عبارات مورد جستجو در ۱۸۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفتهاند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجىء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خداى را است نامهاى نیکو فَادْعُوهُ بِها خوانید او را بآن وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ و گذارید ایشان را که کژ میروند در نامهاى او سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۸۰) آرى پاداش دهند ایشان را بسزاى آنچه میکردند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ آسان فرا گیر کار مردمان وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ و بنیکوکارى فرماى ایشان را وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ (۱۹۹) و روى گردان و فرو گذار نادانان.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ و هر گه که بسر بردارا از دیو ترا نزع بسر برداشتنى و سبکسار کردنى فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه بخداى إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۰۰) که او شنوایى است دانا.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا ایشان که گرویدگاناند و آزرم دارندگان از خداى إِذا مَسَّهُمْ که (۱) بایشان رسد طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ دیو گرفتنى از دیو تَذَکَّرُوا حق را یاد کنند و در یاد آرند فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱) تا از آن حیرتى که دیو نمود بیرون آیند و حق بینند و با صواب آیند.
وَ إِخْوانُهُمْ و برادران ایشان یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ایشان را در گمراهى میکشند و در آن میروانند و میدارند ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ (۲۰۲) و هیچ فرو نایستند.
۱ یعنى چون.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ و هر گه که پیغامى که از تو خواهند نیارى، قالُوا میگویند لَوْ لا اجْتَبَیْتَها چرا آخر سر سخن نگزینى و نه آرى قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی گوى من پى بآن مىبرم که پیغام دهند بمن از خداى من هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ این نامه ذیدهوریها است از خداوند شما وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ و راهنمونى و بخشایشى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۰۳) ایشان را که میگروند بآن.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ و هر گه که قرآن خوانند فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا خاموش ایستید و گوش بآن دارید لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۲۰۴) تا مگر بر شما ببخشایند.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ خداوند خویش را یاد کن در دل خویش تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً بزارى و بیم وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ و یاد کن خداوند خویش بآوازى فروتر از بانگ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ببامدادها و شبانگاهها وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ (۲۰۵) و نگر از غافلان نباشى.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان که بنزدیک خداوند تواند لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ گردن نمیکشند از بندگى کردن او را وَ یُسَبِّحُونَهُ و مىستایند بپاکى و بىعیبى او را وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (۲۰۶) و وى را یگانه سجود مىکنند.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ و هر گه که بسر بردارا از دیو ترا نزع بسر برداشتنى و سبکسار کردنى فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه بخداى إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۰۰) که او شنوایى است دانا.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا ایشان که گرویدگاناند و آزرم دارندگان از خداى إِذا مَسَّهُمْ که (۱) بایشان رسد طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ دیو گرفتنى از دیو تَذَکَّرُوا حق را یاد کنند و در یاد آرند فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱) تا از آن حیرتى که دیو نمود بیرون آیند و حق بینند و با صواب آیند.
وَ إِخْوانُهُمْ و برادران ایشان یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ایشان را در گمراهى میکشند و در آن میروانند و میدارند ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ (۲۰۲) و هیچ فرو نایستند.
۱ یعنى چون.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ و هر گه که پیغامى که از تو خواهند نیارى، قالُوا میگویند لَوْ لا اجْتَبَیْتَها چرا آخر سر سخن نگزینى و نه آرى قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی گوى من پى بآن مىبرم که پیغام دهند بمن از خداى من هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ این نامه ذیدهوریها است از خداوند شما وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ و راهنمونى و بخشایشى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۰۳) ایشان را که میگروند بآن.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ و هر گه که قرآن خوانند فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا خاموش ایستید و گوش بآن دارید لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۲۰۴) تا مگر بر شما ببخشایند.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ خداوند خویش را یاد کن در دل خویش تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً بزارى و بیم وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ و یاد کن خداوند خویش بآوازى فروتر از بانگ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ببامدادها و شبانگاهها وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ (۲۰۵) و نگر از غافلان نباشى.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان که بنزدیک خداوند تواند لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ گردن نمیکشند از بندگى کردن او را وَ یُسَبِّحُونَهُ و مىستایند بپاکى و بىعیبى او را وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (۲۰۶) و وى را یگانه سجود مىکنند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ علماء دین و ائمّة شرع متفقاند که در قرآن آیتى نیست مکارم الاخلاق را جامعتر ازین آیت. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «یا جبرئیل! ما هذا»؟ قال: لا ادرى حتى اسأل. فذهب ثمّ رجع، فقال: یا محمّد! انّ ربّک یأمرک ان تصل من قطعک، و تعطى من حرمک، و تعفو عمّن ظلمک.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة. مرگ چهار قسم است: (مرگ اهانت و لعنت، و مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفة و کرامت، و مرگ خلعت و مشاهدت). مرگ لعنت مرگ کافران است، حسرت مرگ عاصیان است، و مرگ کرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پیغمبران است. مرگ لعنت را گفت: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا....جایى دیگر گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. یا سید، اگر بینى تو آن کافران را در آن سکرات مرگ، و آن زخم و ضرب فریشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین میلرزد، آن کافر در میان دود و آتش و بوى ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک و قطیعت ملک بر دل آمده، اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد نداء لا بشرى آید، گرد نوایست بر رویش نشسته و آتش قطیعت در جان افتاده و دوزخ پر زفیر کرده و ملک از وى بیزار گشته، زینهار از قهر قطیعت، زینهار از داغ فرقت. اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را بغفلت بسر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده، ناگاه در قبض ملک الموت اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده. از یک سوى فریشته رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده از دیگر سوى فریشته عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشتها کرده، آن بنده عاصى بیچاره میان مانده و چشم بر غیب نهاده، تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت! فضل بیند یا عدل! پس فریشتگان طاعت و معصیت بر وى عرضه کنند، طاعت اندک، بىحرمتى گزاف، کارى فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیت! پس آن اعمال وى طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و بگردن وى اندر آویزند، در نعش هم چنان و در لحد هم چنان، و بقیامت هم چنان، چنان که رب العزه گفت: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ. سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردان را، فریشتگان رحمت بصد هزاران لطف و کرامت و رفق و راحت و بشرى و بشارت، قبض روح پاک ایشان میکنند و بالطاف و کرم و نواخت بىنهایت بشارت میدهند، که سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. و مصطفى ص گفت تحفة المؤمن الموت. عطاء مؤمن مرگ است، زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست، و مرگ برداشتن آن حجاب است، و عارفان را هیچ عطاى و تحفه بدان نرسد که راه دوست بریشان گشاده گردد و حجابها برداشته شود.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ... الایة خداوند کریم مهربان توانا و داناى پاک دان یگانه و یکتا در نام و نشان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت امت محمد را بر سه قسم نهاد بر اندازه درجات ایمان ایشان و تفاوت در اعمال و تباین در اخلاق ایشان همان تقسیم که جایى دیگر کرد و تفصیل داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ آنجا پیوسته گفت و اینجا گسسته: اما تقسیم همانست و تفصیل همان: اول وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، سابقاناند. دیگر: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، مقتصدانند. دیگر: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ظالماناند، و آن گه درین آیت ابتدا بسابقان کرد. ایشانراست در ازل سبق عنایت و از خداى مر ایشان را فضل و هدایت. صدر اولاند و سلف این امت. خیار خلق و مصابیح هدى و اعلام دین، صیارفه حق و ارکان اسلام و سادات دنیا و شفعاء آخرت، صفوت بشر و مفاخر ولد آدم، صحابه مصطفىاند و گزیده خدااند، پیشوایان اسلام و سنت و پیشینیان در دین و معرفت، پیغام حق اول ایشان شنیدند و پیغام رسان اول ایشان پذیرفتند و حق را ایشان استقبال کردند. قومى مهاجراناند، خان و مان خود بگذاشته و اسباب و وطن جمله از بهر خدا در باخته، قومى انصارند که مصطفى را بجان و دل پذیرفتند و یاران وى را مأوى دادند و چنان که مرغ بچه را پرورد، اسلام را پروردند و دین اسلام را تن و جان خود سپر کردند، دنیا خوار گرفتند و مهر بر دین نهادند.
قومى تابعاناند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقاناند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشاناند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مىگفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگراناند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نهبینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بىغیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
قومى تابعاناند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقاناند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشاناند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مىگفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگراناند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نهبینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بىغیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً از روى ظاهر بزبان تفسیر مؤمنان را بیت الخدمة مسجد و محراب است میگوید: آن را ساخته دارید، عبادت و خدمت ما را، و در آن معتکف نشینید طلب قربت ما را، و سود خود در آن جویید که آن بازار آخرت است و شما بازرگانان و توحید رأس المال و اصل بضاعت و هر کس را سود بر اندازه بضاعت باشد، چنان که در خبر مىآید
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بندهوار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساختهاند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهادهاند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافتهاند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مىنشاندند نجاست بر مهر نبوت مىانداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مىندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمىشناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بندهوار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساختهاند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهادهاند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافتهاند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مىنشاندند نجاست بر مهر نبوت مىانداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مىندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمىشناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان صد و بیست و سه آیت است و هزار و هفتصد و بیست و پنج کلمه و هفت هزار و پانصد و سیزده حرف جمله بمکة فرو آمد از آسمان بقول ابن عباس مگر یک آیت أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ که این یک آیت مدنى است.
و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبى (ص) فى المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هود اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالى من السعداء.
و درین سوره سه آیت منسوخ است یکى إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالى مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالى: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.
قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.
قال الضحاک: معناه انا للَّه ارى. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفتهاند: الر کِتابٌ اى هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجى که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وى، سخن وى، برین معنى الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ اى احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنى البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ اى فصلها اللَّه یعنى بینها بالاحکام من الامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل یکون کل معنى من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ اى انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فى عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ اى هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فى قضائه یضع الشیء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما یکون.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل «ان» رفع است بر ضمیر محذوف اى فى ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود اى فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ اى من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا اى ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویى: فلان حکیم فصیح ثم هو فى نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنى سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فى الطلب و آخر فى السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضى من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسى یقع من الذنوب فى المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنى آنست: اطلبوا الى اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر على المقدور، و فیه دلیل على استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى حین الموت. و قیل: الى یوم القیامة. و قیل: الى وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ اى و یعط کل ذى عمل صالح فى الدنیا اجره و ثوابه فى الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فى الدنیا زادت درجاته فى الجنة، لان الدرجات تکون بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته على سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته على حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنى من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل على طاعته. قال الزجاج: من کان ذا فضل فى دینه فضله اللَّه فى الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فى الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدى التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنى ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ اى فقل انى اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ اى مصیرکم فى الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب على المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبى گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردى منافق بود، ازین خوش سخنى، شیرین منظرى، مصطفى (ص) را دیدى بروى وى تازه و خندان، با وى دوستوار سخن گفتى، و بدل او را دشمن داشتى، و کافروار زندگانى کردى: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ اى یخفون ما فى صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه على بعض حتى یخفى داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، اى من النبى (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردى منافق برسول خدا برگذشت فثنى صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطى وجهه کى لا یراه النبى (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روى خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وى فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخى ستره و یحنى ظهره و یتغشى بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فى قلبى. فانزل اللَّه تعالى أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فى قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنى عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذى یاوى الى فراشه فى الظلمة و یتغطى بثیابه و یستخفى بسرّه و ذلک النهایة فى الخفاء و هو للَّه ظاهر جلى. اعلم اللَّه سبحانه فى الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فى ظلمة اللیل فى اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فى النفوس من الخیر و الشّر.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ على وجه الارض إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.
روى سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنى خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنى بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.
و قیل: «على» بمعنى من. اى من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الى مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتى تموت جوعا.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوى الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذى یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فى الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فى الدنیا.
للاجل. قال مجاهد: مستقرها فى الرحم و مستودعها فى الصّلب، لقوله تعالى: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فى صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فى صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قرى وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ اى کلّ مثبت فى اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فى علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فى کتابة اللوح التقریر فى الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنى و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الى غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فى ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ اى فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء على متن الریح و فى وقوف العرش على الماء و الماء على غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. على متنها ثمّ وضع العرش على الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه على الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضى القضیّة و عرشه على الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فى بنى قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک على سریره.
و قال امیة بن ابى الصلت ثمّ سوّى فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنى و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ اى لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا اى اورع عن محارم اللَّه و اسرع الى طاعته و ازهد فى الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.
وَ لَئِنْ قُلْتَ این «ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنى کلّما است. میگوید: هر گاه که گویى اى محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنىاید و هر چند که بر ایشان خوانى بدرستى و راستى این وحى و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزى نمایى که آن نبود قرأ حمزه و الکسائى «ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنى عن کفار مکة العذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى الى اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگارى شمرده و هنگامى معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز مىبرد یعنى که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایى دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: «الا یوم یأتیهم العذاب» یعنى ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفتهاند: إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقاى دنیا باضافت با عقبى اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبى خواهد بود اندکى است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکى از آن بمعنى عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ اى عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ اى عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ اى عصبة. وجه دوم امّت است بمعنى ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً اى ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنى مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ اى الى مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. اى بعد مدّة. وجه چهارم بمعنى امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنى کان اماما یقتدى به فى الخیر. وجه پنجم امت است بمعنى جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنى الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنى الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنى خلق. کقوله فى سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى الا خلق مثلکم.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنى اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنى ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فى کفه من المال.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ اى وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى بعد الفقر الذى ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنى آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بى کامى و درویشى، نعمت و عافیت دهیم و آسانى و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بى کامى و بىنوایى همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت مىنازد و شادى میکند و میگوید: «ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنى الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وى نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. اى اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.
ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنى لکن الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنى الجنة.
و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبى (ص) فى المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هود اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالى من السعداء.
و درین سوره سه آیت منسوخ است یکى إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالى مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالى: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.
قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.
قال الضحاک: معناه انا للَّه ارى. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفتهاند: الر کِتابٌ اى هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجى که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وى، سخن وى، برین معنى الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ اى احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنى البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ اى فصلها اللَّه یعنى بینها بالاحکام من الامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل یکون کل معنى من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ اى انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فى عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ اى هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فى قضائه یضع الشیء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما یکون.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل «ان» رفع است بر ضمیر محذوف اى فى ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود اى فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ اى من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا اى ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویى: فلان حکیم فصیح ثم هو فى نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنى سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فى الطلب و آخر فى السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضى من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسى یقع من الذنوب فى المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنى آنست: اطلبوا الى اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر على المقدور، و فیه دلیل على استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى حین الموت. و قیل: الى یوم القیامة. و قیل: الى وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ اى و یعط کل ذى عمل صالح فى الدنیا اجره و ثوابه فى الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فى الدنیا زادت درجاته فى الجنة، لان الدرجات تکون بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته على سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته على حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنى من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل على طاعته. قال الزجاج: من کان ذا فضل فى دینه فضله اللَّه فى الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فى الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدى التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنى ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ اى فقل انى اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ اى مصیرکم فى الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب على المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبى گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردى منافق بود، ازین خوش سخنى، شیرین منظرى، مصطفى (ص) را دیدى بروى وى تازه و خندان، با وى دوستوار سخن گفتى، و بدل او را دشمن داشتى، و کافروار زندگانى کردى: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ اى یخفون ما فى صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه على بعض حتى یخفى داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، اى من النبى (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردى منافق برسول خدا برگذشت فثنى صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطى وجهه کى لا یراه النبى (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روى خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وى فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخى ستره و یحنى ظهره و یتغشى بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فى قلبى. فانزل اللَّه تعالى أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فى قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنى عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذى یاوى الى فراشه فى الظلمة و یتغطى بثیابه و یستخفى بسرّه و ذلک النهایة فى الخفاء و هو للَّه ظاهر جلى. اعلم اللَّه سبحانه فى الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فى ظلمة اللیل فى اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فى النفوس من الخیر و الشّر.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ على وجه الارض إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.
روى سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنى خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنى بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.
و قیل: «على» بمعنى من. اى من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الى مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتى تموت جوعا.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوى الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذى یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فى الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فى الدنیا.
للاجل. قال مجاهد: مستقرها فى الرحم و مستودعها فى الصّلب، لقوله تعالى: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فى صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فى صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قرى وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ اى کلّ مثبت فى اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فى علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فى کتابة اللوح التقریر فى الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنى و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الى غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فى ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ اى فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء على متن الریح و فى وقوف العرش على الماء و الماء على غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. على متنها ثمّ وضع العرش على الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه على الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضى القضیّة و عرشه على الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فى بنى قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک على سریره.
و قال امیة بن ابى الصلت ثمّ سوّى فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنى و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ اى لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا اى اورع عن محارم اللَّه و اسرع الى طاعته و ازهد فى الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.
وَ لَئِنْ قُلْتَ این «ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنى کلّما است. میگوید: هر گاه که گویى اى محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنىاید و هر چند که بر ایشان خوانى بدرستى و راستى این وحى و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزى نمایى که آن نبود قرأ حمزه و الکسائى «ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنى عن کفار مکة العذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى الى اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگارى شمرده و هنگامى معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز مىبرد یعنى که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایى دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: «الا یوم یأتیهم العذاب» یعنى ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفتهاند: إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقاى دنیا باضافت با عقبى اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبى خواهد بود اندکى است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکى از آن بمعنى عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ اى عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ اى عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ اى عصبة. وجه دوم امّت است بمعنى ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً اى ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنى مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ اى الى مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. اى بعد مدّة. وجه چهارم بمعنى امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنى کان اماما یقتدى به فى الخیر. وجه پنجم امت است بمعنى جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنى الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنى الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنى خلق. کقوله فى سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى الا خلق مثلکم.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنى اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنى ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فى کفه من المال.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ اى وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى بعد الفقر الذى ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنى آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بى کامى و درویشى، نعمت و عافیت دهیم و آسانى و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بى کامى و بىنوایى همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت مىنازد و شادى میکند و میگوید: «ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنى الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وى نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. اى اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.
ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنى لکن الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنى الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیى معاذ گفت: روزها پنج است، یکى روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهّف در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر گویى امروز تدارک کنم امروز را خود حقّى است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر نه، با تو جز ازین نماند که گویى «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وى سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وى راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، و سفر آخرت را زادى برگیرى، و مقام رستاخیز را عدّتى بسازى، وقت آن یافتهاى بغنیمتدار، و ببیدارى و هشیارى کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دى ترا به بود که مصطفى (ص): گفته مغبون کسى است که دى و امروز او را یکسان است «من استوى یوماه فهو مغبون».
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب. و قیل من سماء الملائکة الى السّحاب ثمّ الى الارض، «ماء» اى مطرا، «لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ» اى ماء مشروب، «وَ مِنْهُ شَجَرٌ» اى و منه شرب اشجارکم و حیاة غراسکم و نباتکم، «فیه» اى فى الشّجر و کلّ ما ینبت على الارض فهو شجر، «تُسِیمُونَ» اى ترعون مواشیکم، یقال اسمت الإبل اذا رعیتها و قد سامت تسوم فهى سائمة اذا رعت.
«ننبت لکم» بالنون قراءة ابو بکر عن عاصم و قرأ الباقون: «یُنْبِتُ» بالیاء اى ینبت اللَّه، «لکم» بهذا الماء، «الزَّرْعَ» اى الحبوب، «و الزیتون» واحدتها زیتونة، «وَ النَّخِیلَ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ الْأَعْنابَ» جمع عنب، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» الفواکه و حمل کلّ شجر ثمرتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» اى ینظرون فى حقایق الاشیاء.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» اى ذلک لکم اللیل لتسکنوا فیه، «و النهار» لتتصرّفوا فیه، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» لمعرفة السّنین و الشّهور، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اى تجرى فى فلکها بامر اللَّه، و انّما اعاد ذکر المسخرات لانّ المعنى مسخرة للَّه سخرها لکم. «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» رفع کلّهن شامى، و رفع حفص «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» فقط على الابتداء و الخبر و نصب الباقون کلّهنّ، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» لانّ بالعقل یهتدى الى دلائلها.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ» الذّرء اظهار الشیء بایجاده تقول ذراه یذراه ذرءا و ملح ذرأ اى ظاهر البیاض شدیده المعنى و سخر، «ما ذَرَأَ لَکُمْ» اى ما خلق لاجلکم، «فِی الْأَرْضِ» من الدّواب و الاشجار و الثّمار و غیرها، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اصنافه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى انّ فى خلق اللَّه ذلک، «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» یتّعظون و یعتبرون.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» یرید انواع صید السّمک، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها» هى اللئالی تنظم فتصیر ملبوسا. و قیل اللّؤلؤ و المرجان، «وَ تَرَى الْفُلْکَ» اى السّفن، «مَواخِرَ فِیهِ» اى جوارى تجىء و تذهب بالرّیح. و قیل مواخر تشقّ الماء شقّا بجؤجؤها و المخر شقّ الماء من یمین و شمال و هى ماخرة و الجمع مواخر. و قیل المخر استدبار الرّیح و منه قوله (ص): «استمخروا الریح و اعدوا النبل»
یعنى عند البول. و روى: اذا اراد احدکم البول فلیتمخّر الرّیح اى لینظر این مجراها و هبوبها فیستدبرها، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى من سعة رزقه بالتّجارة و القصد الى البلاد الشّاسعة، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» اى تشکرون اللَّه على ما انعم به علیکم.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» الرّواسى الثّوابت و المید المیل، و المعنى خلق اللَّه فى الارض جبالا کراهة ان تمید بکم و تضطرب بکم، و عند الکوفیّین معناه لان لا تمید بکم. قال وهب: لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمور، فقالت الملائکة انّ هذه فى غیر مقرّة احدا على ظهرها فاصبحت و قد ارسیت بالجبال لم تدر الملائکة ممّ خلقت الجبال، «و انهارا» اى و جعل فیها انهارا کالنّیل و الفرات و دجلة، «وَ سُبُلًا» اى طرقا مختلفة الى کلّ بلدة، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» بمقاصدکم. و قیل لتهتدوا الى توحید ربّکم.
«وَ عَلاماتٍ» العلامة صورة یعلم بها المعنى من خطّ او لفظ او اشارة او هیأة و المراد بها ها هنا معالم الطّرق و هى الجبال، و تقدیر الکلام: القى فى الارض رواسى لئلّا تمید و لتکون علامات لطرقکم بالنّهار و ادلّته، ثمّ ذکر ادلّة اللّیل فقال: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بجمیع النّجوم، «هُمْ یَهْتَدُونَ» باللّیل الى الطّرق و القبلة فى البرّ و البحر. قال اهل اللّغة: النّجم و النّجوم فى معنى واحد کما تقول کثر الدّرهم فى ایدى النّاس و کثرت الدّراهم. و قیل المراد بالنّجم ها هنا القطب و هو النّجم الصّغیر الّذى تدور علیه رحى بنات النّعش الصّغرى فى جوف مجرى بنات النّعش الکبرى امام مهبّ الشّمال. و قیل هو الجدى و هو السّابع من بنات النّعش الصّغرى و الفرقدان الاوّلان منها و لیس بالجدى الّذى هو المنزل و بعضهم یصغّر هذا فیقول جدىّ.
قال ابن عباس سألت رسول اللَّه (ص) عن قوله: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قال هو الجدى یا بن عبّاس علیه قبلتکم و به تهتدون فى برّکم و بحرکم.
قال السدّى: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بالثّریّا و بنات النّعش و الجدى و الفرقدین، «هم تهتدون» الى الطرق و القبلة. و قال قتاده: انّما خلق اللَّه النّجوم لثلاثة أشیاء: زینة للسّماء، و معالم للطّرق، و رجوما للشّیاطین فمن قال غیر هذا فقد قال رأیه اى اخطأ رأیه و تکلّف مالا علم له به.
قوله: «أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» جاى دیگر گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» مىگوید آن کس که آفریدگارست و این همه که درین سوره رفت آفریده و صنع او، کى برابر بود با وى بت جماد که نه آفریند و نه داند؟ و عبّر عن الصّنم بمن ازدواجا للکلام و بناء على زعم الکفّار. و قیل معناه انّ الحىّ الممیّز لیس بخالق کالّذى هو خالق فکیف الجماد، «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعرفوا فساد ما انتم علیه.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى لا یمکنکم عدّها لکثرتها و لا تطیقوا اداء شکرها، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ» لمن قصّر فى شکره، «رحیم» بکم لا یقطع نعمه علیکم بتقصیرکم.
«و اللَّه یعلم ما یسرون و ما یعلنون» بالیاى قرأهما حفص عن عاصم و قرأ الباقون: «تُسِرُّونَ تُعْلِنُونَ» بالتاء على الخطاب و المعنى لا یخفى علیه شکر الشّاکرین و کفر الکافر و سواء عنده ما اعلن من ذلک و ما اخفى.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قرأ عاصم و یعقوب: یدعون بالیاء على الغیبة و قرأ الباقون: تدعون بالتّاء على الخطاب، «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» لانّها موات عجزة، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» لانّها من جنس الارض.
«أَمْواتٌ» اى هى اموات لیس فیها ارواح بتان را مىگوید مردگاناند در ایشان روح حیاة نه، آن گه تأکید را گفت: «غَیْرُ أَحْیاءٍ» نه زندگاناند، و این از بهر آن گفت که زنده را گاه گاه بر سبیل مجاز مرده خوانند چنانک: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى که این نه آنست بلکه مواتاند بحقیقت مرده نه زنده، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ» اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که کافران که بت مىپرستند ندانند که ایشان را کى برانگیزانند، قول دیگر آنست که بتان ندانند که قیامت کى خواهد بود و ایشان را کى برانگیزانند، و این آنست که در قیامت ربّ العزّه بتان را زنده گرداند تا در عرصات از عابدان خویش تبرّا جویند و بیزارى گیرند، امّا امروز در دنیا جمادند هیچ ندانند که آن حال کى خواهد بود.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خطاب عام است همه بندگان را، مىگوید: که معبود شما یکیست، خدایى که مستحق عبادت اوست، موصوف بوصف جلال و نعت عزّت، اوست یکتایى که او را شریک و انباز نیست، جبّارى که او را حاجت و نیاز نیست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» کافران را میگوید که ایمان برستاخیز ندارند، دلهاشان با توحید بیگانه است، حق نمىشناسند و راستى نمى پذیرند و از ایمان و تصدیق سر باز زدند و گردن کشیدند.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» اى حقّا انّ اللَّه یعلم، «ما یُسِرُّونَ» من معاداة النبى (ص)، «وَ ما یُعْلِنُونَ» منها، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» عن الایمان میگوید براستى و درستى که اللَّه نهان و آشکاراى ایشان مىداند، آنچ در دل دارند از عداوت مصطفى (ص) و مؤمنان مىداند و آنچ آشکارا میکنند از فعل بد و اذى که مىنمایند مىبیند و فردا همه را پاداش دهد و هیچ نستاید ایشان را و ننوازد که ایشان را دوست ندارد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» گویند که حسین بن على (ع) با درویشان بنشستى آن گه گفتى: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و قیل فى قوله: «لا جَرَمَ» لا ردّ لقولهم و فعلهم و جرم یعنى حقّ و وجب، و التقدیر: وجب انّ اللَّه یعلم اسرارهم و اعلانهم، انّه لا یحبّ المستکبرین.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» این در شأن مقتسمان آمد که در ایّام موسم بر راه حاج نشسته بودند چون از ایشان مىپرسیدند که: «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» اى ما الذى انزل اللَّه على محمّد (ص) چیست آنک اللَّه فرو فرستاد بر محمد (ص)؟ ایشان جواب مىدادند که: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما دونته الاوائل فى کتبهم، اى الذى تذکرون انتم انّه منزل اساطیر الاوّلین، اکاذیب الاوّلین آنچ شما مىگوئید که از آسمان منزلست آن افسانهاى پیشینیانست و دروغها که پیشینیان برساختند و نهادند، همانست که جاى دیگر گفت: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا».
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» این لام لام عاقبة گویند، اى مآل فعلهم هذا العذاب معنى آنست که اساطیر الاوّلین بآن گفتند تا بعاقبت و سرانجام بار گران خود همىبردارند بتمامى که از آن هیچ بتوبه و حسنات نکاهد، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ» و بار ایشان نیز بردارند که پس رو بوده اند و ایشان را گمراه کردند بى آنک پس روان را از گناه چیزى وا کم کنند، آن گه گفت: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى بتقلید من غیر استدلال، که سخن ایشان بنادانى پذیرفتند و بى حجّت طاعت ایشان داشتند و بباطل اتّباع ایشان کردند، و روا باشد که: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» با مضلّان شود، اى یضلّونهم جهلا منهم بما کانوا یکسبون من الاثم.
قال رسول اللَّه (ص): ایّما داع دعا الى ضلالة فاتّبع فانّ علیه مثل اوزار من اتّبعه من غیر ان ینقص من اوزارهم شىء و ایّما داع دعا الى هدى فاتبع فله مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شىء، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» اى بئس الاثم الذى یأثمون و الثّقل الذى یحملون ساء یجرى مجرى بئس ما یزرون، محلّه رفع لانّه فاعل ساء.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل قریش میگوید، اگر این قریش ساز بد مىسازند و بابطال دین حق مىکوشند پیش از ایشان هم ساختند این ساز بد و بابطال دین حق کوشیدند و کارى از پیش نبردند و آن نمرود بن کنعان بود که سوگند یاد کرد که قصد بالا کند بساز و مکر خویش تا خداى ابراهیم علیه السلام را دریابد: فصعد فى التّابوت على النّسور نحو السّماء ثم عاد خائبا ثمّ بنى بنیانا عظیما طوله خمسة آلاف ذراع حتى اذا بلغ اعلى ما یقدر علیه ارتقى فوقه یروم بجهله اله ابرهیم فاحدث من الفزع و ارسل اللَّه تعالى ریحا فالقت رأس البنیان فى البحر و خرّ علیهم الباقى و ائتکفت ببیوتهم فتبلبلت السن النّاس یومئذ من الفزع فتکلّموا بثلثة و سبعین لسانا و لذلک سمّیت بابل و انّما کان لسان النّاس قبل ذلک بالسریانیّة معنى آنست که اى محمّد آن کافران و گردنکشان پیشینیان چندانک توانستند مکر ساختند و تدبیرها کردند تا دین حق باطل کنند و بعاقبت ربّ العزّه تدبیر ایشان باطل کرد و ایشان را هلاک کرد، اینست که گفت: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» اى اتى امر اللَّه و هو الرّیح التی خرّبتها، «فَخَرَّ» اى سقط، «عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ» و هم تحته، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» اى دخل بعوضة قد جفّ منها شقّها فى خیاشیمه فقتلته.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» معنى آنست که هر چند ایشان را در دنیا عذاب کردند و خزى و نکال و وبال کردار خود دیدند بر آن اقتصار نکنند که خزى عظیم و عذاب صعب ایشان را در قیامت خواهد بود، و ربّ العزّه ایشان را گوید: «أَیْنَ شُرَکائِیَ» اى الّذین فى دعواکم انّهم شرکائى این هم لیدفعوا العذاب عنکم کجااند آنانک شما دعوى کردید که ما را انبازاناند تا امروز عذاب از شما دفع کنند، «الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ» اى تخالفون و تحاربون النّبی و المؤمنین، «فیهم» و الاصل کنتم فى شقّ غیر شقّ المؤمنین لاجلهم کجااند ایشان که از بهر ایشان با رسول من و با مؤمنان جنگ کردید و مخالفت و معادات نمودید، و قرأ نافع: تشاقّون بکسر النّون مخففة و الاصل فیه تشاقوننى فحذف النّون الثّانیة تخفیفا و انّما حذف الثّانیة لان الاولى علامة الرّفع ثمّ حذف یاء الضّمیر و اکتفى بالکسرة و المعنى: الّذین کنتم تخالفوننى فیهم و لاجلهم، «قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى العلم باللّه و هم الملائکة، و قیل هم المؤمنون.
مؤمنان چون عذاب خزى کفّار بینند در قیامت گویند: «إِنَّ الْخِزْیَ» اى الذلّة، «الْیَوْمَ وَ السُّوءَ» اى العذاب، «عَلَى الْکافِرِینَ» لا علینا.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» قرأ حمزة یتوفیهم بالیاء فى الحرفین، ذکر الفعل لتقدّمه و لکون تأنیث فاعله غیر حقیقى لانّه تأنیث جمع و للفصل، و قرأ الباقون: تتوفاهم بالتاء فیهما انّثوا الفعل و ان تقدّم لانّه مسند الى جماعة فهى مؤنّثة کما قال تعالى: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ». «تَتَوَفَّاهُمُ» اى تقتبض ارواحهم بامر اللَّه. و قال الحسن: تتوفاهم الى النّار الى تحشرهم الیها و المتوفى هو اللَّه سبحانه، لقوله: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» و لیس بینهما تناف لانّ الملائکة یتولون ذلک بامر اللَّه، فجاز اسناده الى اللَّه لانّه بامره و قدرته و جاز اضافته الى الملائکة لکونهم مباشرین لذلک. و قیل اسباب التوفى بالملائکة و اتمام التّوفّى باللّه.
عکرمه گفت: این آیه در شأن قومى آمد که در مکّه بزبان کلمه شهادت بگفتند و اقرار دادند که ما مسلمانیم، امّا هجرت نکردند به مدینه و روز بدر قریش ایشان را باکراه با خود به بدر بردند و فرا جنگ داشتند تا همه کشته شدند. ربّ العالمین از بهر ایشان گفت: «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» بر خود ستم کردند که در مکّه مقام داشتند و به مدینه هجرت نکردند یعنى آن اسلام سود نداشت که با وى هجرت نبود، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» قال اهل اللّغة السّلم الاستسلام و الانقیاد، یعنى لمّا عاینوا الموت و زال شکّهم اظهروا الایمان و الاسلام و الخروج من العداوة. و قالوا للملائکة، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى کفر و معصیة.
بوقت معاینه که فریشتگان مرگ را دیدند خویشتن را بیفکندند و از خود اسلام نمودند و گفتند ما کافر نبودهایم و شرک نیاوردهایم، فریشتگان جواب دهند: «بلى» شما کافران بودید و شرک آوردید، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» من الشرک و التّکذیب.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» اى درکاتها. و قیل المراد به عذاب القبر، فقد جاء فى الخبر: القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّار. و قیل یخاطبون به عند البعث، «خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ» المتعظّمین من اتباع محمّد (ص) جهنّم و ابوابها.
«ننبت لکم» بالنون قراءة ابو بکر عن عاصم و قرأ الباقون: «یُنْبِتُ» بالیاء اى ینبت اللَّه، «لکم» بهذا الماء، «الزَّرْعَ» اى الحبوب، «و الزیتون» واحدتها زیتونة، «وَ النَّخِیلَ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ الْأَعْنابَ» جمع عنب، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» الفواکه و حمل کلّ شجر ثمرتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» اى ینظرون فى حقایق الاشیاء.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» اى ذلک لکم اللیل لتسکنوا فیه، «و النهار» لتتصرّفوا فیه، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» لمعرفة السّنین و الشّهور، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اى تجرى فى فلکها بامر اللَّه، و انّما اعاد ذکر المسخرات لانّ المعنى مسخرة للَّه سخرها لکم. «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» رفع کلّهن شامى، و رفع حفص «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» فقط على الابتداء و الخبر و نصب الباقون کلّهنّ، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» لانّ بالعقل یهتدى الى دلائلها.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ» الذّرء اظهار الشیء بایجاده تقول ذراه یذراه ذرءا و ملح ذرأ اى ظاهر البیاض شدیده المعنى و سخر، «ما ذَرَأَ لَکُمْ» اى ما خلق لاجلکم، «فِی الْأَرْضِ» من الدّواب و الاشجار و الثّمار و غیرها، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اصنافه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى انّ فى خلق اللَّه ذلک، «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» یتّعظون و یعتبرون.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» یرید انواع صید السّمک، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها» هى اللئالی تنظم فتصیر ملبوسا. و قیل اللّؤلؤ و المرجان، «وَ تَرَى الْفُلْکَ» اى السّفن، «مَواخِرَ فِیهِ» اى جوارى تجىء و تذهب بالرّیح. و قیل مواخر تشقّ الماء شقّا بجؤجؤها و المخر شقّ الماء من یمین و شمال و هى ماخرة و الجمع مواخر. و قیل المخر استدبار الرّیح و منه قوله (ص): «استمخروا الریح و اعدوا النبل»
یعنى عند البول. و روى: اذا اراد احدکم البول فلیتمخّر الرّیح اى لینظر این مجراها و هبوبها فیستدبرها، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى من سعة رزقه بالتّجارة و القصد الى البلاد الشّاسعة، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» اى تشکرون اللَّه على ما انعم به علیکم.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» الرّواسى الثّوابت و المید المیل، و المعنى خلق اللَّه فى الارض جبالا کراهة ان تمید بکم و تضطرب بکم، و عند الکوفیّین معناه لان لا تمید بکم. قال وهب: لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمور، فقالت الملائکة انّ هذه فى غیر مقرّة احدا على ظهرها فاصبحت و قد ارسیت بالجبال لم تدر الملائکة ممّ خلقت الجبال، «و انهارا» اى و جعل فیها انهارا کالنّیل و الفرات و دجلة، «وَ سُبُلًا» اى طرقا مختلفة الى کلّ بلدة، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» بمقاصدکم. و قیل لتهتدوا الى توحید ربّکم.
«وَ عَلاماتٍ» العلامة صورة یعلم بها المعنى من خطّ او لفظ او اشارة او هیأة و المراد بها ها هنا معالم الطّرق و هى الجبال، و تقدیر الکلام: القى فى الارض رواسى لئلّا تمید و لتکون علامات لطرقکم بالنّهار و ادلّته، ثمّ ذکر ادلّة اللّیل فقال: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بجمیع النّجوم، «هُمْ یَهْتَدُونَ» باللّیل الى الطّرق و القبلة فى البرّ و البحر. قال اهل اللّغة: النّجم و النّجوم فى معنى واحد کما تقول کثر الدّرهم فى ایدى النّاس و کثرت الدّراهم. و قیل المراد بالنّجم ها هنا القطب و هو النّجم الصّغیر الّذى تدور علیه رحى بنات النّعش الصّغرى فى جوف مجرى بنات النّعش الکبرى امام مهبّ الشّمال. و قیل هو الجدى و هو السّابع من بنات النّعش الصّغرى و الفرقدان الاوّلان منها و لیس بالجدى الّذى هو المنزل و بعضهم یصغّر هذا فیقول جدىّ.
قال ابن عباس سألت رسول اللَّه (ص) عن قوله: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قال هو الجدى یا بن عبّاس علیه قبلتکم و به تهتدون فى برّکم و بحرکم.
قال السدّى: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بالثّریّا و بنات النّعش و الجدى و الفرقدین، «هم تهتدون» الى الطرق و القبلة. و قال قتاده: انّما خلق اللَّه النّجوم لثلاثة أشیاء: زینة للسّماء، و معالم للطّرق، و رجوما للشّیاطین فمن قال غیر هذا فقد قال رأیه اى اخطأ رأیه و تکلّف مالا علم له به.
قوله: «أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» جاى دیگر گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» مىگوید آن کس که آفریدگارست و این همه که درین سوره رفت آفریده و صنع او، کى برابر بود با وى بت جماد که نه آفریند و نه داند؟ و عبّر عن الصّنم بمن ازدواجا للکلام و بناء على زعم الکفّار. و قیل معناه انّ الحىّ الممیّز لیس بخالق کالّذى هو خالق فکیف الجماد، «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعرفوا فساد ما انتم علیه.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى لا یمکنکم عدّها لکثرتها و لا تطیقوا اداء شکرها، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ» لمن قصّر فى شکره، «رحیم» بکم لا یقطع نعمه علیکم بتقصیرکم.
«و اللَّه یعلم ما یسرون و ما یعلنون» بالیاى قرأهما حفص عن عاصم و قرأ الباقون: «تُسِرُّونَ تُعْلِنُونَ» بالتاء على الخطاب و المعنى لا یخفى علیه شکر الشّاکرین و کفر الکافر و سواء عنده ما اعلن من ذلک و ما اخفى.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قرأ عاصم و یعقوب: یدعون بالیاء على الغیبة و قرأ الباقون: تدعون بالتّاء على الخطاب، «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» لانّها موات عجزة، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» لانّها من جنس الارض.
«أَمْواتٌ» اى هى اموات لیس فیها ارواح بتان را مىگوید مردگاناند در ایشان روح حیاة نه، آن گه تأکید را گفت: «غَیْرُ أَحْیاءٍ» نه زندگاناند، و این از بهر آن گفت که زنده را گاه گاه بر سبیل مجاز مرده خوانند چنانک: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى که این نه آنست بلکه مواتاند بحقیقت مرده نه زنده، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ» اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که کافران که بت مىپرستند ندانند که ایشان را کى برانگیزانند، قول دیگر آنست که بتان ندانند که قیامت کى خواهد بود و ایشان را کى برانگیزانند، و این آنست که در قیامت ربّ العزّه بتان را زنده گرداند تا در عرصات از عابدان خویش تبرّا جویند و بیزارى گیرند، امّا امروز در دنیا جمادند هیچ ندانند که آن حال کى خواهد بود.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خطاب عام است همه بندگان را، مىگوید: که معبود شما یکیست، خدایى که مستحق عبادت اوست، موصوف بوصف جلال و نعت عزّت، اوست یکتایى که او را شریک و انباز نیست، جبّارى که او را حاجت و نیاز نیست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» کافران را میگوید که ایمان برستاخیز ندارند، دلهاشان با توحید بیگانه است، حق نمىشناسند و راستى نمى پذیرند و از ایمان و تصدیق سر باز زدند و گردن کشیدند.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» اى حقّا انّ اللَّه یعلم، «ما یُسِرُّونَ» من معاداة النبى (ص)، «وَ ما یُعْلِنُونَ» منها، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» عن الایمان میگوید براستى و درستى که اللَّه نهان و آشکاراى ایشان مىداند، آنچ در دل دارند از عداوت مصطفى (ص) و مؤمنان مىداند و آنچ آشکارا میکنند از فعل بد و اذى که مىنمایند مىبیند و فردا همه را پاداش دهد و هیچ نستاید ایشان را و ننوازد که ایشان را دوست ندارد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» گویند که حسین بن على (ع) با درویشان بنشستى آن گه گفتى: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و قیل فى قوله: «لا جَرَمَ» لا ردّ لقولهم و فعلهم و جرم یعنى حقّ و وجب، و التقدیر: وجب انّ اللَّه یعلم اسرارهم و اعلانهم، انّه لا یحبّ المستکبرین.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» این در شأن مقتسمان آمد که در ایّام موسم بر راه حاج نشسته بودند چون از ایشان مىپرسیدند که: «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» اى ما الذى انزل اللَّه على محمّد (ص) چیست آنک اللَّه فرو فرستاد بر محمد (ص)؟ ایشان جواب مىدادند که: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما دونته الاوائل فى کتبهم، اى الذى تذکرون انتم انّه منزل اساطیر الاوّلین، اکاذیب الاوّلین آنچ شما مىگوئید که از آسمان منزلست آن افسانهاى پیشینیانست و دروغها که پیشینیان برساختند و نهادند، همانست که جاى دیگر گفت: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا».
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» این لام لام عاقبة گویند، اى مآل فعلهم هذا العذاب معنى آنست که اساطیر الاوّلین بآن گفتند تا بعاقبت و سرانجام بار گران خود همىبردارند بتمامى که از آن هیچ بتوبه و حسنات نکاهد، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ» و بار ایشان نیز بردارند که پس رو بوده اند و ایشان را گمراه کردند بى آنک پس روان را از گناه چیزى وا کم کنند، آن گه گفت: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى بتقلید من غیر استدلال، که سخن ایشان بنادانى پذیرفتند و بى حجّت طاعت ایشان داشتند و بباطل اتّباع ایشان کردند، و روا باشد که: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» با مضلّان شود، اى یضلّونهم جهلا منهم بما کانوا یکسبون من الاثم.
قال رسول اللَّه (ص): ایّما داع دعا الى ضلالة فاتّبع فانّ علیه مثل اوزار من اتّبعه من غیر ان ینقص من اوزارهم شىء و ایّما داع دعا الى هدى فاتبع فله مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شىء، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» اى بئس الاثم الذى یأثمون و الثّقل الذى یحملون ساء یجرى مجرى بئس ما یزرون، محلّه رفع لانّه فاعل ساء.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل قریش میگوید، اگر این قریش ساز بد مىسازند و بابطال دین حق مىکوشند پیش از ایشان هم ساختند این ساز بد و بابطال دین حق کوشیدند و کارى از پیش نبردند و آن نمرود بن کنعان بود که سوگند یاد کرد که قصد بالا کند بساز و مکر خویش تا خداى ابراهیم علیه السلام را دریابد: فصعد فى التّابوت على النّسور نحو السّماء ثم عاد خائبا ثمّ بنى بنیانا عظیما طوله خمسة آلاف ذراع حتى اذا بلغ اعلى ما یقدر علیه ارتقى فوقه یروم بجهله اله ابرهیم فاحدث من الفزع و ارسل اللَّه تعالى ریحا فالقت رأس البنیان فى البحر و خرّ علیهم الباقى و ائتکفت ببیوتهم فتبلبلت السن النّاس یومئذ من الفزع فتکلّموا بثلثة و سبعین لسانا و لذلک سمّیت بابل و انّما کان لسان النّاس قبل ذلک بالسریانیّة معنى آنست که اى محمّد آن کافران و گردنکشان پیشینیان چندانک توانستند مکر ساختند و تدبیرها کردند تا دین حق باطل کنند و بعاقبت ربّ العزّه تدبیر ایشان باطل کرد و ایشان را هلاک کرد، اینست که گفت: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» اى اتى امر اللَّه و هو الرّیح التی خرّبتها، «فَخَرَّ» اى سقط، «عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ» و هم تحته، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» اى دخل بعوضة قد جفّ منها شقّها فى خیاشیمه فقتلته.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» معنى آنست که هر چند ایشان را در دنیا عذاب کردند و خزى و نکال و وبال کردار خود دیدند بر آن اقتصار نکنند که خزى عظیم و عذاب صعب ایشان را در قیامت خواهد بود، و ربّ العزّه ایشان را گوید: «أَیْنَ شُرَکائِیَ» اى الّذین فى دعواکم انّهم شرکائى این هم لیدفعوا العذاب عنکم کجااند آنانک شما دعوى کردید که ما را انبازاناند تا امروز عذاب از شما دفع کنند، «الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ» اى تخالفون و تحاربون النّبی و المؤمنین، «فیهم» و الاصل کنتم فى شقّ غیر شقّ المؤمنین لاجلهم کجااند ایشان که از بهر ایشان با رسول من و با مؤمنان جنگ کردید و مخالفت و معادات نمودید، و قرأ نافع: تشاقّون بکسر النّون مخففة و الاصل فیه تشاقوننى فحذف النّون الثّانیة تخفیفا و انّما حذف الثّانیة لان الاولى علامة الرّفع ثمّ حذف یاء الضّمیر و اکتفى بالکسرة و المعنى: الّذین کنتم تخالفوننى فیهم و لاجلهم، «قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى العلم باللّه و هم الملائکة، و قیل هم المؤمنون.
مؤمنان چون عذاب خزى کفّار بینند در قیامت گویند: «إِنَّ الْخِزْیَ» اى الذلّة، «الْیَوْمَ وَ السُّوءَ» اى العذاب، «عَلَى الْکافِرِینَ» لا علینا.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» قرأ حمزة یتوفیهم بالیاء فى الحرفین، ذکر الفعل لتقدّمه و لکون تأنیث فاعله غیر حقیقى لانّه تأنیث جمع و للفصل، و قرأ الباقون: تتوفاهم بالتاء فیهما انّثوا الفعل و ان تقدّم لانّه مسند الى جماعة فهى مؤنّثة کما قال تعالى: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ». «تَتَوَفَّاهُمُ» اى تقتبض ارواحهم بامر اللَّه. و قال الحسن: تتوفاهم الى النّار الى تحشرهم الیها و المتوفى هو اللَّه سبحانه، لقوله: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» و لیس بینهما تناف لانّ الملائکة یتولون ذلک بامر اللَّه، فجاز اسناده الى اللَّه لانّه بامره و قدرته و جاز اضافته الى الملائکة لکونهم مباشرین لذلک. و قیل اسباب التوفى بالملائکة و اتمام التّوفّى باللّه.
عکرمه گفت: این آیه در شأن قومى آمد که در مکّه بزبان کلمه شهادت بگفتند و اقرار دادند که ما مسلمانیم، امّا هجرت نکردند به مدینه و روز بدر قریش ایشان را باکراه با خود به بدر بردند و فرا جنگ داشتند تا همه کشته شدند. ربّ العالمین از بهر ایشان گفت: «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» بر خود ستم کردند که در مکّه مقام داشتند و به مدینه هجرت نکردند یعنى آن اسلام سود نداشت که با وى هجرت نبود، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» قال اهل اللّغة السّلم الاستسلام و الانقیاد، یعنى لمّا عاینوا الموت و زال شکّهم اظهروا الایمان و الاسلام و الخروج من العداوة. و قالوا للملائکة، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى کفر و معصیة.
بوقت معاینه که فریشتگان مرگ را دیدند خویشتن را بیفکندند و از خود اسلام نمودند و گفتند ما کافر نبودهایم و شرک نیاوردهایم، فریشتگان جواب دهند: «بلى» شما کافران بودید و شرک آوردید، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» من الشرک و التّکذیب.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» اى درکاتها. و قیل المراد به عذاب القبر، فقد جاء فى الخبر: القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّار. و قیل یخاطبون به عند البعث، «خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ» المتعظّمین من اتباع محمّد (ص) جهنّم و ابوابها.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» ایشان که از خان و مان ببریدند از بهر خداى، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» پس آنک بر ایشان بیدادها کردند، «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» ایشان را جاى سازیم درین جهان جاى سخت نیکو، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ» و مزد آخرت و پاداش آن جهان مه، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱)» اگر دانندى.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» ایشان که شکیبایى کردند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)» و توکّل بر اللَّه دارند و کار باو سپارند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو، «إِلَّا رِجالًا»مگر مردانى، «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بایشان پیغام مىآمد، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل تورات و انجیل را بپرسید، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)» اگر نمیدانید.
«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» بپیغامهاى روشن و نامهها، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و فرو فرستادیم بتو ذکر، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا باز نمایى مردمان را و بیان کنى، «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» معانى آنچ فرو فرستاده آمد بایشان، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)» و تا در اندیشند.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» ایمن مىباشند ایشان که بدیها مىورزند، «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» که اللَّه فرو برد ایشان را در زمین، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)» یا بایشان آید عذاب از جایى که نمىدانند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» یا ایشان را فرا گیرد در آمد شدن ایشان، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)» که نتوانند که ازو بیش شوند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» یا فرا گیرد ایشان را بر روز بترى، «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)» پس خداوند شما خداوندى بخشاینده است سخت مهربان.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىنگرند، «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» بهر چیز که خداى آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه هاى آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وى را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود مىکنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمندهاى و روندهاى، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمىکشند.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» مىترسند از خداوند خویش که زبر ایشانست، «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)» و مىکنند آنچ ایشان را فرمایند.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» ایشان که شکیبایى کردند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)» و توکّل بر اللَّه دارند و کار باو سپارند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو، «إِلَّا رِجالًا»مگر مردانى، «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بایشان پیغام مىآمد، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل تورات و انجیل را بپرسید، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)» اگر نمیدانید.
«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» بپیغامهاى روشن و نامهها، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و فرو فرستادیم بتو ذکر، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا باز نمایى مردمان را و بیان کنى، «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» معانى آنچ فرو فرستاده آمد بایشان، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)» و تا در اندیشند.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» ایمن مىباشند ایشان که بدیها مىورزند، «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» که اللَّه فرو برد ایشان را در زمین، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)» یا بایشان آید عذاب از جایى که نمىدانند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» یا ایشان را فرا گیرد در آمد شدن ایشان، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)» که نتوانند که ازو بیش شوند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» یا فرا گیرد ایشان را بر روز بترى، «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)» پس خداوند شما خداوندى بخشاینده است سخت مهربان.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىنگرند، «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» بهر چیز که خداى آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه هاى آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وى را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود مىکنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمندهاى و روندهاى، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمىکشند.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» مىترسند از خداوند خویش که زبر ایشانست، «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)» و مىکنند آنچ ایشان را فرمایند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» وحى اینجا بمعنى الهام است چنانک آنجا گفت: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ» و معنى الهام آنست که ربّ العزّه در دل جانور افکند تا در طلب منافع خویش برود و آنچ مضرّت وى در آنست بپرهیزد و گفتهاند که در آفرینش وى خود بر آن حالست و بر آن طبع چنانک زنبور عسل که در طباع وى نهاده خانه ساختن و از گل هر میوهاى خوردن. و النّحل اسم جنس یذکّر و یؤنّث و واحد النّحل نحلة مثل نخل و نخلة، «أَنِ اتَّخِذِی» اى بان اتّخذى، «مِنَ الْجِبالِ» اى فى الجبال من اینجا بمعنى فى است کقوله: «فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ» اى فى حیث امرکم اللَّه، و کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فى الارض، و احتمال کند که «مِنَ الْجِبالِ» من تبعیض بود، لانّ ذلک یوجد فى بعض الجبال، «بُیُوتاً» زنبور خانه را بیوت خواند از بهر آنک بخانهها که ساخته آدمیان بود نیک ماند از حسن صنعت که در آنست و صحّت قسمت بر شکل مسدّس ساخته بالهام ربّانى، «وَ مِنَ الشَّجَرِ» یعنى فى الغیاض و الجبال و الصّحارى، «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ» یرید منازل النّاس اى ما یبنون من السّقوف فیرفعونه و المعنى الهمها اللَّه ان تجعل بیوتها امّا فى جبل او شجر او فى منازل النّاس و ما یبنونه.
و گفتهاند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانهاى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشهها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانهاى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقادة مسخّرة مطیعة للَّه عزّ و جلّ، باین قول ذللا حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت سبل باشد، اى هى مذللة للنّحل سهلة السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحالة الاطعمة لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها. قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمة اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که فیه کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکرة گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه: روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
و قال (ص): لو کان شىء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفتهاند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبة بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازة و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحة الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله. و کان من دعاء النبى (ص): «و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتادة گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفتهاند که هشتاد سال و گفتهاند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنة اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئة لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنة فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنة رزقه اللَّه الانابة الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنة اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنة کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئة لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له گفتهاند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را دادهاند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفتهاند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مىگوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمىباید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مىگویند، یعنى که شما نمىپسندید و نه سزا مىبینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مىکنید؟! «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبة، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء مىگوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتادة گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقرة و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأة الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
... «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً» علماء تفسیر مختلفاند در معنى حفدة ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفدة چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمة و الحافد الخادم و الحفدة جمع کالسّفرة. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت
باکفّهنّ ازمّة الاجمال
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت: بنین پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و حفدة پسران بزرگاند که پدر را خدمت کنند، و گفتهاند حفدة دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمة. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأة من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئلة و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
... «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیرة و اخواتها، «وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهة السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شىء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکة و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شىء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهلة لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» ضرب اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» و کذلک قوله: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند. و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مىگوید بندهاى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مىزید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نهاند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نهاند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفرة «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع. قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم مىگوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى. و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟! عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزة بن عبد المطلب است. و گفتهاند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و الغیب ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الآیة...
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مىنمودند، بر طریق استهزاء مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعة تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعة القدرة و الإتیان بها مىگوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مىبود، و السّاعة اسم لوقت النّشور سمّى ساعة لانّه جزء یوم من یوم القیامة و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات. و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمة او وردت فى القرآن فى مواضع مضافة الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شىء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعة فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائة الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» فى القسىّ تفاوت و فى قیاس القامة اختلاف و قول من قال انّ او بمعنى بل فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
و گفتهاند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانهاى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشهها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانهاى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقادة مسخّرة مطیعة للَّه عزّ و جلّ، باین قول ذللا حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت سبل باشد، اى هى مذللة للنّحل سهلة السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحالة الاطعمة لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها. قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمة اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که فیه کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکرة گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه: روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
و قال (ص): لو کان شىء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفتهاند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبة بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازة و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحة الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله. و کان من دعاء النبى (ص): «و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتادة گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفتهاند که هشتاد سال و گفتهاند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنة اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئة لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنة فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنة رزقه اللَّه الانابة الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنة اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنة کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئة لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له گفتهاند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را دادهاند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفتهاند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مىگوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمىباید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مىگویند، یعنى که شما نمىپسندید و نه سزا مىبینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مىکنید؟! «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبة، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء مىگوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتادة گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقرة و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأة الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
... «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً» علماء تفسیر مختلفاند در معنى حفدة ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفدة چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمة و الحافد الخادم و الحفدة جمع کالسّفرة. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت
باکفّهنّ ازمّة الاجمال
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت: بنین پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و حفدة پسران بزرگاند که پدر را خدمت کنند، و گفتهاند حفدة دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمة. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأة من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئلة و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
... «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیرة و اخواتها، «وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهة السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شىء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکة و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شىء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهلة لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» ضرب اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» و کذلک قوله: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند. و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مىگوید بندهاى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مىزید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نهاند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نهاند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفرة «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع. قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم مىگوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى. و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟! عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزة بن عبد المطلب است. و گفتهاند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و الغیب ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الآیة...
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مىنمودند، بر طریق استهزاء مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعة تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعة القدرة و الإتیان بها مىگوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مىبود، و السّاعة اسم لوقت النّشور سمّى ساعة لانّه جزء یوم من یوم القیامة و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات. و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمة او وردت فى القرآن فى مواضع مضافة الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شىء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعة فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائة الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» فى القسىّ تفاوت و فى قیاس القامة اختلاف و قول من قال انّ او بمعنى بل فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» خداى تعالى بیرون آورد شما را از شکمهاى مادران، «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» هیچیز نمىدانستید شما، «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» و شما را شنوایى و بینایى داد و دلها داد، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۸)» تا مگر آزادى کنید.
«أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ» نمىبینید مرغان، «مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ» ایستاده از پر زدن در آسمان و بداشته در هوا، «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» بنه مىدارد آن را مگر اللَّه تعالى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن توانایى خداى را نشانهاست، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)» ایشان را که مىبباید گروید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً» و اللَّه شما را خانههاى شما دل آرام کرد، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ» و شما را از پوستهاى چهارپایان ساخت و کرد، «بُیُوتاً» خیمه هاى ادیم، «تَسْتَخِفُّونَها» تا آن را سبک با خود مىبرید، «یَوْمَ ظَعْنِکُمْ» روز رفت شما در سفرها. «وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ» روز اقامت شما، «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها» و از پشم گوسفندان و پشم شتران و موى بزان، «أَثاثاً» قماش خانه و در بایسته کدخدایى، «وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۸۰)» تا بآن ساخته مىباشید تازئید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» و خداى تعالى کرد شما را و داد از آنچ آفرید سایهها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» و کرد شما را از کوهها غارها و تلها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ» و کرد شما را جامهها، «تَقِیکُمُ الْحَرَّ» که گرما از شما باز دارد، «وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ» و شما را پیراهنها داد از خفتان و زره که زور زخم شما از شما باز دارد، «کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ» نعمتها بر شما پیوسته و فراخ نیک میگستراند، «لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)» تا مگر گردن نهید.
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر بر گردند، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)» بر تو رسانیدن آشکار است.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمتهاى خداى تعالى مىشناسند، «ثُمَّ یُنْکِرُونَها» و از آزادى کردن منعم را باز مىنشینند، «وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)» و بیشتر ایشان آنند که ناسپاسانند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً» و آن روز که بینگیزانیم از هر گروهى گواهى، «ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه دستورى ندهند کافران را، «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)» و نه از ایشان عذر پذیرند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ» و آن گه که کافران عذاب بینند، «فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ» سبک نکنند از ایشان عذاب، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)» و نه ایشان را در آن مهلت دهند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ» و آن گه که مشرکان انباز خواندگان خود بینند، «قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ» این آن انبازان مااند که مىخواندیم فرود از تو، «فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ» آن انبازان جواب با ایشان کنند، «إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)» که شما دروغ مىگویید.
«وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» و خویشتن را فرا دست اللَّه تعالى دهند به بندگى، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)» و گم شد از ایشان ایشان که بدروغ مى خدایان خواندند.
«الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ایشان که کافر شدند و از راه خداى تعالى برگشتند، «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» بیفزودیم ایشان را عذاب آن جهان بر عذاب اینجهان، «بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)» بآن بدکاریها که مىکردند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ» و آن روز که بینگیزانیم در میان هر مردمان روزگارى، «شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» گواهى هم از ایشان که گواهى دهد بر ایشان، «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ» و آریم ترا گواه بر اینان، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو فرستادیم بر تو قرآن، «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» پیدا کردن هر چیز را، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» و راه نمونى و بخشایشى، «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)» و بشارتى گردن نهادگان را.
«أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ» نمىبینید مرغان، «مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ» ایستاده از پر زدن در آسمان و بداشته در هوا، «ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» بنه مىدارد آن را مگر اللَّه تعالى، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن توانایى خداى را نشانهاست، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)» ایشان را که مىبباید گروید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً» و اللَّه شما را خانههاى شما دل آرام کرد، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ» و شما را از پوستهاى چهارپایان ساخت و کرد، «بُیُوتاً» خیمه هاى ادیم، «تَسْتَخِفُّونَها» تا آن را سبک با خود مىبرید، «یَوْمَ ظَعْنِکُمْ» روز رفت شما در سفرها. «وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ» روز اقامت شما، «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها» و از پشم گوسفندان و پشم شتران و موى بزان، «أَثاثاً» قماش خانه و در بایسته کدخدایى، «وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۸۰)» تا بآن ساخته مىباشید تازئید.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا» و خداى تعالى کرد شما را و داد از آنچ آفرید سایهها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً» و کرد شما را از کوهها غارها و تلها، «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ» و کرد شما را جامهها، «تَقِیکُمُ الْحَرَّ» که گرما از شما باز دارد، «وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ» و شما را پیراهنها داد از خفتان و زره که زور زخم شما از شما باز دارد، «کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ» نعمتها بر شما پیوسته و فراخ نیک میگستراند، «لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)» تا مگر گردن نهید.
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر بر گردند، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)» بر تو رسانیدن آشکار است.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ» نعمتهاى خداى تعالى مىشناسند، «ثُمَّ یُنْکِرُونَها» و از آزادى کردن منعم را باز مىنشینند، «وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)» و بیشتر ایشان آنند که ناسپاسانند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً» و آن روز که بینگیزانیم از هر گروهى گواهى، «ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه دستورى ندهند کافران را، «وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)» و نه از ایشان عذر پذیرند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ» و آن گه که کافران عذاب بینند، «فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ» سبک نکنند از ایشان عذاب، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)» و نه ایشان را در آن مهلت دهند.
«وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ» و آن گه که مشرکان انباز خواندگان خود بینند، «قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ» این آن انبازان مااند که مىخواندیم فرود از تو، «فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ» آن انبازان جواب با ایشان کنند، «إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)» که شما دروغ مىگویید.
«وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» و خویشتن را فرا دست اللَّه تعالى دهند به بندگى، «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)» و گم شد از ایشان ایشان که بدروغ مى خدایان خواندند.
«الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ایشان که کافر شدند و از راه خداى تعالى برگشتند، «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ» بیفزودیم ایشان را عذاب آن جهان بر عذاب اینجهان، «بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)» بآن بدکاریها که مىکردند.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ» و آن روز که بینگیزانیم در میان هر مردمان روزگارى، «شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» گواهى هم از ایشان که گواهى دهد بر ایشان، «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ» و آریم ترا گواه بر اینان، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» و فرو فرستادیم بر تو قرآن، «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» پیدا کردن هر چیز را، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» و راه نمونى و بخشایشى، «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)» و بشارتى گردن نهادگان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر و القى الهجود عن نفسه و مثله تحرّج و تأثّم اذا القى الحرج و الاثم عن نفسه، و التهجّد ترک النّوم للصّلوة فان لم یصلّ فلیس بتهجّد، و المعنى: قم بعد النّوم فصلّ و لا یکون التهجّد الّا بعد النّوم.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتى وقت وظیفه طاعت فرقتى از فرق اهل خدمت ساخته: اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند. دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود. سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمهاى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مىگزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مىآید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کردهایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همىگفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پردهها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمهاى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مىگزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مىآید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کردهایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همىگفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پردهها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» بر ذوق ارباب معرفت و جوانمردان طریقت این دو آیت اشارت بدو گروه است: گروهى که صفت انتقام درگاه عزت ذى الجلال بایشان روى نماید تا بحکم قهر پرده تجمل از روى کار ایشان بردارند و نقاب حشمت از روى جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجورى بر حاشیه وقت ایشان کشند و قبله رد همه عالم گردانند، گهى در چنک قبض اسیر تحیر گشته، گهى از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختى که دل را زندگى دهد، نه زهرى که نفس باو کشته شود، «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى» نه روى آنکه باز گردد، نه زهره آن که فرا پیش شود، بزبان بیچارگى از سر درماندگى گوید:
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلک نه پستم نه نیم
نه راحت جان نه درد دل و اى بمن
یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم
باز گروهیند که تجلى نظر جمال لطف حق بدلهاى ایشان پیوسته، نواختهاى ایشان یکى امروز یکى فردا، امروز بر بساط انبساط، در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبّت هر ساعتى و لحظهاى جامهاى مالامال از بهر ایشان روان کرده، و فردا در جنات مأوى و درجات على صدره بقاى ابد و خلّه ملک سرمد پوشیده، بر متکاى اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده، کاسات وصال متواتر، و خلعت افضال متوالى هر دمى نواختى و قبولى، هر لحظه فتوحى و وصلى، اینست که رب العالمین جل جلاله گفت: «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» امّا نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جدّ کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضى حقیقت راست کند، و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که ربّ العزة مىگوید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» غفّار بناء مبالغتست، اقتضاى کثرت کند، یعنى که اللَّه فراخ بخشایش است، و «لِمَنْ تابَ» فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند، اشارت آیت آنست که اگر بنده از روى ندامت. یک بار بحق باز گردد، ربّ العزة از روى لطف و رحمت بارها بوى باز گردد، از بنده یک قدم در راه مجاهدت، و از اللَّه تعالى هزار کرم بحکم عنایت، عبدى منک قلیل طاعة و منى جلیل رحمة، منک یسیر خدمته و منى کبیر نعمة همانست که مصطفى (ص) گفته است حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: «من تقرّب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرّب الىّ ذراعا تقربت الیه باعا».
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ» معلومست که توبه بىایمان درست نیست، پس «آمَنَ» اینجا چه فایده مىدهد یعنى و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انّما نجاته برحمته. داند که نجات وى نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلکه بفضل و لطف الهى است، غفار از غفر است و معنى غفر پوشیدنست و ستر بر وى نگاه داشتن، و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وى داشتن، هم طاعت و هم معصیت، که نه خود معاصى بنده را بستر حاجتست که طاعت وى را هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وى آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت. عائشة روایت کند که از: مصطفى (ص) پرسیدم معنى این آیت، «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»
هو الرّجل یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال لا هو الرجل یصلى و یصوم و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه رابعه عدویه بسیار گفتى: استغفر اللَّه من قلّة صدقى، فى قولى استغفر اللَّه، بدان اى جوانمرد که پرده دواست یکى برداشته، و هرگز مبادا که فرو گذارند. یکى فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند. آن پرده برداشته، حجاب فکرت است از پیش دلهاى موحدان و سینههاى مؤمنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدّیقان و متقیان، پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یکن للوصال اهلا
فکل احسانه ذنوب
پرده عفو بحکم لطف و کرم پیش زلّت آدم فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
من لم یکن للفراق اهلا
فکلّ اعضائه قلوب
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى» عتاب موسى است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالى شتافت، گفت: اى موسى! ندانستى که من ضعیفان را دوست دارم؟ شکستگان را بیش نوازم! پیوسته در دلهاشان مىنگرم؟ هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا موسى عذرى داد که. «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» ما خلفتهم لتضییعى و لکنى «عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى» خداوندا! تو خود دانایى و از سرّ این بنده آگاهى، که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم. لکن رضاى تو خواستم و زیادت خشنودى تو جستم، گفت اى موسى رضاء من در مراعات دل ایشانست، «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى، انا جلیس من ذکرنى»
اى موسى! چون مرا جویى در دل ایشان جو، که من در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با ذاکران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عارفانم، حاضر راز محبّانم، نور دیده آشنایانم، مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم، اى موسى، هر کجا درویشى بینى افکنده جور روزگار، خسته دهر او را غلامى کن، تا بتوانى مفارقت وى مجو، صحبت او را خریدارى کن، که آن نهاد وى خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد، با مصطفى (ص) همین وصیّت رفت «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى محمد! نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانى، و ایشان را بدیگران نفروشى، که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیّت مااند، از علم آمده، بر تقدیر عرض کرده، از ارادت نشان یافته، از حکم توقیع بر کشیده، در ازل پدید آورده علم من، امروز موجود امر من، فردا نگاه داشته حکم من، علم ولایت ازل دارد. امر ولایت وقت دارد، حکم ولایت ابد دارد، سلطان که خاصگیان دارد هر یکى را ولایتى دهد، ولایت سه است: ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد. اى علم تو جانب ازل گیر، اى امر تو راه وقت گیر، اى حکم تو دامن ابد گیر، اى آدمى ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم: اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم، پس این ندا در عالم دادم که: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» اى علم تو بامر ده، اى امر تو بحکم ده، اى حکم تو بمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حکم همه بقاست، که داند که درین اسرار چه تعبیههاست.
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلک نه پستم نه نیم
نه راحت جان نه درد دل و اى بمن
یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم
باز گروهیند که تجلى نظر جمال لطف حق بدلهاى ایشان پیوسته، نواختهاى ایشان یکى امروز یکى فردا، امروز بر بساط انبساط، در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبّت هر ساعتى و لحظهاى جامهاى مالامال از بهر ایشان روان کرده، و فردا در جنات مأوى و درجات على صدره بقاى ابد و خلّه ملک سرمد پوشیده، بر متکاى اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده، کاسات وصال متواتر، و خلعت افضال متوالى هر دمى نواختى و قبولى، هر لحظه فتوحى و وصلى، اینست که رب العالمین جل جلاله گفت: «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» امّا نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جدّ کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضى حقیقت راست کند، و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که ربّ العزة مىگوید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» غفّار بناء مبالغتست، اقتضاى کثرت کند، یعنى که اللَّه فراخ بخشایش است، و «لِمَنْ تابَ» فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند، اشارت آیت آنست که اگر بنده از روى ندامت. یک بار بحق باز گردد، ربّ العزة از روى لطف و رحمت بارها بوى باز گردد، از بنده یک قدم در راه مجاهدت، و از اللَّه تعالى هزار کرم بحکم عنایت، عبدى منک قلیل طاعة و منى جلیل رحمة، منک یسیر خدمته و منى کبیر نعمة همانست که مصطفى (ص) گفته است حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: «من تقرّب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرّب الىّ ذراعا تقربت الیه باعا».
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ» معلومست که توبه بىایمان درست نیست، پس «آمَنَ» اینجا چه فایده مىدهد یعنى و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انّما نجاته برحمته. داند که نجات وى نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلکه بفضل و لطف الهى است، غفار از غفر است و معنى غفر پوشیدنست و ستر بر وى نگاه داشتن، و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وى داشتن، هم طاعت و هم معصیت، که نه خود معاصى بنده را بستر حاجتست که طاعت وى را هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وى آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت. عائشة روایت کند که از: مصطفى (ص) پرسیدم معنى این آیت، «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»
هو الرّجل یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال لا هو الرجل یصلى و یصوم و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه رابعه عدویه بسیار گفتى: استغفر اللَّه من قلّة صدقى، فى قولى استغفر اللَّه، بدان اى جوانمرد که پرده دواست یکى برداشته، و هرگز مبادا که فرو گذارند. یکى فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند. آن پرده برداشته، حجاب فکرت است از پیش دلهاى موحدان و سینههاى مؤمنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدّیقان و متقیان، پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یکن للوصال اهلا
فکل احسانه ذنوب
پرده عفو بحکم لطف و کرم پیش زلّت آدم فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
من لم یکن للفراق اهلا
فکلّ اعضائه قلوب
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى» عتاب موسى است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالى شتافت، گفت: اى موسى! ندانستى که من ضعیفان را دوست دارم؟ شکستگان را بیش نوازم! پیوسته در دلهاشان مىنگرم؟ هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا موسى عذرى داد که. «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» ما خلفتهم لتضییعى و لکنى «عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى» خداوندا! تو خود دانایى و از سرّ این بنده آگاهى، که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم. لکن رضاى تو خواستم و زیادت خشنودى تو جستم، گفت اى موسى رضاء من در مراعات دل ایشانست، «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى، انا جلیس من ذکرنى»
اى موسى! چون مرا جویى در دل ایشان جو، که من در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با ذاکران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عارفانم، حاضر راز محبّانم، نور دیده آشنایانم، مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم، اى موسى، هر کجا درویشى بینى افکنده جور روزگار، خسته دهر او را غلامى کن، تا بتوانى مفارقت وى مجو، صحبت او را خریدارى کن، که آن نهاد وى خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد، با مصطفى (ص) همین وصیّت رفت «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى محمد! نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانى، و ایشان را بدیگران نفروشى، که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیّت مااند، از علم آمده، بر تقدیر عرض کرده، از ارادت نشان یافته، از حکم توقیع بر کشیده، در ازل پدید آورده علم من، امروز موجود امر من، فردا نگاه داشته حکم من، علم ولایت ازل دارد. امر ولایت وقت دارد، حکم ولایت ابد دارد، سلطان که خاصگیان دارد هر یکى را ولایتى دهد، ولایت سه است: ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد. اى علم تو جانب ازل گیر، اى امر تو راه وقت گیر، اى حکم تو دامن ابد گیر، اى آدمى ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم: اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم، پس این ندا در عالم دادم که: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» اى علم تو بامر ده، اى امر تو بحکم ده، اى حکم تو بمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حکم همه بقاست، که داند که درین اسرار چه تعبیههاست.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» اى فارقوا اوطانهم و عشائرهم فى طاعة اللَّه و طلب رضاه مهاجرین الى المدینة، یعنى المهاجرة الاولى، رأسهم حمزة بن عبد المطّلب و مصعب بن عمیر و عبد اللَّه بن جحش. «ثُمَّ قُتِلُوا» بتشدید التاء قراءت ابن عامر اى اکثر فیهم القتل، و التفعیل لکثرة الفعل و کثر ایضا لکونهم جمیعا، و قرأ الباقون قتلوا بتخفیف التّاء، و التخفیف یصلح للقلیل و الکثیر، و هو هاهنا للکثرة اراد قتلى احد قتلوا ثم مثل بهم و بقر حمزة، «أَوْ ماتُوا» حنف انفهم، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» یعنى الجنّة و نعیمها، و قیل الشهادة ثم الجنّة، و قیل العلم و الحکمة فى الدّنیا، و قیل الرّزق الحسن الّذى یأتى من غیر سؤال و من غیر شره النّفس الیه، و فى ذلک ما روى عبد اللَّه السعدى قال: قدّمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال: رددتها؟ فقلت انا عنها غنیّ و ستجد من هو احوج الیها منّى، فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنیّ و ستجدنى من هوا احوج الیه منّى فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» لانّ کلّ معط یفنى عطاؤه الّا اللَّه و لانّ المخلوق اذا غضب حرّم رزقه و انّ اللَّه تعالى لا یحرم.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ الآیة، قال جعفر بن محمد (ع) فى هذه الایة: ان اللَّه تعالى و تقدس لم یبعث رسولا الا اباح ظاهره للخلق یأکل معهم على شروط البشریة و منع سره عن ملاحظاتهم و الاشتغال بهم، لان اسرار الانبیاء فى روح المشاهدة لا یفارقها بحال.
آفتابى است، اى جوانمرد، که آن را آفتاب عنایت گویند از مشرق ازل برآید، بر هر سینهاى که تابد در سعادت و کرامت برو گشاید.
سرّ او معدن راز پادشاه گردد، بهر حالى که بود و بهر کویى که رود مقصدش درگاه اللَّه بود. دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، بر پیشانیش نشان اقبال بود، در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذو الجلال بود، بر رخسارش گل نوال بود، در مشامش روایح نفحات روضه وصال بود. بر سرش تاج وقار، در برش حلّه افتقار. بر ظاهرش کسوت عبودیّت، در باطنش نظر ربوبیّت. اینست صفت پیغامبران و رسولان که خیار خلقاند و صفوت بشراند، اعلام اسلاماند و امان جهاناند، بر سر کوى شریعت داعیاناند و بر لب چشمه حقیقت ساقیاناند.
از روى اشارت مفهوم آیه آنست که در ظاهر با خلقاند بحکم بشریّت، در خورد و خواب و در باطن با حقّاند بنعت مشاهدت در انس وصال بىحجاب مصطفى (ص) چون فا بشریّت خودنگرست خود را چون ایشان دید، گفت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، چون فا خصوصیّت نبوّت و عزّ رسالت نگرست گفت: لست کاحدکم و چنان که بر عالمیان فضل داشت بر پیغامبران و رسولان هم فضل داشت، نه دیگر پیغامبران چون وى بودند نه برهان نبوّت ایشان چون برهان نبوّت وى بود. برهان نبوّت انبیا از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها درآمد. برهان نبوّت ابراهیم و معجزه وى آتش اعدا بود، معجزه موسى ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود. این همه ظاهر و آشکارا بود و محلّ اطّلاع دیدهها بود. امّا معجزه مصطفى بوستان دوستان بود، مستان شربت محبّت را گلستان بود. یقول اللَّه تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ. بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود، چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن، لکن مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد و عیسى تحدّى بدم خود کرد و مصطفى تحدّى به کلام حقّ کرد که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ. اى محمد تو چون بامّت روى دمى و عصایى با خود مبر که دم نصیب بیماران بود، عصا راندن خران را شاید. تو صفت قدم ما بشحنگى با خود ببر تا معجزت تو صفت ما بود نه صفت تو، تا چنان که پیغامبران چون تو نهاند معجزت ایشان نیز چون معجزت تو نباشد.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ آن مدبران و بدبختان بحکم آن که زخم خوردگان عدل ازل بودند، بر رسول خدا اقتراح آیات کردند، دو چیز خواستند: یکى رؤیت ملائکه، دیگر رؤیت حقّ جلّ جلاله. و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا. ایشان را جواب دادند که یکى فریشتگان را بینید روز مرگ و روز قیامت با عذاب و عقاب، و گفت: «لا بشرى» یعنى نه فریشتگان رحمت، آن گه گفت: وَ یَقُولُونَ، حِجْراً مَحْجُوراً اى حراما محرّما یعنى رؤیة اللَّه تعالى علیکم. دیدار حقّ جلّ جلاله که خواستند، ایشان را جواب دهند که آن بر شما حرام است، که دیدار اللَّه بصفت رضا نه سزاى کافرانست، چه کافران را یک دیدار است بصفت غضب در عرصه قیامت در وقت تجلّى عامّ پیش از آن که مؤمنان در بهشت شوند. همانست که جاى دیگر گفت: کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.
یعنى عن رؤیة الرّضا، لانّ لهم رؤیة السخط و الغضب. این آیت دلیلى ظاهر است که مؤمنان را حجاب نیست و حساب با ایشان بجز عتاب نیست.
اى جوانمرد! هر که از دوست محجوب است در عین بلیّت است ور چه کلید خزاین ملک در آستین دارد، و هر که بلطف دوست مجذوب است در عین عطیّت است ور چه نان شبانگاه ندارد. سرى سقطى گفت: اللّهمّ مهما عذّبتنى فلا تعذّبنى بذلّ الحجاب! بار خدایا بهر چه عذابم کنى فرمان تراست امّا بحجاب عذابم مکن که طاقت حجاب تو ندارم.
وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة... یکى از پیران طریقت این آیت میخواند گفت: مرا در همه قرآن این آیت خوش آید که ربّ العزّة میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. چون این اعمال آلوده ما بباد بىنیازى بردهد معاملت با ما جز بمحض فضل خود نکند، و آنچه بفضل خود کند سزاى کرم او بود و سزاى کرم او ما را به از سزاى اعمال ما آن گه گفت: او را جلّ جلاله بر ما حقّها است از طاعت و عبادت، لکن ما خود در نهاد خود مفلسیم و او جلّ جلاله بافلاس ما حکم کرده و حاکم چون بافلاس کسى حکم کند خصم را از وى چیزى نیاید، وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ، هر که مفلس است واجب است که وى را مهلت دهند تا آن گه که سرمایه بدست آرد، و ما سرمایه جز بآن جهان بدست نخواهیم آورد که گنج فضل او بر سر ما نثار کند. ما بهستى خویش توانگر نیستیم، بصفت وى توانگریم، از ما و عمل ما چیزى نیاید، کارى که گشاید از فضل وى گشاید و ما را که پذیرفت نه بصورت معاملت پذیرفت، بآن تعبیه گاهى پذیرفت که منظور نظر علم ازل است. هر چه در عالم چیز است تبع آن تعبیه است. باش تا فردا که آن تعبیه آشکارا کند و در خزانهها باز نهد، خزانه رحمت بعاصیان دهد خزینه فضل بمفلسان دهد. تا هم از خزینه وى حقّ وى بگزارد، زیرا که بندگان از آن خود حقّ وى نتوانند گزارد.
پیر طریقت گفت: الهى هر چه مىنشان شمردم پرده بود و هر چه مىمایه دانستم بیهده بود. الهى یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستى من از من وادار! و مرا در دست کوشش بمگذار! الهى کرد ما کرد ما در میار، و زیان ما از ما وادار! اى کردگار نیکوکار آنچه بىما ساختى بىما راست دار! و آنچه تو برتاوى بما مسپار !.
آفتابى است، اى جوانمرد، که آن را آفتاب عنایت گویند از مشرق ازل برآید، بر هر سینهاى که تابد در سعادت و کرامت برو گشاید.
سرّ او معدن راز پادشاه گردد، بهر حالى که بود و بهر کویى که رود مقصدش درگاه اللَّه بود. دست تصرّفش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، بر پیشانیش نشان اقبال بود، در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذو الجلال بود، بر رخسارش گل نوال بود، در مشامش روایح نفحات روضه وصال بود. بر سرش تاج وقار، در برش حلّه افتقار. بر ظاهرش کسوت عبودیّت، در باطنش نظر ربوبیّت. اینست صفت پیغامبران و رسولان که خیار خلقاند و صفوت بشراند، اعلام اسلاماند و امان جهاناند، بر سر کوى شریعت داعیاناند و بر لب چشمه حقیقت ساقیاناند.
از روى اشارت مفهوم آیه آنست که در ظاهر با خلقاند بحکم بشریّت، در خورد و خواب و در باطن با حقّاند بنعت مشاهدت در انس وصال بىحجاب مصطفى (ص) چون فا بشریّت خودنگرست خود را چون ایشان دید، گفت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، چون فا خصوصیّت نبوّت و عزّ رسالت نگرست گفت: لست کاحدکم و چنان که بر عالمیان فضل داشت بر پیغامبران و رسولان هم فضل داشت، نه دیگر پیغامبران چون وى بودند نه برهان نبوّت ایشان چون برهان نبوّت وى بود. برهان نبوّت انبیا از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها درآمد. برهان نبوّت ابراهیم و معجزه وى آتش اعدا بود، معجزه موسى ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود. این همه ظاهر و آشکارا بود و محلّ اطّلاع دیدهها بود. امّا معجزه مصطفى بوستان دوستان بود، مستان شربت محبّت را گلستان بود. یقول اللَّه تعالى: بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ. بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود، چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن، لکن مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد و عیسى تحدّى بدم خود کرد و مصطفى تحدّى به کلام حقّ کرد که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ. اى محمد تو چون بامّت روى دمى و عصایى با خود مبر که دم نصیب بیماران بود، عصا راندن خران را شاید. تو صفت قدم ما بشحنگى با خود ببر تا معجزت تو صفت ما بود نه صفت تو، تا چنان که پیغامبران چون تو نهاند معجزت ایشان نیز چون معجزت تو نباشد.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ آن مدبران و بدبختان بحکم آن که زخم خوردگان عدل ازل بودند، بر رسول خدا اقتراح آیات کردند، دو چیز خواستند: یکى رؤیت ملائکه، دیگر رؤیت حقّ جلّ جلاله. و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا. ایشان را جواب دادند که یکى فریشتگان را بینید روز مرگ و روز قیامت با عذاب و عقاب، و گفت: «لا بشرى» یعنى نه فریشتگان رحمت، آن گه گفت: وَ یَقُولُونَ، حِجْراً مَحْجُوراً اى حراما محرّما یعنى رؤیة اللَّه تعالى علیکم. دیدار حقّ جلّ جلاله که خواستند، ایشان را جواب دهند که آن بر شما حرام است، که دیدار اللَّه بصفت رضا نه سزاى کافرانست، چه کافران را یک دیدار است بصفت غضب در عرصه قیامت در وقت تجلّى عامّ پیش از آن که مؤمنان در بهشت شوند. همانست که جاى دیگر گفت: کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.
یعنى عن رؤیة الرّضا، لانّ لهم رؤیة السخط و الغضب. این آیت دلیلى ظاهر است که مؤمنان را حجاب نیست و حساب با ایشان بجز عتاب نیست.
اى جوانمرد! هر که از دوست محجوب است در عین بلیّت است ور چه کلید خزاین ملک در آستین دارد، و هر که بلطف دوست مجذوب است در عین عطیّت است ور چه نان شبانگاه ندارد. سرى سقطى گفت: اللّهمّ مهما عذّبتنى فلا تعذّبنى بذلّ الحجاب! بار خدایا بهر چه عذابم کنى فرمان تراست امّا بحجاب عذابم مکن که طاقت حجاب تو ندارم.
وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة... یکى از پیران طریقت این آیت میخواند گفت: مرا در همه قرآن این آیت خوش آید که ربّ العزّة میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. چون این اعمال آلوده ما بباد بىنیازى بردهد معاملت با ما جز بمحض فضل خود نکند، و آنچه بفضل خود کند سزاى کرم او بود و سزاى کرم او ما را به از سزاى اعمال ما آن گه گفت: او را جلّ جلاله بر ما حقّها است از طاعت و عبادت، لکن ما خود در نهاد خود مفلسیم و او جلّ جلاله بافلاس ما حکم کرده و حاکم چون بافلاس کسى حکم کند خصم را از وى چیزى نیاید، وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ، هر که مفلس است واجب است که وى را مهلت دهند تا آن گه که سرمایه بدست آرد، و ما سرمایه جز بآن جهان بدست نخواهیم آورد که گنج فضل او بر سر ما نثار کند. ما بهستى خویش توانگر نیستیم، بصفت وى توانگریم، از ما و عمل ما چیزى نیاید، کارى که گشاید از فضل وى گشاید و ما را که پذیرفت نه بصورت معاملت پذیرفت، بآن تعبیه گاهى پذیرفت که منظور نظر علم ازل است. هر چه در عالم چیز است تبع آن تعبیه است. باش تا فردا که آن تعبیه آشکارا کند و در خزانهها باز نهد، خزانه رحمت بعاصیان دهد خزینه فضل بمفلسان دهد. تا هم از خزینه وى حقّ وى بگزارد، زیرا که بندگان از آن خود حقّ وى نتوانند گزارد.
پیر طریقت گفت: الهى هر چه مىنشان شمردم پرده بود و هر چه مىمایه دانستم بیهده بود. الهى یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستى من از من وادار! و مرا در دست کوشش بمگذار! الهى کرد ما کرد ما در میار، و زیان ما از ما وادار! اى کردگار نیکوکار آنچه بىما ساختى بىما راست دار! و آنچه تو برتاوى بما مسپار !.