عبارات مورد جستجو در ۲۲۴ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۵۲- ابوالعبّاس احمدبن محمّد بن سهل الأَدَمی، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ ظرفا، و قدوهٔ اهل صفا، ابوالعباس احمدبن محمد بن سهل الأَدَمی، رضی اللّه عنه
از بزرگان مشایخ بود و محتشمان ایشان. و پیوسته محترم بود در میان اقران خود. و عالم بود به علوم تفسیر و قرائت و زبانی داشت اندر فهم لطایف قرآن و بدان مخصوص بود و از کبار مریدان جنید بود و با ابراهیم مارستانی صحبت داشته بود. ابوسعید خرّاز وی را حرمتی تمام داشتی و جز وی کسی را به تصوّف مسلم نکردی.
از وی می‌آید که گفت: «السُّکونُ إلی مألوفاتِ الطَّبایعِ یَقْطَعُ صاحِبَها عَنِ بُلوغِ درجاتِ الحَقائِقِ.» آرام گرفتن با چیزی که طبایع را با آن الف بود مرد را از درجات حقایق بیفکند؛ یعنی هر که با مألوفات طبع بیارامد از حقیقت بازماند؛ از آن‌چه طبایع ادوات و آلات نفس‌اند و نفس محل حجاب است و حقیقت محل کشف و هرگز مرید، محجوب و ساکن، مکاشف نباشد. پس ادراک حقایق اندر اعراض مألوفات طبایع بسته است، و الف طبع با دو چیز باشد: یکی با دنیا و دیگر با عقبی. با دنیا الف گیرد به حکم جنسیت و با عقبی به حکم پندار و ناشناخت. پس الفش با پنداشت عقبی است نه با عین آن؛ که اگر به‌حقیقت بشناسدی از این سرای فانی بگسلدی، و چون از این گسست ولایت طبع اسپری شد، آنگاه کشف حقایق بود؛ که آن سرای با طبع جز به فنای طبع خویشی ندارد؛ «لأنَّ فیها ما لاخَطَرَ علی قلبِ بَشرٍ.» خطر عقبی بدان است که راهش پرخطر است، و بس خطر ندارد آن چیز که اندر خواطر آید، و چون اندر معرفت حقیقت عقبی، و هم عاجز بود، طبع را با عین آن چگونه الف باشد؟ درست شد که الفت طبع با پنداشت عقبی است. واللّه اعلم.

هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۶۱- ابوعبداللّه محمّد بن خفیف، رضی اللّه عنه
و منهم: ملک وقت خود اندر تصوّف و طبعش خالی از تکلف و تصرف ابوعبداللّه محمدبن خفیف، رضی اللّه عنه
امام زمانهٔ خود بود اندر انواع علوم و وی را اندر مجاهدات شأنی عظیم است و اندر حقایق بیانی شافی. روزگارش مهیا و هویداست اندر تصانیف و ابن عطا را و شبلی و حسین منصور و جُرَیری را یافته بود وبه مکه با ابویعقوب نهرجوری صحبت کرده. و اسفار نیکو کرده بود به تجرید. و از ابنای ملوک بود، خداوند تعالی وی را توبه داد و از دنیا اعراض کرد و خطر وی بر خاطر اهل معانی بزرگ است.
از وی می‌آید که گفت: «التوحیدُ الإعراضُ عَنِ الطّبیعةِ.» توحید اعراض است از طبیعت؛ از آن‌چه طبایع جمله نابینااند از نَعما و محجوب‌اند از آلای او. پس تا از طبع اعراض حاصل نیاید، به حق اقبال موجود نگردد و صاحب طبع محجوب باشد از حقیقت توحید و چون آفت طبع دیدی به حقیقت توحید رسیدی.
و وی را آیات و براهین بسیار است. واللّه اعلم.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
و پیش از این در ذکر ابوالحسن نوری رحمةاللّه علیه گفته بودم که ایشان دوازده گروه‌اند. دو از ایشان مردوداند و ده مقبول، و هر صنفی را از ایشان معاملتی خوب و طریقی ستوده است اندر مجاهدات و ادبی لطیف اندر مشاهدات و هرچند که اندر مجاهدات و مشاهدات و ریاضات مختلف‌اند، اندر اصول و فروع شرع موافق و متفق‌اند. و ابویزید رضی اللّه عنه گفت: «إختلافُ العُلَماءِ رَحْمةٌ إلّا فی تجریدِ التّوحیدِ.» و موافق این خبری مشهور است.
و حقیقت تصوّف میان اخبار مشایخ است از روی حقیقت، و مقسوم از روی مجاز و رسوم.پس من بر سبیل اختصار و ایجاز، سخن اندر بیان آن مقسوم گردانم و اندر اصل مذهب، هر یک را بساطی بگسترانم تا طالب را علم آن حاصل شود و علما را سلاح بود و مریدان را صلاح و م حبان را فلاح و عقلا را نَجاح، و خداوندان مروت را تنبیه، و مرا ثواب دو جهانی. و باللّهِ العونُ و التّوفیقُ و حسبُنا اللّه و نعمَ الرَفیقُ.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما الحکیمیّة
تولّا حکیمیان به ابی عبداللّه محمدبن علی حکیم الترمذی رضی اللّه عنه کنند. وی یکی از ائمهٔ وقت بود اندر جملهٔ علوم ظاهری و باطنی و وی را تصانیف و نکت بسیار است و قاعدهٔ سخن و طریقش بر ولایت بود و عبارت از حقیقت آن کردی و از درجات اولیا و مراعات ترتیب آن و او خود علی حِدَه بحری است بیکرانه با عجوبات بسیار.
و ابتدای کشف مذهب وی آن است که بدانی که خداوند تعالی را اولیا است که ایشان را از خلق برگزیده است. و همتشان از متعلقات بریده و از دعاوی نفس و هواشان واخریده و هر کسی را بر درجتی قیام داده و دری از معانی بر ایشان گشاده.
و اندر این معنی سخن بسیار است و چند اصل او را شرح باید داد تا معلوم گردد. اکنون من بر سبیل اختصار تحقیق این ظاهر کنم. و اوصاف سخن مردمان را اندر آن بیارم.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی اثبات الولایة
بدان که قاعده و اساس طریقت تصوّف و معرفت جمله بر ولایت و اثبات آن است که جملهٔ مشایخ رضی اللّه عنهم اندر حکم اثبات آن موافق‌اند؛ اما هر کسی به عبارتی دیگرگون بیان آن ظاهر کرده‌اند و محمدبن علی رضی اللّه عنه مخصوص است به اطلاق این عبارت مر حقیقت طریقت را.
اما وَلایت به فتح واو نصرت بود اندر حق لغت، و وِلایت به کسر واو إمارت بود ونیز هر دو مصدر وَلَیتَ باشد و چون چنین بود باید که تا دو لغت بود چون دَلالت و دِلالت و نیز وَلایت ربوبیت بود و از آن است که خداوند تعالی گفت: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلّهِ الحقِّ (۴۴/الکهف)»، که کفار تولا بدو کنند و بدو بگروند و از معبودان خود تبرا کنند و نیز ولایت به معنی محبت بود.
اما ولی، روا باشد که فعیل باشد به معنی مفعول؛ چنان‌که خداوند تعالی گفت: «وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ (۱۹۶/الاعراف)»؛ که خداوند تعالی بندهٔ خود را به افعال و اوصاف وی نگذارد و اندر کنف حفظ خودش بدارد و روا باشد که فعیل باشد به معنی مبالغت اندر فاعل؛ که بنده تولا به طاعت وی کند و رعایات حقوق وی را مداومت کند و از غیر وی اعراض کند این یکی مرید باشد و آن دیگر مراد.
و این جملهٔ معانی از حق به بنده و از بنده به حق روا باشد؛ از آن‌چه روا باشد که خدای تعالی ناصر دوستان خود باشد؛ از آن‌چه وعده کرد خداوند تعالی مر دوستان خود را از صحابهٔ پیغمبر به نصرت و گفت: «ألا إنَّ نَصْرَ اللّهِ قَریبٌ (۲۱۴/البقره)»، و نیز گفت: «و أنَّ الکافِرینَ لامَوْلی لَهُم (۱۱/محمد)؛ ای لاناصِرَلهم.» چون کفار را ناصر نبود لامحاله مؤمنان را ناصر بود که نصرت کند عقول ایشان را اندر استدلال آیات و بیان معانی بر دل‌های ایشان و کشف براهین بر اسرار ایشان و نصرت کند ایشان رابر مخالفت نفس و هوی و شیطان و موافقت امور خود.
و نیز روا باشد که به دوستی مخصوص گرداندشان و از محل عداوت نگاه دارد؛ چنان‌که گفت: «یَحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَه (۵۴/المائده)»، تا وی را به دوستی وی دوست دارند و روی از خلق برتابند تا هم وی ولی ایشان باشد و هم ایشان اولیای وی.
و روا باشد که یکی را ولایتی دهد به اقامت کردن بر طاعت وی و وی را اندر حفظ و عصمت نگاه دارد تا وی بر طاعت وی اقامت کند و از مخالفتش بپرهیزد و شیطان از حس وی بگریزد.
و روا بود که یکی را ولایتی دهد تا حلش اندر ملک حل بود و عقدش عقد دعواتش مستجاب بود و انفاسش مقبول بود؛ کما قال النّبیُ، علیه السّلام: «رُبَّ أشْعَثَ أغْبَرَ ذی طِمْرَیْنِ لایُؤْبَهُ بِهِ لَوْ أَقْسَمَ عَلی اللّهِ لأبَّرَهُ.»
و معروف است اند رخلافت امیرالمؤمنین عمر رضی اللّه عنه رود نیل بر عادت خود باستاد؛ از آن‌چه اندر جاهلیت هر سال کنیزکی آراسته در وی انداختندی تا روان شدی. عمر رضی اللّه عنه بر کاغذ پاره‌ای نبشت که: «ای آب، اگر به خود استادهای، روا نباشد اگر به فرمان خدای عزّ و جلّ استادهای، عمر می‌گوید: برو.» چون کاغذ اندر آب انداختند آب روان گشت و این إمارتِ بر حقیقت بود.
پس مراد من اندر ولایت و اثبات آن، آن است که بدانی که اسم ولی مر آن کس را روا بود که این معانی مذکور اندر وی موجود باشد؛ چنان‌که ورا این حال بود که گفتیم نه قال.
و پیش از این مشایخ رحمهم اللّه اندر این، کتب ساخته‌اند از عزیزی زود نیست گشت. اکنون من عبارات آن پیر بزرگوار را که صاحب مذهب است جمال دهم؛ چنان‌که اعتقاد من بدان مهتر است، رضی اللّه عنه. تا تو را فواید بسیار به حاصل شود و به‌جز تو آن را نیز که سعادت خواندن این کتاب باشد از طالبان این طریقت، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلامُ فی تفضیلِ الأنبیاءِ و الأولیاء عَلَی الملائکةِ و المؤمنینَ أیضاً
بدان که به اتفاق اهل سنت و جماعت و جمهور مشایخ طریقت رحمةاللّه علیهم اجمعین انبیا و آنان که محفوظان‌اند از اولیا، از فریستگان فاضل‌ترند به خلاف معتزله که ایشان ملائکه را افضل انبیا گویند و گویند: «ایشان به رتبت رفیع‌ترند و به خلقت لطیف‌تر و مر حق را تعالی و تقدس مطیع تر باید که فاضل تر باشند.»
گوییم: حقیقت، خلافِ صورت شماست؛که تن مطیع و رتبت رفیع و خلقت لطیف مر فضل حق را جلّ جلالُه علت نباشد. فضل آن را باشد که حق تعالی نهاده باشد و این جمله که می‌گویند مر ابلیس را بود اما به اتفاق ملعون و مخذول است. پس فضل مر آن را بود که خداوند تعالی و تقدس وی را فضل نهد و از خلق برگزیند و دلیل بر فضل انبیا آن است که خداوند تعالی ملائکه را به سجده کردن آدم فرمود و این ضرورت است که حال مسجدٌ له عالی تر از حال ساجد بود.
و اگر گویند: خانهٔ کعبه سنگی است و جمادی و مؤمن ازوی فاضل‌تر و آن را سجده می‌کند؛ روا بود که ملائکه نیز از آدم فاضل‌تر بوده باشند و او را سجده کردند.
گوییم: هیچ کس نگوید مؤمن خانه را یا محراب یادیواری را سجده می‌کند الا همگان گویند خداوندِ خانه را سجده می‌کند و همه گویند که ملائکه آدم را سجده کردند بر موافقت کلام خداوند؛ که چون ذکر سجدهٔ ملائکه کرد گفت، قوله، تعالی: «اُسجُدُوا لِادَمَ (۳۴/البقره). ما فرمودیم مر ملائکه را و گفتیم تا آدم را سجده کنند.» و چون مؤمنان را امر کرد گفت: «و اسجُدُوا واعبُدوا رَبَّکمْ (۷۷/الحجّ). خداوند را سجده کنید و بندگی وی را میان اندر بندید.» پس خانه نه چون آدم باشد؛ که مسافر چون خواهد که بر پشت ستور خداوند را پرستد اگر روی به خانه نباشد معذور بود. و مُغْمی علیه اگر دلایل قبله اندر بیابانی گم کند روی به هر سو که آرد فرمان گزارده باشد و ملائکه را اندر سجدهٔ آدم هیچ عذری نبود؛ آن یکی از خود عذری نهاد ملعون ابد گشت و خاکسار شد این ادله واضح است آن را که بصیرت بودش.
و نیز بدان که ملائکه چون مضطری‌اند اندر حق معرفت؛ که مر ایشان را اندر خلقت شهوت نیست واندر دل حرص و آفت نی و اندر طبع زرق و حیلت نی. غذاشان طاعت است و مشرب بر فرمان اقامت است؛ باز اندر طینت آدمی شهوت مرکب است و ارتکاب معاصی از وی محتمل و زینت دنیا اندر دلش مؤثر و حرص و حیلت اندر طبعش منتشر. شیطان را در شخصش چندان سلطنت که اندر عروق با خون همی‌گردد اندر مجاری آن و نَفْسی بد فرمای بدو مقرون که داعی همه شرها آن است. پس کسی که این جمله وصف وجود او باشد: با امکان شهوت از فسق و فجور پرهیز کند و با عین حرص از دنیا اعراض نماید و با بقای وسواسِ شیطان اندر دل از معاصی رجوع کند و از آفت نفسانی روی بگرداند و به اقامت بر عبادت و مداومت بر طاعت و به مجاهدت با نفس و مجادلت با شیطان مشغول گردد به‌حقیقت این از آن فاضل‌تر بود؛ زیرا که اندر صفتشان معرکه گاه شهوت نباشد و اندر طبعشان ارادت غذا و لذت نه، اندوه زن و فرزند نه مشغولی خویش و پیوند نه، محتاج سبب و آلت نه مستغرق اَمل و آفت نه.
لَعَمْری عجب دارم از آن که فضل اندر افعال بیند با عزّ اندر جمال یا بزرگی اندر جذب منال! زود آن نعمت و بزرگی زوال بیند چرا نه فضل از مالک الاعیان بیند و عزّ از رضای سبحان و بزرگی از معرفت و ایمان بیند؟ تا این نعمت بر خود جاودان بیند و اندر دو جهان دل خود بدو شادمان بیند.
جبرئیل که چندین هزار سال به انتظار خلعتی عبادت کرد خلعتش غاشیه داری محمد بود صلی اللّه علیهما تا شب معراج ستور وی را خدمت کرد، چگونه فاضل تر بود از آن که در دنیا نفس را ریاضت کند روز و شب مجاهدت کند حق با وی عنایت کند دیدار خودش کرامت کند، از جملهٔ خطراتش با سلامت کند؟
چون نخوت ملائکه از حد درگذشت و هر یک صفای معاملتش را حجت گردانیدند و زبان ملامت اندر آدمیان دراز کردند، حق جلّ جلالُه خواستتا حال ایشان بدیشان باز نماید و بدانند که پاکی ایشان محض عصمت و لطف عنایت حق است جلّ جلالُه. گفت: «سه کس از میان شما که بزرگترند اختیار کنید بر ایشان اعتماد دارید تا به زمین شوند و خلفای زمین باشند و خلایق را به صلاح آرند و میان آدمیان داد و عدل کنند.» سه فریشته را اختیار کردند، یکی از ایشان پیش از آن که به زمین آمدی آفت آن بدید. از خدای تعالی اندر خواست تا بازگردد. دو به زمین آمدند و پیش از آن که به زمین آمدندی، خداوند تعالی خلقت ایشان مبدل گردانید و آرزومند طعام و شرابشان گردانید و به شهوتشان مبتلا کرد؛ تا بدیشان مر ایشان را عقوبت کرد و تفضیل آدمیان را بر ملائکه بعیان مشاهده کردند.
و در جمله خواص مؤمنان از خواص ملائکه فاضل‌ترند و عوام مؤمنان از عوام ملائکه فاضل‌ترند پس آن‌چه محفوظ و معصوم‌اند از آدمیان افضل جبرئیل و میکائیل‌اند علیهما السّلام. و آن‌چه معصوم نی‌اند افضل حَفَظه‌اند؛ یعنی کرام الکاتبین واللّه اعلم.
و اندر این معنی سخن بسیار گفته‌اند و هر یک از مشایخ چیزی گفته‌اند خداوند تعالی فضل نهد آن را که خواهد بر آن که خواهد واللّه تعالی اعلم و الطف.
این است متعلقات مذهب حکیمیان اندر تصوّف و اختلاف متصوفه با یک‌دیگر که یاد کردم بر سبیل اختصار.
و به‌حقیقت ولایت سری است از اسرار حق و جز به روش هویدا نگردد، و ولی را جز ولی نشناسد. و اگر اظهار این حدیث بر جملهٔ عقلا جایز بودی خود دوست از دشمن پدیدار نیامدی و واصل از غافل ممیز نبودی. پس خداوند تعالی چنان خواست تا جوهر دوستی را اندر صدف خوار داشت خلق نهد و به دریای بلا اندر اندازد، تا طالبان به حکم عزیزی آن جان فدا کنند و بر آن دریای جان شکار جان نثار کنند و به قعر آن دریا فرو شوند تا مرادشان برآید ویا به کلی در سر آن شوند.
و من خواستم تا اصل این سخن را مطول گردانم؛ اما خوف ملالت تو و نفرت طبع مانع من گشت تا عنان بر صوب اقتصار تابیدم و مر مدخلی را بدین طریقت این مقدار بسنده بود. واللّه اعلم بالصواب.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما السّیاریّة
تولا سیّاریان به ابی العبّاس سیاری کنند، رضی اللّه عنه و وی امام مرو بود اندر همه علوم، و صاحب ابوبکر واسطی بود و امروز اندر نسا و مرو از اصحاب وی طبقه‌ای بسیارند و هیچ مذهب اندر تصوّف بر حال خود نمانده است الا مذهب وی؛ که به هیچ وقت مرو یا نسا از مقتدایی خالی نبوده است که اصحاب وی را بر اقامت مذهب وی رعایت می‌کرده است تا الی یومنا هذا.
و مر اهل نسا را از اصحاب وی با اهل مرو رسایل لطیف است و سخن ایشان میان یک‌دیگر به نامه بوده است و من بعضی از آن نامه‌ها بدیدم به مرو، سخت خوش است و عبارات ایشان را بنا بر جمع و تفرقه باشد و این لفظی است مشترک میان جملهٔ اهل علوم، و هر گروه اندر صنعت خود مر این لفظ را کار بندند مر تفهیم عبارات خود را، اما مراد هر یک از آن چیزی دیگر است؛ چنان‌که حسابیان به جمع و تفرقه مراد اجتماع و افتراق اعداد چیزی خواهند و نحویان اتفاق اسامی لغوی و افتراق معانی آن، و فقها جمع قیاس و تفرقه نص و یا بر عکس این و اصولیان جمع صفات ذات و تفرقه صفات فعل؛ اما مراد این طایفه بدین، نه این جمله بود که یاد کردیم.کنون من مقصود این طایفه بدین عبارات و اختلاف مشایخ بیارم تا تو را حقیقت این معلوم گردد، ان شاء اللّه تعالی.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
کشف الحجاب الأوّل فی معرفة اللّه، تعالی
قوله، تعالی: «وَما قَدَرُوا اللّه حقَّ قَدْرِه (۹۱/الأنعام).»
و قال النبیّ، علیه السّلام: «لو عرفتم اللّهَ حقَّ معرفتِه لَمَشَیْتُم عَلَی الْبُحورِ لَزالتْ بدعائِکم الجبالُ.»
پس معرفت خداوند تعالی بر دو گونه است: یکی علمی و دیگری حالی و معرفت علمی قاعدهٔ همه خیرات دنیا و آخرت است و مهترین چیزها مر بنده را اندر همه اوقات و احوال، شناخت خدای است، جل جلاله؛ قولُه، تعالی: «وَما خلقتُ الجنَّ و الإنسَ الّا لیعبدونِ (۵۶/الذّاریات)،ای لیعرفون.نیافریدیم پریان و آدمیان را مگر از برای آن که تا مرا بشناسند.» پس بیشتری از خلق از این معرض‌اند، سوای آن که خداوندشان برگزید و از ظلمات دنیا باز رهانید ودلشان را به خود زنده گردانید؛ لقوله، تعالی: «...وجعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس یعنی عمر کمن مَثَلُه فی الظّماتِ، یعنی اباجهل (۱۲۲/الأنعام).»
پس معرفت حیات دل بود به حق و اعراض سر از جز حق و قیمت هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود وی بی قیمت بود. پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحت علم را به خداوند معرفت خواندند و مشایخ این طایفه صحت حال را به خداوند معرفت خواندند. و از آن بود که معرفت را فاضل‌تر از علم خواندند؛ که صحت حال جز به صحت علم نباشد و صحت علم سحت حال نباشد؛ یعنی عارف نباشد که به حق عالم نباشد، اما عالم بود که عارف نبود و آنان که بدین علم جاهل بودند از هر دو طایفه، اندر این مناظرهٔ بی فایده کردند و آن گروه بر این گروه انکار کردند و این گروه بر آن. و اکنون من سرّ این را کشف کنم تا هر دو گروه را فایده ظاهر گردد، ان شاء اللّه.

هجویری : باب آدابهم فی الصّحبة
فصل
و به‌حقیقت بدان که آداب، اجتماع خصال خیر باشد و «مأدُبه» را از آن مأدبه خوانند که هرچه بر وی بباید جمله باشد؛ پس «فالّذی اجتَمَعَ فیه خصالُ الخیر فهو ادیبٌ.» و اندر مجاری عادت کسی را که علم لغت داند و صرف و نحو او را ادیب خوانند.
باز به نزدیک این طایفه «الادبُ هو الوقوفُ مَعَ المُستَحسناتِ، و معناه: ان تعامِلَ اللّهَ بالادبِ سرّاً و علانیةَ، و إذا کنتَ کذلک کنتَ أدیباً و اِنْ کنتَ أعْجمیّاً، و إنْ لَمْ تکنْ کذلک تکونَ علی ضدّه.»
ادب وقوف باشد بر کردارهای ستوده. گفتند: «معنی این چه بود؟» گفت: «آن که با خداوند تعالی معاملت به ادب کنی اندر ظاهر وباطن. و چون معاملتت به ادب آراسته شود، تو ادیب باشی اگرچه زبانت اعجمی باشد.» که عبارت را اندر معاملت قدری زیادت نباشد و اندر همه احوال عاملان بزرگوارتر از قائلان‌اند.
و یکی را از مشایخ رضی اللّه عنه پرسیدند که: «شرط ادب چه چیز است؟» گفت: من اندر بیتی جواب تو بگویم که شنیده‌ام:
اذا نَطَقَتْ جاءَتْ بکلّ مَلاحةٍ
و ان سکتَتْ جاءَتْ بکلّ ملیحِ
یعنی ادب آن بود که اگر بگویی گفتارت صدق بود واگر معاملت آری معاملت حق و گفتار صدق اگرچه درشت باشد ملیح بود، و معاملت خوب اگرچه دشوار بود نیکو بود. پس چون بگوید، اندر گفت خود مُصیب باد و چون خاموش بود، اندر خاموشی خود مُحِقّ.
و فرقی نیکو کرده است شیخ ابونصر سراج رحمة اللّه علیه صاحب لُمَع، اندر کتاب خود میان آداب که گفته است:
النّاسُ فِ الأَدبِ عَلی ثَلاثِ طبقاتٍ: امّا أهلُ الدّنیا فأکْثَرُ آدابِهم فی الفصاحَةِ و البَلاغَةِ و حِفْظِ العُلومِ و أسمارِ المُلوکِ و أشعارِ العَرَبِ، و امّا أهلُ الدّینِ فأکثَرُ آدابِهم فی رِیاضَةِ النَّفْسِ و تأدیبِ الجَوارحِ و حفْظِ الحُدُودِ و تَرْکِ الشَّهَواتِ و امّا أهلُ الخُصوصیّةِ فأکْثَرُ آدابِهم فی طَهارةِ القُلوبِ و مُراعاةِ الأسرارِ و الوَفاءِ بالعُهُودِ و حفْظِ الوَقْتِ و قِلَّةِ الإلتِفاتِ إلَی الخَواطِرِ و حُسْنِ الأدَبِ فی مَواقِفِ الطَّلَبِ و أوقاتِ الحُضوُرِ وَمَقاماتِ القُرْبِ.
مردمان اندر ادب سه قسمت‌اند: یکی اهل دنیا که ادب به نزدیک ایشان فصاحت و بلاغت و حفظ علوم و سمرهای ملوک و اشعار عرب است و دیگر اهل دین که ادب به نزدیک ایشان ریاضت نفس و تأدیب جوارح و نگاهداشت حدود و ترک شهوات است و سدیگر اهل خصوصیت‌اند که ادب به نزدیک ایشان طهارت دل بود و مراعات سرّ و وفا کردن عهد و نگاه داشتن وقت و کمتر نگریستن به خواطر پراکنده و نیکو کرداری اندر محل طلب و وقت حضور و مقام قرب.
و این سخنی جامع است و تفصیل این در کتاب پراکنده بیاید، ان شاء اللّه عزّ و جلّ.

هجویری : باب آدابهم فی التّزویج و التّجرید
کشف الحجاب الحادی عشر فی السّماع و بیان انواعه
بدان أسْعَدَکَ اللّه که سبب حصول علم حواس خمس است: یکی سمع، دویم بصر، سیم ذوق، چهارم شم، پنجم لمس و خداوند تبارک و تعالی مر دل را این پنج در بیافریده است و هر جنس علم را به یکی از این باز بسته؛ چون سمع را علم به اصوات و اخبار، و بصر را علم به الوان و اجناس و مر ذوق را علم به حُلْو مُرّ، و شمّ را علم به نَتْن و رایحه و لمس را علم به خشونت و لین و از این پنج حواس چهار را سمع گردانیده و چشم را بصرو کام را ذوق و بینی را شم و لمس را اندر همه اندام مجال داده است؛ از آن‌چه جز چشم نبیند و جز گوش نشنود و جز بینی نبوید و جز کام مزه نیابد اما تن به بساوش اندام نرم از درشت و گرم از سرد، باز داند.
و از روی جواز جایز باشدی که این هر یک اندر همه اعضا شایع باشدی؛ چنان‌که لمس و به نزدیک معتزله روا نباشد که هر یکی زاجر محلی مخصوص بود وباطل است قول ایشان به حاسّهٔ لمس؛ که آن را محلی مخصوص نیست و چون یکی بدین صفت روا بود دیگران را هم روا بود.
و مراد این‌جا جز این است اما از این مقدار چاره ندیدم مر تحقیق بیان معنی را.
پس از این چهار حواس که ذکر ایشان گذشت، بی پنجم آن که سمع است یکی ببیند ویکی ببوید و یکی بچشد و یکی بیساود و روا باشد که اندر دیدن این عالم بدیع و بوییدن چیزهای خوش و چشیدن نعمت‌های نیکو و بسودن چیزهای نرم مر عقل را دلیل گردد به معرفت و به خداوندش راه نماید؛ از آن که بداند که: عالم محدث است که محل تغیر است و آن‌چه از حادث خالی نباشد محدَث بود و این را آفریدگاری است نه ازجنس آن که مکوَّن است و آفریدگار او مکون و آن مجسَّم است و آفریدگار او مجسِّم و آفریدگارش قدیم است و آن محدَث و آفریدگارش نامتناهی و آن متناهی و قادر است به همه چیزها و بر همه کارها و عالم است به همه معلومات و تصرفش اندر ملک جایز است آن‌چه خواهد تواند از فرستادن رسولان با برهان‌های صادق. اما این جمله بر وی واجب نباشد تا وجوب معرفت به سمع معلوم خود نگرداند و آن‌چه موجَب سمع است و از این است که اهل سنت فضل نهند سمع را بر بصر اندر دار تکلیف.
و اگر مخطیی گوید: «سمع محل خبر است و بصر موضع نظر و دیدار خداوند جل جلاله فاضل‌تر از شنیدن کلام وی باشد، باید تا بصر فاضل‌تر از سمع باشد.»
گوییم: ما به سمع می‌دانیم که رؤیت خواهد بود اندر بهشت که اندر جواز رؤیت به عقل حجاب از کشف اولی‌تر نباشد. به خبر دانستیم که مؤمنان را مکاشف گرداند و حجاب اسرار ایشان برگیرد تا خدای را عزّ و جلّ ببینند پس سمع فاضل‌تر آمد از بصر. و نیز جملهٔ احکام شریعت بر سمع مبنی است؛ چه اگر سمع نبودی ثبات آن محال بودی. و نیز انبیا صلوات اللّه علیهم که آمدند نخست بگفتند، تا آن که مستمع بودند پس بگرویدند. آنگاه معجزه بنمودند و اندر دید معجزه تاکید آن هم بر سمع بود و بدین دلایل هر که سماع را انکار کند کلی شریعت را انکار کرده باشد و حکم آن بر خود بپوشیده.
و اکنون من احکام آن مستوفاظاهر کنم، ان شاء اللّه وَحْدَه و صدق اللّه وَعْدَه.

باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
و اندر پی او، نُه فلک گردان است
زین جمله چو بگذری چهار ارکان است
پس معدن و پس نبات و پس حیوان است
رشیدالدین میبدی : ۱- سورة الفاتحة
النوبة الثانیة
روى ابو هریره رضى اللَّه عنه قال قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول اللَّه تعالى قسّمت الصّلاة بینى و بین عبدى فنصفها لى، و نصفها لعبدى، و لعبدى ما سال، فاذا قال العبد بسم اللَّه الرّحمن الرحیم یقول اللَّه تعالى سمّانى عبدى، و اذا قال العبد الحمد اللَّه ربّ العالمین، یقول اللَّه تعالى حمدنى عبدى، و إذا قال العبد الرحمن الرّحیم یقول اللَّه تعالى أثنى علىّ عبدى، و اذا قال العبد ملک یوم الدّین یقول اللَّه تعالى، مجّدنى عبدى، و فى روایة فوّض إلىّ عبدى، و اذا قال العبد ایّاک نعبد و ایّاک نستعین، یقول اللَّه تعالى ایّاى یعبدنى عبدى و بى یستعین، فهذا لى و باقى السورة لعبدى و لعبدى ما سأل.»
مصطفى صلوات اللَّه علیه درین حدیث خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان عزّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، که از بنده نوازى و مهربانى و بزرگوارى خود گفت: قسمت کردم خواندن سوره الحمد میان من و میان بنده من نیمه از آن مر است و نیمه از آن بنده من، و بنده مر است آنچه خواهد. چون بنده گوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏، اللَّه گوید بنده من مرا نام نهاد و بنام نیکو خواند، چون بنده گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اللَّه گوید بنده من مرا سپاس دارى کرد و از من آزادى نمود، چون بنده گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه گوید بنده من مرا ستایش نیکو و ثناى بسزا گفت چون بنده گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اللَّه گوید بنده من مرا ببزرگوارى و پاکى بستود، بنده من پشت وا من داد، و کار وا من گذاشت، دانست که بسر برنده کار وى مائیم، تمام کننده نعمت بروى مائیم، سازنده کار وى و روزى رساننده بوى مائیم، ما را میپرستد و از ما میخواهد، و دست نیاز سوى ما برداشت که اهْدِنَا تا آخر سوره همه بنده را دعاست، و او راست آنچه خواست. درین خبر سورة الحمد را صلاة نام نهاد تا تنبیه بود بنده را که نماز بى سورة الحمد درست نیست و به‏ قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا صلاة الّا بقرائة فاتحة الکتاب». و روى «من صلّى صلاة فلم یقرأ فیها بفاتحة الکتاب فهى خداج هى خداج غیر تمام» مذهب شافعى رض آنست که خواندن سورة الحمد در همه رکعات نماز واجب است هم بر امام و بر ماموم و بر منفرد در نماز جهرى و در نماز اسرار.
و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست، و بیست و نه کلمه، و هفت آیت، از آن هفت یکى آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعى است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الحمد للَّه رب العالمین سبع آیات احدیهنّ بسم اللَّه الرحمن الرحیم و هى السبع المثانى و هى ام القرآن و هى فاتحة الکتاب»
این خبر دلیل است که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سورة فاتحه آیتى است و عین قرآن است، خواندن آن در نماز واجب، و جهر آن در نماز جهرى سنّت، و مصطفى علیه السّلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکى سبع مثانى، دیگر فاتحة الکتاب، سدیگر امّ القرآن، سبع مثانى آنست که هفت آیت است و در هر رکعتى نماز بخواندن بوى بازگردند. و نیز گفته‏اند از بهر آنک جبرئیل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را، پس این سورة هم مکى است و هم مدنى. و گفته‏اند سبع مثانى بآن گفت که این امت را مستثنى است، فلم یخرجها اللَّه تعالى لغیرهم، هیچ امّت دیگر را نبوده این سورة، از اینجا بود که جبرئیل آمد به مصطفى (ص) و گفت‏ «یا رسول اللَّه ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک، فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة»
و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم، و در نمازها ابتدا بآن کنند، و در هر کارى که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم اللَّه و بسم اللَّه اول سورة است. و گفته‏اند که فاتحه بآنست که اول سورتى که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة: «اول ما قرأ جبرئیل النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمکة فاتحة الکتاب الى خاتمتها.»
و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهاى خداوند است. هر چه در کتابها است از علوم دینى و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روى اشارت موجود است و مثله الدّماغ سمّى أمّ الرأس لانّه یجمع الحواسّ و المنافع، و امّ القرى اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها. و گفته‏اند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أمّ گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند. یعنى که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن، و مصطفى (ع) در بعضى اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک‏ قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «هى أمّ القرآن و شفاء من کلّ داء» و روى أنّه قال صلّى اللَّه علیه «فاتحة الکتاب شفاء من السم».
اکنون تفسیر گوئیم و معانى: بِسْمِ اللَّهِ، معناه بدأت بسم اللَّه فابدؤا. میگوید، در گرفتم بنام خویش، در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من، در پیوندید بنام من، آغاز کنید بنام من. اسم اینجا بمعنى ذاتست چنانک جایى دیگر گفت سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ یعنى میگوید «بپاکى بستاى نام خداوند خویش را» نام زیادت است و معنى آنست که بپاکى بستاى خداوند خویش را، جاى دیگر گفت «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ»، با برکت و با بزرگوارى و برترى است نام خداوند تو. نام زیادت است و معنى آنست که با برکت و با بزرگوارى و برترى است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا. در لغت عرب آنست که‏ لبید گفت:
الى الحول ثمّ اسم السّلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر
و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمّى یکى است نام و نامور و اللَّه بناء همه نامهاى خداوند است، و نام حقیقى مهین است با آنک همه نامهاى وى مه‏اند و حقیقى، و پاک، و ازلى، و نیکو، و بزرگ، قال الخلیل بن احمد البصرى «اللَّه هو الاسم الاکبر» اما هر نامى از صفتى شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت، یا بر کردى نهاده چون صانع از صنع، و خالق از خلق، و قابض از قبض و باسط از بسط. مگر این نام حقیقى که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته، و بناء همه نامها است، نبینى که هر جایى گوید اللَّه غفور است و رحیم، اللَّه سمیع است و بصیر، اللَّه لطیف است و خبیر، اللَّه بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد. و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جاى خود را نام اللَّه گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت «یلحدون فى اسمائه» در نام من الحاد مى‏آرند و نام من بکژى مى بیرون دهند، و مى کژ گردانند، و مى فرا ناسزا دهند، خواستند دشمنان وى که بت را هام نام وى کنند، اللَّه تعالى آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد، تا چون خواستند؟
که اللَّه نام کنند لات نام کردند. لات بت است و اللَّه خداى آنست، و آفریدگار آن. یقول جلّ جلاله هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا او را هام نام دانى؟ یعنى که هیچکس را جز از وى اللَّه نخوانند، و نه رحمن. و در اشتقاق نام اللَّه علما مختلف‏اند، و سخن در آن مشتبه است. و خلقى از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیده‏اند و آن را کاره‏اند. و قومى در آن شروع کرده، بعضى گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه اى سکنت الیه، فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمئنّون الیه و به قال عزّ و جل أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ میگوید اللَّه اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادى جان مؤمنان بیاد اوست، ذکر وى آیین زبان، نام وى راحت جان، یافت وى سور دل و سرور دوستان. و گفته‏اند اشتقاق آن از «الهت فى الشّی‏ء یعنى تحیّرت فیه فکأنّ العقول تتحیر فى کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته» میگوید اللَّه اوست که عقلهاى زیرکان و فهم‏هاى دانایان در مبادى اشراق جلال وى حیران است، و از دریافت چگونگى صفات و افعال وى نومید. شعر
تحیّر القلب فى آثار قدرته
تحیّر الطّرف فى انوار لألاء
قدر خویش برداشت. و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت، تا هر نامحرمى نااهلى باسرار قدم بینا نگردد، و دست هر متمنّى متعنّتى بدریافت آن نرسد. آن دست که تو دارى خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند؟ سازهاى کرّ و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال. اطماع ایشان از دریافت آن گسسته، اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقرّ عزت خود دوخته. و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزّز بصفات کمال ناطق باین کلمات که «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.»
الذّات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الوهم و الادراک لو علموا
اینان که در اشتقاق این نام سخن گفتند قومى اصل آن از اله نهادند کالمکتوب یسمّى کتابا و المحسوب یسمّى حسابا، پس الف و لام تفخیم و تعظیم را در افزودند پس حذف همزه استثقال را پسندیدند، و کسره آن با لام تعظیم نقل کردند، آن گه دو لام متحرک یکى مدغم کردند، و گفتند «اللَّه».
و اختلاف است علما را که اللَّه اسم علم است یا اسم صفت. و درست آنست که اسم علم است از بهر آن که خداى را عزّ و جل اسماء صفات فراوانست. لا بد اسم علم باید تا آن اسماء صفات در آن برود و بر آن بسته شود. چنانک در ابتدا بآن اشارت کردیم. و تا فرق بود میان اسم ذات و اسم صفات، و علم اسم ذات است که اسماء صفات بر آن روانست و در ازل آزال و ابد آباد مستحق این نام است. بذات بزرگوار و کمال تعزّز و جلال تقدّس خویش نه بعبادت متعبّدان و طاعة مطیعان.
امّا نام رحمن در جاهلیّت نشناختند که اللَّه میگوید وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ. چون ایشان را گویند سجود کنید رحمن را گویند رحمن چیست؟ جایى دیگر گفت وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ ایشان مى کافر شوند برحمن و مى‏پرسند که چیست و کیست؟ قل هو ربّى لا اله الّا هو. اى سیّد پاسخ کن ایشان را که او خداى منست ان خداى که جز وى خداى نیست. دیگر جاى پاسخ فرمود و گفت قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ، از اینجاست که بعضى علما گفتند رحمن اسمى عبرانى است و قریش از آن نمى‏شناختند. و قول درست آنست که رحمن لفظ عربى است مشتق از رحمت، امّا در توریة و در میان اهل کتاب معروفتر بوده است. و لهذا روى انّ عبد اللَّه بن سلام قال للنّبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کنّا نقرأ فى التوریة الرّحمن فانزل اللَّه تعالى قل ادعوا اللَّه او ادعوا الرّحمن، أیّاما تدعوا فله الأسماء الحسنى»، میگوید او را اللَّه خوانید و رحمن خوانید ازین دو بهرچه خوانید نام نیکو خوانید. و رحمن مطلق جز خداى را عزّ و جل نگویند و مخلوق را بر اطلاق این نام نه نهند، نه بینى که کافران مسیلمه کذاب را این نام نهادند بر اطلاق ننهادند بل که مقید کردند و گفتند رحمن یمامه. و رحمن در معنى فراخ رحمت‏تر است از رحیم. و در بعضى دعا آورده‏اند. «رحمن الدّنیا و رحیم الآخرة» یعنى بخشاینده درین گیتى بر همگنان و در آن گیتى خاصّه بر مؤمنان.
روایت کنند از ابن عباس که گفت «انّهما اسمان رقیقان احدهما أرقّ من الآخر» حسین بن الفضل گفت که مگر را وى را درین خبر و هم افتاد که در این، رفیقان احدهما ارفق من الآخر، ظاهرتر است از بهر آنکه رقّت در صفات خدا نیست و رفق هست. و ذلک فى‏ قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه رفیق یحب الرفق».
علما مختلف اند که ارفق کدام یکى است سعید جبیر گفت رحمن است که رحمت و نعمت وى بر مؤمن و کافر و بر دوست و دشمن روانست. وکیع جراح گفت رحیم است از آنک اشارت بآن رحمت دارد که هم در دنیا است و هم در عقبى. مفسّران ازینجا گفتند «الرحمن العاطف على جمیع خلقه بأن خلقهم و رزقهم و به قال تعالى، و رحمتى وسعت کل شی‏ء و الرحیم بالمؤمنین خاصّة بالهدایة و التوفیق فى الدنیا، و بالجنّة و الرؤیة فى العقبى قال تعالى وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً رحمن مهربان است بر همه خلق گرویده و ناگرویده از روى آفریدن و روزى دادن و رحیم مهربان است خاصّه بر مؤمنان از روى هدایت و توفیق طاعت در دنیا و بهشت و رؤیت در عقبى. رحمن از روى معنى عام است، بمعنى آفریدن و روزى دادن است همه خلق را، و از روى لفظ خاص است که مخلوق را این نام نیست.
و رحیم از روى لفظ عام است که مخلوق را این نام گویند، و از روى معنى خاصّ است که بمعنى هدایت و توفیق طاعت است، و این جز مؤمنانرا نیست، معنى‏ قول جعفر بن محمّد ع فقد قال: «الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحیم اسم عام بصفة خاصة».
و اللَّه خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن، و رحیم، و خیر الراحمین، و ارحم الراحمین، و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است، و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن، خیر الراحمین بهترین بخشایندگان، ارحم الراحمین بخشاینده‏تر بخشایندگان، هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ، نه رحمت از کس دریغ. میگوید جلّ جلاله «رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» و در ثناى فریشتگان است: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» و چون صفت عذاب کرد گفت «عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ» عذاب خود باو رسانم که خود خواهم «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ» و رحمت من خود بهر چیز رسیده است. و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسى و ابو هریره دوسى است در صحیح مسلم‏ قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان للَّه عزّ و جل مائة رحمة و أنّه انزل منها واحدة الى الأرض فقسّمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون، و أخر تسعا و تسعین لنفسه. و ان اللَّه قابض هذه الى تلک فیکملها مائة یرحم بها عباده یوم القیامة.»
گفت اللَّه را صد رحمت است که از آن صد یکى فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین، بآن یک رحمت بر خلق مى‏بخشاید و خلق بآن بر یکدیگر مى‏بخشایند، و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد، تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد، و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته، آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند، و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد، پس درنگر تا مؤمن درین گیتى وا چندین انبازان از صد یکى در دل و دین و دنیا چه یافت، اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بى انبازان از صد چه یابد.
و در بیان فضیلت این آیت مصطفى ع گفت «من کتب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تعظیما للَّه عزّ و جل غفر اللَّه له، و من رفع قرطاسا من الارض فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اجلالا للَّه عزّ و جل ان یداس کتب عند اللَّه من الصدیقین و خفّف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنى العذاب. و قال «لا یردّ دعاء أوّله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفت هر آن کس که تعظیم اللَّه را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیکو بنویسد اللَّه وى را بیامرزد، و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام اللَّه را تا بپاى فرو نگیرند، وى را بنزدیک اللَّه در زمره صدّیقان آرند و پدر و مادر وى که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند. و دعائى که در اول آن گویند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند.
و گفته‏اند آیت تسمیت نوزده حرف است گفت «من قرأ حرفا من القرآن کتب له به عشر حسنات بالباء و التاء و الواو» و گفته‏اند زبانیه دوزخ نودزه‏اند چنانک رب العالمین گفت عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و این آیت تسمیت نوزده حرف است، هر آن کس که باخلاص برخواند رب العالمین بهر حرفى از آن زبانیه از وى باز دارد، و او را از سیاست وى ایمن کند، و عن سلمان قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یدخل احد الجنة الا بجواز بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کتاب من اللَّه لفلان بن فلان ادخلوه جنة عالیة، قطوفها دانیة»
و عن ابن عباس انه قال «ان لکل شى‏ء اساسا و اساس الدنیا مکة لانه منها دحیت الارض، و اساس السماوات غریبا و هى السابعة العلیا، و اساس الارض عجیبا و هى السابعة السفلى، و اساس الجنان جنة عدن و هى سرّة الجنان علیها اسست الجنان، و اساس النار جهنم و هى الدّرکة السّفلى علیها أسّست الدرکات، و اساس الخلق آدم و اساس الانبیاء نوح، و اساس بنى اسرائیل یعقوب، و اساس الکتب القرآن و اساس القرآن الفاتحة، و اساس الفاتحة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، فاذا اعتللت او اشتکیت فعلیک بالاساس تشفیت باذن اللَّه عزّ و جل».
قوله تعالى الحمد اللَّه تقدیره قولوا «الحمد للَّه» کقوله تعالى وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى‏ معنى آنست که من خود را ستایش بسزا گفتم شما نیز بستائید و ثنا گوئید که من ستایش و ثنا دوست دارم. مصطفى ع گفت‏ «لا شخص احبّ الیه المدحة من اللَّه عز و جلّ، و قال ما من شی‏ء أحبّ الى اللَّه من الحمد. و قال ما من عبد یقول الحمد للَّه الّا قال اللَّه جل ذکره صدق عبدى، منى بدأ الحمد و الىّ یعود.»
مفسران گفتند الحمد للَّه الثناء علیه بجمیل افعاله و جزیل نواله و کریم صفاته و اسمائه. و الحمد الثناء علیه بصفاته العلى و اسمائه الحسنى، و الشکر الثناء علیه بانعامه و احسانه الى خلقه.» خداى را عز و جل حمد گویند و مدح گویند و شکر گویند: حمدمه است از مدح، که حمد بجاى مدح ایستد و مدح بجاى حمد نایستاد، و حمدمه است از شکر که حمدهم در ابتدا رود و هم در مکافات، و شکر جز در مکافات نرود. هر چه در مدح و شکر یابند در حمد یابند و نه هر چه در حمد یابند در مدح و شکر یابند.
حمد ستایش خداوندست و ثنا گفتن بروى و بزرگ داشتن بنام پاک و صفت بزرگوار و صنع نیکو و مهر تمام و نواخت بیکران. و مدح ستایش است و ثنا گفتن بر اللَّه على الخصوص بر نام و صفت، و شکر آزادى است از اللَّه به نیکو کارى و روان داشتن نعمت.
و الحمد بالف و لام معرّف جز خداى را عزّ و جل روا نیست که گویند. بمقتضى آنچه گفت الحمد للَّه یعنى الحمد بالحقیقة للَّه، و الحمد کلّه للَّه، و الحمد بالدّوام و فى کلّ الاوقات للَّه دون غیره. گفته‏اند این الف و لام سه معنى راست: تعریف را و تعظیم را و جنس را. و تعریف عهد را گویند، و تعظیم جلال را، و جنس استغراق عموم را، و معنى عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند، اللَّه گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزاى ایشان، که آن حق و سزاى اللَّه است بهمگى آن و تمامى آن، کس را در آن با وى منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگرى را نیست. اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق. و به قال عزّ و جل اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ. اگر کسى گوید اللَّه تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است؟ جواب آنست که وى جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد، و دیگران را استحقاق نیست، که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را، و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه. و گفته‏اند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت، و قد ذکرنا انّ معناه قولوا الحمد للَّه.
و گفته‏اند الحمد از روى ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو اللَّه است بر طریق تعظیم و اجلال، بر مقتضى آن خبر که مصطفى (ع) گفت‏ «من شغل بذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و اللَّه خود را در قران هفده جاى حمید خواند و حمید ستودنى است و ستوده. و معنى حمید در نامهاى او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش. قال بعضهم: «الحمد اسم الفردانیّة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الّا الشکر و لا یتکلّم فیه و لا یسمّى الا بالمدح».
و الحمد للَّه ربّ العالمین در قرآن شش جاى است: یکى اینست، و دوّم در سورة الانعام فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند. بآنچه ما را انباز گفتند، پس گفت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این کار را پس آوردى نیست و نه از آن پشیمانى. این هم چنان است که گفت وَ لا یَخافُ عُقْباها. و سوّم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد للَّه رب العالمین یعنى در هر چه در خواهند و باز خواهند بجاى آزادى‏اند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و چهارم در آخر سورة الزّمر وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کار بر گزاردند میان آفریدگان براستى و داد. یعنى اللَّه بر گزارد و خود گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانى. و پنجم در سورة المؤمن فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و ششم در خاتمت و الصّافات وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه بالحمد اقطع.»
ابو بکر وراق گفت: «دو حرف است در ابتداء کتاب خداوند جلّ جلاله باء بسم اللَّه و لام الحمد للَّه که وجود همه موجودات و ثبوت همه مخلوقات در معنى آن بست، کانّه‏ یقول عزّ جلاله «بى تکوّنت الاشیاء و لى ملکها.» قوله تعالى رَبِّ الْعالَمِینَ.
اى خالق الخلق و سیّدهم و مالکهم و القائم بامورهم آفریننده خلقان و دارنده ایشان و سازنده کار و روزى رسان بایشان. و سئل الواسطى عن معنى الرّب فقال «هو الخالق ابتداء و المربّى غذاء و الغافر انتهاء» ربّ اوست که اول بیافریند بقدرت، پس بپروراند بنعمت، پس بیامرزد برحمت. ابو الدرداء گفت: ربّ نام اعظم است خداى را عز و جل، و مخلوق را ربّ البیت و ربّ الدار بر سبیل اضافت گویند، اما على الاطلاق بر سبیل تعریف چنانک گویند «الرّب» کس را نرسد و نه سزاست مگر اللَّه را.
و رب در کلام عرب بر چهار وجه است: یکى از آن بمعنى سیّد چنانک اللَّه گفت فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً اى سیّده. دیگر بمعنى مالک چنانک مصطفى (ع) گفت که‏ «أ ربّ ابل انت ام رب غنم؟ «فقال من کل قد آتانى اللَّه فاکثروا طیب.»
سدیگر بمعنى مدبّر و مصلح و به سمّى الربانى ربانیا لانه یدبر الأمور الّتی الیه قال اللَّه تعالى وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ. چهارم بمعنى مربى یقال ربیته و ربیته بمعنى واحد و گفته‏اند اشتقاق ابن از ربّ فلان بالمکان است، یعنى اقام به و ثبت. فسمّى الرّب ربّا لانّه دائم الوجود لم یزل و لا یزال.
و «عالمین» نامى است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحق‏اند که همه مربوب‏اند و اللَّه ربّ ایشان. قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامى است همه مخلوقات را. بیان این در آن آیت است که اللَّه گفت «قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا.»
و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنى که نشان کردگارى اللَّه در همه پیداست و روشن. اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند: اشتقاق عالمین از علم است یعنى ایشانند که تمییز و خرد دارند، و هم الملائکة و الجنّ و الانس. سعید جبیر گفت عالمین جنّ است و انس. که مصطفى (ع) مبعوث بایشان بود، و به قال تعالى لیکون للعالمین نذیرا. ابو العالیه گفت: جنّ جداگانه عالمى است و انس عالمى و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روى زمین بهر گوشه از گوشهاى زمین، چهار هزار و پانصد. همه آنند که خداى را عزّ و جل مى‏پرستند و بیگانگى وى اقرار میدهند.
ابى کعب درین بیفزود و گفت: «و من ورائهم ارض بیضاء کالرخام» عرضها مسیرة الشمس، اربعین یوما طولها، لا یعلمه إلّا اللَّه عز و جلّ، مملوّة ملائکة یقال لهم الروحانیّون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل، لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون.» وهب منبه گفت: هشتده هزار عالم است این دنیا که تو مى‏بینى، از دور آدم تا منتهاى عالم یکى است از جمله آن. مقاتل حیان گفت: هشتاد هزار عالم است چهل هزار در برّ و چهل هزار در بحر. و روایت کرده‏اند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت: هزار امّت‏اند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد اللَّه بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کرّوبیان‏اند: الذین یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ. و یک جزء از ایشان رسولان‏اند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر اللَّه. و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوج‏اند و یک جزء دیگران. و آنکه هر فرزندى که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جنّ در وجود آیند. سبحانه ما اعظم شانه و اعلى سلطانه.
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ دو نام‏اند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم. و مثله قوله تعالى یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ. امیر المؤمنین على (ع) گفت: الرحمن الرحیم ینفى بهما القنوط عن خلقه فله الحمد.»
اگر کسى گوید چون در ابتداء سورة در آیت تسمیت الرحمن الرحیم گفت چه فایده را و چه حکمت را اینجا باز گفت و مکرّر گردانید؟ جواب آنست که در ابتدا بیان قصد تبرّک است، یعنى که ابتدا بذکر اللَّه کنید و بنام وى تبرّک گیرید که وى بر شما مهربان است و بخشاینده، و در بیان مدح و ثنا است بر اللَّه جلّ جلاله و اظهار رأفت و رحمت از پس ترهیب و تهویل که در ذکر عالمین اشارت کرد. و نیز از پیش رفته است که الحمد للَّه یعنى انّما وجب الحمد للَّه لانه الرحمن الرحیم.
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ رسول خدا صلوات اللَّه علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بى الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایى و یعقوب است و بى الف قراءة باقى. مالک از ملک است و ملک از ملک. یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک» و معنى این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است: یکى آنست که یملک فى یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست، داورى دار، و کار برگزار، و پاداش دهنده، وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب. مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او، همه در توان و فرمان او. وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر على تکوینه دون غیره. اللَّه است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن.
امّا بر قراءة ملک بى الف معنى آنست که هو الملک فی یوم الدّین وحده لا ملک فیه غیره. اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهى از علما مالک بالف اختیار کرده‏اند و گفتند در معنى بلیغ‏تر است و بمدح نزدیکتر. که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بى الف على الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرّف ملکى کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهى چنانک گویند ملک العرب و العجم و الرّوم و گفتند در مالک یک حرف افزونى است و در خبر مى‏آید که بکلّ حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکى دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد. اما بعضى علماى دین و اهل تحصیل قرائت ملک بى الف اختیار کرده و در معنى مدح و ثنا بلیغ‏تر دانسته‏اند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست، و لهذا قال تعالى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه. و قال تعالى الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ ملک الناس فتعالى اللَّه الملک الحق و قال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا ملک إلّا اللَّه عزّ و جل.»
قال بعضهم اسم الملک یجمع المالک و الملک و الملیک و على الجملة خداى عز و جل خود را در قرآن ملک گفت و مالک گفت و ملیک گفت و مالک الملک گفت: فالملک هو الّذی یستغنى فى ذاته و صفاته عن کل موجود و یحتاج الیه کلّ موجود. ملک اوست که بذات و صفات از همه موجودات مستغنى است و بى نیاز، و همه موجودات را بوى حاجت است و نیاز. و ملیک مبالغت مالک است چنانک علیم مبالغت عالم است و مالک اوست که قادر است بر ابداع و اختراع، یعنى که از آغاز آفریند بى مثال و کارها نو سازد بى ساز و بى یار.
مالک بحقیقت جز اللَّه نیست که ابداع و اختراع جز در قدرت و توان اللَّه نیست. و مالک الملک هو الذى ینفذ مشیّته فى مملکته کیف شاء و کما شاء ایجادا و اعداما و ابقاء و افناء. مالک الملک اوست که مشیّت او در مملکت او روانست اگر خواهند از نیست هست کند یا هست به نیست برد، یا از عدم بوجود آرد یا وجود با عدم برد.
اگر کسى گوید چون مالک الملک و الملوک در همه احیان و اوقات اوست تخصیص یوم الدین را چه معنى است؟ جواب آنست که از ابن عباس نقل کردند گفت: آن روز کس را از مخلوقات حکم نیست و پادشاهى نیست چنانک ایشان را بود در دنیا از طریق مجاز و دعوى آن روز آن دعوى و آن مجازى هم نیست و بدست کس هیچیز نیست، بل که کارها آن روز همه خدایراست و حکم او راست، چنانک گفت: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» اینست وجه تخصیص، و قومى گفتند اینجا خود تخصیص نیست که مملکت از دو بیرون نیست: دنیا است و عقبى، اما دنیا و هر چه در آنست در تحت این کلمت شود که رب العالمین و عقبى و هر چه در آن در ضمن این شود که ملک یوم الدین چون ازین دو چیزى بسر نیاید تخصیص را چه معنى بود. اما قول ابن عباس و مقاتل و ضحاک و سدى در تفسیر مالک یوم الدین آنست که قاضى یوم الحساب و الجزاء یوفّیهم جزاء اعمالهم کقوله «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» ثم یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و یعذّب من یشاء، الذنب الصغیر، و هو مالک ذلک کلّه فى ارضه و سمائه مجاهد گفت: مالک یوم الخضوع و الاذعان اذعنت الوجوه للحىّ القیّوم. و قیل مالک یوم لا ینفع فیه الّا الدین کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ..
و گفته‏اند دین در قرآن بر دوازده وجه است: بمعنى توحید کقوله تعالى إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و بمعنى حساب کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (الى) ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ الى الحساب المستقیم و کقوله «غَیْرَ مَدِینِینَ» اى غیر محاسبین و بمعنى حکم کقوله فی دین الملک اى فى حکمه و بمعنى ملّت کقوله «وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ» و «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» و بمعنى طاعت کقوله وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» و بمعنى جزا کقوله «إِنَّا لَمَدِینُونَ» اى مجزیّون و بمعنى حدّ کقوله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حدود اللَّه على الزنا و بمعنى شریعت کقوله الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى شرک کقوله لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى دعا کقوله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و بمعنى عید مشرکان کقوله وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و بمعنى قهر و غلبه کقوله ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ.
و خداى را عزّ و جل دیّان خوانند بمعنى داور است و شمار خواه و پاداش ده. مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ. اینجا ستایش تمام شد.
آن گه گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ و حقیقت عبادت از روى لغت خضوع است و تذلّل بر اعظام و اجلال معبود، یقال «طریق معبّد» اى مذلّل بالوطى و منه قوله تعالى أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى ذللتهم. و از روى تفسیر عبادت بمعنى توحید است چنانک گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ و بمعنى دعاست چنانک گفت إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی اى عن دعائى، و بمعنى جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ. إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد. سدى گفت ایاک نعبد، اذ لا ربّ لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین على ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک»: میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلّل و زارى و تضرّع گوئید: خداوندا ترا پرستیم نه کسى دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بى شریک و انباز به حقیقت تویى نه کسى دیگر. خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یارى خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست، جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست.
روى انّ جبرئیل علیه السلام قال للنبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «قل یا محمّد ایّاک نعبد، و ایاک نوحّد، و ایّاک نرجو، و ایّاک نخاف، لا غیرک یا ربنا، و ایاک نستعین على امورنا کلها و على طاعتک.»
و ابو طلحه گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت‏ «یا حىّ یا قیوم یا مالک یوم الدین، ایّاک نعبد و ایاک نستعین»
و در خبر است که مصطفى (ع) فرا ابن عباس گفت: «إذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه» اگر کسى گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت اللَّه بعبادت وى رسند نه از عبادت بمعونت رسند، پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت؟ جواب اهل لغت آنست: که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روى معنى استعانت در پیش عبادت است. و جواب اهل تحقیق آنست که اللَّه تعالى خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید، که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید.
و گفته‏اند «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» دلیل است که بنده بى تقدیر و توفیق اللَّه بر هیچ فعل قادر نیست. و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست. و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست، اگر بنده بفعل خود مستقل بودى و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودى، و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتى. و جلّ کلام الحکیم جلّ جلاله آن یعرى عن فائدة مستجدة و حکمة مستحسنة. از سر سوره تا یوم الدین ثناست، «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» میان بنده و میان خداست، باقى سورة تا آخر دعاست، آن ثنا و این دعا، آن ستایش و این خواهش.
آن گه گفت: «اهْدِنَا» اى قولوا اهدنا، تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گوئید: اهدنا، یقال هدیت الرّجل الدّین و هدیته الى الدّین هدایة و هدیت العروس الى زوجها هداء، و اهدیت الهدیّة اهداء، و اهدیت الى البیت هدیا. حقیقت این کلمت از روى لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه «هدى» خواند، و هر چه فرا پیش بود «هادى» خواند. و منه قول النبى (ع) هادیة الشاة ابعدها من الاذى اى رقبتها.
و یقال للعصا هاد لانّها تهدى الانسان متقدّمة. اگر کسى گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنى دارد؟ و بر چه وجه حمل کنند؟
جواب آنست: که هدایت اینجا بمعنى تثبیت و تقریر است یعنى «ثبّتنا على الهدایة الّتى اهتدینا بها على الاسلام.» میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادى و ایمان که کرامت کردى پاینده دار، این همچنانست که جایى دیگر گفت یا ایّها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله اى اثبتوا على الایمان و الزموه و لا تفارقوه. جایى دیگر گفت: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏» یعنى داوم على الایمان و ثبت. جایى دیگر گفت «إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» یعنى ثمّ داموا على التقوى و الایمان مرّة بعد اخرى و لزموه و ثبتوا علیه. اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء اللَّه رسیدند، و خداى را عزّ و جلّ عبادت میکنند، و از وى معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدى پاینده و محکم دار و از ان بمگردان. از اینجا گفت مصطفى (ع) «اللهمّ انى اسألک الهدى و التقى و العفة و الغنى.» و معلومست که وى براه راست بود و در تقوى و عفت بر کمال بود. و قال (ع) لعلیّ «قل اللّهم انّى اسألک الهدى و السّداد.»
و گفته‏اند در جواب این مسئله که مؤمنان از اللَّه راه بهشت میخواهند که مقتضى حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند، و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم. و برین تأویل هدایت بمعنى تقدیم است و «صراط مستقیم» طریق بهشت یعنى یستقیم باهله الى الجنة. بو بکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان على مرتضى (ع) که روزى جهودى مرا گفت «در کتاب شما آیتى است بر من مشکل شده اگر کسى آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم». امام گفت «آن چه آیت است؟» گفت اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ نه شما مى‏گویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نه‏اید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا مى‏جوئید؟» امام گفت «قومى از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما ببهشت رفتند و بسعادت ابد رسیدند ما از اللَّه میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید، و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد، تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم.» گفتا آن اشکال وى حل شد و مرد مسلمان گشت.
و هم در جواب مسئله گفته‏اند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از اللَّه میخواهند و اللَّه ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته «و الذین اهتدوا زادهم هدى و من یؤمن باللَّه یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا» و امثال این در قرآن فراوانست. و گفته‏اند «صراط مستقیم» شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین، و نه هر کس که در دین اسلام آمد بحقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد. اللَّه فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم، تا بشرط خویش بجاى آرید و به آن رستگار شوید.
بکر بن عبد اللَّه بن مزنى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را بخواب دید و از وى صراط مستقیم پرسید. فقال علیه السّلام «سنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدى» و بروایتى دیگر امیر المؤمنین على (ع) از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پرسید، فقال «کتاب اللَّه عزّ و جلّ»
پس برین موجب صراط مستقیم هم کتاب خداست و هم سنّة مصطفى. ابو العالیة ازینجا گفت: «تعلّموا القرآن فاذا تعلّمتم القرآن فتعلّموا السنّة فانه الصراط المستقیم، و ایّاکم ان تحرفوا الصراط یمینا و شمالا یعنى اصحاب البدع». حسن بصرى گفت «هو طریق الحج» عبید بن عمیر گفت: «هو الجسر المعروف بین الجنة و النّار الذى‏
وصفه النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال «الصراط کحدّ السیف مزلّة مدحضة ذات حد و کلالیب فالنّاس علیه کالبرق و کالطّیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فى النّار.»
«صراط» بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزاى خالص و باشمام زاى همه قرانست و لغت عرب. یعقوب بسین خالص خواند، و حمزه باشمام زاى و باقى بصاد خالص، و قرءات معروف همین اند، و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصّواب من کل قول و فعل و الطّریق المستقیم هو القائم الذى لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتّى یهجم به على اللَّه فیدخله جنّته.
آن گه تفسیر کرد و بدل نهاد گفت: صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و هم الّذین انعم اللَّه علیهم بالتوفیق و الرّعایة و التّوحید و الهدایة من النبیّین و الصدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. چون راه بشناخت حق بسیار بود بیان کرد که مؤمنان کدام راه میجویند راه نواختگان از پیغامبران و صدّیقان و شهیدان همانست که اللَّه مصطفى و مؤمنان را فرمود جاى دیگر که «فبهدیهم اقتده» حسن گفت «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى ابا بکر و عمر یؤیّده‏
قوله علیه السّلام اقتدوا بالذین من بعدى ابى بکر و عمر.
ابن عباس گفت هم قوم موسى و عیسى قبل آن یغیّروا نعم اللَّه علیهم. شهر بن حوشب گفت «هم اصحاب رسول اللَّه و اهل بیته» و معناه «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» بمتابعة سنة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و قیل بالشکر على السّراء، و الصبر على الضّراء، و الثبات على الایمان، و الاستقامة و اتمام هذه النعمة، فکم من منعم علیه مسلوب. اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنى نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید: گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکى آنک راههاى ضلالت بسیار اندو راه راست درست با ضافت بآن راهها یکى است. مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که اللَّه جاى دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و مصطفى (ع) آن را بیان کرد و گفت‏ «ضرب اللَّه مثلا صراطا مستقیما و على جنبى الصراط ستور مرخاة و على رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم اللَّه و ذلک الداعى القرآن.»
مفسّران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند: یکى گفت قرآن است یکى گفت اسلام است یکى گفت سنّة و جماعة است. وجه دیگر آنست که راههاى بخدا بسیارند بعضى راست‏تر و نزدیکتر و بعضى دورتر، از اینجاست که قومى مؤمنان پیشتر به بهشت شوند، و قومى بسالها ازیشان دیرتر شوند، چنانک در خبر است. و همچنین راه سابقان خلافى نیست که بحق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه‏ ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است، مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راست‏تر است و بخداى نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضى مفسران تفسیر کرده‏اند.
و در «علیهم» سه قراءة مشهورست بصرى و نافع و عاصم بکسرها و ضمّ میم. در درج موصول بواو و در وقف بسکون میم. و «على» در لغت عرب چند معنى دارد: در وى معنى الزام است چنانک گویند لى علیک کذا اى وجب علیک و لزمک و معنى تمکن چنان که گویند: فلان على رأس امره، و معنى فى کقوله تعالى عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ و بمعنى عند کقوله «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ» و بمعین من کقوله «إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ».
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ غیر تفسیر الّذین است یعنى آن نواختگان که جز از مغضوب علیهم‏اند، و جز از ضالین. سهل تسترى گفت: «و غیر المغضوب علیهم بالبدعة، و لا الضّالین غیر السنّة» نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان بآوردن بدعت و گم شدن از راه سنّت. تفسیر مصطفى بروایت عدى حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند، و لا الضّالین ترسایان. و هر چند که اللَّه بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکى که گفت: «فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ» یکى خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسى را و دیگر خشم بتکذیب ایشان محمّد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصّة.
و این که «ضالّین» ترسایان نهاد از آن بود که همه بى راهان بیک ضلالت موصوف‏اند و ایشان بدو ضلالت که گفت «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ» پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسى، و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. قال الحسین بن الفضل «کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فى هذه الآیة.» و فى بعض الکتب یقول اللَّه عزّ و جل «قد اعطیتکم ما سألتمونى، و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصارى، و صرفت عنکم سخطى و غضبى، و اعطیتکم الاستغفار، فلن امنعکم المغفرة، فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.»
پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفى را گوید بآواز بلند «آمین» که مصطفى ع چنین کردى و گفت: «لقننى جبرئیل آمین عند فراغى من قراءة فاتحة الکتاب».
و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست: مقصور مستقیم تراست، و ممدود مشهورتر است. ابن عباس گفت از مصطفى پرسیدم معنى آمین فقال «معناه افعل» قتاده گفت: معناه کذلک یکون. و قیل معناه اللهم اسمع و استجب. و این کلمه سه معنى راست: یکى ختم دعا را، و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن، سدیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است. و گفته‏اند چنانک در وضع لغت صه اسمى است اسکت را و مه اسمى است اکفف را آمین اسمى است استجب را، یعنى استجب یا ربنا. الاصل فیه السکون لانّه مبنى، فحرّک لالتقاء السّاکنین و على الفتح لانّه اخفّ الحرکات، و مثله این و کیف و لیت. و گفته‏اند این نامى است از نامهاى اللَّه که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد. و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند. و این نام بردن اللَّه در آخر دعا همچنانست که جاى دیگر گفت. «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا.» ابتداء دعا بنام اللَّه و ختم بنام اللَّه. و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ.» ربّنا دعائى است ابتدا بنام اللَّه و انتها و ختم بنام اللَّه. و از حمله عرش حکایت کرد «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا». و گفته‏اند: آمین پیوند دعا است و اصل‏ آن عبرى است موسى ع دعا میکرد و میگفت «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ» و هارون میگفت: «آمین رب العالمین». هر دو را دعا نام کرد، و گفت: اجیبت دعوتکما فاستقیما.
و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گوئید آمین که فرشتگان همچنین میگویند، و هر که برابر افتد آمین وى با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وى بیامرزند. و هم خبر است که «ما حسدکم الیهود على شی‏ء ما حسدوکم على آمین و تسلیم بعضکم على بعض»
على ع گفت‏ «آمین خاتم رب العالمین یختم به دعاء عبده المؤمن»
و قیل «یختم به براءة اهل الجنة من النار» گفت آمین مهر خداوند جهانیانست دعاء بنده مؤمن را با آن مهر نهد و بهشتیان را از آتش برات نویسد و بآن مهر نهد. عبد الرحمن بن زید گفت: «کنز من کنوز العرش لا یعلم تأویله الّا اللَّه» وهب منبه گفت آمین چهار حرف است رب العزة هر حرفى را فرشته آفریده تا میگوید «اللّهم اغفر لمن قال آمین». و گفته‏اند آمین دلیل است بر فضل و شرف سورة الحمد بر همه سورتها که در هیچ سورة این نیست و در خبر است که‏ «اختموا الدعاء بآمین فان اللَّه عزّ و جل یستجیبه لکم.»
فصل فى بیان فضیلة سورة الفاتحه‏
روى حفص بن عاصم عن ابى سعید بن المعلى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کان فى المسجد و انا اصلّى، قال فدعانى. قال فصلیت ثم جئت فقال ما منعک ان تجیبنى حین دعوتک، اما سمعت اللَّه یقول یا ایّها الّذین امنوا استجیبوا اللَّه و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم، لأعلمنّک اعظم سورة من القرآن قبل ان اخرج من المسجد. قال فمشیت معه فلمّا بلغنا قریبا من الباب ذکرته، قلت یا رسول اللَّه انک قلت کذا و کذا. فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الحمد للَّه رب العالمین هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیته – و روى انه قال و الذى نفسى بیده ما انزل اللَّه فى التوریة و لا فى الانجیل و لا فى الزبور و لا فى القرآن مثلها و انها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت. و روى انه قال ام القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا امّ القرآن اعظم عند اللَّه ممّا دون العرش ایّما مسلم قرأ فاتحة الکتاب فکانما قرأ ثلثى القرآن. و کانما تصدّق على کل مؤمن و مؤمنة: ابو سعید خدرى گفت: جماعتى یاران با یکدیگر بودیم بقبیله از قبایل عرب بگذشتیم ما را میزبانى نکردند و مراعاتى و مواساتى نفرمودند. تقدیر الهى چنان بود که سیّد قبیله را آن روز مار گزید. قوم وى آمدند و گفتند اگر در میان شما افسونگرى هست تا بیاید و سیّد ما را افسون کند مگر شفا پدید آید. یاران گفتند نیائیم که شما ما را میزبانى نکردید مگر که جعل سازید و ما را در آن مزد دهید. گفت گله گوسفند جعل ما ساختند آن گه یکى از ما رفت و بروى سوره فاتحة الکتاب خواند و دست بوى فرود آورد اللَّه تعالى ببرکت سورة الحمد آن مرد را شفا داد، پس آن گوسپندان بایشان فرستادند. یاران گفتند تا از رسول خدا نپرسیم نپذیریم. آمدند بحضرت نبوت و قصه باز گفتند رسول خدا بخندید، آن گه گفت آن مرد را که سورة فاتحة الکتاب خوانده بود: «و ما یدریک انها رقیة»
تو چه دانستى که آن رقیه است و شفاء دردها پس گفت خذوها و اضربوا لى فیها بسهم‏
روید و آن گوسپندان بستانید و مرا نیز از آن نصیب دهید.
و گفته‏اند قیصر ملک روم نامه نبشت بعمر خطاب در روزگار خلافت وى و گفت مادر کتاب خویش میخوانیم که در کتاب شما سورتى است که در آن سورة خا و ثا و ظا و شین و زا و جیم و فانیست، و هر کس که آن سورة بر خواند اللَّه تعالى وى را بیامرزد، عمر خطاب صحابه را جمع کرد و بحث کردند و همه متفق شدند که آن سوره فاتحه الکتاب است.
گویند که قیصر آن گه در سرّ مسلمان شد و از اسلام خویش عمر را خبر کرد.
و در خبرست که شب معراج مصطفى را گفتند «یا احمد اخطب الانبیاء بلغتک هذه اللّتى فضّلتها على اللّغات، و اقرأ علیهم امّ القرآن، و خواتیم البقرة الّتى اعطیتک و هما کنزان من کنوز عرشى لم یسبقک الیهما احد من النبیّین الّا آدم و ابراهیم.»
گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبى کن بلغت خویش یعنى بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة، این دو کنز است که ترا دادم از کنزهاى عرش خویش، پیش از تو کس را نداده‏ام مگر آدم را و ابراهیم را.
وهب منبه گفت: «مردى کنیز کى اعجمى خرید بامدادى ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت «یا مولاى علّمنى امّ القرآن» خواجه گفت اى کنیزک چه افتاد که شب اعجمى خفتى و بامداد فصیح برخاستى؟ کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهى باریک همچون شراک نعلین سوى بهشت داشت، موسى ع را دیدم که در آن راه مى‏شد و جهودان بر اثر وى میرفتند موسى روى سوى ایشان کرد و گفت «سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهوّدوا» این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند، و موسى تنها رفت و در بهشت شد. آن گه عیسى را دیدم که در آن راه مى‏شد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وى میرفتند. عیسى باز نگرست و ایشان را گفت «سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصّروا» این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسى تنها رفت تا در بهشت شد. از آن پس مصطفى را دیدم که مى‏آمد و امّت وى را دیدم بر اثر وى، و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بایشان نگرست گفت «أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» آن گه مصطفى رفت و امت وى با وى همه در بهشت شدند، من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت، فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه؟ خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید؟
ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند، من ماندم که این سورة ندانستم. مرا گفتند چرا نیاموزى سوره ام القرآن تا در بهشت شوى؟ فعلّمنى یا مولاى ام القرآن.»
اما سخن در بیان نزول این سورة: علما در آن مختلف‏اند قول بو هریره و مجاهد و حسن آنست که بمدینه فرو آمد، یدلّ علیه ما روى فى بعض الآثار «انّ ابلیس رنّ اربع رنّات، او قال اربع مرات حین لعن و حین اخرج من ملکوت السماء و حین بعث محمّد ص و بعث على فترة من الرسل، و حین انزلت فاتحة الکتاب، و انزلت بالمدینة.»
و قول على ع و ابن عباس و جماعتى آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحى. اما قتادة بن دعامه و جمعى از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکى است و هم مدنى در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد، و در ابتداء هجرت مصطفى بمدینه فرو آمد، تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سوره‏ها. و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول على و ابن عباس دلالت میکند و ذلک‏ أن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لخدیجة «اذا خلوت وحدى سمعت نداء و قد و اللَّه خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ اللَّه ما کان اللَّه لیفعل بک ذلک، فو اللَّه انک لتؤدّى الامانة و تصل الرحم... الحدیث بطوله.
رسول خدا گفت با خدیجه: من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنى در غار حرا آوازى میشنوم که از آن مى‏بترسم، خدیجه گفت معاذ اللَّه که ترا کارى پیش آید یا اللَّه با تو کارى کند که از آن اندوهگن شوى از آنک تو امانت گزارى، و رحم پیوندى، راست سخن، راست رو، مهمان دار، درویش نواز. آن گه بو بکر صدیق درآمد، خدیجه بو بکر را با وى بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزى بن قصى، و هو ابن عمّ خدیجه، تا قصه خویش با وى بگوید. رفت و با وى گفت که «در خلوت آوازى میشنوم که یا محمّد یا محمّد و مرا از آن ترسى و هراسى در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جاى نمانم.» ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوى دار و هو برجاى مى‏باش تا با تو چه گویند. رسول خدا بخلوت باز رفت جبرئیل آمد و او را برخواند آن گه وى را تلقین کرد که قل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. تا آخر سورة. آن گه گفت «قل لا اله الا اللَّه» پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت. ورقه چون این قصّه بشنید گفت «ابشر ثم ابشر» بشارتت بادا یا محمّد که این نشان نبوّت است، آن نبوّت که موسى کلیم و عیسى مریم را دادند، یا محمّد ترا کارى عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند، اما قوم تو ترا برانند و برنجانند، اى کاشک مرا تا آن روز زندگى بودى و ترا دریافتمى در آن حال، تا با تو دست یکى داشتمى و نصرت کردمى.» پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وى در نیافت. رسول خدا گفت «او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانّه آمن بى و صدّقنى.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ خداى شما خدائیست یکتا یگانه، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدا جز او الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ فراخ بخشایش مهربان، إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمانها و زمین وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و در شد آمد شب و روز، وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ و کشتى که میرود در دریا بِما یَنْفَعُ النَّاسَ بآنچه مردمان را بکار آید و ایشان را در جهان ایشان سود دارد وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ و در آنچه اللَّه مى‏فرو فرستد از آسمان از آب، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده میگرداند بآن آب زمین را پس از مردگى آن، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ و در آنچه بپراکند در زمین از هر جنبنده که هست، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ و در گردانیدن بادها از هر سوى، وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و در میغ بداشته و روانیده میان آسمان و زمین، لَآیاتٍ نشانهاست روشن پیدا، در آنچه گفتیم لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ آن گروهى را که خرد دارند در یابند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ... الآیة... ابو صالح روایت کرد از ابن عباس، که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند.
آن گه که مشرکان قریش از مصطفى درخواستند. تا خداى را عز و جل صفت کند و نسبت وى گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته، گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست مى‏نتوانند داشت، چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکى است، پس گفتند نهمار دروغى که اینست! و شگفت کارى! رب العالمین جاى دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردى یا خود تو گفتى که خدا یکى است، که پیغامبران گذشته همین گفتند، و باین آمدند و رفتند، و پیغام گزاردند، که معبود جهانیان یکى است یگانه و یکتا. و ذلک فى قوله تعالى وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته‏اند، و ما از آن دو وجه اختیار کرده‏ایم: یکى آنست که الآله من یوله الیه فى الحوائج، اى یفزع الیه فى النوائب.
آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند، و حاجتها از وى خواهند، و در بلاها و شدتها پشت با وى دهند و در وى گریزند، و اللَّه بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد، و دعاء همه بنیوشد. قال بعضهم لو رجعت الیه فى اول الشدائد لا مدّک اللَّه بفنون الفوائد، لکنک رجعت الى اشکالک فزدت فى اشغالک اگر بنده هم از اول که وى را نکبت رسد بهمگى بوى باز گردد و داروى درد خویش از جاى خود طلب کند، بمراد رسد و شفا یابد. لکن بامثال و اشکال خویش گراید، و از منبع عجز قوت طلبد، لا جرم در شغل خود بیفزاید، و دردش مضاعف شود.
حکایت کنند که یکى کنیزکى داشت و بفروخت دلش در بند وى بماند، پشیمان شد شرم داشت که سرّ خود بر خلق گشاید، حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا! کریما! فریاد رسا! تو خود دانى که در دلم چیست! هنوز این سخن تمام ناگفته که مشترى کنیزک با کنیزک هر دو بدر سراى آمده و میگوید رأیت فى منامى ان البایع ولىّ من اولیاءنا تعلق قلبه بها، فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة، قال و انى آثرت الجنة علیها.
قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته‏اند، عرب گوید لاهت الشمس اذا علت، آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر: و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنى آله آن باشد که او خداوندى است بر مکان عالى، و قدر او متعالى، و فراوانى از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت اللَّه دارد برین قول دلیل است، و معطل اینجا لعمرى که خوار و ذلیل است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» مصطفى علیه السلام گفت «لا اله الّا اللَّه» کلید بهشت است، و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهاى بهشت در درون وى گشایند، تا هر لختى نو کرامتى و دیگر راحتى بجان وى میرسد. مصطفى ازینجا گفت: «من احبّ ان یرتفع فى ریاض الجنة فلیکثر ذکر اللَّه»
گفت هر که خواهد تا امروز نقدى بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر، و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید، ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند. و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا اللَّه است، و مصطفى ع کسى را دید که میگفت‏
«اشهد ان لا اله الا اللَّه» فقال «خرج من النار»
گفت از آتش رستگارى یافت، و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست، چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه «لا اله الا اللَّه» بست، پس این کلمه چون عوضى است آن را، و بهشت را چون بهایى، مصطفى ع ازینجا گفت: «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه»
و از فضائل این کلمت یکى آنست که مصطفى ع گفت «ما شی‏ء الا بینه و بین اللَّه حجاب الّا قول لا اله الا اللَّه کما ان شفتیک لا یحجبها شی‏ء کذلک لا یحجبها شی‏ء حتى تنتهى الى ربها، فیقول لها اسکنى فتقول یا رب کیف اسکن، و لم تغفر لقائلى؟ فیقول و عزتى و جلالى ما اجریتک على لسان عبدى و انا ارید ان اعذّبه»
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه «ان ربى یقول نورى هداى، و لا اله الا هو کلمتى، و انا هو، فمن قالها ادخلته حصنى، و من ادخلته حصنى فقد امن». و روى موقوفا على انس، و زاد فیه و «القرآن کلامى» و منى خرج.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسمان رقیقان، احدهما ارق من الآخر، این هر دو نام بخشایش و مهربانى و رحمت راست، و رحمن بلیغ‏تر است و تمامتر، که همه انواع رحمت در ضمن آنست، چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف. ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست، و کس را درین نام با وى انبازى نیست، ابن عباس گفت در تفسیر هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا لیس احد یسمّى الرحمن غیره جل و علا، و خبر درست است از مصطفى حکایت از خداوند که گفت «انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى.»
این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وى مشتق است، نه اسم از فعل مشتق، چنانک خالق و باعث و امثال آن، اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم، خالق نام شد که بیافرید خلق را، بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود، و مخلوق را خلاف اینست که اسم وى از فعل مشتق است. تا رحمت نکند او را رحیم نگویند، عن اسماء بنت یزید عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال فى هاتین الآیتین. اسم اللَّه الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم، الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة... ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین. محمد میگوید خدا یکى است اگر چنانست که میگوید تا نشانى نماید ما را و حجتى آرد که بر راستى وى دلالت کند، پسر رب العالمین این آیت فرو فرستاد که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»
هر چه درین آیت گفت همه نشانهاى کردگارى و یکتایى خداوندست عز و جل، در هر چیزى نشانیست و در هر نشانى از لطف وى برهانیست، در کرد وى قدرت پیدا، و در نظام آن حکمت پیدا، و در لطافت آن علم پیدا، و در قوام آن کمال و کفایت پیدا. اول در آسمان نگر که چون برداشت، و بى ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسوّیها، سمکى بدان بزرگى بر هواء بدان نازکى، ازین عجبتر هوایى بدان لطیفى چون بردارد بارى بدان کثیفى، ازین طرفه‏تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست، میغ بى چشم میگرید، باد بى‏پر میپرد رعد بى‏جان مى‏نالد، اینست لطافت و حکمت، اینست زیبایى صنعت و کمال قدرت، آسمانى بباران گریان، بر وى چرخ گردان، باد از وى خیزان، هزاران چراغ در وى درخشان، همه بر پى یکدیگر پویان، و بى زبان خالق را تسبیح گویان «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، گاه پوشیده بخلالى از میغ، گاه سبز و درخشان چون روى تیغ، دو چراغ دیگر در وى فروزان، یکى سوزان یکى گدازان، عمر نوردان و هنگام سازان، گیتى را شمار، و روزگار را طومار، یکى شب آراى، یکى روز افروز، یکى شتابنده چون هزیمتى، یکى گران رو چون نو آموز. دیگر آیت، زمین است که هر کس را در آن وطن، و هر چیز را در آن سکن، زنده را مادر، و مرده را چادر، بار زنده میکشد، و عوراء مرده مى‏پوشد، شادروانى از گرد کرده، و بر روى آب بداشته، هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده، و تن فراهم داده، نه گرد را از آب زیانى، نه آب را از گرد نقصانى.
زمین بر روى آب همچون کشتى بر روى دریا، و کشتى را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند، همچنین کوه‏هاى بلند در زمین او کند چنانک گفت «وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ» تا زمین بوى گران شد، و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت، بنا را بآرامش پیوند کرد، که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند، و آب چون بر پى رود بنا را تباه کند، صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد، و سقف وى گردان آفرید، تا بدانى که صنع وى بصنع کس نماند. آیت دیگر تاریکى شب است و روشنایى روز، این تاریکى از آن روشنایى پدید کرد، و آن روشنایى ازین تاریکى برآورد، و هر دو بر پى یکدیگر داشت. چنانک گفت «جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» آن گه شب تاریک را بماه منور کرد، و روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فائت شود بروز بجاى آرد، و آنچه در روز فائت شود بشب بجاى آرد، و خداى را عز و جل در آن بستاید و از وى آزادى کند، اینست که اللَّه گفت: «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً».
آیت دیگر کشتى است بر روى دریا وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، دریا از بهر آدمى نرم شده و منفعت خلق را رام کرده، تا کشتى بروى آسان رود، و بآب فرو نشود، و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته، و ستاره را آفریده تا وى را راهبر و دلیل شده. اگر نه رحمت خداوند بودى و مهربانى وى بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت، لختى چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهاى چون کوه کوه چون برفتى؟ یا خود چون بماندى؟ لکن برحمت خود آن دریاها مسخّر کرد و بساخت آدمیان را، و زیر کشتى روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمى بخواهد کشتى میرود و منفعت میگیرد، اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ.
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‏هاى باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادى گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجاى خود مى‏رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهاى نیکو، و طعمهاى شیرین و بویهاى خوش، بار لختى حلوا، بار لختى روغن، بار لختى دارو، و لختى ترش، لختى شیرین، لختى خوردن را، لختى پیرایه را، لختى هم میوه و هم روغن، لختى هم میوه و هم جامه، لختى غذاء آدمیان، لختى غذاء ستوران، لختى غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‏ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و او را به یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انه واحد
در صنع آله بى عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون دستانست‏
آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالى و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکى برنگى و شکلى دیگر، بر صفتى و صورتى دیگر، هر یکى را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وى را عقل و زبان بودى از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردى که آدمى در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پاى وى بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگرى، و آن را خوار ندارى، و بدانى که خداى را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‏ها که آدمى از دریافت آن عاجز آید.
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس‏
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوى، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنى و شامى و بصرى و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقى. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومى را فرو گشایند چنانک جاى دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جاى دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفى ع هر گه که باد برآمدى گفتى: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح على عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم الریح من روح اللَّه تاتى بالرحمة، و تأتى بالعذاب، فلا تسبوها و اسئلوا اللَّه خیرها، و استعیذوا باللّه من شرها
و روى انه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فى الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنى الخازن اى رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهى التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
و امیر المؤمنین على گفت علیه السّلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور، گفتا و حدّ شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء، یعنى آن روز که با شب یکسان باشد، و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل، و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء، و حدّ صبا ازین مشرق است تا بحد قطب. رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفى ع در باد صبا بست، و هلاک عاد در باد دبور، و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور
و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمرّ على جهنم. فغمّها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمرّ على الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار.
آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ گهى از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد، و گاه بر سبیل بخار از کوه‏ها پدید آید، و گاه از نفس هوا پدید آید، و قطره‏هاى باران در آن تعبیه، و بخطى مستقیم، بر هر یکى نوشته، و تقدیر کرده که کجا فرو آید، و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد، و کدام نبات خشک است تا تر شود، و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وى در شود، از راه عروق که هر یکى بباریکى چون موسى است، تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد. و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانى آفریده که صدف پوست ویست، وى را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید، و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وى افتد. پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود، و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را مى‏پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوى سرایت میکند، مدتى دراز تا مروارید شود. پاکا خداوندا! که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید! تا بدانى که وى خداوند قادر بر کمال است، و بر بندگان با فضل و افضال است! و به قال عکرمة رحمه اللَّه «ما انزل اللَّه عز و جل من السماء قطرة الّا انبتت بها فى الارض عشبة. و فى البحر لؤلؤة. و صحّ فى الخبر
ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فى سحاب، فسمع فیه کلاما، اسق حدیقة فلان باسمه، فجاء ذلک السحاب الى جرّة فافرغ فیها من الماء، ثم جاء الى ذناب شرج. فانتهى الى شرجة، فاستوعب الماء، و مشى الرجل مع السحابة حتى انتهى الى رجل قائم فى حدیقة یسقیها. فقال یا عبد اللَّه ما اسمک؟ قال و لم تسئل؟ قال انى سمعت فى سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها؟ قال امّا اذا قلت ذلک فانّى أجعلها ثلاثة اثلاث، اجعل ثلثا لى و لاهلى، و اردّ ثلثا فیها، و اجعل ثلثا فى المساکین و السائلین و ابن السبیل.» ثم قال تعالى: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت، و لطائف نعمت، و عجائب قدرت، و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگارى و یکتایى خداوند، و دلیلها بر توانایى و دانایى او گروهى را که خرد دارند و حق دریابند و با مولى گرایند و دل با وى راست دارند و نظر وى پیش چشم خویش دارند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ الآیة...
حمزه و حفص البرّ بنصب خوانند باقى قراء برفع، او که برفع خواند الْبِرَّ اسم لیس نهاد و أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى خبر نهاد، و او که بنصب خواند أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى اسم نهاد و الْبِرَّ بجاى خبر، تقدیره لیس تولیتکم وجوهکم البر کله، کقوله تعالى وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا...
ابن عباس و مجاهد و ضحاک و عطا و سفیان گفتند این آیت بشأن مؤمنان آمد که در بدایت اسلام پیش از هجرت و لزوم فرائض هر کس که کلمه شهادت‏ و توحید بگفتى و نماز کردى بهر سوى که خواستى، اگر در آن حال از دنیا مى برفت مردمان از بهر وى مى‏گفتند وجبت له الجنّة بهشت او را واجب شد که نیکى و پارسایى جمله بجاى آورد. پس چون مصطفى علیه السلام هجرت کرد و آیات فرائض فرو آمد و قبله با کعبه گردانیدند، رب العالمین این آیت فرو فرستاد تا کسى را گمان نیفتد که دین دارى و نیکى همه آنست که نماز کنند، بل که نماز خصلتى است از خصال برّ و بابى از ابواب آن.
گروهى دیگر گفتند از مفسران: که سبب نزول این آیت آن بود که جهودان در نماز کردن روى سوى مغرب میکردند، و ترسایان سوى مشرق، و هر گروهى ازیشان میگفتند که نیکى و نیک مردى اینست که ما برانیم، و بدان فرموده‏اند، پس خداى تعالى ایشان را دروغ زن گردانید گفت: نیکى نه آنست که ایشان میگویند لکن آنست که درین آیت بیان کردیم.
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و وَ لکِنَّ الْبِرَّ هر دو خوانده‏اند بتخفیف و رفع قراءة مدنى و شامى است و بتشدید و نصب قراءة باقى. و آنجا که گفت عز و جل وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ همین خلافست، و معنى آنست که و لکن البر بر من آمن باللَّه، فاستغنى بالاول عن الثانى، کقولهم الجود حاتم و الشجاعة عنترة. و قیل تقدیره و لکن البارّ من آمن باللّه کقوله تعالى وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏ اى للمتّقى.
و معنى برّ مهربانیست و نیکو کارى و راستى و خوش خویى، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم البرّ شى‏ء هیّن و وجه طلق و کلام لیّن
و گفته‏اند که برّ اینجا ایمان و تقوى است و این آیت خود عین دلیل است که همه اشارتست بایمان و تقوى.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اول آنست که ایمان آرد به یگانگى و یکتایى و کردگارى و بزرگوارى خداى. و معنى ایمان تصدیق است، و تصدیق براست داشتن است و استوار گرفتن، یعنى که اللَّه را براست دارى بهر چه گفت، و خبر داد از خود در کتاب خود، یا بر زبان رسول خود، که رسول بهر چه گفت و رسانید از وحى متهم نیست: و ذلک فى قوله وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و از ابواب برّ یکى ایمان برستخیز است، یعنى یصدّق بالبعث بعد الموت، باز انگیختن و دیگر بار زنده گردانیدن بعد از مرگ براست دارد، و آیات که بدان ناطق است استوار گیرد، و در قرآن از آن فراوان است: منها قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ منها قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً منها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا، و منها وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ و منها ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول اللَّه تعالى شتمنى ابن آدم و ما ینبغى له ان یشتمنى و کذبنى، و ما ینبغى له ان یکذبنى، اما شتمه ایاى فیقول ان لى ولدا، و اما تکذیبه فیقول لن یعیدنى کما بدأنى.
وَ الْمَلائِکَةِ و از ابواب برّ ایمان دادن است بفریشتگان که بندگان و رهیکان خدااند، نه فرزندان و دختران چنانک کافران گفتند. و خداى از ایشان شکایت کرد گفت وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ جاى دیگر گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، این ردّ است بر آن کافران که گفتند رحمن فرزند گرفت و فریشتگان دختران اند، خداى گفت سبحانه پاکى و بى عیبى او را، این فریشتگان نه دختران اند، بلکه بندگان نواختگان‏اند، بى دستورى خداى سخن نگویند، و بفرمان او کار کنند. بعضى در آسمان بحضرت عزت و در حجب هیبت بداشته، سرها در پیش افکنده چون دستورى سخن یابند گویند لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ و بعضى ازیشان از برف و آتش بهم آفریده، یک نیمه ایشان آتش و یک نیمه برف، چون دستورى سخن یابند گویند یا من یؤلف بین الثلج و النار! الف بین قلوب المؤمنین من عبادک و بعضى ازیشان کرّوبیان‏اند ایشان را سروها است، و از زیر پاى ایشان تا بکعب پانصد ساله راه، و بعضى ازیشان رسولان اند، و نواختگان‏اند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، هر یکى بر کارى داشته، و بر شغلى گماشته: جبرئیل بر وحى و بر عذاب، میکائیل بر باران و روزى و نبات، اسرافیل بر صور و لوح و یک رکن از ارکان عرش بر دوش وى، عزرائیل بر قبض ارواح. از شعبى و ضحاک روایت کردند که از راست عرش جویى روانست از نور، چندانک هر هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا، و جبرئیل هر وقت سحر در آن جوى شود و غسلى بر آرد، و در نور جمالش بیفزاید، و ششصد پر خویش در آن آب زند، تا آب بر گیرد، آن گه بیفشاند، و بعدد هر قطره که از آن بیفتد رب العالمین چندین هزار فریشته بیافریند که هفتاد هزار از آن هر روز در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در کعبه، و تا بقیامت نوبت با ایشان نیاید.
وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ و از ابواب برّ است ایمان دادن و پذیرفتن همه کتابهاى خداى عز و جل که به پیغامبران فرو فرستاد، آنچه خلق دانند و آنچه ندانند، و پیغامبران ایشان را که دانند و شناسند، و آن را که نشناسند، که نه همه را شناسند و لذلک قال تعالى وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ.
وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ و مال دهد بر دوستى خداى، و کسى که بر دوستى خداى مال دهد هیچیز بر خود بنگذارد، که از دوستى خداى در دل وى جاى دوستى مال نماند، و در دلى خود دو دوستى نگنجد، و این حال صدیق اکبر است که هر چه داشت جمله بداد، و چون از وى پرسیدند که ما ذا ابقیت لعیالک؟ قال اللَّه و رسوله معنى دیگر گفته‏اند وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب المال و مال دهد بر دوستى مال چنانک ابن مسعود گفت: هو ان تؤتیه و انت صحیح تأمل العیش و تخشى الفقر و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم قلت لفلان کذا و لفلان کذا، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: اىّ الصدقة افضل؟ قال ان تصدق و انت صحیح شحیح تأمل الغنى و تخاف الفقر، و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم، قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان.
و روى بسر بن جحاش قال بصق رسول اللَّه فى کفّه، ثم وضع علیه اصبعه السّبابه ثم قال یقول اللَّه تعالى أنّى تعجزنى یا بن آدم؟ و قد خلقتک من مثل هذه؟ حتى اذا سوّیتک و عدلتک مشیت بین بر دین، و للارض منک وئید، ثم جمعت و منعت حتّى اذا بلغت نفسک الى هاهنا، و اشار الى حلقه، قلت اتصدّق و انّى او ان الصدقة؟
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مثل الذى یتصدق عند موته او یعتق کالذى یهدى اذا شبع.
و قیل عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب الایتاء کقوله تعالى وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب الاطعام. آن گه بیان کرد کى مال کرا دهد و مستحق صدقات کیست.
ذَوِی الْقُرْبى‏ خویشاوندان خود را، ایشان که درویشان باشند و نیازمندان‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم صدقتک على المسکین صدقة و على ذى الرحم اثنتین، لانها صدقة و صلة
وَ الْیَتامى‏ و یتیمان اگر خویشاوند باشند و اگر نه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من مسح رأس یتیم عنده لم یمسحه الّا اللَّه، کان له بکل شعرة یمرّ علیها یده حسنات، و من احسن الى یتیمة او یتیم عنده کنت انا و هو فى الجنة کهاتین، و قرن بین اصبعیه، وَ الْمَساکِینَ و درویشان و درماندگان، که راندگان خلق باشند و نواختگان حق، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم لعلى ع «یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقربا من اللَّه عز و جل».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لیس المسکین بالطواف الذى تردّه الأکلة و الأکلتان و التمرة و التمرتان، و لکنّ المسکین الذى لا یسئل الناس و لا یفطن له فیتصدق علیه».
وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان کى بتو فرود آیند، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه»
و در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى مى‏گریست او را گفتند اى مهتر دین چرا مى‏گریى؟ گفت چرا نگریم و هفت روز است تا هیچ مهمان بمن فرو نیامد! بر خود مى‏بترسم و از آن مى‏گریم که اگر خداى بمن اهانتى خواستست که چندین روز مهمان از من وا گرفت! و انس بن مالک گفت زکاة الدار ان یتخذ فیها بیت للضیافة.
وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان، اگر بتعریض خواهند و اگر بتصریح، که جاى دیگر گفت: وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «للسائل حق و ان جاء على ظهر فرسه»
و عیسى علیه السّلام گفت هر که سائلى را نومید باز گرداند یک هفته فریشتگان رحمت در خانه وى نشوند. و سفیان ثورى هر گه که سائلان را دیدى گفتى «جاء الغسّالون یغسلون ذنوبنا» شویندگان آمدند که ما را از گناهان مى‏بشویند و پاک کنند. و شافعى گفت بوقت وفات فلان کس را گوئید تا مرا بشوید آن گه بوقت حاجت آن مرد غائب بود، چون باز آمد وى را گفتند که شافعى چنین وصیت کرد تو غائب بودى. آن مرد اندوهگن شد، آن گه غریمان شافعى را بخواند و تذکرة دین بخواست هفتاد هزار درم بر وى وام بود کار همه بگزارد، و گردن وى آزاد کرد، آن گه گفت هذا غسلى ایّاه.
وَ فِی الرِّقابِ اى و فى ثمنها، و بردگان که خود را از سیّد باز خرند، و مکاتب شوند، ایشان را از مال خود نصیب دهد، تا بهاى خویش دهند. و این صدقه تطوع است اینجایکه نه سهم زکاة فرض، که در آیت دیگر است. و در معنى وَ فِی الرِّقابِ گفته‏اند که آزاد کردن بردگان است و فداء اسیران. اعرابیى پیش مصطفى در آمد و گفت «علّمنى عملا یدخلنى الجنة فقال اعتق النسمة و فکّ الرقبة قال أو لیسا واحدا؟
قال لعتق النسمة ان تفرّد بعتقها، و فک الرقبة ان تعین فى ثمنها»
و روى انه قال «من اعتق نفسا مسلمة کانت فدیته من جهنم»
وَ أَقامَ الصَّلاةَ اى المفروضة و آتَى الزَّکاةَ الواجبة وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا معطوف است بر اوّل آیت اى و لکن البرّ... المؤمنون و الموفون بعهدهم و این عهد هم با مخلوق است و هم با خالق، و بوفاء هر دو فرموده‏اند.
عهد مخلوق را گفت أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و عهد خالق را گفت وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
و هو الذى اخذ علیهم یوم المیثاق و امره ایاهم بعهده.
آن گه بر سبیل مدح گفت: وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ آن شکیبایان در فقر و فاقت و در سختى و شدت وَ حِینَ الْبَأْسِ و بهنگام قتال و مجاهدت.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه»
آن همه بار بلا و درویشى و بى کامى که رب العالمین بر دوستان خود نهد از آنست که تا چون صبر کنند و بدان راضى شوند، و در دعا و ذکر و سوز و نیاز بیفزایند، آن از ایشان بپسندد، و در درجه ایشان بیفزاید، و اگر بعکس این کردى که مال و جاه و نعمت ور ایشان ریختى بودى که ایشان را در آن بطر گرفتى، و یاد کرد و یادداشت اللَّه فرو گذاشتندید، فتحقّق فیهم قوله تعالى: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى ان ذلک له منى قطعا و بعدا، أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت، أما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.
أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که برین صفت باشند که گفتیم و برین سیرت و طریقت روند، اگر گویند که نیکان و نیک مردان ایم راست گفتند که راست رفتند، و قیل أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى ما عاهدوا اللَّه علیه ایشانند که بوفاء عهد باز آمدند، و دین و امانت که پذیرفتند، حق آن بگزاردند و در میان مؤمنان بنام مردى مخصوص گشتند. کما قال تعالى رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ روى انّ ابا ذر رض سئل عن الایمان فقرأ هذه الآیة فقال السائل انا سالنا عن الایمان و تخبرنا عن البرّ، فقال جاء رجل الى رسول اللَّه فسأله عن الایمان فقرأ هذه الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ الآیة... میگوید آنک آن پیغامبران، آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران، ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونى دادیم در برترى بچیز چیز از فضائل، همه پیغامبران برتران از همه آدمیان، وانگه مرسلان مهینان از دیگران، وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت، و نوح در اجابت دعوت، و ابراهیم در خلت، و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت، و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت، و موسى در مناجات و مکالمت، و عیسى از مادر بى‏پدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات‏اند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانى‏اند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» ایشانراست درجه‏هاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بى‏رنج، هر که امروز اندوهگن‏تر، فردا شادتر، هر که امروز ترسنده‏تر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشنده‏تر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزه‏ها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفته‏اند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مى‏سازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مى‏بردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفته‏اند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمى‏گذارد و نمى‏خواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمده‏اند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصب‏اند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفته‏اند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفته‏اند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مى‏آید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیده‏ایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نه‏اید، نه آنکه خداى را فرزند مى‏گویید؟ و صلیب مى‏پرستید؟ و گوشت خوک مى‏خورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مى‏دانید و مى‏شناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شی‏ء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفته‏اند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفته‏اند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مى‏گفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شی‏ء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسان‏تر بود، و پاینده‏تر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفته‏اند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شی‏ء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیل‏اند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائل‏ترست و عظیم‏تر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مى‏کند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مى‏کند فعل خود، و مى‏آفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مى‏نگارد، ترتیب اعضا مى‏دهد، و برهم مى‏نشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بى‏نهایت، و خود بى‏همتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مى‏دانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ یعنى: القرآن مِنْهُ اى من القرآن آیاتٌ مُحْکَماتٌ اى متقنات مبینات مفصّلات لا اشکال فى لفظهن و ظاهرهن، یعمل بهنّ میگوید: این قرآن بعضى محکمات است و بعضى متشابهات.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفته‏اند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفته‏اند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداى‏اند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مى‏فرماید و این جا نهى از آن مى‏کند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصه‏ها مکرر مى‏شود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏ جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفته‏اند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مى‏دانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مى‏رنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راست‏تر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعان‏اند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کدام‏اند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفته‏اند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشان‏اند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مى‏بترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفته‏اند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند، و تفاخر کردند هر کس ازیشان بقبله خویش. جهودان گفتند: بیت المقدس فاضلتر و شریفتر، و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیم‏تر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتن‏گاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزول‏گاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت‏ من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفته‏اند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفته‏اند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفته‏اند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّى‏ء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونى‏ست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفته‏اند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفته‏اند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیم‏تر است. و گفته‏اند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهاده‏اند برابر مشرق، و پوشیده مى‏دارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آن‏جا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگه‏دار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مى‏داشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مى‏کردم، گفتم یا سیّدى! تو گفته‏اى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولى‏تر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بى‏عذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بى‏عذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیل‏اند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارب‏اند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّى‏ء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه‏ بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بى‏وجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بى‏دریاى مخطر، و بى‏راهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بى‏نیاز است‏ وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمى‏دیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمى‏پذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خوانده‏اید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کرده‏اند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفته‏اند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ‏
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ در نیندیشند درین قرآن ؟ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ و اگر این قرآن از نزدیک جز از اللَّه بودى، لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (۸۲) درین قرآن اختلافهاى فراوان یافتندید.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ و هر گه که با ایشان آید چیزى، مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ از أمن یا از بیم، أَذاعُوا بِهِ آشکارا کنند آن را، و باز گویند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ و اگر باز برندید آن را با رسول خدا، وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ و با فقهاء دین، لَعَلِمَهُ بدانید آن، الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مستنبطان علم از میان ایشان، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و اگر نه فضل خدا بودى با شما، وَ رَحْمَتُهُ و بخشایش و مهربانى وى، لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ شما همه بر پى دیو ایستادید، إِلَّا قَلِیلًا (۸۳) مگر اندکى.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جهاد کن از بهر خدا، لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ بر تو نیست و نفرمودند ترا مگر بتن تو، وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ و بینگیز و بر آن دار مؤمنان را، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ مگر که اللَّه باز دارد از شما، بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا زور و گزند ایشان که کافر شدند، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً و زور گرفتن اللَّه مه است و گزند نمودن وى سخت‏تر، وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا (۸۴) و باز دارنده‏تراست دشمن را از مؤمنان.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً هر که شفاعت کند شفاعتى نیکو، یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها ویراست از مزد آن بهره‏اى، وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً و هر که شفاعت کند شفاعتى بد، یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها ویراست از وبال آن بهره‏اى، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقِیتاً (۸۵) و اللَّه بر همه چیز پادشاه است و گوشوان و توانا و دهنده باندازه.