عبارات مورد جستجو در ۲۶ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۴ - فیما یتعلق بالکواکب
شکل انگیس و عقله ای فرزند
متعلق به جرم کیوانست
و آنچه مخصوص مشتری باشد
نصره الداخل است و لحیانست
همچنین حمره و نقی الخد
زان بهرام لعل خفتانست
قبض داخل همچو نصرت الخارج
تابع آفتاب تابانست
عتبه الداخل و خرج بی شک
زهره را پیشکار ایوانست
اجتماع و جماعت اندر رمل
به عطارد همی ز اعوانست
هم بیاض و طریق از قمرند
که باوج فلک درخشانست
قبض خارج ملازم ذنب است
زین سبب دل ازو هراسانست
باشد از راس عتبة الخارج
یادگیر این سخن که آسانست
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۶ - ایضا
فرد و سه زوج است لحیان اولین مسعود و خارج
ناری و برجیس و جسم و جان و سیراعلی المعارج
فرد و زوجی فرد و زوجی قبض خارج چون شماری
مال و اعوان سعد دوم شمسی و آبی و ناری
زوج و فردی زوج و فردی قبض داخل گشته حاکی
از ذنب خویشان و یاران نحس هم بادی و خاکی
چارمین باشد جماعت چار زوج است از عطارد
ممتزج ثابت بکان و ملک و مسکن گشته وارد
پنجمین دو فرد و زوج و فرد کوسج سعد و زهره
ناری و بادی و خاکی منقلب خط هدیه بهره
فردی و دو زوج و فردی عقله کیوانی نحوست
برده دغم نار و خاکش داده گرمی با یبوست
زوج سه یک فرد انگیس است و کیوان نحس و داخل
شرکت وزن ضد و غایب هفتم و خاکی مداخل
زوج و فردی و دو زوجی حمره ثابت نحس و هشتم
بادی و مریخی امر مخفی ارث و مرگ مردم
هم دو زوج و فرد و زوج آمد بیاض و ثابت از مه
سعد و آبی علم و دین آنگه سفر با دوری ره
نصرة الخارج دو فرد است و دو زوج از شمس عاشر
سعد و شغل و شاه و مادر آتشت و بادش عناصر
نصرة الداخل دو زوج است و دو فرد و سعد و نیکو
مشتری آبی و خاکی زو امید دوستان جو
عتبة الخارج سه فرد و زوج شد وز راس باشد
آبی و ناری و خاکی خصم و حیوان نحس باشد
فرد و زوج آنگه دو فرد آمد نقی مریخ و طالب
ناری و خاکی و بادی منقلی با شر غالب
عتبة الداخل بود زوج و سه فرد و سعد و زهره
بادی و آبی و خاکی غایبان را دیده چهره
زوج و دو فرد است و زوجی اجتماع از تیر ثابت
بادی و آبی درخشان قضایا را منابت
چار فرد آمد طریق از ماه و سعد و منقلب شد
عاقبت دان ز آب و باد و خاک و آتش منشعب شد
صورت هر شکل از شکل نخستین ده مزاجش
حاصلش تکرار کن تا از ضمیر آید سراجش
سعد و نحس و نسبت آن شکل ها را با بیوتش
ده بخرج و دخل آن در انقلاب و در ثبوتش
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۳۹ - سبعه منحوسه
سبعه منحوسه هفت اختر شومند
نحس و ترش روی و زشت در همه احیان
کید و غطیط و غریم باشد و سرموس
نیز گلاب است و ذوذوابه و لحیان
ادیب الممالک : در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر
شمارهٔ ۷ - در علم کف شناسی
نام تل کواکب اندر دست
گر بخنصر شماری از سوی شست
زهره و مشتری زحل خورشید
تیر و بهرام و ماه دان بامید
خط قوسی ز شمس سوی زحل
زهره را شد خرام در جدول
خط قوسی ز زهره تا برجیس
خط بهرام دان بنفس نفیس
متوازی بدان ز قوس دگر
خط صحت شد ای خجسته سیر
گر عمودی زشمس شد سوی کف
خط شمس است و راه مجد و شرف
افقی زیر تیر خط قرآن
مایلی ز آن همه بداهت دان
هست نهر المجره از مریخ
خط مایل بزند بی تو بیخ
افقی مایل از خط بهرام
جانب مشتری رود پدرام
خط دیگر ورا بود بفراز
تا بوسطی ز خنصر است دراز
سه خط منفصل بداخل زند
دستبند حیاتشان خوانند
مرکز نطق بند دوم شست
بند اول اراده راست نشست
بند سوم مقام مهر بود
صاحب آن گشاده چهر بود
سهل مریخ یا مثلث آن
شد فضائی سه گوشه جاویدان
بخط رأس و زندگی محدود
تل بهرام و مه یکش ز حدود
زاویه اولش که علیا شد
از دو خط نخست پیدا شد
هم ز تل قمر ابا مریخ
آشکارا نهد سه پایه و سیخ
زاویه دوم انسی از خط سر
خط صحت رسد بخط جگر
بر سر تل ماه می گذرد
روشنی از مه و ستاره برد
زاویه سومش بود بجهات
ز التقاء کبد بخط حیات
لیک در سطح کف دست نگر
که هویدا بود خطوط دگر
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۳
حرفی که به سرگوشی ازان شوخ زند سر
از طالع ما، صورت پیغام برآرد
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم
چون هفت روز که مدت اخطار و مهلت آفات و ایام بوس و اوقات نحوس بود، منقضی شد و کواکب سعود به درجات طالع شاهزاده اتصال کردند و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود برآمدند و اشکال طالع با نجوم سعود قران کردند و احوال شاهزاده با سعادت قرین گشت، زبان بگشاد و به وزیر کبیر پیغام فرستاد و گفت:
برخیز و بیا که حجره آراسته ایم
امروز بران نشست برخاسته ایم
بیا که نوبت مشقت و محنت گذشت و مدت محبت و مسرت رسید. رنج برگیر و حجره را جمالی ده مه گفته اند:
اذا بلغ الرای المشوره فاستعن
بحزم نصیح او نصیحه حازم
چون معتمد برسید و رسالت بگزارد، وزیر بدان سبب تبجح و اهتزاز نمود و در حال، به خدمت شتافت. شاهزاده او را قیام نمود و شرف تقبیل بارگاه ارزانی داشت و ثنا و آفرین گفت و اعذار بسیار تمهید کرد و از عنایت و کفایت که وزرای شایسته تقدیم کرده بودند و لطایف بدایع و غرایب صنایع که در اثنای مواعظ و نصایح درج افتاده بود و هر یک منزلتی شریف و رتبتی منیف و موقعی عظیم و محلی رفیع یافته، بر آن احماد فرمود و شکرها پیوست و به منتی هرچه تمامتر مقابله کرد و گفت: نفس نفیس و ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود، اگر نه کفایت و شهامت شما دستگیر و پایمرد دولت ما بودی. و چون ساعات سعادت، مساعدت نماید و اوقات مسرت مسامحت کند به ادای حقوق هر یک چنانکه لایق همت و مروت ما باشد و گرم عقل ما اقتضا کند، انتصاب نموده شود، خاصه وزیر بزرگ که مساعی حمیده او آثار محمود نمود و ماثر مرضی او موقع مشکور یافت.
لعمرک ما المعروف فی غیر اهله
و فی اهله الا کبعض الودائع
فمستودع قد ضاع ما کان عنده
و مستودع ما عنده غیر ضائع
پس گفت: پیش تخت شاه رو و دعا و خدمت به نیابت من اقامت کن و در خواه تا اکابر حضرت و اعیان مملکت محفلی کنند و درجات من در صنوف علم که درین مدت تحصیل کرده ام بدانند و از محصول حکمت و حصول منقبت و محصلات و متعلمات من با خبر شوند. پس وزیر پیش تخت شاه رفت و گفت:
ابشر بیوم قائم و اسعد بعز دائم
آنگاه پیغام شاهزاده بگزارد و التماسی که کرده بود باز نمود که شاه محفلی فرماید و مثال دهد تا حکما و وزرا حاضر آیند و در مناظره علمی مفاضلت کنند و در معرکه دانش مبارزت نمایند. سوالها کنند و جوابها شنوند و مرتبت من در استجماع معالی و استیفای معانی بدانند. شاه از استماع این مقدمات متبجح گشت و در باغ مشاهدت، گلزار مسرتش بشکفت. بفرمود تا اعیان و ارکان و مشاهیر و جماهیر حاضر آمدند و محفل عقد کردند و شاهزاده حاضر شد و سند باد نیز بیامد و شاهزاده ملک را خدمت کرد و در موقف بارگاه ایستاد و بساط زمین ببوسید و گفت:
نعمت بما تهوی و نلت الذی ترضی
و القیت ما ترجوا و وقیت ما تخشی
و یعلم علام الخفیات اننی
اعدک دخرا للممات و للمحیا
مبارک آمد روز و مساعد آمد یار
سلاح کینه بیفکند چرخ کینه گذار
مدت عمر پادشاه در کمال امنیت و مزید معالی و بسطت هزار سال باد. مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله قضا بر موجب رضای او موشح به رای انور ملک پرور عدل گستر که آفتاب در جنب او چون سایه تیر نماید و ماه با عزم او چون سها خیره بماند.
یجلوا بضوء العزم داجیه المنی
و له مع العزم المضی ء مضاء
پوشیده نماند که همیشه مقامات تقدیر مخالف مقالات تدبیر است و هر موجودی که از مزاج جواهر اسطقسات ترکیب یابد و در دایره حدوث و امکان درآید، چاره نیست از آنکه غرض ناوک حوادث و هدف تیر نوائب شود و به آورد روزگار در مجال مقادیر جولان سازد و گنبد دوار بر وی به نیک و بد بگردد.
اف من الدنیا و ایامها
فانها للحزن مخلوقه
همومها لاتنقضی ساعه
عن ملک فیها و عن سوقه
یا عجبا منها و من شانها
عدوه للناس معشوقه
و حال بنده همین مزاج داشت که چند روز جوهر طینت او در بوته ابتلا و امتحان نهادند و به آتش قهر و سطوت، صفوت دادند و زمانه جافی در پایگاه حوادث، دستبردی نمود و سپهر شوخ چشم غدار، چشم زخمی رسانید. اما رای وزرای دولت و خرد و حزم پادشاه، پیش ضربت مکیدت دشمن، به دفع اذیت و رفع بلیت، حصنی حصین و جوشنی استوار بود، لاجرم کارگر نیامد. جف القلم بما هو کائن الی یوم القیامه و خاتمت مرضی و عاقبت مسعود روی نمود و به سد حزم و احتیاط خللی راه نیافت و به قوت رای پیر و بخت جوان ملک، عزیمت دشمن به امضا نرسید و روی نجح طلب در سطح آینه مراد خود ندید و ارادت او به نفاذ نینجامید و ضجرت و حدت بر طبع شاه مستولی نشد و فرصت او فایت نگشت.
فان حملک حلم لاتکلفه
لیس التکحل فی العینین کالکحل
گر بسنجد سپهر، حلم ترا
بشکند خرد پله و شاهین
و کیفیت آنچه میان او و کنیزک رفته بود، بر رای پدر عرض داد و به حجج واضح و دلایل لایح، مبرهن و روشن گردانید، چنانکه غبار نفرت از صحیفه آینه خاطر عاطر شاه زایل گشت.
رقاب الانام و قد اصبحت
مثقله بالایادی الکبار
پس گفت: مانند این واقعه و نظیر این حادثه حکایتی است. اگر رای عالم آرای شاه اشارت فرماید، بگویم. فرمود: بگوی.