
ابن مسعود گفت و جماعتى مفسران: تبدل ارضا بیضاء کانّها فضّة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطیئة. سعید جبیر گفت و محمد بن کعب: هى ارض من خبز یعنى تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المؤمنون من تحت اقدامهم، و فى ذلک ما روى ابو سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبّار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فى السّفرة نزلا لاهل الجنّة.
و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلّها نارا و الجنّة من وراءها یرى کواعبها و اکوابها، و قال کعب تصیر السّماوات جنانا و یصیر مکان البحر النّار. و قیل تبدیل السّماوات طیّها من قوله: «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» و قیل تبدل الارض جهنّم و السماوات جنانا. و عن عائشة قالت سألت رسول اللَّه (ص) این یکون النّاس حین تبدّل الارض؟ فقال على الصراط، و یروى على جسر جهنّم، و یروى اضیاف اللَّه،«وَ بَرَزُوا» اى خرجوا من قبورهم، «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» لمحاسبته ایّاهم و مجازاته على اعمالهم.
روى انس بن مالک: قال نزل جبرئیل على محمّد (ص) و هو یتلوا هذه الآیة: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ»، فقال محمد (ص) یا جبرئیل و این یکون النّاس یوم القیامة، قال یا محمّد على ارض بیضاء لم یعمل علیها ذنب قطّ، فاذا زفرت جهنّم تتعلق الملائکة بالعرش کل ینادى لا اسألک الّا نفسى، «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». تذوب من مخافة جهنّم یا محمد و یجاء بجهنّم یوم القیامة تزفّ زفا علیها سبعون الف زمام على کلّ زمام سبعون الف ملک حتّى توقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ، فیقال لها یا جهنّم تکلّمى، قال تقول جهنّم لا اله الّا انت و عزّتک و عظمتک لانتقمنّ الیوم ممّن اکل رزقک و عبد غیرک لا یجاوزنى الّا من عنده جوازه، قال محمد (ص) یا جبرئیل و ما الجواز یوم القیامة؟ قال ابشر ابشر یا محمّد فانّ امّتک على الجواز، الا من شهد ان لا اله الّا اللَّه ثابتا جاز من جسر جهنّم، قال فقال محمّد (ص): الحمد للَّه الذى الهم امّتى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
«وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و ترى یا محمّد الکفّار یوم القیامة، «مُقَرَّنِینَ» مشدودین فى القرن و هو الحبل. و قیل قرنوا فى القیود و الاغلال، من قرنت الشی‏ء بالشى‏ء اى ضممته فیقرن الکافر مع الکافر. و قیل یقرن الکافر مع شیطانه. و قیل یجعل کلّ واحد مع قرینه، «فِی الْأَصْفادِ» جمع صفد و هو الغلّ. و قیل القید و کلّ ما صفد به الانسان اى شدّ.
«سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» اى لباسهم من القطران الذى یطلى به الإبل و هو منتن الرّیح تسرع الیه النّار. و قیل القطران ما یتحلّب من شجر الأبهل و هو اقبل الاشیاء اشتعالا و لو اراد اللَّه جلّ و عزّ المبالغة فى احراقهم بغیر نار و بغیر قطران لقدر على ذلک و لکنّه عذب بما یعقل العباد العذاب من جهته و حذرهم ما یعرفون حقیقته، و قرئ من قطر آن و القطر النّحاس المذاب و الآنى الذى بلغ الغایة فى الحرارة، «وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ» تعلوها فتلفحها فلا یطیقون ردّها.
«لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ» یجزى وفق اعمالهم، ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» یحاسب جمیع العباد فى اسرع من لمح البصر.
«هذا» اى هذا القرآن، «بَلاغٌ لِلنَّاسِ» ابلغ اللَّه به الیهم فى الحجّة علیهم. و قیل البلاغ الکفایة، من قوله: «إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» اى هو کاف فى انذار النّاس، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» قیل الواو زایدة و التقدیر لینذروا به. و قیل هو محمول على المعنى اى هذا القرآن بلاغ فیه کفایة للنّاس لیتعظوا به و لینذروا به. و قیل هو عطف على اول السورة اى انزلنا الکتاب لتخرج النّاس و لتنذرهم انت یا محمد، «وَ لِیَعْلَمُوا» بما ذکر فیه من الحجج، «أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» لا شریک معه و لا معین، «وَ لِیَذَّکَّرَ» اى و لیتعظ، «أُولُوا الْأَلْبابِ» اهل اللّب و العقل و البصائر.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» اى موعد الجنّ و الانس جمیعا.
و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» اى لجهنّم سبعة اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» اى نصیب مفرز معلوم على قدر منزلته فى الذّنب: قرأ ابو بکر: جزء مثقّلا مهموزا.
دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکى را درى است که اهل آن درک بآن در درشوند: درک اوّل جهنّم است سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق، این جهنّم جاى عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا على سائر الدّرکات.
درک دوم لظى است و هى التی تتلظّى اى تتلهّب. و قیل تتلظّى اى تتغیّظ على اهلها، این درک دوّم جاى جهودان است، یقول اللَّه تعالى: «کَلَّا إِنَّها لَظى‏ نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏».
درک سیم حطمه است و هى الّتى تحطم ما فیها اى تکسر. ترسایان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ».
درک چهارم سعیر است و السّعیر هى المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد، و السّعر النّار بعینها، صابیان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ».
درک پنجم سقر است و هى التی تسقر اى تذیب ما القى فیها و سقرات الشّمس حرّها، این سقر جاى مجوس است، قال اللَّه تعالى: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» درک ششم جحیم است و الجحیم ما عظم من النّار، و جاحم النّار هو الموضع الشّدید الحر، مشرکان عرب درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ».
درک هفتم هاویه است و هى الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و قیل من الهوّة و هى الوهدة العظیمة، این درک هفتم درک اسفل است جاى منافقان کفار، چنانک رب العزّه گفت: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و از عظیمى و صعبى که این هاویه هست ربّ العالمین در وصف آن مبالغت کرد گفت: «فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» گفته‏اند که این هفت درک دوزخ زیر همه مخلوقاتست و اضیق المواضع آنست، یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً». و گفته‏اند که هیأت و شکل عالم بر مثل صنوبر است، هر چه بالاتر، آن فراختر و هر چه زیرتر، آن تنگ تر. عرش عظیم بالاى مخلوقاتست، لا جرم فراخ تر همه مخلوقاتست و دوزخ زیر مخلوقات، لا جرم تنگ ترین همه جایهاست. و یروى فى بعض الاخبار انّ الارض على قرنى الثّور و قوائم الثّور على ظهر الحوت و الحوت على الثّرى و الثّرى على الصّخرة و الصّخرة على النّار مطبقة و هذه الصّخرة اسمها سجّین و عندها تکون کبت اهل النّار و ارواح اهل الشّقاوة.
و عن ابى هریرة قال: بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال: هل تدرون ما هذه؟ قلنا لا، قال: هذا حجر کان فى اعلى جهنّم فلم یزل یهوى حتّى وقع فى اسفلها منذ سبعین عاما.
در خبر است که رسول خداى (ص) در مسجد مدینه نماز مى‏کرد، زنى اعرابیّه بگذشت، رسول (ص) را دید که در نماز بود تنها، در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد، هم چنان کرد و رسول خدا (ص) از وى خبر نداشت و در نماز این آیت همى‏خواند: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» آن اعرابیّه که این از رسول خداى شنید بیفتاد و بیهوش شد، رسول خدا چون آن حسّ و حرکت بگوش وى رسید و جوش دل وى بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: علىّ بماء، آب خواست و بر روى وى مى‏ریخت تا بهوش باز آمد، آن گه رسول گفت: یا هذه ما حالک؟
اى زن ترا چه بود و چه رسید؟ گفت یا رسول اللَّه ترا دیدم که نماز مى‏کردى تنها، مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم، یا رسول اللَّه آنچ میخواندى از کتاب خدایست یا خود تو مى‏گویى؟ گفت یا اعرابیّه: بل هو فى کتاب اللَّه المنزل، در کتاب خداست و گفته خداست. گفت یا رسول اللَّه: هر عضوى از اعضاى من آن را عذاب کنند بهر درى از درهاى دوزخ؟ گفت یا اعرابیه: لکلّ باب منهم جزء مقسوم یعذب على کل باب على قدر اعمالهم، فقالت و اللَّه انّى امرأة مسکینة ما لى مال و ما لى الّا سبعة اعبد اشهدک یا رسول اللَّه انّ کلّ عبد منهم على کلّ باب من ابواب جهنّم حرّ لوجه اللَّه تعالى. فاتاه جبرئیل، فقال یا رسول اللَّه: بشر الاعرابیّة انّ اللَّه قد حرّم علیک ابواب جهنّم کلّها و فتح لک ابواب الجنّة کلّها.
قوله: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، ادْخُلُوها» اى یقال لهم: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» اى بسلامة من النّار و من الآفات. و قیل بسلام بتحیّة منّا تصحبکم، «آمِنِینَ» من المرض و الموت فیها و الخروج منها.
روى اسامة بن زید قال سمعت رسول اللَّه (ص) و ذکر الجنّة یوما فقال: «الا مشمر لها هى و رب الکعبة ریحانة تهتز و نور یتلألأ و نهر مطرد و زوجة لا تموت فى حبور و نعیم فى مقام ابدا».
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» مى‏گوید هر چه کژى و ناراستى بود از دلهاى ایشان برون ستدیم و پاک کردیم و روا باشد که این در دنیا بود، و مراد باین صحابه رسول است که ربّ العزّه دلهاى ایشان از کینه و عداوت پاک کرد و میان ایشان دوستى افکند چنانک گفت: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» و روا باشد که این در بهشت باشد، ربّ العزّه دلهاى بهشتیان پاک گرداند از آن غدر و خیانت و حسد و بخل که در دنیا با ایشان بود.
روى فى بعض الاخبار انّه یخلص المؤمنون من النّار فیحبسون على قنطرة بین الجنة و النّار و یقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدّنیا، ثمّ یؤمر بهم الى الجنّة و قد نقوا و هذّبوا و خلصت نیّاتهم من الاحقاد.
«إِخْواناً» نصب على الحال، «عَلى‏ سُرُرٍ» جمع سریر «مُتَقابِلِینَ» بالوجوه یرى بعضهم بعضا و لا یرى بعضهم قفا بعض. و قیل متقابلین بالمودة و المحبّة.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها» فى الجنّة، «نَصَبٌ» تعب، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» فانّ تمام النّعمة بالخلود.
روى عن على بن الحسین بن على (ع) انّ هذه الآیة نزلت فى ابو بکر و عمر و على قال: و اللَّه انّها لفیهم نزلت و فیمن نزلت الّا فیهم، فقیل و اىّ غل هو؟ فقال: غلّ الجاهلیّة انّ بنى تمیم و عدى و بنى هاشم کان بینهم فى الجاهلیّة ما کان فلما اسلم هؤلاء القوم تحابّوا فاخذت أبا بکر الخاصرة فجعل علىّ (ع) یسخّن یده و یکمد بها خاصرة ابى بکر فنزلت الآیة.
و روى عن على (ع) انّه کان یقول فینا اهل بدر نزلت هذه الآیة و قال له رجل اللَّه اعدل من ان یجمع‏ بینک و بین طلحة و الزّبیر فى الجنّة و قد سلا علیک السّیف، فقال مه بفیک التراب ان لم نکن اصحاب هذه الآیة فمن هم.
«نَبِّئْ عِبادِی» اى اخبر یا محمّد عبادى، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» استر على ذنوبهم اذا تابوا منها فلا اعذّبهم بها.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» لمن اصرّ على ذنوبه و لم یتب منها. و قیل انّى انا الغفور الرّحیم لمن استغفر و انّ عذابى هو العذاب الالیم لمن استکبر.
رسول خداى (ص) روزى بیاران برگذشت و ایشان مى‏خندیدند و با یکدیگر مطایبت مى‏کردند، رسول خدا گفت:«أ تضحکون و بین ایدیکم الجنة و النار، لا اریکم تضحکون»
ایشان را بیم داد گفت چه جاى آنست که شما خندید و طیبت کنید، چون میدانید که بهشت و دوزخ شما را در پیش است، مبادا که ازین پس شما را بینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ، رسول خداى (ص) چون پاره‏اى رفته بود باز آمد، گفت: انّى لمّا خرجت جاء جبرئیل (ع) فقال یا محمّد یقول اللَّه عزّ و جلّ لم تقنط عبادى «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» و انگه باین فرو بگذاشت تا بنده یکبارگى ایمن ننشیند گفت: «وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ».
و عن قتادة قال بلغنا ان نبىّ اللَّه (ص) قال: «لو یعلم العبد قدر عفو اللَّه لما تورع عن حرام و لو یعلم قدر عذابه لبخع نفسه بالعبادة».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم المؤمن ما عند اللَّه من العقوبة ما طمع فى جنة ابدا و لو یعلم الکافر ما عند اللَّه من الرحمة ما قنط من رحمته ابدا».
«وَ نَبِّئْهُمْ» اى اخبر امّتک، «عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ» یعنى اضیافه کقوله: «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ» یعنى الخصوم لانه مصدر یصلح للواحد و الجمع و المذکر و المؤنّث و هم الملائکة الّذین اتوه للبشرى بالولد و لا هلاک قوم لوط.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» تقدیره سلمت سلاما بمعنى الدّعاء له.
و قیل سلّموا سلاما، «قالَ» ابرهیم، «إِنَّا مِنْکُمْ» اى انا و اصحابى منکم،«وَجِلُونَ» خائفون اذ لم تنالوا من طعامنا.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» لا تخف، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» قرأ حمزة: «نبشرک» بفتح النّون و ضمّ الشین مخفّفة و قرأ الباقون: «نُبَشِّرُکَ» بضمّ النّون و کسر الشّین مشدّدة، و هما لغتان و المعنى واحد، یقال بشرت فلانا و بشرته، «بِغُلامٍ» یعنى اسحاق (ع)، «عَلِیمٍ» اى اذا بلغ کان علیما نبیّا یعنى یعیش حتّى یعلم لانّ الطّفل لیس من اهل العلم فکانت بشارتهم بالولد و ببقاء الولد.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» اى على ما مسّنى من الکبر و العرب تضع على موضع بعد یعنى ابشرتمونى بعد ما مسّنى من الکبر، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» اى فباىّ شى‏ء تبشرونى أ على حالى هذه من الکبر أم یعاد الىّ شبابى. نافع و ابن کثیر: «تبشرون» بکسر نون خوانند، امّا نافع نون بتخفیف گوید و ابن کثیر بتشدید، على معنى تبشروننى فادعم ابن کثیر النون الاولى و هى نون الجمع فى النّون الثانیة فبقى تبشرونى و حذف نافع الثانیة من النّونین تخفیفا فبقى تبشرونى و انّما حذف الثّانیة لانّ الاولى علامة الرّفع و لانّ الثّانیة زائدة قد تحذف کثیرا لانّ حرف الضّمیر هو الیاء دون النّون ثمّ انّ التّکرار بالثّانیة وقع، قال الشاعر:
ا بالموت الّذى لا بدّ انّى
ملاق لا ابا لک تخوفینى‏
و ابن کثیر و نافع هر دو موافق‏اند در حذف یاء ضمیر از تبشرون، حذفاها و اکتفیا بالکسرة، باقى قرّاء «تبشرون» خوانند بفتح نون بى تشدید و وجهش آنست که بر یک نون اقتصار کرده‏اند و آن نون علامت رفع است در فعل جماعت و آن مفتوح باشد لا محاله، و ضمیر مفعول درین قراءت محذوفست، و حذف ضمیر المفعول به کثیر فى الکلام و در تشدید شین درین کلمه خلاف نیست.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» اى بالصّدق. و قیل بامر اللَّه. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ» اى الائسین من الولد.
«قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ» بکسر نون قراءت بصرى و کسایى است، باقى بفتح نون خوانند، دو لغتند بمعنى یکسان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط اذا یئس یقول: و من ییأس، «مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» الّذین یجهلون قدرة اللَّه و لا یعرفون سعة رحمة اللَّه.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ» اى فما شأنکم، «أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ» علم انّ اللَّه عزّ و جلّ لم یرسل اثنى عشر ملکا للبشارة بالغلام فحسب بل انّهم امروا بامر غیر البشرى.
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» اى مشرکین.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» یعنى اهله المؤمنین و هم ابنتان و امرأة سوى الغابرة، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ» ممّا یعذّب به القوم. قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب: «لَمُنَجُّوهُمْ» باسکان النّون و تخفیف الجیم و هو من: انجى ینجى نقل بالالف من: نجا ینجو، فمنجوهم مفعلوهم من النّجاة قال اللَّه تعالى: «وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» و قال: «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» و قرأ الباقون: «لَمُنَجُّوهُمْ» بفتح النون و تشدید الجیم، و الوجه انّه من: نجى ینجى تنجیة و هو ممّا عدى بالتّضعیف من نجا قال اللَّه تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً».
«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» بتخفیف الدّال قرأها ابو بکر عن عاصم وحده ها هنا و فى النّمل و قرأ الباقون: «قَدَّرْنا» بتشدید الدّال، و الوجه انّ قدرت بالتخفیف و قدّرت بالتشدید بمعنى واحد الّا انّ قدرت بالتشدید هو الاشهر فى هذا المعنى و الاکثر فى الاستعمال، قال اللَّه تعالى: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قال: «وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها». «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» اى قضینا، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» اى الباقین فى العذاب.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» انّما قال آل لوط و هم اتوا لوطا لانهم کانوا فى بلدة واحدة. و قیل آل لوط یرید شخصه کما فى الخبر: «و بارک على آل ابرهیم» و عنى به ابرهیم.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» اى لا اعرفکم. و قیل معناه انکرت مجیئکم و کرهته و انّما قال ذلک لخوفه علیهم من قومه، چون لوط از آمدن ایشان انکارنمود، ایشان جواب دادند گفتند: «بَلْ جِئْناکَ» این بل ردّ انکار ایشانست، اى لسنا بمنکرین بل نحن ملائکة قد جئناک، «بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى جئناک لنراک فیهم ما کانوا یشکّون من العذاب انّه نازل بهم.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» این هم جواب سخن لوط است که ایشان را گفت: بهم اتیتمونى و من این تقولون لى ما تقولون؟ بچه آمدید و از کجا مى‏گوئید آنچ مى‏گوئید؟ ایشان گفتند: براستى آمدیم و راستى بتو آوردیم و بفرمان اللَّه تعالى آمدیم و عذاب آوردیم، تو هیچ اندوه مدار و مترس که ما راست گویانیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» الاسراء لا یکون الّا باللیل الّا انّ قوله «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» یدلّ على ذهاب کثیر من اللّیل. قرأ ابن کثیر و نافع: فاسر موصولة الالف، و قرأ الباقون: فاسر بقطع الالف و هما لغتان فى سیر اللّیل سرى و اسرى بمعنى واحد و کلاهما لازم و یعدیان بالباء کما عدّیا ها هنا بالباء فى قوله: «بِأَهْلِکَ» و المعنى: قالت الملائکة للوط اخرج اهلک من هذا البلد فى جوف اللّیل، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» اى امش وراءهم، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» لینظر ما وراه، یعنى لئلا یرى عظیم ما ینزل بقومه من العذاب فیرحمهم. و قیل لئلا یقع الشغل به عن المضىّ. و قیل لئلا یصیبهم ممّا اصابهم، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» اى حیث یقول لکم جبرئیل یعنى الشام، و قیل مصر.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذى اخبرته الملائکة ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» اى اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فى الصبح. و قیل معنى: و قضینا الیه فرغنا الى لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» یعنى سدوم، «یَسْتَبْشِرُونَ» باضیاف لوط طمعا منهم فى رکوب الفاحشة. قال عطاء بن ابى ریاح: ظهرت امرأة لوط على سطح فلوّحت الى القوم یعلمهم بالاضیاف. و قیل بعثت الیهم و کانت العلامة بینها و بینهم اطعمونا ملحا فیعرفون ما ترید.
«قالَ» لوط، «إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» و حقّ على الرّجل اکرام ضیفه، «فَلا تَفْضَحُونِ» بالتّعرض لهم بمکروه.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ان یحلّ بکم عقابه، «وَ لا تُخْزُونِ» اى لا تهینونى و لا تخجلونى و ذلک قبل ان اخبروه بانّهم ملائکة فلمّا رأت الملائکة دهش لوط اشفاقا على ضیفه، قالوا یا لوط انّا رسل ربّک لن یصلوا الیک، فلمّا قال لوط هؤلاء ضیفى.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» اى عن ضیافة الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشة و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی» ازوّجهنّ ایّاکم ان اسلمتم فأتوا النّساء الحلال و دعوا ما حرّم اللَّه علیکم من اتیان الرّجال، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما آمرکم به. قال الحسن: ان کنتم فاعلین، کنایة عن الجماع یعنى ان کنتم فاعلین هذا الشّأن فأتوا النساء الحلال، و قیل اراد ببناته نساء امّته لانّ نساء امّة کلّ نبىّ بمنزلة بناته و ازواجه بمنزلة امّهاتهم و لهذا قیل کلّ نبى کالولد لامّته.
«لَعَمْرُکَ» اى لحیوتک یا محمّد، مفسران گفتند ربّ العزّه هرگز بحیاة هیچکس از آدمیان سوگند یاد نکرد مگر بحیاة محمد (ص)، تشریف و تفضیل وى را بر همه خلق. و بهذا قال ابو الجوزاء: ما سمعت اللَّه عزّ و جل حلف بحیاة احد غیره (ص). و قیل: «لَعَمْرُکَ» رفع بالابتداء و خبره محذوف، تقدیره لعمرک قسمى. و قیل معناه و حقّک کما تقول لعمر اللَّه اى حقّه، و العمر و العمر بقاء الحىّ و لا یستعمل فى القسم الّا مفتوحا، و قول العرب: عمرک اللَّه، اى اسأل اللَّه ان یعمرک.
قال بعض شعراء العرب حین انکحت الثّریّا بنت سعید بن زید و کان یشبب بها من سهیل بن عبد الرّحمن بن عوف:
ایّها المنکح الثریّا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان‏
سهیل نجم کبیر یطلع تحت مرزم الجوزاء، یظهر على وجه بحر الیمن اذا ارتفع المرزم، یقال انه مسخ ملک کان بالیمن کان صاحب مکس یقال انّه اوّل من وضع العشور فمسخ عقوبة و صعد به عبرة کما قیل فى الزّهرة.
«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این ها و میم روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنى سکرت جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کارى و تباه کارى و بى راهى همى‏روند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب. و قیل صاح بهم جبرئیل صیحة اهلکتهم، «مُشْرِقِینَ» داخلین فى وقت شروق الشّمس و ذلک انّ تمام الهلاک کان مع اشراق الشّمس، یقال: شرقت الشّمس اذا طلعت و اشرقت اذا اضاءت. و قیل اشرق الرّجل صادف شروق الشّمس.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» اى صیرنا اعلا المدینة اسفلها و ذلک انّ جبرئیل (ع) رفعها بجناحه الى السّماء ثم قلّبها، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً» فیه قولان: احدهما رفعه جبرئیل الى السّماء و امطروا حجارة ثمّ قلّبها و الثّانی على الغائبین من البلد، «مِنْ سِجِّیلٍ» من السّماء الدّنیا، و قد سبق بیان هذه الآیات فى سورة هود.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، اى للنّاظرین المتأمّلین المعتبرین. قال اهل اللّغة توسّمت الشّى‏ء نظرت الیه حتّى تبیّنت حقیقة سمته و وسمه و هو العلامة.
قال النبى (ص): «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» ثمّ قرأ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، و قال (ص): «ان للَّه عبادا یعرفون الناس بالتوسم».
«وَ إِنَّها» یعنى مدینة قوم لوط، «لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» على طریق قومک الى الشام و هو طریق لا یندرس و لا یخفى. و قیل مقیم معلوم معبّد دائم السّلوک.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ» اى لعبرة للمصدّقین، یعنى انّ المؤمنین اعتبروا بها.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ» اى کافرین و الایکة الشجرة المتکائفة، اى الملتفّة و جمعها ایک . و قیل الایکة اسم النّاحیة و لیکة اسم المدینة کمکّة و بکّة. و قیل کانوا اصحاب غیاض و ریاض و اشجار و انهار یأکلون فى الصّیف الفاکهة الرّطبة و فى الشّتاء الیابسة.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» اى کذّبوا شعیبا، فانتقمنا منهم اى اهلکناهم و عذّبناهم و ذلک انّ اللَّه عزّ و جل سلّط علیهم الحرّ سبعة ایّام لا یمنعهم منه شى‏ء ثمّ بعث علیهم ظلّة کسحابة فالتجاؤا الى ظلّها یلتمسون الرّوح فبعث اللَّه علیهم منها نارا فاحرقتهم، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» جمهور المفسرین على انّ الکنایة تعود الى قریتى قوم لوط و شعیب. اى انّهما على ممرّ السّابلة و الامام الطریق یامّه کلّ احد. و قیل الکنایة ترجع الى لوط و شعیب، اى «إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» طریق من الجنّة واضح. و قیل الخبر بهلاک قوم لوط و اصحاب الایکة لمکتوب فى امام مبین، و هو اللّوح المحفوظ.
بدانک لفظ امام در قرآن بر پنج وجه آید: یکى امامست مقتداى خیر که مردم بوى اقتدا کنند چنانک ربّ العزّه گفت ابراهیم را: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنى قائدا فى الخیر یقتدى بسنّتک و هدیک، همانست که در سورة الفرقان گفت: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» یعنى قادة فى الخیر یقتدى بنا. وجه دوم امامست بمعنى نامه کردار بندگان، کقوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم الّذى عملوا فى الدّنیا. وجه سوم لوح محفوظ است، کقوله: «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. وجه چهارم تورات است، کقوله فى سورة هود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التوریة اماما یقتدى به و رحمة لمن آمن به، همانست که در سورة الاحقاف گفت: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التّوراة. پنجم امام بمعنى طریقست، کقوله فى هذه السّورة:«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» اى لبطریق واضح.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» الحجر دیار ثمود و هو واد بین المدینة و الشام، کذّبوا رسلهم یعنى صالحا و انّما قال کذّبوا المرسلین و رسولهم صالح وحده لانّ من کذّب رسولا فقد کذّب جمیع الرّسل.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» یعنى النّاقة کما قال: «هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً» فخرجها على لفظ الجمع، قیل یرید بها النّاقة و ولدها و البئر التی کانت تشرب منها. و قیل انزلت الیهم آیات من کتاب اللَّه. و قیل یرید بها نصب الادلّة، «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» اى اعرضوا عنها فلم ینظروا فیها و لم یستدلّوا بها على صدق صالح.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ» ینقبون الجبال و یتّخذون فیها مساکن، و قیل یبنون من الحجارة، «بُیُوتاً آمِنِینَ» یعنى من الخراب و وقوع الجبل علیهم، و قیل من العذاب، و قیل من الموت.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب، «مُصْبِحِینَ» فى الیوم الرّابع وقت الصبح.
«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» اى ما دفع عنهم عذاب اللَّه اموالهم و مساکنهم و قوتهم، و قیل ما کانوا یکسبون من الشرک و الاعمال الخبیثة.
روى عبد اللَّه بن عمرو جابر بن عبد اللَّه قالا مررنا مع النبى (ص) على الحجر فقال لنا رسول اللَّه (ص): «لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا انفسهم الا ان تکونوا باکین حذرا ان یصیبکم مثل ما اصابهم» ثمّ قال: «هؤلاء قوم صالح اهلکهم اللَّه عز و جل الا رجلا فى حرم اللَّه منعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه»، قیل من هو یا رسول اللَّه؟ قال: ابو رغال و الیه ینسب ثقیف، ثمّ اسرع رسول اللَّه (ص) حتّى خلّفها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» اى ما خلقنا الخلائق الّا بالعدل و الانصاف و لم نهلک من تقدّم ذکرهم الّا بعد اقامة الحجّة علیهم. مى گوید ما خلایق که آفریدیم بخداوندى و پادشاهى خویش آفریدیم، بعزّت و قدرت خویش، بعدل و انصاف خویش، بفرمان روان و دانش تمام، بى شریک و انباز، بى نظیر و بى نیاز، آنچ آفریدیم بحکمت، آفریدیم بارادت نه بحاجت، و آنچ هلاک کردیم بعدل، هلاک کردیم بعد از اقامت حجّت، ما آن خداوندیم که ظلم نپسندیم و بى حجّت عذاب نفرستیم: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» اى الجزاء قریب، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» فلا تعجل علیهم، نسختها آیة القتال، و الصّفح الجمیل الاعراض کقوله: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا». و قیل هو کقوله تعالى: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» و قیل اصفح حیث الصّفح ادعى الى الایمان، و اخشن حیث الخشونة اولى.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ» لجمیع الموجودات، «الْعَلِیمُ» باحوالهم و بما یصلحهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» الآیة... موسى را (ع) چهار سفر بود: یکى سفر هرب چنان که اللَّه تعالى گفت حکایت از موسى: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب.
«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».
امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روى به مدین نهاده و آن مرد قبطى کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزى را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالى را در کار موسى عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسى دست بوى زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسى را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وى رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالى گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو.
دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسى بطلب آتش مى‏شد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسى رود از شور او همه عالم بوى عشق گیرد، موسى بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسى را بى واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویى رسد، اگر آتش موسى آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسى در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، با آتش جانسوز شکیبایى نتوان.
و امّا سفر الطرب فقد سبق ذکره فى قوله: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» الآیة...
سفر چهارم موسى، سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را: نفس را، و خوى را، و دل را تهذیب نفس سه چیز است: از گله وا آزادى آوردن، و از غفلت وا بیدارى، و از گزاف وا هشیارى. و تهذیب خوى سه چیز است: از ضجر وا صبرآئى، و از بخل وا بذل، و از مکافات با عفو. و تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با ترس آیى، و از شومى نومیدى وا برکت امید آیى. و از محنت پراکندگى دل با آزادى دل آیى. و مادّت این تهذیب سه چیزست: اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست: سرّى باطلاع مولى آراسته، و جانى بمهر سرمدّیت افروخته، و علم لدنى بى واسطه یافته.
اینست که ربّ العالمین با خضر کرامت کرد و در حقّ وى گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» گوینده این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وى پیدا و آشنایى بر روى وى پیدا و عبودیت در سیرت وى پیدا، برقى از نور اعظم در دل وى تافته و چراغ معرفت وى افروخته و اسرار غیبى او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتى و غلام و دیوار، نگر تا ظنّ نبرى که موسى کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وى مزید بود کلّا و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از مصطفى (ص) هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسى را بود، امّا خضر را کوره ریاضت موسى گردانید چنانک کسى خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره، و آنچ خضر گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» بر معنى فهم اشارت میکند که یا موسى سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گویى: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و من که خضرم قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّه حرمان من در نسازد: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً».
امّا شکستن کشتى در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکى از روى فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلى عظیم دارد، گفته‏اند که دریا دریاى معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکى با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصى کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
و آن کشتى کشتى انسانیّت است که خضر مى‏خواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و مصطفى (ص) چون اقبال تجلّى جلال حق دید بر دلهاى ایشان گفت: اللّهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، خضر چون بدست شفقت کشتى انسانیّت خراب کرد، موسى (ع) ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»؟ خضر جواب داد که: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» از پس این آبادانى ملکى است شیطانى که در جوار کشتى کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وى راه کند که: انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم، این آراستگى و آبادانى بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.
و آن غلام که خضر او را کشت و موسى (ع) بر وى انکار کرد اشارتست به منى و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرموده‏اند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم، نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وى زنیم تا بحدّ خویش باز رود.
و امّا دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسى مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که: «ان لنفسک علیک حقا» و در تحت وى خزائن اسرار قدم نهاده‏اند، اگر این دیوار نفسانى پست شود، خزینه اسرار ربّانى بر صحرا افتد و هر بى قدرى و ناکسى در وى طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهاده‏اند، اطوار طینت درویشان پرده آن ساخته،همانست که آن جوانمرد گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
و یقال لمّا کانت السّفینة قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الى نفسه ارادة العیب فلما انتهى الى حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من اللَّه فضلا و لمّا انتهى الى حدیث الیتیمین قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شى‏ء. و قال ابن عطاء لمّا قال الخضر فاردت اوحى الیه فى السّرّ من انت حتّى تکون لک ارادة فقال فى الثانیة فاردنا فاوحى لها فى السرّ من انت و موسى حتّى تکون لکما ارادة فرجع و قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
اى و اذکر فى الکتاب یا محمد! المنزل علیک و هو القرآن، و قیل معناه من الکتاب. مریم اسم اعجمى، و قیل عربى و هى بنت عمران بن ماثان، و المعنى اتل یا محمد على امتک خبر مریم و قصتها و صلاحها و تعبّدها لیقتدى النّاس بها. و لم یذکر اللَّه امرأة باسم العلم فى الکتاب دون مریم لانّها لم ترد الرّجال و کانت عذراء بتولا منقطعة، فصارت حرمتها کحرمة الرّجال. «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها»
اى بعدت و اتت نبذة من الارض، بعیدة من قومها. و النبذة الناحیة. و اصل النبذة الطرح، و منه یقال للقیط منبوذ، لانه طرح بمعزل من النّاس، و انتبذ لازم نبذ.
«مَکاناً شَرْقِیًّا»
اى فى مکان یقابل المشرق تستدفئى بالشمس و من ثمّ اتخذت النصارى المشرق قبلة لانّه میلاد عیسى (ع).
روى عن ابى الضّحى قال: ذکر ابن عباس عیسى بن مریم و عنده شاب من النصارى فدمعت عیناه، فقال ابن عباس، لم اتّخذت النصارى المشرق قبلة؟ فقال امروا بذلک، فقال ابن عباس: لا، و لکن لما امرت مریم ان تتخذ «مَکاناً شَرْقِیًّا»
قلتم لا جهة افضل منها فاستقبلتموها. و قیل مکانا شرقیّا، اى شاسعا بعیدا. و قیل انّما دخل الشرقى فى الکلام حفظا لباج الآیات، و ان لم تکن الى ذکر الشرق حاجة. و خلاف است میان علماى تفسیر، که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود؟ قومى گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد، یکبارگى روى بطاعت اللَّه تعالى نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید، تا در آن گوشه مسجد زاویه‏اى ساخت و آنجا معتکف نشست، اینست که رب العزة گفت: «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا»
و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فى الدار وحدک؟ قال: ما احسب ان احدا یستوحش مع اللَّه و هو المشار الیه بقوله تعالى: «وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» اى انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن اللَّه. قومى گفتند سبب اعتزال وى آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته، میخواست که غسل کند، بحکم دیانت و مروت بگوشه‏اى باز شد، در پس پرده‏اى، تا مردم او را نبینند و غسل کند.
فذلک قوله: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً»
این حجاب گفته‏اند دیوارست، یعنى که در پس دیوارى شد تا از چشم مردم غایب شود، و گفته‏اند پرده‏اى بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت مریم پیوسته در مسجد بودى، بعبادت اللَّه تعالى مشغول، ما دام تا در طهر بودى، چون نشان حیض درو پدید آمدى از مسجد با خانه شدى، و آنجا همى بودى تا بوقت طهر، آن گه بعد از غسل بمسجد بازگشتى. گفتا در خانه خاله بود خواست که غسل کند از حیض، و روزگار زمستان بود فى اقصر یوم من السنة. با مشرقه‏اى شد تا غسل کند. جبرئیل آن ساعت برابر وى آمد. و ذلک قوله: «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا». الروح هاهنا جبرئیل (ع) و سمّیت الملائکة ارواحا اذ لیس لهم اجساد یشاهد و انما هم یتلطفون فیدخلون سموم الإبر یملئون الهواء، و قیل سمّى جبرئیل روحا، لانّه خلق من ریح. و اضافه الى نفسه، تعظیما لامره و تفخیما لشأنه. «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
اى تصور لها بشرا تام الخلق حسن الصّورة قائما بین یدیها. قال ابىّ بن کعب: لمّا اخذ اللَّه من آدم ذریته، کانت روح عیسى (ع) بین تلک الارواح التی اخذ میثاقها. فارسلها اللَّه الى مریم فى صورة بشر، فتمثّل لها فحملت الّذى خاطبها و هو روح عیسى.
«قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ». مریم که جبرئیل را دید در آن خلوتگاه جوانى زیبا نیکو روى، ظن برد که وى طالب فسادست. گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
اى ألتجی الى اللَّه و اسأله ان یعیننى ممّا اخاف من جهتک. آن گه گفت: «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
جزاء شرط اینجا محذوف است. یعنى ان کنت مسلما مطیعا للَّه فاخرج عنّى و لا تتعرض بى. و روا باشد که ان بمعنى ماء نفى بود اى «ما کنت تقیا» بدخولک علىّ و نظرک الىّ، تو مردى پرهیزکار خدا ترس نبودى که در پیش من آمدى و بمن نظر کردى. و قیل «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
فستتعظ بتعوذى باللّه منک. این همچنانست که کسى قصد تو کند خواهد که ترا بزند و برنجاند، تو گویى اگر مسلمانى مرا نرنجانى و از من باز گردى، همچنین مریم دانست که تقوى مرد را از بدى باز دارد، گفت اگر تقوى دارى از کلمه استعاذت که من مى‏گویم بترسى و پند پذیرى و باز گردى. و هذا کقول موسى (ع) حین دخل على فرعون: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
جبرئیل او را جواب داد که من آن نیم که تو مى‏پندارى و ازو مى‏ترسى، من فرستاده خداوند توام. «لیهب لک» بیاء قرأت بصرى است و ورش و قالون یعنى لیهب لک ربّک. من فرستاده خداوند توام ببشارت آمده‏ام تا اللَّه تعالى ترا فرزندى بخشد پاک هنرى روز افزون، باقى بهمزه خوانند «لِأَهَبَ لَکِ»
و آن را دو وجه است: یکى آنکه جبرئیل اضافت بخشیدن فرزند با خویشتن کرد لانّه نفخ فیها روح عیسى. از بهر آنکه روح عیسى جبرئیل در وى دمید بفرمان حق، بخشنده فرزند اللَّه بود و سبب جبرئیل.
وجه دوم قول در آن مضمر است، یعنى «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
قال ربّک «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
طاهرا من الذنوب، نامیا على الخیر.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» اى کیف و من این لى غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایة عن الجماع، اى لم یباشرنى زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» اى فاجرة تتعاطى الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا الزوانى و البغاء الزّنا و فى الخبر، البغایا النساء اللاتى ینکحن بغیر ولى.
و فى حذف التاء من البغى قولان: احد هما ان وزنه فعول، و فعول یستوى فیه المذکر و المؤنث، و الثانى انّ لفظ البغى خاص فى النساء، کالحائض و الطالق، و انّما یقال للرجال باغ، و حذف النون من «أَکُ» تخفیفا.
«قالَ کَذلِکِ» اى قال جبرئیل کذلک. اى الامر کما قلت لم یمسسک رجل، لا بالنکاح و لا بالسفاح، و لکن «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ»، اى خلق الولد من غیر أب علىّ سهل، کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک. و قیل معناه قال جبرئیل کذلک قال ربّک اى هکذا «قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». «وَ لِنَجْعَلَهُ» اى الولد من غیر مسیس «آیَةً لِلنَّاسِ» اى دلالة و حجة لهم. و قد جعل اللَّه معجزة عیسى (ع) فى نفسه و معجزة سائر الانبیاء فى غیر انفسهم. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» اى نعمة منا على الخلق لیدعوهم الى الهدى، فیهتدوا به و ینفعهم. «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» اى خلق عیسى على هذه الصفة و جعله رحمة للناس کان امرا کائنا لا محالة محکوما به فى الازل، مقضیا فى اللوح المحفوظ. قوله: «وَ لِنَجْعَلَهُ» عطف على قوله: «لیهب»، و قیل انه للاستیناف، و اللام، لام القسم کسر لما لم یصحبه النون «فَحَمَلَتْهُ» یعنى بعد ما نفخ جبرئیل فیها روح عیسى و در کیفیت نفخ جبرئیل علما مختلفند، قومى گفتند درع نهاده بود، جبرئیل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسى بار گرفت. قومى گفتند مریم درع پوشیده بود جبرئیل فرا نزدیک وى شد و بدست خویش جیب وى بگرفت و نفخه در وى دمید، آن نفخه برحم وى رسید و بعیسى بار گرفت.
سدّى گفت: درع دو شاخ بود از بر سینه، و جبرئیل دو آستین وى بگرفت و در سینه وى دمید، و باد آن نفخه جبرئیل بجوف وى رسید و بار گرفت. قال ابىّ بن کعب: دخل الرّوح فى فیها، فدخل بطنها فولدته. و گفته‏اند که جبرئیل از دور بوى دمید، و باد آن نفخه بوى رسانید و از آن بار گرفت. قال ابن عباس: ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الّا ساعة واحدة، لان اللَّه تعالى لم یذکر بینهما فصلا، فقال تعالى: «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ». و گفته‏اند مریم آن وقت ده‏ساله بود، و بقولى سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل. مقاتل گفت: مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود، حملته فى ساعة و صوّر فى ساعة. و وضعته فى ساعة، حین زالت الشّمس من یومها. و قیل مدة حملها ثمانیة اشهر، و کان ذلک آیة اخرى لانّه لم یعش مولود وضع لثمانیة اشهر غیر عیسى (ع)، و قیل سنة اشهر، و قیل تسعة اشهر کسائر النساء. و گفته‏اند عیسى (ع) پس از آنکه در وجود آمد سى و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند، مادر شش سال دیگر بزیست، فماتت و لها اثنتان و خمسون سنة.
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» یعنى لما تبیّن بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت. «مَکاناً قَصِیًّا» اى بعیدا و القصى و القاصى واحد. چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان، خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روى بزمین مصر نهاد، تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر. اینست تفسیر «مَکاناً قَصِیًّا» بر قول مفسران. وهب گفت: «مَکاناً قَصِیًّا» دهى بود که آن را بیت لحم گویند، شش میل از شهر ایلیا برفته. گفتا ابن عمى بود او را نام وى یوسف النجار صاحب و رفیق وى در خدمت مسجد بود و تیمار بردى در همه حال، او را بر خرى نشاند و از میان قوم. بیرون برد تا بیت اللحم. و گفته‏اند که براه در، شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست، قصد قتل وى کرد تا جبرئیل آمد و یوسف را گفت: انّه من روح القدس فلا تقتلها. مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وى از روح القدس.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» یقال اجاءنى الى کذا اى جاء بى الیه و یقال ألجأنی الیه.
و المخاض تحرّک الجنین و اشتداد وجع الولادة. «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» یعنى ساقتها لم یکن على راسه سعف و قیل کان جذعا یابسا قد جى‏ء به لیبتنى به بیت فى بیت لحم. و قیل صارت الى النّخلة لیتفیاء به، و قیل التجأت الى النخلة لتستند البه و تتقوى به على ما هو عادة المرأة الحامل اذا اخذها الطلق فتطلب موضعا تستند الیه، و قیل احتوشتها الملائکة محدقین بها صفوفا. قرئ فى الشواذ «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» اى اصابها الطلق فجأة. گفته‏اند که یوسف، مریم را بگذاشت و خود برفت، مریم تنها و متحیر بماند، همى گریست و درد مى‏افزود، نگاه کرد خرما بنى دید خشک شده از قدیم الدهر باز، مریم نزدیک آن درخت شد و از بى‏طاقتى پشت بآن درخت بازنهاد و فریشتگان گرد وى درآمده صفها برکشیده و شراب از بهشت آورده، از سر دلتنگى و ضجر در آن حالت گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» اى قبل هذا الیوم و هذا الامر این ضجر نمودن، و آرزوى مرگ کردن نه از آن بود که بحکم اللَّه تعالى راضى نبود، لکن از شرم مردم میگفت، که فرزند بى‏پدر آورده بود و دانست که مردم او را طعن کنند و بناشایست نسبت کنند. گفت کاشک من بدین روز نرسیدمى که قومى بسبب من در معصیت افتند. و گفت: «نسیا منسیا» قرأ حمزه و حفص نسیا بفتح النون و الباقون، نسیا بالکسر و هما لغتان: کالرطل و الرطل و الجسر و الجسر و نحوهما قیل النسی‏ء بالکسر، اسم لما ینسى، مثل النقض، اسم لما ینقض، و السقى، اسم لما یسقى، و الفتح المصدر، یقال نسیت الشی‏ء نسیانا نسیا. و قیل انه مشتق من الترک اى و کنت شیئا متروکا لا یعرف و لا یذکر لحقارته و عن مجاهد و الضحاک یعنى حیضة ملقاة و هى خرقة الحیض.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» قرأ نافع و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب: «مِنْ تَحْتِها» بکسر المیم و جر التاء بعد الحاء، و قرأ الباقون بفتح المیم و نصب التاء، فمن قرأ بالفتح و نصب کان ذلک صفة للمنادى، و من قرأ بالکسر و الجر. فمعناه من جهة تحتها، ثم اختلفوا فى المنادى، فقال بعضهم، ناداها جبرئیل من تحتها اى من تحت النخلة و قیل من دون موضعها. یعنى انّ موقفه کان تحت موقفها و اسفل منه. و قیل ناداه عیسى من تحتها، و قیل، من بطنها «أَلَّا تَحْزَنِی» اى لا تتمنى الموت. جبرئیل او را ندا کرد از آن گوشه وادى، یا از زیر آن درخت خرما، که اندوهگین مباش و آرزوى مرگ مکن.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» اى ولدا شریفا کریما صالحا رضیّا. اینک فرزندى شریف کریم پسندیده که اللَّه تعالى ترا داد چرا اندوهگن باشى و آرزوى مرگ کنى، این قول حسن است و جماعتى از اهل تفسیر. اما بیشترین مفسران بر آنند که: السرى النهر الصغیر. جویى خرد باشد آب در آن روان، و این آن بود که مریم بوقت ولادت تشنه گشت و در آن صحرا آب نبود. چون عیسى در وجود آمد پاى بر زمین زد چشمه آب خوش در آن صحرا روان پدید آمد، ندا کرد بمادر «أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى بین یدیک و دونک «سَرِیًّا» و قیل «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى تحت امرک ان امرته ان یجرى جرى، و ان امرته بالامساک امسک کقوله فیها اخبر عن فرعون: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» اى من تحت امرى و قیل ساق اللَّه الیها نهرا من اردن کان قد یبس.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ»، یقال هزّ کذا و هزّ بکذا، کما قال: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ»، یقال اخذه و اخذ به. «تُساقِطْ عَلَیْکِ»، اینجا چهار قرأت است: تساقط بفتح تاء و تشدید سین قرائت ابن کثیر است و نافع و ابن عامر و ابو عمرو و کسایى و ابو بکر، تساقط بفتح تاء و تخفیف سین قرائت حمزه است تنها، تساقط بضم تاء و کسر قاف و تخفیف سین قرائت حفص، یساقط بیاء و فتح و تشدید سین قرائت یعقوب و نصیر.
فمن قرأ تساقط بالتاء و فتحها و تخفیف سین فالفعل مسند الى النخلة و تفاعل بمعنى فعل اى تسقط النخلة «عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» یعنى تسقط النّخلة علیک ثمر النخلة، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. و انتصاب رطبا على التفسیر او على الحال. و من قرأ بالتاء مفتوحة و تشدید السّین فالاصل فیه تتساقط بتائین. الاولى تاء التأنیث لتانیت النخلة. و الثانیة تاء تفاعل، فالتّشدید على الادغام و التخفیف على الحذف. و من قرأ تساقط بالتاء و ضمها و تخفیف السّین و کسر القاف، فالمعنى تسقط النخلة علیک رطبا، على ان فاعل بمعنى افعل کقولهم: ناساتک البیع بمعنى انساتک و الفعل للنخلة، و رطبا نصب مفعول به، و من قرأ بالیاء و فتحها و تشدید السین فکمعنى التاء فى الادغام، الّا ان الفعل للجذع، و اسند الفعل الى الجذع، لانه معظمها. و معنى الایة تتناثر علیک رطبا جنیا اى مجنیا غضا طریا ساعة جنى، یعنى کانّه جنى، اى لم یغیّره السقوط. همان منادى آواز داد: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ» اى حرّکى الى نفسک بجذع النخلة. روزگار زمستان بود نه نه وقت رطب، اما رب العزّة معجزه عیسى را و کرامت مریم را رطب پدید آورد از آن درخت خشک بى‏سر بى‏شاخ. قال عمر بن میمون: ما ادرى للمرأة اذا عسر ولدها خیرا من الرّطب. یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ الایة...»
و قالت عایشه: من السّنة ان یمضغ التمر و یدلّک به فم المولود و کذلک کان رسول اللَّه (ص) یمضغ التّمر و یحنّک به اولاد الصحابة
و عن على (ع) قال رسول اللَّه (ص): «اکرموا عمّتکم النّخله فانّها خلقت من الطین الّذى خلق منه آدم. و لیس من الشجر یلقح غیرها، و اطعموا نساءکم الولد الرّطب. و ان لم یکن رطب فالتمر، و لیس من الشّجر شجرة اکرم على اللَّه من شجرة نزلت تحتها مریم بنت عمران‏ «فَکُلِی» یا مریم من الرطب، «وَ اشْرَبِی» من النّهر، «وَ قَرِّی عَیْناً» بعیسى، و فیه قولان: احدهما من القرّ و هو البرد، و القرور الماء البارد، و دمعة السّرور باردة، و دمعة الحزن حارّة، و لهذا قیل لضدّها سخنة العین، و الفعل منه قررت بالکسر اقرّ بالفتح. و القول الثّانی من لقرار اى صادفت العین ما ترضاه فقرّت و سکنت من النظر الى غیره، و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرّت، و الفعل منه بالکسر و الفتح، و عینا نصب على التمییز. «فَإِمَّا تَرَیِنَّ» اصل الکلام فانّ و ما للصلة، و هى الّتی جلبت النّون المشدّدة کقوله: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» و قوله: «مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی» هاهنا ضمیر اى اذا رأیت آدمیّا یسئلک عن ولدک و قصته، «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» اى صمتا و الصّوم فى اللغة هو الامساک، اى قولى انّى اوجبت على نفسى للَّه سبحانه و تعالى «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» آدمیّا فلن اکلّمه بعد ان اخبرت بنذرى و صومى، بل اشتغل بالعبادة للَّه و الدّعاء. و قیل انّ اللَّه تعالى امرها ان تقول هذا اشارة لا نطقا، و قیل کانت تکلم الملائکة و لا تکلّم الانس. ربّ العزّة او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وى ببراءت خویش سخن گفتى ایشان او را راستگوى نداشتندى که وى به نزدیک ایشان متهم بود، و آن گه عیسى را در حال طفولیّت بسخن آورد تا پاکى مادر و برائت ساحت وى ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسى، که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» اى لمّا فرغت من الولادة، اقبلت نحوهم حاملة ایّاه.
و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النّفاس، و قیل لمّا ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنى اسرائیل انّ مریم قد ولدت. فدعوها، «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود، عیسى را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد، براه در غمگین و متفکّر بود که تا قوم وى چه گویند و ایشان را چه جواب دهد؟ در آن حال عیسى (ع) بآواز آمد و گفت: یا امّاه ابشرى فانّى عبد اللَّه و مسیحه. پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند، بگریستند و زارى کردند گفتند: «یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» اى فظیعا منکرا عظیما چیزى عظیم است منکر، این فرزند که آوردى بى‏پدر. الفرّى العظیم من الامر یستعمل فى الخیر و الشرّ.
قال النبى (ص) فى عمر بن الخّطاب: «فلم ار عبقریا یفرى فریّة.
اى یعمل عمله العجیب.
«یا أُخْتَ هارُونَ» مفسّران اینجا قولها گفته‏اند: یکى آنست که هارون برادر موسى (ع) است و سیاق این سخن چنانست که گویند یا أخا تمیم، اذا کان من نسلهم و صلبهم. یعنى که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسى، از این جهت او را بوى باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت، و یدل علیه ما
روى المغیرة بن شعبة قال: قال لى اهل نجران، قوله: «یا أُخْتَ هارُونَ» و قد کان بین موسى (ع) و عیسى (ع) من السنین ما قد کان، یعنى الف سنة، و قیل ستمائة سنة، قال فذکرت ذلک لرسول اللَّه (ص) فقال. «الا اخبرتهم انّهم کانوا یسمّون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم».
قول دوّم آنست که این هارون مردى بود از نیک مردان و زاهدان بنى اسرائیل، و میگویند آن روز که این هارون از دنیا رفته بود با جنازه وى چهل هزار مرد بیرون شده بودند که نام ایشان همه هارون بوده. باین قول اخت بمعنى شبیه است، کقوله: «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» اى شبیهها و معنى آنست که یا شبیه هارون فى العفاف، اى آنکه ما تو را در پارسایى و پرهیزگارى چون هارون میدانستیم! و قیل انّ هارون کان من افسق بنى اسرائیل و اظهر هم فسادا، فشتموها بانّک مثله، و قیل کان هارون اخا مریم من ابیها لیس من امّها، و کان امثل رجل من بنى اسرائیل. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» اى طالحا تقول رجل سوء اى طالح و ضدّه رجل صدق، اى صالح و هذه اضافة تخصیص «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» فاجرة، البغى طالبة الشّهوة من اىّ رجل کان. معنى آن است که اى خواهر هارون! پدر تو عمران بد مرد و بد فعل نبود. و مادر تو حنّه زانیه و پلید کار نبود، چون است که از تو این فرزند پدید آمد و او را پدر نه؟
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اى الى عیسى، بان تجعلوا الکلام معه. سخن نگفت از بهر آنکه نذر کرده بود که سخن بگوید، امّا اشاره فرا عیسى کرد که جواب شما عیسى دهد، و این از آن گفت که عیسى وى را گفته بود: لا تحزنى و احیلى بالجواب علىّ، و قیل امرها جبرئیل بذلک. چون مریم حوالت جواب بر عیسى کرد، ایشان بتعجب گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» رضیعا فى المهد، المهد سریر الصّبى و قیل المراد بالمهد هاهنا، حجر الامّ و انّما سمّاه مهدا لانّه مؤطأ للولد، و کان هاهنا صلة زائدة، یعنى من هو فى المهد. کقوله: «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى هل انا الا بشر. و قیل من هاهنا فى معنى الشرط و کان بمعنى الاستقبال، اى من یکن فى المهد کیف نکلّم. یعنى هر که در گهواره باشد و در حجر مادر شیر خوردن را، با وى سخن چون گوئیم؟ و هب گفت: آن گه زکریا حاضر شد، چون مناظره با جهودان رفت گفت: یا عیسى، انطق بحجتک ان کنت امرت بها. سخن گوى و حجت خویش آشکارا کن اگر ترا باین فرموده‏اند. عیسى (ع) بر چپ خویش تکیه زد و انگشت سبابه بیرون کرد و بآواز بلند گفت چنان که حاضران همه بشنیدند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» گفته‏اند که عیسى این سخن همان روز گفت که از مادر در وجود آمد بیک قول، و بقولى دیگر چهل روزه بود که این سخن گفت و بعد از آن هیچ سخن نگفت تا بدان حد رسید که کودکان سخن گویند.
قال النّبی (ص): «خمسة تکلّموا قبل ابان الکلام، شاهد یوسف، و ولد ماشطة فرعون، و عیسى، و صاحب جریح، و ولد المرأة الّتى احرقت فى الاخدود».
و روى عن هلال بن یساف، قال: لم یتکلم فى المهد الّا ثلاثة: عیسى بن مریم، و صاحب یوسف، و صاحب جریح.
ابن جریح مردى بود زاهد، در صومعه نشستى و خداى را جلّ جلاله عبادت کردى، مادر او بدر صومعه وى شد و او را بر خواند و وى در نماز بود، مادر را جواب نداد، مادر گفت: اللّهم لا تمته حتّى ینظر الى وجوه المومسات. بار خدایا ممیران او را تا در روى مومسات نگرد یعنى زنان نابکار. پس روزى جماعتى از بنى اسرائیل بهم آمده بودند و تعجب همیکردند از زهد جریح و عبادت وى. زنى بود پلیدکار بغایت حسن و جمال، گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم، بنزدیک وى رفت و خویشتن را بر وى عرضه کرد، جریح بوى ننگریست و تن فرا وى نداد، آن زن از نزدیک وى بیرون آمد، شبانى بود که بصومعه او رفتى، خویشتن را بشبان داد تا از وى بار گرفت، چون از وى فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است، بنو اسرائیل رفتند و آن صومعه وى خراب کردند و او را بخوارى بزیر آوردند و مى‏رنجانیدند، جریح گفت: ما شأنکم؟ چه رسید شما را؟ چه بود که مرا مى‏رنجانید؟ گفتند: زنیت بهذه البغىّ فولدت منک. این فاجره میگوید از تو فرزندى دارم! گفت بیارید آن فرزند را، بیاوردند. جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد، گفت: باللّه یا غلام، من ابوک؟ بخداى که راست بگوى اى غلام که پدر تو کیست؟ گفت: پدر من فلان است، یعنى آن مرد شبان. فاقبلوا على جریح یقبّلونه و یتمسحون به و قالوا: نبنى لک صومعتک من ذهب.
قال لا، اعیدوها من طین کما کانت، ففعلوا.
«آتانِیَ الْکِتابَ» اى علمنى الانجیل و انزله علىّ. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» رسولا.
قول حسن است که عیسى در طفولیّت اللَّه تعالى او را عقل داد و بلوغ داد و کتاب و نبوّت داد و در شکم مادر کتاب انجیل بر خواند همچون آدم که اللَّه تعالى او را بیافرید پیغامبر بود، مکلّف و مبعوث بخلق. عیسى (ع) هم چنان بود. قال بعضهم انّ اللَّه تعالى خلق عیسى على صفة آدم، لا من جهة القامة و الصّورة و لکن من جهة العلم و الحکمة، خلقه عاقلا، عالما لم یحتج الى تلقین و تعلیم. و روى انّ مریم (ع) قالت:کنت اذا خلوت انا و عیسى. حدّثنى و حدّثته و اذا شغلنى عنه انسان، سبّح فى بطنى و انا اسمع.
و قول بیشترین مفسّران آن است که عیسى آنچه گفت: «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» از نبشته لوح محفوظ خبر داد، چنان که پیغامبر را گفتند: متى کنت نبیّا؟ قال:کنت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد.
یعنى که پیغامبر خواهم بود و اللَّه تعالى مرا کتاب خواهد داد، چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت. عکرمه در آیت همین گفت. اى قضى ذلک فیما قضى ان یؤتینى الکتاب.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» اى آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر. معلما للخیر و قیل ثابتا على دین اللَّه. و اصل البرکة الثبات، و قیل برکته انه کان یحیى الموتى و یشفى المرضى حیث کان.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» قال: جعلنى نفاعا این اتجهت».
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» قیل، الزکاة صدقة الفطر و قیل، تطهیر البدن من دنس الذّنوب، اى امرنى بالطّاعة و اجتناب المعاصى مدّة عمرى، و یحتمل، و اوصانى بان آمرکم بالصّلاة و الزّکاة، فانّى نبى.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» معنى برّ در این آیت طاعت است. اى جعلنى مطیعا لامى.
همان است که یحیى را گفت: «بَرًّا بِوالِدَیْهِ»
اى مطیعا بوالدیه جاى دیگر گفت: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏»، اى على الطّاعة و التّقوى. «کِرامٍ بَرَرَةٍ».
اى مطیعین. «إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ»، اى کتاب المطیعین، «لَفِی عِلِّیِّینَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ» اى انّ المطیعین للَّه لفى نعیم، امّا آنجا که گفت: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا» صلت رحم خواهد، چنان که در سورة الامتحان گفت: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» اى تصلوهم و قوله تعالى: «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» جبّار در قران بر چهار وجه آید: یکى بمعنى قهار. چنان که گفت: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ» اى القهّار لخلقه لما اراد.
و قال تعالى: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى بمسیطر فتقهرهم على الاسلام. وجه دوّم جبّار است بمعنى قتّال، کشنده به بى حق چنان که گفت: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» یعنى اذا اخذتم فقتلتم فى غیر حقّ، کفعل الجبابرة. و قال تعالى: إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ، اى قتّالا و کذلک قوله: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» اى قتّال فى غیر حق. وجه سوم جبّار است بمعنى متکبّر، که سر بعبادت حق تعالى فرو نیارد، چنان که در این سوره گفت: وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً اى متکبّرا عن عبادة اللَّه شقیّا. وجه چهارم عبارت است از قامت و قوّت، چنان که در سورة المائدة گفت: إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ یعنى فى الطول و العظم و القوّة قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» اى رزقنى اللَّه السّلامة و الکرامة منه فى هذه الاوقات. و قیل کانّه دعا و سأل السّلامة على احواله من یوم ولادته الى یوم موته ثم بعته، و قیل سلّم على نفسه بامر اللَّه، و قیل یرید سلام جبرئیل علیه یوم الولادة، و سلام عزرائیل علیه یوم الموت، و سلام الملائکة علیه یوم البعث.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اى الّذى تقدّم ذکره بالصفة المذکورة، هو عیسى بن مریم لا کما تصفه النصارى. این است عیسى مریم که گفت: من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او، نه چنان که ترسایان صفت او مى‏کنند. «قَوْلَ الْحَقِّ» قول کلمة است و حق نام اللَّه تعالى، عیسى را سخن خویش خواند هم چنان که گفت: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ» از بهر آنکه وى بسخن خداى تعالى و فرمان او زاده بود از مادر، بى‏پدر.
قول الحق بنصب لام، شامى و عاصم و یعقوب خوانند، و نصب او بفعلى مضمر بود.
اى ذلک عیسى بن مریم الّذى قال: «قَوْلَ الْحَقِّ» یعنى قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، و قیل معناه قال اللَّه قول الحق بما اخبر عن قصة عیسى و امّه. باقى قرّاء «قَوْلَ الْحَقِّ» برفع لام خوانند بر نعت عیسى، اى ذلک عیسى بن مریم کلمة اللَّه. این است عیسى مریم سخن خدا. و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود، اى هو یرد «قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى یشکّون فى امره و فى نبوّته و هم الیهود یقولون: انّه عن غیر رشدة، من قولهم. مریت فى الشّی‏ء و امتریت فیه، اذا شککت فیه، و المریة الشّک و فیل: یمترون یختصمون. فصاروا فیه فرقا و احزابا. روایت کنند از ابن عباس که گفت: ترسایان در عیسى مختلف شدند، پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش، و بر اتّباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند، و این چهار: یکى‏ یعقوب است، دیگر نسطور، سوّم اسرائیل، چهارم ملکا یعقوب را گفتند: تو چه گویى در عیسى؟ گفت: هو اللَّه هبط الى الارض ثمّ صعد الى السّماء. نسطور را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو ابن اللَّه اظهره ما شاء ثمّ رفعه الى عنده. اسرائیل را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو آله و امّه آله و اللَّه آله. ملکا را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: کذبوا و انّما کان عبدا مخلوقا نبیّا. پس آن قوم چهار گروه شدند. هر گروهى اتّباع بیکى کردند، یعقوبیّه، و سطوریه، و اسرائیلیه، و ملکانیه. ربّ العالمین گروه ملکانیه را گفت: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ»، ایشانند که گفتند عیسى روح اللَّه و کلمته و عبده و نبیّه.
آن است که ربّ العالمین گفت: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ». پس ربّ العالمین پاکى و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت: «ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» اى ما کان من صفته اتّخاذ الولد. و قیل اللّام منقولة و تقدیره ما کان اللَّه لیتّخذ ولدا فقدّم اللّام سبحانه «إِذا قَضى‏ أَمْراً» کان فى علمه، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کما قال لعیسى «کُنْ» فکان من غیر اب.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» قراءت حجازى و ابو عمرو و رویس از یعقوب فتح الف است تمامى سخن عیسى، یعنى و وصانى بانّ اللَّه ربّى و ربّکم. و قیل، «و لانّ اللَّه» و قیل، «و قضى وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ». باقى قرّاء، انّ اللَّه بکسر الف خوانند معطوفا على قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» یعنى قال انّى عبد اللَّه، و قال انّ اللَّه ربّى و ربّکم، و المعنى کما انا عبده فانتم عبیده و علىّ و علیکم ان نعبده، «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ».
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» یعنى من بین النّاس، و قیل من بین امم عیسى و قیل، من زیادة، و قیل، هو من البین الّذى معناه البعد، اى اختلفوا فیه لبعدهم عن الحق. «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» فشدّة عذاب لهم. «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» اى من حضور یوم القیامة. و المشهد مصدر مضاف الى ظرف، اى مشهدهم فى یوم عظیم، و هو اعظم یوم على الخلق.
قوله: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» اى ما ابصرهم بالهدى یوم القیامة و اطوعهم للهدى و اعلمهم بانّ عیسى لیس بابن اللَّه و لا ثالث ثلاثة، و لکن لا ینفعهم ذلک مع ضلالتهم فى الدّنیا. و هو قوله: «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» تقدیره، هؤلاء الظالمون، و ان کانوا فى الدنیا صمّا و بکما و عمیا، فما اسمعهم و ابصرهم یوم القیامة اذا کشف الغطاء.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة طه بعدد کوفیان صد و سى و دو آیتست، و بعدد بصریان صد و سى و پنج آیت است، و هزار و سیصد و چهل و یک کلمه و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است. جمله بمکّه فرو آمده مگر یک آیت «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ»، بقول بعضى مفسّران این یک آیت در مدنیات شمرند که بدر مدینه فرو آمد و درین سورة سه آیت منسوخست: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» نسخها قوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏». دیگر «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ». سوّم «قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا». این هر دو آیت منسوخند بآیت سیف. و در فضیلت این سوره ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس قبل ان خلق آدم بالف عام فلمّا سمعت الملائکة القرآن قالوا طوبى لامّة ینزل هذا علیها و طوبى لاجواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تکلّم بهذا».
و عن الحسن ان النّبی (ص) قال: «لا یقرأ اهل الجنّة من القرآن الّا طه و یس».
و روى کلّ القرآن موضوع عن اهل الجنة فلا یقرءون منه الّا سورة یس و طه فانّهم یقرءونهما فى الجنّة»
و روى عن ابى امامة قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة طه، اعطى یوم القیامة ثواب المهاجرین و الانصار»
و عن معقل بن یسار قال: «قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت طه و الطّواسین من الواح موسى»
«طه» بکسر طا و هاء، قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر است، و بفتح طا و کسر هاء، قراءت ابو عمرو و بضمتین قراءت باقى! و اقوال مفسّران در تفسیر این مختلف است. مجاهد گفت و حسن و عطا: طه یعنى یا رجل. این لغت حبشه است و لغت سریانیان بقول قتاده، و لغت نبطیه بقول سعید بن جبیر، و مراد باین رجل محمّد مصطفى (ص) است. و این بجواب بو جهل و النضر بن الحارث فرو آمد که مصطفى را در کثرت عبادت و شدّت مجاهدت مى‏دیدند پیوسته در قیام شب و عبادت روز گفتند: «یا محمّد انّک لتشقى بترک دیننا»، دین ما بگذاشتى لا جرم بدبخت و رنجور تن گشتى، ربّ العالمین گفت: یا رجل یا محمّد «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». قومى گفتند طه نامیست از نامهاى خداوند عزّ و جلّ. قومى گفتند نام قرآنست قومى گفتند نام سورة است بدلیل آن خبر که: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس».
عطا گفت نامى است از نامهاى مصطفى (ص) در قرآن.
و روایت کنند که پیغامبر را در قرآن هفت نامست: محمّد و احمد و طه و یس و المزمّل و المدّثر و عبد اللَّه.
و گفته‏اند طا در حساب جمل نه است و ها پنج، جمله چهارده باشد یعنى یا ایّها البدر، و در شواذ خوانده‏اند طه بسکون هاء و هو امر من وطئى الّا انّ الهمزة قلبت هاء نحو هیّاک و ایّاک، و المعنى طا الارض بقدمیک. خبر درست است از مغیرة بن شعبه که: رسول خدا (ص) چندان نماز کرد که بشب پایهاى مبارکش آماس گرفت. و آورده‏اند که بر یک پاى بایستادى و نماز کردى و این در ابتداء اسلام بود پیش از نزول فرائض و تعیین نماز پنج گانه، او را گفتند: لم تفعل ذلک و قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخره؟
چرا این میکنى و اللَّه تعالى گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده؟ رسول (ص) جواب داد: ا فلا اکون عبدا شکورا؟
من وى را بنده سپاس دار نباشم؟ پس ربّ العالمین تخفیف وى را آیت فرستاد «طه» اى طئى الارض بقدمیک. اى محمد هر دو پاى بر زمین نه و این همه رنج بر خود منه که ما رنج بى‏طاقت از بنده نخواهیم، طاعت معروفه خواهیم، خدمتى بچم راهى میانه نه افراط و نه تفریط. همانست که گفت: «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» راه میانه را روى باللّه تعالى است و کردار میانه بپسند اللَّه تعالى است.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» اى لتتعب و لتتکلّف ما لا طاقة لک به من العمل.
پس از آنکه این آیت فرو آمد رسول خدا نماز شب مى‏کرد لختى بر پاى ایستاده لختى نشسته لختى دراز لختى سبک.
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏» اى لکن انزلناه تذکرة و موعظة للمؤمنین. جایى دیگر گفت: «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» تذکره در یاد دادنست و تبصره فرا دیدار دادن. جایى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» یادگار را تذکره گویند یرا که بسبب آن غایب در یاد آید. و بسبب آن فراموش در یاد آید، اللَّه تعالى جایها قرآن را یادگار خواند، یعنى تذکره و این بر سه وجه است: یا از عقوبت چیزى یاد میکند، یا امید در یاد بنده دهد، یا از کرم و لطف و عطف خود چیزى یاد کند، تا مهر خود در یاد بنده دهد. «لِمَنْ یَخْشى‏» یعنى لمن یخشى اللَّه فینتفع به و خص من یخشى بالذّکر لانتفاعه به.
قوله: «تَنْزِیلًا» اى نزّله اللَّه تنزیلا. و قیل بدل من التذکرة، و هو مصدر ارید به الاسم یعنى منزلا. «مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» قیل و هو جمع العلیا کالکبرى و الکبر یقال و سماء علیا و سماوات على. و العلیا تأنیث الاعلى قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» وقف بعضهم على العرش ثمّ استأنف، فقال استوى له ما فى السماوات و ما فى الارض، و الاستواء فى اللغة العلوّ و الاستقرار.
و قال ابو عبیده: استوى اى علا و لا یزاد فى تفسیره من فعل اللَّه عزّ و جلّ على قول مالک بن انس حین سئل عنه فقال: الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السّؤال عنه بدعة. و عن محمد بن نعمان قال: دخل رجل على مالک بن انس فقال یا با عبد اللَّه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» کیف استوى؟ فاطرق مالک و جعل یعرق. ثمّ قال: الاستواء منه غیر مجهول، و الکیف فیه غیر معقول، و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعة و لا احسبک الّا ضالا، اخرجوه عنّى. و عن ابن عباس قال: العرش لا یقدر قدره احد. و عن ابن مسعود قال: ما بین الکرسى الى الماء مسیرة خمس مائة عام، و العرش فوق الماء، و اللَّه فوق العرش، لا یخفى علیه من اعمالکم شی‏ء.
و عن کعب الاحبار قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «انا اللَّه فوق عبادى و عرشى فوق جمیع خلقى و انا على عرشى، ادبر امر عبادى لا یخفى علىّ شی‏ء من امر عبادى فى سمائى و ارضى، و ان حجبوا عنّى فلا یغیب عنهم علمى.» و عن على بن حسن بن شقیق قال: قلت لعبد اللَّه بن المبارک، کیف نعرف ربّنا؟ قال: فوق سبع سماوات على العرش بائن من خلقه.
و فى الخبر الصّحیح انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه جهدت الانفس و جاعت العیال، و هلکت الانعام، فاستسق لنا ربّک فانا نستشفع بک على اللَّه و نستشفع باللّه علیک.
فقال رسول اللَّه (ص): «و یحک تدرى ما تقول؟ و سبّح رسول اللَّه فما زال یسبّح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه. ثمّ قال و یحک انّه لا یستشفع باللّه على احد من خلقه، شأن اللَّه اعظم من ذلک. و یحک أ تدرى ما اللَّه؟ انّ اللَّه عزّ و جلّ على عرشه، و انّ عرشه على سماواته، و انّ سماواته على ارضیه هکذا، و قال باصبعه مثل القبه».
و عن ابى هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لمّا قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش، انّ رحمتى غلبت غضبى».
و عن انس قال: یلقى الناس یوم القیامة ما شاء اللَّه ان یلقوا، ثم ینطلقون الى محمّد (ص) فیقولون یا محمد: اشفع لنا الى ربّنا، فیقول انا لها و صاحبها، قال فانطلق حتى استفتح باب الجنّة فیفتح لى فادخل و ربّى تبارک و تعالى على عرشه. و عن ابن عباس قال: ما بین السّماء السابعة الى کرسیه سبعة آلاف نور و هو فوق ذلک. و عن عمران بن موسى الطرسوسى قال: قلت لسنید بن داود، هو على عرشه بائن من خلقه. قال: نعم الم تر الى قوله عزّ و جلّ: «وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»، و عن الاوزاعى قال: قال موسى (ع): یا ربّ من معک فى السماء؟ قال ملائکتى. قال و کم هم یا ربّ؟ قال اثنا عشر سبطا. قال و کم عدد کل سبط؟ قال عدد التّراب.
قوله. «لَهُ ما فِی السَّماواتِ» من الملائکة و الشمس و القمر و النجوم و غیرها.
«وَ ما فِی الْأَرْضِ» من الجنّ و الانس و الجبال و البحار و غیرها. «وَ ما بَیْنَهُما» اى ما بین السماء و الارض، من الهواء و الرّیاح و السحاب و الامطار و غیرها. «وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏» و ما تحت سبع ارضین. و الثرى هو التراب الندى. و قیل الثرى اسم لاسفل الارض. قال ابن عباس: الارض على ظهر النّون، و النّون على بحر، و انّ طرفى النّون رأسه و ذنبه یلتقیان تحت العرش، و البحر على صخرة خضراء، و خضرة السماء منها، و هى الصخرة الّتى ذکرها اللَّه عزّ و جلّ فى القران فى قصة لقمان: «فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ» و الصخرة على قرن ثور، و الثور على الثّرى. و ما تحت الثرى لا یعلمه الا اللَّه عزّ و جلّ.
و ذلک الثور فاتح فاه فاذا جعل اللَّه البحار بحرا واحدا سالت فى جوف ذلک الثور، فاذا وقعت فى جوفه یبست البحار. و روى انّ کعبا سئل، فقیل له و ما تحت هذه الارض؟
قال الماء، قیل و ما تحت الماء؟ قال صخرة، قیل ما تحت الصخرة؟ قال ملک، قیل و ما تحت الملک؟ قال حوت معلق طرفاه بالعرش، قیل و ما تحت الحوت؟ قال الهواء و الظّلمة و انقطع العلم. و روى عن ابن عباس قال: الارضون على الثور، و الثور فى سلسلة، و السلسلة فى اذن الحوت، و الحوت بید الرّحمن عزّ و جلّ.
قوله تعالى: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» تقدیره و ان تجهر بالقول لم یکن عنده اظهر ممّا تسره. معنى آنست که اگر تو سخن بلند گویى یا نرم گویى بلند گفتن بنزدیک اللَّه تعالى ظاهر تر نخواهد بود از آن نرم گفتن، او خداوندى است که نهان داند و نهان‏تر از نهان داند فکیف آشکارا و قیل معناه «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ» فلحاجتک الیه، فاما اللَّه فانه لا یحتاج الى الجهر لیسمع اگر بجهر گویى شاید که ترا بدان حاجتست، امّا ربّ العزّه که سرّ و اخفى داند چه حاجت دارد بجهر گفتن تو تا شنود.
گفته‏اند که سرّ آنست که امروز در خود پنهان دارى و اخفى آن است که فردا پنهان خواهى داشت از خلق. و گفته‏اند که سرّ آنست که بنده در نفس خود مى‏داند و پنهان میدارد و اخفى آنست که اللَّه تعالى از بنده مى‏داند و بنده از خود نمى‏داند.
ابن عباس گفت: السّر ما اسررت فى نفسک و اخفى ما لم یکن و هو کائن. سرّ اسرار بندگان است که اللَّه میداند و از وى هیچیز از آن پوشیده نه، و اخفى آنست که از عدم در وجود نیامده و اللَّه مى‏داند که در وجود خواهد آمد، و داند که کى آید، و چون آید، و روا باشد که اخفى فعل ماضى بود، یعنى یعلم اسرار عباده. و اخفى سرّ نفسه عن خلقه. اسرار بندگان همه داند و سرّ خود خود داند با کس بنگوید و کس را بر آن اطلاع ندهد.
قوله تعالى: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى الرحمن الذى فعل هذه الاشیاء، هو الا له على الحقیقة لا یستحق الالهیّة غیره. رحمن که این همه فعل اوست و محدثات و مکوّنات نمودار قدرت اوست، خداى بندگان و معبود همگان بحقیقت اوست، و خدایى و خداکارى سراى اوست. قوله: «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» لانّ سماعها یدلّ على توحیده، وجوده، و کرمه، و کلّ اسمائه مدح و ثناء لایق بذاته و صفاته و لا یستحقّ انّ یسمّى بها غیره. نامهاى اللَّه تعالى همه نیکواند، پاک و بزرگوار و درست. همه مدح و ثناء او، همه سزاى ذات و صفات او، دلیل بر توحید وجود و کرم او، هر که آن را یاد کند و بدان توحید و تعظیم اللَّه تعالى خواهد در بهشت شود اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنّة».
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» سیاق این آیت تسلیت مصطفى است و تسکین دل وى بآن رنج و اذى که از قوم خود میدید، و طعنها که از مشرکان مى‏شنید، ربّ العزّة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد، و از قصه و سرگذشت موسى او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوى رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید، گفت جلّ جلاله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» اى قد اتیک حدیث موسى و قصته.
«إِذْ رَأى‏ ناراً» و این آن گه بود که موسى (ع) روزگار مزدورى شعیب تمامى ده سال بسر برده بود و از شعیب دستورى خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد. و شعیب او را دستورى داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وى و چند سر گوسپند که شعیب وى را داده بود. روى نهادند بمصر و موسى (ع) را کلاهى نمدین بر سر و ازار کى پشمین بر تن و نعلینى از پوست خر ناپیراسته در پاى و عصا در دست، همى رفتند تا رسیدند بوادى طوى، آنجا که طورست. شب آدینه‏اى پیش آمد. شبى تاریک سهمگین، جهان همه تاریکى ظلمت فرو گرفته، ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسى (ع) از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده، و گرگى در گله افتاده و گله پراکنده کرده. در آن حال اهل موسى در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسى را طاقت برسید و آرام از دل وى برمید، از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند. آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد، درین میانه باز نگرست بسوى چپ از دور آتشى دید. اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ» اى لامرأته و ولدیه. موسى (ع) با زن خویش و دو فرزند که با وى بودند، و مى‏گویند آن شب او را پسرى آمد. موسى (ع) چون آتش دید ایشان را گفت «امْکُثُوا» اى اقیموا مکانکم، «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» یقال للّذى ابصر الشی‏ء من بعید ممّا یسکن الیه آنسه. «لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ» شعلة من النّار فى طرف عود، «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» اى هادیا یدلّنى على الطریق و الماء. موسى راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرماى سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد، چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسى را بینم که راه داند و جاى آب شناسد و ما را راهنمونى کند، و از آنجا که موسى بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود، موسى بیک طرفة العین آنجا رسید. اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَلَمَّا أَتاها» چون رسید آنجا درختى دید، میگویند درخت عنّاب بود، و گفته‏اند درخت سدره بود، درختى سبز و تازه سر تا پاى آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته، آتشى بود برنگ سپید و بى‏دود، و هر شاخ که آتش در وى میافتاد سبز و تازه تر میشد. موسى (ع) در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نورى عظیم دید، موسى از شگفتى آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد. و آن ساعت ندا آمد که: «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» کرّر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدّلالة. و ازالة الشبهة، نظیره قوله للنّبى (ص): «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ».
قراءت مکّى و ابو عمرو، انّى بفتح الف است. یعنى نودى بانّى انا ربّک.
و موضع انّى نصب. باقى انّى بکسر الف خوانند بر اضمار قول نودى.
فقیل «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» این آیت حجتى قاطع و دلیلى روشن است بر معتزله که بخلق قرآن مى‏گویند، و بر ایشان که سخن گفتن بر خداى تعالى روا نمى دارند، ایشان را گویند، «نُودِیَ» این ندا از کیست؟ اگر گویند از فریشته است گوئیم.
«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» که مى‏گوید، اگر گویند فریشته میگوید کفر صریح است که فریشته خداى موسى نیست، و اگر گوید خدا میگوید و جز او کس را نرسد که گوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» اقرار دادند که اللَّه تعالى متکلّم است و گویا، سخن وى صفت ویست نامخلوق. بموسى گفت منم که خداوند توام «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» نعلین از پاى بیرون کن. خلافست میان علما که از بهر چه او را خلع نعلین فرمودند؟ روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: «کانتا من جلد حمار میّت غیر مدبوغ».
روى عن ابن مسعود قال: قال النبى (ص): «و کلم اللَّه موسى و کانت علیه جبة صوف و کسآء صوف و سراویل صوف و عمامة صوف و نعلاه جلد حمار غیر زکى».
او را فرمودند که نعلین از پاى بیرون کن که از پوست خر بود ناپیراسته و ناپاک. چون این فرمان بوى رسید نعلین از پاى بیرون کرد واپس وادى افکند. حسن و عکرمه و مجاهد گفتند که: نعلین از پوست گاو بود پاک امّا او را بخلع آن فرمودند تشریف زمین مقدّسه را، یعنى که برکت زمین مقدّسه بپاى تو رسد. و گفته‏اند تهى کردن پاى از نعلین نشان تواضع است و خشوع و تأدیب. موسى را فرمودند تا ادب گیرد و در تواضع و خشوع بیفزاید، و عادت سلف بوده در تعظیم خانه کعبه که پاى برهنه در خانه کعبه شدندى. قال ابن الزبیر: حج هذا البیت سبع مائة الف من بنى اسرائیل، یضعون نعالهم بالتنعیم یدخلون حفاة تعظیما للکعبة. و فقیل فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ. اى فرغ قلبک عن شغل الاهل و الولد. روى اشعث بن اسحاق عن جعفر قال: ترکهم اربعین سنة فى المکان الّذى نودى فیه، و مضى لامر اللَّه حتّى قضى ما امر به.
قوله: «إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ» اى المطهر لکلام اللَّه عزّ و جل. و قیل المقدس اى المبارک، طوى قرأ اهل الکوفة و ابن عامر بالتنوین. و قرأ الآخرون، طوى بغیر تنوین، فوجه التنوین انّه اسم منصرف على وزن فعل، مثل صرد و حطم. سمى به الوادى و هو مذکر، فیکون منصرفا لخلوه مما یمنع الصرف، و من لم ینّونه ترک صرفه من جهتین. احدیهما ان یکون معدولا عن طاو، فیصیر مثل عمر المعدول عن عامر فلا ینصرف و الثانیة انّه اسم للبقعه او الارض، فهى مؤنثة فى المعنى فمنع الصّرف لاجتماع التأنیث و التعریف فیه. و قیل طوى مصدر مثل هدى، و المعنى نودى طوى او قدّس طوى، اى مرّتین مشتق من الطى، اى طویت علیه البرکة و التقدیس و النّداء طیّا بعد طى.
قوله: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» اى اصطفیتک للنّبوة. و قرأ حمزة و انّا بفتح الالف و تشدید النون. اخترناک، بالنّون و الالف على لفظ الجمع، دون معناه للعظمة، لانّه من خطاب الملوک. و قوله: «أَنَا» عطف على قوله: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، و الکلّ من صلة نودى، و المعنى نودى بانّى انا ربّک و بانا اخترناک.
قوله: «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏» اى استمع لما یوحى الیک منّى «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» اى وحدنى و اطعنى و لا تعبد غیرى، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی». اینجا سه قول گفته‏اند: یکى آنست که نماز بپاى دار لتذکرنى فیها. تا مرا یاد کنى در آن که شریف‏تر ذکرى آنست که در نماز بود. قول دیگر اقم الصلاة طلبا لذکرى حتّى اذکرک. نماز بپاى دار طلب ذکر مرا، که هر که مرا یاد کند من او را یاد کنم، هم چنان که گفت: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ». قول سوم اقم الصلاة متى ذکرت ان علیک صلاة، و المعنى لتذکیرى ایّاک بها. میگوید هر گه که فراموش شود بر تو نماز چون یاد آید نماز کن در هنگام، یا پس هنگام، که آن من بیاد تو دادم و منه‏
قول النّبی (ص): «من نسى صلاة او نام عنها فلیصلها اذا ذکرها، انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نام عن صلاة او نسیها فلیصلها اذا ذکرها فان ذلک وقتها، لا وقت لها الّا ذلک و تلا قوله: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نسى صلاة فلیصلها اذا ذکرها لا کفارة لها الّا ذاک.
و فى روایة ابى قتادة قال: «خطبنا رسول اللَّه (ص): فذکر قصة نومهم عن الصلاة فقال رسول اللَّه: ما الّذى تهمسون دونى؟ قلنا تفریطنا عن الصلاة. قال اما لکم فى اسوة انّه لیس فى النوم تفریط، و لکن التفریط على من لم یصل صلاة حتى یجی‏ء وقت صلاة اخرى، فمن فعل ذلک فلیصلها حین ینتبه فاذا کان الغد فلیصلها عند وقتها».
گفته‏اند این خطاب با مصطفى (ص) است تا آنجا که گفت: «فَتَرْدى‏»، آن گه بقصه موسى باز میشود.
قوله: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ» اى القیامة کائنة لا محالة، «أَکادُ أُخْفِیها» ارید ان استرها عن جمیع النّاس فلا اطلع علیها احدا بل تأتیهم على غرة منهم کقوله: «لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً» بل تأتیهم بغتة فیبهتهم. میگوید رستخیزا مدنى است میخواهم که کى آن وقت از خلق بپوشم تهویل و تعظیم آن را، تا آید بایشان ناگاه، روایت کرده‏اند از ابن عباس که گفت در تفسیر این آیت: اکاد استرها عن نفسى فکیف یعلمها مخلوق. این سخن بر مخرج سخن عرب بیرون آمد و بر عادت ایشان و مبالغت در کتمان و جدّ نمودن در آن.
و قیل أُخْفِیها اى اظهرها و هو من الاضداد، کما انّ الاسرار یجی‏ء بمعنى الاظهار فى قوله: «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» اى اظهروها، و یحتمل ان یکون اخفیها بمعنى ازلّت الخفا عنها، کما یقال اشکیته: اى ازلت شکواه، باین قول اکاد، زیادت است هم چنان که گفت: «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب و عسى زیادة.
«لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ» تعلق باخفا دارد، هر که اخفاء بمعنى اظهار نهند. و معنى آنست که رستخیز آمدنى و بودنى است، آن را بوقت خویش اظهار کنم تا هر کس بجزاء کردار خویش رسد و سزاى خویش بیند، و روا باشد که لتجزى تعلق باتیان دارد یعنى «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ... لِتُجْزى‏»، و محتملست که تعلق «ب أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» دارد، اى اقم الصلاة لذکرى لتجزى کلّ نفس على ما عملت من خیر او شر.
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها» الصدّ یستعمل فى الصرف عن الخیر، تقول صدّه عن الخیر و لا تقول صدّه عن الشّر، و المعنى لا یمنعک عن الایمان بالقیامة و التّأهب لها و عن اقامة الصلاة، «مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ» الهوى یستعمل فى المعاصى و حقیقته میل النّفس الى الشّی‏ء للشهوة. «فَتَرْدى‏» اى فتهلک فى القیامة و تعذّب بالنّار. قیل الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امته.
قوله: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» استفهام است بمعنى تنبیه و تقریر، ربّ العزّه خواست که بر وى مقرّر کند باقرار وى که آنچه در دست دارد عصاست، تا چون مار گردد نترسد، و نیز خواست که او را باقرار خود فرا گیرد و بر وى حجّت آرد که آن عصاست تا چون مار گردد انکار نکند، که همیشه چوب بود و دعوى نتواند کرد که همیشه مار بود، و گفته‏اند مراد باین خطاب آنست که تا موسى را گستاخ گرداند و با کلام حق انس گیرد و از هیبت دیدن عجایب مدهوش نگردد و قوّت دل دارد بهر چه او را فرماید، «وَ ما تِلْکَ» از بهر آن گفت که عصا مؤنث است و اشاره بآنست، و «بِیَمِینِکَ» از بهر آن گفت که عصا در دست راست داشت، و محتملست که در دست چپ چیزى دیگر داشت تا جواب بر وى ملتبس نشود.
«قالَ هِیَ عَصایَ» گفته‏اند که عصاى موسى ببالا ده گز بود سر آن دو شاخ و زیر آن سنان، و نام آن علیّق و قیل نبعه از چوب بادام، و گفته‏اند از مورد بهشت بود. و عن محمّد بن قیس قال: اعطى آدم من الجنّة یاقوتة و عصا موسى و شیئا من زرع: فامّا الیاقوتة فهى الرکن کانت بیضا فاسودّ من ایدى الخطائین، و امّا العصا، فعصا موسى تناسخها القرون، و امّا الزرع فما اعطى بنو آدم. قوله: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» اى اعتمد علیها اذا اعییت، و ذلک انّ الرّعاء یستریحون على عصیهم بالاتکاء، «وَ أَهُشُّ بِها» اى اضرب بها الاغصان الورق، «عَلى‏ غَنَمِی» الغنم عند العرب لعدد من الضّان لا ینقص من مائة فصاعدا قوله. «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏» المآرب الحوائج واحدتها ماربة و مأربة و الارب و الاربة ایضا الحاجة. و ارب الانسان عضوه، جمعه اراب و صحّ‏
فى الحدیث: «امرت ان اسجد على سبعة آراب».
و الا ریب لهو العاقل الّذى یقوم لحوائجه، و انّما قال اخرى لانّ المآرب جماعة و اصلها اخر، فاجراها على الوحدة کالحسنى لانّ آیات السورة على الیاء. گفته‏اند که موسى بقدر سؤال جواب داد، چون خطاب آمد که: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» موسى جواب داد که عصا، دیگر بار خطاب آمد که: لمن هى، این عصا آن کیست؟ موسى گفت: «عَصایَ» عصاى من. خطاب آمد. و ما تصنع‏ بها. چکنى باین عصا؟ موسى گفت: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» و آن منافع بر شمرد، و گفته‏اند خطاب هم آن بود که: «ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» امّا موسى در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد. روى عن ابن عباس قال: کان موسى (ع) یحمل على عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدّثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء، فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدوّ حاربت و ناضلت عنه. و اذا اراد الاستقاء من البئر ادلاها فکانت على طول البئر، و صارت شعبتاها کالدّلو حتّى یستقى، و کان یظهر على شعبتیها کالشمع باللّیل یضی‏ء له و یهتدى به، و اذا اشتهى ثمرة من الثمار، رکرها فتغصّنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها، گفته‏اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسى را پیش از آن شب معجزه نبود.
«قالَ أَلْقِها» قال الربّ الق العصا «یا مُوسى‏» فَأَلْقاها من یده. «فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏» تمشى مسرعة على بطنها. چون موسى عصا از دست بیفکند مارى زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب، از اوّل که پیدا گشت جانّ بود باریک و کوچک پس همى افزود تا ثعبان گشت، مارى بزرگ صعب، چنان که بدرختى رسید آن درخت بخورد، و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسى پر خوان آن میشنید، و گفته‏اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد. یقال الجانّ اوّل حالة الحیّة، و هى الصغیرة منها، و الثعبان آخر حالها و هى اعظم ما تکون، و الحیّة للجنس یعم الکلّ. و قیل کانت فى عظم الثعبان و سرعة الجان. موسى چون مار دید که نهیب مى‏برد بترسید و برمید، جایى دیگر گفت: «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ» برگشت و پشت برگردانید گریزان، باز نیامد و باز پس ننگریست، تا خطاب آمد از حق جلّ جلاله که اى موسى بجاى خود باز آى، باز آمد. وى را گفت: «خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏» تقدیره سنعیدها الى سیرتها، فحذف الجار أی سنردها الى خلقتها و هیئتها کما کانت عصا، فمدّ موسى یده الى قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا. و گفته‏اند که موسى پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ». دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد، خطاب آمد که موسى اگر از این مار گزندى بتو خواهد رسید، آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند؟ موسى گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده‏اى و آنچه میکنم از ضعف و عجز مى‏کنم، پس موسى دست برهنه در دهن وى فرو برد چون دست وى برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید، پس خطاب آمد که یا موسى ادن، فلم یزل یدینه حتّى شدّ ظهره بجذع الشجرة فاستقرّ و ذهبت عنه الرّعدة و جمع یدیه فى العصا و خضع برأسه و عنقه.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ» جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط.
«تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» یعنى تخرج و لها نور و شعاع کشعاع الشمس من غیر مرض و لا برص، «آیَةً أُخْرى‏» یعنى هذه آیة اخرى لنبوّتک سوى آیة العصا. و انتصابها على الحال.
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» من المعجزات العظام التی نعطیکها.
و قیل تقدیره «لنراک الکبرى من آیاتنا» و هى الید البیضاء، و لهذا قال: ابن عباس کانت ید موسى اکبر آیاته.
قوله: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ» اى اذهب بهاتین الآیتین فى الحال الیه و ادعه الى عبادتى و وحدانیتى و الى اقامة الصلاة. لذکرى، «إِنَّهُ طَغى‏» اى عصى و علا و تکبّر و جاوز الحد فى الشرک و المعصیة. قال ابن عباس: لم یرجع موسى الى اهله الّا بعد حول، و القبط تسمى الطاغى فرعون و اسمه الولید بن الریان القبطى.
و قیل الولید بن مصعب و قیل کان فرعون من اصطخر و عن علقمة بن مرثد قال: بعث اللَّه موسى الى فرعون، فلمّا ولىّ موسى ناداه یا موسى امّا انّ فرعون لن یؤمن، قال موسى یا ربّ ففیم ترسلنى الیه، و قد علمت انّه لن یؤمن، فبعث اللَّه الیه بثمانیة املاک، فقالوا یا موسى امض لما امرت به، فقد اعنى علم هذا القرون هن قبلکم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.