عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۴
جوزی که درونش مغز شیرین باشد
درجی که در او در خوش آیین باشد
چندین ز حسد شکستن آن مطلب
گر بشکنیش هزار چندین باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۵
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۱
در حضرت حق ستوده درویشانند
در صدر بزرگی همه بیخویشانند
خواهی که مس وجود تو زر گردد
با ایشان باش کیمیا ایشانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۴
در راه طلب رسیده‌ای میباید
دامان ز جهان کشیده‌ای میباید
بی‌چشمی خویش را دوا کنی ور نی
عالم همه او است دیده‌ای میباشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۵
در کام دل آنچه بود نفسم همه راند
هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند
نفس بد من مرا بدین روز نشاند
من ماندم و فضل تو دگر هیچ نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۷
در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
آنجا چو رسی مقامری باید کرد
یا مات شوی یا ببری یا ببرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۵
درویش که اسرار جهان میبخشد
هردم ملکی به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بود که جان میبخشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۶
در عشق توم وفا قرین می‌باید
وصل تو گمانست، یقین می‌باید
کار من دل خواسته در خدمت تو
بد نیست ولیکن به ازین می‌باید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۱
رو دیده بدوز تا دلت دیده شود
زاندیده جهان دگرت دیده شود
گر تو ز پسند خویش بیرون آئی
کارت همه سر بسر پسندیده شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۳
روز شادیست غم چرا باید خورد
امروز می از جام وفا باید خورد
چند از کف خباز و سفا رزق خوریم
یکچند هم از کف خدا باید خورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۱
رو نیکی کن که دهر نیکی داند
او نیکی را از نیکوان نستاند
مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند
آن به که بجای مال نیکی ماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۸
زنهار مگو که رهروان نیز نیند
کامل صفتان بی‌نشان نیز نیند
ز اینگونه که تو محرم اسرار نه‌ای
میپنداری که دیگران نیز نیند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۱
سرویکه ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد
گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۱
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بی‌کام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۴
شب گشت که خلقان همه در خواب روند
مانندهٔ ماهی همه در آب روند
چون روز شود جانب اسباب روند
قوم دگری بسوی وهاب روند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۸
صافی صفت و پاک نظر باید بود
وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد
در آرزوی درد دگر باید بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۶
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود
کافر بود آن دل و مسلمان نبود
شهری که درو هیبت سلطان نبود
ویران شده گیر، اگرچه ویران نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۱
غم را بر او گزیده میباید کرد
وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۲
غم کیست که گرد دل مردان گردد
غم گرد فسردگان و سردان گردد
اندر دل مردان خدا دریائیست
کز موج خوشش گنبد گردان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۰
گر چرخ ترا خدمت پیوست کند
مپذیر که عاقبت ترا پست کند
ناگاه به شربتی ترا مست کند
در گردن معشوق دگر دست کند