عبارات مورد جستجو در ۸۵ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ... الآیة. اى هرگز روزى دلت همراه درد فقرى نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. اى هرگز روزى صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردى که بى‏آنکه امروز شربت فقر چشى و لباس ریاضت پوشى، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین برى، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق‏تر از آن بودند که تو بر خواجگى خویش. عبد الرحمن عوف مهترى بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وى روى پوشیده بود. روزى بحضرت مصطفى در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنى بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فداى آن رنج دل وى میکرد و وى مى‏نپذیرفت. رسول خدا گفت: یا سعد چرا نمیپذیرى؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّى دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفى را بحکم عنایت ازلى دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردى باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهاى طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلى که آن پر دردتر و سوخته‏تر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفى دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت: ما لى و للدنیا، عقبى برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، فقرا را پیش دیده و دل وى در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامى دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان مى‏نگرم ننگرى بدو که من پیوسته بدو مى‏نگرم.
گفته‏اند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین‏
و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مى‏زند که: الهى! همه بتن غریب‏اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب‏اند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره‏اى و من بى‏نصیب‏ام هر دل شده‏اى را یارى و غمگسارى است و من بى‏یار و بى‏قریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار و من بى‏یار چون باشم‏
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:
و اذ الکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا
ان الکریم بفضله متخادع‏
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مفسّران گفتند: چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات، تا عدّت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند، صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه مى‏آورد. عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت: یا رسول اللَّه، هشت هزار درم داشتم، یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم. رسول خدا گفت: بارک اللَّه لک فیما انفقت و فیما امسکت.
از برکت دعاء رسول خدا مال وى بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد، دو زن داشت، ثمن مال وى که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد. عمر خطاب همى آمد و چهار هزار درم آورد، رسول خدا گفت: ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک؟
عیال خود را چه گذاشتى؟ گفت: اللَّه و رسوله. گفت انّ ما بین صدقتیکما کما بین کلمتیکما.
عثمان عفان آمد و صد سر شتر آورد و صد سر است.
رسول گفت ما ضرّ ابن عفان بعد الیوم.
عاصم بن عدى العجلانى آمد و صد وسق خرما آورد. بو عقیل انصارى نام وى صحاب مردى پیر بود و درویش، آمد و یک صاع خرما آورد گفت: یا رسول اللَّه همه شب آب کشیده‏ام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استده‏ام یک صاع آورده‏ام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشته‏ام. منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن مى‏بخشند از مال فراخ، دانیم که مى‏نام جویند این صاع خرماى بو عقیل بارى خداى بوى چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد، توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد، الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ اى یعیبون المطوعین المتنفّلین من المؤمنین، فِی الصَّدَقاتِ التطوع من الصدقة ما لا یلزمه لزوم الزکاة.
وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ... الآیه الجهد بالضم غایة ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فى الامر اذا بالغ، و قیل هما لغتان فبالضم لغة اهل الحجاز و بالفتح لغة اهل نجد. جهد هر کس طاعت اوست، نامى است توان اندک مرد را، یقال: فلان جهید العطاء، زهیده. بو عقیل آن صاع خرما بیاورد. مصطفى فرمود: تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه لمز منافقان تفسیر کرد، گفت: فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ اى یستهزءون بهم، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ جازاهم جزاء سخریّتهم حیث صاروا الى النار.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اى مولم. مصطفى را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ. صیغت صیغت امر است و معنى معنى شرط، اى ان شئت فاستغفر لهم و ان شئت فلا تستغفر لهم، یعنى استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهى از بهر ایشان و اگر نخواهى همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهى از بهر ایشان، ایشان را نیامرزم. مصطفى گفت: لازیدن على السهمین لعل اللَّه یغفر لهم.
بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد. آیت آمد، که سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. و مقصود از این هفتاد، نه عددى موقت است بلکه مقصود کثرت است. چنان که گویند: قد قلت لک مائة مرة و نهیتک عنه الف مرّة. عرب گویند: سبّع اللَّه لک الاجر، اى اکثر لک، اراد التضعیف و لهذا جاء فى الاخبار: فله سبع و له سبعون و له سبع مائة. قال الازهرى: ان السبعین فى هذه الآیة جمع السبعة التی تستعمل فى الکثرة لا السبعة التی فوق الستّة، الا ترى انه لو ازداد على السبعین لم یغفر.
و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است: یکى آنست که نفاق ایشان نمى‏شناخت، و یقین نبود، از آن دعا کرد و آمرزش خواست. قول دیگر آنست که جماعتى مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفى در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفى مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند. تا رب العزة مصطفى را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، این بسبب آن کردم که ایشان بخداى و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ المتمردین فى الکفر.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ الفرح بالذنب اعظم من الذنب. شادى بگناه صعب‏تر است از عین گناه. فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ اى المتروکون تخلفهم عن رسول اللَّه ص. این عبد اللَّه ابى بود با هشتاد مرد منافق که بى‏عذرى تخلف کردند و با یکدیگر گفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، درین گرماى گرم و صمیم صیف بیرون مروید بجنگ. و المعنى: فرحوا بقعودهم فى المدینه و التخلف و ان لم ینلهم حر الصیف خلاف رسول اللَّه فیکون نصبا لانه مفعول له، و قیل على المصدر و هو مصدر خالف یخالف مخالفة و خلافا، و قیل معناه خلاف رسول اللَّه، اى: بعد خروجه، فیکون خلاف بمعنى خلف و نصبه على الظرف.
وَ کَرِهُوا اى لم یریدوا، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ اى قال بعضهم لبعض، و قیل: قالوا للمؤمنین: لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ. قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا و قد اخترتموها بهذه المخالفة و التخلف. لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ ان مصیرهم الیها.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا یعنى فى الدنیا و هى قلیلة، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً فى الآخرة یعنى فى النار التی لا نهایة لها و التقدیر: فلیضحکوا قلیلا فسیبکون کثیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ جزاء مفعول له. یعنى و لیبکوا لهذا الفعل. قال ابو موسى الاشعرى: انّ اهل النار لیبکون الدموع فى النار حتى لو اجریت السفن فى دموعهم لجرت ثم انهم لیبکون الدم بعد الدموع. قال ابن عباس: انّ اهل النفاق لیبکون فى النار عمر الدنیا فلا یرقى لهم دمع و لا یکتحلون بنوم. و عن انس قال: قال رسول اللَّه ص لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى المتخلفین طائفة منهم. از بهر آن گفت که نه هر که تخلف کرده بودند همه منافق بودند بل که ایشان سه گروه‏اند که باز نشستند و تخلف کردند گروهى بعداوت باز نشستند و شادى کردند چنان که خداى گفت: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ. گروهى بر معذرت باز نشستند و بگریستند چنان که خداى گفت: وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. قومى بر غفلت باز نشستند، پشیمان شدند چنان که گفت: ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اى یردک اللَّه الى المدینة من غزوة تبوک و فیها طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى الّذین تخلفوا بغیر عذر.
فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ الى غزوة اخرى، قیل هى غزوة خیبر.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا لقعودکم عن تبوک و لنفاقکم.
إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى عن الوقت الّذى تستأذنون فیه فانّ غزوة تبوک لم یکن باول غزوة غزاها علیه السلام. و قیل اول مرة دعیتم و قیل اول مرة قبل الاستیذان.
فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ مع من تخلف بعذر، و قیل مع النساء و الصبیان، و قیل مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل للرجل الذى هو شر اهله: هو خالف بنى فلان.
وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین. اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد اللَّه ابى فرو آمد که رسول خدا بر وى نماز کرد یا خواست که بر وى نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وى آمد، و کان مؤمنا مخلصا، و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وى سازد و بر وى نماز کند و بر سر گور وى بایستد و دعا کند. بروایتى دیگر گفته‏اند عبد اللَّه ابى در بیمارى مرگ کس فرستاد بمصطفى و بخواند او را چون آمد گفت: اى بیچاره‏
اهلکک حب الیهود؟
دوستى داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنى ثوبک الّذى یلى جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.
رسول خدا پیراهن خویش بوى داد. مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه لم وجّهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر؟ فقال: ان قمیصى لن یغنى عنه من اللَّه شیئا و انى آمل ان یدخل فى الاسلام خلق کثیر. لهذا السبب فیروى انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول للَّه ص، و همت کرد مصطفى ص که بر وى نماز کند که ظاهر وى اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت. عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه بر وى نماز میکنى و قد فعل کذا و کذا. رسول گفت: یا عمر دست از من بدار که اگر دانمى که خداى بر وى رحمت کند هفتاد بار از بهر وى استغفار کردمى، تا در این حدیث بودند، جبرئیل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین، یرید صلاة الجنازة. صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است: اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکن‏اند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب، از پس تکبیر اول، رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم، و پس از تکبیر چهارم ذکرى مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین.
قوله: وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ اى لا تقف على قبره حتّى یفرغ من دفنه و فى الخبر کان رسول اللَّه ص اذا دفن المیّت وقف على قبره و دعا له.
إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ فما صلّى رسول اللَّه ص بعدها على احد منهم و لا قام على قبره حتى قبض.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ... الآیة سبق تفسیرها و لیست بتکرار لانّها فى جماعة و هذه فى الأخرى، قال ابن جریر: اراد اولاد عبد اللَّه و امواله وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ یعنى من القرآن و هذا دلیل على انّ السورة کانت مسوّرة على عهد رسول اللَّه لا کما زعم المبتدعة انّها سوّرت بعد رسول اللَّه و کذلک قوله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ این خطاب با منافقان است، اى آمنوا سرّا کما آمنتم جهرا.
و روا باشد که خطاب با مؤمنان نهند، اى دوموا على الایمان.
وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ فى التأخر أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ ذو القدرة و السعة فى المال.
وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ یعنى الزمنى.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ النساء اللاتى تخلفن فى البیت.
وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ استوثق منها فلا یدخلها الایمان. حجة على المعتزلة و القدریة فى اثبات القدر و نفى الاستطاعة و احتیاج الخلق الى توفیق به یؤمنون و لو کان کما ذهبوا الیه لقال تطبعت و لم یقل و طبع على قلوبهم و له فى القرآن نظائر کثیرة.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ اهل الیقین من اصحاب رسول اللَّه ص، جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ فى الانفاق وَ أَنْفُسِهِمْ فى سبیل اللَّه بالقتال.
وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ جمع خیرة و المراد بهنّ: الحور، لقوله فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ و یجوز ان یکون عاما فى جمیع الملاذ من الاطعمة و الاشربة و المنازل و الجوارى و الغلمان، و قیل الخیرات: الغنائم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الباقون فى النعیم، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ لفظ اعد دلیل على انها مخلوقة معدة. این آیت گواهى میدهد که اصحاب رسول خداى ص که اهل یقین و اخلاص بودند و با مصطفى در غزاء تبوک بودند و رسول خدا از ایشان خشنود بود، ایشان قطعى در بهشت‏اند بر هر چه بودند از عمل، هم چنان که رسول خدا عشرة را گواهى داد که قطعى در بهشت‏اند آنان هم چون اینانند بشهادت آیت از بهر ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند، رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود، إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. () و خداى دانایى است راست دانش راست کار، النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریان‏اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف‏اند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مى‏نگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان‏اند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مى‏بود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مى‏بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مى‏نشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى‏ و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفته‏اند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفته‏اند که تابعین نام از این آیت گرفته‏اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن‏ ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که‏اند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بى‏عذر باز نشسته‏اند اکنون پشیمان شده‏اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان‏اند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه‏
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل‏
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسی‏ء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ‏
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسی‏ء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به‏، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شى‏ء وجبت‏
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کس‏اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم‏ فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنى‏اند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگان‏اند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزوده‏اى و آنچه از آن نیست در آن آورده‏اى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نه‏اى و آنچه من آورده‏ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خوانده‏اند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى‏ الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان‏اند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص‏
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخل‏اند همچون بنى آدم که بنات در آن داخل‏اند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بى‏حرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شی‏ء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی‏ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال‏ جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول اللَّه ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد اللَّه بن رواحه: یا رسول اللَّه، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنّة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْتَرى‏ بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقه‏ها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کرده‏اند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مى‏گوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران که‏اند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضان‏اند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیض‏اند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازه‏ها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخان‏اند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفته‏اند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعت‏اند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه‏
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مى‏برگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات‏ ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه‏ انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شی‏ء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشه‏مند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامى‏تر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفته‏اند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفته‏اند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مى‏نشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مى‏آشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوم‏اند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقه‏اند: فرقتى اهل صدق‏اند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفته‏اند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفته‏اند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همى‏گریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مى‏فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مى‏کند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانه‏وار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش‏
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش‏
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارب‏اند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفته‏اند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آورده‏اند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بى‏سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه‏هاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همى‏گوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرى‏ام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏ تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى‏
گفته‏اند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم‏گاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این‏
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین‏
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مى‏پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مى‏پرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى».
و گفته‏اند سبع مثانى آنست که از بهر شرف مصطفى (ص) هفت عقوبت از امّت وى برداشت در دنیا و هفت در عقبى: فامّا التی فى الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع، و امّا التی فى الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقّوم، و شراب الحمیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» عظیم است قدر قرآن که ربّ العزّه ده نام از نامهاى خویش بر آن نهاد: یکى عزیز: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» دیگر حکیم: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ». سوم مهیمن: «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ». چهارم حق: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ». پنجم نور: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ». ششم مجید: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ». هفتم مبین: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ». هشتم کریم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» نهم عظیم: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ». دهم آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». آن گه خود را گفت: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و قرآن را گفت: «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».
حکى عن بعضهم انّه قال: کنت فى البحر اذهان الموج و اشتغل کلّ انسان بنفسه فاخذ اعرابىّ مصحفا بیده و رفعه الى السّماء و قال الهى و سیّدى أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة... یا محمّد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشته‏ایم تو نیک در آن منگر و بوى استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریسته‏ایم یا آن پسندد که ما نه پسندیده‏ایم، مصطفى (ص) باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه مى‏دید همى‏گفت: التّحیّات للَّه، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وى بپسندید و بر وى ثنا کرد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏»، آنجا که دوستى بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود، موسى (ع) دیدار خواست! جواب آمد که: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» اى موسى تو اکنون ما را نبینى بکوه همى‏نگر، با مصطفى (ص) گفت: اى محمّد هان دیده‏اى که بدان بما نگرى، نگر نظر آن بعاریت بکس ندهى، مستلذّات دنیا و عقبى را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سیّد (ص) بنعت تواضع همى‏گوید:
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وى بر خلق خدا، نه بینى که بر بساط بلیّت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوى رسیده آنچ رسیده، آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ» انّى انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشى و اشارت و عبارت متناهى، یکبارگى دل با سوى حق پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
در خبر است که جابر بن عبد اللَّه بر در سراى رسول خداى (ص) در مى‏زد، رسول (ص) گفت: من فى الباب؟ جابر گفت انا، رسول (ص) از آن گفت وى کراهیت نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّى لا اقول انا اى جابر تو گفتى که انا! من بارى نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله: «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا» اى محمّد تو دیگرى، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گویى: انّى انا، لانّک کنت بنا و لنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» اى کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
فبح باسم من تهوى و دعنى من الکنى
فلا خیر فى اللذات من بعد ما ستر
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» تعزیت دل مصطفى است (ص) و تسلیت وى بآن رنجها که از کافران بوى مى‏رسید. مى‏گوید اى محمّد، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو مى‏رود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آى که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» یکى از پیران طریقت گفت: در بازار بغداد یکى را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وى آویخته بودند و بى محابا او را زخم مى‏کردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وى زدند، آهى نکرد! بعد از آن فرا پیش وى رفتم، گفتم اى جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهى نکردى و جزعى ننمودى؟ تا بر تو رحمت کردندى، گفت اى شیخ محذورم‏دار که معشوقم برابر بود و از بهر وى مرا مى‏زدند، از نظاره وى الم زخم بر من آسان شد:
چون شفاى دلرباى از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تتلفها
الّا لعلمى بانّ الوصل یحییها
نفس المحبّ على الاسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
معنى دیگر گفته‏اند ارباب طریقت از روى حقیقت، مى‏گوید: اى محمّد ما میدانیم که دل تو بتنگ مى‏آید بآن ناسزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار و خوش همى‏باشد که جلال عزّت ما را از گفت ناسزاى سزاى ایشان هیچ زبان نیست، وحدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدوس و منزّه‏ایم از گمان و نقصان و پنداره و ایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانه‏ایم از قیاس و هم ها بیرون:
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
جمهور مفسران بر آنند که این سوره بنى اسرائیل همه مکّى است مگر قتاده که میگوید ازین سورت هشت آیت در مدنیّات شمرند: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» تا آخر هشت آیتست و آخر این هشت آیت: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» میان مکّه و مدینه فرود آمد، و در همه سورت دو آیت منسوخ است، یکى: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً» نسخ الدّعاء لاهل الشرک و بقى ما بقى على عموم الآیة. آیت دوم: «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا» بآیت سیف منسوخ است. و بعداد کوفیان این سورت صد و یازده آیتست و هزار و پانصد و سى و سه کلمه و شش هزار و چهار صد و شصت حرف.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة بنى اسرائیل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطى فى الجنّة قنطارین من الاجر، و القنطار الف اوقیة و مائتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدّنیا و ما فیها.
قوله: «سُبْحانَ» مصدر کالغفران، و المعنى: اسبّح اللَّه تسبیحا. و سئل النبى (ص) عن معنى سبحان اللَّه، فقال: براءة اللَّه من السّوء و التّقدیر.
قولوا «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏» اى انّه منزّه عن صفات النّقص، «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ» اى ذهب به لیلا، و السّرى و الاسراء: الذهاب فى اللّیل، فان قیل اذا کان الاسراء باللّیل فما فائدة قوله: «لَیْلًا»؟ فالجواب انّ المراد فى بعض اللیل لا فى کلّه على تقلیل الوقت. و قیل الفائدة من ذکره التوکید و زیادة البیان، کقول القائل: اخذ بیده و قال بلسانه، «مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اینجا دو قولست مفسران را: یکى آنست که مسجد حرام جمله شهر مکّه است که رسول خداى (ص) آن شب در خانه امّ هانى بود خواهر على بن ابى طالب (ع)، قالت امّ هانى: ما اسرى رسول اللَّه (ص) الّا من بیتى و کان فى بیتى نائما عند تلک اللّیلة فصلّى العشاء الآخرة ثمّ نام او نمنا فلمّا کان قبیل الفجر اهبّنا هو فلمّا صلّى الصبح و صلّینا معه قال یا امّ هانى لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادى ثمّ جئت بیت المقدس فصلیت فیه ثمّ صلّیت صلاة الغداة معکم کما ترین.
قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را (ص) از مسجد ببردند چنانک در خبر است‏ بروایت انس قال قال النّبی (ص): بینا انا عند البیت بین النّائم و الیقظان اذ سمعت قائلا یقول قم یا محمّد فقمت فاذا جبرئیل معه میکائیل و ذکر الحدیث، «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» مسجد اقصى مسجد بیت المقدس است، و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند. و قیل له الاقصى لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام مى‏گوید ببردند او را از مسجد نزدیک‏تر بمسجد دورتر یعنى که مسجد حرام به مصطفى (ص) و یاران و اهل مکّه نزدیک‏تر است و بیت المقدس دورتر، و گفته‏اند که مسجد اقصى، سلیمان بن داود (ع) بناء آن فرمود، عفاریت جن را در اطراف عالم در برّ و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند، وانگه دیوارهاى مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهاى آن از بلوار و سقفهاى آن الواح جواهر و بجاى خشت پخته خشتهاى فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهاى جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده، چون شب در آمدى از روشنایى آن جواهر گویى هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان (ع) ساخت در آن مسجد دیوارى بود سبز رنگ آن را صیقل داده، هر پارسا مردى نیکوکار که در آن نگرستى خیال روى وى سپید و زیبا نمودى، و هر فاجرى بد مرد که در آن نگرستى روى خود سیاه و ناخوش دیدى، بدین سبب بسى بد مردان از بد مردى باز گشتند و توبه کردند، و نیز در زاویه‏اى از زوایاى مسجد عصائى ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وى بردى هیچ گزندش نرسیدى و دیگران هر کس که دست بدو بردى دستش بسوختى.
سلیمان (ع) چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه ربّ العزّه دست تضرّع برداشت گفت: اللّهم انّى اسئلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلّى فیه رکعتین مخلصا فیهما الّا خرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خائف الّا آمنته و لا سقیم الّا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته، آن گه قربان کرد گفت: بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردى قربان من پذیرفته گردان. و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشى سپید از آسمان فرود آمدى و آن را برگرفتى، همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت، سلیمان (ع) بدانست که دعاء وى مستجابست خداى را عزّ و جل شکر کرد، پس مسجد بر آن صفت همى‏بود تا بروزگار بخت‏نصر که بر بنى اسرائیل مستولى شد و از ایشان خلقى بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل، و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست.
... «الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ» جاى دیگر گفت: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدّسه است، و انّما سمیت المقدّسة لکثرة ما قدّس بالوحى طهارت و قدس وى و برکت در وى آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحى حق جلّ جلاله و جاى تعبد عابدان و مسکن صالحان.
و قیل «بارَکْنا حَوْلَهُ» بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السّعة فى الرّزق و الرّخص فى السّعر فلا یحتاج الى جلب المیرة. و یقال انّ کل ماء عذب فى الارض یخرج من اصل الصّخرة التی فى بیت المقدس یهبط من السّماء الیها ثمّ یتفرّق فى الارض فذلک قوله: «بارَکْنا فِیها». و عن عبادة بن الصّامت قال قال رسول اللَّه (ص): صخرة بیت المقدس على نخلة من نخیل الجنّة و تلک النخلة على نهر من انهار الجنّة على ذلک النّهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلى اهل الجنّة الى یوم القیامة.
و قیل تقدیره: بارکنا ما حوله من قرى الشّام و کفورها، «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» یعنى به محمّدا (ص) من آیاتنا الدّالة على توحید اللَّه و صدق نبوّته برؤیته السّماوات و ما فیها من العجائب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأى من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ» لدعائه، «الْبَصِیرُ» باعماله. و قیل سمع مقالة الکفّار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فى الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل انّ السّمیع بمعنى المسمع و البصیر بمعنى المبصر، اى اسمع النّبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده.
اگر کسى گوید در معراج مصطفى (ص) فایده چیست و در تحت وى چه حکمتست که اقتضاء آن کرد؟ جواب آنست که رسول خداى (ص) کافران را و دشمنان دین را مى‏دید در دنیا با راحت و نعمت و مؤمنانرا مى‏دید در بلا و شدّت و گاه‏گاه از آن غمگین مى‏گشت و بر وى دشخوار مى‏آمد، ربّ العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وى عرضه کرد و عاقبت فریقین بوى نمود، مؤمنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ، پس از آن رسول خدا (ص) بلا و مشقّت مؤمنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساخته‏اند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد، دل وى بیارامید و ساکن گشت. دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر: فلیس الخبر کالمعاینه، چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم، نگوید شنیدم، آن در حجّت بلیغ‏تر بود و در دل جاى گیرتر و قوى‏تر.
و روا باشد که حکمت معراج آن بود که تا شرف و عزّت مصطفى (ص) پیدا کند و کمال محبّت و امانت وى بخلق نماید، عادت ملوک چنانست که چون یکى را از چاکران خویش خواهند که بر کشند و او را مرتبتى و منزلتى دهند که دیگران را نباشد خبایا و کنوز خویش بوى نمایند، کنوز سراى فنا به مصطفى (ص) نمودند چنانک گفت:«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها»
چون کنوز سراى فنا بدید بعالم بقاش بردند و کنوز عالم بقا بوى نمودند، هم سراى رحمت بوى نمودند، هم سراى عذاب، هم گنج فضل و عدل، هم گنج رضا و سخط. و بوى نمودند که رضاء ما را علت نیست و سخط ما را علّت نیست، رضاى ما موجب موافقتست نه موافقت موجب رضا، و سخط ما موجب مخالفتست نه مخالفت موجب سخط، و این نمودن اسرار و کنوز دلیل محبت بود و کمال امانت تا محبت متأکد نگشت اسرار با وى نگفتند و تا امانت وى بکمال نبود خبایا بوى ننمودند.
اگر کسى گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان؟ جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان، ربّ العالمین خواست سید (ص) آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوى رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود. دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجّت تمامتر و قوى‏تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوّت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتى بدان دورى باز برد و باز گردد، چون نشانهاى آن بقعه از وى پرسیدند و راست گفت صدق وى در آن پیدا شد و حجّت قوى گشت، اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود، و اگر او را هم از مکه بآسمان بردى ایشان را جاى انکار و جحود بودى گفتندى ما آسمانها ندیده‏ایم ندانیم راست مى‏گوید یا دروغ و حجّت بر ایشان لازم و ثابت نبودى.
امّا قومى در معراج خلاف کرده‏اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیدارى و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنّت و جماعت، و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفى (ص) را به بیدارى و هشیارى شخص مبارک وى را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصى و از مسجد اقصى به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهى و از سدره منتهى تا آنجا که ربّ العزّه گفت: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏» و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم، و اگر معراج بخواب بودى مصطفى (ص) را در آن هیچ معجزه نبودى و حجّت بر منکران لازم و ثابت نشدى و کافران خود انکار نکردندى که در خواب هر کسى مثل آن بیند، چنانک کسى که در خواب بیند که بر آسمان مى‏شود و بهشت مى‏بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست، و آن کس که حکایت کند بر وى انکار نیست، پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهى بدان دورى یعنى از مکّه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند، تو مى‏گویى بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود، و اگر گفتى بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندى و بر ایشان حجّت نبودى. دیگر دلیل آنست که ربّ العزّه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکّه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتى کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهى که قدرت حق جلّ جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنى نباشد و آن تنزیه را جاى نبود و بى فایده ماند، و جلّ کلام الحقّ ان یحمل على ما لا فائدة فیه.
معراج رسول (ص)
اکنون قصّه معراج گوئیم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدرى و شدّاد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضى اللَّه عنهم، دخل حدیث بعضهم فى بعض، این بزرگان صحابه روایت مى‏کنند که رسول خدا را (ص) بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاوّل پیش از هجرت بیک سال، بروایتى دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه امّ هانى بنت ابى طالب بردند، و بروایتى دیگر از حجر کعبه. رسول خداى (ص) گفت: جبرئیل (ع) آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند، شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وى میکائیل بود بدست وى طشتى زرّین و در آن طشت تورى زرّین پر از ایمان و حکمت، جبرئیل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود، آن گه مرا فرمود تا وضو کردم، آن گه گفت: انطلق یا محمّد خیز تا رویم، گفتم تا کجا؟ گفت: الى ربّک و ربّ کلّ شى‏ء تا بدرگاه خداوند خویش، خداوند جهان و جهانیان، آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد، و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده، دابّه‏اى از دراز گوش مه و از استر کم، رویش چون روى مردم، گوش چون گوش فیل، عرف چون عرف اسب پاى چون پاى اشتر، ذنب چون ذنب گاو، چشم چون ستاره زهره، پشت وى از یاقوت سرخ، شکم وى از زمرد سبز، سینه وى از مروارید سپید، دو پر داشت بانواع جواهر مکلّل، بر پشت وى رحلى از زر و حریر بهشت، جبرئیل گفت: یا محمد ارکبه برنشین، و هى دابة ابرهیم (ع) کان یزور علیها البیت الحرام. گفتا چون دست بر پشت وى نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید، جبرئیل عرف وى بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید، آن گه جبرئیل گفت: أ تفعل هذا بمحمد؟ اسکن فو اللَّه ما رکبک احد من الانبیاء اکرم على اللَّه منه اى براق بیارام و ساکن باش محمّد را (ص) نمى‏دانى؟ بآن خدایى که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامى تر از روى، براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد، جبرئیل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکائیل جامه بر من راست کرد، فرا راه بودم از راست جبرئیل با من مى‏آمد و از چپ میکائیل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته، گام مى‏نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همّت من، اگر خواستم که برود مى‏رفت یا بپرد مى‏پرید یا بایستد مى‏ایستاد، براه دراز سوى راست ندانى شنیدم که: یا محمّد على رسلک اسئلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم، سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم، از سوى چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که: یا محمّد على رسلک اسئلک‏
و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وى ندادم، چون فراتر شدم پیر زنى را دیدم که بر وى زینت بسیار بود و مى‏گفت: یا محمّد الى‏
سوى من آى، من التفات نکردم و برفتم، پس گفتم یا جبرئیل آن منادى اوّل که از سوى راست ندا کرد که بود؟ گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتى امّت تو جهودان بودندى و او که از سوى چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردى امّت تو ترسایان بودندى و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدى دنیا بود اگر ترا بوى میل بودى امّت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندى. گفتا بنخلستانى رسیدم جبرئیل مرا گفت فرود آى و نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت: این زمین یثرب است، بعد از آن بصحرایى رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم، گفت دانى که این چه جایست؟ گفتم: اللَّه اعلم، گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسى، بعد از آن بزمینى فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم، مرا گفت اینجا نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جاى ولادت عیسى (ع). گفتا و در آن راه تشنگى بر من افتاد فریشته‏اى را دیدم سه اناء در دست وى: در یکى عسل و در یکى دیگر شیر و در سیم خمر، مرا گفت آنچ خواهى بیاشام، شیر بیاشامیدم و اندکى عسل و خمر نخوردم، جبرئیل گفت: اصبت الفطرة انت و امّتک اما انّک لو شربت الخمر لغوت امّتک و لم تجتمع على الفطرة ابدا. پس از آن زمینى دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینى دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش، گفتم اى جبرئیل آن چه بود و این چیست؟ گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت، پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو مى‏آیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت مى‏دهند و مى‏گویند: السلام علیک یا اوّل یا آخر یا حاشر، گفتم اى جبرئیل این چه تحیّتست که ایشان مى‏گویند؟ گفت: انّک اوّل من تنشقّ عنه الارض و عن امّته و اوّل شافع و اوّل مشفع و انّک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامّتک یعنى حشر یوم القیامة، پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرئیل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد، چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان.
و فى حدیث ابى العالیه قال: ارواح الانبیاء الذین بعثهم اللَّه قبلى من لدن ادریس و نوح الى عیسى قد جمعهم اللَّه عزّ و جل فسلّموا علىّ و حیّونى بمثل تحیّة الملائکة، قلت یا جبرئیل من هؤلاء؟ قال: اخوانک الانبیاء
پیغامبران مرا همان تحیّت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ»، این آیت مقدسى گویند: لانّها نزلت ببیت المقدس.
پس جبرئیل مرا فرا پیش کرد، پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم، پس پیغامبران بهر یکى ثنائى گفتند خداى را عزّ و جل، ابراهیم گفت: الحمد للَّه الذى اتخذنى خلیلا و اعطانى ملکا عظیما و جعلنى امّة قانتا یؤتم بى و انقذنى من النّار و جعلها علىّ بردا و سلاما. موسى گفت: الحمد للَّه الذى کلّمنى تکلیما و جعل هلاک فرعون على یدىّ و جعل من امّتى قوما یهدون بالحق و به یعدلون. داود گفت: الحمد للَّه الذى جعل لى ملکا عظیما و علّمنى الزّبور و الان لى الحدید و سخر لى الجبال یسبّحن و الطیر. سلیمان گفت: الحمد للَّه الذى سخر لى الرّیاح و جنود الشیاطین یعملون لى ما شئت من محاریب و تماثیل و علّمنى منطق الطیر و جعل ملکى ملکا طیّبا لیس على فیه حساب. عیسى گفت: الحمد للَّه الذى جعلنى کلمة منه و علمنى الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنى اخلق من الطّین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن اللَّه پس رسول خدا محمّد عربى (ص) نیز ثنا گفت: الحمد للَّه الذى ارسلنى رحمة للعالمین و کافّة للنّاس بشیرا و نذیرا و انزل علىّ القرآن فیه تبیان کلّ شى‏ء و جعل امّتى خیر امّة اخرجت للنّاس و جعل امتى وسطا و شرح لى صدرى و وضع عنّى و زرى و رفع لى ذکرى و جعلنى فاتحا و خاتما. فقال ابراهیم بهذا فضّلکم محمد.
پس جبرئیل دست من بگرفت و مى‏برد تا بر صخره‏اى، جبرئیل آواز داد میکائیل را خواند، میکائیل آواز داد جمعى فریشتگان را خواند بنامهاى ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانى بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا، یک جانب وى از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه‏هاى آن یکى از زر یکى از سیم، یکى از یاقوت، یکى از زمرّد، یکى از مروارید، جبرئیل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خداى را عزّ و جل تسبیح و تکبیر مى‏گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت، بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم، بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اوّل دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم، اهل آسمان آواز دادند که: من هذا؟ قال جبرئیل، قالوا و من معک؟ قال: معى محمّد، قالوا او قد بعث؟ قال نعم، قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجى‏ء جاء.
گفتا: فریشتگان از رسیدن ما شادى کردند و یکدیگر را بشارت مى‏دادند و ما را سلام و تحیّت مى‏گفتند، فریشته‏اى عظیم را دیدم نام وى اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وى کرده، با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار، صد هزار دیگر بود، همه پاسبانى آسمان دنیا مى کردند و ایشان را فراوان دیدم، جبرئیل گفت: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ».
پس مردى را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم اى جبرئیل این کیست؟ گفت پدرت آدم، بر وى سلام کردم، سلام را جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و بالنبى الصّالح فنعم المجى‏ء جاء. و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه مى‏کردند، چون روح مؤمن دیدى گفتى: روح طیّب و ریح طیّبة اجعلوا کتابه فى علّیین، و چون روح کافر دیدى گفتى: روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فى سجّین.
گفتا: در آسمان دنیا نظر کردم قومى را دیدم که لبها داشتند چون لب شتر، یکى را بر ایشان گماشته تا بدهره آتشین آن لبهاى ایشان مى‏برید و سنگ آتشین در دهن ایشان مى‏نهاد و از زیر بیرون مى‏آمد، گفتم اى جبرئیل اینان کیانند؟
گفت ایشان که مال یتیمان بظلم خورند: «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً».
قومى دیگر را دیدم که از پوست و گوشت ایشان مى‏گرفتند و در دهنهاى ایشان مى‏نهادند و مى‏گفتند: کلوا کما اکلتم، گفتم اى جبرئیل که‏اند ایشان؟ گفت ایشان که مردمان را غیبت کنند و از پس پشت ایشان بدى گویند. قومى دیگر را دیدم بنزدیک ایشان مائده‏اى نیکو آراسته، بر آن مائده گوشت بریانى پاکیزه خوش بوى نهاده و گرد بر گرد آن مردارها افکنده و ایشان روى از آن مائده بگردانیده و در آن مردار افتاده و مى‏خورند، گفتم که‏اند اینان؟ گفت زانیان‏اند که حلال دارند و قصد حرام کنند.
قومى دیگر را دیدم که با شکمهاى بزرگ بودند. شکمهاشان از بزرگى چون خانه‏ها و انگه در ممرّ آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند. و ایشان را بپاى فرو گیرند و بکوبند، گفتم اینان که‏اند؟ گفت ربا خواران. زنان را دیدم جماعتى بپستان آویخته و جماعتى از ایشان سرنگون بپاى آویخته، گفتم اینان که‏اند؟ گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند.
قومى دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهره‏هاى آتشین و دهن ایشان مى‏باز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب مى‏روند و هم چنان مى‏برند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره مى‏برند، گفتم اینان که‏اند؟ گفت سخن‏چینان تا مردم را بهم درافکنند.
قومى دیگر را دیدم که بناخن‏گیر آتشین لبهاى ایشان مى‏گرفتند باز با هم مى‏شد و دیگر باره مى‏گرفتند، گفتم اى جبرئیل اینان که‏اند؟ گفت گویندگان امّت تو که آنچ خود نکنند گویند، کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند.
و بروایت ابن عباس، مصطفى (ص) گفت: در آسمان دنیا خروسى سپید دیدم سخت سپید، زیر پرهاى وى پرهایى سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وى فرو آویخته برنگ زمرّد سبز، دو پاى وى در تخوم زمین هفتم و سر وى زیر عرش عظیم و گردن وى زیر عرش دو تا در آمده، دو پر داشت چون از هم باز کردى خافقین بپوشیدى، لختى از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت: سبحان الملک القدّوس، سبحان اللَّه الکبیر المتعال، لا اله الّا هو الحىّ القیّوم، چون وى بآواز آمد همه خروسهاى زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند، چون وى ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختى دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت: سبحان اللَّه العلى العظیم، سبحان اللَّه العزیز القهار، سبحان اللَّه ذى العرش الرّفیع هم چنان خروسهاى زمین بموافقت وى بآواز آمدند. مصطفى (ص) گفت: فلم ازل منذ رأیت ذلک الدّیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة.
رسول (ص) گفت: و از آسمان دنیا جبرئیل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اوّل تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه، جبرئیل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند، گفتند: من هذا؟ قال جبرئیل، قیل: و من معک؟ قال محمد، قال: و قد ارسل الیه؟ قال نعم، قیل: مرحبا به فنعم المجى‏ء جاء.
گفتا: دو جوان دیدم در آسمان دوم، جبرئیل گفت یکى یحیى است و دیگر عیسى، هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند: مرحبا بالاخ الصّالح و النّبی الصّالح، پس مرا بآسمان سوم برد، هم بر آن صفت، و یوسف را دیدم و قد اعطى شطر الحسن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفت: مرحبا بالاخ الصّالح و النبى الصّالح، پس مرا بآسمان چهارم برد، ادریس را دیدم و همان گفت، و مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا» پس بر آسمان پنجم برد، هارون را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب.
و بروایت محمّد بن اسحاق، مصطفى (ص) گفت: در آسمان پنجم فریشتگان را دیدم یک نیمه ایشان از برف بود و یک نیمه از آتش و همى‏گفتند: اللّهم کما الّفت بین الثلج و النّار فکذلک الّف بین عبادک المؤمنین.
پس از آن جبرئیل مرا بآسمان ششم برد، موسى را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم، چون بوى بر گذشتم موسى بگریست، گفتند اى موسى ترا چه گریانید؟ گفت ابکى لانّ غلاما بعث بعدى یدخل الجنّة من امّته اکثر ممّن یدخلها من امّتى.
گفتا: در آسمان ششم خانه‏اى دیدم که آن را بیت العزّه مى‏گفتند، جاى دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرئیل بتلقین مى‏گرفتند و مى‏نبشتند و ربّ العزّه ایشان را مى‏گوید: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» پس از آن مرا بآسمان هفتم بر دو از بسیارى فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جاى ندیدم که نه فریشته‏اى بر وى ایستاده یا در رکوع و یا در سجود، و ابراهیم خلیل را دیدم، بر وى سلام کردم، جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و النّبی الصّالح، و قال لى: مر امتک فلیکثروا من غراس الجنّة فانّ تربتها طیّبة و ارضها واسعة، فقلت له و ما غراس الجنّة؟ قال: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، پس مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ» و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم، رفتم در آنجا و نماز کردم، و در پیش وى دریایى بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا مى‏شدند و بیرون مى‏آمدند و خویشتن را مى‏افشاندند و از هر قطره‏اى ربّ العزّه فریشته‏اى مى‏آفرید که بیت المعمور را طواف مى‏کرد.
بروایتى دیگر جبرئیل گفت: هذا البیت المعمور یدخله کلّ یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا، و در آسمان هفتم فریشته‏اى را دیدم بر کرسى نشسته و مانند طشتى در پیش نهاده و در دست وى لوحى بود نبشته از نور در آن مى‏نگرید و هیچ براست و چپ نمى‏نگرید، همچون کسى اندیشناک اندوهگین، گفتم: این کیست اى جبرئیل؟ گفت ملک الموت، یا محمّد چنانک مى‏بینى پیوسته در کارست که دائم در قبض ارواح است. مصطفى (ص) گفت اى جبرئیل هر که مى‏میرد در وى نگرد؟ گفت آرى، گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه‏اى، جبرئیل گفت اى محمّد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب‏تر، پس جبرئیل فرا پیش وى شد و گفت: هذا محمّد نبىّ الرّحمة و رسول العرب، پس بر وى سلام کردم و جواب شنیدم و از وى نواخت و کرامت دیدم، گفت اى محمّد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکى در امّت تو مى‏بینم، رسول (ص) گفت:الحمد للَّه المنّان بالنّعم، آن گه گفتم این چه لوح است که دارى و در آن‏ مى‏نگرى؟ گفت: آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن مى‏نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وى میکنم، رسول گفت: سبحان اللَّه چون توانى قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمى‏کنى؟! گفت آرى این طشت که در پیش من مى‏بینى بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من‏اند همه را مى‏بینم و دست من بهمه مى‏رسد، چنانک خواستم قبض ارواح میکنم.
مصطفى (ص) گفت: از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهى رسیدم، درختى عظیم دیدم: نبقها مثل قلال هجر احلى من العسل و الین من الزّبد و ورقها مثل آذان الفیلة، چهار جوى دیدم از اصل این درخت روان: دو ظاهر و دو باطن، جبرئیل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات، و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند، و نورى عظیم دیدم که بر آن درخت مى‏درخشد، و پروانه‏اى زرّین زنده و فریشتگان بى شمار که عدد ایشان جز اللَّه نداند آن گه جبرئیل مرا گفت اى محمّد تو فرا پیش باش، من گفتم: لا بل که تو در پیش باش، جبرئیل گفت تو نزد خداى عزّ و جل از من گرامى تر بتقدّم تو سزاوارترى، آن گه من فرا پیش بودم و جبرئیل بر اثر من مى‏آمد تا باول پرده رسیدیم از پرده‏هاى درگاه عزّت، جبرئیل پرده بجنبانید گفت منم جبرئیل و محمّد با من، از درون پرده فریشته‏اى آواز داد که: اللَّه اکبر، آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرئیل بر در بماند، گفتم اى جبرئیل چرا ماندى؟ گفت: یا محمّد و ما منّا الّا له مقام معلوم، این مقام معلوم منست و منتهى علوم خلایق است، دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد، چون اینجا رسد برنگذرد.
گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه، هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمّد با من، فریشته اى از درون پرده دوم آواز داد که: اللَّه اکبر، و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه، و هم‏ برین نسق مرا مى‏بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهناى هر پرده‏اى پانصد ساله راه، و میان دو پرده پانصد ساله راه، گفته‏اند که آن پرده‏ها از نور و ظلمت است و آب و برف، و گفته‏اند مرواریدست و پروانه زر بعضى از آن، و بیک قول جبرئیل با وى بود تا این پرده‏ها باز گذاشت. آن گه رفرفى سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته، نور روشنایى وى بر نور آفتاب غلبه کرده، جبرئیل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند. قال: فلم یزل یرفعنى و یخفضنى حتّى انتهیت الى عرش ربى عزّ و جل فبینا انظر الى العرش و الى اللّوح المحفوظ و الى حملة العرش و العجائب.
مصطفى (ص) چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزّت دید، نواخت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» بر وى آشکارا گشت، دید آنچ دید و شنید آنچ شنید، نفس مصطفى (ص) مقام قربت دید، ضمیر او حالت مکاشفت یافت، دل او سلوت مشاهدت دید، جان او حلاوت معاینت چشید، سر او بدولت مواصلت رسید، در نگرست عالمى از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بى خود گشت! متحیر ماند! سر در پیش افکند، نه عبارت را زبان ماند، نه فکرت را دل و جان، سر گشته و حیران، تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزّت فرمان، ربّ العزّه تدارک دل وى کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت، گفت: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ» رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستى رسانید پیغام من، مصطفى (ص) چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگى وى بجاى باز آمد، در خود مستقیم گشت، تنش بدل پیوست، دل بجان پیوست، سرّ بضمیر پیوست، بستاخ گشت زبان در کار آمد امّتش با یاد آمد، گفت: «وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» کما فرّقت الیهود و النّصارى.
و فى روایة اخرى قال: رأیت ربّى عزّ و جل بعینى فقرّبنى الى سند العرش و تدلّت لى قطرة من العرش فوقعت على لسانى فما ذاق الذّائقون شیئا قطّ احلى‏ منها فانبأنى اللَّه عزّ و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق اللَّه لسانى بعد ما کل من هیبة الرّحمن فقلت التحیّات للَّه و الصلوات و الطیبات، فقال لى ربّى عزّ و جل: السلام علیک ایّها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین ثمّ قال لى ربّى یا محمّد، قلت لبیک، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت فى مقالته ذلک ما سألنى عنه و ذکر الحدیث. و روى انّه قال عزّ و جل: یا محمّد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلى؟ فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شى‏ء و انت علام الغیوب، قال: اختلفوا فى الدّرجات و الحسنات فهل تدرى یا محمّد ما الدّرجات و ما الحسنات؟
قلت انت اعلم یا ربّ بذلک و بکلّ شى‏ء و انت علام الغیوب، قال: الدّرجات اسباغ الوضوء فى المکروهات و المشی على الاقدام الى الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات، و الحسنات افشاء السّلام و اطعام و التهجد باللیل و النّاس نیام، ثمّ قال یا محمّد من یعمل بهنّ یعش بخیر و یخرج من خطیئته کیوم ولدته امّه.
(باقى آنچ در آن حضرت رفت با مصطفى (ص) از آنچ ناقلان نقل کرده‏اند در سوره النّجم گوئیم انشاء اللَّه).
مصطفى (ص) گفت پس از آنک رازها رفت و نواختها و کرامتها دیدم، فرمان داد جبّار کائنات که: یا محمّد ارجع الى قومک فبلّغهم عنّى بزمین باز گرد و آنچ گفتنى است بگوى و پیغام که رسیدنیست برسان، قال فحملنى الرّفرف الاخضر الذى کنت علیه یخفضنى و یرفعنى حتّى اهوى بى الى سدرة المنتهى، گفتا چون بسدره منتهى باز آمدم جبرئیل گفت اى محمّد نوشت باد این نواخت و کرامت و این عزّ و مرتبت که از حضرت ذى الجلال یافتى، هرگز هیچ ملک مقرّب و هیچ پیغامبر مرسل باین منزلت نرسید که تو رسیدى و این ندید که تو دیدى، خداى تعالى را سپاس دارى کن و شاکر باش که اللَّه تعالى شاکران را دوست دارد، قال: فحمدت اللَّه تعالى على ذلک. آن گه از آن عجائب قدرت که در علّیین دیده بودم از آن بحر مسجور و نار و نور غیر آن لختى با جبرئیل میگفتم، جبرئیل گفت:
تلک سرادقات عرش ربّ العزّه التی احاطت بعرشه و هى سترة للخلائق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق اللَّه و ما لم تره اکثر و اعجب. قلت سبحان اللَّه العظیم ما اکثر عجائب خلقه.
گفتم اى جبرئیل آن فریشتگان که در آن دریاهاى عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده: «کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ» ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت: ایشان روحانیان بودند که ربّ العزّه ایشان را مى‏گوید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا» اى جبرئیل جمعى عظیم را دیدم در بحر اعلى بالاى همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت ایشان کرّوبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان، اى محمّد کار و بار ایشان از آن عظیم‏تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم.
و فى بعض الاخبار انّ اللَّه عزّ و جل خلق من نور العرش مائة الف صف من الملائکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام، قال و حول العرش اربعة ابحر: بحر من لؤلؤ یتلألأ، و بحر من ثلج یلمع لمعانا، و بحر من ماء یفور، و بحر من نار تتلظى.
پس آن گه جبرئیل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان. گفتا بر در بهشت نبشته دیدم: الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر
صدقه یکى ده است و قرض یکى هژده، اى جبرئیل چونست که قرض بر صدقه فضل دارد؟ گفت از بهر آنک سائل هر وقتى صدقه خواهد، اگر حاجت دارد یا نه. امّا آن کس که قرض خواهد جز بوقت حاجت و ضرورت نخواهد. پس در بهشت شدم غرفه‏ها و قصرها دیدم از درّ و یاقوت و زبرجد، دیوار آن خشتى زرّین و خشتى سیمین، خاک آن زعفران و زمین آن مشک اذفر، درختها دیدم شاخ آن زرّین و برگ آن حریر و ساق آن مروارید و بیخ آن سیم، جویها دیدم یکى آب شیر یکى عسل یکى مى، دیگر نهرى عظیم دیدم آب آن سپیدتر از شیر، شیرین تر از عسل، خوش بوى‏تر از مشک، سنگ ریزه آن درّ و یاقوت، جبرئیل گفت اى محمّد این آن کوثر است و تسنیم که ربّ العزّه ترا داده و بآن گرامى کرده و منبع آن زیر عرش مجید است، در هر قصرى و غرفه‏اى و خانه‏اى از خانه‏هاى بهشتیان شاخى از آن مى‏رود تا شراب و عسل و شیر و مى از آن آمیغ کنند، و ذلک قوله: «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» کنیزکى را دیدم سخت زیبا و آراسته و با جمال، گفتم این آن کیست؟ گفتند آن زید حارثه. قصرى دیدم از مروارید سپید، ظاهر آن از باطن پیدا و باطن آن از ظاهر پیدا، گفتم آن کیست؟ جبرئیل گفت آن عمر خطاب، پس گفت اى عمر اگر نه غیرت تو بودى من در آن قصر رفتمى، عمر گفت: أ علیک اغار یا رسول اللَّه.
گفتا از بهشت بدر آمدم و خواستم که به دوزخ نظرى کنم تا خود چونست، فریشته‏اى را دیدم ازین کریه المنظرى، شدید البطشى، خشمگینى، ترش‏رویى، از او بسهمیدم، گفتم اى جبرئیل این کیست که از دیدن وى چنین بترسیدم و از وى رعبى در دل من افتاد؟ جبرئیل گفت این عجبى نیست که ما همه فریشتگان پیوسته ازو همچنین در رعب و ترس باشیم، این مالک است خازن دوزخ که شادى و خرّمى در وى نیافریده‏اند و هرگز تبسم نکرده است، جبرئیل گفت: یا مالک هذا محمّد رسول العرب این پیغامبر آخر الزّمانست رسول عرب، آن گه بمن نگرست و مرا ثنا و تحیت گفت و ببهشت بشارت داد، گفتم یا مالک صفت دوزخ با من بگو، گفت: هزار سال تافته‏اند تا سرخ گشت، پس هزار سال دیگر تافته‏اند تا سپید گشت، پس هزار سال دیگر تافته‏اند تا سیاه گشت، اکنون سیاهست تاریک همچون کوه کوه آتش، خود را بر هم مى‏زند و یکدیگر را مى‏خورد: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى محمّد اگر یک حلقه از آن سلسلهاى آتشین بر کوه‏هاى دنیا نهند همه کوه‏ها از زخم تف آن همچون ارزیر گداخته گردد و بتخوم زمین سفلى فرو شود، گفتم یا مالک طرفى از آن بمن نماى تا ببینم، گوشه‏اى از آن رها کرد، شاخى از شاخه‏هاى آتش بیرون آمد، سیاه و صعب، از تف و دود آن همه آفاق‏ تاریک گشت و از آن پر شد، هولى عظیم و کارى فظیع دیدم چنانک از وصف آن درمانم و مرا از دیدن آن غشى رسید تا جبرئیل مرا در خود گرفت و مالک را فرمود تا آن را بحال خود باز برد.
بروایتى دیگر مصطفى (ص) گفت ثمّ عرضت علىّ النّار حتّى نظرت الى اغلالها و سلاسلها و حیّاتها و عقاربها و غسّاقها و یحمومها و رأیت عمّى ابا طالب فى‏ ضحضاح من النّار علیه نعلان من النّار یغلى منها دماغه و لولا مکانى لکان فى الدّرک الاسفل، قال اهل اللغة فى ضحضاح من النّار اى فى شى‏ء قلیل من النّار و اصل الضّحضاح الماء الى الکعبین.
مصطفى (ص) از آنجا باز گشت جبرئیل او را بر پر خود گرفته و از آسمانها فرو مى‏آمد تا به موسى کلیم باز رسید، موسى گفت: ما ذا فرض اللَّه علیک و على امّتک؟
اللَّه تعالى ترا چه فرمود و بر امّت تو چه فرض کرد؟ گفت پنجاه نماز در شبانروزى، موسى گفت اى محمّد من مردم را دیده‏ام و شناخته و آزموده و امّت تو ضعیف‏اند طاقت پنجاه نماز ندارند، باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه، قال فرجعت الى ربّى. و فى بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهى فخررت ساجدا، قلت یا ربّ فرضت علىّ و على امّتى خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امّتى، چون مصطفى (ص) بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وى فرو نهادند، باز آمد و با موسى (ع) باز گفت، موسى دیگر باره همان سخن گفت که امّت تو طاقت این ندارند، باز گرد و نیز تخفیف خواه. مصطفى (ص) باز گشت و ده دیگر از وى فرو نهادند، به موسى باز آمد و موسى دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسى مى‏گفت و مصطفى (ص) باز مى‏گشت و تخفیف مى‏خواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند، بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد، موسى (ع) هنوز مى‏گفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفى (ص) گفت پس ازین شرم دارم که باز روم، بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم. آن گه چون به موسى درگذشتم منادیى از پس ندا کرد که: امضیت امرى و خفّفت عن عبادى و انّى یوم خلقت السّماوات و الارض فرضت علیک و على امّتک خمسین صلاة و لا یبدّل القول لدىّ فخمسة بخمسین: «الحسنة بعشر امثالها»
آورده‏اند از شافعى که گفت: هر بار که مصطفى (ص) از نزدیک موسى (ع) بحضرت عزّت باز گشت خداى را دید جلّ جلاله. و خبر درستست که عکرمه فرا عبد اللَّه عباس گفت که: سبحان اللَّه نظر محمد الى ربّه؟ محمد در خداوند خویش نگرست؟ گفت: نعم، جعل الکلام لموسى (ع) و الخلّة لإبراهیم (ع) و النّظر لمحمّد (ص). گفتند یا بن عباس، عایشه صدیقه مى‏گوید که ندید، ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتى، ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتى، ایشان را از ما باید آموخت.
و در بعضى روایات مصطفى (ص) گفت: چون باز گشتم، بآسمان دنیا رسیدم، در زیر آسمان نگه کردم غبارى و دخانى دیدم و آوازى و شغبى فراوان، گفتم اى جبرئیل این چیست؟ گفت این شیاطین‏اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکّر و اندیشه بایشان بر بسته‏اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند: و لولا ذلک لرأوا العجائب، پس آن گه جبرئیل مرا پیش قوم موسى برد ایشان که ربّ العزّه مى‏گوید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ» و با ایشان سخن گفتم، و ایشان را قصّه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده‏ایم.
بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده، رسول خدا بر نشست و جبرئیل با وى تا او را به مکّه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود. جبرئیل گفت اى محمّد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدى از آیات کبرى و عجائب قدرت حق جلّ جلاله، گفت اى جبرئیل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند، گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان، ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند.
ابن عباس و عایشه صدّیقه روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره‏اى دلتنگ بودم و غمگین نشسته، بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمّد امروز از نو چه آورده‏اى و چه مى‏گویى؟ گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند، بو جهل شگفت بماند! گفت تو امشب به بیت المقدس رفته‏اى و بامداد بنزدیک ما باز آمده‏اى؟ گفتم آرى چنین است، بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتى با قوم خود بگویى؟ گفتم گویم، بو جهل بر گشت و جمعى را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خداى همان سخن با ایشان باز گفت، ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید!! در قدرت آدمى چون باشد که بیک شب از مکّه به بیت المقدس رود و باز آید؟! یکى از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین مى‏گوید، ابو بکر گفت: لئن قال لقد صدق اگر گفت راست گفت، ابو بکر را آن روز صدّیق نام نهادند. پس یکى از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانى که مسجد بیت المقدس را صفت کنى اگر دیده‏اى؟ رسول خدا (ص) و صف مسجد همى‏کرد و آنچ دیده بود همى‏گفت، بعضى از آن بر وى بپوشید که ندیده بود، ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصى را به مکّه آورد و آنجا که سراى عقیل است بنهاد، رسول (ص) در آن مى‏نگرست و از هر چه مى‏پرسیدند نشان میداد، بعاقبت گفتند: امّا النّعت فو اللَّه لقد اصاب، پس گفتند یا محمّد از کاروان ما که از شام مى‏آید چه خبر دارى؟
قال: یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشّمس فخرجوا فى ذلک الیوم، فقال قائل منهم هذه الشّمس قد شرقت، فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمّد، فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطّ«إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر و القى‏ الهجود عن نفسه و مثله تحرّج و تأثّم اذا القى الحرج و الاثم عن نفسه، و التهجّد ترک النّوم للصّلوة فان لم یصلّ فلیس بتهجّد، و المعنى: قم بعد النّوم فصلّ و لا یکون التهجّد الّا بعد النّوم.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیده‏اند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مى‏رود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شى‏ء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مى‏کردند، شاعران هجو مى‏گفتند، کودکان سنگ مى‏انداختند، زنان از بامها خاک مى‏ریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مى‏فرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفته‏اند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مى‏شد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على‏ المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصره‏اى بود فرا پیش بتان مى‏شد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مى‏زد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مى‏افتادند و مشرکان تعجّب همى‏کردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجی‏ء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى‏ بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مى‏شد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى‏ قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مى‏کند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مى‏آفریند که در عالم قدس با فریشتگان مى‏پرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقى‏اند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شى‏ء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزه‏اى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آورده‏اى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانه‏هاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شى‏ء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نه‏ام که شما مى‏پندارید و در من آن نیست که شما مى‏گوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمى‏شنوى و نمى‏پذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوه‏هاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمه‏ها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست‏ که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشی‏ء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفته‏اند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفته‏اى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مى‏گویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّى‏ء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانه‏اى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى‏ فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرى‏ام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشته‏اى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتى وقت وظیفه طاعت فرقتى از فرق اهل خدمت ساخته: اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند. دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود. سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت‏ ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمه‏اى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مى‏گزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مى‏آید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى‏
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى‏
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى‏» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کرده‏ایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همى‏گفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پرده‏ها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم‏
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذى اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذى باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذى قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایى بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجاى شراب وصل خود رهى را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستى وى با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. اى جوانمرد اگر آسیاى بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذارى قدم، ور طبقات درکات سفلى میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضاى وى برنیارى دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل‏ است و هوى و ستم.
پیر طریقت گفت: الهى ار تو فضل کنى از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنى پس فضل دیگران چون باد، الهى آنچ من از تو دیدم دو گیتى بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مى‏نیاساید.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود مى‏کند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کى رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وى چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وى چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کى آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفاى ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانى داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستى است، گفت آن نعمتها که دادم همه بى تو دادم و قسمت بى تو کردم، چنانک بى تو قسمت کردم بى تو حمد آوردم، و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذى اشارتست، انزل على عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفى است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفى است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان.
مصطفى (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفى کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامه‏اى که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدى منّا لمن نشاء.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» اهل المعرفة باللّه و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التّوحید فى اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خداى‏اند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دین‏اند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستى و مسنّدان ایوان راستى، آزرم خلق از اللَّه بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوک تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصّه اصحاب الکهف برخواند که اللَّه تعالى ایشان را در قرآن جلوه مى‏کند که: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم.
لطیفه‏اى شنو نیکو: ربّ العزّه ایشان را در آن کوه آن غار پدید کرد، و بنده‏ مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وى کرد، چنانک ایشان را در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ». هم چنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ». و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت: «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت: «فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ». و خبر درستست که: یفسخ له فى قبره... الحدیث، بالاى غار بر ایشان گشوده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین درى از بهشت بر آن روضه مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوى بر وى همى‏گذرد و مضجع وى خوش همى‏دارد.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» الایة.
قال جعفر الصادق (ع) فى هذه الایة: لو عرفونى ما اعرضوا عنّى و من اعرض عنّى رددته الى الاقبال على ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روى از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روى از وى بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فى جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل على ذکر الحق فى جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: اى سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وى را بر وى بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روى دل وى از خلق بگرداند و سر وى از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق على قدر الانفصال عن الخلق. واسطى گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردى ترا زهره یاد کرد او کى بودى، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتى که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستى ذکر وى بخواب اندر بدیدن یا نام وى بخاطر بگذرانیدن، خلقى بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همى لطف ربّانى و مدد یزدانى سفرى کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافى کرد هر کجا سوخته‏اى بود اجابت کرد، بلال حبشى صلاى مهتر بشنید روى براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوى افتاد. سلمان از فارس عاشق‏وار روى بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بى‏دولتى خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند اى محمّد ایشان را بر ان تا ما با تو همسایگى کنیم، ما را عار مى‏آید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى محمد این درویشان را مر ان که زندگانى ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وى هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وى هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایه‏هاى خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهاى طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانى حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودى که طاعت پیوند رحمت وى آمدى در خدایى درست نبودى، و اگر روا بودى که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدى ترازو برابر آمدى، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جاى دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمد ما مى‏دانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بى‏حرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّى ده، هر گه ایشان قدم در کوى بى‏حرمتى نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذى ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبى و در ذکر و ثناء ما باشى اى محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مى‏نویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمّد سینه‏اى که در وى سوز عشق ما بود، سرى که در وى خمار شربت ذکر ما بود. دلى که حریق مهر و محبّت ما بود، جانى که غریق نظر لطف ما بود، تنى که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوى بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وى چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمى دیگر است که بر دل درویشان مى‏نهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا مى‏کند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع مى‏کند، مى‏گوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفه‏ایست، ترى و تازگى و زیبایى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وى در دل بماند.
چه دارى مهر بى مهرى کز و بى‏جان شد اسکندر
چه بازى عشق با یارى کزو بى‏ملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الى الدنیا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درویشى شرف نهادى، روزى میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسى که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بى دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روى انس بن مالک عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتى بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فى کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الى الرجل فى الدّنیا، فیقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علىّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهى فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مى‏کند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبى، مقصود ایشان دیدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکى در مى‏بودى که بگرما به شدى و موى باز کردى هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى
اشتر بقطار ما چرا دربستى.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت مى‏دارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزى پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابى لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغراى عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین الحدیث.
موسى کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزى پنج بار قدح مناجات بر دست ساقى لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گداى بى‏نوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وى کشد که: «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وى آن بود که بهمگى دل بر وى توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وى میسازد و هر دمى بانواع کرامت او را مى‏نوازد، مردى بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار مى‏گذرانى که ضیاعى و عقارى ندارى؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقى على الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودى نان از آسمان فرو انداختى.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوى على مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوى مع الحق. اى مسکین هیچ بیمارى صعب‏تر از بیمارى ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفى راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپاى رسد تا رونده آید.
مصطفى (ص) گفت: عیسى (ع) بر روى آب برفت و گر یقینش زیادت بودى بر هوا برفتى. استاد ابو على دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنى شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذى یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فى روح التوحید و الباقون فى ظلمات الشّرک.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ» ابن کثیر و قرّاء بصره یدفع خوانند بى‏الف، و باقى یدافع بالف، و معنى هر دو یکسانست یعنى یدفع عن المؤمنین کید عدوّهم و و شرّهم. این آیت بساط آیت ثانى است از بهر آن که اوّل آیت که بقتال فرو آمد این آیت بود که: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، رسول را و یاران را فرمودند تا با اهل زمین جنگ کنند قیاصره و اکاسره و اقیال و غیر ایشان، و در آن عصر اهل زمین همه کفّار بودند و مؤمنان در جنب ایشان اندک، ربّ العزّه ایشان را وعده نصرت داد و دفاع، و ایشان را درین آیت بر قتال داشت و دلیر گردانید گفت اللَّه شر ایشان و کید ایشان گر چه بسیارند باز دارد از مؤمنان اگر چه اندکند، و گفته‏اند معنى آیت بر عموم است، اى یدفع عن المؤمنین بنور السنّة ظلمة البدعة، و بنور الایمان ظلمة الکفر.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» هذان اسمان یشملان کلّ کافر باللّه، اى کلّ خوّان فى امانة اللَّه، کفور لنعمته، یقال الخوّان الّذى عادته و سنّته الخیانة، و الکفور الّذى عادته الکفران، بیّن اللَّه سبحانه انّه انّما یدفع عمن لیس بخوّان و لا کفور.
«أُذِنَ» بضم الف قراءت نافع و ابو عمرو و عاصم و یعقوب است بر فعل مجهول، باقى اذن بفتح الف خوانند یعنى اذن اللَّه «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، و اذن گفت نه امر یعنى که اللَّه تعالى حرص ایشان دید بر قتال دشمن و اعلاء کلمه حقّ آن از ایشان بپسندید و ایشان را بقتال دستورى داد و تولّى نصرت ایشان کرد و دفاع ایشان «یُقاتَلُونَ» بفتح تاء قراءت نافع است و ابن عامر و حفص. یعنى اذن للمؤمنین الّذین قاتلهم المشرکون، باقى بکسر تاء خوانند، یعنى اذن للمؤمنین الّذین یصلحون للقتال فى قتال الکفّار، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» یعنى بسبب ان ظلموا او لانّهم ظلموا او من اجل انّهم ظلموا او جزاء بان ظلموا فاخرجوا من دیارهم فاوذوا. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» هذا تفسیر الدّفاع، و قیل «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» اى قضى للمجاهدین انّهم ربّما هزموا او قتلوا احیانا مع ان اللَّه على نصرهم لقادر. باین قول معنى آنست که اللَّه تعالى حکم راند و قضا کرد و خواست ایشان را که جنگ کنند با دشمن دین که بر ایشان ستم آید گاه‏گاه با آنکه اللَّه تعالى بر یارى دادن ایشان براستى که قادر است و توانا، و «اذن» در قرآن جایها بیاید بمعنى قضاء، منها قوله: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» الى قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» و منها ما خاطب به عیسى: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی». آن گه تغریت کرد گفت: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» اى اخرجوا من مکّة ظلما «بِغَیْرِ حَقٍّ»، اى بغیر جزم اوجب اخراجهم، و قیل «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى من غیر حقّ استحقوا ذلک، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، هذا استثناء منقطع یعنى لکنّهم یقولون ربّنا اللَّه، و قیل محلّه جرّ بدلا من قوله: «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى اخرجوا بان یقولوا: «رَبُّنَا اللَّهُ» روى عن الحسن انّه قال: اما و اللَّه ما سفکوا دما و لا اخذوا مالا و لا قطعوا لهم رحما و انّما فعلوا ما فعلوا لانّهم قالوا: «رَبُّنَا اللَّهُ». و هو نظیر قوله: «وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان مکّة پیوسته اصحاب رسول را مى‏رنجانیدند و ایشان را ناسزا میگفتند و زخم میکردند، یاران برسول خدا نالیدند و رنج خویش بدو برداشتند و دستورى قتال خواستند، رسول گفت، صبر کنید که جز صبر روى نیست. و مرا بقتال نفرموده‏اند، پس کار بدانجاى رسید که کافران و مشرکان رسول را از مکّه بیرون کردند ابو بکر صدّیق گفت. عرفت انّه سیکون قتال، آن روز دانستم که قتال و جهاد خواهد بود که رسول خداى را بیرون کردند، پس چون بمدینه هجرت کرد این آیت آمد و هى اوّل آیة نزلت فى القتال نسخت بها کلّ آیة امر فیها بالکف عن القتال. و قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فى قوم باعیانهم خرجوا مهاجرین من مکّة الى المدینة فکانوا یمنعون فاذن اللَّه لهم فى القتال الکفّار الّذین یمنعونهم من الهجرة.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» بالجهاد و اقامة الحدود و کفّ الظلم، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ»، قرأ ابن کثیر و نافع لهدمت بتخفیف الدّال، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فالتخفیف اصل الکلمة و یصلح للقلیل و الکثیر، و التشدید یختص بالکثیر، لهدمت، یعنى لخربت و قیل لعطّلت و تهدیمها تعطیلها، صوامع، یعنى صوامع الرهبان، و قیل صوامع الصّابئین و قیل صوامع المؤمنین.
لقوله علیه السلام. «نعم صومعة المؤمن بیته»
و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فى الاذن، یقال اذن صماء، قوله: «وَ بِیَعٌ» یعنى بیع النصارى، واحدتها بیعة. «وَ صَلَواتٌ» یعنى کنائس الیهود، و یسمّونها بالعبرانیّة صلوتا.
«وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» یعنى مساجد المسلمین من امّة محمّد (ص) معنى آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندى و گماشتگان اللَّه که بفرمان وى جهاد و قتال مى‏کنند و حدها مى‏رانند و شرّ بدان از نیکان باز مى‏دارند. لهدّم معبد اهل کلّ زمان، فى زمن موسى الکنائس، و فى زمن عیسى البیع و الصوامع، و فى زمن محمّد (ص) المساجد، فروهشتندى خراب و معطل، در عهد موسى صلوتاهاى جهودان و در عهد عیسى کلیساهاى ترسایان و صومعه‏هاى راهبان، و در عهد محمّد مصطفى مسجدهاى مؤمنان. و قال ابن زید: اراد بالصلوات، صلوات اهل الاسلام فانّها تنقطع اذا دخل العدوّ علیهم، و قیل معنى الآیة، لو لا انّى اذنت للمؤمنین فى قتال الکفّار لغلب الکفّار على البلاد و اظهروا فیها الفساد. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» اى من اقام شریعة من شرایعه نصر على اقامة ذلک الّا انّه لا یقام فى شریعة نبىّ الّا ما اتى به ذلک النبىّ و ینتهى عمّا نهى عنه. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلقه، «عَزِیزٌ» منیع فى سلطانه.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»، الّذین فى موضع نصب على تفسیر «من» یعنى و لینصرنّ اللَّه من ینصره. ثم بیّن صفة ناصر به فقال: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»، تأویل الآیة انّ اللَّه عزّ و جل ینصر الّذین یمکّنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولّیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوّه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصّلوات بعرفات و منى و ینصبون المؤذنین ثمّ لم یفرّق بین الصلاة و قرینتها و هى الزّکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدّین و جهاد العدوّ و ینهون عن المنکر یکفّون ایدى العتاة و البغاة. روى عن الحسن انه قال: اخذ اللَّه المیثاق على الامراء اذ تمکّنوا فى الارض ان یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر، کما اخذ على العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه، فى قوله: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، و فى قوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» الآیة.. و فى الآیة دلیل على صحّة خلافة الخلفاء الرّاشدین، لانّهم کانوا من المهاجرین و تمکّنوا فى الارض و اقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و قیل التمکّن فى هذه الآیة هو التولّى الّذى قال فى قوله عزّ و جلّ: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» ثمّ قال: «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، اى آخر امور الخلق و مصیرهم الیه، یعنى یبطل کلّ ملک سوى ملکه فتصیر الامور للَّه بلا منازع و لا مدّع.
«وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» فى هذه الآیة تسلیة محمّد (ص) من تکذیب اهل مکّة ایّاه، اى لست باوّل من نسب الى الکذب من الانبیاء بل کذّب کلّ قوم نبیّهم قبل قومک.
«کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ» نوحا «وَ عادٌ» هودا، «وَ ثَمُودُ» صالحا، «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» ابرهیم، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» لوطا، «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» شعیبا، «وَ کُذِّبَ مُوسى‏» کذّبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسى لانّ قوم موسى بنو اسرائیل و کانوا قد آمنوا به فى الآیة مضمر تقدیره، و ان یکذّبوک فلا تحزن. و قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ»، اى اخّرت آجالهم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، اى عاقبتهم على کفرهم، و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان، و عادا بالریح، و ثمود بالصیحة، و نمرود ببعوضة، و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم، و اصحاب مدین بالظلّة، و اعداء موسى بالغرق، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» اى انکارى یعنى انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبىّ (ص) و یکذّبه.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء على الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالى فجاء على اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف على التعظیم و الوجه انّه قد جاء فى التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» اى و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» اى ساقطة على سقوفها. یعنى سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة اى خالیة عن اهلها باقیة على حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوى خواء و خوى بطنه من الطعام، یخوى خوى و خوى النهر یخوى خوى و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» اى و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه على تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فى الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید اى مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فى الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومى گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومى گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهى است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومى ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصرى ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالاى آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکى گاوان را، یکى گوسفندان را، یکى طعام و خوردنى خویش را، یکى نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهى فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه على ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الى یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهرى که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتى بوى ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکى را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبرى فرستاد نام وى حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفته‏اند که از آن چاه پیوسته دودى سیاه منتن میآید کسى که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود ناله‏اى بگوش وى رسد. و روى عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هى الرّس الّذى قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانى و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.
قوله: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى کفار مکّة فینظروا الى مصارع المکذّبین فى الامم الخالیة و هو قوله: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها»، فیتفکروا و یعتبروا، ثمّ ذکر انّ الأبصار لا تعمى عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمى فلا تتفکر و لا تعتبر، قوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» هذه الهاء تسمّى عمادا و المعنى انّ العمى الضّار، هو عمى القلب، فامّا عمى البصر فلیس بضارّ فى امر الدّین. قال قتادة: البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع، و ذکر القلوب الّتى فى صدور و القلب لا یکون الّا فى الصدر، و لکن جرى هذا على التوکید کقوله: «وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ» و فى الآیة دلیل على انّ القلب محلّ العقل و العلم لا الدّماغ، و قیل العقل علم غریزى یکتسب به العلم الاختیارى. آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏»، عبد اللَّه بن زائده که او را أمّ ابن مکتوم گویند پیش مصطفى (ص) آمد گفت: یا رسول اللَّه انا فى الدّنیا اعمى ا فاکون فى الآخرة اعمى؟ من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرو فرستاد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، معنى آنست که نابینایى ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایى به نبرد، نابینایى دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایى ببرد.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» این در شأن مشرکان مکّه فرو آمد النضر بن الحارث و غیر او که بر سبیل انکار باستهزاء میگفتند:، «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا، ائْتِنا بِما تَعِدُنا». ربّ العزه بجواب ایشان این آیت فرو فرستاد: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»، مى‏شتابانند ترا بعذاب و آن عذاب بوقت خویش برسد چنان که اللَّه تعالى خواسته و تقدیر کرده که اللَّه تعالى وعده خلاف نکند و گفته خود بنگرداند، آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنى این چه شتابست که مى‏کنند و روزى از روزگار عذاب اخرت هزار سالست ازین روزها که امروز مى‏شمرند آن را که صفت این بود شتاب در آن چون کنند، و قیل معناه انّه لا یفوته شى‏ء و انّ یوما عنده و الف سنة فى قدرته واحد، شتاب میکنند در چیزى که بر اللَّه تعالى فوت نخواهد شد، و روزى و هزار سال در قدرت او یکسانست یعنى که در مهلت دادن ایشان چه روزى و چه هزار سال که نه برو فوت خواهد شد، نحاس گفت: معنى آیت آنست که اى محمّد کافران استعجال عذاب مى‏کنند و من که خداوندم وعده‏اى که با تو کرده‏ام که ترا نصرت دهم و ایشان را هلاک کنم این وعده خلاف نکنم، پس انجاز وعده آن بود که روز بدر مسلمانان را نصرت داد و کافران را هلاک کرد آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». ایشان را خبر کن که عذاب دنیا اینست که دیدند و عذاب آخرت چنانست که روزى از آن روزگار عذاب چون هزار سالست ازین روزگار که شما مى‏شمرید ابن زید گفت این روزگار ایّام آخرتست آن گه که مؤمن در نعیم بهشت باشد و کافر در عذاب دوزخ روزى از روزهاى ایشان بر اندازه هزار سال دنیا باشد، و دلیل برین خبر مصطفى است‏
قال النبى (ص): «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالفوز التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء النّاس بنصف یوم و ذلک مقدار خمس مائة سنة»، اما آنچه ربّ العزّه گفت: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» صفت روز قیامتست على الخصوص، و عن ابن عباس فى جماعة: انّ کل یوم من الایّام الستة الّتى خلق اللَّه فیها السّماوات و الارض کالف سنة ممّا تعدون. قرأ حمزة و ابن کثیر و الکسائى «یعدون» بالیاء هاهنا لقوله: «یَسْتَعْجِلُونَکَ»، و قرأ الباقون بالتاء لانّه اعم لانّه خطاب للمستعجلین و للمؤمنین و اتفقوا فى سورة المضاجع انّه بالتّاء.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَها» امهلتها بتأخیر عقوبتها، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» کافرة، «ثُمَّ أَخَذْتُها» بالعقوبة، «وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» مرجع الجمیع فلا یفوتنى شی‏ء.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى بشیر و نذیر ثمّ بشّر فقال: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» الرّزق الکریم الّذى لا یکتسب بالدنیّات من التذلل للخلق و الاخذ من المنّان و ارتکاب الظّلم، و قیل الرّزق الکریم الّذى لا ینقطع ابدا و هو الجنّة.
«وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا» اى یجتهدون فى ردّ القرآن و ابطاله، «مُعاجِزِینَ» اى مقدّرین ظانّین انّهم یعجزوننا بزعمهم ان لا بعث و لا نشور و لا جنّة و لا نار، یعنى یظنّون انّهم یسبقوننا و یفوتوننا فلا تقدر علیهم هذا، کقوله: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا»، و قیل معاجزین اى مشاقین معاندین، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجّزین بتشدید الجیم من غیر الف هاهنا و فى سورة سبا، اى مثبّطین النّاس على الایمان بمحمّد و قیل ناسبین من اتّبع النبىّ الى العجز. «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» اى اصحاب النّار الموقدة، و قیل الجحیم احدى الطبقات.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ»، «من» هاهنا لابتداء الغایة و قوله: «مِنْ رَسُولٍ» من زیادة لعموم النفى و اختلفوا فى الرّسول و النبى فقال بعضهم کلّ رسول نبىّ و کلّ نبىّ رسول، و قال بعضهم الرسول اعلى شأنا لانّ کلّ رسول نبىّ و لیس کلّ نبىّ رسولا، و قال بعضهم الرّسول هو الشّارع و النبىّ الحافظ شریعة غیره، و قال بعضهم الرّسول الّذى یأتیه الملک بالوحى و النبىّ الّذى یرى فى المنام ما یوحى الیه، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى»، فیها قولان: احدهما تمنّى اى حدّث نفسه، و الثانى تمنّى اى تلا، و منه قول الشاعر:
تمنّى کتاب اللَّه آخر لیلة
تمنّى داود الزّبور على رسل‏
و اصل الکلمة من منى اللَّه کذا اذا قدّره و تمنّى الانسان تقدیره بلوغه، و التمنّى التلاوة لانّ التالى یقدّر الحروف و یذکرها شیئا فشیئا. قوله: «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» اى فى تلاوته، مفسّران گفتند رسول خدا در انجمن قریش نشسته بود که جبرئیل از آسمان فرود آمد و سورة وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ فروآورد، رسول خداى بر خواند چون اینجا رسید: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» بر زبان وى برفت بالقاء شیطان بر سبیل سهو و نسیان: «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهنّ لترتجى».
قریش آن بشنیدند شاد شدند و رسول خدا هم چنان میخواند تا سوره بآخر برد و سجود کرد مؤمنان و یاران با وى سجود کردند و همچنین مشرکان که حاضر بودند بموافقت همه سجود کردند تا آن حد که ولید مغیره و سعید بن العاص هر دو سخت پیر بودند و طاقت نداشتند که سر بر زمین نهند هر یکى قبضه‏اى خاک برداشتند و بر پیشانى خویش نهادند و باشارت سجود کردند، پس قریش متفرق گشتند شادان و خرم با یکدیگر مى‏گفتند که محمّد امروز خدایان ما را سخن نیک گفت و ما نیک دانیم که خداى آسمان جلّ جلاله آفریدگار است و روزى گمار، مرده زنده کند و زنده میراند، لکن این خدایان ما بدان مى‏پرستیم تا فردا از بهر ما بنزدیک وى شفاعت کنند اکنون که محمّد ایشان را این سخن گفت ما با اوییم و ازو جدا نه ایم، شبانگاه جبرئیل فرو آمد گفت: یا محمّد ما ذا صنعت؟ این چه بود که تو کردى؟ لقد تلوت على النّاس ما لم آتک به عن اللَّه، بر مردم چیزى خواندى که من نیاوردم و در پیغام و کلام حق نبود، رسول خدا از آن عظیم دلتنگ شد و رنجور گشت و از قهر حق بترسید، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین روعت وى را و تسلّى دل وى را این آیت فرو آورد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
قومى گفتند رسول خدا در مسجد حرام بود در نماز که سورة و النجم خواند و این قصه القاء شیطان برفت، اگر کسى گوید رسول خدا معصوم بود از غلط و سهو در اصل دین و تبلیغ رسالت پس این غلط در تلاوت بر وى چون روا باشد؟ و نیز رب العزه گفت قرآن را: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، یعنى ابلیس، و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یعنى من التغییر و التبدیل. علماء تفسیر در جواب این مختلفند، قتاده گفت: القى الشیطان فى تلاوته و هو ناعش یعنى اغفى النبىّ اغفاة فجرى ذلک على لسانه بالقاء الشّیطان و لم یکن له خبر، و قیل القى الشّیطان فى تلاوته بقراءة الشّیطان رافعا صوته فظنّ السامعون انّه من قراءة النبىّ هذا کما انّ الشیطان نادى یوم احد: الا انّ محمدا قد قتل، حتى انکسرت قلوب المؤمنین و قویت قلوب المشرکین. و قال ابن عیسى: لمّا انتهى النبىّ الى هذه الآیة تلاه منافق من شیاطین الانس و القى فى صوته هذه الکلمة فخیّل الى النّاس انّه من تلاوة النبىّ و قال الحسن: انّما قال النبىّ ذلک على وجه الانکار دون الاخبار فکانّه حکى کلامهم ثم انکر علیهم. و تقدیره تلک الغرانیق العلى بزعمکم ایّها المشرکون امنها شفاعتهن ترتجى، و کم من ملک فى السّماوات لا تغنى شفاعتهم شیئا، هذا ما ذکره المفسّرون و اللَّه اعلم بالصواب. «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» فیبیّن بطلان ذلک و یخبر انّه من من الشّیطان، «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» اى ینزلها محکمة مبیّنة لا یجد احد الى بطلانها سبیلا، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بوحیه، «حَکِیمٌ» بخلقه، «لِیَجْعَلَ» هذه اللام تسمّى لام العاقبة، کقوله: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»، و قیل هى لام کى، اى کى یجعل. «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً،» اى محنة و بلیّة، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، شک و نفاق و هم المنافقون، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» عن قبول الحقّ و هم المشرکون و ذلک انّهم افتتنوا لمّا سمعوا ذلک ثمّ نسخ و رفع فازداد و عتوّا و ظنّوا انّ محمّدا کان یقوله من عند نفسه ثم یندم فیبطل، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» اى فى خلاف شدید، الشّقاق غایة الخلاف، یقال شاقنى فلان، اى کنت فى شقّ و هو فى شقّ آخر.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اى التوحید و القرآن و التصدیق بالنسخ، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» تأویل الآیة لیجعل ما یلقى الشّیطان و ینسخه اللَّه فتنة، و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّ الّذى احکم اللَّه من آیاته هو الحق من ربّک، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» یعتقدوا انّه من اللَّه، «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» اى فتسکن الیه قلوبهم، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى دین قیّم و هو الاسلام یثبتهم علیه.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» اى فى شک ممّا القى الشیطان على لسان رسول اللَّه یقولون ما باله ذکرها بخیر ثمّ ارتدّ عنها، و قال ابن جریح: «منه» اى من القرآن، و قیل من الدّین و هو الصّراط المستقیم. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یعنى القیامة، و قیل الموت، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» اى عذاب یوم لا لیلة له و هو یوم القیمة، و قیل عقیم على الکفّار فلا یکون لهم فیه خیر و لا راحة کما انّ الرّیح العقیم هى الّتى لا سحاب معها و لا مطر، و العذاب العقیم هو الّذى لا مخرج منه، اخذ ذلک من عقم المرأة الّتى لا تلد و عقم الرّجل الّذى لا یولد له، و قیل یوم عقیم یوم بدر و انّما سمّى عقیما لانّ نسلهم انقطع فیه، و لم یکن للکفّار فیه خیر، و قیل لانّه لا مثل له فى عظم امره لقتال الملائکة فیه و لم یقاتلوا بعد ذلک.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم القیامة، «لِلَّهِ» وحده من غیر منازع و لا مدّع، کقوله «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ». «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» اى یقضى بین الفریقین، ثمّ بین الحکم، فقال عزّ من قائل: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» اى عذاب معه ذلة و هوان، و قیل «یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم بدر، فحکم لنبیّه بالنّصر، و للمؤمنین بالجنّة و لاعدائه بالقتل و الهزیمة و النّار.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده‏اند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودى میان زنان خویش قرعه زدى آن یکى که قرعه وى بر آمدى با خود بسفر بردى. غزوى پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندى، مرا در هودجى نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو مى‏آوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبى از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتى را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدى که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوى آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بى‏خبر بودند همى پنداشتند که من در هودج نشسته‏ام و در سبکى هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بى‏گوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالى گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگى و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمى المرادى با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصى دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همى استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه‏ حال؟، من باسترجاع وى از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روى خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنى بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وى هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پاى بر دست وى نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعى منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه‏اى گرفتندى و در میان مردم نیامدندى، عبد اللَّه ابىّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فىّ و کان الّذى فولى کبره منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوى آمده و من از آن بى خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمى به بیمارى این بار نمیدیدم و سبب نمى‏دانستم که گمان بد نمى بردم، از رسول بیش از آن نمى‏دیدم که گاه گاه در آمدى و سلام کردى و گفتى:کیف تیکم؟
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مى‏رفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه‏ها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک‏ گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکرده‏ام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بى‏گناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مى‏افتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّی‏ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام برده‏اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفته‏اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام‏
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام‏
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مى‏ستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مى‏شتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى‏» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشی‏ء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم‏ کما تدین تدان‏، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم‏، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شی‏ء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شی‏ء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور على قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الى بعض اجرى اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الى نفسه کذلک انشدوا
اذا علقت روحى حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
بدان اى جوانمرد که دلهاى دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را مى‏بیند و حق با او مینگرد اگر بغیرى باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانى بود در ارادتى عظیم وقتى خوش داشت و وجدى تمام و کارى برونق، همى ناگاه آواز مرغى بگوش وى آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفى آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادى که ترا با غیر ما انس افتاد.
محمد بن حسان گوید: روزگارى بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستى از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانى از آن گوشه‏اى بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وى بر من افتاد روى بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پى وى مى‏رفتم، گفتم اى جوانمرد مرا کلمتى فایده کن که بامیدى آمده‏ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یرى فى قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلى دو دوستى نپسندد. آدم صفى که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفى مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آرى و بغیر ما بچیزى باز نگرى، اکنون که بغیر ما باز نگرستى رخت بردار و بسراى حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وى دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که اى خلیل ما ترا از بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنى؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستى نگنجد، همین حال افتاد مصطفى عربى را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وى پرسیدند اىّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.
گفتند اى سیّد ازین مردمان کرا دوستر دارى؟ گفت عایشه، و در بعضى اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستى یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‏اى از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفى (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فى اوقات البلاء یسدّ اللَّه على اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الى ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایى رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفى را با عایشه بودى همه در باقى شد و بجاى آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتى این همى گفت که‏ کیف تیکم‏، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفى باز مانده بخانه پدر باز شد با دلى پر درد و جانى پر حسرت بزارى و خوارى خود مى‏نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسى بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسى بر زبان آرد.
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بت ارعى له الشعرى‏
یار از غم من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
تاریک ترست هر زمانى شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویى
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشرى فقد انزل اللَّه برائتک‏، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومى الى رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذى انزل برائتى، آن دل که همگى وى با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همى گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. اى جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندى این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدى، و اگر ترسایان نگفتندى: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسى این کرامت نیافتى که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردى باین خطاب عزیز گرامى نگشتى که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» اى عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادى است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.
در قصص آورده‏اند که بر در بهشت ربضى است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانى کند، دعوتى بر کمال و تشریفى بسزا و نواختى تمام، آن گه منت نهد بر مصطفى که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وى فرزند بى مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردى از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وى نگذاشتم او را پاک و بى‏عیب دست کس بوى نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‏اى نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفى خواهند بود در دنیا ایشان را گرامى کرد و بپاکى بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وى بود پسندیده و صحبت وى یافته و مهر وى در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وى شده، چه عجب اگر او را گرامى کند، آیات قرآن و وحى منزل در برائت وى فرستد و بپاکى خود جل جلاله گواهى دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتى باشد و وقتى نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفى علیه السلام گفت: «اظل عند ربّى یطعمنى و یسقینى»
صفت روحانى را میگوید نه صفت جسمانى را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانى با جسمانى، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود طرب و شادى میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که على الفتوح بصبوح شربتى در رسد و ضربتى در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذى الجلال برند، ارواح الاخیار فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره الفرقان مکّى است مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد بقول ابن عبّاس و قتاده: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ تا آخر سه آیت. و این سوره سه هزار و هفتصد و سى و سه حرف است، و هشتصد و نود و دو کلمه و هفتاد و هفت آیت. و درین سوره دو آیت منسوخ است بآیت سیف بقول بعضى از مفسران یکى: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. دیگر آنست: وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً. و در فضیلت این سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة الفرقان بعث یوم القیمة و هو مومن، انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللَّه یبعث من فى القبور و دخل الجنّة بغیر حساب».
قوله: تَبارَکَ اى تعالى و ارتفع و تکبر، قال الحسن: هو الذى تجى‏ء البرکة من قبله و البرکة هى الکثرة فى کل خیر. و قیل معناه دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، و البروک الثبوت و منه البرکة لدوام الماء فیها و بقائه. معنى آنست که بزرگ است و بزرگوار، همیشه بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال. تبارک لفظى است که جز اللَّه را نگویند و جز بلفظ ماضى استعمال نکنند. اذ لم یرد التوقیف.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ الفرقان هاهنا القرآن الفارق بین الحق و الباطل و الحلال و الحرام و الهدى و الضلال و الخطاء و الثواب، و هذا الاسم لا یختص بالقرآن فیجوز اطلاقه على جمیع کتب اللَّه و قد سمى اللَّه التوریة فرقانا فى قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ، و کل شى‏ء فرّق بین شیئین فهو فرقان. مصدر جعل اسما، و یوم الفرقان هو یوم بدر فرق السیف فیه بین الحق و الباطل. و قوله: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً معناه یبین لکم سبیلا و ینصرکم نصرا و یؤتکم فتحا یفرّق بین الحق و الباطل.
مفسّران گفتند عبد اینجا مصطفى (ص) است و فرقان قرآن و عالمین جن و انس که مصطفى (ص) بایشان مبعوث است. لیکون ضمیر عبد است، میگوید: بزرگوار است و با برکت و با عظمت آن خداوندى که قرآن فرو فرستاد بر بنده خویش محمد (ص)، جن و انس را آگاه کند از بعثت و نشور و عاقبت کار دنیا، و قیل: النذیر و المنذر المخبر بوقوع مکروه. و گفته‏اند لیکون ضمیر اللَّه است اى لیکون الذى نزّل الفرقان على عبده، و هو اللَّه سبحانه للخلایق کلّها منذرا. و در وصف اللَّه منذر رواست که خود میگوید جل جلاله: إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ. جاى دیگر گفت:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً، و باین تأویل بلفظ عبد جنس بندگان خواهد یعنى جمله رسولهاى وى، و بفرقان جمله کتابهاى او خواهد.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لانّه الذى اوجدهما و خلقهما و اخرج منافعهما، وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً کما زعم النصارى، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ کما قال المشرکون و الثنویّة. و قیل معنى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً لم ینزّل احدا منزلة الولد، لانّ ما لا یجوز على اللَّه على الحقیقة لا یجوز علیه على التشبیه. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى کل شى‏ء یجوز وصفه بالخلق. و قیل اللفظ عام و المعنى لیس بعام، کقوله: وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ. فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً على مقتضى الحکمة و تناسب بعضه الى بعض على اعتدال.
و قیل خلق ما خلق على مقدار یعرفه و لم یخلق شیئا على سبیل سهو و غفلة. و قیل بین مدة بقائه و منتهى اجله. و قیل کتبه فى اللوح المحفوظ لطفا بالملائکة و ذلک انّهم ینظرون فیه فیصرفون فیما وکلّوا به على حسب ما یجدونه فیه.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ الواو ضمیر الکفار و هم مندرجون فى قوله للعالمین. آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ لانّها موات و جمادات منحوتة مصنوعة وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً اى دفع ضرّ و لا جرّ منفعة، وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً اماتة وَ لا حَیاةً اى احیاء وَ لا نُشُوراً احیاء بعد الموت و المعنى کیف ترکوا عبادة اللَّه الذى یملک هذه الاشیاء و اشتغلوا بعبادة من لا یملک شیئا منها.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى النضر بن الحارث: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، اى ما هذا القرآن الّا کذب اختلقه محمد (ص)، وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ یعنى الیهود اى هم یلقون اخبار الامم الیه و هو یکسوها عبارته. و قیل هم جبر و یسار و عداس عبید کانوا بمکة من اهل الکتاب، فزعم المشرکون انّ محمدا (ص) یاخذ منهم. قال اللَّه تعالى فَقَدْ جاؤُ یعنى قائلى هذه المقالة ظُلْماً وَ زُوراً اى بظلم و زور، فلمّا حذف الباء انتصب و قیل فقد جاءوا بهذا القول ظلما و زورا اى ظلموا فیما قالوا و زوروا، فالتزویر الکذب فى الشهادة و الحدیث و قیل المزوّر من الکتاب ما زید فیه و نقص.
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ یعنى النضر بن الحارث کان یقول انّ هذا القرآن لیس من اللَّه و انّما هو مما سطره الاولون مثل حدیث رستم و اسفندیار، اکْتَتَبَها یعنى انتسخها محمد (ص) من جبر و یسار و عداس، و معنى اکتتب استکتب اى طلب ان یکتب له لانّه کان (ص) لا یکتب. و روى عن الشعبى قال: «ما مات النبى (ص) حتى کتب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ‏ اراد به قبل الوحى و الصحیح انّه لم یکن یکتب قبل الوحى و لا بعد الوحى.
و قیل اکتتبها یعنى جمعها من قولهم: کتبت الشی‏ء اى جمعته، فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ اى تقرء علیه بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنون انه یختلف الى من یعلمه بالغداة و العشىّ، قال اللَّه عزّ و جل ردّا علیهم.
قُلْ أَنْزَلَهُ یعنى القرآن الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ اى الغیب فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، یعلم بواطن الامور. فقد انزله یعنى القرآن على ما یقتضیه علمه بباطن الامور، إِنَّهُ کانَ غَفُوراً لمن تاب رَحِیماً بمن آمن.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یعنون محمدا (ص) یَأْکُلُ الطَّعامَ کما نأکل نحن، وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ، یلتمس المعاش کما نمشى، فلا یجوز ان یمتاز عنّا بالنبوّة، و کانوا یقولون له: لست انت بملک و لا ملک: لست بملک لانک تأکل و الملک لا یأکل، و لست بملک لانّ الملک لا یتسوّق و انت تتسوّق و تتبذل. و ما قالوه فاسد، لانّ اکله الطعام لکونه آدمیا و مشیه فى الاسواق لتواضعه و کان ذلک صفة له و شى‏ء من ذلک لا ینافى النبوّة.
لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ یصدّقه فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً داعیا.
أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ من السماء ینفقه فلا یحتاج الى التصرّف فى طلب المعاش.
قال الحسن: و اللَّه ما زواها عن نبیّه الا اختیارا و لا بسطها لغیره الا اغترارا. أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ اى بستان یَأْکُلُ مِنْها. قرأ حمزه و الکسائى ناکل بالنون اى ناکل نحن منها لتکون له علینا فضیلة بان ناکل من جنة.
و قیل تظهر له جنّة فى مکة مثمرة نأکل من ثمرها فنکون یاکلنا منها ابعد من الریب. و قرأ الباقون یاکل منها بالیاء. و الوجه ان الضمیر فیه یعود الى النبى (ص)، اى یاکل منها، فهو یختص باکله منها، فیکون له تمیز فى المأکل. وَ قالَ الظَّالِمُونَ یعنى کفار قریش، و قیل عبد اللَّه بن زبعرى: إِنْ تَتَّبِعُونَ اى ما تطیعون إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً سحر فجنّ، و قیل مسحورا مخدوعا مصروفا عن الحق . و قیل المسحور هاهنا هو المسحّر و المسحّر هو المعلّل بالطعام و الشراب. و قیل مسحورا یعنى بشرا له سحر اى رئة یعنى بشرا مثلکم.
قوله: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ اى وصفوک بغیر وصفک، فَضَلُّوا الهدى، فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا الى الرشاد. و قیل فضلّوا اى اخطاؤا فى التشبیه حیث ناقضوا، فمرّة یقولون هو بلیغ فصیح یتقوّل القرآن من نفسه و یفتریه و مرّة یقولون مجنون، و مرّة ساحر، و مرّة مسحور، فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا اى لا حجة و برهان على ما یقولون.
فاخبر اللَّه سبحانه انّهم متمسّکون بالجهل و الضلال، عادلون عن الرشد و الصواب، و هم مع ذلک کانوا مکلّفین بقبول الحق. فثبت انّ الاستطاعة التی یحصل بها الضلال غیر الاستطاعة التی یحصل بها الهدى و الایمان.
قوله تعالى تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ الذى قالوا و افضل من الکنز و البستان الذى ذکروا. و قیل خیرا من المشى فى الاسواق و طلب المعاش. ثم بیّن ذلک الخیر فقال: جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً.
روى انّها الف قصر من لؤلؤ على شط الکوثر و کل بناء مطول من الحجارة عند العرب قصر کائنا ما کان. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو بکر و یجعل برفع اللام على الاستیناف و القطع عمّا قبله، و لا یمتنع ان یکون ما یعطف على جواب الشرط جملة مستانفه، لانّ الجمل التی تکون من الابتداء و الخبر تقع فى جواب الشرط نحو قوله تعالى: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ و قوله: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، و قرأ الباقون و یجعل بجزم اللام، و الوجه انّه عطف على موضع جعل و هو جواب قوله: إِنْ شاءَ، و موضع جواب الشرط جزم، فجزم المعطوف علیه حملا على الموضع، کانّه قال ان یشأ یجعل لک خیرا من ذلک و یجعل لک قصورا. و قیل ان شاء هاهنا واجب کقوله فى سورة الفتح لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ و قیل ان شاء بمعنى قد شاء، و هو جل جلاله فاعله فتکون الجنات و القصور فى الجنة على ما وصفناه.
ابن عباس گفت: چون کافران گفتند: ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ الایه، رضوان خازن بهشت از آسمان فرو آمد بفرمان اللَّه و با وى سفطى بودى از نور، گفت: یا محمد (ص) اللَّه میگوید اینک کلید خزائن دنیا بتو فرستادم با رضوان، اگر خواهى اختیار کن و آنچه تراست به نزدیک من و ترا ساخته‏ام از نعیم بهشت بدان که در آن نقصان نیارم باندازه پر پشه‏اى. مصطفى (ص) گفت با رضوان: مرا بخزاین دنیا و زینت دنیا حاجت نیست، «الفقر احبّ الىّ و ان اکون عبدا شکورا صابرا.
فقال رضوان: «اصبت اصاب اللَّه بک». خیثمة بن عبد الرحمن گفت: چون کافران از بهر وى کنز و قصر خواستند، مصطفى گفت: «اللّهم اعطنیها فى الآخرة»، بار خدایا این کنزها و قصرها در بهشت خواهم. پس این آیت بر وفق سؤال وى فرو آمد. و عن ابى امامة عن النبی قال: «عرض علىّ ربّى لیجعل لى بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما، فاذا جعت تضرّعت الیک و ذکرتک و اذا شبعت حمدتک و شکرتک.
و عن عایشه قالت قال رسول اللَّه (ص): «لو شئت لسارت معى جبال الذهب جاءنى ملک فقال انّ ربک یقرئک السلام و یقول: ان شئت نبیا عبدا و ان نبیا ملکا فنظرت الى جبرئیل فاشار الىّ ان ضع نفسک. قلت نبیا عبدا». قالت فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک لا یأکل متکئا یقول: «أ أکل کما یأکل العبد و اجلس کما یجلس العبد».
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ اى ما یمنعهم من الایمان بک ما ذکروه من فقرک و مشیک فى السوق، انّما یمنعهم تکذیبهم بالقیامة و البعث و النشور. ثم اوعدهم فقال: وَ أَعْتَدْنا اى هیّأنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ بالبعث و النشور و الثواب و العقاب سَعِیراً نارا موقدة، فعیل بمعنى مفعول.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ، قال الکلبى و السدىّ من مسیرة عام. و قیل من مسیرة مائة سنة.
روى عن رسول اللَّه انه قال: «من کذّب علىّ متعمدا فلیتبوّء بین عینى جهنم مقعده. فشقّ ذلک على اصحابه فقالوا: «یا رسول اللَّه نحدّث عنک الحدیث نزید و ننقص»: قال: «لیس ذا اعنى انّما اعنى الذى یکذّب علىّ متجرّئا یطلب به شین الاسلام».
قالوا: «یا رسول اللَّه انّک قلت بین عینى جهنم و هل لها من عین»؟ قال: «نعم أ لم تسمعوا قال اللَّه تعالى: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ.
و قیل اذا رأتهم زبانیتها سمعوا لها تغیّظا غلیانا، کالغضبان اذا غلى صدره من الغضب، و قیل معناه سمعوا لها زفیرا و رأوا لها تغیّظا کقول الشاعر:
و رأیت زوجک فى الوغى
متقلدا سیفا و رمحا
اى حاملا رمحا. و قیل سمعوا صوت لهبها و اشتعالها. و فى الحدیث: «انّ جهنم لتزفّر زفرة لا ینفى ملک و لا نبى الّا یخرّ ترعد فرائصه، حتى انّ ابراهیم (ع) لیجثو على رکبته، و یقول یا رب، لا اسألک الیوم الّا نفسى».
و الزفیر حسیس النار و هو صوتها.
و قیل الزفیر صوت یسمع من جوف المتغیّظ کصوت الحمار اذا همّ بالنهیق.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها. اى من النار مَکاناً ضَیِّقاً یعنى من مکان ضیّق. قال ابن عباس: یضیق علیهم کما یضیق الزجّ فى الرمح، و سئل رسول (ص) عن هذه الایة فقال: و الذى نفسى بیده انهم یستکرهون فى النار کما یستکره الوتد فى الحائط.
و عن ابن عباس اذا القوا فى باب من ابواب جهنم تضایق علیهم کتضایق الزجّ فى الرمح. فالاسفلون یرفعهم اللهب، و الاعلون یخفضهم اللهب. فیزدحمون فى تلک الأبواب الضیّقة. قرأ ابن کثیر ضیقا ساکنة الیاء، و الوجه انّه مخفّف من ضیق بالتثقیل کهین و لین اذا خفّفا من هیّن و لیّن و لهما لغتان. و قرأ الباقون ضیّقا مشدّدة الیاء و هو فیعل من الضیق و هو وصف للمکان و هو الاصل الذى خفّف منه ضیق. مُقَرَّنِینَ یعنى مصفّدین، قد قرنت ایدیهم الى اعناقهم فى الاغلال. و قیل مقرّنین مع الشیاطین الذین اضلّوهم لیکونوا قرناءهم فى العذاب کما کانوا قرناء هم فى الکفر. دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً الثبور المصدر اى یقولون ثبرنا ثبورا. و قیل هو دعاؤهم بالنّدم: یا ثبوراه! یا ویلتاه! و الثبور الهلاک کانّهم قالوا یا هلاکاه. و فى الحدیث: «اول من یکسى من اهل النار ابلیس ثوبا من نار یوضع على حاجبیه فیقدم حزبه و هو یقول و اثبوراه و یجیبونه واثبورهم فتقول لهم الملایکة: لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً، اى هلاککم اکثر من ان تدعوا مرة واحدة فادعوا ادعیة کثیرة.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ اى الذى ذکرت من صفة النار و اهلها خیر؟ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کانَتْ لَهُمْ جَزاءً ثوابا وَ مَصِیراً مرجعا.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ من النعیم خالِدِینَ کانَ عَلى‏ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا. اى مسئولا انجازه و ذلک انّ المؤمنین سألوا ربهم فى الدنیا حین قالوا: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِکَ، کان اعطا اللَّه المؤمنین جنة الخلد، وعدا وعدهم على طاعتهم ایّاه فى الدنیا و مسئلتهم ایّاه.
و قیل وعدا مسئولا اى تسئله الملائکة لهم، لانّ الملائکة قالوا: رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ. و قیل مسئولا واجبا لانّ الکریم اذا سئل یرى الاجابة واجبة. قال ابن عباس: وعدهم الجزاء فسألوه الوفاء و کل واجب مسئول و ان لم یسئل.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ اى اذکر یوم نحشرهم. قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و یعقوب و حفص یحشرهم بالیاء و الباقون بالنون. وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. یعنى عزیرا و المسیح و الملایکة. و قیل یعنى الاصنام. «فیقول» قرأ ابن عامر فنقول بالنون، و الآخرون بالیاء. أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ؟ اخطاؤا الطریق، و هذا الاستفهام توبیخ للعابدین کقوله لعیسى (ع) أ أنت قلت للناس؟.
قالُوا سُبْحانَکَ تنزیها لک عن ان یعبد ملک غیرک، و فیه قولان: احدهما انّ هذا کلام الاصنام، ینطقها اللَّه کما ینطق الاعضاء فیقولون: ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ. مفسران را در معنى این آیت دو قول است: یک قول آنست که این خطاب برستخیز با اصنام بود که معبود مشرکان‏اند. رب العزة ایشان را زنده گرداند و در ایشان نطق آفریند بقدرت خویش، تا بى‏آلت کلام سخن گویند، هم چنان که در اعضاى آدمى نطق آفریند تا بى‏آلت کلام گویا شوند. با ایشان گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ و معنى این سؤال توبیخ عابدان است و مشرکان، تا چون معبودان خویش را بینند که از ایشان بیزارى جویند، و تبرّى نمایند و بریشان لعنت کنند، حسرت ایشان بیشتر باشد و عذاب ایشان سخت‏تر. چون رب العزة با ایشان این خطاب کند ایشان گویند: «سبحانک» پاکى و بى‏عیبى ترا. ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ اى ما کان لنا کلام فکیف امرناهم بطاعتنا. و قیل ما کان ینبغى لنا ان نعبد غیرک لانّا تحت قبضک، فکیف ندعوا غیرنا الى عبادتنا. سزا نبود ما را که پرستگاران داشتیمى و ما معبود بودیمى فرود از تو. ما جماد بودیم. بى‏زبان و بى‏سخن بودیم، چون توانستیمى کسى را بر طاعت و عبادت خویش داشتن؟ قول دیگر آنست که این خطاب با عزیر و مسیح و فریشتگان رود: اللَّه میگوید ایشان را: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ. ایشان گویند: سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا یعنى للملائکة و عبدة الملایکة و الانبیاء و عبدة الانبیاء، و لا لاحد من الخلق ان یتّخذ من دون اللَّه ولیا. هذا کما یقول لک الرجل: شتمنى اخوک فتقول لیس لنا ان نشتمک، فیدخل البرى على الجانى. معنى آنست که سزا نبود ما را و نه فریشتگان و نه عبده ایشان نه پیغامبران و نه عبده ایشان و نه هیچکس از عالمیان که فرود از اللَّه خداوندى و یارى گیرند. و روا باشد که اولیاء اینجا عبده باشند، یعنى ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ عبادا یعبدوننا مِنْ دُونِکَ او نرضى هذا. سزا نبود ما را که پرستگاران گیریم و داریم فرود از تو، یا خود را پسندیم که معبود ایشان باشیم. و قرأ ابو جعفر ان نتّخذ بضم النون و فتح الخاء على ما لم یسمّ فاعله، فیکون من الثانى صلة، یعنى ان نتخذ من دونک اولیاء و العرب تدخل من على المفعول الاول و لا تدخل على المفعول الثانی، یقال ما اتخذت من احد ولیّا، و لا یقال ما اتخذت احدا من ولىّ. وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ فى الدنیا بطول العمر و الصحة و النعمة، حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ اى ترکوا الموعظة و الایمان و القرآن. و قیل ابطرتهم نعمتک فنسوا بها ذکرک. و التمتّع دوام اللذة بالشى‏ء وَ کانُوا قَوْماً بُوراً هلکى، غلب علیهم، الشقاوة و الخذلان، یقال رجل بائر و قوم بور و اصله من البوار و هو الکساد و الفساد و منه بوار السلعة و هو کسادها، و منه‏ قول النبی (ص) «نعوذ باللّه من بوار الایم.
و قیل هو اسم مصدر کالزور یستوى فیه الواحد و الاثنان و الجمع و المذکر و المؤنث.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ، هذا خطاب مع المشرکین العابدین الاوثان، اى کذبکم المعبودون بِما تَقُولُونَ انّهم آلهة. و قیل کذّبوکم فیما تدعون من قولکم ربّنا هؤلاء اضلّونا. قرأ قنبل عن ابن کثیر بما یقولون فما یستطیعون بالیاء فیهما، و الوجه انّ الفعل للشرکاء، و المعنى کذّبکم شرکاؤکم الذین کنتم تعبدونهم بما یقولون، اى بقولهم، و ما مصدریة، و قولهم هو الذى اجابوا به الکفار و هو ما کنتم ایانا تعبدون. و قوله: فَما تَسْتَطِیعُونَ اى فما یستطیع الشرکاء المعبودون «صرفا» لعذاب اللَّه عنکم وَ لا نَصْراً لکم، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم بما تقولون بالتاء فما یستطیعون بالیاء، اى کذّبوکم بقولکم اى فى قولکم انّهم شرکاء و انّهم آلهة. و قیل فى قولکم ربّنا هؤلاء اضلّونا و قوله فما یستطیعون اخبار عن المعبودین على ما سبق. قول اینجا مضمرست یعنى که اللَّه گوید مشرکان را که بت پرستیدند اکنون شما را دروغ‏زن کردند بآنچه گفتید که اینان خدایان‏اند و ایشان ما را گم راه کردند، فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً اکنون آن معبودان نتوانند که عذاب از شما بگردانند و نه شما را بکار آیند. و قرأ حفص عن عاصم: بما تقولون فما تستطیعون بالتاء فیهما یعنى فما تستطیعون ایّها المشرکون ان تصرفوا عن انفسکم ما یحلّ بکم من العذاب، و لا ان تنصروا انفسکم بمنعه عنها. و قال بعض المفسّرین فى قوله: فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ هذا خطاب للنبى و المؤمنین اى الکفار کذّبوکم بما تقولون من التوحید و نبوّة محمد و سایر الانبیاء فما یستطیعون، اى هؤلاء الکفّار یا محمد صَرْفاً لک عن الحقّ الذى انت علیه وَ لا نَصْراً لانفسهم من البلاء الذى استوجبوه بتکذیبهم ایّاک. قوله: وَ مَنْ یَظْلِمْ» اى من یشرک‏ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً اى نعذّبه عذابا شدیدا.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ، این آیت هر چند بر عقب قصص انبیا است اما بقصص تعلّق ندارد که بمفتتح سورت تعلّق دارد آنجا که گفت: وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ، فذلک الذّکر الّذى اعرض الکافرون عنه تنزیل ربّ العالمین. یا محمد این قرآن که کافران از پذیرفتن آن روى گردانیدند گفتند که اساطیر الاوّلین، نه چنانست که ایشان گفتند، بجلال عزّت ما و بعظمت و کبریاء ما که این قرآن کلام ما است، صفت و علم ما است فرستاده از نزدیک ما.
مفسّران گفتند در ضمن این آیت قسم است، ربّ العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد مى‏کند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است. یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحّد بى‏سوگند باور دارد. سوگند مى‏یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را، تا دوست مى‏شنود و مى‏نازد، دشمن مى‏شنود و بدل مى‏گدازد. یا سیّد غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفّار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان مى‏نیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت. جانهاى ایشان بعشق تو مى‏پروریم، کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید. عشق تو راحت جان او بود دوستى تو اصل ایمان او بود.
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر: یعنى قرآن که از آسمان فرود آمد نه بیک بار فرود آمد، بدفعات و کرّات فرود آمد در مدّت بیست و سه سال: نجم نجم، سورت سورت، آیت آیت. چنان که لایق حال بود و بوى حاجت بود. یا محمد رحمتى بود از خداوند جلّ جلاله بر تو و امّت تو که این قرآن نه چنان فرستاد که توریة فرستاد ببنى اسرائیل، که بیک بار بیک دفعت فرو فرستاد، لا جرم حوصله بنى اسرائیل ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد. حوصله ضعیف بار گران چون برتابد؟ طفل شیرخواره لقمه رسیده از کجا احتمال کند. چون حوصله ایشان برنتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیک من جو بفروختند. ربّ العالمین حکایت ازیشان باز کرد که: یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا: چون نوبت باین امّت رسید ایشان را کتابى داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم، شرف آن بزرگ، فرو فرستاد بمدّتى و روزگارى دراز، سورت سورت آیت آیت، لِیَکُونَ اثبت فى فؤاد رسول اللَّه (ص) و امّته و اقرّ فى قلوبهم و احکم فى صدورهم. قال اللَّه تعالى لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه تعظیم قرآن و تشریف این امّت را نه همه قرآن بیک نسق فرو فرستاد، بلکه احکام آن بعضى عام و بعضى خاصّ، بعضى بنظمى ظاهر فرستاد و بعضى بنصّى قاطع، بعضى مجمل بعضى مفسّر، بعضى مطلق بعضى مقیّد، بعضى محکم بعضى متشابه. اگر همه متشابه بودى کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف، نبودى ور همه ظاهر بودى کس را رتبت تعلیم نبودى اگر همه متشابه بودى خاص با عام در نادانى برابر شدى ور همه ظاهر بودى عامّ و خاصّ در دانایى متساوى بودى و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدى، و خاصّ را با عامّ برابر کردن مقتضى رحمت نیست و عام را با خاص متساوى داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضى رحمت و حکمت آنست که هر کسى را بر وفق مذاق وى شربتى دهند و بر وفق حسن سعى وى راه وى را بطلب میسّر کنند.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ یعنى جبرئیل عَلى‏ قَلْبِکَ یعنى قلب المصطفى، لانّه کان فى المشاهدة و الوحى اذا نزل به نزل بقلبه اوّلا لشدّة تعطشه الى الوحى و لاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه و هذا تنزّل من العلو الى السفّل و هو رتبة الخواصّ، فامّا العوام فانّهم یسمعون اوّلا فینزل الوحى على سمعهم اوّلا ثمّ على فهمهم ثمّ على قلبهم و هذا ترقّ من السّفل الى العلو، و هو شأن المریدین و اهل السّلوک فشتان ما هما؟ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ، جبرئیل، پیک حضرت، برید رحمت پیغام رسان حقّ جل جلاله چون پیغام گزاردى گه گه بصورت ملک بودى، و گه گه بصورت بشر، اگر وحى و پیغام بیان احکام شرع بودى و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدى، آیت آوردى که: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ، و ذکر قلب در میان نبودى، باز چون وحى پاک حدیث محبّت و عشق بودى، اسرار و رموز عارفان بودى، ذکر دل دلارام بودى، جبرئیل بصورت ملک آمدى روحانى و لطیف تا بدل رسول (ص) پیوستى و اطّلاع اغیار در آن نبودى. حق تعالى چنین گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ ثمّ اذا انقطع ذاک کان یقول فینفصم عنّى و قد وعیته. بدان که دل را حالهاست و مقامها: اوّل مکاشفه است، پس آن مشاهدت، پس آن معاینت، پس آن استیلاى قرب بر دل، پس آن استهلاک در قرب.
تا در مکاشفه است و مشاهدت جبرئیل در میان گنجد، امّا چون بمعاینت رسد و استیلاى قرب، جبرئیل و غیر او در نگنجد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبىّ مرسل».
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز
خون بهاى جبرئیل از گنج رحمت باز ده‏
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ یا محمد چون بر سر کوى وعید و تهدید باشى و خلق را انذار کنى نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نماى و ایشان را گوى: اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد. کار ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت. پسر نوح چون با پدر در دین موافق نبود نبوّت وى بکار نیامد.
پدر ابراهیم چون با ابراهیم در دین موافق نبود ابوّت وى بکار نیامد. خویشان و قرابت رسول (ص) چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن و از کردند آیت آمد که: فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. یا محمد! اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو: بیزارم از گفت و کرد شما. یا محمد نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد. آن پروانه کوتاه دیده‏اى که گرد آن شمع شب افروز خویشتن سوز میگردد؟ از وصال نور او غرور سرور در سر کرده، مى‏پندارد که در کارى است، از خطر خویش آن گه آگاه شود که ذرّه‏اى از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد. آن بیگانگان و از حق بازماندگان آن گه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. این خطاب با مصطفى در حقّ اشقیا و بیگانگان است، امّا خطاب با وى در حقّ اولیا و دوستان اینست که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، اى محمد پرّ رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پى تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستى تو به پروردند ایشان را واپناه خویش گیر. وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ و چشم ازیشان بمگردان، که من که خداوندم در دل ایشان مى‏نگرم. ان مرضت فعدهم و ان حرّموک فاعطهم و ان ظلموک فتجاوز عنهم و ان قصّروا فى حقّى فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. انقطع الینا و اعتصم بنا و توسّل بنا الینا، یا محمد! اى درّ یتیم! ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگى گیرد، همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم، پشت بما بازکن و یکبارگى خویشتن را بما سپار! اى محمد آدم هنوز میان نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم و ز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم. میان خویش و میان تو پرده برداشتیم، و خویشتن را با جان تو نمودیم.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏ ما دیده‏ور دوستان خویشیم بر دوام ایشان، یک طرف از ما محجوب نباشند و اگر هیچ محجوب شوند زنده نمانند.
اى جوان مردان چنین دانید که تن بخدمت او زنده دل بنظر او زنده و جان بمهر او زنده، تن که نه بخدمت او زنده بطّال است، دل که نه بنظر او زنده مردار است، جان که نه بمهر او زنده بمرگ گرفتار است.
سرورى من الدّهر لقیاکم
و دار سلامى مغناکم‏
و انتم مدى املى ما اعیش
و ما طاب عیشى لولاکم‏
دل کیست که گوهرى فشاند بى‏تو؟
یا تن که بود که ملک راند بى‏تو؟
و اللَّه که خرد راه نداند بى‏تو
جان زهره ندارد که بماند بى‏تو
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ‏
اقتطعه بهذه الآیة عن شهود الخلق، فانّ من علم انّه بمشهد من الحق داعى دقائق حالاته و خفایا احواله مع الحقّ و یهون علیه معانات میثاق العبادات باخباره برؤیته فلا مشقة لمن علم انّه بمرأى من مولاه. و فى الخبر: «اعبد اللَّه کانک تراه، فان لم تکن تراه فانّه یریک».
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ الآیه، از روى ظاهر بر لسان تفسیر معنى آیت آنست که ما ترا پیغامبر امّى کردیم، نه خواننده نه نویسنده، نه هرگز بهیچ کتّاب رفته و نه هیچ معلم دیده، تا عالمیان بدانند که آنچه مى‏گویى از احکام شریعت و اعلام حقیقت و خبر مى‏دهى از قصه پیشینان و آئین گذشتگان و نیک و بد جهان و جهانیان، همه از وحى پاک مى‏گویى و از کتاب منزل و پیغام راست و کلام حق دلالت بر صحت نبوّت و تحقیق رسالت و انتفاء شبهت. امّا اهل معرفت و جوانمردان طریقت رمزى دیگر دیده‏اند درین آیت، و سرّى دیگر شناخته‏اند، گفتند رب العالمین چون خواست که آن سید را بتخاصیص قربت و تحقیق رسالت مخصوص گرداند و سینه پاک وى شایسته مکاشفات و ملاطفات خود کند از نخست شواهد الهیت لختى برو کشف کرد تا غوغاء طبیعت و آلایش بشریّت از نهاد وى رخت برداشت و سینه وى از اغیار پاک گشت و از معلومات و مرسومات آزاد، فلمّا خلا قلبه و سرّه عن کل معلوم و مرسوم ورد علیه خطاب الحق و شاهد الصدق غیر مقرون بممازجة طبع و مشارکة کسب و تکلف بشریة و صار کما قیل:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
همه پیغامبران را اول قاعده دولت و رتبت ولایت که نهادند از روش ایشان نهادند، آن گه از روش خویش بکشش حق رسیدند، باز مصطفاى عربى پیغامبر هاشمى، نخست قاعده دولت وى از جذبه حق ساختند پیش از دور گل آدم بکمند کشش معتصم گشته بود تا همى گفت: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین»
انبیاء هر یکى على الانفراد بحرى بودند، چون علم نصرت این مهتر عالم پدید آمد همه در جنب بحر او بقطره‏اى بازآمدند، براى آنکه همگان از بشریت به نبوت آمدند و آن مهتر از نبوت به بشریت خرامید کما قال: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» و قال (ص) «آدم و من دونه تحت لوائى» و همگان از دنیا بعقبى شوند و آن مهتر از عقبى بدنیا آمد کما قال: «بعثت انا و الساعة کهاتین» و اشار باصبعیه‏ «فسبقتها کما سبقت هذه هذه» یعنى کما سبقت الوسطى المسبحة فى الطول، و هر یکى را یک امّت بیش نبود، و هر چه لم یکن ثم کان‏اند، همه امت اواند اما بحکم قهر و اما بحکم نواخت، کما قال: «بعثت الى الاحمر و الاسود و الى الخلق کافّة» و همگان از تفرقت قدم در دائره جمع نهادند و این مهتر از دایره جمع براى نجات خلق بتفرقت آمد و این را نه تراجع گویند بلکه تنزل گویند، تراجع از فترت افتد و تنزل از مکارم الاخلاق رود، کما قال: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».
و روى: «نزلت لاتمم مکارم الاخلاق».
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ قلوب الخواص من العلماء باللّه خزائن الغیب، فیها براهین حقه و بیّنات سرّه و دلائل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم، و کل شى‏ء یطلب من موطنه. هر چیزى را که جویند از معدن و موطن خود جویند، درّ شب‏افروز از صدف جویند که مسکن اوست، آفتاب رخشان از برج فلک جویند که مطلع اوست، عسل مصفى از نحل جویند که معدن اوست، نور معرفت و وصف ذات احدیت از دلهاى عارفان جویند که دلهاى ایشان قانون معرفت است، و سرهاى ایشان کان محبت.
اى جوانمرد! دل عارف بر هیئت پیرایه است که گل در آن کنند، هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوى ندهد، همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گل معرفت بوى ندهد.
پیر طریقت گفت: آتشى که در دل زنند بى‏دود باشد نه زندگانى این جوانمرد را آخر است و نه آتش وى را دود. زندگانى بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست مأخوذ.
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ درین آیت اشارتى است و در آن اشارت بشارتى. میگوید جلّ جلاله که قرآن در دلهاى دانایان و مؤمنان است.
و مصطفى (ص) گفت: «لو کان القرآن فى اهاب ما مسّته النار»
اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودى فردا آن پوست بآتش نه بسوختندى، پس چه گویى مسلمانى را که این قرآن در دل وى نهاده‏اند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند.
یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ
بزبان اهل تفسیر کسى را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد، بحکم این آیت هجرت کند بجایى که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخى معاش بیند. و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخى معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید، قومى را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند، چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهرى شدم و نام من پى من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همى خریدند و بر آن همى‏افزودند. با خود گفتم این نه جاى منست و نه بابت روزگار من. از آنجا هجرت کردم: بجایى افتادم که مرا زندیق همى گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ‏باران همى‏کردند که شومى خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش‏تر بر. من همان جاى مقام ساختم و آن رنج و بلا همى‏کشیدم و خوش همى‏بودم.
و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید و بآن سه شادى نفس خویش را قهر کردم: در شهر انطاکیه شدم برهنه پاى و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه‏اى بر من همى‏زد، یکى گفت: هذا عبد آبق من مولاه این بنده‏ایست از خداوند خود گریخته، مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش اى گریخته و رمیده‏گاه آن نیامد بطریق صلح درآیى؟. دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخره‏اى در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمى‏دید. هر ساعتى بیامدى و دست بر قفاى من داشتى. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدى سر بر زانوى حسرت نهاده بودم در وادى کم و کاست خود افتاده، بى‏حرمتى بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادى از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم.
پیر طریقت گفت: بسا مغرور در ستر اللَّه و مستدرج در نعمت اللَّه و مفتون بثناى خلق، جایى که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشى و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشى و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشى.
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر نفسى چشنده مرگ است و هر کسى را رهگذر بر مرگ است. راهى رفتنى و پلى گذشتنى و شرابى آشامیدنى. سیّد (ص) پیوسته مر امّت را این وصیت کردى که: اکثر و اذکر هادم اللذات‏ زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید.
از ابراهیم ادهم سؤال کردند که اى قدوه اهل طریقت و اى مقدّم زمره حقیقت آن چه معنى بود که در سویداى سینه تو پدید آمد تا تاج شاهى از سر بنهادى و لباس سلطانى از تن بر کشیدى و مرقّع درویشى در پوشیدى و محنت و بینوایى اختیار کردى؟ گفت آرى روزى بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آئینه‏اى در پیش روى من داشتند. در آن آئینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه. سفرى دراز در پیش و مرا زاد نه، زندانى تافته دیدم و مرا طاقت نه، قاضى عدل دیدم و مرا حجت نه: اى مردى که اگر بساط امل تو گوشه‏اى باز کشند از قاف تا قاف بگیرد، بارى بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید: و اللَّه ما رفعت قدما و ظننت انى وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انى ابتلعتها، گفت بدان خدایى که مرا بخلق فرستاد که هیچ قدمى از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد، و هیچ لقمه‏اى در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد. او که سیّد اولین و آخرین است و مقتداى اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده‏اى و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده‏اى خبر ندارى که این دنیاى غدّار سراى غرور است نه سراى سرور، سراى فرار است نه سراى قرار.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
وى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذرآور فروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت‏بین فروماند ز کار
اى غافل بیحاصل، تا چند شربت مراد آمیزى و تا کى دیک آرزو پزى. گاه چون شیر هر چت پیش آید همى‏شکنى، گاه چون گرگ هر چه بینى همى درى، گاه چون کبک بر کوهسار مراد مى‏پرى، گاه چون آهو در مرغزار آرزو مى‏چرى، خبر ندارى که این دنیا که تو بدان همى نازى و ترا مى‏فریبد و در دام غرور میکشد لعبى و لهوى است. سراى بى‏سرمایگان و سرمایه بى‏دولتان و بازیچه بیکاران.
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ دنیا معشوقه‏اى فتّان است و رعنایى بى‏سر و سامان، دوستى بى‏وفا دایه‏اى بى‏مهر، دشمنى پرگزند بلعجبى پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یک روز دل بشادى بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد.
احلام نوم او کظلّ زائل
انّ اللبیب بمثلها لا یخدع‏
و فى بعض الآثار: انّ الدنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له، یجمع من لا عقل له و بها یفرح من لا فهم له. همومها دائم و سرورها مائل، و نعیمها زائل:
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو
بچشم تو همه گلها که در باغست خارستى
... وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ، این حیات لعب و لهو در چشم کسى آید که از حیات طیّبه و زندگانى مهر خبر ندارد، خداى را دوستانى‏اند که زندگانى ایشان امروز بذکر است و بمهر، و فردا زندگانى ایشان بمشاهدت بود و معاینت. زندگانى ذکر را ثمره انس است و زندگانى مهر را ثمره فنا. ایشان اند که یک طرف ازو محجوب نه‏اند، ور هیچ محجوب مانند زنده نمانند.
غم کى خورد او که شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى‏
سیرت و صفت این جوانمردان چیست؟ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا اى الذین زیّنوا ظواهرهم بالمجاهدات زیّنا سرائرهم بالمشاهدات. شغلوا ظواهرهم بالوظائف لانّا اوصلنا الى سرائرهم جاهَدُوا درین موضع بیان سه منزلست: یکى جهد اندر باطن با هوى و با نفس، دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین، سدیگر اجتهاد با قامت حجّت در بیان حق و حقیقت. هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آن را جهاد گویند، و هر چه در اقامت حجّت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آن را اجتهاد گویند، و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهى مر آن را جهد گویند. این جاهَدُوا فِینا بیان هر سه حال است، او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وى، او که با اجتهاد بود عصمت بهره وى، او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وى، و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فى اللَّه بود تا هدایت خلعت وى بود، آن گه گفت وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.
چون هدایت دادم من با وى باشم و وى با من بود. زبان حال بنده میگوید: الهى بعنایت هدایت دادى بمعونت زرع خدمت رویانیدى، به پیغام آب قبول دادى، بنظر خویش میوه محبت وارسانیدى. اکنون سزد که سموم مکر از آن بازدارى و بنائى که خود افراشته‏اى بجرم ما خراب نکنى. الهى تو ضعیفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى واجدان را گواهى، چبود که افزایى و نکاهى:
روضه روح من رضاى تو باد
قبله‏گاهم در سراى تو باد
سرمه دیده جهان بینم
تا بود گرد خاک پاى تو باد
گر همه راى تو فناء منست
کار من بر مراد راى تو باد
شد دلم ذرّه وار در هوست
دائم این ذرّه در هواى تو باد
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۱ - النوبة الثانیة
سورة الاحزاب هفتاد و سه آیت است، و هزار و دویست و هشتاد کلمه و پنج هزار و هفتصد و نود و شش حرف. جمله بمدینه فرود آمد، مگر دو آیت بقول بعضى از مفسّران و ذلک قوله یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الى آخر الآیتین.
و درین سوره دو آیت منسوخ است یکى وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ نسخ منها وَ دَعْ أَذاهُمْ بآیة السیف. دیگر آیت لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ نسخت بقوله یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الاحزاب و علّمها اهله و ما ملکت یمینه اعطى الامان من عذاب القبر».
قوله یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ یأتى فى القرآن الامر بالتّقوى کثیرا لتعظیم ما بعده من امر او نهى، کقوله اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا، اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً، اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ، و قول لوط: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی. سبب نزول این آیت آن بود که ابو سفیان بن حرب و عکرمة بن ابى جهل و ابو الاعور السلمى از مکه برخاستند و بمدینه رفتند بعد از واقعه اخدود. در مدینه بسراى عبد اللَّه ابىّ منافق فروآمدند، و از رسول خدا درخواستند تا ایشان را امان دهد و با وى سخن گویند. رسول ایشان را امان، داد ایشان برخاستند و بحضرت مصطفى (ص) آمدند و با ایشان عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح بود و طعمة بن ابیرق و عمر خطاب در آن مجلس حاضر بود. ایشان گفتند: یا محمد! ارفض ذکر آلهتنا اللّات و العزّى و المناة و قل انّ لها شفاعة لمن عبدها و ندعک و ربّک. این سخن بر رسول خدا صعب آمد و دشخوار، عمر گفت: یا رسول اللَّه دستورى ده تا ایشان را هلاک کنم و پشت زمین ازیشان پاک کنم. رسول اللَّه فرمود یا عمر آهسته باش که من ایشان را امان داده‏ام.
پس عمر گفت برخیزید از حضرت نبوت که شما را در لعنت خدا آید و غضب او. پس رسول عمر را فرمود تا ایشان را از مدینه بیرون کند. آن ساعت جبرئیل فرو آمد و آیت آورد: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ و لا تنقض العهد الّذى بینک و بینهم وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ من اهل مکة یعنى ابا سفیان و عکرمه و ابا الاعور وَ الْمُنافِقِینَ من اهل المدینة یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و عبد اللَّه بن سعد ابن ابى سرح و طعمة ابن ابیرق. و معنى اتَّقِ اللَّهَ اى اثبت على التّقوى و دم علیها، کقوله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا و کالرّجل یقول لغیره و هو قائم: قم هاهنا. اى اثبت قائما، و قیل الخطاب مع النّبیّ (ص) و المراد به هو و امّته، بدلیل قوله: إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً ذکره بالجمع. و قیل وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ فیما یسئلونک من الرفق بهم و لا فى غیره. و قیل و لا تطعهم فیما یسئلونک من ابعاد الفقراء عنک لیجالسوک إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یکون قبل کونه حَکِیماً بخلقه قبل خلقه. و قیل: علیم بما یضمرونه من الخلف و الغدر و بما یضمره الفقراء من الایمان و الحقّ.
حکیم فى نهیه ایّاکم عن طاعتهم و مذاهبهم.
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً قرأ ابو عمرو یعملون بصیرا بالیاء فیهما و الباقون بالتّاء.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ثق به فى جمیع امورک و لا تتّکل على غیره فى جمیع اسبابک و لا تخف الکفّار.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا اى اکتف به وکیلا، اى حافظا لک، کفیلا برزقک، و دخلت الباء لانّه بمعنى الامر و ان کان فى لفظ الخبر.
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ این آیت در شأن مردى فرو آمد نام وى ابو معمر الفهرى، او را ذو القلبین میگفتند از بهر آن که دعوى میکرد که: فى صدرى قلبان، اعقل بهما افضل مما یعقل محمّد بقلبه. گفت در بر و سینه من دو دل نهاده‏اند تا دانش و دریافت من بیش از دریافت محمد باشد. روز بدر چون هزیمت بر مشرکان افتاد، بو سفیان او را دید یک تا نعلین در دست و یک تا در پاى بهزیمت میشد، بو سفیان گفت: یا ابا معمر این چه حالست که نعلین تایى در دست دارى و تایى در پاى؟ گفت: من خود ندانسته‏ام که چه میکنم پنداشتم نعلین در پاى دارم. بو سفیان گفت: اگر ترا بدو دل دریافت بودى این حال بر تو پوشیده نگشتى. زهرى گفت و مقاتل، که این مثلى است که ربّ العالمین زد در حقّ کسى که زن خویش را ظهار کند گوید. «انت علىّ کظهر امى» و پسر خوانده که نسبت و اغیر پدر کند. میگوید چنانک مردى را دو دل نتواند بود زن مظاهر مادر وى نتواند بود، تا او را دو مادر بود، و نه یک فرزند را بدو پدر نسبت کنند تا او را دو پدر بود، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ طلاق اهل جاهلیّت این بود که با زن خویش میگفتند: «انت علىّ کظهر امّى»، چون اسلام آمد و شریعت راست، رب العالمین، آن را کفّارت و تحله پدید کرد و شرع آن را ظهار نام نهاد. و معنى آنست که ما جعل نساءکم اللائى تظاهرون منهنّ فى التّحریم کامّهاتکم و لکنّه منکر و زور، و فیه کفارة نذکرها فى سورة المجادلة ان شاء اللَّه. قرأ ابو عمرو و ابو جعفر و ورش عن نافع «اللائى» هاهنا و فى سورة المجادلة باشمام الیاء غیر مهموز. و قرأ ابن کثیر و یعقوب عن نافع بهمزة مختلسة بغیر یاء و قرأ الباقون، و هم اهل الکوفة و الشّام، بالمدّ و الهمز و اثبات الیاء و کلّها لغات معروفة. «تظاهرون» بفتح التّاء و الهاء و تشدید الظّاء قراءة ابن عامر و بفتح التّاء و الهاء و تخفیف الظّاء قراءة حمزة و الکسائى و بضم التّاء و تخفیف الظّاء و کسر الهاء قراءة عاصم، و قرأ اهل الحجاز و البصرة تظهرون بفتح التاء و تشدید الظّاء و الهاء بغیر الف، و الکلّ بمعنى واحد یقال ظاهر من امرأته و تظاهر و اظاهر و اظهر، اذا قال لها انت علىّ کظهر امّى.
وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ الدّعى من تبنّیته و ادعیته ابنا. و ذلک انّ الرّجل فى الجاهلیّة کان یتبنّى الرّجل فیجعله کالابن المولود، و کانوا یورثون الادعیآء میراث الأبناء.
فابطل اللَّه تعالى ذلک. قال مجاهد: نزلت الآیة فى زید بن حارثة و کان زید من بطن من کنانة سبى فى صغره، فصار عبدا للخدیجة، فوهبته لرسول اللَّه (ص) فاعتقه و تبنّاه قبل الوحى و کان یقال له زید النّبیّ و آخى بینه و بین حمزة بن عبد المطلب. فلمّا تزوّج النّبی (ص) زینب بنت جحش و کان تحت زید بن حارثة، قال المنافقون تزوّج محمّد امرأة ابنه و هو ینهى النّاس عن ذلک فانزل اللَّه تعالى هذه الایه و نسخ التبنّی.
ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ، لا حقیقة له. یعنى قولهم زید بن محمد و ادّعاء نسب لا حقیقة له.
وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ اى یقول ما یجب ان یقال و قیل: معناه ما یقوله اللَّه هو الحقّ، الواجب الّذى من عدل عنه خالف الحقّ.
وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ اى و هو یرشد الصحاب للصواب.
ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ، تقول العرب فلان یدعى لفلان یعنى ینسب الیه، و وقوع اللام هاهنا للاستحقاق، و کان ابن عمر یقول: ما کنّا ندعوا زید بن حارثة الّا زید بن محمد حتى نزل القرآن ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ.
هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ اى اعدل و اصدق من دعائکم ایاهم لغیر آبائهم.
فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ معناه: اذا لم تعرفوا ابا حرّا فقولوا هو اخونا فى الدین وَ مَوالِیکُمْ اذا کانوا معتقین و لیسوا بنیکم، و قیل موالیکم اى بنو اعمامکم فان للدین لحمة کلحمة النسب، و قیل: انه من الموالاة و المحبة، اى فقولوا انه ولینا و من اولیائنا.
وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ اى سهوتم فنسیتم الى غیر ابیه.
وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ، و لکنّ الجناح فیما تعمّدت قلوبکم الخطاء ما کان قبل النهى فاما ما کان بعد النهى و البیان فهو عمد. قال الزجاج: معناه: لا جناح علیکم فیما اخطأتم به من بادرة کلام تخرج من الفم، فتقول یا بنىّ، و لکنّ الجناح علیکم فیما تعمّدت قلوبکم فقصدتم النّسبة الى غیر ابیه و هو یعلم، فالجنة علیه حرام.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً للمخطى رَحِیماً فى رخصته. و سمع عمر بن الخطاب رجلا یقول: اللهم اغفر خطایاى. فقال: ابن آدم استغفر للعمد، فاما الخطاء فقد تجاوز لک عنه النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ معنى اولى اقرب و احقّ للصّواب، و قیل معناه: حکمه انفذ علیکم من حکمهم على انفسهم. و قیل: هو اولى و احقّ بتدبیر المؤمنین فى امور دینهم و دنیاهم منهم بتدبیر انفسهم فاذا رأى احدهم لنفسه رأیا و رأى النّبی (ص) له خلاف ذلک، فالاولى ان یترک رأى نفسه و یتّبع ما رآه النّبی (ص) له، لان ذلک املج للعامّة و ابعد من الفساد و قیل لانّ انفسهم تدعوهم الى ما فیه هلاکهم و النّبی یدعوهم الى ما فیه نجاتهم.
و قیل سبب نزول هذه الآیة انّ رسول اللَّه (ص) لمّا اراد غزوة تبوک و امر النّاس بالخروج، قال قوم: نستأذن آباءنا و امّهاتنا فانزل اللَّه سبحانه النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یعنى من آبائهم و امّهاتهم و قیل: النّبی اولى بالمؤمنین من انفسهم اى من بعضهم ببعض فى نفوذ حکمه علیهم و وجوب طاعته علیهم. و عن ابى هریره: انّ النّبی (ص) قال ما من مؤمن الّا و انا اولى به فى الدنیا و الآخرة اقرؤا ان شئتم النّبی اولى بالمؤمنین من انفسهم فایّما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا و من ترک دینا او ضیاعا فلیأتنى فانا مولاه.
وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ یعنى هنّ امّهات المؤمنین فى تعظیم حقّهن و تحریم نکاحهن، على التّابید، لا فى النّظر الیهنّ و الخلوة بهنّ، فانّه حرام فى حقّهن کما فى حقّ الاجانب. قال اللَّه تعالى: وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، و لا یقال لبناتهنّ اخوات المؤمنین و لا لاخوانهنّ و اخواتهنّ اخوال المؤمنین و خالاتهم.
قال الشافعى تزوّج الزبیر أسماء بنت ابى بکر و هى اخت ام المؤمنین و لم یقل هى خالة المؤمنین. و اختلفوا فى انّهنّ هل کنّ امّهات النّساء المؤمنات؟ قیل کنّ امّهات المؤمنین و المؤمنات جمیعا و قیل: کنّ امّهات المؤمنین دون المؤمنات.
روى الشعبى عن مسروق: ان امراة قالت لعایشة: «یا امّة، فقالت: لست لک بام، انّما انا ام رجالکنّ. فبان بهذا انّ معنى الآیة تحریم نکاحهنّ.
وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ یعنى فى المیراث. قال قتادة: کان المسلمون یتوارثون بالهجرة و قال الکلبى: آخى رسول اللَّه (ص) بین الناس، فکان یواخى بین رجلین فاذا مات احدهما ورثه الآخر دون عصبته، حتى نزلت هذه الآیة وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ‏ اى فى حکم اللَّه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الّذین آخى رسول اللَّه (ص) بینهم وَ الْمُهاجِرِینَ یعنى ذوو القربات بعضهم اولى بمیراث بعض من ان یرثوا بالایمان و الهجرة، فنسخت هذه الآیة الموارثة بالمؤاخاة و الهجرة و صارت بالقرابة.
إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً اراد بالمعروف الوصیّة و المعنى الّا ان توصوا لمن لیس لکم بوارث من المؤمنین، بما یجوز لکم الوصیة به من اموالکم فیکون ذلک معروفا من الامر جائزا فى الدّین، و قوله: إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا لیس هذا استثناء من الکلام الاول انما معناه لکن اى لکن فعلکم الى اولیائکم معروفا جائز فى الشّرع «کان ذلک» اى کان الّذى ذکرت من ان اولى الارحام بعضهم اولى ببعض فِی الْکِتابِ فى اللوح المحفوظ مَسْطُوراً مکتوبا و قیل اراد بالآیة اثبات المیراث بالایمان و الهجرة یعنى اولوا الارحام من المؤمنین و المهاجرین بعضهم اولى ببعض اى لا توارث بین المسلم و الکافر و لا بین المهاجر و غیر المهاجر، إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً فالمراد بالأولیاء هم الاقارب من غیر المسلمین. اى الّا ان توصوا لذوى قرابتکم بشى‏ء و ان کانوا من غیر اهل الایمان و الهجرة. قال محمد بن الحنفیة: هذه الآیة اجازة للوصیة للذّمى. کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً، یعنى فى التوریة مسطورا، اذا نزل رجل بقوم من اهل دینه فعلیهم ان یکرموه و یواسوه و میراثه لذوى قرابته، و قیل کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً یعنى فى دین اللَّه موجبا. و فى بعض القراءة کان ذلک عند اللَّه مکتوبا.
وَ إِذْ أَخَذْنا یعنى و اذکر اذا اخذنا. مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ یعنى اخذ اللَّه عهد الانبیاء علیهم السلام عند تحمیلهم الرسالة على الوفاء بما حملوا من تبلیغ الرسالات و أداء الامانات و تصدیق بعضهم بعضا و ایمانهم بسائرهم و تبشیر بعضهم ببعض. اخذ على نوح ان یبشّر بابراهیم و على ابرهیم ان یبشّر بموسى و من موسى بعیسى و من عیسى بمحمد علیه الصلاة و السلام و ذلک على لسان جبرئیل (ع). و استخلص موسى باسماعه کلامه بلا واسطة و اخذ المیثاق من محمد (ص) لیلة المعراج بلا واسطة، و کان له زیادة حال بان کان مع سماع الخطاب کشف الرؤیة. قال مقاتل: اخذ میثاقهم على ان یعبدوا اللَّه و یدعوا الى عبادة اللَّه و یصدق بعضهم بعضا و ینصحوا لقومهم، و خصّ هؤلاء الخمسة بالذّکر من بین النّبیین لانّهم اصحاب الکتب و الشرائع و اولوا العزم من الرّسل و قدم نبینا (ص) فى الذّکر لقوله (ص): کنت اول النبیین فى الخلق و آخرهم فى البعث.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً اى عهدا شدیدا على الوفاء بما حملوا و ذلک حین اخرجهم من ظهر آدم کالذرّ و انطقهم.
لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ یقول اخذ میثاقهم لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ یعنى عن مبلّغین عن بلاغهم مثل قوله عز و جل یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ و کقوله لعیسى أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ، و الحکمة فى سؤالهم مع علمه انّهم، صادقون تبکیت الکفار الذین ارسلوا الیهم، و قیل لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عن عملهم للَّه عز و جل، و قیل لیسئل القائلین لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ عن صدق قولهم، اى یطالبهم بصدق هذه الکلمة هل قالوها عن علم منهم او قالوها على وجه الغفلة و السهو و الجهل؟ و هل اتوا بها خالصا للَّه ام لغیر اللَّه.
وَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً أَلِیماً اى مولما و هو عذاب النار.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فى کفایته ایاکم، امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الّذین اجتمعوا على محاربة الرّسول (ص) و المؤمنین فجاءوا و حاصروا رسول اللَّه بضعة و عشرین یوما، و هم قریش و غطفان و یهود بنى النضیر و قریظة فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً و هى الصّبا. قال عکرمة: انّ ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشّمال: انطلقى بنصر النّبی (ص). فقالت الشمال: انّ الحرّة لا تسرى باللّیل، و کانت الرّیح الّتى ارسلت الیهم الصّبا.
قال النبى (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.
وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فى بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فى جوانب‏ عسکرهم حتى کان سیّد کلّ حىّ یقول «یا بنى فلان هلمّ الىّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنى النضیر را از مدینه بیرون کردند حیى اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهى جهودان برخاستند و رفتند سوى مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یارى خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعى عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنى غطفان و بنى فزاره و بنى کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکى گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحى پارس دیده‏ام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقى سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقى گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردى با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این‏ «سلمان منّا اهل البیت».
عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنى و شش مرد انصارى، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.
لختى فرو بردیم، سنگى سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول‏ خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتى زد بر آن سنگ و لختى از آن بشکافت و نورى عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحى مدینه روشن گشت، گویى چراغى روشن بیفروختند در شبى تاریک. رسول خدا تکبیرى کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نورى دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.
رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهاى حیره و مدائن کسرى بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهاى زمین روم دیدم و در سوم قصرهاى صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادى کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابىّ و اصحاب وى: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضى اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرماى سخت بود آن روز، و بخوشدلى آن رنج و دشخوارى همى کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».
ایشان جواب دادند که:
نحن الذین بایعوا محمدا
على الجهاد ما بقینا ابدا
و عن البراء بن عازب قال: کان النبى (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتى اغبرّ بطنه یقول:
و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا
و لا تصدّقنا و لا صلّینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبّت الاقدام ان لاقینا
انّ الاولى قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابینا
چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حیىّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کرده‏اند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حیىّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حیىّ گفت: در باز کن تا با تو سخنى بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدى که با محمد کرده‏ام نشکنم. حیى با وى همى پیچید و همى افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وى را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگى بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضى از ایشان همى گریختند و بهانه همى آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومى ظنهاى بد همى بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنى غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثى از خرماى مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحى آمده سمعا و طاعة، و اگر وحى نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامى کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کى دهیم؟! بعزّت آن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضاى حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روى بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختى از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزى جوقى سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابى جهل و وهیب بن ابى وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشى و قوّتى و ترکیبى تمام مبارزت خواست و شعر گفت. على بن ابى طالب (ع) پیش وى رفت. عمرو گفت: یا على من نخواهم که تو بدست من کشته شوى. على گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوى. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با على بهم برآویختند، گردى از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، على وى را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتى الا على و لا سیف الا ذو الفقار».
وهیب زره بیفکند و بگریخت. على شمشیرى زد بر زین و اسب وى، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگرى از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابى بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.
ابو بکر صدیق رضى اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روى پدر دید، برگشت.
پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردى با تو، چه خواستى کرد تو با وى؟
ابو بکر گفت: بآن خدایى که یگانه و یکتاست که باز نگشتمى تا وى را کشتمى یا او مرا کشتى. سعد معاذ را تیرى بزرگ اکحل آمد، گفت: الهى این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.
خیمه‏اى بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودى گرد آن خیمه‏ میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودى بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادى گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همى کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».
پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنى غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانى پنهان دارم، مرا چه فرمایى؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانى کرد؟ مگر خداعى که‏«الحرب خدعة».
پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وى و میان ایشان در روزگار گذشته دوستى بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستى ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانه‏اند، خانه و سراى ایشان از شما دور است، آمده‏اند تا اگر غنیمتى یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همى گویى نصیحت همى کنى، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست دارى من شما را و دشمنى من محمد را، و من شما را نصیحتى کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.
نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شده‏اند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشى و با ما صلح کنى، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه مى‏باید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهى مردمان و بنى قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه مى‏باید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکى ظاهر شود و مردمان ازین تنگى و دشخوارى برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه مى‏سگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همى افکند و ستوران همى رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همى داد که اى مردمان، لشکر از گرسنگى و سرما و سختى بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بى‏علفى، و قریظه عهدى که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وى طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وى بود چندان هوش نداشت که زانوى اشتر بگشادى پس از اشتر فرو آمد و زانوى وى بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودى که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازارى، و رنه من او را آن ساعت بکشتمى. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامه‏هاى اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همى انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همى ربود و مى‏افکند و فریشتگان تکبیر همى گفتند و ایشان را همى راندند.
اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ اى من فوق الوادى من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدى فى بنى اسد و حیى بن اخطب فى یهود قریظه.
وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنى من بطن الوادى من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فى قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمى من قبل الخندق.
وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ اى مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شى‏ء فلم ینظروا الا الى عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ اى کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا على التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.
تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون على اثبات الالف فى الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربى و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوى القوافى و آیات السورة و آخرها على الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا اى ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فى اعلاء رسوله على عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یرى من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.
هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنى بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلى المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.
وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً اى حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا على ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جاى ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.
روى ابو سعید الخدرى قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شى‏ء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً اى یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور اى الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ اى من المنافقین و هم اوس قبطى و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فى جانب منها. و فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهى ان تسمّى المدینة یثرب و قال هى طابة کانّه کره هذه اللفظ.
لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، اى لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، اى لا اقامة لکم.
فَارْجِعُوا الى منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الى مساکنکم.
وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى خالیة ضایعه و هى ممّا یلى العدوّ و تخشى علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ اى معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة اى ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فى الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو اى قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، اى هى حصینة و ما هى بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.
إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً اى ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذى هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنى من اىّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ى الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین على المؤمنین فى الحرب لَآتَوْها یعنى لاعطوها و اجابوهم الى ذلک.
وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً اى ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا اى اسرعوا الاجابة الى الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنى لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها اى بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّى یاتیهم اللَّه بالعذاب.
وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنى بنى حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنى سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجى‏ء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّى دبره.
وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا اى مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقى اى طالبته به.
و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اى طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازى علیه.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذى کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا اى لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هى قلیل.
قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فى الدّنیا او من عذاب اللَّه فى الآخرة، و قیل معناه: من یقدر على دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنى و من ذا الّذى یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنى فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.
وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً اى ناصرا یمنعهم.
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ اى المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).
وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فى انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ اى الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، اى بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فى سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالى بالبخل و الجبن اى هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة على الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق على فقراء المسلمین و قیل نصب على الذّم.
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ اى خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فى احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ اى کدوران عین الّذى یغشى علیه من الموت، و ذلک انّ المغشى علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، اى یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ اى انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، اى جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فى طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فى الحدیث لیس منا من سلق اى صاح فى المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق اى بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم اى یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة اى صخبت.
أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ اى عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فى الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانى یرید به البخل بالمال و الغنیمة.
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا اى من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.
فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى کان احباط اعمالهم على اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا اى یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا على رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الى مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.
ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ اى ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین اى فى البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الى البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فى بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فى بعض البوادى.
یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ اى اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة اى یتساءلون.
وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنى لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.
ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنى الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، اى قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فى الامر، و معنى الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یرى ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّى بالنّبى (ص) و یرضى به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولى عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.
قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشى اللَّه و الیوم الآخر، یعنى یخشى یوم البعث ان رأى فیه جزاء الاعمال.
وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فى الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنى اجتماع الاحزاب على رسول اللَّه (ص).
قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوى فى اموالهم و انفسهم فى قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فى قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فى قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فى قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فى الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الى اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضى منه بقضائه فیهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهدة اللَّه معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم‏
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم‏
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شى‏ء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شى‏ء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمن‏اند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشته‏ام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه‏
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مى‏روم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مى‏گویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفته‏اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمى‏آیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شى‏ء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن‏، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم‏، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه‏
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شى‏ء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مى‏جوید و سر بمن فرو نمى‏آرد و مرا بسخن درشت مى‏برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بى‏تکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بى‏اختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک‏ روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق‏ فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له‏ و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شى‏ء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویش‏نواز و مهمان‏دار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بى‏ولى و بى‏شهود و بى‏مهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفته‏اند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقان‏اند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفته‏اند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مى‏ترسد ظنّى میبرد و اندیشه‏اى مى‏بود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.