عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۰
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
زارش کشد و بزاری زار کشد
شاهان همه خصم خویش بر دار کشند
زان دولت بیدار تو بیدار کشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۶
ای اطلس دعوی ترا معنی برد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۹
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
وی اهل خرابات که در غرقابید
صد قافله بگذشت و شما در خوابید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۳
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا می‌نکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۴
ای دوست مگو تو بنده‌ای یا آزاد
بنده که خرد برای زشتی و فساد
ای دست برآورده ترا دست که داد
بگزار مراد خویش کاوراست مراد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۰
ای قوم که برتر از مه و مهتابید
از هستی آب و گل چرا میتابید
ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۰
این مست به باده‌ای دگر می‌گردد
قرابه تهی گشت و بسر می‌گردد
ای محتسب این مست مرا دره مزن
هرچند ز پیش مست‌تر می‌گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۱
این واقعه را سخت بگیری شاید
از کوشش عاجزانه کاری ناید
از رحمت ایزدی کلیدی باید
تا قفل چنین واقعه را بگشاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۶
بخشای بر آن بنده که خوابش نبود
بخشای بر آن تشنه که آبش نبود
بخشای که هر کو نکند بخشایش
در پیش خدا هیچ ثوابش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۷
بر بنده بخند تا ثوابت باشد
وز بنده شکر خنده جوابت باشد
میگریم زار تا شرابت باشد
میسوزم دل که تا کبابت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۴
بس درمانها کان مدد درد شود
بس دولتها که روی از آن زرد شود
خوف حق آن بود کز آن گرم شوی
خوف آن نبود که گرم از آن سرد شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۵
بسیار تو را خسته روان باید شد
و انگشت نمای این و آن باید شد
گر آدمی‌ای بساز با آدمیان
ور خود ملکی بر آسمان باید شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۹
بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
از صحبت گل خار ز آتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۶
بی‌زارم از آن لعل که پیروزه بود
بی‌زارم از آن عشق که سه روزه بود
بی‌زارم از آن ملک که دریوزه بود
بی‌زارم از آن عید که در روزه بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۷
تا رهبر تو طبع بدآموز بود
بخت تو مپندار که پیروز بود
تو خفته به صبح و شب عمرت کوتاه
ترسم که چو بیدار شوی روز بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۹
تا گوهر جان در این طبایع افتاد
همسایه شدند با وی این چار فساد
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت
همسایهٔ بدخدای کس را ندهاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۳
تنها بمرو که رهزنان بسیارند
یک جان داری و خصم جان بسیارند
خصم جان را جان و جهان میخوانی
گولان چو تو در این جهان بسیارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۷
جائیکه در او چون نگاری باشد
کفر است که آنجای قراری باشد
عقلی که ترا بیند و از سر نرود
سر کوفته به که زشت ماری باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۹
جز صحبت عاشقان و مستان مپسند
دل در هوس قوم فرومایه مبند
هر طایفه‌ات بجانب خویش کشند
زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۳
جودت همه آن کند که دریا نکند
این دم کرمت وعده به فردا نکند
حاجت نبود از تو تقاضا کردن
کز شمس کسی نور تقاضا نکند