عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۱
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان
از دلشده‌گان گناه کم گیر ای جان
گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان
اینک به شکنجه زیر زنجیر ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۸
ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران
فریاد تو از خوی بد و بار گران
گر شیر نری چه می‌گریزی ز نران
ور لاشه خری و سوی لاشه خران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۳
ای سنگ ز سودای لبت آبستان
از سنگ برون کشی تو مکر و دستان
آنجام چو جانیکه بدان کف داری
از بهر خدا از کف مستان مستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۴
ای شاه تو مات گشته را مات مکن
افتادهٔ توست جز مراعات مکن
گر غرقهٔ جرم است مجازات مکن
از بهر خدا قصد مکافات مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۴
ای مجمع دل راه پراکنده مزن
زان زخمه پریشان چو دل بنده مزن
ای دل لب خود را که زند لاف بقا
جز بر لب آن ساغر پاینده مزن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۷
با هر دو جهان چو رنگ باید بودن
بیزار ز لعل و سنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
ور نی به هزار ننگ باید بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۱
جز جام جلالت اجل نوش مکن
جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن
در کان عقیق فقر عشرت نقد است
می می‌خور و قصهٔ پرندوش مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵۷
حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن
خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن
انکار زیان تست زو کمتر گیر
اقرار ترا سود دهد افزون کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۰
در باده‌کشی تو خویش را ریشه مکن
وز باده و از ساده تو اندیشه مکن
با زنگی زلف او در آنور مجوی
اندیشهٔ باریک چنین پیشه مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۱
در بحر کرم حرص و حسد پیمودن
وین آب خوشی ز همدگر بربودن
ماهی ننهد آب ذخیره هرگز
چون بی‌دریا هیچ نخواهد بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۲
در پوش سلاح وقت جنگ است ای جان
اندیشه مکن که وقت تنگ است ای جان
بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان
هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶۶
در راه نیاز فرد باید بودن
پیوسته حریص درد باید بودن
مردی نبود گریختن سوی وصال
هنگام فراق مرد باید بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۶
دیدم رویت بتا تو روپوش مکن
پنهانی ما تو باده‌ها نوش مکن
هر چند دراز کرده بد گوی زبان
ای چشم و چراغ عاشقان گوش مکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۷
گر دست بشد ز کار پائی می‌زن
ور پای نماند هم نوایی می‌زن
گر نیست ترا به عقل رایی می‌زن
حاصل هر دم، دم وفائی می‌زن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۲
گفتم که بر حریف غمگین منشین
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین
در باغ چو آمدی سوی خار مرو
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵
ما زیبائیم خویش را زیبا کن
خوبا ما کن ز دیگران خو واکن
ور میخواهی که کان گوهر باشی
دل را بگشای و سینه را دریا کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۷
نزدیک منی مرا مبین چون دوران
تو شهد نگر به صورت زنبوران
ابلیس نه‌ای به جان آدم بنگر
اندر تن او نظر مکن چون کوران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱۸
هر خانه که بی‌چراغ باشد ای جان
زندان بود آن نه باغ باشد ای جان
هرکس که بطبل باز شد باز نشد
بازش تو مخوان که زاغ باشد ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲۲
هشدار که می‌روند هر سو غولان
با دانه و دام در شکار گوران
ای شاد تنی که دامن دل گیرد
عبرت گیرد ز حالت معزولان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۱
آن شخص که رشک برد بر جامهٔ تو
تا رشک برد بر لب خودکامهٔ تو
یا رشک برد بر آن رخ فرخ تو
یا بر کر و فر روح علامهٔ تو