عبارات مورد جستجو در ۱۰۳ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الآیة... ملائکة این جا جبرئیل است تنها، و در قرآن ازین فراوانست و در عربیّت روا و روان. هم ازین بابست که اللَّه در قرآن خود را انا گفت، و نحن گفت، و خلقنا و جعلنا نحیى و نمیت، مجیبون، ماهدون ازین اخوات فراوان است.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ مریم در محراب بود، جبرئیل آمد و با وى این خطاب کرد و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ اللَّه ترا برگزید و از همه فاحشه و اثم پاک کرد. سدى گوید: تطهیر وى آن بود که هرگز هیچ مرد بوى نرسید و حیض زنان ندید. وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ گزین اول عام است که وى را بگزید، چنانک همه زنان پاکان نیک زنان را گزید، پسین گزین خاص است که وى را بگزید تا فریشته دید و روح پاک یافت از نفخه پاک جبرئیل و بىشوى پسر زاد نساء و نسوة نامى است جمع زنان را که از آن لفظ وحدان نیست یکى را گویند: «امرأة»، و جماعت «نسوة، و نسوان» و تصغیر «نسیّان».
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ معنى قنوت طاعت داشتن است و عبادت کردن بر دوام، اگر در نماز باشد و گر بیرون از نماز. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ مفسران در معنى این سجود و رکوع دو قول گفتهاند: یکى آنکه آن دو رکن معروف خواهد از ارکان نماز. و آن گه فرا پیش داشتن سجود را از رکوع دو وجه است: یکى آنکه در شریعت ایشان چنان بود، سجود فرا پیش رکوع مىداشتند. دیگر وجه آنکه این تنبیه بر آنک واو ترتیب واجب نکند، هر چند که از روى لفظ سجود فرا پیش داشت، اما از روى معنى و شرط نماز رکوع در پیش است. قول دیگر در معنى وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی آنست که: سجود اصل نمازست، چنانک گفت: وَ أَدْبارَ السُّجُودِ و رکوع حقیقت شکر است. چنانک گفت: وَ خَرَّ راکِعاً اى شاکرا رب العالمین باین دو کلمه مریم را نماز فرمود و شکر فرمود. آنچه گفت: مَعَ الرَّاکِعِینَ معنى آنست که: مع الراکعین الساجدین. لکن دانست که در وَ اسْجُدِی ساجدین خود معلوم شود و مَعَ الرَّاکِعِینَ اشارتست فرا آن که زن را با مردان نماز کردن بجماعت رواست، و دلیل است بر آن که نماز بجماعت مؤکد است و بآن فرمان شرع است، و بمذهب بوثور و جماعتى از اهل ظاهر خود فریضه است.
اگر کسى گوید: چونست که در ابتداء این آیات قصه مریم در گرفت آن گه قصه زکریا در میان آورد، باز بقصه مریم باز رفت؟ اگر هم ز اول قصه مریم تمام بگفتى و آن گه قصه زکریا در آن پیوستى سخن با نظامتر بودى؟ جواب وى آنست که: قصه ایشان هر دو، بر دو وجه مشتمل است: یکى بیان آیت ولایت و نبوت، دیگر بیان طاعت و عبادت. اول در ابتداء قصه مریم بیان آیت ولایت او در گرفت و تمامى آن بپایان برد. سپس بیان آیت نبوت زکریا در آن پیوست که آیت بر پى آیت لائقتر بوده پس عبادت زکریا درگرفت تا قصه وى تمام شد، آن گه عبادت مریم در آن پیوست که ذکر عبادت بر پى ذکر عبادت لائقتر بود. پس معلوم شد که این سخن بر نظام خویش است و بر ترتیب خویش.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى ذلک الذى ذکر فى هذه الآیات من حدیث الغیب نوحیه الیک که ما وحى کردیم آن را بتو، لم تشهده یا محمد! میگوید آنچه گفتیم درین قصّهها آنست که از تو غیب بود یا محمد! وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان که اهل مسجد مقدس بودند، و نیکان آن شهر در آن زمان، که هر کس مىگفت: مریم مرا باید داد تا من بدارم و پرورم.
إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ انبیاء اقلام داشتند، و اهل جاهلیت از لام. و درین آیت ردّ ایشانست که قرعه از قمار محرّم شمرند و دلیل بر اباحت قرعه آنست که اللَّه تعالى گفت: فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
و مصطفى (ص) چون سفر کردى میان زنان قرعه زدى، آن کس که قرعه بر وى برآمدى با خود بسفر بردى. این دلیلها روشن است که قرعه مباح است، و نه از شمار قمار است.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ تخاصم و اختصام و مخاصمة جنگ کردن است با یکدیگر، و آن از خصم گرفته و خصم جانب است. یعنى که این از یک سو سخن میگوید، و آن از یک سوى دیگر مىگوید.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ، الآیة... کلمه این جا نام عیسى (ع) است از بهر آن او را کلمه خوانده و مصطفى (ص) هم او را کلمه خواند، که او حاصل گشت و موجود بىپدر بکلمة اللَّه که گفت: کُنْ اسْمُهُ الْمَسِیحُ اختلاف است میان علماء که چرا مسیح نام کردند وى را. قیل: لانه مسح بالبرکة و جعل مبارکا اینما کان. وى را ببرکت بپاسیده بودند که بهر عاهت که رسید بسلامت گشت. و قیل: لانّه کان ممسوحا بالدّهن لمّا ولد. و قیل: لانه کان ممسوح القدمین لا اخمص لهما. و قیل لانه کان ممسوحا بالجمال، یعنى الجمال النفسىّ و البدنىّ من الاخلاق الجمیلة و الفضائل الکثیرة، نحو قول النبى (ص) فى جریر: «علیه مسحة ملک»
و قیل مسحه جبرئیل بجناحه من الشیطان الرجیم. حتى لم یکن للشیطان علیه سبیل فى وقت ولادته، و فى ذلک ما روى عن وهب بن منبه قال: لما ولد عیسى اتت الشیاطین ابلیس فقالوا له اصبحت الاصنام منکّسة! فقال هذا الحادث حدث، و قال مکانکم، فطار حتى جاء خافقى الارض فلم یجد شیئا، ثم جاء البحار فلم یجد شیئا ثم طار ایضا فوجد عیسى ولد، و اذ الملائکة قد حفّت حوله فلم یصل الیه ابلیس، فرجع الیهم فقال ان نبیا ولد البارحة ما حملت انثى قطّ و لا وضعت الّا انا بحضرتها الّا هذه، فایأسوا ان تعبد الاصنام بعد هذه اللیلة، و لکن ائتوا بنى آدم من قبل الخفة و العجلة، باین قولها که گفته شد، مسیح فعیل است بمعنى مفعول و روا باشد که بر معنى فاعل نهند، چنانک کلبى گفت: «سمّى مسیحا لانّه کان یمسح الاکمه و الأبرص فیبرء و یمسح عین الاعمى فیبصر، و قیل: لانّه کان ماسحا للارض بسیاحته فیها» باین هر دو قول مسیح بمعنى ماسح است. و دجال را مسیح گویند هم بر معنى مفعول، هم بر معنى فاعل. اما بر معنى مفعول آنست که: «کان ممسوح احدى العینین کأنها عنبة طافیة یعنى ناتئة. و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: أنذرکم المسیح! هو رجل ممسوح. فاعلموا ان اللَّه لیس باعور، لیس اللَّه باعور لیس اللَّه باعور!
و روى ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فذکر المسیح الدجال، فقال انّ اللَّه تعالى لیس باعور الا ان المسیح الدجال اعور عین الیمنى کأن عینه، عنبة طافیة.
و قیل کان ممسوحا باللعنة. اما بر معنى فاعل آنست که: یمسح الارض کلها الا مکة و مدینة و بیت المقدس، و على هذا سمّى دجّالا لطوفه البلاد و قطعه الارضین، یقال دجل فى الارض اى ضرب فیها و طافها. و قیل من التلبیس و التمویه، یقال: دجّل اذا لبس و موّه». و قیل المسیح الذى یطبق الموضع فعیسى علیه السلام طبق الارض بالعدل و الدجال طبق الارض بالجور. ازین قولها که گفتیم اختیار آنست که بو عبیده گفت: دجال را مسیح نام کردند که ممسوح العین است، و در حق عیسى علیه السلام مسیح «مشیحا» است. بزبان عبرى و لغت رومیان، پس عرب آن را معرب کردند و شین منقوطه بسین بدل کردند چنان که موسى بزبان ایشان «موشا» است چون عرب با زبان خود گردانیدند، شین را با سین کردند. «اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» گفتهاند که: مسیح لقب است و عیسى نام و عیسى بزبان رومیان «ایشوع» است.
آن گه صفت عیسى (ع) بیان کرد: «وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». وجیها نصب على الوصف و الحال است، اى مکینا، شریفا، ذا قدر و جاه، میگوید: روشناس است، و تمام قدر، با جاه و منزلت و کرامت، با پایگاه و جایگاه نزدیک خداى عزّ و جل، هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ تقرب وى آنست که وى را به آسمان بردند، و همانست که گفت: وَ رافِعُکَ إِلَیَّ این الىّ بمعنى تقریب است چون رفعه اللَّه الیه.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا این مهد اشارة است فرا هنگام که نه همه در گهواره سخن میگفت اما در آن هنگام که اهل گهواره بودى سخن مىگفت سخنان بزرگان. و این سخنان که در مهد گفت آن است که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... الایة قال مجاهد: قالت مریم کنت اذا خلوت انا و عیسى حدّثنى و حدّثته،. فاذا شغلنى عنه انسان سبّح فى بطنى و انا اسمع. وَ کَهْلًا اى و یکلّمهم کهلا نصب است بر حال و فائده ذکر کهل آنست که: وى را جوان بآسمان بردهاند، و باز خواهد آمد با زمین، و بهنگام کهلى مردمان را سخن گوید و او را ببینند.
و کهل، بنزدیک عرب اوست که جوانی وى تمام شد و بجاى آن رسید که خرد وى مکثر گردد و جوانى وى آرمیده و محکم، اگر در موى سفیدى بود یانى. و گفتهاند که: از سى و دو سال تا به پنجاه و دو سال کهل است، و از پنجاه و دو سال تا بآخر عمر شیخ . و قیل یکلم الناس فى المهد صبیا، و کهلا نبیا این بشارت مریم است بنبوت عیسى (ع) و بزندگانى وى تا بایام کهولت.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ یعنى المذکورین فى قوله وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ مثل موسى و اسرائیل و اسحاق و ابراهیم علیهم السلام.
قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ این خطاب مریم با جبرئیل است، گفت: یا سیدى! چون بود مرا فرزند؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، و نپاسیدست مرا هیچ بشر.
مسیس این جا جماع است، و بشر مردم است. بشر نام کردند از مباشرت که بدیدار و حس باو توان رسید نه چون فرشته و پرى، و لذلک یقول اللَّه: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ . این جا یَخْلُقُ ما یَشاءُ گفت و در قصه زکریا یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فرق آنست که زکریا را فرزند داد بر نسق عادت که میان خلق روانست در آفرینش، پس لفظ فعل لائقتر بود در آن که عام است، و مریم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلکه بر ابداع محض، و خلق مخصوص، پس لفظ خلق در آن لائقتر بود که خاصتر است از لفظ فعل.
إِذا قَضى أَمْراً معنى قضا بر گزاردن کارى بود و تمام کردن آن از روى گفتار یا از روى کردار اما از روى گفتار آنست که ربّ العالمین گفت: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ. و از روى کردار آنست که گفت: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. و هم از باب فعل است قضى فلان دینه، و قضى نحبه و این جا هر دو وجه احتمال کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ گفتهاند که: این خطاب تکوین مخاطب را در حال تکوّن صورت بندد، لا قبله و لا بعده. و گرنه این خطاب درست نیاید. و درست آنست که این خطاب بآنست که در علم حق موجودست اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود، در حکم موجود بود پس خطاب آن درست آید.
شامى خواند یگانه فَیَکُونُ بنصب نون بر جواب امر، و جواب امر بفا عرب بنصب گویند و برفع گویند، اما برفع بیشتر گویند وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بیا قراءة نافع و عاصم و یعقوب است، اختیار ابو حاتم، و معطوف بر پاى یَخْلُقُ. و ایشان که بنون خوانند گویند: معطوف است بر نُوحِیهِ إِلَیْکَ. و یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ اى الکتابة و الخطّ بیده بعد ما بلغ اشده، و قیل فى طفولیته. و در وى آموزد اللَّه نبشتن و دبیرى. وَ الْحِکْمَةَ: یعنى علم حلال و حرام و سنت و گفتهاند که: کتاب اینجا جمله کتب منزل است و توریت و انجیل در عموم آن شود، اما تخصیص آن هر دو بذکر، تفضیل و شرف آن راست، چنانک جبرئیل و میکائیل تخصیص کرد بعد از ذکر عموم تفضیل و شرف ایشان را.
وَ رَسُولًا عطف است بر وجیها و قیل تقدیره: و یجعله رسولا. و قیل منصوب على الحال، یعنى: و یعلمه الکتاب و هو رسول الى بنى اسرائیل. گفتهاند: آخر پیغامبران بنى اسرائیل عیسى (ع) بود و اول ایشان یوسف (ع).
روى انّ النبى (ص) قال بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ، اربعة آلاف من بنى اسرائیل.
قوله أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى که وى را برسولى.
ببنى اسرائیل فرستاد تا گفت که: من آمدم بشما و علامتى آوردم از خداى بشما که گواهى میدهد بر نبوت و رسالت من، گفتند: آن چه علامت است؟ جواب داد، أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ بکسر الف قراءة نافع بر اضمار قول و ایشان که أنّى بنصب الف خوانند معنى آنست که: الآیة انّى اخلق لکم من الطین معنى خلق بحقیقت ابداع است و اختراع اعیان. و لا خالق الا اللَّه عزّ و جل، اما عیسى بر سبیل توسع گفت: أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ اى اجعل لکم من الطین میگوید: کنم و سازم شما را از گل چون سان مرغ، فَأَنْفُخُ فِیهِ النّفخ جعل الریح فى الشیء و منه النفخة.
فَیَکُونُ طَیْراً قراءة عامه است بیاء، میگوید باد در آن دهم تا مرغى بود. فیکون طائرا قراءة مدنى و یعقوب است. یعنى که تا پرنده بود گفتهاند که: خفاش بود، طرفهترین مرغها، بگوشت مىپرد و بىخایه زه کند. و شیر دهد که پستان دارد و دندان دارد و حیض بیند.
آن گه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ اهل معانى گفتند: این بِإِذْنِ اللَّهِ فصل است میان فعل خدا و فعل عیسى در خلق، و در نفخ نگفت باذن اللَّه و همچنین در أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، و در أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ نگفت باذن اللَّه که این همه از افعال عیسى است اما بودن مرغ و زنده کردن وى و احیاء مردگان باذن اللَّه در آن پیوست که آن خبر فعل خدایى است و مخلوق را در آن هیچ راه نیست.
قوله وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ گفتهاند که: اکمه شب کورست، و گفتهاند: نابیناى مادر زاد است، و ابرص پیس است. و این دو عیب از میان عیبها و علتها مخصوص کرد که مردم را بمداوات آن هیچ راه نیست، تا عیسى را معجزه باشد.
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمى آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجاى مىآوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسى هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودى که پنجاه هزار کس مداوات کردى، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتى بر عیسى رفتى، و آن گه نتوانستى رفتن عیسى برو خود رفتى. و آن گه مداوات وى آن بودى که آن بیمار را دعا گفتى و دست بوى فرو آوردى بر شرط ایمان. گفتهاند که: این دعا گفتى: «اللّهمّ! انت اله من فى السماء و اله من فى الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فى السماء و جبار من فى الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فى السماء و حکم من فى الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فى الارض کقدرتک فى السماء، و سلطانک فى الارض کسلطانک فى السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک على کل شىء قدیر.
وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ گفتهاند که: مسیح مرده زنده نکرد مگر که جبرئیل در آن حال حاضر بود و چهار کس معروفند که زنده کرد ایشان را: یکى عاذر دوستى بود از دوستان عیسى (ع)، بیمار شد خواهر خویش بنزدیک عیسى فرستاد تا وى را خبر دهد. و میان ایشان سه روزه راه بود، چون عیسى و اصحاب او آمدند، عاذر از دنیا رفته بود، بسر خاک وى شد، عیسى، و این دعا بگفت اللّهم ربّ السماوات السبع، و الارضین السبع انّک ارسلتنى الى بنى اسرائیل، ادعوهم الى دینک و اخبرهم انى احیى الموتى باذنک، فاحى العاذر» این دعا بگفت، و عاذر سر از خاک بر زد زنده، و با عیسى بیامد، و روزگارى دیگر بزیست، و وى را بعد از آن فرزند آمد.
دیگر ابن العجوز، مرده بود و بر جنازه نهاده مىبردند، عیسى دعا کرد و در آن حال زنده شد، از جنازه فرود آمد و جامه در پوشید، و با اهل خویش شد، و بعد از آن فرزند زاد. سدیگر ابنة العاشر، عیسى (ع) را گفتند که: این زن دیروز فرمان یافت عیسى دعا کرد زنده شد، و بعد از آن روزگارى بماند و فرزند زاد، چهارم سام بن نوح (ع) عیسى بسر خاک وى شد دعا کرد زنده شد، و از گور بر آمد، موى یک نیمه سر وى سفید شده بود و در آن روزگار سپیدى در موى نبودى. گفتهاند که سام بن نوح پانصد سال از عمرش گذشته بود همه در جوانى و سیاه مویى، پس آن روز که زنده شد از هیبت و ترس قیامت نیمه سر وى سپید شد. پس آن گه که از خاک بر آمد گفت: قیامت برخاست؟ عیسى گفت: قیامت بر برنخاست، اما من ترا برخواندم بنام اعظم تا زنده شدى. آن گه عیسى گفت: هم بر جاى بمیر! سام گفت: بشرط آنکه دعا کنى تا اللَّه تعالى مرگ بر من آسان کند و از سکرات موت زینهار دهد و ایمن کند! عیسى دعا کرد چنان که وى خواست و بخاک فرو شد. کلبى گفت: دعاء عیسى که بآن مرده زنده کردى این بود که: «یا حىّ یا قیوم!».
قوله: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ مفسران گفتند: چون عیسى (ع) مرده زنده کرد، و اکمه و ابرص را بىعیب کرد، قوم وى گفتند: این سحر است، بجادویى و استادى کردى! و ما نگرویم تا آنکه ما را خبر دهى از آن چه در خانهاى خویش میخوریم و مىنهیم! پس عیسى ایشان را خبر دارد که بامداد بخانههاى خویش چه خوردند و باقى روز را چه نهادند. سدى گفت: عیسى در کتّاب بود، و با کودکان گفتى که: پدران و مادران شما فلان طعام خوردند و از بهر شما که کودکانید چندین بر گرفتند و نهادند.
کودکان با خانها شدندى و گریستن در گرفتندى که شما این خوردید و آن خوردید و چندین نهادید. ایشان گفتندى: شما را که خبر داد از حال و قصه ما؟ کودکان میگفتند که عیسى ما را از آن خبر داد. پس کودکان را همه از کتّاب باز گرفتند و در خانهاى جمع کردند و گفتند: «لا تلعبوا مع هذا السّاحر»! با این جادوگر بازى مکنید و با وى میامیزید! عیسى بطلب ایشان رفت، پدران گفتند: ایشان این جا حاضر نهاند.
عیسى دانست که ایشان در کدام خانهاند. گفت: پس درین خانه کهاند؟ پدران گفتند: «خنازیر» عیسى گفت «کذلک یکونون» همچنین باشند! پس پدران چون ایشان بازدیدند، همه خنازیر بودند، چنان که خود گفته بودند. پس این قصه در بنى اسرائیل آشکارا شد، همه قصد عیسى کردند، مادر عیسى وى را بر گرفت و بر مرکوبى نشاند و از آن دشمنان بگریختند و بمصر شدند.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکرت لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ مُصَدِّقاً نصب على الحال و الوصف. لِما بَیْنَ یَدَیَّ من التوراة اى الکتاب الذى انزل قبلى، و قیل معناه. احقق ما اتى به مِنَ التَّوْراةِ اى بالتوراة فیکون ذلک معدودا من جملة معجزاته. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ مفسران گفتند: در شریعت موسى (ع) گوشت شتر و بعضى مرغان و ماهیان حرام بود بر بنى اسرائیل. چنانک آنجا گفت: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. رب العالمین آن بریشان حلال کرد بر زبان عیسى وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ میگوید: آوردم بشما نشانى از خداوند شما، این نشان جمله معجزاتست و عجائب کار وى که دلالت کرد بر درستى رسالت و نبوت وى. اما بر لفظ وحدان گفت که از روى دلالت همه یک جنس است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ اى وحّدوا اللَّه و اطیعونى فیما امرتکم به من النصیحة.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ این سخن اینجا و در سوره مریم بیزارى است از آنچه ترسایان دعوى کردند در وى. یعنى اگر من از افعال الهى چون مرده زنده کردن و مرغ زنده ساختن و غیر آن چیزى نمودم بر طریق معجزات و بیان دلالت بر صحت رسالت، خداى را عزّ و جلّ بندهام و آفریده او، و اللَّه است که خداى منست و خداى شما، او را پرستید و او را بنده باشید، و بیگانگى و یکتایى وى اقرار دهید، راه راست اینست. هر که ازین برگشت بر راه راست نیست و دین وى بصفت استقامت نیست.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ مریم در محراب بود، جبرئیل آمد و با وى این خطاب کرد و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ اللَّه ترا برگزید و از همه فاحشه و اثم پاک کرد. سدى گوید: تطهیر وى آن بود که هرگز هیچ مرد بوى نرسید و حیض زنان ندید. وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ گزین اول عام است که وى را بگزید، چنانک همه زنان پاکان نیک زنان را گزید، پسین گزین خاص است که وى را بگزید تا فریشته دید و روح پاک یافت از نفخه پاک جبرئیل و بىشوى پسر زاد نساء و نسوة نامى است جمع زنان را که از آن لفظ وحدان نیست یکى را گویند: «امرأة»، و جماعت «نسوة، و نسوان» و تصغیر «نسیّان».
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ معنى قنوت طاعت داشتن است و عبادت کردن بر دوام، اگر در نماز باشد و گر بیرون از نماز. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ مفسران در معنى این سجود و رکوع دو قول گفتهاند: یکى آنکه آن دو رکن معروف خواهد از ارکان نماز. و آن گه فرا پیش داشتن سجود را از رکوع دو وجه است: یکى آنکه در شریعت ایشان چنان بود، سجود فرا پیش رکوع مىداشتند. دیگر وجه آنکه این تنبیه بر آنک واو ترتیب واجب نکند، هر چند که از روى لفظ سجود فرا پیش داشت، اما از روى معنى و شرط نماز رکوع در پیش است. قول دیگر در معنى وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی آنست که: سجود اصل نمازست، چنانک گفت: وَ أَدْبارَ السُّجُودِ و رکوع حقیقت شکر است. چنانک گفت: وَ خَرَّ راکِعاً اى شاکرا رب العالمین باین دو کلمه مریم را نماز فرمود و شکر فرمود. آنچه گفت: مَعَ الرَّاکِعِینَ معنى آنست که: مع الراکعین الساجدین. لکن دانست که در وَ اسْجُدِی ساجدین خود معلوم شود و مَعَ الرَّاکِعِینَ اشارتست فرا آن که زن را با مردان نماز کردن بجماعت رواست، و دلیل است بر آن که نماز بجماعت مؤکد است و بآن فرمان شرع است، و بمذهب بوثور و جماعتى از اهل ظاهر خود فریضه است.
اگر کسى گوید: چونست که در ابتداء این آیات قصه مریم در گرفت آن گه قصه زکریا در میان آورد، باز بقصه مریم باز رفت؟ اگر هم ز اول قصه مریم تمام بگفتى و آن گه قصه زکریا در آن پیوستى سخن با نظامتر بودى؟ جواب وى آنست که: قصه ایشان هر دو، بر دو وجه مشتمل است: یکى بیان آیت ولایت و نبوت، دیگر بیان طاعت و عبادت. اول در ابتداء قصه مریم بیان آیت ولایت او در گرفت و تمامى آن بپایان برد. سپس بیان آیت نبوت زکریا در آن پیوست که آیت بر پى آیت لائقتر بوده پس عبادت زکریا درگرفت تا قصه وى تمام شد، آن گه عبادت مریم در آن پیوست که ذکر عبادت بر پى ذکر عبادت لائقتر بود. پس معلوم شد که این سخن بر نظام خویش است و بر ترتیب خویش.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى ذلک الذى ذکر فى هذه الآیات من حدیث الغیب نوحیه الیک که ما وحى کردیم آن را بتو، لم تشهده یا محمد! میگوید آنچه گفتیم درین قصّهها آنست که از تو غیب بود یا محمد! وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان که اهل مسجد مقدس بودند، و نیکان آن شهر در آن زمان، که هر کس مىگفت: مریم مرا باید داد تا من بدارم و پرورم.
إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ انبیاء اقلام داشتند، و اهل جاهلیت از لام. و درین آیت ردّ ایشانست که قرعه از قمار محرّم شمرند و دلیل بر اباحت قرعه آنست که اللَّه تعالى گفت: فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
و مصطفى (ص) چون سفر کردى میان زنان قرعه زدى، آن کس که قرعه بر وى برآمدى با خود بسفر بردى. این دلیلها روشن است که قرعه مباح است، و نه از شمار قمار است.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ تخاصم و اختصام و مخاصمة جنگ کردن است با یکدیگر، و آن از خصم گرفته و خصم جانب است. یعنى که این از یک سو سخن میگوید، و آن از یک سوى دیگر مىگوید.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ، الآیة... کلمه این جا نام عیسى (ع) است از بهر آن او را کلمه خوانده و مصطفى (ص) هم او را کلمه خواند، که او حاصل گشت و موجود بىپدر بکلمة اللَّه که گفت: کُنْ اسْمُهُ الْمَسِیحُ اختلاف است میان علماء که چرا مسیح نام کردند وى را. قیل: لانه مسح بالبرکة و جعل مبارکا اینما کان. وى را ببرکت بپاسیده بودند که بهر عاهت که رسید بسلامت گشت. و قیل: لانّه کان ممسوحا بالدّهن لمّا ولد. و قیل: لانه کان ممسوح القدمین لا اخمص لهما. و قیل لانه کان ممسوحا بالجمال، یعنى الجمال النفسىّ و البدنىّ من الاخلاق الجمیلة و الفضائل الکثیرة، نحو قول النبى (ص) فى جریر: «علیه مسحة ملک»
و قیل مسحه جبرئیل بجناحه من الشیطان الرجیم. حتى لم یکن للشیطان علیه سبیل فى وقت ولادته، و فى ذلک ما روى عن وهب بن منبه قال: لما ولد عیسى اتت الشیاطین ابلیس فقالوا له اصبحت الاصنام منکّسة! فقال هذا الحادث حدث، و قال مکانکم، فطار حتى جاء خافقى الارض فلم یجد شیئا، ثم جاء البحار فلم یجد شیئا ثم طار ایضا فوجد عیسى ولد، و اذ الملائکة قد حفّت حوله فلم یصل الیه ابلیس، فرجع الیهم فقال ان نبیا ولد البارحة ما حملت انثى قطّ و لا وضعت الّا انا بحضرتها الّا هذه، فایأسوا ان تعبد الاصنام بعد هذه اللیلة، و لکن ائتوا بنى آدم من قبل الخفة و العجلة، باین قولها که گفته شد، مسیح فعیل است بمعنى مفعول و روا باشد که بر معنى فاعل نهند، چنانک کلبى گفت: «سمّى مسیحا لانّه کان یمسح الاکمه و الأبرص فیبرء و یمسح عین الاعمى فیبصر، و قیل: لانّه کان ماسحا للارض بسیاحته فیها» باین هر دو قول مسیح بمعنى ماسح است. و دجال را مسیح گویند هم بر معنى مفعول، هم بر معنى فاعل. اما بر معنى مفعول آنست که: «کان ممسوح احدى العینین کأنها عنبة طافیة یعنى ناتئة. و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: أنذرکم المسیح! هو رجل ممسوح. فاعلموا ان اللَّه لیس باعور، لیس اللَّه باعور لیس اللَّه باعور!
و روى ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فذکر المسیح الدجال، فقال انّ اللَّه تعالى لیس باعور الا ان المسیح الدجال اعور عین الیمنى کأن عینه، عنبة طافیة.
و قیل کان ممسوحا باللعنة. اما بر معنى فاعل آنست که: یمسح الارض کلها الا مکة و مدینة و بیت المقدس، و على هذا سمّى دجّالا لطوفه البلاد و قطعه الارضین، یقال دجل فى الارض اى ضرب فیها و طافها. و قیل من التلبیس و التمویه، یقال: دجّل اذا لبس و موّه». و قیل المسیح الذى یطبق الموضع فعیسى علیه السلام طبق الارض بالعدل و الدجال طبق الارض بالجور. ازین قولها که گفتیم اختیار آنست که بو عبیده گفت: دجال را مسیح نام کردند که ممسوح العین است، و در حق عیسى علیه السلام مسیح «مشیحا» است. بزبان عبرى و لغت رومیان، پس عرب آن را معرب کردند و شین منقوطه بسین بدل کردند چنان که موسى بزبان ایشان «موشا» است چون عرب با زبان خود گردانیدند، شین را با سین کردند. «اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» گفتهاند که: مسیح لقب است و عیسى نام و عیسى بزبان رومیان «ایشوع» است.
آن گه صفت عیسى (ع) بیان کرد: «وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». وجیها نصب على الوصف و الحال است، اى مکینا، شریفا، ذا قدر و جاه، میگوید: روشناس است، و تمام قدر، با جاه و منزلت و کرامت، با پایگاه و جایگاه نزدیک خداى عزّ و جل، هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ تقرب وى آنست که وى را به آسمان بردند، و همانست که گفت: وَ رافِعُکَ إِلَیَّ این الىّ بمعنى تقریب است چون رفعه اللَّه الیه.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا این مهد اشارة است فرا هنگام که نه همه در گهواره سخن میگفت اما در آن هنگام که اهل گهواره بودى سخن مىگفت سخنان بزرگان. و این سخنان که در مهد گفت آن است که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... الایة قال مجاهد: قالت مریم کنت اذا خلوت انا و عیسى حدّثنى و حدّثته،. فاذا شغلنى عنه انسان سبّح فى بطنى و انا اسمع. وَ کَهْلًا اى و یکلّمهم کهلا نصب است بر حال و فائده ذکر کهل آنست که: وى را جوان بآسمان بردهاند، و باز خواهد آمد با زمین، و بهنگام کهلى مردمان را سخن گوید و او را ببینند.
و کهل، بنزدیک عرب اوست که جوانی وى تمام شد و بجاى آن رسید که خرد وى مکثر گردد و جوانى وى آرمیده و محکم، اگر در موى سفیدى بود یانى. و گفتهاند که: از سى و دو سال تا به پنجاه و دو سال کهل است، و از پنجاه و دو سال تا بآخر عمر شیخ . و قیل یکلم الناس فى المهد صبیا، و کهلا نبیا این بشارت مریم است بنبوت عیسى (ع) و بزندگانى وى تا بایام کهولت.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ یعنى المذکورین فى قوله وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ مثل موسى و اسرائیل و اسحاق و ابراهیم علیهم السلام.
قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ این خطاب مریم با جبرئیل است، گفت: یا سیدى! چون بود مرا فرزند؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، و نپاسیدست مرا هیچ بشر.
مسیس این جا جماع است، و بشر مردم است. بشر نام کردند از مباشرت که بدیدار و حس باو توان رسید نه چون فرشته و پرى، و لذلک یقول اللَّه: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ . این جا یَخْلُقُ ما یَشاءُ گفت و در قصه زکریا یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فرق آنست که زکریا را فرزند داد بر نسق عادت که میان خلق روانست در آفرینش، پس لفظ فعل لائقتر بود در آن که عام است، و مریم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلکه بر ابداع محض، و خلق مخصوص، پس لفظ خلق در آن لائقتر بود که خاصتر است از لفظ فعل.
إِذا قَضى أَمْراً معنى قضا بر گزاردن کارى بود و تمام کردن آن از روى گفتار یا از روى کردار اما از روى گفتار آنست که ربّ العالمین گفت: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ. و از روى کردار آنست که گفت: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. و هم از باب فعل است قضى فلان دینه، و قضى نحبه و این جا هر دو وجه احتمال کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ گفتهاند که: این خطاب تکوین مخاطب را در حال تکوّن صورت بندد، لا قبله و لا بعده. و گرنه این خطاب درست نیاید. و درست آنست که این خطاب بآنست که در علم حق موجودست اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود، در حکم موجود بود پس خطاب آن درست آید.
شامى خواند یگانه فَیَکُونُ بنصب نون بر جواب امر، و جواب امر بفا عرب بنصب گویند و برفع گویند، اما برفع بیشتر گویند وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بیا قراءة نافع و عاصم و یعقوب است، اختیار ابو حاتم، و معطوف بر پاى یَخْلُقُ. و ایشان که بنون خوانند گویند: معطوف است بر نُوحِیهِ إِلَیْکَ. و یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ اى الکتابة و الخطّ بیده بعد ما بلغ اشده، و قیل فى طفولیته. و در وى آموزد اللَّه نبشتن و دبیرى. وَ الْحِکْمَةَ: یعنى علم حلال و حرام و سنت و گفتهاند که: کتاب اینجا جمله کتب منزل است و توریت و انجیل در عموم آن شود، اما تخصیص آن هر دو بذکر، تفضیل و شرف آن راست، چنانک جبرئیل و میکائیل تخصیص کرد بعد از ذکر عموم تفضیل و شرف ایشان را.
وَ رَسُولًا عطف است بر وجیها و قیل تقدیره: و یجعله رسولا. و قیل منصوب على الحال، یعنى: و یعلمه الکتاب و هو رسول الى بنى اسرائیل. گفتهاند: آخر پیغامبران بنى اسرائیل عیسى (ع) بود و اول ایشان یوسف (ع).
روى انّ النبى (ص) قال بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ، اربعة آلاف من بنى اسرائیل.
قوله أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى که وى را برسولى.
ببنى اسرائیل فرستاد تا گفت که: من آمدم بشما و علامتى آوردم از خداى بشما که گواهى میدهد بر نبوت و رسالت من، گفتند: آن چه علامت است؟ جواب داد، أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ بکسر الف قراءة نافع بر اضمار قول و ایشان که أنّى بنصب الف خوانند معنى آنست که: الآیة انّى اخلق لکم من الطین معنى خلق بحقیقت ابداع است و اختراع اعیان. و لا خالق الا اللَّه عزّ و جل، اما عیسى بر سبیل توسع گفت: أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ اى اجعل لکم من الطین میگوید: کنم و سازم شما را از گل چون سان مرغ، فَأَنْفُخُ فِیهِ النّفخ جعل الریح فى الشیء و منه النفخة.
فَیَکُونُ طَیْراً قراءة عامه است بیاء، میگوید باد در آن دهم تا مرغى بود. فیکون طائرا قراءة مدنى و یعقوب است. یعنى که تا پرنده بود گفتهاند که: خفاش بود، طرفهترین مرغها، بگوشت مىپرد و بىخایه زه کند. و شیر دهد که پستان دارد و دندان دارد و حیض بیند.
آن گه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ اهل معانى گفتند: این بِإِذْنِ اللَّهِ فصل است میان فعل خدا و فعل عیسى در خلق، و در نفخ نگفت باذن اللَّه و همچنین در أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، و در أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ نگفت باذن اللَّه که این همه از افعال عیسى است اما بودن مرغ و زنده کردن وى و احیاء مردگان باذن اللَّه در آن پیوست که آن خبر فعل خدایى است و مخلوق را در آن هیچ راه نیست.
قوله وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ گفتهاند که: اکمه شب کورست، و گفتهاند: نابیناى مادر زاد است، و ابرص پیس است. و این دو عیب از میان عیبها و علتها مخصوص کرد که مردم را بمداوات آن هیچ راه نیست، تا عیسى را معجزه باشد.
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمى آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجاى مىآوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسى هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودى که پنجاه هزار کس مداوات کردى، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتى بر عیسى رفتى، و آن گه نتوانستى رفتن عیسى برو خود رفتى. و آن گه مداوات وى آن بودى که آن بیمار را دعا گفتى و دست بوى فرو آوردى بر شرط ایمان. گفتهاند که: این دعا گفتى: «اللّهمّ! انت اله من فى السماء و اله من فى الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فى السماء و جبار من فى الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فى السماء و حکم من فى الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فى الارض کقدرتک فى السماء، و سلطانک فى الارض کسلطانک فى السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک على کل شىء قدیر.
وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ گفتهاند که: مسیح مرده زنده نکرد مگر که جبرئیل در آن حال حاضر بود و چهار کس معروفند که زنده کرد ایشان را: یکى عاذر دوستى بود از دوستان عیسى (ع)، بیمار شد خواهر خویش بنزدیک عیسى فرستاد تا وى را خبر دهد. و میان ایشان سه روزه راه بود، چون عیسى و اصحاب او آمدند، عاذر از دنیا رفته بود، بسر خاک وى شد، عیسى، و این دعا بگفت اللّهم ربّ السماوات السبع، و الارضین السبع انّک ارسلتنى الى بنى اسرائیل، ادعوهم الى دینک و اخبرهم انى احیى الموتى باذنک، فاحى العاذر» این دعا بگفت، و عاذر سر از خاک بر زد زنده، و با عیسى بیامد، و روزگارى دیگر بزیست، و وى را بعد از آن فرزند آمد.
دیگر ابن العجوز، مرده بود و بر جنازه نهاده مىبردند، عیسى دعا کرد و در آن حال زنده شد، از جنازه فرود آمد و جامه در پوشید، و با اهل خویش شد، و بعد از آن فرزند زاد. سدیگر ابنة العاشر، عیسى (ع) را گفتند که: این زن دیروز فرمان یافت عیسى دعا کرد زنده شد، و بعد از آن روزگارى بماند و فرزند زاد، چهارم سام بن نوح (ع) عیسى بسر خاک وى شد دعا کرد زنده شد، و از گور بر آمد، موى یک نیمه سر وى سفید شده بود و در آن روزگار سپیدى در موى نبودى. گفتهاند که سام بن نوح پانصد سال از عمرش گذشته بود همه در جوانى و سیاه مویى، پس آن روز که زنده شد از هیبت و ترس قیامت نیمه سر وى سپید شد. پس آن گه که از خاک بر آمد گفت: قیامت برخاست؟ عیسى گفت: قیامت بر برنخاست، اما من ترا برخواندم بنام اعظم تا زنده شدى. آن گه عیسى گفت: هم بر جاى بمیر! سام گفت: بشرط آنکه دعا کنى تا اللَّه تعالى مرگ بر من آسان کند و از سکرات موت زینهار دهد و ایمن کند! عیسى دعا کرد چنان که وى خواست و بخاک فرو شد. کلبى گفت: دعاء عیسى که بآن مرده زنده کردى این بود که: «یا حىّ یا قیوم!».
قوله: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ مفسران گفتند: چون عیسى (ع) مرده زنده کرد، و اکمه و ابرص را بىعیب کرد، قوم وى گفتند: این سحر است، بجادویى و استادى کردى! و ما نگرویم تا آنکه ما را خبر دهى از آن چه در خانهاى خویش میخوریم و مىنهیم! پس عیسى ایشان را خبر دارد که بامداد بخانههاى خویش چه خوردند و باقى روز را چه نهادند. سدى گفت: عیسى در کتّاب بود، و با کودکان گفتى که: پدران و مادران شما فلان طعام خوردند و از بهر شما که کودکانید چندین بر گرفتند و نهادند.
کودکان با خانها شدندى و گریستن در گرفتندى که شما این خوردید و آن خوردید و چندین نهادید. ایشان گفتندى: شما را که خبر داد از حال و قصه ما؟ کودکان میگفتند که عیسى ما را از آن خبر داد. پس کودکان را همه از کتّاب باز گرفتند و در خانهاى جمع کردند و گفتند: «لا تلعبوا مع هذا السّاحر»! با این جادوگر بازى مکنید و با وى میامیزید! عیسى بطلب ایشان رفت، پدران گفتند: ایشان این جا حاضر نهاند.
عیسى دانست که ایشان در کدام خانهاند. گفت: پس درین خانه کهاند؟ پدران گفتند: «خنازیر» عیسى گفت «کذلک یکونون» همچنین باشند! پس پدران چون ایشان بازدیدند، همه خنازیر بودند، چنان که خود گفته بودند. پس این قصه در بنى اسرائیل آشکارا شد، همه قصد عیسى کردند، مادر عیسى وى را بر گرفت و بر مرکوبى نشاند و از آن دشمنان بگریختند و بمصر شدند.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکرت لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ مُصَدِّقاً نصب على الحال و الوصف. لِما بَیْنَ یَدَیَّ من التوراة اى الکتاب الذى انزل قبلى، و قیل معناه. احقق ما اتى به مِنَ التَّوْراةِ اى بالتوراة فیکون ذلک معدودا من جملة معجزاته. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ مفسران گفتند: در شریعت موسى (ع) گوشت شتر و بعضى مرغان و ماهیان حرام بود بر بنى اسرائیل. چنانک آنجا گفت: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. رب العالمین آن بریشان حلال کرد بر زبان عیسى وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ میگوید: آوردم بشما نشانى از خداوند شما، این نشان جمله معجزاتست و عجائب کار وى که دلالت کرد بر درستى رسالت و نبوت وى. اما بر لفظ وحدان گفت که از روى دلالت همه یک جنس است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ اى وحّدوا اللَّه و اطیعونى فیما امرتکم به من النصیحة.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ این سخن اینجا و در سوره مریم بیزارى است از آنچه ترسایان دعوى کردند در وى. یعنى اگر من از افعال الهى چون مرده زنده کردن و مرغ زنده ساختن و غیر آن چیزى نمودم بر طریق معجزات و بیان دلالت بر صحت رسالت، خداى را عزّ و جلّ بندهام و آفریده او، و اللَّه است که خداى منست و خداى شما، او را پرستید و او را بنده باشید، و بیگانگى و یکتایى وى اقرار دهید، راه راست اینست. هر که ازین برگشت بر راه راست نیست و دین وى بصفت استقامت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الایة... خداى عالمیان کردگار جهانیان، روزى گمار بندگان، بخشاینده و مهربان، نوازنده دوستان درین آیت مریم را بنواخت، و با وى کرامتها کرد. و بآن کرامتها بر زنان جهانیان تفضیل داد و از همه جدا کرد. اوّل آنست که او را بنداء کرامت برخواند که یا مَرْیَمُ عزیزست این خطاب! عزیز است این ندا! که هزاران هزار انبیاء و اولیاء رفتند یا در روح یافت آن رفتند، یا در حسرت و آرزوى آن رفتند! اى جان جهان اگر هزار بار تو او را برخوانى گویى «ربّى ربّى!» چنان نبود که او یک بار ترا بر خواند که «عبدى عبدى!» اگر چند او را بخداوندى پذیرى، سودت ندارد، که خداوندى او خود ترا لازم است کار آن دارد که او یک بار ترا ببندگى پذیرد.
بو یزید بسطامى قدّس سرّه گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علىّ المملکة فاقول لا اریدها. فقال لى فى آخر الموقف یا با یزید! ما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید اى ارید ما ترید. فقال تعالى عز اسمه: اتت عبدى حقا. هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویى. آخر کم از آن نباشد که نیازى عرضه کنى، و سوزى و آرزوئی بنمایى گویى: خداوندا! بنامى و نشانى بسنده کردهام آمدى که از درگاه خود مرا نامى نهى هر نام که خواهى، تا بود. مردى به بازار رفته بود تا غلامى خرد، غلامان عرضه کردند، یکى اختیار کرد تا بخرد، گفت: اى غلام چه نامى؟ گفت: اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهى مىخوان! چون بنده او باشى بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد.
استاد بو على گفت: پیرى را دیدم ازین دیوار بآن دیوار مىشتافت درمانده و سراسیمه گشته. گفت: از سر جوانى خود از وى سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خوردهاى؟ گفت: ما را خود آن نه بس که بار خداى عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزى در مىباید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
کآراسته وصل تو باشد دل من؟
نواخت دیگر مریم را آنست که، رب العالمین او را رقم اصطفائیت کشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت. گفت: اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ، وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ کرا بود از زنان جهانیان این کرامت که وى را بود؟ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانک گفت: ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً و آنکه در آن آزادى پذیرفته و پسندیده خداى بود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ. جاى و نشستگاه وى مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزى وى روان از درگاه خداى بود وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. و آن گه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ. و در بزرگى و صدیقى خداى وى را گواه بود وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. و ازین عجبتر که فرزندش بىپدر آمد و «رَوْحِ اللَّهِ» بود و ذلک فى قوله إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ رب العالمین درین آیت عیسى (ع) را چهار نام گفت: مسیح، عیسى کلمة و روح. یعنى که عیسى رسول خداست، و موجود آورده سخن وى کان سخن را بمریم او کند، و جانى است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت: بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت، و کریم بود بر خداى عزّ و جلّ، وى را کرامتها و معجزتها بود، یکى آن که از مادر بىپدر در وجود آمد. دیگر آنکه از نفخ جبرئیل حاصل گشت. سدیگر آنکه بکلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنکه وى را در کودکى حکمت و دانش داد و ذلک فى قوله تعالى. وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ تا آخر آیت همه معجزات وى است. و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند، رب العالمین رد آن ترسایان را وى را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ یعنى نه چنانست که ترسایان گویند، بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وى خداوند من. و نیز رد ایشانست که در مادر وى طعن زدند که: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ! رب العالمین براءة ساحت مریم را، و روشنایى چشم وى را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وى براند.
این جا نکتهاى عزیز است: چون در علم خدا بود که مریم از عیسى روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبى، رب العالمین بار و رنج عیسى در وقت ولادت بر وى نهاد و ذلک فى قوله تعالى: فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ تا حق وى واجب شد. آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوى رسید. و حال مصطفى (ص) با مادر وى بعکس این بود، چون در علم خدا بود که مادر را از وى نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار مصطفى (ص) بر وى ننهاد، و در وقت ولادت هیچ رنج بوى نرسید، تا حقى واجب نگشت. نظیر این قصه نوح (ع) است با امت خویش، و قصه مصطفى (ص) است با امت خویش. نوح را گفتند: رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش، که هرگز ترا از ایشان روشنایى چشم و سرور دل نخواهد بود، لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ پس بر مقتضى این خطاب دعا کرد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، ففعل اللَّه ذلک، و مصطفى (ص) را گفتند: یا سید! رنج امت خویش احتمال کن، و بر ایشان صابر باش فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و اگر ازیشان زشتى بینى از آن درگذر و عفو کن: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ که ترا از ایمان ایشان روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفهاى گفتهاند چنانستی که: رب العالمین گفتى: بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیمارى و گرسنگى و تشنگى و غم روزى و بیم عاقبت، این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقى و بهشت جاودانى و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساختهایم نه ایشان را بآن وعدهاى دادهایم، بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقى هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است، و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است.
بو یزید بسطامى قدّس سرّه گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علىّ المملکة فاقول لا اریدها. فقال لى فى آخر الموقف یا با یزید! ما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید اى ارید ما ترید. فقال تعالى عز اسمه: اتت عبدى حقا. هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویى. آخر کم از آن نباشد که نیازى عرضه کنى، و سوزى و آرزوئی بنمایى گویى: خداوندا! بنامى و نشانى بسنده کردهام آمدى که از درگاه خود مرا نامى نهى هر نام که خواهى، تا بود. مردى به بازار رفته بود تا غلامى خرد، غلامان عرضه کردند، یکى اختیار کرد تا بخرد، گفت: اى غلام چه نامى؟ گفت: اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهى مىخوان! چون بنده او باشى بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد.
استاد بو على گفت: پیرى را دیدم ازین دیوار بآن دیوار مىشتافت درمانده و سراسیمه گشته. گفت: از سر جوانى خود از وى سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خوردهاى؟ گفت: ما را خود آن نه بس که بار خداى عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم، و من خداوند شمایم. و دیگر چیزى در مىباید؟
از عشق تو این بس نبود حاصل من؟
کآراسته وصل تو باشد دل من؟
نواخت دیگر مریم را آنست که، رب العالمین او را رقم اصطفائیت کشید بدو جایگه در اول آیت و آخر آیت. گفت: اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ، وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ کرا بود از زنان جهانیان این کرامت که وى را بود؟ از دنیا و جهانیان آزاد بود، چنانک گفت: ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً و آنکه در آن آزادى پذیرفته و پسندیده خداى بود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ. جاى و نشستگاه وى مسجد و محراب بود، و در آن جایگه روزى وى روان از درگاه خداى بود وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً. و آن گه پرهیزگار و خدا را فرمان بردار بود وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ. و در بزرگى و صدیقى خداى وى را گواه بود وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ. و ازین عجبتر که فرزندش بىپدر آمد و «رَوْحِ اللَّهِ» بود و ذلک فى قوله إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ رب العالمین درین آیت عیسى (ع) را چهار نام گفت: مسیح، عیسى کلمة و روح. یعنى که عیسى رسول خداست، و موجود آورده سخن وى کان سخن را بمریم او کند، و جانى است ازو بعطاء بخشیده.
و درین آیت گفت: بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت، و کریم بود بر خداى عزّ و جلّ، وى را کرامتها و معجزتها بود، یکى آن که از مادر بىپدر در وجود آمد. دیگر آنکه از نفخ جبرئیل حاصل گشت. سدیگر آنکه بکلمة، ناآفریده پیدا شد، چهارم آنکه وى را در کودکى حکمت و دانش داد و ذلک فى قوله تعالى. وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ تا آخر آیت همه معجزات وى است. و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند، رب العالمین رد آن ترسایان را وى را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ یعنى نه چنانست که ترسایان گویند، بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وى خداوند من. و نیز رد ایشانست که در مادر وى طعن زدند که: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ! رب العالمین براءة ساحت مریم را، و روشنایى چشم وى را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وى براند.
این جا نکتهاى عزیز است: چون در علم خدا بود که مریم از عیسى روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبى، رب العالمین بار و رنج عیسى در وقت ولادت بر وى نهاد و ذلک فى قوله تعالى: فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ تا حق وى واجب شد. آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوى رسید. و حال مصطفى (ص) با مادر وى بعکس این بود، چون در علم خدا بود که مادر را از وى نصیب نخواهد بود، نه در دنیا نه در آخرت، بار مصطفى (ص) بر وى ننهاد، و در وقت ولادت هیچ رنج بوى نرسید، تا حقى واجب نگشت. نظیر این قصه نوح (ع) است با امت خویش، و قصه مصطفى (ص) است با امت خویش. نوح را گفتند: رنج امّت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش، که هرگز ترا از ایشان روشنایى چشم و سرور دل نخواهد بود، لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ پس بر مقتضى این خطاب دعا کرد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، ففعل اللَّه ذلک، و مصطفى (ص) را گفتند: یا سید! رنج امت خویش احتمال کن، و بر ایشان صابر باش فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و اگر ازیشان زشتى بینى از آن درگذر و عفو کن: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ که ترا از ایمان ایشان روشنایى چشم و سرور دل خواهد بود.
اینجا لطیفهاى گفتهاند چنانستی که: رب العالمین گفتى: بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیمارى و گرسنگى و تشنگى و غم روزى و بیم عاقبت، این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقى و بهشت جاودانى و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساختهایم نه ایشان را بآن وعدهاى دادهایم، بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقى هم ترا ساختم و بتو دادم، قسمت ما چنین است، آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است، و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستادهاند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مىساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مىشستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بىکسب و بىاحتیال است.
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ سزا نیست و حلال نیست مؤمن را، أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً که هرگز مؤمن کشد، إِلَّا خَطَأً مگر که خطایى افتد، وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً و اگر خطایى افتد، و مؤمن را بکشد بخطا، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفّارت آن آزاد کردن بنده گرویده است، و دیة مسلمة و دیتى تمام سپرده، إِلى أَهْلِهِ بأولیاء آن کشته، إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا مگر اولیاء خون ببخشند،، فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ اگر چنین است که این کشته از قومى است که دشمناناند شما را، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ اما کشته گرویده بود، فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ آزاد کردن برده گرویده باید، وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ
و اگر این کشته از قومى است که میان شما و میان ایشان پیمانى است و صلحى، فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ دیتى باید سپرده، إِلى أَهْلِهِ، باولیاء کشته، وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و آزاد کردن برده گرویده، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ بر وى است روزه دو ماه پیوسته، تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ بازگشت را با خداى، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲) و خداى دانائیست راست دانش همیشه.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً و هر که گرویدهاى را کشد بقصد کشتن فرا سر وى شده، فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ ارزانى وى دوزخست، خالِداً فِیها جاودان در آن، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ، و خشم اللَّه بر وى، وَ لَعَنَهُ و لعنت از اللَّه برو، وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳) و ساخت خداى وى را عذابى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ هنگامى که در سفر بید، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید و نگاه کنید، وَ لا تَقُولُوا و مگویید، لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ کسى را که سلام کرد بر شما،، لَسْتَ مُؤْمِناً تو گرویده نهاى، و آمن کرده نهاى، تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا چیز این جهانى میجوئید که در دست آید، فَعِنْدَ اللَّهِ نزدیک خدا است شما را، مَغانِمُ کَثِیرَةٌ غنیمتهاى فراوان، کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ شما اوّل هم چنان بودهاید، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و اللَّه بر شما سپاس نهاد، فَتَبَیَّنُوا بر جاى خویش بید و به بر رسید، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴) که اللَّه تعالى بآنچه شما میکنید داناست،.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یکسان نیست نشستگان از جهاد از گرویدگان، غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ مگر نابینایان، وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشندگان با دشمنان از بهر خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمال خویش و تن خویش، فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ افزونى داد خداى مجاهدان را بمال خویش و تن خویش، عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان، «درجة» درجهاى، وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى و اللَّه وعده داد همگان را ببهشت، وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ و افزونى داد اللَّه مجاهدان را عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان أَجْراً عَظِیماً (۹۵) مزدى بزرگوار.
دَرَجاتٍ مِنْهُ آن مزد درجتهاى بهشت است از اللَّه، وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و آمرزش و بخشایش، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶) و اللَّه عیب پوش است مهربان بخشاینده همیشهاى.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ایشان که فریشتگان ایشان را مىمیرانیدند، ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و ایشان ستمکاران بر خود، قالُوا گفتند فریشتگان ایشان را، فِیمَ کُنْتُمْ شما در چه بودید، قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ جواب دادند که ما درمانده بودیم و بیچاره،، قالُوا فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً؟ زمین خدا بر شما فراخ نبود؟ فَتُهاجِرُوا فِیها که هجرت کردید شما در سبیل خدا، فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ایشانند که مأواى ایشان دوزخ است، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۹۷) و بد شدنگاهى است.
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مگر آن بتافتگان و کوفتگان، مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ از مردان و زنان و کودکان، لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً رستن را حیلتى نمیدانند، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا (۹۸) و راه فرا هجرت نمییاوند.
فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ایشانند که اللَّه بر خویشتن واجب کرد که ایشان را عفو کند، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (۹۹) و خداى فرا گذارنده ایست آمرزنده.
و اگر این کشته از قومى است که میان شما و میان ایشان پیمانى است و صلحى، فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ دیتى باید سپرده، إِلى أَهْلِهِ، باولیاء کشته، وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و آزاد کردن برده گرویده، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هر که برده نیابد، فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ بر وى است روزه دو ماه پیوسته، تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ بازگشت را با خداى، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲) و خداى دانائیست راست دانش همیشه.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً و هر که گرویدهاى را کشد بقصد کشتن فرا سر وى شده، فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ ارزانى وى دوزخست، خالِداً فِیها جاودان در آن، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ، و خشم اللَّه بر وى، وَ لَعَنَهُ و لعنت از اللَّه برو، وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳) و ساخت خداى وى را عذابى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ هنگامى که در سفر بید، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید و نگاه کنید، وَ لا تَقُولُوا و مگویید، لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ کسى را که سلام کرد بر شما،، لَسْتَ مُؤْمِناً تو گرویده نهاى، و آمن کرده نهاى، تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا چیز این جهانى میجوئید که در دست آید، فَعِنْدَ اللَّهِ نزدیک خدا است شما را، مَغانِمُ کَثِیرَةٌ غنیمتهاى فراوان، کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ شما اوّل هم چنان بودهاید، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ و اللَّه بر شما سپاس نهاد، فَتَبَیَّنُوا بر جاى خویش بید و به بر رسید، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴) که اللَّه تعالى بآنچه شما میکنید داناست،.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یکسان نیست نشستگان از جهاد از گرویدگان، غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ مگر نابینایان، وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشندگان با دشمنان از بهر خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمال خویش و تن خویش، فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ افزونى داد خداى مجاهدان را بمال خویش و تن خویش، عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان، «درجة» درجهاى، وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى و اللَّه وعده داد همگان را ببهشت، وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ و افزونى داد اللَّه مجاهدان را عَلَى الْقاعِدِینَ بر نشستگان أَجْراً عَظِیماً (۹۵) مزدى بزرگوار.
دَرَجاتٍ مِنْهُ آن مزد درجتهاى بهشت است از اللَّه، وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً و آمرزش و بخشایش، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶) و اللَّه عیب پوش است مهربان بخشاینده همیشهاى.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ایشان که فریشتگان ایشان را مىمیرانیدند، ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و ایشان ستمکاران بر خود، قالُوا گفتند فریشتگان ایشان را، فِیمَ کُنْتُمْ شما در چه بودید، قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ جواب دادند که ما درمانده بودیم و بیچاره،، قالُوا فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً؟ زمین خدا بر شما فراخ نبود؟ فَتُهاجِرُوا فِیها که هجرت کردید شما در سبیل خدا، فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ ایشانند که مأواى ایشان دوزخ است، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۹۷) و بد شدنگاهى است.
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مگر آن بتافتگان و کوفتگان، مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ از مردان و زنان و کودکان، لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً رستن را حیلتى نمیدانند، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا (۹۸) و راه فرا هجرت نمییاوند.
فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ ایشانند که اللَّه بر خویشتن واجب کرد که ایشان را عفو کند، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (۹۹) و خداى فرا گذارنده ایست آمرزنده.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً الى قوله وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عمّا اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بىشبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بىمحابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زنتر ندیدهام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزّى که در روى زمین بر من از تو دشمنتر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول اللَّه! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مىگویى؟ نمىدانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مؤمنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من کهام که ترا ازین پرسندهام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مىبازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمنتر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویشتر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقهاى از ناقههاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کردهام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضههایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیدهاى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مىتاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بندهام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نهاید که آفریدگانید. دوستان نهاید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبتاند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بىنیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مىدرخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بىنیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاىاند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلقاند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلقاند گزاردن شریعت را، و بدل با حقاند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من کهام که ترا ازین پرسندهام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مىبازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمنتر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویشتر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقهاى از ناقههاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کردهام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضههایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیدهاى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مىتاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بندهام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نهاید که آفریدگانید. دوستان نهاید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبتاند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بىنیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مىدرخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بىنیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاىاند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلقاند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلقاند گزاردن شریعت را، و بدل با حقاند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخاند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمىدانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمىبرند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مىنماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریفتر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بىواسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهلتر و در قتل و قتال مردانهتر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعبتر و قوىتر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصهاى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخاند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمىدانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمىبرند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مىنماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریفتر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بىواسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهلتر و در قتل و قتال مردانهتر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعبتر و قوىتر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصهاى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ آن روز که با هم آرد خداى فرستادگان خویش را، فَیَقُولُ و گوید ایشان را: ما ذا أُجِبْتُمْ شما را چه پاسخ کردند؟ قالُوا جواب دهند و گویند: لا عِلْمَ لَنا ما را بجواب این دانش نیست، إِنَّکَ أَنْتَ تویى تو عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۱۰۹) که داناى غیبهایى، آگاه از پوشیدهها و گذشتهها و نامدهها.
إِذْ قالَ اللَّهُ آن گه که اللَّه گفت: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ اى پسر مریم یاد کن و یاد دار نِعْمَتِی عَلَیْکَ نعمت من و نیکوکارى من بر خویشتن، وَ عَلى والِدَتِکَ و بر مادر خویش إِذْ أَیَّدْتُکَ که نیرو دادم ترا بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبرئیل تُکَلِّمُ النَّاسَ سخن میگفتى با مردمان فِی الْمَهْدِ در گهواره وَ کَهْلًا و ببزرگى و کهولت، وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ و یاد کن که در تو آموختم الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ دین و دانش و تورات و انجیل، وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ و یاد کن آنچه میکنى و مىسازى از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ برسان مرغ بِإِذْنِی بدستورى من، فَتَنْفُخُ فِیها باز دهن خویش مىدمى در آن، فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی تا مرغى میشود بدستورى من، وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی و درست میکنى نابیناى مادرزاد را و مردم پیس را بدستورى من، وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی و مردگان را از گور زنده بیرون مىآرى بدستورى من، وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ و یاد کن آن گه که باز داشتم و باز کردم، بنى اسرائیل را از تو، إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ آن گه که بایشان آمدى بسخنان درست و معجزههاى روشن، فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ کافر شدگان ایشان گفتند: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۱۰) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ و یاد کن آن گه که پیغام کردم و در دلهاى حواریان دادم: أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی که بگروید بمن و بفرستاده من، قالُوا آمَنَّا گفتند که بگرویدیم وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (۱۱۱) و گواه باش که ما گردن نهادگانیم و مسلمانان.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یاد کن که حواریان گفتند: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ تواند خداى تو أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا که فرو فرستد بر ما مائِدَةً مِنَ السَّماءِ خوردنى از آسمان؟ قالَ گفت عیسى: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۱۲) از خشم خداى بپرهیزید اگر گرویدگاناید.
قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها گفتند میخواهیم که از آن بخوریم، وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا و دلهاى ما آرام افزاید بآن وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا و به بینیم که تو راست گفتى با ما که ازو بما پیغامبرى، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ (۱۱۳) و بر آن گواهان باشیم خداى را و ترا.
قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا عیسى گفت خداوند ما! أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ فرو فرست بر ما مائدهاى از آسمان تَکُونُ لَنا عِیداً تا ما را آن مائده عید بود لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا ما را که پیشینیانیم و ایشان را که پسینیان باشند وَ آیَةً مِنْکَ و نشانى بود از تو وَ ارْزُقْنا و روزى ده ما را، وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۱۱۴) و تو بهتر روزى دهانى.
قالَ اللَّهُ خداى گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ من فرو فرستنده آنم بر شما فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ و هر که کافر شود بعد از آن از شما فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ من وى را عذاب کنم، عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ (۱۱۵) بعذابى که کس را عذاب نکردم از جهانیان بآن عذاب.
إِذْ قالَ اللَّهُ آن گه که اللَّه گفت: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ اى پسر مریم یاد کن و یاد دار نِعْمَتِی عَلَیْکَ نعمت من و نیکوکارى من بر خویشتن، وَ عَلى والِدَتِکَ و بر مادر خویش إِذْ أَیَّدْتُکَ که نیرو دادم ترا بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبرئیل تُکَلِّمُ النَّاسَ سخن میگفتى با مردمان فِی الْمَهْدِ در گهواره وَ کَهْلًا و ببزرگى و کهولت، وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ و یاد کن که در تو آموختم الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ دین و دانش و تورات و انجیل، وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ و یاد کن آنچه میکنى و مىسازى از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ برسان مرغ بِإِذْنِی بدستورى من، فَتَنْفُخُ فِیها باز دهن خویش مىدمى در آن، فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی تا مرغى میشود بدستورى من، وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی و درست میکنى نابیناى مادرزاد را و مردم پیس را بدستورى من، وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی و مردگان را از گور زنده بیرون مىآرى بدستورى من، وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ و یاد کن آن گه که باز داشتم و باز کردم، بنى اسرائیل را از تو، إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ آن گه که بایشان آمدى بسخنان درست و معجزههاى روشن، فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ کافر شدگان ایشان گفتند: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۱۰) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ و یاد کن آن گه که پیغام کردم و در دلهاى حواریان دادم: أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی که بگروید بمن و بفرستاده من، قالُوا آمَنَّا گفتند که بگرویدیم وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (۱۱۱) و گواه باش که ما گردن نهادگانیم و مسلمانان.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یاد کن که حواریان گفتند: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ تواند خداى تو أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا که فرو فرستد بر ما مائِدَةً مِنَ السَّماءِ خوردنى از آسمان؟ قالَ گفت عیسى: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۱۲) از خشم خداى بپرهیزید اگر گرویدگاناید.
قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها گفتند میخواهیم که از آن بخوریم، وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا و دلهاى ما آرام افزاید بآن وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا و به بینیم که تو راست گفتى با ما که ازو بما پیغامبرى، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ (۱۱۳) و بر آن گواهان باشیم خداى را و ترا.
قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا عیسى گفت خداوند ما! أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ فرو فرست بر ما مائدهاى از آسمان تَکُونُ لَنا عِیداً تا ما را آن مائده عید بود لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا ما را که پیشینیانیم و ایشان را که پسینیان باشند وَ آیَةً مِنْکَ و نشانى بود از تو وَ ارْزُقْنا و روزى ده ما را، وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۱۱۴) و تو بهتر روزى دهانى.
قالَ اللَّهُ خداى گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ من فرو فرستنده آنم بر شما فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ و هر که کافر شود بعد از آن از شما فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ من وى را عذاب کنم، عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ (۱۱۵) بعذابى که کس را عذاب نکردم از جهانیان بآن عذاب.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مىآورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شیء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواستهاند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گویندهاى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمهاى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کردهاند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبهاى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفرهاى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مىنگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مىنگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مىنمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاکتر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بىخار و بىفلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دستههاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوماید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مىترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کردهام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مىشناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مىترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شیء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفتهاند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خواندهاند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفتهاند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مىآورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شیء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواستهاند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گویندهاى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمهاى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کردهاند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبهاى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفرهاى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مىنگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مىنگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مىنمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاکتر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بىخار و بىفلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دستههاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوماید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مىترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کردهام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مىشناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مىترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شیء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفتهاند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خواندهاند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفتهاند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ و خداى را انبازان گفتند الْجِنَّ فریشتگان وَ خَلَقَهُمْ و فریشتگان را اللَّه آفرید وَ خَرَقُوا لَهُ و بدروغ و افتعال برو بستند بَنِینَ وَ بَناتٍ پسران و دختران بِغَیْرِ عِلْمٍ بىهیچ دانش سُبْحانَهُ وَ تَعالى چون پاک است او و برتر عَمَّا یَصِفُونَ (۱۰۰) از آن صفت که ایشان مىکنند.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوباوه آورنده آسمانها و زمینها أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ چون تواند بود او را فرزندى! وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ و او را هرگز جفت نبود وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ و بیافرید هر چیز را وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۰۱) و او بهمه چیز دانا.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه خداوند شما لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدا جز از او خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ آفریدگار هر چیز فَاعْبُدُوهُ او را پرستید وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۱۰۲) و او بر همه چیز توانا است و کارران.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ چشمها درین جهان او را در نیابد و خردها درو نرسد وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ و او بهمه میرسد و همه را مىدریابد وَ هُوَ اللَّطِیفُ و او رسیده بهمه چیز بدانش و آگاهى الْخَبِیرُ (۱۰۳) آگاه از هر چیز بدانایى.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانهاى روشن پیدا از خداوند شما فَمَنْ أَبْصَرَ هر که بداند و دریابد فَلِنَفْسِهِ خود را بیند و دریابد وَ مَنْ عَمِیَ و هر که درنیابد و نابینا دل شود فَعَلَیْها بر وى برآید وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (۱۰۴) و من بر شما گوشوان نهام.
وَ کَذلِکَ و همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ میگردانیم سخنان خویش از روى بروى وَ لِیَقُولُوا و خواستیم تا گویند دَرَسْتَ این سخنان راست کردهاى با خود وَ لِنُبَیِّنَهُ و تا آن را پیدا کنیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۰۵) قومى را که مىدانند.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ بر پى آن رو که فرستاده مىآید بر تو از خداوند تو لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۶) و روى گردان و مىفراگذار از انباز گیرندگان با من.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر اللَّه خواستى که با او انباز نگیرند ما أَشْرَکُوا نگرفتندى انباز وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و تو که محمدى بر ایشان گوشوان نهاى، که ایشان را از شرک نگه دارى وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۷) و کار ایشان بتو سپرده نیست، و بر ایشان وکیل نهاى.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و دشنام مدهید ایشان را که مىپرستند فرود از اللَّه فَیَسُبُّوا اللَّهَ که ایشان خداى را دشنام گویند عَدْواً بنادانى و شوخى و دلیرى بِغَیْرِ عِلْمٍ به بىعلمى کَذلِکَ زَیَّنَّا هم چنان ما برآراستیم و نیکو نمودیم لِکُلِّ أُمَّةٍ هر امتى و هر گروهى را عَمَلَهُمْ کردار ایشان ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ پس آن گه با خداوند ایشان است بازگشت ایشان فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۰۸) تا خبر کند ایشان را از آنچه میکردند.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ و سوگندان خوردند بخداى جَهْدَ أَیْمانِهِمْ بهر سوگند که شناختند لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیَةٌ اگر با ایشان آید از آسمان آیتى لَیُؤْمِنُنَّ بِها بگروند بآن لا محاله. قُلْ گوى یا محمد: إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ این آیات و معجزات بنزدیک اللَّه است وَ ما یُشْعِرُکُمْ و چه چیز شما را دانا نگرفتندید. کرد که مؤمناناید أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۹) که ایشان چون آیت بینند بنگروند.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ و برگردانیم دلهاى ایشان وَ أَبْصارَهُمْ و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ چنان که گویى ایشان آن نهاند که روز عرض گفتند: بلى، وَ نَذَرُهُمْ و گذاریم ایشان را فِی طُغْیانِهِمْ در افزونى گفت و افزونى جست و افسار گسستن ایشان یَعْمَهُونَ (۱۱۰) تا بىسامان در گمراهى میروند.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوباوه آورنده آسمانها و زمینها أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ چون تواند بود او را فرزندى! وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ و او را هرگز جفت نبود وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ و بیافرید هر چیز را وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۰۱) و او بهمه چیز دانا.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه خداوند شما لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدا جز از او خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ آفریدگار هر چیز فَاعْبُدُوهُ او را پرستید وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۱۰۲) و او بر همه چیز توانا است و کارران.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ چشمها درین جهان او را در نیابد و خردها درو نرسد وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ و او بهمه میرسد و همه را مىدریابد وَ هُوَ اللَّطِیفُ و او رسیده بهمه چیز بدانش و آگاهى الْخَبِیرُ (۱۰۳) آگاه از هر چیز بدانایى.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما نشانهاى روشن پیدا از خداوند شما فَمَنْ أَبْصَرَ هر که بداند و دریابد فَلِنَفْسِهِ خود را بیند و دریابد وَ مَنْ عَمِیَ و هر که درنیابد و نابینا دل شود فَعَلَیْها بر وى برآید وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (۱۰۴) و من بر شما گوشوان نهام.
وَ کَذلِکَ و همچنین نُصَرِّفُ الْآیاتِ میگردانیم سخنان خویش از روى بروى وَ لِیَقُولُوا و خواستیم تا گویند دَرَسْتَ این سخنان راست کردهاى با خود وَ لِنُبَیِّنَهُ و تا آن را پیدا کنیم لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۰۵) قومى را که مىدانند.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ بر پى آن رو که فرستاده مىآید بر تو از خداوند تو لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۶) و روى گردان و مىفراگذار از انباز گیرندگان با من.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر اللَّه خواستى که با او انباز نگیرند ما أَشْرَکُوا نگرفتندى انباز وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و تو که محمدى بر ایشان گوشوان نهاى، که ایشان را از شرک نگه دارى وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۷) و کار ایشان بتو سپرده نیست، و بر ایشان وکیل نهاى.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و دشنام مدهید ایشان را که مىپرستند فرود از اللَّه فَیَسُبُّوا اللَّهَ که ایشان خداى را دشنام گویند عَدْواً بنادانى و شوخى و دلیرى بِغَیْرِ عِلْمٍ به بىعلمى کَذلِکَ زَیَّنَّا هم چنان ما برآراستیم و نیکو نمودیم لِکُلِّ أُمَّةٍ هر امتى و هر گروهى را عَمَلَهُمْ کردار ایشان ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ پس آن گه با خداوند ایشان است بازگشت ایشان فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۰۸) تا خبر کند ایشان را از آنچه میکردند.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ و سوگندان خوردند بخداى جَهْدَ أَیْمانِهِمْ بهر سوگند که شناختند لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیَةٌ اگر با ایشان آید از آسمان آیتى لَیُؤْمِنُنَّ بِها بگروند بآن لا محاله. قُلْ گوى یا محمد: إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ این آیات و معجزات بنزدیک اللَّه است وَ ما یُشْعِرُکُمْ و چه چیز شما را دانا نگرفتندید. کرد که مؤمناناید أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۹) که ایشان چون آیت بینند بنگروند.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ و برگردانیم دلهاى ایشان وَ أَبْصارَهُمْ و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ چنان که گویى ایشان آن نهاند که روز عرض گفتند: بلى، وَ نَذَرُهُمْ و گذاریم ایشان را فِی طُغْیانِهِمْ در افزونى گفت و افزونى جست و افسار گسستن ایشان یَعْمَهُونَ (۱۱۰) تا بىسامان در گمراهى میروند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة این علمها از آن است که اللَّه بآن متفرّد است، که این چیزهایى است نابودنى، و اللَّه میداند که اگر آن بودى چون بودى. و درین آیت جواب قومى است که از وى چیزهایى از معجزات درخواستند.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى فشهدوا لک بالصّدق و النبوّة. همانست که در سورة الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند. رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینة و مواجهة، برابر، رویاروى، و منه حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهة. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک. قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى: من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا اى اعداء، و هم فراعنة الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّة ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مىدیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»، و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعة بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبة بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبة بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ. آن گه بیان کرد که اعدا کهاند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلفاند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جناند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وىاند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطیناند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند، چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»، و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجیء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحة، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ اى یمنع الشیطان عن الوسوسة للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمة، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیة السیف.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفتهاند: «وَ لِتَصْغى» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشیء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبة، و قرف القرحة، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّة: أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»
شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو. آن گه گفت: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیدة بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمة بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعادة لمن آمن و اتقى، و الشقاوة لمن کفر و عصى. و کان قتادة یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ گفتهاند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مىبردند، و دروغها برمىساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمىدانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزة بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ یعنى فى تحلیل المیتة، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مىپندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله، کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مىحرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمناناید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سورة البقرة گفت، و در صدر سورة مائدة، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ الایة. آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیتة عند المخمصة و المجاعة من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائدة. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» یعنى دعتکم الضرورة الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بىراه میشوند بهواها و بایستهاى خویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید: خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى فشهدوا لک بالصّدق و النبوّة. همانست که در سورة الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند. رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینة و مواجهة، برابر، رویاروى، و منه حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهة. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک. قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى: من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا اى اعداء، و هم فراعنة الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّة ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مىدیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»، و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعة بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبة بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبة بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ. آن گه بیان کرد که اعدا کهاند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلفاند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جناند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وىاند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطیناند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند، چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»، و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجیء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحة، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ اى یمنع الشیطان عن الوسوسة للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمة، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیة السیف.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفتهاند: «وَ لِتَصْغى» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشیء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبة، و قرف القرحة، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّة: أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»
شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو. آن گه گفت: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیدة بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمة بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعادة لمن آمن و اتقى، و الشقاوة لمن کفر و عصى. و کان قتادة یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ گفتهاند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مىبردند، و دروغها برمىساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمىدانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزة بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ یعنى فى تحلیل المیتة، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مىپندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله، کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مىحرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمناناید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سورة البقرة گفت، و در صدر سورة مائدة، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ الایة. آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیتة عند المخمصة و المجاعة من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائدة. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» یعنى دعتکم الضرورة الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بىراه میشوند بهواها و بایستهاى خویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید: خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلى ثَمُودَ یعنى: و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ یعنى فى النسب لا فى الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبرى، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهاى اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدى بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشرى همچون مایى. اگر آنچه مىگویى و دعوى میکنى که پیغامبر خدایم، راست است که مىگویى، پس نشانى بیاور و آیتى بنماى. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهاى برون آر اگر مىراست گویى که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگى بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زارى دعا کرد، تا آن سنگ همچون شترى آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهاى نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهاى همچون خود ببزرگى و تمامى بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانى آشکارا، حجتى روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب على النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعى و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشى ایشان از آن مىترسیدند، و مىرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ اى خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، اى سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فى الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اى من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ اى: و انزلکم فى الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فى هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهاى عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهاى ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمىکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جاى دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وى بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثى یعثى و عاث یعیث در معنى هر دو یکسان است، اى: لا تسیروا فى الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنى المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ اى بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وى را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما بارى کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ اى تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغى بودند، و هر یکى زنى میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکى صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشى بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه مىبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندى، و دیگر روز نوبت قوم بودى و مواشى ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه مىترسیدند، و مىرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیرى در وى انداخت و او را پى زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدى درین قصه آنست که: رب العزة وحى فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحى خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وى بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسرى بود اشقر ازرق، شخصى تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وى آمدند، و در آن غارى کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضى صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتى قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وى بگریست چنان که اشک از چشم وى روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومى عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بىخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّى؟ این امّى؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همى دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگى اشارت است بر روزى که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوى شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همى بیکبار از بیم و فزع بروى درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالى و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ اى فى ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ اى میّتین صرعى. میگویند زنى بود در میان ایشان مقعد نام وى ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستى داد و پاى روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادى القرى سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جاى بر دیدار مردم بر جاى بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتى مات، و قیل توفّى صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فى قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلى بدر حین القوا فى القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنى فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ اى لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الى ما لکم فیه السلامة.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبى (ص) بالحجر فى غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذى اصابهم، و روى ان النبى (ص)
قال: «یا على! أ تدرى من اشقى الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدرى من اشقى الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلى ثَمُودَ یعنى: و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ یعنى فى النسب لا فى الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبرى، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفهاى اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدى بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشرى همچون مایى. اگر آنچه مىگویى و دعوى میکنى که پیغامبر خدایم، راست است که مىگویى، پس نشانى بیاور و آیتى بنماى. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقهاى برون آر اگر مىراست گویى که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگى بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زارى دعا کرد، تا آن سنگ همچون شترى آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقهاى نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچهاى همچون خود ببزرگى و تمامى بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانى آشکارا، حجتى روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب على النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفتهاند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعى و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشى ایشان از آن مىترسیدند، و مىرمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ اى خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، اى سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فى الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اى من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ اى: و انزلکم فى الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فى هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهاى عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهاى ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمىکرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جاى دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وى بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثى یعثى و عاث یعیث در معنى هر دو یکسان است، اى: لا تسیروا فى الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنى المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ اى بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وى را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما بارى کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ اى تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغى بودند، و هر یکى زنى میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکى صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشى بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه مىبازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندى، و دیگر روز نوبت قوم بودى و مواشى ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه مىترسیدند، و مىرمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیرى در وى انداخت و او را پى زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدى درین قصه آنست که: رب العزة وحى فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحى خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وى بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسرى بود اشقر ازرق، شخصى تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وى آمدند، و در آن غارى کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضى صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتى قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وى بگریست چنان که اشک از چشم وى روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومى عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بىخبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّى؟ این امّى؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همى دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگى اشارت است بر روزى که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوى شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همى بیکبار از بیم و فزع بروى درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالى و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ اى فى ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ اى میّتین صرعى. میگویند زنى بود در میان ایشان مقعد نام وى ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستى داد و پاى روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادى القرى سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جاى بر دیدار مردم بر جاى بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتى مات، و قیل توفّى صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فى قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلى بدر حین القوا فى القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنى فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ اى لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الى ما لکم فیه السلامة.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبى (ص) بالحجر فى غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذى اصابهم، و روى ان النبى (ص)
قال: «یا على! أ تدرى من اشقى الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدرى من اشقى الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ الایة بدان که سرّ رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. اشقیا را گفت: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً. و اگر اللَّه خواستندى خلق ایمان آوردندى بىپیغامبران و بىسفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. آدم (ع) را گفت: صفىّ من است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. عیسى (ع) را گفت: وَ رُوحٌ مِنْهُ. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیّت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ الایة قومى را در سرّاء و ضرّاء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.
فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردىام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتى کنّا فیها.
ما همچنین بودیم تا اللَّه ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پارهاى برفت و باز گشت گفت: من سائل نهام که من فرستاده خداام بشما. اللَّه شما را آزمایش کرد در سرّا و در ضرّا. در سرّا شکور دید شما را و در ضرّا صبور. در دنیا شما را بىنیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، وَ اتَّقَوْا مخالفتى لنوّرت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زیّنت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.
لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.
روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات اللَّه و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد اللَّه گفت: یا رسول اللَّه! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مىپختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ الایة. من عرف علوّ قدره خشى خفىّ مکره، و من امن خفىّ مکره نسى عظیم قدره.
قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اىّ جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الرّبوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع اللَّه على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ چون موسى (ع) بیّنت خویش آشکارا کرد، و حجت خود بنمود ازید بیضا و عصا، و فرعون را گفت: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ، فرعون در آن کار فرو ماند. همت قتل موسى کرد. سالاران و مهتران قوم وى را گفتند: کشتن را روى نیست که باین معنى شبهتى در مردم آرى. پندارند که وى راستگوى بود چون او را بکشتى، بگذار تا کذب وى و سحر وى آشکارا شود و مردم بدانند که این مرد جادو است جادوى دانا حاذق. میخواهد که باین جادویى و استادى خویش شما را یعنى فرعون و قبطیان از زمین مصر بیرون کند و ملک شما را زیر زبر گرداند، یعنى که چون میخواهد که بنى اسرائیل را بیرون برد، آن بیرون کردن شما است، که معاش شما از خراج و جزیت ایشان است، و نیز دشمنان شمااند. چون معاش شما بریده گردد و دشمن دست یابد ناچار شما را بیرون کرده باشند. پس فرعون گفت: فَما ذا تَأْمُرُونَ اینجا اضمار است، یعنى: قال فرعون: فَما ذا تَأْمُرُونَ؟ معنى تأمرون تشیرون است، که فرعون ملأ خود را بر خود امر ندیدید.اکنون شما چه اشارت کنید چه بینید و رأى شما در این کار چیست؟ قالُوا أَرْجِهْ بهمزه قراءت مکى و بصرى و شامى و یحیى، اما «هاء» مکى باشباع ضمّه خواند متّصل بواو چنان که اصل اوست.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بىهمزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بىهمز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفتهاند: ارجه بىهمزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مىده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفتهاند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینههایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثهاى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مىگویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفتهاند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حقاید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مىنمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مىبردند بموسى و درو مىیازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مىدید عظیم مىنمود، که آن دشت و صحرا همه مار مىنمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بىحاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفتهاند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بىاستفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بىدستورى و بىفرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مىنگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها اینها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مىپرستیدند. و گفتهاند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مىپرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیدهاند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مىگوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفتهاند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفتهاند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مىدمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفتهاند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعدهگاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بىواسطه و بىترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شیء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوهها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بىتنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بىهوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بىعیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بىترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کردهاند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شىء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شىء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ اى: کتب بالقلم الّذى کتب به الذّکر و استمدّ من نهر النّور، و کتب به الالواح، و اهل السّماوات یسمعون صریر القلم فى الالواح.
درست است خبر بو هریره از مصطفى (ص) که آدم، موسى را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتى دیگر: و کتب له التّوراة فى المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسى یسمع صریف القلم.
و روى: خلق اللَّه آدم بیده، و کتب التّوراة بیده، و غرس شجرة طوبى بیده.
الواح جمع لوح است، و هو ما یلوح المکتوب فیه فوق غیره. میگویند: ده بودند این الواح، و بقولى هفت، و باندازه قد و بالاى موسى بودند. و روى على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الالواح الّتى انزلت على موسى کانت من سدرة الجنّة.
کان طول اللّوح اثنى عشر ذراعا»
وهب منبّه گفت: الواح از سنگ بود که اللَّه تعالى بدست موسى سنگ ساخت، نرم کرد، تا چنان که خواست تختهها از آن بساخت.
بو جعفر رازى گفت: کانت الواح موسى من برد. آن لوحها از برد بود که رب العالمین معجزه موسى را و کرامت وى را آفریده بود، و بدست وى داده، تا عالمیان را اعجوبهاى بود، و بر صحت نبوت وى دلیل و گواه بود.
قال سعید بن جبیر: کانت الالواح من یاقوت احمر، و قیل من زمرد، امر اللَّه جبرئیل حتى جاء بها من عدن. مقاتل گفت: در آن لوحها نبشت: انّى انا اللَّه الرّحمن الرّحیم، لا تشرکوا بى شیئا من اهل السّماء و لا من اهل الارض، فان کلّ ذلک خلقى، و لا تقطعوا السبل، و لا تحلفوا باسمى کاذبا، فانّ من حلف باسمى کاذبا فلا أذکّیه، و لا تزنوا، و لا تعقوا الوالدین. جابر بن عبد اللَّه گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کان فیما اعطى اللَّه موسى فى الالواح: یا موسى لا تشرک بى شیئا، فقد حق القول منى لتلفحنّ وجوه المشرکین النّار، و اشکر لى و لوالدیک اقک المتالف و أنساک فى عمرک و أحیک حیاة طیبة، و لا تقتل النّفس الّتى حرّمت الا بالحق، فتضیق علیک الارض برحبها، و السّماء بأقطارها، و تبوء بسخطى و النّار، و لا تحلف باسمى کاذبا و لا آثما، فانّى لا اطهر و لا ازکّى من لم ینزّهنى و یعظّم اسمایى، و لا تحسد النّاس على ما اعطیتهم من فضلى، فانّ الحاسد عدوّ لنعمتى، رادّ لقضائى، ساخط لقسمتى التی اقسم بین عبادى، و من یکن کذلک فلست منه و لیس منى».
و عن معقل بن یسار، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انّى اعطیت سورة بقرة من الذّکر الاول، و أعطیت طه و الطواسین من الواح موسى».
حسن گفت درین آیت: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ گفت: این آیت در تورات هزار آیت است، یعنى و اللَّه اعلم که آنچه درین آیت جمع است از فرائض و فضائل در تورات بهزار آیت جمع است، تا بدانى که قرآن جوامع الکلم است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم».
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا اعطى اللَّه موسى الالواح فنظر فیه، قال یا رب! لقد اکرمتنى بکرامة لم تکرم بها احدا قبلى».
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ اى: یجد و محافظة ان تموت على حب محمد.
قال موسى: یا رب و من محمد؟ قال: احمد الذى اثبت اسمه على عرشى من قبل ان اخلق السّماوات و الارض بألفى عام، انّه نبیّى و حبیبى و صفیّى و خیرتى من خلقى، و هو احبّ الىّ من جمیع خلقى، و جمیع ملائکتى. قال موسى: یا رب! ان کان محمّد احب الیک من جمیع خلقک، فهل خلقت امة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة محمد على سائر خلقى کفضلى على جمیع خلقى. قال: یا رب! لیتنى رأیتهم، قال یا موسى! انّک لن تراهم، و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت. قال: یا رب! فانى ارید ان اسمع کلامهم.
قال اللَّه تعالى: یا امة محمّد؟ فاجبنا کلّنا من اصلاب آبائنا و ارحام امهاتنا: لبیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک لا شریک لک. قال اللَّه تعالى: یا امّة محمد! انّ رحمتى سبقت غضبى، و عفوى عقابى، قد اعطیتکم من قبل ان تسئلونى، و قد اجبتکم من قبل ان تدعونى، و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونى. من جاءنى یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبدى و رسولى، دخل الجنة، و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر».
و قال الربیع بن انس: نزلت التوراة و هى سبعون وقر بعیر، یقرأ الجزء منها فى سنة، لم یقرأها الا اربعة نفر: موسى و یوشع و عزیز و عیسى علیهم السلام.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه: ما بنوشتیم موسى را در آن تختهها، من کلّ شىء احتاج الیه فى بیان الدین. هر چه موسى را و قوم وى را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین، مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهى و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون. و قیل: مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى من کل مکروه منهاة، و لکلّ حکم تفصیلا، و لکل مندوب بیانا، یعنى از هر ناشایستى باز زدن، و هر حکمى را تفصیل دادن، و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن، و بر ایشان روشن داشتن.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اى بقوة نفس و تسلیم و اذعان. اى موسى! بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن، و خویش را بحق سپردن، و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را، و در خود پذیر این احکام را، و کار بند باش. قال: فأعطاه یدا بید.
وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها گفتهاند که: احسن ملت است، و المعنى یأخذوا بها، بفرماى قوم خود را تا بگیرند آن را، و در پذیرند، و آن را کار بند باشند. و قیل: بأحسنها، اى: بحسنها، و کلّها حسن، کقوله: أَحْسَنُ مَقِیلًا، و کقوله: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ». و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح، و الفرض احسنها. و قیل: المأمور به احسن من المنهى عنه، و قیل: کانت فیها فرائض و لا یجوز ترکها و فضائل مندوب الیها، و الاحسن ان تجمع بین الفضائل و الفرائض. زجاج گفت: این هم چنان است که اللَّه گفت: و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره على اللَّه و لمن صبر و غفر. قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر. انتصار نیکوست، صبر نیکوتر.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ یعنى سأورثکم و أعطیکم ارض مصر. این دلیل آن کس است که گفت: ارنى در موضع «هات» است. میگوید: آرى بشما دهم زمین مصر و سراى فرعون و قوم وى، و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، الى قوله: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ، و در سورة الشعراء گفت: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الى قوله «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ». و گفتهاند: «دار» ایدر بمعنى هلاک است، و جمعه ادوار، اى: اریکم هلاک الفاسقین. فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم على الساحل، و قیل: هو من الدوار اى: ما دار الیه امرهم. کلبى گفت: دارَ الْفاسِقِینَ ما مرّوا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة. مجاهد: گفت: دارَ الْفاسِقِینَ اى مصیرهم فى الآخرة الى النّار.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ قومى گفتند: حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون، و اراد بالایات الآیات التسع الّتى اعطاها اللَّه موسى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ، و بیشترین مفسّران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است، و آیات دلائل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین. کافران و مشرکان را میگوید بر عموم، که بر دین حق تکبر آوردند، و از ایمان و اسلام روى گردانیدند، ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم، تا براه هدى راه نبردند، و بدبخت بماندند! و قیل: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ، اى: عن فهم خطابى و معرفة کلامى. قال ذو النون: ابى اللَّه ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن، و قال سهل: هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول (ص).
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ اى کل معجزة، لا یُؤْمِنُوا بِها. هذه کقوله: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ اى: طریق الهدى و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا. حمزه و کسایى سَبِیلَ الرُّشْدِ بفتح را و شین خوانند باقى بضم راء و سکون شین. سَبِیلَ الرُّشْدِ و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل. ابو عمر فرق کرد، گفت: الرّشد الصلاح فى الامر، دلیله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً، و الرشد الاستقامة فى الدین. حلال زاده را گویند: هذا عن رشدة، و حرام زاده را گویند: هذا عن غیر رشدة. وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ اى: طاعة الشیطان، یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. غىّ از راه بیفتادن است، غىّ و غوایت یکى است. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى بسبب أنهم، کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ غیر ناظرین فیها، و لا یتّعظون بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا جحدوا بالایمان وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ الثّواب و العقاب و البعث و الحساب، و قیل: «کذبوا بالآخرة» اى بلقاء اللَّه فى الآخرة، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى بطلت. هَلْ یُجْزَوْنَ فى العقبى إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى جزاء ما کانوا یعملون فى الدنیا. این و نظائر این در قرآن هر جایى که مقید است کافر راست، چنان که گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ، مگر جایى که مبهم است، چنان که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى الى قوله: «ثُمَّ یُجْزاهُ».
وَ اتَّخَذَ اى صنع و صاغ قَوْمُ مُوسى یرید السامرى و من اعانه على ذلک و من رضى به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذى تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلىّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایى حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقى بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلى و حلى بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنى جمع، همچون صلّى و صلّى و بکىّ و بکىّ. عِجْلًا اى تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.
در قصه آوردهاند که: بنى اسرائیل از قبطیان پیرایههاى ایشان بعاریت خواستند روز عید را که در پیش بود، و این بنى اسرائیل در دست قبطیان همچون اهل جزیت بودند در میان اسلامیان، پس رب العالمین فرعون را و قبطیان را هلاک کرد، و آن پیرایهها و زرّینهها در دست بنى اسرائیل بماند، و بر ایشان حرام بود خرج کردن آن. هارون بفرمود تا ندا کردند، و هر کس که از آن پیرایه چیزى داشت بیرون داد، و همه بسامرى سپردند، و سامرى زرگر بود، از آن گوسالهاى بساخت، جسد بیروح، تمثالى مجوّف، چون ساخته بود از وى یک بانگ بیامد، و نیز هیچ بانگ نکرد.
وهب گفت: کان یسمع منه الخوار الا انه لا یتحرک. سدى گفت: کان یخور و یمشى فکلّما خار سجدوا له، و اذا سکت رفعوا رؤسهم. و گفتهاند: جسد از جساد است، و هو الزّعفران، یعنى عجلا اصفر له خوار. قومى گفتند: جسد لحم و دم است، و بانگ در وى ظاهر است، و بعید نیست. قومى گفتند: تمثالى بود از زر برنگ زر مجوف، و بانگ در وى از روى تلبیس بود و حیلت، و الاول اصح.
أَ لَمْ یَرَوْا نمىبینند این گوساله پرستان أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید؟! این دلیل است که خداى ناگویا نبود. وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا یعنى لا یأمرهم و لا ینهاهم اتَّخَذُوهُ اى عبدوه و اتخذوه الها وَ کانُوا ظالِمِینَ واضعین العبادة غیر موضعها.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ جمهور مفسّران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانى، و هر چند پشیمانى در دل باشد، اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند، یقال: فى یده ملک، و فى یده محبوب، و حصل فى یده مکروه، و گفتهاند: هر کس که از کارى پشیمان شود دست بر سر مىنهد و بر آن تحسر میخورد، از این جهت نسبت ندم باید کرد، و قیل: انّ الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفّه بکفّه و حولق. وَ رَأَوْا این رؤیت بمعنى علم است، اى علموا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بعبادة العجل. میگوید: چون موسى از میقات باز آمد، و ایشان را بر آن صفت دید، و خشم راند، و با ایشان سخن درشت گفت، ایشان از آن کرده پشیمان شدند، و بدانستند که از راه راستى بیفتادند، گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا حمزه و کسایى ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند، و رَبُّنا بنصب بر معنى دعا، یعنى: یا ربّنا. لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ بالعقوبة و فوت الثواب.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى من الطور إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً اى غضبان حزینا.
اسف غایت خشم است ایدر و آنجا که گفت: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، و غایت اندوه است آنجا که گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ». الآسف و الاسف و الاسیف یکى است.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی اى بئس ما نبتم عنّى و قمتم مقامى بعد انطلاقى! أَ عَجِلْتُمْ اى ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسى چون بمیقات مىشد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامرى گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسى خود نمانده است. پس چون موسى و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذى وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته اى سبقته. وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ الّتى فیها التوراة غضبا على قومه حین عبدوا العجل.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الخبر کالمعاینة، اخبر اللَّه موسى ان قومه قد ضلّوا بعده فلم یلق الالواح، فلمّا عاینهم القاها فکسر منها ما تکسر»، و روى انه قال: «یرحم اللَّه اخى موسى ما المخبر کالمعاین، لقد اخبر اللَّه بفتنة فعرف انّ ما اخبره ربه حق، و انّه على ذلک لمتمسّک بما فى یده، فرجع الى قومه و رآهم فغضب و کان شدید الغضب فألقى الالواح».
مفسّران گفتند: تورات هفت سبع بود. چون موسى الواح بر زمین زد و بشکست، اثر مکتوب از آنکه بشکست ناپیدا شد. شش سبع از آن برداشتند، و بآسمان باز بردند، و یک سبع بماند، و کان فیما رفع تفصیل کلّ شىء و فیما بقى الهدى و الرّحمة. و روى عن ابن عباس، قال: اوتى رسول اللَّه (ص) السبع و هى المثانى الطّول، و اوتى موسى ستا فلمّا القى الالواح رفعت اثنتان و بقیت اربع.
قتاده گفت: انّما القى الالواح لکثرة ما سمع من فضائل امّة محمّد (ص)، فألقى الالواح و قال: ربّ اجعلنى من امّة محمد (ص). از بس که فضائل امّت محمّد شنید از حق جلّ جلاله، الواح بیفکند و گفت: خداوندا مرا از امّت محمّد کن، «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» اى اخذ بشعر رأسه و لحیته، تقول العرب: فلان حسن الرّأس اى الشعر. جاى دیگر گفت: تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی». هارون از موسى بسنّ مهتر بود بسه سال. بنى اسرائیل او را دوستتر داشتندى که لیّن الغضب بود.
خشم بسیار نراندى، و موسى گرم و تیز بود و بسیار خشم، چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید، موى گرفته، که چرا از پس من نیامدى و مرا از حال بنى اسرائیل و فعل ایشان خبر نکردى؟! همانست که جاى دیگر گفت: ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی؟! قالَ ابْنَ أُمَّ قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امّى، فحذف یاء الاضافة لأنّ مبنى النّداء على الحذف، و بقیت الکسرة فى المیم لتدلّ على الاضافة، کقوله تعالى: «یا عِبادِ». باقى بفتح میم خوانند، یعنى: یا ابن امّاه، فحذف الالف مقصورا على نیة الترخیم. چون بکسر خوانى، میگوید: اى پسر مادر من! و چون نصب خوانى: اى پسر مادرا! و هارون و موسى از یک مادر و یک پدر بودند، اما ذکر مادر کرد تنها، لیرقّقه علیه. گفتهاند که: موسى حق مادر عظیم گزاردى، و دل وى نیکو نگه داشتى تا آن حدّ که هر گه خشمگین بودى، کسى نام مادر وى بردى از آن خشم ساکن شدى، و خوش گشتى، گفتى: مادر بهشت است، و در بهشت رنج و خشم نبود. هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وى در حال خشم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی اى: وجدونى ضعیفا لوحدتى، وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اى هموا و قاربوا ان یقتلونى لانکارى علیهم، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ شماتت نامى است شادى کردن را ببد کسى، و در خبر است: «نعوذ بک من شماتة الاعداء».
میگوید: دشمنان را بمن شادى مکن بدانکه مرا خوار کنى یا بزنى. وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الّذین عبدوا العجل، و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کردهاند نه من.
پس چون موسى عذر برادر دانست و بیگناهى وى، گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی ما صنعت بأخى، و قیل بالقاء الالواح، وَ لِأَخِی حین لم یمنعهم و لم یلحق بى وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ انعم علینا بفضلک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ارحم بنا منّا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ الها یعنى فى ایّام موسى، سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما امروا به من قتل انفسهم، فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه. عطیّه گفت: سینالهم اى سینال اولادهم و هم الّذین کانوا فى عهد.
النّبی (ص)، غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة و فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما اصاب بنو قریظة و النضیر من القتل و الجلاء، و قیل الجزیة، وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى الکاذبین.
قال ابو قلابه: هى و اللَّه جزاء کلّ مفتر الى یوم القیامة ان یذلّه اللَّه عزّ و جلّ.
فضیل عیاض گفت: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى المبتدعین. مالک بن انس گفت:
ما من مبتدع الا و تجد فوق رأسه ذلة، ثمّ قرأ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ الایة. وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و هى الشّرک ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها اى من بعد السّیّئات وَ آمَنُوا صدّقوا انّه لا اله غیره إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها اى من بعد التّوبة لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
وَ لَمَّا سَکَتَ یعنى سکن. زر و سیم را صامت خوانند از آنکه بىجانست، وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ چون خاموش ایستاد از موسى خشم، یعنى بیارامید و خشم از وى باز شد، بسبب آنکه هارون عذر داد، و بنى اسرائیل از کفر توبه کردند آن تختهها که بیفکنده بود برگرفت. شش سبع از وى برفته، وَ فِی نُسْخَتِها اى و فیما نسخ منها، و قیل فیما بقى منها و لم یذهب: هُدىً وَ رَحْمَةٌ. و قیل: اراد بها الالواح لانّها نسخت من اللوح المحفوظ، و قیل: انّ موسى لمّا القى الالواح تکسّرت فنسخ منها نسخة اخرى فهى المراد. ابن عباس گفت: موسى چهل روز روزه داشت. چون الواح بیفکند و بشکست، چهل روز دیگر روزه داشت، تا آن با وى دادند در دو لوح بجاى آن شکسته. هُدىً وَ رَحْمَةٌ اى هدى من الضلالة و رحمة من العذاب. لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ یخشون فیعملون بها.
درست است خبر بو هریره از مصطفى (ص) که آدم، موسى را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتى دیگر: و کتب له التّوراة فى المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسى یسمع صریف القلم.
و روى: خلق اللَّه آدم بیده، و کتب التّوراة بیده، و غرس شجرة طوبى بیده.
الواح جمع لوح است، و هو ما یلوح المکتوب فیه فوق غیره. میگویند: ده بودند این الواح، و بقولى هفت، و باندازه قد و بالاى موسى بودند. و روى على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الالواح الّتى انزلت على موسى کانت من سدرة الجنّة.
کان طول اللّوح اثنى عشر ذراعا»
وهب منبّه گفت: الواح از سنگ بود که اللَّه تعالى بدست موسى سنگ ساخت، نرم کرد، تا چنان که خواست تختهها از آن بساخت.
بو جعفر رازى گفت: کانت الواح موسى من برد. آن لوحها از برد بود که رب العالمین معجزه موسى را و کرامت وى را آفریده بود، و بدست وى داده، تا عالمیان را اعجوبهاى بود، و بر صحت نبوت وى دلیل و گواه بود.
قال سعید بن جبیر: کانت الالواح من یاقوت احمر، و قیل من زمرد، امر اللَّه جبرئیل حتى جاء بها من عدن. مقاتل گفت: در آن لوحها نبشت: انّى انا اللَّه الرّحمن الرّحیم، لا تشرکوا بى شیئا من اهل السّماء و لا من اهل الارض، فان کلّ ذلک خلقى، و لا تقطعوا السبل، و لا تحلفوا باسمى کاذبا، فانّ من حلف باسمى کاذبا فلا أذکّیه، و لا تزنوا، و لا تعقوا الوالدین. جابر بن عبد اللَّه گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کان فیما اعطى اللَّه موسى فى الالواح: یا موسى لا تشرک بى شیئا، فقد حق القول منى لتلفحنّ وجوه المشرکین النّار، و اشکر لى و لوالدیک اقک المتالف و أنساک فى عمرک و أحیک حیاة طیبة، و لا تقتل النّفس الّتى حرّمت الا بالحق، فتضیق علیک الارض برحبها، و السّماء بأقطارها، و تبوء بسخطى و النّار، و لا تحلف باسمى کاذبا و لا آثما، فانّى لا اطهر و لا ازکّى من لم ینزّهنى و یعظّم اسمایى، و لا تحسد النّاس على ما اعطیتهم من فضلى، فانّ الحاسد عدوّ لنعمتى، رادّ لقضائى، ساخط لقسمتى التی اقسم بین عبادى، و من یکن کذلک فلست منه و لیس منى».
و عن معقل بن یسار، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انّى اعطیت سورة بقرة من الذّکر الاول، و أعطیت طه و الطواسین من الواح موسى».
حسن گفت درین آیت: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ گفت: این آیت در تورات هزار آیت است، یعنى و اللَّه اعلم که آنچه درین آیت جمع است از فرائض و فضائل در تورات بهزار آیت جمع است، تا بدانى که قرآن جوامع الکلم است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم».
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا اعطى اللَّه موسى الالواح فنظر فیه، قال یا رب! لقد اکرمتنى بکرامة لم تکرم بها احدا قبلى».
قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ اى: یجد و محافظة ان تموت على حب محمد.
قال موسى: یا رب و من محمد؟ قال: احمد الذى اثبت اسمه على عرشى من قبل ان اخلق السّماوات و الارض بألفى عام، انّه نبیّى و حبیبى و صفیّى و خیرتى من خلقى، و هو احبّ الىّ من جمیع خلقى، و جمیع ملائکتى. قال موسى: یا رب! ان کان محمّد احب الیک من جمیع خلقک، فهل خلقت امة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة محمد على سائر خلقى کفضلى على جمیع خلقى. قال: یا رب! لیتنى رأیتهم، قال یا موسى! انّک لن تراهم، و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت. قال: یا رب! فانى ارید ان اسمع کلامهم.
قال اللَّه تعالى: یا امة محمّد؟ فاجبنا کلّنا من اصلاب آبائنا و ارحام امهاتنا: لبیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک لا شریک لک. قال اللَّه تعالى: یا امّة محمد! انّ رحمتى سبقت غضبى، و عفوى عقابى، قد اعطیتکم من قبل ان تسئلونى، و قد اجبتکم من قبل ان تدعونى، و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونى. من جاءنى یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبدى و رسولى، دخل الجنة، و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر».
و قال الربیع بن انس: نزلت التوراة و هى سبعون وقر بعیر، یقرأ الجزء منها فى سنة، لم یقرأها الا اربعة نفر: موسى و یوشع و عزیز و عیسى علیهم السلام.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه: ما بنوشتیم موسى را در آن تختهها، من کلّ شىء احتاج الیه فى بیان الدین. هر چه موسى را و قوم وى را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین، مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهى و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون. و قیل: مِنْ کُلِّ شَیْءٍ اى من کل مکروه منهاة، و لکلّ حکم تفصیلا، و لکل مندوب بیانا، یعنى از هر ناشایستى باز زدن، و هر حکمى را تفصیل دادن، و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن، و بر ایشان روشن داشتن.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اى بقوة نفس و تسلیم و اذعان. اى موسى! بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن، و خویش را بحق سپردن، و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را، و در خود پذیر این احکام را، و کار بند باش. قال: فأعطاه یدا بید.
وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها گفتهاند که: احسن ملت است، و المعنى یأخذوا بها، بفرماى قوم خود را تا بگیرند آن را، و در پذیرند، و آن را کار بند باشند. و قیل: بأحسنها، اى: بحسنها، و کلّها حسن، کقوله: أَحْسَنُ مَقِیلًا، و کقوله: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ». و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح، و الفرض احسنها. و قیل: المأمور به احسن من المنهى عنه، و قیل: کانت فیها فرائض و لا یجوز ترکها و فضائل مندوب الیها، و الاحسن ان تجمع بین الفضائل و الفرائض. زجاج گفت: این هم چنان است که اللَّه گفت: و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره على اللَّه و لمن صبر و غفر. قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر. انتصار نیکوست، صبر نیکوتر.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ یعنى سأورثکم و أعطیکم ارض مصر. این دلیل آن کس است که گفت: ارنى در موضع «هات» است. میگوید: آرى بشما دهم زمین مصر و سراى فرعون و قوم وى، و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، الى قوله: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ، و در سورة الشعراء گفت: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الى قوله «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ». و گفتهاند: «دار» ایدر بمعنى هلاک است، و جمعه ادوار، اى: اریکم هلاک الفاسقین. فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم على الساحل، و قیل: هو من الدوار اى: ما دار الیه امرهم. کلبى گفت: دارَ الْفاسِقِینَ ما مرّوا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة. مجاهد: گفت: دارَ الْفاسِقِینَ اى مصیرهم فى الآخرة الى النّار.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ قومى گفتند: حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون، و اراد بالایات الآیات التسع الّتى اعطاها اللَّه موسى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ، و بیشترین مفسّران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است، و آیات دلائل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین. کافران و مشرکان را میگوید بر عموم، که بر دین حق تکبر آوردند، و از ایمان و اسلام روى گردانیدند، ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم، تا براه هدى راه نبردند، و بدبخت بماندند! و قیل: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ، اى: عن فهم خطابى و معرفة کلامى. قال ذو النون: ابى اللَّه ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن، و قال سهل: هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول (ص).
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ اى کل معجزة، لا یُؤْمِنُوا بِها. هذه کقوله: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ اى: طریق الهدى و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا. حمزه و کسایى سَبِیلَ الرُّشْدِ بفتح را و شین خوانند باقى بضم راء و سکون شین. سَبِیلَ الرُّشْدِ و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل. ابو عمر فرق کرد، گفت: الرّشد الصلاح فى الامر، دلیله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً، و الرشد الاستقامة فى الدین. حلال زاده را گویند: هذا عن رشدة، و حرام زاده را گویند: هذا عن غیر رشدة. وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ اى: طاعة الشیطان، یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. غىّ از راه بیفتادن است، غىّ و غوایت یکى است. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى بسبب أنهم، کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ غیر ناظرین فیها، و لا یتّعظون بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا جحدوا بالایمان وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ الثّواب و العقاب و البعث و الحساب، و قیل: «کذبوا بالآخرة» اى بلقاء اللَّه فى الآخرة، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى بطلت. هَلْ یُجْزَوْنَ فى العقبى إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى جزاء ما کانوا یعملون فى الدنیا. این و نظائر این در قرآن هر جایى که مقید است کافر راست، چنان که گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ، مگر جایى که مبهم است، چنان که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى الى قوله: «ثُمَّ یُجْزاهُ».
وَ اتَّخَذَ اى صنع و صاغ قَوْمُ مُوسى یرید السامرى و من اعانه على ذلک و من رضى به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذى تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلىّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایى حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقى بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلى و حلى بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنى جمع، همچون صلّى و صلّى و بکىّ و بکىّ. عِجْلًا اى تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.
در قصه آوردهاند که: بنى اسرائیل از قبطیان پیرایههاى ایشان بعاریت خواستند روز عید را که در پیش بود، و این بنى اسرائیل در دست قبطیان همچون اهل جزیت بودند در میان اسلامیان، پس رب العالمین فرعون را و قبطیان را هلاک کرد، و آن پیرایهها و زرّینهها در دست بنى اسرائیل بماند، و بر ایشان حرام بود خرج کردن آن. هارون بفرمود تا ندا کردند، و هر کس که از آن پیرایه چیزى داشت بیرون داد، و همه بسامرى سپردند، و سامرى زرگر بود، از آن گوسالهاى بساخت، جسد بیروح، تمثالى مجوّف، چون ساخته بود از وى یک بانگ بیامد، و نیز هیچ بانگ نکرد.
وهب گفت: کان یسمع منه الخوار الا انه لا یتحرک. سدى گفت: کان یخور و یمشى فکلّما خار سجدوا له، و اذا سکت رفعوا رؤسهم. و گفتهاند: جسد از جساد است، و هو الزّعفران، یعنى عجلا اصفر له خوار. قومى گفتند: جسد لحم و دم است، و بانگ در وى ظاهر است، و بعید نیست. قومى گفتند: تمثالى بود از زر برنگ زر مجوف، و بانگ در وى از روى تلبیس بود و حیلت، و الاول اصح.
أَ لَمْ یَرَوْا نمىبینند این گوساله پرستان أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید؟! این دلیل است که خداى ناگویا نبود. وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا یعنى لا یأمرهم و لا ینهاهم اتَّخَذُوهُ اى عبدوه و اتخذوه الها وَ کانُوا ظالِمِینَ واضعین العبادة غیر موضعها.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ جمهور مفسّران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانى، و هر چند پشیمانى در دل باشد، اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند، یقال: فى یده ملک، و فى یده محبوب، و حصل فى یده مکروه، و گفتهاند: هر کس که از کارى پشیمان شود دست بر سر مىنهد و بر آن تحسر میخورد، از این جهت نسبت ندم باید کرد، و قیل: انّ الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفّه بکفّه و حولق. وَ رَأَوْا این رؤیت بمعنى علم است، اى علموا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بعبادة العجل. میگوید: چون موسى از میقات باز آمد، و ایشان را بر آن صفت دید، و خشم راند، و با ایشان سخن درشت گفت، ایشان از آن کرده پشیمان شدند، و بدانستند که از راه راستى بیفتادند، گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا حمزه و کسایى ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند، و رَبُّنا بنصب بر معنى دعا، یعنى: یا ربّنا. لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ بالعقوبة و فوت الثواب.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى من الطور إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً اى غضبان حزینا.
اسف غایت خشم است ایدر و آنجا که گفت: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، و غایت اندوه است آنجا که گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ». الآسف و الاسف و الاسیف یکى است.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی اى بئس ما نبتم عنّى و قمتم مقامى بعد انطلاقى! أَ عَجِلْتُمْ اى ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسى چون بمیقات مىشد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامرى گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسى خود نمانده است. پس چون موسى و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذى وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته اى سبقته. وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ الّتى فیها التوراة غضبا على قومه حین عبدوا العجل.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الخبر کالمعاینة، اخبر اللَّه موسى ان قومه قد ضلّوا بعده فلم یلق الالواح، فلمّا عاینهم القاها فکسر منها ما تکسر»، و روى انه قال: «یرحم اللَّه اخى موسى ما المخبر کالمعاین، لقد اخبر اللَّه بفتنة فعرف انّ ما اخبره ربه حق، و انّه على ذلک لمتمسّک بما فى یده، فرجع الى قومه و رآهم فغضب و کان شدید الغضب فألقى الالواح».
مفسّران گفتند: تورات هفت سبع بود. چون موسى الواح بر زمین زد و بشکست، اثر مکتوب از آنکه بشکست ناپیدا شد. شش سبع از آن برداشتند، و بآسمان باز بردند، و یک سبع بماند، و کان فیما رفع تفصیل کلّ شىء و فیما بقى الهدى و الرّحمة. و روى عن ابن عباس، قال: اوتى رسول اللَّه (ص) السبع و هى المثانى الطّول، و اوتى موسى ستا فلمّا القى الالواح رفعت اثنتان و بقیت اربع.
قتاده گفت: انّما القى الالواح لکثرة ما سمع من فضائل امّة محمّد (ص)، فألقى الالواح و قال: ربّ اجعلنى من امّة محمد (ص). از بس که فضائل امّت محمّد شنید از حق جلّ جلاله، الواح بیفکند و گفت: خداوندا مرا از امّت محمّد کن، «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» اى اخذ بشعر رأسه و لحیته، تقول العرب: فلان حسن الرّأس اى الشعر. جاى دیگر گفت: تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی». هارون از موسى بسنّ مهتر بود بسه سال. بنى اسرائیل او را دوستتر داشتندى که لیّن الغضب بود.
خشم بسیار نراندى، و موسى گرم و تیز بود و بسیار خشم، چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید، موى گرفته، که چرا از پس من نیامدى و مرا از حال بنى اسرائیل و فعل ایشان خبر نکردى؟! همانست که جاى دیگر گفت: ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی؟! قالَ ابْنَ أُمَّ قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امّى، فحذف یاء الاضافة لأنّ مبنى النّداء على الحذف، و بقیت الکسرة فى المیم لتدلّ على الاضافة، کقوله تعالى: «یا عِبادِ». باقى بفتح میم خوانند، یعنى: یا ابن امّاه، فحذف الالف مقصورا على نیة الترخیم. چون بکسر خوانى، میگوید: اى پسر مادر من! و چون نصب خوانى: اى پسر مادرا! و هارون و موسى از یک مادر و یک پدر بودند، اما ذکر مادر کرد تنها، لیرقّقه علیه. گفتهاند که: موسى حق مادر عظیم گزاردى، و دل وى نیکو نگه داشتى تا آن حدّ که هر گه خشمگین بودى، کسى نام مادر وى بردى از آن خشم ساکن شدى، و خوش گشتى، گفتى: مادر بهشت است، و در بهشت رنج و خشم نبود. هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وى در حال خشم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی اى: وجدونى ضعیفا لوحدتى، وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اى هموا و قاربوا ان یقتلونى لانکارى علیهم، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ شماتت نامى است شادى کردن را ببد کسى، و در خبر است: «نعوذ بک من شماتة الاعداء».
میگوید: دشمنان را بمن شادى مکن بدانکه مرا خوار کنى یا بزنى. وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الّذین عبدوا العجل، و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کردهاند نه من.
پس چون موسى عذر برادر دانست و بیگناهى وى، گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی ما صنعت بأخى، و قیل بالقاء الالواح، وَ لِأَخِی حین لم یمنعهم و لم یلحق بى وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ انعم علینا بفضلک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ارحم بنا منّا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ الها یعنى فى ایّام موسى، سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما امروا به من قتل انفسهم، فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه. عطیّه گفت: سینالهم اى سینال اولادهم و هم الّذین کانوا فى عهد.
النّبی (ص)، غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة و فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما اصاب بنو قریظة و النضیر من القتل و الجلاء، و قیل الجزیة، وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى الکاذبین.
قال ابو قلابه: هى و اللَّه جزاء کلّ مفتر الى یوم القیامة ان یذلّه اللَّه عزّ و جلّ.
فضیل عیاض گفت: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى المبتدعین. مالک بن انس گفت:
ما من مبتدع الا و تجد فوق رأسه ذلة، ثمّ قرأ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ الایة. وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و هى الشّرک ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها اى من بعد السّیّئات وَ آمَنُوا صدّقوا انّه لا اله غیره إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها اى من بعد التّوبة لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
وَ لَمَّا سَکَتَ یعنى سکن. زر و سیم را صامت خوانند از آنکه بىجانست، وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ چون خاموش ایستاد از موسى خشم، یعنى بیارامید و خشم از وى باز شد، بسبب آنکه هارون عذر داد، و بنى اسرائیل از کفر توبه کردند آن تختهها که بیفکنده بود برگرفت. شش سبع از وى برفته، وَ فِی نُسْخَتِها اى و فیما نسخ منها، و قیل فیما بقى منها و لم یذهب: هُدىً وَ رَحْمَةٌ. و قیل: اراد بها الالواح لانّها نسخت من اللوح المحفوظ، و قیل: انّ موسى لمّا القى الالواح تکسّرت فنسخ منها نسخة اخرى فهى المراد. ابن عباس گفت: موسى چهل روز روزه داشت. چون الواح بیفکند و بشکست، چهل روز دیگر روزه داشت، تا آن با وى دادند در دو لوح بجاى آن شکسته. هُدىً وَ رَحْمَةٌ اى هدى من الضلالة و رحمة من العذاب. لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ یخشون فیعملون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ از قوم موسى گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که با راستى میخوانند وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۵۹) و بآن راستى میروند.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» لمّا قال یوسف (ع) ذلک لیعلم انّى لم اخنه بالغیب. قال له جبرئیل و لا حین هممت بها یا یوسف: و ما ابرّئ نفسى اى ما أزکّی نفسى عن الهمّ، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اى انّ نفوس بنى آدم تأمرهم بما تهوى و ان لم یکن فیه رضى اللَّه. فانّى لا ابرّئ نفسى من ذلک و ان کنت لا اطاوعها، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اى الّا رحمة ربّى: یعنى کلّ نفس تأمر صاحبها هواها الّا ما ادرکته رحمة اللَّه فدفعته. و قیل المعنى لکن من رحمة اللَّه عصمه ممّا تأمره به نفسه.
معنى این کلمات آنست که نفس آدمى ببدى فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمىدارم که آن در طبع بشرى سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعى عزم نکردم.
آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالى بر وى رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتى مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک اى الاقرار على نفسى لیعلم یوسف انّى لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدى کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وى خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وى او را معلوم شد و عذر وى ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسى من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشى داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهاى نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهرى زندانیان خبرهاى اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سراى ملک کرد، چون بدر سراى ملک رسید بایستاد و گفت: حسبى ربّى من دنیاى، حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سراى ملک شد گفت: اللّهم انّى اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربى، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّى اسماعیل، آن گه او را بعبرانى دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم.
و گفتهاند که ملک زبانها و لغتهاى بسیار دانست، به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وى سخن گفت هم بآن زبان جواب وى میداد، ملک را آن خوش آمد و از وى بپسندید و یوسف را آن وقت سى سال از عمر گذشته بود، ملک با ندیمان و نزدیکان خود مىنگرد و مىگوید: جوانى بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکى و دانایى عجبست و طرفهتر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد! آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم، یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اوّل تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وى روشن کرد، ملک گفت اکنون رأى تو اى صدّیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست؟ یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرماى تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهاى قوت همه در خوشهها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف. و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روى بتو نهند، چنانک خود خواهى توانى فروختن و از آن گنجهاى عظیم توان نهادن، ملک گفت: و من لى بهذا و من بجمعه؟
فقال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ» اى ولّنى امر خزائن مصر یعنى خزائن الطّعام المدّخرة للقحط، «إِنِّی حَفِیظٌ» احفظ ما یجب حفظه، «عَلِیمٌ» اعلم المواضع الّتى یجب ان توضع الاموال فیها. قال الزجاج انّما سأل ذلک لانّ الانبیاء علیهم السلام بعثوا لاقامة الحق و وضع الاشیاء مواضعها فعلم انّه لا یقوم احد بذلک مثله و لا احد اقوم منه بمصلحة النّاس فاراد الصّلاح و الثّواب. یوسف دانست که در روزگار قحط مصالح مردمان چنانک وى نگه دارد هیچ کس نگه ندارد، از بهر آن گفت: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و قیل هذه الایة حجّة فى نظریّة النفس بالحق عند الحاجة الیها و لا یکون من التزکیة المنهىّ عنها، بقوله «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ». درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم، فقال الملک «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ» اى اجابه الى ملتمسه، مکین اى ذو مکانة و منزلة، امین مأمون قد عرفنا امانتک و براءتک، و قیل امین آمن لا تخاف العواقب فمر لی بما هدیت الیه و اشرت به.
عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اجعلنى على خزائن الارض لاستعمله من ساعته و لکنّه اخّر ذلک سنة فاقام فى بیته عنده سنة مع الملک».
پس از آنک این سخن میان ایشان برفت یوسف یک سال در خانه ملک مىبود، عزیز و مکرّم و محترم و ملک مىگفت تو از خاصگیان و مقرّبان منى، در مملکت من هیچیز از تو دریغ نیست و هر چه انواع اکرام و احسانست ترا مبذولست مگر آنک با تو طعام نخورم. یوسف گفت چرا نخورى با من طعام؟ گفت از بهر آنک بنده بودهاى، یوسف گفت من سزاوارترم که از تو ننگ دارم که من پسر یعقوب بن اسحاق بن ابراهیمام، و مقصود ملک آن بود تا بحقیقت بداند که وى کیست. چون بدانست با وى طعام خورد و اکرامهاى عظیم کرد.
ابن عباس گفت چون آن یک سال بسر آمد ملک بفرمود تا شهر را آیین بستند و سراى ملک بیاراستند و تخت زرّین بجواهر مرصّع کرده بنهادند و یوسف را بر تخت نشاند بعد از آنک وى را خلعت گرانمایه پوشانید و تاج بر سر نهاد و مملکت مصر بوى تسلیم کرد و امیران و سرهنگان و سروران لشکر همه را بخدمت وى بداشت و اظفیر را معزول کرد و یوسف را بجاى وى بنشاند و بر آنچ او داشت بسیار بیفزود. چون روزى چند برآمد اظفیر بمرد و ملک زلیخا را بزنى بیوسف داد، آن گه ملک مصر بوى راست شد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ».
بروایتى دیگر گفتهاند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالى که داشت از دست وى بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشى بر وى پیدا شده و با این همه هنوز بت مىپرستید، آخر روزى در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روى با آن بت خویش کرد گفت اى بتى که نه سود کنى نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخداى یوسف ایمان آوردم.
آن گه بت را بر زمین زد و روى بآسمان کرد، گفت: اى خداى یوسف اگر عاصى مىپذیرى اینک آمدم بپذیر، و اگر معیوبان را مینوازى منم معیوب بنواز، ور بیچارگان را چاره میکنى منم درمانده و بیچاره چاره من بساز، اى خداى یوسف دانى که بجمال بسى کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسى آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشى و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر، بار خدایا بر من ببخشاى و یوسف را بمن نماى که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم. زلیخا این تضرع و زارى بر درگاه عزّت همىکرد و یوسف آنجا که بود تقاضاى دیدار زلیخا از دلش سر برمىزد. اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت، با خود همىگفت کاشکى بدانستمى که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وى خللى است من با وى احسان کردمى و فساد معیشت وى بصلاح باز آوردمى که او را بر من حقهاست. و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف، زلیخا را ندیده بود. یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزّه کنم، بظاهر تنزّه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرّف همیکرد، بهر کویى که همىرسید از احوال درویشان همىپرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید، آخر بسر کوى زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همىگذرد بسر کوى آمده و انتظار رسیدن وى مىکرد، چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته، یوسف آنجا توقف کرد، زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وى بردند، حوادث روزگار در وى اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته، شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده. یوسف که وى را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وى ساعتى بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همىشنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همىمالید و مىگفت سبحان الّذى اعزّ العبید بعزّ الطّاعة و اذلّ الملوک بذلّ المعصیة.
آن گه گفت اى یوسف مرا بسراى خود خوان که با تو حدیثى دارم، یوسف فرمود تا او را بسراى بردند و خود برآمد و بسراى آمد، زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت اى یوسف از خاندان نبوّت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود، اى یوسف اوّل بدانک من ایمان آوردهام بیگانگى خداى آسمان و کردگار جهانیان، او را یکتا و یگانه دانم بى شریک و بى انباز و بى نظیر و بى نیاز، از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملّت اسلام گزیدم و پسندیدم، اکنون بتو سه حاجت دارم: یکى آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمى و بنزدیک وى پایگاه بلند دارى از من بوى شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد، یوسف زبان تضرّع بگشاد و دعا کرد گفت: الهى بحقّ محمّد و آله ان تردّ على هذه الضّعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند النّاس. زلیخا گفت یا یوسف الحمد للَّه که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانى کرد. یوسف گفت دیگر حاجت چیست؟ زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد، یوسف رداء خود بر وى افکند و دعا کرد، زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید. حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنى بخواه، سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرئیل آمد و گفت ملک جلّ جلاله مى گوید: زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمىرسید، اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد، حاجت وى روا کن، یوسف بفرمان اللَّه تعالى او را بزنى بخواست، چون بهم رسیدند یوسف گفت: أ لیس هذا خیرا ممّا کنت تریدین؟ فقالت ایّها الصدّیق لا تلمنى فانّى کنت امرأة حسناء ناعمة کما ترى فى ملک و دنیا و کان صاحبى لا یأتى النّساء و کنت کما جعلک اللَّه فى حسنک و هیئتک فغلبتنى نفسى فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان: افرائیم و میشا.
پس زلیخا بر عبادت اللَّه تعالى چنان حریص شد که یک ساعت فارغ نبودى و یوسف بخلوت وى رغبت همىکرد و زلیخا احتراز همىکرد! یوسف گفت اى زلیخا باین مدت کوتاه چنین از من ملول گشتى که در صحبت من رغبت همىنکنى! زلیخا دست وى ببوسید و گفت حاشا که من از تو ملول شوم یا سر در چنبر تو نیارم که ترا بسه سبب دوست دارم: یکى آنک معشوق دیرینه منى، دیگر شوى محتشم منى، سوم پیغامبر خداى منى جلّ جلاله، لکن آن گه که در طلب تو بودم از خدمت حق غافل بودم، اکنون که او را بشناختم تا از عبادت وى فارغ نباشم با خدمت تو نپردازم.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا» اى کذلک التّمکین الاوّل بالانعام علیه بالخلاص من السّجن، «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» جعلناه ممکّنا فى تدبیر ارض مصر، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» اى یختار اطیبها و ینزل منها حیث اراد. البواء المنزل یقال بوّأته فتبوّء. و قرأ ابن کثیر حیث نشاء بالنّون على معنى حیث یشاء اللَّه و یرضاه ثناء على یوسف و من قرأ بالیاء فانّه اسند الفعل الى یوسف تفضیلا له على غیره بذلک و دلالة على تمکینه له ما لم یکن لغیره. قوله «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» اخبار من اللَّه انّه ینعم على من یشاء من عباده کما انعم على یوسف، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ثواب الموحّدین.
قال ابن عباس: اجر المحسنین اى الصّابرین بصبره فى البئر و صبره فى السّجن و صبره فى الرّق و صبره عمّا دعته الیه المرأة. قال مجاهد: فلم یزل یدعو الملک الى الاسلام و یتلطّف له حتّى اسلم الملک و کثیر من النّاس فهذا فى الدّنیا، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» اى ما یعطى اللَّه من ثواب الآخرة خیر للمؤمنین، یعنى انّ ما یعطى اللَّه یوسف فى الآخرة خیر ممّا اعطاه فى الدّنیا.
و لقد انشد البحترى:
کتب بعضهم الى صدیق له:
اما فى رسول اللَّه یوسف اسوة
وراء مضیق الخوف متّسع الامن
اقام جمیل الصّبر فى الحبس برهة
فلا تأیسن فاللَّه ملّک یوسفا
لمثلک محبوسا على الظّلم و الافک
و اوّل مفروج به آخر الحزن
فآل به الصّبر الجمیل الى الملک
خزائنه بعد الخلاص من السّجن
معنى این کلمات آنست که نفس آدمى ببدى فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمىدارم که آن در طبع بشرى سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعى عزم نکردم.
آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالى بر وى رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتى مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک اى الاقرار على نفسى لیعلم یوسف انّى لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدى کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وى خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».
«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وى او را معلوم شد و عذر وى ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسى من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشى داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهاى نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهرى زندانیان خبرهاى اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سراى ملک کرد، چون بدر سراى ملک رسید بایستاد و گفت: حسبى ربّى من دنیاى، حسبى ربّى من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سراى ملک شد گفت: اللّهم انّى اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربى، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّى اسماعیل، آن گه او را بعبرانى دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم.
و گفتهاند که ملک زبانها و لغتهاى بسیار دانست، به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وى سخن گفت هم بآن زبان جواب وى میداد، ملک را آن خوش آمد و از وى بپسندید و یوسف را آن وقت سى سال از عمر گذشته بود، ملک با ندیمان و نزدیکان خود مىنگرد و مىگوید: جوانى بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکى و دانایى عجبست و طرفهتر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد! آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم، یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اوّل تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وى روشن کرد، ملک گفت اکنون رأى تو اى صدّیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست؟ یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرماى تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهاى قوت همه در خوشهها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف. و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روى بتو نهند، چنانک خود خواهى توانى فروختن و از آن گنجهاى عظیم توان نهادن، ملک گفت: و من لى بهذا و من بجمعه؟
فقال یوسف: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ» اى ولّنى امر خزائن مصر یعنى خزائن الطّعام المدّخرة للقحط، «إِنِّی حَفِیظٌ» احفظ ما یجب حفظه، «عَلِیمٌ» اعلم المواضع الّتى یجب ان توضع الاموال فیها. قال الزجاج انّما سأل ذلک لانّ الانبیاء علیهم السلام بعثوا لاقامة الحق و وضع الاشیاء مواضعها فعلم انّه لا یقوم احد بذلک مثله و لا احد اقوم منه بمصلحة النّاس فاراد الصّلاح و الثّواب. یوسف دانست که در روزگار قحط مصالح مردمان چنانک وى نگه دارد هیچ کس نگه ندارد، از بهر آن گفت: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و قیل هذه الایة حجّة فى نظریّة النفس بالحق عند الحاجة الیها و لا یکون من التزکیة المنهىّ عنها، بقوله «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ». درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم، فقال الملک «إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ» اى اجابه الى ملتمسه، مکین اى ذو مکانة و منزلة، امین مأمون قد عرفنا امانتک و براءتک، و قیل امین آمن لا تخاف العواقب فمر لی بما هدیت الیه و اشرت به.
عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اجعلنى على خزائن الارض لاستعمله من ساعته و لکنّه اخّر ذلک سنة فاقام فى بیته عنده سنة مع الملک».
پس از آنک این سخن میان ایشان برفت یوسف یک سال در خانه ملک مىبود، عزیز و مکرّم و محترم و ملک مىگفت تو از خاصگیان و مقرّبان منى، در مملکت من هیچیز از تو دریغ نیست و هر چه انواع اکرام و احسانست ترا مبذولست مگر آنک با تو طعام نخورم. یوسف گفت چرا نخورى با من طعام؟ گفت از بهر آنک بنده بودهاى، یوسف گفت من سزاوارترم که از تو ننگ دارم که من پسر یعقوب بن اسحاق بن ابراهیمام، و مقصود ملک آن بود تا بحقیقت بداند که وى کیست. چون بدانست با وى طعام خورد و اکرامهاى عظیم کرد.
ابن عباس گفت چون آن یک سال بسر آمد ملک بفرمود تا شهر را آیین بستند و سراى ملک بیاراستند و تخت زرّین بجواهر مرصّع کرده بنهادند و یوسف را بر تخت نشاند بعد از آنک وى را خلعت گرانمایه پوشانید و تاج بر سر نهاد و مملکت مصر بوى تسلیم کرد و امیران و سرهنگان و سروران لشکر همه را بخدمت وى بداشت و اظفیر را معزول کرد و یوسف را بجاى وى بنشاند و بر آنچ او داشت بسیار بیفزود. چون روزى چند برآمد اظفیر بمرد و ملک زلیخا را بزنى بیوسف داد، آن گه ملک مصر بوى راست شد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ».
بروایتى دیگر گفتهاند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالى که داشت از دست وى بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشى بر وى پیدا شده و با این همه هنوز بت مىپرستید، آخر روزى در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روى با آن بت خویش کرد گفت اى بتى که نه سود کنى نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخداى یوسف ایمان آوردم.
آن گه بت را بر زمین زد و روى بآسمان کرد، گفت: اى خداى یوسف اگر عاصى مىپذیرى اینک آمدم بپذیر، و اگر معیوبان را مینوازى منم معیوب بنواز، ور بیچارگان را چاره میکنى منم درمانده و بیچاره چاره من بساز، اى خداى یوسف دانى که بجمال بسى کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسى آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشى و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر، بار خدایا بر من ببخشاى و یوسف را بمن نماى که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم. زلیخا این تضرع و زارى بر درگاه عزّت همىکرد و یوسف آنجا که بود تقاضاى دیدار زلیخا از دلش سر برمىزد. اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت، با خود همىگفت کاشکى بدانستمى که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وى خللى است من با وى احسان کردمى و فساد معیشت وى بصلاح باز آوردمى که او را بر من حقهاست. و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف، زلیخا را ندیده بود. یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزّه کنم، بظاهر تنزّه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرّف همیکرد، بهر کویى که همىرسید از احوال درویشان همىپرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید، آخر بسر کوى زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همىگذرد بسر کوى آمده و انتظار رسیدن وى مىکرد، چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته، یوسف آنجا توقف کرد، زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وى بردند، حوادث روزگار در وى اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته، شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده. یوسف که وى را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وى ساعتى بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همىشنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همىمالید و مىگفت سبحان الّذى اعزّ العبید بعزّ الطّاعة و اذلّ الملوک بذلّ المعصیة.
آن گه گفت اى یوسف مرا بسراى خود خوان که با تو حدیثى دارم، یوسف فرمود تا او را بسراى بردند و خود برآمد و بسراى آمد، زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت اى یوسف از خاندان نبوّت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود، اى یوسف اوّل بدانک من ایمان آوردهام بیگانگى خداى آسمان و کردگار جهانیان، او را یکتا و یگانه دانم بى شریک و بى انباز و بى نظیر و بى نیاز، از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملّت اسلام گزیدم و پسندیدم، اکنون بتو سه حاجت دارم: یکى آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمى و بنزدیک وى پایگاه بلند دارى از من بوى شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد، یوسف زبان تضرّع بگشاد و دعا کرد گفت: الهى بحقّ محمّد و آله ان تردّ على هذه الضّعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند النّاس. زلیخا گفت یا یوسف الحمد للَّه که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانى کرد. یوسف گفت دیگر حاجت چیست؟ زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد، یوسف رداء خود بر وى افکند و دعا کرد، زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید. حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنى بخواه، سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرئیل آمد و گفت ملک جلّ جلاله مى گوید: زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمىرسید، اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد، حاجت وى روا کن، یوسف بفرمان اللَّه تعالى او را بزنى بخواست، چون بهم رسیدند یوسف گفت: أ لیس هذا خیرا ممّا کنت تریدین؟ فقالت ایّها الصدّیق لا تلمنى فانّى کنت امرأة حسناء ناعمة کما ترى فى ملک و دنیا و کان صاحبى لا یأتى النّساء و کنت کما جعلک اللَّه فى حسنک و هیئتک فغلبتنى نفسى فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان: افرائیم و میشا.
پس زلیخا بر عبادت اللَّه تعالى چنان حریص شد که یک ساعت فارغ نبودى و یوسف بخلوت وى رغبت همىکرد و زلیخا احتراز همىکرد! یوسف گفت اى زلیخا باین مدت کوتاه چنین از من ملول گشتى که در صحبت من رغبت همىنکنى! زلیخا دست وى ببوسید و گفت حاشا که من از تو ملول شوم یا سر در چنبر تو نیارم که ترا بسه سبب دوست دارم: یکى آنک معشوق دیرینه منى، دیگر شوى محتشم منى، سوم پیغامبر خداى منى جلّ جلاله، لکن آن گه که در طلب تو بودم از خدمت حق غافل بودم، اکنون که او را بشناختم تا از عبادت وى فارغ نباشم با خدمت تو نپردازم.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا» اى کذلک التّمکین الاوّل بالانعام علیه بالخلاص من السّجن، «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» جعلناه ممکّنا فى تدبیر ارض مصر، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» اى یختار اطیبها و ینزل منها حیث اراد. البواء المنزل یقال بوّأته فتبوّء. و قرأ ابن کثیر حیث نشاء بالنّون على معنى حیث یشاء اللَّه و یرضاه ثناء على یوسف و من قرأ بالیاء فانّه اسند الفعل الى یوسف تفضیلا له على غیره بذلک و دلالة على تمکینه له ما لم یکن لغیره. قوله «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» اخبار من اللَّه انّه ینعم على من یشاء من عباده کما انعم على یوسف، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ثواب الموحّدین.
قال ابن عباس: اجر المحسنین اى الصّابرین بصبره فى البئر و صبره فى السّجن و صبره فى الرّق و صبره عمّا دعته الیه المرأة. قال مجاهد: فلم یزل یدعو الملک الى الاسلام و یتلطّف له حتّى اسلم الملک و کثیر من النّاس فهذا فى الدّنیا، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» اى ما یعطى اللَّه من ثواب الآخرة خیر للمؤمنین، یعنى انّ ما یعطى اللَّه یوسف فى الآخرة خیر ممّا اعطاه فى الدّنیا.
و لقد انشد البحترى:
کتب بعضهم الى صدیق له:
اما فى رسول اللَّه یوسف اسوة
وراء مضیق الخوف متّسع الامن
اقام جمیل الصّبر فى الحبس برهة
فلا تأیسن فاللَّه ملّک یوسفا
لمثلک محبوسا على الظّلم و الافک
و اوّل مفروج به آخر الحزن
فآل به الصّبر الجمیل الى الملک
خزائنه بعد الخلاص من السّجن
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مىیابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینهاى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مىگفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینهاى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مىگفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.