عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند، رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود، إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. () و خداى دانایى است راست دانش راست کار، النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریان‏اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف‏اند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مى‏نگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان‏اند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مى‏بود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مى‏بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مى‏نشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى‏ و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفته‏اند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفته‏اند که تابعین نام از این آیت گرفته‏اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن‏ ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که‏اند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بى‏عذر باز نشسته‏اند اکنون پشیمان شده‏اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان‏اند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه‏
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل‏
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسی‏ء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ‏
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسی‏ء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به‏، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شى‏ء وجبت‏
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کس‏اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم‏ فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنى‏اند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگان‏اند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزوده‏اى و آنچه از آن نیست در آن آورده‏اى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نه‏اى و آنچه من آورده‏ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خوانده‏اند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى‏ الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان‏اند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص‏
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخل‏اند همچون بنى آدم که بنات در آن داخل‏اند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بى‏حرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شی‏ء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی‏ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال‏ جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ... الایة خداوند کریم مهربان توانا و داناى پاک دان یگانه و یکتا در نام و نشان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت امت محمد را بر سه قسم نهاد بر اندازه درجات ایمان ایشان و تفاوت در اعمال و تباین در اخلاق ایشان همان تقسیم که جایى دیگر کرد و تفصیل داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ آنجا پیوسته گفت و اینجا گسسته: اما تقسیم همانست و تفصیل همان: اول وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، سابقان‏اند. دیگر: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، مقتصدانند. دیگر: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ظالمان‏اند، و آن گه درین آیت ابتدا بسابقان کرد. ایشانراست در ازل سبق عنایت و از خداى مر ایشان را فضل و هدایت. صدر اول‏اند و سلف این امت. خیار خلق و مصابیح هدى و اعلام دین، صیارفه حق و ارکان اسلام و سادات دنیا و شفعاء آخرت، صفوت بشر و مفاخر ولد آدم، صحابه مصطفى‏اند و گزیده خدااند، پیشوایان اسلام و سنت و پیشینیان در دین و معرفت، پیغام حق اول ایشان شنیدند و پیغام رسان اول ایشان پذیرفتند و حق را ایشان استقبال کردند. قومى مهاجران‏اند، خان و مان خود بگذاشته و اسباب و وطن جمله از بهر خدا در باخته، قومى انصارند که مصطفى را بجان و دل پذیرفتند و یاران وى را مأوى دادند و چنان که مرغ بچه را پرورد، اسلام را پروردند و دین اسلام را تن و جان خود سپر کردند، دنیا خوار گرفتند و مهر بر دین نهادند.
قومى تابعان‏اند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقان‏اند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشان‏اند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال‏ لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مى‏گفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص‏ بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگران‏اند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل‏ خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نه‏بینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بى‏غیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمده‏تر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگان‏اند، الْعابِدُونَ خداى پرستان‏اند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگان‏اند، السَّائِحُونَ روزه‏داران‏اند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاران‏اند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگان‏اند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگان‏اند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان‏اند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیان‏اند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعده‏اى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مى‏میراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پى‏بردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول اللَّه ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد اللَّه بن رواحه: یا رسول اللَّه، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنّة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْتَرى‏ بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقه‏ها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کرده‏اند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مى‏گوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران که‏اند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضان‏اند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیض‏اند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازه‏ها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخان‏اند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفته‏اند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعت‏اند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه‏
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مى‏برگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات‏ ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه‏ انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شی‏ء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشه‏مند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامى‏تر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفته‏اند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفته‏اند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مى‏نشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مى‏آشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوم‏اند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقه‏اند: فرقتى اهل صدق‏اند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفته‏اند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفته‏اند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همى‏گریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ... بر ذوق عارفان و طریق خاصگیان، این آیت جاى ناز دوستان است و میدان اسرار صدّیقان، و تهنیت مؤمنان، تهنیتى زیبا و تشریفى بسزا، تهنیتى که دل را انس است و جان را پیغام. آرایش مجلس است و سرمایه مفلس. زینت زبانها و زندگى دلها. تهنیتى کریم، از خداوندى کریم، در ذات کریم و در صفات کریم، و در مهر کریم و در نواخت کریم و در بخشش کریم. رهى را بفضل خویش مى‏بخشد آن گه بخشیده خود ازو باز میخرد.
خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت، سود همى رهى را مى‏بخشد و زیان خود مى‏پذیرد اینست نیکوکارى و کریمى. اینست مهربانى و لطیفى.
در توریة موسى است که: الجنة جنتى و المال مالى، فاشتروا جنتى بمالى فان‏ ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلىّ. یا بنى آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا على.
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده، بنده را بخرید. خود بایع بود و خود مشترى. خود فروخت و خود خرید، و در شرع مصطفى روا نیست که در معاملت، بایع و مشترى یکى بود، مگر که پدر باشد، که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانى و مهر ابوّت، او را رواست، پس چه گویى در خدا که رأفت و رحمت وى در بنده بیش از آنست، و مهربانى وى بى‏کران است و مهر وى افزون از آن است، چون در حق پدر رواست، در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر، و انگه دانست رب العزة که بنده، بد خوى و بد عهد و بى‏وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوى فروبست که نفسى پر عیب و پر آفت خرید، ببهشتى پر ناز و پر نعمت. نفسى که محل شهوات و بلیات است، ببهشتى که قرب حق را مراتب و درجات است، و در معاملات شرعى جایى که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود. و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف، خرید و فروخت روا نبود.
و نیز شرط مبایعت تسلیم است، آنچه تسلیم وى ممکن نیست، در شرع، بیع و شرى در آن روا نیست. مرغ بر هوا و ماهى در دریا نفروشند، که تسلیم آن آسان نیست. حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست، تا رب العزة میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
قال النصر آبادى: اشترى منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة.
قال النبى (ص): قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن.
و گفته‏اند نفس دربان دل است بجاى چاکر ایستاده رعیت‏وار در خدمت، و دل در محل شهود است، محمول ربوبیت، سلطان‏وار همى راند ملکت، پس چون نفس که چاکر است قیمت وى بهشت آمد با خزائن نعمت چگویى دل را با آن همه زلفت و قربت. قیمت وى چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت.
پیر طریقت گفت جوهرى است بر خاک افتاده میان راه، عالم از قیمت آن جوهر ناآگاه، صاحب دولتى بسر آن رسید ناگاه، پادشاهى جاوید یافت بى‏طبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزى نکاست، قیمت آن جوهر هم که دى بود بجاست. نور جوهر کرا تابان است، آن را که عنایت معلوم است. گله برخاست، ابتداء به برّ کى کرد، و از آغاز، این کار که خواست. درخت مهر که کشت، و سراى دوستى که آراست. پس با چندین لطف، این بد اندیشى چراست. روز خریدارى عیب میدید و گفت که رواست.
الهى! این همه شادى از تو بهره ما است چون تو مولى کراست؟ و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که تویى از تو خود جز این نرواست، و تا مى‏گویى که این خود نشانست و آئین فرد است، این پیغام است و خلعت برجاست، صبر را چه روى و آرام را چه جاست.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که چون خواهى کرد
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ... این باز تشریفى دیگر است و تخصیصى دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسى که بیعى کند، همه شادى وى ببهاى مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادى وى بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادى کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادى کنید. چه غم دارد او که وى را دارد، کرا شاید آنکه قرب وى را نشاید؟
در زبور داود است: اى پسر آدم، چرا وا غیر من دوستى گیرى که سزاى دوستى منم، چرا نه با من بازار کنى که جواد و مفضل منم، چرا با من معاملت نگیرى که بخشنده فراخ بخش منم، یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنى و ربحى یبقى: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ بیعى که در ازل خود کرد و ما نکردیم، بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید. هم چنان که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اشارت است بنقطه جمع و تحقیق تفرید. نسیم ازل دمیده و برق یگانگى درخشیده و رهى را از دست آب و خاک ربوده دوگانگى با عدم و حقیقت صافى شده منّى عاریت کشته:
آشوب جهان همه حدیث من و تو
بگذار مرا همه جهان گلشن تو
التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آئین دوستان.
پسینان این گیتى پیشوایان آن گیتى، گواهان انبیاء و شفعاء خلق، سادات دنیا و دوست‏داران دین، و دوست داشتگان حقّ، طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهى داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد. نخست فروتران را یاد کرد: تائبان و از گنه بازگشتگان، تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند، گفت: التَّائِبُونَ، از گناه باز گشتگان‏اند، عذر دهان و پشیمانان‏اند.
الْعابِدُونَ پرستگارانند امر گزاران‏اند خدمت ورزان‏اند.
السَّائِحُونَ حاجیان‏اند روزه‏داران‏اند علم جویان‏اند.
الْحامِدُونَ ستایندگان آزادى کنندگان‏اند، ثناگویان‏اند.
الرَّاکِعُونَ متواضعان‏اند خدمتکاران‏اند در فرمان بردارى به پیرى رسیدگان‏اند.
السَّاجِدُونَ نماز کنندگان‏اند. متضرعان‏اند. جلال مرا روى بر خاک نهندگان‏اند.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ خلق را بدین فرمایندگان‏اند. مؤذّنان و با طاعت خوانندگان‏اند. متناصحان و یکدیگر را پند دهندگان‏اند.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ سلطانان دادگران‏اند مذکّران و خلق از شر فرود آرندگان‏اند. و بجان و دل آن را پذیرندگان‏اند.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بى‏نیازى من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانى من بر سر آنست و هر چه رهى را امید است فضل من برتر از آنست. بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب مى‏دیدم، نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم، رهى را به بى‏نیازى خود چنان که بود خریدم. قال ابن عطاء: لا تصح العبادة الّا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد على ما وقعت علیه من طریق التوبة، و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة، و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود، و لا یصح هذه کلّه الا بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر، و لا یصح شى‏ء مما تقدّم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا، و المؤمن من یکون هذه صفته، لانّ اللَّه عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة. در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومى را از این امّت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکّل باشند بدیهاى ایشان شمردن گیرند، که بار خدایا بد عهدانند بى‏وفایان‏اند، فراموش کاران‏اند، گنه کاران‏اند، دلیران و شوخان‏اند. رب العزة گوید جل جلاله: از آنجا که کردار ایشان است چنان‏اند و از آنجا که کرم و عفو ماست، تائبان‏اند، عابدان‏اند، حامدان‏اند، روزه داران‏اند، نماز گزاران‏اند، دوستى ما بجان و دل خواهان‏اند و بمهر ما یکتا گویان‏اند، زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که، خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد، چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم، برخواست تو موقوف و به بندگى تو معروف، از تو گذر نه و بى تو بسر نه.
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ این مخاطبه با کعب مالک است که او در عفو جستن، خویشتن را عذر ننهاد چنان که منافقان، بلکه راست رفت باعتراف بجرم خویش، همچون دو یار خویش مراره و هلال. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید از مثل این کار بپرهیزید و طریقت موافقت گزینید و خداى و رسول را بهمه حال، طاعت دار باشید که آنچه کردید سرانجام و عاقبت آن دیدید و وبال آن چشیدید. وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ازین پس با صادقان باشید نه با منافقان یعنى با مهاجران غزا کنید و چون ایشان صادقان باشید. یقول اللَّه تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خوانده‏اند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکسان‏اند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصل‏اند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح‏
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفته‏اند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفته‏اند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ این آن بود که منافقان مى‏آمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مى‏نشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مى‏نشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفته‏اند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مى‏جستند و با یکدیگر مى‏گفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مى‏بیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن‏ قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شى‏ء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفته‏اند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمه‏اى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمى‏اى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشته‏اى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خوانده‏اند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامى‏تر و گرانمایه‏تر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفته‏اند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفته‏اند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شى‏ء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شى‏ء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شى‏ء و انت الظاهر فلیس فوقک شى‏ء و انت الباطن فلیس دونک شى‏ء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مى‏فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مى‏کند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانه‏وار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش‏
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش‏
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارب‏اند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفته‏اند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آورده‏اند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بى‏سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه‏هاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همى‏گوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرى‏ام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏ تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى‏
گفته‏اند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم‏گاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این‏
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین‏
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مى‏پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مى‏پرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یونس صد و نه آیت و هزار و هشتصد و سى و دو کلمت است و هفت هزار و پانصد و شصت و هفت حرف همه به مکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ که این یک آیت بمدینه فرو آمد در شأن جهودان و گفته‏اند سه آیت ازین سوره بمدینه فرو آمد: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الى آخر الآیات الثلث، و قیل کلها مکیة الا آیتین: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ نزلت فى ابىّ بن کعب الانصارى و ذلک ان رسول اللَّه لما امر ان یقرأ علیه القرآن. قال ابىّ یا رسول اللَّه و قد ذکرت هناک فبکى بکاء شدیدا، و نزلت هذه الآیه، فهى فخر و شرف لابىّ و حکمها باق فى غیره و الآیة التی تلیها ذم القوم لانهم حرّموا ما احل اللَّه لهم فصار حکمها فى کل من فعل مثل ذلک الى یوم القیمة. و درین سورت هشت آیت منسوخ است بجاى خویش گوئیم ان شاء اللَّه. و در فضیلت سورت، أبى کعب روایت کند از مصطفى ص‏
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه‏
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على‏ و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمى‏باشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص‏
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفته‏اند. نام سورت است و گفته‏اند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفته‏اند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریش‏اند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مى‏پرستیدند و مى‏گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفته‏اند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بى‏شفاعت شفیعى و بى‏تدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضی‏ء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفه‏ایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ‏. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجى‏ء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب. اللَّه است افروزنده دل دوستان. رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان.
رحیم است آمرزنده گناه عاصیان. اللَّه یعطى الرّؤیة بغیر حجاب، الرّحمن یرزق الرزق بغیر حساب، الرّحیم یغفر الذّنب بغیر عتاب، اللَّه است که دیدار خود رهى را کرامت کند بى‏حجاب. رحمن است که از خزینه خود روزى دهد بى‏حساب. رحیم است که بفضل خود بیامرزد بى‏عتاب. اللَّه لارواح السابقین، الرحمن لقلوب المقتصدین، الرحیم لذنوب الظالمین. خداى است که ارواح سابقان بفضل وى نازد، رحمن است که دلهاى مقتصدان بمهر وى گراید، رحیم است که گناه ظالمان بعفو خود شوید. من سمع اللَّه اورثه شغبا و من سمع الرحمن اورثه طلبا و من سمع الرّحیم اورثه طربا، فالنفس مع الشغب و القلب مع الطلب و الرّوح مع الطّرب. یکى خطاب خداى شنید در شغب آمد، یکى سماع نام رحمن کرد در طلب آمد، یکى در استماع نام رحیم بماند در طرب آمد. تن محلّ امانت است چون خطاب خداى شنید بى‏قرار گشت. دل بارگاه محبت است به سماع، نام رحمن در دایره طلب و شوق افتاد. جان نقطه‏گاه عشق است چون بشارت نعت رحیم یافت بر شادروان رجا در طرب بماند هر چه نعمت بود نثار تن گشت هر چه منت بود بدل دادند آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب جان آمد.
پیر طریقت گفت: الهى یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان، یافت تو زندگانى جان است و رستخیز نهان. اى ناجسته یافته و دریافته نادر یافته. یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان. او که ترا یافت نه بشادى پردازد نه باندهان.
قوله: الر الالف الف الوحدانیّة، و اللام لطفه باهل المعرفة، و الرّاء رحمته بکافّة البریّة، جلال احدیّت بنعت عزّت و کمال حکمت سوگند یاد میکند، میگوید بوحدانیت و فردانیت، بلطف من با دوستان من، برحمت من بر بندگان من، که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من، از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزّه. سخنى راست، حدیثى پاک، کلامى درست، کلامى که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سرّ عارفان ودیعت است. پیغامى که از قطیعت امان است، و بى‏قرار را درمان است، روشنایى دیده و دولت دل و زندگانى جان است.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ. کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجّب همى‏کردند: یکى انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ.
دیگر فرستادن خداى رسولان را بخلق و دعوت کردن ایشان بحقّ. سیوم تخصیص محمد ص به پیغامبرى و برگزیدن وى از میان خلق برسولى. اگر آن مدبران از کمال قدرت خداى خبر داشتندید بعث و نشور را منکر نبودندید و اگر عزّت خداى و کمال پادشاهى وى بدانستندید فرستادن رسولان بخلق ایشان را شگفت نیامدید و اگر دریافتندید که اللَّه خداوند است و کردگار آن کند که خود خواهد و بارادت خود حکم کند و کار اندر تخصیص و تکریم مصطفى روا داشتندید و جحود نکردندید لکن چه سود که دیده حق بین نداشتند تا حق بدیدندید و نه بصیرت دل تا حق دریافتندید، امّا حکمت فرستادن پیغامبران بخلق الزام حجت است تا کافر را بى عذر و بى حجت عذاب نکند. همانست که گفت جلّ جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا امّا مؤمن اگر خواهد او را بیامرزد بى‏توبت و بى‏خدمت زیرا که عذاب کردن بى‏حجت ظلم است و ربّ العزّة پاکست و منزه از جور و ظلم. یقول تعالى: وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ و آمرزیدن مؤمن بى‏خدمت فضل است، و ربّ العزّة با فضل عظیم است و کرم بى‏نهایت.
یقول تعالى: وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. و گفته‏اند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم. اینست که رب العالمین گفت: أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ جایى دیگر گفت: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اى محمد کافران را بیم ده که دوزخ براى ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قال محمد بن على الترمذى: قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السائل المجاب محمد ص.
و گفته‏اند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت. روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودّت، شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده، و ایشان را وعده داده وعده‏اى راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت، وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فذلک قوله إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتى بود لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. جنید گفت: در رموز این آیت که، إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فى الابتداء سعادة اظهر علیه فى مراتعه و تقلّبه فى نعمه باظهار لسان الشّکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم. و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایّامه فى سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیردّه الى ما سبق له فى الابتداء من الشقاوة.
گفت: ابتداى کارها از خداست و بازگشت همه بخدا، یعنى درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او، اوّل اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضاى او. حدوث کاینات بامر او فناى حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضى بقسمت. بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافى و معتقد. و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وى، خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو. چنین خواست بوى لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلى و موعود العاصى الرحمته و الرضا و الجنّة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثمّ حصل و الوصف نعت لم یزل. بو بکر واسطى گفته: مطیعان حمالان‏اند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بى‏نیازان است و عاصیان مفلسان‏اند جز افلاسى ندارند و این بساط مفلسان است اى خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانى غلط نیوفتد، چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید، پس از روى نیستى همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگى است و اى خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً... الایه. ز روى اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد، و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایى معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف.
پیر طریقت گفت: الهى عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمى‏تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمى‏پردازد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا... الآیة. کافران بدیدار حق جلّ جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند. همانست که مصطفى ص گفت: هر که بوى رسد کرامتى از حق یعنى در خبر بشنود که خداى با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد، اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد، هرگز نرسد بآن کرامت. گفته‏اند که امّید دیدار حقّ از آن ندارند که هرگز مشتاق نبوده‏اند و از آن مشتاق نه‏اند که دوست نداشته‏اند و از آن دوست نداشته که نشناخته‏اند و از آن نشناخته‏اند که طلب نکرده‏اند و از آن طلب نکردند که خداى ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیّت خدا است.
یقول تعالى: وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏ لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبّوا و لو احبّوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه.
قال اللَّه تعالى: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها اذا کان الّذى لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب: انّ الّذى یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزّلفة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى الطّاعات فیما بینهم و بین ربّهم. یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ الى الجنّة بسبب ایمانهم فى الدّنیا. میگوید ایشان که ایمان آوردند و در دنیا نیک مردان و نیکوکاران بودند و خداى را و رسول را ص طاعت دار و فرمان بردار بودند و بر شریعت و سنت مصطفى راست رفتند و راست گفتند، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ ربّ العزة فردا ایشان را پاداش نیکو دهد، راه بهشت بایشان نماید و ببهشت رساند و بر کرامت و نعمت خویش خواند. مقاتل گفت: یجعل لهم نورا یمشون به على الصراط الى الجنّة. نورى و روشنایى در پیش ایشان نهند تا بآن نور صراط باز گذراند، و ببهشت رسد.
قال النّبی ص انّ المؤمن اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة حسنة و شارة حسنة فیقول له من انت فو اللَّه انى لاراک امرء صدق فیقول له انا عملک فیکون له نورا و قائدا الى الجنّة و الکافر اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة سیئة و شارة سیّئة فیقول من انت فو اللَّه ربى لاراک امرء سوء، فیقول انا عملک، فینطلق به حتّى یدخله النّار.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ اى من تحت منازلهم و مساکنهم. و گفته‏اند مراد نه آنست که بهشتیان بالا باشند و جویها در زیر ایشان رود از بهر آن که در بهشت چشمها که رود نه در کندها رود، یعنى تجرى بین ایدیهم و تحت امرهم و هم یرونها کقوله: تَحْتَکِ سَرِیًّا اى بین یدیک و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی اى تحت امرى و بین یدىّ. چشمهاى بهشت بر روى زمین روان بود، بهشتى چنان که نشسته باشد در غرفه یا در خیمه یا هر جاى که نشیند از راست و چپ خویش و برابر خویش آب روان مى‏بیند دست وى بدان مى‏رسد و جامه بوى‏تر نشود فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. عن‏ وهب بن منبه عن ابن عباس قال: خلق اللَّه جنّات النّعیم من الزمرّد الاخضر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و حجالها و قصورها و خیامها و مداینها و درجها و غرفها و ابوابها و ثمارها. قال و الجنان کلها مائة درجة ما بین الدّرجتین مصیرة خمس مائة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من فضة و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد. ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذّهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعدّ اللَّه لاولیائه یقول اللَّه تعالى ادخلوا الجنّة برحمتى فاقتسموها باعمالکم فلکم صنعت ثمار الفردوس و لکم بنیت القصور الّتى اسّست بالنعیم و شرفت بالملک الخلود.
قوله: دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ دعوى و دعا هر دو یکسان است و مراد ندا است اى یدعون اللَّه بقولهم سبحانک اللهم تلذّذا بذکره لا عبادة. میگوید در آن بهشت همه خداى را خوانند و خداى را دانند و بذکر و ثناى وى بیاسایند. تنعّم ایشان و لذّت و راحت و آرام ایشان، بتسبیح و شکر و ثناى اللَّه بود. کلبى گفت: دَعْواهُمْ فِیها اى کلامهم و قولهم اذا اشتهوا شیئا من طعام الجنّة: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ فیؤتون به. این کلمه علمى است و نشانى میان بهشتیان و میان خازنان و خادمان بهشت هر گاه که آرزویى کنند طعامى یا شرابى خواهند گویند: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ، خادمان بدانند که چه میخواهند و چه آرزو میکنند آنچه خواهند حاضر کنند و ایشان را بمراد و مقصود رسانند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت ایشان یکدیگر را آنست که بر یکدیگر شوند و سلام کنند و همچنین فریشتگان آیند و بر ایشان سلام کنند و آن گه نواخت و کرامت رب العزة بایشان رسد و ایشان را گوید: سلام علیکم، سخنى خوش با نواخت و نیکویى سخنى بسلامت از آزار، آزاد و پاک، و قیل: تحیتهم اى ملکهم سلام اى سالم. میگوید ملک ایشان در آن بهشت جاودانى است، از زوال و فنا رسته و جاوید ایشان را با ناز و نعیم مانده، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معنى آنست که بهشتیان در هر چه خواهند بجاى آزادى‏اند هر چند که خواهند یاوند و بهر چه بیوسند رسند، بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و قیل اول کلامهم التسبیح و آخره التحمید و هم یتکلّمون بینهما بما ارادوا ان یتکلّموا به. خبر داد رب العزة که بهشتیان در هر سخن که گویند ابتداى سخن ایشان بتعظیم و تنزیه اللَّه بود و ختم آن بشکر و ثناى اللَّه و طعامى که خورند بابتدا نام اللَّه گویند و تسبیح وى و بآخر شکر خداى کنند و ثناء بروى.
و گفته‏اند این آنست که جاى دیگر گفت حکایت از بهشتیان که گویند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و تقدیر آیت اینست که: و آخر دعویهم ان یقولوا الحمد للَّه رب العالمین.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ این هم چنان است که جاى دیگر گفت عَجِّلْ لَنا قِطَّنا جاى دیگر گفت وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ و ناس اینجا کافران‏اند النضر بن الحرث و اصحابه که میگفتند: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ ایشان از کافرى که بودند بر سبیل استهزا و ثبات بر کفر عذاب بتعجیل میخواستند، رب العالمین گفت اگر آن عذاب که میخواهند فرو گشائیم ایشان همه هلاک شوند و فانى گردند و دنیا منقطع گردد، لکن نکردیم و ندادیم آنچه خواستند و عذاب فرو نگشادیم و فرا گذاشتیم تا اقامت حجت بر ایشان تمام گردد و ایشان را هیچ عذر نماند. و گفته‏اند حکم این آیت بر عموم است کسى که از سر ضجرت دعاء بد کند بر خویشتن یا بر فرزند و خویش و پیوند، گوید اخزاک اللَّه، لعنک اللَّه، اماتک اللَّه، بزبان میگوید و در دل اجابت این دعاء کراهیت دارد، رب العالمین گفت: لو استجیب لهم فى الشّر کما یحبّون ان یستجاب لهم فى الخیر لهلکوا قال شهر بن حوشب قرأت فى بعض الکتب انّ اللَّه عز و جل یقول للملکین الموکّلین: لا تکتبا على عبدى فى حال ضجرة شیئا. و تقدیر الآیة وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ حین استعجلوه استعجالا کاستعجالهم بالخیر لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: اللهم انّى اتخذ عندک عهدا لن تخلفه انما انا بشر فاىّ المؤمنین آذیته او شتمته او جلدته او لعنته فاجعلها له صلاة و زکاة و قربة تقربه بها یوم القیمة.
ابن عامر و یعقوب لقضى بفتح قاف خوانند و اجلهم بنصب فیتصل بقوله عز و جل وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ.
قوله فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنى مشرکى مکة، لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فِی طُغْیانِهِمْ اى فى شرکهم و ضلالهم یَعْمَهُونَ یتردّدون و یتمارون. و قیل یلعبون. و گفته‏اند معنى آیت آنست که: آدمى هموار بروز شادى خویش مى‏شتابد و آن شتابیدن اوست باجل او. میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ این در شأن هشام بن المغیرة المخزومى آمد، اذا ناله مکروه و ضرر دعانا، اى دعا اللَّه لازالته و لم یدع غیره. قوله دَعانا لِجَنْبِهِ یعنى مضطجعا أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یرید فى جمیع الاحوال فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ ازلنا ما به. مَرَّ اى استمر على کفره معرضا عن الشکر کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ لنسیانه ما دعا اللَّه فیه و ما صنع اللَّه به، کَذلِکَ اى کما زیّن لهذا الکافر الدعاء عند البلاء و الاعراض، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ عملهم و الاسراف فى النفس یکون بعبادة الوثن و فى المال فى السائبة و البحیرة و معنى الکلام اسرفوا فى عبادتهم و اسرفوا فى نفقاتهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ یا اهل مکّه لَمَّا ظَلَمُوا کفروا باللَّه وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالمعجزات و الآیات بالامر و النهى، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا لانّ اللَّه طبع على قلوبهم جزاء لهم على کفرهم کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ نفعل بمن کذّب بمحمد کما فعلنا بمن قبلهم.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ الخلایف جمع خلیفة و اصل الخلیفة خلیف بغیر هاء لانه فعیل بمعنى فاعل کالسمیع و العلیم فدخلت الهاء للمبالغة بهذا الوصف کما قالوا راویة و علامة الا ترى انهم جمعوه خلفاء کما یجمع فعیل و من انّث لتأنیث اللفظ قال فى الجمع خلائف و قد ورد التنزیل بهما، قال تعالى: خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و قال ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ اى استخلفناکم بعد هلاکهم تخلفونهم قرنا بعد قرن فِی الْأَرْضِ فى اماکنکم لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى لتعملوا اعمالکم فنراها مشاهدة موجودة فارقبوا فى الطاعة و احذروا عن المعصیة.
قال النبى ص انّ الدنیا خضرة حلوة و انّ اللَّه مستخلفکم فیها فناظر کیف تعملون.
قال عمر بن خطاب (رض) صدق اللَّه ربنا ما جعلنا خلفاء الا لینظر الى اعمالنا فاروا اللَّه من اعمالکم خیرا باللیل و النهار و السّرّ و العلانیة.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ اى القرآن واضحات الدلایل و بینات منصوب على الحال این آیت در شأن مشرکان مکة فرو آمد عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى و الولید بن المغیرة و العاص بن عامر و جماعتى که ایمان ببعث و نشور نداشتند تا رب العالمین میگوید: قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا اى لا یؤمنون بالبعث. با مصطفى مى‏گفتند ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا من اللَّه لیس فیه ذکر البعث و النشور و لیس فیه عیب آلهتنا. قرآنى دیگر بیار از نزدیک اللَّه که در آن ذکر بعث و نشور نباشد و ترک عبادة لات و عزى و مناة و هبل و عیب ایشان در آن نبود. أَوْ بَدِّلْهُ یا پس همین قرآن که آورده‏اى بگردان از امّت خویش و تغییر در آن آر، ذکر بعث و نشور و وعیدها ازان بیرون کن بجاى آیت عذاب آیت رحمت اثبات کن. رب العالمین گفت ایشان را جواب ده یا محمد ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی این قرآن نه سخن من است و نه ساخته من، تا در آن تغییر توانم و از امّت خویش بگردانم تلقاء مصدر کالتبیان یستعمل ظرفا بمعنى المقابلة مشتق من التلقى.
إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‏ إِلَیَّ اى لا اتّبع الّا وحى اللَّه من غیر زیادة و لا نقصان و لا تبدیل إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اى ان فعلت عصیت ثم لا آمن عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ اى ما قرأت القران عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ اى و لا اعلمکم اللَّه به. یقال دریت الشی‏ء علمته و ادریته غیرى. اى اعلمته ایّاه. اگر خداى خواستید من این قرآن را هرگز بر شما نخواندمى و اللَّه شما را از آن آگاه و دانا نکردید. قرائت ابن کثیر: و لادریکم بى الف، معنى آنست که: اگر خدا خواستید من هرگز بر شما این کتاب نخواندمى و اللَّه شما را بخودى خود بى من باین دانا کردى چنان که گفت: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى‏ قَلْبِکَ. فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ مکثت و بقیت بینکم لا أتلو کتابا و لا اتعلّمه و لا اخط بیمینى، عُمُراً اى بعضا من عمرى و هو اربعون سنة، لأنّه اوحى الیه بعد اربعین سنة مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و من قبل هذا الوقت، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى صادق و هذا کلام اللَّه، امرنى ان اتلوه علیکم. چون میدانید که چهل سال در میان شما بودم که مرا مى‏شناختید و نیک دانستید که بر هیچ کس هیچ چیز نخوانده‏ام و نه کتابى نوشته‏ام و نه بتلقین از کسى گرفته‏ام و نه هرگز بر کسى دروغى بسته‏ام، امروز که شما را خبر مى‏دهم از داستان پیشینیان و سرگذشت رفتگان و احوال ایشان جز آن نیست که از نزدیک خدا است و از پیغام و وحى پاک او.
در نمى‏یابید که چنین است و این قرآن که بر شما میخوانم پیغام خدا است و کلام او.
و قال ابن عباس نبىّ رسول اللَّه و هو ابن اربعین سنة و اقام بمکه ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفّى و هو ابن ثلث و ستّین سنة.
قوله فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم و اکفر ممن کذب على اللَّه أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ فالکاذب على اللَّه و المکذّب بآیات اللَّه فى الکفر سواء. معنى آنست که من بر خداى هرگز دروغ ننهادم و نه ساختم و شما کردید که گفتید وى را شریک و انباز است و کیست ستمکارتر و کافرتر از آن که بر خداى دروغ سازد و گوید که وى را شریک و انباز است و قرآن که سخن وى است دروغ شمارد و محمد که پیغام رسان وى است دروغ زن دارد إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ لا یسعد من کذّب انبیاء اللَّه.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى یشرکون مع اللَّه فى العبادة ما لا یَضُرُّهُمْ ان لم یعبدوه وَ لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه. این مشرکان مکة بتان را میپرستند که در ایشان ضرر و نفع نه، اگر نپرستند بر ایشان گزند نیارند و اگر پرستند ایشان را بکار نیایند و سود نکنند از بهر آن که موات‏اند، نه خیر است در ایشان نه شر، نه نفع نه ضرر، نه کردگارى نه توانایى و دانایى. اللَّه است جلّ جلاله که کردگار است و توانا و دانا، هم ضار و هم نافع همه چیز تواند و با همه تاود و بداشت و توان هر کس رسد و سزاى هر کس چنان که باید دهد، لا یحدث شى‏ء فى ملکه الا بایجاده و حکمه و قضائه و ارادته و تکوینه و لا یلحق احدا ضرّ و لا نفع و لا خیر و لا شرّ و لا سرور و لا حزن الّا من قبله جلّ جلاله فان تک نعمة فهو النّافع و الدّافع و ان تک محنة فهو الضارّ القامع المانع، فمن استسلم لحکمه عاش فى راحة و من اعرض عن حکمه وقع فى کلّ آفة.
روى انّ اوّل ما کتب اللَّه فى اللّوح المحفوظ انا اللَّه الّذى لا اله الّا انا من لم یستسلم بقضایى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمایى فلیطلب ربّا سوائى، و روى انّ داوود (ع) ناجى ربّه فقال الهى من شرّ النّاس؟ فقال عزّ من قائل من استخارنى فى امر فاذا خرت له اتّهمنى و لم یرض بحکمى.
وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ حسن گفت معنى آنست که ایشان شفیعان مااند بنزدیک خداى در کار و شغل دنیا و معاش دنیا که ایشان ببعث و نشور ایمان ندارند. و قیل معناه شفعاؤنا عند اللَّه ان یکن بعث و نشور و قیل فى الکفار من یعتقد البعث، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى أ تخبرون اللَّه انّ له شریکا فى السماوات و الارض او عنده شفیعا بغیر اذنه و لا یعلم اللَّه لنفسه شریکا فى السماوات و لا فى الارض فنفى العلم لنفى المعلوم، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه عن ان یکون معه معبود او شریک. قرأ حمزة و الکسائى: عما تشرکون بالتّاء هاهنا و فى سورة النحل و الروم.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً الامّة هاهنا الدین و تقدیره و ما کان الناس الا ذوى امّة واحدة اى دین واحد و هو الاسلام و قیل هو الشرک و قد سبق شرحه فى سورة البقرة فَاخْتَلَفُوا اى آمن بعض و کفر بعض. و قیل و ما کان الناس الا امّة واحدة فاختلفوا اى ولدوا على الفطرة و اختلفوا بعد الفطرة وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ اى لولا انّ اللَّه عز و جل جعل لهم اجلا للقضاء بینهم و هو یوم القیمة یفصل بینهم فى وقت اختلافهم. و قیل وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر عذاب هذه الامة الى یوم القیمة و انه لا یعاجل العصاة بالعقوبة، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ نزول العذاب.
میگوید اگر نه سخنى بودى که پیش رفت از اللَّه و حکم کرد و آن سخن آنست که با آدم گفت آن گه که او را عطسه آمد: یرحمک ربک فسبقت رحمته غضبه، اگر نه این سخن بودى من عذاب فرو گشادمى باین امت بآن اختلاف و تفرق که ایشان در آن بودند.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لما خلق اللَّه تعالى آدم و نفخ فیه الروح، عطس فقال له ربه الحمد للَّه فقال الحمد للَّه فقال له ربه عز و جل یرحمک ربک اذهب فسلّم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس فاسمع ما یجیبونک به فانها تحیّتک و تحیة ذرّیتک. قال فذهب فقال السلام علیکم فقالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه. ثم رجع الى ربه تبارک و تعالى فبسط له یدیه فقال له خذ و اختر فقال اخترت یمین ربى و کلتا یدیه یمین ففتحها فاذا فیها صورة الذریة کلّهم فاذا کلّ رجل مکتوب عنده اجله و اذا آدم (ع) قد کتب له الف سنة.
و ذکر الحدیث فى روایة اخرى‏ عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لمّا خلق اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى سبقت غضبى.
وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ الآیة، گفته‏اند که تأویل این آیت آنست که اگر ندانید که من که خداوندم از گفته خویش واپس نیایم در تقدیر آجال و ارزاق من این ناسزا گویان را و باطل ورزان را یک طرفة العین درنگ ندادید تا ایشان را بعقوبت عاجل از اهل حق جدا کردید تا حق و اهل آن از باطل و اهل آن در وقت سزا جدا شدید و میان ایشان فرقان پیدا شدى.
وَ یَقُولُونَ یعنى اهل مکة لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ مثل العصا و الید البیضاء و ما جاءت به الانبیاء. و قیل مما اقترحوا علیه فى قوله وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ الآیة، مشرکان مکه از روى تعنت طلب آیات کردند گفتند چرا آیتى ننماید این محمد چنان که موسى عصاء و ید بیضاء نمود و دیگر پیغامبران نشانها و معجزتها نمودند که دلائل نبوت و رسالت ایشان بود، آن مدبران هم پیغام بمراد خویش خواستند هم دیدار فریشته خواستند هم معجزه و نشان و هم اللَّه حاضر کردن خواستند که جایى میگوید: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا، جایى دیگر میگوید: او نرى ربنا حتى نرى اللَّه جهرة رب العالمین گفت بجواب ایشان: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ آنچه شما مى‏درخواهید از نزول آیات آن همه غیب است و علم غیب بنزدیک خدا است و جز خداى هیچ کس غیب نداند و مصالح بندگان جز خداى کس نشناسد فَانْتَظِرُوا وقوع الآیة و انتظروا قضاء اللَّه بیننا باظهار المحق على المبطل إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ فوقعت یوم بدر فظهر المحق على المبطل.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ اى کفّار مکه رَحْمَةً یعنى المطر و الخصب و العافیة مِنْ بَعْدِ القحط و الجوع و الفقر و البلاء و الشفاء بعد السقم إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این جواب شرط است کقوله: إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ المعنى و ان تصبهم سیّئة قنطوا فکذلک قوله وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ معناه و اذا اذقنا النّاس مکروا و هذا المکر هو صرف الشکر الى غیر المنعم سمّاه مکرا لان المکر جحود حق المنعم و ذلک قولهم لولا الدّواء و الطّبیب و لولا کذا و کذلک کانوا یقولون سقینا بنوء کذا و لا یقولون هذا رزق من اللَّه و هو قوله تعالى وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این اذا اینجا در آن موضوع است که عجم گویند چون در نگرى چون بنگرى و آیات ایدر اعلام نعمتهاى اللَّه است و ایادى وى میگوید چون ایشان را باران فرستیم و از بلاها عافیت دهیم و نعمت و آسایش برایشان روان گردانیم ایشان را در آن نعمت بطر گیرد تا حقّ را منکر شوند و آیات ما دروغ شمرند و رساننده را استور ندارند و بر نعمت، دیگرى را شکر کنند نه خداى را عزّ و جلّ، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مکرا یعنى اللَّه اقدر على تغییر تلک النّعم من العبد على صرف الشّکر الى غیر المنعم و ما یاتیهم من العقاب اسرع فى اهلاکهم ممّا اتوه من المنکر و ابطال آیات اللَّه إِنَّ رُسُلَنا یعنى الحفظة یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ للمجازاة به فى الآخرة. این بر سبیل تهدید و وعید گفت که آرى رسولان ما و دبیران مى‏نویسند بر ایشان آنچه مى‏سازند و مى‏کنند و این تهدید است بر گوشها و دلهاى ضعیفان و رنه خداى تعالى را البته بآن هیچ حاجت نیست که احاطت علم وى بمعلومات، نه بدبیر حاجت گذاشت و نه بنسخت.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ... الآیة. از روى اشارت بر ذوق اهل معرفت، این آیت رمزى دیگر دارد. میگوید مؤمنان و نیک مردان بحقیقت ایشان‏اند که احدیّت ایشان را بنعمت کرم در قباب غیرت بدارد، و بحسن عنایت پرورد، بمعرفت خودشان راه دهد، و بصحبت خود نزدیک گرداند، تا او را یگانه شوند و از غیر او بیگانه شوند. پیر طریقت گفت توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى وز غیر او بیگانه باشى، بدایت عنایت آنست که ایشان را قصدى دهد غیبى تا ایشان را از جهان باز برد چون فرد شود آن گه وصال فرد را بشاید.
جوینده توهم چو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید.
آن مرد غوّاص تا دل از ملک جان برندارد روا نبود که دست طلب او به مروارید مراد رسد پس چه گویى کسى که در طلب جلال و جمال او قصد نجات اعظم کند تا دست از مهر جان نشوید، بوصال قرب جانان چون رسد؟ درویشى در مجلس موسى کلیم (ع) نعره بر کشید موسى از سر تندى بانگ بر وى زد، در حال، جبرئیل آمد که یا موسى اللَّه میگوید در مجلس تو صاحب درد و خداوند دل همان یک مرد بود که از بهر ما بمجلس تو حاضر آمد، تو بانگ بر وى زدى هر چند عزیزى و کلیمى امّا سرّى که ما در زیر گلیم سیاه نهاده‏ایم تو نبینى، آن اشتیاق جمال ما باشد که دوستان را در تواجد آرد، تقاضاى جمال ما بود که دلهاشان در عالم خوف و رجا و قبض و بسط کشد. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ. هر دیده که از دنیا پر شد، صفت عقبى در وى نگنجد.
و هر دیده که صفات عقبى در وى قرار گرفت، از جلال قرب ما و عزّ وصال ما بیخبر بود، نه دنیا و نه عقبى بلکه وصال مولى. آه کجاست همّتى که از دنیا کجاست مرادى مه از عقبى اشتیاقى بدیدار مولى کجاست صاحب دولتى تا از جاه بشریّت خود برآئیم و دست در فتراک آن صاحب دولت زنیم بو که روزى بمراد رسیم.
گر ز چاه جاه خواهى تا برائى مردوار
چنگ در زنجیر گوهردار عنبر بار زن‏
یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ باش تا فرداى قیامت که دوستان بنور معرفت بر مرکب طاعت فرا بساط انبساط روند و در مقام شهود بنازند، گروه گروه و جوق جوق، چنان که اللَّه گفت: نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً و در هر منزل که پیش آید جوقى فریشتگان بحکم فرمان، بسلام مى‏آیند و بناز و نعیم جاودان بشارت مى‏دهند. اینست که گفت: وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و عاصیان امّت احمد در آن صحراء محشر و مقام رستاخیز، بعرض گاه حساب بازداشته، سابقان بنور طاعت از پیش رفته و عاصیان بگران بارى معصیت تنها مانده، آخر رحمت اللَّه ایشان را دست گیرد، و بر تنهایى و درماندگى ایشان ببخشاید، بنداى کرامت گوید: عبادى چون این خطاب عزّت و نداى کرامت بنعت رحمت بگوش ایشان رسد، جان ایشان بیاساید و روح و ریحان در دل ایشان گشاید، گوید: عبادى، إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ لا یتفرغون الیکم و اصحاب النّار من شدة العقاب لا یرقّون لکم، معاشر المساکین سلام علیکم کیف انتم ان کان اشکالکم و اصحابکم سبقوکم واحد منهم لا یهدیکم فانا اهدیکم. ان عاملناکم بما تستوجبون فاین الکرم.
نحن اذا فى الجفاء مثلهم
اذا هجرنا هم کما هجروا
چون رأفت و رحمت حقّ بایشان رسد وحشت و معصیت بآب رحمت از ایشان‏ فرو شوید و آفتاب رعایت از برج عنایت بتابد، ایشان بنعت افتخار در حالت انکسار بر درگاه ذو الجلال خوش بزارند، و از شادى بگریند، تا ربّ العزّة آن گریستن و زاریدن از ایشان بپسندد و درد دل ایشان را امرهم نهد و زبان ایشان بثناى خود بگشاید، و بقدر طاقت بندگى خداى را ثنا گویند، و حمد و ستایش کنند، اینست که رب العالمین گفت: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر سخن ایشان این بود که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ که شماتت دشمنان و کافران بما نرسید، و فضل و رحمت خداى بما در رسید.
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنة للَّه که بمقصود رسیدیم‏
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا... الآیة. دعاء کلید رحمت است و گواه عبودیّت و پیوستن را وسیلت. هر کس که در دعاء بر وى گشادند در اجابت هم بر وى گشادند که میگوید جلّ جلاله: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ دعاء پیرایه پیوستگانست و مایه دست گرفتگان و حلقه در حق بدست جویندگان، مصطفى ص گفت: الدعاء سلاح المؤمن و عماد الدین و نور السماوات و الارض.
هر که بکارى درماند یا او را نکبتى رسد دست در دعا و تضرع زند، دست اعتماد بضمان اللَّه زد و دست نیاز ببرّ وى زد، یقول اللَّه تعالى: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا و شرط آنست که بوقت دعاء آواز نرم دهد و خاطر از حرمت و استکانت پر کند و باجابت، یقین باشد که مصطفى ص گفت: «ادعوا اللَّه و انتم موقنون بالاجابة و اعلموا ان اللَّه لا یستجیب دعاء من له قلب غافل لاه»
و بدانکه دعا کردن و حاجت و نیاز بدرگاه بى‏نیاز برداشتن اهل شریعت را مقامى جلیل است، عین عبادتست و رسیدن را ببهشت نیک وسیلت است. امّا حال عارفان حالى دیگر است و طریق ایشان طریقى دیگر. جنید روزى در اثناء مناجات گفت: «اللّهم اسقنى» ندایى شنید که: تدخل بینى و بینک. یا جنید میان من و تو مى‏درایى یعنى که ما خود دانیم سزاى هر بنده‏اى، و شناسیم قصد هر جوینده‏اى، جنید گفت: بعد از آن روزگارى تحسّر خوردم و زان گفت، استغفار کردم.
قوله: وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا اى تکبروا و تجبروا و لم یخضعوا بقول الحق. اى بسا خواجگان خویشتن پرستان ازین جهان داران و ستمکاران که با کام و نام بودند با خانهاى پر نقش و پرنگار بودند، و بر پشت مرکبهاى رهوار سوار بودند، رداى تکبر بر دوش گرفته و فرعون‏وار نداى جبارى بر خویشتن زده، چون شرع را مکابر شدند و از حقّ سر وازدند و نبوّت انبیا و آیات و معجزات همه بازى شمردند، دمار از ایشان بر آوردند، و تخت و کلاه ایشان نگونسار کردند، و بساط کبر ایشان در نوشتند، نه خود زنده نه نام و نشان ایشان در دیار و اقطار مانده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً آرى سرانجام ظلم همین است، و خبر مصطفى ص گواه اینست: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب».
قوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ ان اعتبرتم بهم نجوتم و ان لم تعتبروا احللنا بکم من العقوبة ما یعتبر بکم فان من لم یعتبر بمن سبقه اعتبر به من لحقه و من لم یعتبر بما سمعه اعتبر به من تبعه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ اى یحملکم على السّیر و یجعلکم قادرین على قطع المسافات فِی الْبَرِّ بالازجل و الدّواب وَ الْبَحْرِ بالسّفن الجاریة فى البحار. البرّ: الارض الواسعة. و البحر: مستقرّ الماء. قرائت عبد اللَّه شامى ینشرکم بفتح یا و بنون و شین، من نشر ینشر هم چنان که جایى دیگر گفت وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ باین قرائت معنى آنست که: شما را مى‏پراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا. و فیه حجة على القدریة فى خلق الافعال لانّ السیر فعل متصرف فى الخیر و الشر لا محالة و اللَّه یسیّر کل سائر کما ترى، آن گه شرح فرادریا داد: حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت: فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ و بجمع مؤنث است چنان که گفت: وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ اى جرت السفن بمن رکبها فى البحر. مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند، و در قرآن از این باب هست. و قال الشّاعر:
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت‏
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بى‏شرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیل‏اند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ‏ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفته‏اند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفته‏اند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشته‏اید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خوانده‏اند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شى‏ء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه‏
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ‏
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم‏ فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ الى قوله لِلْعُسْرى‏.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفته‏اند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفته‏اند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفته‏اند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى‏ الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفته‏اند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى‏ یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ‏
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ الب‏ست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الآیة. بزبان اهل اشارت سیر در برّ راه بردن است در مشارع شرع از روى استدلال بواسطه رسالت، و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بى‏واسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد، تا چنان که در دریا سیر یک ماه بیک روز کنند، این جوانمرد درین میدان بیک جذبه الهى مسافت همه عمر باز برد. اینست که گفتند: جذبة من الحق توازى عمل الثقلین سیر برّ، سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت، بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت، مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان. سیر بحر، سیر عارفان است و صدّیقان در کشتى رعایت، میرواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت، مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولى نعمت. و گفته‏اند برّ و بحر اشارت‏اند بقبض و بسط عارفان، گهى در قبض میان دهشت و حیرت مى‏زارند، گهى در بسط میان شهود و وجود مى‏نازند.
باز چون باد شادى از افق تجلّى وزد، و ابر لطف باران کرم ریزد، بنده عنایت و رعایت بیند وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ نقد وقت وى شود وَ فَرِحُوا بِها بر بساط شهود در حالت انس فرحى در وى آید، بسطى بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید:
مائیم عیاران و عیاران مائیم
بر دیده مشترى قدم مى‏سائیم‏
‏راست که این بسط بنهایت رسد، از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید، دریاى عظمت موج هیبت زند، مسکین بنده در وهده حجبت افتد، زبان تضرّع بگشاید، بزارى و خوارى گوید:
قد تحیّرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
اینست که گفت جلّ جلاله: جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ آن شوریده روزگار و سرور طریقت شبلى در روش خویش از هر دو جانب خبر داده، و بر هر دو مقام گذشته، در مقام بسط بوقت شادى و ناز همى گفت: این السماوات و الارضون حتى احملها على شعرة جفن عینى. و در مقام قبض بوقت زارى و خوارى همى گفت: ذلى عطل ذلّ الیهود. و شاهد شرع مقدّس برین قصه آنست که مصطفى ص گهى میگفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر» و گهى میگفت‏ «لا تفضّلونى على یونس بن متى».
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ تشبیه اموال و حظوظ دنیا بباران از آن روى است، که باران بحیلت و تدبیر آدمى نتوان فرو آوردن و جز بتقدیر الهى و مشیّت خداى نیاید، کار دنیا همین است بجهد و حیلت و تدبیر و تلبیس بنده هیچ راست نشود، و مجتمع نگردد مگر بقسمت ازلى و تقدیر الهى، و هر چند که باران بتقدیر است، امّا استسقا بنماز و دعا در شریعت رواست و خواستن آن در دین نقصان نیارد، همچنین رزق دنیا اگر چند بتقدیر و قسمت است طلب کردن رواست، و عطا خواستن از اللَّه بنده را سزاست. و مصطفى ص گفته: اجملوا فى الطلب.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغى و بى‏راه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آن را مثل بآب زد، آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند. کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان. کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ و قیل: انّ الماء ما دام جاریا کان طیّبا فاذا طال مکثه تغیّر. کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما.
و قیل: ان الماء اذا کان طاهرا کان حلالا یصلح للشّرب و یصلح للطهور و ان کان نجسا فبالعکس. کذلک المال اذا کان حلالا و بعکسه لو کان حراما.
وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ دعوت چهاراند یکى دعوت توحید و شهادت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ دیگر دعوت حمد و اجابت. و هو قوله: یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ. سه دیگر دعوت اتباع و امامت. و هو قوله: نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. چهارم دعوت کرامت و ضیافت. و هو قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ کسى که دعوت کند و خواهد تا دوستان و عزیزان را بمهمان برد، شرط مهمانى آنست که اوّل کسى از نزدیکان و خاصگیان خویش را فرستد، تا ایشان را خبر کند و نوید دهد، پس چون آیند باز عزیزان را به استقبال ایشان فرستد و یکى را تنها نخواند، که دوستان و خویشان وى را همه برخواند و مرکبها و مشعلها براه ایشان فرستد، چون آیند جاى ایشان ساخته و پرداخته دارد، چون بنشینند ایشان را اوّل جلاب دهند پس میوه آرند، پس طعامهاى ساخته بنهند و غلامان و چاکران بر سر ایشان بدارند، چون از آن فارغ شوند سماع کنند، و شرط است که میزبان دیدار خود از مهمان باز نگیرد، و بعاقبت ایشان را باکرام و خلعت باز گرداند. ربّ العالمین در ضیافت فردوس این همه ساخته و راست کرده و قرآن مجید از آن خبر میدهد و بیان میکند، اوّل خواننده و نوید دهنده ایشان مصطفى ص است میگوید: حقّ جلّ جلاله وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ پس فریشتگان و رضوان باستقبال ایشان فرستد وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ مرکبهاشان فرستد نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا على نجایب من نور. مشعلهاى نور بر راه ایشان فرستد یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ تنها شان نخواند که خویشان و نزدیکان همه را خواند وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ آن گه بهشت و جنة النعیم جاى ایشان ساخته جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ جلاب ایشان یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ میوه ایشان وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ طعام ایشان وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ چاکران و خادمان بر سر ایشان وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ سماع ایشان فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ و از همه عزیزتر آنست که ایشان را بدیدار خود شاد گرداند، تا وى را جلّ جلاله مى‏بینند و مینازند، چنان که گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ رویها تازان و نازان بجلال و جمال حق نگران، رویهاى روشن‏تر از آفتاب روز، بتجلى ذو الجلال گشته پیروز.
پیر طریقت گفت دیدار دوست بهره مشتاقانست روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهان است، راحت جان و عیش جان و درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان.
اى جوان مرد، باش تا شادى بینى، و یک بار با دوست بر بساط وصل ایمن نشینى، و از دوست آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر اینست که ربّ العالمین گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اصحاب جنة دیگراند و ارباب صحبة دیگر، اصحاب جنة را میگوید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ ارباب صحبت را میگوید: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ حسنى و طوبى و زلفى اهل جنت راست، زیادت و قربت و صحبت اهل معرفت راست.
انّى لاحسد دارکم لجوارکم
طوبى لمن اضحى لدارک جارا
قال: رسول اللَّه ص انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا اسکن اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار بعث الى اهل الجنّة الرّوح الامین فیقول یا اهل الجنّة انّ ربّکم یقرئکم السلام و یأمرکم ان تزوروه الى فناء الجنّة و هو ابطح الجنّة تربته المسک و حصباؤه الدّر و الیاقوت و شجره الذّهب و الرّطب و ورقه الزّمرّد، فیخرج اهل الجنّة مستبشرین مسرورین فثمّ مجمعهم و ثمّ تحلّ لهم کرامة اللَّه عزّ و جلّ و النّظر الى وجهه و هو موعود اللَّه انجزه لهم قال فیأذن اللَّه لهم فى السماع و الاکل و الشرب و تکون حلل الکرامة.
ثمّ ینادى مناد یا اولیاء اللَّه هل بقى مما وعدکم ربکم شیئا فیقولون لا. قد انجز لنا ما وعدنا و ما بقى شى‏ء الا النّظر الى وجه ربّنا عزّ و جلّ قال فیتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ فى حجب، فیقول: یا جبرئیل ارفع حجابى لعبادى حتى ینظروا الى وجهى. فیرفع الحجاب الاوّل فینظرون الى نور من الرّب عز و جل، فیخرون له سجّدا. فینادیهم الرّب عز و جل یا عبادى ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب. فیرفع الحجاب الثانى فینظرون امرا هو اعظم و اجل، فیخرون للَّه حامدین ساجدین عارفین. فینادیهم الرّب عز و جلّ: ارفعوا رؤسکم انّها لیست بدار عمل انّما هى دار ثواب و نعیم مقیم. فیرفع الحجاب الثالث فعند ذلک ینظرون الى وجه رب العالمین تبارک و تقدّس فیقولون حین ینظرون الى وجهه سبحانه ما عبدناک حقّ عبادتک. فیقول کرامتى امکنکم من النّظر الى وجهى و احلتکم دارى فیاذن اللَّه عز و جلّ للجنّة ان تکلم فتقول: طوبى لمن تخلّدنى و طوبى لمن اعددت له. فذلک قوله: عز و جلّ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً اى الکفار و آلهتهم و جمیعا نصب على الحال.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشی‏ء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مى‏پرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خوانده‏اند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شى‏ء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مى‏گویید و بتان را با وى برابر مى‏نهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بى‏خبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفته‏اند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ‏ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفته‏اند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ این آیت در شأن مستهزیان آمد که استماع ایشان بتعنّت و استهزا بود، لا جرم مى‏شنیدند و ایشان را در آن هیچ نفع نبود، و ایشان را بکار نیامد، همچون کسى که کر باشد و خود به اصل هیچ نشنود. و گفته‏اند: سمع در قرآن بر دو وجه است: یکى سمع ایمان است بدل، چنان که در سورت هود گفت: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ اى لم یطیقوا سمع الایمان بالقلب. و در سورة الکهف گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً یعنى سمع الایمان بالقلوب.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ هم ازین باب است. وجه دیگر سمع است بگوش سر، چنان که در سورة هل اتى گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى سمیع الاذنین. و در آل عمران گفت: إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یعنى محمدا ص ینادى بالایمان. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ هم ازین باب است که این استماع بگوش سر است أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ یا محمد تو چون توانى که کران را بگوش دل شنوا کنى؟ ایشان را دریافت نیست و هدایت نیست که ایشان را راه ننمودیم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ این نظر چشم سر است أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ این نابینایى نابینایى دل است چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ میگوید: کافران و جهودان در تو مى‏نگرند و معجزات و دلایل روشن مى‏بینند و آن دیدن و نگرستن ایشان را سود نمیدارد و بکار نیاید که بصیرت دل و بینایى سر ندارند پس همچون نابینایان‏اند که خود باصل هیچ مى‏نبینند.
درین دو آیت بیان است که سمع را بر بصر فضل است گوش را بر چشم افزونى است در شرف، که عقل را ور سمع بست و نظر بر چشم بست. و گفته‏اند: بصر در قرآن بر سه وجه است: یکى دیدار دل است و بصیرت سر چنان که درین آیت گفت: وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ یعنى الهدى بالقلوب، و در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ یعنى بصیر القلب بالایمان و هو المؤمن. و در سورة الاعراف گفت: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ یعنى بالقلوب. دیگر دیدار چشم است چنان که گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى بصیرا بالعینین. و در سورة یوسف گفت: فَارْتَدَّ بَصِیراً یعنى بالعینین. و در سورة ق گفت: فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى بالعینین. وجه سیوم بصیرت حجّت است چنان که در سورة طه گفت: وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً یعنى بالحجة فى الدّنیا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً لانّه یتصرّف فى ملکه و هو فى جمیع افعاله متفضّل او عادل وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و المعصیة و فعلهم ما لیس لهم ان یفعلوا و الظّلم ما لیس للفاعل ان یفعله. میگوید: اللَّه بر هیچ کس ظلم نکند و فعل وى بهیچ وجه ظلم نیست که جز تصرف در ملک خود نیست اگر بنوازد فضل است و او را سزاست، و اگر براند عدل است و او را رواست. اما بندگان بر خود ظلم کردند که کفر و شرک آوردند و آن کردند که ایشان را نرسد و نه سزاست که کنند. قرائت حمزه و کسایى و لکن بتخفیف، الناس برفع و معنى همانست.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ روز قیامت مؤمن از پس شادى و امن و راحت که بیند، بودن خویش در دنیا و در برزخ چنان فراموش کند که پندارد که یک ساعت بیش نبودست و کافر از اندوه و بیم و نومیدى که باو رسد و بیند چنان داند که در دنیا و برزخ یک ساعت بیش نبودست مؤمن در شادى همه اندوهان فراموش کند و کافر در غم همه شادیها فراموش کند.
یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ روز رستاخیز روزى دراز است و احوال آن در درازى روز میگردد از گوناگون هنگامى باشد که خلق در آن هنگام چنان باشند که یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً و هنگامى باشد که یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ اى یعرف بعضهم بعضا معرفتهم فى الدّنیا، ثم تنقطع المعرفة اذا عاینوا اهوال القیامة.
و قیل یتعرّف بعضهم من بعض مدّة لبثهم فى القبور. و قیل یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ تعارف توبیخ لانّ کلّ فریق یقول للآخر انت اضللتنى و ما یشبه هذا.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا اى خسر ثواب الجنّة و حظوظ الخیرات. الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث و النشور وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ الى الایمان.
وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ این ماء صلت است و جالب آن نون مشدّد است و صلت سخن اینست و ان نرک این رؤیت رؤیت بصر است یعنى ان نرک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب فى حیاتک أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ و لم نرک ذلک فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فى القیامة.
ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ عالم بفعلهم و تکذیبهم فیجازیهم علیه، این ثم درین موضع کلمتى است از کلمات صلت در آن حکم تعقیب نیست و عرب ثم گویند و بعد گویند بى‏نیّت تعقیب، چنان که گفت بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ و معنى آیت آنست که اگر بتو نمائیم درین جهان در حال زندگى تو عذاب ایشان و انتقام کنیم از ایشان، و اگر نه بعد از وفات تو در آن جهان عذاب کنیم و جزا دهیم. پس رب العالمین در حیاة پیغامبر بعضى عذاب ایشان بوى نمود روز بدر و عذاب آن جهانى ایشان را خود بر جا است و ایشان را میعاد. و گفته‏اند این آیت منسوخ است بآیت سیف.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ من الامم الماضیة رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ او بلغتهم دعوته فلم یؤمنوا قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اى اهلکوا و نجا المؤمنون و کان ذلک من اللَّه عدلا.
میگوید: هر امّتى را از امّتهاى گذشته پیغام برى بود آن پیغامبر بایشان آمدید و بر دین حق دعوت کردید، پس اگر ایشان ایمان نیاوردندى و رسالت وى نپذیرفتندى و حجّت بر ایشان محکم گشتید و عذر برنده شدید، رب العالمین عذاب بایشان فرو گشادید گردن کشان و ناگرویدگان را هلاک کردید، و مؤمنانرا نجات بودید، و این از خداوند جلّ جلاله عدل است و داد بسزا، همان است که جایى دیگر گفت وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا و قال تعالى: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ مجاهد گفت و مقاتل و کلبى فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ یعنى یوم القیمة قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ گفتند: روز قیامت ربّ العزّة گوید: ا لم یأتکم رسلى بکتابى رسولان من بشما آمدند و پیغام ما بشما گزاردند و نامه من بر شما خواندند. ایشان گویند: ما اتانا لک رسول و لا کتاب، بما هیچ پیغامبر نیامد و نه هیچ نامه بما رسید پس رسولان آیند و بر امّت خویش گواهى دهند بایمان و کفر ایشان. همان است که جایى دیگر گفت: وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً جایى دیگر گفت: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً و قال تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ الآیة. پس چون ایشان گواهى دادند قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ میان ایشان کار برگزارند و هر کسى را بسزاى خود رسانند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ لا یعذّبون بغیر ذنب و لا یؤاخذون بغیر حجة و لا ینقصون من حسناتهم و لا یزادون على سیّآتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ چون این آیت فرود آمد که وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ کافران گفتند: بر سبیل استهزا این وعده عذاب که میدهى کى خواهد بود إِنْ کُنْتُمْ یا محمد انت و اتباعک صادِقِینَ بنزول العذاب.
قل یا محمد مجیبا لهم لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان املکه فکیف املک انزال العذاب. و گفته‏اند: مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ این وعد بعث است در همه قرآن و معنى آنست که چون ایشان از رستاخیز پرسند یا محمد تو جواب ده که لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً بیان تاویل این آیت آنجاست که گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ ترا مى‏پرسند که رستاخیز کى خواهد بود گوى من اگر غیب دانستمى خویشتن را از گزند نگاه داشتمى و به هر چه خیر بودى رسیدمى، و چون غیب ندانم اینجا که بودنى امروز چیست، چون دانم غیب رستاخیز که رستاخیز کى است؟ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ اى لهلاک کلّ امّة اجل إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ وقت فناء اعمارهم فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اى لا یتأخرون و لا یتقدّمون. عمر خطاب گفت: اوّل ما یهلک من الامم الجراد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ این عذاب درین آیت نام رستاخیز است و در قرآن آن را نظائر است إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ آن روز را عذاب نام کرد که آن روز عذاب کافران است. و در قرآن عذاب است مراد بآن مرگ، و عذاب است مراد بآن رستاخیز، و عذاب بحقیقت عذاب. بَیاتاً اى وقت بیات و هو اللّیل أَوْ نَهاراً چون ایشان استعجال عذاب کردند و از رستاخیز بسیار مى‏پرسیدند، فرمان آمد که یا محمد ایشان را بگوى أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ چه بینید اگر این عذاب ناگاه بشما آید و رستاخیز ناگاه بپاى شود بشب یا بروز، شما بچه چیز مى‏شتابید از آن، چه چیز است از آن عذاب و از آن روز که کافران بآن مى‏شتابند و این استفهام بمعنى تهویل و تعظیم است اى ما اعظم ما یلتمسون و یستعجلون.
أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ این ثم نه حرف عطف است که بمعنى حینئذ است و این استفهام بمعنى انکار است یقول أ حینئذ اذا نزل العذاب صدّقتم بالعذاب فى وقت نزوله و آمنتم باللّه وقت البأس. این جواب ایشانست که گفتند: چون عذاب معاینه بینیم ایمان آریم، ایشان را گویند در آن حال آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ تکذیبا و استهزاء این هم چنان است که فرا فرعون گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ جایى دیگر گفت: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها الآیة.
ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اشرکوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ اى على الدّوام هَلْ تُجْزَوْنَ الیوم إِلَّا بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ فى الدّنیا فما جزاء الشّرک الّا النّار.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ اى یستخبرونک أَ حَقٌّ ما اخبرتنا به من العذاب و البعث.
مقاتل گفت: حیى ابن اخطب چون به مکه آمد به مصطفى ص گفت یا محمد احق ما تقول ام باطل ا بالجدّ منک هذا ام انت هازل؟ این جواب وى است قُلْ یا محمد إِی وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ نَعَمْ معنى هر سه لفظ آنست که آرى حقّ است و راست إِنَّهُ لَحَقٌّ این ها با عذاب شود و با قرآن و با بعث و حساب، اى انّ ذلک لحقّ کاین لا محالة وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى سابقین فائتین.
وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ اى کفرت ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ ثمّ لم یقبل منه فداه، همانست که جایى دیگر گفت: وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها میگوید: اگر هر چه در زمین ملک کافر بود خواهد که خویشتن را بآن باز خرد روز قیامت، و فداى عذاب خویش کند، لکن ندا از وى نپذیرند و عذاب از وى باز نگیرند.
وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى اظهروها لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ پشیمانى ظاهر کنند آن روز لکن پشیمانى سود ندارد و بکار نیاید. و قیل: أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى کتموا النّدامة یعنى الرّوساء من السفلة الّذین اضلّوهم وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ اى بین السفلة و بین الرّؤساء بِالْقِسْطِ بالعدل فیجازى کلّ على صنعه. میگوید: مهتران و سروران کفره که سفله خود را بى راه کرده بودند و ایشان را بر کفر داشته، آن روز پشیمان شوند از کرد و گفت خویش، امّا آن پشیمانى از سفله خود پنهان میدارند و ظاهر نکنند تا ربّ العزة میان ایشان حکم کند و کار بر گزارد بعدل و راستى، و هر کس را آنچه سزاى وى است از پاداش بوى دهد وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ این آیت را حکم تکرار نیست که آنچه اوّل گفت در شأن قومى است و این در حق قومى دیگر. و گفته‏اند: این قضاء آنست که دوزخیان را از بهشتیان جدا کنند، بهشتیان را ببهشت فرستند و دوزخیان را بدوزخ، و بر کس از ایشان ستم نکنند.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فلا مانع من عذابه و لا یقبل فداء أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده و وعیده کائنان لا خلف فیهما وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ البعث هُوَ یُحیِی للبعث وَ یُمِیتُ فى الدّنیا وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ فى الآخرة
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ مستمعان مختلف‏اند و درجات ایشان بر تفاوت، یکى بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود، یکى بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید، یکى بحق شنید با نفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته یادگار ازلى رسیده و جان بمهر آسوده و سرّ از محبّت ممتلى گشته. بو سهل صعلوکى گفت: مستمع در سماع میان استتار و تجلّى است. استتار حقّ مبتدیان است، و نشان نظر رحمت در کار مردان، که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند. و باین معنى حکایت کنند از منصور مغربى گفت: بحلّه‏اى از حلّه‏هاى عرب فرو آمدم جوانى مرا مهمانى کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت، از حال وى پرسیدم گفتند: بنت عمّى آویخته وى گشته و این ساعت آن بنت عمّ در خیمه خویش فرا رفت، غبار دامن وى در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت، این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت: ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جئت مستشفعا الیک فى امر هذا الشّاب فتعطفى علیه فیما به من هواک.
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلى کیف یطیق محبتى.
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد، وى جواب داد که: اى سلیم القلب کسى که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد؟ این است حال مرید او را در پرده خودى در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگى سوخته و گداخته نگردد، یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند، و جامه درد و گریه کند، باز چون بمحلّ استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکّن شود نسیم قرب از افق تجلّى بر وى دمیدن گیرد، آن حرکات بسکنات بدل شود، زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجاى آرد. اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا.
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً نفى ظلم از خویشتن کرد، و تقدیر ظلم در وصف وى خود محالست که خلق خلق اوست، و ملک ملک او، و حقّ حقّ او، ظالم کسى باشد که از حدّ فرمان در گذرد، و حکمى که او را لازم آید اندازه آن در گذارد. و حقّ جلّ جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم، آمر است نه مأمور، قهّار است نه مقهور، بنده را بیافرید بقدرت بى وسیلت، او را بپرورد بنعمت بى‏شفاعت، حکم خود بر وى براند بى‏مشاورت، اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست، و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست، هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته. وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ الآیة. خبر وى درست، و وعد وى راست و وعید وى حقّ و حشر و نشر بودنى، و نامه کردار خواندنى، و حساب اعمال کردنى، و بثواب و عقاب رسیدنى، و هر چه آید آمده گیر و پرده از روى کار برگرفته گیر. یقول اللَّه عزّ و جلّ فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اى مهتر کونین و سیّد خافقین و رسول ثقلین گوى نفع و ضرّ بدست ما نیست، راندن و نواختن کار ما نیست، بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضارّ و نافع جز نام و صفت یک خداى نیست، ضارّست خداوند گشاد و بند، و پادشاه بر سود و گزند، و کلید دار جدایى و پیوند، نافع است سود نماى خلقان، و سپردن سودها بر وى آسان، و سود همه بدست وى نه بدست کسان.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً من خاف البیات لم یستلذ السیّئات، من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة، من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدّة.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ الآیة. راه حق بر روندگان روشن، لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست، دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست، همه عالم پر صدف دعوى و یک ذرّه جوهر معنى نیست، در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست. بو یزید بسطامى گفته: که راه حق چون آفتاب تابان است، هر که بینایى دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است، در هر کلوخى و ذرّه‏اى از ذرائر موجودات بر یگانگى حقّ صد هزار بیانست.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صبا است‏
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الحادثات باسرها للَّه ملکا و به ظهورا و منه ابتداء و الیه انتهاء فقوله حقّ و وعده صدق و امره حتم و قضاؤه بثّ و هو العلىّ، و على ما یشاء قوى، یحیى القلوب بانوار المشاهدة، و یمیت النّفوس بانواع المجاهدة، یحیى من یشاء بالاقبال علیه و یمیت من یشاء بالاعراض عنه یحیى قلوب قوم بجمیل الرجاء و یمیت قلوب قوم بوسم القنوط.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ و این ناس مشرکان قریش‏اند و موعظة و شفاء و هدى و رحمة همه صفات قرآن‏اند موعظة خواند زیرا که در آن هم وعظ است و هم زجر، مطیع بوى پند پذیرد و در طاعت بیفزاید عاصى پند گیرد و از معصیت باز ایستد، شفا خواند زیرا که درد جهل را دارو است، و بیمارى شک را درمان. هُدىً وَ رَحْمَةٌ خواند بیگانه را بر راه میخواند و آشنا را بر صواب میراند، هدایت را سبب است و نجات را وسیلت، رحمت مؤمنان است و تذکره خایفان، و تبصره دوستان و قیل: وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ اى نعمة من اللَّه لاصحاب محمد ص.
قُلْ یا محمد للمؤمنین بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا میگوید: بفضل خدا و رحمت او شاد باشید این «باء» بفضل اللَّه، خود تمام است بمعنى. و این «باء» بذلک بدل است از آن در آورد که سخن متطاول گشت هُوَ خَیْرٌ یعنى فضل اللَّه خیر، فضل و رحمت یاد کرد و آن گه جواب سخن با فضل برد تنها و این در عربیّت مشهور است و در قرآن این را نظائر است فَلْیَفْرَحُوا بیاء تجمعون بتا قرائت ابو جعفر است و شامى. و المعنى فلیفرح المؤمنون بذلک فهو خیر ممّا تجمعونه ایّها المخاطبون فلتفرحوا، و تجمعون بتاء مخاطبه قرائت یعقوب است بروایت رویس یعنى فلتفرحوا یا معشر المؤمنین هو خیر ممّا تجمعون من الاموال لانّ منافع القرآن و الایمان تبقى لصاحبه و منافع الاموال تفنى و تورث صاحبها الندامة فى العقبى. امّا تفسیر فضل و رحمت آنست که مصطفى ص گفت: قال بفضل اللَّه یعنى القرآن و برحمته ان جعلکم من اهله.
ابن عباس گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته القرآن. ابن عمر گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته تزیینه فى القلب، یقول اللَّه تعالى: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ سهل بن عبد اللَّه گفت: فضل اللَّه، الاسلام و رحمته السّنّة. و قیل: فضل اللَّه، النّعم الظّاهرة و رحمته النّعم الباطنة.
یقول اللَّه تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و قیل: فضله إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ و رحمته أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قیل: فضل اللَّه القرآن لانّ اللَّه تعالى سمّى القرآن عظیما و سمّى فضله عظیما، فقال تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و قال: تعالى وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فکانّه قال: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً ان آتاک القرآن العظیم، و رحمته محمد ص قال تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و قال النبى ص: «انّما انا رحمة مهداة»
و قیل: فضل اللَّه قوله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ و رحمته کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ و قیل: فضله، اظهار الجمیل. و رحمته، ستر القبیح. و فى الدّعاء یا من اظهر الجمیل و ستر على القبیح‏ ذو النون: گفت رحمت عام است که گفت: رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و فضل خاصّ است که گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً و امّت محمد را در این آیت شرفى است تمام که ایشان را در مرتبت فضل برابر پیغامبر نهاد، فقال تعالى للنبى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و قال لامّته: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این خطاب با قریش است که ایشان چیزهایى حرام کردند بخویشتن چون: بحیره و سائبه و وصیله و حامى و چیزهایى حجر کردند از انعام و حرث بخویشتن و ماههایى حرام کردند بخویشتن به نسیئى و همچنین چیزهایى حلال کردند بخویشتن از حرام چون خون و مردار، و ذلک قوله: وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ و حلال گرفتن شعائر و هدى و آنچه در آن آیت است که لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ و مردان از زنان میراث بردن، و ذلک قوله: لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً اینست تحریم و تحلیل قریش که ربّ العالمین میگوید: أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى من تحلیل رِزْقٍ لکم فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ فى هذا التّحریم و التّحلیل أَمْ عَلَى اللَّهِ یعنى بل على اللَّه تَفْتَرُونَ و هو قولهم: وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها معنى آنست که اللَّه شما را دستورى داد در تحریم و تحلیل، نداد دستورى بلکه بر اللَّه شما دروغ سازید همانست که جایى دیگر گفت: آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ و شرح وجوه این در سورة المائدة و الانعام مفصل است.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ اى ما ظنّهم ذلک الیوم باللّه و قد افتروا على اللَّه، یعنى أ یحسبون انّ اللَّه لا یؤاخذهم به و لا یعاقبهم علیه؟ کلا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بتاخیر العذاب و بما انزل من الرّزق و وسّع على العباد وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ اللَّه على نعمه.
وَ ما تَکُونُ یا محمد فِی شَأْنٍ اى امر من امورک، و جمعه شئون تقول العرب ما شانت شانه، اى ما عملت عمله. و شان الرّأس الخطوط الّتى تکون فى الهامة.
واحدها، شان و معناه اى وقت تکون فى شأن من عبادة وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ اى من اللَّه من قرآن انزله علیک وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ تلاوت قرآن و عمل بندگان از هم جدا کرد این دلیل است که قرائت قرآن بلفظ خواننده نه مخلوق است و نه در شمار اعمال وى است بخلاف قول لفظیان و جهمیان، احمد حنبل گفت: اللفظیّة شر من الجهمیّة لانّ قولهم و کفرهم اغمض. و از احمد حنبل پرسیدند از قومى که گویند الحمد للَّه چون بقصد قرآن خواندن گویى نه مخلوق است و چون بقصد شکر نعمت گویى مخلوق است. احمد خشم گرفت و دست برسائل افشاند، گفت: این سخن دروغ است و باطل.
ما کان غیر مخلوق فهو على الالسن غیر مخلوق و ما کان مخلوقا فهو على الالسن مخلوق.
و قال ابو سعید یحیى بن منصور من اشار الى لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن انّ شیئا منها مخلوق فهو کافر. و هذا قول احمد بن حنبل لانّ ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانّه مخلوق وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً نشاهد ما تعملون.
إِذْ تُفِیضُونَ اى تاخذون و تدخلون فى ذلک العمل. این خطاب با مصطفى است و امّت وى، و افاضت هموار رفتن بود در کار. میگوید: شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و مى‏بینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ قرائت کسایى یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج، و العذاب البعید، یقال رجل عزب و امراة عزبة مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ من صلت است و معناه لا یعزب اى لا یغیب و لا یبعد عن ربّک مثقال ذرّة اى وزن ذرة و انّما قال للوزن مثقالا لانّ الشی‏ء لا یوزن حتّى یکون له ثقل و ذرّة النّملة الحمراء الصّغیرة ضربها اللَّه مثلا بصغر جرمها و خفّة وزنها فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ در قرآن ارض بهفت وجه آید یکى آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فى قوله وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ همانست که در سورة الانبیاء گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ یعنى ارض الجنّة. وجه دوّم ارض شام است، زمین مقدّسه و هو قوله: یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ همانست که جایى دیگر گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى الارض المقدّسة. وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فى العنکبوت یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَة یعنى ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها، همانست که در سورة النساء گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً و در بنى اسرائیل گفت: وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ و قال فى النساء یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض المدینة مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً چهارم زمین مکه است و ذلک فى قوله أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و در سورة الانبیاء گفت: نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ و در سورة النساء گفت: کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض مکة.
پنجم زمین مصر است چنان که گفت: اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ اى على خراج ارض مصر. و قال مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ و قال: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ مراد باین همه زمین مصر است. ششم زمین اسلام است چنان که گفت: أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یعنى ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض العرب و هى ارض الاسلام: وجه هفتم ارض الاسلام یعنى جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالى: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها یعنى جمیع الارضین و کذلک قوله: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ و کذلک قوله: فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و نظائر این فراوان است وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقى بنصب خوانند، من رفع فالمعنى ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ... وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و من نصب فالمعنى، ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الّا انّه فتح لانّه لا ینصرف إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و هو اللّوح المحفوظ.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ اولیاء جمع ولىّ است و ولىّ بر وزن فعیل است مبالغة من الفاعل و هو من توالت طاعاته من غیر ان یتخلّلها عصیان، و روا باشد که فعیل بمعنى مفعول بود همچون جریح و قتیل، فیکون الولىّ من یتوالى علیه احسان اللَّه و افضاله، و قد یکون بمعنى کونه محفوظا فى عامّة احواله من الزّلّات و کما انّ النّبی لا یکون الّا معصوما فالولىّ لا یکون الّا محفوظا، و الفرق بین المعصوم و المحفوظ انّ المعصوم لا یلمّ بذنب البتّة و المحفوظ قد یحصل منه هنات و قد یکون له فى الندرة زلات و لکن لا یکون له اصرار اولئک الذین یتوبون من قریب و عن سعید بن جبیر قال سئل رسول اللَّه ص: من اولیاء اللَّه؟ قال: هم الذین اذا رأوا ذکر اللَّه‏ و قال النّبی ص قال اللَّه تعالى: ان اولیائى الذین یذکرون بذکرى و اذکر بذکرهم‏ و عن عمر الخطاب قال قال: رسول اللَّه ص: «انّ من عباد الل‏ه لاناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیمة بمکانهم من اللَّه. فقال: رجل من هم یا رسول اللَّه و ما اعمالهم لعلّنا نحبهم بذلک؟
قال: رجال یتحابون بروح اللَّه من غیر ارحام بینهم و لا اموال یتعاطونها بینهم فو اللَّه انّ وجوههم نور و انّهم لعلى منابر من نور لا یخافون اذا خاف النّاس و لا یحزنون اذا حزنوا. ثمّ قرأ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و عن ابى ادریس الخولانى عن ابى الدرداء قال سمعت رسول اللَّه ص یقول: قال اللَّه عز و جل حقت محبتى للمتحابین فى، و حقت محبتى للمتزاورین فى، و حقت محبتى للمتجالسین فى، الذین یعمرون مساجدى بذکرى و یعلمون الناس الخیر و یدعونهم الى طاعتى اولئک اولیائى الذین اظلهم فى ظل عرشى و اسکنهم فى جوارى و او منهم من عذابى و ادخلهم الجنة قبل الناس بخمس مائة عام یتنعمون فیها و هم فیها خالدون. ثم قرأ نبى اللَّه ص «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و قال امیر المؤمنین ع «اولیاء اللَّه قوم صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من العبر، خمص البطون من الخوى، یبس الشّفاه من الدّوى.
قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ خواهى در آیت اوّل پیوند، و معنى آنست که اولیاء خدا ایشان‏اند که ایمان آوردند و پرهیزکاران‏اند و باین معنى یتّقون وقف است و سخن تمام شد، و اگر خواهى بر یحزنون سخن بریده کن وانگه الَّذِینَ آمَنُوا ابتدا کن‏هُمُ الْبُشْرى‏
خبر ابتدا بود.
لهمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
میگوید: مؤمنانرا بشارت است در این جهان و در آن جهان، درین جهان خواب نیکو است که خود را بینند یا ایشان را بینند، و در آن جهان بهشت. هکذا
روى عن النّبی ص فیما روى عن ابى الدرداء قال: سألت رسول اللَّه ص عن قول اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
قال هذه البشرى فى الآخرة قد عرفناها، فما البشرى فى الحیاة الدّنیا؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له. و فى الآخرة الجنّة.
و فى روایة عبادة قال: سالت عنها رسول اللَّه فقال: هى الرّؤیا الصّالحة یراها المؤمن لنفسه او ترى له و هو کلام یکلّم به ربک عبده فى المنام.
و عن عائشة انّ النّبی ص قال: لا یبقى بعدى من النّبوة شى‏ء الّا المبشرات. قالوا: یا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له.
و عن ابى قتادة الانصارى عن رسول اللَّه قال: الرّؤیا الصّالحة من اللَّه و الرّؤیا السّوء من الشّیطان، فمن راى رؤیا یکرهها فلینفث عن یساره ثلثا و لیتعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، فانها لا تضرّه و لا یخبرها احدا و ان راى رؤیا حسنة فلیستبشر بها و لا یخبرها الّا من یحبّه»
و قال النّبی ص: الرّؤیا ثلث الرّؤیا الصّالحة بشرى من اللَّه و رؤیا اخرى من الشّیطان و رؤیا من حدیث النّفس»
و قال: اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستّة و اربعین جزء من النّبوّة»
این خبر را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که مصطفى را چهل و شش معجزه بود و خوابهاى او یکى از آن جمله بود که وى هر چه در خواب دید در بیدارى دید و لذلک قال تعالى: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ معنى دیگر گفته‏اند که مصطفى ص چهل ساله بود که وحى آمد بوى و پیش از آمدن جبرئیل شش ماه در خواب وحى بوى مى‏آمد و مدّت نبوت و وحى بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود، پس درست شد که این شش ماه که وحى بوى اندر خواب بود جز وى است از چهل و شش جزو از مدّت نبوّت و وحى بدو ص. قال: عطاءهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنى عند الموت تاتیهم الملائکة بالرّحمة و البشارة من اللَّه و تاتى اعداء اللَّه بالغلظة و الفظاظة و فى الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الى اللَّه کما تزفّ العروس یبشّر برضوان من اللَّه، قال اللَّه تعالى الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ الآیة. قال ابن کیسان هى ما بشّرهم اللَّه فى الدّنیا بالکتاب و الرّسول انّهم اولیاء اللَّه و یبشّرهم فى قبورهم و فى کتبهم الّتى فیها اعمالهم بالجنّة، و یحکى عن ابى بکر محمد بن عبد اللَّه الجوزقى یقول رأیت ابا احمد الحافظ فى المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلّمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علىّ و قال لى و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک. قال اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
الثناء الحسن الثّناء الحسن و اشار بیده. و فى الخبر الصّحیح قال: ابو ذر یا رسول اللَّه الرّجل یعمل لنفسه و یحبّه النّاس. قال: تلک عاجل بشرى المؤمن.
تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ‏ اى لا تغییر لقوله و لا خلف لوعده‏لِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن اینجا تمام شد و اختصارى است اینجا عظیم میگوید: اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً اى انّ الغلبة للَّه و هو ناصرک و ناصرک دینک، عزّت و قوّت و غلبه همه خداى را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد، جایى دیگر گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً هر که عزّت میجوید تا از اللَّه جوید که عزّت همه او راست و آنجا که گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى ان العزّ الّذی للرّسول و للمؤمنین فهو للَّه تعالى ملکا و خلقا و عزّة سبحانه له و صفا فاذا العزّ کلّه للَّه عزّ و جلّ و لا منافاة بین الآیتین.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یفعل فیهم و بهم ما یشاء وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ این ما استفهام است از روى تعجب و انکار میگوید: ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر اللَّه چه مى‏پندارند اینان و چه بدست دارند. یعنى انّهم لیسوا فى شى‏ء و لا یصنعون شیئا کقوله تعالى: إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ آن گه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ اى ما یتّبعون الّا ظنّهم انّها تشفع لهم و تقرّبهم الى اللَّه زلفى وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یقولون ما لا یکون، التخرص الافتراء و الخرّاص المفترى، هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا اى لتهدؤا و تستریحوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً هذا کقولهم لیل فلان نائم و اللّیل لا ینام و انّما ینام فیه یعنى انّ النّهار یبصر فیه و المعنى جعل النّهار مضیئا لتهتدوا به فى حوائجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم، همانست که جایى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً اى مبصرا فیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ سماع اعتبار و موعظة.
قالُوا یعنى المشرکین من اهل مکة اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً هو قولهم الملائکة بنات اللَّه سُبْحانَهُ تنزیها له عمّا قالوه هُوَ الْغَنِیُّ ان تکون له زوجة او ولد لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و خلقا إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا من صلة است، اى ما عندکم فى کتاب اللَّه حجة و حقّ بهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یعنى اهل مکه یَفْتَرُونَ یختلقون عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ هذا وقف التّمام اى لا ینجون و لا یفوزون و لا یأمنون مَتاعٌ اى لهم متاع فِی الدُّنْیا یتمتّعون به و بلاغ ینتفعون به الى وقت انقضاء آجالهم، متاع درین آیت بمعنى بلاغ است چنان که در سورة البقره گفت: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ اى بلاغ الى منتهى آجالکم و در سورة الانبیاء مشرکان عرب را گفت: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ یعنى و بلاغ الى منتهى آجالکم ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ اى منقلبهم فى الآخرة ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا النَّاسُ خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، میگوید: جلّ جلاله اى مردمان نداى عامّ است واهمگان میگوید، تا خود که نیوشد، خطاب جامع است تا که پذیرد، همه را میخواند تا کرا خواهد، نداى عامّ است و بار دادن خاصّ دعوت عامّ است و هدایت خاص فرمان عامّ است و توفیق خاصّ اعلام عامّ است و قبول خاصّ، نه هر کرا خواند او را خواهد نبینى که آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ناخواسته را خواند حجّت را، و خواسته را خواند قربت را، ظاهر ندا یکى و باطن ندا مختلف.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آمد بشما موعظتى از خداوند شما یعنى قرآن که یادگار مؤمنان است، جایى دیگر گفت: وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ یادگار مؤمنان است و مونس عارفان، و سلوة محبان و آسایش مشتاقان وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفاى بیمار دلان، و آسایش اندوهگنان، جایى دیگر گفت: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ قرآن شفاء دردها است، و داروى علّتها و شستن غمها و چراغ دلها، چراغ توحید است که از دلهاى کافران تاریکى کفر ببرد، چراغ اخلاص است که از دلهاى منافقان تاریکى شک ببرد، چراغ ارشاد است که از دلهاى مبتدعان تاریکى حیرت ببرد، چراغ هدى است که از دلهاى متحیّران تاریکى جهل ببرد، چراغ رضا است که از دلهاى بخیلان تاریکى شح ببرد، چراغ عنایت است که از دلهاى متعلّقان تاریکى اسباب ببرد.
وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ شفا در قرآن بر سه وجه است: شفاى عامّ است، و شفاى خاص، و شفاى خاص الخاص، شفاى عامّ آنست که گفت: فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ و شفاى خاص آنست که گفت: ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفاى خاصّ الخاص وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ شفاى عامّ نعمت اوست، شفاى خاصّ کلام اوست، شفاى خاصّ الخاصّ خود اوست، و گفته‏اند: درین آیت قرآن را چهار صفت گفت: موعظت و شفاء و هدى و رحمت، موعظت عوام راست، شفا خواص راست، هدى خاصّ الخاص راست، رحمت همگنان راست، فبرحمته و صلوا الى ذلک. و بدان که شفاى هر کس بر اندازه درد اوست، شفاى گنهکاران در رحمت اوست، شفاى مطیعان بیافت نعمت اوست، شفاى عارفان بزیادت قربت اوست، شفاى واجدان در شهود حقیقت اوست، شفاى محبّان در قرب و مناجات اوست.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یا محمد مؤمنان را بشارت ده ایشان را بگو بفضل و رحمت من شاد باشید، بایمان و قرآن و اسلام و محمد شما را گرامى کردم بنازید، بیاد من انس گیرید، بر وعد من چشم دارید، بر درگاه من خوى کنید، با ذکر من آرام گیرید، عهد من بجان پذیرید، بمهر من بنازید، عبدى شاد آنست که شاد است بمن، شادى نیست مگر شادى بمن، شاد مبادا که نه شاد است بمن، بنده را دو شادى از من، امروز شاد بمن، و فردا شاد با من.
روى ما شاد است تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
و قیل فضل اللَّه و رحمته الّذى لک منه فى سابق القسمة خَیْرٌ مِمَّا تکلّفته من صنوف الطّاعة و انواع الخدمة. از روى اشارت میگوید: بنده من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش، که اعتماد نه جز بر فضل من، و آسایش نه جز با رحمت من، هر کس را مایه‏اى و مایه مؤمنان فضل من، هر کس را خزینه‏اى و خزینه درویشان رحمت من، هر کس را تکیه‏گاهى و تکیه‏گاه عارفان سبق من، هر کس را گنجى و گنج متوکّلان ضمان من، هر کس را عیشى و عیش ذاکران بیاد من، هر کس را امّیدى و امّید دوستان بدیدار من.
در بنى اسرائیل زاهدى بود هفتاد سال در صومعه نشسته، و خداى را عبادت کرده، بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحى آمد که زاهد را گوى نیکو روزگار بسر آوردى و عمر گذاشتى در عبادت من، وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا. زاهد گفت: مرا بفضل خویش ببهشت میرساند، پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وادید آید، و از آن چه آید؟ ربّ العزّة همان ساعت بر یک دندان وى دردى عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد بر پیغامبر شد و زارى کرد و شفا خواست، وحى آمد به پیغامبر که زاهد را گوى عبادت هفتاد ساله خواهم، تا ترا شفا دهم، زاهد گفت: رضا دادم و نقدى شفا خواهم فردا تو دانى خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت، فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من، فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ تؤملون من الثواب على الافعال.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اولیاى خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غوّاصان گوهر حکمت‏اند، و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولت‏اند، مقبول حضرت الهیّت و صدف اسرار ربوبیّت‏اند، عنوان شریعت و برهان حقیقت‏اند، نسب مصطفى در عالم حقایق بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، ظاهرشان باحکام شرع آراسته، باطنشان بگوهر فقر افروخته، آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بعاصى نظر کنند مطیع گردد اگر بزنّار دارى دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزّت شود، چنان که از آن عزیز روزگار و سیّد عصر خویش شبلى باز گویند که وقتى بیمار گشت و خلیفه روزگار او را دوست داشتى، بوى رسید که شبلى بیمار است طبیبى ترسا بود سخت حاذق او را بشبلى فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و شبلى را گفت: اى شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم شبلى گفت: داروى من کم از این است، گفت: داروى تو چیست؟ گفت: اقطع زنّارک و قد عوفیت.
طبیب گفت: شرط جوانمردى نباشد که دعوى کردم و بسر نبرم اگر شفاى تو در قطع زنّار ما است آسان کاریست. طبیب زنّار مى‏برید و شبلى از بیمارى بر مى‏خاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت: من پنداشتم که طبیبى بر بیمار مى‏فرستم ندانستم که خود بیمارى را بر طبیب مى‏فرستم أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ گفته‏اند: علامت ولىّ آنست که سر تا پاى وى عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم وى را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوى فرو نشود، خلق وى را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح وى را در بند بندگى کشند تا جز کمر بندگى حقّ بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبى لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ در دنیا بخدمت‏ و حرمت آراسته، و در عقبى بنعمت و رؤیت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبى نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و، در عقبى بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفت‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
ایشان را دو بشارت است یکى امروز یکى فردا، امروز وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ فردا یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ اینت نواخت بى‏کران، و نعیم جاودان، و شاد دوستان، ملک خشنود و بنده‏نازان، بندگان من هر چه جویید مه از خشنودى من نجوئید، بهرچه رسید به از فضل من نرسید، هر کرا گزینید بدوستى چون من نگزینید، و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید، الدّار دارکم و انا جارکم.
بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست، عزیز آن بنده‏اى که سزاش اینست، نیکو آن تخمى که برش اینست، مبارک آن شبى که بامدادش اینست، سراى از نور، جاوید سرور، و مولى غفور.
قولوا لاحبابنا قرّت عیونکم
فقد دنت من سلیمى دمنة الدّار
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما یقال بوّأ و تبوّأ کلاهما متعدّیان مثل قطّعته و تقطّعته و خلّصته و تخلّصته و یقال بوّأت لنفسى منزلا و لغیرى منزلا ب: مصر لم ینون لانّه اسم بلدة بعینها قیل: هو الاسکندریة و قیل: مصر فرعون. بیوتا یسکنون فیها و قیل یصلّون فیها. مفسّران گفتند عبادت گاه و نماز جاى بنى اسرائیل کنیسها بود و کلیساها و جز در آن کنیسها و کلیساها نماز نکردندى‏ و ایشان را جز در آن موضع معلوم نماز روا نبودى این خاصیّت امّت محمد است که هر جایى و بهر بقعتى نماز توانند کرد و ذلک‏
قوله (ص): و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا
پس چون موسى رسالت و پیغام حق آورد فرعون بفرمود تا آن کنیسها و نمازگاه ایشان همه خراب کردند و ایشان را از عبادت و نماز بازداشتند فرمان آمد از رب العزّة که در خانها مسجد سازید و نماز کنید تا از فرعون ایمن باشید این آیت دلیل است که کسى را که از بیم ظالم نماز آدینه در جامع نتواند کرد تا هم در خانه نماز پیشین بگزارد و وى در آن معذور بود و الیه‏
اشار النبى (ص) قال: من سمع النّداء فلم یجبه فلا صلاة له الّا من عذر. قالوا یا رسول اللَّه و ما العذر قال خوف او مرض.
قال الحسن وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى توجّهوا الى الکعبة قال و کانت الکعبة قبلة موسى و من معه و قال سعید بن جبیر اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً اى یقابل بعضها بعضا وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ این خطاب با موسى است میگوید: بنى اسرائیل را خبر کن و ایشان را بشارت ده که فرعونیان بآب کشتنى‏اند و شما بجاى ایشان نشستنى اید. همانست که رب العزة گفت فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ و گفته‏اند خطاب با مصطفى است میگوید و بشر یا محمد المؤمنین بالنصرة فى الدنیا و الجنة فى العقبى.
وَ قالَ مُوسى‏ رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً حلیّا من اللباس و المراکب وَ أَمْوالًا ذهبا و فضّة و نعما و ضیاعا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ این لام لام عاقبت گویند کقوله لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً اى لیکون عاقبة ذلک الضّلال.
معنى آنست که ایشان را مال و نعمت و زینت دنیا دادى تا ایشان را در آن نعمت بطر گرفت، و بى‏راه شدند و از ایمان سر وا زدند، گردن کشیدند، تا عاقبت بدان آمد که آن نعمت سبب ضلالت ایشان گشت. و گفته‏اند لام کى است کقوله: لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ یقول آتیتهم کى تفتنهم فیضلوا و یضلّوا، نعمت دادى ایشان را تا دلهاى ایشان در فتنه افکنى، خود بى راه شوند و دیگران را بى راه کنند یضلوا بضمّ یا قرائت کوفى است.
رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ سه بار خداوند خویش را خواند و گفت: ربنا سنّت است که دعا خواهى کرد سه بار اللَّه خوانى گویى: ربنا ربنا ربنا. چنان که موسى خواند و در سدیگر بار گفت: اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ الطّمس المحق و اذهاب الشی‏ء یقول: اذهب اموالهم و غیّرها عن هیئتها میگوید: بار خدایا مال ایشان و خواسته ایشان به نیست آر و از هیئت و آساى خود بگردان رب العالمین اجابت کرد و آن مالها و مطعومهایشان سنگین کرد مقاتل گفت و مجاهد و قتاده که درم و دینار ایشان هم چنان بر شکل و نقش خود مانده درست و پاره همه بجاى خود سنگ شده کشت‏زار ایشان، میوه بر درختها، طعام در گنجینه‏ها، جواهر در صندوقها، همه سنگ گشته. محمد بن کعب گفت مرد و زن در جامه خواب خفته بودند که فرا سر ایشان شدند هر دو سنگ بودند سدى گفت: مسخ اللَّه اموالهم حجارة و النخیل و الثمار و الدقیق و الاطعمة فکانت احدى الآیات التسع. روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا بخریطة فیها اشیاء من بقایا آل فرعون فاخرج منها البیضة مشقوقة و الجوزة مشقوقة و انها لحجر.
وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ اى اقسها و اطبع علیها حتّى لا تلین و لا تنشرح للایمان فلا یؤمنوا. قیل: هو نصب بجواب الدعاء بالفاء و قیل: هو عطف على قوله لیضلوا اى لیضّلوا فلا یؤمنوا. قال الفراء: و هو دعاء و محله جزم کانه قال «اللهم فلا یؤمنوا حتى یروا العذاب الالیم» و هو الغرق. مى‏گوید: بار خدایا ایدون بادا که ایمان نیارند تا بعذاب دردناک رسند امروز غرق و فردا حق امروز بکفر مرده، فردا بآتش دوزخ سوخته.
قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما موسى دعا میکرد و هارون آمین میگفت و آمین گفتن هم دعا است ازین جهت دَعْوَتُکُما گفت و نیز در اوّل این آیت گفته که إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ و اجابت دعا آن بود که رب العالمین فرعون را و قبطان را بآب غرق کرد و میان دعاى موسى و اجابت حق چهل سال بود فَاسْتَقِیما على ما انتما علیه من الدعوة و تبلیغ الرسالة و لا تترکا دعاء فرعون و موعظته الى ان یاتیهم العذاب وَ لا تَتَّبِعانِّ نهى بالنون الثقیلة و محله جزم یقال فى الواحد لا تتبعن بفتح النون لالتقاء الساکنین و بکسر النون فى التثنیة لهذه العلة. و قرأ ابن عامر بتخفیف النون لان نون التأکید تخفف و تثقل. و قیل: هو نفى اى انتما لا تَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ یقول: لا تسلکا طریق الذین یجهلون حقیقة و عدى فتستعجلا قضایى. ایشان را درین آیت نهى کرد از دو چیز از نومیدى از فرج و از استعجال در دعا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل قال یقول دعوت و لم یستجب لى.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ اى عبرنا بهم و صیرناهم الى الشط الآخر فَأَتْبَعَهُمْ لحقهم و ادرکهم فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ یقال اتبعه و تبعه اذا ادرکه و لحقه و لحقه و اتبعه بالتشدید اذا سار خلفه و اقتدى به بَغْیاً وَ عَدْواً اى باغیا عادیا یعنى مستکبرا ظالما و قیل: بغیا فى القول، عدوا فى الفعل، و ذلک ان اللَّه امر موسى ان یخرج بنى اسرائیل لیلا و هم ستمائة الف و عشرون الفا لا یعد فیهم ابن ستین و لا ابن عشرین سنة متوجهین الى البحر و مات ابکار القبط تلک اللیلة و شغلوا عن بنى اسرائیل حتى اصبحوا و هو قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ بعد ما دفنوا اولادهم فلما بلغ فرعون خروجهم رکب فى طلبهم و معه الف الف و ستمائة الف قالوا و فى عسکر فرعون مائة الف حصان ادهم سوى سایر الشیات و فرعون کان فى الادهم و کل رجل منهم على حصان على رأسه بیضة و بیده حربة فلما وصل فرعون بجنوده الى البحر و راوا البحر بتلک الهیئة قال فرعون ها بنى البحر و خافوا دخول البحر و کان فرعون على حصان و لم تکن فى خیل فرعون فرس انثى فجاء جبرئیل على فرس و دیق و خاض البحر و میکائیل یسوقهم لا یشد رجل منهم فلما شم ادهم فرعون ریح فرس جبرئیل و فرعون و فرعون لا یراه انسل خلف فرس جبرئیل فى الماء و لم یملک فرعون من امره شیئا و اقتحمت الخیول خلفه فى الماء فلما دخل آخرهم البحر و هم اولهم ان یخرج انطبق الماء علیهم فذلک قوله: حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ اى غمره الماء و قرب هلاکه قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ اى بانه لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ و شرح این قصه مستوفى در سورة البقرة رفت قرائت حمزه و کسایى آمنت انه بکسر الف است باضمار قول اى آمنت و قلت أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا و روا باشد که کسر انه بر معنى استیناف بود فیکون قوله آمنت کلاما تاما مکتفیا بنفسه کقوله رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ ثم استأنف انه على جهة التوکید یعنى فقال فرعون أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏ المنقادین المطیعین له فدس جبرئیل علیه السلام فى فیه من حماة البحر و قال: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ اى الان تؤمن و تتوب. و قیل: قال اللَّه الان تؤمن وَ قَدْ عَصَیْتَ کفرت قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ المانعین الناس من الایمان‏
قال رسول اللَّه (ص): قال لى جبرئیل ما ابغضت احدا من عباد اللَّه ما ابغضت عبدین احدهما من الجن و الآخر من الانس فاما من الجن ف: ابلیس حین ابى السّجود لادم و اما من الانس ف: فرعون حین قال انا ربکم الاعلى و لو رایتنى و انا ادس الطین فى فمه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و قال ابن عمر قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول قال لى جبرئیل یا محمد ما غضب ربک على احد غضبه على فرعون اذ قال ما علمت لکم من اله غیرى و اذ حشر فنادى فقال انا ربکم الاعلى فلما ادرکه الغرق استغاث و اقبلت احشوفاه مخافة ان تدرکه الرحمة.
و فى هذه الایة التحذیر عن تأخیر الایمان الى وقت المعاینة فذاک وقت الایاس و لا ینفع صاحبه لمعاینة ملک الموت کفعل فرعون حین آمن فى ذلک الوقت حتى قیل له آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ قال اللَّه تعالى فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. و قال: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الایة فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ قرأ یعقوب ننجیک بالتخفیف ببدنک یعنى بجسدک لا روح فیه و قیل: ببدنک یعنى مع درعک و کان درعا مسمورا مرصعا بالجواهر. یقول نجعلک تعلوا الماء و تطفوا فوقه لانه اول جیفة آدمى طفت فوق الماء. و قیل: ننجیک معناه نلقیک على نجوة من الارض و هى المکان المرتفع. چون موسى قوم خود را خبر داد از هلاک فرعون و غرق وى قومى از ایشان جحود کردند و انکار نمودند گفتند: ما مات فرعون و انه اعظم شأنا من ان یغرق پس فرمان آمد بدریا تا فرعون را از قعر خویش وا سر آورد و بر سر آب بایستاد و فرعون ازین سرخه بود کوتاه بالا بى ملح همچون گاوى نر، و بر وى سلاح بود و درع بگاه غرق. و ذلک آیة لان الحدید یرسب و لا یطفوا و قیل: ننجیک نترکک حتى تغرق فالنجاء، الترک. و قیل: نسوّدک و نجعلک علامة فانّ النجاء قد یکون العلامة و السواد و یحتمل انه من النجاء الذى معناه الاسراع اى ننجى أهلا لک. و قوله: ببدنک تأکیدا کما تقول قال بلسانه و جاء بنفسه. قوم موسى چون فرعون را مرده بر سر آب دیدند و بر وى درع بود و سلاح گران و هرگز هیچ جیفه آدمى تا آن روز بر سر آب ندیده بودند آن جحود و انکار از دل بیرون کردند و دانستند که آن آیتى عظیم است بر صدق موسى و نشانى است از قهر خداوند و راندن خشم خود بر فرعون، اینست که رب العالمین گفت: لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً اى عبرة و نکالا. و قیل: لمن تاخر عن قومک وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا فى موسى و فرعون و سائر الآیات لَغافِلُونَ لاهون.
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ آن متبوأ پیش از این مصر است و این مبوأ ایدر بیت المقدس. و قیل: هو الاردن و فلسطین و هى الارض المقدسة التی کتب اللَّه میراثا لإبراهیم و ذریته این همان است که جایى دیگر گفت وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ یعنى ارض القدس. میگوید: جاى دادیم بنى اسرائیل را پس غرق فرعون جاى گزیده و پسندیده نیکو براستى متنزل وحى و مسکن انبیاء و زمین محشر وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ایشان را روزیهاى پاک حلال دادیم یعنى در تیه پیش آنکه بقدس رسیدند و هى المن و السلوى و الماء من الحجر و طیبها منالها من غیر مکسبة و لا مسئلة.
فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى جاء هم القران على لسان محمد. و اختلافهم انهم افترقوا بعد ما جاءهم فرقتین فرقة اسلموا و فرقة ثبتوا على الیهودیة و قیل نزلت هذه الایة فى قریظة و النضیر یعنى انزلنا هم منزل صدق یرید من ارض یثرب ما بین المدینة و الشام وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ من النخل و الثمار و وسعنا علیهم الرزق. فما اختلفوا فى تصدیق محمد ص انه نبى حتى جاءهم العلم یعنى القرآن و البیان بانه رسول صدق و دینه حق. و قیل: حتى جاءهم معلومهم و هو محمد ص لانهم کانوا یعلمونه قبل خروجه فالعلم بمعنى المعلوم کما یقال للمخلوق خلق، و منه قوله: هذا خلق اللَّه و یقال هذا الدرهم ضرب الامیر اى مضروبه إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ من الدین.
قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ‏
روى ان النبى (ص) لما نزلت هذه‏ الایة قال لا اشک و لا اسأل.
گفته‏اند این خطاب بظاهر با مصطفى است اما مراد باین جز اوست کقوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ یخاطب النبى و هو شامل للخلق کلهم. و گفته‏اند این خطاب نه با مصطفى است که قدر وى بنزدیک حق جلّ جلاله از آن جلیل‏تر و بزرگوارتر است بلکه خطاب وى در آن مضمر است و تقدیر آنست که قل یا محمد للشاک فى نبوتک فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و دلیل برین قول آنست که در آخر سورت گفت قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی و گفته‏اند: در عهد رسول خدا مردم سه صنف بودند مؤمن مصدق و کافر مکذب و شاک فى الامر لا یدرى کیف هو یقدم رجلا و یؤخر اخرى. یکى مصطفى را استوار گرفت و رسالت وى بجان و دل پذیرفت مؤمن بود دیگرى او را دروغ زن گرفت و از ایمان اعراض کرد کافر بود، سه دیگر مردى بود گمان زده، میان کفر و ایمان ایستاده، این خطاب با وى است میگوید: فَإِنْ کُنْتَ ایها الانسان فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ من الهدى على لسان محمد (ص) فاسئل الاکابر من علماء اهل الکتاب مثل ابن سلام و سلمان الفارسى و تمیم الدارى و اشباههم فسیشهدون على صدق محمد (ص) و یخبرونک بنبوّته. و گفته‏اند: فَإِنْ کُنْتَ ان بمعنى جحد است اى ما کنت، هم چنان که گفت جلّ جلاله وَ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى و ان کان مکرهم اى ما کان مکرهم، یرید فما کنت فى شک مما انزلنا الیک فسلوا یا معشر الناس انتم دون النبى (ص). و گفته‏اند اللَّه دانست که رسول بشک نیست لکن خواست که رسول گوید لا اشک و لا امترى تا حجت باشد بر اهل شک از قوم وى و تعییر و تبکیت ایشان هم چنان که فردا با عیسى گوید «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و خود میداند جلّ جلاله که عیسى نگفت لکن تا عیسى گوید. سبحانک ما تکون لى ان اقول ما لیس لى بحق و بر ترسایان حجت باشد و تعییر و تبکیت ایشان بود. و قال عبد العزیز بن یحیى الشاک فى الشی‏ء یضیق به صدرا، فیقال لضیق الصدر شاک، و المعنى ان ضقت ذرعا بما تعانى من تعنتهم و اذاهم فاصبر و اسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک یخبروک کیف صبر الانبیاء على اذى قومهم و کیف کان عاقبة امرهم من النصر و التمکین فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ هذا کله خطاب مع النبى (ص) و المراد به غیره.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اى وجب علیهم الوعید فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل الکلمة قوله هؤلاء فى النار و لا ابالى و قیل: کلمته لعنته فى قوله: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ و قیل: کلمة ربک اخباره انهم لا یؤمنون. میگوید: براستى و درستى سخن خداوند تو بر مشرکان عرب برفت و حکم کرد که ایشان هرگز ایمان نیارند و اللَّه خود ایشان را بدین و هدایت و توحید مى‏نپسندد.
«لا یُؤْمِنُونَ» وَ لَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فلا ینفعهم حینئذ الایمان کما لا ینفع فرعون ایمانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً از روى ظاهر بزبان تفسیر مؤمنان را بیت الخدمة مسجد و محراب است میگوید: آن را ساخته دارید، عبادت و خدمت ما را، و در آن معتکف نشینید طلب قربت ما را، و سود خود در آن جویید که آن بازار آخرت است و شما بازرگانان و توحید رأس المال و اصل بضاعت و هر کس را سود بر اندازه بضاعت باشد، چنان که در خبر مى‏آید
«الا ان المساجد اسواق الآخرة و سکانها تجارها و کل تاجر یربح على قدر بضاعته»
شرط آنست که چون روى به بیت الخدمة نهى و قصد مسجد و محراب کنى تا بحضرت نماز شوى نخست باطن خود بآب توبه بشویى چنان که ظاهر را به آب مطلق طهارت دادى آن گه خواجگى و رعنایى و تکبر بر در مسجد از خود فرو نهى، بنده‏وار بسان بندگان شکسته و کوفته قدم عجز و نیاز در مسجد نهى سر در پیش افکنده، و زبان تضرع بگشاده، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشمى پر آب با تشویر و با خجلت تکبیر بندى در حال تکبیر کبریاء حق بدیده سر بدیده، و بوقت قیام در خجلت گناه خود بمانده و چون نام و کلام او بر زبان وا نى نهاد تو بکلیت باید که عین آگاهى گردد، در رکوع همه عین تواضع شود، در سجود ادب حضرت بجاى آرد، و چنان داند که در جوار قرب اوست، و در عین و نظر اوست، که میگوید جلّ جلاله: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ چون سلام باز دهد همه بشارت و شادى بیند، چون توفیق این طاعت یافت و بحکم فرمان این خدمت بسر برد اینست که اللَّه با موسى گفت: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى قوم خود را گوى نماز بپاى دارید و شرط بندگى و فرمان بردارى در آن بجاى آرید چون توفیق یافتید و حق خدمت گزاردید شادى کنید برحمت من، بنازید بفضل من، گوش دارید بکرم من، فخر کنید بفرمان من، انس گیرید بیاد من، پشتى دارید با نام من، تکیه کنید بر ضمان من، چشم دارید بر وعد من. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ اى موسى بشارت ده ایشان را بعز رشاد و راست راهى و نکونامى در دنیا، و نعیم باقى و ملک جاودانى در عقبى، از روى ظاهر بزبان تفسیر اینست معنى آیت و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت بیت الخدمة نفس عابدان است، بیت الحرمة دل عارفان است، بیت الصحبة جان عاشقانست. خدمتیان را «جنات» و نهر ساخته‏اند، حرمتیان را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ نهاده‏اند، صحبتیان را عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ یافته‏اند.
قوله: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ الآیة. موسى کلیم در بدایت کار شبانى بود در کلیمى اللَّه تعالى بمقام مکالمتش رسانید برضاع اصطناعش بپرورد تاج اصطفا بر سرش نهاد هزاران معجزه در ید بیضا و عصاى وى آشکارا کرد اما عهد وى عهد عدل بود، و روزگار وى روزگار قهر بود، چون دعوت کرد قوم خویش را و از ایمان ایشان نومید گشت بتکلم بدرگاه رب العزة شد از ایشان بحق نالید و بر ایشان دعاى بد کرد که رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ الآیة.
رب العزّة دعاى وى اجابت کرد عدل خود بایشان نمود حکم قهر بر ایشان براند بر وفق دعاى موسى ایشان را فرا ایمان نگذاشت تا بوقت معاینه عذاب، و آن گه ایمان آورد فرعون در آن فورت لکن سود نداشت او را گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ باز که نوبت بمصطفى عربى رسید عهد وى عهد فضل بود و روزگار رحمت بود آن همه رنج از کفار قریش بوى رسید دندانش میشکستند، تیر در کامش مى‏نشاندند نجاست بر مهر نبوت مى‏انداختند، و سید (ص) دست شفقت و رأفت بر سر ایشان نهاده و دست ترحم و شفاعت بگشاده، که «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون» خداوندا راهشان نماى که مى‏ندانند، عذر ایشان میخواهم که مرا نمى‏شناسند، رب العزّة خود دانست که دل وى تنگ است، و رنج دل و اندوه وى بغایت رسیده، از درگاه عزت خویش بکمال لطف خویش او را مرهم نهاد و تسلّى دل وى را آیت فرستاد فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ بر تأویل ایشان که گفتند: ان ضقت به ذرعا فاصبر. فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ کیف صبر الانبیاء على اذى الاعداء. نظیره قوله: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ و قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة.