عبارات مورد جستجو در ۲۶ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۲۰ - باب سیم
بدان که چون معلوم شد که نکاح اصلی است از اصول دین، باید که آداب دین در وی نگاه دارد، اگر نه فرق نباشد میان نکاح آدمیان و گشنی ستوران، پس در دوازده کار ادب نگاه باید داشت؛
ادب اول
ولیمه است و این سنتی موکد است. رسول (ص) عبدالرحمن عوف را گفت چون نکاح کرده بود، «اولم و لو بشاه ولیمه کن اگر همه به یک گوسفند باشد.» و هرکه گوسفند ندارد، آن قدر از طعام پیش دوستان نهند ولیمه باشد. رسول (ص) چون صفیه را نکاح کرد، از پست جو و خرما ولیمه کرد. پس آن قدر که ممکن باشد بباید کرد تعظیم کار را و باید که از سه روز اول در نگذراند و اگر تاخیر افتد از هفته بیرون نشود.
و سنت است دف زدن و نکاح اظهار کردن و بدان شادی نمودن که عزیزترین خلق بر روی زمین آدمیانند و فتح باب و آفرینش ایشان نکاح است پس این شادی در محل خویش بود و سماع و دف زدن در چنین وقت سنت است.
روایت است از ربعیه بنت معود که گفت، «آن شب که مرا عروس کردند دیگر روز رسول (ص) درآمد و کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند. چون رسول را بدیدند ثنای رسول (ص) گفتن گرفتند به شعر. رسول (ص) گفت، « همان گویید که می گفتید»، و نگذاشت که ثنای وی گویند بر دف که جد به بازی آمیختن پسندیده نباشد و ثنای وی دین جد باشد.
ادب دوم
خوی نیکو پیش گرفتن با زنان. و معنی خوی نیکو آن باشد که ایشان را نرنجانند بلکه آن که رنج ایشان تحمل کنند و بر محال گفتن و ناسپاسی کردن ایشان صبر کنند که اگر در خبر است که زنان را از ضعف و عورت آفریده اند. داروی ضعف ایشان خاموش بودن است و داروی عورت ایشان خانه بر ایشان زندان کردن است. رسول (ص)می گوید، «هرکه بر خوی بد اهل خویش صبر کند وی را چندان ثواب دهد که ایوب را دادند بر بلای وی. و هر زن که بر خوی بد شوی صبر کند، ثواب وی چون ثواب آسیه زن فرعون بود». و آخرین خبری که به وقت وفات از رسول شنیدند این بود که در زیر زبان می گفت، «نماز به پای دارید و بندگان را نیکو دارید و الله الله در حدیث زنان که ایشان اسیرانند در دست با ایشان زندگانی نیکو کنید».
و رسول (ص) خشم و صفرای زنان احتمال کردی روزی زن عمر جواب وی بازداد در خشم. عمر گفت، «یالکاع جواب باز می دهی؟»، گفت، «آری رسول از تو بهتر است و زنان او را جواب باز می دهند.» و عمر گفت، «اگر چنین است وای بر حفصه که خاکسار شد»، آنگاه حفصه را بدید، دختر خویش که زن رسول علیه السلام بود و گفت، «زنهار تا جواب بازندهی رسول را (ص) و به دختر ابوبکر غره نشوی که رسول (ص) او را دوست دارد، از وی احتمال کند». و یک روز زنی به خشم دست بر سینه رسول زد، مادر وی با وی درشتی کرد که چرا چنین کردی؟ رسول(ص) گفت، «بگذار که ایشان بیش از این نیز کنند و من درگذرم». و رسول گفت، علیه السلام، «خیرکم خیرکم لاهله، و انا خیرکم لاهلی. بهترین شما آن است که با اهل خویش بهتر است و من با اهل خویش از همه بهترم.»
ادب سیم
آن است که با ایشان مزاح کند و بازی کند و گرفته نباشد و به درجه عقل ایشان باشد. و هیچ کس با اهل چندان طیبت نکردی که رسول (ص) تا آنجا که با عایشه به هم بدوید تا که در پیش شود. رسول (ص) در پیش شد. یک بار دیگر باز دوید، عایشه در پیش شد. رسول گفت، «یکی به یکی، این بدان بشود، یعنی اکنون برابریم»، و یکروز آواز زنگیان شنید که بازی می کردند و پای می کوفتند، عایشه را گفت، «خواهی که ببینی؟» گفت، «خواهم» برخاست و نزدیک در آمد و دست پیش داشت تا عایشه زنخدان بر ساعد رسول (ص) نهاد و نظاره کرد ساعتی در آن. گفت، « یا عایشه بس نباشد؟» گفت، «خاموش» تا سه بار بگفت، آنگاه بسنده کرد. و عمر با جد و درشتی وی در کارها می گوید که مرد باید که با اهل خویش چون کودکی باشد و چون از وی کدخدایی خواهند چون مردان بود. گفته اند، «مرد باید که خندان باشد که درآید و خاموش بود که بیرون شود. هرچه بباید بخورد و از هرچه نیابد نپرسد».
ادب چهارم
آن که مزاح و بازی بدان حد نرساند که هیبت وی به جملگی بیفتد و با ایشان در هوای باطل مساعدت نکند، بلکه چون کاری بیند که به خلاف مروت یا خلاف شریعت بود سیاست کند، چه اگر بگذارد مسخر ایشان گردد که خدای تعالی فرموده است، «الرجال قوامون علی النساء باید که مرد بر زن مستولی باشد». رسول (ص) گفت، «تعس عبدالزوجه، نگونسار است کسی که بنده زن باشد.» چه زن باید که بنده مرد بود. و گفته اند که با زنان مشاورت باید کرد و باز خلاف باید کرد در آنچه گویند. و حقیقت نفس زن همچون توست. اگر اندکی فرابگذاری از دست بشود و از حد درگذرد و تدارک دشوار بود.
و در جمله زنان ضعفی است که علاج آن احتمال بود و کوژی است که علاج آن سیاست مرد باشد. مرد باید که چون طبیب استاد بود که هر علاجی به وقت خویش نگاه می دارد. و در جمله صبر و احتمال غالب باید که بود که در خبر است که مثل زن همچون استخوان پهلوست. اگر خواهی که راست کنی بشکند.
ادب پنجم
آن است که در حدیث غیرت اعتدال نگاه دارد و از هرچه ممکن بود که از آن آفت خیزد بازدارد تا تواند بیرون نگذارد و به بام درنگذارد که هیچ نامحرم وی را بیند. و نگذارد که به روزن و طاقچه به نظاره مردان شود که آفت از چشم خیزد و آن از درون خانه نخیزد. بلکه از روزن و طاقچه و در و بام خیزد. و نشاید که این معنی آسان گذارد. و نباید که بی سببی گمان بد برد و تعنت کند و غیرت از حد نبرد و در تجسس باطن کارها مبالغت نکند.
وقتی رسول (ص) نزدیک شهر بود که از سفری رسیده بود. نهی کرد و گفت، «هیچ کس امشب به خانه نرود ناگاه و صبر کنید تا فردا». دو تن خلاف کردند. هر یکی در خانه خویش کاری منکر دیدند. و علی می گوید که غیرت بر زنان از حد مبرید که آنگاه مردمان بدانند و بدان سبب زبان به ایشان دراز کنند. و اصل غیرت آن است که راه چشم ایشان از نامحرم بسته دارد.
رسول (ص) فاطمه (ع) را گفت که زنان را چه بهتر؟ گفت، «آن که هیچ مرد ایشان را نبیند». رسول (ص) را خوش آمد. وی را در کنار گرفت و گفت، «ذریه بعضها من بعض» و معاذبن جبل زن خویش را بزد که به روزنی فرو نگریست و زن را که سیبی بشکست، پاره ای خود بخورد و پاره ای به غلام داد، وی را بزد. عمر گفت، «زنان را جامه نیکو مکنید تا در خانه بنشینند که چون جامه نیکو دارند آرزوی بیرون شدنشان پدید آید». و در روزگار رسول (ص) زنان را دستوری بود تا پوشیده به جماعت شدندی به مسجد در صف بازپسین. در روزگار صحابه منع کردند. عایشه گفت، «اگر رسول علیه السلام بدیدی که اکنون زنان بر چه صفت اند به مسجد نگذاشتی. و امروز منع از مسجد و مجلس و نظاره فریضه تر است، مگر پیرزنی که جامه خلق درپوشد که از آن خللی نباشد.»
و آفت بیشتر زنان از مجلس نظاره خیزد و به هر جایی که بیم فتنه بود روا نباشد زن را که چشم نگاه ندارد که نابینایی در خانه رسول (ص) آمد و عایشه و زنی دیگر نشسته بودند. برنخاستند و گفتند که نابیناست. رسول (ص) گفت، «اگر وی نابیناست، شما نیز نابینایید؟»
ادب ششم
آن که نفقه نیکو کند، تنگ نگیرد و اسراف نکند. و بداند که ثواب نفقه کردن بر عیال بیش از ثواب صدقه است. رسول (ص) می گوید، «دیناری که مرد در غزا نفقه کند و دیناری که بدان بنده ای آزاد کند و دیناری که بر عیال نفقه کند و فاضلترین و نیرومندترین این دینار است که بر عیال نفقه کند.»
و باید که هیچ طعام خوش نخورد و اگر بخواهد خورد پنهان دارد و طعامی که نخواهد ساخت صفت آن در پیش ایشان نگوید. و ابن سیرین می گوید که در هفته ای یک بار باید که حلوا یا شیرینی سازد که از حلاوت دست باز داشتن بیکبارگی از مروت نباشد. و نان با اهل به هم خورد و به جمع چون مهمانی دیگر ندارد که در اثر چنین است که خدای و فرشتگان صلوات می دهند بر اهل بیتی که طعام جمله به هم خورند و اصل آن است که آنچه نفقه کند از حلال به دست آرد که هیچ خیانت و جفا بیش از این نبود که ایشان را به حرام پرورد.
ادب هفتم
آن که هرچه زنان از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض و غیر آن به کار آید ایشان را بیاموزد و چون مرد بیاموخت زن را روا نباشد که بی دستوری بشود و بپرسد و اگر نیاموزد بر زن واجب شود که بیرون شود و بپرسد و اگر مرد در این تقصیر کند مرد عاصی شود که خدای تعالی می گوید، «قوا انفسکم واهلیکم نارا... الایه خود را و اهل خود را از آتش دوزخ نگاه دارید» و این مقدار باید که بیاموزد که چون پیش از آفتاب فرو شدن حیض منقطع شود نماز پیشین و دیگر قضا باید کرد و چون پیش از نماز صبح برآمدن حیض منقطع شد نماز شام و خفتن قضا باید کرد و بیشتر زنان این ندانند.
ادب هشتم
آن که اگر دو زن دارد، میان ایشان برابر دارد که در خبر است که هرکه به یک زن میل زیادت کند، روز قیامت می آید و یک نیمه وی کوژ شده. و برابری در عطا دادن شب با ایشان بودن نگاه دارد، اما در دوستی با ایشان و مباشرت کردن واجب نیست که این در اختیار نیاید.
و رسول (ص) هر شبی به نزدیک زنی می بود، اما عایشه را دوست تر داشتی و می گفت، «بارخدایا آنچه به دست من است جهد می کنم، اما دل به دست من نیست». و اگر کسی از یک زن سیر شده باشد و نخواهد که بر وی شود، باید که طلاق دهد و در بند ندارد. رسول (ص) سوده را طلاق خواست داد که بزرگ شده بود. گفت، «من نوبت خویش به عایشه دادم. مرا طلاق مده تا در قیامت از جمله زنان تو باشم.»وی را طلاق نداد و دو شب به نزدیک عایشه بود و یک شب به نزدیک هر زنی.
ادب نهم
آن که چون زنی بی فرمانی کند و طاعت شوی ندارد ورا به تلطف و رف به طاعت آرد اگر طاعت ندارد خشم گیرد و در جامه خواب پشت سوی وی کند. اگر طاعت ندارد سه شب جامه خواب جدا کند. پس اگر سود ندارد وی را بزند، چنان که بر روی نزند و سخت نزند که جایی بشکند. و اگر در نماز با کار دین تقصیر کند روا بود که از وی خشم گیرد ماهی و چندان باشد که رسول (ص) یک ماه از جمله زنان خشم گرفت.
ادب دهم
در صحبت کردن است. باید که روی از قبله بگرداندو در ابتدا به حدیث و بازی و قبله و معانقت دل وی خوش کند. رسول (ص) گفته است، «مرد نباید که بر زن افتد چون ستور. باید که در پیش صحبت رسولی باشد» گفتند، «یا رسول الله آن رسول چیست؟» گفت، «بوسه دادن» پس چون ابتدا خواهد کرد بگوید، «بسم الله العلی العظیم. الله اکبر، الله اکبر» و اگر قل هو الله احد برخواند نخست نیکوتر آید و بگوید، «اللهم جنینا الشیطان، و جنب الشیطان مما رزقنا» که در خبر است که هرکه این بگوید کودکی که باشد از شیطان ایمن باشد. و در وقت انزال باید که به دل بیندیشد که الحمدلله الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا آنگاه چون انزال کرد صبر کند تا زن نیز انزال افتد، که رسول گفته است (ص)، «سه چیز از عجز مرد باشد یکی آن که کسی را بیند که وی را دوست دارد و نام وی معلوم نکند. دوم آن که برادری وی را کرامت کند آن کرامت رد کند. سوم پیش از آنکه به بوسه و معانقه مشغول شود، صحبت کند و آنگاه که حاجت وی روا شود صبر نکند تا حاجت زن نیز روا شود. و از امیرالمومنین علی و معاویه و ابوهریره روایت کرده اند که صحبت در شب نخستین ماه و شب بازپسین و شب نیمه کراهیت است که شیاطین در این شبها حاضر آیند به وقت صحبت. و باید که در حال حیض خویشتن از صحبت نگاه دارد، اما با زن حائض برهنه خفتن روا باشد. و پیش از غسل حیض نیز نشاید و چون یک بار صحبت کرد و دیگر باره خواهد کرد باید که خویشتن بشوید. و اگر جنب چیزی خواهد خورد باید که طهارت کهین بکند و چون بخواهد خفتن نیز وضو کند، اگرچه جنب باشد که سنت چنین است و پیش از غسل موی و ناخن بازنکند تا بر جنابت از وی جدا نشود و اولیتر آن است که آب به رحم رساند و بازنگیرد. و اگر عزل کند درست آن است که حرام نباشد. و مردی از رسول (ص) پرسید، «مرا کنیزکی است خادمه و نمی خواهم که آبستن شود که از کار بماند.» گفت، «عزل کن که اگر تقدیر کرده باشد فرزند خود پدید آید، پس از آن بیامد که فرزند پدید آید.» و جابر می گوید، «کنانعزل و القرآن بنزل ما عزل می کردیم و وحی می آمد و ما را نهی نکردند.»
ادب یازدهم
در آمدن فرزند است. و باید که چون فرزند آمد در گوش راست وی بانگ نماز کند و در گوش چپ قامت کند که در خبر است که هرکه چنین کند کودک از بیماری کودکان ایمن شود و وی را نام نیکو کند. و در خبر است که دوستترین نامها نزد خدای تعالی عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و چنین نامهاست. و کودک اگرچه از شکم بیفتند سنت است ورا نام نهادن. و عقیقه سنتی موکد است. دختر را با یک گوسپند و پسر را به دو گوسپند و اگر یکی بود هم رخصت است. و عایشه رضی الله عنها گفته است که استخوان عقیقه را نباید شکست. و سنت آن است که چون بیاید شیرینی به کار وی بباید در کردن و روز هفتم موی وی بباید ستردن و هم سنگ موی زر یا سیم صدقه دادن و باید که به سبب دختر کراهیت ننماید و به پسر شادی بسیار نکند که نداند که بهی در کدام است و دختر مبارک تر بود و ثواب در وی بیشتر بود. و رسول (ص) گفت، «هرکه وی را سه دختر بود یا سه خواهر و رنج ایشان بکشد و شغل ایشان بسازد، خدای تعالی به سبب رحم وی بر ایشان و بر وی رحمت کند». یکی گفت، «یا رسول الله اگر دو دارد؟»، دیگری گفت، «اگر یکی دارد»، گفت، «اگر یکی دارد نیز». و نیز رسول (ص) گفت، «هرکه یک دختر دارد رنجور است و هرکه دو دارد گران بار است و هرکه سه دارد ای مسلمانان وی را یاری دهید که وی با من در بهشت همچون دو انگشت باشد، یعنی نزدیک. و گفت، «هرکه از بازار نوباوه ای خرد و به خانه برد همچون صدقه ای باشد و باید که ابتدا به دختر کند و آنگاه به پسر که هر دختری را شاد کند، همچنان بود که از بیم خدای بگریسته بود و هرکه از بیم خدای تعالی بگرید، تن وی بر آتش حرام شود.»
ادب دوازدهم
آن که تا بتواند طلاق ندهد که خدای تعالی از جمله مباحات طلاق را دشمن دارد و در جمله رنجانیدن کسی مباح نشود الا به ضرورتی. چون حاجت افتد به طلاق، باید که یکی بیش ندهد که سه به یک بار مکروه است.
و در حال حیض طلاق دادن حرام است و در حال پاکی که صحبت کرده باشد هم حرام بود. و باید که عذری آرد و در طلاق بر سبیل تلطف و به خشم و استخفاف طلاق ندهد. و آنگاه هدیه ای دهد وی را که دل وی بدان خوش شود و سر زن با هیچ کس نگوید. و پیدا نکند که به چه عیب طلاق می دهد. یکی را پرسیدند که زن را چرا طلاق می دهی؟ گفت، «سر زن خویش آشکارا نتوان کرد.» چون طلاق داد گفتند، «چرا طلاق دادی؟» گفت، «مرا با زن کسان چه کار تا حدیث وی کنم؟»
ادب اول
ولیمه است و این سنتی موکد است. رسول (ص) عبدالرحمن عوف را گفت چون نکاح کرده بود، «اولم و لو بشاه ولیمه کن اگر همه به یک گوسفند باشد.» و هرکه گوسفند ندارد، آن قدر از طعام پیش دوستان نهند ولیمه باشد. رسول (ص) چون صفیه را نکاح کرد، از پست جو و خرما ولیمه کرد. پس آن قدر که ممکن باشد بباید کرد تعظیم کار را و باید که از سه روز اول در نگذراند و اگر تاخیر افتد از هفته بیرون نشود.
و سنت است دف زدن و نکاح اظهار کردن و بدان شادی نمودن که عزیزترین خلق بر روی زمین آدمیانند و فتح باب و آفرینش ایشان نکاح است پس این شادی در محل خویش بود و سماع و دف زدن در چنین وقت سنت است.
روایت است از ربعیه بنت معود که گفت، «آن شب که مرا عروس کردند دیگر روز رسول (ص) درآمد و کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند. چون رسول را بدیدند ثنای رسول (ص) گفتن گرفتند به شعر. رسول (ص) گفت، « همان گویید که می گفتید»، و نگذاشت که ثنای وی گویند بر دف که جد به بازی آمیختن پسندیده نباشد و ثنای وی دین جد باشد.
ادب دوم
خوی نیکو پیش گرفتن با زنان. و معنی خوی نیکو آن باشد که ایشان را نرنجانند بلکه آن که رنج ایشان تحمل کنند و بر محال گفتن و ناسپاسی کردن ایشان صبر کنند که اگر در خبر است که زنان را از ضعف و عورت آفریده اند. داروی ضعف ایشان خاموش بودن است و داروی عورت ایشان خانه بر ایشان زندان کردن است. رسول (ص)می گوید، «هرکه بر خوی بد اهل خویش صبر کند وی را چندان ثواب دهد که ایوب را دادند بر بلای وی. و هر زن که بر خوی بد شوی صبر کند، ثواب وی چون ثواب آسیه زن فرعون بود». و آخرین خبری که به وقت وفات از رسول شنیدند این بود که در زیر زبان می گفت، «نماز به پای دارید و بندگان را نیکو دارید و الله الله در حدیث زنان که ایشان اسیرانند در دست با ایشان زندگانی نیکو کنید».
و رسول (ص) خشم و صفرای زنان احتمال کردی روزی زن عمر جواب وی بازداد در خشم. عمر گفت، «یالکاع جواب باز می دهی؟»، گفت، «آری رسول از تو بهتر است و زنان او را جواب باز می دهند.» و عمر گفت، «اگر چنین است وای بر حفصه که خاکسار شد»، آنگاه حفصه را بدید، دختر خویش که زن رسول علیه السلام بود و گفت، «زنهار تا جواب بازندهی رسول را (ص) و به دختر ابوبکر غره نشوی که رسول (ص) او را دوست دارد، از وی احتمال کند». و یک روز زنی به خشم دست بر سینه رسول زد، مادر وی با وی درشتی کرد که چرا چنین کردی؟ رسول(ص) گفت، «بگذار که ایشان بیش از این نیز کنند و من درگذرم». و رسول گفت، علیه السلام، «خیرکم خیرکم لاهله، و انا خیرکم لاهلی. بهترین شما آن است که با اهل خویش بهتر است و من با اهل خویش از همه بهترم.»
ادب سیم
آن است که با ایشان مزاح کند و بازی کند و گرفته نباشد و به درجه عقل ایشان باشد. و هیچ کس با اهل چندان طیبت نکردی که رسول (ص) تا آنجا که با عایشه به هم بدوید تا که در پیش شود. رسول (ص) در پیش شد. یک بار دیگر باز دوید، عایشه در پیش شد. رسول گفت، «یکی به یکی، این بدان بشود، یعنی اکنون برابریم»، و یکروز آواز زنگیان شنید که بازی می کردند و پای می کوفتند، عایشه را گفت، «خواهی که ببینی؟» گفت، «خواهم» برخاست و نزدیک در آمد و دست پیش داشت تا عایشه زنخدان بر ساعد رسول (ص) نهاد و نظاره کرد ساعتی در آن. گفت، « یا عایشه بس نباشد؟» گفت، «خاموش» تا سه بار بگفت، آنگاه بسنده کرد. و عمر با جد و درشتی وی در کارها می گوید که مرد باید که با اهل خویش چون کودکی باشد و چون از وی کدخدایی خواهند چون مردان بود. گفته اند، «مرد باید که خندان باشد که درآید و خاموش بود که بیرون شود. هرچه بباید بخورد و از هرچه نیابد نپرسد».
ادب چهارم
آن که مزاح و بازی بدان حد نرساند که هیبت وی به جملگی بیفتد و با ایشان در هوای باطل مساعدت نکند، بلکه چون کاری بیند که به خلاف مروت یا خلاف شریعت بود سیاست کند، چه اگر بگذارد مسخر ایشان گردد که خدای تعالی فرموده است، «الرجال قوامون علی النساء باید که مرد بر زن مستولی باشد». رسول (ص) گفت، «تعس عبدالزوجه، نگونسار است کسی که بنده زن باشد.» چه زن باید که بنده مرد بود. و گفته اند که با زنان مشاورت باید کرد و باز خلاف باید کرد در آنچه گویند. و حقیقت نفس زن همچون توست. اگر اندکی فرابگذاری از دست بشود و از حد درگذرد و تدارک دشوار بود.
و در جمله زنان ضعفی است که علاج آن احتمال بود و کوژی است که علاج آن سیاست مرد باشد. مرد باید که چون طبیب استاد بود که هر علاجی به وقت خویش نگاه می دارد. و در جمله صبر و احتمال غالب باید که بود که در خبر است که مثل زن همچون استخوان پهلوست. اگر خواهی که راست کنی بشکند.
ادب پنجم
آن است که در حدیث غیرت اعتدال نگاه دارد و از هرچه ممکن بود که از آن آفت خیزد بازدارد تا تواند بیرون نگذارد و به بام درنگذارد که هیچ نامحرم وی را بیند. و نگذارد که به روزن و طاقچه به نظاره مردان شود که آفت از چشم خیزد و آن از درون خانه نخیزد. بلکه از روزن و طاقچه و در و بام خیزد. و نشاید که این معنی آسان گذارد. و نباید که بی سببی گمان بد برد و تعنت کند و غیرت از حد نبرد و در تجسس باطن کارها مبالغت نکند.
وقتی رسول (ص) نزدیک شهر بود که از سفری رسیده بود. نهی کرد و گفت، «هیچ کس امشب به خانه نرود ناگاه و صبر کنید تا فردا». دو تن خلاف کردند. هر یکی در خانه خویش کاری منکر دیدند. و علی می گوید که غیرت بر زنان از حد مبرید که آنگاه مردمان بدانند و بدان سبب زبان به ایشان دراز کنند. و اصل غیرت آن است که راه چشم ایشان از نامحرم بسته دارد.
رسول (ص) فاطمه (ع) را گفت که زنان را چه بهتر؟ گفت، «آن که هیچ مرد ایشان را نبیند». رسول (ص) را خوش آمد. وی را در کنار گرفت و گفت، «ذریه بعضها من بعض» و معاذبن جبل زن خویش را بزد که به روزنی فرو نگریست و زن را که سیبی بشکست، پاره ای خود بخورد و پاره ای به غلام داد، وی را بزد. عمر گفت، «زنان را جامه نیکو مکنید تا در خانه بنشینند که چون جامه نیکو دارند آرزوی بیرون شدنشان پدید آید». و در روزگار رسول (ص) زنان را دستوری بود تا پوشیده به جماعت شدندی به مسجد در صف بازپسین. در روزگار صحابه منع کردند. عایشه گفت، «اگر رسول علیه السلام بدیدی که اکنون زنان بر چه صفت اند به مسجد نگذاشتی. و امروز منع از مسجد و مجلس و نظاره فریضه تر است، مگر پیرزنی که جامه خلق درپوشد که از آن خللی نباشد.»
و آفت بیشتر زنان از مجلس نظاره خیزد و به هر جایی که بیم فتنه بود روا نباشد زن را که چشم نگاه ندارد که نابینایی در خانه رسول (ص) آمد و عایشه و زنی دیگر نشسته بودند. برنخاستند و گفتند که نابیناست. رسول (ص) گفت، «اگر وی نابیناست، شما نیز نابینایید؟»
ادب ششم
آن که نفقه نیکو کند، تنگ نگیرد و اسراف نکند. و بداند که ثواب نفقه کردن بر عیال بیش از ثواب صدقه است. رسول (ص) می گوید، «دیناری که مرد در غزا نفقه کند و دیناری که بدان بنده ای آزاد کند و دیناری که بر عیال نفقه کند و فاضلترین و نیرومندترین این دینار است که بر عیال نفقه کند.»
و باید که هیچ طعام خوش نخورد و اگر بخواهد خورد پنهان دارد و طعامی که نخواهد ساخت صفت آن در پیش ایشان نگوید. و ابن سیرین می گوید که در هفته ای یک بار باید که حلوا یا شیرینی سازد که از حلاوت دست باز داشتن بیکبارگی از مروت نباشد. و نان با اهل به هم خورد و به جمع چون مهمانی دیگر ندارد که در اثر چنین است که خدای و فرشتگان صلوات می دهند بر اهل بیتی که طعام جمله به هم خورند و اصل آن است که آنچه نفقه کند از حلال به دست آرد که هیچ خیانت و جفا بیش از این نبود که ایشان را به حرام پرورد.
ادب هفتم
آن که هرچه زنان از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض و غیر آن به کار آید ایشان را بیاموزد و چون مرد بیاموخت زن را روا نباشد که بی دستوری بشود و بپرسد و اگر نیاموزد بر زن واجب شود که بیرون شود و بپرسد و اگر مرد در این تقصیر کند مرد عاصی شود که خدای تعالی می گوید، «قوا انفسکم واهلیکم نارا... الایه خود را و اهل خود را از آتش دوزخ نگاه دارید» و این مقدار باید که بیاموزد که چون پیش از آفتاب فرو شدن حیض منقطع شود نماز پیشین و دیگر قضا باید کرد و چون پیش از نماز صبح برآمدن حیض منقطع شد نماز شام و خفتن قضا باید کرد و بیشتر زنان این ندانند.
ادب هشتم
آن که اگر دو زن دارد، میان ایشان برابر دارد که در خبر است که هرکه به یک زن میل زیادت کند، روز قیامت می آید و یک نیمه وی کوژ شده. و برابری در عطا دادن شب با ایشان بودن نگاه دارد، اما در دوستی با ایشان و مباشرت کردن واجب نیست که این در اختیار نیاید.
و رسول (ص) هر شبی به نزدیک زنی می بود، اما عایشه را دوست تر داشتی و می گفت، «بارخدایا آنچه به دست من است جهد می کنم، اما دل به دست من نیست». و اگر کسی از یک زن سیر شده باشد و نخواهد که بر وی شود، باید که طلاق دهد و در بند ندارد. رسول (ص) سوده را طلاق خواست داد که بزرگ شده بود. گفت، «من نوبت خویش به عایشه دادم. مرا طلاق مده تا در قیامت از جمله زنان تو باشم.»وی را طلاق نداد و دو شب به نزدیک عایشه بود و یک شب به نزدیک هر زنی.
ادب نهم
آن که چون زنی بی فرمانی کند و طاعت شوی ندارد ورا به تلطف و رف به طاعت آرد اگر طاعت ندارد خشم گیرد و در جامه خواب پشت سوی وی کند. اگر طاعت ندارد سه شب جامه خواب جدا کند. پس اگر سود ندارد وی را بزند، چنان که بر روی نزند و سخت نزند که جایی بشکند. و اگر در نماز با کار دین تقصیر کند روا بود که از وی خشم گیرد ماهی و چندان باشد که رسول (ص) یک ماه از جمله زنان خشم گرفت.
ادب دهم
در صحبت کردن است. باید که روی از قبله بگرداندو در ابتدا به حدیث و بازی و قبله و معانقت دل وی خوش کند. رسول (ص) گفته است، «مرد نباید که بر زن افتد چون ستور. باید که در پیش صحبت رسولی باشد» گفتند، «یا رسول الله آن رسول چیست؟» گفت، «بوسه دادن» پس چون ابتدا خواهد کرد بگوید، «بسم الله العلی العظیم. الله اکبر، الله اکبر» و اگر قل هو الله احد برخواند نخست نیکوتر آید و بگوید، «اللهم جنینا الشیطان، و جنب الشیطان مما رزقنا» که در خبر است که هرکه این بگوید کودکی که باشد از شیطان ایمن باشد. و در وقت انزال باید که به دل بیندیشد که الحمدلله الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا آنگاه چون انزال کرد صبر کند تا زن نیز انزال افتد، که رسول گفته است (ص)، «سه چیز از عجز مرد باشد یکی آن که کسی را بیند که وی را دوست دارد و نام وی معلوم نکند. دوم آن که برادری وی را کرامت کند آن کرامت رد کند. سوم پیش از آنکه به بوسه و معانقه مشغول شود، صحبت کند و آنگاه که حاجت وی روا شود صبر نکند تا حاجت زن نیز روا شود. و از امیرالمومنین علی و معاویه و ابوهریره روایت کرده اند که صحبت در شب نخستین ماه و شب بازپسین و شب نیمه کراهیت است که شیاطین در این شبها حاضر آیند به وقت صحبت. و باید که در حال حیض خویشتن از صحبت نگاه دارد، اما با زن حائض برهنه خفتن روا باشد. و پیش از غسل حیض نیز نشاید و چون یک بار صحبت کرد و دیگر باره خواهد کرد باید که خویشتن بشوید. و اگر جنب چیزی خواهد خورد باید که طهارت کهین بکند و چون بخواهد خفتن نیز وضو کند، اگرچه جنب باشد که سنت چنین است و پیش از غسل موی و ناخن بازنکند تا بر جنابت از وی جدا نشود و اولیتر آن است که آب به رحم رساند و بازنگیرد. و اگر عزل کند درست آن است که حرام نباشد. و مردی از رسول (ص) پرسید، «مرا کنیزکی است خادمه و نمی خواهم که آبستن شود که از کار بماند.» گفت، «عزل کن که اگر تقدیر کرده باشد فرزند خود پدید آید، پس از آن بیامد که فرزند پدید آید.» و جابر می گوید، «کنانعزل و القرآن بنزل ما عزل می کردیم و وحی می آمد و ما را نهی نکردند.»
ادب یازدهم
در آمدن فرزند است. و باید که چون فرزند آمد در گوش راست وی بانگ نماز کند و در گوش چپ قامت کند که در خبر است که هرکه چنین کند کودک از بیماری کودکان ایمن شود و وی را نام نیکو کند. و در خبر است که دوستترین نامها نزد خدای تعالی عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و چنین نامهاست. و کودک اگرچه از شکم بیفتند سنت است ورا نام نهادن. و عقیقه سنتی موکد است. دختر را با یک گوسپند و پسر را به دو گوسپند و اگر یکی بود هم رخصت است. و عایشه رضی الله عنها گفته است که استخوان عقیقه را نباید شکست. و سنت آن است که چون بیاید شیرینی به کار وی بباید در کردن و روز هفتم موی وی بباید ستردن و هم سنگ موی زر یا سیم صدقه دادن و باید که به سبب دختر کراهیت ننماید و به پسر شادی بسیار نکند که نداند که بهی در کدام است و دختر مبارک تر بود و ثواب در وی بیشتر بود. و رسول (ص) گفت، «هرکه وی را سه دختر بود یا سه خواهر و رنج ایشان بکشد و شغل ایشان بسازد، خدای تعالی به سبب رحم وی بر ایشان و بر وی رحمت کند». یکی گفت، «یا رسول الله اگر دو دارد؟»، دیگری گفت، «اگر یکی دارد»، گفت، «اگر یکی دارد نیز». و نیز رسول (ص) گفت، «هرکه یک دختر دارد رنجور است و هرکه دو دارد گران بار است و هرکه سه دارد ای مسلمانان وی را یاری دهید که وی با من در بهشت همچون دو انگشت باشد، یعنی نزدیک. و گفت، «هرکه از بازار نوباوه ای خرد و به خانه برد همچون صدقه ای باشد و باید که ابتدا به دختر کند و آنگاه به پسر که هر دختری را شاد کند، همچنان بود که از بیم خدای بگریسته بود و هرکه از بیم خدای تعالی بگرید، تن وی بر آتش حرام شود.»
ادب دوازدهم
آن که تا بتواند طلاق ندهد که خدای تعالی از جمله مباحات طلاق را دشمن دارد و در جمله رنجانیدن کسی مباح نشود الا به ضرورتی. چون حاجت افتد به طلاق، باید که یکی بیش ندهد که سه به یک بار مکروه است.
و در حال حیض طلاق دادن حرام است و در حال پاکی که صحبت کرده باشد هم حرام بود. و باید که عذری آرد و در طلاق بر سبیل تلطف و به خشم و استخفاف طلاق ندهد. و آنگاه هدیه ای دهد وی را که دل وی بدان خوش شود و سر زن با هیچ کس نگوید. و پیدا نکند که به چه عیب طلاق می دهد. یکی را پرسیدند که زن را چرا طلاق می دهی؟ گفت، «سر زن خویش آشکارا نتوان کرد.» چون طلاق داد گفتند، «چرا طلاق دادی؟» گفت، «مرا با زن کسان چه کار تا حدیث وی کنم؟»
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۲۱ - فصل (حق شوی بر زن)
اینکه گفته آمد حق زن است بر شوی، اما حق مرد عظیم تر است بر زن که وی به حقیقت بنده مرد است. و در خبر است که اگر سجود جز خدای را روا بودی، زنان را سجود فرمودندی برای مردان.
حق مرد بر زن آن است که در خانه بنشیند و بی دستوری وی بیرون نشود و به در بام نشود و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند و بی ضرورتی در نزدیک ایشان نشود و از شوی خویش جز نیکویی نگوید و استاخی که میان ایشان باشد در معاشرت و صحبت حکایت نکند و بر همه کار بر مرداد و شادی وی حریص باشد و در مال وی خیانت نکند و شفقت نگاه دارد و چون دوست شوی وی در بکوبد چنان جواب گوید که وی را نشناسد و روی از جمله آشنایان شوی خویش پوشیده دارد تا وی را بازندانند و با شوی بدانچه بود قناعت کند و زیادتی طلب نکند و حق وی را از حق خویشاوندان مقدم دارد و همیشه خویشتن پاکیزه دارد، چنان که صحبت و معاشرت را بشاید و هر خدمتی که به دست خویش بتواند کرد بکند، و با شوی به جمال خویش فخر نکند و بر نیکویی که از وی دیده باشد ناسپاسی نکند و نگوید که من از تو چه دیده ام؟ و هرچه زمانی بی سببی طلب خرید و فروخت نکند و طلاق نخواهد که رسول (ص) می گوید، «در دوزخ نگریستم، بیشتر زنان را دیدم. گفتم چرا چنین است؟ گفتند زیرا که لعنت بسیار کنند و از شوی خویش ناسپاسی و گله کنند.»
حق مرد بر زن آن است که در خانه بنشیند و بی دستوری وی بیرون نشود و به در بام نشود و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند و بی ضرورتی در نزدیک ایشان نشود و از شوی خویش جز نیکویی نگوید و استاخی که میان ایشان باشد در معاشرت و صحبت حکایت نکند و بر همه کار بر مرداد و شادی وی حریص باشد و در مال وی خیانت نکند و شفقت نگاه دارد و چون دوست شوی وی در بکوبد چنان جواب گوید که وی را نشناسد و روی از جمله آشنایان شوی خویش پوشیده دارد تا وی را بازندانند و با شوی بدانچه بود قناعت کند و زیادتی طلب نکند و حق وی را از حق خویشاوندان مقدم دارد و همیشه خویشتن پاکیزه دارد، چنان که صحبت و معاشرت را بشاید و هر خدمتی که به دست خویش بتواند کرد بکند، و با شوی به جمال خویش فخر نکند و بر نیکویی که از وی دیده باشد ناسپاسی نکند و نگوید که من از تو چه دیده ام؟ و هرچه زمانی بی سببی طلب خرید و فروخت نکند و طلاق نخواهد که رسول (ص) می گوید، «در دوزخ نگریستم، بیشتر زنان را دیدم. گفتم چرا چنین است؟ گفتند زیرا که لعنت بسیار کنند و از شوی خویش ناسپاسی و گله کنند.»
خواجه نصیرالدین طوسی : مقالت دوم در تدبیر منازل
فصل سیم
باید که باعث بر تأهل دو چیز بود حفظ مال و طلب نسل، نه داعیه شهوت یا غرضی دیگر از اغراض.
و زن صالح شریک مرد بود در مال و قسیم او در کدخدایی و تدبیر منزل و نایب او در وقت غیبت، و بهترین زنان زنی بود که به عقل و دیانت و عفت و فطنت و حیا و رقت دل و تودد و کوتاه زبانی و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضای او و وقار و هیبت، نزدیک اهل خویش، متحلی بود، و عقیم نبود، و بر ترتیب منزل و تقدیر نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر باشد، و به مجامله و مدارات و خوشخوئی سبب مؤانست و تسلی هموم و جلای احزان شوهر گردد.
و زن آزاد از بنده بهتر، چه اشتمال آن بر تألف بیگانگان و صلت ارحام و استظهار به اقربا و استمالت اعدا و معاونت و مظاهرت در اسباب معاش و احتراز از دناءت در مشارکت و در نسل و عقب بیشتر؛ و زن بکر از غیر بکر بهتر، چه به قبول ادب و مشاکلت شوهر در خلق و عادت و انقیاد و مطاوعت او نزدیکتر، و اگر با وجود این اوصاف به حلیت جمال و نسب و ثروت متحلی باشد مستجمع انواع محاسن بود و بران مزیدی صورت نبندد.
اما اگر بعضی از این خصال مفقود شود باید که عقل و عفت و حیا البته موجود بود، چه ایثار جمال و نسب و ثروت بر این سه خصلت مستدعی تعب و عطب و اختلال امور دین و دنیا باشد؛ و باید که جمال زن باعث نباشد بر خطبه او، چه جمال با عفت کمتر مقارن افتد، به سبب آنکه زن جمیله را راغب و طالب بسیار باشد، و ضعف عقول ایشان مانع و وازع انقیاد نبود تا بر فضایح اقدام کنند، و غایت خطبه ایشان یا بی حمیتی و صبر بر فضیحت بود، که بر شقاوت دو جهانی مشتمل باشد، یا اتلاف مال و مروت و مقاسات اصناف احزان و هموم. پس باید که از جمال بر اعتدال بنیت اقتصار کند، و در آن باب نیز دقیقه اقتصاد مرعی دارد.
و همچنین باید که مال زن مقتضی رغبت نمودن بدو نگردد، چه مال زنان مستدعی استیلا و تسلط و استخدام و تفوق ایشان باشد، و چون شوهر در مال زن تصرف کند زن او را به منزلت خدمتگاری و معاونی شمرد، و او را وزنی و وقعی ننهد، و انتکاس مطلق لازم آید تا به فساد امور منزل و تعیش بازگردد.
و چون عقده مواصلت میان شوهر و زن حاصل شود سبیل شوهر در سیاست زن سه چیز بود: اول هیبت، و دوم کرامت، و سیم شغل خاطر.
اما هیبت آن بود که خویشتن را در چشم زن مهیب دارد تا در امتثال اوامر و نواهی او اهمال جایز نشمرد، و این بزرگترین شرایط سیاست اهل بود، چه اگر اخلالی بدین شرط راه یابد زن را در متابعت هوا و مراد خویش طریقی گشاده شود، و بران اقتصار نکند بلکه شوهر را در طاعت خود آرد و وسیلت مرادات خود سازد، و به تسخیر و استخدام او مطالب خود حاصل کند، پس آمر مأمور شود و مطیع مطاع و مدبر مدبر؛ و غایت این حال حصول عیب و عار و مذمت و دمار هر دو باشد، و چندان فضایح و شنایع حادث شود که آن را تلافی و تدارک صورت نبندد.
و اما کرامت آن بود که زن را مکرم دارد به چیزهایی که مستدعی محبت و شفقت بود، تا چون از زوال آن حال مستشعر باشد به حسن اهتمام امور منزل و مطاوعت شوهر را تلقی کند و نظام مطلوب حاصل شود. و اصناف کرامات در این باب شش چیز باشد:
اول آنکه او را در هیأتی جمیل دارد، و دوم آنکه در ستر و حجاب او از غیر محارم مبالغت عظیم نماید، و چنان سازد که بر آثار و شمایل و آواز او هیچ بیگانه را وقوف نیفتد، و سیم آنکه در اوایل اسباب کدخدایی با او مشورت کند به شرط آنکه او را در مطاوعت خود طمع نیفگند، و چهارم آنکه دست او در تصرف اقوات بر وجه مصلحت منزل و استعمال خدم در مهمات مطلق دارد، و پنجم آنکه با خویشان و اهل بیت او صلت رحم کند و دقایق تعاون و تظاهر را رعایت واجب داند، و ششم آنکه چون اثر صلاحیت و شایستگی احساس کند زنی دیگر را بر او ایثار نکند و اگرچه به جمال و مال و نسب و اهل بیت ازو شریفتر باشد، چه غیرتی که در صبایع زنان مرکوز بود، با نقصان عقل، ایشان را بر قبایح و فضایح و دیگر افعالی که موجب فساد منزل و سوء مشارکت و ناخوشی عیش و عدم نظام باشد باعث گردد، و جز ملوک را که غرض ایشان از تأهل طلب نسل و عقب بسیار بود، و زنان در خدمت ایشان به مثابت بندگان باشند، در این معنی رخصت نداده اند، و ایشان را نیز احتراز أولی بود، چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن، و چنانکه یک دل منبع حیات دو بدن نتواند بود یک مرد را تنظیم دو منزل میسر نشود.
و اما شغل خاطر آن بود که خاطر زن پیوسته به تکفل مهمات منزل و نظر در مصالح آن و قیام بدانچه مقتضی نظام معیشت بود مشغول دارد، چه نفس انسانی بر تعطیل صبر نکند، و فراغت از ضروریات اقتضای نظر کند در غیر ضروریات، پس اگر زن از ترتیب منزل و تربیت اولاد و تفقد مصالح خدم فارغ باشد همت بر چیزهایی که مقتضی خلل منزل بود مقصور گرداند، و به خروج و زینت بکار داشتن از جهت خروج و رفتن به نظاره ها و نظر کردن به مردان بیگانه مشغول شود، تا هم امور منزل مختل گردد و هم شوهر را در چشم او وقعی و هیبتی بنماند، بلکه چون مردان دیگر را بیند او را حقیر و مستصغر شمرد و هم در اقدام بر قبایح دلیری یابد، و هم راغبان را بر طلب خود تحریض کند، تا عاقبت آن بعد از اختلال معیشت و ذهاب مروت و حصول فضیحت هلاک و شقاوت دو جهانی بود.
و باید که شوهر احتراز کند در باب سیاست زن از سه چیز: اول از فرط محبت زن که با وجود آن استیلای زن و ایثار هوای او بر مصالح خود لازم آید، و اگر به محنت محبت او مبتلا شود ازو پوشیده دارد، و چنان سازد که البته واقف نشود، پس اگر نتواند که خویشتن را نگاه دارد علاجهایی که در باب عشق فرموده اند استعمال باید کرد و به هیچ حال بران مقام ننمود، چه این آفت اقتضای فسادهای مذکور کند؛ و دوم آنکه در مصالح کلی با زن مشاورت نکند، و البته او را بر اسرار خود وقوف ندهد، و مقدار مال و مایه ازو پوشیده دارد، چه رایهای ناصواب و نقصان تمییز ایشان در این باب مستدعی آفات بسیار بود؛ و سیم آنکه زن را از ملاهی و نظر به اجانب و استماع حکایات مردان و زنانی که بدین افعال موسوم باشند باز دارد، و البته راه آن باز ندهد، چه این معانی مقتضی فسادهای عظیم باشد و از همه تباه تر مجالست پیرزنانی بود که به محافل مردان رسیده باشند و حکایات آن باز گویند.
در احادیث آمده است که زنان را از آموختن سورت یوسف منع باید کرد که استماع امثال آن قصه موجب انحراف ایشان باشد از قانون عفت، و از شراب هم منع کلی باید کرد چه شراب، و اگرچه اندک بود، سبب وقاحت و هیجان شهوت گردد، و در زنان هیچ خصلت بدتر از این دو خصلت نبود.
و سبیل زنان در تحری رضای شوهران و وقع افگندن خود را در چشم ایشان پنج چیز بود: اول ملازمت عفت، و دوم اظهار کفایت، و سیم هیبت داشتن از ایشان، و چهارم حسن تبعل و احتراز از نشوز، و پنجم قلت عتاب و مجامله در غیرت. و حکما گفته اند که زن شایسته تشبه نماید به مادران و دوستان و کنیزکان، و زن بد تشبه نماید به جباران و دشمنان و دزدان.
اما تشبه زن شایسته به مادران چنان بود که قربت و حضور شوهر خواهد و غیبت او را کاره بود و رنج خود در طریق حصول رضای او احتمال کند، چه مادر با فرزند همین طریق سپرد؛ و اما تشبه او به دوستان چنان بود که بدانچه شوهر بدو دهد قانع بود و او را در آنچه ازو بازدارد و بدو ندهد معذور داند، و مال خویش ازو دریغ ندارد و در اخلاق با او موافقت نماید؛ و اما تشبه او به کنیزکان چنان بود که مانند پرستاران تذلل نماید و خدمت بشرط کند، و بر تندخویی شوهر صبر کند و در افشای مدح و ستر عیب او کوشد، و نعمت او را شکر گزارد، و در آنچه موافق طبع او نبود با شوهر عتاب نکند.
و اما تشبه زن ناشایسته به جباران چنان بود که کسل و تعطیل دوست دارد، و فحش گوید و تجنی بسیار نهد، و خشم بسیار گیرد، و از آنچه موجب خشنودی و خشم شوهر بود غافل باشد، و خدم و حاشیه را بسیار رنجاند؛ و اما تشبه او به دشمنان چنان بود که شوهر را حقیر شمرد، و با او استخفاف کند و درشت خویی نماید، و جحود احسان او کند، و ازو حقد گیرد و شکایت کند و معایب او بازگوید؛ و اما تشبه او به دزدان چنان بود که در مال او خیانت کند و بی حاجت ازو سؤال کند، و احسان او حقیر شمرد و در آنچه کاره آن بود الحاح کند، و به دروغ دوستی فرانماید و نفع خود بر نفع او ایثار کند.
و کسی که به زنی ناشایسته مبتلا شود تدبیر او طلب خلاص باشد ازو، چه مجاورت زن بد از مجاورت سباع و افاعی بتر باشد.
و اگر خلاص متعذر باشد چهار نوع حیلت دران بکار باید داشت:
اول بذل مال، چه حفظ نفس و مروت و عرض بهتر از حفظ مال بود، و اگر مالی بسیار صرف باید کرد و خویشتن ازو بازخرید آن مال را حقیر باید شمرد؛ و دوم نشوز و بدخویی و هجرت مضاجع، بر وجهی که به فسادی ادا نکند؛ و سیم لطائف حیل، مانند تحریض عجایز بر تنفیر او و ترغیب به شوهری دیگر، و رغبت نمودن به ظاهر بدو و از مفارقت ابا کردن، تا باشد که او را بر مفارقت حرصی پدید آید، و فی الجمله استعمال انواع مسامحت و ممانعت و ترغیب و ترهیب که موجب فرقت بود؛ و چهارم، و آن بعد از عجز بود از دیگر تدبیرها، آنکه او را بگذارد و سفری دور اختیار کند، به شرط آنکه او را مانعی از اقدام بر فضایح نصب کرده باشد، تا امید او منقطع شود و مفارقت اختیار کند.
و حکمای عرب گفته اند از پنج زن حذر واجب بود: از حنانه و از منانه و از انانه و از کیه القفا و از خضراء الدمن.
اما حنانه زنی بود که او را فرزندان بوند از شوهری دیگر و پیوسته به مال این شوهر بر ایشان مهربانی می نماید؛ و اما منانه زنی بود متموله که به مال خود بر شوهر منت نهد؛ و اما انانه زنی بود که پیشتر از این شوهر، حالی بهتر داشته باشد، یا شوهری بزرگتر دیده، و پیوسته از این حال و شوهر باشکایت و انین بود؛ و اما کیه القفا زنی بود غیر عفیفه، که شوهر او از هر محفل که غایب شود مردمان به ذکر او داغی بر قفای آن مرد نهند؛ و اما حضراء الدمن زنی بود جمیله از اصلی بد و او را مشابهت کرده اند به سبزه مزابل.
و کسی که به شرایط سیاست زنان قیام نتواند نمود أولی آن بود که عزب باشد، و دامن از ملابست امور ایشان کشیده دارد، چه فساد مخالطت زنان به سوء انتظام مستتبع آفات نامتناهی بود، که یکی ازان قصد زن بود به هلاکت او یا قصد دیگری از جهت زن. والله الموفق و المعین.
و زن صالح شریک مرد بود در مال و قسیم او در کدخدایی و تدبیر منزل و نایب او در وقت غیبت، و بهترین زنان زنی بود که به عقل و دیانت و عفت و فطنت و حیا و رقت دل و تودد و کوتاه زبانی و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضای او و وقار و هیبت، نزدیک اهل خویش، متحلی بود، و عقیم نبود، و بر ترتیب منزل و تقدیر نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر باشد، و به مجامله و مدارات و خوشخوئی سبب مؤانست و تسلی هموم و جلای احزان شوهر گردد.
و زن آزاد از بنده بهتر، چه اشتمال آن بر تألف بیگانگان و صلت ارحام و استظهار به اقربا و استمالت اعدا و معاونت و مظاهرت در اسباب معاش و احتراز از دناءت در مشارکت و در نسل و عقب بیشتر؛ و زن بکر از غیر بکر بهتر، چه به قبول ادب و مشاکلت شوهر در خلق و عادت و انقیاد و مطاوعت او نزدیکتر، و اگر با وجود این اوصاف به حلیت جمال و نسب و ثروت متحلی باشد مستجمع انواع محاسن بود و بران مزیدی صورت نبندد.
اما اگر بعضی از این خصال مفقود شود باید که عقل و عفت و حیا البته موجود بود، چه ایثار جمال و نسب و ثروت بر این سه خصلت مستدعی تعب و عطب و اختلال امور دین و دنیا باشد؛ و باید که جمال زن باعث نباشد بر خطبه او، چه جمال با عفت کمتر مقارن افتد، به سبب آنکه زن جمیله را راغب و طالب بسیار باشد، و ضعف عقول ایشان مانع و وازع انقیاد نبود تا بر فضایح اقدام کنند، و غایت خطبه ایشان یا بی حمیتی و صبر بر فضیحت بود، که بر شقاوت دو جهانی مشتمل باشد، یا اتلاف مال و مروت و مقاسات اصناف احزان و هموم. پس باید که از جمال بر اعتدال بنیت اقتصار کند، و در آن باب نیز دقیقه اقتصاد مرعی دارد.
و همچنین باید که مال زن مقتضی رغبت نمودن بدو نگردد، چه مال زنان مستدعی استیلا و تسلط و استخدام و تفوق ایشان باشد، و چون شوهر در مال زن تصرف کند زن او را به منزلت خدمتگاری و معاونی شمرد، و او را وزنی و وقعی ننهد، و انتکاس مطلق لازم آید تا به فساد امور منزل و تعیش بازگردد.
و چون عقده مواصلت میان شوهر و زن حاصل شود سبیل شوهر در سیاست زن سه چیز بود: اول هیبت، و دوم کرامت، و سیم شغل خاطر.
اما هیبت آن بود که خویشتن را در چشم زن مهیب دارد تا در امتثال اوامر و نواهی او اهمال جایز نشمرد، و این بزرگترین شرایط سیاست اهل بود، چه اگر اخلالی بدین شرط راه یابد زن را در متابعت هوا و مراد خویش طریقی گشاده شود، و بران اقتصار نکند بلکه شوهر را در طاعت خود آرد و وسیلت مرادات خود سازد، و به تسخیر و استخدام او مطالب خود حاصل کند، پس آمر مأمور شود و مطیع مطاع و مدبر مدبر؛ و غایت این حال حصول عیب و عار و مذمت و دمار هر دو باشد، و چندان فضایح و شنایع حادث شود که آن را تلافی و تدارک صورت نبندد.
و اما کرامت آن بود که زن را مکرم دارد به چیزهایی که مستدعی محبت و شفقت بود، تا چون از زوال آن حال مستشعر باشد به حسن اهتمام امور منزل و مطاوعت شوهر را تلقی کند و نظام مطلوب حاصل شود. و اصناف کرامات در این باب شش چیز باشد:
اول آنکه او را در هیأتی جمیل دارد، و دوم آنکه در ستر و حجاب او از غیر محارم مبالغت عظیم نماید، و چنان سازد که بر آثار و شمایل و آواز او هیچ بیگانه را وقوف نیفتد، و سیم آنکه در اوایل اسباب کدخدایی با او مشورت کند به شرط آنکه او را در مطاوعت خود طمع نیفگند، و چهارم آنکه دست او در تصرف اقوات بر وجه مصلحت منزل و استعمال خدم در مهمات مطلق دارد، و پنجم آنکه با خویشان و اهل بیت او صلت رحم کند و دقایق تعاون و تظاهر را رعایت واجب داند، و ششم آنکه چون اثر صلاحیت و شایستگی احساس کند زنی دیگر را بر او ایثار نکند و اگرچه به جمال و مال و نسب و اهل بیت ازو شریفتر باشد، چه غیرتی که در صبایع زنان مرکوز بود، با نقصان عقل، ایشان را بر قبایح و فضایح و دیگر افعالی که موجب فساد منزل و سوء مشارکت و ناخوشی عیش و عدم نظام باشد باعث گردد، و جز ملوک را که غرض ایشان از تأهل طلب نسل و عقب بسیار بود، و زنان در خدمت ایشان به مثابت بندگان باشند، در این معنی رخصت نداده اند، و ایشان را نیز احتراز أولی بود، چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن، و چنانکه یک دل منبع حیات دو بدن نتواند بود یک مرد را تنظیم دو منزل میسر نشود.
و اما شغل خاطر آن بود که خاطر زن پیوسته به تکفل مهمات منزل و نظر در مصالح آن و قیام بدانچه مقتضی نظام معیشت بود مشغول دارد، چه نفس انسانی بر تعطیل صبر نکند، و فراغت از ضروریات اقتضای نظر کند در غیر ضروریات، پس اگر زن از ترتیب منزل و تربیت اولاد و تفقد مصالح خدم فارغ باشد همت بر چیزهایی که مقتضی خلل منزل بود مقصور گرداند، و به خروج و زینت بکار داشتن از جهت خروج و رفتن به نظاره ها و نظر کردن به مردان بیگانه مشغول شود، تا هم امور منزل مختل گردد و هم شوهر را در چشم او وقعی و هیبتی بنماند، بلکه چون مردان دیگر را بیند او را حقیر و مستصغر شمرد و هم در اقدام بر قبایح دلیری یابد، و هم راغبان را بر طلب خود تحریض کند، تا عاقبت آن بعد از اختلال معیشت و ذهاب مروت و حصول فضیحت هلاک و شقاوت دو جهانی بود.
و باید که شوهر احتراز کند در باب سیاست زن از سه چیز: اول از فرط محبت زن که با وجود آن استیلای زن و ایثار هوای او بر مصالح خود لازم آید، و اگر به محنت محبت او مبتلا شود ازو پوشیده دارد، و چنان سازد که البته واقف نشود، پس اگر نتواند که خویشتن را نگاه دارد علاجهایی که در باب عشق فرموده اند استعمال باید کرد و به هیچ حال بران مقام ننمود، چه این آفت اقتضای فسادهای مذکور کند؛ و دوم آنکه در مصالح کلی با زن مشاورت نکند، و البته او را بر اسرار خود وقوف ندهد، و مقدار مال و مایه ازو پوشیده دارد، چه رایهای ناصواب و نقصان تمییز ایشان در این باب مستدعی آفات بسیار بود؛ و سیم آنکه زن را از ملاهی و نظر به اجانب و استماع حکایات مردان و زنانی که بدین افعال موسوم باشند باز دارد، و البته راه آن باز ندهد، چه این معانی مقتضی فسادهای عظیم باشد و از همه تباه تر مجالست پیرزنانی بود که به محافل مردان رسیده باشند و حکایات آن باز گویند.
در احادیث آمده است که زنان را از آموختن سورت یوسف منع باید کرد که استماع امثال آن قصه موجب انحراف ایشان باشد از قانون عفت، و از شراب هم منع کلی باید کرد چه شراب، و اگرچه اندک بود، سبب وقاحت و هیجان شهوت گردد، و در زنان هیچ خصلت بدتر از این دو خصلت نبود.
و سبیل زنان در تحری رضای شوهران و وقع افگندن خود را در چشم ایشان پنج چیز بود: اول ملازمت عفت، و دوم اظهار کفایت، و سیم هیبت داشتن از ایشان، و چهارم حسن تبعل و احتراز از نشوز، و پنجم قلت عتاب و مجامله در غیرت. و حکما گفته اند که زن شایسته تشبه نماید به مادران و دوستان و کنیزکان، و زن بد تشبه نماید به جباران و دشمنان و دزدان.
اما تشبه زن شایسته به مادران چنان بود که قربت و حضور شوهر خواهد و غیبت او را کاره بود و رنج خود در طریق حصول رضای او احتمال کند، چه مادر با فرزند همین طریق سپرد؛ و اما تشبه او به دوستان چنان بود که بدانچه شوهر بدو دهد قانع بود و او را در آنچه ازو بازدارد و بدو ندهد معذور داند، و مال خویش ازو دریغ ندارد و در اخلاق با او موافقت نماید؛ و اما تشبه او به کنیزکان چنان بود که مانند پرستاران تذلل نماید و خدمت بشرط کند، و بر تندخویی شوهر صبر کند و در افشای مدح و ستر عیب او کوشد، و نعمت او را شکر گزارد، و در آنچه موافق طبع او نبود با شوهر عتاب نکند.
و اما تشبه زن ناشایسته به جباران چنان بود که کسل و تعطیل دوست دارد، و فحش گوید و تجنی بسیار نهد، و خشم بسیار گیرد، و از آنچه موجب خشنودی و خشم شوهر بود غافل باشد، و خدم و حاشیه را بسیار رنجاند؛ و اما تشبه او به دشمنان چنان بود که شوهر را حقیر شمرد، و با او استخفاف کند و درشت خویی نماید، و جحود احسان او کند، و ازو حقد گیرد و شکایت کند و معایب او بازگوید؛ و اما تشبه او به دزدان چنان بود که در مال او خیانت کند و بی حاجت ازو سؤال کند، و احسان او حقیر شمرد و در آنچه کاره آن بود الحاح کند، و به دروغ دوستی فرانماید و نفع خود بر نفع او ایثار کند.
و کسی که به زنی ناشایسته مبتلا شود تدبیر او طلب خلاص باشد ازو، چه مجاورت زن بد از مجاورت سباع و افاعی بتر باشد.
و اگر خلاص متعذر باشد چهار نوع حیلت دران بکار باید داشت:
اول بذل مال، چه حفظ نفس و مروت و عرض بهتر از حفظ مال بود، و اگر مالی بسیار صرف باید کرد و خویشتن ازو بازخرید آن مال را حقیر باید شمرد؛ و دوم نشوز و بدخویی و هجرت مضاجع، بر وجهی که به فسادی ادا نکند؛ و سیم لطائف حیل، مانند تحریض عجایز بر تنفیر او و ترغیب به شوهری دیگر، و رغبت نمودن به ظاهر بدو و از مفارقت ابا کردن، تا باشد که او را بر مفارقت حرصی پدید آید، و فی الجمله استعمال انواع مسامحت و ممانعت و ترغیب و ترهیب که موجب فرقت بود؛ و چهارم، و آن بعد از عجز بود از دیگر تدبیرها، آنکه او را بگذارد و سفری دور اختیار کند، به شرط آنکه او را مانعی از اقدام بر فضایح نصب کرده باشد، تا امید او منقطع شود و مفارقت اختیار کند.
و حکمای عرب گفته اند از پنج زن حذر واجب بود: از حنانه و از منانه و از انانه و از کیه القفا و از خضراء الدمن.
اما حنانه زنی بود که او را فرزندان بوند از شوهری دیگر و پیوسته به مال این شوهر بر ایشان مهربانی می نماید؛ و اما منانه زنی بود متموله که به مال خود بر شوهر منت نهد؛ و اما انانه زنی بود که پیشتر از این شوهر، حالی بهتر داشته باشد، یا شوهری بزرگتر دیده، و پیوسته از این حال و شوهر باشکایت و انین بود؛ و اما کیه القفا زنی بود غیر عفیفه، که شوهر او از هر محفل که غایب شود مردمان به ذکر او داغی بر قفای آن مرد نهند؛ و اما حضراء الدمن زنی بود جمیله از اصلی بد و او را مشابهت کرده اند به سبزه مزابل.
و کسی که به شرایط سیاست زنان قیام نتواند نمود أولی آن بود که عزب باشد، و دامن از ملابست امور ایشان کشیده دارد، چه فساد مخالطت زنان به سوء انتظام مستتبع آفات نامتناهی بود، که یکی ازان قصد زن بود به هلاکت او یا قصد دیگری از جهت زن. والله الموفق و المعین.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۴ - تحریر مجدد قصه ای از کتاب زینت المجالس
عبدالله پسر جعفر طیار گوید: روزی به دیدار معاویه شدم، دریده گریبان و ژولیده موی از خانه برآمد. چون چشمش بر من افتاد سخت پراکنده گشت و گران شرمنده. نشان آشفتگی از رخسارش روشن روشن پدیدار افتاد. گفتم دانم این کار از کجاست و این کالا از کدام بازار. خاتون خانه ترا با کنیزی یافته و بدین بی اندامی و گستاخی شتافته. مرا نیز بارها چنین کارها افتاده است و آشوب ها زاده. گفت بر گوی. گفتم شبی باکنیزی پیمان بستر دادم و خود را نوید پیوندی دیگر، او در چشمداشت همی زیست و من پاس اندیش هنگام بودم. چون دیری برگذشت پنداشتم چشم خاتون به خواب است و دیده بخت خواجه بیدار. آهسته آهسته از بستر ساز گریز کردم و انداز آرام جای کنیز. همانا خاتون هشیار بود و با صد دیده بیدار کار، خشم آلود از پی روان شد و چشم پالود بر هنجار و اندیشه ما نگران. آواز پای ویم در گوش رفت هوش از سر بر کران زیست و پراکندگی رخت در میان افکند. راه بگردانیدم و آهنگ پا گاه کردم، چون از همه راهم پای دست آویز شکسته بود و دست پایداری بسته بیخود بر شتری گرگین و بی پالان که روغن در او مالیده بودند بر نشستم و از جای برانگیختم. خاتون خشم آلود فرا رسید و از فرازم به زیر انداخت که ای سایه پرست سیاه نامه این کار و کردت را در ترازوی خرد سنگی نیست و نزد خردمندان رنگی نه. پس کفش از پای بر آورد و برکند و کوب من سخت بایستاد چنگم در گریبان زد و چاک جامه ام از سینه به دامان برد و دست از دهان برداشت و هیچ از خودکامی و بی اندامی فرو نگذاشت.
با خود گفتم زنان را فرهنگی استوار و دیدی درست نیست، خوشتر آنکه بر این نافرمانی و خودرائی کار بند خودداری و بردباری گردم، و تباه کاری وی را به آمرزگاری پاداش سازم. کیش بخشایش آوردم و در گذشت و گذاشت خود و او را هر دو آسایش.
معاویه از این گفت گهر سفت چون باغ از باد نوروزی بر شکفت و از هنجار شرم و آشفتگی نیک نیک باز آمد. خندان خندان درخانه شد و خاتون را به پوزش و نوازش های روان پذیر دل باز جست. چون به خانه رسیدم دو کنیزک دیدم که هر یک کیسه زر بر سیمین سینی نهاده درآمدند که خاتون ترا به خوشی و نیکی یاد کرد، و پیام داد که خواجه امروز به فر داستانی که بروی سرودی از انداز خشم و رنجش باز آمد، و بر گرده من در بخشایش فراز افکند، لغزش و گناه را دامن کشید و بر جای بدکاری نیک کرداری آورد، این خود کمین پاداش آن پاک دهن است و کمترین نیاز آن پاکیزه سخن.
با خود گفتم زنان را فرهنگی استوار و دیدی درست نیست، خوشتر آنکه بر این نافرمانی و خودرائی کار بند خودداری و بردباری گردم، و تباه کاری وی را به آمرزگاری پاداش سازم. کیش بخشایش آوردم و در گذشت و گذاشت خود و او را هر دو آسایش.
معاویه از این گفت گهر سفت چون باغ از باد نوروزی بر شکفت و از هنجار شرم و آشفتگی نیک نیک باز آمد. خندان خندان درخانه شد و خاتون را به پوزش و نوازش های روان پذیر دل باز جست. چون به خانه رسیدم دو کنیزک دیدم که هر یک کیسه زر بر سیمین سینی نهاده درآمدند که خاتون ترا به خوشی و نیکی یاد کرد، و پیام داد که خواجه امروز به فر داستانی که بروی سرودی از انداز خشم و رنجش باز آمد، و بر گرده من در بخشایش فراز افکند، لغزش و گناه را دامن کشید و بر جای بدکاری نیک کرداری آورد، این خود کمین پاداش آن پاک دهن است و کمترین نیاز آن پاکیزه سخن.
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی
دستور گفت: بقای پادشاه عدل باد در اقبال کامل و سعادت شامل و ایزد – تعالی- حافظ و ناصر و معین. چنین آورده اند که در شهور گذشته و سنین رفته، مردی زنی داشت که متابعت وساوس شیطانی و موافقت هواجس نفسانی نمودی و قدم در طرق مجهول شهوات و نهمات زدی و با جوانان نوخط و امردان با جمال عشقها باختی و این مرد را طوطیی بود، سخن سرای و حاذق و لغت شناس و ناطق هر چه در خانه از خیر و شر و نفع و ضر حادث شدی، جمله اعلام دادی و وقایع حوادث باز نمودی شبی دوستی ضیافتی ساخت و هر تکلف و تنوق که لایق دوستان موافق و اخوان صادق باشد، بجای آورد مرد از عیال دستوری خواست و به وقت بیرون رفتن، پیش قفس طوطی رفت و گفت: ای پاسبان بیدار و ای نگهبان هشیار، باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی و سرمه سهر تا به وقت سحر در بصر کشی و به امعان نظر و دقت خاطر، تامل نمایی و از هر چه حادث شود، غث و سمین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی و در حفظ آری و چندان که صبح سر از گریبان مشرق برآرد، به خانه باز آیم و همه اعتماد من بر قول تو خواهد بود و اعتداد من در حوادث به صدق گفتار تو که از غرض منزه است و از شوایب کدورت صافی است طوطی بدان ابتهاج نمود و گفت:
ففعلک ان سئلت لنا مطیع
و قولک ان سالت لنا مطاع
چندان که مرد قدم از در بیرون نهاد، کدبانوی خانه به معشوق رقعه نبشت و به مدد مداد اشتیاق، حکایت درد فراق، شرح کرد و به دست معتمدی به دوست خود فرستاد و گفت:
ففی فواد المحب نار هوی
احر نار الجحیم ابردها
دارم به تو اشتیاق چندان که مپرس
دردی است به اتفاق چندان که مپرس
دستی که به دامن وصالت ز دمی
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
چون معشوق بر مکامن حروف وقوف یافت که امشب زحمت ها زایل و سعادت ها حاصل است، با خود گفت: «الدهر فرص و الا فغصص». در حال به قدم اشتیاق، روی به وثاق معشوق نهاد و آن شب هر دو به شادی و خرمی بر بساط نشاط بودند و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند و طوطی همه شب از شبکات قفس بیرون می نگریست و آن احوال مطالعه می کرد و بر صحیفه ورق دل می نگاشت و می گفت: «العیر یضرط و المکواه فی النار».
یا راقد اللیل مسرورا باوله
ان الحوادث قد یطرقن اسحارا
ای خفته نگویی که مرا بیداریست
وی شاد نگویی که مرا غمخواریست
چون نسیم سحر بوزید و زنگی شب، سپیده در چهره مالید، مشعله خورشید، شعله ناهید فرونشاند و قندیل زرین آفتاب، چراغ سیمین مهتاب فرو کشت. عقد ثریا انقطاعی پذیرفت و طلوع صبح صادق ارتفاعی گرفت. منادی صباح این ندا درد داد:
لولا مزاحمه الصباح وان هدی
کان الکری یا طیف قد اسدی یدا
چون سرد شد از باد سحر زیور او
بیدار شدم ز خواب در بستر او
عاشق و معشوق از خواب مستی بیدار و هشیار شدند و یکدیگر را وداع کردند و گفت: شب وصل چون برق گذران بود و چون کبریت احمر، بی نشان. تا نیز کی اتفاق دیدار بود؟ چون معشوق پای از خانه بیرون نهاد، کدخدای از در درآمد و بر مستوره سلام کرد. زن به ناز و کرشمه جواب داد و از سر طنز گفت:
من به عذاب اندرم، آری رواست
مجلس عالی به شراب اندرست
دوش از رنج فرقت و جدایی و محنت غیبت و تنهایی، لحظه ای نخفته ام و از خوف و هیبت و دهشت و حیرت ساعتی نیاسوده ام و عیاذ بالله اگر بیباکی مکابره ای کند یا مفاجات مخاطره ای افتد، دست تدارک از تلافی آن قاصر ماند و پای وهم از اداراک آن عاجز آید. بیا تا ساعتی خلوتی سازیم و دل از رنج گذشته بپردازیم. مرد از عیال منتی وافر قبول کرد و با خود گفت: الحمد لله که عیال را با من موافقتی تمام و مساعدتی بکمال است. چون زمانی به هم بودند و ساعتی بیاسودند، مرد به استفراغی بیرون آمد و از طوطی سوال کرد.
فما تری فیما ذکرت ما تری؟
طوطی گفت:
ستبدی لک الایام ما کنت جاهلا
ویاتیک بالاخبار من لم تزود
دوش درین وثاق، مجمع وفد عشاق بوده است. بیرون رفتن تو بود و در آمدن جوانی به بالا سرو بستان و به چهره ماه آسمان، رشک سرو جویبار و خجلت لعبت قندهار. مشک از زلف او می ریخت و ماه در دامن جمالش می آویخت. عکس جمالش خانه روشن کرد چنانکه شمع از وی خجل شد و گل رخسارش طارم و صفه، گلشن گردانید چنانکه گل از شرم رویش در عرق، غرق گشت. جان می گفت:
بنام ایزد، بنام ایزد نگه کن تا توان بودن
غلام آنچنان رویی که گل رنگ آرد از رنگش
دل از خزینه سینه این در می سفت و به زبان حال می گفت:
قصه یوسف مصری همه در چاه کنید
ترک خندان لب من آمد، هین راه کنید
تا نیمشب شرابهای مروق می نوشیدند. چون گلاب با آب و چون شیر با می بر هم می آمیختند و چون آتش در شمع و چون پروانه در نور می آویختند.
آتت زائرا ما خامر الطیب ثوبها
و کالمسک من ارادنها یتضوع
ما را تو به هر صفت که داری
دل کم نکند ز دوستداری
مرد چون این سخن بنشیند، سوداش غلبه کرد و صفراش بشورید. چوبی برگرفت و دست و پای زن در هم شکست. هر چند زن فریاد بیشتر می کرد، سخت تر می زد و می گفت:
مثل: من اکل القلایا صبر علی البلایا
چون مرد از خانه بیرون رفت، زن خاطر برگماشت و تفحص و استکشاف این حال نمودن گرفت تا این نهانی که آشکار کرده است و این مستور که مکشوف گردانیده؟ گمان به خدمتکاری برد که سمت اختصاص و صفت اخلاص داشت و به زبان تعییر این شکایت تقریر کردن گرفت. خدمتکار به ایمان غلاظ و شداد، سوگندان یاد کرد و اعذار بی شمار تمهید نمود که به کشف این سر راضی نبوده ام و مرا ایثار رضا و تحری فراغ تو بر جمله مهمات و معضلات، مقدم باشد.
رضاک رضای الذی اوثر
و سرک سری فما اظهر
پنهان دارم راز تو ای دوست از آنک
تنگست جهان درو نگنجد غم تو
اما بامداد چون کدخدای درآمد، پیش قفس طوطی رفت و با او سخنی گفت. مستوره گفت: لطیف گفتی و باریک دیدی. این طوطی تهمت ها و خیانت ها به من اضافت کرده است و مرا در خطر و رنج ها افکنده و واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجای در باب او تقدیم کردن. و چون مدتی برین حادثه گذشت، مرد به سبب مصلحت از سر آن جریمه برخاست و دل از آن تهمت و ظنت برداشت و آن حادثه را نابوده پنداشت تا وقتی دوستی دیگر میزبانی کرد و او را به ضیافت استدعا نمود. مرد به وقت رفتن، پیش قفس رفت و وصایتی که در آن باب لایق بود، تقریر کرد و گفت: ای دوست مخلص و ای رفیق مشفق، باید که شرایط امانت و دیانت و حسن عهد بجای آری و اهمال و اغفال درین باب جایز نداری و تا طلوه صبح صادق بیدار باشی و هر چه ممکن گردد از تیقظ و بیداری و تحفظ و هشیاری بجای آری و حرکات و سکنات و اقوال و افعال، مشاهده کنی که، والذی زین السماء بالکواکب و احرق الشیاطین المرده بالشهب الثواقب. اگر این کرت بر فعلی سمج و معاملتی خارج واقف شوم، خود را از شین محبت و عار الفت او خلاص دهم. اگر آفتابیست، به وی التفات نکنم و اگر آب حیاتست، تجرع ننمایم.
گر آب شوی از تو نشویم رخ و دست
ور خاک شوی، آب کنم جای نشست
و اعتماد من در عموم اشغال و خصوص اعمال بر عمده مناصحت و خلوص شفقت تست و اگر نه آنستی که تو مطالعه این اطلال و مجاری این احوال به نظر رافت تکفل کرده ای و در اکثر امور وظایف این جمع را تامل نموده والا من این جمعیت و زوجیت باطل کردمی و حورا و عینای فردایس اعلا را از خطر تلبیس ایشان مطلقه ثلاث گردانیدمی.
دع ذکر هن فما لهن وفاء
ریح الصبا و عهودهن سواء
زن چو میغست و مرد چون ماهست
ماه را تیرگی ز میغ بود
بدترین مرد اندرین عالم
به بهین زنان دریغ بود
طوطی التماسات او را به لطفی تمام جواب داد و گفت: تو امشب با فراغ خاطر به مربع ظرافت و مرتع اهل ضیافت رو و از ابتدای رواح تا انتهای صباح، اقداح افراح بین الریاحین و الراح نوش کن که من به هیچ نوع از تفحص آثار و تتبع احوال این جماعت، غافل و عاطل نخواهم بود و امتثال اوامر و نواهی ارباب دولت و اولیا نعمت از مواجب شریعت کرم است.
خصوصا در اعمالی که تعلق به صیانت حرم و دیانت کرم دارد، از لوازم خرد و مروت و فرایض آزادگی و فتوت باشد و هر که در ارتسام این انواع، طریق اهمال سپرد و امهال نماید، اعتماد از خلوص مودت و صفای او برخیزد و مصاحبت و مجالست او بر اخوان و احباب، مطلع طایر شوم و مقدمه دنائت و لوم گردد و در دل برادران مشفق نگنجد و در چشم یاران ناصح حقیر نماید. مرد چون این جوابها بنشیند، بر وی آفرین کرد و آثار فراست او را در انوار کیاست و تحفظ دقایق وفاداری و رعایت جانب بزرگواری پسندیده داشت و گفت: هزار جان فدای دوستی باد که در احیا مراسم حریت، این کلمات تقریر داند کرد.
سقی الله ارضا زینت عرصاتها
بابناء فضل من شیوخ و شبان
طوطی اعتماد بر حصافت و شهامت خود کرده بود و این خبر از زبان صاحب شرع نشنیده بود که «النسا حبائل الشیطان» و ندانسته کرد:
دیو از فعل زن رمیده شود
چون بر آمیزد او یکی تلبیس
در فریب و فسون و مکر و حیل
بندگیها نمایدش ابلیس
مرد از خانه بیرون رفت و طوطی به ترک خواب بگفت: سرمه سهر در بصر کشید و از شبکات قفس بیرون می نگریست. زن با خود اندیشید که با این طوطی لطیف، حیلتی باید ساخت که به اطلاع و استطلاع ما نپزدازد که نظر او میان من و محبوب حایل است و تحفظ و تیقظ او میان من و معشوق مانع و هر گاه سخن او از سمت استقامت مایل و منحرف شود و از جاده استوا بیفتد و تغیر و تفاوت بدان راه یابد، اعتماد از قول او برخیزد و بعد از آن هر چه گوید آن را خیالات جنون و خرافات ظنون پندارد و هر چه تقریر کند و بگوید، آن را وسوسه خیال و هندسه محال انگارد. پس بفرمود تا آنجا که طوطی بود، چراغی در زیر طشتی نهادند و حراقه ای چند از دیوارها در آویختند و بر بالای طارم، دست آسی به حرکات مختلف می گردانید و بادبیزن و پرویزنی بیاورد و آب بر باد بیزن می فشاند از پرویزن بر مثال باد و باران و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتی و در محاذات سطوح اجرام، حراقه ها بداشتی تا شعاع چراغ از صفحات حراقه ها منعکس می شد بر مثال برق و درخش و از اصطکاک اجرام ثقیل دست آس در فضای خانه صورت رعد ظاهر می گشت. حاصل الامر همه شب از انعکاس شعاع برق و از اصطکاک دست آس رعد و از حرکات بادبیزن و پرویزن، باد و باران در پیوست. چون طوطی مشغله رعد و مشعله برق و حرکت باد و زحمت باران بدید، گفت: امشب طوفان باد، عالم را از بنیاد بر می کند یا سیلاب باران، جهان را خراب می کند. متحیر و متغیر بماند. هر گاه چشم باز کردی، برق و رعد و باران و باد دیدی، سر در میان پر کشیدی. روز دیگر چون نسیم سحر بوزید و گلزار صباح در افق مشرق بدمید، کدخدای به خانه باز آمد، پیش قفس طوطی رفت و گفت:
هات ما فیه شفائی
وانف بالقهوه دائی
بگو تا حریفان دوشین با یاران پرندوشین همچنان باده های نوشین خورده اند؟ و از آن معانی حرکتی کرده؟ طوطی گفت: دوش از زحمت باد و ابر و مشغله برق و رعد، بصر را امکان نظر و بصیرت را سامان فکرت نبود. به اخلاص و امحاص امعان نظر نپرداختم. از آن لحظه که تو قدم از خانه بیرون نهادی، طوفان نوح و صاعقه هود و عذاب ثمود و در ایستاد. درخش، آتش در جهان می زد و رعد، ولوله در آسمان و زلزله در زمین می افکند. همه شب در قفس از سرما می لرزیدم و از هیبت رعد می ترسیدم و این آیت می خواندم: فسبحان من یسبح الرعد بحمده و بر خود می دمیدم و می گفتم:
کان نجوم اللیل خافت مغاره
فمدت علیه من عجاجته حجبا
مرد گفت: ای طوطی، مگر تو دیوانه شده ای یا دماغت خلل کرده است؟ بر من چون روز، روشن شد که تو باد پیموده ای و کوز پوده شکسته ای و اگر والعیاذبالله از اکاذیب کلمه ای چند ترکیب کردی و ترهاتی چند ترتیب دادی، میان من و عیال حلال، کار به طلاق و فراق انجامیدی و مصالح معاش و فراش من به تضریب و تخلیط تو متلاشی شدی و عیال من که در زهد و عفت، فاطمه زهرا و خدیجه کبراست، به هذیانات و ترهات تو آلوده خبث و خبث گشتی و هر که امثال این مقال به تزویر و افتعال، تقریر نماید، به فتوای شریعت، اراقت خون او روا بود و به حکم مصلحت سیاست و رعایت جانب شرع، افنا و اهدام ذات او واجب گردد تا بعد از این هر ساعت مرا درد سر ندهی و دروغی که طبع و سمع از قبح روایت او مجروح گردد به گوش من نرسانی.
باران دو صد ساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای
پس دست در قفس کرد و از سر غضب، طوطی را بیرون کشید و سروپای و پر و بال او را از هم بگسست و جدا کرد و بینداخت. اتفاق را از دوستان او یکی بر در سرا بگذشت، طوطی را بدان گونه دید، پرسید که این طوطی را به چه تهمت و جنایت چنین تعذیب و تشدید فرموده ای و خون او به چه حجت چون خون ذبایح حرم، حلال داشته ای؟ که این طوطی بغایت ملیح و فصیح بود. خضرت اجنحه او به خوید نوبهار و منقار او به لعل آبدار مانند بود. مرد ماجرای رفته باز گفت. آن دوست او، مردی صاحب فراست و خداوند کیاست بود و با حذاقت بر کمال، دهایی تمام داشت. او را بران اقتحام، ملامت ها کرد و گفت: ندانسته ای که چون نوایب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات به هم برآیند، گوهر آن را محک عقل باید زد و در معیار و مقیاس خرد بر باید سخت و در تعبیر اضغاث احلام و تدبیر احداث ایام، مشاورت با زیرکان عالم و ناصحان امین باید پیوست. ای سبحان الله ندانی که مرغان دروغ نگویند و تزویر و تمویه نسگالند و آنچه گویند از دیده و شنیده گویند. چرا به اول حال، استفسار این اخبار و استطاع این اعمال نکردی و شرط تانی و احتیاط بجای نیاوردی؟ که زنان را در مکر و عذر تصنیف ها و در خداع و حیلت تالیف هاست. بدان درجه که ابلیس با کمال مشعبدی و استادی در معمای مکر زنان، سر رشته کیاست گم کند و اگر خواهی تا حقیقت این حال، ترا مکشوف و مقرر شود، کدبانو را به بهانه ای از خانه بیرون فرست و خدمتکاری که بطانه خانه و خاصه آشیانه و معتمد اسرار تواند بود، زنجر و تعریکی فرمای تا هر چه رفته است بگوید و این پردخ از پیش برداشته شود. بر قضیت استصواب رای دوست، مرد به خانه درآمد و آن عزیمت به امضا رسانید و خدمتکاری که انیس انس و عیبه اسرار زن بود، تهدید و تشدیدی عرضه داشت.
ماجرا هر چه رفته بود، بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد و از مطلع تا مقطع شرح داد و جمال عروس یقین از حجاب شبهت و ریبت هر چه نیکوتر بیرون آمد و معلوم شد که طوطی چون گرگ یوسف بی گناه بوده است و چون ناقه صالح، بی جرم و جنایتی طعمه تیغ گشته و آنچه در باب او تقدیم افتاده است و نفاذ یافته، ظلم محض و حیف صرف بوده است و در ثانی الحال، جزای آن و بال بباید دید و قفای آن بی خویشتنی بباید خورد و آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است. به وسوسه شیطان مسئول و توهم نفس اماره مخیل، حیرت و حسرت بر وی مستولی گشت و ضجرت و قلق ظاهر شد. اشک ندامت از دیده بر صفحه رخسار می ریخت و از سر تاسف می گفت:
تذکرت ایاما لنا ولیالیا
مضت، فجرت من ذکر هن دموع
فهل بعد تفریق الحبیب تواصل؟
و هل لنجوم قد افلن طلوع؟
ای رفته ز من ترا چه افسون آرد؟
کاین فرقت تو ز چشم من خون آرد
و ظاهر شد که قدم در خطه خطا و دایره جفا نهاده است و روی تدبیر به آینه تقصیر دیده. پشیمانی سود نداشت و ندامت نافع و ناجع نبود و پیوسته این معنی با خود می گفت:
فیالیت ما بینی و بین احبتی
من البعد ما بینی و بین المصائب
این داستان از بهر آن گفتم تا پادشاه بر سیاستی که محض ظلم و عین جور است، اقدام ننماید تا فردا از تنفیذ فرمان پشیمان نشود و لایم افعال و عاذل اعمال خود نگردد. چنانکه آن مرد از کشتن طوطی و آنگاه عمری از تعجیل آن سیاست در تلهف و تاسف افتد که به حقیقت داستان مکر زنان از اشراف فهم و ادراک وهم زیادت است و عاقلترین مردمان در جوال محال ایشان رود و به عشوه و لاوه ایشان مغرور گردد و اگر شاه را از تقریر این مقالات، سامت و ملامتی نیست تا از مقامات مکر زنان و مقالات غدر ایشان حکایتی بگویم. شاه فرمود، بگوی.
ففعلک ان سئلت لنا مطیع
و قولک ان سالت لنا مطاع
چندان که مرد قدم از در بیرون نهاد، کدبانوی خانه به معشوق رقعه نبشت و به مدد مداد اشتیاق، حکایت درد فراق، شرح کرد و به دست معتمدی به دوست خود فرستاد و گفت:
ففی فواد المحب نار هوی
احر نار الجحیم ابردها
دارم به تو اشتیاق چندان که مپرس
دردی است به اتفاق چندان که مپرس
دستی که به دامن وصالت ز دمی
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
چون معشوق بر مکامن حروف وقوف یافت که امشب زحمت ها زایل و سعادت ها حاصل است، با خود گفت: «الدهر فرص و الا فغصص». در حال به قدم اشتیاق، روی به وثاق معشوق نهاد و آن شب هر دو به شادی و خرمی بر بساط نشاط بودند و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند و طوطی همه شب از شبکات قفس بیرون می نگریست و آن احوال مطالعه می کرد و بر صحیفه ورق دل می نگاشت و می گفت: «العیر یضرط و المکواه فی النار».
یا راقد اللیل مسرورا باوله
ان الحوادث قد یطرقن اسحارا
ای خفته نگویی که مرا بیداریست
وی شاد نگویی که مرا غمخواریست
چون نسیم سحر بوزید و زنگی شب، سپیده در چهره مالید، مشعله خورشید، شعله ناهید فرونشاند و قندیل زرین آفتاب، چراغ سیمین مهتاب فرو کشت. عقد ثریا انقطاعی پذیرفت و طلوع صبح صادق ارتفاعی گرفت. منادی صباح این ندا درد داد:
لولا مزاحمه الصباح وان هدی
کان الکری یا طیف قد اسدی یدا
چون سرد شد از باد سحر زیور او
بیدار شدم ز خواب در بستر او
عاشق و معشوق از خواب مستی بیدار و هشیار شدند و یکدیگر را وداع کردند و گفت: شب وصل چون برق گذران بود و چون کبریت احمر، بی نشان. تا نیز کی اتفاق دیدار بود؟ چون معشوق پای از خانه بیرون نهاد، کدخدای از در درآمد و بر مستوره سلام کرد. زن به ناز و کرشمه جواب داد و از سر طنز گفت:
من به عذاب اندرم، آری رواست
مجلس عالی به شراب اندرست
دوش از رنج فرقت و جدایی و محنت غیبت و تنهایی، لحظه ای نخفته ام و از خوف و هیبت و دهشت و حیرت ساعتی نیاسوده ام و عیاذ بالله اگر بیباکی مکابره ای کند یا مفاجات مخاطره ای افتد، دست تدارک از تلافی آن قاصر ماند و پای وهم از اداراک آن عاجز آید. بیا تا ساعتی خلوتی سازیم و دل از رنج گذشته بپردازیم. مرد از عیال منتی وافر قبول کرد و با خود گفت: الحمد لله که عیال را با من موافقتی تمام و مساعدتی بکمال است. چون زمانی به هم بودند و ساعتی بیاسودند، مرد به استفراغی بیرون آمد و از طوطی سوال کرد.
فما تری فیما ذکرت ما تری؟
طوطی گفت:
ستبدی لک الایام ما کنت جاهلا
ویاتیک بالاخبار من لم تزود
دوش درین وثاق، مجمع وفد عشاق بوده است. بیرون رفتن تو بود و در آمدن جوانی به بالا سرو بستان و به چهره ماه آسمان، رشک سرو جویبار و خجلت لعبت قندهار. مشک از زلف او می ریخت و ماه در دامن جمالش می آویخت. عکس جمالش خانه روشن کرد چنانکه شمع از وی خجل شد و گل رخسارش طارم و صفه، گلشن گردانید چنانکه گل از شرم رویش در عرق، غرق گشت. جان می گفت:
بنام ایزد، بنام ایزد نگه کن تا توان بودن
غلام آنچنان رویی که گل رنگ آرد از رنگش
دل از خزینه سینه این در می سفت و به زبان حال می گفت:
قصه یوسف مصری همه در چاه کنید
ترک خندان لب من آمد، هین راه کنید
تا نیمشب شرابهای مروق می نوشیدند. چون گلاب با آب و چون شیر با می بر هم می آمیختند و چون آتش در شمع و چون پروانه در نور می آویختند.
آتت زائرا ما خامر الطیب ثوبها
و کالمسک من ارادنها یتضوع
ما را تو به هر صفت که داری
دل کم نکند ز دوستداری
مرد چون این سخن بنشیند، سوداش غلبه کرد و صفراش بشورید. چوبی برگرفت و دست و پای زن در هم شکست. هر چند زن فریاد بیشتر می کرد، سخت تر می زد و می گفت:
مثل: من اکل القلایا صبر علی البلایا
چون مرد از خانه بیرون رفت، زن خاطر برگماشت و تفحص و استکشاف این حال نمودن گرفت تا این نهانی که آشکار کرده است و این مستور که مکشوف گردانیده؟ گمان به خدمتکاری برد که سمت اختصاص و صفت اخلاص داشت و به زبان تعییر این شکایت تقریر کردن گرفت. خدمتکار به ایمان غلاظ و شداد، سوگندان یاد کرد و اعذار بی شمار تمهید نمود که به کشف این سر راضی نبوده ام و مرا ایثار رضا و تحری فراغ تو بر جمله مهمات و معضلات، مقدم باشد.
رضاک رضای الذی اوثر
و سرک سری فما اظهر
پنهان دارم راز تو ای دوست از آنک
تنگست جهان درو نگنجد غم تو
اما بامداد چون کدخدای درآمد، پیش قفس طوطی رفت و با او سخنی گفت. مستوره گفت: لطیف گفتی و باریک دیدی. این طوطی تهمت ها و خیانت ها به من اضافت کرده است و مرا در خطر و رنج ها افکنده و واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجای در باب او تقدیم کردن. و چون مدتی برین حادثه گذشت، مرد به سبب مصلحت از سر آن جریمه برخاست و دل از آن تهمت و ظنت برداشت و آن حادثه را نابوده پنداشت تا وقتی دوستی دیگر میزبانی کرد و او را به ضیافت استدعا نمود. مرد به وقت رفتن، پیش قفس رفت و وصایتی که در آن باب لایق بود، تقریر کرد و گفت: ای دوست مخلص و ای رفیق مشفق، باید که شرایط امانت و دیانت و حسن عهد بجای آری و اهمال و اغفال درین باب جایز نداری و تا طلوه صبح صادق بیدار باشی و هر چه ممکن گردد از تیقظ و بیداری و تحفظ و هشیاری بجای آری و حرکات و سکنات و اقوال و افعال، مشاهده کنی که، والذی زین السماء بالکواکب و احرق الشیاطین المرده بالشهب الثواقب. اگر این کرت بر فعلی سمج و معاملتی خارج واقف شوم، خود را از شین محبت و عار الفت او خلاص دهم. اگر آفتابیست، به وی التفات نکنم و اگر آب حیاتست، تجرع ننمایم.
گر آب شوی از تو نشویم رخ و دست
ور خاک شوی، آب کنم جای نشست
و اعتماد من در عموم اشغال و خصوص اعمال بر عمده مناصحت و خلوص شفقت تست و اگر نه آنستی که تو مطالعه این اطلال و مجاری این احوال به نظر رافت تکفل کرده ای و در اکثر امور وظایف این جمع را تامل نموده والا من این جمعیت و زوجیت باطل کردمی و حورا و عینای فردایس اعلا را از خطر تلبیس ایشان مطلقه ثلاث گردانیدمی.
دع ذکر هن فما لهن وفاء
ریح الصبا و عهودهن سواء
زن چو میغست و مرد چون ماهست
ماه را تیرگی ز میغ بود
بدترین مرد اندرین عالم
به بهین زنان دریغ بود
طوطی التماسات او را به لطفی تمام جواب داد و گفت: تو امشب با فراغ خاطر به مربع ظرافت و مرتع اهل ضیافت رو و از ابتدای رواح تا انتهای صباح، اقداح افراح بین الریاحین و الراح نوش کن که من به هیچ نوع از تفحص آثار و تتبع احوال این جماعت، غافل و عاطل نخواهم بود و امتثال اوامر و نواهی ارباب دولت و اولیا نعمت از مواجب شریعت کرم است.
خصوصا در اعمالی که تعلق به صیانت حرم و دیانت کرم دارد، از لوازم خرد و مروت و فرایض آزادگی و فتوت باشد و هر که در ارتسام این انواع، طریق اهمال سپرد و امهال نماید، اعتماد از خلوص مودت و صفای او برخیزد و مصاحبت و مجالست او بر اخوان و احباب، مطلع طایر شوم و مقدمه دنائت و لوم گردد و در دل برادران مشفق نگنجد و در چشم یاران ناصح حقیر نماید. مرد چون این جوابها بنشیند، بر وی آفرین کرد و آثار فراست او را در انوار کیاست و تحفظ دقایق وفاداری و رعایت جانب بزرگواری پسندیده داشت و گفت: هزار جان فدای دوستی باد که در احیا مراسم حریت، این کلمات تقریر داند کرد.
سقی الله ارضا زینت عرصاتها
بابناء فضل من شیوخ و شبان
طوطی اعتماد بر حصافت و شهامت خود کرده بود و این خبر از زبان صاحب شرع نشنیده بود که «النسا حبائل الشیطان» و ندانسته کرد:
دیو از فعل زن رمیده شود
چون بر آمیزد او یکی تلبیس
در فریب و فسون و مکر و حیل
بندگیها نمایدش ابلیس
مرد از خانه بیرون رفت و طوطی به ترک خواب بگفت: سرمه سهر در بصر کشید و از شبکات قفس بیرون می نگریست. زن با خود اندیشید که با این طوطی لطیف، حیلتی باید ساخت که به اطلاع و استطلاع ما نپزدازد که نظر او میان من و محبوب حایل است و تحفظ و تیقظ او میان من و معشوق مانع و هر گاه سخن او از سمت استقامت مایل و منحرف شود و از جاده استوا بیفتد و تغیر و تفاوت بدان راه یابد، اعتماد از قول او برخیزد و بعد از آن هر چه گوید آن را خیالات جنون و خرافات ظنون پندارد و هر چه تقریر کند و بگوید، آن را وسوسه خیال و هندسه محال انگارد. پس بفرمود تا آنجا که طوطی بود، چراغی در زیر طشتی نهادند و حراقه ای چند از دیوارها در آویختند و بر بالای طارم، دست آسی به حرکات مختلف می گردانید و بادبیزن و پرویزنی بیاورد و آب بر باد بیزن می فشاند از پرویزن بر مثال باد و باران و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتی و در محاذات سطوح اجرام، حراقه ها بداشتی تا شعاع چراغ از صفحات حراقه ها منعکس می شد بر مثال برق و درخش و از اصطکاک اجرام ثقیل دست آس در فضای خانه صورت رعد ظاهر می گشت. حاصل الامر همه شب از انعکاس شعاع برق و از اصطکاک دست آس رعد و از حرکات بادبیزن و پرویزن، باد و باران در پیوست. چون طوطی مشغله رعد و مشعله برق و حرکت باد و زحمت باران بدید، گفت: امشب طوفان باد، عالم را از بنیاد بر می کند یا سیلاب باران، جهان را خراب می کند. متحیر و متغیر بماند. هر گاه چشم باز کردی، برق و رعد و باران و باد دیدی، سر در میان پر کشیدی. روز دیگر چون نسیم سحر بوزید و گلزار صباح در افق مشرق بدمید، کدخدای به خانه باز آمد، پیش قفس طوطی رفت و گفت:
هات ما فیه شفائی
وانف بالقهوه دائی
بگو تا حریفان دوشین با یاران پرندوشین همچنان باده های نوشین خورده اند؟ و از آن معانی حرکتی کرده؟ طوطی گفت: دوش از زحمت باد و ابر و مشغله برق و رعد، بصر را امکان نظر و بصیرت را سامان فکرت نبود. به اخلاص و امحاص امعان نظر نپرداختم. از آن لحظه که تو قدم از خانه بیرون نهادی، طوفان نوح و صاعقه هود و عذاب ثمود و در ایستاد. درخش، آتش در جهان می زد و رعد، ولوله در آسمان و زلزله در زمین می افکند. همه شب در قفس از سرما می لرزیدم و از هیبت رعد می ترسیدم و این آیت می خواندم: فسبحان من یسبح الرعد بحمده و بر خود می دمیدم و می گفتم:
کان نجوم اللیل خافت مغاره
فمدت علیه من عجاجته حجبا
مرد گفت: ای طوطی، مگر تو دیوانه شده ای یا دماغت خلل کرده است؟ بر من چون روز، روشن شد که تو باد پیموده ای و کوز پوده شکسته ای و اگر والعیاذبالله از اکاذیب کلمه ای چند ترکیب کردی و ترهاتی چند ترتیب دادی، میان من و عیال حلال، کار به طلاق و فراق انجامیدی و مصالح معاش و فراش من به تضریب و تخلیط تو متلاشی شدی و عیال من که در زهد و عفت، فاطمه زهرا و خدیجه کبراست، به هذیانات و ترهات تو آلوده خبث و خبث گشتی و هر که امثال این مقال به تزویر و افتعال، تقریر نماید، به فتوای شریعت، اراقت خون او روا بود و به حکم مصلحت سیاست و رعایت جانب شرع، افنا و اهدام ذات او واجب گردد تا بعد از این هر ساعت مرا درد سر ندهی و دروغی که طبع و سمع از قبح روایت او مجروح گردد به گوش من نرسانی.
باران دو صد ساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای
پس دست در قفس کرد و از سر غضب، طوطی را بیرون کشید و سروپای و پر و بال او را از هم بگسست و جدا کرد و بینداخت. اتفاق را از دوستان او یکی بر در سرا بگذشت، طوطی را بدان گونه دید، پرسید که این طوطی را به چه تهمت و جنایت چنین تعذیب و تشدید فرموده ای و خون او به چه حجت چون خون ذبایح حرم، حلال داشته ای؟ که این طوطی بغایت ملیح و فصیح بود. خضرت اجنحه او به خوید نوبهار و منقار او به لعل آبدار مانند بود. مرد ماجرای رفته باز گفت. آن دوست او، مردی صاحب فراست و خداوند کیاست بود و با حذاقت بر کمال، دهایی تمام داشت. او را بران اقتحام، ملامت ها کرد و گفت: ندانسته ای که چون نوایب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات به هم برآیند، گوهر آن را محک عقل باید زد و در معیار و مقیاس خرد بر باید سخت و در تعبیر اضغاث احلام و تدبیر احداث ایام، مشاورت با زیرکان عالم و ناصحان امین باید پیوست. ای سبحان الله ندانی که مرغان دروغ نگویند و تزویر و تمویه نسگالند و آنچه گویند از دیده و شنیده گویند. چرا به اول حال، استفسار این اخبار و استطاع این اعمال نکردی و شرط تانی و احتیاط بجای نیاوردی؟ که زنان را در مکر و عذر تصنیف ها و در خداع و حیلت تالیف هاست. بدان درجه که ابلیس با کمال مشعبدی و استادی در معمای مکر زنان، سر رشته کیاست گم کند و اگر خواهی تا حقیقت این حال، ترا مکشوف و مقرر شود، کدبانو را به بهانه ای از خانه بیرون فرست و خدمتکاری که بطانه خانه و خاصه آشیانه و معتمد اسرار تواند بود، زنجر و تعریکی فرمای تا هر چه رفته است بگوید و این پردخ از پیش برداشته شود. بر قضیت استصواب رای دوست، مرد به خانه درآمد و آن عزیمت به امضا رسانید و خدمتکاری که انیس انس و عیبه اسرار زن بود، تهدید و تشدیدی عرضه داشت.
ماجرا هر چه رفته بود، بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد و از مطلع تا مقطع شرح داد و جمال عروس یقین از حجاب شبهت و ریبت هر چه نیکوتر بیرون آمد و معلوم شد که طوطی چون گرگ یوسف بی گناه بوده است و چون ناقه صالح، بی جرم و جنایتی طعمه تیغ گشته و آنچه در باب او تقدیم افتاده است و نفاذ یافته، ظلم محض و حیف صرف بوده است و در ثانی الحال، جزای آن و بال بباید دید و قفای آن بی خویشتنی بباید خورد و آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است. به وسوسه شیطان مسئول و توهم نفس اماره مخیل، حیرت و حسرت بر وی مستولی گشت و ضجرت و قلق ظاهر شد. اشک ندامت از دیده بر صفحه رخسار می ریخت و از سر تاسف می گفت:
تذکرت ایاما لنا ولیالیا
مضت، فجرت من ذکر هن دموع
فهل بعد تفریق الحبیب تواصل؟
و هل لنجوم قد افلن طلوع؟
ای رفته ز من ترا چه افسون آرد؟
کاین فرقت تو ز چشم من خون آرد
و ظاهر شد که قدم در خطه خطا و دایره جفا نهاده است و روی تدبیر به آینه تقصیر دیده. پشیمانی سود نداشت و ندامت نافع و ناجع نبود و پیوسته این معنی با خود می گفت:
فیالیت ما بینی و بین احبتی
من البعد ما بینی و بین المصائب
این داستان از بهر آن گفتم تا پادشاه بر سیاستی که محض ظلم و عین جور است، اقدام ننماید تا فردا از تنفیذ فرمان پشیمان نشود و لایم افعال و عاذل اعمال خود نگردد. چنانکه آن مرد از کشتن طوطی و آنگاه عمری از تعجیل آن سیاست در تلهف و تاسف افتد که به حقیقت داستان مکر زنان از اشراف فهم و ادراک وهم زیادت است و عاقلترین مردمان در جوال محال ایشان رود و به عشوه و لاوه ایشان مغرور گردد و اگر شاه را از تقریر این مقالات، سامت و ملامتی نیست تا از مقامات مکر زنان و مقالات غدر ایشان حکایتی بگویم. شاه فرمود، بگوی.
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة التحريم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ۖ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۱﴾
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ ۚ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ ۖ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴿۲﴾
وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَىٰ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ ۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَـٰذَا ۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ﴿۳﴾
إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا ۖ وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴿۴﴾
عَسَىٰ رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا﴿۵﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴿۶﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ ۖ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۷﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ۖ نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴿۹﴾
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ﴿۱۰﴾
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴿۱۱﴾
وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ﴿۱۲﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ۖ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۱﴾
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ ۚ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ ۖ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴿۲﴾
وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَىٰ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ ۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَـٰذَا ۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ﴿۳﴾
إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا ۖ وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴿۴﴾
عَسَىٰ رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا﴿۵﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴿۶﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ ۖ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۷﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ۖ نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴿۹﴾
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ﴿۱۰﴾
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴿۱۱﴾
وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ﴿۱۲﴾