عبارات مورد جستجو در ۱۸۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ، مالِکَ الْمُلْکِ... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمىشد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمىآیى؟ گفت یا رسول اللَّه یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که اللَّه گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قُلِ اللَّهُمَّ.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و اللَّه تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول اللَّه ص على را گفت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ بر خوان آن گه بآخر گوى
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفتهاند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مىباید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مىدهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفتهاند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بىدیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفتهاند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفتهاند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفتهاند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان کهاند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشتهاند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک کهاند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف کهاند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله کهاند گفت ظالمان. گفت اغویا کهاند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفتهاند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مىخواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مىکاهد و در شب مىافزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مىآرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مىآرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مىداند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفتهاند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مىداند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مىنماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفتهاند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مىباید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مىدهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفتهاند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بىدیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفتهاند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفتهاند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفتهاند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان کهاند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشتهاند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک کهاند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف کهاند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله کهاند گفت ظالمان. گفت اغویا کهاند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفتهاند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مىخواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مىکاهد و در شب مىافزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مىآرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مىآرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مىداند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفتهاند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مىداند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مىنماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفتهاند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفتهاند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خداى بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را مىتعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکى با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وى را با راه مصطفى (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وى را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفى (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنى ربى فاحسن تأدیبى»
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجاى آورد، تا ربّ العزّة از وى باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وى باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار دارى، و شریعت را بزرگدارى، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنى، و سنّت و اهل آن گرامى دارى، و از بدعت و اهل آن بپرهیزى، و از جاى تهمت و گمان برخیزى، و در پرستش خداى جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلى دور باشى، و از خویشتن آرایى بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنى، و نوافل کردارها پوشیدهدارى، و اللَّه را بر غفلت نام نبرى، و هزل در جدّ نیامیزى، و شریعت و دین ببازى ندارى، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایى، و بهیچ وقت از خویشتن راضى نباشى، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذارى، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشى، و توبت در همه حال بر خود واجب دانى. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبى، فاستغفر اللَّه فى کلّ یوم مائة مرّة».
و ابو یزید بسطامى در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وى آن بودى که روى با خود کردى، و بانگشت بخود اشارت کردى که مدبر روزگارى. و صحابه مصطفى (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندى که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدى و گفتى: تعالوا نؤمن ساعة.
پیر طریقت سخنى گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتى! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویى کجایى؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایى! خداوندا! چون نومیدى در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بىشک نقصان است، میان این و آن رهى را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایى در شریعت از پسندیدگى نشان است، و ناشکیبایى در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهى را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بى سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیرى، و خود را از همه کس کمتر دانى، و حق همه کس فرا پیش خویش دارى، و انصاف همه از خود بدهى، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزى، و بامر صریح و نهى صریح ازیشان در نخواهى، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویى.
یوسف حسین رازى گفت: از ذو النون مصرى پرسیدم که: با که صحبت دارم؟
فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسى کن که مر او را ملک نبود، یعنى آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتى است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالى را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومى، که عیب بتو راه نباید، و در دوستى انکار حال دوست خود محال است. دوستى آنجا است که انکار در میان نیست.
حکایت کنند که مردى را زنى بود، و در کارى برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدى کى پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشى بدوست محتاجتر باشى. و شاید که معنى این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردى، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفى دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفى اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنى که تا اغیار بتمامى از دل بیرون نکنى، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینهوار منزل نکند.
چون لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آى از الّا
نبینى خار و خاشاکى درین ره، چون بفرّاشى
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
در حکایت بیارند که مردى فرا شبلى گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویى و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویى؟ شبلى گفت: لا یجرى لسانى بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بى مروّتى را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلى گفت: اخشى ان اوخذ فى وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
گفت: ازین قوىتر خواهم؟ شبلى گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعرهاى برکشید، و کالبد از جان خالى کرد. شبلى گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. و معنى جامع در وصف وى آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمى بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالى: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمى که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
کعب احبار گفت: فریشتهاى بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحى حملة عرشى فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتى بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخرى ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فى الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتى و جلالى لیرجعنّ کلّ روح الى جسده، فتأتى الأرواح، فتدخل فى الأرض على الأجساد ثمّ تدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الأجساد کمشى السّمّ فى اللّدیغ».
قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهاى محال میکنند، که مؤمنان را چون خود مىخواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روى مىکنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روى اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائى لا ینالون منّى فى الدّنیا و العقبى رضایى. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبى در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجاى آورد، تا ربّ العزّة از وى باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وى باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار دارى، و شریعت را بزرگدارى، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنى، و سنّت و اهل آن گرامى دارى، و از بدعت و اهل آن بپرهیزى، و از جاى تهمت و گمان برخیزى، و در پرستش خداى جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلى دور باشى، و از خویشتن آرایى بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنى، و نوافل کردارها پوشیدهدارى، و اللَّه را بر غفلت نام نبرى، و هزل در جدّ نیامیزى، و شریعت و دین ببازى ندارى، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایى، و بهیچ وقت از خویشتن راضى نباشى، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذارى، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشى، و توبت در همه حال بر خود واجب دانى. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبى، فاستغفر اللَّه فى کلّ یوم مائة مرّة».
و ابو یزید بسطامى در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وى آن بودى که روى با خود کردى، و بانگشت بخود اشارت کردى که مدبر روزگارى. و صحابه مصطفى (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندى که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدى و گفتى: تعالوا نؤمن ساعة.
پیر طریقت سخنى گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتى! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویى کجایى؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایى! خداوندا! چون نومیدى در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بىشک نقصان است، میان این و آن رهى را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایى در شریعت از پسندیدگى نشان است، و ناشکیبایى در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهى را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بى سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیرى، و خود را از همه کس کمتر دانى، و حق همه کس فرا پیش خویش دارى، و انصاف همه از خود بدهى، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزى، و بامر صریح و نهى صریح ازیشان در نخواهى، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویى.
یوسف حسین رازى گفت: از ذو النون مصرى پرسیدم که: با که صحبت دارم؟
فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسى کن که مر او را ملک نبود، یعنى آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتى است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالى را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومى، که عیب بتو راه نباید، و در دوستى انکار حال دوست خود محال است. دوستى آنجا است که انکار در میان نیست.
حکایت کنند که مردى را زنى بود، و در کارى برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدى کى پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشى بدوست محتاجتر باشى. و شاید که معنى این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردى، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفى دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفى اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنى که تا اغیار بتمامى از دل بیرون نکنى، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینهوار منزل نکند.
چون لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آى از الّا
نبینى خار و خاشاکى درین ره، چون بفرّاشى
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
در حکایت بیارند که مردى فرا شبلى گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویى و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویى؟ شبلى گفت: لا یجرى لسانى بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بى مروّتى را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلى گفت: اخشى ان اوخذ فى وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
گفت: ازین قوىتر خواهم؟ شبلى گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعرهاى برکشید، و کالبد از جان خالى کرد. شبلى گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. و معنى جامع در وصف وى آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمى بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالى: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمى که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
کعب احبار گفت: فریشتهاى بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحى حملة عرشى فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتى بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخرى ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فى الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتى و جلالى لیرجعنّ کلّ روح الى جسده، فتأتى الأرواح، فتدخل فى الأرض على الأجساد ثمّ تدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الأجساد کمشى السّمّ فى اللّدیغ».
قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهاى محال میکنند، که مؤمنان را چون خود مىخواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روى مىکنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روى اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائى لا ینالون منّى فى الدّنیا و العقبى رضایى. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبى در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة المائدة صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفتهاند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ که این در حجة الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با جهودان و ترسایان است. ربّ العزّة ایشان را بایمان و توحید میخواند، و پذیرفتن رسالت محمد (ص) و اظهار نعت و اتّباع سنّت وى. میگوید: رسول ما با شما آمد، تا آنچه شما پنهان میکنید از آیت رجم و نعت و صفت محمد که در تورات و انجیل است وى پیدا و روشن کند بعد از آنکه از بسیارى که پنهان کردهاید درگذرد، و عفو کند، و شما را بدان نگیرد، و جزا ندهد.
آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وى است، گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ نور اینجا پیغامبر است، چنان که جاى دیگر گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ اى: نبى مرسل بعد نبى، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جاى که بود روشنایى دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایى افزاید.
و کِتابٌ مُبِینٌ اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایى دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفى (ص) گفت: «ان هذا القرآن من اللَّه، و هو النّور المبین، و هو الشّفاء النّافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبّار قصمه اللَّه، و من ابتغى الهدى فى غیره اضلّه اللَّه، و هو حبل اللَّه المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم، من قال به صدّق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدى الى صراط مستقیم».
و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید اللَّه عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسّکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».
و قال ابن عباس: ضمن اللَّه عزّ و جلّ لمن قرأ القرآن ان لا یضلّ فى الدّنیا و لا یشقى فى الآخرة، لقوله تعالى: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى، و قال ابن مسعود: من احبّ ان یعلم انّه یحبّ اللَّه و رسوله فلینظر، فان کان یحبّ القرآن فانه یحبّ اللَّه و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشّعر و الخطب تملّ اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یملّ؟ قال: «لان القرآن حجة على اهل الدّهر الثانى کما هو على اهل الدهر الاوّل، فلذلک ابدا هو غضّ جدید».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ یعنى یهدى بکتابه المبین من اتّبع ما رضیه اللَّه من تصدیق محمد (ص)، «سبل السّلام» اى دین اللَّه عزّ و جلّ، و هو الّذى شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خداى تعالى باین قرآن راه نماید بندهاى را که بر پى رضاء حق ایستد، و آن کند که اللَّه پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوى، راه نماید او را بدین خداوند عزّ و جلّ، آن دینى که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفى است و ملّت اسلام و شریعت مصطفى باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «اللهم انت السّلام و منک السّلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».
و مصطفى (ص) روزى عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السّلام»، فقالت عائشة: اللَّه السّلام، و منه السلام، و على جبرئیل السّلام. و معنى سلام در نام خداوند عزّ و جلّ بىعیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وى رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنى سلامت بود یعنى سبل السّلامة الّتى من سلکها سلّم فى دینه و دنیاه، راه نماید خداى او را راهى که سلامت دین و دنیاى وى در آن باشد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنى بأمره و توفیقه و ارادته، وَ یَهْدِیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط نامى است راه را، دیدنى، و نادیدنى، دیدنى خود محسوس است، و نادیدنى اسلام و سنّت است.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیهاند گفتند: عیسى پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوى: «فَمَنْ یَمْلِکُ» اى من یقدر ان یدفع من عذاب اللَّه شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابى قضا کند، چیزى از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسى را و مادر وى را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایى را کى شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یعنى ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفتهاند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یَخْلُقُ ما یَشاءُ این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسى و آمدن وى از مادر بىپدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیّت و ارادت خویش، اگر خواهد بىپدر آفریند چون عیسى، و اگر خواهد بىپدر و مادر آفریند چون آدم، وى بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبّا. ترسایان گفتند که: عیسى پسر خداست، و مادر وى از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسى است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء اللَّه من دون الناس ما خاصّه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفى (ص) است و عرب، و گفتهاند که ترسایان از آنجا گفتند که نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ، که عیسى (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمک، و این بمعنى قرب است و برّ و رحمت یعنى اى خداوندى که با نیکان بندگان بمهربانى و نزدیکى چنانى که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و اللَّه ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبیّنا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبى الا نبینا، و انّا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منّا. و روا باشد که اینجا ضمیرى نهند، یعنى نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.
ربّ العزّة گفت: یا محمد ایشان را گوى: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهى مردمانید چنان که آفریدگان وى از فرزندان آدم. یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودى و ترسا را از ترسایى توبه دهد، و او را بیامرزد. وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما من الخلق، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ یعنى اعلام الهدى و شرائع الدین. عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ از میلاد عیسى (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفتهاند که ششصد سال بود، و بروایتى پانصد و شصت سال، و بروایتى چهارصد و سى و اند سال، و تا بروزگار عیسى پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسى، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومى گفتند پس عیسى سه پیغامبر دیگر از بنى اسرائیل بودند، و ایشانند که ربّ العزّة در سورة یس قصه ایشان گفت: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ یعنى لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفى (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنّة نذیر من النار، بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین. مصطفى (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول اللَّه تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبى، یقول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ. و دو نام شفقت است و مهربانى، و هو الرؤف و الرحیم، لقوله تعالى: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالى: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعى و الهادى، لقوله تعالى: وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. و دو نام است نفع امّت را، و هو النّور و السّراج، لقوله تعالى: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ، و قال تعالى: وَ سِراجاً مُنِیراً. و دو نام است ظهور حجّت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البیّنة، لقوله تبارک و تعالى: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ، و قال تعالى: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ. و دو نام تکریم است خصوصیّت وى را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالى و تقدس: أَسْرى بِعَبْدِهِ، و قال تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزّمّل و المدّثّر، لقوله تبارک و تعالى: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزّت وى را و هو طه و یس.
روى ابو ذر، قال: قلت: یا رسول اللَّه هل سمّاک اللَّه عزّ و جلّ فى شیء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمّانى اللَّه فى التوراة، یحید، و فى الزبور، الماحى، و فى الانجیل، احمد، و فى القرآن محمدا». قلت: یا رسول اللَّه لم سمّیت یحید؟ قال: «لانّى احید بأمّتى عن النّار»، قلت: لم سمّیت الماحى؟ قال: «محا اللَّه عزّ و جلّ بى الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمّیت احمد؟ قال: «حمدنى الامم کلها». قلت: لم سمّیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فى اهل السماوات، و محمود فى اهل الارض».
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً در بنى اسرائیل پیغامبران در سبط لاوى بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفتهاند: «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ» آن هفتاد مرد بودند که موسى ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسى و هارون پیغامبران بودند وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایّاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگى گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستى و بندگى وى رهایى داد. و قیل: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً اى اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بىنیاز گشتید.
مردى فرا عبد اللَّه عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد اللَّه گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن دارى که در آن نشینى؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانى. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد اللَّه گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکى، و باین معنى مصطفى (ص) گفت: «من اصبح معافى فى بدنه، آمنا فى سربه عند قوت یومه، فکأنّما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سدّ جوعتک، و وارى عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابّة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».
و عن ابى سعید الخدرى، عن النبى (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنى اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهاى فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسى که حشم ساخت ایشان بودند. وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى و جعل فیکم ملوکا، وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ من فلق البحر و المنّ و السّلوى و تظلیل الغمام و غیر ذلک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ یعنى المطهّرة. سمّیت مقدسة لانّها قدّست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدّس فیها من الذنوب. گفتهاند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفى (ص) گفت: «طوبى للشام». قیل لأى ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللّهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا». قالوا: یا رسول اللَّه و فى نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول اللَّه ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول اللَّه خر لى ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة اللَّه من ارضه، یجتبى الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة اللَّه من ارضه الشام، فان اللَّه قد تکفل لى بالشام و اهله».
مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبى گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضى اردن است، و قال عبد اللَّه بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فیهم سبعون بدریا الّتى کتب اللَّه لکم، یعنى کتب فى اللوح المحفوظ انّها مساکن لکم، و قال السدى: اى امرکم اللَّه ان تدخلوها.
گفتهاند: این فرمان به بنى اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومى بودند با شخصهاى عظیم، و بالاهاى بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیدهاند از شان که پنج تن از بنى اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینى بود با نعمت فراخ و میوههاى نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهى هزار بستان، در آن میوههاى الوان.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا کفارا، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ.
میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیانکاران باشید. و قیل لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبى گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وى را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ چون آن دوازده نقیب که موسى ایشان را بجاسوسى فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسى بگفتند، موسى ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنى اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسى هر کس باقرین خود بگفتند. بنى اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فى ارض مصر و لیتنا نموت فى هذه البریة، و لا یدخلنا اللَّه ارضهم، فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روى ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسى و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خداى را عز و جل ثنا گفتند، و در وى زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قالَ رَجُلانِ یکى یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشى بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسى بخواهر وى مریم. و گفتهاند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ اى یخافون اللَّه فى مخالفة امره أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهاى قوى دارند، و دلهاى ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمناناید، و یقین دانید که خداى تعالى شما را نصرت دهد، که اللَّه موسى را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.
ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ اى فاذهب انت فقاتل و ربک فى الدفع عنک و النصر لک علیهم، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسى و کان محبا معظما فى بنى اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنى هارون، فقاتلا، کقوله تعالى: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ اى سیدى و کبیرى.
روى ان النبى (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انى ذاهب بالهدى، فناحره عند البیت».
فقال المقداد بن اسود: اما و اللَّه لا نقول کما قال قوم موسى: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الى برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول اللَّه (ص) بایعوه على ذلک، و رأیت رسول اللَّه اشرق وجهه لذلک و سره. موسى چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی، یعنى و اخى ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسى، و لا املک الا اخى، و این از بهر آن گفت که برادر وى مطیع وى بود، و کان یملک طاعته. موضع اخى بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ اى باعد بیننا و بین القوم العاصین الّذین عصوا ان یقاتلوا عدوّهم، اى لا تجعلنى و أخى فى جملتهم. پس وحى آمد بموسى که یا موسى! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردى، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسى بزارید در اللَّه، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانى آیند که از فرمانبردارى بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسى مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفتهاند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتى نه فرسنگ بعرض و سى فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اوّل بودند، و گفتهاند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اوّل شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسى نالیدند، و موسى دعا کرد تا ربّ العزّة منّ و سلوى بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وى را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وى میبالید، و چون آب خواستند موسى دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ.
نفرى عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسى هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسى یوشع را خلیفه خود کرد بر بنى اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکرى فراهم کرد از بنى اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنى اسرائیل بتأیید و نصرت اللَّه همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومى از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستورى جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقى بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس علىّ». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان بردارى تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنى اسرائیل را مسلم گشت.
تواریخیان گفتند: عمر موسى صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتى دیگر عمر موسى هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسى برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسى و هارون هر دو در غارى نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وى از روح خالى گشت.
موسى وى را دفن کرد. آن گه به بنى اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.
بنى اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتى که ما وى را دوست میداشتیم، و با وى انس داشتیم. موسى در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسى وحى فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسى دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آى از قبر خویش.
هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش مىافشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن متّ». قال: «فعد الى مضجعک»، فانصرفوا.
از وجهى دیگر نقل کردهاند وفات هارون، و هو الاصح: روى جابر بن عبد اللَّه. قال: قال رسول اللَّه (ص): «خرج موسى و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسى ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الى احد، فمات باحد، فقبره باحد».
این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسى و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسى بود، و یدلّ علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسى (ع)، و أما وفاة موسى فالصحیح فى ذلک ما
روى ابو هریرة، قال: قال النّبیّ (ص): «جاء ملک الموت الى موسى لیقبض روحه».
میگوید: ملک الموت بر موسى رفت تا معالجه قبض روح وى کند بفرمان حق. موسى گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدى؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من اى مرید حضرت؟
گفت: آمدهام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمهاى بر روى وى زد، دیده وى بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیّت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود مىبینى که موسى دیده من چه کرد. وى مرگ مىنخواهد، و مرا قبض روح وى مىفرمایى. بار خدایا! اگر نه کرامت وى بودى، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کارى دشخوار ازین مرگ بسر وى فرو آوردمى. ربّ العزّة آن دیده وى بوى باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیّر کن میان مرگى و زندگانى، و با وى بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگى میدهم اگر میخواهى. باز آمد، و پیغام خداى بگزارد. موسى گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگى چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولىتر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، بارى بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایى میشد، سه کس را دید که گورى میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسى آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردى که قد و بالاى وى همچون قد و بالاى تو است. اگر تو فرو شوى تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسى فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان اللَّه آن گور فراهم شد. مصطفى (ص) گفت: «لو کنت ثمّة لأریتکم قبره الى جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».
بروایتى دیگر گفتهاند که: موسى صومعهاى ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت اللَّه مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردى. روزى ملک الموت خود را بوى نمود، سلام کرد، و جواب شنید.
موسى بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحى؟» آمدى تا قبض روح ما کنى؟ گفت آرى، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهى. موسى سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیّتى کنم. وى را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودى. گفت: اى جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدى، و نه بوقت خویش آمدى.
گفت: یا امّاه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پى ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: اى پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنى، و با خود ببهشت برى. موسى گفت: بدان شرط که وصیّت من بر کار گیرى.
خداى را طاعتدار باشى، و درویشان را نوازى، و فرزندانم را نیکودارى. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزّت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسى گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسى! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.
زمین شکافته شد. سنگى پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکى بیرون آمد، برگى سبز در دهن داشت. خداى گفت: یا موسى! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهى داشت. گفت: از دست. گفت: دستى که الواح تورات بوى گرفتهام! گفت: از پاى. گفت: پایى که از وى بمناجات حق رفتهام! گفت: از زبان. گفت: زبانى که با اللَّه بدان سخن گفتهام! گفت: یا موسى مگر خمر خوردهاى؟ گفت: نخوردهام. گفت: دمى بمن ده تا بدانم. موسى دمى بوى دمید. ربّ العالمین روح پاک وى با آن دم بیرون آورد. کالبد موسى خالى گشت.
فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم اللَّه».
آوردهاند که: یوشع بن نون، موسى را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هى حیّة». قومى گفتند: موسى و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درستتر آنست که موسى و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وى احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.
فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ظاهر آنست که این خطاب با موسى است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، اى: لا تحزن یا محمد على قوم لم یزل شأنهم المعاصى و مخالفة الرسل.
آن گه صفت محمد (ص) کرد و قرآن که کتاب وى است، گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ نور اینجا پیغامبر است، چنان که جاى دیگر گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ اى: نبى مرسل بعد نبى، و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند، و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید، چنان که نور هر جاى که بود روشنایى دهد، گفتار و کردار دلها را روشنایى افزاید.
و کِتابٌ مُبِینٌ اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است، و روشنایى دل و جان است، و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست. مصطفى (ص) گفت: «ان هذا القرآن من اللَّه، و هو النّور المبین، و هو الشّفاء النّافع، فیه نبأ من قبلکم، و خبر من بعدکم، و حکم ما بینکم، و هو الفصل لیس بالهزل، من ترکه من جبّار قصمه اللَّه، و من ابتغى الهدى فى غیره اضلّه اللَّه، و هو حبل اللَّه المتین، و هو الذکر الحکیم، و هو الصّراط المستقیم، من قال به صدّق، و من عمل به اجر، و من حکم به عدل، و من دعا الیه هدى الى صراط مستقیم».
و قال (ص): «القرآن سبب، طرفه بید اللَّه عز و جل، و طرفه بأیدیکم، فتمسّکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا».
و قال ابن عباس: ضمن اللَّه عزّ و جلّ لمن قرأ القرآن ان لا یضلّ فى الدّنیا و لا یشقى فى الآخرة، لقوله تعالى: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى، و قال ابن مسعود: من احبّ ان یعلم انّه یحبّ اللَّه و رسوله فلینظر، فان کان یحبّ القرآن فانه یحبّ اللَّه و رسوله، و قیل لجعفر بن محمد (ع): لم صار الشّعر و الخطب تملّ اذا اعیدت، و القرآن یعاد و لا یملّ؟ قال: «لان القرآن حجة على اهل الدّهر الثانى کما هو على اهل الدهر الاوّل، فلذلک ابدا هو غضّ جدید».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ یعنى یهدى بکتابه المبین من اتّبع ما رضیه اللَّه من تصدیق محمد (ص)، «سبل السّلام» اى دین اللَّه عزّ و جلّ، و هو الّذى شرع لعباده، و بعث به رسله. میگوید: خداى تعالى باین قرآن راه نماید بندهاى را که بر پى رضاء حق ایستد، و آن کند که اللَّه پسندد از تصدیق محمد (ص) و ایمان آوردن بوى، راه نماید او را بدین خداوند عزّ و جلّ، آن دینى که بندگان را بآن فرمود، و پیغامبران را بآن فرستاد، و آن دین حنیفى است و ملّت اسلام و شریعت مصطفى باین قول «سلام» اینجا نام خداوند است عز و جل، و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «اللهم انت السّلام و منک السّلام. تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام».
و مصطفى (ص) روزى عائشه را گفت: «هذا جبرئیل یقرأ علیک السّلام»، فقالت عائشة: اللَّه السّلام، و منه السلام، و على جبرئیل السّلام. و معنى سلام در نام خداوند عزّ و جلّ بىعیب است دور از کاستن و افزودن، و از حال گشتن، و بدریافت وى رسیدن. و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنى سلامت بود یعنى سبل السّلامة الّتى من سلکها سلّم فى دینه و دنیاه، راه نماید خداى او را راهى که سلامت دین و دنیاى وى در آن باشد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد، «باذنه» یعنى بأمره و توفیقه و ارادته، وَ یَهْدِیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط نامى است راه را، دیدنى، و نادیدنى، دیدنى خود محسوس است، و نادیدنى اسلام و سنّت است.
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ این در شأن ترسایان نجران فرو آمد، و ایشان فرقه یعقوبیهاند گفتند: عیسى پسر خداست: رب العزة گفت جل جلاله: یا محمد ایشان را گوى: «فَمَنْ یَمْلِکُ» اى من یقدر ان یدفع من عذاب اللَّه شیئا اذا قضاه؟ کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابى قضا کند، چیزى از آن عذاب دفع تواند کرد؟ اگر خواهد که عیسى را و مادر وى را و جمله اهل زمین را عذاب کند، که تواند که آن باز دارد؟ پس خدایى را کى شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند؟ آن گه گفت: وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یعنى ما بین هذین النوعین من الاشیاء. گفتهاند که خزائن آسمان باران است، و خزائن زمین نبات. میگوید: هر دو ملک و ملک ماست، و هر چه میان هر دو آفریده، از بندگان و غیر ایشان. یَخْلُقُ ما یَشاءُ این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسى و آمدن وى از مادر بىپدر. میگوید: آن را که خواهد آفریند، چنان که خواهد بر مشیّت و ارادت خویش، اگر خواهد بىپدر آفریند چون عیسى، و اگر خواهد بىپدر و مادر آفریند چون آدم، وى بر همه چیز قادر است و توانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ سخن درین آیت متداخل است. ترسایان ابناء گفتند، و جهودان احبّا. ترسایان گفتند که: عیسى پسر خداست، و مادر وى از ماست، خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسى است،و جهودان گفتند: نحن اولیاء اللَّه من دون الناس ما خاصّه دوستان خدائیم، بیرون از همه مردمان. ناس اینجا مصطفى (ص) است و عرب، و گفتهاند که ترسایان از آنجا گفتند که نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ، که عیسى (ع) گفته: اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذى فى السماء تقدس اسمک، و این بمعنى قرب است و برّ و رحمت یعنى اى خداوندى که با نیکان بندگان بمهربانى و نزدیکى چنانى که پدر مهربان بر فرزند، و آن گه با مسلمانان میگفتند: و اللَّه ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبیّنا لقبل نبیکم، و لا دین الا دیننا، و لا نبى الا نبینا، و انّا نحن اهل العلم القدیم، فلیس احد افضل منّا. و روا باشد که اینجا ضمیرى نهند، یعنى نحن ابناء رسله. رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید، ایشان گفتند: ما پسران پیغامبران اوایم. ما را عذاب نکند.
ربّ العزّة گفت: یا محمد ایشان را گوى: اگر پسران پیغامبران خدائید، پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد، و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت.
بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید، که شما گروهى مردمانید چنان که آفریدگان وى از فرزندان آدم. یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد. اگر خواهد جهود را از جهودى و ترسا را از ترسایى توبه دهد، و او را بیامرزد. وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما من الخلق، وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ یعنى اعلام الهدى و شرائع الدین. عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ از میلاد عیسى (ع) تا بمیلاد محمد (ص) گفتهاند که ششصد سال بود، و بروایتى پانصد و شصت سال، و بروایتى چهارصد و سى و اند سال، و تا بروزگار عیسى پیغامبران پیوسته آمدند، پس یکدیگر، تا برفع عیسى، پس از آن بریده گشت، و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد (ص). قومى گفتند پس عیسى سه پیغامبر دیگر از بنى اسرائیل بودند، و ایشانند که ربّ العزّة در سورة یس قصه ایشان گفت: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.
أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ یعنى لئلا تقولوا. محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگوئید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد. آن گه مصطفى (ص) بشما آمد، هم بشیر است و هم نذیر، بشیر بالجنّة نذیر من النار، بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین. مصطفى (ص) را در قرآن بیست نام است، بده فائده در دو قرین یکدیگر، دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند، و هو محمد و احمد، یقول اللَّه تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. و دو نام تعظیم است، و هو الرسول و النبى، یقول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ. و دو نام شفقت است و مهربانى، و هو الرؤف و الرحیم، لقوله تعالى: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. و دو نام است بشارت و نذارت را، و هو البشیر و النذیر، لقوله تعالى: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً. و دو نام است دعوت و هدایت را، و هو الداعى و الهادى، لقوله تعالى: وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ، وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. و دو نام است نفع امّت را، و هو النّور و السّراج، لقوله تعالى: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ، و قال تعالى: وَ سِراجاً مُنِیراً. و دو نام است ظهور حجّت را بر دشمنان و معاندان، و هو البرهان و البیّنة، لقوله تبارک و تعالى: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ، و قال تعالى: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ. و دو نام تکریم است خصوصیّت وى را، و هو العبد و الکریم، لقوله تعالى و تقدس: أَسْرى بِعَبْدِهِ، و قال تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت، و هو المزّمّل و المدّثّر، لقوله تبارک و تعالى: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزّت وى را و هو طه و یس.
روى ابو ذر، قال: قلت: یا رسول اللَّه هل سمّاک اللَّه عزّ و جلّ فى شیء من الکتب؟ قال: «نعم یا با ذر! سمّانى اللَّه فى التوراة، یحید، و فى الزبور، الماحى، و فى الانجیل، احمد، و فى القرآن محمدا». قلت: یا رسول اللَّه لم سمّیت یحید؟ قال: «لانّى احید بأمّتى عن النّار»، قلت: لم سمّیت الماحى؟ قال: «محا اللَّه عزّ و جلّ بى الاوثان عن جزیرة العرب». قلت: لم سمّیت احمد؟ قال: «حمدنى الامم کلها». قلت: لم سمّیت محمدا؟ قال: «أنا محمود فى اهل السماوات، و محمود فى اهل الارض».
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً در بنى اسرائیل پیغامبران در سبط لاوى بودند، و ملوک در سبط یهودا. و گفتهاند: «جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ» آن هفتاد مرد بودند که موسى ایشان را برگزید، و با خود بمناجات برد، و ایشان را صاعقه رسید، پس از آن صاعقه زنده گشتند، و پس از موسى و هارون پیغامبران بودند وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایّاکم. میگوید: پس از آنکه زیردست فرعون بودید، و شما را ببندگى گرفته، اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد، و از زیردستى و بندگى وى رهایى داد. و قیل: وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً اى اغنیاء، شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بىنیاز گشتید.
مردى فرا عبد اللَّه عمر گفت: السنا من فقراء المهاجرین؟ نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم؟ عبد اللَّه گفت ترا هیچ زن هست؟ گفت: هست. گفت: هیچ مسکن دارى که در آن نشینى؟ گفت: دارم. گفت پس تو از توانگرانى. آن مرد گفت: من خادم نیز دارم. عبد اللَّه گفت: فانت من الملوک، تو از جمله ملوکى، و باین معنى مصطفى (ص) گفت: «من اصبح معافى فى بدنه، آمنا فى سربه عند قوت یومه، فکأنّما حیزت له الدنیا. یکفیک ابن آدم منها ما سدّ جوعتک، و وارى عورتک، فان کان لک بیت یواریک، فذاک، و ان کانت دابّة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک».
و عن ابى سعید الخدرى، عن النبى (ص) قال: «کان بنو اسرائیل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا»، و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن: من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک. ضحاک گفت: بنى اسرائیل را ملوک از آن گفت که خانهاى فراخ داشتند، و آب روان در آن، قال: و من کان مسکنه واسعا، و فیه ماء جار فهو ملک. قتاده گفت: ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند، و از فرزندان آدم اول کسى که حشم ساخت ایشان بودند. وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً یعنى و جعل فیکم ملوکا، وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ من فلق البحر و المنّ و السّلوى و تظلیل الغمام و غیر ذلک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ یعنى المطهّرة. سمّیت مقدسة لانّها قدّست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء، و یتقدّس فیها من الذنوب. گفتهاند: زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن. مصطفى (ص) گفت: «طوبى للشام». قیل لأى ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: «لان ملائکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها»، و قال (ص): «اللّهم بارک لنا فى شامنا، اللهم بارک لنا فى یمننا». قالوا: یا رسول اللَّه و فى نجدنا؟ فقال: «هنالک الزلازل و الفتن، و بها یطلع الشیطان»، و قال (ص): «ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس». قلنا یا رسول اللَّه ما تأمرنا؟ قال: «علیکم بالشام، سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة، جند بالشام، و جند بالیمن، و جند بالعراق»، فقال رجل: یا رسول اللَّه خر لى ان ادرکت ذلک. قال: «علیکم بالشام، فانها خیرة اللَّه من ارضه، یجتبى الیها خیرته من عباده. یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة اللَّه من ارضه الشام، فان اللَّه قد تکفل لى بالشام و اهله».
مجاهد گفت: زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است. کلبى گفت: زمین دمشق و فلسطین و بعضى اردن است، و قال عبد اللَّه بن مسعود: قسم الخیر عشرة اجزاء، فجعل منه تسعة بالشام، و واحد بالعراق، و قسم الشر عشرة، فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام (قال) و نزل حمص الشام سبع مائة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فیهم سبعون بدریا الّتى کتب اللَّه لکم، یعنى کتب فى اللوح المحفوظ انّها مساکن لکم، و قال السدى: اى امرکم اللَّه ان تدخلوها.
گفتهاند: این فرمان به بنى اسرائیل پس غرق فرعون بود، که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند، و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومى بودند با شخصهاى عظیم، و بالاهاى بلند، و بطشتها و قوتها، و کس دیدهاند از شان که پنج تن از بنى اسرائیل در کف دست بگرفته بود، و زمین قدس زمینى بود با نعمت فراخ و میوههاى نیکو. وهب منبه گفت: انار بود، چنان که پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار میشدند، و انگور بود، چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند، و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد، در هر دهى هزار بستان، در آن میوههاى الوان.
وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا کفارا، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ.
میگوید: طاعت دارید و فرمان برید، و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید، که زیانکاران باشید. و قیل لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ اى لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول. میگوید: روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید، و در نشوید، که آن گه زیانکار گردید. کلبى گفت: ابراهیم خلیل (ع) بر کوه لبنان شد. وى را گفتند: در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد، آن زمین مقدس است، و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم. قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ چون آن دوازده نقیب که موسى ایشان را بجاسوسى فرستاده بود بازگشتند، و آنچه دیده بودند با موسى بگفتند، موسى ایشان را گفت: این کار پنهان دارید، آنچه دیدید بر بنى اسرائیل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند، بد دل شوند و بترسند، و از قتال باز ایستند. ایشان رفتند و بر خلاف قول موسى هر کس باقرین خود بگفتند. بنى اسرائیل چون آن بشنیدند، همه آواز برآوردند، و گریستن در گرفتند، گفتند: یا لیتنا متنا فى ارض مصر و لیتنا نموت فى هذه البریة، و لا یدخلنا اللَّه ارضهم، فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم. پس رفتند، و خود را پیش روى ساختند، تا با زمین مصر روند. اینست که رب العالمین گفت: قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ. چون ایشان همت کردند که باز گردند، موسى و هارون هر دو بسجود در افتادند، و خداى را عز و جل ثنا گفتند، و در وى زاریدند، و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد: قالَ رَجُلانِ یکى یوشع بن نون ابن افرائیم بن میشى بن یوسف، و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسى بخواهر وى مریم. و گفتهاند: یوشع از سبط ابن یامین بود، و کالب از سبط یهودا.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ اى یخافون اللَّه فى مخالفة امره أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا بالتوفیق و الیقین. این دو مرد گفتند که: در روید از در این شهر، و باک مدارید، و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهاى قوى دارند، و دلهاى ضعیف، و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمناناید، و یقین دانید که خداى تعالى شما را نصرت دهد، که اللَّه موسى را وعده نصرت داده، و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند.
ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند، و میگفتند: یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ اى فاذهب انت فقاتل و ربک فى الدفع عنک و النصر لک علیهم، إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ انا لا نستطیع قتال الجبارین. و قال بعضهم: کان هارون اکبر من موسى و کان محبا معظما فى بنى اسرائیل، و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک، یعنى هارون، فقاتلا، کقوله تعالى: مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ اى سیدى و کبیرى.
روى ان النبى (ص) قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت: «انى ذاهب بالهدى، فناحره عند البیت».
فقال المقداد بن اسود: اما و اللَّه لا نقول کما قال قوم موسى: «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»، و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک، و لو خضت بحرا لخضنا معک، و لو تسنّمت جبلا لعلوناه معک، و لو ذهبت بنا الى برک الغماد لتابعناک. فلما سمعها اصحاب رسول اللَّه (ص) بایعوه على ذلک، و رأیت رسول اللَّه اشرق وجهه لذلک و سره. موسى چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش، دعا کرد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی، یعنى و اخى ایضا لا یملک الا نفسه، و قیل معناه: لا املک الا نفسى، و لا املک الا اخى، و این از بهر آن گفت که برادر وى مطیع وى بود، و کان یملک طاعته. موضع اخى بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ اى باعد بیننا و بین القوم العاصین الّذین عصوا ان یقاتلوا عدوّهم، اى لا تجعلنى و أخى فى جملتهم. پس وحى آمد بموسى که یا موسى! اکنون که عصیان نمودند، و تو ایشان را فاسقان نام کردى، ایشان را عذاب فرو گشایم، و همه را هلاک کنم، و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب. موسى بزارید در اللَّه، و گفت: خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن، و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش. بار خدایا! در گذار و عفو کن از ایشان، باشد که از صلب ایشان فرزندانى آیند که از فرمانبردارى بنگردند. رب العالمین گفت: یا موسى مرادت بدادم، اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند، و این بیابان برایشان حرم ساختم، و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید. گفتهاند که شش فرسنگ بود بعرض، و دوازده فرسنگ بطول، و بروایتى نه فرسنگ بعرض و سى فرسنگ بطول، و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر. هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه، و شبانگاه هم بآن منزل اوّل بودند، و گفتهاند که: در روز محبوس بودند، و در شب میرفتند، از اوّل شب تا بامداد میرفتند، بامداد هم بمقام اول شب بودند. پس بموسى نالیدند، و موسى دعا کرد تا ربّ العزّة منّ و سلوى بایشان فرو فرستاد، و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر، کودک که میزاد با جامه میزاد، چندان که وى را دربایست بود، و چنان که کودک میبالید جامه با وى میبالید، و چون آب خواستند موسى دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت، فذلک قوله: قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ.
نفرى عظیم بودند، ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان، و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد: یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، و هارون و موسى هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت، و موسى یوشع را خلیفه خود کرد بر بنى اسرائیل. چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکرى فراهم کرد از بنى اسرائیل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند، و پس ایشان خاسته بودند، به اریحا شده بجنگ جباران، و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد، و آن جباران بدست بنى اسرائیل بتأیید و نصرت اللَّه همه کشته شدند. چنین گویند که روز آدینه جنگ بود. نماز شام درآمد، آفتاب فرو شده که هنوز قومى از آن جباران مانده بودند، و روز شنبه ایشان را دستورى جنگ نبود، ترسیدند که اگر فائت شود، آن نفر باقى بمانند، و بدست ایشان عاجز گردند. دست برداشت یوشع و گفت: «اللهم ازدد الشمس علىّ». آن گه گفت: بار خدایا! آفتاب در طاعت تو، و من در طاعت تو، باز آر این آفتاب، تا تمام بسر برم فرمان بردارى تو. آفتاب بفرمان حق باز آمد، و یک ساعت در آن روز بیفزود، تا آن جباران همه کشته شدند، و زمین شام یک سر بنى اسرائیل را مسلم گشت.
تواریخیان گفتند: عمر موسى صد و بیست سال بود. بیست سال در ملک افریدون، و صد سال در ملک منوچهر، و بروایتى دیگر عمر موسى هشتاد و نه سال بود، و عمر هارون هشتاد و هشت سال، بیک سال هارون پیش از موسى برفت. عمر بن میمون گفت. هر دو در تیه فرو شدند، و وفات هارون چنان بود که موسى و هارون هر دو در غارى نشسته بودند، ناگاه فرمان حق بهرون رسید، کالبد وى از روح خالى گشت.
موسى وى را دفن کرد. آن گه به بنى اسرائیل باز شد، و ایشان را از آن کار خبر کرد.
بنى اسرائیل او را دروغ زن گرفتند، گفتند: هارون را بکشتى که ما وى را دوست میداشتیم، و با وى انس داشتیم. موسى در خدا نالید از آن گفت ایشان. رب العالمین بموسى وحى فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن، تا من او را بینگیزم، و جواب دهد. رفتند، و موسى دعا کرد. آن گه گفت: یا هارون بیرون آى از قبر خویش.
هارون از خاک سر بر زد، و خاک از سر خویش مىافشاند، آن گه گفت: «یا هارون انا قتلتک؟» قال: «لا، و لکن متّ». قال: «فعد الى مضجعک»، فانصرفوا.
از وجهى دیگر نقل کردهاند وفات هارون، و هو الاصح: روى جابر بن عبد اللَّه. قال: قال رسول اللَّه (ص): «خرج موسى و هارون حاجین او معتمرین، فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسى ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود. (قال) فنقله الى احد، فمات باحد، فقبره باحد».
این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسى و هارون هر دو از تیه بیرون شدند، و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسى بود، و یدلّ علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسى (ع)، و أما وفاة موسى فالصحیح فى ذلک ما
روى ابو هریرة، قال: قال النّبیّ (ص): «جاء ملک الموت الى موسى لیقبض روحه».
میگوید: ملک الموت بر موسى رفت تا معالجه قبض روح وى کند بفرمان حق. موسى گفت: «ما جاء بک؟» بچه آمدى؟ چه ترا آورد اینجا بنزدیک من اى مرید حضرت؟
گفت: آمدهام تا قبض روح تو کنم. (گفتا) لطمهاى بر روى وى زد، دیده وى بر افکند. ملک الموت بحضرت احدیّت بازگشت. گفتا: بار خدایا خود مىبینى که موسى دیده من چه کرد. وى مرگ مىنخواهد، و مرا قبض روح وى مىفرمایى. بار خدایا! اگر نه کرامت وى بودى، و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو، من کارى دشخوار ازین مرگ بسر وى فرو آوردمى. ربّ العزّة آن دیده وى بوى باز داد، آن گه گفت: باز گرد و او را مخیّر کن میان مرگى و زندگانى، و با وى بگو: دست خویش بر پشت گاو نه، چندان که عدد مویها است در زیر دست تو، ترا زندگى میدهم اگر میخواهى. باز آمد، و پیغام خداى بگزارد. موسى گفت: «ثم ما ذا بعد هذا البقاء؟» پس ازین بقا، پس ازین روزگار زندگى چه خواهد بود؟ گفت: مرگ. گفت پس هم اکنون اولىتر. آن گه گفت: بار خدایا! اگر ناچار است، بارى بزمین مقدسه خواهم. پس در زمین مقدسه رفت، در صحرایى میشد، سه کس را دید که گورى میشکافتند، و لحد آن میپرداختند. موسى آنجا برگذشت، در آن گور نگرست، گفت: این از بهر که راست میکنید؟ گفتند: از بهر مردى که قد و بالاى وى همچون قد و بالاى تو است. اگر تو فرو شوى تا اندازه آن بدانیم نیکو بود. موسى فرو شد، و خویشتن را در آن لحد فرو کشید. بفرمان اللَّه آن گور فراهم شد. مصطفى (ص) گفت: «لو کنت ثمّة لأریتکم قبره الى جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر».
بروایتى دیگر گفتهاند که: موسى صومعهاى ساخته بود، و از خلق عزلت گرفته، و بعبادت اللَّه مشغول گشته. مادر داشت و عیال و فرزندان، و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردى. روزى ملک الموت خود را بوى نمود، سلام کرد، و جواب شنید.
موسى بدانست که ملک الموت است، گفت: «جئت تقبض روحى؟» آمدى تا قبض روح ما کنى؟ گفت آرى، ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهى. موسى سر بر زمین نهاد، گفت: خداوندا! چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم، و ایشان را وصیّتى کنم. وى را زمان دادند، و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودى. گفت: اى جان مادر! چونست که این بار زودتر آمدى، و نه بوقت خویش آمدى.
گفت: یا امّاه! باضطرار آمدم نه باختیار. روزگار عمرم برسید، و اجل در رسید. اینک برید مرگ بر پى ما، و راه حیات فرو گرفت بر ما، آمدم تا شما را وداع کنم، که نیز شما را تا بقیامت نه بینم. مادر گفت: اى پسر! نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنى، و با خود ببهشت برى. موسى گفت: بدان شرط که وصیّت من بر کار گیرى.
خداى را طاعتدار باشى، و درویشان را نوازى، و فرزندانم را نیکودارى. این سخن بگفت، آن گه بگریست، و زار بنالید. فرمان آمد از حضرت عزّت که این گریستن از بهر چیست؟ از بهر آمدن است بحضرت ما؟ موسى گفت: بار خدایا! دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست. فرمان آمد: یا موسى! عصا بر زمین زن. عصا بر زمین زد.
زمین شکافته شد. سنگى پدید آمد. عصا بر آن سنگ زد. سنگ شکافته شد. از میان آن سنگ کرمکى بیرون آمد، برگى سبز در دهن داشت. خداى گفت: یا موسى! این کرمک را درین موضع ضایع نکنم، فرزندان ترا ضایع چون کنم؟ آن گه با ملک الموت در مناظره آمد. گفت: جان من از کدام عضو برخواهى داشت. گفت: از دست. گفت: دستى که الواح تورات بوى گرفتهام! گفت: از پاى. گفت: پایى که از وى بمناجات حق رفتهام! گفت: از زبان. گفت: زبانى که با اللَّه بدان سخن گفتهام! گفت: یا موسى مگر خمر خوردهاى؟ گفت: نخوردهام. گفت: دمى بمن ده تا بدانم. موسى دمى بوى دمید. ربّ العالمین روح پاک وى با آن دم بیرون آورد. کالبد موسى خالى گشت.
فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که: «مات کلیم اللَّه».
آوردهاند که: یوشع بن نون، موسى را بخواب دید، گفت: «کیف وجدت الموت؟» گفت: «کشاة سلخت، و هى حیّة». قومى گفتند: موسى و هارون با ایشان در تیه نبودند، که ایشان در حبس و عذاب بودند، و پیغامبران را در عذاب ندارند، و درستتر آنست که موسى و هارون با ایشان در تیه بودند، اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود، چنان که آتش که طبع وى احراق است، بر ابراهیم (ع) خوش بود، و او را در آن رنج نبود.
فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ظاهر آنست که این خطاب با موسى است، و روا باشد که این خطاب با محمد (ص) رود، اى: لا تحزن یا محمد على قوم لم یزل شأنهم المعاصى و مخالفة الرسل.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفتهاند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفتهاند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ قصه دوستان است و وصف الحال جوانمردان و سیرت سالکان. رب العالمین ایشان را راه سعادت نموده، و بتخاصیص قربت و زلفت مخصوص کرده، و بجذبه کرامت گرامى کرده. نسبت تقوى بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، و نظام دولت دین ببرکات انفاس ایشان پیوسته.
رسول خدا میگوید صلوات اللَّه علیه: «لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند. زنّارها بکمر عشق دین بدل شود، لکن عزیزاند و ارجمند بکسشان ننماید، بدنیا و عقبىشان ندهد، متوارىوار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت مىپرورد. بموسى (ع) وحى آمد که: اى کلیم مملکت! نگر تا صدف درّ درد خویش پیش هر بىدیدهاى نشکافى، و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمى نخوانى که از حقیقت سمع و سماع معزول بود. اى موسى! اگر خواهى که راز ما آشکارا کنى بارى بر کسانى کن که محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته که: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. این داغ احقیت سرى است از اسرار الهى، لطیفهاى از لطائف ربّانى، که از عالم غیب روان شد، و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد. خواهى تا شمهاى از آن بیابى در پردههاى نفس برو تا بدل رسى، و آن گه در پردههاى دل برو تا بجان رسى، و آن گه در پردههاى جان برو تا بوصال جانان رسى، کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینى:
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا کنى
گفتا که تا نیابد از من کسى نشان
گفتم که رهنمون رهى باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بکشتگان
داود پیغامبر هر وقتى که درویشى دیدى ازین سوخته خرمنى، غارتیده عشقى، دانستى که محل عهد اسرار ازل است، با وى بنشستى و آرام گرفتى، گفتى: آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است. یعقوب پیغامبر که در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق یوسف چندان بگریست که بینایى در سر آن شد، تو گویى در بند صورت یوسف بود، و از روى حقایق آن بقیت نقاوه صفاوت خلّت بود که در ناصیه یوسف تعبیه بود، و یعقوب را زیر و زبر همى داشت. رویم بغدادى گوید: العارف مرآة، من نظر فیها تجلى له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً جعفر بن محمد (ع) میگوید در حقائق این آیت که: از چشمه معرفت دوازده جوى روان کرده، هر یکى شرب فرقتى ساخته، و استقاء دولت دین هر یکى را از آن منهل پدید کرده، همانست که جاى دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً اى:جعلنا لهم سقیا على الدوام. دوازده نهراند: اول آن آشنایى و آخر دوستى، و ده میان این و آن: یکى صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحکم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق کشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاک شواهد، نهم مطالعه جمع، دهم حقیقت افراد. بنده چون ذوق این شربتها بجان وى رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبه الهى در آن پیوندد، خود عین الحیاة گردد، و هر که از دست وى شربتى خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت گفت: الهى! مشرب میشناسم اما واخوردن نمىیارم، دل تشنه و در آرزوى قطرهاى میزارم. سقایه مرا سیرى نکند، من در طلب دریاام. بر هزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم. در آتش عشق غریقى دیدى؟ من چنانم. در دریا تشنهاى دیدى؟ من آنم. راست بمتحیرى مانم که در بیابانم. فریادم رس که از دست بیدلى بفغانم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً از روى تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباء طریقت، که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بکوشند.
و مصطفى (ص) بدین معنى اشارت کرده که: روزگارى بمردم درآید که دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند. بسان سیاحان بینى ایشان را از خلق گریزان، گه در کوه گه در بیابان:
پویان و دواناند غریوان بجهان
در صومعه کوهان در غار بیابان
یکسر همه محواند بدریاى تفکر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
و یشهد لذلک قصة اصحاب الکهف و قصة الغار للنبى مع ابى بکر، یقول اللَّه تعالى: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ.
معنى دیگر گفتهاند سیاحت و غربت ایشان را یعنى که مشتاقاند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بىقرار و بىآرام بود. گرد عالم میگردد تا مگر جایى رسد که آنجا نشان دوست بیند، یا از کسى خبر دوست پرسد، و فى معناه انشدوا:
انّ آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
پیر طریقت گفت: الهى! غریب ترا غربت وطن است، پس این کار را کى دامن است؟ چه سزاى فرج است او که بتو ممتحن است؟ هرگز کى واخانه رسد او که غربت او را وطن است. الهى! مشتاق کشته دوستى است، و کشته دوستى را دیدار تو کفن است.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بیازمائیم ایشان را در کام و در ناکام، نه در کام فریفته شوند نه در ناکام. از ما برگردند، شغلى دارند در پیش مهمتر از کام و ناکام خویش. با خلق عاریتاند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده. دلهاشان با مولى پیوسته، و سرها باطلاع وى آراسته. همى گویند بزبان افتقار بنعت انکسار: خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ ایمان، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال: یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموا الصلاة تحقیق المناجاة، فالنجاة فى المآل، و المناجاة فى الحال. و افراد الصلاة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.
رسول خدا میگوید صلوات اللَّه علیه: «لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند. زنّارها بکمر عشق دین بدل شود، لکن عزیزاند و ارجمند بکسشان ننماید، بدنیا و عقبىشان ندهد، متوارىوار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت مىپرورد. بموسى (ع) وحى آمد که: اى کلیم مملکت! نگر تا صدف درّ درد خویش پیش هر بىدیدهاى نشکافى، و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمى نخوانى که از حقیقت سمع و سماع معزول بود. اى موسى! اگر خواهى که راز ما آشکارا کنى بارى بر کسانى کن که محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته که: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. این داغ احقیت سرى است از اسرار الهى، لطیفهاى از لطائف ربّانى، که از عالم غیب روان شد، و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد. خواهى تا شمهاى از آن بیابى در پردههاى نفس برو تا بدل رسى، و آن گه در پردههاى دل برو تا بجان رسى، و آن گه در پردههاى جان برو تا بوصال جانان رسى، کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینى:
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا کنى
گفتا که تا نیابد از من کسى نشان
گفتم که رهنمون رهى باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بکشتگان
داود پیغامبر هر وقتى که درویشى دیدى ازین سوخته خرمنى، غارتیده عشقى، دانستى که محل عهد اسرار ازل است، با وى بنشستى و آرام گرفتى، گفتى: آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است. یعقوب پیغامبر که در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق یوسف چندان بگریست که بینایى در سر آن شد، تو گویى در بند صورت یوسف بود، و از روى حقایق آن بقیت نقاوه صفاوت خلّت بود که در ناصیه یوسف تعبیه بود، و یعقوب را زیر و زبر همى داشت. رویم بغدادى گوید: العارف مرآة، من نظر فیها تجلى له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً جعفر بن محمد (ع) میگوید در حقائق این آیت که: از چشمه معرفت دوازده جوى روان کرده، هر یکى شرب فرقتى ساخته، و استقاء دولت دین هر یکى را از آن منهل پدید کرده، همانست که جاى دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً اى:جعلنا لهم سقیا على الدوام. دوازده نهراند: اول آن آشنایى و آخر دوستى، و ده میان این و آن: یکى صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحکم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق کشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاک شواهد، نهم مطالعه جمع، دهم حقیقت افراد. بنده چون ذوق این شربتها بجان وى رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبه الهى در آن پیوندد، خود عین الحیاة گردد، و هر که از دست وى شربتى خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت گفت: الهى! مشرب میشناسم اما واخوردن نمىیارم، دل تشنه و در آرزوى قطرهاى میزارم. سقایه مرا سیرى نکند، من در طلب دریاام. بر هزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم. در آتش عشق غریقى دیدى؟ من چنانم. در دریا تشنهاى دیدى؟ من آنم. راست بمتحیرى مانم که در بیابانم. فریادم رس که از دست بیدلى بفغانم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً از روى تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباء طریقت، که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بکوشند.
و مصطفى (ص) بدین معنى اشارت کرده که: روزگارى بمردم درآید که دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند. بسان سیاحان بینى ایشان را از خلق گریزان، گه در کوه گه در بیابان:
پویان و دواناند غریوان بجهان
در صومعه کوهان در غار بیابان
یکسر همه محواند بدریاى تفکر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
و یشهد لذلک قصة اصحاب الکهف و قصة الغار للنبى مع ابى بکر، یقول اللَّه تعالى: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ.
معنى دیگر گفتهاند سیاحت و غربت ایشان را یعنى که مشتاقاند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بىقرار و بىآرام بود. گرد عالم میگردد تا مگر جایى رسد که آنجا نشان دوست بیند، یا از کسى خبر دوست پرسد، و فى معناه انشدوا:
انّ آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
پیر طریقت گفت: الهى! غریب ترا غربت وطن است، پس این کار را کى دامن است؟ چه سزاى فرج است او که بتو ممتحن است؟ هرگز کى واخانه رسد او که غربت او را وطن است. الهى! مشتاق کشته دوستى است، و کشته دوستى را دیدار تو کفن است.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بیازمائیم ایشان را در کام و در ناکام، نه در کام فریفته شوند نه در ناکام. از ما برگردند، شغلى دارند در پیش مهمتر از کام و ناکام خویش. با خلق عاریتاند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده. دلهاشان با مولى پیوسته، و سرها باطلاع وى آراسته. همى گویند بزبان افتقار بنعت انکسار: خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ ایمان، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال: یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموا الصلاة تحقیق المناجاة، فالنجاة فى المآل، و المناجاة فى الحال. و افراد الصلاة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان نلت نصرة فى غزائک هذه تحزنهم و ان نالتک قادحة من نقصان او هزیمة یقولوا قد اخذنا بالحزم اذ تخلّفنا میگوید باین غزاء تبوک که میروید اگر شما را نصرت و ظفر بود منافقان اندهگن شوند و دلتنگ و اگر هزیمت و شکستى بود ایشان گویند: نیک آمد و راست، که نرفتیم.
حزم آن بود که ما بر دست گرفتیم، کلبى گفت: حسنه ظفر و غنیمت روز بدر بود، مسلمانان را و مصیبت و شکستگى و نکبة روز احد. میگوید منافقان روز بدر اندوهگن بودند که نصرت مسلمانان میدیدند و روز احد شاد بودند که مصیبت و نکبت رسید ایشان را. رب العالمین گفت وَ یَتَوَلَّوْا اى عن الایمان.
وَ هُمْ فَرِحُونَ لما اصاب رسول اللَّه و اصحابه یوم احد. الاصابة وقوع الشیء فیما قصد به و قیل الاصابة الانحطاط من اعلى الى اسفل مشتقّ من الصواب.
قُلْ یا محمد للمنافقین لَنْ یُصِیبَنا شدة و رخاء و خیر و شرّ إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا فى اللّوح المحفوظ و قضاه و قدره علینا فى سابق حکمه کما قال عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ یعنى و الیه فلیفوض المؤمنون امورهم على الرضا بتدبیره.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ اى هل ینتظرون ان ینزل بنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ نصرة او شهادة.
وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ احدى السوءین عذاب من عند اللَّه کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان.
إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ مواعید اللَّه فى اعلاء کلمته و اعزاز دینه. معنى آیت آنست یا محمد ایشان را گوى جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکى از دو نیکویى: یا یارى از خداى و ظفر بر دشمن. یا شهید شدن در راه خدا.
و ما چشم میداریم که خداى رساند بشما از دو بد، یکى: عذابى از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما. اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم. آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خداى است.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: یضمن اللَّه لمن خرج فى سبیله لا یخرج الا ایمانا باللّه و تصدیقا لرسوله، ان یرزقه الشهادة او یردّه الى اهله مغفورا نائلا ما نال اجرا و غنیمة.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً این آیت در شان عبد اللَّه ابى آمد. رئیس منافقان کان عظیم النفقة واسع الوسیعة انفقوا امر است بمعنى شرط و مراد باین توبیخ است یقول: ان انفقتم طائعین او کارهین لن یتقبل منکم. نفقة که میکنید اگر به طوع کنید و اگر بکره، از شما پذیرفته نیست که اعتقاد و توحید با آن نیست. و گفتهاند این جواب جد بن قیس است که گفته بود ائذن لى فى القعود و اعینک بمالى. و گفتهاند طوع، صدقات است که بر وى لازم نیست و کره، زکاة است که شرع او را فرموده و الزام کرده. و گفتهاند طوع آنست که باختیار خویش کند، بر دل ایشان آسان و خوش و کره آنست که از بیم قتل کنند، بر دل ایشان گران و دشوار. میگوید هر چون که هست، از شما که منافقاناید نپذیرند که نخست ایمان باید و صفاء دل و اعتقاد پاک پس زکاة و صدقات و نفقات پس بیان کرد که مانع قبول چیست گفت: وَ ما مَنَعَهُمْ اى ما امتنعت اعمالهم من ان تقبل، الا کفرهم باللّه و رسوله.
عرب گوید ما منعنى ان افعل کذا الا فلان اى: ما امتنعت الا من اجل فلان. قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اى و ما امتنعنا ان نرسل بالایات الا ان کذّب بها، فان اللَّه عزّ و جلّ لا مانع له. باز نمود که آن نفقات ایشان که پذیرفته نیامد از آن است که ایشان بخداى و رسول کافراند و در نماز کسلان و متثاقلاند از آن که گوش بثواب آن ندارند و انفاق بر ایشان دشوار است، از آنکه بر خود چون غرامتى و تاوانى میدانند.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: «للمنافقین علامات یعرفون بها. تحیّتهم لعنة و طعمتهم نهیة و غنیمتهم غلول. لا یقربون المساجد الا هجرا و لا یأتون الصلاة الا دبرا مستکبرین لا یألفون و لا یؤلفون خشب باللیل صخب بالنّهار».
و فى بعض الاخبار: «جیفة باللیل بطّال بالنّهار».
و قال ابن عباس فى صفة المنافقین: و هم النائمون عن العتمات الغافلون عن الغدوات التارکون للجماعات الخافرون للامانات اولئک رجالهم منافقون و نساؤهم منافقات.
کرها بضم کاف قرائت حمزة و کسایى است، و در معنى، ضمّ و فتح یکسان است.
ان یقبل منهم بیا قرائت حمزة و کسایى است و باین قرائت نفقات بمعنى انفاق است.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ این خطاب با مصطفى است و مراد باین امت است، و بقول بعضى مفسران در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فلا تعجبک کثرة اموالهم و اولادهم فى الحیاة الدنیا، انما یرید اللَّه لیعذبهم بها فى الآخرة. و بیشترین مفسران بر آنند که آیت بر ترتیب خویش است و فى. متصل بیعذّبهم.
یعنى لا تستحسن ما انعمنا علیهم من الاموال الکثیرة و الاولاد.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ اى بجمعها و حفظها و حبّها و البخل بها و کلّ هذا عذاب. و قیل: یعذّبهم بنهب الاموال و سبى الاولاد. میگوید: عجب مدار و نیکو مشمر آن مالها و فرزندان که دادیم ایشان را که خداى میخواهد که ایشان را بآن مال و فرزند در دنیا بفتنه افکند و ایشان را بعذاب دارد و چنان که مؤمن را در آن اجر و ثواب بود منافق را در آن عقوبت و عذاب بود و آن گه بعاقبت: تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ اى تخرج ارواحهم و هم على الکفر.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ اى یحلفون باللّه کاذبا انّهم مؤمنون.
وَ ما هُمْ مِنْکُمْ اى لیسوا بمؤمنین.
وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ اى یفرقون الفریقین، همانست که جایى دیگر گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ میگوید منافقان از دو سوى میترسند هم از قوم خویش هم از شما اگر اظهار کنند آنچه در دل دارند ایشان را بکشند و فرزند ایشان را ببردگى ببرند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اى ملاذا. أَوْ مَغاراتٍ یعنى اسرابا، جمع مغارة.
أَوْ مُدَّخَلًا، و بر قراءت یعقوب او مدخلا بفتح میم و تخفیف یعنى مستترا و مذهبا.
لَوَلَّوْا إِلَیْهِ اقبلوه نحوه.
وَ هُمْ یَجْمَحُونَ یسرعون. من قولهم. فرس جموح یرکب رأسه، و معنى الآیة: ان المنافقین لو امکنهم الفرار من بین المسلمین باىّ وجه کان کفروا و لم یقیموا بینهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم اى یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
فِی الصَّدَقاتِ اى فى تفریق الصدقات بین اهلها. این آیت در شأن مردى منافق فرو آمد نام وى حرقوس بن زهیر، رسول خدا در غزاء حنین قسمت غنائم میکرد، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک ما عدلت الیوم. رسول خدا چون این سخن از وى بشنید گونه وى سرخ شد، گفت: ان لم اعدل فمن ذا الّذى یعدل و جبرئیل عن یمینى و میکائیل عن یسارى. عمر گفت: یا رسول اللَّه ایذن لى اضرب عنقه. فقال: دعه فانّى لا احبّ ان یقال انّ محمدا یقتل اصحابه، و روى: دعه فانّ له اصحابا یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرّمیة.
و در خبر است که ابو بکر از پس وى برفت او را در غار یافت بازگشت، عمر هم چنین برفت و در نماز یافت و بازگشت، و على رفت و او را نیافت و نه دید، رسول خدا گفت: یا على! این مرد بروزگار تو بر تو بیرون آید و تو او را بکشى و نشان بداد. على در حرب نهروان او را در میان کشتگان یافت.
رب العالمین گفت. فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اى ان کثرت لهم من ذلک فرحوا و ان اعطیتهم قلیلا سخطوا، اى انّما دینهم و سخطهم و رضاهم لدنیاهم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ، کما قال المسلمون.
جواب لو اینجا محذوف است و تقدیر آیت اینست: لو رضوا بذلک و توکلوا على اللَّه لکان خیرا لهم و عرب فراوان جواب لو فرو گذارند در سخن و درست است خبر از مصطفى ص که گفت: هلاک امتى على ایدى اغیلمة من بنى عبد مناف قالوا: یا رسول اللَّه فما ذا تأمرنا؟ قال: لو انّ الناس اعتزلوهم.
این لو بمعنى لیت است.
سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اى خزانته، و رسوله من الصدقة و الغنیمة. میگوید: خداى ما را از فضل و نعمت خویش میدهد آنچه دریابد و رسول وى رساند. چنان که در خبر است: لا تکنوا بابى القسم اللَّه یعطى و انا اقسم.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ اى نسأل اللَّه ان یغنینا من فضله بفضله.
حزم آن بود که ما بر دست گرفتیم، کلبى گفت: حسنه ظفر و غنیمت روز بدر بود، مسلمانان را و مصیبت و شکستگى و نکبة روز احد. میگوید منافقان روز بدر اندوهگن بودند که نصرت مسلمانان میدیدند و روز احد شاد بودند که مصیبت و نکبت رسید ایشان را. رب العالمین گفت وَ یَتَوَلَّوْا اى عن الایمان.
وَ هُمْ فَرِحُونَ لما اصاب رسول اللَّه و اصحابه یوم احد. الاصابة وقوع الشیء فیما قصد به و قیل الاصابة الانحطاط من اعلى الى اسفل مشتقّ من الصواب.
قُلْ یا محمد للمنافقین لَنْ یُصِیبَنا شدة و رخاء و خیر و شرّ إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا فى اللّوح المحفوظ و قضاه و قدره علینا فى سابق حکمه کما قال عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ یعنى و الیه فلیفوض المؤمنون امورهم على الرضا بتدبیره.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ اى هل ینتظرون ان ینزل بنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ نصرة او شهادة.
وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ احدى السوءین عذاب من عند اللَّه کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان.
إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ مواعید اللَّه فى اعلاء کلمته و اعزاز دینه. معنى آیت آنست یا محمد ایشان را گوى جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکى از دو نیکویى: یا یارى از خداى و ظفر بر دشمن. یا شهید شدن در راه خدا.
و ما چشم میداریم که خداى رساند بشما از دو بد، یکى: عذابى از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما. اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم. آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خداى است.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: یضمن اللَّه لمن خرج فى سبیله لا یخرج الا ایمانا باللّه و تصدیقا لرسوله، ان یرزقه الشهادة او یردّه الى اهله مغفورا نائلا ما نال اجرا و غنیمة.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً این آیت در شان عبد اللَّه ابى آمد. رئیس منافقان کان عظیم النفقة واسع الوسیعة انفقوا امر است بمعنى شرط و مراد باین توبیخ است یقول: ان انفقتم طائعین او کارهین لن یتقبل منکم. نفقة که میکنید اگر به طوع کنید و اگر بکره، از شما پذیرفته نیست که اعتقاد و توحید با آن نیست. و گفتهاند این جواب جد بن قیس است که گفته بود ائذن لى فى القعود و اعینک بمالى. و گفتهاند طوع، صدقات است که بر وى لازم نیست و کره، زکاة است که شرع او را فرموده و الزام کرده. و گفتهاند طوع آنست که باختیار خویش کند، بر دل ایشان آسان و خوش و کره آنست که از بیم قتل کنند، بر دل ایشان گران و دشوار. میگوید هر چون که هست، از شما که منافقاناید نپذیرند که نخست ایمان باید و صفاء دل و اعتقاد پاک پس زکاة و صدقات و نفقات پس بیان کرد که مانع قبول چیست گفت: وَ ما مَنَعَهُمْ اى ما امتنعت اعمالهم من ان تقبل، الا کفرهم باللّه و رسوله.
عرب گوید ما منعنى ان افعل کذا الا فلان اى: ما امتنعت الا من اجل فلان. قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اى و ما امتنعنا ان نرسل بالایات الا ان کذّب بها، فان اللَّه عزّ و جلّ لا مانع له. باز نمود که آن نفقات ایشان که پذیرفته نیامد از آن است که ایشان بخداى و رسول کافراند و در نماز کسلان و متثاقلاند از آن که گوش بثواب آن ندارند و انفاق بر ایشان دشوار است، از آنکه بر خود چون غرامتى و تاوانى میدانند.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: «للمنافقین علامات یعرفون بها. تحیّتهم لعنة و طعمتهم نهیة و غنیمتهم غلول. لا یقربون المساجد الا هجرا و لا یأتون الصلاة الا دبرا مستکبرین لا یألفون و لا یؤلفون خشب باللیل صخب بالنّهار».
و فى بعض الاخبار: «جیفة باللیل بطّال بالنّهار».
و قال ابن عباس فى صفة المنافقین: و هم النائمون عن العتمات الغافلون عن الغدوات التارکون للجماعات الخافرون للامانات اولئک رجالهم منافقون و نساؤهم منافقات.
کرها بضم کاف قرائت حمزة و کسایى است، و در معنى، ضمّ و فتح یکسان است.
ان یقبل منهم بیا قرائت حمزة و کسایى است و باین قرائت نفقات بمعنى انفاق است.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ این خطاب با مصطفى است و مراد باین امت است، و بقول بعضى مفسران در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فلا تعجبک کثرة اموالهم و اولادهم فى الحیاة الدنیا، انما یرید اللَّه لیعذبهم بها فى الآخرة. و بیشترین مفسران بر آنند که آیت بر ترتیب خویش است و فى. متصل بیعذّبهم.
یعنى لا تستحسن ما انعمنا علیهم من الاموال الکثیرة و الاولاد.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ اى بجمعها و حفظها و حبّها و البخل بها و کلّ هذا عذاب. و قیل: یعذّبهم بنهب الاموال و سبى الاولاد. میگوید: عجب مدار و نیکو مشمر آن مالها و فرزندان که دادیم ایشان را که خداى میخواهد که ایشان را بآن مال و فرزند در دنیا بفتنه افکند و ایشان را بعذاب دارد و چنان که مؤمن را در آن اجر و ثواب بود منافق را در آن عقوبت و عذاب بود و آن گه بعاقبت: تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ اى تخرج ارواحهم و هم على الکفر.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ اى یحلفون باللّه کاذبا انّهم مؤمنون.
وَ ما هُمْ مِنْکُمْ اى لیسوا بمؤمنین.
وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ اى یفرقون الفریقین، همانست که جایى دیگر گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ میگوید منافقان از دو سوى میترسند هم از قوم خویش هم از شما اگر اظهار کنند آنچه در دل دارند ایشان را بکشند و فرزند ایشان را ببردگى ببرند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اى ملاذا. أَوْ مَغاراتٍ یعنى اسرابا، جمع مغارة.
أَوْ مُدَّخَلًا، و بر قراءت یعقوب او مدخلا بفتح میم و تخفیف یعنى مستترا و مذهبا.
لَوَلَّوْا إِلَیْهِ اقبلوه نحوه.
وَ هُمْ یَجْمَحُونَ یسرعون. من قولهم. فرس جموح یرکب رأسه، و معنى الآیة: ان المنافقین لو امکنهم الفرار من بین المسلمین باىّ وجه کان کفروا و لم یقیموا بینهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم اى یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
فِی الصَّدَقاتِ اى فى تفریق الصدقات بین اهلها. این آیت در شأن مردى منافق فرو آمد نام وى حرقوس بن زهیر، رسول خدا در غزاء حنین قسمت غنائم میکرد، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک ما عدلت الیوم. رسول خدا چون این سخن از وى بشنید گونه وى سرخ شد، گفت: ان لم اعدل فمن ذا الّذى یعدل و جبرئیل عن یمینى و میکائیل عن یسارى. عمر گفت: یا رسول اللَّه ایذن لى اضرب عنقه. فقال: دعه فانّى لا احبّ ان یقال انّ محمدا یقتل اصحابه، و روى: دعه فانّ له اصحابا یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرّمیة.
و در خبر است که ابو بکر از پس وى برفت او را در غار یافت بازگشت، عمر هم چنین برفت و در نماز یافت و بازگشت، و على رفت و او را نیافت و نه دید، رسول خدا گفت: یا على! این مرد بروزگار تو بر تو بیرون آید و تو او را بکشى و نشان بداد. على در حرب نهروان او را در میان کشتگان یافت.
رب العالمین گفت. فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اى ان کثرت لهم من ذلک فرحوا و ان اعطیتهم قلیلا سخطوا، اى انّما دینهم و سخطهم و رضاهم لدنیاهم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ، کما قال المسلمون.
جواب لو اینجا محذوف است و تقدیر آیت اینست: لو رضوا بذلک و توکلوا على اللَّه لکان خیرا لهم و عرب فراوان جواب لو فرو گذارند در سخن و درست است خبر از مصطفى ص که گفت: هلاک امتى على ایدى اغیلمة من بنى عبد مناف قالوا: یا رسول اللَّه فما ذا تأمرنا؟ قال: لو انّ الناس اعتزلوهم.
این لو بمعنى لیت است.
سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اى خزانته، و رسوله من الصدقة و الغنیمة. میگوید: خداى ما را از فضل و نعمت خویش میدهد آنچه دریابد و رسول وى رساند. چنان که در خبر است: لا تکنوا بابى القسم اللَّه یعطى و انا اقسم.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ اى نسأل اللَّه ان یغنینا من فضله بفضله.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى وقّاص فرو آمد، و قضى بمعنى اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ» اى اوصیناه بالرّسالة الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفتهاند قضى اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد. حسن گفت: انّک عصیت ربّک و بانت منک امرأتک بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى اللَّه علىّ، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى اللَّه، اى ما امر اللَّه و قرأ هذه الآیة: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلّم الحسن فى القدر.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً قال الحسن و مجاهد و قتادة: البروج هى النّجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشترى و السماک و العیوق و اشباهها، سمّیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها، و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین، و قال عطیة بن العوفى بروجا اى قصورا فى السّماء فیها الحرس من الملائکة، دلیله قوله: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. و قیل المراد بها قصور الجنّة و قال ابن عباس هى البروج المعروفة الّتى هى منازل الکواکب السّبعة السّیّارة و هى اثنا عشر بروجا: الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدلو و الحوت. فالحمل و العقرب بیتا المریخ، و الثور و المیزان بیتا الزهرة، و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد، و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس، و القوس و الحوت بیتا المشترى و الجدى و الدلو بیتا زحل، و هذه البروج مقسومة على الطبائع الاربع، فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمّى المثلثات: فالحمل و الاسد و القوس مثلّثة ناریّة، و الثور و السنبلة و الجدى مثلّثة ارضیّة، و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلّثة هوائیّة، و السرطان و العقرب و الحوت مثلّثة مائیّة، وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً، یعنى الشمس کما قال: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً، و قرأ حمزة و الکسائى سرجا بالجمع یعنى النّجوم العظام وَ قَمَراً مُنِیراً، القمر قد دخل فى السّرج على قراءة من قرأ بالجمع، غیر انّه خصّه بالذّکر لنوع فضیلة، کما قال: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، خص النّخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فى الفاکهة، و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «بسم اللَّه فاتقة للرتوق، مسهّلة للوعور، مجنّة للشرور، شفاء لما فى الصدور» بسم اللَّه گشاینده بستگیهاست، آسان کننده دشواریهاست، دور کننده بدیهاست، آرام دلها و شفاى دردها و شستن غمهاست. از خزائن غیب تحفهاى در صحراى وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم اللَّه، هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم اللَّه، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار «بسم اللَّه»، در فرادیس اعلى و جنات مأوى شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم اللَّه.
ملیک مالک مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال
اى جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانى و از نهیب قیامت لرزانى و در غم و احزانى پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانى، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوى و عقبه صراط باز گذارى از بلاى دنیا جسته و از هواى نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کفّ جلال ذو الجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادى آن روز است، روز طوبى و زلفى و حسنى آن روز است.
عظمت همّة عین، طمعت فى ان تراکا
او ما یکفى لعین، ان ترى من قد رآکا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ستایش نیکو و ثناى بسزا مر خداى را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست، خداوندى که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست. موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ، جایى دیگر فرمود: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتایى و بىهمتایى خود او راست در دو جهان. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزى داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیارى زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانى داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعماى خویش و نشان دوستى است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستى است، چنانستى که رب العزة گفتى: بنده من این نعمتها که دادم بىتو دادم و این قسمت که کردم بىتو کردم و چنان که بىتو قسمت کردم بىتو حمد آوردم و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا بدانى که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها ادا دفن العبد، یعلم ما الذى کان فى قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته. وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ على قلوب اولیائه من الالطاف و الکشوف وَ ما یَعْرُجُ فِیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء. اخلاص مخلصان و توحید موحّدان و معرفت عارفان بر وى جلّ جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وى بهمه رسیده، لا جرم چون بنده در خاک شود از وى اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بر وى نهد و ثواب آن بوى رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصرى فرا نمود آن ساعت که جنازه وى برگرفتند جوقى مرغان بر سر جنازه وى آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکى ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنى شاگرد شافعى رحمهما اللَّه، و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطّى که نه مانند خطّ آدمیان بود که: ذو النون حبیب اللَّه من الشوق قتیل اللَّه، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته مىیافتند.
منصور عمار رحمه اللَّه گفت: وقتى در خرابهاى شدم جوانى را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویى دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفاى او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آن گه بر وى سلام کردم و گفتم: اى جوان دوزخ صخرهیىاى و زیر آن صخره وادیى است که آن را لظى گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازى از وى بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت: اى جوانمرد هیچ تواند بود که شربتى دیگر دهى این خسته کوفته را؟ این آیت بر خواندم که: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، جوان نعره بزد و کالبد خالى کرد، چون او را بر مغتسل نهادند. بر سینه وى خطّى دیدم نبشته: فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، خواستم که میان دو ابروى وى دهانى نهم، خطى دیگر دیدم نبشته که: فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامهاى سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عزّ بر سر نهاده گفتم: اى جوان حق جل جلاله با تو چه کرد؟
گفت: فعل بى ما فعل بشهداء بدر و زادنى با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن، گفتم: سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد؟ گفت: لانّهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار، یعنى الخوف و الخشیة.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضى اوقات روى بخلق نهد گرد سینهها میگردد هر سینهاى که از آن بوى آشنایى آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فى الخبر: ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسى ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها انفاس و اجدان است و ناله تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلى پر درد و جانى پر حسرت بر آید و باد صبحى آن را برباید و بحضرت اعلى برد، انّ للَّه تعالى ریحا تسمّى الصبحیة تهبّ عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الى عند الملیک الجبار.
اى جوانمرد! بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلى رسد آن را حجابى پیش نیاید، عجب دانى چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراى لاابالى بباد بىنیازى بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که: «انین المذنبین احبّ الىّ من زجل المسبّحین».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد. بو بکر واسطى گفت: مطیعان حمّالاناند و حمّالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است، و عاصیان مفلساناند و این بساط مفلسان است، اى خداوندان طاعت! طاعتها که کردهاید بکوى افلاس فرو گذارید و مفلسوار با دو دست تهى از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید: پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمدهایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب مىجوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت مىجوئیم. به داود (ع) وحى آمد که: اى داود آن زلّت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو، داود گفت: بار خدایا زلّت چون مبارک باشد؟ گفت: اى داود پیش از ان زلّت هر بار که بدرگاه ما آمدى ملکوار مىآمدى با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که مىآیى بندهوار مىآیى با سوز و نیاز مفلسى «یا داود انین المذنبین احبّ الىّ من صراخ العابدین»، این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وى منت نهاد که: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا، و در اخبار داود است که زبور مىخواند و نام گناهکاران بسیار برمىآمد از روى غیرت و صلابت در دین گفت: اللّهم لا تغفر للخطّائین بار خدایا! گنهکاران را میامرز.
گفتند: اى داود نهمار بىشفقتى بر گناهکاران! باش تا محمد عربى قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امّت استغفار کند که: «اغفر لى ما قدّمت و ما اخّرت»، و لسان قدر میگوید که: اى داود تو در بند پاکى خود ماندهاى باش تا از دست قضا و قدر قفا خورى آن گه بدانى که چه گفتى و کجا ایستادهاى، و جبرئیل در راه آمده که اى داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار! اگر توانى، داود از سر تحیّر و پشیمانى در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وى بزن اوریا افتاد، و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء اللَّه، پس بعاقبت داود میگفت: اللّهم اغفر للمذنبین فعسى ان تغفر لداود فیما بینهم.
ملیک مالک مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جلّ عن مثل و شبه
عزیز عزّ عن عمّ و خال
اى جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانى و از نهیب قیامت لرزانى و در غم و احزانى پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانى، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوى و عقبه صراط باز گذارى از بلاى دنیا جسته و از هواى نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کفّ جلال ذو الجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادى آن روز است، روز طوبى و زلفى و حسنى آن روز است.
عظمت همّة عین، طمعت فى ان تراکا
او ما یکفى لعین، ان ترى من قد رآکا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ستایش نیکو و ثناى بسزا مر خداى را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست، خداوندى که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست. موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ، جایى دیگر فرمود: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتایى و بىهمتایى خود او راست در دو جهان. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزى داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیارى زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانى داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعماى خویش و نشان دوستى است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستى است، چنانستى که رب العزة گفتى: بنده من این نعمتها که دادم بىتو دادم و این قسمت که کردم بىتو کردم و چنان که بىتو قسمت کردم بىتو حمد آوردم و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا بدانى که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها ادا دفن العبد، یعلم ما الذى کان فى قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته. وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ على قلوب اولیائه من الالطاف و الکشوف وَ ما یَعْرُجُ فِیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء. اخلاص مخلصان و توحید موحّدان و معرفت عارفان بر وى جلّ جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وى بهمه رسیده، لا جرم چون بنده در خاک شود از وى اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بر وى نهد و ثواب آن بوى رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصرى فرا نمود آن ساعت که جنازه وى برگرفتند جوقى مرغان بر سر جنازه وى آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکى ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنى شاگرد شافعى رحمهما اللَّه، و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطّى که نه مانند خطّ آدمیان بود که: ذو النون حبیب اللَّه من الشوق قتیل اللَّه، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته مىیافتند.
منصور عمار رحمه اللَّه گفت: وقتى در خرابهاى شدم جوانى را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویى دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفاى او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آن گه بر وى سلام کردم و گفتم: اى جوان دوزخ صخرهیىاى و زیر آن صخره وادیى است که آن را لظى گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازى از وى بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت: اى جوانمرد هیچ تواند بود که شربتى دیگر دهى این خسته کوفته را؟ این آیت بر خواندم که: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، جوان نعره بزد و کالبد خالى کرد، چون او را بر مغتسل نهادند. بر سینه وى خطّى دیدم نبشته: فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ، خواستم که میان دو ابروى وى دهانى نهم، خطى دیگر دیدم نبشته که: فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامهاى سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عزّ بر سر نهاده گفتم: اى جوان حق جل جلاله با تو چه کرد؟
گفت: فعل بى ما فعل بشهداء بدر و زادنى با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن، گفتم: سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد؟ گفت: لانّهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار، یعنى الخوف و الخشیة.
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضى اوقات روى بخلق نهد گرد سینهها میگردد هر سینهاى که از آن بوى آشنایى آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فى الخبر: ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسى ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا.
وَ ما یَعْرُجُ فِیها انفاس و اجدان است و ناله تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلى پر درد و جانى پر حسرت بر آید و باد صبحى آن را برباید و بحضرت اعلى برد، انّ للَّه تعالى ریحا تسمّى الصبحیة تهبّ عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الى عند الملیک الجبار.
اى جوانمرد! بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلى رسد آن را حجابى پیش نیاید، عجب دانى چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراى لاابالى بباد بىنیازى بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که: «انین المذنبین احبّ الىّ من زجل المسبّحین».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد. بو بکر واسطى گفت: مطیعان حمّالاناند و حمّالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است، و عاصیان مفلساناند و این بساط مفلسان است، اى خداوندان طاعت! طاعتها که کردهاید بکوى افلاس فرو گذارید و مفلسوار با دو دست تهى از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید: پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمدهایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب مىجوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت مىجوئیم. به داود (ع) وحى آمد که: اى داود آن زلّت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو، داود گفت: بار خدایا زلّت چون مبارک باشد؟ گفت: اى داود پیش از ان زلّت هر بار که بدرگاه ما آمدى ملکوار مىآمدى با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که مىآیى بندهوار مىآیى با سوز و نیاز مفلسى «یا داود انین المذنبین احبّ الىّ من صراخ العابدین»، این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وى منت نهاد که: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا، و در اخبار داود است که زبور مىخواند و نام گناهکاران بسیار برمىآمد از روى غیرت و صلابت در دین گفت: اللّهم لا تغفر للخطّائین بار خدایا! گنهکاران را میامرز.
گفتند: اى داود نهمار بىشفقتى بر گناهکاران! باش تا محمد عربى قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امّت استغفار کند که: «اغفر لى ما قدّمت و ما اخّرت»، و لسان قدر میگوید که: اى داود تو در بند پاکى خود ماندهاى باش تا از دست قضا و قدر قفا خورى آن گه بدانى که چه گفتى و کجا ایستادهاى، و جبرئیل در راه آمده که اى داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار! اگر توانى، داود از سر تحیّر و پشیمانى در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وى بزن اوریا افتاد، و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء اللَّه، پس بعاقبت داود میگفت: اللّهم اغفر للمذنبین فعسى ان تغفر لداود فیما بینهم.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ اى الزمنا و سبّبنا لهم من حیث لا یحتسبون، کقوله: نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً. یقال: هذا قیضه، اى مثله. و قیل معناه: بدّلنا لهم شیاطین بدل هدى اللَّه و الطاقه. و القیض البدل، و منه قولهم: قایضت فلانا بکذا اذا بادلته. و قیل: هذا التقییض هو احواجه بعضهم الى بعض کالمرأة الى الرجل و الرجل الى المرأة و الغنى الى الفقیر و الفقیر الى الغنى یستعین بعضهم ببعض. و قیل معناه: هیّأنا لهم فى الدنیا اولیاء من الشیاطین و قرناء السوء من الانس حتى ضلّوهم و سوّلوا لهم اعمالهم السیّئة، و هو قوله: فَزَیَّنُوا لَهُمْ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا حتى آثروه على الآخرة وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخرة فدعوهم الى التکذیب به و انکار البعث، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ اى وجب علیهم العذاب. و قیل: حق علیهم القول انهم یکفرون فیعذّبون، فِی أُمَمٍ اى مع امم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل اهل مکة مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ کانوا فى الدنیا عملوا بمثل معاصیهم، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ مثلهم.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ این آیت در شأن بو جهل فرو آمد که فراسفهاى اصحاب خویش گفت: چون محمد قرآن خواند شما بآواز بلند شغبى و جلبى در گیرید دست کوبید و صفیر زنید و شعر و رجز گوئید و سخنان نابکار بىحاصل در میان قراءت وى افکنید چنانک بر وى غلبه کنید تا او خاموش شود یا قراءت بر وى شوریده گردد و فراموش کند. اللغو و اللاغیة من الکلام ما لا حقیقة له و لا فائدة فیه، یقال: لغى یلغى و لغا یلغو، و اللغو و اللغط واحد.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى ابا جهل و اصحابه عَذاباً شَدِیداً فى الدنیا و هو القتل ببدر، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى نجزیهم فى الآخرة اقبح جزاء باقبح فعلهم و هو الکفر.
«ذلِکَ» الذى ذکرت من العذاب الشدید جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ، ثمّ بیّن ذلک الجزاء فقال: «النَّارُ» اى هو النار، لَهُمْ فِیها اى فى النار دارُ الْخُلْدِ دار اقامة لا انتقال منها جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یقولون فى القیامة حین صاروا الى النار: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ یعنى ابلیس «و الانس» یعنى ابن آدم الذى قتل اخاه و هو قابیل لأنّهما سنّا المعصیة. یروى ان قابیل شدّت ساقاه بفخذیه یدور مع الشمس حیث دارت یکون فى الشتاء فى حظیرة ثلج و فى صیف فى حظیرة نار. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص): «ما من دم یسفک على وجه الارض بغیر الحق الّا و على ابن آدم منه کفل لانه اوّل من سنّ القتل».
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا فى النار لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ اى لیکونا فى الدرک الاسفل من النار. قال ابن عباس: لیکونا اشدّ عذابا منّا.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ابن عباس گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فروآمد، هر فرقتى رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند امّا شرک در آن مىپیوستند، مشرکان میگفتند: رَبُّنَا اللَّهُ و با این کلمة میگفتند: الملائکة بنات اللَّه، جهودان رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند و عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ با وى میگفتند و انکار نبوت مصطفى (ص) میکردند، ترسایان رَبُّنَا اللَّهُ مىگفتند و گفت الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ و انکار نبوت مصطفى (ص) در آن مىپیوستند. بو بکر صدیق بگفت: «ربّنا اللَّه» و آن گه بوفاى کلمه باز آمد شرک از آن نفى کرد بر راه سنّت و جماعت راست رفت در اداء فرایض بکوشید اخلاص و صدق در آن بجاى آورد و بر آن بپائید تا بر اللَّه رسید. استقامت لفظى جامع است مشتمل بر جمله این معانى. و هر یکى از مفسّران در قول خویش باین معانى اشارت کرده. مصطفى فرمود در تفسیر این آیت: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا
قال: من مات علیها فهو ممّن استقام».
ابو بکر صدیق گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى لم یشرکوا باللّه شیئا و لم یرجعوا عنها بعد ما قالوا عمر خطاب گفت: استقاموا على الامر و النهى و لم یروغوا روغان الثعالب، عثمان بن عفان گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى اخلصوا العمل للَّه.
على مرتضى (ع) گفت: «ادّوا الفرائض».
ابن عباس گفت: استقاموا على أداء فرضه.
حسن گفت: استقاموا على امر اللَّه فعملوا بطاعته و اجتنبوا معصیته. مجاهد گفت: استقاموا على شهادة ان لا اله الّا اللَّه حتى لحقوا باللّه. حسن بصرى هر گه که این آیت بر خواندى گفتى: اللّهم انت ربنا فارزقنا الاستقامة. انس مالک گفت: آن روز که این آیت فرو آمد، رسول خدا شاد شد و از شادى فرمود: «امّتى و رب الکعبة».
و خبر درست است از سفیان بن عبد اللَّه الثقفى که گفت: یا رسول اللَّه قل لى امرا من الایمان لا اسئل عنه احدا بعدک، قال: «قل آمنت باللّه ثمّ استقم» قال: قلت یا رسول اللَّه بماذا استقیم؟
قال: فاشار بیده الى لسانه
گفت: یا رسول اللَّه کلمهاى گوى مرا در مسلمانى که من دست در آن کلمه زنم، اصلى بیان کن که بر آن اصل بروم، رسول فرمود: بگو ایمان آوردم بگرویدم آن گه راست باش و استوار باش و بر جاده ایمان مستقیم باش، یعنى که چون این خبر از خود باز دادى بصورت از روى حقیقت وفاى این خبر بجاى آر، و از روى روش داد این کلمه بده اوّل او را بقبول دعوت کرد آن گه بعمل فرمود که استقامت عمل است با اخلاص نیّت تا ترا معلوم گردد که ایمان هم قول است و هم عمل و هم نیت.
و فى الخبر «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة».
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ عند الموت. و قیل: عند الخروج من القبر، قائلین أَلَّا تَخافُوا من الموت و ما بعده وَ لا تَحْزَنُوا على ما خلفتم فى الدنیا من اهل و ولد فانّا نخلفکم فى ذلک کلّه. و قال عطاء بن ابى رباح: لا تخافوا و لا تحزنوا على ذنوبکم فانى اغفرها لکم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ فى الدنیا على لسان الرسل.
قال وکیع بن الجراح: بشرى المؤمن تکون فى ثلث مواطن: عند الموت و فى القبر و عند البعث.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ قیل: هذا من قول الملائکة الذین تتنزّل علیهم الملائکة بالبشارة، اى نحن احبّاؤکم و انصارکم فى الدنیا بالاستغفار و فى الآخرة با الشفاعة.
و قیل: هم الحفظة، و المعنى: نحن قرناؤکم الذین کما معکم فى الدنیا و لن نفارقکم فى الآخرة حتى تدخلوا الجنة. و قیل: هو من قول اللَّه عز و جل، اى نحن انصارکم کقوله: مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، و کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا...
الآیة. و قال بعض المفسّرین: کفى بالمؤمن فخرا ان یقول له الرب: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ارزقک و ابصرک فِی الْآخِرَةِ ارحمک و ادخلک جنتى، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ من الکرامات و اللّذات و البقاء السرمد، لان الناس یشتهون ذلک، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ یعنى: ما تتمنّون. و قیل: وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ فى الدنیا انّها لکم فى الآخرة و قیل: من ادّعى شیئا فى الجنّة فهو له، لانّ الانسان فى الجنّة لا یدّعى ما لا یستحقّه.
قوله: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ النزل ما یهىّء للضیف اذا نزل و انتصابه على المصدر اى انزلکم اللَّه فیما تشتهون نزلا. و قیل: هو جمع نازل و انشدوا: فانّا معشر نزل.
فیکون حالا عن الضمیر فى قوله: «تدّعون».
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ اى الى طاعة اللَّه و توحیده، وَ عَمِلَ صالِحاً ادّى الفرائض، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ تفاخرا بالاسلام و تمدّحا. قومى گفتند: حکم این آیت بر عموم است، هر مسلمانى که خلق را دعوت کند بر خیرى در تحت این آیت مندرج است، اگر پیغامبر باشد که امت را بر اسلام و توحید دعوت کند، یا عالم باشد که خلق را پند دهد و ایشان را بر طاعت و عبادت اللَّه خواند، یا مجاهد باشد که مؤمنانرا بر غزو خواند. و قومى تخصیص کردند گفتند: مراد باین آیت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه فانه دعا الى شهادة ان لا اله الا اللَّه، کقوله: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی. و قوله: إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ اراد ما امره اللَّه تعالى بقوله: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ. عایشه صدیقه گفت: در شأن مؤذنان اهل اسلام فروآمد. عمر خطاب گفت: لو کنت مؤذنا ما بالیت ان لا اجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجة الاسلام. قومى گفتند: در شأن بلال فروآمد مؤذن مصطفى (ص)
قال النبى (ص). «الملک فى قریش و القضاء فى الانصار و الاذان فى الحبشة»
و قال ابو امامة الباهلى رضى اللَّه عنه: وَ عَمِلَ صالِحاً اى صلّى رکعتین بین الاذان و الاقامة.
قال النبى (ص): «بین کلّ اذانین صلاة ثلث مرّات»، و قال: «فى الثالثة لمن شاء»
و قال: «لا یردّ الدعاء بین الاذان و الاقامة».
فضیل رفیده گفت: مؤذن بودم در روزگار اصحاب، عبد اللَّه بن مسعود و عاصم بن هبیرة مرا گفت: چون از بانگ نماز فارغ شوى بگو: و انا من المسلمین، نبینى که رب العالمین گفت: وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ «لا» هاهنا زائدة دخلت للتأکید کقول الشاعر:
ما کان یرضى رسول اللَّه فعلهم
و الطیّبان ابو بکر و لا عمر
اى ابو بکر و عمر. و معنى الآیة: لا یستوى الایمان و الشرک و الحلم و الضجر و الطاعة و المعصیة و الرفق و العنف. ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اشارت است بمکارم الاخلاق اى احسن الى من أساء الیک و سلّم علیه اذا لقیته مىگوید: کسى که ترا جفا گوید بهرچه نیکوتر او را پاداش کن، چون او را بینى بر وى سلام کن، و جهل وى بحلم خود دفع کن، همانست که گفت: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، و قال الشاعر:
تنح عن القبیح و لا ترده
و من اولیته حسنا فزده
ستکفى من عدوّک کلّ کید
اذا کان العدوّ و لم تکده
فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى اذا دفعت بالاحسن خضع لک عدوّک و لان جانبه لک و مال الیک. مقاتل بن حیان گفت: این آیت در شأن بو سفیان بن حرب فرو آمد که اوّل دشمن بود و در دل عداوت داشت با رسول خدا و با مؤمنان و بآخر دوست گشت بآن مصاهره که میان وى و میان رسول خدا رفت و ببرکت حلم رسول و رفق وى مسلمان گشت تا در دین دوست بود و در نسب خویشاوند، اینست که رب العالمین گفت: کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى ولى بالاسلام حمیم بالقرابة، نظیره قوله: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً.
وَ ما یُلَقَّاها اى ما یلقّى هذه الخصلة هى دفع السیئة بالحسنة إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا على کظم الغیظ و احتمال المکروه، وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ فى الخیر و الثواب.
و قیل: الحظّ العظیم الجنة، اى ما یلقّیها الّا من وجبت له الجنّة.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى وسوسة و غضب و دعاک الى مقابلة القبیح بالقبیح لیصدّک عن الحلم، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ اى اعتصم باللّه و استعمل الحلم، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لاستعاذتک «العلیم» بقصدک و نیّتک فیعینک على ما ترید. نظیر این آیت آنست که در سوره بنى اسرائیل فرمود: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ، و نزغ شیطان در هر دو آیت سورة غضب است یعنى تیزى خشم که از حدّ اعتدال در گذرد و بتهوّر کشد و از ان خصلتهاى بد خیزد چون کبر و عجب و عداوت، امّا اصل خشم از خود بیفکندن ممکن نباشد زیرا که آن در خلقت است و چون از حدّ اعتدال بکاهد بد دلى و بىحمیّتى بود و چون معتدل بود آن را شجاعت گویند و از ان حلم و کرم و کظم غیظ خیزد، و فى الخبر: «خلق الغضب من النار التی خلق منها ابلیس»، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «الغضب من نار الشیطان الا ترى الى حمرة عینیه و انتفاخ اوداجه و المتغاضبان شیطانان یهاتران و یتکاذبان»، و قال (ص): «اذا غضبت و کنت قائما فاقعد و ان کنت قاعدا فقم و استعذ باللّه من الشیطان»، و قال (ص): «لیس الشدید بالصرعة انّما الشدید الذى یملک نفسه عند الغضب».
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ این آیت در شأن بو جهل فرو آمد که فراسفهاى اصحاب خویش گفت: چون محمد قرآن خواند شما بآواز بلند شغبى و جلبى در گیرید دست کوبید و صفیر زنید و شعر و رجز گوئید و سخنان نابکار بىحاصل در میان قراءت وى افکنید چنانک بر وى غلبه کنید تا او خاموش شود یا قراءت بر وى شوریده گردد و فراموش کند. اللغو و اللاغیة من الکلام ما لا حقیقة له و لا فائدة فیه، یقال: لغى یلغى و لغا یلغو، و اللغو و اللغط واحد.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى ابا جهل و اصحابه عَذاباً شَدِیداً فى الدنیا و هو القتل ببدر، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى نجزیهم فى الآخرة اقبح جزاء باقبح فعلهم و هو الکفر.
«ذلِکَ» الذى ذکرت من العذاب الشدید جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ، ثمّ بیّن ذلک الجزاء فقال: «النَّارُ» اى هو النار، لَهُمْ فِیها اى فى النار دارُ الْخُلْدِ دار اقامة لا انتقال منها جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یقولون فى القیامة حین صاروا الى النار: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ یعنى ابلیس «و الانس» یعنى ابن آدم الذى قتل اخاه و هو قابیل لأنّهما سنّا المعصیة. یروى ان قابیل شدّت ساقاه بفخذیه یدور مع الشمس حیث دارت یکون فى الشتاء فى حظیرة ثلج و فى صیف فى حظیرة نار. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص): «ما من دم یسفک على وجه الارض بغیر الحق الّا و على ابن آدم منه کفل لانه اوّل من سنّ القتل».
نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا فى النار لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ اى لیکونا فى الدرک الاسفل من النار. قال ابن عباس: لیکونا اشدّ عذابا منّا.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا ابن عباس گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فروآمد، هر فرقتى رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند امّا شرک در آن مىپیوستند، مشرکان میگفتند: رَبُّنَا اللَّهُ و با این کلمة میگفتند: الملائکة بنات اللَّه، جهودان رَبُّنَا اللَّهُ میگفتند و عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ با وى میگفتند و انکار نبوت مصطفى (ص) میکردند، ترسایان رَبُّنَا اللَّهُ مىگفتند و گفت الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ و انکار نبوت مصطفى (ص) در آن مىپیوستند. بو بکر صدیق بگفت: «ربّنا اللَّه» و آن گه بوفاى کلمه باز آمد شرک از آن نفى کرد بر راه سنّت و جماعت راست رفت در اداء فرایض بکوشید اخلاص و صدق در آن بجاى آورد و بر آن بپائید تا بر اللَّه رسید. استقامت لفظى جامع است مشتمل بر جمله این معانى. و هر یکى از مفسّران در قول خویش باین معانى اشارت کرده. مصطفى فرمود در تفسیر این آیت: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا
قال: من مات علیها فهو ممّن استقام».
ابو بکر صدیق گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى لم یشرکوا باللّه شیئا و لم یرجعوا عنها بعد ما قالوا عمر خطاب گفت: استقاموا على الامر و النهى و لم یروغوا روغان الثعالب، عثمان بن عفان گفت: ثُمَّ اسْتَقامُوا اى اخلصوا العمل للَّه.
على مرتضى (ع) گفت: «ادّوا الفرائض».
ابن عباس گفت: استقاموا على أداء فرضه.
حسن گفت: استقاموا على امر اللَّه فعملوا بطاعته و اجتنبوا معصیته. مجاهد گفت: استقاموا على شهادة ان لا اله الّا اللَّه حتى لحقوا باللّه. حسن بصرى هر گه که این آیت بر خواندى گفتى: اللّهم انت ربنا فارزقنا الاستقامة. انس مالک گفت: آن روز که این آیت فرو آمد، رسول خدا شاد شد و از شادى فرمود: «امّتى و رب الکعبة».
و خبر درست است از سفیان بن عبد اللَّه الثقفى که گفت: یا رسول اللَّه قل لى امرا من الایمان لا اسئل عنه احدا بعدک، قال: «قل آمنت باللّه ثمّ استقم» قال: قلت یا رسول اللَّه بماذا استقیم؟
قال: فاشار بیده الى لسانه
گفت: یا رسول اللَّه کلمهاى گوى مرا در مسلمانى که من دست در آن کلمه زنم، اصلى بیان کن که بر آن اصل بروم، رسول فرمود: بگو ایمان آوردم بگرویدم آن گه راست باش و استوار باش و بر جاده ایمان مستقیم باش، یعنى که چون این خبر از خود باز دادى بصورت از روى حقیقت وفاى این خبر بجاى آر، و از روى روش داد این کلمه بده اوّل او را بقبول دعوت کرد آن گه بعمل فرمود که استقامت عمل است با اخلاص نیّت تا ترا معلوم گردد که ایمان هم قول است و هم عمل و هم نیت.
و فى الخبر «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة».
تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ عند الموت. و قیل: عند الخروج من القبر، قائلین أَلَّا تَخافُوا من الموت و ما بعده وَ لا تَحْزَنُوا على ما خلفتم فى الدنیا من اهل و ولد فانّا نخلفکم فى ذلک کلّه. و قال عطاء بن ابى رباح: لا تخافوا و لا تحزنوا على ذنوبکم فانى اغفرها لکم. وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ فى الدنیا على لسان الرسل.
قال وکیع بن الجراح: بشرى المؤمن تکون فى ثلث مواطن: عند الموت و فى القبر و عند البعث.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ قیل: هذا من قول الملائکة الذین تتنزّل علیهم الملائکة بالبشارة، اى نحن احبّاؤکم و انصارکم فى الدنیا بالاستغفار و فى الآخرة با الشفاعة.
و قیل: هم الحفظة، و المعنى: نحن قرناؤکم الذین کما معکم فى الدنیا و لن نفارقکم فى الآخرة حتى تدخلوا الجنة. و قیل: هو من قول اللَّه عز و جل، اى نحن انصارکم کقوله: مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، و کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا...
الآیة. و قال بعض المفسّرین: کفى بالمؤمن فخرا ان یقول له الرب: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ارزقک و ابصرک فِی الْآخِرَةِ ارحمک و ادخلک جنتى، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ من الکرامات و اللّذات و البقاء السرمد، لان الناس یشتهون ذلک، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ یعنى: ما تتمنّون. و قیل: وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ فى الدنیا انّها لکم فى الآخرة و قیل: من ادّعى شیئا فى الجنّة فهو له، لانّ الانسان فى الجنّة لا یدّعى ما لا یستحقّه.
قوله: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ النزل ما یهىّء للضیف اذا نزل و انتصابه على المصدر اى انزلکم اللَّه فیما تشتهون نزلا. و قیل: هو جمع نازل و انشدوا: فانّا معشر نزل.
فیکون حالا عن الضمیر فى قوله: «تدّعون».
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ اى الى طاعة اللَّه و توحیده، وَ عَمِلَ صالِحاً ادّى الفرائض، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ تفاخرا بالاسلام و تمدّحا. قومى گفتند: حکم این آیت بر عموم است، هر مسلمانى که خلق را دعوت کند بر خیرى در تحت این آیت مندرج است، اگر پیغامبر باشد که امت را بر اسلام و توحید دعوت کند، یا عالم باشد که خلق را پند دهد و ایشان را بر طاعت و عبادت اللَّه خواند، یا مجاهد باشد که مؤمنانرا بر غزو خواند. و قومى تخصیص کردند گفتند: مراد باین آیت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه فانه دعا الى شهادة ان لا اله الا اللَّه، کقوله: أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی. و قوله: إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ اراد ما امره اللَّه تعالى بقوله: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ. عایشه صدیقه گفت: در شأن مؤذنان اهل اسلام فروآمد. عمر خطاب گفت: لو کنت مؤذنا ما بالیت ان لا اجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجة الاسلام. قومى گفتند: در شأن بلال فروآمد مؤذن مصطفى (ص)
قال النبى (ص). «الملک فى قریش و القضاء فى الانصار و الاذان فى الحبشة»
و قال ابو امامة الباهلى رضى اللَّه عنه: وَ عَمِلَ صالِحاً اى صلّى رکعتین بین الاذان و الاقامة.
قال النبى (ص): «بین کلّ اذانین صلاة ثلث مرّات»، و قال: «فى الثالثة لمن شاء»
و قال: «لا یردّ الدعاء بین الاذان و الاقامة».
فضیل رفیده گفت: مؤذن بودم در روزگار اصحاب، عبد اللَّه بن مسعود و عاصم بن هبیرة مرا گفت: چون از بانگ نماز فارغ شوى بگو: و انا من المسلمین، نبینى که رب العالمین گفت: وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ «لا» هاهنا زائدة دخلت للتأکید کقول الشاعر:
ما کان یرضى رسول اللَّه فعلهم
و الطیّبان ابو بکر و لا عمر
اى ابو بکر و عمر. و معنى الآیة: لا یستوى الایمان و الشرک و الحلم و الضجر و الطاعة و المعصیة و الرفق و العنف. ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اشارت است بمکارم الاخلاق اى احسن الى من أساء الیک و سلّم علیه اذا لقیته مىگوید: کسى که ترا جفا گوید بهرچه نیکوتر او را پاداش کن، چون او را بینى بر وى سلام کن، و جهل وى بحلم خود دفع کن، همانست که گفت: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، و قال الشاعر:
تنح عن القبیح و لا ترده
و من اولیته حسنا فزده
ستکفى من عدوّک کلّ کید
اذا کان العدوّ و لم تکده
فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى اذا دفعت بالاحسن خضع لک عدوّک و لان جانبه لک و مال الیک. مقاتل بن حیان گفت: این آیت در شأن بو سفیان بن حرب فرو آمد که اوّل دشمن بود و در دل عداوت داشت با رسول خدا و با مؤمنان و بآخر دوست گشت بآن مصاهره که میان وى و میان رسول خدا رفت و ببرکت حلم رسول و رفق وى مسلمان گشت تا در دین دوست بود و در نسب خویشاوند، اینست که رب العالمین گفت: کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى ولى بالاسلام حمیم بالقرابة، نظیره قوله: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً.
وَ ما یُلَقَّاها اى ما یلقّى هذه الخصلة هى دفع السیئة بالحسنة إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا على کظم الغیظ و احتمال المکروه، وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ فى الخیر و الثواب.
و قیل: الحظّ العظیم الجنة، اى ما یلقّیها الّا من وجبت له الجنّة.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى وسوسة و غضب و دعاک الى مقابلة القبیح بالقبیح لیصدّک عن الحلم، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ اى اعتصم باللّه و استعمل الحلم، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لاستعاذتک «العلیم» بقصدک و نیّتک فیعینک على ما ترید. نظیر این آیت آنست که در سوره بنى اسرائیل فرمود: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ، و نزغ شیطان در هر دو آیت سورة غضب است یعنى تیزى خشم که از حدّ اعتدال در گذرد و بتهوّر کشد و از ان خصلتهاى بد خیزد چون کبر و عجب و عداوت، امّا اصل خشم از خود بیفکندن ممکن نباشد زیرا که آن در خلقت است و چون از حدّ اعتدال بکاهد بد دلى و بىحمیّتى بود و چون معتدل بود آن را شجاعت گویند و از ان حلم و کرم و کظم غیظ خیزد، و فى الخبر: «خلق الغضب من النار التی خلق منها ابلیس»، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «الغضب من نار الشیطان الا ترى الى حمرة عینیه و انتفاخ اوداجه و المتغاضبان شیطانان یهاتران و یتکاذبان»، و قال (ص): «اذا غضبت و کنت قائما فاقعد و ان کنت قاعدا فقم و استعذ باللّه من الشیطان»، و قال (ص): «لیس الشدید بالصرعة انّما الشدید الذى یملک نفسه عند الغضب».
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ اى بارّ بهم رفیق حفى. قال مقاتل: یعنى بالبر و الفاجر، حیث لهم یهلکهم جوعا بمعاصیهم. یدل علیه قوله: یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، فکل من رزقه اللَّه من مؤمن و کافر و ذى روح، فهو ممن یشاء اللَّه ان یرزقه و قال الصادق (ع): اللطف فى الرزق انه جعل رزقهم من الطیبات، و رزقهم من حیث لا یعلمون، و لم یدفعه الیهم بمرة بل یرزق کل عبد منهم، قدر ما یصلحه و یصلح له.
و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کى یتوبوا. و قیل اللطیف الذى یعلم دقائق المصالح و غوامضها ثم یسلک فى ایصالها الى المستصلح سبیل الرفق، دون العنف. فاذا اجتمع الرفق فى الفعل، و اللطف فى العلم، تم معنى اللطف و لا یتصور کمال ذلک فى العلم و الفعل الّا للَّه وحده، یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، کما یشاء، من شاء موسّعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فى خفض و دعة و من شاء فى کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب، وَ هُوَ الْقَوِیُّ، بتعذیب الکفار یوم بدر، الْعَزِیزُ فى الانتقام منهم.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، اى ثواب الآخرة بعمله، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، فنعطیه بالواحد عشرا و مائة و اضعافا، و قیل: نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، اى: نجمع له الدنیا و الآخرة، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها، ما قسمناه و من هاهنا للتبعیض، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ، اى: فى خیر الآخرة، مِنْ نَصِیبٍ لانه کذّب بها.
قال قتاده: نؤته بقدر ما قسم له کما قال: عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، و قیل: ندفع عنه من آفات الدنیا، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
این آیت در شأن قومى فرو آمد که با رسول خدا بودند در غزاها و با اعداء دین جنگ کردند، قومى را غرض، ثواب آخرت بود و رضاء حق، رب العالمین ایشان را وعده دیدار و رضاء خود داد در آخرت، و در دنیا ایشان را مال و غنیمت داد فضل آنان، ثواب آخرت. باز قومى منافقان بودند که غرض ایشان در آن حربها مال غنیمت بود نه ثواب آخرت، رب العزه ایشان را از آن مال غنیمت محروم نکرد، لکن از ثواب آخرت محروم ماندند، اینست که مصطفى (ص) فرمود: بشّر هذه الامة بالثناء و الرفعة و النصر و التمکین فى الارض، فمن عمل منهم عمل الآخرة للدنیا لم یکن له فى الآخرة نصیب.
و گفتهاند که بر سلیمان پیغامبر مال و ملک و علم عرضه کردند که از این سه یکى اختیار کن، سلیمان علم اختیار کرد، مال و ملک فرافزودند او را.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، هم قریش و کفرة العرب من خزاعه و غیرهم بحروا البحیره و سیّبوا السوائب و و صلوا الوصیلة و حموا الحامى و ذبحوا للطواغیت و جعلوا للَّه مما ذرأ من الحرث و الانعام نصیبا و نسئوا النسیء و بدّلوا دین ابراهیم و تأویل الآیة: الهم شرکاء فیما شرع اللَّه من الدین یشرعون معه غیر شرعه. ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، اى لم یأمر به اللَّه. وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، اى لو لا ان اللَّه حکم فى کلمة الفصل بین الخلق بتأخیر العذاب عنهم الى یوم القیمة حیث قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، لفرغ من عذاب الذین یکذبونک فى الدنیا، إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى الآخرة.
تَرَى الظَّالِمِینَ، المشرکین یوم القیمة، مُشْفِقِینَ، اى: وجلین مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، اى: جزاء کسبهم واقع بهم لا محیص لهم عنه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، الروضات و الروض جمع الروضة، و الریاض جمع الروض جمع الجمع، و هى الاماکن المعشبة المونقة ذات الریاحین و الزهر، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اى: لهم ما یتمنون و یشتهون فى الجنة، ذلِکَ اى اعطاء هذه الاشیاء، هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ. النعیم الدائم على القلیل من العمل.
ذلِکَ اى: «الفضل الکبیر» هو، الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اى هو لهم خاصّة فانهم اهله. قرأ ابو عمرو و ابن کثیر یبشر بفتح الیاء و ضم الشین مخففا، و التخفیف و التشدید فى المعنى واحد. قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، ابن عباس گفت: این آیه بمدینه فرو آمد، و سبب نزول آن بود که، چون رسول خدا (ص) هجرت کرد بمدینه، انصار آمدند و گفتند: انک ابن اختنا و قد هدانا اللَّه على یدیک و تنوبک نوائب و حقوق و لیس لک عندها سعة، فرأینا ان نجمع لک من اموالنا شطرا فنأتیک به و تستعین على ما ینوبک.
انصار گفتند یا رسول اللَّه تو خواهرزاده مایى و رب العالمین بوسیلت رسالت و نبوت تو، ما را هدایت داد و بمکان تو ما باسلام گرامى و عزیز گشتیم و حق تو بر ما واجب گشت و دانیم که ترا دستگاهى نیست و مالى ندارى که حقها بدان بگذارى و آفتها بدان دفع کنى. اگر صواب بینى، تا ما شطرى از مال خویش جدا کنیم و بر تو آریم و بعضى شغلهاى تو کفایت کنیم.
رب العالمین در شأن و جواب ایشان، این آیت فرستاد: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، بگو اى محمد نمىخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى و لم یسئل نبى على البلاغ اجرا قط، و هرگز هیچ پیغامبر بر تبلیغ رسالت هیچ مزد، نخواست، همانست که آنجا گفت: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
و در سورة الشعراء حکایت از جماعتى پیغامبران کرد که گفتند: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. آن گه گفت إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى. این استثناء منقطع است و متصل نیست و مودت از سخن اول مستثنى نیست و معنى آنست که لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً لکن ودّونى فى القربى.
اکنون معنى این سخن بر سه وجه گفتهاند: یکى آنست که: آمرکم ان تودوا اقاربى و اهل بیتى، مزد نمیخواهم، لکن شما را میفرمایم که خویشان مرا و اهل بیت مرا دوست دارید. ابن عباس گفت: آن روز که این آیت فرو آمد گفتند یا رسول اللَّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم. قال على (ع) و فاطمه و ابناهما و فیهم نزل: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.
و عن على ابن ابى طالب قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) حسد الناس لى، فقال اما ترضى ان تکون رابع اربعة اول من یدخل الجنة انا و انت و الحسن و الحسین (ع) و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذریتنا خلف ازواجنا و شیعتنا من ورائنا.
و عن زید بن ارقم عن النبى قال: انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و اهل بیتى، اذکرکم اللَّه فى اهل بیتى قیل لزید بن ارقم من اهل بیته، قال: هم آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و قال رسول اللَّه لعباس بن عبد المطلب: و الذى بعثنى بالحق لا یؤمنون، حتى یحبوکم لى و قیل هم الذین تحرم علیهم الصدقة من اقاربه و یقسم فیهم الخمس و هم بنو هاشم و بنو المطلب الذین لم یفترقوا فى جاهلیة و لا فى اسلام.
وجه دوم در معنى آیت، قول حسن بصرى است: اى لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن آمرکم بموده التقرب الى اللَّه عز و جل و التودد الیه بالطاعة و العمل الصالح، مزد نمىخواهم لکن میفرمایم شما را بدوست داشتن هر کس که نزدیکى جوید باللّه، بطاعت و عمل نیکو، و بر وفق این قول، هر کس که اللَّه را فرمان بردار است و تقرب را بوى نیکوکار است، واجب است بر تو که او را دوست دارى و مودت وى فریضه دانى.
حسن بصرى از اینجا گفت: من تقرب الى اللَّه بطاعته، وجبت علیک مودته.
وجه سوم قول ضحاک و مجاهد و سدى و جماعتى مفسران. گفتند: این آیت بمکه فرو آمد و این خطاب با مشرکان قریش است و با کفار عرب که ایشان با یکدیگر میگفتند: أ ترون محمدا (ص) یسئل على ما یتعاطاه اجرا؟ گویى این محمد باین کار که پیش گرفته، هیچ مزدى میخواهد؟ بجواب ایشان این آیت آمد که: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن، آمرکم ان تودونى لاجل قرابتى و ان لم تصدقونى برسالتى فلا تؤذونى.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: یا قوم اذا ابیتم ان تتابعونى فاحفظوا قرابتى فیکم و لا تؤذونى فانکم قومى و احق بان تصلوا رحمى.
مزد نمىخواهم، لکن شما را مىفرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمىدارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید، بارى بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید.
قال ابن عباس: لم یکن بطن من بطون قریش الّا کان للنبى (ص) فیهم قرابة و قیل العرب کلّا ولدته و قال بعض المفسرین: کان المشرکون، یؤذون رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه هذه الآیة، فامرهم فیها بمودة رسول اللَّه (ص) و صلة رحمه، فلما هاجر الى المدینه و آواه الانصار و نصروه احب اللَّه عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام، حیث قالوا: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. فانزل اللَّه: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
فصارت منسوخة بهذه الایة و هذا القول غیر مرضى لان مودة النبى (ص) و کف الاذى عنه، و مودة اقاربه، و التقرب الى اللَّه بالطاعة و العمل الصالح من فرائض الدین، فلا یجوز نسخ شىء منها و المعنى الصحیح فى الآیة ما ذکرناه من اقاویل السلف، و اللَّه اعلم.
وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، الاقتراف الاکتساب، و الاعتمال اى: من یکتسب طاعة، نَزِدْ لَهُ فِیها، من الثواب حُسْناً، بالتضعیف. و قیل معناه، یثبت على القلیل من الطاعة الکثیر من الثواب، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ، لمن اذنب شَکُورٌ لمن اطاع. و قیل غَفُورٌ، لذنوب آل رسول اللَّه شَکُورٌ لحسناتهم.
أَمْ یَقُولُونَ، اى: بل یقولون یعنى کفار مکه، افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، قال مجاهد: یربط على قلبک بالصبر على اذاهم، فلا یدخل قلبک حزن و لا ضیق. معنى آنست که کفار مکه میگویند که، تو بر اللَّه دروغ میسازى، و این قرآن از بر خود مىنهى و گر اللَّه خواهد دل تو بربطه صبر ببندد، تا بر اذاى ایشان صبر کنى و بر آنچه ایشان میگویند، در دل تو تنگى و اندوهى نیاید.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، اى: ان ما یقولونه باطل یمحه اللَّه آنچه ایشان میگویند باطل است و اللَّه آن را محو کند. وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ، اى: یظهر الحق و یثبته بما انزل من کتابه، و ینصر دینه بوعده. و قیل: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، تم الکلام هاهنا و هذا کالوعید للرسول (ص) و المراد به جواب الذین قالوا: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فخرج الجواب مخرج الاستغناء، و المعنى: فان یشأ اللَّه یمسک ما اوحى الیک و یمح بنفسه الکفر من قلوب العابد بلا واسطة و لا سفارة، این سخن هر چند که ظاهر آن وعید رسول (ص) مىنماید اما جواب مشرکان است که میگفتند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً و در این جواب بىنیازى خود جل جلاله پیدا میکنند یعنى که ما را حاجت بواسطه و سفارت نیست. اگر خواهیم مهر بر دل تو نهیم و قرآن که بتو دادیم از دل تو ببریم، تا فراموش کنى و بخودى خود، باطل و کفر از دلها بستریم، یعنى شما که کافراناید چرا مىگویید که محمد (ص) بر اللَّه دروغ میسازد؟، وى دروغ بر ما نمىسازد که اگر سازد با وى این کنیم که گفتیم.
قوله: وَ یَمْحُ حذف الواو منه لا للجزم و انما کتب فى المصحف على اللفظ کما کتب قوله: سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ. و یَدْعُ الْإِنْسانُ محذوف الواو ثم قال: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. اى: بضمائر القلوب، فلو علم من قلبه انه هم بالافتراء لعاجله بالعقوبة، فکیف اذا نطق به و صرّح.
وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اذا تابوا، لانه ان لم یقبل کان اغراء بالمعاصى، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، اى: تجاوز عما کان منهم قبل التوبة من القبائح، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. تأویله یعفو عنها و هو یعلم انهم یعودون الیها، فلا یمنعه.
علمه من عفوه و لا یرجع بعد عودهم الى السیئات عن عفوه نظیره. قوله عز و جل: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ. التأویل: یبعثکم حتى تخوضوا فى مثل ما جرحتم بالنهار، فلا یمنعه علمه عن کلامکم. و قیل یعلم ما یفعلون اى: یعلم اعتقادهم، فلا یقبل الا التوبة النصوح، و التوبة النصوح ما روى جابر قال: دخل اعرابى على رسول اللَّه و قال اللهم انى استغفرک و اتوب الیک سریعا و کبر، فلما فرغ عن صلاته، قال له یا هذا ان سرعة اللسان بالاستغفار توبة الکذابین و توبتک تحتاج الى توبة. قال: و ما التوبة، قال: اسم یقع على ستة معان، على الماضى، من الذنوب: الندامة و لتضییع الفرائض: الاعادة و رد المظالم و ازاقة النفس فى الطاعة کما ربیتها فى المعصیة و اذاقة النفس مرارة الطاعة کما اذقتها حلاوة المعصیة و البکاء بدل کل ضحک ضحکته.
و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصى نیة و فعلا و الاقبال على الطاعة نیة و فعلا.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: اللَّه اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها، فاتى شجرة فاضطجع فى ظلها قد یئس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قائمة عنده فأخذ بخطامها، ثم قال من شدة الفرح: انت عبدى و انا ربک اخطا من شدة الفرح. و فى روایة ابى هریره: اللَّه افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الى اللَّه توبة نصوحا، انسى اللَّه حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه. قرأ حمزة و الکسائى و حفص، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. بالتاء، و هو خطاب للمشرکین، و الباقون بالیاى لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده. وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى: یجیب اللَّه الذین آمنوا، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اذا دعوه کقوله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. و قال ابن عباس: معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات على اعمالهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، سوى ثواب اعمالهم تفضلا منه. و فى روایة ابى صالح عن ابن عباس قال: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى. یشفعهم فى اخوانهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، یشفّعهم فى اخوان اخوانهم.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص): وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، الشفاعة لمن وجبت له النار، و قیل الذین آمنوا فى موضع الرفع و هو استجابة العبید لربهم کقوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، اى یزید اللَّه لهم الهدى من فضله، کقوله: یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً. وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ.
فى الآخرة. معنى هر دو آیه آنست که: اللَّه تعالى توبه بندگان بپذیرد، هر گه که باخلاص و صدق بوى باز گردند و توبه ایشان نصوح باشد و گناهان گذشته ایشان همه بیامرزد، هر چند که میداند که ایشان پس از توبه گناه کنند، توبه ایشان رد نکند و از عفو خود فراپس نیاید و خواندن ایشان مر او را جل جلاله، اجابت کند، و کردار نیک ایشان را ثواب دهد، و بفضل خود، زیادتى بر سر نهد، این کرامت و نواخت اللَّه است مؤمنانرا هم در دنیا و هم در آخرت، و کافران را عذاب سخت است در دنیا و در آخرت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، اى لو جعلهم اللَّه اغنیاء لطغوا و بغوا بعضهم على بعض. قال ابن عباس: بغیهم طلبهم منزلة بعد منزلة و مرکبا بعد مرکب و ملبسا بعد ملبس و قیل معناه: لتراموا الى افساد الارض بان لا یحتاج بعضهم الى بعض فلا یتعاونوا قال شقیق بن ابراهیم: معنى الآیة لو رزق اللَّه العباد من غیر کسب و تفرغوا عن المعاش و الکسب لطغوا و بغوا و سعوا فى الارض فسادا، و لکن شغلهم بالکسب و المعاش رحمة منه و امتنانا، وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، یوصل الرزق الى من یشاء کما یشاء بالقدر الذى یعلم مصلحته فیه.
گفتهاند: این آیه در شأن قومى از عرب فرو آمد که بوقت خصب و فراخى نعمت، با محاربت و معادات یکدیگر میپرداختند و مال یکدیگر بغارت میبردند و در زمین تباه کارى میکردند و بوقت قحط و جدوبت با انتجاع و تجارت و طلب رزق میپرداختند.
و فى ذلک یقول الشاعر:
قوم اذا نبت الربیع بارضهم
نبتت عداوتهم مع البقل
خباب ارت گفت: این آیه در شأن ما فرو آمد، جمع اصحاب صفه، که بر اموال بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع ما را نظر آمد، آن مواشى ایشان دیدیم فراوان و عروض تجارت و نعمت بىکران، آرزوى آن در دل ما تحرّک کرد و رب العالمین باین آیه ما را از سر آن تمنى فرا داشت و سکینه قناعت بدل ما فرو آورد.
مصطفى (ص) گفت: اخوف ما اخاف على امتى زهرة الدنیا و کثرتها.
و قال بعض الحکماء: ان من العصمة ان لا تجد. و قال مقاتل: یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا. إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ.
روى انس بن مالک عن النبى (ص) عن جبرئیل عن اللَّه عز و جل انه قال: «من اهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة. و انى لاسرع شىء الى نصرة اولیائى انى لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الىّ عبدى المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه، و ما زال عبدى المؤمن یتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطیته و ما ترددت فى شىء انا فاعله ترددى، فى قبض روح عبدى المؤمن، یکره الموت و اکره مسائته و لا بدله منه و ان من عبادى المؤمنین لمن یسألنى الباب من العبادة، فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لا فسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة، و لو اسقمته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا السقم و لو اصلحته لافسده ذلک.
انى ادبّر امر عبادى بعلمى بقلوبهم. «انى بعبادى خبیر بصیر».
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الغیث المطر، سمى غیثا لانه غیاث الخلق به بقائهم و علیه نمائهم. و قیل الغیث من المطر ما یکون نافعا، و یکون فى وقته لان المطر قد یکون مضرا، و قد یکون فى غیر وقته، مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، یئسوا منه لتأخر نزوله و الغیث بعد الیأس ادعى لهم الى الشکر، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ نعمته و خصبه و قیل مطره فیعم السهل و الجبل و العامر و الغامر. و نشرها، عمومها، جمیع الخلیقة. وَ هُوَ الْوَلِیُّ، اى: ولى المؤمنین بانزال الغیث، الْحَمِیدُ. الذى لا یفاه به الا مدحا و لا یذکر الّا حمدا.
قال مقاتل: حبس اللَّه المطر عن اهل مکة سبع سنین، حتى قنطوا، ثم انزل اللَّه المطر فذکرهم نعمته، قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ، اى من علامات قدرته، خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مع عظمهما و کثرة اجزائهما، وَ ما بَثَّ اى: خلق و فرق فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، اى: ذى روح الانس و الجن و الملائکة و سایر الحیوان، وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، اى: على احیائهم بعد الموت، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ. کامل القدرة.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، اى غمّ و الم و مکروه، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، یعنى فهو عقوبة للمعاصى التی اکتسبتموها، کقوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ قرأ اهل المدینة و الشام، بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت ایدیکم، و هو مع الفاء احسن و اشهر فى اللغة کما هو فى مصاحف اهل العراق لانه شرط و جوابه، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. من الذنوب، فلا یعاقب علیه. و قیل: یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
من الناس فلا یعاجلهم بالعقوبة اما عطفا و رحمة و اما زیادة فى العذاب و استدراجا.
قال الحسن: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اراد به اقامة الحدود على المعاصى، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. فلم یجعل له حدا.
و قال الضحاک: ما تعلم رجل القرآن ثم نسیه الا بذنب، ثم قرأ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اىّ مصیبة اعظم من نسیان القرآن.
و قال الحسن: لما نزلت هذه الایة، قال رسول اللَّه (ص): «و الذى نفسى بیده ما من خدش عود و لا عثرة قدم و لا اختلاج عرق الا بذنب و ما یعفو اللَّه عنه اکثر.
و قال على بن ابى طالب (ع): الا اخبرکم بافضل آیة فى کتاب اللَّه حدّثنا بها رسول اللَّه (ص)، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. قال و سافسرها لک یا على ما أَصابَکُمْ، من مرض او عقوبة او بلاء فى الدنیا، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، و اللَّه عز و جل اکرم من ان یثنى علیهم العقوبة فى الآخرة، و ما عفا اللَّه عنه فى الدنیا، فاللّه احلم من ان یعود بعد عفوه. و قال عکرمة: ما من نکبة اصابت عبدا فما فوقها الا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الا بها او درجة لم یکن اللَّه لیبلغه الا بها.
و عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال: اذا اراد اللَّه بعبده الخیر عجل له العقوبة فى الدنیا و اذا اراد بعبده الشر، امسک علیه بذنبه حتى یوافى به یوم القیمة.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، اى: و ما انتم بفائتین هربا فى الارض، قال اهل اللغة اعجزته اى صیرته عاجزا و عجزته فتّه و سبقته، یعنى اذا اراد اللَّه العقوبة بکم فلا تفوتونه حیثما کنتم و لا تسبقونه، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ، یحفظکم، وَ لا نَصِیرٍ. یدفع عنکم العذاب اذا حل بکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ، یعنى السفن واحدتها جاریة و هى السائرة، فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ، یعنى کالجبال فى العظم.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ التی تجریها، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، یعنى فیبقین واقفة على ظهر البحر، تقول رکد الماء اذا وقف، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. یعنى لکل مؤمن لان صفة المؤمن: الصبر فى الشدة و الشکر فى الرخاء.
و فى الخبر: الایمان نصفان، نصف صبر، و نصف شکر.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا یهلک کثیرا من السفن و من فیها بذنوبهم أوبقته ذنوبه أی: اهلکته، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ. فینجیهم، و قیل: یعف عن کثیر. من ذنوبهم فلا یعاقب علیها وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ، قرأ اهل الکوفة و الشام و یعلم برفع المیم استأنف به الکلام کقوله فى سورة التوبة: وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ، و قرأ الآخرون و یعلم بالنصب على الصرف کقوله: وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ. اى: صرف من حال الجزم الى النصب استخفافا و کراهیة لتوالى الجزم و کقول الشاعر:
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم
و معنى الآیة، انما نفعل ذلک من العفو و الاهلاک وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ انبیاءنا «فى»، رد آیاتِنا، ان لیس، لَهُمْ مِنْ، عذاب اللَّه مَحِیصٍ.
مهرب و انه لیس بمنج من ذلک غیر اللَّه عز و جل.
و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کى یتوبوا. و قیل اللطیف الذى یعلم دقائق المصالح و غوامضها ثم یسلک فى ایصالها الى المستصلح سبیل الرفق، دون العنف. فاذا اجتمع الرفق فى الفعل، و اللطف فى العلم، تم معنى اللطف و لا یتصور کمال ذلک فى العلم و الفعل الّا للَّه وحده، یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، کما یشاء، من شاء موسّعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فى خفض و دعة و من شاء فى کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب، وَ هُوَ الْقَوِیُّ، بتعذیب الکفار یوم بدر، الْعَزِیزُ فى الانتقام منهم.
مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ، اى ثواب الآخرة بعمله، نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، فنعطیه بالواحد عشرا و مائة و اضعافا، و قیل: نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، اى: نجمع له الدنیا و الآخرة، وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها، ما قسمناه و من هاهنا للتبعیض، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ، اى: فى خیر الآخرة، مِنْ نَصِیبٍ لانه کذّب بها.
قال قتاده: نؤته بقدر ما قسم له کما قال: عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، و قیل: ندفع عنه من آفات الدنیا، وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
این آیت در شأن قومى فرو آمد که با رسول خدا بودند در غزاها و با اعداء دین جنگ کردند، قومى را غرض، ثواب آخرت بود و رضاء حق، رب العالمین ایشان را وعده دیدار و رضاء خود داد در آخرت، و در دنیا ایشان را مال و غنیمت داد فضل آنان، ثواب آخرت. باز قومى منافقان بودند که غرض ایشان در آن حربها مال غنیمت بود نه ثواب آخرت، رب العزه ایشان را از آن مال غنیمت محروم نکرد، لکن از ثواب آخرت محروم ماندند، اینست که مصطفى (ص) فرمود: بشّر هذه الامة بالثناء و الرفعة و النصر و التمکین فى الارض، فمن عمل منهم عمل الآخرة للدنیا لم یکن له فى الآخرة نصیب.
و گفتهاند که بر سلیمان پیغامبر مال و ملک و علم عرضه کردند که از این سه یکى اختیار کن، سلیمان علم اختیار کرد، مال و ملک فرافزودند او را.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، هم قریش و کفرة العرب من خزاعه و غیرهم بحروا البحیره و سیّبوا السوائب و و صلوا الوصیلة و حموا الحامى و ذبحوا للطواغیت و جعلوا للَّه مما ذرأ من الحرث و الانعام نصیبا و نسئوا النسیء و بدّلوا دین ابراهیم و تأویل الآیة: الهم شرکاء فیما شرع اللَّه من الدین یشرعون معه غیر شرعه. ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ، اى لم یأمر به اللَّه. وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ، اى لو لا ان اللَّه حکم فى کلمة الفصل بین الخلق بتأخیر العذاب عنهم الى یوم القیمة حیث قال: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ، لفرغ من عذاب الذین یکذبونک فى الدنیا، إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى الآخرة.
تَرَى الظَّالِمِینَ، المشرکین یوم القیمة، مُشْفِقِینَ، اى: وجلین مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، اى: جزاء کسبهم واقع بهم لا محیص لهم عنه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ، الروضات و الروض جمع الروضة، و الریاض جمع الروض جمع الجمع، و هى الاماکن المعشبة المونقة ذات الریاحین و الزهر، لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ، اى: لهم ما یتمنون و یشتهون فى الجنة، ذلِکَ اى اعطاء هذه الاشیاء، هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ. النعیم الدائم على القلیل من العمل.
ذلِکَ اى: «الفضل الکبیر» هو، الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اى هو لهم خاصّة فانهم اهله. قرأ ابو عمرو و ابن کثیر یبشر بفتح الیاء و ضم الشین مخففا، و التخفیف و التشدید فى المعنى واحد. قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى، ابن عباس گفت: این آیه بمدینه فرو آمد، و سبب نزول آن بود که، چون رسول خدا (ص) هجرت کرد بمدینه، انصار آمدند و گفتند: انک ابن اختنا و قد هدانا اللَّه على یدیک و تنوبک نوائب و حقوق و لیس لک عندها سعة، فرأینا ان نجمع لک من اموالنا شطرا فنأتیک به و تستعین على ما ینوبک.
انصار گفتند یا رسول اللَّه تو خواهرزاده مایى و رب العالمین بوسیلت رسالت و نبوت تو، ما را هدایت داد و بمکان تو ما باسلام گرامى و عزیز گشتیم و حق تو بر ما واجب گشت و دانیم که ترا دستگاهى نیست و مالى ندارى که حقها بدان بگذارى و آفتها بدان دفع کنى. اگر صواب بینى، تا ما شطرى از مال خویش جدا کنیم و بر تو آریم و بعضى شغلهاى تو کفایت کنیم.
رب العالمین در شأن و جواب ایشان، این آیت فرستاد: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، بگو اى محمد نمىخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى و لم یسئل نبى على البلاغ اجرا قط، و هرگز هیچ پیغامبر بر تبلیغ رسالت هیچ مزد، نخواست، همانست که آنجا گفت: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
و در سورة الشعراء حکایت از جماعتى پیغامبران کرد که گفتند: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. آن گه گفت إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى. این استثناء منقطع است و متصل نیست و مودت از سخن اول مستثنى نیست و معنى آنست که لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً لکن ودّونى فى القربى.
اکنون معنى این سخن بر سه وجه گفتهاند: یکى آنست که: آمرکم ان تودوا اقاربى و اهل بیتى، مزد نمیخواهم، لکن شما را میفرمایم که خویشان مرا و اهل بیت مرا دوست دارید. ابن عباس گفت: آن روز که این آیت فرو آمد گفتند یا رسول اللَّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم. قال على (ع) و فاطمه و ابناهما و فیهم نزل: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.
و عن على ابن ابى طالب قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) حسد الناس لى، فقال اما ترضى ان تکون رابع اربعة اول من یدخل الجنة انا و انت و الحسن و الحسین (ع) و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذریتنا خلف ازواجنا و شیعتنا من ورائنا.
و عن زید بن ارقم عن النبى قال: انى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و اهل بیتى، اذکرکم اللَّه فى اهل بیتى قیل لزید بن ارقم من اهل بیته، قال: هم آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و قال رسول اللَّه لعباس بن عبد المطلب: و الذى بعثنى بالحق لا یؤمنون، حتى یحبوکم لى و قیل هم الذین تحرم علیهم الصدقة من اقاربه و یقسم فیهم الخمس و هم بنو هاشم و بنو المطلب الذین لم یفترقوا فى جاهلیة و لا فى اسلام.
وجه دوم در معنى آیت، قول حسن بصرى است: اى لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن آمرکم بموده التقرب الى اللَّه عز و جل و التودد الیه بالطاعة و العمل الصالح، مزد نمىخواهم لکن میفرمایم شما را بدوست داشتن هر کس که نزدیکى جوید باللّه، بطاعت و عمل نیکو، و بر وفق این قول، هر کس که اللَّه را فرمان بردار است و تقرب را بوى نیکوکار است، واجب است بر تو که او را دوست دارى و مودت وى فریضه دانى.
حسن بصرى از اینجا گفت: من تقرب الى اللَّه بطاعته، وجبت علیک مودته.
وجه سوم قول ضحاک و مجاهد و سدى و جماعتى مفسران. گفتند: این آیت بمکه فرو آمد و این خطاب با مشرکان قریش است و با کفار عرب که ایشان با یکدیگر میگفتند: أ ترون محمدا (ص) یسئل على ما یتعاطاه اجرا؟ گویى این محمد باین کار که پیش گرفته، هیچ مزدى میخواهد؟ بجواب ایشان این آیت آمد که: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن، آمرکم ان تودونى لاجل قرابتى و ان لم تصدقونى برسالتى فلا تؤذونى.
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: یا قوم اذا ابیتم ان تتابعونى فاحفظوا قرابتى فیکم و لا تؤذونى فانکم قومى و احق بان تصلوا رحمى.
مزد نمىخواهم، لکن شما را مىفرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمىدارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید، بارى بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید.
قال ابن عباس: لم یکن بطن من بطون قریش الّا کان للنبى (ص) فیهم قرابة و قیل العرب کلّا ولدته و قال بعض المفسرین: کان المشرکون، یؤذون رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه هذه الآیة، فامرهم فیها بمودة رسول اللَّه (ص) و صلة رحمه، فلما هاجر الى المدینه و آواه الانصار و نصروه احب اللَّه عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام، حیث قالوا: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. فانزل اللَّه: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ.
فصارت منسوخة بهذه الایة و هذا القول غیر مرضى لان مودة النبى (ص) و کف الاذى عنه، و مودة اقاربه، و التقرب الى اللَّه بالطاعة و العمل الصالح من فرائض الدین، فلا یجوز نسخ شىء منها و المعنى الصحیح فى الآیة ما ذکرناه من اقاویل السلف، و اللَّه اعلم.
وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً، الاقتراف الاکتساب، و الاعتمال اى: من یکتسب طاعة، نَزِدْ لَهُ فِیها، من الثواب حُسْناً، بالتضعیف. و قیل معناه، یثبت على القلیل من الطاعة الکثیر من الثواب، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ، لمن اذنب شَکُورٌ لمن اطاع. و قیل غَفُورٌ، لذنوب آل رسول اللَّه شَکُورٌ لحسناتهم.
أَمْ یَقُولُونَ، اى: بل یقولون یعنى کفار مکه، افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ، قال مجاهد: یربط على قلبک بالصبر على اذاهم، فلا یدخل قلبک حزن و لا ضیق. معنى آنست که کفار مکه میگویند که، تو بر اللَّه دروغ میسازى، و این قرآن از بر خود مىنهى و گر اللَّه خواهد دل تو بربطه صبر ببندد، تا بر اذاى ایشان صبر کنى و بر آنچه ایشان میگویند، در دل تو تنگى و اندوهى نیاید.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، اى: ان ما یقولونه باطل یمحه اللَّه آنچه ایشان میگویند باطل است و اللَّه آن را محو کند. وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ، اى: یظهر الحق و یثبته بما انزل من کتابه، و ینصر دینه بوعده. و قیل: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ، تم الکلام هاهنا و هذا کالوعید للرسول (ص) و المراد به جواب الذین قالوا: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً فخرج الجواب مخرج الاستغناء، و المعنى: فان یشأ اللَّه یمسک ما اوحى الیک و یمح بنفسه الکفر من قلوب العابد بلا واسطة و لا سفارة، این سخن هر چند که ظاهر آن وعید رسول (ص) مىنماید اما جواب مشرکان است که میگفتند: افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً و در این جواب بىنیازى خود جل جلاله پیدا میکنند یعنى که ما را حاجت بواسطه و سفارت نیست. اگر خواهیم مهر بر دل تو نهیم و قرآن که بتو دادیم از دل تو ببریم، تا فراموش کنى و بخودى خود، باطل و کفر از دلها بستریم، یعنى شما که کافراناید چرا مىگویید که محمد (ص) بر اللَّه دروغ میسازد؟، وى دروغ بر ما نمىسازد که اگر سازد با وى این کنیم که گفتیم.
قوله: وَ یَمْحُ حذف الواو منه لا للجزم و انما کتب فى المصحف على اللفظ کما کتب قوله: سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ. و یَدْعُ الْإِنْسانُ محذوف الواو ثم قال: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. اى: بضمائر القلوب، فلو علم من قلبه انه هم بالافتراء لعاجله بالعقوبة، فکیف اذا نطق به و صرّح.
وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، اذا تابوا، لانه ان لم یقبل کان اغراء بالمعاصى، وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ، اى: تجاوز عما کان منهم قبل التوبة من القبائح، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. تأویله یعفو عنها و هو یعلم انهم یعودون الیها، فلا یمنعه.
علمه من عفوه و لا یرجع بعد عودهم الى السیئات عن عفوه نظیره. قوله عز و جل: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ. التأویل: یبعثکم حتى تخوضوا فى مثل ما جرحتم بالنهار، فلا یمنعه علمه عن کلامکم. و قیل یعلم ما یفعلون اى: یعلم اعتقادهم، فلا یقبل الا التوبة النصوح، و التوبة النصوح ما روى جابر قال: دخل اعرابى على رسول اللَّه و قال اللهم انى استغفرک و اتوب الیک سریعا و کبر، فلما فرغ عن صلاته، قال له یا هذا ان سرعة اللسان بالاستغفار توبة الکذابین و توبتک تحتاج الى توبة. قال: و ما التوبة، قال: اسم یقع على ستة معان، على الماضى، من الذنوب: الندامة و لتضییع الفرائض: الاعادة و رد المظالم و ازاقة النفس فى الطاعة کما ربیتها فى المعصیة و اذاقة النفس مرارة الطاعة کما اذقتها حلاوة المعصیة و البکاء بدل کل ضحک ضحکته.
و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصى نیة و فعلا و الاقبال على الطاعة نیة و فعلا.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: اللَّه اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها، فاتى شجرة فاضطجع فى ظلها قد یئس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قائمة عنده فأخذ بخطامها، ثم قال من شدة الفرح: انت عبدى و انا ربک اخطا من شدة الفرح. و فى روایة ابى هریره: اللَّه افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الى اللَّه توبة نصوحا، انسى اللَّه حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه. قرأ حمزة و الکسائى و حفص، وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. بالتاء، و هو خطاب للمشرکین، و الباقون بالیاى لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده. وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى: یجیب اللَّه الذین آمنوا، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اذا دعوه کقوله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. و قال ابن عباس: معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات على اعمالهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، سوى ثواب اعمالهم تفضلا منه. و فى روایة ابى صالح عن ابن عباس قال: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا، اى. یشفعهم فى اخوانهم، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، یشفّعهم فى اخوان اخوانهم.
و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص): وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، الشفاعة لمن وجبت له النار، و قیل الذین آمنوا فى موضع الرفع و هو استجابة العبید لربهم کقوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ، اى یزید اللَّه لهم الهدى من فضله، کقوله: یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً. وَ الْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ.
فى الآخرة. معنى هر دو آیه آنست که: اللَّه تعالى توبه بندگان بپذیرد، هر گه که باخلاص و صدق بوى باز گردند و توبه ایشان نصوح باشد و گناهان گذشته ایشان همه بیامرزد، هر چند که میداند که ایشان پس از توبه گناه کنند، توبه ایشان رد نکند و از عفو خود فراپس نیاید و خواندن ایشان مر او را جل جلاله، اجابت کند، و کردار نیک ایشان را ثواب دهد، و بفضل خود، زیادتى بر سر نهد، این کرامت و نواخت اللَّه است مؤمنانرا هم در دنیا و هم در آخرت، و کافران را عذاب سخت است در دنیا و در آخرت.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، اى لو جعلهم اللَّه اغنیاء لطغوا و بغوا بعضهم على بعض. قال ابن عباس: بغیهم طلبهم منزلة بعد منزلة و مرکبا بعد مرکب و ملبسا بعد ملبس و قیل معناه: لتراموا الى افساد الارض بان لا یحتاج بعضهم الى بعض فلا یتعاونوا قال شقیق بن ابراهیم: معنى الآیة لو رزق اللَّه العباد من غیر کسب و تفرغوا عن المعاش و الکسب لطغوا و بغوا و سعوا فى الارض فسادا، و لکن شغلهم بالکسب و المعاش رحمة منه و امتنانا، وَ لکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ، یوصل الرزق الى من یشاء کما یشاء بالقدر الذى یعلم مصلحته فیه.
گفتهاند: این آیه در شأن قومى از عرب فرو آمد که بوقت خصب و فراخى نعمت، با محاربت و معادات یکدیگر میپرداختند و مال یکدیگر بغارت میبردند و در زمین تباه کارى میکردند و بوقت قحط و جدوبت با انتجاع و تجارت و طلب رزق میپرداختند.
و فى ذلک یقول الشاعر:
قوم اذا نبت الربیع بارضهم
نبتت عداوتهم مع البقل
خباب ارت گفت: این آیه در شأن ما فرو آمد، جمع اصحاب صفه، که بر اموال بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع ما را نظر آمد، آن مواشى ایشان دیدیم فراوان و عروض تجارت و نعمت بىکران، آرزوى آن در دل ما تحرّک کرد و رب العالمین باین آیه ما را از سر آن تمنى فرا داشت و سکینه قناعت بدل ما فرو آورد.
مصطفى (ص) گفت: اخوف ما اخاف على امتى زهرة الدنیا و کثرتها.
و قال بعض الحکماء: ان من العصمة ان لا تجد. و قال مقاتل: یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یَشاءُ فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا. إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ.
روى انس بن مالک عن النبى (ص) عن جبرئیل عن اللَّه عز و جل انه قال: «من اهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة. و انى لاسرع شىء الى نصرة اولیائى انى لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الىّ عبدى المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه، و ما زال عبدى المؤمن یتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا. ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطیته و ما ترددت فى شىء انا فاعله ترددى، فى قبض روح عبدى المؤمن، یکره الموت و اکره مسائته و لا بدله منه و ان من عبادى المؤمنین لمن یسألنى الباب من العبادة، فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنى و لو افقرته لا فسده ذلک. و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة، و لو اسقمته لافسده ذلک.
و ان من عبادى المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا السقم و لو اصلحته لافسده ذلک.
انى ادبّر امر عبادى بعلمى بقلوبهم. «انى بعبادى خبیر بصیر».
وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الغیث المطر، سمى غیثا لانه غیاث الخلق به بقائهم و علیه نمائهم. و قیل الغیث من المطر ما یکون نافعا، و یکون فى وقته لان المطر قد یکون مضرا، و قد یکون فى غیر وقته، مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، یئسوا منه لتأخر نزوله و الغیث بعد الیأس ادعى لهم الى الشکر، وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ نعمته و خصبه و قیل مطره فیعم السهل و الجبل و العامر و الغامر. و نشرها، عمومها، جمیع الخلیقة. وَ هُوَ الْوَلِیُّ، اى: ولى المؤمنین بانزال الغیث، الْحَمِیدُ. الذى لا یفاه به الا مدحا و لا یذکر الّا حمدا.
قال مقاتل: حبس اللَّه المطر عن اهل مکة سبع سنین، حتى قنطوا، ثم انزل اللَّه المطر فذکرهم نعمته، قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ، اى من علامات قدرته، خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مع عظمهما و کثرة اجزائهما، وَ ما بَثَّ اى: خلق و فرق فِیهِما مِنْ دابَّةٍ، اى: ذى روح الانس و الجن و الملائکة و سایر الحیوان، وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ، اى: على احیائهم بعد الموت، إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ. کامل القدرة.
وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ، اى غمّ و الم و مکروه، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، یعنى فهو عقوبة للمعاصى التی اکتسبتموها، کقوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ قرأ اهل المدینة و الشام، بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت بغیر فاء و کذلک هو فى مصاحفهم فیکون ما فى اول الایة بمعنى الذى اصابکم بما کسبت ایدیکم، و هو مع الفاء احسن و اشهر فى اللغة کما هو فى مصاحف اهل العراق لانه شرط و جوابه، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. من الذنوب، فلا یعاقب علیه. و قیل: یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
من الناس فلا یعاجلهم بالعقوبة اما عطفا و رحمة و اما زیادة فى العذاب و استدراجا.
قال الحسن: ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اراد به اقامة الحدود على المعاصى، وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. فلم یجعل له حدا.
و قال الضحاک: ما تعلم رجل القرآن ثم نسیه الا بذنب، ثم قرأ: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، اىّ مصیبة اعظم من نسیان القرآن.
و قال الحسن: لما نزلت هذه الایة، قال رسول اللَّه (ص): «و الذى نفسى بیده ما من خدش عود و لا عثرة قدم و لا اختلاج عرق الا بذنب و ما یعفو اللَّه عنه اکثر.
و قال على بن ابى طالب (ع): الا اخبرکم بافضل آیة فى کتاب اللَّه حدّثنا بها رسول اللَّه (ص)، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ. قال و سافسرها لک یا على ما أَصابَکُمْ، من مرض او عقوبة او بلاء فى الدنیا، فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، و اللَّه عز و جل اکرم من ان یثنى علیهم العقوبة فى الآخرة، و ما عفا اللَّه عنه فى الدنیا، فاللّه احلم من ان یعود بعد عفوه. و قال عکرمة: ما من نکبة اصابت عبدا فما فوقها الا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الا بها او درجة لم یکن اللَّه لیبلغه الا بها.
و عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال: اذا اراد اللَّه بعبده الخیر عجل له العقوبة فى الدنیا و اذا اراد بعبده الشر، امسک علیه بذنبه حتى یوافى به یوم القیمة.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ، اى: و ما انتم بفائتین هربا فى الارض، قال اهل اللغة اعجزته اى صیرته عاجزا و عجزته فتّه و سبقته، یعنى اذا اراد اللَّه العقوبة بکم فلا تفوتونه حیثما کنتم و لا تسبقونه، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ، یحفظکم، وَ لا نَصِیرٍ. یدفع عنکم العذاب اذا حل بکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ، یعنى السفن واحدتها جاریة و هى السائرة، فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ، یعنى کالجبال فى العظم.
إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ التی تجریها، فَیَظْلَلْنَ رَواکِدَ عَلى ظَهْرِهِ، یعنى فیبقین واقفة على ظهر البحر، تقول رکد الماء اذا وقف، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. یعنى لکل مؤمن لان صفة المؤمن: الصبر فى الشدة و الشکر فى الرخاء.
و فى الخبر: الایمان نصفان، نصف صبر، و نصف شکر.
أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِما کَسَبُوا یهلک کثیرا من السفن و من فیها بذنوبهم أوبقته ذنوبه أی: اهلکته، وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ. فینجیهم، و قیل: یعف عن کثیر. من ذنوبهم فلا یعاقب علیها وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ، قرأ اهل الکوفة و الشام و یعلم برفع المیم استأنف به الکلام کقوله فى سورة التوبة: وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ، و قرأ الآخرون و یعلم بالنصب على الصرف کقوله: وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ. اى: صرف من حال الجزم الى النصب استخفافا و کراهیة لتوالى الجزم و کقول الشاعر:
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم
و معنى الآیة، انما نفعل ذلک من العفو و الاهلاک وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجادِلُونَ انبیاءنا «فى»، رد آیاتِنا، ان لیس، لَهُمْ مِنْ، عذاب اللَّه مَحِیصٍ.
مهرب و انه لیس بمنج من ذلک غیر اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بنام او که آئین زبان ما ذکر او، قوت دل ما مهر او، بنام او که شاهد جان ما نظر او، روح روح ما یاد او، مبارک آن کس که مونسش نام او، عزیز آن کس که همراهش یاد او، و شاد آن دل که در آن دل مهر او، آباد آن زبان که بر آن زبان ذکر او، آزاد آن کس که بود وى در بند او، بزرگوار آن نفس که بر امید دیدار او.
الهى یادت چون کنم که من خود همه یادم، من خرمن نشان خویش فرا باد نهادم. الهى یادى و یادگارى و دریافتن خود، یارى. معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاء دوستانى، آرامدل غریبانى، چون در میان جان حاضرى، از بىدلى میگویم که کجایى. جان را زندگى میباید، تو آنى. بخود، از خود ترجمانى. بحق تو بر تو، که ما را در سایه غرور ننشانى و بعز وصال خود رسانى.
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویى و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ این شب مبارک بقول بیشتر مفسران، شب نیمه شعبان است، آن را مبارک خواند از بهر آنکه پر خیر و پر برکت است. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را اقالت است، محبان را کرامت است. همه شب درهاى آسمان گشاده، جنات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده، ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، ارواح انبیاء و شهداء در علیین فراطرب آمده، همه شب نسیم روح ازلى، از جانب قربت، بدل دوستان میدمد و باد کرم از هواء فردانیت بر جان عاشقان میوزد و از دوست خطاب میآید: هل من سائل فاعطیه؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ اى درویش بیدار باش در این شب که همه بساط نزول بیفکنده و گل وصال جانان در باغ رازدارى شکفته، نسیم سحر مبارک، بهارىوار میدمد، و پیغام ملک برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ و انشدوا:
ا لم یأن للهجران ان یتصرما
و للعود غصن البان ان یتضرما
و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى
ا لم یأن ان یبکى علیه و یرحما
و فى بعضى الآثار: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، لو انهم نظروا الى لطائف برى ما عبدوا غیرى. اى عجب کسى که ما را شناخت با غیر ما آرام چون گیرد. کسى که ما را یافت با دیگرى چون پردازد. کسى که رنگ و بوى وصال و یاد ما دارد، دل در رنگ و بوى دنیا چون بندد.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کى عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ تنزل النسخة من السماء لما یحصل فى السنة من اقسام الحوادث. شب نیمه شعبان را نامهاست: شب برات گویند و شب نسخة، شب فرق، شب عرض. هر که از این شب تا دیگر سال از دنیا رفتنى است، نسخت آن از لوح محفوظ بردارند و بعزرائیل دهند، گویند این شغل تو است تا دیگر سال.
هر چه خسف و مسخ بود، سیاسات و بلیات و انواع عذاب، نسخت کنند و بجبرئیل دهند، گویند این کار تو است تا دیگر سال. هر چه نعمت و راحت و روزى بندگان بود نسخت کنند و بمیکائیل دهند، هر چه عزّ و مرتبت و اقبال و دولت بود نسخت کنند و باسرافیل دهند و ذلک قوله: إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ گفتهاند در میان فرشتگان، فرشتهاى حلیمتر و رحیمتر و مهربانتر از میکائیل نیست و فرشتهاى مهیبتر و با سیاستتر از جبرئیل نیست.
در خبر است که روزى هر دو مناظره کردند، جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با این همه بىحرمتى و جفا کارى خلق، رب العزة بهشت از بهر چه میآفرید؟
میکائیل گفت مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللَّه را بر بندگان است دوزخ از بهر چه میآفرید؟ از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که: احبّکما الىّ احسنکما بى ظنا، از شما هر دو، آن را دوستتر دارم که بمن ظن نیکوترى برد یعنى میکائیل، که رحمت بر غضب فضل مىنهد و قد قال اللَّه عز و جل، انّ رحمتى سبقت غضبى.
عایشه صدّیقه گفت: شب نیمه شعبان رسول خدا در حجره و نوبت من بود، در میانه شب او را نیافتم، بخاطر من گذشت، مگر بدیگر حجرهاى از حجرههاى زنان خود رفته، با خویشتن برنامدم، برخاستم بطلب وى بیرون شدم، او را در سجده یافتم، سر بر سجود نهاده و میفرماید: اعوذ بعفوک من عقابک، اعوذ برضاک من سخطک، اعوذ بک منک، لا احصى ثناء علیک. انت کما اثنیت على نفسک.
این چند کلمت اشارت است بمنازل و مراتب راه روان سوى حق، روشى از روى همم، نه از روى قدم. رسول خدا اول نظاره فعل کرد فرمود: اعوذ بعفوک من عقابک. آن گه از این مقام درگذشت، نظاره صفت کرد، فرمود: اعوذ برضاک من سخطک، آن گه از صفت درگذشت، نظاره ذات کرد فرمود: اعوذ بک منک، آن گه از صفات خود مجرد گشت، فرمود: لا احصى ثناء علیک، آن گه فردا نیت حق جل جلاله یاد کرد، فرمود: انت کما اثنیت على نفسک.
اول مقام استدلال است.
دیگر مقام افتقار. سوم مقام مشاهدة. چهارم مقام حیاة. پنجم مقام فناء.
بروایتى دیگر عایشه گفت: رأیت النبى (ص) فى لیلة النصف من شعبان ساجدا یدعو، فنزل جبرئیل، فقال: ان اللَّه عز و جل قد اعتق من النار اللیلة بشفاعتک ثلث امّتک. فزاد النبى فى الدعاء. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه یقرئک السلام و یقول اعتقت نصف امّتک من النار. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل و قال: ان اللَّه اعتق جمیع امّتک من النار بشفاعتک، الا من کان له خصم حتى یرضى خصمه. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل عند الصبح و قال: ان اللَّه تعالى قد ضمن لخصماء امّتک ان یرضیهم بفضله و رحمته، فرضى النبى (ص) و قال: ان للَّه تعالى عتقاء من النار فى لیلة النصف من شعبان بعدد شعور غنم بنى کلاب.
و فى روایة انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال: بعثنى النبى الى عایشه، فقلت لها اسرعى، فانى ترکت رسول اللَّه (ص) یحدّثهم بحدیث لیلة النصف من شعبان، فقالت یا انس اجلس حتى احدثک عن لیلة النصف من شعبان، قالت کان لیلة النصف من شعبان لیلتى، فجاء النبى (ص) حتى دخل معى فى لحاف، فانتبهت من اللیل فلم اجده قلت ذهب الى جاریته ماریة القبطیة، قالت: فخرجت و مررت بالمسجد فوقعت رجلى علیه و هو ساجد و هو یقول: سجد لک خیالى و سوادى و آمن بک فؤادى و هذه یدىّ التی جنیت بها على نفسى، فیا عظیم هل یغفر الذنب العظیم الا الرب العظیم، اغفر لى الذنب العظیم، ثم رفع رأسه، فقال: اللهم هب لى قلبا تقیا نقیا من الشرک بریّا، لا کافرا و لا شقیا. ثم عاد فسجد فقال: اقول لک کما قال اخى داود، اعفّر وجهى فى التراب لسیدى و حق لسیدى ان تعفّر الوجوه لوجهه. ثم قال یا حمیراء ا ما تدرین ما هذه اللیلة؟ هذه لیلة النصف من شعبان، ان للَّه فى هذه اللیلة عتقاء من النار بعدد شعر غنم کلب. قالت: قلت یا نبى اللَّه، و ما بال غنم کلب.
قال: لیس الیوم فى العرب قوم اکثر غنما منهم، لا اقول منهم سته نفر: مدمن خمر و لا عاق لوالدیه و لا مصر على زنا و لا مصارم و لا مصوّر و لا فتاة.
و روى مجاهد عن على بن ابى طالب قال قال رسول اللَّه (ص): یا على من صلى مائة رکعة فى لیلة النصف من شعبان فقرأ فى کل رکعة بفاتحة الکتاب مرة و قل هو اللَّه احد، عشر مرات.
قال النبى (ص): یا على ما من عبد یصلى هذه الصلاة الا قضى اللَّه عز و جل له کل حاجة طلبها تلک اللیلة، قال و یبعث اللَّه عز و جل سبعین الف ملک یکتبون له الحسنات و یمحون عنه السیئات و یرفعون له الدرجات الى رأس السنة.
قال و یبعث اللَّه عز و جل فى جنات عدن سبعین الف ملک او سبع مائة الف یبنون له المدائن و القصور و یغرسون له الاشجار ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب المخلوقین، و ان مات من لیلته قبل ان یحول الحول، مات شهیدا. قال: و یعطیه اللَّه بکل حرف من قل هو اللَّه احد فى لیلته تلک، سبعین حوراء.
الهى یادت چون کنم که من خود همه یادم، من خرمن نشان خویش فرا باد نهادم. الهى یادى و یادگارى و دریافتن خود، یارى. معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاء دوستانى، آرامدل غریبانى، چون در میان جان حاضرى، از بىدلى میگویم که کجایى. جان را زندگى میباید، تو آنى. بخود، از خود ترجمانى. بحق تو بر تو، که ما را در سایه غرور ننشانى و بعز وصال خود رسانى.
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویى و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ این شب مبارک بقول بیشتر مفسران، شب نیمه شعبان است، آن را مبارک خواند از بهر آنکه پر خیر و پر برکت است. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را اقالت است، محبان را کرامت است. همه شب درهاى آسمان گشاده، جنات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده، ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، ارواح انبیاء و شهداء در علیین فراطرب آمده، همه شب نسیم روح ازلى، از جانب قربت، بدل دوستان میدمد و باد کرم از هواء فردانیت بر جان عاشقان میوزد و از دوست خطاب میآید: هل من سائل فاعطیه؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ اى درویش بیدار باش در این شب که همه بساط نزول بیفکنده و گل وصال جانان در باغ رازدارى شکفته، نسیم سحر مبارک، بهارىوار میدمد، و پیغام ملک برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ و انشدوا:
ا لم یأن للهجران ان یتصرما
و للعود غصن البان ان یتضرما
و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى
ا لم یأن ان یبکى علیه و یرحما
و فى بعضى الآثار: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، لو انهم نظروا الى لطائف برى ما عبدوا غیرى. اى عجب کسى که ما را شناخت با غیر ما آرام چون گیرد. کسى که ما را یافت با دیگرى چون پردازد. کسى که رنگ و بوى وصال و یاد ما دارد، دل در رنگ و بوى دنیا چون بندد.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کى عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ تنزل النسخة من السماء لما یحصل فى السنة من اقسام الحوادث. شب نیمه شعبان را نامهاست: شب برات گویند و شب نسخة، شب فرق، شب عرض. هر که از این شب تا دیگر سال از دنیا رفتنى است، نسخت آن از لوح محفوظ بردارند و بعزرائیل دهند، گویند این شغل تو است تا دیگر سال.
هر چه خسف و مسخ بود، سیاسات و بلیات و انواع عذاب، نسخت کنند و بجبرئیل دهند، گویند این کار تو است تا دیگر سال. هر چه نعمت و راحت و روزى بندگان بود نسخت کنند و بمیکائیل دهند، هر چه عزّ و مرتبت و اقبال و دولت بود نسخت کنند و باسرافیل دهند و ذلک قوله: إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ گفتهاند در میان فرشتگان، فرشتهاى حلیمتر و رحیمتر و مهربانتر از میکائیل نیست و فرشتهاى مهیبتر و با سیاستتر از جبرئیل نیست.
در خبر است که روزى هر دو مناظره کردند، جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با این همه بىحرمتى و جفا کارى خلق، رب العزة بهشت از بهر چه میآفرید؟
میکائیل گفت مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللَّه را بر بندگان است دوزخ از بهر چه میآفرید؟ از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که: احبّکما الىّ احسنکما بى ظنا، از شما هر دو، آن را دوستتر دارم که بمن ظن نیکوترى برد یعنى میکائیل، که رحمت بر غضب فضل مىنهد و قد قال اللَّه عز و جل، انّ رحمتى سبقت غضبى.
عایشه صدّیقه گفت: شب نیمه شعبان رسول خدا در حجره و نوبت من بود، در میانه شب او را نیافتم، بخاطر من گذشت، مگر بدیگر حجرهاى از حجرههاى زنان خود رفته، با خویشتن برنامدم، برخاستم بطلب وى بیرون شدم، او را در سجده یافتم، سر بر سجود نهاده و میفرماید: اعوذ بعفوک من عقابک، اعوذ برضاک من سخطک، اعوذ بک منک، لا احصى ثناء علیک. انت کما اثنیت على نفسک.
این چند کلمت اشارت است بمنازل و مراتب راه روان سوى حق، روشى از روى همم، نه از روى قدم. رسول خدا اول نظاره فعل کرد فرمود: اعوذ بعفوک من عقابک. آن گه از این مقام درگذشت، نظاره صفت کرد، فرمود: اعوذ برضاک من سخطک، آن گه از صفت درگذشت، نظاره ذات کرد فرمود: اعوذ بک منک، آن گه از صفات خود مجرد گشت، فرمود: لا احصى ثناء علیک، آن گه فردا نیت حق جل جلاله یاد کرد، فرمود: انت کما اثنیت على نفسک.
اول مقام استدلال است.
دیگر مقام افتقار. سوم مقام مشاهدة. چهارم مقام حیاة. پنجم مقام فناء.
بروایتى دیگر عایشه گفت: رأیت النبى (ص) فى لیلة النصف من شعبان ساجدا یدعو، فنزل جبرئیل، فقال: ان اللَّه عز و جل قد اعتق من النار اللیلة بشفاعتک ثلث امّتک. فزاد النبى فى الدعاء. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه یقرئک السلام و یقول اعتقت نصف امّتک من النار. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل و قال: ان اللَّه اعتق جمیع امّتک من النار بشفاعتک، الا من کان له خصم حتى یرضى خصمه. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل عند الصبح و قال: ان اللَّه تعالى قد ضمن لخصماء امّتک ان یرضیهم بفضله و رحمته، فرضى النبى (ص) و قال: ان للَّه تعالى عتقاء من النار فى لیلة النصف من شعبان بعدد شعور غنم بنى کلاب.
و فى روایة انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال: بعثنى النبى الى عایشه، فقلت لها اسرعى، فانى ترکت رسول اللَّه (ص) یحدّثهم بحدیث لیلة النصف من شعبان، فقالت یا انس اجلس حتى احدثک عن لیلة النصف من شعبان، قالت کان لیلة النصف من شعبان لیلتى، فجاء النبى (ص) حتى دخل معى فى لحاف، فانتبهت من اللیل فلم اجده قلت ذهب الى جاریته ماریة القبطیة، قالت: فخرجت و مررت بالمسجد فوقعت رجلى علیه و هو ساجد و هو یقول: سجد لک خیالى و سوادى و آمن بک فؤادى و هذه یدىّ التی جنیت بها على نفسى، فیا عظیم هل یغفر الذنب العظیم الا الرب العظیم، اغفر لى الذنب العظیم، ثم رفع رأسه، فقال: اللهم هب لى قلبا تقیا نقیا من الشرک بریّا، لا کافرا و لا شقیا. ثم عاد فسجد فقال: اقول لک کما قال اخى داود، اعفّر وجهى فى التراب لسیدى و حق لسیدى ان تعفّر الوجوه لوجهه. ثم قال یا حمیراء ا ما تدرین ما هذه اللیلة؟ هذه لیلة النصف من شعبان، ان للَّه فى هذه اللیلة عتقاء من النار بعدد شعر غنم کلب. قالت: قلت یا نبى اللَّه، و ما بال غنم کلب.
قال: لیس الیوم فى العرب قوم اکثر غنما منهم، لا اقول منهم سته نفر: مدمن خمر و لا عاق لوالدیه و لا مصر على زنا و لا مصارم و لا مصوّر و لا فتاة.
و روى مجاهد عن على بن ابى طالب قال قال رسول اللَّه (ص): یا على من صلى مائة رکعة فى لیلة النصف من شعبان فقرأ فى کل رکعة بفاتحة الکتاب مرة و قل هو اللَّه احد، عشر مرات.
قال النبى (ص): یا على ما من عبد یصلى هذه الصلاة الا قضى اللَّه عز و جل له کل حاجة طلبها تلک اللیلة، قال و یبعث اللَّه عز و جل سبعین الف ملک یکتبون له الحسنات و یمحون عنه السیئات و یرفعون له الدرجات الى رأس السنة.
قال و یبعث اللَّه عز و جل فى جنات عدن سبعین الف ملک او سبع مائة الف یبنون له المدائن و القصور و یغرسون له الاشجار ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب المخلوقین، و ان مات من لیلته قبل ان یحول الحول، مات شهیدا. قال: و یعطیه اللَّه بکل حرف من قل هو اللَّه احد فى لیلته تلک، سبعین حوراء.
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ، اى غمرة الموت و شدته الى ان تغشى الانسان و تغلب على عقله بِالْحَقِّ یعنى ببیان ما یصیر الیه الانسان بعد موته من جنة او نار و قیل بِالْحَقِّ، اى بامر اللَّه و حکمه الذى عمّ به جمیع الاحیاء و قیل بما یؤل الیه الامر من السعادة و الشقاوة.
روى انّ ابا بکر الصدیق لما احتضر قالت عائشة: شعر:
لعمرک ما یغنى الثّراء عن الفتى
اذا حشرجت یوما و ضاق به الصدر
فقال ابو بکر: یا بنیّة لا تقولى ذلک و لکن قولى کما قال اللَّه عز و جل: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ. ذلِکَ اشاره الى الموت، ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ اى تکره ذکره و تستبعد وقوعه و المعنى فاستعدّ له.
قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، یعنى نفخة البعث، ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ اى ذلک الیوم یتحقق فیه الوعید.
وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ السائق و الشهید هما المتلقّیان یسوق الکافر سائقه الى النار و یشهد الشهید علیه بمعصیته، و یسوق السائق المؤمن الى الجنة و یشهد الشهید علیه بمعصیته و یشهد الشهید له بطاعته. و قال ابن عباس و الضحاک: السائق من الملائکة و الشهید من انفسهم الا یدى و الا رجل فیقول اللَّه تعالى: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا الیوم فى الدنیا، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ الذى کان فى الدنیا على قلبک و سمعک و بصرک. الغطاء الستر غطاه و غطّاه ثقیلا و خفیفا.
قال الشاعر:
على الشمس الطلوع فان غطاها
سلام قبل معذرتى سلام
و ان لم آت ما فیه ملام
غمام فالملیم هو الغمام
فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ اى حادّ هذا کقوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا، و المعنى بصرک الیوم نافذ تبصر ما کنت تنکر فى الدنیا. و قیل اراد بالبصر العلم اى علمک الیوم نافذ فى البعث علم حین لم ینفعه العلم و ابصر حین لم ینفعه البصر.
و قال ابن زید: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا خطاب للنبى اى کنت قبل الوحى فى غفلة من هذا العلم، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ بما اوحینا الیک، فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى فعلمک ثاقب نافذ، و هذا کقوله: ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ.
وَ قالَ قَرِینُهُ، هذا القرین هو الملک الموکّل به، هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ معدّ محضر، یعنى عمله الذى یشهد به فان کان العبد من اهل الایمان و الجنة احضر کتاب حسناته لانّ سیئاته قد کفّرت، و ان کان من اهل الکفر و النار احضر کتاب سیئاته لان حسناته حبطت بکفره. و قال مجاهد: یقول هذا الذى وکّلتنى به من ابن آدم قد احضرته و احضرت دیوان اعماله فیقول اللَّه لقرینه: أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ، فى هذه الکلمة وجهان احدهما: انه امر الى الملکین السائق و الشهید و هذا الوجه اظهر. و الثانى: انه امر لواحد و هو کلام عربى، یقولون خلیلىّ و صاحبىّ و منه قوله: قفا نبک. و قال امرؤ القیس:
خلیلىّ مرّ ابى على امّ جندب
لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب
الم تر انّى کلّما جئت طارقا
وجدت بها طیبا و ان لم تطیّب
فثنّى فى البیت الاول و وحّد فى البیت الثانى. کُلَّ کَفَّارٍ مبالغ فى کفره عَنِیدٍ معاند یعرف الحق فیجحده و العناد اقبح الکفر.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ، یعنى یمنع الزکاة المفروضة و کلّ حق اوجبه اللَّه فى ماله، فعلى هذا الخیر المال و قیل الخیر الاسلام و المراد به الولید بن المغیرة، کان یمنع بنیه و بنى اخیه و لحمته من الاسلام، مُعْتَدٍ، یظلم الناس بلسانه و یده مُرِیبٍ اى.
داخل فى الریب و قیل هو الذى اتى الریبة، الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ الاول امر بالالقاء فى النار و الثانى بالالقاء فى العذاب الشدید.
قالَ قَرِینُهُ، یعنى الشیطان الّذى قیّض لهذا الکافر یدعوه الى الضلالة، رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ و ذلک انه اذا القى فى النار ادّعى على قرینه من الشیاطین فیقول قرینه رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ کما زعم، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ فصحبته على طغیانه و ضلاله قال ابن عباس و مقاتل و سعید بن جبیر: هذا القرین هو الملک ایضا یقول الکافر ربّ انّ الملک زاد علىّ فى الکتابة فیقول الملک رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ یعنى ما زدت علیه و ما کتبت الا ما قیل او عمل، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ طویل لا یرجع عنه الى الحق فیقول اللَّه تعالى: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، فقد قضیت ما انا قاض، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ فى القرآن و انذرتکم و حذّرتکم على لسان الرسل فلا عذر لاحد عندى. قوله: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، یقال هذا للکافر و قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یقال للمسلمین و هذا فى الموقف. و امّا قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ فى جهنم.
قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى لا تبدیل لقولى و هو قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل هو اخلاد الکفار فى النار و قیل هو قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... الایة، اى لا یحرّف و لا یزاد و لا ینقص، و قال قوم معنى قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى ما یغیّر القول عندى بالکذب لانّى اعلم الغیب و اعلم حقه من باطله و هذا قول الکلبى و اختیار الفرّاء لانه قال: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ، و لم یقل ما یبدّل قولى، وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فاعاقبهم بغیر جرم.
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ اى انذرهم یوم نقول، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ، قرأ نافع و ابو بکر یقول بالیاء اى یقول اللَّه لجهنم هَلِ امْتَلَأْتِ کما وعدتک یعنى فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا السؤال من اللَّه عز و جل لتصدیق خبره و تحقیق وعده و التقریع لاهل عذابه و التنبیه لجمیع عباده، وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فیه قولان احدهما: انّها امتلات و صارت بحیث لا تنجع فیها ابرة تصدیقا لقول اللَّه عز و جل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ فیکون استفهام انکار، اى لم یبق فىّ موضع زیادة
کقول النبى: هل ترک لنا عقیل من دار اى لم یترک، و هذا قول عطاء و مجاهد و مقاتل بن سلیمان. و القول الثانى: انها تستزید و الاستفهام بمعنى الاستزادة و هذا قبل دخول جمیع اهلها فیها، قال ابن عباس: ان اللَّه تعالى سبقت کلمته: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ، فلمّا سیق اعداء اللَّه الى النار لا یلقى فیها فوج الا ذهب فیها و لا یملأها شیء فتقول الست قد أقسمت لتملأنى فیضع قدمه علیها ثم یقول هَلِ امْتَلَأْتِ فتقول قط قط قد امتلأت فلیس فىّ مزید. و روى عن ابن عباس ایضا انه قال لم یکن یملأها شیء حتى وجدت مسّ قدم اللَّه تعالى فتضایقت فما فیها موضع ابرة و دلیل هذا التأویل الخبر الصحیح و هو ما روى قتاده عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه لا تزال جهنم یلقى فیها و تقول هل من مزید، حتى یضع رب العالمین فیها قدمه فینزوى بعضها الى بعض و تقول قط قط
و روى قد قد بعزتک و کرمک، و لا یزال فى الجنة فضل حتى ینشئ اللَّه خلقا فیسکنهم فضل الجنة، و فى روایة ابو هریرة قال رسول اللَّه: تحاقب الجنة و النار، فقالت النار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین و قالت الجنة فما لی لا یدخلنى الا ضعفاء الناس و سقطهم فقال اللَّه تعالى للجنة انما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنار انما انت عذابى اعذّب بک من اشاء من عبادى.
و لکل واحدة منکما ملؤها فامّا النار فانّهم یلقون فیها وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه تبارک و تعالى فیها رجله فتقول قط قط قط. فهنالک تمتلئ و ینزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنة فان اللَّه عز و جل ینشئ لها خلقا. قوله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ اى قرّبت و ادنیت للذین یتّقون الشرک و الفواحش و هذا قبل الدخول، یرونها من قرب الى ان یدخلوها بعد الحساب و مثله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ و هذا بعد الدخول اى قربت لهم مواضعهم فیها فلا یطلبون منها بعدا.
هذا ما تُوعَدُونَ، قرأ ابن کثیر: یوعدون بالیاء، اى یقال لهم هذا الذى ترونه ما توعدون فى الدنیا على السنة الانبیاء، لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ هذا موضعه رفع بالابتداء ما تُوعَدُونَ صفته لِکُلِّ أَوَّابٍ خبره. الاوّاب الراجع من المعصیة الى الطاعة.
قال سعید هو الذى یذنب ثم یتوب ثم یذنب ثم یتوب و قال ابن عباس: هو المسبّح من قوله: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ و قال قتادة: هو المصلّى، و الحفیظ هو الحافظ لأمر اللّه و قیل هو الذى حفظ ذنوبه حتى یرجع منها و یستغفر منها، و قیل حفیظ لما یسمع من کلام اللَّه و سنّة رسول اللَّه. و قیل یحفظ نفسه فلا یشرع فى معصیة و قیل الحفیظ المراقب المحافظ لاوقاته و همّاته و خطراته. قوله: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، محلّ من حفظ على نعت الاوّاب و المعنى من خاف الرحمن بالغیب. و لم یره و قیل من آمن بالبعث و الجزاء ذلک غیب. و قال السدى و الضحاک خَشِیَ الرَّحْمنَ فى الخلوة حیث لا یراه احد، وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مخلص مقبل الى طاعة اللَّه.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ، اى یقال لاهل هذه الصفة ادخلوا الجنة بسلام اى بسلامة من العذاب و الهموم و من زوال النعم. و قیل بسلام من اللَّه و ملائکته علیهم، ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ امّا فى الجنة و امّا فى النار. و التقدیر ادخلوها خالدین ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، هذا کقوله: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ. وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ بالواحد عشرا و قیل وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ یعنى الزیادة لهم فى النعیم مما لم یخطر ببالهم و ذلک انّهم یسئلون اللَّه حتى تنتهى مسئلتهم فیعطون ما شاءوا، ثم یزیدهم اللَّه من عنده ما لم یسئلوه.
قال جابر و انس المزید ان یتجلّى لهم جل جلاله فینظرون الى وجه اللَّه الکریم و هو مثل قوله: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و قیل یتجلّى لهم کل جمعة، و لهذا سمّى الجمعة یوم المزید. قوله: وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ، اى من القرون الذین کذّبوا رسلهم هُمْ أَشَدُّ من قومک، بَطْشاً، قوّة و اقوى ابدانا و اشدّ سطوة على الناس، فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ، اى ابعدوا فیها السیر و ابحثوا عن الاسباب و الامور. قال امرؤ القیس:
لقد نقّبت فى الافاق حتى
رضیت من الغنیمه بالایاب
هَلْ مِنْ مَحِیصٍ اى لم یجدوا محیصا من امر اللَّه و لم یجدوا مفرّا من الموت، تقول حاص عن الامر و حاد اى بعد. و قرء فى الشّواذ فنقّبوا مکسورة القاف مشدودة على الامر کقوله: فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا، و النقب الخرق و الدخول فى الشیء.
و النقب الطریق ایضا، و المعنى ساروا فى طرقها حتى نقبت دوابهم اى صارت فى خفّها نقوب. و قیل هو من النقابة و هى الریاسة و النقباء فوق العرفاء.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکر فى هذه السورة. و قیل فیما ذکر من العبر و اهلاک القرى، لَذِکْرى، اى تذکیرا و عظة، لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ، اى عقل.
قال ابن عباس و کنّى عن العقل بالقلب لانّه موضعه و منبعه و تقول العرب مالک قلب اى مالک عقل. و فى الخبر لا یعجبنّکم اسلام رجل حتى تعلموا ما عقدة عقله.
و قال (ص) قد افلح من جعل اللَّه له عقلا، الناس یعملون بالخیر و انما یعطون اجورهم على قدر عقولهم.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا بلغه عن رجل شدّة فى عبادة، سأل کیف عقله، فان قالوا حسن قال ارجوه و ان قالوا غیر ذلک، قال: لم یبلغ صاحبکم حیث تظنّون.
و عن ابى الدرداء انّ النبى (ص) قال یا عویمر ازدد عقلا تزدد من ربک قربا، قلت بابى و امّى یا رسول اللَّه و من لى بالعقل قال اجتنب مساخط اللَّه و ادّ فرائض اللَّه تکن عاقلا ثم تنفّل بالصالحات من الاعمال تزدد من ربک قربا و علیه عزّا.
و قیل لعمرو بن العاص ما بال قومک لم یؤمنوا و قد وصفهم اللَّه بالعقول. قال تلک عقول کادها اللَّه اى لم یصحبها التوفیق، أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ اى اصغى الى مواعظه و زواجره. القاء السمع و اصغاؤه صرفه کلّه الى القائل، وَ هُوَ شَهِیدٌ من الشهادة التی بها تثبت الحقوق. و المعنى و هو شاهد على ما یقرأ و یسمع فى کتاب اللَّه من نعت محمد (ص) و ذکره. و قیل شهید من الشهادة التی هى الحضور اى حاضر القلب و الفهم، لیس بغافل و لا ساه. و قال السدّى یسمع القرآن یتلى و هو شهید یعیه قلبه.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ اى اعیاء و تعب.
روى عکرمة عن ابن عباس: انّ الیهود اتت البنى (ص) فسأله عن خلق السماوات و الارض فقال خلق اللَّه الارض یوم الاثنین و خلق الجبال و ما فیها من المنافع یوم الثلاثاء و خلق الشجر و النبات و الماء و الاقوات یوم الاربعاء و خلق السماوات یوم الخمیس و خلق النجوم و الشمس و القمر و الملائکة یوم الجمعة. فقالت الیهود ثم ما ذا یا محمد قال: ثم استوى على العرش قالوا: قد اصبت لو اتممت، ثم استراح یوم السبت و استلقى على العرش، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة ردّا علیهم
و قال قتادة فى الایة اکذب اللَّه عز و جل الیهود و النصارى و اهل القرى على اللَّه عز و جل، و ذلک انّهم قالوا انّ اللَّه عز و جل:
خلق السماوات و الارض و ما فیها فى ستّة ایام، ثم استراح یوم السابع و ذلک عندهم یوم السبت و هم یسمّونه یوم الراحة. و عن ابى مجلز انّ عمر بن الخطّاب دخل حائطا من حیطان المدینه فاستلقى و وضع احدى رجلیه على الأخرى، و کانت الیهود تفترى على اللَّه عز و جل و تقول انّ اللَّه لما فرغ من الخلق فعل هذا و قد قال اللَّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ و کان ناس من الناس یکرهونه حتى رأوا عمر فعله.
قوله: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ، اى على ما قالت الیهود، فانّ اللَّه لهم بالمرصاد. و قیل فاصبر على اذى الکفار و لا تستعجل عذابهم و هو منسوخ بآیة القتال، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ، اى صلّ بامر ربک و توفیقه قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، یعنى صلاة الظهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ، یعنى صلاة المغرب و العشاء. قال مجاهد: وَ مِنَ اللَّیْلِ یعنى صلاة اللیل اىّ وقت صلّى، وَ أَدْبارَ السُّجُودِ، قرأ ابن کثیر و حمزة و ادبار بکسر الهمزة و هو مصدر ادبر ادبارا، و الباقون بفتحها و هو جمع دبر و المعنى واحد لانّ انقضاء الشیء انّما یکون بآخره و آخره انما یکون بانقضائه، و التقدیر وقت ادبار السجود.
قال عمر بن الخطاب و علىّ بن ابى طالب (ع) و الحسن و الشعبى و النخعى و الاوزاعى أَدْبارَ السُّجُودِ الرکعتان بعد صلاة المغرب و ادبار النجوم الرکعتان قبل صلاة الفجر.
و عن ابن عباس مرفوعا قال: قال رسول اللَّه (ص) یا ابن عباس رکعتان بعد المغرب ادبار السجود.
و قال انس: قال رسول اللَّه من صلّى بعد المغرب رکعتین قبل ان یتکلّم کتبت صلوته فى علّیّین.
قال انس یقرأ فى الرکعة الاولى: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فى الأخرى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، قال عبد اللَّه بن مسعود ما احصى ما سمعت رسول اللَّه یقرأ فى الرکعتین بعد المغرب و فى الرکعتین قبل صلاة الفجر بقل یا ایها الکافرون و قل هو اللَّه احد.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): رکعتا الفجر خیر من الدنیا و ما فیها
و قال مجاهد: قوله وَ أَدْبارَ السُّجُودِ هو التسبیح باللسان فى ادبار الصّلوات المکتوبات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه من سبّح فى دبر کلّ صلاة ثلثا و ثلثین و کبّر اللَّه ثلثا و ثلثین و حمد اللَّه ثلثا و ثلاثین فذلک تسعة و تسعون. ثم قال تمام المأة لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کلّ شىء قدیر. غفرت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة: قالوا یا رسول اللَّه ذهب اهل الدثور بالدرجات و النعیم المقیم، قال و کیف ذلک؟ قالوا صلّوا کما صلّینا و جاهدوا کما جاهدنا و انفقوا من فضول اموالهم، و لیست لنا اموال. قال ا فلا اخبرکم بامر تدرکون من کان قبلکم و تسبقون من جاء بعدکم و لا یأتى احد بمثل ما جئتم به الّا من جاء بمثله، تسبّحون فى دبر کلّ صلاة عشرا و تحمدون عشرا و تکبّرون عشرا.
قوله: وَ اسْتَمِعْ، السمع ادراک المسموع و الاستماع طلب ادراک المسموع بالاصغاء الیه، یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ، اى صفة یوم ینادى، محذوف المضاف و هو مفعول به و لیس بظرف و المنادى هو الملک النافخ فى الصور و هو اسرافیل و النداء نفخه، سمّى نداء من حیث انّه جعله للخروج و الحشر و انّما یقع ذلک بالنداء کاذان المؤذّن و علامات الرحیل فى العساکر. و قیل هو النداء حقیقة، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یعنى صخرة بیت المقدس هى اقرب الارض من السماء بثمانیة عشر میلا و موضعها وسط الارض یقف علیها الملک و یضع اصبعیه فى اذنیه و ینادى ایّتها العظام النخرة و الاوصال البالیة و اللحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة قومى الى محاسبة ربّ العزّة و سمّى قریبا لان کلّ انسان یسمعه من طرف اذنه. و قیل المنادى هو اللَّه، و المکان القریب الاذن.
یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ یعنى النفخة الاخیرة، بِالْحَقِّ، اى بما هو حقّ من الجزاء و الثواب و العقاب و قیل بِالْحَقِّ اى بالنداء المسمع و الامر النافذ، ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ من القبور. قال ابو عبیدة: یوم الخروج من اسماء القیامة و سمّى یوم العید یوم الخروج ایضا تشبیها به.
إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی، الخلق للبعث، وَ نُمِیتُ هم یعنى فى الدنیا، وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ بعد الموت.
یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً، جمع سریع اى یخرجون سراعا مسرعین، هذا کقوله: مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ، ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ هیّن یقول له: کُنْ فَیَکُونُ.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ، هذا تعزیة للرسول (ص) و تصبیر له. یقول نحن اعلم بما یقول المشرکون من تکذیبک و الافتراء على ربک و نحن لهم بالمرصاد، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ، هذا عذر للرسول (ص) کقوله: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و المعنى ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بمسلّط تجبرهم على الاسلام انّما بعثت مذکّرا محذّرا یقال اجبر فهو جبّار کادرک فهو درّاک و قیل الجبّار من قولهم جبرته على الامر بمعنى اجبرته و هى لغة کنانة و هما لغتان و الجبّار فى اسم اللَّه عز و جل هو الذى جبر العباد على ما اراد، و الجبّار من النخل هو الطویل الغلیظ، فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ هذا کقوله عز و جل: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، اى انّما تنذر فیقبل من اتّبع الذکر و خشى الرحمن قال ابن عباس: قال المؤمنون یا رسول اللَّه لو خوّفتنا و ذکّرتنا فانزل اللَّه تعالى: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ.
روى انّ ابا بکر الصدیق لما احتضر قالت عائشة: شعر:
لعمرک ما یغنى الثّراء عن الفتى
اذا حشرجت یوما و ضاق به الصدر
فقال ابو بکر: یا بنیّة لا تقولى ذلک و لکن قولى کما قال اللَّه عز و جل: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ. ذلِکَ اشاره الى الموت، ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ اى تکره ذکره و تستبعد وقوعه و المعنى فاستعدّ له.
قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، یعنى نفخة البعث، ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ اى ذلک الیوم یتحقق فیه الوعید.
وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ السائق و الشهید هما المتلقّیان یسوق الکافر سائقه الى النار و یشهد الشهید علیه بمعصیته، و یسوق السائق المؤمن الى الجنة و یشهد الشهید علیه بمعصیته و یشهد الشهید له بطاعته. و قال ابن عباس و الضحاک: السائق من الملائکة و الشهید من انفسهم الا یدى و الا رجل فیقول اللَّه تعالى: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا الیوم فى الدنیا، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ الذى کان فى الدنیا على قلبک و سمعک و بصرک. الغطاء الستر غطاه و غطّاه ثقیلا و خفیفا.
قال الشاعر:
على الشمس الطلوع فان غطاها
سلام قبل معذرتى سلام
و ان لم آت ما فیه ملام
غمام فالملیم هو الغمام
فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ اى حادّ هذا کقوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا، و المعنى بصرک الیوم نافذ تبصر ما کنت تنکر فى الدنیا. و قیل اراد بالبصر العلم اى علمک الیوم نافذ فى البعث علم حین لم ینفعه العلم و ابصر حین لم ینفعه البصر.
و قال ابن زید: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا خطاب للنبى اى کنت قبل الوحى فى غفلة من هذا العلم، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ بما اوحینا الیک، فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى فعلمک ثاقب نافذ، و هذا کقوله: ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ.
وَ قالَ قَرِینُهُ، هذا القرین هو الملک الموکّل به، هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ معدّ محضر، یعنى عمله الذى یشهد به فان کان العبد من اهل الایمان و الجنة احضر کتاب حسناته لانّ سیئاته قد کفّرت، و ان کان من اهل الکفر و النار احضر کتاب سیئاته لان حسناته حبطت بکفره. و قال مجاهد: یقول هذا الذى وکّلتنى به من ابن آدم قد احضرته و احضرت دیوان اعماله فیقول اللَّه لقرینه: أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ، فى هذه الکلمة وجهان احدهما: انه امر الى الملکین السائق و الشهید و هذا الوجه اظهر. و الثانى: انه امر لواحد و هو کلام عربى، یقولون خلیلىّ و صاحبىّ و منه قوله: قفا نبک. و قال امرؤ القیس:
خلیلىّ مرّ ابى على امّ جندب
لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب
الم تر انّى کلّما جئت طارقا
وجدت بها طیبا و ان لم تطیّب
فثنّى فى البیت الاول و وحّد فى البیت الثانى. کُلَّ کَفَّارٍ مبالغ فى کفره عَنِیدٍ معاند یعرف الحق فیجحده و العناد اقبح الکفر.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ، یعنى یمنع الزکاة المفروضة و کلّ حق اوجبه اللَّه فى ماله، فعلى هذا الخیر المال و قیل الخیر الاسلام و المراد به الولید بن المغیرة، کان یمنع بنیه و بنى اخیه و لحمته من الاسلام، مُعْتَدٍ، یظلم الناس بلسانه و یده مُرِیبٍ اى.
داخل فى الریب و قیل هو الذى اتى الریبة، الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ الاول امر بالالقاء فى النار و الثانى بالالقاء فى العذاب الشدید.
قالَ قَرِینُهُ، یعنى الشیطان الّذى قیّض لهذا الکافر یدعوه الى الضلالة، رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ و ذلک انه اذا القى فى النار ادّعى على قرینه من الشیاطین فیقول قرینه رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ کما زعم، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ فصحبته على طغیانه و ضلاله قال ابن عباس و مقاتل و سعید بن جبیر: هذا القرین هو الملک ایضا یقول الکافر ربّ انّ الملک زاد علىّ فى الکتابة فیقول الملک رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ یعنى ما زدت علیه و ما کتبت الا ما قیل او عمل، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ طویل لا یرجع عنه الى الحق فیقول اللَّه تعالى: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، فقد قضیت ما انا قاض، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ فى القرآن و انذرتکم و حذّرتکم على لسان الرسل فلا عذر لاحد عندى. قوله: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، یقال هذا للکافر و قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یقال للمسلمین و هذا فى الموقف. و امّا قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ فى جهنم.
قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى لا تبدیل لقولى و هو قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل هو اخلاد الکفار فى النار و قیل هو قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... الایة، اى لا یحرّف و لا یزاد و لا ینقص، و قال قوم معنى قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى ما یغیّر القول عندى بالکذب لانّى اعلم الغیب و اعلم حقه من باطله و هذا قول الکلبى و اختیار الفرّاء لانه قال: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ، و لم یقل ما یبدّل قولى، وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فاعاقبهم بغیر جرم.
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ اى انذرهم یوم نقول، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ، قرأ نافع و ابو بکر یقول بالیاء اى یقول اللَّه لجهنم هَلِ امْتَلَأْتِ کما وعدتک یعنى فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا السؤال من اللَّه عز و جل لتصدیق خبره و تحقیق وعده و التقریع لاهل عذابه و التنبیه لجمیع عباده، وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فیه قولان احدهما: انّها امتلات و صارت بحیث لا تنجع فیها ابرة تصدیقا لقول اللَّه عز و جل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ فیکون استفهام انکار، اى لم یبق فىّ موضع زیادة
کقول النبى: هل ترک لنا عقیل من دار اى لم یترک، و هذا قول عطاء و مجاهد و مقاتل بن سلیمان. و القول الثانى: انها تستزید و الاستفهام بمعنى الاستزادة و هذا قبل دخول جمیع اهلها فیها، قال ابن عباس: ان اللَّه تعالى سبقت کلمته: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ، فلمّا سیق اعداء اللَّه الى النار لا یلقى فیها فوج الا ذهب فیها و لا یملأها شیء فتقول الست قد أقسمت لتملأنى فیضع قدمه علیها ثم یقول هَلِ امْتَلَأْتِ فتقول قط قط قد امتلأت فلیس فىّ مزید. و روى عن ابن عباس ایضا انه قال لم یکن یملأها شیء حتى وجدت مسّ قدم اللَّه تعالى فتضایقت فما فیها موضع ابرة و دلیل هذا التأویل الخبر الصحیح و هو ما روى قتاده عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه لا تزال جهنم یلقى فیها و تقول هل من مزید، حتى یضع رب العالمین فیها قدمه فینزوى بعضها الى بعض و تقول قط قط
و روى قد قد بعزتک و کرمک، و لا یزال فى الجنة فضل حتى ینشئ اللَّه خلقا فیسکنهم فضل الجنة، و فى روایة ابو هریرة قال رسول اللَّه: تحاقب الجنة و النار، فقالت النار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین و قالت الجنة فما لی لا یدخلنى الا ضعفاء الناس و سقطهم فقال اللَّه تعالى للجنة انما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنار انما انت عذابى اعذّب بک من اشاء من عبادى.
و لکل واحدة منکما ملؤها فامّا النار فانّهم یلقون فیها وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه تبارک و تعالى فیها رجله فتقول قط قط قط. فهنالک تمتلئ و ینزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنة فان اللَّه عز و جل ینشئ لها خلقا. قوله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ اى قرّبت و ادنیت للذین یتّقون الشرک و الفواحش و هذا قبل الدخول، یرونها من قرب الى ان یدخلوها بعد الحساب و مثله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ و هذا بعد الدخول اى قربت لهم مواضعهم فیها فلا یطلبون منها بعدا.
هذا ما تُوعَدُونَ، قرأ ابن کثیر: یوعدون بالیاء، اى یقال لهم هذا الذى ترونه ما توعدون فى الدنیا على السنة الانبیاء، لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ هذا موضعه رفع بالابتداء ما تُوعَدُونَ صفته لِکُلِّ أَوَّابٍ خبره. الاوّاب الراجع من المعصیة الى الطاعة.
قال سعید هو الذى یذنب ثم یتوب ثم یذنب ثم یتوب و قال ابن عباس: هو المسبّح من قوله: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ و قال قتادة: هو المصلّى، و الحفیظ هو الحافظ لأمر اللّه و قیل هو الذى حفظ ذنوبه حتى یرجع منها و یستغفر منها، و قیل حفیظ لما یسمع من کلام اللَّه و سنّة رسول اللَّه. و قیل یحفظ نفسه فلا یشرع فى معصیة و قیل الحفیظ المراقب المحافظ لاوقاته و همّاته و خطراته. قوله: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، محلّ من حفظ على نعت الاوّاب و المعنى من خاف الرحمن بالغیب. و لم یره و قیل من آمن بالبعث و الجزاء ذلک غیب. و قال السدى و الضحاک خَشِیَ الرَّحْمنَ فى الخلوة حیث لا یراه احد، وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مخلص مقبل الى طاعة اللَّه.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ، اى یقال لاهل هذه الصفة ادخلوا الجنة بسلام اى بسلامة من العذاب و الهموم و من زوال النعم. و قیل بسلام من اللَّه و ملائکته علیهم، ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ امّا فى الجنة و امّا فى النار. و التقدیر ادخلوها خالدین ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، هذا کقوله: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ. وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ بالواحد عشرا و قیل وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ یعنى الزیادة لهم فى النعیم مما لم یخطر ببالهم و ذلک انّهم یسئلون اللَّه حتى تنتهى مسئلتهم فیعطون ما شاءوا، ثم یزیدهم اللَّه من عنده ما لم یسئلوه.
قال جابر و انس المزید ان یتجلّى لهم جل جلاله فینظرون الى وجه اللَّه الکریم و هو مثل قوله: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و قیل یتجلّى لهم کل جمعة، و لهذا سمّى الجمعة یوم المزید. قوله: وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ، اى من القرون الذین کذّبوا رسلهم هُمْ أَشَدُّ من قومک، بَطْشاً، قوّة و اقوى ابدانا و اشدّ سطوة على الناس، فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ، اى ابعدوا فیها السیر و ابحثوا عن الاسباب و الامور. قال امرؤ القیس:
لقد نقّبت فى الافاق حتى
رضیت من الغنیمه بالایاب
هَلْ مِنْ مَحِیصٍ اى لم یجدوا محیصا من امر اللَّه و لم یجدوا مفرّا من الموت، تقول حاص عن الامر و حاد اى بعد. و قرء فى الشّواذ فنقّبوا مکسورة القاف مشدودة على الامر کقوله: فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا، و النقب الخرق و الدخول فى الشیء.
و النقب الطریق ایضا، و المعنى ساروا فى طرقها حتى نقبت دوابهم اى صارت فى خفّها نقوب. و قیل هو من النقابة و هى الریاسة و النقباء فوق العرفاء.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکر فى هذه السورة. و قیل فیما ذکر من العبر و اهلاک القرى، لَذِکْرى، اى تذکیرا و عظة، لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ، اى عقل.
قال ابن عباس و کنّى عن العقل بالقلب لانّه موضعه و منبعه و تقول العرب مالک قلب اى مالک عقل. و فى الخبر لا یعجبنّکم اسلام رجل حتى تعلموا ما عقدة عقله.
و قال (ص) قد افلح من جعل اللَّه له عقلا، الناس یعملون بالخیر و انما یعطون اجورهم على قدر عقولهم.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا بلغه عن رجل شدّة فى عبادة، سأل کیف عقله، فان قالوا حسن قال ارجوه و ان قالوا غیر ذلک، قال: لم یبلغ صاحبکم حیث تظنّون.
و عن ابى الدرداء انّ النبى (ص) قال یا عویمر ازدد عقلا تزدد من ربک قربا، قلت بابى و امّى یا رسول اللَّه و من لى بالعقل قال اجتنب مساخط اللَّه و ادّ فرائض اللَّه تکن عاقلا ثم تنفّل بالصالحات من الاعمال تزدد من ربک قربا و علیه عزّا.
و قیل لعمرو بن العاص ما بال قومک لم یؤمنوا و قد وصفهم اللَّه بالعقول. قال تلک عقول کادها اللَّه اى لم یصحبها التوفیق، أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ اى اصغى الى مواعظه و زواجره. القاء السمع و اصغاؤه صرفه کلّه الى القائل، وَ هُوَ شَهِیدٌ من الشهادة التی بها تثبت الحقوق. و المعنى و هو شاهد على ما یقرأ و یسمع فى کتاب اللَّه من نعت محمد (ص) و ذکره. و قیل شهید من الشهادة التی هى الحضور اى حاضر القلب و الفهم، لیس بغافل و لا ساه. و قال السدّى یسمع القرآن یتلى و هو شهید یعیه قلبه.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ اى اعیاء و تعب.
روى عکرمة عن ابن عباس: انّ الیهود اتت البنى (ص) فسأله عن خلق السماوات و الارض فقال خلق اللَّه الارض یوم الاثنین و خلق الجبال و ما فیها من المنافع یوم الثلاثاء و خلق الشجر و النبات و الماء و الاقوات یوم الاربعاء و خلق السماوات یوم الخمیس و خلق النجوم و الشمس و القمر و الملائکة یوم الجمعة. فقالت الیهود ثم ما ذا یا محمد قال: ثم استوى على العرش قالوا: قد اصبت لو اتممت، ثم استراح یوم السبت و استلقى على العرش، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة ردّا علیهم
و قال قتادة فى الایة اکذب اللَّه عز و جل الیهود و النصارى و اهل القرى على اللَّه عز و جل، و ذلک انّهم قالوا انّ اللَّه عز و جل:
خلق السماوات و الارض و ما فیها فى ستّة ایام، ثم استراح یوم السابع و ذلک عندهم یوم السبت و هم یسمّونه یوم الراحة. و عن ابى مجلز انّ عمر بن الخطّاب دخل حائطا من حیطان المدینه فاستلقى و وضع احدى رجلیه على الأخرى، و کانت الیهود تفترى على اللَّه عز و جل و تقول انّ اللَّه لما فرغ من الخلق فعل هذا و قد قال اللَّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ و کان ناس من الناس یکرهونه حتى رأوا عمر فعله.
قوله: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ، اى على ما قالت الیهود، فانّ اللَّه لهم بالمرصاد. و قیل فاصبر على اذى الکفار و لا تستعجل عذابهم و هو منسوخ بآیة القتال، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ، اى صلّ بامر ربک و توفیقه قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، یعنى صلاة الظهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ، یعنى صلاة المغرب و العشاء. قال مجاهد: وَ مِنَ اللَّیْلِ یعنى صلاة اللیل اىّ وقت صلّى، وَ أَدْبارَ السُّجُودِ، قرأ ابن کثیر و حمزة و ادبار بکسر الهمزة و هو مصدر ادبر ادبارا، و الباقون بفتحها و هو جمع دبر و المعنى واحد لانّ انقضاء الشیء انّما یکون بآخره و آخره انما یکون بانقضائه، و التقدیر وقت ادبار السجود.
قال عمر بن الخطاب و علىّ بن ابى طالب (ع) و الحسن و الشعبى و النخعى و الاوزاعى أَدْبارَ السُّجُودِ الرکعتان بعد صلاة المغرب و ادبار النجوم الرکعتان قبل صلاة الفجر.
و عن ابن عباس مرفوعا قال: قال رسول اللَّه (ص) یا ابن عباس رکعتان بعد المغرب ادبار السجود.
و قال انس: قال رسول اللَّه من صلّى بعد المغرب رکعتین قبل ان یتکلّم کتبت صلوته فى علّیّین.
قال انس یقرأ فى الرکعة الاولى: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فى الأخرى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، قال عبد اللَّه بن مسعود ما احصى ما سمعت رسول اللَّه یقرأ فى الرکعتین بعد المغرب و فى الرکعتین قبل صلاة الفجر بقل یا ایها الکافرون و قل هو اللَّه احد.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): رکعتا الفجر خیر من الدنیا و ما فیها
و قال مجاهد: قوله وَ أَدْبارَ السُّجُودِ هو التسبیح باللسان فى ادبار الصّلوات المکتوبات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه من سبّح فى دبر کلّ صلاة ثلثا و ثلثین و کبّر اللَّه ثلثا و ثلثین و حمد اللَّه ثلثا و ثلاثین فذلک تسعة و تسعون. ثم قال تمام المأة لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کلّ شىء قدیر. غفرت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة: قالوا یا رسول اللَّه ذهب اهل الدثور بالدرجات و النعیم المقیم، قال و کیف ذلک؟ قالوا صلّوا کما صلّینا و جاهدوا کما جاهدنا و انفقوا من فضول اموالهم، و لیست لنا اموال. قال ا فلا اخبرکم بامر تدرکون من کان قبلکم و تسبقون من جاء بعدکم و لا یأتى احد بمثل ما جئتم به الّا من جاء بمثله، تسبّحون فى دبر کلّ صلاة عشرا و تحمدون عشرا و تکبّرون عشرا.
قوله: وَ اسْتَمِعْ، السمع ادراک المسموع و الاستماع طلب ادراک المسموع بالاصغاء الیه، یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ، اى صفة یوم ینادى، محذوف المضاف و هو مفعول به و لیس بظرف و المنادى هو الملک النافخ فى الصور و هو اسرافیل و النداء نفخه، سمّى نداء من حیث انّه جعله للخروج و الحشر و انّما یقع ذلک بالنداء کاذان المؤذّن و علامات الرحیل فى العساکر. و قیل هو النداء حقیقة، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یعنى صخرة بیت المقدس هى اقرب الارض من السماء بثمانیة عشر میلا و موضعها وسط الارض یقف علیها الملک و یضع اصبعیه فى اذنیه و ینادى ایّتها العظام النخرة و الاوصال البالیة و اللحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة قومى الى محاسبة ربّ العزّة و سمّى قریبا لان کلّ انسان یسمعه من طرف اذنه. و قیل المنادى هو اللَّه، و المکان القریب الاذن.
یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ یعنى النفخة الاخیرة، بِالْحَقِّ، اى بما هو حقّ من الجزاء و الثواب و العقاب و قیل بِالْحَقِّ اى بالنداء المسمع و الامر النافذ، ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ من القبور. قال ابو عبیدة: یوم الخروج من اسماء القیامة و سمّى یوم العید یوم الخروج ایضا تشبیها به.
إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی، الخلق للبعث، وَ نُمِیتُ هم یعنى فى الدنیا، وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ بعد الموت.
یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً، جمع سریع اى یخرجون سراعا مسرعین، هذا کقوله: مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ، ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ هیّن یقول له: کُنْ فَیَکُونُ.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ، هذا تعزیة للرسول (ص) و تصبیر له. یقول نحن اعلم بما یقول المشرکون من تکذیبک و الافتراء على ربک و نحن لهم بالمرصاد، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ، هذا عذر للرسول (ص) کقوله: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و المعنى ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بمسلّط تجبرهم على الاسلام انّما بعثت مذکّرا محذّرا یقال اجبر فهو جبّار کادرک فهو درّاک و قیل الجبّار من قولهم جبرته على الامر بمعنى اجبرته و هى لغة کنانة و هما لغتان و الجبّار فى اسم اللَّه عز و جل هو الذى جبر العباد على ما اراد، و الجبّار من النخل هو الطویل الغلیظ، فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ هذا کقوله عز و جل: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، اى انّما تنذر فیقبل من اتّبع الذکر و خشى الرحمن قال ابن عباس: قال المؤمنون یا رسول اللَّه لو خوّفتنا و ذکّرتنا فانزل اللَّه تعالى: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۱ - النوبة الثانیة
این سورة هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیة جمله بمکه فرو آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس: أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ.
گفت این یک آیت بمدینه فرود آمد و باقى بمکه.
و قیل الّا قوله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول مقاتل بن سلیمان: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. مقاتل گفت: این یک آیت منسوخ است بآیت دیگر که ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
در خبر است که عثمان بن عفان عیادت کرد عبد اللَّه مسعود را در بیمارى مرگ، گفت یا عبد اللَّه این ساعت از چه مىنالى. گفت اشتکى ذنوبى، بر گناهان خود مىنالم گفت چه آرزوست ترا در این وقت گفت: رحمة ربى، آرزوى من آن است که اللَّه بر من رحمت کند و بر ضعف و عجز من ببخشاید.
عثمان گفت: ا فلا ندعو الطبیب، طبیب را خوانیم تا درد ترا مداوات کند؟
گفت الطبیب امرضنى. طبیب خود مرا بروز بیمارى افکند.
گفت خواهى تا ترا عطائى فرمایم که ببعضى حاجتهاى خود صرف کنى.
گفت لا حاجة لى به وقتى مرا باین حاجت نیست و هیچ دربایست نیست.
گفت دستورى هست تا بدخترانت دهم که ناچار ایشان را حاجت بود، گفت نه، که ایشان را حاجت نیست و اگر حاجت بود به از این من ایشان را عطائى دادهام، گفتهام که بوقت حاجت و ضرورت، سورة الواقعة بر خوانید که من از رسول خدا (ص) شنیدم: من قرأ سورة الواقعة کل لیلة لم تصبه فاقة ابدا.
هر که سورة الواقعة هر شب برخواند فقر و فاقت هرگز بدو نرسد.
و عن هلال بن یساف عن مسروق قال من اراد ان یعلم نبأ الاولین و الآخرین و نبأ اهل الجنة و نبأ اهل النار و نبأ الدنیا و نبأ الآخرة فلیقرأ سورة الواقعة.
قوله تعالى: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ تقدیره: اذکر اذا وقعت الواقعه اى قامت القیامة و نزلت صیحتها و هى النفخة الاخیرة، هذا کقوله: فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ و کقوله: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى لیس لکونها اکذوبة و لا مثنویة. و کاذبة هاهنا فى موضع المصدر کقوله عز و جل: لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً الکاذبة الکذب و اللاغیة اللغو. تقول کذب یکذب کذبا و کاذبة کالعافیة و العاقبة. و المعنى من اخبر عنها صدق و لم یکذب. و قیل لیس الخبر عن وقوعها کذبا.
یاد کن اى محمد آن روز که دردمند در صور در آن نفخه آخر که قیامت بپاى شود و صیحه رستاخیز و زلزله ساعت پدید آید، روزى که در آن شک نیست، وعده که در وى خلاف نیست. هر که ازو خبر دهد راست گوید، که در آن گفت وى دروغ نیست، بودنى که آن را مردّ نیست. افتادنى که درو گمان نیست و وقت وقوع آن جز بعلم اللَّه نیست.
خافِضَةٌ رافِعَةٌ هذه صفة القیامة. اذا وقعت تبلغ و تسمع من بعد کمن قرب.
و قیل تخفض اعداء اللَّه فى النار و ان کانوا اعزّة فى الدنیا و ترفع اولیاء اللَّه الى الجنة و ان کانوا اذلّاء فى الدنیا.
قال ابن عطاء خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا اى حرّکت الارض تحریکا شدیدا، کقوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها قال الکلبى و ذلک ان اللَّه عز و جل یوحى الیها فتضطرب فرقا. و قیل ترجّ کما یرجّ الصبىّ فى المهد حتى یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها، تقول رججته فارتجّ اى حرّکته فتحرک.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا قال الحسن: اى نسفت و قلعت من اصلها کقوله: یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً و قال مقاتل و مجاهد فتّت فتّا و کسرت کسرا حتى صارت کالدقیق و قال الکلبى سیّرت على وجه الارض تسییرا، کقوله: وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ.
قوله: فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا، صارت الجبال هباء و هو حشو الجو. و المنبث المنتسف المتفرّق. و قیل الهباء المنبث ما سطع من سنابک الخیل و قیل ما تطایر من شرر النار و قال فى موضع آخر وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ و فى التفسیر ان اللَّه سبحانه یبعث ریحا من تحت الارض فتحمل الارض و الجبال و تضرب بعضها ببعض و لا تزال کذلک حتى تصیر غبارا و یسقط ذلک الغبار على وجوه الکفار و ذلک قوله: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً و قال فى صفة الکفار وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً اى صرتم اصنافا ثُلُثَهُ و عند العرب کل ماله نظیر فهو زوج، فردا کان او شفعا ثم فسّرهم فقال: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ. اى ما هم و اىّ شىء هم. و هذا اللفظ فى العربیة تجرى مجرى التعجب و هو من اللَّه تعظیم الشأن عند من یخاطبه به فکانه عجّب نبیه (ص) و عظّم شأن المذکورین عنده. و فى تفسیر هذه الکلمة اربعة اقوال.
احدها: انهم هم الذین یؤخذ بهم عن الموقف ذات الیمین الى الجنة و اصحاب الشمال هم الذین یؤخذ بهم ذات الشمال الى النار.
و القول الثانى و هو قول ابن عباس: هم الذین اخرجوا من الکتف الیمنى من آدم (ع) حین اخرج اللَّه ذریته من صلبه. و قال اللَّه لهم هؤلاء للجنة و لا ابالى و اصحاب المشأمة اصحاب الشمال الذین اخرجوا من الکتف الیسرى من آدم (ع) و قال اللَّه لهم هؤلاء للنار و لا ابالى.
و القول الثالث و هو قول الضحاک: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم.
و القول الرابع و هو قول الحسن و الربیع: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین کانوا میامین مبارکین على انفسهم و کانت اعمارهم فى طاعة اللَّه، و هم التابعون باحسان و أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ هم المشائیم على انفسهم و کانت اعمارهم فى المعاصى.
تقول یمین و شمال و یمنى و شؤمى و الایمن و الاشأم.
و صحّ فى الحدیث ان الکافر یسئل یوم القیمة فیقال له ما ذا قدّمت فینظر ایمن منه فلا یرى الا النار و ینظر اشأم منه فلا یرى الى النار.
و جمع المیمنة المیامن و جمع المشأمة المشائم و کان رسول اللَّه (ص) اذا توضّأ یبدأ بمیامنه و کان یحب التیامن فى کل شىء. تقول تیامن الرجل اذا بدأ بیمینه و اصل الیمن السعادة و اصل التیمن الزجر و الفال الحسن و اما الشمال فجمعه شمائل و شمل و اشملة و شمالات و سمى الیمن لان الیمن عن یمین الکعبة و الشام عن شمال الکعبة و ذلک اذا دخل الحجر تحت المیزاب.
وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ یحتمل ان یکون السابقون مبتداء و خبره السابقون الثانى و معناه و السابقون الى طاعة اللَّه فى الدنیا هم السابقون غدا الى الجنة و الرضوان. و یجوز ان یکون السابقون الثانى تأکیدا للأول و خبر الابتداء قوله: أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.
و یحتمل ان یکون تقدیر الآیة و السابقون ما السابقون فحذف ما لان الاولیین تدلّان علیه فیکون الکلام فى الثلاثة على نسق واحد.
و فى التفسیر انهم السابقون الى الاسلام ثم السابقون الى الهجرة ثم السابقون الى التکبیرة الاولى فى الصلاة الخمس ثم السابقون الى الخیرات. قال اللَّه عز و جل وَ هُمْ لَها سابِقُونَ و قال تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
و هذا هو التقسیم الذى فى قوله عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ.
و یقال السابقون الذین سبقت لهم من اللَّه الحسنى فسبقوا الى ما سبق لهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ لم یقل المتقرّبون بل قال المقرّبون و هذا عین الجمع و علم الکافة انهم بتقریب ربهم سبقوا لا بتقرّبهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ من اللَّه.
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. و قیل الناس ثلاثة رجل: ابتکر الخیر فى حداثة سنّه ثم داوم علیه حتى خرج من الدنیا فهو السابق المقرب. و رجل ابتکر عمره بالذنوب و طول الغفلة ثم یراجع بتوبة فهذا صاحب یمین. و رجل ابتکر الشر فى حداثته ثم لم یزل علیه حتى خرج من الدنیا فهذا صاحب شمال.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، اى هى ثلة من الاوّلین و الثلّة فى اللغة الجماعة من الناس، و الثلّة بفتح الثاء الجماعة من النساء.
و تکلّموا فى الثلّة الاولین فقالوا هم اتباع الانبیاء قبلنا، وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ عنینا بها فنحن فى کثرتهم قلیل، قال الزجاج الذین عاینوا جمیع النبیّین من لدن آدم و صدّقوهم اکثر ممن عاین النبى (ص) لکثرة الانبیاء.
و قیل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ کلاهما من امة محمد (ص)
فقد روى انه قال (ص) کلتا الثلّتین امّتى.
روى عن ابى هریرة قال لما نزل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ شقّ ذلک على اصحاب النبى (ص) و استوحشوا حتى بکى عمرو قال یا نبى اللَّه آمنّا بک و صدّقناک و ما ینجو منا الا قلیل فانزل اللَّه تعالى ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ فصارت هذه الایة ناسخة لقوله: وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. ثم قال (ص) انى لارجو ان تکونوا ربع اهل الجنة بل ثلث اهل الجنة بل انتم نصف اهل الجنة و تقاسمونهم فى النصف الثانى.
و روى انه قال (ص) اهل الجنة مائة و عشرون صفّا ثمانون صفا منها امّتى و هم الفائزون الاخیار.
و روى انه قال تبعث هذه الامّة یوم القیامة تسدّ الافق و انى مکاثر بکم الامم.
و قال (ص) مثل امّتى مثل المطر لا یدرى اوله خیر ام آخره.
قوله: عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ الموضون المنسوج مضاعفا یقال للدرع موضونة اذا کانت بحلقتین حلقتین.
قال اهل التفسیر عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ منسوجة بقضبان الذهب و الجواهر و قیل جعل کل سریر بجنب سریر طول کل سریر ثلاثمائة ذراع فاذا اراد العبد ان یجلس علیها تواضعت فاذا جلس علیها ارتفعت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ بنظر بعضهم الى بعض لا یرى بعضهم قفا صاحبه، وصفوا مع نعیمهم بحسن العشرة و صفاء المودّة و تهذیب الاخلاق.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، اى یخدمهم و ینقلب الیهم وِلْدانٌ غلمان جمع ولید. و خدمة الغلمان امتع من خدمة الکبار و هم ولدان انشأهم اللَّه لخدمة اهل الجنة.
و قال الحسن: هم اولاد اهل الدنیا اطفال لم تکن لهم حسنات فیثابوا علیها و لا سیئات فیعاقبوا علیها لان الجنة لا ولادة فیها.
و جاء فى بعض الاخبار: ان اطفال الکفار خدم اهل الجنة، مُخَلَّدُونَ، اى باقون لا یموتون، خلقوا للخلد. و قیل یبقون على غلومتهم لا یتغیر نضارتهم و لا یحولون من حالة الى حالة. و قیل مُخَلَّدُونَ مستورون مقرّطون یقال خلد جاریته اذا زیّنها و حلّاها بالخلد و هو القرط. و الخلادة القلادة لغة قحطانیة. قال الشاعر:
و مخلّدات باللجین کانما
اعجازهن اقاوز الکثبان
اى مزینات محلیات.
بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ و الاکواب جمع کوب و هى الاقداح المستدیرة الافواه لا آذان لها و لا عرى و الأباریق جمع ابریق، و هى ذوات الخراطیم و لها عروة سمیت اباریق لبروق لونها من الصفاء و قیل انها عجمیة معرّبة آب ریز، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ اى قدح مملوء من خمر. الکأس القدح فیه الشراب و المعین الخمر تجرى من العیون یقال الکوب للماء و غیره، و الإبریق لغسل الایدى و الکأس لشرب الخمر.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها. اى تطربهم و لا تؤذیهم بصداع. تقول صدع الرجل و صدع اذا اصابه الصداع. و قیل لا یُصَدَّعُونَ، اى لا یفرّقون، عَنْها تقول صدّعهم فانصدعوا اى فرّقهم فتفرقوا، وَ لا یُنْزِفُونَ اى لا یسکرون فتذهب عقولهم، یقال نزف الشارب فهو نزیف و منزوف اى سکر. و قیل لا یتقیّئون و لا یبولون.
قال ابن عباس: فى الخمر اربع خصال: السکر و الصداع و القىء و البول و اللَّه عز و جل نزّه خمر الجنة عنها کلّها.
و قرئ یُنْزِفُونَ بکسر الزاى، یعنى لا تفنى خمرهم تقول انزف القوم اذا فنى شرابهم و قیل انزف سکر.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ اى یختارون فکلّها خیار.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ. قال ابن عباس یخطر على قلبه لحم الطیر فیصیر بین یدیه على ما اشتهى و یقال انه یقع على صحفة الرجل فیاکل منه ما یشتهى ثم یطیر فیذهب.
وَ حُورٌ عِینٌ قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى بکسر الراء و النون اى و بحور عین. و قرأ الباقون بالرفع یعنى و لهم حور عین اى بیض عین، اى ضخام العیون هذا تفسیر النبى (ص) فى جواب ام سلمه.
کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ المخزون فى الصدف لم تمسّه الایدى.
روى انه سطع نور فى الجنة فقالوا ما هذا قالوا حوراء ضحکت فى وجه زوجها. و روى ان الحوراء اذا مشت سمع تقدیس الخلاخیل من ساقیها و تمجید الاسورة من ساعدیها و ان عقد الیاقوت یضحک من نحرها و فى رجلیها نعلان من ذهب شراکهما من لؤلؤ تصرّان بالتسبیح.
و کان یحیى بن معاذ یقول اخطب زوجة لا تسلبها منک المنایا و اعرس بها فى دار لا یخربها دوران البلایا و شبّک لها حجلة لا تحرقها نیران الرزایا.
و روى انهن خلقن من الزعفران.
قوله: جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ اى یفعل ذلک بهم لجزاء اعمالهم.
قوله: جَزاءً منصوب على انه مفعول له و قیل منصوب على المصدر اى یجازون جزاء باعمالهم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فى الجنة، لَغْواً، اى باطلا من القول و لا صیاحا و صخبا و عبثا، وَ لا تَأْثِیماً اى اثما و قیل وَ لا تَأْثِیماً اى لا یقال لهم اثمتم و اسأتم. و لیس التأثیم مما یختصّ بالسماع و انما جاز بمجاورة اللغو کقول القائل: اکلت خبزا و لبنا، اللبن مشروب لا مأکول و انما جاز بمجاورة الخبز.
قوله: إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً یعنى الا قولا ذا سلامة یعنى قولا یسلم من اللغو و الاثم و فى نصب سلاما ثلاثة اقوال: احدها ان یکون صفة للقیل کما ذکرت.
و الثانى ان ینتصب بالقول اى الا ان یقولوا سلاما. و الثالث على المصدر و تقدیره الا ان یقولوا سلّمک اللَّه سلاما.
ثم ذکر اصحاب الیمین على التعجب مما لهم، فقال: وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ تقدیره ما لاصحاب الیمین. قال ابو العالیة و الضحاک: نظر المسلمون الى وجّ و هو واد مخصب بالطائف فاعجبهم سدرها فقالوا یا لیت لنا مثل هذا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ السدر شجر النبق و المخضود الذى لا شوک له و الخضد القطع کانه قطع شوکه و یجوز فى العربیة ان یقال هذا شجرة مخضودة الشوک و لم یکن لها شوک اصلا یجب خضده کقوله عز و جل: مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى و هو عسل لم یکن فیه شمع قط یحب تصفیته منه. و قال ابن کیسان: هو الذى لا اذى فیه. قال: و لیس شىء من ثمر الجنة فى غلف کما یکون فى الدنیا من الباقلى و غیره بل کلها مأکول و مشروب و مشموم و منظور الیه.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ جاء فى التفسیر انه شجر الموز لان ثمره یکون منضودا بعضه فوق بعض قیل شجر الجنة موقر بالحمل من اسفله الى اعلاه لیست له سوق بارزة و قال الحسن لیس هو بالموز و لکنه شجر عظیم ناضر رفیف له ظل بارد طیب و قیل هوام غیلان و العرب تحبه لنوره اى لطیب نوره. و خوطبوا بما عقلوا و انما فضله على ما فى الدنیا کفضل سائر ما فى الجنة على ما فى الدنیا.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ دائم تامّ لا تنسخه الشمس کما بین الفجر الى طلوع الشمس.
و قال مقاتل هو ظل العرش و صحّ عن رسول اللَّه (ص) انه قال ان فى الجنة شجرة یسیر الراکب فى ظلها مائة عام لا یقطعها
و عن ابن عباس فى قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ قال شجرة فى الجنة على ساق یخرج الیها اهل الجنة فیتحدّثون فى اصلها و یتذکر بعضهم و یشتهى لهو الدنیا فیرسل اللَّه عز و جل ریحا من الجنة فتحرّک تلک الشجرة بکل لهو کان فى الدنیا.
و یحتمل ان الظل عبارة عن الحفظ. تقول فلان فى ظلّ فلان اى فى کنفه لانه لا شمس هناک.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ مصبوب یجرى دائما فى غیر اخدود و یصعد الى القصور و العلالى و ینسکب منحدرا لا یلطخ شیئا و قیل یسکب على الخمر فیشرب ممزوجا.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ اى کثیرة الاجناس و الانواع لا مقطوعة بالزمن و لا ممنوعة بالثمن و قیل ثمرة الدنیا فى الشتاء مقطوعة و فى الربیع ممنوعة لم ینع.
قال ابن عباس: لا تنقطع اذا جنیت و لا تمتنع من احد اراد اخذها.
و قیل وَ لا مَمْنُوعَةٍ اى لا محصورة بالجدار کما یحصر على بساتین الدنیا و جاء فى الحدیث ما قطعت ثمرة من ثمار الجنة الا ابدل اللَّه مکانها ضعفین.
و فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة بعضها فوق بعض.
قال رسول اللَّه (ص) فى قوله: وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة قال ارتفاعها لکما بین السماء و الارض و ان ما بین السماء و الارض لمسیرة خمس مائة عام
و قیل اراد بالفرش النساء و العرب تسمى المرأة فراشا و لباسا على الاستعارة.
قال النبى (ص) الولد للفراش.
فسمّى المرأة فراشا. مَرْفُوعَةٍ رفعن بالجمال و الفضل على نساء الدنیا و قیل: رفعن عن ان یبلن او یحضن او یتغوّطن او یمتحطن او یشین. دلیل هذا التاویل قوله فى عقبه: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً اى خلقناهن خلقا جدیدا.
قال ابن عباس یعنى الآدمیات العجائز الشمط یقول خلقنا هن بعد الهرم خلقا آخر فجعلناهن ابکارا عذارى.
قال مجاهد روى عن رسول اللَّه (ص) انه قال فى امرأة عند عایشه من بنى عامر و کانت عجوزا ان الجنة لا تدخلها العجز، فولّت تبکى فقال (ص) اخبروها انها یومئذ لیست بعجوز.
ان اللَّه تعالى یقول: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً الایة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) فى قوله: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً قال: عجائزکن فى الدنیا عمشا رمصا فجعلهن ابکارا.
قال بعض المفسرین و قد فعل اللَّه سبحانه فى الدنیا بزکریّا فقال تعالى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ سئل الحسن عن ذلک الصلاح، فقال جعلها شابة بعد أن کانت عجوزا، و ولودا بعد ان کانت عقیما.
و قال مقاتل و غیره هن الحور العین انشأهن اللَّه عز و جل على جهة الابتداء لم تقع علیهن ولادة.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عذارى لا یأتیها الرجل الا وجدها بکرا.
عُرُباً جمع عروب و هى المتحبّبة الى زوجها بغنجها و قیل عُرُباً مشتهیات للازواج، یقال ناقة عروبة اذا اشتهت الفحل و قیل هى الحسنة التبعّل و قیل هى الخفرة المتبذلة لزوجها و قیل هى اللعوب بزوجها انسابه.
و فى بعض التفاسیر عُرُباً اى کلامهن عربى أَتْراباً جمع ترب.
اى مستویات على سن واحد، بنات ثلث و ثلثین، و قیل هن لدات فى شکل ثلث عشره سنة فى قد صاحبها.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ اى خلقناهن لاصحاب الیمین، و عن ابى هریرة عن النبى (ص) قال یدخل اهل الجنة الجنة جردا و مردا بیضا جعادا مکحّلین ابناء ثلث و ثلثین على خلق آدم طوله ستون ذراعا فى سبع اذرع.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص) ادنى اهل الجنة الذى له ثمانون الف خادم و اثنتان و سبعون زوجة و تنصب له قبة من لؤلؤ و زبرجد و یاقوت کما بین الجابیة الى صنعاء.
و فى بعض الروایات ینظر الى وجهه فى خدها اصفى من المرآة و ان ادنى لؤلؤة علیها تضیء ما بین المشرق و المغرب و انه لیکون علیها سبعون ثوبا ینفذها بصره حتى یرى مخّ ساقها من وراء ذلک.
و روى ان فى الجنة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولى اللَّه ان یأتیها اتاها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف و صیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلا نار.
و عن عبد الرحمن البیلمانى قال لیعطى الرجل منکم غرفة من لؤلؤ فیها سبعون غرفة فى کل غرفة زوجة من الحور العین ینظر فى وجه کل واحدة منهن فیرى وجهه فى وجهها و ترى هى وجهها فى وجهه من الحسن، مکتوب فى نحر کل واحدة منهن انت حبّى و انا حبّک بیاضهن کبیاض المرجان و صفاؤهن کصفاء الیاقوت.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص) تقول الحوراء یوم القیامة لولىّ اللَّه کم من مجلس من مجالس ذکر اللَّه قد اکرمک به العزیز اشرفت علیک بدلالى و غنجى و اترابى و انت قاعد بین اصحابک تخاطبنی الى اللَّه عز و جل، فترى شوقک کان یعدل شوقى او حبک کان یعدل حبى و الذى اکرمنى بک و اکرمک بى ما خطبتنى الى اللَّه عز و جل مرّة الا خطبتک الى اللَّه سبعین مرة فالحمد للَّه الذى اکرمنى بک و اکرمک بى وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من مؤمنى هذه الامّة.
هذا قول بعض المفسرین. و یروى عن النبى (ص) قال من آدم (ع) الینا ثلة و منّى الى یوم القیمة ثلّة و لا یستتمّها الا سودان من رعاة الإبل ممن قال لا اله الا اللَّه.
و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال خرج رسول اللَّه (ص) یوما فقال عرضت علىّ الامم فجعل یمرّ النبى معه الرجل و النبى معه الرجلان و النّبی معه الرهط و النبى لیس معه رهط و النبى لیس معه احد و رایت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل لى انظر هکذا و هکذا فرأیت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل هؤلاء امّتک و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب.
و فى روایة عبد اللَّه بن مسعود عن رسول اللَّه (ص) قال عرضت علىّ الانبیاء اللیلة باتباعها حتى اتى على موسى فى کبکبة بنى اسرائیل فلما رایتهم اعجبونى فقلت اى رب من هؤلاء قیل هذا اخوک موسى و من معه من بنى اسرائیل، قلت فاین امّتى قیل انظر عن یمینک فاذا ظراب مکه قد سدّت بوجوه الرجال فقیل هؤلاء امّتک أ رضیت قلت رب رضیت قیل انظر عن یسارک فاذا الافق قد سدّ بوجوه الرجال، قیل هؤلاء امّتک ا رضیت قلت رب رضیت رب رضیت فقیل ان مع هؤلاء سبعین الفا یدخلون الجنة بلا حساب علیهم. فقال نبى اللَّه (ص) ان استطعتم ان تکونوا من السبعین فکونوا و ان عجزتم و قصرتم فکونوا من اهل الظراب و ان عجزتم فکونوا من اهل الافق فانى قد رأیت ثم اناسا یتهاوشون کثیرا.
و روى انه قال (ص) انى لارجو ان تکونوا شطر اهل الجنة ثم تلا رسول اللَّه (ص): ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و قال ابو العالیة و مجاهد و عطاء بن ابى رباح و الضحاک ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، یعنى من سابقى هذه الامّة وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من هذه الامّة فى آخر الزمان یدل علیه
قول النبى (ص): هما جمیعا من امّتى.
قوله: وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ المشأمة و الشمال واحد و هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم و یؤخذ بهم طریق الشمال الى النار و یلزمهم الشوم و النکدة.
فِی سَمُومٍ، و هو الریح الحارة تدخل فى المسامّ و جمعه سمائم و قیل السموم حرّ جهنم و فیحها و هو بالنهار و الحرور باللیل و قیل سموم جهنم ریح باردة شدیدة البرد تخرج من تحت صخرة فى جهنم تقطع الوجوه و سائر اللحوم و منه قول الشاعر:
الیوم یوم بارد سمومة
من جزع الیوم فلا نلومه
وَ حَمِیمٍ و هو الماء الحار فى النهایة.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ دخان شدید السواد تقول العرب اسود یحموم اذا کان شدید السواد. قال الضحاک النار سوداء و اهلها سود و کل شىء فیها اسود.
و قیل یحموم جبل فى النار یستغیث الى ظله اهل النار. قابل بهذا الظل ظل اصحاب المیمنة.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ اى لا بارد المدخل و لا کریم المنظر. و قیل لا ماؤهم بارد، و لا مقیلهم کریم و العرب اذا بالغت فى ذم الشیء نفت عنه الکرم، و قال فى موضع آخر لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ و هذا الظل هو سرادق جهنم یجمع الخلق یوم القیامة، فیرسل علیهم الدخان ثلث شعب شعبة تأخذهم عن یمینهم و شعبة عن شمالهم، و تنطبق علیهم شعبة فتملأ اجواف الکفار و مسامّهم و یأخذ المؤمن کهیئة الزکمة.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ متنعّمین فمنعهم ذلک عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار. المترف الجبار المتنعّم المعجب بنفسه و الترف السرف فى العیش.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ اى یقیمون على الذنب العظیم لا یتوبون و لا یستغفرون، و الحنث العظیم هاهنا الشرک، یقال بلغ الغلام الحنث اى بلغ مبلغا بحیث یسیء العمل و التحنث من الاضداد التحنث التأثم و التحنث التبرر و التحرّج عن الاثم. و کان رسول اللَّه (ص) یتحنّث فى غار حراء اى یتعبّد.
و قیل الحنث العظیم الیمین الغموس و معنى هذا: انهم کانوا یحلفون انهم لا یبعثون و ذلک فى قوله: أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ یقویه ما بعده: وَ کانُوا یَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ قرأ ابو جعفر و نافع و الکسائى: إِذا مِتْنا بالخبر، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ بالاستفهام. و قرأ الباقون بالاستفهام فیهما أَ وَ آباؤُنَا قرء نافع و ابن عامر بسکون الواو و الباقون بفتح الواو، من فتح الواو جعله عطفا و استفهاما و من سکنه جعله عطفا. و کانوا یقولون، ذلک تکذیبا للبعث.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ اى قل لهم یا محمد ان الاولین و الآخرین.
لَمَجْمُوعُونَ، محشورون، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ و هو یوم القیمة معلوم للَّه سبحانه و تعالى متى یکون.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ، اى ثُمَّ یقال لهم ذلک الیوم انکم أَیُّهَا الضَّالُّونَ عن الدین الذاهبون عن الحق، الْمُکَذِّبُونَ باللّه و رسله.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ شجرة الزقوم هى الشجرة الملعونة فى القرآن و هى شجرة تنبت فى النار ترعرع و تورق و تثمر کانّ طلعها رؤس الحیّات.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا اى من الشجر، الْبُطُونَ لان اللَّه یسلّط علیهم جوعا شدیدا فیملأون بطونهم رجاء زوال الجوع فاذا امتلئوا منه وجدوا عطشا شدیدا فیعرض علیهم الحمیم. فیشربون شرب الهیم و هى العطاش من الإبل و قیل هى ابل تصیبها داء فلا تروى من الماء فلا تزال تشرب حتى تهلک. و قیل الهیم جمع الاهیم و هو الرمل الذى لا یرویه المطر.
و قوله: فَشارِبُونَ عَلَیْهِ، اى على الزقوم او على الاکل او على الشجر قرأ اهل المدینة و عاصم و حمزة شرب الهیم بضم الشین و الباقون بفتحها، و هما لغتان فالفتح على المصدر و الضم اسم بمعنى المصدر کالضّعف و الضّعف.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ اى هذا الطعام و الشراب ما اعدّ لضیافتهم یوم الجزاء و قوتهم و غذاؤهم ابدا.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، خطاب لمشرکى قریش اى نحن خلقناکم و لم تکونوا شیئا و انتم تعلمون ذلک، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ فهلا تصدّقون باللّه و رسوله و هلّا تصدّقون بالبعث بعد أن علمتم النشأة الاولى.
گفت این یک آیت بمدینه فرود آمد و باقى بمکه.
و قیل الّا قوله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول مقاتل بن سلیمان: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. مقاتل گفت: این یک آیت منسوخ است بآیت دیگر که ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
در خبر است که عثمان بن عفان عیادت کرد عبد اللَّه مسعود را در بیمارى مرگ، گفت یا عبد اللَّه این ساعت از چه مىنالى. گفت اشتکى ذنوبى، بر گناهان خود مىنالم گفت چه آرزوست ترا در این وقت گفت: رحمة ربى، آرزوى من آن است که اللَّه بر من رحمت کند و بر ضعف و عجز من ببخشاید.
عثمان گفت: ا فلا ندعو الطبیب، طبیب را خوانیم تا درد ترا مداوات کند؟
گفت الطبیب امرضنى. طبیب خود مرا بروز بیمارى افکند.
گفت خواهى تا ترا عطائى فرمایم که ببعضى حاجتهاى خود صرف کنى.
گفت لا حاجة لى به وقتى مرا باین حاجت نیست و هیچ دربایست نیست.
گفت دستورى هست تا بدخترانت دهم که ناچار ایشان را حاجت بود، گفت نه، که ایشان را حاجت نیست و اگر حاجت بود به از این من ایشان را عطائى دادهام، گفتهام که بوقت حاجت و ضرورت، سورة الواقعة بر خوانید که من از رسول خدا (ص) شنیدم: من قرأ سورة الواقعة کل لیلة لم تصبه فاقة ابدا.
هر که سورة الواقعة هر شب برخواند فقر و فاقت هرگز بدو نرسد.
و عن هلال بن یساف عن مسروق قال من اراد ان یعلم نبأ الاولین و الآخرین و نبأ اهل الجنة و نبأ اهل النار و نبأ الدنیا و نبأ الآخرة فلیقرأ سورة الواقعة.
قوله تعالى: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ تقدیره: اذکر اذا وقعت الواقعه اى قامت القیامة و نزلت صیحتها و هى النفخة الاخیرة، هذا کقوله: فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ و کقوله: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ اى لیس لکونها اکذوبة و لا مثنویة. و کاذبة هاهنا فى موضع المصدر کقوله عز و جل: لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً الکاذبة الکذب و اللاغیة اللغو. تقول کذب یکذب کذبا و کاذبة کالعافیة و العاقبة. و المعنى من اخبر عنها صدق و لم یکذب. و قیل لیس الخبر عن وقوعها کذبا.
یاد کن اى محمد آن روز که دردمند در صور در آن نفخه آخر که قیامت بپاى شود و صیحه رستاخیز و زلزله ساعت پدید آید، روزى که در آن شک نیست، وعده که در وى خلاف نیست. هر که ازو خبر دهد راست گوید، که در آن گفت وى دروغ نیست، بودنى که آن را مردّ نیست. افتادنى که درو گمان نیست و وقت وقوع آن جز بعلم اللَّه نیست.
خافِضَةٌ رافِعَةٌ هذه صفة القیامة. اذا وقعت تبلغ و تسمع من بعد کمن قرب.
و قیل تخفض اعداء اللَّه فى النار و ان کانوا اعزّة فى الدنیا و ترفع اولیاء اللَّه الى الجنة و ان کانوا اذلّاء فى الدنیا.
قال ابن عطاء خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا اى حرّکت الارض تحریکا شدیدا، کقوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها قال الکلبى و ذلک ان اللَّه عز و جل یوحى الیها فتضطرب فرقا. و قیل ترجّ کما یرجّ الصبىّ فى المهد حتى یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها، تقول رججته فارتجّ اى حرّکته فتحرک.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا قال الحسن: اى نسفت و قلعت من اصلها کقوله: یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً و قال مقاتل و مجاهد فتّت فتّا و کسرت کسرا حتى صارت کالدقیق و قال الکلبى سیّرت على وجه الارض تسییرا، کقوله: وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ.
قوله: فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا، صارت الجبال هباء و هو حشو الجو. و المنبث المنتسف المتفرّق. و قیل الهباء المنبث ما سطع من سنابک الخیل و قیل ما تطایر من شرر النار و قال فى موضع آخر وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ و فى التفسیر ان اللَّه سبحانه یبعث ریحا من تحت الارض فتحمل الارض و الجبال و تضرب بعضها ببعض و لا تزال کذلک حتى تصیر غبارا و یسقط ذلک الغبار على وجوه الکفار و ذلک قوله: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً و قال فى صفة الکفار وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً اى صرتم اصنافا ثُلُثَهُ و عند العرب کل ماله نظیر فهو زوج، فردا کان او شفعا ثم فسّرهم فقال: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ. اى ما هم و اىّ شىء هم. و هذا اللفظ فى العربیة تجرى مجرى التعجب و هو من اللَّه تعظیم الشأن عند من یخاطبه به فکانه عجّب نبیه (ص) و عظّم شأن المذکورین عنده. و فى تفسیر هذه الکلمة اربعة اقوال.
احدها: انهم هم الذین یؤخذ بهم عن الموقف ذات الیمین الى الجنة و اصحاب الشمال هم الذین یؤخذ بهم ذات الشمال الى النار.
و القول الثانى و هو قول ابن عباس: هم الذین اخرجوا من الکتف الیمنى من آدم (ع) حین اخرج اللَّه ذریته من صلبه. و قال اللَّه لهم هؤلاء للجنة و لا ابالى و اصحاب المشأمة اصحاب الشمال الذین اخرجوا من الکتف الیسرى من آدم (ع) و قال اللَّه لهم هؤلاء للنار و لا ابالى.
و القول الثالث و هو قول الضحاک: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم.
و القول الرابع و هو قول الحسن و الربیع: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ، هم الذین کانوا میامین مبارکین على انفسهم و کانت اعمارهم فى طاعة اللَّه، و هم التابعون باحسان و أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ هم المشائیم على انفسهم و کانت اعمارهم فى المعاصى.
تقول یمین و شمال و یمنى و شؤمى و الایمن و الاشأم.
و صحّ فى الحدیث ان الکافر یسئل یوم القیمة فیقال له ما ذا قدّمت فینظر ایمن منه فلا یرى الا النار و ینظر اشأم منه فلا یرى الى النار.
و جمع المیمنة المیامن و جمع المشأمة المشائم و کان رسول اللَّه (ص) اذا توضّأ یبدأ بمیامنه و کان یحب التیامن فى کل شىء. تقول تیامن الرجل اذا بدأ بیمینه و اصل الیمن السعادة و اصل التیمن الزجر و الفال الحسن و اما الشمال فجمعه شمائل و شمل و اشملة و شمالات و سمى الیمن لان الیمن عن یمین الکعبة و الشام عن شمال الکعبة و ذلک اذا دخل الحجر تحت المیزاب.
وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ یحتمل ان یکون السابقون مبتداء و خبره السابقون الثانى و معناه و السابقون الى طاعة اللَّه فى الدنیا هم السابقون غدا الى الجنة و الرضوان. و یجوز ان یکون السابقون الثانى تأکیدا للأول و خبر الابتداء قوله: أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.
و یحتمل ان یکون تقدیر الآیة و السابقون ما السابقون فحذف ما لان الاولیین تدلّان علیه فیکون الکلام فى الثلاثة على نسق واحد.
و فى التفسیر انهم السابقون الى الاسلام ثم السابقون الى الهجرة ثم السابقون الى التکبیرة الاولى فى الصلاة الخمس ثم السابقون الى الخیرات. قال اللَّه عز و جل وَ هُمْ لَها سابِقُونَ و قال تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
و هذا هو التقسیم الذى فى قوله عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ.
و یقال السابقون الذین سبقت لهم من اللَّه الحسنى فسبقوا الى ما سبق لهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ لم یقل المتقرّبون بل قال المقرّبون و هذا عین الجمع و علم الکافة انهم بتقریب ربهم سبقوا لا بتقرّبهم.
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ من اللَّه.
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. و قیل الناس ثلاثة رجل: ابتکر الخیر فى حداثة سنّه ثم داوم علیه حتى خرج من الدنیا فهو السابق المقرب. و رجل ابتکر عمره بالذنوب و طول الغفلة ثم یراجع بتوبة فهذا صاحب یمین. و رجل ابتکر الشر فى حداثته ثم لم یزل علیه حتى خرج من الدنیا فهذا صاحب شمال.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، اى هى ثلة من الاوّلین و الثلّة فى اللغة الجماعة من الناس، و الثلّة بفتح الثاء الجماعة من النساء.
و تکلّموا فى الثلّة الاولین فقالوا هم اتباع الانبیاء قبلنا، وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ عنینا بها فنحن فى کثرتهم قلیل، قال الزجاج الذین عاینوا جمیع النبیّین من لدن آدم و صدّقوهم اکثر ممن عاین النبى (ص) لکثرة الانبیاء.
و قیل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ کلاهما من امة محمد (ص)
فقد روى انه قال (ص) کلتا الثلّتین امّتى.
روى عن ابى هریرة قال لما نزل ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ شقّ ذلک على اصحاب النبى (ص) و استوحشوا حتى بکى عمرو قال یا نبى اللَّه آمنّا بک و صدّقناک و ما ینجو منا الا قلیل فانزل اللَّه تعالى ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ فصارت هذه الایة ناسخة لقوله: وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ. ثم قال (ص) انى لارجو ان تکونوا ربع اهل الجنة بل ثلث اهل الجنة بل انتم نصف اهل الجنة و تقاسمونهم فى النصف الثانى.
و روى انه قال (ص) اهل الجنة مائة و عشرون صفّا ثمانون صفا منها امّتى و هم الفائزون الاخیار.
و روى انه قال تبعث هذه الامّة یوم القیامة تسدّ الافق و انى مکاثر بکم الامم.
و قال (ص) مثل امّتى مثل المطر لا یدرى اوله خیر ام آخره.
قوله: عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ الموضون المنسوج مضاعفا یقال للدرع موضونة اذا کانت بحلقتین حلقتین.
قال اهل التفسیر عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ منسوجة بقضبان الذهب و الجواهر و قیل جعل کل سریر بجنب سریر طول کل سریر ثلاثمائة ذراع فاذا اراد العبد ان یجلس علیها تواضعت فاذا جلس علیها ارتفعت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ بنظر بعضهم الى بعض لا یرى بعضهم قفا صاحبه، وصفوا مع نعیمهم بحسن العشرة و صفاء المودّة و تهذیب الاخلاق.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، اى یخدمهم و ینقلب الیهم وِلْدانٌ غلمان جمع ولید. و خدمة الغلمان امتع من خدمة الکبار و هم ولدان انشأهم اللَّه لخدمة اهل الجنة.
و قال الحسن: هم اولاد اهل الدنیا اطفال لم تکن لهم حسنات فیثابوا علیها و لا سیئات فیعاقبوا علیها لان الجنة لا ولادة فیها.
و جاء فى بعض الاخبار: ان اطفال الکفار خدم اهل الجنة، مُخَلَّدُونَ، اى باقون لا یموتون، خلقوا للخلد. و قیل یبقون على غلومتهم لا یتغیر نضارتهم و لا یحولون من حالة الى حالة. و قیل مُخَلَّدُونَ مستورون مقرّطون یقال خلد جاریته اذا زیّنها و حلّاها بالخلد و هو القرط. و الخلادة القلادة لغة قحطانیة. قال الشاعر:
و مخلّدات باللجین کانما
اعجازهن اقاوز الکثبان
اى مزینات محلیات.
بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ و الاکواب جمع کوب و هى الاقداح المستدیرة الافواه لا آذان لها و لا عرى و الأباریق جمع ابریق، و هى ذوات الخراطیم و لها عروة سمیت اباریق لبروق لونها من الصفاء و قیل انها عجمیة معرّبة آب ریز، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ اى قدح مملوء من خمر. الکأس القدح فیه الشراب و المعین الخمر تجرى من العیون یقال الکوب للماء و غیره، و الإبریق لغسل الایدى و الکأس لشرب الخمر.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها. اى تطربهم و لا تؤذیهم بصداع. تقول صدع الرجل و صدع اذا اصابه الصداع. و قیل لا یُصَدَّعُونَ، اى لا یفرّقون، عَنْها تقول صدّعهم فانصدعوا اى فرّقهم فتفرقوا، وَ لا یُنْزِفُونَ اى لا یسکرون فتذهب عقولهم، یقال نزف الشارب فهو نزیف و منزوف اى سکر. و قیل لا یتقیّئون و لا یبولون.
قال ابن عباس: فى الخمر اربع خصال: السکر و الصداع و القىء و البول و اللَّه عز و جل نزّه خمر الجنة عنها کلّها.
و قرئ یُنْزِفُونَ بکسر الزاى، یعنى لا تفنى خمرهم تقول انزف القوم اذا فنى شرابهم و قیل انزف سکر.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ اى یختارون فکلّها خیار.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ. قال ابن عباس یخطر على قلبه لحم الطیر فیصیر بین یدیه على ما اشتهى و یقال انه یقع على صحفة الرجل فیاکل منه ما یشتهى ثم یطیر فیذهب.
وَ حُورٌ عِینٌ قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى بکسر الراء و النون اى و بحور عین. و قرأ الباقون بالرفع یعنى و لهم حور عین اى بیض عین، اى ضخام العیون هذا تفسیر النبى (ص) فى جواب ام سلمه.
کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ المخزون فى الصدف لم تمسّه الایدى.
روى انه سطع نور فى الجنة فقالوا ما هذا قالوا حوراء ضحکت فى وجه زوجها. و روى ان الحوراء اذا مشت سمع تقدیس الخلاخیل من ساقیها و تمجید الاسورة من ساعدیها و ان عقد الیاقوت یضحک من نحرها و فى رجلیها نعلان من ذهب شراکهما من لؤلؤ تصرّان بالتسبیح.
و کان یحیى بن معاذ یقول اخطب زوجة لا تسلبها منک المنایا و اعرس بها فى دار لا یخربها دوران البلایا و شبّک لها حجلة لا تحرقها نیران الرزایا.
و روى انهن خلقن من الزعفران.
قوله: جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ اى یفعل ذلک بهم لجزاء اعمالهم.
قوله: جَزاءً منصوب على انه مفعول له و قیل منصوب على المصدر اى یجازون جزاء باعمالهم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فى الجنة، لَغْواً، اى باطلا من القول و لا صیاحا و صخبا و عبثا، وَ لا تَأْثِیماً اى اثما و قیل وَ لا تَأْثِیماً اى لا یقال لهم اثمتم و اسأتم. و لیس التأثیم مما یختصّ بالسماع و انما جاز بمجاورة اللغو کقول القائل: اکلت خبزا و لبنا، اللبن مشروب لا مأکول و انما جاز بمجاورة الخبز.
قوله: إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً یعنى الا قولا ذا سلامة یعنى قولا یسلم من اللغو و الاثم و فى نصب سلاما ثلاثة اقوال: احدها ان یکون صفة للقیل کما ذکرت.
و الثانى ان ینتصب بالقول اى الا ان یقولوا سلاما. و الثالث على المصدر و تقدیره الا ان یقولوا سلّمک اللَّه سلاما.
ثم ذکر اصحاب الیمین على التعجب مما لهم، فقال: وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ تقدیره ما لاصحاب الیمین. قال ابو العالیة و الضحاک: نظر المسلمون الى وجّ و هو واد مخصب بالطائف فاعجبهم سدرها فقالوا یا لیت لنا مثل هذا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ السدر شجر النبق و المخضود الذى لا شوک له و الخضد القطع کانه قطع شوکه و یجوز فى العربیة ان یقال هذا شجرة مخضودة الشوک و لم یکن لها شوک اصلا یجب خضده کقوله عز و جل: مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى و هو عسل لم یکن فیه شمع قط یحب تصفیته منه. و قال ابن کیسان: هو الذى لا اذى فیه. قال: و لیس شىء من ثمر الجنة فى غلف کما یکون فى الدنیا من الباقلى و غیره بل کلها مأکول و مشروب و مشموم و منظور الیه.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ جاء فى التفسیر انه شجر الموز لان ثمره یکون منضودا بعضه فوق بعض قیل شجر الجنة موقر بالحمل من اسفله الى اعلاه لیست له سوق بارزة و قال الحسن لیس هو بالموز و لکنه شجر عظیم ناضر رفیف له ظل بارد طیب و قیل هوام غیلان و العرب تحبه لنوره اى لطیب نوره. و خوطبوا بما عقلوا و انما فضله على ما فى الدنیا کفضل سائر ما فى الجنة على ما فى الدنیا.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ دائم تامّ لا تنسخه الشمس کما بین الفجر الى طلوع الشمس.
و قال مقاتل هو ظل العرش و صحّ عن رسول اللَّه (ص) انه قال ان فى الجنة شجرة یسیر الراکب فى ظلها مائة عام لا یقطعها
و عن ابن عباس فى قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ قال شجرة فى الجنة على ساق یخرج الیها اهل الجنة فیتحدّثون فى اصلها و یتذکر بعضهم و یشتهى لهو الدنیا فیرسل اللَّه عز و جل ریحا من الجنة فتحرّک تلک الشجرة بکل لهو کان فى الدنیا.
و یحتمل ان الظل عبارة عن الحفظ. تقول فلان فى ظلّ فلان اى فى کنفه لانه لا شمس هناک.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ مصبوب یجرى دائما فى غیر اخدود و یصعد الى القصور و العلالى و ینسکب منحدرا لا یلطخ شیئا و قیل یسکب على الخمر فیشرب ممزوجا.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ اى کثیرة الاجناس و الانواع لا مقطوعة بالزمن و لا ممنوعة بالثمن و قیل ثمرة الدنیا فى الشتاء مقطوعة و فى الربیع ممنوعة لم ینع.
قال ابن عباس: لا تنقطع اذا جنیت و لا تمتنع من احد اراد اخذها.
و قیل وَ لا مَمْنُوعَةٍ اى لا محصورة بالجدار کما یحصر على بساتین الدنیا و جاء فى الحدیث ما قطعت ثمرة من ثمار الجنة الا ابدل اللَّه مکانها ضعفین.
و فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة بعضها فوق بعض.
قال رسول اللَّه (ص) فى قوله: وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ اى عالیة قال ارتفاعها لکما بین السماء و الارض و ان ما بین السماء و الارض لمسیرة خمس مائة عام
و قیل اراد بالفرش النساء و العرب تسمى المرأة فراشا و لباسا على الاستعارة.
قال النبى (ص) الولد للفراش.
فسمّى المرأة فراشا. مَرْفُوعَةٍ رفعن بالجمال و الفضل على نساء الدنیا و قیل: رفعن عن ان یبلن او یحضن او یتغوّطن او یمتحطن او یشین. دلیل هذا التاویل قوله فى عقبه: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً اى خلقناهن خلقا جدیدا.
قال ابن عباس یعنى الآدمیات العجائز الشمط یقول خلقنا هن بعد الهرم خلقا آخر فجعلناهن ابکارا عذارى.
قال مجاهد روى عن رسول اللَّه (ص) انه قال فى امرأة عند عایشه من بنى عامر و کانت عجوزا ان الجنة لا تدخلها العجز، فولّت تبکى فقال (ص) اخبروها انها یومئذ لیست بعجوز.
ان اللَّه تعالى یقول: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً الایة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) فى قوله: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً قال: عجائزکن فى الدنیا عمشا رمصا فجعلهن ابکارا.
قال بعض المفسرین و قد فعل اللَّه سبحانه فى الدنیا بزکریّا فقال تعالى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ سئل الحسن عن ذلک الصلاح، فقال جعلها شابة بعد أن کانت عجوزا، و ولودا بعد ان کانت عقیما.
و قال مقاتل و غیره هن الحور العین انشأهن اللَّه عز و جل على جهة الابتداء لم تقع علیهن ولادة.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عذارى لا یأتیها الرجل الا وجدها بکرا.
عُرُباً جمع عروب و هى المتحبّبة الى زوجها بغنجها و قیل عُرُباً مشتهیات للازواج، یقال ناقة عروبة اذا اشتهت الفحل و قیل هى الحسنة التبعّل و قیل هى الخفرة المتبذلة لزوجها و قیل هى اللعوب بزوجها انسابه.
و فى بعض التفاسیر عُرُباً اى کلامهن عربى أَتْراباً جمع ترب.
اى مستویات على سن واحد، بنات ثلث و ثلثین، و قیل هن لدات فى شکل ثلث عشره سنة فى قد صاحبها.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ اى خلقناهن لاصحاب الیمین، و عن ابى هریرة عن النبى (ص) قال یدخل اهل الجنة الجنة جردا و مردا بیضا جعادا مکحّلین ابناء ثلث و ثلثین على خلق آدم طوله ستون ذراعا فى سبع اذرع.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص) ادنى اهل الجنة الذى له ثمانون الف خادم و اثنتان و سبعون زوجة و تنصب له قبة من لؤلؤ و زبرجد و یاقوت کما بین الجابیة الى صنعاء.
و فى بعض الروایات ینظر الى وجهه فى خدها اصفى من المرآة و ان ادنى لؤلؤة علیها تضیء ما بین المشرق و المغرب و انه لیکون علیها سبعون ثوبا ینفذها بصره حتى یرى مخّ ساقها من وراء ذلک.
و روى ان فى الجنة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولى اللَّه ان یأتیها اتاها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف و صیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلا نار.
و عن عبد الرحمن البیلمانى قال لیعطى الرجل منکم غرفة من لؤلؤ فیها سبعون غرفة فى کل غرفة زوجة من الحور العین ینظر فى وجه کل واحدة منهن فیرى وجهه فى وجهها و ترى هى وجهها فى وجهه من الحسن، مکتوب فى نحر کل واحدة منهن انت حبّى و انا حبّک بیاضهن کبیاض المرجان و صفاؤهن کصفاء الیاقوت.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص) تقول الحوراء یوم القیامة لولىّ اللَّه کم من مجلس من مجالس ذکر اللَّه قد اکرمک به العزیز اشرفت علیک بدلالى و غنجى و اترابى و انت قاعد بین اصحابک تخاطبنی الى اللَّه عز و جل، فترى شوقک کان یعدل شوقى او حبک کان یعدل حبى و الذى اکرمنى بک و اکرمک بى ما خطبتنى الى اللَّه عز و جل مرّة الا خطبتک الى اللَّه سبعین مرة فالحمد للَّه الذى اکرمنى بک و اکرمک بى وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من مؤمنى هذه الامّة.
هذا قول بعض المفسرین. و یروى عن النبى (ص) قال من آدم (ع) الینا ثلة و منّى الى یوم القیمة ثلّة و لا یستتمّها الا سودان من رعاة الإبل ممن قال لا اله الا اللَّه.
و عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال خرج رسول اللَّه (ص) یوما فقال عرضت علىّ الامم فجعل یمرّ النبى معه الرجل و النبى معه الرجلان و النّبی معه الرهط و النبى لیس معه رهط و النبى لیس معه احد و رایت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل لى انظر هکذا و هکذا فرأیت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل هؤلاء امّتک و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب.
و فى روایة عبد اللَّه بن مسعود عن رسول اللَّه (ص) قال عرضت علىّ الانبیاء اللیلة باتباعها حتى اتى على موسى فى کبکبة بنى اسرائیل فلما رایتهم اعجبونى فقلت اى رب من هؤلاء قیل هذا اخوک موسى و من معه من بنى اسرائیل، قلت فاین امّتى قیل انظر عن یمینک فاذا ظراب مکه قد سدّت بوجوه الرجال فقیل هؤلاء امّتک أ رضیت قلت رب رضیت قیل انظر عن یسارک فاذا الافق قد سدّ بوجوه الرجال، قیل هؤلاء امّتک ا رضیت قلت رب رضیت رب رضیت فقیل ان مع هؤلاء سبعین الفا یدخلون الجنة بلا حساب علیهم. فقال نبى اللَّه (ص) ان استطعتم ان تکونوا من السبعین فکونوا و ان عجزتم و قصرتم فکونوا من اهل الظراب و ان عجزتم فکونوا من اهل الافق فانى قد رأیت ثم اناسا یتهاوشون کثیرا.
و روى انه قال (ص) انى لارجو ان تکونوا شطر اهل الجنة ثم تلا رسول اللَّه (ص): ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ.
و قال ابو العالیة و مجاهد و عطاء بن ابى رباح و الضحاک ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ، یعنى من سابقى هذه الامّة وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ من هذه الامّة فى آخر الزمان یدل علیه
قول النبى (ص): هما جمیعا من امّتى.
قوله: وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ المشأمة و الشمال واحد و هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم و یؤخذ بهم طریق الشمال الى النار و یلزمهم الشوم و النکدة.
فِی سَمُومٍ، و هو الریح الحارة تدخل فى المسامّ و جمعه سمائم و قیل السموم حرّ جهنم و فیحها و هو بالنهار و الحرور باللیل و قیل سموم جهنم ریح باردة شدیدة البرد تخرج من تحت صخرة فى جهنم تقطع الوجوه و سائر اللحوم و منه قول الشاعر:
الیوم یوم بارد سمومة
من جزع الیوم فلا نلومه
وَ حَمِیمٍ و هو الماء الحار فى النهایة.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ دخان شدید السواد تقول العرب اسود یحموم اذا کان شدید السواد. قال الضحاک النار سوداء و اهلها سود و کل شىء فیها اسود.
و قیل یحموم جبل فى النار یستغیث الى ظله اهل النار. قابل بهذا الظل ظل اصحاب المیمنة.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ اى لا بارد المدخل و لا کریم المنظر. و قیل لا ماؤهم بارد، و لا مقیلهم کریم و العرب اذا بالغت فى ذم الشیء نفت عنه الکرم، و قال فى موضع آخر لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ و هذا الظل هو سرادق جهنم یجمع الخلق یوم القیامة، فیرسل علیهم الدخان ثلث شعب شعبة تأخذهم عن یمینهم و شعبة عن شمالهم، و تنطبق علیهم شعبة فتملأ اجواف الکفار و مسامّهم و یأخذ المؤمن کهیئة الزکمة.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ متنعّمین فمنعهم ذلک عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار. المترف الجبار المتنعّم المعجب بنفسه و الترف السرف فى العیش.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ اى یقیمون على الذنب العظیم لا یتوبون و لا یستغفرون، و الحنث العظیم هاهنا الشرک، یقال بلغ الغلام الحنث اى بلغ مبلغا بحیث یسیء العمل و التحنث من الاضداد التحنث التأثم و التحنث التبرر و التحرّج عن الاثم. و کان رسول اللَّه (ص) یتحنّث فى غار حراء اى یتعبّد.
و قیل الحنث العظیم الیمین الغموس و معنى هذا: انهم کانوا یحلفون انهم لا یبعثون و ذلک فى قوله: أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ یقویه ما بعده: وَ کانُوا یَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ قرأ ابو جعفر و نافع و الکسائى: إِذا مِتْنا بالخبر، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ بالاستفهام. و قرأ الباقون بالاستفهام فیهما أَ وَ آباؤُنَا قرء نافع و ابن عامر بسکون الواو و الباقون بفتح الواو، من فتح الواو جعله عطفا و استفهاما و من سکنه جعله عطفا. و کانوا یقولون، ذلک تکذیبا للبعث.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ اى قل لهم یا محمد ان الاولین و الآخرین.
لَمَجْمُوعُونَ، محشورون، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ و هو یوم القیمة معلوم للَّه سبحانه و تعالى متى یکون.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ، اى ثُمَّ یقال لهم ذلک الیوم انکم أَیُّهَا الضَّالُّونَ عن الدین الذاهبون عن الحق، الْمُکَذِّبُونَ باللّه و رسله.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ شجرة الزقوم هى الشجرة الملعونة فى القرآن و هى شجرة تنبت فى النار ترعرع و تورق و تثمر کانّ طلعها رؤس الحیّات.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا اى من الشجر، الْبُطُونَ لان اللَّه یسلّط علیهم جوعا شدیدا فیملأون بطونهم رجاء زوال الجوع فاذا امتلئوا منه وجدوا عطشا شدیدا فیعرض علیهم الحمیم. فیشربون شرب الهیم و هى العطاش من الإبل و قیل هى ابل تصیبها داء فلا تروى من الماء فلا تزال تشرب حتى تهلک. و قیل الهیم جمع الاهیم و هو الرمل الذى لا یرویه المطر.
و قوله: فَشارِبُونَ عَلَیْهِ، اى على الزقوم او على الاکل او على الشجر قرأ اهل المدینة و عاصم و حمزة شرب الهیم بضم الشین و الباقون بفتحها، و هما لغتان فالفتح على المصدر و الضم اسم بمعنى المصدر کالضّعف و الضّعف.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ اى هذا الطعام و الشراب ما اعدّ لضیافتهم یوم الجزاء و قوتهم و غذاؤهم ابدا.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، خطاب لمشرکى قریش اى نحن خلقناکم و لم تکونوا شیئا و انتم تعلمون ذلک، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ فهلا تصدّقون باللّه و رسوله و هلّا تصدّقون بالبعث بعد أن علمتم النشأة الاولى.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بیاد این نام عزیز و پیغام شریف، خطاب خطیر و نظام بىنظیر، بارگاه نور اعظم و حلقه در سراى قدم، دست آویز بندگان و دلاویز دوستان، در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و عنایت این نام. از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوّت رسانیدند، و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند، هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزّت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هر حرفى ازو درّ تحقیق و تمکین را صدفى است، هر کلمهاى ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتى است و آن نقطه که در تحت باء «بسم اللَّه» است، اگر چه در نظر بشریّت اختصارى و اقتصارى دارد. آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همى دان که این آیت تسمیت معادن حقائق است و منابع دقائق و مشارع شرایع.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۵ - فصل اول: از روی کتاب
بدان که ابتدای احوال این جماعت از عهد رسول ظاهر شده است که در روزگار او جماعتی بودهاند از متصوفه که همهٔ معانی تصوف دریشان جمع بود. این طریق از آن عهد ممهد شد، و همچنین خواهد بود الی یوم القیامة.
و این جمع متفرق نشوند و از هم منقطع نگردند و همه درهم بسته باشند. چون حق سبحانه و تعالی با یکی از ایشان خطابی کند همه در آن شریک باشند. ذکر ایشان در محکم کتاب رفته است: «رجال لا تلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه»، مردانی که تجارت ایشان را مانع نیاید از پرستش ما. وجایی دیگر جملهٔ اهل ایمان را یاد کرد و جماعتی را مخصوص گردانید که: «من المؤمنین رجال صدقو ما عاهدوا اللّه علیه»،از مومنان بعضی مردانند که راه صدق سپردند و ملازم وفا باشند و ملازمت طریق صدق و حفظ عهد و ترک دنیا و مواظبت بر ذکر حق تعالی تصوف است. هر که این طریق سپرد صوفی است، و مقصود او در این آیت ایشانند.
در خبر است که جماعتی در عهد رسول چندانی بیبرگی داشتندکه هفتاد تن را یک پیراهن بود. وقت نماز یک یک کیپوشیدند و نماز میگزاردند. وقتی به دل مگر شکایتی کردند یا اعتراضی نمودند. در حال وحی آمد که: «ولو بسط اللّه الرزق لعباده، لبغوا فی الارض، ولکن ینزل بقدر ما یشاء»، منع دنیا ازیشان نه از بخل است بل که از بهر محافظت و مراقبت جانب ایشان است تا حضور ایشان به غیب بدل نشود.
و تمام فضل بود ایشان را بدین که حق‐سبحانه و تعالی‑ایشان را یاد کند و بر روزگار ایشان ثنا گوید: «و یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة». هر چند آیت در شأن امیرالمؤمنین علی کرم اللّه وجهه‑و جماعت او آمد، رضی اللّه عنهم، اما بر یک طایقه مقصور نیست. حق‑سبحانه و تعالی‑همهٔ عالم به متابعت سید‑الصلوة والسلام‑فرمود، و او به موافقت اهل تصوف فرمود که«واصبر نفسک مع الذین یدعونربهم بالغدوة والعشی، یریدون وجهه، ولا تعد عیناک عنهم، تریدون زینة الحیوة الدنیا. ولاتطع من اغفلنا قبله عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا». تمام فضلی بود که با رسول چندین خطاب رود از بهر ایشان.
و دیگرآنکه چون حق‑سبحانه و تعالی‑کسی را به اسمی مخصوص یاد کند تفضیل بود وی را در آن اختصاص و این جماعت را دوست خود خوانده است. برای آنکه ایشان به ترک دنیا و قمع هوا مشغول باشند، و ایشان را در آن سرای خوفی نباشد. «لا ان اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا یحزنون». اولیا ایشانند و این صفت ایشان راست که «لایحزنهم الفزع الاکبر». کسی که مقبول و مذکور حق تعالی آمدبر همه خلایق مفضل و مکرم باشد.
و این جمع متفرق نشوند و از هم منقطع نگردند و همه درهم بسته باشند. چون حق سبحانه و تعالی با یکی از ایشان خطابی کند همه در آن شریک باشند. ذکر ایشان در محکم کتاب رفته است: «رجال لا تلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر اللّه»، مردانی که تجارت ایشان را مانع نیاید از پرستش ما. وجایی دیگر جملهٔ اهل ایمان را یاد کرد و جماعتی را مخصوص گردانید که: «من المؤمنین رجال صدقو ما عاهدوا اللّه علیه»،از مومنان بعضی مردانند که راه صدق سپردند و ملازم وفا باشند و ملازمت طریق صدق و حفظ عهد و ترک دنیا و مواظبت بر ذکر حق تعالی تصوف است. هر که این طریق سپرد صوفی است، و مقصود او در این آیت ایشانند.
در خبر است که جماعتی در عهد رسول چندانی بیبرگی داشتندکه هفتاد تن را یک پیراهن بود. وقت نماز یک یک کیپوشیدند و نماز میگزاردند. وقتی به دل مگر شکایتی کردند یا اعتراضی نمودند. در حال وحی آمد که: «ولو بسط اللّه الرزق لعباده، لبغوا فی الارض، ولکن ینزل بقدر ما یشاء»، منع دنیا ازیشان نه از بخل است بل که از بهر محافظت و مراقبت جانب ایشان است تا حضور ایشان به غیب بدل نشود.
و تمام فضل بود ایشان را بدین که حق‐سبحانه و تعالی‑ایشان را یاد کند و بر روزگار ایشان ثنا گوید: «و یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة». هر چند آیت در شأن امیرالمؤمنین علی کرم اللّه وجهه‑و جماعت او آمد، رضی اللّه عنهم، اما بر یک طایقه مقصور نیست. حق‑سبحانه و تعالی‑همهٔ عالم به متابعت سید‑الصلوة والسلام‑فرمود، و او به موافقت اهل تصوف فرمود که«واصبر نفسک مع الذین یدعونربهم بالغدوة والعشی، یریدون وجهه، ولا تعد عیناک عنهم، تریدون زینة الحیوة الدنیا. ولاتطع من اغفلنا قبله عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا». تمام فضلی بود که با رسول چندین خطاب رود از بهر ایشان.
و دیگرآنکه چون حق‑سبحانه و تعالی‑کسی را به اسمی مخصوص یاد کند تفضیل بود وی را در آن اختصاص و این جماعت را دوست خود خوانده است. برای آنکه ایشان به ترک دنیا و قمع هوا مشغول باشند، و ایشان را در آن سرای خوفی نباشد. «لا ان اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا یحزنون». اولیا ایشانند و این صفت ایشان راست که «لایحزنهم الفزع الاکبر». کسی که مقبول و مذکور حق تعالی آمدبر همه خلایق مفضل و مکرم باشد.
عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۳۰ - فصل پنجم: در سماع
بدان که شریفتر احوال و عزیزتر اوقات که از حق تعالی به بنده رسد سماع است، و هیچ درجه از درجهٔ روحانی عالیتر از سماع نیت. ازآن که مردم درین عالم غریباند
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیفالحال است، بیوسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیمتر از سماع نیست.
و آنکه در آن مقدمات گفته شد حاصل نگردد مگر به سماع که جمعیت به ظاهر و باطن غالب گردد.
و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد، وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده، پس آن تحصیل راوجدگویند.
اگر از آن وجدی که در باطن حاصل شود شمه «ای» به ظاهر رساند کالبد در لذت ادراک نسیم روحانی حرکتی کند آن را حال خوانند.
اهل طریقت را سماع لابد است، از آنکه مدد روح و طراوت وقت و جمعیت خاطر و فراغت دل در سماع توان یافت و برهان کمال حیات و نشان اقبال وقت ادراک لذت سماع است. وهر کس که از وی بهره ندارد حواس باطن او مختل است، و هر که را خلل به حواس راه یافت میان او و بهایم فرق نماند.
اسماعیل ابن علیهگفت باشافعی‑رحمة اللّه علیه‑میرفتیم. کسی چیزی میگفت.او گفت بیا تا آنجا رفتیم و بنشیدیم. و مرا گفت ترا خوش آمد؟ گفتم نه. گفت ترا حس نیست.
درجات خلایق در سماع متفاوت است. بعضی را واجب است شنیدن، و بعضی را لازم است ناشنیدن.
ابوعلی دقاق‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع عوام را حرام است، و خواص را حلال، و خواص خواص را که محققانند واجب.
اما کسی را که عادت شود و اسیر صورت بود وی را از سماع بهره شرک بود.
و کسی را که به ارادت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و کسی که به حقیقت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و هر که را بر حقیقت سماع وقوف افتاد وقتذوق او موقوف عادت و عبارت نباشد، بل که همیشه مستغرق حقیقت باشد.
و کسی که او را بر رموز و اشارت و اسرار وقوف نباشد وی را احتراز اولیتر که بزرگان گفتهاند ظاهر سماع فتنه است، و باطن وی عبرت.
هر که شناسندهٔ اشارت و دانندهٔ رمز باشد به سر عبرت او رسد. و هر که اسیر هوی باشد به فتنهٔ او باز ماند.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع را به سه چیز حاجت است: به زمان، و مکان، و اخوان.
و مقصود ازین هر سه تکلف ظاهر و کره مردم و خلوت مکان نبوده است، بلکه مقصود او فراغت وقت و خلوت دل و جمعیت حواس ظاهر و حفظ خطرات باطن بوده است که چون کسی را این اسباب حاصل شد برخوردار گردد برآنچه شنود.
و اگر این قاعده مختل باشد هر حیلت و تکلف که سازد البته ذوق نیابد، از آنکه سماع به باطن تعلق دارد و از وی جز اثری به ظاهر نرسد.
بزرگان طریقت چنین گفتهاند: سماع واردی است که از حق تعالی به دلی رسد و از احوال غیبتبا او بگوید، و عهد ازل با او تازه کند. اماپذیرفتن دلها از آن وارد بر دو نوع است:
بعضی باشند که قوت همت و صحت عزیمت بر قبول حیات ایشان غالب باشد، هر چه بدیشان رسد پنهان و متواری دارند. باطنشاندر قوت استماع مات میشود و ظاهرشان ساکن.
و بعضی باشند که فزع محبت و جزع جنون بر دل ایشان مستولی باشد. چون لمعهٔ برق سماع در روزن دل ایشان بتابد قوت جزع بر سکون حرمت ترجیح گیرد. به تأثیر آن برق متحرک شود. انفعال در طبع او پیدا آید، به ظاهر نقل میکند. چشمرا گریان کند به مدد آن برق غالب. وقت باشد که مستولیتر شود، زبان را در و لوله آرد. وقتباشد که کاملتر شود و غلبهٔ حیرت ظاهر در تحیر باطن منعقد شود.
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بیمدد سماع نیست.
پس معلوم شد که وجد دو نوع است: ساکن و متحرک. و هر دو محض حق است.
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است، این کتاب احتمال آن نکند خوض نکردهایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی، هر کلمهایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم، و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده.
و در سماع چند اشکال است که حل آن به اخبار اولیتر که به برهان عقلی. اول اباحت سماع است و در روا داشتن و شنیدن اشعار و اجازت حرکت. در وی اخبار آمده است:
عایشه‑رحمة اللّه علیه‑روایت کند که روز عیدرسول ‑نشسته بود، کنیزکی حبشی درآمد و پیشرسول ‑قولی آغاز کرد. میگفت و دف میزد. امیرالمؤمنینعمر‑رضیاللّه عنه‑از در حجره به حدتی تمام درآمد گفت حجرهٔرسولو آواز مزامیر! خواستکه وی را زجر کند رسول ‑گفت یا عمر بگذار که هر قومی را عیدی است، و عید ما این است.
دیگر روز فتح،رسول میآمد. جماعتی پیش او باز آمدند و دف میزدند و شعر میخواندند که: «طلع البدر علینا».
و نیز پیشرسول شعرها خواندهاند، انکار نکرده است.
انسگوید‑رضیاللّه عنه‑که چون انصار خندق میکندند این ابیات میگفتند که شعر:
نحن الذی بایعوا محمداً
علی الجهاد مالقینا ابداً
رسول ایشان را جواب داد و گفت:
لاهم الا عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
لاهم الا «العیش»عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
این لفظرسول شعرنیست لیکن به شعر نزدیک است.
پیش رسول شعرهاخواندندی، و او یاران را از آن باز نداشتی.
و روایت است که از صحابه شعر درخواستی تا بخواندندی.
و نیزمعاذ‑رضیاللّه عنه‑گوید که رسول را گفتم که اگر دانستمی که تو سماع میکنی آواز خویش را بیاراستمی.
و این حدیث دلیل است بر جواز سماع سماع.
و اما اشکالی دیگر رقص است و آن مسلم است. در اخبار آمده است که وقتیداود‑‑زبور میخواند حالتی بر وی غالب شد. برپای خاست و گرد برگشت.
و نیز در توریت آمده است که «شوقناکم فلم تشتاقوا و زمرمناکم فلم ترقصوا.»
سعیدابن المسیبوقتی در کوچهای از کوچههایمکهمیگذشتعاصبن وابلالسهمیقولی میخواند، دروی اثر کرد.ساعتی بایستاد و باری چند پای برمیگرفت و برزمین مینهاد.
یکی از بزرگان دین گوید که لذت کامل در هیچ حالت نتوان یافت الا در حالت سماع.
هر گه کهداود‑‑زبور خواندن گرفتی پری و آدمی و وحوش و طیور به سماع آواز فرو شده بودند کهرسول گفتابوموسی الاشعریرا،‑رضیاللّه عنه‑آوازی دادهاند همچو آوازداود.
اما نعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش شنود که وقت او بدان خوش شود هیچ عیبی نیست که رسول وقتی اینآیت میخواند: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید»، نعرهای بزد و به گریستن ایستاد و به ترک خواندن بگفت. پسنعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش آید عیبی نیست.
عایشه‑رضیاللّه عنه‑روایت کند که یکی از خویشان به یکی از انصار میدادند، رسول درآمد و گفت آن زن را به خانهٔ او فرستادی؟
گفت فرستادم یا رسول اللّه!
گفت هیچ کس با وی فرستادی که آنجا چیزی بر گوید از سماع؟
گفت نفرستادم یا رسولاللّه.
رسول گفت اگر کسی را بفرستادی که گفتی «آتیناکم فحیانا و حیاکم» بهتر بودی.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گوید نزدیکسری سقطی‑رحمة اللّه علیه‑شدم.
گفت وقتی مردی را دیدم افتاده از هوش بشده.
گفتم او را چه بوده است؟
گفتند آیتی از قرآن بخواندند از هوش بشد.
گفتم بگو تا دیگر باره برخوانند. بخواندند. مرد باهوش آمد. مرا گفت تو چه دانستی؟ گفتم چشمیعقوب‑‑به سبب پیراهنیوسف‑‑تاریک شد، و هم به سبب پیراهن او روشن گشت. ووی را نیکو آمد از من و بپسندید.
اما جامه پاره کردن معنی ندارد بلکه کراهیت است.
در خبر است که وقتیداود‑‑آمد و چیزی میگفت. یکی برخاست و جامه پاره کرد.جبرئیل‑‑آمد و گفت یاداودحق تعالی میگوید که آن را بگوی که دل را در دوستی ما پاره کنی بهتر از آنکه جامه برآوازداود.
و احوال سماع را دلایل بسیار است از کتاب و سنت. این جا بدین قدر اقتصار کنیم تا آنچه لابد است بدین جمله حاصل آید و کتاب را به این قدر ختم کنیم.
فترت روزگار عذرخواه است خلل و تقصیری را که در سخن آمده است که همه چیزها درین وقت فاسد مزاج شده است. اگر تفاوت معنی یا تبدیل کلمهای باشد تعلق به انقلاب احوال دارد و اگر بر معنی رضا افتد تأیید الهیت و مدد عزت باشد.
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیفالحال است، بیوسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیمتر از سماع نیست.
و آنکه در آن مقدمات گفته شد حاصل نگردد مگر به سماع که جمعیت به ظاهر و باطن غالب گردد.
و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد، وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده، پس آن تحصیل راوجدگویند.
اگر از آن وجدی که در باطن حاصل شود شمه «ای» به ظاهر رساند کالبد در لذت ادراک نسیم روحانی حرکتی کند آن را حال خوانند.
اهل طریقت را سماع لابد است، از آنکه مدد روح و طراوت وقت و جمعیت خاطر و فراغت دل در سماع توان یافت و برهان کمال حیات و نشان اقبال وقت ادراک لذت سماع است. وهر کس که از وی بهره ندارد حواس باطن او مختل است، و هر که را خلل به حواس راه یافت میان او و بهایم فرق نماند.
اسماعیل ابن علیهگفت باشافعی‑رحمة اللّه علیه‑میرفتیم. کسی چیزی میگفت.او گفت بیا تا آنجا رفتیم و بنشیدیم. و مرا گفت ترا خوش آمد؟ گفتم نه. گفت ترا حس نیست.
درجات خلایق در سماع متفاوت است. بعضی را واجب است شنیدن، و بعضی را لازم است ناشنیدن.
ابوعلی دقاق‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع عوام را حرام است، و خواص را حلال، و خواص خواص را که محققانند واجب.
اما کسی را که عادت شود و اسیر صورت بود وی را از سماع بهره شرک بود.
و کسی را که به ارادت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و کسی که به حقیقت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و هر که را بر حقیقت سماع وقوف افتاد وقتذوق او موقوف عادت و عبارت نباشد، بل که همیشه مستغرق حقیقت باشد.
و کسی که او را بر رموز و اشارت و اسرار وقوف نباشد وی را احتراز اولیتر که بزرگان گفتهاند ظاهر سماع فتنه است، و باطن وی عبرت.
هر که شناسندهٔ اشارت و دانندهٔ رمز باشد به سر عبرت او رسد. و هر که اسیر هوی باشد به فتنهٔ او باز ماند.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع را به سه چیز حاجت است: به زمان، و مکان، و اخوان.
و مقصود ازین هر سه تکلف ظاهر و کره مردم و خلوت مکان نبوده است، بلکه مقصود او فراغت وقت و خلوت دل و جمعیت حواس ظاهر و حفظ خطرات باطن بوده است که چون کسی را این اسباب حاصل شد برخوردار گردد برآنچه شنود.
و اگر این قاعده مختل باشد هر حیلت و تکلف که سازد البته ذوق نیابد، از آنکه سماع به باطن تعلق دارد و از وی جز اثری به ظاهر نرسد.
بزرگان طریقت چنین گفتهاند: سماع واردی است که از حق تعالی به دلی رسد و از احوال غیبتبا او بگوید، و عهد ازل با او تازه کند. اماپذیرفتن دلها از آن وارد بر دو نوع است:
بعضی باشند که قوت همت و صحت عزیمت بر قبول حیات ایشان غالب باشد، هر چه بدیشان رسد پنهان و متواری دارند. باطنشاندر قوت استماع مات میشود و ظاهرشان ساکن.
و بعضی باشند که فزع محبت و جزع جنون بر دل ایشان مستولی باشد. چون لمعهٔ برق سماع در روزن دل ایشان بتابد قوت جزع بر سکون حرمت ترجیح گیرد. به تأثیر آن برق متحرک شود. انفعال در طبع او پیدا آید، به ظاهر نقل میکند. چشمرا گریان کند به مدد آن برق غالب. وقت باشد که مستولیتر شود، زبان را در و لوله آرد. وقتباشد که کاملتر شود و غلبهٔ حیرت ظاهر در تحیر باطن منعقد شود.
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بیمدد سماع نیست.
پس معلوم شد که وجد دو نوع است: ساکن و متحرک. و هر دو محض حق است.
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است، این کتاب احتمال آن نکند خوض نکردهایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی، هر کلمهایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم، و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده.
و در سماع چند اشکال است که حل آن به اخبار اولیتر که به برهان عقلی. اول اباحت سماع است و در روا داشتن و شنیدن اشعار و اجازت حرکت. در وی اخبار آمده است:
عایشه‑رحمة اللّه علیه‑روایت کند که روز عیدرسول ‑نشسته بود، کنیزکی حبشی درآمد و پیشرسول ‑قولی آغاز کرد. میگفت و دف میزد. امیرالمؤمنینعمر‑رضیاللّه عنه‑از در حجره به حدتی تمام درآمد گفت حجرهٔرسولو آواز مزامیر! خواستکه وی را زجر کند رسول ‑گفت یا عمر بگذار که هر قومی را عیدی است، و عید ما این است.
دیگر روز فتح،رسول میآمد. جماعتی پیش او باز آمدند و دف میزدند و شعر میخواندند که: «طلع البدر علینا».
و نیز پیشرسول شعرها خواندهاند، انکار نکرده است.
انسگوید‑رضیاللّه عنه‑که چون انصار خندق میکندند این ابیات میگفتند که شعر:
نحن الذی بایعوا محمداً
علی الجهاد مالقینا ابداً
رسول ایشان را جواب داد و گفت:
لاهم الا عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
لاهم الا «العیش»عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
این لفظرسول شعرنیست لیکن به شعر نزدیک است.
پیش رسول شعرهاخواندندی، و او یاران را از آن باز نداشتی.
و روایت است که از صحابه شعر درخواستی تا بخواندندی.
و نیزمعاذ‑رضیاللّه عنه‑گوید که رسول را گفتم که اگر دانستمی که تو سماع میکنی آواز خویش را بیاراستمی.
و این حدیث دلیل است بر جواز سماع سماع.
و اما اشکالی دیگر رقص است و آن مسلم است. در اخبار آمده است که وقتیداود‑‑زبور میخواند حالتی بر وی غالب شد. برپای خاست و گرد برگشت.
و نیز در توریت آمده است که «شوقناکم فلم تشتاقوا و زمرمناکم فلم ترقصوا.»
سعیدابن المسیبوقتی در کوچهای از کوچههایمکهمیگذشتعاصبن وابلالسهمیقولی میخواند، دروی اثر کرد.ساعتی بایستاد و باری چند پای برمیگرفت و برزمین مینهاد.
یکی از بزرگان دین گوید که لذت کامل در هیچ حالت نتوان یافت الا در حالت سماع.
هر گه کهداود‑‑زبور خواندن گرفتی پری و آدمی و وحوش و طیور به سماع آواز فرو شده بودند کهرسول گفتابوموسی الاشعریرا،‑رضیاللّه عنه‑آوازی دادهاند همچو آوازداود.
اما نعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش شنود که وقت او بدان خوش شود هیچ عیبی نیست که رسول وقتی اینآیت میخواند: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید»، نعرهای بزد و به گریستن ایستاد و به ترک خواندن بگفت. پسنعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش آید عیبی نیست.
عایشه‑رضیاللّه عنه‑روایت کند که یکی از خویشان به یکی از انصار میدادند، رسول درآمد و گفت آن زن را به خانهٔ او فرستادی؟
گفت فرستادم یا رسول اللّه!
گفت هیچ کس با وی فرستادی که آنجا چیزی بر گوید از سماع؟
گفت نفرستادم یا رسولاللّه.
رسول گفت اگر کسی را بفرستادی که گفتی «آتیناکم فحیانا و حیاکم» بهتر بودی.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گوید نزدیکسری سقطی‑رحمة اللّه علیه‑شدم.
گفت وقتی مردی را دیدم افتاده از هوش بشده.
گفتم او را چه بوده است؟
گفتند آیتی از قرآن بخواندند از هوش بشد.
گفتم بگو تا دیگر باره برخوانند. بخواندند. مرد باهوش آمد. مرا گفت تو چه دانستی؟ گفتم چشمیعقوب‑‑به سبب پیراهنیوسف‑‑تاریک شد، و هم به سبب پیراهن او روشن گشت. ووی را نیکو آمد از من و بپسندید.
اما جامه پاره کردن معنی ندارد بلکه کراهیت است.
در خبر است که وقتیداود‑‑آمد و چیزی میگفت. یکی برخاست و جامه پاره کرد.جبرئیل‑‑آمد و گفت یاداودحق تعالی میگوید که آن را بگوی که دل را در دوستی ما پاره کنی بهتر از آنکه جامه برآوازداود.
و احوال سماع را دلایل بسیار است از کتاب و سنت. این جا بدین قدر اقتصار کنیم تا آنچه لابد است بدین جمله حاصل آید و کتاب را به این قدر ختم کنیم.
فترت روزگار عذرخواه است خلل و تقصیری را که در سخن آمده است که همه چیزها درین وقت فاسد مزاج شده است. اگر تفاوت معنی یا تبدیل کلمهای باشد تعلق به انقلاب احوال دارد و اگر بر معنی رضا افتد تأیید الهیت و مدد عزت باشد.