عبارات مورد جستجو در ۸۷۷ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب و ورع و تقوی و نحو اینها
و اما عجب به ورع و تقوی و صبر وشکر و شجاعت و سخاوت و غیر اینها از صفات کمالیه نفسانیه پس معالجه آن این است که متفطن شود به اینکه این صفات وقتی نافع و موجب نجات اند که عجب با آنها نباشد، و چون عجب بیاید همه آنها را باطل و ضایع و فاسد می کند.
پس عاقل کی یک صفت بد را به خود راه می دهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد و چرا فروتنی و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلت بر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تأمل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود می بیند در بسیاری از بنی نوع انسان یافت می شود با زیادتی و چیزی که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند کجا در خود عجب به آن است؟ و این تأمل باعث زوال عجب می گردد.
و گویند یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه درآمدی او را گفتندی که این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟ گفت: خصم خود را آزمایش ننموده ام شاید او از من شجاع تر باشد علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود «و ان الله عند المنکسره قلوبهم» خدا در نزد دلهای شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اینست جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سنگ نپنداشتند
و علاج دیگر از برای عجب به هر یک از این صفات آن است که تأمل کند که از کجا این صفت از برای او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید، و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی او را کرامت فرمود و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده، زهی جهل و نادانی.
در بعضی روایات وارد شده است که «بعد از آنکه ایوب پیغمبر علیه السلام مبتلا شد و مدت مدیدی در انواع محنت و بلا و رنج و عناد گذرانید، روزی عرض کرد که: پروردگارا تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و هیچ امری از برای من روی نداد مگر اینکه رضای تو را طلبیدم و خواهش تو را بر خواهش خود مقدم داشتم پس پارچه ابری بر بالای سر او ایستاده و از میان آن ده هزار آواز برآمد که ای ایوب از کجا این صفت از برای تو حاصل شد؟ و که آن را به تو داد؟ پس ایوب علیه السلام مشتی خاکستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منک یا رب» ای پروردگار این نیز از تو است و به این سبب که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «احدی نیست که عمل و طاعت او باعث نجات او شود عرض کردند که تو نیز چنین نیستی؟ فرمود نه، من هم چنین نیستم مگر اینکه رحمت خدا مرا فراگیرد».
پس عاقل کی یک صفت بد را به خود راه می دهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد و چرا فروتنی و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلت بر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تأمل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود می بیند در بسیاری از بنی نوع انسان یافت می شود با زیادتی و چیزی که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند کجا در خود عجب به آن است؟ و این تأمل باعث زوال عجب می گردد.
و گویند یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه درآمدی او را گفتندی که این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟ گفت: خصم خود را آزمایش ننموده ام شاید او از من شجاع تر باشد علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود «و ان الله عند المنکسره قلوبهم» خدا در نزد دلهای شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
ره اینست جانا که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سنگ نپنداشتند
و علاج دیگر از برای عجب به هر یک از این صفات آن است که تأمل کند که از کجا این صفت از برای او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که همه اینها نعمتی است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید، و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقی توفیق چنین فضیلتی او را کرامت فرمود و اگر چنان دانست که به خودی خود به آن صفت رسیده، زهی جهل و نادانی.
در بعضی روایات وارد شده است که «بعد از آنکه ایوب پیغمبر علیه السلام مبتلا شد و مدت مدیدی در انواع محنت و بلا و رنج و عناد گذرانید، روزی عرض کرد که: پروردگارا تو مرا به این بلا مبتلا ساختی و هیچ امری از برای من روی نداد مگر اینکه رضای تو را طلبیدم و خواهش تو را بر خواهش خود مقدم داشتم پس پارچه ابری بر بالای سر او ایستاده و از میان آن ده هزار آواز برآمد که ای ایوب از کجا این صفت از برای تو حاصل شد؟ و که آن را به تو داد؟ پس ایوب علیه السلام مشتی خاکستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منک یا رب» ای پروردگار این نیز از تو است و به این سبب که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «احدی نیست که عمل و طاعت او باعث نجات او شود عرض کردند که تو نیز چنین نیستی؟ فرمود نه، من هم چنین نیستم مگر اینکه رحمت خدا مرا فراگیرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب: پس علاج آن دانستن چند چیز است: اول آنکه بدانی که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری نیست مگر سفاهت و بی خردی، زیرا کسی که خود ناقص و بی کمال باشد کمال جد و پدر او را چه سود بخشد بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را می رسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستی مگر کرمی که از فضله آنها به هم رسیده اگر کرمی که از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از کرمی که از سرگین خری به هم رسد کسی که پدر یا جدش را کمالی باشد اشرف از کسی خواهد بود که چنین نباشد هیهات هیهات این دو کرم یکسان اند و شرافت از برای خود انسان است از این جهت حضرت امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه می فرماید:
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال: پس علاج آن این است که بدانی که آن به زودی در معرض زوال است و به اندک علتی و مرضی جمال تو زایل، و حسن تو باطل می شود و کدام عاقل به چیزی عجب می کند که تب شبی آن را بگیرد، یا دملی آن را برطرف کند، و یا آبله ای آن را فاسد گرداند.
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کان را به شبی برند و این را به تبی
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گویای تو
پیه پاره منظر بینای تو
مسمع تو آن دو پاره استخوان
مدرکت دو قطره خون یعنی جنان
کرمکی و از قذر آکنده ای
طمطراقی در میان افکنده ای
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز از پوستینت یاد آر
ای که به حسن و جمال خود می نازی، و با خود «نرد عجب و غرور می بازی، اگر به نظر عقل، خود را بنگری از پندار و غرور بگذری نظری به خود کن که کدام عضو تو را کثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبی است که اگر چیزی به آن آلوده شود خود نفرت کنی و بینیت آکنده کثافتی است که اگر ظاهر شود خود خجل گردی حقه گوشت را چرک پر کرده زیر بغلت را گند فرو گرفته هر جای پوست بدنت را بشکافی چرک و ریم برآید و هر عضوی را که مجروح سازی خون نجس درآید معده ات از فضله آکنده و روده هایت از غایط مملو گشته مثانه ات پر از بول کثیف است و در احشایت کرم پنهان است و در زهره ات صفرا جا کرده، و در باطنت بلغم مأوی گرفته، شبانه روزی لااقل دوبار به بیت الخلا تردد کنی، و به دستی که بر جمالت کشی غایط خود را بشوئی از دیدن آنچه از تو بیرون می آید متنفر می گردی، چه جای آنکه آن را ببوئی یا به دست گیری اگر یک روز متوجه خود نگردی و خود را پاک نسازی و نشوئی چرک و تعفن به تو احاطه می کند و شپش بدن و جامه تو را فرو می گیرد و از هر چارپائی کثیف تر می گردی این حال وسط تو است و اگر ابتدای خود را خواهی همه ماده خلقتت اشیاء کثیفه، و محل عبور و قرارت مکانهای خبیثه، زیرا که ماده خلقت و غذای تو منی و خون حیض است، و مکان عبور و قرارت صلب و ذکر و رحم و فرج و اگر آخر خود را طلبی مردار گندیده، که از همه نجاسات متعفن تر پس ای نادان سفیه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالی که این حقیقتش باشد چه کار؟
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - راه معالجه تکبر
دانستی که کبر از جمله مهلکات، و مانع وصول به سعادات است و باعث آن نیست مگر حمق و سفاهت و بی خردی و غفلت، زیرا که همه آسمان ها و زمینها و آنچه در آنها موجود است در جنب مخلوقات خدا هیچ و بی مقدارند و همچنین زمین در جنب آسمان ها، و موجودات زمین در جنب زمین، و حیوانات در جنب آنچه بر روی زمین است، و انسان در جنب حیوانات، و این تسکین بیچاره متکبر، در جنب افراد انسان پس چه شده است او را که بزرگی کند.
خویشتن را بزرگ می بینی
راست گفتند یک، دو بیند لوچ
ای احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستی و کیستی و چه برتری بر دیگران داری، به فکر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورست
اول و آخر خود را در نظر گیر و اندورن خود را مشاهده کن، ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده، ای جوال نجاسات و ای مجمع کثافات، ای جانور متعفن و ای کرمک عفن، ای عاجز بی دست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟ ای ایاز از پوستینت یاد آر.
شپشی خواب و آرام از تو می گیرد، و جستن موشی تو را از جا می جهاند لحظه ای گرسنگی از پایت درآورد دو درم غذای زیادتی باد گندیده از حلقومت بیرون می فرستد و به اندک حرکت زمین، چون سپند از جا می جهی بسا باشد در شب تاریک از سایه خود می ترسی و غیر اینها از آنچه من و تو می دانیم دیگر تو را با کبر چه افتاده است؟
قد خم، موی سفید، اشک دمادم یحیی
بو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود
پس در صدد معالجه این مرض برآی و بدان که معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون کبر، متضمن معنی عجب نیز هست و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که آدمی آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر درآورد و آنچه در مدح و خوبی ضد آن، که تواضع است وارد شده ملاحظه کند، چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر این، آنکه تأمل کند که حکم کردن به بهتری خود را از دیگری غایت جهل و سفاهت است، زیرا که می تواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد و چگونه صاحب بصیرت جرأت می کند که خود را بر دیگری ترجیح دهد، با وجود اینکه مناط امر، خاتمه است و خاتمه کسی را به غیر از خدا نمی داند با وجود اینکه همه کس آفریده یک مولی، و بنده یک درگاه اند و همه قطره ای از دریای جود و کرم خداوند مجید، و پرتوی از اشعه یک خورشید.
پس لازم است بر هر کسی که احدی را به نظر بد و عداوت نبیند، بلکه کل را به چشم خوبی و نظر دوستی ملاحظه کند هان، تا نگوئی کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و انکسار از برای فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه او را آشکار به فسق و فجور مشغول می بیند، و به تقوی و ورع خود یقین دارد و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافری، یا فاسق فاجری را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد.
و احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنی در راه خدا متواتر است، زیرا که گوئیم: تواضع و فروتنی این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد و نه اینکه از برای خود در هیچ مزیتی بر غیر نبیند، زیرا که ممکن نیست که دانای به علمی خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوب تر، و در نزد خدا مقرب تر نداند و همچنین نداند که به خودی خود مستحق برتری است بر دیگری و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که مناط امر، خاتمه است و هیچ کس به خاتمه دیگری عالم نتواند شد شاید که کفر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله خاتمه اش به خیر نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه برتری و کمال نیست مگر به قرب خداوند سبحانه و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزی است که در دنیا ظاهر می شود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند و نه نفی تواضع از برای هر احدی
و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی از برای خدا، پس جواب آن این است که هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است و به این جهتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنی با او و غضب بر او به جهت کفر و نسق، ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب از برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده، و میان بزرگی نکردن بر او، زیرا که خشم تو از برای خدا است نه از برای خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنی خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانی، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانی که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهی که از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض فی الله و غضب از برای او بر شخصی این نیست که بر او برتری و تکبر کنی و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانی و این مانند آن است که بزرگی را فرزندی و غلامی باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سر زند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیرخواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقای خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقای اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برتری بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنی کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان برای مرض کبر، معالجه عملی نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر زایل شود و آن این است که خود را بر ضد آن، که تواضع است بدارد و خواهی نخواهی از برای خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه شجره کبر از مزرع دل او کنده شود.
خویشتن را بزرگ می بینی
راست گفتند یک، دو بیند لوچ
ای احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستی و کیستی و چه برتری بر دیگران داری، به فکر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورست
اول و آخر خود را در نظر گیر و اندورن خود را مشاهده کن، ای منی گندیده و ای مردار ناپسندیده، ای جوال نجاسات و ای مجمع کثافات، ای جانور متعفن و ای کرمک عفن، ای عاجز بی دست و پا و ای به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟ ای ایاز از پوستینت یاد آر.
شپشی خواب و آرام از تو می گیرد، و جستن موشی تو را از جا می جهاند لحظه ای گرسنگی از پایت درآورد دو درم غذای زیادتی باد گندیده از حلقومت بیرون می فرستد و به اندک حرکت زمین، چون سپند از جا می جهی بسا باشد در شب تاریک از سایه خود می ترسی و غیر اینها از آنچه من و تو می دانیم دیگر تو را با کبر چه افتاده است؟
قد خم، موی سفید، اشک دمادم یحیی
بو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود
پس در صدد معالجه این مرض برآی و بدان که معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون کبر، متضمن معنی عجب نیز هست و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که آدمی آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر درآورد و آنچه در مدح و خوبی ضد آن، که تواضع است وارد شده ملاحظه کند، چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر این، آنکه تأمل کند که حکم کردن به بهتری خود را از دیگری غایت جهل و سفاهت است، زیرا که می تواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد و چگونه صاحب بصیرت جرأت می کند که خود را بر دیگری ترجیح دهد، با وجود اینکه مناط امر، خاتمه است و خاتمه کسی را به غیر از خدا نمی داند با وجود اینکه همه کس آفریده یک مولی، و بنده یک درگاه اند و همه قطره ای از دریای جود و کرم خداوند مجید، و پرتوی از اشعه یک خورشید.
پس لازم است بر هر کسی که احدی را به نظر بد و عداوت نبیند، بلکه کل را به چشم خوبی و نظر دوستی ملاحظه کند هان، تا نگوئی کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و انکسار از برای فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه او را آشکار به فسق و فجور مشغول می بیند، و به تقوی و ورع خود یقین دارد و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافری، یا فاسق فاجری را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد.
و احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنی در راه خدا متواتر است، زیرا که گوئیم: تواضع و فروتنی این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد و نه اینکه از برای خود در هیچ مزیتی بر غیر نبیند، زیرا که ممکن نیست که دانای به علمی خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فی الواقع بهتر و خوب تر، و در نزد خدا مقرب تر نداند و همچنین نداند که به خودی خود مستحق برتری است بر دیگری و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که مناط امر، خاتمه است و هیچ کس به خاتمه دیگری عالم نتواند شد شاید که کفر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله خاتمه اش به خیر نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه برتری و کمال نیست مگر به قرب خداوند سبحانه و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزی است که در دنیا ظاهر می شود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند و نه نفی تواضع از برای هر احدی
و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنی از برای خدا، پس جواب آن این است که هر کسی را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است و به این جهتی که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنی با او و غضب بر او به جهت کفر و نسق، ضرر ندارد و منافاتی نیست میان خشم و غضب از برای خدا بر یکی از بندگان او به جهت معصیتی که از او صادر شده، و میان بزرگی نکردن بر او، زیرا که خشم تو از برای خدا است نه از برای خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصی امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنی خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانی، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانی که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهی که از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض فی الله و غضب از برای او بر شخصی این نیست که بر او برتری و تکبر کنی و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانی و این مانند آن است که بزرگی را فرزندی و غلامی باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سر زند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیرخواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقای خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقای اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برتری بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنی کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان برای مرض کبر، معالجه عملی نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر زایل شود و آن این است که خود را بر ضد آن، که تواضع است بدارد و خواهی نخواهی از برای خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه شجره کبر از مزرع دل او کنده شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - علاج خودستایی و تزکیه نفس
و آن عبارت از این است که آدمی را در مقام اثبات کمال و نفی نقص از خود برآید و این از نتایج عجب است و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که هر که حقیقت خود را شناخت و به قصور و نقصانی که لازم ذات انسان است برخورد، دیگر زبان به مدح خود نمی گشاید علاوه بر اینکه این امری است در نظر همه مردم قبیح، و هر که خودستائی نماید در نظرها بی وقع و بی مقدار و پست و بی اعتبار می گردد و از این جهت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «تزکیه المرء لنفسه قبیحه» یعنی «ستایش مرد، خود را قبیح است» و آنچه گذشت در بیان حقرات انسان و پستی او کافی است از برای بیان قبح خودستائی پس سزاوار از برای هر کس آن است که از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنی می خواهد بگوید در آن تأمل کند، که متضمن خودستائی نباشد.
به چشم کسان درنیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند مدحت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
به چشم کسان درنیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند مدحت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - فرق بین فقیر و گدا و مذمت تکدی
چون فضیلت فقر را دانستی و فایده آن را شناختی، هان تا اشتباه نکنی و هر گدا را فقیر ندانی، گدا کسی دیگر و فقیر کسی دیگر است گدا آن است که دنیا از او دست برداشته، و فقیر آن است که او دست از دنیا برداشته است و از برای فقیر، شرایطی است که چنانچه فقیر به آنها متصف باشد فضیلت فقر از برای او خواهد بود.
پس بدان که سزاوار فقیر آن است که به فقر و بی چیزی خود راضی باشد و اگر کراهتی از آن داشته باشد باید مثل کراهت حجامت باشد از برای کسی که حجامت می کند، اگر چه فی الجمله دردی می یابد اما به آن راضی و خوشنود است و آن را از خدا بداند و به آن جهت به آن شاد و فرحناک باشد و در باطن توکل بر خدا داشته باشد و اعتماد و وثوق او به خدا باشد و چنان داند که خدا قدر ضرورت را به او می رساند و به هر چه به او رسد قانع باشد و زیادتی نخواهد و به این جهت قطع طمع از خلق کند و التفاتی به آنچه در دست مردم است نکند و حرص بر تحصیل مال از هر جا برسد نداشته باشد و بر فقر خود صابر و شاکر باشد.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «فقر نسبت به بعضی عقوبت است از جانب خداوند و نسبت به بعضی کرامت و علامت آن فقری که کرامت است آن است که صاحب خود را خوش خلق می کند و مطیع پروردگار می گرداند و شکایت از حال خود نمی کند و خدا را بر فقر خود شکر می کند و علامت آن که عقوبت است آن است که صاحب خود را بدخلق می کند و معصیت پروردگار را می نماید و شکایت می کند و به قضای الهی راضی نیست» و از این حدیث مستفاد می شود که هر فقیری را بر فقر ثواب نیست، بلکه ثواب و فضیلت از برای فقری است که صاحب آن راضی و شاکر باشد و به قدر کفاف قانع باشد و طول امل نداشته باشد و اما آن که راضی نباشد، و مایل به بسیاری مال باشد، و آلوده به ذلت حرص و طمع گردد، و به واسطه طمع و حرص، اخلاق او بد شود، و مرتکب اعمالی گردد که شیوه اهل مروت و آبرو نباشد، او را ثوابی نیست، بلکه گناهکار است.
و سزاوار فقر آن است که اظهار استغنا کند و پرده بر کار خود اندازد.
و در حدیث نبوی وارد است که «هر که فقر خود را بپوشاند خدا او را اجر کسی عطا فرماید که همه روزها را روزه بگیرد و همه شبها را عبادت کند».
و فقیر را سزاوار آن است که با اغنیا مخلوط نشود و با ایشان همنشینی ننماید و ایشان را به جهت مال تواضع نکند بلکه از این راه به ایشان تکبر کند.
مروی است که «حضرت امیرالمومنین و خضر علیه السلام، به یکدیگر رسیدند حضرت از خضر پرسید که بهترین اعمال چیست؟ گفت: بذل اغنیا بر فقرا به جهت رضای خدا حضرت فرمود: از آن بهتر ناز و تکبر فقیر است بر اغنیا از راه وثوق و اعتماد به خدا خضر گفتک این کلامی است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت» و باید فقیر از گفتن سخن حق مضایقه نکند و از راه طمع و مدارات با اغنیا از سخن حق اغماض نکند، و چشم نپوشد و از راه تهدیستی و فقر، در عبادت خدا سستی ننماید.
و اگر قلیلی از قوت او زیاده آمد در راه خدا بذل کند و این را جهد مقل گویند، و ثواب آن بیشتر از مالهای فراوان است که غنی بذل کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روزی فرمودند که «یک درهم صدقه می تواند افضل باشد از صد هزار درهم شخصی عرض کرد که این چگونه می شود؟ فرمود: شخصی از منافع مال خود و زیادتی آن صد هزار درهم تصدق می کند و مردی دو درهم دارد و به غیر از این هیچ چیز دیگر را مالک نیست و یکی از آن دو درهم را با طیب نفس در راه خدا می دهد، صاحب یک درهم افضل است از صاحب صدهزار درهم» و باید فقیر زیادتر از قدر حاجت خود را ذخیره نکند پس اگر کسی باشد که زیادتر از قوت یک شبانه روز را ذخیره نکند، از جمله صدیقین خواهد بود و اگر از قوت چهل روز زیادتر ذخیره نکند از جمله متقین خواه بود و اگر از قوت سال خود زیادتر ذخیره نکند از صالحین خواهد بود و اگر از قوت سال زیادتر ذخیره نماید از زمره فقرا خارج خواهد شد و از فضیلت فقر محروم است.
و هرگاه کسی فقیر باشد و شخصی چیزی به او عطا نماید، پس اگر آن چیز حرام موبد باشد، رد آن واجب و قبول آن حرام است و اگر مشتبه باشد، سنت است که آن را رد کند و قبول نکند و اگر حلال باشد، پس اگر به عنوان هدیه است مستحب است قبول آن اگر بی منت باشد، زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه قبول می فرمودند و اگر در آن منت باشد ترک آن بهتر است و اگر به عنوان صدقه یا زکوه یا نحو اینها باشد باید اگر آن فقیر مستحق آن باشد و از اهل آن باشد قبول کند و الا رد کند و اگر بداند که آن دهنده، این را به جهت صفتی که در این فقیر گمان کرده به او داده، مثل اینکه او را سید دانسته، یا عالم یافته، یا غیر اینها و فی الواقع چنین نباشد باید رد نماید و اگر نه هدیه باشد و نه صدقه، بلکه به جهت شهرت و خودنمائی و ریا و آوازه داده باشد بهتر آن است که قبول نکند و رد کند بلکه بعضی از علماء قبول آن را حرام، و رد آن را واجب دانسته اند و مخفی نماند که آنچه را به فقیر می دهند اگر به آن محتاج باشد و زیادتر از قدر حاجتش نباشد افضل آن است که هرگاه از آفاتی که مذکور شد سالم باشد آن را قبول کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ثواب آن که با وسعت به فقیر عطا می کند بیشتر نیست از آن که می گیرد، هرگاه محتاج باشد» بلکه در بعضی احادیث نهی شده است از رد آن و اگر زاید بر قدر حاجت باشد اگر آن فقیر، طالب راه آخرت باشد آن زیادتی را رد کند، زیرا که آن را خدا به جهت آزمایش و امتحان فرستاده تا ببیند چه می کند اما قدر حاجت را به جهت رأفت و رحمت بر آن فرستاده پس درگرفتن آن ثواب است، و اما در قدر زیادتی، یا مبتلا به معصیت آن می شود، یا گرفتار حسابش پس سزاوار طالب سعادت آن است که زاید از قدر حاجت قبول نکند، زیرا که نفس، بعد از آنکه مرخص شده که عهد و پیمان را بشکند به آن عادت می کند.
بعضی از مجاورین مکه نقل می کند: «دراهمی چند داشتیم که گذارده بودم در راه خدا انفاق کنم، روزی فقیری را دیدم که از طواف مکه فارغ شده به صدای ضعیفی می گفت: «جائع کما تری عریان کما تری، قما تری فیما تری یا من یری و لا یری» یعنی «خدایا گرسنه ام چنانکه می بینی و برهنه ام چنانکه می بینی پس چه می بینی در این خصوص که می بینی؟ ای کسی که همه چیز را می بیند ولی خود دیده نشود» می گوید: نگاه کردم دیدم جامه کهنه در بر داشت که بدن او را نمی پوشانید، با خود گفتم: این کسی است که باید دراهم خود را به او دهم آنها را به نزد او بردم نگاهی به آنها کرد، پنج درهم برداشت و گفت: به چهار درهم آن دو جامه می خرم و یکی را هم خرج می کنم و تتمه را رد کرد و گفت: احتیاج به آن ندارم شبی دیگر او را دیدم که دو جامه نو پوشیده بود، من اندکی از او بددل شدم، متوجه من شد و دست مرا گرفت و به طواف مشغول شدیم، تا هفت شوط طواف را تمام کردیم در هر شرایطی دیدم که پاهای ما بر یک نوع جوهری از جواهر بود، یک بار بر روی یاقوت راه می رفتیم و یک بار بر روی مروارید و یکبار بر روی زمرد و یکبار بر طلا و پاهای ما تا به کعب به آنها فرو می رفت پس آن مرد به من گفت: خدا این همه را به من داده و قبول نکردم و از دست مردم چیزی می گیرم و معاش می کنم، زیرا که همه اینها ثقل و ابتلاست» خلاصه آنکه، قدر حاجت گرفتن افضل است و باعث ثواب رسیدن به آن، کسی است که می دهد، و اعانت بر ثواب هم ثواب است امر شد به موسی بن عمران که «در هر شبی در پیش یکی از بنی اسرائیل افطار کن گفت: الهی چرا روزی مرا بر دست بنی اسرائیل متفرق کرده ای که یکی چاشت بدهد و یکی شام؟ وحی به او رسید که من با دوستان خود چنین می کنم و روزی ایشان را به دست بطالین بندگانم قرار می دهم تا آنها نیز به این سبب به ثوابی رسند».
و اما زیادتر از قدر حاجت را بهتر آن است که نگیرد بلی اگر خواهد آن را به فقرا دهد و بذل کند، گرفتن آن ضرر ندارد و باید دفعه انفاق فقرا کند و نگاه ندارد، که گاه است نفس در مقام فریب او برآید همچنان که جمعی متصدی خدمت فقرا و متکفل حال ایشان شدند و از اغنیا می گرفتند و به فقرا می دادند، عاقبت نفس و شیطان با هم ساخته او را فریفتند و این را وسیله جمع مال و تنعم و تلذذ قرار دادند، و به هلاکت رسیدند و سزاوار مومن، آن است که تا او را ممکن باشد از کسی چیزی خواهش نکند و سوال ننماید، زیرا که آن متضمن شکوه از خدا، و ذلیل کردن خود است و موجب ایذای آن کسی است که از او خواهش می کند، زیرا که بسا باشد به خاطر خواه خود چیزی ندهد و بعد از اظهار به او شرم کند و یا خجالت کشد، یا محافظت آبروی خود کند، یا به روی ریا چیزی بدهد و چنین چیزی معلوم نیست که شرعا حلال باشد.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوال از مردم از جمله فواحش است» و فرمود: «هر که از مردم سوال کند و قوت سه روز خود را داشته باشد، روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که روی او استخوان خالی باشد و هیچ گوشت نداشته باشد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست که یک در سوال را بر خود بگشاید مگر اینکه خدا هفتاد در فقر را بر روی او می گشاید» و فرمود که «سوال، حلال نیست مگر با فقری که به هلاکت انجامد، یا قرضی که به رسوائی کشد» روزی طایفه ای از انصار به خدمت آن بزرگوار آمدند و عرض کردند: « یا رسول الله حاجتی به تو داریم فرمود: بگویید عرض کردند: حاجت بزرگی است فرمود: بیاورید حاجت خود را گفتند: می خواهیم ضامن شوی از برای ما بهشت را حضرت سر به زیر انداخت، پس سر برداشت و فرمود: ضامن می شوم به شرطی که شما هم ضامن شوید از احدی چیزی سوال نکنید ایشان تعهد نمودند و همچنین بودند، حتی در سفر تازیانه از دست یکی می افتاد از رفیق خود که پیاده بود سوال نمی کرد که تازیانه را به او دهد و خود فرود آمده بر می داشت و اگر بر سفره ای نشسته بودند و آب به یکی نزدیک بود رفیقش از او خواهش نمی کرد که آب را به او دهد» و فرمود که «اگر یکی از شما پشته هیزم را بر پشت کشد و بفروشد و آبروی خود را نگاه دارد بهتر است از آنکه سوال کند» در روز عرفه حضرت سید الساجدین علیه السلام در عرفات جمعی را دیدند که سوال می کردند فرمودند: «اینها بدترین خلق خدا هستند مردم رو به خدا آورده تضرع می کنند و اینها رو به مردم آورده سوال می کنند» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «اگر سائل بداند که چقدر وزر و وبال دارد، احدی هر آینه از احدی سوال نمی کند و اگر آنکه رد می کند بداند که رد سائل چقدر بد است احدی سائلی را محروم و رد نمی کند» و مخفی نماند که منعی نماند که منعی که از سوال شده در صورتی است که ناچار و مضطر نباشد و اما در صورت اضطرار و احتیاج، شکی در جواز آن، و رخصت در آن نیست و آنچه در ترغیب اعطاء سائل رسیده دلالت بر آن می کند.
خدای تعالی فرموده است: «و اما السائل فلا تنهر» یعنی «اما سائل را از خود مران» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رد مکن سائل را و چیزی به او بده، اگر چه نصف خرمائی باشد» و فرمود: «از برای سائل، حقی است، اگر چه بر اسبی سوار شده باشد» و فرمود: «سائل را رد نکنید، اگر چه سم سوخته باشد».
پس بدان که سزاوار فقیر آن است که به فقر و بی چیزی خود راضی باشد و اگر کراهتی از آن داشته باشد باید مثل کراهت حجامت باشد از برای کسی که حجامت می کند، اگر چه فی الجمله دردی می یابد اما به آن راضی و خوشنود است و آن را از خدا بداند و به آن جهت به آن شاد و فرحناک باشد و در باطن توکل بر خدا داشته باشد و اعتماد و وثوق او به خدا باشد و چنان داند که خدا قدر ضرورت را به او می رساند و به هر چه به او رسد قانع باشد و زیادتی نخواهد و به این جهت قطع طمع از خلق کند و التفاتی به آنچه در دست مردم است نکند و حرص بر تحصیل مال از هر جا برسد نداشته باشد و بر فقر خود صابر و شاکر باشد.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «فقر نسبت به بعضی عقوبت است از جانب خداوند و نسبت به بعضی کرامت و علامت آن فقری که کرامت است آن است که صاحب خود را خوش خلق می کند و مطیع پروردگار می گرداند و شکایت از حال خود نمی کند و خدا را بر فقر خود شکر می کند و علامت آن که عقوبت است آن است که صاحب خود را بدخلق می کند و معصیت پروردگار را می نماید و شکایت می کند و به قضای الهی راضی نیست» و از این حدیث مستفاد می شود که هر فقیری را بر فقر ثواب نیست، بلکه ثواب و فضیلت از برای فقری است که صاحب آن راضی و شاکر باشد و به قدر کفاف قانع باشد و طول امل نداشته باشد و اما آن که راضی نباشد، و مایل به بسیاری مال باشد، و آلوده به ذلت حرص و طمع گردد، و به واسطه طمع و حرص، اخلاق او بد شود، و مرتکب اعمالی گردد که شیوه اهل مروت و آبرو نباشد، او را ثوابی نیست، بلکه گناهکار است.
و سزاوار فقر آن است که اظهار استغنا کند و پرده بر کار خود اندازد.
و در حدیث نبوی وارد است که «هر که فقر خود را بپوشاند خدا او را اجر کسی عطا فرماید که همه روزها را روزه بگیرد و همه شبها را عبادت کند».
و فقیر را سزاوار آن است که با اغنیا مخلوط نشود و با ایشان همنشینی ننماید و ایشان را به جهت مال تواضع نکند بلکه از این راه به ایشان تکبر کند.
مروی است که «حضرت امیرالمومنین و خضر علیه السلام، به یکدیگر رسیدند حضرت از خضر پرسید که بهترین اعمال چیست؟ گفت: بذل اغنیا بر فقرا به جهت رضای خدا حضرت فرمود: از آن بهتر ناز و تکبر فقیر است بر اغنیا از راه وثوق و اعتماد به خدا خضر گفتک این کلامی است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت» و باید فقیر از گفتن سخن حق مضایقه نکند و از راه طمع و مدارات با اغنیا از سخن حق اغماض نکند، و چشم نپوشد و از راه تهدیستی و فقر، در عبادت خدا سستی ننماید.
و اگر قلیلی از قوت او زیاده آمد در راه خدا بذل کند و این را جهد مقل گویند، و ثواب آن بیشتر از مالهای فراوان است که غنی بذل کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روزی فرمودند که «یک درهم صدقه می تواند افضل باشد از صد هزار درهم شخصی عرض کرد که این چگونه می شود؟ فرمود: شخصی از منافع مال خود و زیادتی آن صد هزار درهم تصدق می کند و مردی دو درهم دارد و به غیر از این هیچ چیز دیگر را مالک نیست و یکی از آن دو درهم را با طیب نفس در راه خدا می دهد، صاحب یک درهم افضل است از صاحب صدهزار درهم» و باید فقیر زیادتر از قدر حاجت خود را ذخیره نکند پس اگر کسی باشد که زیادتر از قوت یک شبانه روز را ذخیره نکند، از جمله صدیقین خواهد بود و اگر از قوت چهل روز زیادتر ذخیره نکند از جمله متقین خواه بود و اگر از قوت سال خود زیادتر ذخیره نکند از صالحین خواهد بود و اگر از قوت سال زیادتر ذخیره نماید از زمره فقرا خارج خواهد شد و از فضیلت فقر محروم است.
و هرگاه کسی فقیر باشد و شخصی چیزی به او عطا نماید، پس اگر آن چیز حرام موبد باشد، رد آن واجب و قبول آن حرام است و اگر مشتبه باشد، سنت است که آن را رد کند و قبول نکند و اگر حلال باشد، پس اگر به عنوان هدیه است مستحب است قبول آن اگر بی منت باشد، زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه قبول می فرمودند و اگر در آن منت باشد ترک آن بهتر است و اگر به عنوان صدقه یا زکوه یا نحو اینها باشد باید اگر آن فقیر مستحق آن باشد و از اهل آن باشد قبول کند و الا رد کند و اگر بداند که آن دهنده، این را به جهت صفتی که در این فقیر گمان کرده به او داده، مثل اینکه او را سید دانسته، یا عالم یافته، یا غیر اینها و فی الواقع چنین نباشد باید رد نماید و اگر نه هدیه باشد و نه صدقه، بلکه به جهت شهرت و خودنمائی و ریا و آوازه داده باشد بهتر آن است که قبول نکند و رد کند بلکه بعضی از علماء قبول آن را حرام، و رد آن را واجب دانسته اند و مخفی نماند که آنچه را به فقیر می دهند اگر به آن محتاج باشد و زیادتر از قدر حاجتش نباشد افضل آن است که هرگاه از آفاتی که مذکور شد سالم باشد آن را قبول کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ثواب آن که با وسعت به فقیر عطا می کند بیشتر نیست از آن که می گیرد، هرگاه محتاج باشد» بلکه در بعضی احادیث نهی شده است از رد آن و اگر زاید بر قدر حاجت باشد اگر آن فقیر، طالب راه آخرت باشد آن زیادتی را رد کند، زیرا که آن را خدا به جهت آزمایش و امتحان فرستاده تا ببیند چه می کند اما قدر حاجت را به جهت رأفت و رحمت بر آن فرستاده پس درگرفتن آن ثواب است، و اما در قدر زیادتی، یا مبتلا به معصیت آن می شود، یا گرفتار حسابش پس سزاوار طالب سعادت آن است که زاید از قدر حاجت قبول نکند، زیرا که نفس، بعد از آنکه مرخص شده که عهد و پیمان را بشکند به آن عادت می کند.
بعضی از مجاورین مکه نقل می کند: «دراهمی چند داشتیم که گذارده بودم در راه خدا انفاق کنم، روزی فقیری را دیدم که از طواف مکه فارغ شده به صدای ضعیفی می گفت: «جائع کما تری عریان کما تری، قما تری فیما تری یا من یری و لا یری» یعنی «خدایا گرسنه ام چنانکه می بینی و برهنه ام چنانکه می بینی پس چه می بینی در این خصوص که می بینی؟ ای کسی که همه چیز را می بیند ولی خود دیده نشود» می گوید: نگاه کردم دیدم جامه کهنه در بر داشت که بدن او را نمی پوشانید، با خود گفتم: این کسی است که باید دراهم خود را به او دهم آنها را به نزد او بردم نگاهی به آنها کرد، پنج درهم برداشت و گفت: به چهار درهم آن دو جامه می خرم و یکی را هم خرج می کنم و تتمه را رد کرد و گفت: احتیاج به آن ندارم شبی دیگر او را دیدم که دو جامه نو پوشیده بود، من اندکی از او بددل شدم، متوجه من شد و دست مرا گرفت و به طواف مشغول شدیم، تا هفت شوط طواف را تمام کردیم در هر شرایطی دیدم که پاهای ما بر یک نوع جوهری از جواهر بود، یک بار بر روی یاقوت راه می رفتیم و یک بار بر روی مروارید و یکبار بر روی زمرد و یکبار بر طلا و پاهای ما تا به کعب به آنها فرو می رفت پس آن مرد به من گفت: خدا این همه را به من داده و قبول نکردم و از دست مردم چیزی می گیرم و معاش می کنم، زیرا که همه اینها ثقل و ابتلاست» خلاصه آنکه، قدر حاجت گرفتن افضل است و باعث ثواب رسیدن به آن، کسی است که می دهد، و اعانت بر ثواب هم ثواب است امر شد به موسی بن عمران که «در هر شبی در پیش یکی از بنی اسرائیل افطار کن گفت: الهی چرا روزی مرا بر دست بنی اسرائیل متفرق کرده ای که یکی چاشت بدهد و یکی شام؟ وحی به او رسید که من با دوستان خود چنین می کنم و روزی ایشان را به دست بطالین بندگانم قرار می دهم تا آنها نیز به این سبب به ثوابی رسند».
و اما زیادتر از قدر حاجت را بهتر آن است که نگیرد بلی اگر خواهد آن را به فقرا دهد و بذل کند، گرفتن آن ضرر ندارد و باید دفعه انفاق فقرا کند و نگاه ندارد، که گاه است نفس در مقام فریب او برآید همچنان که جمعی متصدی خدمت فقرا و متکفل حال ایشان شدند و از اغنیا می گرفتند و به فقرا می دادند، عاقبت نفس و شیطان با هم ساخته او را فریفتند و این را وسیله جمع مال و تنعم و تلذذ قرار دادند، و به هلاکت رسیدند و سزاوار مومن، آن است که تا او را ممکن باشد از کسی چیزی خواهش نکند و سوال ننماید، زیرا که آن متضمن شکوه از خدا، و ذلیل کردن خود است و موجب ایذای آن کسی است که از او خواهش می کند، زیرا که بسا باشد به خاطر خواه خود چیزی ندهد و بعد از اظهار به او شرم کند و یا خجالت کشد، یا محافظت آبروی خود کند، یا به روی ریا چیزی بدهد و چنین چیزی معلوم نیست که شرعا حلال باشد.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوال از مردم از جمله فواحش است» و فرمود: «هر که از مردم سوال کند و قوت سه روز خود را داشته باشد، روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالی که روی او استخوان خالی باشد و هیچ گوشت نداشته باشد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست که یک در سوال را بر خود بگشاید مگر اینکه خدا هفتاد در فقر را بر روی او می گشاید» و فرمود که «سوال، حلال نیست مگر با فقری که به هلاکت انجامد، یا قرضی که به رسوائی کشد» روزی طایفه ای از انصار به خدمت آن بزرگوار آمدند و عرض کردند: « یا رسول الله حاجتی به تو داریم فرمود: بگویید عرض کردند: حاجت بزرگی است فرمود: بیاورید حاجت خود را گفتند: می خواهیم ضامن شوی از برای ما بهشت را حضرت سر به زیر انداخت، پس سر برداشت و فرمود: ضامن می شوم به شرطی که شما هم ضامن شوید از احدی چیزی سوال نکنید ایشان تعهد نمودند و همچنین بودند، حتی در سفر تازیانه از دست یکی می افتاد از رفیق خود که پیاده بود سوال نمی کرد که تازیانه را به او دهد و خود فرود آمده بر می داشت و اگر بر سفره ای نشسته بودند و آب به یکی نزدیک بود رفیقش از او خواهش نمی کرد که آب را به او دهد» و فرمود که «اگر یکی از شما پشته هیزم را بر پشت کشد و بفروشد و آبروی خود را نگاه دارد بهتر است از آنکه سوال کند» در روز عرفه حضرت سید الساجدین علیه السلام در عرفات جمعی را دیدند که سوال می کردند فرمودند: «اینها بدترین خلق خدا هستند مردم رو به خدا آورده تضرع می کنند و اینها رو به مردم آورده سوال می کنند» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «اگر سائل بداند که چقدر وزر و وبال دارد، احدی هر آینه از احدی سوال نمی کند و اگر آنکه رد می کند بداند که رد سائل چقدر بد است احدی سائلی را محروم و رد نمی کند» و مخفی نماند که منعی نماند که منعی که از سوال شده در صورتی است که ناچار و مضطر نباشد و اما در صورت اضطرار و احتیاج، شکی در جواز آن، و رخصت در آن نیست و آنچه در ترغیب اعطاء سائل رسیده دلالت بر آن می کند.
خدای تعالی فرموده است: «و اما السائل فلا تنهر» یعنی «اما سائل را از خود مران» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رد مکن سائل را و چیزی به او بده، اگر چه نصف خرمائی باشد» و فرمود: «از برای سائل، حقی است، اگر چه بر اسبی سوار شده باشد» و فرمود: «سائل را رد نکنید، اگر چه سم سوخته باشد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ملکه قناعت
ضد صفت حرص، ملکه قناعت است و آن حالتی است از برای نفس، که باعث اکتفا کردن آدمی است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است و صفت قناعت، مرکبی است که آدمی را به مقصد می رساند و وسیله ای است که سعادت ابدی را به جانب آدمی می کشاند، زیرا که هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان می گردد و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو می رود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق می گردد و با وجود این، چگونه می تواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟
قناعت سر افرازد ای مرد هوش
سریر طمع برنیاید ز دوش
و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بی شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «خوشا به حال کسی که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند» و فرمود که «ای مردمان چندان سعی در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمی رسد مگر آنچه از برای او مقدر شده است و هیچ بنده ای از دنیا نمی رود مگر اینکه روزیی که از برای او مقدر است به وی برسد» و در حدیث قدسی وارد است که «ای فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگری جویم به تو احسان کرده خواهم بود» مروی است که «موسی علیه السلام از حق تعالی سوال کرد که کدام یک از بندگان غنی ترند؟ فرمود: هر کدام قانع ترند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که ای فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر می خواهی که کفایت تو را کند، اندک چیزی از آن تو را سیر می کند و اگر زیادتر از کفایت می طلبی، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تو را نخواهد نمود».
کاسه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود و شیرینی او تمر بود و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او می آمد» و از آن حضرت مروی است که «هر که قناعت کند به آنچه خدا به او می دهد غنی ترین مردم است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که از خدا به اندک معیشتی راضی شود خدا نیز به اندک عملی از او راضی می شود» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی می فرماید: من چون بر بنده مومن تنگ می گیرم محزون می شود و حال اینکه او را به من نزدیکتر می کند و هر گاه او را معیشت می دهم فرحناک می گردد و حال اینکه او را از من دورتر می کند» و فرمود که «هر چه ایمان بنده زیادتر می شود تنگی معاش او بیشتر می گردد» و اخباری که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافی است که «عز من قنع و ذل من طمع» یعنی «هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد».
به قناعت کسی که شاد بود
تا بود محتشم نهاد بود
وانکه با آرزو کند خویشی
افتد از خواجگی به درویشی
قناعت سر افرازد ای مرد هوش
سریر طمع برنیاید ز دوش
و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بی شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «خوشا به حال کسی که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند» و فرمود که «ای مردمان چندان سعی در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمی رسد مگر آنچه از برای او مقدر شده است و هیچ بنده ای از دنیا نمی رود مگر اینکه روزیی که از برای او مقدر است به وی برسد» و در حدیث قدسی وارد است که «ای فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگری جویم به تو احسان کرده خواهم بود» مروی است که «موسی علیه السلام از حق تعالی سوال کرد که کدام یک از بندگان غنی ترند؟ فرمود: هر کدام قانع ترند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که ای فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر می خواهی که کفایت تو را کند، اندک چیزی از آن تو را سیر می کند و اگر زیادتر از کفایت می طلبی، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تو را نخواهد نمود».
کاسه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود و شیرینی او تمر بود و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او می آمد» و از آن حضرت مروی است که «هر که قناعت کند به آنچه خدا به او می دهد غنی ترین مردم است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که از خدا به اندک معیشتی راضی شود خدا نیز به اندک عملی از او راضی می شود» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی می فرماید: من چون بر بنده مومن تنگ می گیرم محزون می شود و حال اینکه او را به من نزدیکتر می کند و هر گاه او را معیشت می دهم فرحناک می گردد و حال اینکه او را از من دورتر می کند» و فرمود که «هر چه ایمان بنده زیادتر می شود تنگی معاش او بیشتر می گردد» و اخباری که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافی است که «عز من قنع و ذل من طمع» یعنی «هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد».
به قناعت کسی که شاد بود
تا بود محتشم نهاد بود
وانکه با آرزو کند خویشی
افتد از خواجگی به درویشی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - طمع و مفاسد آن
و آن عبارت است از توقع داشتن در اموال مردم و آن نیز یکی از فروع محبت دنیاست و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زنهار که گرد طمع نگردی که آن فقر حاضری است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «از هر که خواهی استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشی و به هر که می خواهی احسان کن تا بزرگ و امیر او باشی و از هر که می خواهی طمع کن تا بنده و اسیر او باشی» و بندگی و خادمی طامع، امری است ظاهر و روشن همچنان که مشاهده می شود که صاحبان همت و مناعت طبع، نه کوچکی سلطان را می کند و نه تملق امیر و وزیر را می گوید اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت می دوند و در برابر اهل دنیا دست بر سینه می نهند و اگر به خدمتی سرافراز گردیدند روز و شب نمی آسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزی بربایند و این به غیر از خادمی و بندگی چیست؟ شخصی دو کودک را در راهی دید که هر یک نانی داشتند و یکی از آنها قدری عسل بر روی نان داشت، آن دیگری از وی عسل خواست گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم گفت شدم صاحب عسل رشته ای به دهان او داد تا به دندان گرفت و از عقب او می دوید و صدای سگ می کرد و اگر آن کودک به نان خود ساختی سگ او نگردیدی.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که او را طمعی است، که وی را به هر خانه می کشد و بد بنده ای است بنده ای که خواهشی دارد، که او ذلیل می گرداند» و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بی حد و بی نهایت است و همین قدر در مذمت آن کافی است که هر طامعی ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بی اعتبار است به طمع لقمه ای نان، بر در این و آن می رود و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این می رود گاهی خود را بنده کسی می خواند که از پس مانده او خورد و زمانی خود را برده خسی می نماید که از متاع او چیزی برد در تملق بی سر و پائی هزار دروغ بر هم می بافد، تا جامه ای به جهت او بافته گردد و در خوش آمد آدم پستی صد هزار رطب و یابس برهم می پیچد، تا تر و خشکی به دست او آید سجده کافر را می کند تا کلاهی بر سر نهد و کمر خدمت فاسقی را بر میان می زند تا کمری بر میان بندد زهی ذلت و حقارت چنین شخصی و مثال کسانی که به جهت اخذ مالی طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعی ممکن باشد چیزی به دست آورده مثال آن زن روستائی است که پیراهنی پوشیده بود و لباسی دیگر نداشت نامحرمی پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روی خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روی پوشیده شد چه جائی پیدا شد
طامع بیچاره، مالی را به چنگ می آورد و اما خود را خوار و خفیف می کند و صاحب مناعت نفس و بزرگی ذات، همت خود را از آن بالاتر می بیند که به جهت فضول مال دنیا بر در خانه ای رود و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر می داند و به طمع جامه تازه، آبروی خود را کهنه نمی سازد.
چه خوب است تشریف میرختن
از آن به کهن جامه خویشتن
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
و گر خود پرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
و هر طامعی اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودی طمع بجز از او نداشتی و خود این مذمتی است که سرآمد همه مذمتهاست.
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت: شنیده ام مال در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
آری: چگونه کسی که روی از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه «الیس الله بکاف عبده» را نشنیده یعنی «آیا خدا کافی نیست از برای بنده خود؟» و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافری است مطلق، نعوذ بالله منه.
گر گدائی کنی از درگه آن کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که او را طمعی است، که وی را به هر خانه می کشد و بد بنده ای است بنده ای که خواهشی دارد، که او ذلیل می گرداند» و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بی حد و بی نهایت است و همین قدر در مذمت آن کافی است که هر طامعی ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بی اعتبار است به طمع لقمه ای نان، بر در این و آن می رود و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این می رود گاهی خود را بنده کسی می خواند که از پس مانده او خورد و زمانی خود را برده خسی می نماید که از متاع او چیزی برد در تملق بی سر و پائی هزار دروغ بر هم می بافد، تا جامه ای به جهت او بافته گردد و در خوش آمد آدم پستی صد هزار رطب و یابس برهم می پیچد، تا تر و خشکی به دست او آید سجده کافر را می کند تا کلاهی بر سر نهد و کمر خدمت فاسقی را بر میان می زند تا کمری بر میان بندد زهی ذلت و حقارت چنین شخصی و مثال کسانی که به جهت اخذ مالی طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعی ممکن باشد چیزی به دست آورده مثال آن زن روستائی است که پیراهنی پوشیده بود و لباسی دیگر نداشت نامحرمی پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روی خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روی پوشیده شد چه جائی پیدا شد
طامع بیچاره، مالی را به چنگ می آورد و اما خود را خوار و خفیف می کند و صاحب مناعت نفس و بزرگی ذات، همت خود را از آن بالاتر می بیند که به جهت فضول مال دنیا بر در خانه ای رود و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر می داند و به طمع جامه تازه، آبروی خود را کهنه نمی سازد.
چه خوب است تشریف میرختن
از آن به کهن جامه خویشتن
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
و گر خود پرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
و هر طامعی اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودی طمع بجز از او نداشتی و خود این مذمتی است که سرآمد همه مذمتهاست.
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت: شنیده ام مال در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
آری: چگونه کسی که روی از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه «الیس الله بکاف عبده» را نشنیده یعنی «آیا خدا کافی نیست از برای بنده خود؟» و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافری است مطلق، نعوذ بالله منه.
گر گدائی کنی از درگه آن کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پنجم - بخل و مذمت آن
و آن عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است و مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
پاسخ ظالم در روز قیامت
روز قیامت را به یاد آور و زمان مواخذه را در نظر بگیر و خود را در حضور پروردگار خود ایستاده بین و مستعد جواب ظلم و ستم بر بیچارگان شو و جواب آنها را مهیا کن.
پس ای کسانی که زمام اختیار بندگان خدا را در دست دارید و خلعت مهتری و سروری در بر کرده اید یاد آورید روزی را که در دیوان اکبر ملوک، و سلاطین عدالت گستر، به خلعت زیبای آمرزش ارجمند، و به تاج و هاج کرامت سربلند گردند، مبادا شما لباس یأس در بر، و خاک مصیبت بر سر، اشک حسرت از دیده ببارید و دست ندامت بر سر زنید.
خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت
و چون از فکر آخرت، و روز حسرت و ندامت بپردازید احوال دنیای خود را ملاحظه نمائید و مفاسد دنیویه ظلم و ستم را متذکر گردید، و بدانید که عاقبت آن نیست مگر اینکه قوت و شوکتی که حضرت رب العزه داده به شئامت آن باز می گردد چنان که والی مملکت عدالت، و سر بر آرای کشور ولایت فرمود که «هیچ سلطانی نیست که خدای تعالی او را قوت و نعمتی داده باشد و او به دستیاری آن قوت و نعمت بر بندگان خدا ظلم کند، مگر اینکه بر خدای لازم است که آن قوت و نعمت را بازگیرد نمی بینی که خدای تعالی می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی «به درستی که خدای تعالی تغییر نمی دهد آنچه با طایفه ای هست از شادی و دولت، یا رنج و محنت، تا آنکه ایشان نیات و اعمال خود را تغییر بدهند» و هم از سخنان هدایت بنیان آن حضرت است که «بالظلم تزول النعم» یعنی: به سبب ظلم، نعمتها زایل می گردد، و به نکبت مبدل می شود و به شومی آن، احوال ملک و مملکت زبون، و تخت و دولت سرنگون می گردد و پادشاهی به واسطه عدالت، با کفر پاینده می شود و با وجود ایمان، با ظلم و ستم نمی ماند.
خانه هر ملک ستمکاری است
دولت باقی به کم آزاری است
پایداری به عدل و داد بود
ظلم و شاهی چراغ باد بود
آری، بسا باشد که ستمکار ظالم، بیدادی بر بیچاره کند که در چاره جوئیش از هر کجا بسته و دست امیدش از همه جا گسسته می شود ناچار شکوه و داد خواهی به درگاه پادشاهی برد که ساحت رحمتش گریزگاه بی پناهان، و غمخواری مرحمتش فریادرس داد خواهان است میر دیوان عدلش به دادخواهی گدای بی سروپائی خسرو تاجداری را دست اقتدار در زیر تیغ انتقام می نشاند و سرهنگ سیاستش برای خاطر پریشانی، سلطان والا شأنی را پالهنگ عجز در گردن افکنده و به پای دار مکافات می داوند مظلومی از ضرب چوب ظلمی بر خود بپیچد که شحنه غضبش با وی در نپیچد، و ستم کیشی، اشکی از دیده درویشی فرو نریزد، که سیلاب عقوبتش بنیان دولت وی از هم بریزد.
نخفته است مظلوم، زاهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یا ربی
چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس، خداست
که نتواند از پادشه داد خواست
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «بترسید از ظلم کردن، به درستی که دعای مظلوم به آسمان بالا می رود و به محل استجابت می رسد».
گویند یکی از پادشاهان با هوش که از تیر دعای خسته دلان با حذر بودی، فرموده بود که «این دو بیت بر بساط وی نقش کرده بودند که روز و شب در نظر وی باشد:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا
فالظلم مقدره تفضی إلی الندم
تنام عیناک و المظلوم منتبه
یدعو علیک و عین الله لم تنم
یعنی: زنهار، ظلم مکن در وقت توانائی، که آخر آن ندامت و پشیمانی است، زیرا که در دل شبها چشم تو در خواب استراحت، و مظلوم با دیده بی خواب لب او به نفرین تو باز است و ذات پاک خداوند عادل از خوابیدن مبرا، و ناله مظلومان را شنواست».
زود باشد که شحنه عدلش به جانبداری آن مظلوم تیغ قهر کشیده سزای آن در کنارت نهد.
اگر زیر دستی برآید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
سلطان محمود غزنوی می گفته که «من از نیزه شیر مردان این قدر نمی ترسم که از دوک پیره زنان و با وجود همه اینها، خود ظلم و ستم باعث پریشانی رعیت، و موجب ویرانی مملکت می گردد».
چنانچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند که «آفت العمران من جور السلطان» یعنی «خرابی معموره ها، از جور و ستم پادشاه است» و دیگر می فرماید: «من ظلم رعیته نصر اعدائه» یعنی «هر که بر رعیت خود ظلم کند یاری دشمنان خود کرده».
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنک بینی رعیت ز شاه
دگر کشور آباد بیند به خواب
که بیند دل اهل کشور خراب
علاوه بر آنچه مذکور شد، نام آن ستمکار در اطراف و اقطار، به ظلم و ستم اشتهار می یابد و دل نزدیک و دور از او نفور می گیرد و سالهای سال و قرنهای بی شمار بدنامی و رسوائی در دودمان او می ماند و در روزگاران، بدی او را یاد می کنند، و چه زیانکاری از این بدتر و بالاتر است.
خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را غور
تفو بر چنان ملک و دولت بود
که لعنت بر او تا قیامت بود
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
پس ای کسانی که زمام اختیار بندگان خدا را در دست دارید و خلعت مهتری و سروری در بر کرده اید یاد آورید روزی را که در دیوان اکبر ملوک، و سلاطین عدالت گستر، به خلعت زیبای آمرزش ارجمند، و به تاج و هاج کرامت سربلند گردند، مبادا شما لباس یأس در بر، و خاک مصیبت بر سر، اشک حسرت از دیده ببارید و دست ندامت بر سر زنید.
خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت
و چون از فکر آخرت، و روز حسرت و ندامت بپردازید احوال دنیای خود را ملاحظه نمائید و مفاسد دنیویه ظلم و ستم را متذکر گردید، و بدانید که عاقبت آن نیست مگر اینکه قوت و شوکتی که حضرت رب العزه داده به شئامت آن باز می گردد چنان که والی مملکت عدالت، و سر بر آرای کشور ولایت فرمود که «هیچ سلطانی نیست که خدای تعالی او را قوت و نعمتی داده باشد و او به دستیاری آن قوت و نعمت بر بندگان خدا ظلم کند، مگر اینکه بر خدای لازم است که آن قوت و نعمت را بازگیرد نمی بینی که خدای تعالی می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی «به درستی که خدای تعالی تغییر نمی دهد آنچه با طایفه ای هست از شادی و دولت، یا رنج و محنت، تا آنکه ایشان نیات و اعمال خود را تغییر بدهند» و هم از سخنان هدایت بنیان آن حضرت است که «بالظلم تزول النعم» یعنی: به سبب ظلم، نعمتها زایل می گردد، و به نکبت مبدل می شود و به شومی آن، احوال ملک و مملکت زبون، و تخت و دولت سرنگون می گردد و پادشاهی به واسطه عدالت، با کفر پاینده می شود و با وجود ایمان، با ظلم و ستم نمی ماند.
خانه هر ملک ستمکاری است
دولت باقی به کم آزاری است
پایداری به عدل و داد بود
ظلم و شاهی چراغ باد بود
آری، بسا باشد که ستمکار ظالم، بیدادی بر بیچاره کند که در چاره جوئیش از هر کجا بسته و دست امیدش از همه جا گسسته می شود ناچار شکوه و داد خواهی به درگاه پادشاهی برد که ساحت رحمتش گریزگاه بی پناهان، و غمخواری مرحمتش فریادرس داد خواهان است میر دیوان عدلش به دادخواهی گدای بی سروپائی خسرو تاجداری را دست اقتدار در زیر تیغ انتقام می نشاند و سرهنگ سیاستش برای خاطر پریشانی، سلطان والا شأنی را پالهنگ عجز در گردن افکنده و به پای دار مکافات می داوند مظلومی از ضرب چوب ظلمی بر خود بپیچد که شحنه غضبش با وی در نپیچد، و ستم کیشی، اشکی از دیده درویشی فرو نریزد، که سیلاب عقوبتش بنیان دولت وی از هم بریزد.
نخفته است مظلوم، زاهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یا ربی
چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس، خداست
که نتواند از پادشه داد خواست
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «بترسید از ظلم کردن، به درستی که دعای مظلوم به آسمان بالا می رود و به محل استجابت می رسد».
گویند یکی از پادشاهان با هوش که از تیر دعای خسته دلان با حذر بودی، فرموده بود که «این دو بیت بر بساط وی نقش کرده بودند که روز و شب در نظر وی باشد:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا
فالظلم مقدره تفضی إلی الندم
تنام عیناک و المظلوم منتبه
یدعو علیک و عین الله لم تنم
یعنی: زنهار، ظلم مکن در وقت توانائی، که آخر آن ندامت و پشیمانی است، زیرا که در دل شبها چشم تو در خواب استراحت، و مظلوم با دیده بی خواب لب او به نفرین تو باز است و ذات پاک خداوند عادل از خوابیدن مبرا، و ناله مظلومان را شنواست».
زود باشد که شحنه عدلش به جانبداری آن مظلوم تیغ قهر کشیده سزای آن در کنارت نهد.
اگر زیر دستی برآید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
سلطان محمود غزنوی می گفته که «من از نیزه شیر مردان این قدر نمی ترسم که از دوک پیره زنان و با وجود همه اینها، خود ظلم و ستم باعث پریشانی رعیت، و موجب ویرانی مملکت می گردد».
چنانچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند که «آفت العمران من جور السلطان» یعنی «خرابی معموره ها، از جور و ستم پادشاه است» و دیگر می فرماید: «من ظلم رعیته نصر اعدائه» یعنی «هر که بر رعیت خود ظلم کند یاری دشمنان خود کرده».
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنک بینی رعیت ز شاه
دگر کشور آباد بیند به خواب
که بیند دل اهل کشور خراب
علاوه بر آنچه مذکور شد، نام آن ستمکار در اطراف و اقطار، به ظلم و ستم اشتهار می یابد و دل نزدیک و دور از او نفور می گیرد و سالهای سال و قرنهای بی شمار بدنامی و رسوائی در دودمان او می ماند و در روزگاران، بدی او را یاد می کنند، و چه زیانکاری از این بدتر و بالاتر است.
خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را غور
تفو بر چنان ملک و دولت بود
که لعنت بر او تا قیامت بود
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت نهم - مذمت عیبجوئی کردن
و این، از علامت خباثت نفس و عیب ناک بودن صاحب آن است، چون هر عیب طالب داری اظهار عیوب مردم است بلکه هر که در آیات و اخبار ائمه اطهار سلام الله علیهم تتبع داشته باشد، بر او معلوم می شود که هر که در صدد عیبجوئی مردم و رسوا کردن ایشان است، خبیث ترین افراد انسان، و رذل ترین ایشان است.
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت عیب پوشی کردن
و مخفی نماند که ضد این صفت خبیثه، عیب پوشی کردن و پرده بر بدیهای مردم افکندن است و ثواب آن بسیار، و فضیلت آن خارج از حیز شمار است.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - شماتت کردن
و آن عبارت است از گفتن اینکه فلان بلا یا فلان مصیبت که به فلان کس رسیده از بدی اوست و با آن سرور و شادی نیز باشد و منشأ این، غالبا عداوت و حسد است و بسا باشد که ناشی از جهل به مواقع قضا و قدر الهی شود و این صفت، بسیار بد و غائله آن بی حد است.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت شانزدهم - مزاح، شوخی و بذله گویی
و افراط در آن مذموم، و در شریعت مقدسه منهی عنه است، زیرا باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت، و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان، یا سبب آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت
چون حقیقت غیبت را شناختی بدان که آن، اعظم مهلکات، و اشد معاصی است و به اجماع جمیع امت، و صریح کتاب رب العزه و احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اثنی عشر علیه السلام حرمت آن ثابت است.
خداوند عزت می فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه» یعنی «باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را، آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد؟ پس کراهت می دارید شما آن امر را» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستی که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد» و فرمود که «در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان اند؟ گفت: غیبت کنندگان» روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان، ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جوئی ایشان منمائید که هر که عیب جوئی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد» و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا، و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است» و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند، برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد» و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که «هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند، مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند» و فرمود: «هر که غیبت مسلمانی را بکند، در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود» و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که «دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند» و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او» و فرمود که «غیبت، حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت، خبیث ترین صفات، و صاحب آن، رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش، بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند.
چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که «هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت» و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد.
پس ای جان برادر چون خواهی که عیب دیگران را بگویی، اول عیوب خود را یاد کن و درصدد اصلاح آن برآی.
یادآور، قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرموده است: «خوشا به حال کسی که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» علاوه بر این، هرگاه عیبی را که ذکر می کنی امری باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق سبحانه و تعالی باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزی را مذمت می کند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصی به یکی از حکما گفت: «ای زشت صورت گفت آفرین من با خودم نبود که نیکو بیافرینم».
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن می شود که اعمال خیر آن کسی که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصی که غیبت او شده ثبت می شود .
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگری را متحمل گردد.
مروی است که «در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند، عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است» پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد.
خداوند عزت می فرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه» یعنی «باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را، آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد؟ پس کراهت می دارید شما آن امر را» و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید از غیبت، به درستی که غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد» و فرمود که «در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرئیل پرسیدم که ایشان چه کسان اند؟ گفت: غیبت کنندگان» روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان، ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جوئی ایشان منمائید که هر که عیب جوئی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد» و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا، و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است» و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند، برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد» و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که «هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند، مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند» و فرمود: «هر که غیبت مسلمانی را بکند، در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود» و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که «دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک» و نیز از آن حضرت مروی است که «هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند» و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد، شیطان شریک است در نطفه او» و فرمود که «غیبت، حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت، خبیث ترین صفات، و صاحب آن، رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش، بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند.
چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که «هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت» و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد.
پس ای جان برادر چون خواهی که عیب دیگران را بگویی، اول عیوب خود را یاد کن و درصدد اصلاح آن برآی.
یادآور، قول پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را که فرموده است: «خوشا به حال کسی که مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» علاوه بر این، هرگاه عیبی را که ذکر می کنی امری باشد که به اختیار او نباشد و از جانب حق سبحانه و تعالی باشد پس مذمت او بر آن غیبت فی الحقیقه مذمت خالق او است، زیرا هر که چیزی را مذمت می کند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصی به یکی از حکما گفت: «ای زشت صورت گفت آفرین من با خودم نبود که نیکو بیافرینم».
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که باعث آن می شود که اعمال خیر آن کسی که غیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصی که غیبت او شده ثبت می شود .
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگری را متحمل گردد.
مروی است که «در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد، عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت.
و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند، عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است» پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - آیات و روایات در مذمت حب جاه طلبی
بدان که حب جاه و شهرت، از مهلکات عظیمه، و طالب آن، طالب آفات دنیویه و اخرویه است و کسی که اسم او مشهور و آوازه او بلند شد، کم می شود که دنیا و آخرت او سالم بماند، مگر کسی را که خداوند عالم به حکمت کامله خود به جهت نشر احکام دین برگزیده باشد.
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری
و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمت آن بی شمار وارد گردیده خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا» یعنی «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را» و دیگر می فرماید «من کای یرید الحیوه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیس لهم فی الآخره الا النار» خلاصه معنی آنکه «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعیهای ایشان را و ایشانند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که «دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند» و نیز از آن سرور منقول است که «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمانان می کند» و نیز از آن جناب مروی است که «بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد» از امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که «زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که قبول ریاست کند و معلون است کسی که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتها دنیویه و اخرویه است هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست.
در چهی انداخت او خود را که من
در خور قعرش نمی یابم رسن
آنچه منصب می کند با جاهلان
در فضیحت کی کند صد ارسلان
از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثی جز حب جاه نداشته نمرود مردود به همین جهت آتش برای سوختن ابراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانی خود را سوخت حب جاه است که شداد بد نهاد را به ساختن «ارم ذات العماد» واداشت و لعن ابد و عذاب مخلد بر او گماشت.
خانه دین سید آخرالزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حق امیرالمومنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیه به واسطه آن «منهوب».
یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام
بطحا خراب شد به تمنای ملک ری
و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه هر کسی که بر دل او حب جاه و برتری مستولی شد همگی همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضای خالق دور می گردد پیوسته از روی ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه می دهد و همیشه منافقانه دوستی خود را با ایشان ظاهر می سازد و روز و شب متوجه اینکه چه کاری کند که منزلت او در نزد مشتی اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنی گوید که مرتبه او در پیش چندی اوباش زیاد گردد و دوروئی را شعار، و نفاق را شیوه خود می سازد و به انواع معاصی و محرمات می پردازد.
و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمی از شیر درنده و مار گزنده می گریزد تا اینکه بعضی از ایشان را کار به جایی رسید که در مجمعی که زیاده از سه نفر بود نمی نشست و دیگر می گریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکی از ایشان چنانچه جماتی را می دید که در عقب او راه می روند می گفت: ای بیچارگان، چرا به دنبال من افتاده اید؟ به خدا قسم اگر از اعمالی که من در خلوت می کنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگری می گفت:
ملالت گرفت از من ایام را
که کنج ارم برده آرام را
در خانه را چون سپهر بلند
زدم بر جهان قفل بر خلق بند
یکی مرده شخصم به مردی روان
نه از کاروانی و در کاروان
ز مهر کسان روی برتافتم
کس خویش هم خویش را یافتم
در خلق را گل بر اندوده ام
درین در بدین دولت آسوده ام
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم درین چرادیوار تنگ
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری
و از این جهت است که اخبار و آیات در مذمت آن بی شمار وارد گردیده خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا» یعنی «آن خانه آخرت را که وصف آن را شنیده ای قرار دادیم از برای آنان که نمی خواهند در دنیا بزرگی و برتری را در زمین، و نه فساد و تباهکاری را» و دیگر می فرماید «من کای یرید الحیوه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیس لهم فی الآخره الا النار» خلاصه معنی آنکه «هر که بوده باشد که طالب باشد زندگانی دنیا را و آرایش و زینت آن را، که از آن جمله جاه و منصب است، به ایشان می رسانیم در دنیا پاداش سعیهای ایشان را و ایشانند که نیست در آخرت از برای ایشان مگر آتش» و از آفتاب فلک سروری، و والی ولایت پیغمبری مروی است که «دوستی جاه و مال، نفاق را در دل می رویاند چنانکه آب، گیاه را می رویاند» و نیز از آن سرور منقول است که «دو گرگ درنده در جایگاه گوسفندان رها کرده باشند این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که دوستی مال و جاه در دین مسلمانان می کند» و نیز از آن جناب مروی است که «بس است مرد را از بدی، اینکه انگشت نمای مردم باشد» از امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که «زنهار، حذر کنید از این روسایی که ریاست می کنند، به خدا قسم که آواز نعل در عقب کسی بلند نشد مگر اینکه هلاک شد و دیگران را هلاک ساخت» و هم از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که قبول ریاست کند و معلون است کسی که آن را به خاطر گذراند» و فرمود: «آیا مرا چنان می بینید که خوبان شما را از بدان شما نمی شناسم و امتیاز نمی دهم؟ بلی به خدا قسم که می شناسم، به درستی که بدان شما کسانی هستند که دوست دارند در عقب ایشان کسی راه رود» و مجملا در این باب اخبار و آثار بسیار ورود یافته و قطع نظر از آن، بر هر که فی الجمله از شعور، نصیبی داشته باشد ظاهر است که: امر ریاست و منصب، مورث بسی مفاسد عظیمه و منتج بسیاری از خسارتها دنیویه و اخرویه است هر طالب منصب و جاهی بجز ابتلای دنیا و آخرت خود را طالب نیست.
در چهی انداخت او خود را که من
در خور قعرش نمی یابم رسن
آنچه منصب می کند با جاهلان
در فضیحت کی کند صد ارسلان
از زمان آدم تا این دم، اکثر عداوتها و مخالفتها با انبیا و اوصیا باعثی جز حب جاه نداشته نمرود مردود به همین جهت آتش برای سوختن ابراهیم خلیل برافروخت و فرعون ملعون به این سبب خانمان سلطانی خود را سوخت حب جاه است که شداد بد نهاد را به ساختن «ارم ذات العماد» واداشت و لعن ابد و عذاب مخلد بر او گماشت.
خانه دین سید آخرالزمان از آن خراب و ویران، و اهل بیت رسالت به این جهت پیوسته مضطرب و حیران، حق امیرالمومنان از آن مغصوب، و خانواده خلافت إلهیه به واسطه آن «منهوب».
یثرب به باد رفت به تعمیر ملک شام
بطحا خراب شد به تمنای ملک ری
و از جمله مفاسد این صفت خبیثه آنکه هر کسی که بر دل او حب جاه و برتری مستولی شد همگی همت بر مراعات جانب خلق مقصور، و از ملاحظه رضای خالق دور می گردد پیوسته از روی ریا اعمال و افعال خود را در نظر مردمان جلوه می دهد و همیشه منافقانه دوستی خود را با ایشان ظاهر می سازد و روز و شب متوجه اینکه چه کاری کند که منزلت او در نزد مشتی اراذل افزاید و صبح و شام در فکر اینکه چه سخنی گوید که مرتبه او در پیش چندی اوباش زیاد گردد و دوروئی را شعار، و نفاق را شیوه خود می سازد و به انواع معاصی و محرمات می پردازد.
و به این سبب بود که اکابر علما، و اعاظم اتقیا، از جاه و ریاست گریزان بودند، چنان که آدمی از شیر درنده و مار گزنده می گریزد تا اینکه بعضی از ایشان را کار به جایی رسید که در مجمعی که زیاده از سه نفر بود نمی نشست و دیگر می گریست از اینکه نام او به مسجد جامع رسیده است و یکی از ایشان چنانچه جماتی را می دید که در عقب او راه می روند می گفت: ای بیچارگان، چرا به دنبال من افتاده اید؟ به خدا قسم اگر از اعمالی که من در خلوت می کنم آگاه شوید هیچ یک از شما به گرد من نخواهید گشت و دیگری می گفت:
ملالت گرفت از من ایام را
که کنج ارم برده آرام را
در خانه را چون سپهر بلند
زدم بر جهان قفل بر خلق بند
یکی مرده شخصم به مردی روان
نه از کاروانی و در کاروان
ز مهر کسان روی برتافتم
کس خویش هم خویش را یافتم
در خلق را گل بر اندوده ام
درین در بدین دولت آسوده ام
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم درین چرادیوار تنگ
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ریاست بی ضرر و ممدوح
بدان که اگر چه حب جاه و شهرت از مهلکات عظیمه است و لیکن نه چنین است که جمیع اقسام بدین مثابه باشند و تفصیل این اجمال آنکه: چون دنیا مزرعه آخرت است و همچنان که از مال و منال دنیوی تحصیل توشه آخرت می توان نمود، همچنین فی الجمله جاهی نیز معین تحصیل کمالات اخرویه می توان شد، زیرا آدمی را در تعمیر خانه آخرت همچنان که فی الجمله مأکول و ملبوس و مسکن احتیاج است، همچنین ناچار است او را از خادمی که خدمت او کند و رفیقی که اعانت او نماید و صاحب تسلطی که دفع ظلم اشرار از او کند.
پس اگر دوست داشته باشد که در نزد خادم و رفیق، یا سلطان و حاکم، بلکه سایر مردمان، قدر و منزلتی داشته باشد تا معین و یار او باشند و در زندگانی و تحصیل سعادت جاودانی و از مفاسد جاه، چون کبر و عجب و ظلم و تفاخر و نحو اینها اجتناب کند، محبت این قدر از جاه، موجب هلاکت نمی گردد، بلکه شرعا محمود و از جمله اسباب آخرت است و دوستی چنین شخصی این قدر از جاه را، نظیر آن است که کسی دوست داشته باشد که در خانه او بیت الخلائی باشد تا قضای حاجت او شود و اگر احتیاج به آن نداشته باشد از بودن آن در خانه متنفر باشد.
و اگر کسی محبت جاه و شهرت داشته باشد نه به جهت تحصیل آخرت و لیکن مقصود از جاه، توسل به لذات دنیویه و تمتع از شهوات نفسانیه نباشد به امری خلاف شرع متوسل نگردد، بلکه فی ذاته جاه و برتری و اشتهار و سروری را دوست داشته باشد و طالب قدر و منزلت خود در دلهای مردمان باشد، چنین شخصی اگر چه صاحب صفت مرجوعی است و لیکن مادامی که حب جاه، او را بر معصیتی واندارد فاسق وعاصی نخواهد بود.
و همچنین هرگاه کسی طلب قدر و منزلت در دلها کند به نشر صفتی ازصفات کمالیه خود که به آن متصف باشد، یا به پوشیدن عیبی از عیوب خود که به آن مبتلا شده باشد، یا انکار معصیتی که از او سرزده باشد جایز است بلکه پرده خود را دریدن و قبایح اعمال خود را فاش کردن، شرعا محرم و مذموم، و کسی که مرتکب آن گردد در نزد عقل، معاقب و ملوم است.
هان، تا چنان گمان نکنی که حب جاه و بلندی و سرافرازی و ارجمندی نیست مگر از برای تحصیل کمالات اخرویه یا وصول به لذات و شهوات دنیویه، زیرا که آن گمان، ناشی از غفلت از حقیقت انسان است زیرا جزو اعظم انسان بلکه تمام حقیقت آن روح ربانی است که از عالم امر به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به این بدن خاکی فرود آورده.
بالای فلک ولایت اوست
هستی همه در حمایت اوست
و به این سبب، بالطبع مایل به صفات ربوبیت و کبریا، و طالب تفرد در جمیع کمالات و استعلا، و خواهان قهر و غلبه و استیلاء، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است.
پس محبت جاه و برتری به قدر امکان مقتضای حقیقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است، اگر وسیله وصول به مطلب دیگر نسازد و لیکن، ابلیس پرتلبیس چون به واسطه سرکشی از سجده پدر این نوع بنی آدم، از مرتبه ارجمند قرب، مهجور، و از عالم قدس و عزت مردود گردید، در مقام عداوت و دشمنی فرزندان او برآمده، و حسد، او را بر آن داشت که انسان را از کمال حقیقی و بزرگی و جاه واقعی محروم سازد پس غایت سعی خود را به کار برده و در مکر و حیله پای خود را فشرده تا امر را بر اکثر آن بیچارگان مشتبه نموده و راه ایشان را زده و کمالات موهومه چند را در نظر ایشان جلوه داده و جاه و مناصب فانیه خسیسه چند را که عین خسران و وبال است در دل ایشان محبوب ساخته تا ایشان را نیز چون خود در وادی ضلالت و هلاکت افکنده و از مراتب ارجمند و منازل بلند و مشارکت ملا اعلی و وصول به سلطنت کبری محروم ساخته زیرا شک نیست در اینکه: دو سه روز فانی فی الجمله تصرفی در خزف پاره چند از اموال این عاریت سرا با تسخیر قلوب عوامی چند از ابنای دنیا یا برتری یافتن بر ایشان به غلبه و استیلا در چند صباحی نه آدمی را کمال، و نه باعث کبریا و جلال است و شیطان لعین آن را در نظر ایشان کمال و جلال نموده تا اینکه بالمره از باده غفلت بیهوش، و از یاد مناصب رفیعه و مراتب منیعه فراموش گردند و خود را مشغول بازیچه دنیا نمودند و از اهل این آیه گردیدند که: «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالاخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشانند که خریدند زندگانی دنیا را به آخرت، پس عذاب ایشان هرگز تخفیف داده نخواهد شد».
رو به اندر حیله پای خود فشرد
ریش خود بگرفت و آن خر را ببرد
مطرب آن خانقه کوته که تفت
دف زند که خر برفت و خر برفت
پس اگر دوست داشته باشد که در نزد خادم و رفیق، یا سلطان و حاکم، بلکه سایر مردمان، قدر و منزلتی داشته باشد تا معین و یار او باشند و در زندگانی و تحصیل سعادت جاودانی و از مفاسد جاه، چون کبر و عجب و ظلم و تفاخر و نحو اینها اجتناب کند، محبت این قدر از جاه، موجب هلاکت نمی گردد، بلکه شرعا محمود و از جمله اسباب آخرت است و دوستی چنین شخصی این قدر از جاه را، نظیر آن است که کسی دوست داشته باشد که در خانه او بیت الخلائی باشد تا قضای حاجت او شود و اگر احتیاج به آن نداشته باشد از بودن آن در خانه متنفر باشد.
و اگر کسی محبت جاه و شهرت داشته باشد نه به جهت تحصیل آخرت و لیکن مقصود از جاه، توسل به لذات دنیویه و تمتع از شهوات نفسانیه نباشد به امری خلاف شرع متوسل نگردد، بلکه فی ذاته جاه و برتری و اشتهار و سروری را دوست داشته باشد و طالب قدر و منزلت خود در دلهای مردمان باشد، چنین شخصی اگر چه صاحب صفت مرجوعی است و لیکن مادامی که حب جاه، او را بر معصیتی واندارد فاسق وعاصی نخواهد بود.
و همچنین هرگاه کسی طلب قدر و منزلت در دلها کند به نشر صفتی ازصفات کمالیه خود که به آن متصف باشد، یا به پوشیدن عیبی از عیوب خود که به آن مبتلا شده باشد، یا انکار معصیتی که از او سرزده باشد جایز است بلکه پرده خود را دریدن و قبایح اعمال خود را فاش کردن، شرعا محرم و مذموم، و کسی که مرتکب آن گردد در نزد عقل، معاقب و ملوم است.
هان، تا چنان گمان نکنی که حب جاه و بلندی و سرافرازی و ارجمندی نیست مگر از برای تحصیل کمالات اخرویه یا وصول به لذات و شهوات دنیویه، زیرا که آن گمان، ناشی از غفلت از حقیقت انسان است زیرا جزو اعظم انسان بلکه تمام حقیقت آن روح ربانی است که از عالم امر به امر پروردگار نزول اجلال فرموده و سر مصاحبت به این بدن خاکی فرود آورده.
بالای فلک ولایت اوست
هستی همه در حمایت اوست
و به این سبب، بالطبع مایل به صفات ربوبیت و کبریا، و طالب تفرد در جمیع کمالات و استعلا، و خواهان قهر و غلبه و استیلاء، و راغب به علم و قدرت و تجبر و عزت است.
پس محبت جاه و برتری به قدر امکان مقتضای حقیقت انسان، و بالطبع مجبول به آن است، اگر وسیله وصول به مطلب دیگر نسازد و لیکن، ابلیس پرتلبیس چون به واسطه سرکشی از سجده پدر این نوع بنی آدم، از مرتبه ارجمند قرب، مهجور، و از عالم قدس و عزت مردود گردید، در مقام عداوت و دشمنی فرزندان او برآمده، و حسد، او را بر آن داشت که انسان را از کمال حقیقی و بزرگی و جاه واقعی محروم سازد پس غایت سعی خود را به کار برده و در مکر و حیله پای خود را فشرده تا امر را بر اکثر آن بیچارگان مشتبه نموده و راه ایشان را زده و کمالات موهومه چند را در نظر ایشان جلوه داده و جاه و مناصب فانیه خسیسه چند را که عین خسران و وبال است در دل ایشان محبوب ساخته تا ایشان را نیز چون خود در وادی ضلالت و هلاکت افکنده و از مراتب ارجمند و منازل بلند و مشارکت ملا اعلی و وصول به سلطنت کبری محروم ساخته زیرا شک نیست در اینکه: دو سه روز فانی فی الجمله تصرفی در خزف پاره چند از اموال این عاریت سرا با تسخیر قلوب عوامی چند از ابنای دنیا یا برتری یافتن بر ایشان به غلبه و استیلا در چند صباحی نه آدمی را کمال، و نه باعث کبریا و جلال است و شیطان لعین آن را در نظر ایشان کمال و جلال نموده تا اینکه بالمره از باده غفلت بیهوش، و از یاد مناصب رفیعه و مراتب منیعه فراموش گردند و خود را مشغول بازیچه دنیا نمودند و از اهل این آیه گردیدند که: «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالاخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشانند که خریدند زندگانی دنیا را به آخرت، پس عذاب ایشان هرگز تخفیف داده نخواهد شد».
رو به اندر حیله پای خود فشرد
ریش خود بگرفت و آن خر را ببرد
مطرب آن خانقه کوته که تفت
دف زند که خر برفت و خر برفت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج علمی و عملی مرض حب جاه و ریاست
بدان که آوازه شهرت و علاج آن چون معالجه سایر امراض نفسانیه مرکب است از علمی و عملی اما معالجه علمی آن است که اولا بدان که استحقاق بزرگی و حکومت و فرمانفرمایی و سلطنت و اجلال و سروری و علو و برتری، مختص ذات پاک مالک الملوک است که نقص و زوال را در ساحت جلال و کبریائیش راه نه، و هیچ پادشاه ذوی الاقتدار را از اقتفاء فرمانش مجال تمرد نیست.
خیال نظر خالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
نبارد هوا تا نگوید ببار
زمین ناورد تا نگوید بیار
که را زهره آنکه از بیم او
گشاید زبان جز به تسلیم او
واحدی از بندگان را در این صفت حقی و نصیبی نه، و بنده را جز ذلت و فروتنی، سزاوار و لایق نیست آری: کسی را که ابتدای او نطفه قذره و آخر او جیفه گندیده است، با جاه و ریاست چکار، و او را با سروری و برتری چه رجوع؟
پادشاهی نیستت بر ریش خود
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
بی مراد تو شود ریشت سفید
شرم دار از ریش خود ای کج امید
پس تفکر کن که نهایت فایده جاه و ریاست، و ثمره اقتدا و شهرت در صورتی که از همه آفات خالی باشد تا هنگام مردن است و به واسطه مرگ، همه ریاستها زایل، و همه منصب ها منقطع می گردد و خود ظاهر است که جاه و ریاستی که در اندک زمانی به باد فنا رود عاقل به آن خرسند نمی گردد.
ملک را تو ملک غرب و شرق گیر
چون نمی ماند تو آن را برق گیر
مملکت کان می نماند جاودان
ای دلت خفته تو آن را خواب دان
پس اگر فی المثل، اسکندر زمان و پادشاه ملک جهان باشی از کران تا کران حکمت جاری، و به ایران و تران، امرت نافذ و ساری باشد، کلاه سروریت بر سپهر ساید و قبه خرگاهت با مهر و ماه برابری نماید کوکبه عزتت دیده کواکب افلاک را خیره سازد و طنین طنطنه حشمتت در نه گنبد سپهر دوار پیچد چون آفتاب حیاتت به مغرب ممات رسد و خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و برگ بقا از نخل عمرت به تندباد فنا فرو ریزد منادی پروردگار ندای «الرحیل» دردهد مسافر روح عزیزت بار سفر آخرت ببندد و ناله حسرت از دل پر دردت برآید و عرق سرد از جبینت فرو ریزد و دل پرحسرتت همه علایق را ترک گوید خواهی نخواهی رشته الفت میان تو و فرزندانت گسیخته گردد و تخت دولت به تخته تابوت مبدل شود بستر خاکت عوض جامه خواب مخمل گردد و از ایوان زر اندودت به تنگنای لحد درآورند و نیم خشتی به جای بالش زرتار در زیر سرت نهند آن همه جبروت و عظمت و جاه و حشمت چه فایده به حالت خواهد رسانید؟
مشهور است که اسکندر ذوالقرنین در هنگام رحیل، وصیت کرد تا دو دست او را از تابوت بیرون گذارند تا عالمیان بالعیان ببینند که با آن همه ملک و مال با دست تهی از کوچگاه دنیا به منزلگاه آخرت رفت.
منه دل بر جهان کاین یار ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مر تو را این سفله ایام
که از تو باز بستانند سرانجام
ببین قارون چه دید از گنج دنیا
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
بسا پیکر که گفتی آهنین اند
به صد خواری کنون زیر زمین اند
گر اندام زمین را بازجوئی
همه اندام خوبان است گوئی
که می داند که این دیر کهن سال
چو مدت دارد و چون بودش احوال
اگر با این کهن گرگ خشن پوست
به صد سوگند چون یوسف شوی دوست
لباست را چنان بر گاو بندد
که گرید چشمی و چشمیت خندد
روزی هارون الرشید بهلول عاقل دیوانه نما را در رهگذری دید که بر اسب نی سوار شده و با کودکان بازی می کرد هارون پیش رفته سلام کرد و التماس پندی نمود بهلول گفت: «ایها الامیر هذه قصورهم و هذه قبورهم» یعنی ملاحظه قصرها و عمارتهای پادشاهان گذشته و دیدن قبرهای ایشان تو را پندی است کافی، در آنها نظر کن و عبرت گیر که ایشان هم از ابنای جنس تو بوده اند وعمری در این قصرها بساط عیش و عشرت گسترده اکنون در این گورهای پرمار و مور خفته و خاک حسرت و ندامت برسر کرده اند، فرداست که بر تو نیز این ماجرا خواهد رفت.
اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز پس خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند ما ای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم ازایشان اعتبار
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز باد
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
پس ای جان برادر، ساعتی در پیش آمد احوال خود تأمی کن و زمانی بر احوال گذشتگان نظری افکن، از عینک دورنمای هر استخوان پژمرده، پیش آمد احوال خود توانی دید و انگشت بر لب هر کله پوسیده زنی سرنوشت خود را خواهی شنید فرض کن که همه عالم سر بر خط فرمان تو نهاده و دست اطاعت و فرمانبری به تو داده، تأمل کن که بعد از چند سال، دیگر نه از تو اثری خواهد بود و نه از ایشان خبری، و حال تو چون حال کسانی خواهد بود که پنجاه سال پیش از این بودند امرا و وزرا بر در ایشان صفت اطاعت زده، و رعایا و زیردستان سر بر خط فرمان ایشان نهاده بودند، و حال، اصلا از ایشان نشانی نیست و تو از ایشان جز حکایت نمی شنوی پس چنان تصور کن که پنجاه سال دیگر از زمان تو گذشت، حال تو نیز چون حال ایشان خواهد بود، و آیندگان حکایات تو را خواهند گفت و شنود تا چشم بر هم زنی این پنجاه سال رفته و ایام تو سرآمده و نام و نشانت از صفحه روزگار برافتاده.
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
تفرج کنان بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانیکه از ما به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همی گل دهد بوستان
نشینند با همدگر دوستان
بساطی چه باید برآراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
و چون از تفکر احوال آینده صاحبان جاه و منصب پرداختی لحظه ای تأمل کن در گرفتاری آنها در عین عزت، و به غم و غصه ایشان در حال ریاست نظر نمای و ببین که: ارباب جاه و اقتدار در اغلب اوقات خالی از همی و غمی نیستند، دایم هدف تیر آزار معاندان، و از ذلت و عزل خود هراسان بلکه پر ظاهر است که عیش و فراغت و خوشدلی و استراحت، با مشغله و دردسر ریاست جمع نمی شود صاحب منصب بیچاره هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی، و هر ساعتی گربیان حواسش گرفتار پنجه امر مشکلی هر دمی با دشمنی در «جوال»، و هر نفسی از زخم ناکسی سینه او از غصه مالامال گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام، و زمانی در پختن سوداهای خام روزگارش به تملق و خوش آمد گویی بی سر پایان به سر می رسد و عمرش به نفاق با این و آن به انجام می آید نه او را در شب خواب، و نه در روز، عیش و استراحت.
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی بدان قدر چو کفاف معاش تو نشود روی و نان جوی از یهود وام کنی، هزار بار از آن بهتر پی خدمت کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی و خود این معنی ظاهر و روشن است که کسی را که روزگار به این نحو باید گذشت چه گل شادمانی از شاخسار زندگانی تواند چید؟ و چه میوه عیش و طرب از درخت جاه و منصب تواند چشید؟ آری: چنان که من می دانم او هر نفس عشرتش با چندین غبار کدورت برانگیخته، و هر قهقهه خنده اش با های های گریه آمیخته ای جان من خود بگوی که با این همه پاس منصب داشتن، خواب راحت چون میسر شود؟ و انصاف بده با این همه بر سر جاه و دولت لرزیدن، قرار و آرام چگونه دست دهد؟ خود مکرر از کسانی که در نهایت مرتبه بزرگی و جاه بوده اند و بر دیگران به آن رشک می برده اند که به یک لقمه نان جوی و جامه کهنه یا نوی و کلبه فقیرانه و عیش درویشانه حسرت می برده اند و از تمنای او آه سرد از دل پر درد می کشیده اند دیده و شنیده ام آری:
دو قرص نان، اگر از گندم است یا از جو
دوتای جامه، گراز کهنه است یا از نو
چهار گوشه دیوار خود به خاطر جمع
که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو
هزار بار نکوتر به نزد دانایان
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
القصه، تا مهم منصب برقرار است، به این همه محنت و بلا گرفتار است، و چون اوضاع روزگارش منقلب گردید و دست حادثات زمانه از سریر دولتش فروکشید چه ناخوشیها که از ابنای زمان نمی بیند و چه گلهای مکافات که از خارستان اعمال خود نمی چیند، به جهت دو دینار حرامی که در ایام منصب گرفته با فرومایه دست و گریبان می شود و زمانی به پاداش رنجانیدن بیچاره ای دل سیاهش به خار دشنام اراذل و اوباش، مجروح می گردد و نقد و جنس به سالهای اندوخته اش در دو سه روز به تاراج حادثات می رود و خانه و املاک از مال حرام پرداخته اش در اندک وقتی به دیگران منتقل می شود.
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
مجملا طالب جاه و جلال و شیفته مناصب سریع الزوال را در هیچ حالی از احوال، آسایشی نیست، زیرا تا به مطلب نرسیده و هنوز پای به مسند منصب ننهاده چه جانها که در طلبش می کند و چه رنجها که در جستجویش می برد و چون مقصود به حصول پیوست و در پیشگاه جاه و منصب نشست، روز و شب به دردسرهای جانکاه درکار، و صبح و شام در چهار موجه شغلهای بی حاصل، مضطرب و بی قرار دل ویرانش هر لحظه در کشاکش آزاری، و خاطر پریشانش هر دم در زیر باری هر صدای حلقه که به گوشش می رسد هوش از سرش می رباید و از شنیدن آواز پای هر چوبدار بی اعتباری دل در برش می تپد و چون قلم معزولی بر رقم منصبش کشیده شد و هایو هوی جلال و عزتش فرو نشست، به مرگ خود راضی، و ملازم خانه ملا و قاضی می گردد تا زنده است به این جان کندن، و چون دست و پایش به رسن اجل بسته شد اول حساب و ابتدای سوال و جواب است نمی دانم این بیچاره، از غم و محنت، کی آسوده خواهد گردید و سرشوریده اش چه وقت به بالین استراحت خواهد رسید؟ زنده است ولی ز زندگانیش مپرس و این همه مفاسد از محبت جاه و منصب حاصل است آری:
جان که از دنباله زاغان رود
زاغ، او را سوی گورستان برد
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ
گو به گورستان برد نه سوی باغ
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل
و بعد از این همه، تأمل کن در آنچه به سبب جاه و منصب چند روزه دنیای فانی از آن محروم می مانی از سعادت ابدی و پادشاهی سرمدی و نعمتهایی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده و به هیچ خاطری خطور نکرده.
سلیمان ابن داود علیه السلام که پیغمبر جلیل الشأن و از معصیت و گناه معصوم بود و ذره ای از فرمان الهی تجاوز نکرد و طرفه العینی غبار معصیت به خاطر مبارکش ننشست و با وجود سلطنت کذایی، از رنج دست خویش معاش خود را گذرانید و کام خود را به لذات دنیا نیالود، با وجود این، در اخبار رسیده است که پانصد سال آن عالم که هر روزی از آن مقابل هزار سال این دنیا است بعد از سایر پیغمبران قدم در بهشت خواهد گذاشت پس چگونه خواهد بود حال کسانی که مایه جاه و منصبشان عصیان پروردگار، و ثمره ریاستشان آزردن دلهای بندگان آفریدگار است؟ پس، زهی احمق و نادان کسی که به جهت ریاست وهمیه دو سه روزه دنیای ناپایدار و دولت این خسیسه سرای ناهنجار و سست، از سلطنت عظمی و دولت کبری دست برداشته، نفس قدسیه خود را که زاده عالم قدس و پرورده دایه انس عزیز مصر و یوسف کنعان و سعادت است در چاه ظلمانی هوا و هوس، خاک نشین سازد و او را در زندان الم به صد هزار غصه و غم مبتلا سازد آری: از حقیقت خود غافلی و به مرتبه خود جاهل.
مانده تو محبوس در این قعر چاه
و اندرون تو سلیمان با سپاه
گر نیایی از پی شکر و گله
در زمین و چرخ افتد زلزله
هر دمت صد نامه صد پیک از خدا
یا رب از تو شصت لبیک از خدا
زنهار، زنهار، چنین عزیزی را به بازیچه ذلیل مکن و چنین یوسفی را به هرزه در زندان میفکن.
تیر را مشکن که این تیر شهی است
نیست پرتاب او ز شستت آگهی است
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خون آلود از خون تو تر
دریغ، اگر دیده هوشت بینا بودی، غفلت از پیشت برداشته شدی، به حقیقت خود آگاه گشتی و مرغ روح خود را شناختی در گرفتاری او چه ناله های زار که از افکار برآوردی و در ماتم او چه اشکهای حسرت از دیده بازدیدی آستین بر کون و مکان افشاندی، و گریبان خود چاک زدی و با من دست به دست دادی، و در کنج حسرت با هم می نشستیم و به این ترانه دردناک، آواز به آواز هم می دادیم:
کای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و هم راز من
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه رضوان من
ای دریغا مرغ گریزان یافتم
زود روی از روی او برتافتم
ای دریغا نور ظلمت سوز من
ای دریغا صبح روزافزون من
ای دریغا مرغ خوش پرواز من
زانتها پریده تا آغاز من
طوطی من مرغ زیرک ساز من
ترجمان فکرت و اسرار من
طوطی ای کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ
چه شبیه است احوال این گروه، به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او را داماد کند، عروسی زیبا چهره از دودمان اعاظم به حباله نکاحش درآورد چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت «صلا» زدند و در احسان و انعام بر روی عالمیان گشودند و بزرگ و کوچک، صف در صف زدند وضیع و شریف در عیش و عشرت نشستند شهر و بازار را آئین بستند و در و دیوار را چراغان کردند و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل و هوشش مرده بود در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد، قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش او گذاردندی شاهزاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده، روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت اتفاقا پیرزالی مجوسی در آن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیر زال را در آن دخمه نهاده بودند شاهزاده آن را عروس گمان کرده، بلا تأمل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه خود را بر روی آن پیرزال می نهاد و تمام آن شب را به عیش چنین بسر برد أمرا و بزرگان و «حاجبان»، در طلبش به هر سو می شتافتند چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخره خود را به چرک و خون آلوده دید از غایت نفرت نزدیک به هلاکت رسیده و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با أمراء و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند.
خیال نظر خالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
نبارد هوا تا نگوید ببار
زمین ناورد تا نگوید بیار
که را زهره آنکه از بیم او
گشاید زبان جز به تسلیم او
واحدی از بندگان را در این صفت حقی و نصیبی نه، و بنده را جز ذلت و فروتنی، سزاوار و لایق نیست آری: کسی را که ابتدای او نطفه قذره و آخر او جیفه گندیده است، با جاه و ریاست چکار، و او را با سروری و برتری چه رجوع؟
پادشاهی نیستت بر ریش خود
پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
بی مراد تو شود ریشت سفید
شرم دار از ریش خود ای کج امید
پس تفکر کن که نهایت فایده جاه و ریاست، و ثمره اقتدا و شهرت در صورتی که از همه آفات خالی باشد تا هنگام مردن است و به واسطه مرگ، همه ریاستها زایل، و همه منصب ها منقطع می گردد و خود ظاهر است که جاه و ریاستی که در اندک زمانی به باد فنا رود عاقل به آن خرسند نمی گردد.
ملک را تو ملک غرب و شرق گیر
چون نمی ماند تو آن را برق گیر
مملکت کان می نماند جاودان
ای دلت خفته تو آن را خواب دان
پس اگر فی المثل، اسکندر زمان و پادشاه ملک جهان باشی از کران تا کران حکمت جاری، و به ایران و تران، امرت نافذ و ساری باشد، کلاه سروریت بر سپهر ساید و قبه خرگاهت با مهر و ماه برابری نماید کوکبه عزتت دیده کواکب افلاک را خیره سازد و طنین طنطنه حشمتت در نه گنبد سپهر دوار پیچد چون آفتاب حیاتت به مغرب ممات رسد و خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و برگ بقا از نخل عمرت به تندباد فنا فرو ریزد منادی پروردگار ندای «الرحیل» دردهد مسافر روح عزیزت بار سفر آخرت ببندد و ناله حسرت از دل پر دردت برآید و عرق سرد از جبینت فرو ریزد و دل پرحسرتت همه علایق را ترک گوید خواهی نخواهی رشته الفت میان تو و فرزندانت گسیخته گردد و تخت دولت به تخته تابوت مبدل شود بستر خاکت عوض جامه خواب مخمل گردد و از ایوان زر اندودت به تنگنای لحد درآورند و نیم خشتی به جای بالش زرتار در زیر سرت نهند آن همه جبروت و عظمت و جاه و حشمت چه فایده به حالت خواهد رسانید؟
مشهور است که اسکندر ذوالقرنین در هنگام رحیل، وصیت کرد تا دو دست او را از تابوت بیرون گذارند تا عالمیان بالعیان ببینند که با آن همه ملک و مال با دست تهی از کوچگاه دنیا به منزلگاه آخرت رفت.
منه دل بر جهان کاین یار ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس
چه بخشد مر تو را این سفله ایام
که از تو باز بستانند سرانجام
ببین قارون چه دید از گنج دنیا
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
بسا پیکر که گفتی آهنین اند
به صد خواری کنون زیر زمین اند
گر اندام زمین را بازجوئی
همه اندام خوبان است گوئی
که می داند که این دیر کهن سال
چو مدت دارد و چون بودش احوال
اگر با این کهن گرگ خشن پوست
به صد سوگند چون یوسف شوی دوست
لباست را چنان بر گاو بندد
که گرید چشمی و چشمیت خندد
روزی هارون الرشید بهلول عاقل دیوانه نما را در رهگذری دید که بر اسب نی سوار شده و با کودکان بازی می کرد هارون پیش رفته سلام کرد و التماس پندی نمود بهلول گفت: «ایها الامیر هذه قصورهم و هذه قبورهم» یعنی ملاحظه قصرها و عمارتهای پادشاهان گذشته و دیدن قبرهای ایشان تو را پندی است کافی، در آنها نظر کن و عبرت گیر که ایشان هم از ابنای جنس تو بوده اند وعمری در این قصرها بساط عیش و عشرت گسترده اکنون در این گورهای پرمار و مور خفته و خاک حسرت و ندامت برسر کرده اند، فرداست که بر تو نیز این ماجرا خواهد رفت.
اینکه در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز پس خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند ما ای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم ازایشان اعتبار
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز باد
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
پس ای جان برادر، ساعتی در پیش آمد احوال خود تأمی کن و زمانی بر احوال گذشتگان نظری افکن، از عینک دورنمای هر استخوان پژمرده، پیش آمد احوال خود توانی دید و انگشت بر لب هر کله پوسیده زنی سرنوشت خود را خواهی شنید فرض کن که همه عالم سر بر خط فرمان تو نهاده و دست اطاعت و فرمانبری به تو داده، تأمل کن که بعد از چند سال، دیگر نه از تو اثری خواهد بود و نه از ایشان خبری، و حال تو چون حال کسانی خواهد بود که پنجاه سال پیش از این بودند امرا و وزرا بر در ایشان صفت اطاعت زده، و رعایا و زیردستان سر بر خط فرمان ایشان نهاده بودند، و حال، اصلا از ایشان نشانی نیست و تو از ایشان جز حکایت نمی شنوی پس چنان تصور کن که پنجاه سال دیگر از زمان تو گذشت، حال تو نیز چون حال ایشان خواهد بود، و آیندگان حکایات تو را خواهند گفت و شنود تا چشم بر هم زنی این پنجاه سال رفته و ایام تو سرآمده و نام و نشانت از صفحه روزگار برافتاده.
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت
تفرج کنان بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانیکه از ما به غیب اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همی گل دهد بوستان
نشینند با همدگر دوستان
بساطی چه باید برآراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
و چون از تفکر احوال آینده صاحبان جاه و منصب پرداختی لحظه ای تأمل کن در گرفتاری آنها در عین عزت، و به غم و غصه ایشان در حال ریاست نظر نمای و ببین که: ارباب جاه و اقتدار در اغلب اوقات خالی از همی و غمی نیستند، دایم هدف تیر آزار معاندان، و از ذلت و عزل خود هراسان بلکه پر ظاهر است که عیش و فراغت و خوشدلی و استراحت، با مشغله و دردسر ریاست جمع نمی شود صاحب منصب بیچاره هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی، و هر ساعتی گربیان حواسش گرفتار پنجه امر مشکلی هر دمی با دشمنی در «جوال»، و هر نفسی از زخم ناکسی سینه او از غصه مالامال گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام، و زمانی در پختن سوداهای خام روزگارش به تملق و خوش آمد گویی بی سر پایان به سر می رسد و عمرش به نفاق با این و آن به انجام می آید نه او را در شب خواب، و نه در روز، عیش و استراحت.
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی بدان قدر چو کفاف معاش تو نشود روی و نان جوی از یهود وام کنی، هزار بار از آن بهتر پی خدمت کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی و خود این معنی ظاهر و روشن است که کسی را که روزگار به این نحو باید گذشت چه گل شادمانی از شاخسار زندگانی تواند چید؟ و چه میوه عیش و طرب از درخت جاه و منصب تواند چشید؟ آری: چنان که من می دانم او هر نفس عشرتش با چندین غبار کدورت برانگیخته، و هر قهقهه خنده اش با های های گریه آمیخته ای جان من خود بگوی که با این همه پاس منصب داشتن، خواب راحت چون میسر شود؟ و انصاف بده با این همه بر سر جاه و دولت لرزیدن، قرار و آرام چگونه دست دهد؟ خود مکرر از کسانی که در نهایت مرتبه بزرگی و جاه بوده اند و بر دیگران به آن رشک می برده اند که به یک لقمه نان جوی و جامه کهنه یا نوی و کلبه فقیرانه و عیش درویشانه حسرت می برده اند و از تمنای او آه سرد از دل پر درد می کشیده اند دیده و شنیده ام آری:
دو قرص نان، اگر از گندم است یا از جو
دوتای جامه، گراز کهنه است یا از نو
چهار گوشه دیوار خود به خاطر جمع
که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو
هزار بار نکوتر به نزد دانایان
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
القصه، تا مهم منصب برقرار است، به این همه محنت و بلا گرفتار است، و چون اوضاع روزگارش منقلب گردید و دست حادثات زمانه از سریر دولتش فروکشید چه ناخوشیها که از ابنای زمان نمی بیند و چه گلهای مکافات که از خارستان اعمال خود نمی چیند، به جهت دو دینار حرامی که در ایام منصب گرفته با فرومایه دست و گریبان می شود و زمانی به پاداش رنجانیدن بیچاره ای دل سیاهش به خار دشنام اراذل و اوباش، مجروح می گردد و نقد و جنس به سالهای اندوخته اش در دو سه روز به تاراج حادثات می رود و خانه و املاک از مال حرام پرداخته اش در اندک وقتی به دیگران منتقل می شود.
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
مجملا طالب جاه و جلال و شیفته مناصب سریع الزوال را در هیچ حالی از احوال، آسایشی نیست، زیرا تا به مطلب نرسیده و هنوز پای به مسند منصب ننهاده چه جانها که در طلبش می کند و چه رنجها که در جستجویش می برد و چون مقصود به حصول پیوست و در پیشگاه جاه و منصب نشست، روز و شب به دردسرهای جانکاه درکار، و صبح و شام در چهار موجه شغلهای بی حاصل، مضطرب و بی قرار دل ویرانش هر لحظه در کشاکش آزاری، و خاطر پریشانش هر دم در زیر باری هر صدای حلقه که به گوشش می رسد هوش از سرش می رباید و از شنیدن آواز پای هر چوبدار بی اعتباری دل در برش می تپد و چون قلم معزولی بر رقم منصبش کشیده شد و هایو هوی جلال و عزتش فرو نشست، به مرگ خود راضی، و ملازم خانه ملا و قاضی می گردد تا زنده است به این جان کندن، و چون دست و پایش به رسن اجل بسته شد اول حساب و ابتدای سوال و جواب است نمی دانم این بیچاره، از غم و محنت، کی آسوده خواهد گردید و سرشوریده اش چه وقت به بالین استراحت خواهد رسید؟ زنده است ولی ز زندگانیش مپرس و این همه مفاسد از محبت جاه و منصب حاصل است آری:
جان که از دنباله زاغان رود
زاغ، او را سوی گورستان برد
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ
گو به گورستان برد نه سوی باغ
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل
و بعد از این همه، تأمل کن در آنچه به سبب جاه و منصب چند روزه دنیای فانی از آن محروم می مانی از سعادت ابدی و پادشاهی سرمدی و نعمتهایی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده و به هیچ خاطری خطور نکرده.
سلیمان ابن داود علیه السلام که پیغمبر جلیل الشأن و از معصیت و گناه معصوم بود و ذره ای از فرمان الهی تجاوز نکرد و طرفه العینی غبار معصیت به خاطر مبارکش ننشست و با وجود سلطنت کذایی، از رنج دست خویش معاش خود را گذرانید و کام خود را به لذات دنیا نیالود، با وجود این، در اخبار رسیده است که پانصد سال آن عالم که هر روزی از آن مقابل هزار سال این دنیا است بعد از سایر پیغمبران قدم در بهشت خواهد گذاشت پس چگونه خواهد بود حال کسانی که مایه جاه و منصبشان عصیان پروردگار، و ثمره ریاستشان آزردن دلهای بندگان آفریدگار است؟ پس، زهی احمق و نادان کسی که به جهت ریاست وهمیه دو سه روزه دنیای ناپایدار و دولت این خسیسه سرای ناهنجار و سست، از سلطنت عظمی و دولت کبری دست برداشته، نفس قدسیه خود را که زاده عالم قدس و پرورده دایه انس عزیز مصر و یوسف کنعان و سعادت است در چاه ظلمانی هوا و هوس، خاک نشین سازد و او را در زندان الم به صد هزار غصه و غم مبتلا سازد آری: از حقیقت خود غافلی و به مرتبه خود جاهل.
مانده تو محبوس در این قعر چاه
و اندرون تو سلیمان با سپاه
گر نیایی از پی شکر و گله
در زمین و چرخ افتد زلزله
هر دمت صد نامه صد پیک از خدا
یا رب از تو شصت لبیک از خدا
زنهار، زنهار، چنین عزیزی را به بازیچه ذلیل مکن و چنین یوسفی را به هرزه در زندان میفکن.
تیر را مشکن که این تیر شهی است
نیست پرتاب او ز شستت آگهی است
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خون آلود از خون تو تر
دریغ، اگر دیده هوشت بینا بودی، غفلت از پیشت برداشته شدی، به حقیقت خود آگاه گشتی و مرغ روح خود را شناختی در گرفتاری او چه ناله های زار که از افکار برآوردی و در ماتم او چه اشکهای حسرت از دیده بازدیدی آستین بر کون و مکان افشاندی، و گریبان خود چاک زدی و با من دست به دست دادی، و در کنج حسرت با هم می نشستیم و به این ترانه دردناک، آواز به آواز هم می دادیم:
کای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و هم راز من
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه رضوان من
ای دریغا مرغ گریزان یافتم
زود روی از روی او برتافتم
ای دریغا نور ظلمت سوز من
ای دریغا صبح روزافزون من
ای دریغا مرغ خوش پرواز من
زانتها پریده تا آغاز من
طوطی من مرغ زیرک ساز من
ترجمان فکرت و اسرار من
طوطی ای کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ
چه شبیه است احوال این گروه، به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او را داماد کند، عروسی زیبا چهره از دودمان اعاظم به حباله نکاحش درآورد چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت «صلا» زدند و در احسان و انعام بر روی عالمیان گشودند و بزرگ و کوچک، صف در صف زدند وضیع و شریف در عیش و عشرت نشستند شهر و بازار را آئین بستند و در و دیوار را چراغان کردند و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل و هوشش مرده بود در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد، قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش او گذاردندی شاهزاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده، روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت اتفاقا پیرزالی مجوسی در آن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیر زال را در آن دخمه نهاده بودند شاهزاده آن را عروس گمان کرده، بلا تأمل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه خود را بر روی آن پیرزال می نهاد و تمام آن شب را به عیش چنین بسر برد أمرا و بزرگان و «حاجبان»، در طلبش به هر سو می شتافتند چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخره خود را به چرک و خون آلوده دید از غایت نفرت نزدیک به هلاکت رسیده و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با أمراء و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و دوم - نفاق و دورویی، و مذمت آن
و مراد از آن در این مقام، دورویی و دو زبانی است، به این طریق که در حضور کسی او را مدح و ستایش کنی، و اظهار دوستی و نیکخواهی نمایی و در غیاب او برخلاف آن باشی، و مذمت او کنی و در صدد اذیت او باشی یا آنکه میان دو نفر که با یکدیگر دشمن اند، آمد و شد نمایی و با هر یک در دشمنی دیگری موافقت کنی و خود را دشمن او وانمایی و او را بر عداوت آن دیگری تحسین کنی و دشمنی او را در نظرش جلوه دهی و چنان نمایی که تو هم یاری او می کنی و این صفت از جمله مهلکات عظیمه است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که دو رو باشد در دنیا، فردای قیامت او را دو زبان از آتش خواه بود» و فرمود «بدترین بندگان خدا در روز قیامت، کسی خواهد بود که در دنیا دو رو باشد یعنی شخصی را به رویی ملاقات کند و دیگری را به رویی» و نیز فرمود که «در روز قیامت هر که دو رو باشد خواهد آمد یک زبان از قفای او آویخته، و یک زبان دیگر از پیش روی او، و شعله خواهند کشید تا رخسار او را بسوزانند و ندا خواهد رسید که این است که در دنیا دورو و دو زبان بود».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که هر که دو رو باشد در دنیا، فردای قیامت او را دو زبان از آتش خواه بود» و فرمود «بدترین بندگان خدا در روز قیامت، کسی خواهد بود که در دنیا دو رو باشد یعنی شخصی را به رویی ملاقات کند و دیگری را به رویی» و نیز فرمود که «در روز قیامت هر که دو رو باشد خواهد آمد یک زبان از قفای او آویخته، و یک زبان دیگر از پیش روی او، و شعله خواهند کشید تا رخسار او را بسوزانند و ندا خواهد رسید که این است که در دنیا دورو و دو زبان بود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهل فسق و معاصی
طایفه دوم: فرورفتگان به شهوات دنیویه، و غریقان لذات نفسانیه، و اهل فسق و معاصی اند و مغرورین از این طایفه بر چند نوعند:
نوع اول: جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان، گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده، و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است، اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ، که نهایت رغبت به آنها دارد، و به جهت اینکه مبادا بعد از این، مرضی از برای او هم رسد، ترک طعامهای نقد را می کند، به امید صحت نسیه، و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد، که بعد از یکسال یا دو سال، بیست دینار به او بدهد، دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد، از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از این قبیل است، زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دوئی نسیه، چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض آن نتوان داد علاوه بر این، جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب، وعیش و عشرت آن، به چندین غم و غصه مخلوط است .
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
به خلاف لذات اخرویه که از همه آفات دور، و به هیچ وجه به کدورتی ممزوج نیست سلطنتی است بی زوال، و راحتی است بی رنج و ملال.
نوع دوم: کسانی هستند که سبب غرور و غفلت ایشان، گمان این است که لذات دنیا امری است یقینی و لذات اخرویه چیزی است احتمالی، و یقینی از احتمالی بهتر است و عاقل از امر یقینی دست برنمی دارد به امید امر احتمالی و منشا این نیست، مگر کفر ظاهری یا باطنی، که اظهار آن را نمی کند و چنین کسی از زمره کفار محسوب، و دفع این غرور، به تحصیل یقین به امور معاد است به ادله واضحه قطعیه با وجود اینکه همچنین نیست که هر یقینی را بر هر احتمالی توان ترجیح داد و از این جهت است که اگر در سفره، عسلی باشد، که احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب می کند و لذت یقینی عسل را به ضرر احتمالی زهر ترک می کند بخصوص احتمالی که جمعی کثیر از اهل علم و عقل بر آن گواهی دهند و اکثر منافع دنیویه از زراعات و معاملات، که عقلا مال نقد را صرف آن می کنند، به طمع نفع احتمالی است.
و همچنین، می بینیم که آدمی مال کثیر خرج می کند، که زنی بخواهد به جهت حصول اولاد، و حال اینکه گاه است آن زن عقیم باشد، یا در خود او ناخوشی باشد که عدیم الولد باشد بلکه هر زحمتی که کشیده می شود و هر خرجی که می شود که نفع آن یکسال دیگر مثلا عاید شود محض احتمال است، چون بودن این شخص و حیات او تا یکسال دیگر نیست مگر به محض احتمال پس این مغرور احمق چگونه مال نقد یقینی خود را تلف می کند و از راحت قطعی خود دست برمی دارد به امید نفع و راحت جزئی احتمالی که احدی یقین ندارد که متحقق خواهد شد و لذت کدورت آلوده چند روزه دنیا را مضایقه دارد که دست بردارد به امید لذت جاوید آخرت که به اعتقاد او اگر چه احتمالی باشد و لیکن اعاظم عقلا از انبیا و اولیا و اساطین حکما و عرفا بر وجود آن گواهی داده اند و به این نوع از مغرورین اشاره است آنچه را که خداوند عالم فرموده است که «و غرتهم الحیوه الدنیا» یعنی «از جمله مردمان کسانی هستند که زندگانی دنیا و حیات این عاریت سرا، ایشان را فریفته کرده است».
نوع سوم: طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده، چنان که خدای تعالی فرموده است «و غرکم بالله الغرور» ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است، زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت، و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا، دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند.
همچنان که پدر مهربان، فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض، دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او، او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود.
و از این سبب بود که اکابر دین، هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر، به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور، از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستی است، و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت، و ذلت را عزت دانسته اند.
خاردان آن را که خرما دیده ای
ای که بس نان کور و بس نادیده ای
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید: «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن» خلاصه معنی آنکه «اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را، و نعمتی به او دهد، از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند، و روزی او را تنگ گیرد، گوید خدا مرا خوار خواسته است» و کسی به این غرور مبتلا باشد، باید اندکی تأمل کند، و دیده بصیرت بگشاید، و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که:
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
تلخ گرداند ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
خلق را با تو بسی بدخو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید:
«أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون» یعنی «آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم، ایشان را به آن از اموال و اولاد، خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم، نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند» و می فرماید «ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته» یعنی «پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را، تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم» و می فرماید «انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا» یعنی «این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند، و گناه را زیاد کنند».
نوع چهارم: کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم، و رجای به رحمت او محمود است، ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.
همچنان سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «احمق کسی است که نفس او پیروی هوا و هوس نماید، و متابعت خواهشهای خود کند، و با وجود این، آرزو از خدا داشته باشد» رجا از عمل منفک نمی گردد، زیرا کسی که به چیزی امید داشته باشد، در طلب آن بر می آید.
و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است، همچنین، کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نکند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی، پس باید تأمل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «و من یعمل مثقال ذره شرا یره» یعنی «هر که به قدر ذره ای بدی کند، جزای آن را خواهد دید» و دیگر فرموده است «و ان لیس للانسان الا ما سعی» یعنی «هیچ چیز از برای انسان نیست، مگر آنچه را در حق آن کرده است» و می فرماید «کل نفس بما کسبت رهینه» یعنی «هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است» پس، ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی؟ و اگر او را صادق می دانی، چگونه با وجود اصرار بر معاصی، امید آمرزش داری؟ ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی، قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه، هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید، و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمه للعالمین بود، تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل، مکانی و قهر، موضعی.
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافی است» اگر گویی تخصیص به آخرت دارد، خود دانی که دورغ می گویی، بلکه کافری و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری؟ و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی؟ کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته؟ ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام، ایشان را ایذا کند، یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نکشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند.
نوع پنجم: جمعی هستند که فریب شیطان، بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند، و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند.
و این نوع را مثال بسیار است، مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم را می گیرند، و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل، تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند، که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد، و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند، که موضعی را زینت می کنند، و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آئین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم، زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند، تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند، و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه، امری است مستحب، و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد، و با وجود آنکه این امر، بازیچه و لهو و لعب است، نه تعزیه و مصیبت.
نوع ششم: قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد، آن را حفظ می کنند، و به واسطه آن، منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر، یک دفعه حج می کنند، یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند، یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل، همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام، یا مسجد بنا کرده ام، یا رباط بر پا کرده ام، یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی، باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید، تا ببیند کدام افزونتر، و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است.
نوع اول: جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان، گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده، و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است، اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ، که نهایت رغبت به آنها دارد، و به جهت اینکه مبادا بعد از این، مرضی از برای او هم رسد، ترک طعامهای نقد را می کند، به امید صحت نسیه، و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد، که بعد از یکسال یا دو سال، بیست دینار به او بدهد، دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد، از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از این قبیل است، زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دوئی نسیه، چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض آن نتوان داد علاوه بر این، جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب، وعیش و عشرت آن، به چندین غم و غصه مخلوط است .
محیطش پر کدورت مرکزش دور
هوایش پر عفونت چشمه اش شور
به خلاف لذات اخرویه که از همه آفات دور، و به هیچ وجه به کدورتی ممزوج نیست سلطنتی است بی زوال، و راحتی است بی رنج و ملال.
نوع دوم: کسانی هستند که سبب غرور و غفلت ایشان، گمان این است که لذات دنیا امری است یقینی و لذات اخرویه چیزی است احتمالی، و یقینی از احتمالی بهتر است و عاقل از امر یقینی دست برنمی دارد به امید امر احتمالی و منشا این نیست، مگر کفر ظاهری یا باطنی، که اظهار آن را نمی کند و چنین کسی از زمره کفار محسوب، و دفع این غرور، به تحصیل یقین به امور معاد است به ادله واضحه قطعیه با وجود اینکه همچنین نیست که هر یقینی را بر هر احتمالی توان ترجیح داد و از این جهت است که اگر در سفره، عسلی باشد، که احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب می کند و لذت یقینی عسل را به ضرر احتمالی زهر ترک می کند بخصوص احتمالی که جمعی کثیر از اهل علم و عقل بر آن گواهی دهند و اکثر منافع دنیویه از زراعات و معاملات، که عقلا مال نقد را صرف آن می کنند، به طمع نفع احتمالی است.
و همچنین، می بینیم که آدمی مال کثیر خرج می کند، که زنی بخواهد به جهت حصول اولاد، و حال اینکه گاه است آن زن عقیم باشد، یا در خود او ناخوشی باشد که عدیم الولد باشد بلکه هر زحمتی که کشیده می شود و هر خرجی که می شود که نفع آن یکسال دیگر مثلا عاید شود محض احتمال است، چون بودن این شخص و حیات او تا یکسال دیگر نیست مگر به محض احتمال پس این مغرور احمق چگونه مال نقد یقینی خود را تلف می کند و از راحت قطعی خود دست برمی دارد به امید نفع و راحت جزئی احتمالی که احدی یقین ندارد که متحقق خواهد شد و لذت کدورت آلوده چند روزه دنیا را مضایقه دارد که دست بردارد به امید لذت جاوید آخرت که به اعتقاد او اگر چه احتمالی باشد و لیکن اعاظم عقلا از انبیا و اولیا و اساطین حکما و عرفا بر وجود آن گواهی داده اند و به این نوع از مغرورین اشاره است آنچه را که خداوند عالم فرموده است که «و غرتهم الحیوه الدنیا» یعنی «از جمله مردمان کسانی هستند که زندگانی دنیا و حیات این عاریت سرا، ایشان را فریفته کرده است».
نوع سوم: طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده، چنان که خدای تعالی فرموده است «و غرکم بالله الغرور» ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است، زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت، و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا، دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند.
همچنان که پدر مهربان، فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض، دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او، او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود.
و از این سبب بود که اکابر دین، هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر، به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور، از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستی است، و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت، و ذلت را عزت دانسته اند.
خاردان آن را که خرما دیده ای
ای که بس نان کور و بس نادیده ای
تخته بند است آنکه تختش خوانده ای
صدر پنداری و بر در مانده ای
و خدا از احوال ایشان خبر داده و می فرماید: «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن» خلاصه معنی آنکه «اما انسان چون پروردگار او امتحان کند او را، و نعمتی به او دهد، از راه جهل و نادانی می گوید خدا به من اکرام کرده است و چون امتحان او کند، و روزی او را تنگ گیرد، گوید خدا مرا خوار خواسته است» و کسی به این غرور مبتلا باشد، باید اندکی تأمل کند، و دیده بصیرت بگشاید، و به احوال زمره باریافتگان بارگاه کبریا از طایفه انبیا و أولیا نظر کند و ببیند که:
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
تلخ گرداند ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
خلق را با تو بسی بدخو کند
تا تو را ناچار رو آن سو کند
و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید:
«أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون» یعنی «آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم، ایشان را به آن از اموال و اولاد، خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم، نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند» و می فرماید «ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته» یعنی «پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را، تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم» و می فرماید «انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا» یعنی «این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند، و گناه را زیاد کنند».
نوع چهارم: کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده، اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم، و رجای به رحمت او محمود است، ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته، مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است.
همچنان سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «احمق کسی است که نفس او پیروی هوا و هوس نماید، و متابعت خواهشهای خود کند، و با وجود این، آرزو از خدا داشته باشد» رجا از عمل منفک نمی گردد، زیرا کسی که به چیزی امید داشته باشد، در طلب آن بر می آید.
و همچنان که کسی در دنیا زن نگیرد و امید اولاد داشته باشد احمق است، همچنین، کسی که امید رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نکند احمق خواهد بود.
و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی، پس باید تأمل نمود، که خدا اگر چه کریم است، اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود، گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است: «و من یعمل مثقال ذره شرا یره» یعنی «هر که به قدر ذره ای بدی کند، جزای آن را خواهد دید» و دیگر فرموده است «و ان لیس للانسان الا ما سعی» یعنی «هیچ چیز از برای انسان نیست، مگر آنچه را در حق آن کرده است» و می فرماید «کل نفس بما کسبت رهینه» یعنی «هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است» پس، ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی، پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی؟ و اگر او را صادق می دانی، چگونه با وجود اصرار بر معاصی، امید آمرزش داری؟ ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی، قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه، هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید، و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد، که رحمه للعالمین بود، تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود؟ و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت، با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل، مکانی و قهر، موضعی.
ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده، و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده، یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است: «و من یتوکل علی الله فهو حسبه» یعنی «هر که خدا را وکیل خود کند، او را کافی است» اگر گویی تخصیص به آخرت دارد، خود دانی که دورغ می گویی، بلکه کافری و اگر، شامل دنیا و آخرت است، چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری؟ و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی؟ کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته؟ ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام، ایشان را ایذا کند، یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نکشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند.
نوع پنجم: جمعی هستند که فریب شیطان، بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند، و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند.
و این نوع را مثال بسیار است، مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم را می گیرند، و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل، تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند، که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد، و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند، که موضعی را زینت می کنند، و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آئین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم، زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند، تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند، و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه، امری است مستحب، و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد، و با وجود آنکه این امر، بازیچه و لهو و لعب است، نه تعزیه و مصیبت.
نوع ششم: قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد، آن را حفظ می کنند، و به واسطه آن، منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر، یک دفعه حج می کنند، یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند، یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل، همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام، یا مسجد بنا کرده ام، یا رباط بر پا کرده ام، یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی، باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید، تا ببیند کدام افزونتر، و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است.