عبارات مورد جستجو در ۵۱ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قوت نفس و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این صفت، بزرگی نفس و محکمی دل است و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد و چون موش و روباه با هر حرکت پائی به چپ و راست ندود، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد التفات نکند، و چون شیر قوی پنجه از حمله دلاوران رونگرداند
و در احادیث وارد است که: مومن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
و این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید و چشمه ای نیست که هر بی سر و پائی از آن آب تواند نوشید سرا پرده ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که بجز یکه سواران معرکه مردانگی، در آن جولان نکنند و راهی است که بجز نامداران وادی شیر دلی قدم در آن ننهند.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود.
بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
و طریق تحصیل این صفت، از آنچه در تحصیل صفت شجاعت، و دفع خوف مذموم گذشت معلوم می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - وقار و طمأنینه
ضد صفت عجله، «وقار» است و آن عبارت است از اطمینان نفس و سکون آن در گفتار و کردار و حرکات و سکنات، هم پیش از آنکه شروع در یکی از آنها کند و هم بعد از آن، تا هر جزئی از آن کار را به موافق فکر و تدبیر به جا آورد
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
راه معالجه بدگمانی به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانی به خدا و خلق آن است که بعد از ملاحظه فساد، و شرافت ضدش، «که گمان نیک باشد» هرگاه گمان بدی از کسی به خاطر تو بگذرد اعتنائی به آن نکنی و دل خود را به آن شخص بد نسازی، و رفتار خود را با او تفاوت ندهی، و تفقد و اکرام و احترامی که نسبت به او به عمل می آوری کم ننمائی.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حسن ظن به خدا و خلق
بدان که همچنان که مذکور شد ضد بدگمانی به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است و فواید آن بسیار، و ثمرات آن بیرون از حد شمار است و اخباری که در فضیلت حسن ظن به خدا وارد شده است قبل از این مذکور و فایده آن معلوم گردید و بیان شد که آن باعث نجات و نشاط در عبادات و محبت به خدا است، که اعلای مقامات است.
پس بر هر بنده لازم است که او را به خود هزار مرتبه مهربان تر از پدر و مادر بداند و همچنین بر او لازم است که گمان بد به هیچ یک از مسلمین نبرد و گفتار و کردار ایشان را حمل بر بدی ننماید بلکه هر عملی از هر که می بیند و هر سخنی از هر که می شنود باید آن را به بهترین محامل حمل کند و تکذیب او را نکند و اگر احتمال بدی به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاکار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندی گذرد این صفت ملکه او می شود و بدگمانی از خاطر او مرتفع می گردد.
بلی اگر گمان بدی نسبت به کسی کند که اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث ضرر دینی یا دنیوی باشد لازم است که حزم و احتیاط را به جای آورد، و امور دین و دنیای خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کج خلقی
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که مفاسد دنیویه و اخرویه آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند، پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از برای او معتاد شود.
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت شکسته نفسی
بدان که ضد این صفت عجب و خودنمائی، شکسته نفسی و خود را حقیر شمردن و ذلیل و پست دانستن است و این بهترین صفت از صفات کمالات است و فایده آن در دنیا و آخرت بی حد و حصر، و هر که به مرتبه بلندی یا رتبه ارجمندی رسید به وسیله این صفت رسید و هیچ کسی خود را ذلیل نشمرد مگر اینکه خدا عزیزش شمرد و احدی خود را نیفکند، مگر اینکه خدا او را برداشت و بلند کرد.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و یکم - قساوت و سنگدلی و علاج آن
و آن حالتی است که آدمی به سبب آن از آلامی که به دیگران می رسد و به مصایبی که به ایشان روی می دهد متأثر نمی گردد و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبه سبعیت است و بسیاری از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشی می شود و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب می گردد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود که نیکی را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانی کنید، به درستی که من رحمت خود را در ایشان قرار داده ام» و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بی شمار و مستغنی از شرح و اظهار است و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیرا که قساوت، صفتی است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانی میسر نگردد و کسی که به آن مبتلا باشد باید به تدریج خود را از اعمالی که نتیجه قساوت است نگاه دارد و مواظبت بر آنچه آثار رحیم دلی و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که از مبدأ قیاض افاضه صفت رقت شده، ضد آن را که قساوت است برطرف سازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - راه معالجه صفت حرص، و تحصیل قناعت
طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است و تحصیل صفت قناعت، آن است که ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویه ای که از برای مال است، و حوادثی که در پی دارد.
شحنه این راه چو غارت گر است
مفلسی از محتشمی بهتر است
و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از برای اولاد ذخیره می کنی، بدان که خدای تو و اولاد تو یکی است، آنکه روزی به تو داده به او نیز خواهد داد تو غم فرزند را می خوری که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمی خورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربان تر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسی است که باید به تنگی بگذارند اگر عالم را از برای او ذخیره بگذاری از دست او بیرون می رود جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانی کرد، و قدری زندگانی از برای او نتوانی نهاد، پس چرا در فکر روزی او زحمت می کشی؟
نگارنده کودک اندر شکم
نگارنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید
ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
ساعتی سر به زانوی تفکر نه، و به اطراف ولایات نظری کن و دور و نزدیک را سیری نما و ببین: کسانی که در عهد تو هستند چقدر کسانی هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از برای ایشان ذخیره ای نگذاشت و چه اشخاص یافت می شوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود بسی پدران، خانه از برای فرزندان در شهری ساختند و اولاد ایشان در ولایتی دیگر در خرابه مردند و بسا ده و مزرعه در کشوری از برای ایشان به جهت قرص نانی در کشوری دیگر جان دادند تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه می دانی که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از برای خود جمع مال می کنی، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن تو چه می دانی که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را داری کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن علاوه بر اینها آنکه تأملی کن و ببین وقتی هست که سیر شوی و دیگر در صدد جمع مال نباشی؟ و هر چه اندوزی باز در فکر زیادتر می سوزی پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو
آن شنیدستی که وقتی تاجری
در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت چشم مرد دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
و چون در اینها تأمل نمودی، دیده بگشا و در احوال مردمان کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنی آدم، و اعزه مخلوقات عالم، از پیغمبران مرسل و اولیای کمل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلی از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از هنود و یهود و نصاری و اراذل افراد بشر، که چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین می دانم که شک نخواهی کرد در اینکه اقتدا به اعزه خلایق، بهتر است از پیروی اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعوری داشته باشد می فهمد که کسی که حریص بر لذتهای دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است و هر چند کسی در اینها به مرتبه اعلی برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود و هیچ حریص شکم پرستی نیست مگر اینکه گاو و خر، از آن بیشتر می خورند و هیچ حریص بر جماعتی نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع می کند و خود ظاهر است که از چنین صفتی چه اثری خواهد دید.
از خواب و خورش ثمر نیابی
کاین در همه گاو خر بیابی
و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع و چون در اینها تأمل نمودی در معالجه آن بکوش و طریقه آن، این است که در امر معیشت خود میانه روی و اقتصاد را پیشنهاد خود کنی و راه مخارج را به قدر امکان سد کنی و ملاحظه جزئی و کلی مخارج خود را بکنی و هر چه ضروری نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنی، زیرا که با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست پس اگر تنها و منفرد باشی، اکتفا کن به جامه سبکی و قناعت کن به هر غذائی که هم رسد و نان خورش را کم بخور و چون بخوری از یک نان خورش تجاوز مکن و همچنین در سایر چیزهائی که به آن احتیاج است و خود را بر این بدار تا عادت کنی و ملکه تو شود و اگر صاحب عیال باشی هر یک را بر این قدر بدارد و جزئی خرجی که می خواهی بکنی تأمل کن و ببین اگر زندگانی موقوف به آن نیست دست بردار و هرگاه کسی به این نوع رفتار کند و بنای امرخود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از برای گذران به زحمت نمی افتد، هر چند عیالمند باشد و محتاج به خلق نمی شود همچنان که ظاهر و بین، و اخبار در آن صریح است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «محتاج نشد هر که میانه روی کرد» و فرمودند: «تدبیر کار، خود نصف معیشت است» و فرمود «هر که قناعت کند خدا او را بی نیاز می کند و هر که اسراف کند خدا او را فقیر می نماید» و شک نیست که هر که بنای قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص می شود و از چاپلوسی و تملق ناکسان، فراغت می یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز می گردد.
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی
و از آن حضرت مروی است که «میانه روی و خاموشی به جا و راهنمائی نیکو، یک جزءاند از اجزای نبوت» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «میانه روی، امری است که خدا آن را دوست دارد و اسراف، چیزی است که خدا آن را دشمن دارد، حتی دور انداختن هسته خرما چون که آن هم به کار می آید و حتی ریختن زیادتی شربت آبی» و فرمود که «من ضامنم از برای کسی که میانه روی کند هرگز فقیر نشود» و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از برای بعد مضطرب و مشوش نباشد و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند و بداند که روزی از برای او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهی از برای مداخل خود نداند.
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرراست
چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالی می فرماید: «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» یعنی «هیچ جانداری نیست مگر اینکه روزی او بر خداست» و نیز می فرماید «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحسب» یعنی «هر که پرهیزکاری کند خد او را از هر غمی، راه نجات می بخشد و روزی او را می رساند از جائی که گمان نداشته باشد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «که قرار داد خدایی آن است که روزی بنده مومن را نرساند مگر از جایی که گمان نداشته باشد».
و باید هر کسی در امر زندگانی و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند بلکه نظر به پست تر از خود نماید و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که آن لعین نظر هر کسی را در امر دنیا به بالاتر از خود می اندازد و به او می گوید که هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعم می کنند؟ و چه طعامهای لذیذی می خورند؟ و چه لباسهای نیکو می پوشند؟ خود را از آنها پست تر مکن و در طلب دنیا، سستی منمای و در کار دین چشم آدمی را به پست تر از خود می گشاید و می گوید: چرا خود را زحمت می دهی و تعب می کشی و چنین از خدا می ترسی فلان و فلان از تو عالم ترند و این قدر نمی ترسند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج مرض بخل
بدان که معالجه مرض بخل، محتاج به علمی است و عملی اما علم، پس آن است که آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل، و مدح سخاوت رسیده بکند و وعده و وعیدی که بر این دو صفت شده، به نظر درآورد و ذلت بخیلان، و تنفر طباع را از ایشان مشاهده نماید و بداند که از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواهی نخواهی بایدش به آنجا رفت و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش فرستد و در آنجا ذخیره نماید که در روز درماندگی به کارش آید و اعتماد بر فرزندان نکند تو درباره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان درباره تو کنند.
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من، ورنه حسرت بری
زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
پریشان کن امروز گنجینه چیست
که فردا کلیدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
و چون این مراتب را دانستی خود را خواهی نخواهی بر عطا و بخشش بدار و دل از مال برکن و پیوسته بذل کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود.
و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه درآید و او را وسوسه کند، و از فقر و کم شدن مایه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلی نفس خود برآید و شهرت در بلاد و محبت عباد و نام نیک و ثنای دور و نزدیک را به نظر درآورد و بسیار در اینها و در نام نیک اسخیا تأمل کند تا از این راه رغبت نماید، و دست او به بذل و عطا گشوده شود و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، و لیکن این مانند آن است که چون طفل را می خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول می کنند و شکی نیست که گنجشک بازی، کمال طفل نیست، و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک می شود پس همچنین این شخص ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیت خود برآید.
و مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب می شود و سبب دوستی مال، یا محبت لذتها و شهوتهای دنیویه ای است که به مال به آنها می توان رسید یا به شرکت طول امل، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیت آنکه مال است همچنان که می بینیم که بعضی پیران از کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را می کند و اموال بسیار زیاد می ماند و فرزندی هم ندارند که احتیاط او را کند با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال، و بر روی هم نهادن آنند و بسا باشد که بر خود نهایت تنگ گیری کنند و به مشقت گذرانند بلکه از دادن خمس و زکوه مضایقه نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه می داند که عن قریب می میرد و دشمنان او مال او را غارت می کنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمی رساند و این مرضی است که معالجه آن در نهایت اشکال است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که مرض در این وقت مزمن شده است و قوت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمی کند و چنین کسی درنهایت ضلال و گمراهی، و مصداق «خسر الدنیا و الآخره» است بلکه هر که فرقی میان سنگ و زیادتر از قدر حاجت از مال ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود ای پسر
برای نهادن چه سنگ و چه زر
و چنین کسی باید تأمل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان انگار که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد.
خواه بنه مایه و خواهی بباز
کانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد باید معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتیم، و آنچه در علاج طول امل بیاید نمود و اگر جمع مال به جهت اولاد و فرزندان باشد این نیست مگر از بی اعتقادی و بی خردی، زیرا که پروردگاری که اولاد را آفریده روزی نیز به جهت ایشان مقرر کرده است.
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرامش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چندان مسوز
دیده عبرت بگشای و بنگر چقدر کسان که در طفلی پدر از سر ایشان رفته، و هیچ مالی به جهت ایشان نگذاشته با وجود این، بسیار حال و ثروت ایشان از کسانی که اموال بسیار از پدر به جهت ایشان مانده بهتر و بیشتر است کم کسی را می بینیم که آنچه دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد و حال اینکه فرزند اگر صالح و پرهیزکار بوده باشد خداوند به نیکوتر وجهی کفایت و کارسازی او را بکند و اگر فاسق رتبه روزگار باشد، آن مالی را که تو به زحمت و تصدیع جمع کرده ای و نخورده ای صرف لهو و لعب و معصیت خدا خواهد نمود و مظلمه او عاید تو خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تکلم به سخنان بیهوده
صفت نهم: تکلم به «مالا یعنی» و فضول یعنی سخنان بی فایده گفتن، و تکلم کردن به چیزی که نه در کار دنیا آید و نه در کار آخرت و اگر چه این حرام نباشد ولی بسیار مذمو است، زیرا که باعث تضییع اوقات می شود و آدمی را از ذکر خدا و فکر در صنایع او باز می دارد و بسا باشد که از یک «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» گفتن قصری از برای آدمی بنا می کنند یا از فکری، دری از درهای الهیه بر خانه دل گشوده می شود پس چه زیانکاری از این بالاتر که آدمی تواند گنجی را تحصیل کند، آن را گذاشته و عوض آن کلوخی بردارد، که از آن هیچ منتفع نتوان شد.
پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود، گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است.
آری: سرمایه بنده، اوقات اوست و چون آن را به مصرف بی فایده برساند، و از آن، چیزی به جهت روز درماندگی ذخیره نکند، سرمایه خود را ضایع کرده است.
کاشکی قیمت انفاس بدانستندی
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
علاوه بر این، غالب آن است که چون در سخنان بی فایده گشوده شد، کلام می کشد به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها و از این جهت مذمت بسیار در خصوص آن وارد شده است.
مروی است که «در جنگ احد، پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادر او بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار او پاک می کرد و می گفت: گوارا باد بر تو بهشت ای فرزند من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود، شاید که سخنان بی فایده می گفته» بعضی از صحابه می گفت که «گاه است مردی با من سخن می گوید که رغبت من به جواب او بیشتر است از رغبت تشنه به آب سرد، و لیکن آن را ترک می کنم از خوف اینکه مبادا سخنان فضول بگویم» و مخفی نماند که هرزه گوئی و سخنان بی فایده، اقسام بی نهایت دارد و ضابطه آن، این است که تکلم کنی به سخنی که اگر آن را نگوئی و سکوت کنی گناهی بر تو نباشد و ضرر دنیوی هم به تو نرسد و امر تو معطل و معوق نماند هر چه از این قبیل باشد لغو و مالایعنی است مثل اینکه نقل کنی با همنشیان خود احوال سفرهای خود را و آنچه در سفر دیده ای از کوهها و آب ها و رودخانه ها و واقعه هائی که به تو رو داده، و چیزهائی که به نظر تو رسیده، و میوه های ولایات و هواهای آنها و احوال مردمان آنجا و امثال اینها و همه اینها اموری هستند که ترک آنها نه ضرر دینی دارد و نه دنیوی و اصلا فایده ای از برای هیچ کس در ذکر آنها نیست.
پس اگر نهایت سعی خود را هم بکنی که کم و زیادی در نقل نکنی، و خودستائی و تفاخری منظور تو نباشد، و متضمن غیبت کسی، یا مذمت مخلوقی را مخلوقات خدا نباشد وقت خود را ضایع و تلف کرده خواهی بود بلکه دل خود را افسرده و تاریک نموده خواهی بود، زیرا که تکلم به «مالا یعنی»، موجب کدورت دل آدمی می شود.
پس هان ای برادر! وقت تهیه سفر عقبی از تنگ تر، و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جای فارغ نشستن و به کار بی فایده پرداختن آدمی بیچاره را چون سفر آخرت، راه هولناکی در پیش، و مانند اجل، راننده ای در عقب، و مثل تکلیف باری بر دوش، و چون شیطان راهزنی در کمین، دیگر به چه دست و دل فارغ می نشیند و از گذشته و آینده خود سخن می گوید؟ و به کدام دلخوشی با هم نشینان صحبت می دارد؟
و بدان که همچنان که سخنان بی فایده گفتن بد، و موجب خسران ابد است، همچنین سوال کردن از چیزی که از برای تو بی فایده است مذموم، بلکه مذمت آن بیشتر، و مفسده آن شدیدتر است، زیرا که وقت خود را به سوال ضایع کرده، و رفیق خود را نیز ملجأ نموده که به جواب تو وقت خود را ضایع سازد و این در وقتی است که آن چیزی که سوال از آن کرده، هیچ آفاتی نداشته باشد ولی اگر در جواب آن، آفتی باشد، همچنان که در بیشتر سئوالهای بی فایده، آثم و گناهکار نیز خواهد بود مثل اینکه از کسی می پرسی که آیا روزه ای یا نه؟ اگر بگوید: بلی، گاه باشد که به ریا افتد و اگر ریا نکند لااقل ثواب عمل او کم می شود، زیرا که ثواب عبادت پنهانی بسیار از آشکار بیشتر است و اگر بگوید نه دروغ گفته خواهد بود و اگر سکوت کند به تو اهانت رسیده خواهد بود.
و از این قبیل است سوال از چیزهائی که آدمی از اظهار آن خجالت می کشد و شرم می کند یا از چیزهائی که گاه است از اظهار آن مانعی باشد، مثل اینکه کسی با دیگری آهسته سخنی گوید می پرسی که چه می گفت؟ و در چه سخنی بودید؟ و مثل اینکه کسی را ببینی که می آید، یا می رود و بگوئی از کجا می آئی و به کجا می روی؟ گاه باشد که نخواهد اظهار کند و از این قبیل است پرسیدن از کسی که چرا تو ضعف داری؟ یا لاغر شده ای؟ چه مرضی داری؟ و بدتر از همه آنکه در نزد مریضی، شدت مرض او را بیان کند، و بد حالی او را اظهار نماید، که همه اینها علاوه بر اینکه لغو و سخن بی فایده است باعث ایذاء و گناه می شود و سخن بی فایده تنها نیست، زیرا که سخن بی فایده تنها آن است که در آن ایذائی یا شکستن خاطر یا شرم از جوابی نباشد.
همچنان که مروی است که «لقمان به نزد داود علیه السلام آمد در وقتی که او زره می ساخت و پیش از آن، لقمان زره را ندیده بود، تعجب کرد که فایده آن چه چیز است، خواست بپرسد، دانائی و حکمت، او را مانع شد و خودداری نمود چون داود علیه السلام فارغ شد، برخواست و زره را پوشید و گفت: زره خوب چیزی است از برای وقت حرب لقمان گفت: خاموشی، خوب چیزی است و کم است کسی که آن را بجا آورد» و مخفی نماند که سبب امثال این سخنان بی فایده، یا حرص بر شناختن چیزهای بی فایده است یا خوش مشربی کردن، تا مردم به صحبت او میل کنند یا گذرانیدن وقت و به سر رسانیدن روز و شب و همه اینها از پستی قوه شهویه، و زبونی آن، و متابعت هواهای نفسانی است و علاج آن، بعد از متذکر شدن مذمت آن، و مدح ضد آن، که خاموشی است، و یادآوردن اینکه مرگ در پیش روی آدمی است و هر کلمه ای که از دهن آدمی بیرون آید محاسبه آن خواهد شد و اینکه سرمایه کسب سعادات، وقت و انفاس است و اینکه زبان، دامی است که به آن می توان حورالعین را به دام آورد، آن است که از مردم، مهما امکن گوشه گیری اختیار کند و خود را بر سکوت و خاموشی، حتی از چیزهائی که فایده کمی دارد بدارد، تا زبان او عادت کند به ترک سخنان بی فایده و هر سخنی که می خواهد بگوید ابتدا در آن فکر کند و ببیند اگر فایده دینی یا دنیائی دارد بگوید و الا خاموش باشد و بعضی در دهان خود سنگی می گذارده که متذکر باشد و سخن بی فایده و فضول نگوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه مرض حسد با علم و عمل
چون دانستی که مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است پس در صدد معالجه آن برآی همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است.
اما علمی که نافع است از برای این مرض، آن است که اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا بری.
دنیی آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده اند.
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن، زیرا که این صفت، همچنان که گذشت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند.
علاوه بر این، دانستی که حاسد، خشمناک است به قضای پروردگار، و کراهت دارد عطای آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد می گردد، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند و با وجود اینها، غالب آن است که حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستی برادر مومن می شود و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین، و زایل شدن نعمتهای ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین می گردد و در محبت، خیر و راحت و نعمت از برای کافه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت می کند .
و اما اینکه حسد باعث ضرر دنیوی حاسد می گردد، پس به جهت آن است که کسی که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که نعمتهای خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد پس هر نعمتی که خدا به او می دهد بار غمی بر دل تو می گذارد و هر بلائی که از او دفع می شود همانا بر جان تو نازل می گردد پس علی الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است و آنچه از برای دشمنان خود می خواهی خود به جان خود می خری و چه نادان کسی که دین و دنیای خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتی از برای او نداشته باشد.
و اما اینکه حسد کسی، نه ضرر دنیوی به محسود می رساند و نه دینی، امری است ظاهر، زیرا که هر چه فیاض علی الاطلاق، از برای بندگان خود مقدر فرموده است از: عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتی از برای آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ای پیش و پس نمایند نمی توانند کرد.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
نه تدبیر تقدیر او را مانع می آید، و نه حیله قضای او را دافع «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسی نتواند گرفت و آنچه او حکم کرد کسی نتواند رد کرد.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
سری کز تو گردد بلندی گرای
بافکندن کس نیفتد ز پای
کسی را که قهر تو از سر فکند
به پا مردی کس نگردد بلند
«لکل اجل کتاب» یعنی «نهایت هر چیزی را وقتی است ثابت» «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی «و از برای هر چیزی در نزد او قدری است معین» و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضرری به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصور کرده و شب و روز خود را به فکر محسود می گذراند.
چون دانستی که به واسطه حسد کسی، نعمت از محسود زایل نمی شود، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروی به او می رسد خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهای او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود بلکه اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد، زیرا که بالاترین مطالب مردم، بدی حال دشمنان و اندوه و تألم ایشان است.
و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است پس حسد، آدمی را به کام دل دشمنان می کند و مراد ایشان را بر می آرود پس هر حسودی فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است و چنان که کسی در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعی در ازاله صفت حسد از خود می نماید.
و اما عمل نافع از برای شفای مرض حسد آن است که بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص، که حسد بر او داری مواظبت نمائی، و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملامت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع می شود.
علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک می شود و محبت تو در دل او جایگیر می شود و آثار محبت او در خارج ظهور می کند و چون تو او را چنین یافتی به دل، او را دوست می گردی و شایبه حسد بالمره مرتفع می گردد.
و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است و از برای هر نوعی از آن، علاج مخصوصی هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر اینها.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اهتمام در قضای حوائج مسلمین
ضد این صفت، اهتمام داشتن در قضاء حوائج مسلمین، و سعی در اعانت و برآوردن مهمات ایشان است و این، از صفات شریفه، و ثواب به جا آوردن آن بی حد و نهایت است.
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
ره نیک مردان آزاده گیر
چو استاده ای دست افتاده گیر
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «هر که یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه عمر خود خدا را خدمت کرده است» و فرمود: «هر که راه رود به جهت حاجت برادر خود در یک ساعت از شب یا روز، خواه آن را برآورد یا نه، بهتر است از برای او از اعتکاف دو ماه» و از حضرت امام محمد باق علیه السلام مروی است که «هر که برود در پی آوردن حاجت برادر مسلم خود، خدای تعالی هفتاد و پنج هزار ملک را امر می فرماید که او را سایه بیندازند و هیچ قدمی برنمی دارد مگر این که خدا از برای او حسنه می نویسد و سیئه را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون از حاجت او فارغ شد ثواب حج و عمره از برای او ثبت می کند» و فرمود: «هر که برادر او حاجتی به نزد او بیاورد و او نتواند روا کند و دل او مشغول شود به اینکه اگر می توانست روا کند روا می کرد خدای تعالی به این جهت او را داخل بهشت می کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که برآورد حاجتی از برادر مومن خود را، خدای تعالی در روز قیامت صد هزار حاجت او را برمی آورد، که یکی از آنها داخل کردن اوست به بهشت و یکی دیگر آن است که خویشان و برادران و آشنایان او را داخل بهشت می کند، اگر دشمن اهل بیت نباشند».
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضه ها می چمید
کزان خار بر من چه گلها دمید
و فرمود: «برآوردن حاجت برادر مومن، بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و سوار کردن هزار پیاده، که در راه خدا جهاد کنند» و فرمود که «برآوردن حاجت برادر مومنی محبوب تر است در نزد خدا از بیست حج، که صاحب آن در هر حجی صد هزار دینار در راه خدا انفاق کرده باشد» و فرمود: «هر که این خانه را یک طواف کند، شش هزار حسنه از برای او نوشته می شود و شش هزار سیئه از او محو می شود و شش هزار درجه بلند می شود و شش هزار حاجت او برآورده می شود و چون به نزدیک «ملتزم»، رسد هفت در بهشت بر او گشوده می شود راوی گوید عرض کردم که فدای تو شوم، این فضیلت همه در طواف است؟ فرمود بلی و خبر دهم تو را به بهتر از این، برآوردن حاجت مسلمانی افضل است از ده طواف» و فرمود: «هر مومنی که حاجتی به نزد برادر خود آورد، پس به درستی که این رحمتی است که خدا به سوی او رانده و از برای او سبب ساخته است پس اگر آن حاجت را برآورد، رحمت را قبول کرده است و اگر آن حاجت را رد کند، با وجود قدرت او بر قضای آن، از خود رد کرده است رحمتی را که خدا به سوی او فرستاده بود» و فرمود: «هر که راه رود در پی برآوردن حاجت برادر مومن خود، از برای خدا تا آن را برآورد، خدای تعالی ثواب حج و عمره مقبول، و روزه دو ماه از ماههای حرام، و اعتکاف دو ماه در مسجد الحرام به جهت او می نویسد و کسی که برود در پی روا کردن حاجت برادر خود و آن حاجت برآورده نشود، ثواب یک حج مقبول خدا به جهت او می نویسد» و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود که «از برای خدا در روی زمین بندگانی است که سعی می کنند در حاجات مردم، ایشانند که در روز قیامت از هر خوف و ترسی ایمنند و هر که سروری در دل مومنی داخل کند، خدا در روز قیامت دل او را شاد می گرداند».
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
و اخبار بر این مضامین بسیار است، که شرح دادن همه آنها ممکن نیست و خود این مطلب چندان ظاهر است که احتیاج به بیان ندارد، زیرا همه مردمان، بندگان خداوند منان اند، و هر که با بنده کسی نیکی کند همانا با او کرده است بلکه بسا باشد که مولا از نیکی کردن به بنده او خشنودتر می شود از نیکی کردن به خود او پس کسی که رضای خدا را جوید، در کار گذاری بندگان او نهایت اهتمام را به جا می آورد.
غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی
و هر که را حق اقتدار آن داد که کار مسلمانی را بسازد، باید به شکرانه آن، به «طی امر آن پردازد.
چو خود را قوی حال بینی و خوش
به شکرانه، بار ضعیفان بکش
و شکی نیست که برآوردن حاجات برادران دینی موجب سرور و خوشحالی ایشان می گردد و ثواب مسرور کردن برادر ایمانی نیز از حد و نهایت بیرون است شاد کردن دلی بهتر از آباد کردن کشوری است دلهای غمناک، خانه خداوند پاک است پس کسی که آن را به شادی مرمت کند خانه خدا را مرمت کرده است و هر کسی را نسبت بندگی خداست، و هر که بنده کسی را شاد کند، مولای او را شاد کرده است.
از حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که «هر که سرور داخل دل مومنی کند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را مسرور کرده است و هر که رسول را مسرور کند، خدا را مسرور کرده است و همچنین غمناک ساختن مومن» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که فریاد رسی کند مومن مضطری را در وقت گرفتاری او، و او را از غم فرج دهد، و یاری کند او را به برآوردن حاجت او، خدای تعالی می نویسد از برای او هفتاد و دو رحمت خود را، که یکی را در دنیا به او می رساند و به آن معیشت او را به اصلاح می آورد و هفتاد و یک دیگر را ذخیره می کند از برای روز قیامت و هولهای آن روز» و از سلطان سریر ارتضا علی بن موسی الرضا علیه السلام مروی است که «هر که شاد کند مومنی را از غم و اندوه، شاد می کند خدای دل او را در روز قیامت» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که شاد کند مومنی را، مرا شاد کرده است و هر که مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است» و فرمود که «محبوب ترین اعمال در نزد خداوند متعال شاد کردن مومنان است» و از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام مروی است که «در آن چیزهائی که خداوند با بنده خود موسی علیه السلام راز گفت این بود که فرمود مرا بندگانی است که بهشت خود را بر ایشان مباح فرموده ام، و ایشان را در بهشت صاحب اختیار خواهم ساخت موسی عرض کرد: پروردگارا ایشان چه طایفه اند؟ فرمود: کسی است که دل مومنی را شاد سازد سپس آن حضرت فرمود که «شخص مومنی در مملکت پادشاه جباری بود، آن جبار قصد او کرد، آن مومن فرار کرد به ولایت کفار، و به خانه مرد مشرکی فرود آمد و آن شخص مشرک وی را جای داد و با او مهربانی کرد و میهمانی او نمود و چون هنگام وفات آن شخص کافر رسید پروردگار عالم به او وحی فرستاد که قسم به عزت و جلال خودم که اگر در بهشت تو را راه می بود، ترا در آنجا ساکن می کردم، اما بهشت حرام است بر کسی که مشرک بمیرد، و لیکن ای آتش دوزخ او را بترسان و حرکت ده و لیکن اذیت مرسان و روزی از دو طرف روز به او خواهد رسید» و نیز آن حضرت فرمود که «چنان نپندارد کسی از شما که چون مومنی را شاد کرد فقط او را شاد کرده است، نه، بلکه والله ما را شاد کرده است بلکه والله پیغمبر خدا را شاد کرده است» و فرمود که «چون مومن از قبر خود بیرون آید با او «مثالی» بیرون خواهد آمد و به او خواهد گفت: بشارت باد تو را به کرامت و سرور از جانب خدا آن مومن خواهد گفت: خدا تو را به خیر بشارت دهد پس آن مثال همراه او خواهد رفت و او را بشارت خواهد داد و چون به امر هولناکی رسند گوید: این از تو نیست و چون به خوبی رسند گوید: این از تو است و از او جدا نخواهد شد تا او را به مقام حضور باری تعالی باز دارد پس چون امرالهی رسد که او را به بهشت برند، آن مثال خواهد گفت که بشارت باد تو را، که خدای امر فرموده تو را به بهشت برند آن مومن گوید خدا تو را رحمت کند، تو کیستی که با من همراهی کردی و مرا بشارت رسانیدی؟ گوید: من آن سروری هستم که در دنیا مرا داخل دلهای برادران خود می کردی خدای تعالی مرا خلق کرد که تو را بشارت رسانم و در تنهائی انیس تو باشم» و این قدر که از برای ادخال سرور بر برادران دینی فضیلت و ثواب وارد شده است همان قدر معصیت و عذاب در اندوهگین کردن آنهاست و کسی که شاد شود از غمناکی بندگان خدا، خبیث النفس و ناپاک طینت است و شکی نیست که این صفت، ناشی از خباثت نفس است و بسیاری از خبیث طبعان، به این صفت مبتلا هستند، و در پی آنند که اخبار موحشه را به مردم رسانند و چون خبری شنیدند که موجب غم و اندوه کسی است، آرام نمی گیرند تا آن خبر را به او رسانند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صبر در حال رفاه و نعمت
بدان که همچنان که صبر در بلایا و مصیبت است، همچنین رفاهیت و نعمت نیز محتاج به صبر است.
و بیان این مطلب آنکه هر چه از برای بنده در دنیا حاصل می شود یا موافق خواهش و طبع او هست، یا نیست، بلکه کراهت از آن دارد و در حال فوز به سعادات، به صبر موقوف است زیرا در حالت رفاهیت و حصول آنچه موافق خواهش است مثل صحت و وسعت اموال و رسیدن به جاه و مال و کثرت قبیله و عیال، هرگاه صبر و خودداری نکند و خود را ضبط نتواند نمود از فرورفتن در آنها و مغرور شدن به آنها طاغی و یاغی می شود و سرکشی آغاز می نماید.
چنانچه خدای تعالی می فرماید: «کلا إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی» یعنی «انسان چون خود را مستغنی دید، طغیان می ورزد» و از این جهت است که یکی از بزرگان دین گفته: «مومن، بر بلا صبر می کند، اما صبر نمی کند بر حال عافیت مگر بنده صدیق» و از این جهت بود که چون دنیا وسعت به هم رسانید بر صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و از تنگی معاش بیرون آمدند گفتند که خدا امتحان کرد ما را به رنج و محنت بر آن صبر کردیم و امتحان کرد به فتنه رفاهیت پس قدرت بر صبر آن نداریم» و از این راه خدای تعالی فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و اولادکم عن ذکر الله» یعنی «ای کسانی که ایمان آورده اید مشغول نسازد شما را مالهای شما و فرزندان شما از یاد خدا» و فرمود: «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم» یعنی «به درستی که از زنان و فرزندان شما هستند که دشمنند با شما».
و معنی صبر بر متاع نیا در حال وسعت و رفاهیت آن است که به آنها مطمئن نشود، و خاطر جمع نگردد و بداند که آنها در نزد او به عنوان عاریه است و به زودی از او پس گرفته خواهد شد پس غرق تنعم و تلذذ نگردد و بر کسانی از مومنین که آنها را ندارند تکبر و تفاخر نکند و حقوق خدایی را از مال خود صرف نماید به مصارف آنها و حق الهی را از بدن خود بأعانت مخلوقین به جا آورد و از منصب و جاه خود به اعانت مظلومین أدا کند و همچنین در سایر نعمتهای إلهیه و سر در اینکه صبر در این حال، دشوارتر است از صبر بر بلا، آن است که این صبر با وجود قدرت و اختیار متحقق می شود و لیکن در بلا و مصیبت، اختیاری نیست و چاره ای بجز صبر ندارد.
و از این روست که گرسنگی و صبر بر گرسنگی در وقتی که طعام حاضر نباشد، آسان تر است از صبر نمودن با وجود حضور طعام.
و اما اموری که موافق خواهش و طبع نیست بر سه قسم است:
اول: اموری که به اختیار بنده و قدرت او است، مثل: طاعت و معصیت.
اما صبر بر طاعت و عبادت از آن راه دشوار است که طبع آدمی طالب قهر و غلبه و برتری است و بندگی و ذلت بر او مشکل است و با وجود این، بعضی را از جهت کسالت راغب نیست و بعضی دیگر را از راه بخل بر او گران است و بعضی به هر دو جهت.
پس هیچ عبادتی خالی از راه مشقتی نیست و از این جهت محتاج به صبر است و با وجود این، صحت عبادت توقف دارد بر حالاتی چند که به آن سبب صعوبت و گرانی او بیشتر می شود، زیرا پیش از عمل باید سعی نماید در خالص ساختن نیت خود از برای خدا و دور کردن آن از شوائب ریا در حال اشتغال به عمل و باید جهد بلیغ به جا آورد در اینکه از یاد خدا غافل نشود و حضور قلب را از دست ندهد و به وظایف و آداب آن اخلال ننماید.
و بعد از آن باید متوجه خود باشد که عجب به او راه نیابد و به جهت خودنمایی در مقام اظهار آن برنیاید و عمل خود را باطل نگرداند.
و اما صبر بر معصیت: از آن راه صعوبت دارد که جمیع آنها از چیزهایی است که نفس به آنها خواهش دارد و راغب به آنها است و از این جهت است که صبر نمودن از معصیتهای که آدمی به آنها معتاد شده و الفت گرفته مشکل تر است و الفت و عادت با خواهش نفس ضم شده در این وقت دو لشگر از لشگرهای شیطان پشت به یکدیگر می دهند و به این جهت غلبه بر ایشان مشکل می گردد.
و هر معصیتی که ارتکاب آن آسان تر است، صبر از آن، و ترک نمودن آن دشوارتر و به این جهت ترک معاصی زبان چون دروغ و غیبت و هرزه گویی بسیار مشکل است بلکه صبر از آن را، از همه معاصی شدیدتر شمرده اند و به این جهت تأکید تمام وارد شده که هر کسی باید سعی کند در حفظ زبان خود و هر سخنی که خواهد بگوید، ابتدا در آن تأمل بکند تا مشتمل بر معصیتی نباشد و چون در آن معصیتی بیند، زبان خود را از آن نگاهدارد و اگر زبان او به اطاعت او نباشد عزلت اختیار کند و از تکلم با مردمان کناره گیرد تا زبان او به اطاعت او درآید و چون معصیت دل به فکرهای فاسده و وساوس بیهوده باطله بسیار از زبان آسان تر است، زیرا آن احتیاج به دیگری ندارد و به این جهت ترک آن و صبر نمودن از آن در غایت اشکال است.
حتی اینکه بعضی گفته اند که «ترک آن مقدور نیست مگر از برای کسی که همه فکرهای آن یک فکر گردد و دل او را فکر خدا چنان فرو گیرد که دیگر به هیچ یادی نپردازد».
و بیشتر فکرهای آدمی یا در امری است که گذشته است و دسترسی به آن نیست، یا در امری است که آینده است و نمی داند چه خواهد شد و هر کدام که باشد فکر باطل و تضییع روزگار است، زیرا مایه تحصیل سعادت، و کمال دل است پس هرگاه لحظه ای دل، غافل شود از یاد خدا و فکر در معارف إلهیه، آدمی مغبون و محروم است.
دوم: در اموری که حصول آنها مقدور آدمی نیست و لیکن قدرت بر مکافات آن دارد، مثل اذیتی که از دیگری به او برسد و مکروهی از آن نسبت به او صادر شود، زیرا آن اذیت به اختیار خود به او نرسیده ولیکن قدرت بر مکافات و انتقام از اذیت رساننده دارد و صبر بر این، آن است که ترک مکافات کند و از انتقام او درگذرد و این از مراتب عالیه صبر است و از این جهت خدای تعالی به پیغمبر خود خطاب فرمود که «فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل» یعنی «صبر کن همچنان که پیغمبران اولوالعزم صبر کردند» و فرمود «فاصبر علی ما یقولون» یعنی «صبر کن بر آنچه می گویند» و فرمود: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین» خلاصه معنی آنکه «اگر انتقام کشید و عقاب کنید، مثل آنچه به شما کرده اند به جا آورید و اگر صبر کنید و از انتقام بگذرید آن از برای اهل صبر بهتر است» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «تو صله به جا آور نسبت به کسی که از تو قطع کند و عطا کن به کسی که تو را محروم می سازد و عفو کن از کسی که تو را ظلم می کند» مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم غنیمتی را میان اصحاب خود قسمت می فرمود، یکی از اعراب به مسلمین گفت که در این قسمت، خدا را ملاحظه نکرد و چون این سخن به سمع همایون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم رسید گونه های مبارک او سرخ شد، پس فرمود: خدا رحمت کند برادرم موسی را که بیش از این اذیت به او رسانیدند و او صبر کرد».
سوم: در اموری که مطلقا اختیاری و قدرتی در آنها از برای بنده نیست مانند بلاها و مصایب دنیویه و حوادث دهریه و صبر بر آنها بسیار شدید و گران، و تحمل آنها صعوبت بی پایان دارد و کسی را مرتبه صبر بر آنها حاصل نمی شود مگر اینکه سرمایه صدیقین و مقربین با او باشد و رسیدن به آن، موقوف بر معرفت کامل و یقین تام است.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خداوندا سوال می کنم از تو یقینی را که بر من سهل و آسان کند جمیع مصیبتهای دنیویه را».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل -اموری که طالب صبر باید مراعات نماید
هر که طالب تحصیل مرتبه صبر باشد باید مراعات چند امر نماید:
اول آنکه بسیار ملاحظه نماید اخبار و احادیثی را که در فضیلت ابتلای در دنیا رسیده است و بداند که به ازای هر مصیبتی، محو گناهی یا رفع درجه ای است و یقین داند که خیری نیست در کسی که به بلایی گرفتار نشود.
مردی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که «مال من برطرف شده است، و بیماری به من رو آورده است حضرت فرمود: هیچ خیری نیست در بنده ای که مال او نرود، و جسم او بیمار نگردد به درستی که خدا چون بنده ای را دوست دارد او را مبتلا می سازد» و نیز آن حضرت فرمود که «گاه است خدا می خواهد بنده را به درجه ای رساند که با عمل هرگز به آن نمی رسد تا جسم او به بلایی مبتلا نشود، پس خدا او را مبتلا می گرداند تا به آن مرتبه برسد» و هم آن جناب فرمود که «هرگاه خدای تعالی به بنده ای اراده خیر داشته باشد و بخواهد او را صاف و پاک گرداند بلا را بر او فرو می ریزد، فرو ریختنی بسیار پس چون آن بنده خدا را بخواند ملائکه عرض نمایند که صدای آشنایی می شنویم و چون یا رب گوید خداوند عزیز فرماید: «لبیک و سعدیک» ای بنده من هیچ چیز از من نمی خواهی مگر اینکه یا آن را به تو می دهم یا از برای تو در نزد خود بهتر از آن ذخیره می سازم.
پس چون روز قیامت شود اهل عبادت را بیاورند و اعمال ایشان را به میزان بسنجند.
بعد از آن، اهل بلا را آورند و از برای ایشان میزان نصب نمایند و نامه اعمال ایشان را بگشایند بلکه ایشان را ثواب و مزد ریزند همچنان که در دنیا بر ایشان بلا ریخته می شد.
پس اهل نعمت و عافیت از دنیا آرزو کنند که کاش در دنیا بدنهای ایشان را خود با مقراض پاره پاره می کردند تا ثواب ایشان مثل ثواب اهل بلا می بود» و از این حدیث مستفاد می شود که بلا و مصیبت، آدمی را در مرتبه عبودیت، صاف و پاک می گرداند و خدای تعالی به جهت تکمیل ایشان، آنها را مبتلا می سازد و غرض از خرابی ایشان، آباد کردن است.
کرد ویران خانه بهر گنج زر
ساختش زان گنج زر معمورتر
پوست را بشکافد و پیکان کشد
پوستی نو بعد از آتش بر دمد
قلعه ویران کرد و ازکافر ستد
بعد از آن ساختش صد برج و سد
گندمی را زیرخاک انداختند
پس ز خاکش خوشه ها برساختند
از حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «چون مردی را ببیند که هر چه می خواهد خدا به او می دهد و او مشغول معصیت خدا است بدانید که او «مستدرج» است و خدا او را واگذارده است بعد از آن این آیه را خواند که «فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شییء حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته» یعنی «چون فراموش کردند و ترک نمودند آنچه را به آن مأمور بودند، درهای خیرات را بر ایشان گشودیم که تا چون شاد و فرحناک گشتند به آنچه به ایشان داده شده بود، ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم».
مروی است که «یکی از پیغمبران به پروردگار شکایت کرد که خداوندا بنده مومن، طاعت تو را می کند و از معصیت تو اجتناب می کند دنیا را بر او تنگ می کنی و او را در معرض بلاها درمی آوری و بنده کافری تو را اطاعت نمی کند و بر معاصی تو جرأت می نماید بلا را از او دفع می کنی و دنیا را بر او وسیع می گردانی وحی الهی رسید که بلا از من است و بندگان از من و همه به تسبیح و حمد من مشغول اند و بنده مومن، گاه است گناهانی دارد پس دنیا را از او می گیرم و بلا را بر او می گمارم تا کفاره گناهان او شود، تا چون روزی به ملاقات من فایز گردد هیچ گناهی نداشته باشد و جزای حسنات او را به وی دهم و گاه است کافری حسنات چند دارد پس روزی او را وسیع می گردانم و بلا را از او دفع می کنم که در دنیا به جزای اعمال حسنه خود برسد و در روز قیامت جزای اعمال سیئه را به او دهند» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی به جبرئیل فرمود: چیست جزای کسی که من نور چشم را از او بگیرم و او را به کوری مبتلا گردانم؟ عرض کرد که «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا» یعنی ما نمی دانیم چیزی را مگر آنچه تو تعلیم نمایی» خدای تعالی فرمود: جزای او این است که در خانه کرامت من مخلد باشد و نظر به جمال من نماید».
دوم: از اموری که باعث آسانی صبر می شود آن است که ملاحظه کند احادیثی را که در فضیلت صبر و حسن عاقبت آن در دنیا و آخرت وارد شده، چنانکه شمه ای از آن گذشت.
و بداند که آنچه به واسطه صبر به او می رسد بسیار بیشتر است از آنچه به سبب بلا از او فوت شده و چیزی که زیاده از چند روزی با او نمی بود از دست او رفته و عوض آن چیزی به او داده شده که أبد الآباد باقی خواهد بود.
سوم آنکه متذکر شود که زمان مصیبت و بلا اندک، و وقت آن کوتاه است و عن قریب از آن مستخلص شده به خانه راحت و استراحت می رود و حالی از حالات دنیا را بقایی نه و آدمی را حیاتی معلوم نیست و تا چشم برهم زده زمان محنت سرآمده و وقت رحلت رسیده و مصائب فراموش گشته است.
غم و شادمانی به سر می رود
به مرگ این دو از سر به در می رود
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بسی بگذرد روزگار
چهارم آنکه تأمل کند که بی صبری و جزع چه فایده می بخشد، زیرا هر چه که مقدر است می شود و جزع و فزع و داد و فریاد سودی نمی دهد بلکه جزع، ثواب آدمی را ضایع، و وقار او را ساقط می گرداند و شک نیست که هر که در مصیبتی جزع کند و بعد از چندی جزع و بی تابی را ترک نماید اجر او ضایع نگردد.
منقول است که «پسر یکی از اعاظم، وفات کرد، شخصی به تعزیه داری وی آمد و گفت: سزاوار عاقل آن است که امروز چنان کند که جاهل بعد از پنج روز دیگر خواهد کرد یعنی امروز ترک بی تابی را کند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «اگر صبر کنی، آنچه مقدر الهی است خواهد شد و تو ثواب خوای داشت و اگر جزع نمایی مقدر الهی باز خواهد شد و از برای تو و زر و وبال خواهد بود».
پنجم آنکه هر معصیتی که به او رسید بداند هر روزی که می گذرد اندکی از آن گذشته است و تا نگاه می کند همه آن رفته است و او غافل است.
ششم آنکه ملاحظه احوال کسانی را کند که به بلای عظیم تر از بلای او گرفتار شدند و مصیبت شدیدتر به ایشان روی داد پس شکر الهی را به جای آورد.
هفتم آنکه بداند مصیبت و ابتلای او دلیل فضل و سعادت اوست و رنج و محنت او علامت قرب و عزت او.
هر که درین بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
هشتم آنکه بداند آدمی به واسطه ریاضت و مصائب و زحمت بلایا از برای تکمیل و استقامت حاصل می شود و از جهت او اطمینان و سکون هم می رسد و دل او قوی می گردد.
نهم آنکه متذکر این گردد که به تجربه رسیده است و از اخبار و آثار ثابت شده که بعد از هر غمی شادی، و در عقب هر محنتی راحتی است و هر رنجی را گنجی در پی، و هر خاری را گلی همراه است.
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است
دهم آنکه به یاد آورد که این محنت از پروردگار خالق او است که دوست ترین هر چیز نسبت به او، و بجز خیر و صلاح او را نمی خواهد و عقل بنده را ادراک عواقب امور قاصر است.
هر نیک و بدی که در شمار است
چون در نگری صلاح کار است
یازدهم آنکه بداند بنده مقبل آن است که آنچه مولا نسبت به او به جا آورد راضی و خوشنود باشد و از شرایط محبت آن است که هر چه محبوب بر او پسندد از آن دلشاد گردد و به رضای دوست خود تن دردهد و اگر شمشیر بر او کشد گره بر جبین نیفکند و گوید:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
و زمانی گوید:
در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم
رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
بلی:
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که سلطان گفت
دوازدهم آنکه تتبع نماید در احوال مقربان و باریافتگان درگاه ربوبیت، از أنبیا و أولیا و زمره سعدا و ابتلای ایشان و صبر و توانایی آنها را ملاحظه کند که بسیار ملاحظه آنها باعث رغبت به صبر، و استعداد نفس از برای آن می شود.
بلی: دوستان خدا ضربت بلا را چون شربت عطا به جان خریدند، و بار الم و محنت را کشیدند، هزار جام مصیبت، و قدح محنت نوشیدند، و هرگز ذره ای نخروشیدند.
از یکی از بزرگان پرسیدند که «هرگز در دنیا لذتی یافته ای؟ گفت: بلی روزی در مسجد جامع شام بودم و چنان بیماری و فقر به من روی آورده بود که شرح آن نمی توانم کرد عاقبت به مرض اسهال مبتلا شدم و از تعفن من احدی پیرامون من نمی گشت، تا روزی خادم مسجد آمد و سرپایی به من زد و از بسیاری شپش و عفونت من نتوانست مرا بردارد، ریسمانی به پای من بست و کشان کشان به بیرون مسجد آورد مرا بینداخت و رفت در آن وقت چنان لذتی در خود یافتم که ما فوق آن متصور نیست».
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۲
هر چند افق زمانه روشن نبود
تکلیف جهانیان معین نبود
در قرن طلائی نکند آدم روی
در مملکتی که راه آهن نبود
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۶۱ - آداب عزلت
چون کسی عزلت گرفت، باید که نیت کند که بدین عزلت شر خویش از مردمان بازدارد و طلب سلامت کند از شر مردمان و طلب فراغت کند به عبادت حق تعالی و باید که هیچ بیکار نباشد، بلکه به ذکر و فکر و علم و عمل مشغول باشد و مردمان را به خود راه ندهد و از اخبار و اراجیف شهر نپرسد و از حال مردمان نپرسد، چه هر چیز که بشنود چون تخمی باشد که در سینه افتد، در میان خلوت سر از سینه برزند و مهمترین کاری در خلوت قطع نفس است تا ذکر صافی شود و اخبار مردمان تخم حدیث نفس است.
و باید که از قوت و کسوت به اندک قناعت کند، اگر نی از مخالطت مردمان مستغنی نباشد. و باید که صبور باشد بر رنج همسایگان و به هرچه در حق وی گویند از مدح و ذم گوش ندارد و دل در آن نبندد و اگر وی را در عزلت منافق و مرائی گویند یا مخلص یا متواضع یا متکبر، گوش بدان ندارد که آن همه روزگار ببرد و مقصود از عزلت آن باید که در آخرت مستغرق بود.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۳۸ - فصل (علاج خشم واجب است)
بدان که علاج خشم واجب است که بیشتر خلق را خشم به دوزخ برد. و علاج وی دو جنس است: یکی جنس وی چون مسهل است که بیخ و مادت آن از باطن بر کند و جنس دوم مثل سکنجبین است که تسکین کند و مادت نبرد.
و جنس اول که مثل مسهل است آن است که نگاه کند که سبب خشم اندر باطن چیست. آن اسباب را از بیخ بکند. و آن را پنج سبب است.
سبب اول کبر است که متکبر به اندک مایه ای سخن یا معاملت که در خلاف تعظیم وی بود خشمگین شود. باید که کبر را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است که فضل به اخلاق نیکو بود و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع کبر باطل نشود.
سبب دوم عجب است که اندر شأن خویشتن اعتقادی دارد. و علاج آن است که خود را بشناسد و تمامی علاج کبر و عجب به جای خود گفته شود.
سبب سیم مزاح است که اندر بیشتر احوال به خشم ادا کند. باید که خویشتن را به جد مشغول کند اندر شناختن کار آخرت و حاصل کردن کار و اخلاق نیکو و از مزاح باز ایستد. و همچنین پر خندیدن و سخریت کردن به خشم ادا کند. باید که خود را از آن صیانت کند و اگر دیگری بر وی استهزا کند خود از آن اعراض کند.
سبب چهارم ملامت کردن و عیب کردن است که این نیز سبب خشم گردد از هردو جانب. و علاج آن بود که بداند بی عیب خدای تعالی است و هرکه عیب خود باشد عیب دیگران نرسد. و ملامت همین سبیل. پس اگر به عیب و ملامت خود مشغول شود تا خشم دیگری از میان برخیزد اولیتر.
سبب پنجم حرص و آز بود بر زیادت مال و جاه که بدان حاجت بسیار شود و هرکه بخیل بود به یک دانگ که از وی بشود خشمگین گردد و هرکه طامع بود به یک لقمه که از وی فوت شود خشمناک گردد و این همه اخلاق بد است.
و اصل خشم این است. و علاج این هم علمی است و هم عملی. اما علمی آن است که آفت و شر وی بداند که ضرر آن بر وی اندر دین و دنیا تا به چه حد است تا به دل از آن نفور شود، آنگاه به علاج عملی مشغول گردد و آن باشد که از این صفات به مخالفت برخیزد که علاج همه به مخالفت هوا و هوس و اخلاق بد است. چنان که اندر ریاضت نفس بگفتیم. و انگیختن خشم و اخلاق بد بیشتر از آن است که مخالطت با گروهی کنند که خشم بر ایشان غالب باشد و باشد که آن را شجاعت و صلابت نام کنند و بدان فخر آورند. و حکایت کنند که فلان بزرگ به یک کلمه فلان را بکشت یا خان و مال او ببرد که کس زهره نداشتی که بر خلاف وی سخن گفتی که وی مردی مردانه بود و مردان چنین باشند و فرا گذاشتن آن خواری و بی حمیتی و ناکسی باشد، پس خشم را که خوی سگان است شجاعت و مردانگی نام نهاده باشد و حلم که اخلاق پیغمبران است ناکسی و بی حمیّتی نام کند. و کار شیطان این است که به تلبیس و به الفاظ زشت از اخلاق نیکو باز می دارد و به الفاظ نیکو به اخلاق بد دعوت می کند. و عاقل داند که اگر راندن هیجان خشم از مردی بودی، بایستی که زنان و کودکان و پیران ضعیف نفس و بیماران به خشم نزدیکتر نبودندی و معلوم است که این قوم زودتر خشم گیرند. بلکه هیچ مردی در آن نرسد که کسی با خشم خویش برآید. و این صفت انبیاست (ع). و آن دیگر صفت کردان و ترکان و عرب و کسانی که به سباع و بهایم نزدیکتراند. بنگر که بزرگی در آن باشد که مانند انبیا باشی یا مانند غافلان و ابلهان باشی؟
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۴۴ - پیدا کردن علاج حسد
بدان که حسد بیماری عظیم است دل را. و علاج وی هم معجون علم و عمل است. اما علمی آن است که بداند حسد زیان وی است اندر دنیا و آخرت و سود محسود وی است اندر دنیا و آخرت. اما آن که زیان دنیا وی راست آن که همیشه اندر غم و اندیشه و عذاب باشد که هیچ وقت خالی نبود از نعمتی که به کسی همی رسد. و چنان که همی خواهد که دشمن وی در رنج باشد، خود چنان باشد و بدان صفت بود که دشمن خود را چنان می خواهد، چه هیچ غم عظیم تر از غم حسد نیست، پس چه بی عقلی باشد بیش از آن که به سبب خصم، خویشتن را همه روز رنجور دادی و خصم را هیچ زیان نه از حسد تو که آن نعمت را مدتی است در تقدیر و قضای حق سبحانه و تعالی که نه پیش بود و نه پس و نه کم بود و نه بیش که سبب آن تقدیر، ازلی است و گروهی آن را نیک طالعی گویند و به هر صفت همه که گویند متفق اند که تغیر را بدان راه نیست.
و بدین سبب بود که یکی از انبیا درمانده بود با زنی که او را سلطنتی بود و شکایت بسیار می کرد به خدای تعالی. وحی آمد، «فر من قدامها حتی تنقضی ایامها از پیش او بگریز تا مدت او بگذرد» که آن مدت که در ازل تقدیر کرده اند هرگز بنگردد.
و یکی از انبیا صلوات الله علیهم اجمعین، اندر بلایی مانده بود. بسیاری دعا و زاری همی کرد تا وحی آمد بر وی که آن روز که آسمان و زمین را تقدیر کردم قسمت تو این آمد. چه گویی؟ قسمت از سر گیرم برای تو؟ و اگر کسی خواهد که به حسد وی نعمتی باطل شود هم زیان با وی گردد که آنگاه به حسد دیگری نعمت وی نیز باطل شود و به حسد کفار نیز نعمت ایمان وی باطل شود، چنان که حق تعالی می گوید، «ودت طائفه من اهل الکتاب لو یصلونکم» پس حسد عذاب حاسد است به نقد. اما ضرر آخرت بیشتر که خشم وی از قضای خداست و انکار وی بر قسمتی که وی به کمال حکمت خود کرده است و کسی را به سر آن راه نداده است. و چه جنایت بود در توحید بیش از این. و آنگاه شفقت و نصیحت مسلمانی دست بداشته بود که ایشان را بد خواسته بود و با ابلیس در این خواست همباز باشد و چه شومی بود بیش از این؟ و اما آن که محسود را سود در دنیا آن است که چه خواهد جز آن که حاسد وی در عذاب بود همیشه. و چه عذاب بود بیش از حسد که هیچ ظالم نیست که با مظلوم ماند جز حاسد و محسود. اگر از مرگ تو خبر یابد باید بداند که از عذاب حسد رستی رنجور شود که همیشه آن خواهد که وی در نعمت محسود باشد و تو در رنج حسد و اما منفعت دینی محسود آن باشد که وی مظلوم باشد چه ظلم حاسد، و باشد که حاسد به زبان و معاملت نیز به سبب حسد تعدی کند و بدان تعدی حسنات حاسد با دیوان محسود شود و سیئات محسود با گردن حاسد نهند. پس خواستی که نعمت دنیا از وی بشود بنشد و نعمت او در آخرت نیز بیفزود و تو را عذاب و رنج دنیا نقد شد و عذاب آخرت را بنیاد افکندی. پس پنداشتی که دوست خودی و دشمن وی. چون بدیدی برعکس آمد: دشمن خودی و دوست ویی و خود را رنجور می دادی و ابلیس را که دشمن میهن توست شاد می داری که ابلیس چون دید که تو را نعمت علم و ورع و جاه و مال نیست، ترسید که اگر بدان راضی باشی ثواب آخرت حاصل آید. خواست که ثواب آخرت از تو فوت شود و کرد که هرکه اهل علم و دین دوست دارد و به جاه و حشمت ایشان راضی بود، فردا وی با ایشان باشد که رسول (ص) گفت که هرکه کسی را دوست دارد فردا با وی بود. چه گفته اند مرد آن است که یا عالم است یا متعلم یا دوستدار ایشان است و حاسد از این هرسه محروم است. و مثل حاسد چون کسی است که سنگی بر بالا اندازد تا به دشمن خود زند. بر وی نیاید و بازگردد و بر چشم راست وی آید و کور شود و خشم زیاده شود. دیگر بار سخت تر اندازد و هم باز گردد و بر چشم دیگرش آید. پس دیگر بار سخت تر اندازد و باز برافتد و سر وی بشکند و همچنین می کند و دشمن به سلامت. دشمنان وی را می بینند و می خندند. و این حال حاسد است و سخریت شیطان بود. این همه آفت حسد است. پس اگر بدان کشد که به دست و زبان تعدی کند و غیبت کند و دروغ گوید و از حق انکار کند، مظلمه آن خود بسیار بود. پس هرکه بداند که حسد زهر قاتل است، اگر عقل دارد، آن حسد از وی بشود.
و اما علاج عملی آن است که به مجاهدت اسباب حسد را از باطن خود بکند که سبب حسد کبر است و عجب و عداوت و دوستی جاه و حشم و غیر آن. چنان که اندر خشم گفتیم باید که این اصول به مجاهده از دل قلع کند و مسهل این بود تا خود حسد نبود، اما چون حسد پدید آمد تسکین کند بدان که هرچه حسد فرماید به خلاف آن کند چون اندر وی طعن کند، ثنا گوید و چون تکبر کند تواضع کند و چون فرماید که اندر ازالت نعمت وی سعی کند او را یاری دهد.
هیچ علاج چنان نبود که اندر غیبت وی ثنا گوید و کار وی بالا همی دهد تا چون همی شنود دل وی خوش همی گردد و عداوت منقطع شود، چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است، «ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم» و شیطان اینجا گوید اگر تواضع کنی و بر وی ثنا گویی آن بر عجز تو نهند. پس تو مخیری خواه فرمان حق تعالی برو، خواه فرمان ابلیس. و بدان که این دارو عظیم نافع است، ولکن تلخ است و صبر نتوان کرد بر وی الا به قوت علم که بشناسد که نجات وی در دین و دنیا در این است و هلاک او در دین و دنیا در حسد است. و هیچ دارو بی صبر بر تلخی و رنج ممکن نیست. طمع از این بباید برید. پس چون احتیاج بیماری آمد به امید شفا با رنج و تلخی دارو همی باید ساخت و الا هلاک بیمار باشد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۱ - پیدا کردن علاج بخل
بدان که این علاج مرکب است از علم و عمل:
اما علم آن است که اول سبب بخل شناسی که هر بیماری که سبب وی بدانی، علاج آن بتوان کرد. و سبب وی دوستی شهوتهاست که بی مال به وی نتوان رسید و به امید زندگانی دراز که اگر بخیل بداند که زندگانی وی یک روز یا یک سال بیش نمانده است، خرج بر وی آسانتر شود، مگر که فرزند دارد که بقای فرزند همچون بقای خود داند و بخل وی محکمتر شود.
و برای این گفت رسول (ص) که: «فرزندکان بخیلی و بددلی و جهالت است» و وقتی باشد که از دوستی مال شهوتی باطل تولد کند یا برای شهوت مال خود عین مال معشوق وی شود و نیز بسیار بود که چندان که به زید ما دارد و ضیاع و اسباب و دخل ضیاع که وی را و زن و فرزند وی را تا به قیامت بسنده است، بیرون نقد بسیار که دارد و اگر بیمار شود خود را علاج نکند و زکوه بندهد و نگاهداشتن زر اندر زمین شهوت وی بود. باز آن که داند که بمیرد و دشمنان وی ببرند، ولیکن بخیل وی را از خرج کردن مانع بود و این بیماری عظیم است که کمتر علاج پذیرد.
و اکنون چون سبب بشناختی، علاج دوستی شهوات به قناعت توان کرد به اندکی و صبر بر ترک شهوات تا از مال مستغنی شود و علاج امید زندگانی بدان کند که از مرگ بسیار اندیشد و اندر هم تا این خود نگردد که چگونه غافل و بی خبر مردند و حسرت بردند و مال دشمنان قسمت کردند. و بیم درویشی فرزندان را بدان علاج کند که بداند که آن که ایشان را بیافرید، روزی ایشان هم بدیشان تقدیر کرد و اگر تقدیر به درویشی کرده است، به بخیلی وی توانگر نشوند، لیکن آن مال را ضایع کنند و اگر توانگری تقدیر کرده است، از جای دیگر به دست آورند. و می بیند که بسیار توانگرند که از پدر هیچ میراث نیافتند و بسیار کسان میراث یافتند و همه ضایع کردند. و بداند که اگر فرزند مطیع حق تعالی بود خود وی را کفایت کند، و اگر نه درویشی مصلحت دین و دنیای وی باشد تا مال اندر فساد به کار نبرد.
و دیگر آن که در اخبار که مذمت بخل و مدح سخا آمده تامل کند و بیندیشد که جای بخیل جز آتش نیست، اگر چه طاعت بسیار دارد و او را چه فایده خواهد بود از مال پیش از آن که خود را از دوزخ و ناخشنودی حق تعالی باز خرد؟ و دیگر اندر حال بخیلان تامل کند که چگونه بر دلها گران باشد و همگنان ایشان را دشمن دارند و مذمت کنند باید که بداند که وی نیز اندر چشم مردمان همچنان گران و خسیس و حقیر باشد. این است علاجهای علمی چون در این تامل کند تمام. اگر بیماری بی حد نیست چنان که علاج بپذیرند، رغبت خرج اندر وی حرکت کند باید به عمل مشغول شود و خاطر اول نگاه دارد و زود خرج کردن گیرد.
ابوالحسن بوشنجی در طهارت جای مریدی را آواز داد که پیراهن من گیر و به درویش ده گفت، «چرا صبر نکردی تا بیرون آمدی؟» گفت، «ترسیدم که خاطری دیگر در آید که از آن منع کند». و ممکن نبود که بخیلی بشود الا به دادن مال، و چنان که عاشق از عشق نرهد تا سفری نکند که از معشوق جدا شود، علاج عشق مال هم جدا شدن است از مال. و به حقیقت اگر در دریا اندازد و از عشق وی برهد اولیتر از آن که به بخیلی نگاه دارد.
و از حیله ها و علاج های لطیف یکی آن است که خویشتن به نام نیکو فریفته کند و گوید، «خرج کن تا مردمان تو را سخی دانند و نیکو گویند. شره ریا و جاه را بر شره مال مسلط کند تا چون از وی برهد آنگاه ریا را علاج کند. چنان که کودکان را از شیر باز کنند و به چیزی سکوت دهند که وی دوست دارد تا اندر مشغولی آن شیر را فراموش کند. و این طریقی نیک است اندر خباثت اخلاق که صفتی را بر صفتی مسلط بکند تا به قوت آن از وی برهد. و این همچنان بود که خون از جامه به آب نشوید، به بول بشوید تا آن را بشوراند و ببرد. آنگاه بول به بشوید.
و هر که بخل به ریا ببرد پلیدی به پلیدی شسته باشد، لیکن چون بر ریا قرار نگیرد، سود کرده باشد، بلکه اگر بر ریا قرار گیرد هم سود کرده باشد، اگر چه بخل و رعونت ثنای نیکو هر دو از کوی بشریت است، ولیکن اندر کوی بشریت نیز گلخن است و گلشن است و بخل گلخن کوی بشریت است و سخاوت به ریا گلشن کوی بشریت است و سخاوت برای ریا حرام است که ریا در عبادت حرام ست و بس و دادن و داشتن لله را از کوی بشریت بیرون است و محمود تمام این است، پس بخیل را نرسد که اعتراض کند که فلان خرج به ریا همی کند که خرج به ریا نیکوتر از امساک و بخل بی ریا، که اندر گلشن بودن نیکوتر که اندر گلخن بودن.
علاج بخل این است که گفته آمد دادن به تکلف و رنج پیشه گیر تا آنگاه که طبع گردد. بعضی از شیوخ علاج مریدان بدان کرده اند که هیچ کس را بنگذاشتندی که زاویه جدا داشتی و دل بر آن بنهادی. چون دیدی که دل بر آن بنهاد، وی را با زاویه دیگر فرستادی و زاویه وی به دیگری بخشیدی و اگر دیدی که کفش نو در پای کردی که دل وی باز نگریستی، گفتی تا به دیگری دادی.
و رسول (ص) شراک نعلین نو بکرد. آنگاه در نماز چشم وی بر آن افتاد، گفت، «آن کهنه باز آورید» و آن نو بیرون کرد. و چون چنین کرد معلوم شد که گسستگی دل را از مال هیچ علاجی نیست جز به جدا کردن از خود تا دست از مال فارغ نباشد دل فارغ نبود. و از این بود که درویش فراخ دل بود. چون مال بر وی جمع شد لذت جمع بشناسد و بخیل گردد. و هرچه نباشد دل از آن فارغ بود.
یکی پادشاهی را قدحی پیروزه مرصع به جواهر هدیه داد چنان که اندر جهان نظیر آن نبود. حکیمی حاضر بود. گفت، «چگونه همی بینی ای حکیم؟» گفت، «همی بینم که مصیبتی است یا درویشی». گفت، «پیش از این هردو ایمن بودی. اگر بشکند مصیبتی است که آن را مثل نیست و اگر بدزدند درویشی و حاجتی تا آنگاه که با دست آید. آنگاه اتفاق افتاد که بشکست. عظیم رنجور شد و گفت، «حکیم راست گفت».