عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۳
گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند
ور نعمت و مال چشم تنگان گیرند
عشاق جمال خوب رنگان گیرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۷
گر ما نه همه تنور سوزان باشد
ناگه ز درم درآی گرم آن باشد
چون وعده دهی نیابی سرد آن باشد
سرما نه همه سرد زمستان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۵
مردیکه بهست و نیست قانع گردد
هست و عدم او را همه تابع گردد
موقوف صفات و فعل کی باشد او
کز صنع برون آید و صانع گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۷
مرغی که ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و شادان باشد
گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۰
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده‌نشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف
آید که بر آن رسن در این چاه شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۵
مگذار که وسوسه زبونت گیرد
چون مار به حیله و فسونت گیرد
تا آن مه بی‌چون کند آهنگ گرفت
حیران شود آسمان که چونت گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۹
من چوب گرفتم به کفم عود آمد
من بد کردم بدیم مسعود آمد
گوید که در صفر سفر نیکو نیست
کردم سفر و مرا چنین سود آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۶
گر راه روی راه برت بگشایند
ور نیست شوی به هستیت بگرایند
ور پست شوی، نگنجی در عالم
وانگاه ترابی تو به تو بنمایند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۷
و هو معکم از او خبر می‌آید
در سینه از این خبر شرر می‌آید
زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای
چون بشناسی دگرچه در می‌آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۱
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۶
هر عمر که بی‌دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۷
هر عمر که بی‌دیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۲
هر لقمهٔ خوش که بر دهان میگردد
میجوشد و صافش همه جان میگردد
خورشید و مه و فلک از آن میگردد
تا هرچه نهان بود عیان میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵۵
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید
خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۰
یاران یاران ز هم جدائی مکنید
در سر هوس گریز پائی نکنید
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بی‌وفائی مکنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۸
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای همدم روح قدس از دم بگذر
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم
شادی روان خود از این هم بگذر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۲
این صورت باغست و در او نیست ثمر
تو رنجه مشو بیهده سوگند مخور
یا کار معلق و فریبست و غرر
خود از تو نجست کس از این جنس خبر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۳
بالا بنگر دو چشم را بالا دار
صاحب‌نظری کن و نظر با ما دار
مردانه و مرد روی دل اینجا دار
آوردم و آمدم تو دانی یاد آر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۴
بالا منشین که هست پستی خوشتر
هشیار مشو که هست مستی خوشتر
در هستی دوست نیست گردان خود را
کان نیستی از هزار هستی خوشتر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۸
تا چند کشی سخرهٔ نفس بیکار
تا چند خوری چو اشتران خوشهٔ خار
تا چند دوی از پی نان و دینار
ای کافر و کافر بچه آخر دین‌دار