عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ قصه دوستان است و وصف الحال جوانمردان و سیرت سالکان. رب العالمین ایشان را راه سعادت نموده، و بتخاصیص قربت و زلفت مخصوص کرده، و بجذبه کرامت گرامى کرده. نسبت تقوى بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، و نظام دولت دین ببرکات انفاس ایشان پیوسته.
رسول خدا میگوید صلوات اللَّه علیه: «لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند. زنّارها بکمر عشق دین بدل شود، لکن عزیزاند و ارجمند بکسشان ننماید، بدنیا و عقبىشان ندهد، متوارىوار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت مىپرورد. بموسى (ع) وحى آمد که: اى کلیم مملکت! نگر تا صدف درّ درد خویش پیش هر بىدیدهاى نشکافى، و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمى نخوانى که از حقیقت سمع و سماع معزول بود. اى موسى! اگر خواهى که راز ما آشکارا کنى بارى بر کسانى کن که محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته که: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. این داغ احقیت سرى است از اسرار الهى، لطیفهاى از لطائف ربّانى، که از عالم غیب روان شد، و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد. خواهى تا شمهاى از آن بیابى در پردههاى نفس برو تا بدل رسى، و آن گه در پردههاى دل برو تا بجان رسى، و آن گه در پردههاى جان برو تا بوصال جانان رسى، کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینى:
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا کنى
گفتا که تا نیابد از من کسى نشان
گفتم که رهنمون رهى باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بکشتگان
داود پیغامبر هر وقتى که درویشى دیدى ازین سوخته خرمنى، غارتیده عشقى، دانستى که محل عهد اسرار ازل است، با وى بنشستى و آرام گرفتى، گفتى: آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است. یعقوب پیغامبر که در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق یوسف چندان بگریست که بینایى در سر آن شد، تو گویى در بند صورت یوسف بود، و از روى حقایق آن بقیت نقاوه صفاوت خلّت بود که در ناصیه یوسف تعبیه بود، و یعقوب را زیر و زبر همى داشت. رویم بغدادى گوید: العارف مرآة، من نظر فیها تجلى له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً جعفر بن محمد (ع) میگوید در حقائق این آیت که: از چشمه معرفت دوازده جوى روان کرده، هر یکى شرب فرقتى ساخته، و استقاء دولت دین هر یکى را از آن منهل پدید کرده، همانست که جاى دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً اى:جعلنا لهم سقیا على الدوام. دوازده نهراند: اول آن آشنایى و آخر دوستى، و ده میان این و آن: یکى صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحکم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق کشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاک شواهد، نهم مطالعه جمع، دهم حقیقت افراد. بنده چون ذوق این شربتها بجان وى رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبه الهى در آن پیوندد، خود عین الحیاة گردد، و هر که از دست وى شربتى خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت گفت: الهى! مشرب میشناسم اما واخوردن نمىیارم، دل تشنه و در آرزوى قطرهاى میزارم. سقایه مرا سیرى نکند، من در طلب دریاام. بر هزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم. در آتش عشق غریقى دیدى؟ من چنانم. در دریا تشنهاى دیدى؟ من آنم. راست بمتحیرى مانم که در بیابانم. فریادم رس که از دست بیدلى بفغانم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً از روى تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباء طریقت، که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بکوشند.
و مصطفى (ص) بدین معنى اشارت کرده که: روزگارى بمردم درآید که دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند. بسان سیاحان بینى ایشان را از خلق گریزان، گه در کوه گه در بیابان:
پویان و دواناند غریوان بجهان
در صومعه کوهان در غار بیابان
یکسر همه محواند بدریاى تفکر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
و یشهد لذلک قصة اصحاب الکهف و قصة الغار للنبى مع ابى بکر، یقول اللَّه تعالى: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ.
معنى دیگر گفتهاند سیاحت و غربت ایشان را یعنى که مشتاقاند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بىقرار و بىآرام بود. گرد عالم میگردد تا مگر جایى رسد که آنجا نشان دوست بیند، یا از کسى خبر دوست پرسد، و فى معناه انشدوا:
انّ آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
پیر طریقت گفت: الهى! غریب ترا غربت وطن است، پس این کار را کى دامن است؟ چه سزاى فرج است او که بتو ممتحن است؟ هرگز کى واخانه رسد او که غربت او را وطن است. الهى! مشتاق کشته دوستى است، و کشته دوستى را دیدار تو کفن است.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بیازمائیم ایشان را در کام و در ناکام، نه در کام فریفته شوند نه در ناکام. از ما برگردند، شغلى دارند در پیش مهمتر از کام و ناکام خویش. با خلق عاریتاند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده. دلهاشان با مولى پیوسته، و سرها باطلاع وى آراسته. همى گویند بزبان افتقار بنعت انکسار: خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ ایمان، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال: یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموا الصلاة تحقیق المناجاة، فالنجاة فى المآل، و المناجاة فى الحال. و افراد الصلاة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.
رسول خدا میگوید صلوات اللَّه علیه: «لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم».
اگر نور دل ایشان راه باز دهند، و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد، متمردان همه موحد گردند. زنّارها بکمر عشق دین بدل شود، لکن عزیزاند و ارجمند بکسشان ننماید، بدنیا و عقبىشان ندهد، متوارىوار ایشان را در حفظ خویش میدارد، و بنعت محبت در قباب غیرت مىپرورد. بموسى (ع) وحى آمد که: اى کلیم مملکت! نگر تا صدف درّ درد خویش پیش هر بىدیدهاى نشکافى، و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمى نخوانى که از حقیقت سمع و سماع معزول بود. اى موسى! اگر خواهى که راز ما آشکارا کنى بارى بر کسانى کن که محل عهد اسرار ما باشند، بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته، و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده، و بر درگاه ربوبیت این داغ احقّیت یافته که: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. این داغ احقیت سرى است از اسرار الهى، لطیفهاى از لطائف ربّانى، که از عالم غیب روان شد، و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد. خواهى تا شمهاى از آن بیابى در پردههاى نفس برو تا بدل رسى، و آن گه در پردههاى دل برو تا بجان رسى، و آن گه در پردههاى جان برو تا بوصال جانان رسى، کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینى:
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منست جان دوستان
گفتم قرارگاهت در جان چرا کنى
گفتا که تا نیابد از من کسى نشان
گفتم که رهنمون رهى باش پیش خویش
گفتا ز چپ و راست تو بنگر بکشتگان
داود پیغامبر هر وقتى که درویشى دیدى ازین سوخته خرمنى، غارتیده عشقى، دانستى که محل عهد اسرار ازل است، با وى بنشستى و آرام گرفتى، گفتى: آنچه مقصود است و آرام دل من، درو تعبیه است. یعقوب پیغامبر که در بیت الاحزان نشست، و بدرد فراق یوسف چندان بگریست که بینایى در سر آن شد، تو گویى در بند صورت یوسف بود، و از روى حقایق آن بقیت نقاوه صفاوت خلّت بود که در ناصیه یوسف تعبیه بود، و یعقوب را زیر و زبر همى داشت. رویم بغدادى گوید: العارف مرآة، من نظر فیها تجلى له مولاه، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً جعفر بن محمد (ع) میگوید در حقائق این آیت که: از چشمه معرفت دوازده جوى روان کرده، هر یکى شرب فرقتى ساخته، و استقاء دولت دین هر یکى را از آن منهل پدید کرده، همانست که جاى دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً اى:جعلنا لهم سقیا على الدوام. دوازده نهراند: اول آن آشنایى و آخر دوستى، و ده میان این و آن: یکى صدق اعتقاد، دیگر اخلاص در اعمال، سدیگر رضا دادن بحکم، چهارم عین الیقین، پنجم سرور وجد، ششم برق کشف، هفتم حیرت شهود، هشتم استهلاک شواهد، نهم مطالعه جمع، دهم حقیقت افراد. بنده چون ذوق این شربتها بجان وى رسد، و حلاوت آن بیابد، و جذبه الهى در آن پیوندد، خود عین الحیاة گردد، و هر که از دست وى شربتى خورد مقبل ابد شود.
پیر طریقت گفت: الهى! مشرب میشناسم اما واخوردن نمىیارم، دل تشنه و در آرزوى قطرهاى میزارم. سقایه مرا سیرى نکند، من در طلب دریاام. بر هزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم. در آتش عشق غریقى دیدى؟ من چنانم. در دریا تشنهاى دیدى؟ من آنم. راست بمتحیرى مانم که در بیابانم. فریادم رس که از دست بیدلى بفغانم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً از روى تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیّاحان امّت، و غرباء طریقت، که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار، و ازین غار بدان غار، تا وقت خویش از خلق بپوشند، و دین خویش از آفات اغیار بکوشند.
و مصطفى (ص) بدین معنى اشارت کرده که: روزگارى بمردم درآید که دین دینداران بسلامت نماند، تا از خلق نفرت نگیرند. بسان سیاحان بینى ایشان را از خلق گریزان، گه در کوه گه در بیابان:
پویان و دواناند غریوان بجهان
در صومعه کوهان در غار بیابان
یکسر همه محواند بدریاى تفکر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان
و یشهد لذلک قصة اصحاب الکهف و قصة الغار للنبى مع ابى بکر، یقول اللَّه تعالى: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ.
معنى دیگر گفتهاند سیاحت و غربت ایشان را یعنى که مشتاقاند، و مشتاق در اغلب روزگار و عموم احوال بىقرار و بىآرام بود. گرد عالم میگردد تا مگر جایى رسد که آنجا نشان دوست بیند، یا از کسى خبر دوست پرسد، و فى معناه انشدوا:
انّ آثارنا تدل علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
پیر طریقت گفت: الهى! غریب ترا غربت وطن است، پس این کار را کى دامن است؟ چه سزاى فرج است او که بتو ممتحن است؟ هرگز کى واخانه رسد او که غربت او را وطن است. الهى! مشتاق کشته دوستى است، و کشته دوستى را دیدار تو کفن است.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بیازمائیم ایشان را در کام و در ناکام، نه در کام فریفته شوند نه در ناکام. از ما برگردند، شغلى دارند در پیش مهمتر از کام و ناکام خویش. با خلق عاریتاند و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده. دلهاشان با مولى پیوسته، و سرها باطلاع وى آراسته. همى گویند بزبان افتقار بنعت انکسار: خداوندا! وا درگاه آمدیم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ ایمان، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ احسان، فبالایمان وجدوا الامان، و بالاحسان وجدوا الرضوان، فالامان مؤجّل و الرضوان معجّل، و یقال: یمسّکون بالکتاب سبب النجاة، و أقاموا الصلاة تحقیق المناجاة، فالنجاة فى المآل، و المناجاة فى الحال. و افراد الصلاة بالذکر اعلام انها افضل العبادات بعد معرفة الذات و الصفات.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روى مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یسأل عنها، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «ان اللَّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النّار یعملون». فقال رجل: یا رسول اللَّه! ففیم العمل؟ فقال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه اذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل اهل الجنّة حتى یموت على عمل من اعمال اهل الجنّة، فیدخله بالجنّة، و اذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل اهل النّار حتى یموت الى عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النّار».
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الایة از روى فهم بر لسان حقیقت این آیت رمزى دیگر دارد و ذوقى دیگر. اشارتست ببدایت احوال دوستان، و بستن پیمان و عهد دوستى با ایشان روز اول در عهد ازل که حق بود حاضر، و حقیقت حاصل:
سقیا للیلى و اللیالى الّتى
کنّا بلیلى نلتقى فیها
چه خوش روزى که روز نهاد بنیاد دوستى است! چه عزیز وقتى که وقت گرفتن پیمان دوستى است! مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نکنند. مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبله روزگار دانند:
سقیا لمعهدک الّذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
فرمان آمد که یا سیّد! وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ. این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند، و بغیرى مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستى مىبست، و دیده اشتیاق ایشان را این توتیا مىکشیدیم که: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟
اى مسکین! یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما مىآشامیدند، و مقربان ملأ اعلى میگفتند: اینت عالى همّت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز نچشیدهایم، و نه شمهاى یافتهایم، و هاى و هوى آن گدایان در عیوق افتاده که: «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»؟
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشک نیابى لب ما
روزى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنى و أحبّه».
این کوه حرا مرا دوست است و من او را دوستم. گفتند: اى سیّد کوه را چنین مىگویى؟ چیست این رمز؟ گفت: آرى شراب مهر از جام ذکر آنجا نوش کردهایم.
سید صلوات اللَّه علیه در بدایت کار که آثار نبوّت و امارات وحى برو ظاهر گشت، روزگارى با کوه حرا میشد، و درد این حدیث در آن خلوتگاه او را فرو گرفته، و آن کوه او را چون غمگسارى شده:
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبى هم بتو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
ساعتى در قبض بودى، ساعتى در بسط. وقتى در سکر بودى وقتى در صحو. لختى در اثبات بودى، لختى در محو. هر کس که از ابتداء ارادت مریدان خبر دارد داند که آن چه حال بودست و چه درد؟ این چنان است که گویند:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفته در مناجات: الهى! چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو! چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو! چه آتشین است نفسهاى ایشان در یاد کرد و یادداشت تو! چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زیباست گفت و گوى ایشان در نام و نشان تو! أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى فرّقهم فرقتین: فرقة ردّهم الى الهیبة فهاموا، و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا، و قیل: تجلى لقلوب قوم فتولّى تعریفهم. فقالوا بلى عن صدق یقین و تعزّز على آخرین، فأثبتهم فى اوطان الجحد. فقالوا بلى عن ظن و تخمین.
روز میثاق بجلال عزّ خود و کمال لطف خود بر دلها متجلى شد، قومى را بنعت عزت و سیاست، قومى را از روى لطف و کرامت. آنها که اهل سیاست بودند، در دریاى هیبت بموج دهشت غرق شدند، و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و ایشان که سزاى نواخت و کرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبّت مخصوص گشتند، و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ اینجا لطیفهاى نیکو گفتهاند، و ذلک انّه قال تعالى: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ و لم یقل الستم عبیدى؟ نگفت: نه شما بندگان مناید بلکه گفت: نه من خداوند شماام؟ پیوستگى خود را بنده در خدایى خود بست نه در بندگى بنده، که اگر در بندگى بستى، چون بنده بندگى بجاى نیاوردى، در آن پیوستگى خلل آمدى. چون در خدایى خود بست، و خدایى وى بر کمال است، که هرگز در آن نقصان نبود، لا جرم پیوستگى بنده بوى هرگز گسسته نشود، و نیز نگفت که: من که ام؟ که آن گه بنده درو متحیّر شدى. و نگفت که: تو کهاى؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد، و نیز نگفت: خداى تو کیست؟ که بنده درماندى بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت: نه منم خداى تو؟ اینست غایت کرم و نهایت لطف.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: کرم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ برّ گفت: بلى. چون داعى و مجیب یکى است دو تعرض چه معنى. ملک رهى را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بى او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید. این هم چنان است که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ. درین آیت دعوى بسوخت و معنى بنواخت، تا هر که بخود باز آید، او را نشناخت، سیل ربوبیت بر گرد بشریت گماشت، او را ازو بربود، پس او را نیابت داشت. میگوید: نه تو انداختى آن گه که میانداختى، و یدا تبطش بىاینست گر بشناختى.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها همى تا باد تقدیر از کجا درآید؟ اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند، زنار گبر کى کمر عشق دین گرداند، و اگر از جانب عدل آید، توحید بلعم شرک شمارد، و با سگ خسیس برابر کند: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. آرى کار رضا و سخط دارد، اگر یک لمحت از لمحات نسیم رضاى او بدرک اسفل برگذرد، فردوس اعلى گردد، ور یک باد از بادهاى سخط او بفردوس اعلى بگذرد، درک اسفل شود. سحره فرعون چندین سال کفر ورزیدند، و فرعون را پرستیدند، یک باد رضا بر ایشان آمد، نواخته لطف کرامت گشتند. بلعم هفتاد سال شجره توحید پرورده، و با نام اعظم صحبت داشته، و کرامتها بخود دیده، و بعاقبت در وهده سخط حق افتاده، وز درگاه او برانده که: فارقت من تهوى فعزّ الملتقى! زینهار ازین قهر! فریاد ازین حکم! کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل:
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
خود را چو بمیزان خرد برسختم
از بنگه لولیان کم آمد رختم
فرمان آمد که: اى محمد! ما روز میثاق بندگان را دو گروه کردیم: گروهى نواخته، و دل بآتش مهر ما سوخته. گروهى گریخته، و با دون ما آمیخته. ایشان که ما رااند شیطان را با ایشان کار نیست: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و آنان که شیطان رااند، ما را عمل ایشان و بود ایشان بکار نیست: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ. اى سید! در سپاه دیو چه رنج برى؟ عاقبت کار ایشان اینست که: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ. اى ابلیس! گرد دوستان ما چه گردى؟
ایشان «حزب اللَّه» اند، ترا بر ایشان دسترس نیست، و تحفه روزگار ایشان جز رستگارى و پیروزى نیست: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً الایة من خلقه لجهنّم متى یستوجب الجنان؟! و من اهله للسّخط انّى یستحق الرّضوان؟ فهم الیوم فى جحیم الجحود، معذبین بالهوان و الخذلان، ملبّسین ثیاب الحرمان، و غدا فى جحیم الحرقة مقرّنین فى الاصفاد، سرابیلهم من قطران. لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها معانى الخطاب کما یفهمها المحدّثون، و لیس لهم تمییز بین خواطر الحق، و هواجس النّفس، و وساوس الشیطان. وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها شواهد التّوحید و علامات الیقین، فلا ینظرون الّا من حیث الغفلة، و لا یسمعون الا دواعى الفتنة، و قیل: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها شواهد الحق، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها دلائل الحقّ، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها دعوة الحق. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ لان الانعام رفع عنها التکلیف، فان لم یکن لها وفاق الشرع فلیس منها ایضا خلاف الامر:
نهارک یا مغرور سهو و غفلة
و لیلک نوم و الردى لک لازم
و تشغل فیما سوف تکره غبّه
کذلک فى الدّنیا تعیش البهائم
سقیا للیلى و اللیالى الّتى
کنّا بلیلى نلتقى فیها
چه خوش روزى که روز نهاد بنیاد دوستى است! چه عزیز وقتى که وقت گرفتن پیمان دوستى است! مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نکنند. مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبله روزگار دانند:
سقیا لمعهدک الّذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
فرمان آمد که یا سیّد! وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ. این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند، و بغیرى مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستى مىبست، و دیده اشتیاق ایشان را این توتیا مىکشیدیم که: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟
اى مسکین! یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما مىآشامیدند، و مقربان ملأ اعلى میگفتند: اینت عالى همّت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز نچشیدهایم، و نه شمهاى یافتهایم، و هاى و هوى آن گدایان در عیوق افتاده که: «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»؟
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا باز عدم خشک نیابى لب ما
روزى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنى و أحبّه».
این کوه حرا مرا دوست است و من او را دوستم. گفتند: اى سیّد کوه را چنین مىگویى؟ چیست این رمز؟ گفت: آرى شراب مهر از جام ذکر آنجا نوش کردهایم.
سید صلوات اللَّه علیه در بدایت کار که آثار نبوّت و امارات وحى برو ظاهر گشت، روزگارى با کوه حرا میشد، و درد این حدیث در آن خلوتگاه او را فرو گرفته، و آن کوه او را چون غمگسارى شده:
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبى هم بتو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
ساعتى در قبض بودى، ساعتى در بسط. وقتى در سکر بودى وقتى در صحو. لختى در اثبات بودى، لختى در محو. هر کس که از ابتداء ارادت مریدان خبر دارد داند که آن چه حال بودست و چه درد؟ این چنان است که گویند:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفته در مناجات: الهى! چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو! چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو! چه آتشین است نفسهاى ایشان در یاد کرد و یادداشت تو! چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زیباست گفت و گوى ایشان در نام و نشان تو! أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى فرّقهم فرقتین: فرقة ردّهم الى الهیبة فهاموا، و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا، و قیل: تجلى لقلوب قوم فتولّى تعریفهم. فقالوا بلى عن صدق یقین و تعزّز على آخرین، فأثبتهم فى اوطان الجحد. فقالوا بلى عن ظن و تخمین.
روز میثاق بجلال عزّ خود و کمال لطف خود بر دلها متجلى شد، قومى را بنعت عزت و سیاست، قومى را از روى لطف و کرامت. آنها که اهل سیاست بودند، در دریاى هیبت بموج دهشت غرق شدند، و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و ایشان که سزاى نواخت و کرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبّت مخصوص گشتند، و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ اینجا لطیفهاى نیکو گفتهاند، و ذلک انّه قال تعالى: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ و لم یقل الستم عبیدى؟ نگفت: نه شما بندگان مناید بلکه گفت: نه من خداوند شماام؟ پیوستگى خود را بنده در خدایى خود بست نه در بندگى بنده، که اگر در بندگى بستى، چون بنده بندگى بجاى نیاوردى، در آن پیوستگى خلل آمدى. چون در خدایى خود بست، و خدایى وى بر کمال است، که هرگز در آن نقصان نبود، لا جرم پیوستگى بنده بوى هرگز گسسته نشود، و نیز نگفت که: من که ام؟ که آن گه بنده درو متحیّر شدى. و نگفت که: تو کهاى؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد، و نیز نگفت: خداى تو کیست؟ که بنده درماندى بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت: نه منم خداى تو؟ اینست غایت کرم و نهایت لطف.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: کرم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ برّ گفت: بلى. چون داعى و مجیب یکى است دو تعرض چه معنى. ملک رهى را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بى او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید. این هم چنان است که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ. درین آیت دعوى بسوخت و معنى بنواخت، تا هر که بخود باز آید، او را نشناخت، سیل ربوبیت بر گرد بشریت گماشت، او را ازو بربود، پس او را نیابت داشت. میگوید: نه تو انداختى آن گه که میانداختى، و یدا تبطش بىاینست گر بشناختى.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها همى تا باد تقدیر از کجا درآید؟ اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند، زنار گبر کى کمر عشق دین گرداند، و اگر از جانب عدل آید، توحید بلعم شرک شمارد، و با سگ خسیس برابر کند: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. آرى کار رضا و سخط دارد، اگر یک لمحت از لمحات نسیم رضاى او بدرک اسفل برگذرد، فردوس اعلى گردد، ور یک باد از بادهاى سخط او بفردوس اعلى بگذرد، درک اسفل شود. سحره فرعون چندین سال کفر ورزیدند، و فرعون را پرستیدند، یک باد رضا بر ایشان آمد، نواخته لطف کرامت گشتند. بلعم هفتاد سال شجره توحید پرورده، و با نام اعظم صحبت داشته، و کرامتها بخود دیده، و بعاقبت در وهده سخط حق افتاده، وز درگاه او برانده که: فارقت من تهوى فعزّ الملتقى! زینهار ازین قهر! فریاد ازین حکم! کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل:
گفتم که بر از اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
خود را چو بمیزان خرد برسختم
از بنگه لولیان کم آمد رختم
فرمان آمد که: اى محمد! ما روز میثاق بندگان را دو گروه کردیم: گروهى نواخته، و دل بآتش مهر ما سوخته. گروهى گریخته، و با دون ما آمیخته. ایشان که ما رااند شیطان را با ایشان کار نیست: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و آنان که شیطان رااند، ما را عمل ایشان و بود ایشان بکار نیست: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ. اى سید! در سپاه دیو چه رنج برى؟ عاقبت کار ایشان اینست که: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ. اى ابلیس! گرد دوستان ما چه گردى؟
ایشان «حزب اللَّه» اند، ترا بر ایشان دسترس نیست، و تحفه روزگار ایشان جز رستگارى و پیروزى نیست: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً الایة من خلقه لجهنّم متى یستوجب الجنان؟! و من اهله للسّخط انّى یستحق الرّضوان؟ فهم الیوم فى جحیم الجحود، معذبین بالهوان و الخذلان، ملبّسین ثیاب الحرمان، و غدا فى جحیم الحرقة مقرّنین فى الاصفاد، سرابیلهم من قطران. لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها معانى الخطاب کما یفهمها المحدّثون، و لیس لهم تمییز بین خواطر الحق، و هواجس النّفس، و وساوس الشیطان. وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها شواهد التّوحید و علامات الیقین، فلا ینظرون الّا من حیث الغفلة، و لا یسمعون الا دواعى الفتنة، و قیل: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها شواهد الحق، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها دلائل الحقّ، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها دعوة الحق. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ لان الانعام رفع عنها التکلیف، فان لم یکن لها وفاق الشرع فلیس منها ایضا خلاف الامر:
نهارک یا مغرور سهو و غفلة
و لیلک نوم و الردى لک لازم
و تشغل فیما سوف تکره غبّه
کذلک فى الدّنیا تعیش البهائم
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که مردى مسلمان نماز میکرد، و در نماز اللَّه را میخواند، و رحمن را میخواند. مردى از مشرکان مکه این از وى بشنید، گفت: أ لیس یزعم محمد و أصحابه انّهم یعبدون ربّا واحدا؟ فما بال هذا یدعو ربین اثنین؟! گفت: محمد و اصحاب وى میگویند که: ما یک خداى مىپرستیم، چون است که این مرد دو خداى را میخواند؟! جبرئیل آمد بجواب وى آیت آورد: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خداى را نامهاست، و آن نامها همه پاک و نیکو و بسزاست، و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «ان للَّه تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما، مائة غیر واحد، انّه وتر یحبّ الوتر، من احصاها کلها دخل الجنّة».و روى «من حفظها و من احصاها دخل الجنّة».
نامهاى خدا همه صفات وىاند، و فرق اینست میان نام و صفت، مگر آنکه در اسم دلالت اشارت است، و در صفت دلالت فائده.
و گفتهاند: این آیت دلیل است که اسم و مسمى یکى است نام و نامور، که میگوید: لِلَّهِ الْأَسْماءُ، و اگر هر دو یکى نبودى اسماء غیر اللَّه را بودى نه اللَّه را، و فائده للَّه باطل شدى، و این نامها بر بندگان خویش اظهار کرد، و ایشان را در آموخت تا بر خوانند او را بدان نامها، و بدانند او را، و بشناسند، چنان که گفت تعالى و تقدس: فَادْعُوهُ بِها او را که خوانید بآن نامها خوانید که خود گفت، و خود را آن نام نهاد. چون خود را جواد نام نهاد، بگو یا جواد! مگو سخىّ! اگر چه بدان معنى است، که جواد خود را گفت و سخى نگفت. و بناء این بر توقیف است. رحیم میگوى، رقیق مگوى. قوى میگوى، جلد مگوى، و على هذا هر نام و صفت و نعت که خود را گفت میگوى، و بآن درمگذر، و زیادت و نقصان در آن میار. اینست که میگوید: فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ. «ذر» آنست که گذار، سخن مستهینان است و خوار دارندگان و بىنیازان.
هر جاى که در قرآن آید بر معنى بىنیازى نمودن است از آن کس، نه پیغام و تهدید باز گرفتن است ازو. میگوید: گذار ایشان را که کار کژ میدانند، و سخن کژ میگویند در نامهاى او، و آن الحاد آن بود که در نام اللَّه زیادت و نقصان آوردند. لات از اللَّه شکافتند، و بر بت نهادند، و عزى از عزیز، و مناة از منّان، همنامى اللَّه را، و آفرینها کردند بر بتان که آن آفرین نامهاى اللَّه راست. و گفتهاند: الحاد آنست که بتان را خدایان مىخواندند، و الهیّت صفت خداست، و بآن یگانه و یکتاست، و گفتهاند: الحاد آنست که وى را فرزند و جفت گفتند، و نامى که نه از نامهاى اوست و او را نه سزاست برو نهادند. کتسمیة النّصارى ایّاه ابا المسیح.
قراءت حمزه یلحدون بفتح یا وحا، و باقى بضمّ یا و کسر حا خوانند، و بمعنى هر دو یکسان است. یقال: لحد و ألحد، اذا جار و مال عن القصد الى الجور، و عن الحقّ الى الباطل سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال رسول اللَّه (ص): «انّها امتى و قد أعطى القوم بین ایدیکم مثلها» یعنى قوله: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ الایة، و گفتهاند: این حق که درین آیت گفت کتاب خداست و فرمان او، و این امّت ایدر آن فرقت ناجیه است از هفتاد و سه فرقت از امت محمّد (ص)، چنان که در خبر است ربیع انس گفت: مصطفى (ص) این آیت برخواند، آن گه گفت: «انّ من امتى قوما على الحقّ حتى نزل عیسى بن مریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تزال من امّتى امّة قائمة بأمر اللَّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتى یأتى امر اللَّه عزّ و جلّ، و هم ظاهرون على النّاس». عطاء: هم المهاجرون و الانصار و التّابعون لهم باحسان. وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى: بالقرآن و الرّسول و معجزاته، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اى نأخذهم قلیلا قلیلا حتى بلغوا الغایة، نأخذهم بالعقوبة مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ انّهم یؤخذون. کلبى گفت: استدراج آنست که عمل بد بر ایشان آراید، پندارند نیکى است، و همى کنند، تا آن گه که شومى آن عمل بایشان رسد و هلاک شوند، و ذلک قوله: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، جاى دیگر گفت: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. ابن عباس گفت: کلما احدثوا خطیئة جدّد لهم نعمة، و أنساهم الاستغفار، هر گه که گناهى کنند نعمتى بر ایشان تازه کند و بیفزاید، و در آن غرّه شوند، از فعل بد وا نایستند و استغفار نکنند، و عذر نخواهند، تا ناگاه عقوبت رسد بایشان، و هلاک شوند.
روى عقبة بن عامر عن النّبی (ص) قال: «اذا رأیت اللَّه تعالى یعطى العبد من الدّنیا على معاصیه ما یحبّ فانّما هو استدراج»، ثمّ قرأ: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الایة.
وَ أُمْلِی لَهُمْ الاملاء الامهال، اخذ من الملوین، و هما اللّیل و النّهار، و یقال: ملاک اللَّه اى عمّرک اللَّه. قال الشاعر:
بعلو الجدّ و الرّفعة و الطیر السعید
عشت حتى تتملّى الف نیروز و عید
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى: اخذى قوى شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانى است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمى با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمى با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمى از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمى از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و على هذا صفات آدمى قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگارى دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کارى و تباه کارى بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ قتاده گفت: آن روز که: این آیت آمد که وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا بر کوه صفا شد، و بآواز بلند قوم قوم و قبیله قبیله میخواند که: یا بنى عبد المطلب! یا بنى عبد مناف! یا بنى فلان! یا بنى فلان! ایشان را میخواند، و بعذاب و نقمت اللَّه مىترسانید، و بیم میداد از اوّل شام تا بامداد.
کافران گفتند: انّ صاحبکم هذا لمجنون. این مرد مگر دیوانه است، که همه شب چون دیوانگان بانگ میداشت. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ اى ما بمحمّد مِنْ جِنَّةٍ اى جنون، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ یخوّفهم حلول النقمة و العذاب.
ابن عباس گفت: مردى آمد به مکه از دشنؤه نام وى ضماد، و افسونگر بود، و در مکه این آواز درافتاده که محمد دیوانه گشته است. ضماد برخاست، و بر مصطفى شد، گفت: انّى رجل ارقى و اداوى، فان احببت داویتک. گفت: من مردىام افسونگر، رقیها دانم، و دردها را مداوات شناسم، اگر خواهى تانرا مداوات کنم. رسول خدا این تحمید درگرفت، و برخواند: الحمد للَّه نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه، و نؤمن به، و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا. من یهد اللَّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادى له. و أشهد ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
ضماد چون بشنید از وى شیفته آن سخن گشت، گفت: اعد علىّ، فأعاد. پس گفت: و اللَّه لقد سمعت قول الکهنة و السّحرة و الشعراء و البلغاء، فما سمعت مثل هذا الکلام قط! هات یدک ابایعک، فبایعه على الاسلام. فقال: و على قومى، فقال: و على قومک.
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانى و کان من اشراف اهل الیمن، فرأى رسول اللَّه (ص) فى حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فى ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذى یقول؟ قال: وحى و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتى النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فى ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا استفهام است بمعنى تقریع، و گفتهاند: استفهام است بمعنى تحریض، یعنى: او لم یتفکّروا بقلوبهم فیعلموا ما بصاحبهم من جنون؟. و اگر أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا وقف کنى نیکوست، پس آن «ما» نفى است بر استیناف گویى. ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ منذر من اللَّه، مُبِینٌ موضح انذاره. مبین درین آیت مصطفى است. جاى دیگر صفت سحر نهاد، گفت: قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ. جاى دیگر نام خداوند است جلّ جلاله: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. این دلیل است که همنامى همسانى واجب نکند، و ازین نمط در قرآن فراوان است.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الملکوت الملک، و لا یستعمل الا فى حقّ اللَّه عزّ و جلّ، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ اى: و فیما خلق اللَّه من شىء من الاشیاء.
میگوید: تفکر کنید و دلیل گیرید بآنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین، و در آنچه آفریدم از هر چه آفریدم. یعنى که در هر چه آفرید دلالت روشن است بر وحدانیت و فردانیت اللَّه. وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ اى. ان کانوا یسوّفون بالتّوبة فعسى ان یکون قد اقترب اجلهم، فالمعنى. أ و لم ینظروا فیمادّ لهم اللَّه عز و جل به على توحیده، فکفروا بذلک، و لعلهم قد قربت اجالهم فیموتون على الکفر، و هو قوله: فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ اى: بعد القران یُؤْمِنُونَ؟ وَ أَنْ عَسى فى محلّ جرّ، و تقدیره: فى ملکوت و فیما خلق اللَّه و فى أن عسى. و أَنْ یَکُونَ اسم عسى، و اسم کان مضمر فیه یفسره اجلهم، و یحتمل أن یکون اسمه مضمرا، اى یکون الامر و الشّأن، اى لا تأمنوا انقضاء العمر، و بادروا الى التوبة. ثمّ بیّن العلّة فى اعراضهم عن القرآن و ترکهم الایمان. فقال عزّ من قائل: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ اى: من خذله فسلک غیر الطّریق المستقیم، فَلا هادِیَ لَهُ اى لا مرشد له، وَ یَذَرُهُمْ بیا قراءة بو عمرو و عاصم و حمزه و کسایى است، و از ایشان حمزه و کسایى بجزم راء خوانند، مردودا على مَنْ یُضْلِلِ. باقى بنون و ضم راء خوانند، بر معنى استیناف. فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ الطغیان الغلو فى الکفر و یعمهون یتحیرون.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها الساعة هاهنا السّاعة الّتى یموت فیها الخلق، و معنى مرسیها مثبتها. یقال: رسا الشّىء یرسو اذا ثبت، فهو راس، و کذلک «جبال راسیات» اى ثابتات، و ارسیته اذا اثبته، و المعنى: یسئلونک عن السّاعة متى وقوعها؟ میگوید: از تو مىپرسند اى محمد! که قیامت کى خواهد بود؟ و آن قریش بودند که مىپرسیدند، و بقولى جهودان پرسیدند. ربّ العالمین گفت: قل یا محمّد! إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یعلمها غیره. همانست که آنجا گفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، و مصطفى را گفتند: اخبرنى عن السّاعة. جواب داد که: «ما المسؤل عنها بأعلم من السّائل».
لا یُجَلِّیها اى لا یظهرها و لا یقیمها، و لا یرسیها، لِوَقْتِها اى لمعرفة وقتها إِلَّا هُوَ جلّت عظمته. ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى ثقل علم وقتها فى السماوات و الارض، فلم یحمله علم عالم غیر اللَّه. میگوید: دانستن هنگام رستاخیز بر اهل آسمان و زمین گران شد. علم هیچ کس از آفریدگان بدان نرسید، و هیچ آفریده بر نتاوست آن را، نه فریشته مقرّب نه پیغامبر مرسل. و قیل: ثقل وقوعها و کبر على اهل السّماوات و الارض لما فیها من الاهوال من الحساب و العقاب و القصاص، و قیل: ثقلت فى السّماوات و الارض، لانّها سبب خرابهما و فسادهما، من قوله: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و امثالها.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً اى: فجأة على غفلة منکم.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ السّاعة تهیج بالنّاس، و الرّجل یصلح حوضه، و الرّجل یسقى ماشیته، و الرّجل یقیم سلعته فى سوقه، و الرّجل یخفض میزانه و یرفعه».
و عن عائشة، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللّات و العزّى»، فقلت یا رسول اللَّه! ان کنت لأظنّ حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، انّ ذلک تامّ، قال: «انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه، ثمّ یبعث اللَّه ریحا طیّبة، فتوفّى کلّ من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه، فیرجعون الى دین آبائهم، و لا تقوم السّاعة على احد یقول اللَّه اللَّه، و لا تقوم الساعة حتّى تکلّم السّباع الانس، و حتى یکلم الرّجل عذبة سوطه و شراک نعله، و یخبره فخذه بما احدث اهله بعده».
و جاء اعرابى، فقال: یا رسول اللَّه! متى السّاعة؟ قال: «اذا ضیّعت الامانة فانتظر السّاعة». قال: کیف اضاعتها؟ قال: «اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر السّاعة.
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفى العالم بالشّىء، المعنى به. تقول: حفى عن الشّىء سأل، و حفى بالشىء عنى به، و حفى بالشّىء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفىّ اى عالم، و الثانى واقع موقعه بمعنى الباء، اى کأنّک حفىّ بها، اى عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ اى فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت اى اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت على میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانى علم کونها.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی کلبى گفت: اهل مکّه گفتند که: یا محمّد! الا اخبرک ربّک بالسعر الرّخیص قبل ان یغلو فتشترى و تربح؟ و بالارض الّتى ترید ان تجدب فترتحل عنها الى ما قد اخصب؟ فأنزل اللَّه هذه الایة. معنى آیت آنست که من بر خود پادشاه نهام، و نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اللَّه خواهد که توانم، یعنى آن توانم که اللَّه توانایى آن در من آفریند. این تبرؤ است از حول و قوّة و ملک و حکم. گفتهاند که: این نفع و ضرّ هدایت و ضلالت است. میگوید: لا املک هدى و لا ضلالة.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ کافران گفتند: چرا خداوند تو اى محمّد! ترا خبر نکند در روز فراخى نعمت از روز قحط و شدّت؟ تا تو ذخیره نهى، و کار روز قحط و شدّت بسازى؟ بجواب ایشان گفت: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ یعنى المال، و هیّأت لسنة القحط ما یکفیها، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى: و ما اصابنى الضرّ و الفقر. گفت: اگر من غیب دانستمى، در روز فراخى من کفایت بدست آوردمى تا در روز تنگى و قحط بدى بمن نرسیدى. و گفتهاند: غیب ایدر مرگ است، و خیر عمل صالح یعنى: لو کنت اعلم متى اموت لاستکثرت من العمل الصالح، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى اجتنبت ما یکون من الشرّ، و اتّقیته، و گفتهاند: غیب علم رستاخیز است، و معنى آنست که اگر من آن غیب که از من مىپرسید دانستمى لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ، اى لأخبرتکم عمّا سئلت، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى لم یلحقنى تکذیب. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ للکافرین وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
نامهاى خدا همه صفات وىاند، و فرق اینست میان نام و صفت، مگر آنکه در اسم دلالت اشارت است، و در صفت دلالت فائده.
و گفتهاند: این آیت دلیل است که اسم و مسمى یکى است نام و نامور، که میگوید: لِلَّهِ الْأَسْماءُ، و اگر هر دو یکى نبودى اسماء غیر اللَّه را بودى نه اللَّه را، و فائده للَّه باطل شدى، و این نامها بر بندگان خویش اظهار کرد، و ایشان را در آموخت تا بر خوانند او را بدان نامها، و بدانند او را، و بشناسند، چنان که گفت تعالى و تقدس: فَادْعُوهُ بِها او را که خوانید بآن نامها خوانید که خود گفت، و خود را آن نام نهاد. چون خود را جواد نام نهاد، بگو یا جواد! مگو سخىّ! اگر چه بدان معنى است، که جواد خود را گفت و سخى نگفت. و بناء این بر توقیف است. رحیم میگوى، رقیق مگوى. قوى میگوى، جلد مگوى، و على هذا هر نام و صفت و نعت که خود را گفت میگوى، و بآن درمگذر، و زیادت و نقصان در آن میار. اینست که میگوید: فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ. «ذر» آنست که گذار، سخن مستهینان است و خوار دارندگان و بىنیازان.
هر جاى که در قرآن آید بر معنى بىنیازى نمودن است از آن کس، نه پیغام و تهدید باز گرفتن است ازو. میگوید: گذار ایشان را که کار کژ میدانند، و سخن کژ میگویند در نامهاى او، و آن الحاد آن بود که در نام اللَّه زیادت و نقصان آوردند. لات از اللَّه شکافتند، و بر بت نهادند، و عزى از عزیز، و مناة از منّان، همنامى اللَّه را، و آفرینها کردند بر بتان که آن آفرین نامهاى اللَّه راست. و گفتهاند: الحاد آنست که بتان را خدایان مىخواندند، و الهیّت صفت خداست، و بآن یگانه و یکتاست، و گفتهاند: الحاد آنست که وى را فرزند و جفت گفتند، و نامى که نه از نامهاى اوست و او را نه سزاست برو نهادند. کتسمیة النّصارى ایّاه ابا المسیح.
قراءت حمزه یلحدون بفتح یا وحا، و باقى بضمّ یا و کسر حا خوانند، و بمعنى هر دو یکسان است. یقال: لحد و ألحد، اذا جار و مال عن القصد الى الجور، و عن الحقّ الى الباطل سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال رسول اللَّه (ص): «انّها امتى و قد أعطى القوم بین ایدیکم مثلها» یعنى قوله: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ الایة، و گفتهاند: این حق که درین آیت گفت کتاب خداست و فرمان او، و این امّت ایدر آن فرقت ناجیه است از هفتاد و سه فرقت از امت محمّد (ص)، چنان که در خبر است ربیع انس گفت: مصطفى (ص) این آیت برخواند، آن گه گفت: «انّ من امتى قوما على الحقّ حتى نزل عیسى بن مریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تزال من امّتى امّة قائمة بأمر اللَّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتى یأتى امر اللَّه عزّ و جلّ، و هم ظاهرون على النّاس». عطاء: هم المهاجرون و الانصار و التّابعون لهم باحسان. وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى: بالقرآن و الرّسول و معجزاته، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اى نأخذهم قلیلا قلیلا حتى بلغوا الغایة، نأخذهم بالعقوبة مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ انّهم یؤخذون. کلبى گفت: استدراج آنست که عمل بد بر ایشان آراید، پندارند نیکى است، و همى کنند، تا آن گه که شومى آن عمل بایشان رسد و هلاک شوند، و ذلک قوله: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، جاى دیگر گفت: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. ابن عباس گفت: کلما احدثوا خطیئة جدّد لهم نعمة، و أنساهم الاستغفار، هر گه که گناهى کنند نعمتى بر ایشان تازه کند و بیفزاید، و در آن غرّه شوند، از فعل بد وا نایستند و استغفار نکنند، و عذر نخواهند، تا ناگاه عقوبت رسد بایشان، و هلاک شوند.
روى عقبة بن عامر عن النّبی (ص) قال: «اذا رأیت اللَّه تعالى یعطى العبد من الدّنیا على معاصیه ما یحبّ فانّما هو استدراج»، ثمّ قرأ: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الایة.
وَ أُمْلِی لَهُمْ الاملاء الامهال، اخذ من الملوین، و هما اللّیل و النّهار، و یقال: ملاک اللَّه اى عمّرک اللَّه. قال الشاعر:
بعلو الجدّ و الرّفعة و الطیر السعید
عشت حتى تتملّى الف نیروز و عید
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى: اخذى قوى شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانى است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمى با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمى با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمى از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمى از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و على هذا صفات آدمى قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگارى دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کارى و تباه کارى بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ قتاده گفت: آن روز که: این آیت آمد که وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا بر کوه صفا شد، و بآواز بلند قوم قوم و قبیله قبیله میخواند که: یا بنى عبد المطلب! یا بنى عبد مناف! یا بنى فلان! یا بنى فلان! ایشان را میخواند، و بعذاب و نقمت اللَّه مىترسانید، و بیم میداد از اوّل شام تا بامداد.
کافران گفتند: انّ صاحبکم هذا لمجنون. این مرد مگر دیوانه است، که همه شب چون دیوانگان بانگ میداشت. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ اى ما بمحمّد مِنْ جِنَّةٍ اى جنون، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ یخوّفهم حلول النقمة و العذاب.
ابن عباس گفت: مردى آمد به مکه از دشنؤه نام وى ضماد، و افسونگر بود، و در مکه این آواز درافتاده که محمد دیوانه گشته است. ضماد برخاست، و بر مصطفى شد، گفت: انّى رجل ارقى و اداوى، فان احببت داویتک. گفت: من مردىام افسونگر، رقیها دانم، و دردها را مداوات شناسم، اگر خواهى تانرا مداوات کنم. رسول خدا این تحمید درگرفت، و برخواند: الحمد للَّه نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه، و نؤمن به، و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا. من یهد اللَّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادى له. و أشهد ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
ضماد چون بشنید از وى شیفته آن سخن گشت، گفت: اعد علىّ، فأعاد. پس گفت: و اللَّه لقد سمعت قول الکهنة و السّحرة و الشعراء و البلغاء، فما سمعت مثل هذا الکلام قط! هات یدک ابایعک، فبایعه على الاسلام. فقال: و على قومى، فقال: و على قومک.
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانى و کان من اشراف اهل الیمن، فرأى رسول اللَّه (ص) فى حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فى ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذى یقول؟ قال: وحى و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتى النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فى ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا استفهام است بمعنى تقریع، و گفتهاند: استفهام است بمعنى تحریض، یعنى: او لم یتفکّروا بقلوبهم فیعلموا ما بصاحبهم من جنون؟. و اگر أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا وقف کنى نیکوست، پس آن «ما» نفى است بر استیناف گویى. ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ منذر من اللَّه، مُبِینٌ موضح انذاره. مبین درین آیت مصطفى است. جاى دیگر صفت سحر نهاد، گفت: قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ. جاى دیگر نام خداوند است جلّ جلاله: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. این دلیل است که همنامى همسانى واجب نکند، و ازین نمط در قرآن فراوان است.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الملکوت الملک، و لا یستعمل الا فى حقّ اللَّه عزّ و جلّ، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ اى: و فیما خلق اللَّه من شىء من الاشیاء.
میگوید: تفکر کنید و دلیل گیرید بآنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین، و در آنچه آفریدم از هر چه آفریدم. یعنى که در هر چه آفرید دلالت روشن است بر وحدانیت و فردانیت اللَّه. وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ اى. ان کانوا یسوّفون بالتّوبة فعسى ان یکون قد اقترب اجلهم، فالمعنى. أ و لم ینظروا فیمادّ لهم اللَّه عز و جل به على توحیده، فکفروا بذلک، و لعلهم قد قربت اجالهم فیموتون على الکفر، و هو قوله: فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ اى: بعد القران یُؤْمِنُونَ؟ وَ أَنْ عَسى فى محلّ جرّ، و تقدیره: فى ملکوت و فیما خلق اللَّه و فى أن عسى. و أَنْ یَکُونَ اسم عسى، و اسم کان مضمر فیه یفسره اجلهم، و یحتمل أن یکون اسمه مضمرا، اى یکون الامر و الشّأن، اى لا تأمنوا انقضاء العمر، و بادروا الى التوبة. ثمّ بیّن العلّة فى اعراضهم عن القرآن و ترکهم الایمان. فقال عزّ من قائل: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ اى: من خذله فسلک غیر الطّریق المستقیم، فَلا هادِیَ لَهُ اى لا مرشد له، وَ یَذَرُهُمْ بیا قراءة بو عمرو و عاصم و حمزه و کسایى است، و از ایشان حمزه و کسایى بجزم راء خوانند، مردودا على مَنْ یُضْلِلِ. باقى بنون و ضم راء خوانند، بر معنى استیناف. فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ الطغیان الغلو فى الکفر و یعمهون یتحیرون.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها الساعة هاهنا السّاعة الّتى یموت فیها الخلق، و معنى مرسیها مثبتها. یقال: رسا الشّىء یرسو اذا ثبت، فهو راس، و کذلک «جبال راسیات» اى ثابتات، و ارسیته اذا اثبته، و المعنى: یسئلونک عن السّاعة متى وقوعها؟ میگوید: از تو مىپرسند اى محمد! که قیامت کى خواهد بود؟ و آن قریش بودند که مىپرسیدند، و بقولى جهودان پرسیدند. ربّ العالمین گفت: قل یا محمّد! إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یعلمها غیره. همانست که آنجا گفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، و مصطفى را گفتند: اخبرنى عن السّاعة. جواب داد که: «ما المسؤل عنها بأعلم من السّائل».
لا یُجَلِّیها اى لا یظهرها و لا یقیمها، و لا یرسیها، لِوَقْتِها اى لمعرفة وقتها إِلَّا هُوَ جلّت عظمته. ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى ثقل علم وقتها فى السماوات و الارض، فلم یحمله علم عالم غیر اللَّه. میگوید: دانستن هنگام رستاخیز بر اهل آسمان و زمین گران شد. علم هیچ کس از آفریدگان بدان نرسید، و هیچ آفریده بر نتاوست آن را، نه فریشته مقرّب نه پیغامبر مرسل. و قیل: ثقل وقوعها و کبر على اهل السّماوات و الارض لما فیها من الاهوال من الحساب و العقاب و القصاص، و قیل: ثقلت فى السّماوات و الارض، لانّها سبب خرابهما و فسادهما، من قوله: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و امثالها.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً اى: فجأة على غفلة منکم.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ السّاعة تهیج بالنّاس، و الرّجل یصلح حوضه، و الرّجل یسقى ماشیته، و الرّجل یقیم سلعته فى سوقه، و الرّجل یخفض میزانه و یرفعه».
و عن عائشة، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللّات و العزّى»، فقلت یا رسول اللَّه! ان کنت لأظنّ حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى الایة، انّ ذلک تامّ، قال: «انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه، ثمّ یبعث اللَّه ریحا طیّبة، فتوفّى کلّ من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه، فیرجعون الى دین آبائهم، و لا تقوم السّاعة على احد یقول اللَّه اللَّه، و لا تقوم الساعة حتّى تکلّم السّباع الانس، و حتى یکلم الرّجل عذبة سوطه و شراک نعله، و یخبره فخذه بما احدث اهله بعده».
و جاء اعرابى، فقال: یا رسول اللَّه! متى السّاعة؟ قال: «اذا ضیّعت الامانة فانتظر السّاعة». قال: کیف اضاعتها؟ قال: «اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر السّاعة.
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفى العالم بالشّىء، المعنى به. تقول: حفى عن الشّىء سأل، و حفى بالشىء عنى به، و حفى بالشّىء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفىّ اى عالم، و الثانى واقع موقعه بمعنى الباء، اى کأنّک حفىّ بها، اى عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ اى فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت اى اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت على میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانى علم کونها.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی کلبى گفت: اهل مکّه گفتند که: یا محمّد! الا اخبرک ربّک بالسعر الرّخیص قبل ان یغلو فتشترى و تربح؟ و بالارض الّتى ترید ان تجدب فترتحل عنها الى ما قد اخصب؟ فأنزل اللَّه هذه الایة. معنى آیت آنست که من بر خود پادشاه نهام، و نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اللَّه خواهد که توانم، یعنى آن توانم که اللَّه توانایى آن در من آفریند. این تبرؤ است از حول و قوّة و ملک و حکم. گفتهاند که: این نفع و ضرّ هدایت و ضلالت است. میگوید: لا املک هدى و لا ضلالة.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ کافران گفتند: چرا خداوند تو اى محمّد! ترا خبر نکند در روز فراخى نعمت از روز قحط و شدّت؟ تا تو ذخیره نهى، و کار روز قحط و شدّت بسازى؟ بجواب ایشان گفت: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ یعنى المال، و هیّأت لسنة القحط ما یکفیها، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى: و ما اصابنى الضرّ و الفقر. گفت: اگر من غیب دانستمى، در روز فراخى من کفایت بدست آوردمى تا در روز تنگى و قحط بدى بمن نرسیدى. و گفتهاند: غیب ایدر مرگ است، و خیر عمل صالح یعنى: لو کنت اعلم متى اموت لاستکثرت من العمل الصالح، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى اجتنبت ما یکون من الشرّ، و اتّقیته، و گفتهاند: غیب علم رستاخیز است، و معنى آنست که اگر من آن غیب که از من مىپرسید دانستمى لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ، اى لأخبرتکم عمّا سئلت، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى لم یلحقنى تکذیب. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ للکافرین وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ علماء دین و ائمّة شرع متفقاند که در قرآن آیتى نیست مکارم الاخلاق را جامعتر ازین آیت. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «یا جبرئیل! ما هذا»؟ قال: لا ادرى حتى اسأل. فذهب ثمّ رجع، فقال: یا محمّد! انّ ربّک یأمرک ان تصل من قطعک، و تعطى من حرمک، و تعفو عمّن ظلمک.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ بنام خداوند، الرَّحْمنِ فراخ بخشایش، الرَّحِیمِ مهربان.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا الى قوله ثُمَّ یُغْلَبُونَ. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابىّ کعب روایت کند از مصطفى ص قال قال رسول اللَّه: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انّه برىء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدّنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیّئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلّون علیه ایام حیاته فى الدّنیا».
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمىکردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده دادهاى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مىپرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مىباید داد؟ و گفتهاند: که از آن مىپرسیدند که بر امّتهاى گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مىکنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمناناید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعتدارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلفاند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمناناند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مىآید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مىرفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بىخار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مىنگرست و مىگفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شىء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء، بسم اللَّه نور سرّ الاصفیاء، بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء، بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه نور دل دوستان است، آئینه جان عارفان است، چراغ سینه موحدان است، آسایش رنجوران و مرهم خستگان است، شفاء درد و طبیب بیمار دلان است، خدایا! گرفتار آن دردم که تو دواى آن دانى، در آرزوى آن سوزم که تو سرانجام آنى، بنده آن ثناام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى.
در هجر تو کار بىنظامست مرا
شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا
در عالم اگر هزار کامست مرا
بى نام تو سر بسر حرامست مرا
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، اى مایه فطرت، اى نقطه سعادت، اى مقصود موجودات و سید کاینات، اى نقطه دایره حادثات، ترا مىپرسند از انفال و حکم آن، تو از وحى ما و از پیغام ما ایشان را جواب ده. قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ ملکا و لرسوله الحکم فیها بما یقضى به امرا و شرعا. انفال از روى ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد مصطفى ص راست، بپسندید شما که بندگانید حکم او، بپذیرید به جان و دل قول او، که قول او وحى ما است، فعل او حجت ما است، شریعت او ملت ما است، حکم او دین ما است. اتباع او دوستى ما است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ تقوى بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوى است، اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوى است. تقواى او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا، میوه او دوستى خدا. نه گرماى پشیمانى بدو رسد، نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه هواء پراکندگى. تقوى سه چیز است: خوفى که ترا از معصیت باز دارد رجایى که ترا بر طاعت دارد، رضایى که ترا بر محبت دارد.
قوله: وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ، با مردم بصلح و آشتى زندگانى کنید و بىآزار زیید، و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید، اگر توانید ایثار کنید و اگر نه بارى انصاف دهید. بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون مىپسندد که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
عن عبد اللَّه بن عمر قال: اهدى لرجل من اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم رأس شاة، فقال: انّ اخى فلانا و عیاله احوج الى هذا منّا، فبعث به الیه، قال: فلم یزل یبعث به واحد الى آخر حتى نداولها سبعة ابیات حتى رجعت الى الاوّل، قال فنزلت وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ... الایة.
قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، مؤمنان ایشانند که از خداى ترسند. درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است، هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر اللَّه محروم. درین آیت گفت مؤمنان ایشاناند که در یاد کرد اللَّه دلهاشان بترسد و بلرزد. جایى دیگر گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ اشارت است که مؤمنان ایشاناند که در یاد اللَّه دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد، آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان، بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و مىزارد و مىنالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء أَلَّا تَخافُوا بسر وى رسد. از بیم فراق بروح وصال باز آید، در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد، اینست که میگوید جل جلاله: تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و گفتهاند: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وصف مرید است، تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نعت مراد است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ اهل شریعت را شعار است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ ارباب حقیقت را دثار است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ مقام روندگان است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نشان ربودگان است. رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت، ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولى نعمت.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ، در آیت پیش لختى اعمال بر شمرد، چون تقوى و وجل و توکل. آن گه درین آیت، اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست، آن از امارات حقیقت است و این از شرائط شریعت، تا بدانى که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته، حقیقت بىشریعت به کار نیست، و شریعت بىحقیقت راست نیست. چون هر دو بهم جمع گشت انگه. أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، اى صدقوا صدقاً و حقّوا حقاً. مؤمنان بحقیقت ایشاناند که هم در شریعت درستاند هم در حقیقت، پس اقامت شریعت را لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ و صدق حقیقت را، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات، و گفتهاند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت، در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته، و حقیقة التوکل على اللَّه و القیام بشروط العبودیة على حد الوفاء، فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان، و قیل أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا اى حقاً انه سبقت لهم من اللَّه الحسنى فصار لهم عند ربهم طوبى و زلفى و حسنى.
قوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، از روى اشارت میگوید:
«بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد».
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است، من چه دانستم که زندگى در مردگى است و مراد همه در بىمرادى است. زندگى زندگى دل است و مردگى مردگى نفس، تا در خود بنمیرى بحق زنده نگردى. بمیر اى دوست اگر مىزندگى خواهى. نیکو گفت آن جوان مرد که:
نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز موش مرده شکار
الهى! انکس که زندگانى وى تویى او کى بمیرد؟ وانکس که شغل وى تویى شغل بسر کى برد؟ اى یافته و یافتنى نه جز از شناخت تو شادى، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بى تو چون مرده زندانى، و صحبت یافته با تو نه این جهانى نه آن جهانى.
در هجر تو کار بىنظامست مرا
شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا
در عالم اگر هزار کامست مرا
بى نام تو سر بسر حرامست مرا
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، اى مایه فطرت، اى نقطه سعادت، اى مقصود موجودات و سید کاینات، اى نقطه دایره حادثات، ترا مىپرسند از انفال و حکم آن، تو از وحى ما و از پیغام ما ایشان را جواب ده. قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ ملکا و لرسوله الحکم فیها بما یقضى به امرا و شرعا. انفال از روى ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد مصطفى ص راست، بپسندید شما که بندگانید حکم او، بپذیرید به جان و دل قول او، که قول او وحى ما است، فعل او حجت ما است، شریعت او ملت ما است، حکم او دین ما است. اتباع او دوستى ما است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ تقوى بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوى است، اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوى است. تقواى او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا، میوه او دوستى خدا. نه گرماى پشیمانى بدو رسد، نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه هواء پراکندگى. تقوى سه چیز است: خوفى که ترا از معصیت باز دارد رجایى که ترا بر طاعت دارد، رضایى که ترا بر محبت دارد.
قوله: وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ، با مردم بصلح و آشتى زندگانى کنید و بىآزار زیید، و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید، اگر توانید ایثار کنید و اگر نه بارى انصاف دهید. بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون مىپسندد که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
عن عبد اللَّه بن عمر قال: اهدى لرجل من اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم رأس شاة، فقال: انّ اخى فلانا و عیاله احوج الى هذا منّا، فبعث به الیه، قال: فلم یزل یبعث به واحد الى آخر حتى نداولها سبعة ابیات حتى رجعت الى الاوّل، قال فنزلت وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ... الایة.
قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، مؤمنان ایشانند که از خداى ترسند. درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است، هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر اللَّه محروم. درین آیت گفت مؤمنان ایشاناند که در یاد کرد اللَّه دلهاشان بترسد و بلرزد. جایى دیگر گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ اشارت است که مؤمنان ایشاناند که در یاد اللَّه دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد، آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان، بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و مىزارد و مىنالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء أَلَّا تَخافُوا بسر وى رسد. از بیم فراق بروح وصال باز آید، در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد، اینست که میگوید جل جلاله: تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و گفتهاند: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وصف مرید است، تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نعت مراد است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ اهل شریعت را شعار است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ ارباب حقیقت را دثار است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ مقام روندگان است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نشان ربودگان است. رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت، ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولى نعمت.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ، در آیت پیش لختى اعمال بر شمرد، چون تقوى و وجل و توکل. آن گه درین آیت، اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست، آن از امارات حقیقت است و این از شرائط شریعت، تا بدانى که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته، حقیقت بىشریعت به کار نیست، و شریعت بىحقیقت راست نیست. چون هر دو بهم جمع گشت انگه. أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، اى صدقوا صدقاً و حقّوا حقاً. مؤمنان بحقیقت ایشاناند که هم در شریعت درستاند هم در حقیقت، پس اقامت شریعت را لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ و صدق حقیقت را، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات، و گفتهاند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت، در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته، و حقیقة التوکل على اللَّه و القیام بشروط العبودیة على حد الوفاء، فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان، و قیل أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا اى حقاً انه سبقت لهم من اللَّه الحسنى فصار لهم عند ربهم طوبى و زلفى و حسنى.
قوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، از روى اشارت میگوید:
«بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد».
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است، من چه دانستم که زندگى در مردگى است و مراد همه در بىمرادى است. زندگى زندگى دل است و مردگى مردگى نفس، تا در خود بنمیرى بحق زنده نگردى. بمیر اى دوست اگر مىزندگى خواهى. نیکو گفت آن جوان مرد که:
نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز موش مرده شکار
الهى! انکس که زندگانى وى تویى او کى بمیرد؟ وانکس که شغل وى تویى شغل بسر کى برد؟ اى یافته و یافتنى نه جز از شناخت تو شادى، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بى تو چون مرده زندانى، و صحبت یافته با تو نه این جهانى نه آن جهانى.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ اى تستجیرون به من عدوّکم و تسئلونه النصرة علیهم، الاستغاثة طلب الغوثة و هى سد الخلة فى شدة الحاجة، و قیل: الاستغاثة طلب الغوث و هو التخلیص من المکروه، و قیل تستغیثون تستجیرون من الغوث، وا غوثاه.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفتهاند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشیء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مىپیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مىآوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مىشد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مىگویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسهها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویهها و مطهرهها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوشدل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارتاند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملىء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شىء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شىء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ اى ذلک الضرب و القتلأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پارهپاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگهداشتن را در جنگ یا پستر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشیء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مىگوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مىگفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مىنهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایاناند که حق نمىشنوند، یعنى بگوش مىشنوند و نمىپذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشاناند که حق نمىشنوند و در نمىیابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفتهاند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشیء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مىپیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مىآوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مىشد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مىگویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسهها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویهها و مطهرهها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوشدل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارتاند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملىء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شىء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شىء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ اى ذلک الضرب و القتلأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پارهپاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگهداشتن را در جنگ یا پستر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشیء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مىگوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مىگفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مىنهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایاناند که حق نمىشنوند، یعنى بگوش مىشنوند و نمىپذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشاناند که حق نمىشنوند و در نمىیابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ. استغاثت سه قسم است: یکى از حق بخلق، نشان بیگانگى است و از اجابت نومیدى یکى از خلق بحق، راه مسلمانى است و شرط بندگى یکى از حق بحق وسیلت دوستى است و اجابت دستورى. او که از حق بخلق نالد درد افزاید، او که از خلق بحق نالد درمان یابد، او که از حق بحق نالد حق بیند.
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بىفرق راست نیست. فرق محض بىجمع معتقد قدریان است، جمع محض بىفرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مىباشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مىنگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مىنگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیدهورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مىنازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مىزارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانهاى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بىفرق راست نیست. فرق محض بىجمع معتقد قدریان است، جمع محض بىفرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مىباشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مىنگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مىنگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیدهورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مىنازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مىزارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانهاى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ، استجابت و اجابت یکى است، همچون اوقد و استوقد قال الشاعر:
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا للَّه و للرسول بالطّاعة. إِذا دَعاکُمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: انّ ابیّا کان یصلّى فدعاه رسول اللَّه ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثمّ جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لِما یُحْیِیکُمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مىکند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ شبّه الکافر بالمیّت لانّه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إِذا دَعاکُمْ یعنى الى الجهاد، لانّه یحیى امرهم و یقوّى، و لانّه سبب الشّهادة. و الشّهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانّه سبب الحیاة الدایمة فى الجنّة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانّه سبب الحیاة الطیّبة. یقول اللَّه تعالى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الّا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید اللَّه یقلّبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول اللَّه ص یکثر ان یقول. «یا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول اللَّه آمنّا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «انّ قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلّبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید اللَّه جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوّت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر اللَّه. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مىگرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مىآرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلّبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مؤمن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و معصیت مؤمن را میگوید: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمّل فى حیاته و ما یسوّف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مىافکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا ربّ العزّه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ جایى دیگر میگوید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امّید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انّه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده دادهاند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد اللَّه مسعود گفت رسول خدا خطّى مربّع کشید و در میان آن مربع خطّى راست کشید و از هر دو جانب خطّهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطّى دیگر کشید، گفت: این خطّ که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خطّ مربّع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خطّ که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفتهاند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظنّ بد بردند، ربّ العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل اللَّه و اعلموا ان اللَّه یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ» اى و اعلموا انّه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً الفتنة و البلیّة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر النّاس فیستحقّ علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمّکم اللَّه بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنهاى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بىگناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا... الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. و این فتنه بقول بعضى مفسّران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: انّ اللَّه لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتّى یروا المنکر بین ظهرانیّهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذّب اللَّه العامّة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم اللَّه بعقاب.
و گفتهاند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرّق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى انّ الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنّا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللَّه (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها اللَّه لهم لصحبتهم ایّاى یستنّ بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم اللَّه بها النّار.
و قال ص لا تقوم السّاعة حتّى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تُصِیبَنَّ نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکّة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامّة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکّه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ و هم کفّار قریش و قیل فارس و الرّوم و هم کسرى و قیصر.
فَآواکُمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصّنون به و تسکنون فیه. وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ یعنى یوم بدر بالانصار و امدّکم بالملائکة. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یعنى الغنائم، احلّها لکم دون غیرکم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و لکى تشکروا نعمتى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول اللَّه ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول اللَّه ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى اللَّه یعطیهم ذلک الّا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحاً لهم لانّ عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول اللَّه فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انّه الذّبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و اللَّه ما زالت قدماى حتّى علمت انى قد خنت اللَّه و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلمّا نزلت شدّ نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و اللَّه لا اذوق طعاماً و لا شراباً حتّى اموت، او یتوب اللَّه علىّ. فمکث سبعة ایّام لا یذوق فیها طعاماً حتّى خرّ مغشیّاً علیه.
ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسى حتّى یکون رسول اللَّه هو الّذى یحلّنى. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتى ان اهجر دار قوم الّتى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا اللَّه بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزماً عطفاً على النّهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصباً على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النّهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انّهم اذا خانوا اللَّه و الرّسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخوّنه اذا تنقّصه.
ثمّ قال. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنّکم حبّها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حلّه، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیراً نعمة خالصة.
وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.
لمن آثر رضاء اللَّه فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفّار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مىزاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ الآیه...، إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ الآیة. إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ الآیة. یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الآیة..
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یعنى ان توحّدوا اللَّه و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً یفرّق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مىترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اى حجة و سلطانا باعزاز دین اللَّه و اهله و خذلان الشرک و خزیه. وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ الصغائر، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذنوبکم الّتى تقع لانّها فى اهل البدر و اللَّه قد غفرها لهم. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درستتر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردىام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مىاندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اى لیوثقوک و یشدّوک، أَوْ یَقْتُلُوکَ یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أَوْ یُخْرِجُوکَ من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبّح ببردى فانّه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ امّا در خوابگاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ المجازین على المکر.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفتهاند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، انّ هذا کلام اللَّه و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، اى: ببعض ما عذّبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انّه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انّه لیس فى حق.
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا للَّه و للرسول بالطّاعة. إِذا دَعاکُمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: انّ ابیّا کان یصلّى فدعاه رسول اللَّه ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثمّ جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لِما یُحْیِیکُمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مىکند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ شبّه الکافر بالمیّت لانّه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إِذا دَعاکُمْ یعنى الى الجهاد، لانّه یحیى امرهم و یقوّى، و لانّه سبب الشّهادة. و الشّهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانّه سبب الحیاة الدایمة فى الجنّة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانّه سبب الحیاة الطیّبة. یقول اللَّه تعالى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الّا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید اللَّه یقلّبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول اللَّه ص یکثر ان یقول. «یا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول اللَّه آمنّا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «انّ قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلّبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید اللَّه جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوّت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر اللَّه. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مىگرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مىآرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلّبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مؤمن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و معصیت مؤمن را میگوید: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمّل فى حیاته و ما یسوّف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مىافکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا ربّ العزّه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ جایى دیگر میگوید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امّید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انّه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده دادهاند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد اللَّه مسعود گفت رسول خدا خطّى مربّع کشید و در میان آن مربع خطّى راست کشید و از هر دو جانب خطّهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطّى دیگر کشید، گفت: این خطّ که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خطّ مربّع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خطّ که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفتهاند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظنّ بد بردند، ربّ العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل اللَّه و اعلموا ان اللَّه یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ» اى و اعلموا انّه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً الفتنة و البلیّة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر النّاس فیستحقّ علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمّکم اللَّه بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنهاى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بىگناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا... الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. و این فتنه بقول بعضى مفسّران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: انّ اللَّه لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتّى یروا المنکر بین ظهرانیّهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذّب اللَّه العامّة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم اللَّه بعقاب.
و گفتهاند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرّق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى انّ الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنّا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللَّه (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها اللَّه لهم لصحبتهم ایّاى یستنّ بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم اللَّه بها النّار.
و قال ص لا تقوم السّاعة حتّى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تُصِیبَنَّ نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکّة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامّة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکّه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ و هم کفّار قریش و قیل فارس و الرّوم و هم کسرى و قیصر.
فَآواکُمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصّنون به و تسکنون فیه. وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ یعنى یوم بدر بالانصار و امدّکم بالملائکة. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یعنى الغنائم، احلّها لکم دون غیرکم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و لکى تشکروا نعمتى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول اللَّه ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول اللَّه ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى اللَّه یعطیهم ذلک الّا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحاً لهم لانّ عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول اللَّه فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انّه الذّبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و اللَّه ما زالت قدماى حتّى علمت انى قد خنت اللَّه و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلمّا نزلت شدّ نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و اللَّه لا اذوق طعاماً و لا شراباً حتّى اموت، او یتوب اللَّه علىّ. فمکث سبعة ایّام لا یذوق فیها طعاماً حتّى خرّ مغشیّاً علیه.
ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسى حتّى یکون رسول اللَّه هو الّذى یحلّنى. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتى ان اهجر دار قوم الّتى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا اللَّه بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزماً عطفاً على النّهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصباً على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النّهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انّهم اذا خانوا اللَّه و الرّسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخوّنه اذا تنقّصه.
ثمّ قال. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنّکم حبّها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حلّه، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیراً نعمة خالصة.
وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.
لمن آثر رضاء اللَّه فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفّار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مىزاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ الآیه...، إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ الآیة. إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ الآیة. یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الآیة..
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یعنى ان توحّدوا اللَّه و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً یفرّق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مىترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اى حجة و سلطانا باعزاز دین اللَّه و اهله و خذلان الشرک و خزیه. وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ الصغائر، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذنوبکم الّتى تقع لانّها فى اهل البدر و اللَّه قد غفرها لهم. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درستتر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردىام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مىاندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اى لیوثقوک و یشدّوک، أَوْ یَقْتُلُوکَ یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أَوْ یُخْرِجُوکَ من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبّح ببردى فانّه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ امّا در خوابگاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ المجازین على المکر.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفتهاند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، انّ هذا کلام اللَّه و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، اى: ببعض ما عذّبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انّه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انّه لیس فى حق.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ... الآیة، استجابت بر لسان اهل اشارت بر دو وجه است: یکى استجابت توحید، دیگر استجابت تحقیق. توحید یکتا گفتن مؤمنان است و تحقیق یکتا بودن عارفان، توحید صفت روندگان است و تحقیق حال ربودگان. آن صفت خلیل است و این صفت حبیب، خلیل رونده بود بر درگاه عزت بر مقام خدمت ایستاده که: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً. جیب ربوده، در صدر دولت بحرمت نشسته، که خطاب آمد از حضرت لم یزل که: «السلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته» روش سالکان در استجابت ظواهر است بر متابعت رسول و کشش ربودگان در استجابت سرائر است بر مشاهده علّام الغیوب، اینست که عالم طریقت گفت: استجیبوا للَّه بسرائرکم، و للرسول بظواهرکم اذا دعاکم لما یحییکم، حیاة النفوس بمتابعة الرّسول و حیاة القلوب بمشاهدةالغیوب.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیاة مسلم نیست، بىاجابت توحید و بى توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت مىآید که: امرت ان اقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الّا اللَّه.
إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اهل زندگى و زندگان بحقیقت ایشاناند که از تراجع پاکاند و از تهمت دور، و بدوستى مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولى پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلى یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بىتو چون مرده زندانى است، زندگانى بىتو مرگیست، و زنده تو زنده جاودانى است.
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملىء و سوادى منک خالى
بىجان گردم که تو زمن پرگردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، سالکان راه حقیقت دو فرقهاند: عالماناند و عارفان. فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. رمزى غریب است و اشارتى عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است، تا با دل است مرید است و بىدل مراد است. از اول دل باید که بىدل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت: لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و در نهایت با دل بماندن دوگانگى است و دوگانگى از حق دورى است. ازینجا گفت: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، و گفتهاند: صاحب دل چهار کساند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وى بحضرت پیوسته. به داود پیامبر وحى آمد که: یا داود طهر لى بیتا اسکنه، یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز. داود گفت: خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت: دل بنده مؤمن، یا داود: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوخته را بینى در راه جست و جوى ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزى که بسوزند بىقیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفى ص گفت: القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقّها و اصلبها، گفت: دلهاى عاشقان امت، جامهاى شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیمتر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز دارى و روى وى از کدورات هوا و شهوت نگاهدارى، که آن لطیفه است ربّانى و نظر گاه سبحانى. مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم،.
گفتا: رویها را میارائید که آراستن روى را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موى پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کارى که هست جز با دلهاى پر درد نیست.
پیر طریقت گفت: این کار را مردى بباید با دلى پردرد، اى دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد.
قال بعض المحققین فى قوله تعالى: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، اشار جل جلاله الى قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال النبى ص: قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً از روى اشارت میگوید: پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بىگناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پسروان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانى کنند، و از فتنه دل برآسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدى کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند. همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنه وى تعدى کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت معصیت کند فتنه وى بسر تعدّى کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ باللّه من الغفلة و القسوة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ خیانة اللَّه فى الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة الرّسول فى آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فى المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوى میروید و بهمه حال تقوى پناه خویش گیرید، شما را فرقانى دهد از علم و الهام که بوى حق و باطل از هم جدا کنید، و راستراهى و گمراهى از هم بشناسید، شما که عالماناید بعلم تمام، و شما که عارفاناید بالهام درست، فرقان عالم ادلّه شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگى، و فرقان عارف نورى است غیبى، و آئینه روشن بموهبت الهى، و الهام ربّانى، رمزى دیگر گفتهاند درین آیت و لطیفه نیکو، میگوید: این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوى پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکى فرقان چنان که گفت: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، دیگر تکفیر وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ،، سوم مغفرت وَ یَغْفِرْ لَکُمْ. فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا... الآیه مکر تلبیس ساختند، و اللَّه مکر هلاک بر ایشان گماشت. شبلى گفت: المکر فى النّعم الباطنة و الاستدراج فى النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آن را بزرگ دانند و استدراج عامه خلق را گیرد، آن گه که نعمة دنیا با ایشان روى نهد و تکیه بر آن کنند، اى عالمان و اى عابدان! زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که ابلیس را علم و عبادت بود و دید آنچه دید، أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى دنیاداران، اى خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که قارون ازین دنیا بسى جمع کرد و رسید بآنچه رسید، فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ، مصطفى ص بعلى گفت: «اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدّنیا فاشتغل انت بعمارة العقبى، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاء الحق، و اذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیاة مسلم نیست، بىاجابت توحید و بى توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت مىآید که: امرت ان اقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الّا اللَّه.
إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اهل زندگى و زندگان بحقیقت ایشاناند که از تراجع پاکاند و از تهمت دور، و بدوستى مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولى پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلى یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بىتو چون مرده زندانى است، زندگانى بىتو مرگیست، و زنده تو زنده جاودانى است.
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملىء و سوادى منک خالى
بىجان گردم که تو زمن پرگردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، سالکان راه حقیقت دو فرقهاند: عالماناند و عارفان. فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. رمزى غریب است و اشارتى عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است، تا با دل است مرید است و بىدل مراد است. از اول دل باید که بىدل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت: لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و در نهایت با دل بماندن دوگانگى است و دوگانگى از حق دورى است. ازینجا گفت: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، و گفتهاند: صاحب دل چهار کساند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وى بحضرت پیوسته. به داود پیامبر وحى آمد که: یا داود طهر لى بیتا اسکنه، یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز. داود گفت: خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت: دل بنده مؤمن، یا داود: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوخته را بینى در راه جست و جوى ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزى که بسوزند بىقیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفى ص گفت: القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقّها و اصلبها، گفت: دلهاى عاشقان امت، جامهاى شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیمتر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز دارى و روى وى از کدورات هوا و شهوت نگاهدارى، که آن لطیفه است ربّانى و نظر گاه سبحانى. مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم،.
گفتا: رویها را میارائید که آراستن روى را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موى پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کارى که هست جز با دلهاى پر درد نیست.
پیر طریقت گفت: این کار را مردى بباید با دلى پردرد، اى دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد.
قال بعض المحققین فى قوله تعالى: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، اشار جل جلاله الى قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال النبى ص: قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً از روى اشارت میگوید: پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بىگناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پسروان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانى کنند، و از فتنه دل برآسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدى کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند. همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنه وى تعدى کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت معصیت کند فتنه وى بسر تعدّى کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ باللّه من الغفلة و القسوة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ خیانة اللَّه فى الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة الرّسول فى آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فى المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوى میروید و بهمه حال تقوى پناه خویش گیرید، شما را فرقانى دهد از علم و الهام که بوى حق و باطل از هم جدا کنید، و راستراهى و گمراهى از هم بشناسید، شما که عالماناید بعلم تمام، و شما که عارفاناید بالهام درست، فرقان عالم ادلّه شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگى، و فرقان عارف نورى است غیبى، و آئینه روشن بموهبت الهى، و الهام ربّانى، رمزى دیگر گفتهاند درین آیت و لطیفه نیکو، میگوید: این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوى پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکى فرقان چنان که گفت: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، دیگر تکفیر وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ،، سوم مغفرت وَ یَغْفِرْ لَکُمْ. فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا... الآیه مکر تلبیس ساختند، و اللَّه مکر هلاک بر ایشان گماشت. شبلى گفت: المکر فى النّعم الباطنة و الاستدراج فى النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آن را بزرگ دانند و استدراج عامه خلق را گیرد، آن گه که نعمة دنیا با ایشان روى نهد و تکیه بر آن کنند، اى عالمان و اى عابدان! زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که ابلیس را علم و عبادت بود و دید آنچه دید، أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى دنیاداران، اى خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که قارون ازین دنیا بسى جمع کرد و رسید بآنچه رسید، فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ، مصطفى ص بعلى گفت: «اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدّنیا فاشتغل انت بعمارة العقبى، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاء الحق، و اذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که کافران گفته بودند: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، رب العالمین خبر داد مصطفى و مؤمنانرا، که ایشان عذاب میخواهند و تا تو در میان ایشانى من ایشان را عذاب نکنم، لانک بعثت رحمة للعالمین، و لم یعذب قوم نبیّهم بین ظهرانیّهم. قومى گفتند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، این مقدار منسوخ است، و ناسخ آنست که بر عقب گفت: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ. قومى گفتند: این منسوخ نیست، از بهر آنکه تا مصطفى بمکه در میان ایشان بود عذاب نیامد این عذاب پس هجرت آمد. و گفتهاند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ آن عذاب عامه است باستیصال، چنان که در امم پیشینیان بود. این امت از چنان عذاب بزینهاراند، و این که وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ این عذاب خاصه است قومى را دون قومى.
وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ این محکم است و این استغفار توحید است، میگوید تا شهادت میگویند و اسلام مىآرند خدا ایشان را عذاب نکند، و در قرآن نوح راست و هود را و صالح و شعیب که فرا قوم خویش گفتند: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، این استغفار همه بمعنى توحید است. عدىّ بن حاتم الطائى از مصطفى پرسید که آنچه پدر او مىکرد حاتم هیچ بکار آید؟ و عایشه عبد اللَّه جدعان را هم از مصطفى پرسید هر دو را جواب داد:و ما یغنى عنه، و لم یقل یوما رب اغفر لى.
پس از بهر آن شهادت را استغفار خواند که شهادت گوى خویشتن را بآن آورد که او را بیامرزند، پس شهادت آمرزش خواستن است. و قیل: وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ یعنى الکفار، وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ یعنى: المسلمین فلما خرجوا و هاجروا، قال اللَّه: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فعذّبهم یوم بدر، و قال ابن مسعود: کان لهم امانان النبى ص، و الاستغفار، فهاجر رسول اللَّه و بقى لهم الاستغفار.
قال ابن عباس: هو استغفار الکفّار لانّهم یطوفون بالبیت و یقولون غفرانک اللهم غفرانک. و قیل: وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ اى منهم من یؤل امره الى الاسلام، و قیل: سیولد منهم اولاد مؤمنون.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ قیل: یعنى فى الآخرة، و قیل: یوم بدر.
وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ این صد آن بود که ایشان بر بر زنهاى مکه موکلان مىداشتند، روزگارى تا هر قاصد که آهنگ دیدار رسول خدا داشتى بر مىگردانیدند و بعضى میکشتند، و گفتهاند: «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» ایشانند، اقتسموا الشعاب بینهم للرصد.
وَ ما کانُوا یعنى المشرکین أَوْلِیاءَهُ اى اولیاء المسجد، و قیل: اولیاء اللَّه. إِنْ أَوْلِیاؤُهُ اى ما اولیاؤه، إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انّ ولایته للمتّقین.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ، ابن عمر گفت:»
یطوفون بالبیت و هم عراة یصفرون و یصفّقون. مىگوید آنچه ایشان نماز نام کردهاند نیست الا پشیلیدن و دست بر هم زدن. رب العالمین خبر داد باین آیت از کافران و مشرکان با آن که مسلمانان و دوستان خدا از مسجد حرام باز میداشتند خود بنزدیک خانه مىآمدند و صفیر مىکردند و دست بر هم مىزدند که این تقرب است بخداوند عز و جل، و نماز که میکنیم، اللَّه گفت نیست آن نماز ایشان مگر صفیر و تصفیق. حسن گفت: اذا اراد النبى الصلاة، خلطوا علیه، و اروا انهم یصلون للَّه عبادة. قال بعضهم: مکاؤهم اذانهم، و تصدیتهم اقامتهم. مکاء ایشان را بجاى بانگ نماز بود و تصدیت بجاى اقامت.
قال ابن بحر معنى الایة: ان صلوتهم و دعاءهم غیر رادّین علیهم ثوابا الّا کما یجیب الصدى الصّائح.
فَذُوقُوا الْعَذابَ اى یوم بدر، و قیل: فى الآخرة بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این آیت در شأن مطعمان آمد، دوازده بودند از قریش، ابو جهل بن هشام و عتبة و شیبه ابنا ربیعة بن عبد شمس و نبیه و منبه ابنا الحجاج و ابو البخترى بن هشام و النضر بن الحارث و حکیم بن حزام و ابى بن خلف و زمعة بن الاسود و الحارث بن عامر بن نوفل و العباس بن عبد المطلب. این قوم از مکه تا بصحراى بدر سپاه مشرکان را میزبانى میکردند، هر روز ده شتر میکشتند، پسین روز مطعم ایشان عباس بن عبد المطلب بود.
سعید بن جبیر گفت: این آیت به بو سفیان فرو آمد که روز احد چهل اوقیة بر مشرکان نفقه کرد، هر اوقیّه چهل و دو مثقال، و قال: محمد بن اسحاق: لما اصیب قریش یوم بدر، رجع فلّهم و هم القوم المنهزمون الى مکة، و رجع ابو سفیان بعیره الیها، و جمع من بقى من الاکابر، و قال: ان محمدا قد وترکم و قتل اشرافکم فاعینونا بهذا المال لعلّنا ندرک منه ثارا بمن اصیب بنا، فنعلوا فانزل اللَّه فیهم هذه الآیة: لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه و الاسلام، فَسَیُنْفِقُونَها یعنى الاموال بتمامها، ثمّ تکون انفاقها علیهم حسرة عمّا على ما فاتهم، ثُمَّ یُغْلَبُونَ یقهرون. فیه تقدیم و تأخیر، لانّ الحسرة علیها بعد الغلبة. میگوید: آن مالها نفقه میکنند و بعاقبت بر ایشان جز حسرت و غم نبود، نه مال بماند و نه بمراد رسیدند، و هذا دلیل من دلائل النبوة، اذا اخبر عن اللَّه قبل وقوعه و کان کما اخبر.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ یساقون الیها، و یجمعون فیها، لِیَمِیزَ اللَّهُ این لام تعلیل غلبه است، یعنى: ثمّ یغلبون، لِیَمِیزَ اللَّهُ کافران را کم آرم و غلبه کنم تا حقّ از باطل پیدا بود، و صلاح از فساد، و کفر از ایمان، و آشنا از بیگانه، و قیل: الطیّب انفاق المؤمن و الخبیث انفاق الکافر. روز قیامت آنچه مؤمنان در سبیل خدا نفقه کردهاند و آنچه کافران در راه شرک خرج کردهاند همه از هم جدا کنند، کافران را هم بآن اموال و نفقات عذاب کنند، چنان که میگوید عزّ جلاله: فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و مؤمنانرا بآن انفاق خویش بدرجات رسند، چنان که میگوید: وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها.
از اینجا گفت: مصطفى ص: «اطمعوا طعامکم الأبرار و اولوا معروفکم المؤمنین».
فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ یعنى الکافر و ما انفقه، و فى الآثار یؤتى بالدنیا یوم القیامة قضّها بقضیضها فمیّز ما کان منها للَّه و الباقى فى النار. قراءت حمزه و یعقوب و کسایى لیمیز اللَّه بتشدید است، و وجه آن ظاهر است. آنکه گفت: أُولئِکَ اى المنفقون اموالهم من الکفار، هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا اموالهم و انفسهم، لانهم اشتروا باموالهم عذاب اللَّه فى الآخرة.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و هم ابو سفیان و اصحابه، إِنْ یَنْتَهُوا عن الشرک و قتال المؤمنین، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قد سلف من شرکهم و ذنوبهم و ان عظمت، لان الحربىّ اذا اسلم صار کیوم ولدته امه.
قال عمرو بن العاص: اتیت النّبی ص فقلت ابسط یمینک لابایعک، فبسط یمینه فقبضت یدى، فقال: مالک یا عمرو؟ قلت اردت ان اشترط، قال: تشترط ما ذا؟ قلت ان یغفر لى، قال: اما علمت یا عمرو انّ الاسلام یهدم ما کان قبله و انّ الهجرة تهدم ما کان قبلها و انّ الحجّ یهدم ما کان قبله، و قیل: امروا بالامتناع عن قتال الکفار فى هذه الایة، ثم نسخت بالایة الّتى تلیها و هى قوله: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ.
قوله: وَ إِنْ یَعُودُوا اى یثبتوا على الکفر، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ، یعنى فقد مضت سنة اللَّه و مثلاته فى القرون الاولى. سنة ایدر بمعنى عادتست. میگوید: اگر بکفر بایستید، بنگر که با پیشینیان از آن جهان داران که بودند چه کردیم و چون برانداختیم و هلاک کردیم. با اینان همان کنیم، و نظائر این در قرآن فراوان است، جایها گفته: کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الایه، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ... الایة، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ، أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ...
الآیة، أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الآیة، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ، وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ، ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ، فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا، و فى المثل من عمل ما شاء لقى ما شاء. و قیل: و ان یعودوا الى الحرب و القتال معک، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ باهلاک یوم البدر و سنّة اللَّه ما یفعلها دائما.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ این فتنه ایدر عذاب کردن کافران است مسلمانان را و اسیر بودن و بر کفر داشتن.
وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ، اى یکون الطاعة و العبودیة للَّه، و لا یکون مع دینهم کفر فى جزیرة العرب.
فَإِنِ انْتَهَوْا عن الکفر و القتال، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ، یجازیهم مجازاة البصیر بهم و باعمالهم. قراءت رویس از یعقوب بما تعملون بصیر بتاء مخاطبه.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا اى اعرضوا عن الایمان، و اعرضوا عن الانتهاء، و اقاموا على کفرهم و عداوتکم و قتالکم، فَاعْلَمُوا یا معشر المؤمنین، أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ هو الموالى لکم و لا یضرکم معاداتهم، نِعْمَ الْمَوْلى لا یضیع من تولّاه، وَ نِعْمَ النَّصِیرُ لا یغلب من نصره.
وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ این محکم است و این استغفار توحید است، میگوید تا شهادت میگویند و اسلام مىآرند خدا ایشان را عذاب نکند، و در قرآن نوح راست و هود را و صالح و شعیب که فرا قوم خویش گفتند: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، این استغفار همه بمعنى توحید است. عدىّ بن حاتم الطائى از مصطفى پرسید که آنچه پدر او مىکرد حاتم هیچ بکار آید؟ و عایشه عبد اللَّه جدعان را هم از مصطفى پرسید هر دو را جواب داد:و ما یغنى عنه، و لم یقل یوما رب اغفر لى.
پس از بهر آن شهادت را استغفار خواند که شهادت گوى خویشتن را بآن آورد که او را بیامرزند، پس شهادت آمرزش خواستن است. و قیل: وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ یعنى الکفار، وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ یعنى: المسلمین فلما خرجوا و هاجروا، قال اللَّه: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فعذّبهم یوم بدر، و قال ابن مسعود: کان لهم امانان النبى ص، و الاستغفار، فهاجر رسول اللَّه و بقى لهم الاستغفار.
قال ابن عباس: هو استغفار الکفّار لانّهم یطوفون بالبیت و یقولون غفرانک اللهم غفرانک. و قیل: وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ اى منهم من یؤل امره الى الاسلام، و قیل: سیولد منهم اولاد مؤمنون.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ قیل: یعنى فى الآخرة، و قیل: یوم بدر.
وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ این صد آن بود که ایشان بر بر زنهاى مکه موکلان مىداشتند، روزگارى تا هر قاصد که آهنگ دیدار رسول خدا داشتى بر مىگردانیدند و بعضى میکشتند، و گفتهاند: «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» ایشانند، اقتسموا الشعاب بینهم للرصد.
وَ ما کانُوا یعنى المشرکین أَوْلِیاءَهُ اى اولیاء المسجد، و قیل: اولیاء اللَّه. إِنْ أَوْلِیاؤُهُ اى ما اولیاؤه، إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انّ ولایته للمتّقین.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ، ابن عمر گفت:»
یطوفون بالبیت و هم عراة یصفرون و یصفّقون. مىگوید آنچه ایشان نماز نام کردهاند نیست الا پشیلیدن و دست بر هم زدن. رب العالمین خبر داد باین آیت از کافران و مشرکان با آن که مسلمانان و دوستان خدا از مسجد حرام باز میداشتند خود بنزدیک خانه مىآمدند و صفیر مىکردند و دست بر هم مىزدند که این تقرب است بخداوند عز و جل، و نماز که میکنیم، اللَّه گفت نیست آن نماز ایشان مگر صفیر و تصفیق. حسن گفت: اذا اراد النبى الصلاة، خلطوا علیه، و اروا انهم یصلون للَّه عبادة. قال بعضهم: مکاؤهم اذانهم، و تصدیتهم اقامتهم. مکاء ایشان را بجاى بانگ نماز بود و تصدیت بجاى اقامت.
قال ابن بحر معنى الایة: ان صلوتهم و دعاءهم غیر رادّین علیهم ثوابا الّا کما یجیب الصدى الصّائح.
فَذُوقُوا الْعَذابَ اى یوم بدر، و قیل: فى الآخرة بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این آیت در شأن مطعمان آمد، دوازده بودند از قریش، ابو جهل بن هشام و عتبة و شیبه ابنا ربیعة بن عبد شمس و نبیه و منبه ابنا الحجاج و ابو البخترى بن هشام و النضر بن الحارث و حکیم بن حزام و ابى بن خلف و زمعة بن الاسود و الحارث بن عامر بن نوفل و العباس بن عبد المطلب. این قوم از مکه تا بصحراى بدر سپاه مشرکان را میزبانى میکردند، هر روز ده شتر میکشتند، پسین روز مطعم ایشان عباس بن عبد المطلب بود.
سعید بن جبیر گفت: این آیت به بو سفیان فرو آمد که روز احد چهل اوقیة بر مشرکان نفقه کرد، هر اوقیّه چهل و دو مثقال، و قال: محمد بن اسحاق: لما اصیب قریش یوم بدر، رجع فلّهم و هم القوم المنهزمون الى مکة، و رجع ابو سفیان بعیره الیها، و جمع من بقى من الاکابر، و قال: ان محمدا قد وترکم و قتل اشرافکم فاعینونا بهذا المال لعلّنا ندرک منه ثارا بمن اصیب بنا، فنعلوا فانزل اللَّه فیهم هذه الآیة: لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه و الاسلام، فَسَیُنْفِقُونَها یعنى الاموال بتمامها، ثمّ تکون انفاقها علیهم حسرة عمّا على ما فاتهم، ثُمَّ یُغْلَبُونَ یقهرون. فیه تقدیم و تأخیر، لانّ الحسرة علیها بعد الغلبة. میگوید: آن مالها نفقه میکنند و بعاقبت بر ایشان جز حسرت و غم نبود، نه مال بماند و نه بمراد رسیدند، و هذا دلیل من دلائل النبوة، اذا اخبر عن اللَّه قبل وقوعه و کان کما اخبر.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ یساقون الیها، و یجمعون فیها، لِیَمِیزَ اللَّهُ این لام تعلیل غلبه است، یعنى: ثمّ یغلبون، لِیَمِیزَ اللَّهُ کافران را کم آرم و غلبه کنم تا حقّ از باطل پیدا بود، و صلاح از فساد، و کفر از ایمان، و آشنا از بیگانه، و قیل: الطیّب انفاق المؤمن و الخبیث انفاق الکافر. روز قیامت آنچه مؤمنان در سبیل خدا نفقه کردهاند و آنچه کافران در راه شرک خرج کردهاند همه از هم جدا کنند، کافران را هم بآن اموال و نفقات عذاب کنند، چنان که میگوید عزّ جلاله: فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و مؤمنانرا بآن انفاق خویش بدرجات رسند، چنان که میگوید: وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها.
از اینجا گفت: مصطفى ص: «اطمعوا طعامکم الأبرار و اولوا معروفکم المؤمنین».
فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ یعنى الکافر و ما انفقه، و فى الآثار یؤتى بالدنیا یوم القیامة قضّها بقضیضها فمیّز ما کان منها للَّه و الباقى فى النار. قراءت حمزه و یعقوب و کسایى لیمیز اللَّه بتشدید است، و وجه آن ظاهر است. آنکه گفت: أُولئِکَ اى المنفقون اموالهم من الکفار، هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا اموالهم و انفسهم، لانهم اشتروا باموالهم عذاب اللَّه فى الآخرة.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و هم ابو سفیان و اصحابه، إِنْ یَنْتَهُوا عن الشرک و قتال المؤمنین، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قد سلف من شرکهم و ذنوبهم و ان عظمت، لان الحربىّ اذا اسلم صار کیوم ولدته امه.
قال عمرو بن العاص: اتیت النّبی ص فقلت ابسط یمینک لابایعک، فبسط یمینه فقبضت یدى، فقال: مالک یا عمرو؟ قلت اردت ان اشترط، قال: تشترط ما ذا؟ قلت ان یغفر لى، قال: اما علمت یا عمرو انّ الاسلام یهدم ما کان قبله و انّ الهجرة تهدم ما کان قبلها و انّ الحجّ یهدم ما کان قبله، و قیل: امروا بالامتناع عن قتال الکفار فى هذه الایة، ثم نسخت بالایة الّتى تلیها و هى قوله: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ.
قوله: وَ إِنْ یَعُودُوا اى یثبتوا على الکفر، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ، یعنى فقد مضت سنة اللَّه و مثلاته فى القرون الاولى. سنة ایدر بمعنى عادتست. میگوید: اگر بکفر بایستید، بنگر که با پیشینیان از آن جهان داران که بودند چه کردیم و چون برانداختیم و هلاک کردیم. با اینان همان کنیم، و نظائر این در قرآن فراوان است، جایها گفته: کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الایه، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ... الایة، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ، أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ...
الآیة، أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الآیة، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ، وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ، ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ، فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا، و فى المثل من عمل ما شاء لقى ما شاء. و قیل: و ان یعودوا الى الحرب و القتال معک، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ باهلاک یوم البدر و سنّة اللَّه ما یفعلها دائما.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ این فتنه ایدر عذاب کردن کافران است مسلمانان را و اسیر بودن و بر کفر داشتن.
وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ، اى یکون الطاعة و العبودیة للَّه، و لا یکون مع دینهم کفر فى جزیرة العرب.
فَإِنِ انْتَهَوْا عن الکفر و القتال، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ، یجازیهم مجازاة البصیر بهم و باعمالهم. قراءت رویس از یعقوب بما تعملون بصیر بتاء مخاطبه.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا اى اعرضوا عن الایمان، و اعرضوا عن الانتهاء، و اقاموا على کفرهم و عداوتکم و قتالکم، فَاعْلَمُوا یا معشر المؤمنین، أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ هو الموالى لکم و لا یضرکم معاداتهم، نِعْمَ الْمَوْلى لا یضیع من تولّاه، وَ نِعْمَ النَّصِیرُ لا یغلب من نصره.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ این معطوف است باول سورة، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ اى ما اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و قسرا من شىء قلیل و کثیر. هر مال که غازیان و جنگیان از دست کافران بیرون کنند بجنگ و قهر، آن را غنیمت گویند، و هر مال که کافران از سر آن برخیزند و بجاى بگذارند از بیم مسلمانان، و مسلمانان فراسر آن رسند بىجنگ و بىحرب، یا ایشان بصلح خود در پذیرند چون خراج و جزیت آن را مال میگویند، و از این هر دو صنف خمس بیرون باید کرد، و آن خمس بر پنج سهم بخشیدن، چنان که خداى گفت جل جلاله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ، نام خداى در مفتتح کلام نه از بهر آنست که او را سهمى است، بل که تعظیم راست، و تیمن و تبرک را، و حقیقت آنست که للَّه الدنیا و الآخرة ملکا و ملکا. پس معنى آنست که: فان للرسول خمسه، یک سهم رسول خدایراست، و آن بیت المال است، امروز با مصالح مسلمانان گردانند، چون سد ثغور و ارزاق قضات و مؤذنان و امثال آن، و در خبر است که مصطفى ص آن گاه که از خیبر بازگشته بود فرمود: تا مال غنیمت با هم آوردند قسمت را، و گفت: ردوا الخیط و المخیط فان الغلول نار و عار، آن گه تایى موى بدست گرفت، گفت: انه لا یحل لى من هذا المغنم مثل هذا الا الخمس، و الخمس مردود فیکم، دیگر سهم از آن خمس حق خویشان رسول است، ایشان که از زکوات و صدقات فریضه محروماند، و ایشان بنو هاشماند و بنو المطلب. و هاشم و مطلب پسران عبد منافاند.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروماند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکساناند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شىء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسولاند، و قول اول درستتر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نهاند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کردهاند و در معرکه بودهاند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بىآنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفتهاند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمناناید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مىپیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مىپیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنهام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همىکرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پارهپاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همىراندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفتهاند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمناناید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حالاند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مىترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مىباز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مىآمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مىبندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروماند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکساناند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شىء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسولاند، و قول اول درستتر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نهاند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کردهاند و در معرکه بودهاند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بىآنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفتهاند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمناناید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مىپیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مىپیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنهام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همىکرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پارهپاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همىراندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفتهاند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمناناید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حالاند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مىترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مىباز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مىآمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مىبندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا، جماعتى مفسران گفتند: این آیت در شأن کشتگان روز بدر آمده است که چون روى به مسلمانان نهادند بوقت جنگ، فریشتگان بر پشتهاى ایشان میزدند. مردى گفت یا رسول اللَّه! رأیت بظهر ابى جهل مثل الشراک. بر پشت بو جهل نشان ضربتها دیدم هم چون دوال. فقال: ذاک ضرب الملائکة، رسول خدا گفت: آن ضرب فریشتگان بوده. و عن انس بن مالک قال: وقف رسول اللَّه ص یوم بدر على القلیب، فقال: اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و اى فلان بن فلان، بئس عشیرة النّبی کنتم، و بئس بنو عم النبى کنتم، هل وجدتم ما وعد ربکم حقاً. فقال عمر: بابى انت و امى یا رسول اللَّه! هل یسمعون کلامک الساعة و قد جیّفوا؟ قال: و الّذى بعثنى بالحقّ، انّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا.
این خبر دلیل است که مرده در گور سخن زندگان شنود و از احوال ایشان خبر دارد. و ممّا یدلّ علیه ما روى عن ابى هریرة قال: ان اعمالکم تعرض على اقربائکم من قرنائکم فان رأوا خیراً فرحوا به و ان راوا شرا کرهوا، و انّهم لیستجیرون المیت اذا اتاهم حتى ان الرجل لیسأل عن امراته تزوجت ام لا؟ و روى ان عادا لما اهلکها اللَّه، قام فیهم نبیهم علیه السلام فقال: اى عاد! هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ هل زلزلت اقدامکم و رجفت قلوبکم و سقت الاحقاف علیکم؟ و الذى نفسى بیده انهم لیسمعون مقالتى.
و گفتهاند این آیت عام است همه کافران را خواهد که بوقت قبض روح فریشتگان ایشان را زنند.
یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ ما اقبل منهم، وَ أَدْبارَهُمْ ما ادبر منهم، یضربون اجسادهم کلها. ابراهیم بر ملک الموت رسید گفت: یا ملک الموت! خواهم که ترا بینم بآن صورت که قبض روح کافران کنى. گفت یا ابراهیم: طاقت ندارى. گفت لا بد است.
پس خویشتن را بآن صورت فراوى نمود. شخصى را دید سیاه و تاریک بوى ناخوش از وى میدمد و مویهاى اندام وى بر پاى شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینى و دهان وى بیرون مىآید. ابراهیم چون وى را دید وى را غشى رسید، چون بهوش باز آمد. ملک الموت با صورت خویشتن شده بود. گفت: یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وى بودى تمام بودى! و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ، هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودى از آهن گرم و او را بآن مىزنند تا بقیامت، نه چشم دارند که وى را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وى بشنوند. و روا باشد که یتوفى فعل اللَّه باشد که خداى بحقیقت خلق را میراند، چنان که گفت: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. و آنکه الْمَلائِکَةُ ابتدا باشد و یَضْرِبُونَ خبر ابتدا. و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامى که «تتوفى» خواند بدو تا.
وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. قول اینجا مضمر است. اى و یقولون: وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. و عرب قول اضمار فراوان کند از بهر ظهور دلالت بر آن در سخن، و این در قرآن فراوان است، منها قوله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ الى قوله: رَبَّنا اى یقولان ربنا. وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا اى و یقولون ربنا. و گفتهاند: این عذاب حریق عذاب دوزخ است. چنان که در آن آیت گفت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... الآیه.
ذلِکَ اى هذا العذاب، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ بما کسبتم و جئتم، وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیاخذهم بغیر ذنب.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ، فرعون درین آل داخل است. چنان که مصطفى ص در صلوات گفت: کما بارکت على ابراهیم.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ اى کصنیع آل فرعون. و قیل محلّه نصب، اى یفعل اللَّه بهم من الاهلاک و العذاب، کما فعل بآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، الضمیر یعود الى فرعون، و یحتمل ان یعود الى کفار قریش، و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره. میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، چون قوم نوح و هود و صالح، کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا. فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ عاقبهم علیها، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ لا یغلبه شىء.
ذلِکَ اى هذا الاخذ بسبب بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً مبدلا نعمة انعمها على قوم حَتَّى یُغَیِّرُوا یبدّلوا، ما بِأَنْفُسِهِمْ. این اهل مکهاند که خداى ایشان را نعمت داد، چنان که گفت: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ، و مصطفى را هم از ایشان بایشان فرستاد به پیغامبرى. چنان که گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ. ایشان آن نعمت بخویشتن بگردانیدند، بجاى شکر کفر نهادند، و شرک آوردند، تا رب العزة آن نعمت از ایشان بستد و بانصار داد، و امن ایشان بخوف بدل کرد تا روز بدر بایشان آن رفت که رفت. لَمْ یَکُ اصله یکون فحذفت الحرکة للجزم و حذف الواو لالتقاء الساکنین، و حذف النّون لشبهه بحرف المدّ و اللین، لان کلمة الکون یکثر دورها لانه عام فى کل الاشیاء، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ من کفار الامم، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ بعضا بالرجفة، و بعضا بالخسف، و بعضا بالمسخ، و بعضا بالرّیح و بعضا بالماء. یحتمل ان الفعل فى قوله: کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لکفار قریش و کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فاعاد ذکرهم لما حیل بینهم و بین افعالهم بافعال غیرهم. وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ اى کلّ قوم منهم کانوا کافرین.
میگوید هر که را هلاک کردیم، بستمکارى ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا. این آیت در شأن بنى عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصرّ بودند و سخت خصومت. رب العالمین گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى لا یؤمنون ابدا. هم چنان که قوم نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. و گفتهاند: در شأن یهود بنى قریظه آمد که عهدى با رسول خدا داشتند، نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یارى دادند بر قتال، مصطفى ص و یاران، پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند: نسینا و اخطأنا، و دیگر باره با مصطفى عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند، دیگر بار نقض عهد کردند.
و کعب اشرف با جمعى یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا. اینست که گفت: الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ اى معهم، ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ لا یخافون اللَّه فى نقض العهد.
رب العالمین گفت: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ اى تظفر بهم و تجدهم. این در آیت اول پیوسته است. میگوید: اکنون که ایشان نقض عهد کردند، هر گه که دستیابى بر ایشان، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ اى افعل بهم من خلفهم، اى افعل بهم فعلا من التنکیل و العقوبة تفرّق به جمع کل ناقض عهد، فیعتبروا بما فعلت بهؤلاء و لا ینقضون العهد. فذلک قوله جل و علا: لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یعتبرون.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ جالب این نون مشدّد ماء زایده است، تقدیره و ان تخف. این خوف بمعنى علم است. یعنى و ان تعلمنّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً نقضا للعهد بدلیل یظهر لک کما ظهر من قریظة و النضیر، فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ یعنى انبذ الیهم اعلاماً انک ناقض عهدهم، اذ همّوا به، حتّى تکون انت و هم سواء فى العلم بالنقض فلا یتوهّموا بک الغدر، یعنى افعل بهم ما یفعلون.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ النّاقضین للعهود. و فى الخبر لا دین لمن لا عهد له.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا اى لا تحسبنّ یا محمد، الّذین کفروا فاتوا فانهم فى القبضة و ان طالت المدّة. این در شأن قومى آمد از کافران که از حرب بدر بجسته بودند و به مکه باز شده، ترسیدند که ایشان را هلاک و عذاب رسد، پس چون ایشان را وقتى عذاب نرسید طاغى و یاغى گشتند. رب العالمین گفت: یا محمد لا تحسبنّهم سبقوا بسلامتهم الآن، فانّهم لا یعجزوننا و لا یفوتوننا فیما یستقبل من الاوقات.
شامى و حمزه و حفص، لا یحسبن بیا خوانند، یعنى لا یحسبنّ الّذین کفروا انفسهم سابقین فایتین من عذابنا، و فیه وجه آخر، لا یحسبن، قیل المؤمنین الّذین کفروا سبقوا. پس گفت: إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ. قراءة عامه یعجزون بفتح نون است و اختیار آنست و در شواذ خواندهاند بکسر نون، فیکون المعنى انهم لا یعجزوننى، فحذفت النّون الاولى لاجتماع النّونین. و همچنین قراءت عامّه قرّاء انهم بکسر الف است بر معنى ابتدا، اى انهم لا یعجزونى. ایشان مرا عاجز نیارند، و الاعجاز سلب القدرة، مگر شامى که وى انهم بفتح الف خواند و بدین قراءت لا صلة است و تقدیره و لا یحسبن الذین کفروا ان سبقوا انهم لا یعجزون.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ اى اعدّوا ایّها المؤمنون لهم، اى لنا قضى العهد و لجمیع الکفّار، مَا اسْتَطَعْتُمْ ما سهل علیکم تحصیله، مِنْ قُوَّةٍ و هى ما یتقوّى به فى الحرب من السّلاح و الخیل و النّفقة. و قال عکرمة هى الحصون. و عن عقبة بن عمران، ان النبى ص قال على المنبر: الا انّ القوة الرّمى، قالها ثلاثا،و قال ص ان اللَّه یدخل بالسّهم الواحد ثلاثة نفر الجنّة: صانعه محتسبا فى صنعه الخیر، و الرّامى به، و منبّله.
و قال: ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا کلّ شىء یلهوا به الرّجل باطل الّا رمیه بقوسه و تادیبه فرسه و ملاعبته امراته فانّهن من الحقّ، و من ترک الرّمى بعد ما علمه رغبة عنه فانه نعمة ترکها، و قال کفرها.
و عن سلمة بن الاکوع قال: خرج رسول اللَّه ص على قوم من اسلم یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فان اباکم کان رامیا، و انا مع بنى فلان لاحد الفریقین، فامسکوا بایدیهم، فقال، ما لهم، قالوا: و کیف نرمى و انت مع بنى فلان، قال: ارموا و انا معکم کلکم، و قال ص: من علم الرّمى ثمّ ترکه فلیس منّا او قد عصى.
وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ رباط مصدر است، تقول ربط یربط ربطا و رباطا و رابط یرابط مرابطا، و رباطا، و هو شدّ الخیل عام فى الذّکور و الاناث.
قال النبى: من احتبس فرسا فى سبیل اللَّه ایمانا باللّه و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریّه و روثه و بوله فى میزانه یوم القیمة.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: رأیت رسول اللَّه ص یلوى ناصیة فرس باصبعه بیده و هو یقول: الخیل معقود بنواصیها الخیر الى یوم القیمة الاجر و الغنیمة.
تُرْهِبُونَ اى تخوّفون غایة التخویف به، اى بالاعداد. یعقوب ترهّبون بتشدید خواند. میگوید: باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خداى را و دشمنان خود را مىترسانید، آن دشمنان که ایشان را مىشناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفّار عرب و یهود قریظه، وَ آخَرِینَ اى و ترهبون آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تعلمونهم و قومى دیگر از دشمنان که شما ایشان را مىندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد. هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ.
ابن زید گفت: منافقاناند که با مسلمانان غزو میکردند و کلمت شهادت میگفتند و مسلمانان ایشان را نمیدانستند و از عداوت که در دل داشتند بىخبر بودند. ابن جریر گفت: هم الجنّ لان قوله: عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ یشتمل جمیع الاعداء من الآدمیّین.
قومى گفتند: چنان نیکوتر که بیان آن نکنند بعد ازان که خداى گفت: لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ من آلة و سلاح صفراء و بیضاء، فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى طاعة، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ یخلف لکم فى العاجل و یوفّر لکم اجره فى الآخرة، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ لا تنقصون من الثواب.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ بفتح سین قراءت عامه است و بکسر سین قراءت بو بکر تنها، و بمعنى هر دو یکسان است. الجنوح المیل الى الشیء، و الجنح الجزء من اللیل.
درین آیت شرط نهاد که آن گه که دشمن صلح جوید تو صلح جوى. جاى دیگر تفسیر کرد گفت: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ تو دشمن با صلح مخوان، اگر دشمن صلح جوید با صلح آى. قتاده گفت: این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ گشت بآیت سیف. و قیل هى ثابتة لانّها فى موادعة اهل الکتاب. فَاجْنَحْ لَها، گفت: از بهر آنکه سلم مؤنث است و معنى السلم المصالحة، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى فوّض امرک الیه و اتخذه وکیلا، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ اى ان ارادوا باظهار الصلح خدیعتک، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ اى الّذى یتولّى کفایتک اللَّه، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ یوم بدر، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ یعنى الانصار. وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ اى بین قلوب الاوس و الخزرج و هم الانصار جمعهم اللَّه على الایمان و المودة بعد ان کانوا اشتاتا و جعلهم اخوانا بعد ان کانوا اعداء.
لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نصب على الحال، اى بلغ عداوتهم نهایة، لو انفق منفق فى اصلاح ذات بینهم ما فى الارض من الاموال لم یقدر على الاصلاح و الالفة و رفع الاحنة، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لان قلوبهم بیده یؤلّفها کیف یشاء. معنى آنست که اگر هر چه در روى زمین مالست و نعمت تو هزینه کنى و بذل کنى تا میان اوس و خزرج و جز از آن از قبائل متعادى با یکدیگر از عرب که میان ایشان کارهاى عظیم قدیم بود از ثرات و احن، میگوید: اگر آن همه خرج کنى تا میان ایشان صلح دهى آن کینه و عداوت برگیرى نتوانى، و اسلام آن را همه بسترد و برگرفت، و ایشان را همه برادران کرد، تا میان ایشان نه عداوت ماند نه تنافر. رب العالمین خبر داد درین آیت که، آن همه من کردم بفضل و رحمت خویش.
إِنَّهُ عَزِیزٌ لا یمتنع علیه شىء حَکِیمٌ علیم بما فعله.
این خبر دلیل است که مرده در گور سخن زندگان شنود و از احوال ایشان خبر دارد. و ممّا یدلّ علیه ما روى عن ابى هریرة قال: ان اعمالکم تعرض على اقربائکم من قرنائکم فان رأوا خیراً فرحوا به و ان راوا شرا کرهوا، و انّهم لیستجیرون المیت اذا اتاهم حتى ان الرجل لیسأل عن امراته تزوجت ام لا؟ و روى ان عادا لما اهلکها اللَّه، قام فیهم نبیهم علیه السلام فقال: اى عاد! هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ هل زلزلت اقدامکم و رجفت قلوبکم و سقت الاحقاف علیکم؟ و الذى نفسى بیده انهم لیسمعون مقالتى.
و گفتهاند این آیت عام است همه کافران را خواهد که بوقت قبض روح فریشتگان ایشان را زنند.
یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ ما اقبل منهم، وَ أَدْبارَهُمْ ما ادبر منهم، یضربون اجسادهم کلها. ابراهیم بر ملک الموت رسید گفت: یا ملک الموت! خواهم که ترا بینم بآن صورت که قبض روح کافران کنى. گفت یا ابراهیم: طاقت ندارى. گفت لا بد است.
پس خویشتن را بآن صورت فراوى نمود. شخصى را دید سیاه و تاریک بوى ناخوش از وى میدمد و مویهاى اندام وى بر پاى شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینى و دهان وى بیرون مىآید. ابراهیم چون وى را دید وى را غشى رسید، چون بهوش باز آمد. ملک الموت با صورت خویشتن شده بود. گفت: یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وى بودى تمام بودى! و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ، هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودى از آهن گرم و او را بآن مىزنند تا بقیامت، نه چشم دارند که وى را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وى بشنوند. و روا باشد که یتوفى فعل اللَّه باشد که خداى بحقیقت خلق را میراند، چنان که گفت: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. و آنکه الْمَلائِکَةُ ابتدا باشد و یَضْرِبُونَ خبر ابتدا. و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامى که «تتوفى» خواند بدو تا.
وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. قول اینجا مضمر است. اى و یقولون: وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. و عرب قول اضمار فراوان کند از بهر ظهور دلالت بر آن در سخن، و این در قرآن فراوان است، منها قوله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ الى قوله: رَبَّنا اى یقولان ربنا. وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا اى و یقولون ربنا. و گفتهاند: این عذاب حریق عذاب دوزخ است. چنان که در آن آیت گفت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... الآیه.
ذلِکَ اى هذا العذاب، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ بما کسبتم و جئتم، وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیاخذهم بغیر ذنب.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ، فرعون درین آل داخل است. چنان که مصطفى ص در صلوات گفت: کما بارکت على ابراهیم.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ اى کصنیع آل فرعون. و قیل محلّه نصب، اى یفعل اللَّه بهم من الاهلاک و العذاب، کما فعل بآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، الضمیر یعود الى فرعون، و یحتمل ان یعود الى کفار قریش، و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره. میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، چون قوم نوح و هود و صالح، کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا. فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ عاقبهم علیها، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ لا یغلبه شىء.
ذلِکَ اى هذا الاخذ بسبب بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً مبدلا نعمة انعمها على قوم حَتَّى یُغَیِّرُوا یبدّلوا، ما بِأَنْفُسِهِمْ. این اهل مکهاند که خداى ایشان را نعمت داد، چنان که گفت: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ، و مصطفى را هم از ایشان بایشان فرستاد به پیغامبرى. چنان که گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ. ایشان آن نعمت بخویشتن بگردانیدند، بجاى شکر کفر نهادند، و شرک آوردند، تا رب العزة آن نعمت از ایشان بستد و بانصار داد، و امن ایشان بخوف بدل کرد تا روز بدر بایشان آن رفت که رفت. لَمْ یَکُ اصله یکون فحذفت الحرکة للجزم و حذف الواو لالتقاء الساکنین، و حذف النّون لشبهه بحرف المدّ و اللین، لان کلمة الکون یکثر دورها لانه عام فى کل الاشیاء، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ من کفار الامم، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ بعضا بالرجفة، و بعضا بالخسف، و بعضا بالمسخ، و بعضا بالرّیح و بعضا بالماء. یحتمل ان الفعل فى قوله: کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لکفار قریش و کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فاعاد ذکرهم لما حیل بینهم و بین افعالهم بافعال غیرهم. وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ اى کلّ قوم منهم کانوا کافرین.
میگوید هر که را هلاک کردیم، بستمکارى ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا. این آیت در شأن بنى عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصرّ بودند و سخت خصومت. رب العالمین گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى لا یؤمنون ابدا. هم چنان که قوم نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. و گفتهاند: در شأن یهود بنى قریظه آمد که عهدى با رسول خدا داشتند، نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یارى دادند بر قتال، مصطفى ص و یاران، پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند: نسینا و اخطأنا، و دیگر باره با مصطفى عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند، دیگر بار نقض عهد کردند.
و کعب اشرف با جمعى یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا. اینست که گفت: الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ اى معهم، ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ لا یخافون اللَّه فى نقض العهد.
رب العالمین گفت: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ اى تظفر بهم و تجدهم. این در آیت اول پیوسته است. میگوید: اکنون که ایشان نقض عهد کردند، هر گه که دستیابى بر ایشان، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ اى افعل بهم من خلفهم، اى افعل بهم فعلا من التنکیل و العقوبة تفرّق به جمع کل ناقض عهد، فیعتبروا بما فعلت بهؤلاء و لا ینقضون العهد. فذلک قوله جل و علا: لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یعتبرون.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ جالب این نون مشدّد ماء زایده است، تقدیره و ان تخف. این خوف بمعنى علم است. یعنى و ان تعلمنّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً نقضا للعهد بدلیل یظهر لک کما ظهر من قریظة و النضیر، فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ یعنى انبذ الیهم اعلاماً انک ناقض عهدهم، اذ همّوا به، حتّى تکون انت و هم سواء فى العلم بالنقض فلا یتوهّموا بک الغدر، یعنى افعل بهم ما یفعلون.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ النّاقضین للعهود. و فى الخبر لا دین لمن لا عهد له.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا اى لا تحسبنّ یا محمد، الّذین کفروا فاتوا فانهم فى القبضة و ان طالت المدّة. این در شأن قومى آمد از کافران که از حرب بدر بجسته بودند و به مکه باز شده، ترسیدند که ایشان را هلاک و عذاب رسد، پس چون ایشان را وقتى عذاب نرسید طاغى و یاغى گشتند. رب العالمین گفت: یا محمد لا تحسبنّهم سبقوا بسلامتهم الآن، فانّهم لا یعجزوننا و لا یفوتوننا فیما یستقبل من الاوقات.
شامى و حمزه و حفص، لا یحسبن بیا خوانند، یعنى لا یحسبنّ الّذین کفروا انفسهم سابقین فایتین من عذابنا، و فیه وجه آخر، لا یحسبن، قیل المؤمنین الّذین کفروا سبقوا. پس گفت: إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ. قراءة عامه یعجزون بفتح نون است و اختیار آنست و در شواذ خواندهاند بکسر نون، فیکون المعنى انهم لا یعجزوننى، فحذفت النّون الاولى لاجتماع النّونین. و همچنین قراءت عامّه قرّاء انهم بکسر الف است بر معنى ابتدا، اى انهم لا یعجزونى. ایشان مرا عاجز نیارند، و الاعجاز سلب القدرة، مگر شامى که وى انهم بفتح الف خواند و بدین قراءت لا صلة است و تقدیره و لا یحسبن الذین کفروا ان سبقوا انهم لا یعجزون.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ اى اعدّوا ایّها المؤمنون لهم، اى لنا قضى العهد و لجمیع الکفّار، مَا اسْتَطَعْتُمْ ما سهل علیکم تحصیله، مِنْ قُوَّةٍ و هى ما یتقوّى به فى الحرب من السّلاح و الخیل و النّفقة. و قال عکرمة هى الحصون. و عن عقبة بن عمران، ان النبى ص قال على المنبر: الا انّ القوة الرّمى، قالها ثلاثا،و قال ص ان اللَّه یدخل بالسّهم الواحد ثلاثة نفر الجنّة: صانعه محتسبا فى صنعه الخیر، و الرّامى به، و منبّله.
و قال: ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا کلّ شىء یلهوا به الرّجل باطل الّا رمیه بقوسه و تادیبه فرسه و ملاعبته امراته فانّهن من الحقّ، و من ترک الرّمى بعد ما علمه رغبة عنه فانه نعمة ترکها، و قال کفرها.
و عن سلمة بن الاکوع قال: خرج رسول اللَّه ص على قوم من اسلم یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فان اباکم کان رامیا، و انا مع بنى فلان لاحد الفریقین، فامسکوا بایدیهم، فقال، ما لهم، قالوا: و کیف نرمى و انت مع بنى فلان، قال: ارموا و انا معکم کلکم، و قال ص: من علم الرّمى ثمّ ترکه فلیس منّا او قد عصى.
وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ رباط مصدر است، تقول ربط یربط ربطا و رباطا و رابط یرابط مرابطا، و رباطا، و هو شدّ الخیل عام فى الذّکور و الاناث.
قال النبى: من احتبس فرسا فى سبیل اللَّه ایمانا باللّه و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریّه و روثه و بوله فى میزانه یوم القیمة.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: رأیت رسول اللَّه ص یلوى ناصیة فرس باصبعه بیده و هو یقول: الخیل معقود بنواصیها الخیر الى یوم القیمة الاجر و الغنیمة.
تُرْهِبُونَ اى تخوّفون غایة التخویف به، اى بالاعداد. یعقوب ترهّبون بتشدید خواند. میگوید: باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خداى را و دشمنان خود را مىترسانید، آن دشمنان که ایشان را مىشناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفّار عرب و یهود قریظه، وَ آخَرِینَ اى و ترهبون آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تعلمونهم و قومى دیگر از دشمنان که شما ایشان را مىندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد. هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ.
ابن زید گفت: منافقاناند که با مسلمانان غزو میکردند و کلمت شهادت میگفتند و مسلمانان ایشان را نمیدانستند و از عداوت که در دل داشتند بىخبر بودند. ابن جریر گفت: هم الجنّ لان قوله: عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ یشتمل جمیع الاعداء من الآدمیّین.
قومى گفتند: چنان نیکوتر که بیان آن نکنند بعد ازان که خداى گفت: لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ من آلة و سلاح صفراء و بیضاء، فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى طاعة، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ یخلف لکم فى العاجل و یوفّر لکم اجره فى الآخرة، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ لا تنقصون من الثواب.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ بفتح سین قراءت عامه است و بکسر سین قراءت بو بکر تنها، و بمعنى هر دو یکسان است. الجنوح المیل الى الشیء، و الجنح الجزء من اللیل.
درین آیت شرط نهاد که آن گه که دشمن صلح جوید تو صلح جوى. جاى دیگر تفسیر کرد گفت: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ تو دشمن با صلح مخوان، اگر دشمن صلح جوید با صلح آى. قتاده گفت: این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ گشت بآیت سیف. و قیل هى ثابتة لانّها فى موادعة اهل الکتاب. فَاجْنَحْ لَها، گفت: از بهر آنکه سلم مؤنث است و معنى السلم المصالحة، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى فوّض امرک الیه و اتخذه وکیلا، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ اى ان ارادوا باظهار الصلح خدیعتک، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ اى الّذى یتولّى کفایتک اللَّه، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ یوم بدر، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ یعنى الانصار. وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ اى بین قلوب الاوس و الخزرج و هم الانصار جمعهم اللَّه على الایمان و المودة بعد ان کانوا اشتاتا و جعلهم اخوانا بعد ان کانوا اعداء.
لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نصب على الحال، اى بلغ عداوتهم نهایة، لو انفق منفق فى اصلاح ذات بینهم ما فى الارض من الاموال لم یقدر على الاصلاح و الالفة و رفع الاحنة، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لان قلوبهم بیده یؤلّفها کیف یشاء. معنى آنست که اگر هر چه در روى زمین مالست و نعمت تو هزینه کنى و بذل کنى تا میان اوس و خزرج و جز از آن از قبائل متعادى با یکدیگر از عرب که میان ایشان کارهاى عظیم قدیم بود از ثرات و احن، میگوید: اگر آن همه خرج کنى تا میان ایشان صلح دهى آن کینه و عداوت برگیرى نتوانى، و اسلام آن را همه بسترد و برگرفت، و ایشان را همه برادران کرد، تا میان ایشان نه عداوت ماند نه تنافر. رب العالمین خبر داد درین آیت که، آن همه من کردم بفضل و رحمت خویش.
إِنَّهُ عَزِیزٌ لا یمتنع علیه شىء حَکِیمٌ علیم بما فعله.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة. مرگ چهار قسم است: (مرگ اهانت و لعنت، و مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفة و کرامت، و مرگ خلعت و مشاهدت). مرگ لعنت مرگ کافران است، حسرت مرگ عاصیان است، و مرگ کرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پیغمبران است. مرگ لعنت را گفت: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا....جایى دیگر گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. یا سید، اگر بینى تو آن کافران را در آن سکرات مرگ، و آن زخم و ضرب فریشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین میلرزد، آن کافر در میان دود و آتش و بوى ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک و قطیعت ملک بر دل آمده، اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد نداء لا بشرى آید، گرد نوایست بر رویش نشسته و آتش قطیعت در جان افتاده و دوزخ پر زفیر کرده و ملک از وى بیزار گشته، زینهار از قهر قطیعت، زینهار از داغ فرقت. اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را بغفلت بسر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده، ناگاه در قبض ملک الموت اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده. از یک سوى فریشته رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده از دیگر سوى فریشته عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشتها کرده، آن بنده عاصى بیچاره میان مانده و چشم بر غیب نهاده، تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت! فضل بیند یا عدل! پس فریشتگان طاعت و معصیت بر وى عرضه کنند، طاعت اندک، بىحرمتى گزاف، کارى فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیت! پس آن اعمال وى طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و بگردن وى اندر آویزند، در نعش هم چنان و در لحد هم چنان، و بقیامت هم چنان، چنان که رب العزه گفت: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ. سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردان را، فریشتگان رحمت بصد هزاران لطف و کرامت و رفق و راحت و بشرى و بشارت، قبض روح پاک ایشان میکنند و بالطاف و کرم و نواخت بىنهایت بشارت میدهند، که سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. و مصطفى ص گفت تحفة المؤمن الموت. عطاء مؤمن مرگ است، زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست، و مرگ برداشتن آن حجاب است، و عارفان را هیچ عطاى و تحفه بدان نرسد که راه دوست بریشان گشاده گردد و حجابها برداشته شود.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ. سعید جبیر روایت کند از ابن عباس، گفت: سى و سه مرد مسلمانان بودند و شش زن در خانه ارقم جمع آمده و اسلام پنهان داشته تا عمر خطاب مسلمان شد و عدد مسلمانان بچهل رسید و اظهار اسلام کرد و رب العزة در شأن وى این آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. در معنى این آیت دو وجه گفتهاند، قومى ظاهر گرفتند، گفتند: معنى آنست که: اى پیغامبر، خدا ترا بسنده است و ایشان که اتباع تو کردند از مؤمنان یعنى عمر خطاب، و این جمع مسلمانان، و دلیل برین وجه آیت پیش است که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. جایى دیگر گفت: فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ، و باین وجه موضع من رفع است، معطوف بر اللَّه، یعنى حسبک اللَّه و من اتبعک من المؤمنین. وجه دیگر آنست که یکفیک اللَّه و یکفى من اتّبعک، و موضع من نصب است. و قیل خفض و معناه حسبک اللَّه و حسب من اتّبعک من المؤمنین، و کرّر حسبک فى الآیتین، لانّ الاوّل فى کفایة الخداع و الثّانی عام.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ التّحریض فى اللّغة ان تحث الانسان على الشیء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذى قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً اى حتّى تذوب غمّا فتقارب الهلاک.
إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ. ان شرطى است بمعنى امر، اى لیصیر عشرون و لیثبتوا فى مقاتلة مائتین. ابن عباس گفت: فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن، و در جنگ روى از ایشان بنهگردانیدن، در روز بدر و پیش از آن چنین بوده، رب العالمین گفت: بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ اى ذلک من اجل انّهم یقاتلون على جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب، فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل على بصیرة یرجوا ثواب اللَّه. پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار، تضرّع کردند و از حقّ جلّ جلاله سبک بارى خواستند تا رب العزّه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً. قراءت حجازى و شامى و بصرى فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ بتا است، در هر دو آیت بالفظ مائة شود و لفظ مائة مؤنث است، باقى بیا خوانند با عدد مذکّر شود که مائة وران افتاد. وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً بفتح ضاد قراءت عاصم است، حمزه و باقى بضمّ خوانند و بنزدیک عرب ضمّ فصیحتر بود. در شواذ خواندهاند و علم بر فعل مجهول، و این کس از وحشت آن مىگریزد که کسى پندارد که خداى اکنون بدانست، و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم، چنان که جاى دیگر گفت: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ، عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خداى را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفتهاند که: درین آیت معنى علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت. و قتیبى گوید: خداى را دو علم است، علمى پیش از کار و علمى پس از کار.
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ اى محتسبة یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ. قال: ابن شبرمة: و کذا النّهى عن المنکر لا یحلّ للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا على منکر و له ان یفرّ من الاکثر. ثمّ قال: وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ فمن یغلبهم.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند، مصطفى ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد. ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! هؤلاء قومک و اهلک و انى ارى ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة على الکفار و عسى ان یهدیهم اللَّه فیکونوا عضدا، گفت: یا رسول اللَّه قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوّتى باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهى بود و باشد که خداى ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یارى باشد. رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه مىگویى؟ عمر گفت: و اللَّه ما ارى ما راى ابو بکر، و اللَّه که در کار مشرکان آن راى نیست که ابو بکر راست، رأى من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم. فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهى تا به تیغ سر وى بردارم، و عقیل را بدست على دهى تا با وى همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهى تا همین کند، ایشان ائمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حقّ تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزاى قتل نهاند. رسول خدا گفت یا ابا بکر! مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، و مثل عیسى که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. و یا عمر! مثل تو مثل نوح است که گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، و مثل موسى که گفت رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ. آن گه مصطفى بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد. عمر خطاب گفت: دیگر روز بامداد بحضرت سیّد رفتم، مصطفى را دیدم و ابو بکر که هر دو مىگریستند. گفتم: یا رسول اللَّه چه رسید شما را این ساعت که مىگریید. گفت: یا عمر آن حکم که دى رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. قراءت بصرى بیا است و اسرى جمع اسیر، مثل قتیل و قتلى، اى لم یکن لنبى ان یشتغل بالاسر و الفداء لانّ ذلک یذهب بالمهابة یثخن، اى حتّى یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هى الصلابة و الکثافة، و قیل الشدة و القوة. میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند، که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران مىکشتند و در زمین مىافکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهاى مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود. ابن عباس گفت: این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوى نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوى شد، در کار اسیران این آیت آمد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً.
ثم قال تعالى تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا. یعنى المال الّذی اخذتموهم من الفداء سمّاه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات. وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ اى یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین اللَّه. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ امر باثخان الکفار.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنى حکم است، اى لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایى دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، اى حکم اللَّه علیکم. یعنى لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبى ص. اى أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خداى حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردى باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنى دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفى ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وى را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودى که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کردهام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابى بزرگ رسیدى. و گفتهاند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنى اگر نه آن بودى که من رحمت خود بر شما بر نبشتهام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبى اللَّه، کان الاثخان فى القتل احبّ الى من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
فقال تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا، و من هاهنا للتبیین حلالا طیّبا، لم یحلّ لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ غفر لکم ذنبکم، رَحِیمٌ حیث رخّص لکم الغنائم.
قال النّبی ص لم یحلّ الغنائم لمن کان قبلنا، ذلک بان اللَّه راى ضعفنا و عجزنا فطیّبها لنا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى. کلبى گفت: این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وى عقیل بن ابى طالب و نوفل بن الحارث، و عباس بن عبد المطلب یکى بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را، که بجنک بدر مىشد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند. عباس گفت: یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من مىستانند در آر. گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردى، آن در حساب فدا نیارم و فداى عقیل و نوفل نیز بر تو است. عباس گفت: یا محمد، ترکتنى اتکفّف قریشا ما بقیت. فقال رسول اللَّه ص: این الذّهب الّذى دفعته الى ام الفضل مخرجک الى بدر؟ و قلت لها انّى لا ادرى ما یصیبنى فى وجهى هذا فان حدث لى حدث فهذا لک و لعبد اللَّه و لعبید اللَّه و للفضل و قثم یعنى بنیه. فقال له العباس: و ما یدریک؟ قال: اخبرنى به ربّى.
قال: اشهد انّک صادق و انّى قد دفعت الیها الذّهب و لم یطلع علیه احد الّا اللَّه، و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. قال العباس: فاعطانى اللَّه خیراً مما اخذ منى، اعطانى عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربّى فذلک قوله: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ،
قرء ابو جعفر و ابو عمرو اسارى و هو جمع الجمع. یقال اسیر و جمعه اسرى، کمریض و مرضى و هالک و هلکى و جمع الجمع اسارى.
إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یعنى ایمانا و اسلاما، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ من الفداء. گفتهاند خلافت بنى العباس از آن خبر است.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ روى ان العباس کان یقول: انجز احد الوعدین و انا على ثقة من الآخرة.
وَ إِنْ یُرِیدُوا یعنى الاسرى، خِیانَتَکَ نقض ما عاهدوا معک.
فَقَدْ خانُوا اللَّهَ بالکفر و الشّرک، مِنْ قَبْلُ اى من قبل العهد و قتل بدر فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ اى فامکنک منهم و نصرک علیهم فهزمتهم و اسرتهم، و المعنى ان عادوا عدنا لهم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بخیانتهم حین خانوها، حَکِیمٌ فى تدبیره علیهم و مجازاته ایّاهم.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این صفت مهاجران است که با رسول خدا برخاستند و در معرکها خود را هدف تیر دشمن ساختند و در اعلاء کلمه حقّ و دین اسلام کوشیدند.
وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا این صفت انصار است که رسول خدا و مؤمنانرا بخان و مانهاى خود فروآوردند، پس آنکه ده سال رسول خدا میگفت: من یؤوینى حتى ابلغ کلام ربى؟
کیست که ما را مأوى دهد تا کلام خداى خود برسانم؟ و کس او را جواب نمیکرد، تا ایشان بخوشدلى و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکى مأوى دادند و ایشان را بر دشمنان یارى دادند و با ایشان حرب کردند.
رب العالمین گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را دوستاناند و برادران. و مصطفى ص گفت: و فى کل دور الانصار خیر.
ابن عباس گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فى المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة الّتی کان رسول اللَّه ص یواخى بینهم دون القرابة المفردة حتّى نسخ بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. میان مهاجرت مصطفى ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت مىبود، مهاجر از مهاجر میراث میبرد، اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشّرک. اینست که رب العزّة گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، یعنى من میراث و غنیمة و فىء. حَتَّى یُهاجِرُوا حکم خداى بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ و هجرت منقطع گشت و مصطفى گفت: لا هجرة بعد الفتح انما هى الشهاده.
قرائت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هى قراءة ردیّة فان الولایة انّما هى من الوالى و الولایة من الولىّ. و قد قال فى صدر الایة بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اولیاء گفت نه ولاة.
وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ یعنى و ان استنصروکم الذّین آمنوا و لم یهاجروا عن الکفار، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد الى مدة او موادعة فلا تغدروا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى لا توارث بینهم و بینکم و لا ولایة.
و الکافر ولىّ الکافر دون المسلم. درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض، و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این با آنست بمعنى، پس گفت: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ.
إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ، و قیل: الّا تفعلوه، اى ما امرتم به من التّوارث بالایمان و الهجرة، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ زوال نظام المؤمنین و تفریق کلمتهم، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ فى الارض من جهة الکفّار و سفک الدّماء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. این الّذین بدل الّذین پیشین است و همان قوماند مهاجران و انصار، و تکرار از بهر آنست که این حکم راست و این ثواب را.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا صدقا حقّقوا ایمانهم و الهجرة و الجهاد و بذل المال فى دین اللَّه.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ اى من بعد نزول هذه الآیة، و قیل من بعد الحدیبیة و هى الهجرة الثّانیة.
وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ فى حملکم و جملتکم، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ اى الاقویاء الّذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الى اب واحد بعضهم اولى ببعض فى المیراث من الاجانب.
فِی کِتابِ اللَّهِ اى فى حکمه، و منه قوله تعالى: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى حکم اللَّه، و قیل فى کتاب اللَّه الّذى عنده و هو اللّوح المحفوظ. و منه قوله تعالى: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. ثمّ التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ من الفرائض و المواریث و غیر ذلک.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ التّحریض فى اللّغة ان تحث الانسان على الشیء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذى قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً اى حتّى تذوب غمّا فتقارب الهلاک.
إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ. ان شرطى است بمعنى امر، اى لیصیر عشرون و لیثبتوا فى مقاتلة مائتین. ابن عباس گفت: فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن، و در جنگ روى از ایشان بنهگردانیدن، در روز بدر و پیش از آن چنین بوده، رب العالمین گفت: بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ اى ذلک من اجل انّهم یقاتلون على جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب، فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل على بصیرة یرجوا ثواب اللَّه. پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار، تضرّع کردند و از حقّ جلّ جلاله سبک بارى خواستند تا رب العزّه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً. قراءت حجازى و شامى و بصرى فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ بتا است، در هر دو آیت بالفظ مائة شود و لفظ مائة مؤنث است، باقى بیا خوانند با عدد مذکّر شود که مائة وران افتاد. وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً بفتح ضاد قراءت عاصم است، حمزه و باقى بضمّ خوانند و بنزدیک عرب ضمّ فصیحتر بود. در شواذ خواندهاند و علم بر فعل مجهول، و این کس از وحشت آن مىگریزد که کسى پندارد که خداى اکنون بدانست، و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم، چنان که جاى دیگر گفت: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ، عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خداى را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفتهاند که: درین آیت معنى علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت. و قتیبى گوید: خداى را دو علم است، علمى پیش از کار و علمى پس از کار.
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ اى محتسبة یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ. قال: ابن شبرمة: و کذا النّهى عن المنکر لا یحلّ للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا على منکر و له ان یفرّ من الاکثر. ثمّ قال: وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ فمن یغلبهم.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند، مصطفى ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد. ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! هؤلاء قومک و اهلک و انى ارى ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة على الکفار و عسى ان یهدیهم اللَّه فیکونوا عضدا، گفت: یا رسول اللَّه قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوّتى باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهى بود و باشد که خداى ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یارى باشد. رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه مىگویى؟ عمر گفت: و اللَّه ما ارى ما راى ابو بکر، و اللَّه که در کار مشرکان آن راى نیست که ابو بکر راست، رأى من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم. فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهى تا به تیغ سر وى بردارم، و عقیل را بدست على دهى تا با وى همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهى تا همین کند، ایشان ائمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حقّ تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزاى قتل نهاند. رسول خدا گفت یا ابا بکر! مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، و مثل عیسى که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. و یا عمر! مثل تو مثل نوح است که گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، و مثل موسى که گفت رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ. آن گه مصطفى بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد. عمر خطاب گفت: دیگر روز بامداد بحضرت سیّد رفتم، مصطفى را دیدم و ابو بکر که هر دو مىگریستند. گفتم: یا رسول اللَّه چه رسید شما را این ساعت که مىگریید. گفت: یا عمر آن حکم که دى رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. قراءت بصرى بیا است و اسرى جمع اسیر، مثل قتیل و قتلى، اى لم یکن لنبى ان یشتغل بالاسر و الفداء لانّ ذلک یذهب بالمهابة یثخن، اى حتّى یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هى الصلابة و الکثافة، و قیل الشدة و القوة. میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند، که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران مىکشتند و در زمین مىافکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهاى مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود. ابن عباس گفت: این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوى نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوى شد، در کار اسیران این آیت آمد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً.
ثم قال تعالى تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا. یعنى المال الّذی اخذتموهم من الفداء سمّاه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات. وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ اى یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین اللَّه. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ امر باثخان الکفار.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنى حکم است، اى لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایى دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، اى حکم اللَّه علیکم. یعنى لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبى ص. اى أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خداى حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردى باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنى دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفى ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وى را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودى که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کردهام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابى بزرگ رسیدى. و گفتهاند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنى اگر نه آن بودى که من رحمت خود بر شما بر نبشتهام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبى اللَّه، کان الاثخان فى القتل احبّ الى من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
فقال تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا، و من هاهنا للتبیین حلالا طیّبا، لم یحلّ لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ غفر لکم ذنبکم، رَحِیمٌ حیث رخّص لکم الغنائم.
قال النّبی ص لم یحلّ الغنائم لمن کان قبلنا، ذلک بان اللَّه راى ضعفنا و عجزنا فطیّبها لنا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى. کلبى گفت: این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وى عقیل بن ابى طالب و نوفل بن الحارث، و عباس بن عبد المطلب یکى بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را، که بجنک بدر مىشد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند. عباس گفت: یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من مىستانند در آر. گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردى، آن در حساب فدا نیارم و فداى عقیل و نوفل نیز بر تو است. عباس گفت: یا محمد، ترکتنى اتکفّف قریشا ما بقیت. فقال رسول اللَّه ص: این الذّهب الّذى دفعته الى ام الفضل مخرجک الى بدر؟ و قلت لها انّى لا ادرى ما یصیبنى فى وجهى هذا فان حدث لى حدث فهذا لک و لعبد اللَّه و لعبید اللَّه و للفضل و قثم یعنى بنیه. فقال له العباس: و ما یدریک؟ قال: اخبرنى به ربّى.
قال: اشهد انّک صادق و انّى قد دفعت الیها الذّهب و لم یطلع علیه احد الّا اللَّه، و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. قال العباس: فاعطانى اللَّه خیراً مما اخذ منى، اعطانى عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربّى فذلک قوله: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ،
قرء ابو جعفر و ابو عمرو اسارى و هو جمع الجمع. یقال اسیر و جمعه اسرى، کمریض و مرضى و هالک و هلکى و جمع الجمع اسارى.
إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یعنى ایمانا و اسلاما، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ من الفداء. گفتهاند خلافت بنى العباس از آن خبر است.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ روى ان العباس کان یقول: انجز احد الوعدین و انا على ثقة من الآخرة.
وَ إِنْ یُرِیدُوا یعنى الاسرى، خِیانَتَکَ نقض ما عاهدوا معک.
فَقَدْ خانُوا اللَّهَ بالکفر و الشّرک، مِنْ قَبْلُ اى من قبل العهد و قتل بدر فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ اى فامکنک منهم و نصرک علیهم فهزمتهم و اسرتهم، و المعنى ان عادوا عدنا لهم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بخیانتهم حین خانوها، حَکِیمٌ فى تدبیره علیهم و مجازاته ایّاهم.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این صفت مهاجران است که با رسول خدا برخاستند و در معرکها خود را هدف تیر دشمن ساختند و در اعلاء کلمه حقّ و دین اسلام کوشیدند.
وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا این صفت انصار است که رسول خدا و مؤمنانرا بخان و مانهاى خود فروآوردند، پس آنکه ده سال رسول خدا میگفت: من یؤوینى حتى ابلغ کلام ربى؟
کیست که ما را مأوى دهد تا کلام خداى خود برسانم؟ و کس او را جواب نمیکرد، تا ایشان بخوشدلى و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکى مأوى دادند و ایشان را بر دشمنان یارى دادند و با ایشان حرب کردند.
رب العالمین گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را دوستاناند و برادران. و مصطفى ص گفت: و فى کل دور الانصار خیر.
ابن عباس گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فى المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة الّتی کان رسول اللَّه ص یواخى بینهم دون القرابة المفردة حتّى نسخ بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. میان مهاجرت مصطفى ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت مىبود، مهاجر از مهاجر میراث میبرد، اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشّرک. اینست که رب العزّة گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، یعنى من میراث و غنیمة و فىء. حَتَّى یُهاجِرُوا حکم خداى بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ و هجرت منقطع گشت و مصطفى گفت: لا هجرة بعد الفتح انما هى الشهاده.
قرائت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هى قراءة ردیّة فان الولایة انّما هى من الوالى و الولایة من الولىّ. و قد قال فى صدر الایة بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اولیاء گفت نه ولاة.
وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ یعنى و ان استنصروکم الذّین آمنوا و لم یهاجروا عن الکفار، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد الى مدة او موادعة فلا تغدروا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى لا توارث بینهم و بینکم و لا ولایة.
و الکافر ولىّ الکافر دون المسلم. درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض، و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این با آنست بمعنى، پس گفت: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ.
إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ، و قیل: الّا تفعلوه، اى ما امرتم به من التّوارث بالایمان و الهجرة، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ زوال نظام المؤمنین و تفریق کلمتهم، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ فى الارض من جهة الکفّار و سفک الدّماء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. این الّذین بدل الّذین پیشین است و همان قوماند مهاجران و انصار، و تکرار از بهر آنست که این حکم راست و این ثواب را.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا صدقا حقّقوا ایمانهم و الهجرة و الجهاد و بذل المال فى دین اللَّه.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ اى من بعد نزول هذه الآیة، و قیل من بعد الحدیبیة و هى الهجرة الثّانیة.
وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ فى حملکم و جملتکم، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ اى الاقویاء الّذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الى اب واحد بعضهم اولى ببعض فى المیراث من الاجانب.
فِی کِتابِ اللَّهِ اى فى حکمه، و منه قوله تعالى: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى حکم اللَّه، و قیل فى کتاب اللَّه الّذى عنده و هو اللّوح المحفوظ. و منه قوله تعالى: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. ثمّ التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ من الفرائض و المواریث و غیر ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، سیاق این آیت تشریف و تخصیص عمر خطاب است که.... بعهد اسلام در آمد. مصطفى ص او را در کنار گرفت و گفت: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر، پس دست وى گرفت و او را پیش یاران برد و گفت: بشروا فهذا عمر قد جاءکم مسلما، اى یاران من، بشارت پذیرید که عمر باسلام در آمد. حمزه برخاست و او را در کنار گرفت، و یاران همه شاد گشتند و بشاشت نمودند و گفتند: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر.
پس عمر گفت: یا رسول اللَّه کم عددنا، چند بر آید عدد مسلمانان. رسول خدا گفت: تسعة و ثلاثون، و بک اتم اللَّه الاربعین. چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدى، عقد چهل تمام شد. عمر گفت: یا رسول اللَّه چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟ أ فیعبد اللات و العزى علانیة على رؤس الخلائق و یعبد اللَّه جلّ جلاله سرّا کلّا و الّذى بعثک بالحقّ لا یعبد اللَّه سرّا بعد الیوم.
عمر دامن عصمت مصطفى گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با مصطفى بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند. یک صف عمر در پیش ایستاد و یک صف حمزه، همى آمدند تا به مسجد حرام، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون عمر سر محمد مىآرد و از اسلام وى همه بىخبر بودند. عمر چون روى کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهاى کافران افتاد و روى عقلهاشان سیاه گشت، آن گه گفت:
مالى اریکم کلّکم قیاما
الکهل و الشّبان و الغلاما
قد بعث اللَّه لکم اماما
محمدا قد شرع الاسلاما
و اظهر الایمان و استقاما
فالیوم حقّا نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما کفّار قریش آن روز چون عمر را بدیدند دل از دولت خویش برگرفتند و آن روز بدیدن عمر غمناکتر از آن شدند که آن روز که رسول خدا وحى آشکارا کرده بود...
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزى است که بدست هر دون همّتى افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهرى است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود. غوّاصان این گوهر هر یکى على الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة: آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا. حکم ایشان اینست که أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، خلقت ایشان اینست که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، ثواب ایشان اینست لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجلّى بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسى که برو ریحان شود
پس عمر گفت: یا رسول اللَّه کم عددنا، چند بر آید عدد مسلمانان. رسول خدا گفت: تسعة و ثلاثون، و بک اتم اللَّه الاربعین. چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدى، عقد چهل تمام شد. عمر گفت: یا رسول اللَّه چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟ أ فیعبد اللات و العزى علانیة على رؤس الخلائق و یعبد اللَّه جلّ جلاله سرّا کلّا و الّذى بعثک بالحقّ لا یعبد اللَّه سرّا بعد الیوم.
عمر دامن عصمت مصطفى گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با مصطفى بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند. یک صف عمر در پیش ایستاد و یک صف حمزه، همى آمدند تا به مسجد حرام، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون عمر سر محمد مىآرد و از اسلام وى همه بىخبر بودند. عمر چون روى کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهاى کافران افتاد و روى عقلهاشان سیاه گشت، آن گه گفت:
مالى اریکم کلّکم قیاما
الکهل و الشّبان و الغلاما
قد بعث اللَّه لکم اماما
محمدا قد شرع الاسلاما
و اظهر الایمان و استقاما
فالیوم حقّا نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما کفّار قریش آن روز چون عمر را بدیدند دل از دولت خویش برگرفتند و آن روز بدیدن عمر غمناکتر از آن شدند که آن روز که رسول خدا وحى آشکارا کرده بود...
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزى است که بدست هر دون همّتى افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهرى است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود. غوّاصان این گوهر هر یکى على الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة: آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا. حکم ایشان اینست که أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، خلقت ایشان اینست که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، ثواب ایشان اینست لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجلّى بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسى که برو ریحان شود