عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا الى قوله ثُمَّ یُغْلَبُونَ. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابىّ کعب روایت کند از مصطفى ص‏ قال قال رسول اللَّه: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انّه برى‏ء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدّنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیّئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلّون علیه ایام حیاته فى الدّنیا».
درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»
گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمى‏کردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول اللَّه اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده داده‏اى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول اللَّه ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.
و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویّت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ و او ضمیر مؤمنان است. یعنى که مؤمنان ترا مى‏پرسند ازین مال غنیمت. سؤال بر دو وجه است: سؤال استعلام و سؤال طلب. و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مى‏باید داد؟ و گفته‏اند: که از آن مى‏پرسیدند که بر امّتهاى‏ گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سؤال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مؤمنان انفال از تو طلب مى‏کنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:
ان یقوى ربّنا خیر نفل
و باذن اللَّه رأسى و عجل
یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النّوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.
قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ تعظیم را نام اللَّه در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که اللَّه گفت: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزّة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ... الآیة.
ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ و هى لا شک للَّه مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها الّتى امر اللَّه بوضعها فیها.
میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که اللَّه فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان للَّه خمسه و لکم اربعة اخماسه.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ اى الحالة الّتى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فى فرائضه وَ رَسُولَهُ فى سنّته.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مؤمنان‏اید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعت‏دارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.
روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول اللَّه ص فقال: «و من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثمّ قال رسول اللَّه: «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد و من یعص اللَّه و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما
ثمّ وصف المؤمنین فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ... الآیة اى اذا ذکرت عظمة اللَّه و قدرته، و ما خوّف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تامّلوا و تدبّروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادَتْهُمْ إِیماناً، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الّا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى اللَّه عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا اللَّه و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصّرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مؤمن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الى قوله عِنْدَ رَبِّهِمْ، فو اللَّه ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «وَ مَغْفِرَةٌ» للذنوب، «وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» خالص من شوایب الکدر.
«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ» مفسّران در معنى آیت مختلف‏اند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج اللَّه لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج اللَّه تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.
و قیل: التشبیه وقع بین الحقّین اى هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ میگوید: ایشان مؤمنان‏اند بحق و راستى چنان که اللَّه ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال للَّه و الرسول و ان کره بعضهم کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر اللَّه فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. وَ هُمْ کارِهُونَ، قومى گفتند از مفسران که این آیت باوّل هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ‏ معناه و احسن اذا احسن اللَّه الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الّذى اتاک به جبرئیل. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر اللَّه عز و جل بحال.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبیّن ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا انّ امرک امر اللَّه، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بَعْدَ ما تَبَیَّنَ بان و ظهر الاسلام کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ حین دعوا الى الاسلام وَ هُمْ یَنْظُرُونَ تلک الحالة.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مى‏آید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مى‏رفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بى‏خار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مى‏نگرست و مى‏گفت: «اشیروا علىّ ایّها النّاس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول اللَّه قد آمنّا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول اللَّه لما اردت، فو الّذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة اللَّه حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم‏ قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم: «سیروا على برکة اللَّه و ابشروا فان اللَّه قد وعدنى احدى الطائفتین و اللَّه لکاف الان انظر الى مصارع القوم».
پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکّه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم اللَّه ان لکم إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ و أَنَّها لَکُمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشّوکة و هو النبت الّذى له حدّة وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ یستاصلهم، دابر کل شى‏ء آخره.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ المشرکون، و کرر لانّ الأوّل متصل بقوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ اى انتم تریدون العیر و اللَّه یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ اند و در قراءت بعد از ابتدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء، بسم اللَّه نور سرّ الاصفیاء، بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء، بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه نور دل دوستان است، آئینه جان عارفان است، چراغ سینه موحدان است، آسایش رنجوران و مرهم خستگان است، شفاء درد و طبیب بیمار دلان است، خدایا! گرفتار آن دردم که تو دواى آن دانى، در آرزوى آن سوزم که تو سرانجام آنى، بنده آن ثناام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که خود گفتى و چنان که گفتى آنى.
در هجر تو کار بى‏نظامست مرا
شیرین همه تلخ و پخته خامست مرا
در عالم اگر هزار کامست مرا
بى نام تو سر بسر حرامست مرا
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، اى مایه فطرت، اى نقطه سعادت، اى مقصود موجودات و سید کاینات، اى نقطه دایره حادثات، ترا مى‏پرسند از انفال و حکم آن، تو از وحى ما و از پیغام ما ایشان را جواب ده. قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ ملکا و لرسوله الحکم فیها بما یقضى به امرا و شرعا. انفال از روى ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد مصطفى ص راست، بپسندید شما که بندگانید حکم او، بپذیرید به جان و دل قول او، که قول او وحى ما است، فعل او حجت ما است، شریعت او ملت ما است، حکم او دین ما است. اتباع او دوستى ما است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ تقوى بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوى است، اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوى است. تقواى او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا، میوه او دوستى خدا. نه گرماى پشیمانى بدو رسد، نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه هواء پراکندگى. تقوى سه چیز است: خوفى که ترا از معصیت باز دارد رجایى که ترا بر طاعت دارد، رضایى که ترا بر محبت دارد.
قوله: وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ، با مردم بصلح و آشتى زندگانى کنید و بى‏آزار زیید، و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید، اگر توانید ایثار کنید و اگر نه بارى انصاف دهید. بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون مى‏پسندد که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
عن عبد اللَّه بن عمر قال: اهدى لرجل من اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم رأس شاة، فقال: انّ اخى فلانا و عیاله احوج الى هذا منّا، فبعث به الیه، قال: فلم یزل یبعث به واحد الى آخر حتى نداولها سبعة ابیات حتى رجعت الى الاوّل، قال فنزلت وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ... الایة.
قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ، مؤمنان ایشانند که از خداى ترسند. درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است، هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر اللَّه محروم. درین آیت گفت مؤمنان ایشان‏اند که در یاد کرد اللَّه دلهاشان بترسد و بلرزد. جایى دیگر گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ اشارت است که مؤمنان ایشان‏اند که در یاد اللَّه دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد، آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان، بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و مى‏زارد و مى‏نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء أَلَّا تَخافُوا بسر وى رسد. از بیم فراق بروح وصال باز آید، در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد، اینست که میگوید جل جلاله: تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و گفته‏اند: وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وصف مرید است، تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نعت مراد است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ اهل شریعت را شعار است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ ارباب حقیقت را دثار است. وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ مقام روندگان است. تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ نشان ربودگان است. رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت، ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولى نعمت.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ، در آیت پیش لختى اعمال بر شمرد، چون تقوى و وجل و توکل. آن گه درین آیت، اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست، آن از امارات حقیقت است و این از شرائط شریعت، تا بدانى که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته، حقیقت بى‏شریعت به کار نیست، و شریعت بى‏حقیقت راست نیست. چون هر دو بهم جمع گشت انگه. أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، اى صدقوا صدقاً و حقّوا حقاً. مؤمنان بحقیقت ایشان‏اند که هم در شریعت درست‏اند هم در حقیقت، پس اقامت شریعت را لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ و صدق حقیقت را، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات، و گفته‏اند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت، در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته، و حقیقة التوکل على اللَّه و القیام بشروط العبودیة على حد الوفاء، فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان، و قیل أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا اى حقاً انه سبقت لهم من اللَّه الحسنى فصار لهم عند ربهم طوبى و زلفى و حسنى.
قوله وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، از روى اشارت میگوید:
«بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد».
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است، من چه دانستم که زندگى در مردگى است و مراد همه در بى‏مرادى است. زندگى زندگى دل است و مردگى مردگى نفس، تا در خود بنمیرى بحق زنده نگردى. بمیر اى دوست اگر مى‏زندگى خواهى. نیکو گفت آن جوان مرد که:
نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز موش مرده شکار
الهى! انکس که زندگانى وى تویى او کى بمیرد؟ وانکس که شغل وى تویى شغل بسر کى برد؟ اى یافته و یافتنى نه جز از شناخت تو شادى، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بى تو چون مرده زندانى، و صحبت یافته با تو نه این جهانى نه آن جهانى.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ اى تستجیرون به من عدوّکم و تسئلونه النصرة علیهم، الاستغاثة طلب الغوثة و هى سد الخلة فى شدة الحاجة، و قیل: الاستغاثة طلب الغوث و هو التخلیص من المکروه، و قیل تستغیثون تستجیرون من الغوث، وا غوثاه.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفته‏اند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى‏ ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى‏ لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشی‏ء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مى‏پیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مى‏آوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مى‏شد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مى‏گویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسه‏ها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویه‏ها و مطهره‏ها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوش‏دل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارت‏اند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملى‏ء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شى‏ء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شى‏ء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ‏ اى ذلک الضرب و القتل‏أَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پاره‏پاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگه‏داشتن را در جنگ یا پس‏تر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشی‏ء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مى‏گوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مى‏گفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مى‏نهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایان‏اند که حق نمى‏شنوند، یعنى بگوش مى‏شنوند و نمى‏پذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشان‏اند که حق نمى‏شنوند و در نمى‏یابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ. استغاثت سه قسم است: یکى از حق بخلق، نشان بیگانگى است و از اجابت نومیدى یکى از خلق بحق، راه مسلمانى است و شرط بندگى یکى از حق بحق وسیلت دوستى است و اجابت دستورى. او که از حق بخلق نالد درد افزاید، او که از خلق بحق نالد درمان یابد، او که از حق بحق نالد حق بیند.
پیر طریقت شبلى رحمة اللَّه علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روى استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت: الهى ان طلبتک طردتنى و ان ترکتک طلبتنى. فلا معک قرار و لا منک فرار، المستغاث منک الیک! الهى! ارت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس من چه کنم بدین حیرانى؟ نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن! فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران تو!
الهى! این سوز ما امروز درد آمیز است، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است.
سرّ وقت عارف تیغى تیز است. نه جاى آرام و نه روى پرهیز است.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ رب العالمین، چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه، تا از حول و قوت خویش متبرى گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند، تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان. وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند. و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند.
وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ ربطه عصمت بر دل ایشان بستند، و بقید تثبیت باطنهاى ایشان استوار کردند، و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند.
وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اذ رمیت فرق است، و لکن اللَّه رمى جمع است.
فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت. فرق بى جمع بکار نیست و جمع بى‏فرق راست نیست. فرق محض بى‏جمع معتقد قدریان است، جمع محض بى‏فرق دین جبریان است، فرق و جمع هر دو بهم راه سنّیان است و حق آنست. قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند، جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پاى خویش گم کنند، سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند، سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إِیَّاکَ نَعْبُدُ مى‏باشید بمعاملت، و در دل بر درگاه إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خواهش و زارى و دعا کنید. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد. میگوید مرادان دیگر همه بگذار، گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار؟ یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین، بیاد خود مناز تلقین ما بین، از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. طریق اتحاد یگانگى است، و با خود بیگانگى است، از من و ما نشان دادن دوگانگى است، و دوگانگى دلیل بیگانگى است. دوگانگى آنجاست که امروز و فرداست. موحد از امروز و فردا جداست. تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست، و تا از خود وانرست حق را نیافت. إِذْ رَمَیْتَ صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود مى‏نگرد. وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق مى‏نگرد.
پیر طریقت گفت: مخلص همه ازو بیند، عارف همه باو بیند، موحّد همه او بیند، هر هست که نام برند عاریتى است، هست حقیقى اوست، دیگر تهمتى است، مرید مزدور است، و مراد همان مهمان، مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان، مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیده‏ورى عیان است، جان او در سر مهر او تاوان است، جان او همه چشم سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست.
وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً البلاء الحسن توفیق الشکر فى المنحة و تحقیق الصبر فى المحنة، و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق، لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله. هر کرا کارى رسد و آن کار او را سزد آن از وى نکوست. هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند، از نعمت یا محنت راحت یا شدت، همه نیکوست، که خداوند همه اوست. کس را بر وى چرا و چون نیست، و آنچه وى کند به آفریده خویش از وى ستم نیست. و فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ، در هر چه اللَّه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است، از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است، و از خدا منت بر ایشان است. میگوید: نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم، کار فرو بسته بر شما بگشادم. دعا کردید نیوشیدم، عطا خواستید بخشیدم، کردار شما را پسندیدم، و عیبها پوشیدم. همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فاعطیتکم، بارزتمونى فامهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم، فارجعتکم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم، انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتى در ازل رفته، قسمتى نه فزوده نه کاسته، یکى رانده و حبلش گسسته، یکى شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضى در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدى ببر آید، و اشخاص بیزارى بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى، و مصیبت جدایى، و این شادى آن روز بیزارى که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روى کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایى فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهى بعیان مى‏نازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهى در آرزوى عیان مى‏زارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانه‏اى که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلى که بمهر تو نازان است!
مهر ذات تست الهى، دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ، استجابت و اجابت یکى است، همچون اوقد و استوقد قال الشاعر:
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب‏
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا للَّه و للرسول بالطّاعة. إِذا دَعاکُمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: انّ ابیّا کان یصلّى فدعاه رسول اللَّه ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثمّ جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لِما یُحْیِیکُمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مى‏کند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ شبّه الکافر بالمیّت لانّه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إِذا دَعاکُمْ یعنى الى الجهاد، لانّه یحیى امرهم و یقوّى، و لانّه سبب الشّهادة. و الشّهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانّه سبب الحیاة الدایمة فى الجنّة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانّه سبب الحیاة الطیّبة. یقول اللَّه تعالى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الّا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید اللَّه یقلّبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول اللَّه ص یکثر ان یقول. «یا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول اللَّه آمنّا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «انّ قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلّبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید اللَّه جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوّت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر اللَّه. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مى‏گرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مى‏آرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلّبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مؤمن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و معصیت مؤمن را میگوید: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمّل فى حیاته و ما یسوّف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مى‏افکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا ربّ العزّه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ جایى دیگر میگوید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امّید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انّه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده داده‏اند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد اللَّه مسعود گفت رسول خدا خطّى مربّع کشید و در میان آن مربع خطّى راست کشید و از هر دو جانب خطّهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطّى دیگر کشید، گفت: این خطّ که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خطّ مربّع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خطّ که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفته‏اند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظنّ بد بردند، ربّ العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل اللَّه و اعلموا ان اللَّه یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ» اى و اعلموا انّه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً الفتنة و البلیّة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر النّاس فیستحقّ علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمّکم اللَّه بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنه‏اى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بى‏گناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا... الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. و این فتنه بقول بعضى مفسّران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: انّ اللَّه لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتّى یروا المنکر بین ظهرانیّهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذّب اللَّه العامّة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم اللَّه بعقاب.
و گفته‏اند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرّق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى انّ الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنّا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللَّه (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها اللَّه لهم لصحبتهم ایّاى یستنّ بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم اللَّه بها النّار.
و قال ص لا تقوم السّاعة حتّى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تُصِیبَنَّ نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکّة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامّة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکّه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ و هم کفّار قریش و قیل فارس و الرّوم و هم کسرى و قیصر.
فَآواکُمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصّنون به و تسکنون فیه. وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ یعنى یوم بدر بالانصار و امدّکم بالملائکة. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یعنى الغنائم، احلّها لکم دون غیرکم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و لکى تشکروا نعمتى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول اللَّه ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول اللَّه ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى اللَّه یعطیهم ذلک الّا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحاً لهم لانّ عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول اللَّه فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انّه الذّبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و اللَّه ما زالت قدماى حتّى علمت انى قد خنت اللَّه و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلمّا نزلت شدّ نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و اللَّه لا اذوق طعاماً و لا شراباً حتّى اموت، او یتوب اللَّه علىّ. فمکث سبعة ایّام لا یذوق فیها طعاماً حتّى خرّ مغشیّاً علیه.
ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسى حتّى یکون رسول اللَّه هو الّذى یحلّنى. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتى ان اهجر دار قوم الّتى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا اللَّه بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزماً عطفاً على النّهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصباً على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النّهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انّهم اذا خانوا اللَّه و الرّسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخوّنه اذا تنقّصه.
ثمّ قال. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنّکم حبّها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حلّه، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیراً نعمة خالصة.
وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.
لمن آثر رضاء اللَّه فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفّار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مى‏زاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ الآیه...، إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ الآیة. إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ الآیة. یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الآیة..
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یعنى ان توحّدوا اللَّه و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً یفرّق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مى‏ترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اى حجة و سلطانا باعزاز دین اللَّه و اهله و خذلان الشرک و خزیه. وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ الصغائر، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذنوبکم الّتى تقع لانّها فى اهل البدر و اللَّه قد غفرها لهم. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درست‏تر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردى‏ام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مى‏اندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اى لیوثقوک و یشدّوک، أَوْ یَقْتُلُوکَ یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أَوْ یُخْرِجُوکَ من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبّح ببردى‏ فانّه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ امّا در خواب‏گاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ المجازین على المکر.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفته‏اند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، انّ هذا کلام اللَّه و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏، اى: ببعض ما عذّبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انّه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انّه لیس فى حق.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ... الآیة، استجابت بر لسان اهل اشارت بر دو وجه است: یکى استجابت توحید، دیگر استجابت تحقیق. توحید یکتا گفتن مؤمنان است و تحقیق یکتا بودن عارفان، توحید صفت روندگان است و تحقیق حال ربودگان. آن صفت خلیل است و این صفت حبیب، خلیل رونده بود بر درگاه عزت بر مقام خدمت ایستاده که: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً. جیب ربوده، در صدر دولت بحرمت نشسته، که خطاب آمد از حضرت لم یزل که: «السلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته» روش سالکان در استجابت ظواهر است بر متابعت رسول و کشش ربودگان در استجابت سرائر است بر مشاهده علّام الغیوب، اینست که عالم طریقت گفت: استجیبوا للَّه بسرائرکم، و للرسول بظواهرکم اذا دعاکم لما یحییکم، حیاة النفوس بمتابعة الرّسول و حیاة القلوب بمشاهدةالغیوب.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‏
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیاة مسلم نیست، بى‏اجابت توحید و بى توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت مى‏آید که: امرت ان اقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الّا اللَّه.
إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اهل زندگى و زندگان بحقیقت ایشان‏اند که از تراجع پاک‏اند و از تهمت دور، و بدوستى مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولى پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلى یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بى‏تو چون مرده زندانى است، زندگانى بى‏تو مرگیست، و زنده تو زنده جاودانى است.
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملى‏ء و سوادى منک خالى‏
بى‏جان گردم که تو زمن پرگردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى‏
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، سالکان راه حقیقت دو فرقه‏اند: عالمان‏اند و عارفان. فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. رمزى غریب است و اشارتى عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است، تا با دل است مرید است و بى‏دل مراد است. از اول دل باید که بى‏دل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت: لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و در نهایت با دل بماندن دوگانگى است و دوگانگى از حق دورى است. ازینجا گفت: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، و گفته‏اند: صاحب دل چهار کس‏اند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وى بحضرت پیوسته. به داود پیامبر وحى آمد که: یا داود طهر لى بیتا اسکنه، یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز. داود گفت: خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت: دل بنده مؤمن، یا داود: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوخته را بینى در راه جست و جوى ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزى که بسوزند بى‏قیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفى ص گفت: القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقّها و اصلبها، گفت: دلهاى عاشقان امت، جامهاى شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافى‏تر و بر مؤمنان رحیم‏تر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز دارى و روى وى از کدورات هوا و شهوت نگاه‏دارى، که آن لطیفه است ربّانى و نظر گاه سبحانى. مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم،.
گفتا: رویها را میارائید که آراستن روى را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موى پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کارى که هست جز با دل‏هاى پر درد نیست.
پیر طریقت گفت: این کار را مردى بباید با دلى پردرد، اى دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد.
قال بعض المحققین فى قوله تعالى: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، اشار جل جلاله الى قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال النبى ص: قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً از روى اشارت میگوید: پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بى‏گناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پس‏روان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانى کنند، و از فتنه دل برآسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدى کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند. همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنه وى تعدى کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت معصیت کند فتنه وى بسر تعدّى کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ باللّه من الغفلة و القسوة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ خیانة اللَّه فى الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة الرّسول فى آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فى المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوى میروید و بهمه حال تقوى پناه خویش گیرید، شما را فرقانى دهد از علم و الهام که بوى حق و باطل از هم جدا کنید، و راست‏راهى و گمراهى از هم بشناسید، شما که عالمان‏اید بعلم تمام، و شما که عارفان‏اید بالهام درست، فرقان‏ عالم ادلّه شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگى، و فرقان عارف نورى است غیبى، و آئینه روشن بموهبت الهى، و الهام ربّانى، رمزى دیگر گفته‏اند درین آیت و لطیفه نیکو، میگوید: این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوى پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکى فرقان چنان که گفت: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، دیگر تکفیر وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ،، سوم مغفرت وَ یَغْفِرْ لَکُمْ. فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا... الآیه مکر تلبیس ساختند، و اللَّه مکر هلاک بر ایشان گماشت. شبلى گفت: المکر فى النّعم الباطنة و الاستدراج فى النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آن را بزرگ دانند و استدراج عامه خلق را گیرد، آن گه که نعمة دنیا با ایشان روى نهد و تکیه بر آن کنند، اى عالمان و اى عابدان! زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که ابلیس را علم و عبادت بود و دید آنچه دید، أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى دنیاداران، اى خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که قارون ازین دنیا بسى جمع کرد و رسید بآنچه رسید، فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ، مصطفى ص بعلى گفت: «اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدّنیا فاشتغل انت بعمارة العقبى، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاء الحق، و اذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک‏
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که کافران گفته بودند: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، رب العالمین خبر داد مصطفى و مؤمنانرا، که ایشان عذاب میخواهند و تا تو در میان ایشانى من ایشان را عذاب نکنم، لانک بعثت رحمة للعالمین، و لم یعذب قوم نبیّهم بین ظهرانیّهم. قومى گفتند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، این مقدار منسوخ است، و ناسخ آنست که بر عقب گفت: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ. قومى گفتند: این منسوخ نیست، از بهر آنکه تا مصطفى بمکه در میان ایشان بود عذاب نیامد این عذاب پس هجرت آمد. و گفته‏اند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ آن عذاب عامه است باستیصال، چنان که در امم پیشینیان بود. این امت از چنان عذاب بزینهاراند، و این که وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ این عذاب خاصه است قومى را دون قومى.
وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ این محکم است و این استغفار توحید است، میگوید تا شهادت میگویند و اسلام مى‏آرند خدا ایشان را عذاب نکند، و در قرآن نوح راست و هود را و صالح و شعیب که فرا قوم خویش گفتند: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، این استغفار همه بمعنى توحید است. عدىّ بن حاتم الطائى از مصطفى پرسید که آنچه پدر او مى‏کرد حاتم هیچ بکار آید؟ و عایشه عبد اللَّه جدعان را هم از مصطفى پرسید هر دو را جواب داد:و ما یغنى عنه، و لم یقل یوما رب اغفر لى.
پس از بهر آن شهادت را استغفار خواند که شهادت گوى خویشتن را بآن آورد که او را بیامرزند، پس شهادت آمرزش خواستن است. و قیل: وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ یعنى الکفار، وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ یعنى: المسلمین فلما خرجوا و هاجروا، قال اللَّه: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فعذّبهم یوم بدر، و قال ابن مسعود: کان لهم امانان النبى ص، و الاستغفار، فهاجر رسول اللَّه و بقى لهم الاستغفار.
قال ابن عباس: هو استغفار الکفّار لانّهم یطوفون بالبیت و یقولون غفرانک اللهم غفرانک. و قیل: وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ اى منهم من یؤل امره الى الاسلام، و قیل: سیولد منهم اولاد مؤمنون.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ قیل: یعنى فى الآخرة، و قیل: یوم بدر.
وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ این صد آن بود که ایشان بر بر زنهاى مکه موکلان مى‏داشتند، روزگارى تا هر قاصد که آهنگ دیدار رسول خدا داشتى بر مى‏گردانیدند و بعضى میکشتند، و گفته‏اند: «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» ایشانند، اقتسموا الشعاب بینهم للرصد.
وَ ما کانُوا یعنى المشرکین أَوْلِیاءَهُ اى اولیاء المسجد، و قیل: اولیاء اللَّه. إِنْ أَوْلِیاؤُهُ اى ما اولیاؤه، إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انّ ولایته للمتّقین.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ، ابن عمر گفت:»
یطوفون بالبیت و هم عراة یصفرون و یصفّقون. مى‏گوید آنچه ایشان نماز نام کرده‏اند نیست الا پشیلیدن و دست بر هم زدن. رب العالمین خبر داد باین آیت از کافران و مشرکان با آن که مسلمانان و دوستان خدا از مسجد حرام باز میداشتند خود بنزدیک خانه مى‏آمدند و صفیر مى‏کردند و دست بر هم مى‏زدند که این تقرب است بخداوند عز و جل، و نماز که میکنیم، اللَّه گفت نیست آن نماز ایشان مگر صفیر و تصفیق. حسن گفت: اذا اراد النبى الصلاة، خلطوا علیه، و اروا انهم یصلون للَّه عبادة. قال بعضهم: مکاؤهم‏ اذانهم، و تصدیتهم اقامتهم. مکاء ایشان را بجاى بانگ نماز بود و تصدیت بجاى اقامت.
قال ابن بحر معنى الایة: ان صلوتهم و دعاءهم غیر رادّین علیهم ثوابا الّا کما یجیب الصدى الصّائح.
فَذُوقُوا الْعَذابَ اى یوم بدر، و قیل: فى الآخرة بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این آیت در شأن مطعمان آمد، دوازده بودند از قریش، ابو جهل بن هشام و عتبة و شیبه ابنا ربیعة بن عبد شمس و نبیه و منبه ابنا الحجاج و ابو البخترى بن هشام و النضر بن الحارث و حکیم بن حزام و ابى بن خلف و زمعة بن الاسود و الحارث بن عامر بن نوفل و العباس بن عبد المطلب. این قوم از مکه تا بصحراى بدر سپاه مشرکان را میزبانى میکردند، هر روز ده شتر میکشتند، پسین روز مطعم ایشان عباس بن عبد المطلب بود.
سعید بن جبیر گفت: این آیت به بو سفیان فرو آمد که روز احد چهل اوقیة بر مشرکان نفقه کرد، هر اوقیّه چهل و دو مثقال، و قال: محمد بن اسحاق: لما اصیب قریش یوم بدر، رجع فلّهم و هم القوم المنهزمون الى مکة، و رجع ابو سفیان بعیره الیها، و جمع من بقى من الاکابر، و قال: ان محمدا قد وترکم و قتل اشرافکم فاعینونا بهذا المال لعلّنا ندرک منه ثارا بمن اصیب بنا، فنعلوا فانزل اللَّه فیهم هذه الآیة: لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه و الاسلام، فَسَیُنْفِقُونَها یعنى الاموال بتمامها، ثمّ تکون انفاقها علیهم حسرة عمّا على ما فاتهم، ثُمَّ یُغْلَبُونَ یقهرون. فیه تقدیم و تأخیر، لانّ الحسرة علیها بعد الغلبة. میگوید: آن مالها نفقه میکنند و بعاقبت بر ایشان جز حسرت و غم نبود، نه مال بماند و نه بمراد رسیدند، و هذا دلیل من دلائل النبوة، اذا اخبر عن اللَّه قبل وقوعه و کان کما اخبر.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ یساقون الیها، و یجمعون فیها، لِیَمِیزَ اللَّهُ این لام تعلیل غلبه است، یعنى: ثمّ یغلبون، لِیَمِیزَ اللَّهُ کافران را کم آرم و غلبه کنم تا حقّ از باطل پیدا بود، و صلاح از فساد، و کفر از ایمان، و آشنا از بیگانه، و قیل: الطیّب انفاق المؤمن و الخبیث انفاق الکافر. روز قیامت آنچه مؤمنان در سبیل خدا نفقه کرده‏اند و آنچه کافران در راه شرک خرج کرده‏اند همه از هم جدا کنند، کافران را هم بآن اموال و نفقات عذاب کنند، چنان که میگوید عزّ جلاله: فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و مؤمنانرا بآن انفاق خویش بدرجات رسند، چنان که میگوید: وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها.
از اینجا گفت: مصطفى ص: «اطمعوا طعامکم الأبرار و اولوا معروفکم المؤمنین».
فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ یعنى الکافر و ما انفقه، و فى الآثار یؤتى بالدنیا یوم القیامة قضّها بقضیضها فمیّز ما کان منها للَّه و الباقى فى النار. قراءت حمزه و یعقوب و کسایى لیمیز اللَّه بتشدید است، و وجه آن ظاهر است. آنکه گفت: أُولئِکَ اى المنفقون اموالهم من الکفار، هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا اموالهم و انفسهم، لانهم اشتروا باموالهم عذاب اللَّه فى الآخرة.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و هم ابو سفیان و اصحابه، إِنْ یَنْتَهُوا عن الشرک و قتال المؤمنین، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قد سلف من شرکهم و ذنوبهم و ان عظمت، لان الحربىّ اذا اسلم صار کیوم ولدته امه.
قال عمرو بن العاص: اتیت النّبی ص فقلت ابسط یمینک لابایعک، فبسط یمینه فقبضت یدى، فقال: مالک یا عمرو؟ قلت اردت ان اشترط، قال: تشترط ما ذا؟ قلت ان یغفر لى، قال: اما علمت یا عمرو انّ الاسلام یهدم ما کان قبله و انّ الهجرة تهدم ما کان قبلها و انّ الحجّ یهدم ما کان قبله، و قیل: امروا بالامتناع عن قتال الکفار فى هذه الایة، ثم نسخت بالایة الّتى تلیها و هى قوله: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ.
قوله: وَ إِنْ یَعُودُوا اى یثبتوا على الکفر، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ، یعنى فقد مضت سنة اللَّه و مثلاته فى القرون الاولى. سنة ایدر بمعنى عادتست. میگوید: اگر بکفر بایستید، بنگر که با پیشینیان از آن جهان داران که بودند چه کردیم و چون برانداختیم و هلاک کردیم. با اینان همان کنیم، و نظائر این در قرآن فراوان است، جایها گفته: کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الایه، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ... الایة، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ، أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ...
الآیة، أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الآیة، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ، وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ، ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ، فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا، و فى المثل من عمل ما شاء لقى ما شاء. و قیل: و ان یعودوا الى الحرب و القتال معک، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ باهلاک یوم البدر و سنّة اللَّه ما یفعلها دائما.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ این فتنه ایدر عذاب کردن کافران است مسلمانان را و اسیر بودن و بر کفر داشتن.
وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ، اى یکون الطاعة و العبودیة للَّه، و لا یکون مع دینهم کفر فى جزیرة العرب.
فَإِنِ انْتَهَوْا عن الکفر و القتال، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ، یجازیهم مجازاة البصیر بهم و باعمالهم. قراءت رویس از یعقوب بما تعملون بصیر بتاء مخاطبه.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا اى اعرضوا عن الایمان، و اعرضوا عن الانتهاء، و اقاموا على کفرهم و عداوتکم و قتالکم، فَاعْلَمُوا یا معشر المؤمنین، أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ هو الموالى لکم و لا یضرکم معاداتهم، نِعْمَ الْمَوْلى‏ لا یضیع من تولّاه، وَ نِعْمَ النَّصِیرُ لا یغلب من نصره.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ این معطوف است باول سورة، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى ما اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و قسرا من شى‏ء قلیل و کثیر. هر مال که غازیان و جنگیان از دست کافران بیرون کنند بجنگ و قهر، آن را غنیمت گویند، و هر مال که کافران از سر آن برخیزند و بجاى بگذارند از بیم مسلمانان، و مسلمانان فراسر آن رسند بى‏جنگ و بى‏حرب، یا ایشان بصلح خود در پذیرند چون خراج و جزیت آن را مال میگویند، و از این هر دو صنف خمس بیرون باید کرد، و آن خمس بر پنج سهم بخشیدن، چنان که خداى گفت جل جلاله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ، نام خداى در مفتتح کلام نه از بهر آنست که او را سهمى است، بل که تعظیم راست، و تیمن و تبرک را، و حقیقت آنست که للَّه الدنیا و الآخرة ملکا و ملکا. پس معنى آنست که: فان للرسول خمسه، یک سهم رسول خدایراست، و آن بیت المال است، امروز با مصالح مسلمانان گردانند، چون سد ثغور و ارزاق قضات و مؤذنان و امثال آن، و در خبر است که مصطفى ص آن گاه که از خیبر بازگشته بود فرمود: تا مال غنیمت با هم آوردند قسمت را، و گفت: ردوا الخیط و المخیط فان الغلول نار و عار، آن گه تایى موى بدست گرفت، گفت: انه لا یحل لى من هذا المغنم مثل هذا الا الخمس، و الخمس مردود فیکم، دیگر سهم از آن خمس حق خویشان رسول است، ایشان که از زکوات و صدقات فریضه محروم‏اند، و ایشان بنو هاشم‏اند و بنو المطلب. و هاشم و مطلب پسران عبد مناف‏اند.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروم‏اند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکسان‏اند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شى‏ء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسول‏اند، و قول اول درست‏تر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نه‏اند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کرده‏اند و در معرکه بوده‏اند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى‏ مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان‏ کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بى‏آنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفته‏اند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى‏ مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمنان‏اید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مى‏پیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مى‏پیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنه‏ام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همى‏کرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پاره‏پاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همى‏راندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفته‏اند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمنان‏اید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حال‏اند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که‏ قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مى‏ترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مى‏باز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى‏
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى‏ عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مى‏آمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن‏ اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مى‏بندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا، جماعتى مفسران گفتند: این آیت در شأن کشتگان روز بدر آمده است که چون روى به مسلمانان نهادند بوقت جنگ، فریشتگان بر پشتهاى ایشان میزدند. مردى گفت یا رسول اللَّه! رأیت بظهر ابى جهل مثل الشراک. بر پشت بو جهل نشان ضربتها دیدم هم چون دوال. فقال: ذاک ضرب الملائکة، رسول خدا گفت: آن ضرب فریشتگان بوده. و عن انس بن مالک قال: وقف رسول اللَّه ص یوم بدر على القلیب، فقال: اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و اى فلان بن فلان، بئس عشیرة النّبی کنتم، و بئس بنو عم النبى کنتم، هل وجدتم ما وعد ربکم حقاً. فقال عمر: بابى انت و امى یا رسول اللَّه! هل یسمعون کلامک الساعة و قد جیّفوا؟ قال: و الّذى بعثنى بالحقّ، انّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا.
این خبر دلیل است که مرده در گور سخن زندگان شنود و از احوال ایشان خبر دارد. و ممّا یدلّ علیه ما روى عن ابى هریرة قال: ان اعمالکم تعرض على اقربائکم من قرنائکم فان رأوا خیراً فرحوا به و ان راوا شرا کرهوا، و انّهم لیستجیرون المیت اذا اتاهم حتى ان الرجل لیسأل عن امراته تزوجت ام لا؟ و روى ان عادا لما اهلکها اللَّه، قام فیهم نبیهم علیه السلام فقال: اى عاد! هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ هل زلزلت اقدامکم و رجفت قلوبکم و سقت الاحقاف علیکم؟ و الذى نفسى بیده انهم لیسمعون مقالتى.
و گفته‏اند این آیت عام است همه کافران را خواهد که بوقت قبض روح فریشتگان ایشان را زنند.
یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ ما اقبل منهم، وَ أَدْبارَهُمْ ما ادبر منهم، یضربون اجسادهم کلها. ابراهیم بر ملک الموت رسید گفت: یا ملک الموت! خواهم که ترا بینم بآن صورت که قبض روح کافران کنى. گفت یا ابراهیم: طاقت ندارى. گفت لا بد است.
پس خویشتن را بآن صورت فراوى نمود. شخصى را دید سیاه و تاریک بوى ناخوش از وى میدمد و مویهاى اندام وى بر پاى شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینى و دهان وى بیرون مى‏آید. ابراهیم چون وى را دید وى را غشى رسید، چون بهوش باز آمد. ملک الموت با صورت خویشتن شده بود. گفت: یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وى بودى تمام بودى! و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ، هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودى از آهن گرم و او را بآن مى‏زنند تا بقیامت، نه چشم دارند که وى را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وى بشنوند. و روا باشد که یتوفى فعل اللَّه باشد که خداى بحقیقت خلق را میراند، چنان که گفت: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. و آنکه الْمَلائِکَةُ ابتدا باشد و یَضْرِبُونَ خبر ابتدا. و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامى که «تتوفى» خواند بدو تا.
وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. قول اینجا مضمر است. اى و یقولون: وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. و عرب قول اضمار فراوان کند از بهر ظهور دلالت بر آن در سخن، و این در قرآن فراوان است، منها قوله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ الى قوله: رَبَّنا اى یقولان ربنا. وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا اى و یقولون ربنا. و گفته‏اند: این عذاب حریق عذاب دوزخ است. چنان که در آن آیت گفت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... الآیه.
ذلِکَ اى هذا العذاب، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ بما کسبتم و جئتم، وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیاخذهم بغیر ذنب.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ، فرعون درین آل داخل است. چنان که مصطفى ص در صلوات گفت: کما بارکت على ابراهیم.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ اى کصنیع آل فرعون. و قیل محلّه نصب، اى یفعل اللَّه بهم من الاهلاک و العذاب، کما فعل بآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، الضمیر یعود الى فرعون، و یحتمل ان یعود الى کفار قریش، و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره. میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، چون قوم نوح و هود و صالح، کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا. فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ عاقبهم علیها، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ لا یغلبه شى‏ء.
ذلِکَ اى هذا الاخذ بسبب بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً مبدلا نعمة انعمها على قوم حَتَّى یُغَیِّرُوا یبدّلوا، ما بِأَنْفُسِهِمْ. این اهل مکه‏اند که خداى ایشان را نعمت داد، چنان که گفت: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ، و مصطفى را هم از ایشان بایشان فرستاد به پیغامبرى. چنان که گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ. ایشان آن نعمت بخویشتن بگردانیدند، بجاى شکر کفر نهادند، و شرک آوردند، تا رب العزة آن نعمت از ایشان بستد و بانصار داد، و امن ایشان بخوف بدل کرد تا روز بدر بایشان آن رفت که رفت. لَمْ یَکُ اصله یکون فحذفت الحرکة للجزم و حذف الواو لالتقاء الساکنین، و حذف النّون لشبهه بحرف المدّ و اللین، لان کلمة الکون یکثر دورها لانه عام فى کل الاشیاء، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ من کفار الامم، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ بعضا بالرجفة، و بعضا بالخسف، و بعضا بالمسخ، و بعضا بالرّیح و بعضا بالماء. یحتمل ان الفعل فى قوله: کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لکفار قریش و کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فاعاد ذکرهم لما حیل بینهم و بین افعالهم بافعال غیرهم. وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ اى کلّ قوم منهم کانوا کافرین.
میگوید هر که را هلاک کردیم، بستمکارى ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا. این آیت در شأن بنى عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصرّ بودند و سخت خصومت. رب العالمین گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى لا یؤمنون ابدا. هم چنان که قوم نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. و گفته‏اند: در شأن یهود بنى قریظه آمد که عهدى با رسول خدا داشتند، نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یارى دادند بر قتال، مصطفى ص و یاران، پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند: نسینا و اخطأنا، و دیگر باره با مصطفى عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند، دیگر بار نقض عهد کردند.
و کعب اشرف با جمعى یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا. اینست که گفت: الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ اى معهم، ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ لا یخافون اللَّه فى نقض العهد.
رب العالمین گفت: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ اى تظفر بهم و تجدهم. این در آیت اول پیوسته است. میگوید: اکنون که ایشان نقض عهد کردند، هر گه که دست‏یابى بر ایشان، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ اى افعل بهم من خلفهم، اى افعل بهم فعلا من التنکیل و العقوبة تفرّق به جمع کل ناقض عهد، فیعتبروا بما فعلت بهؤلاء و لا ینقضون العهد. فذلک قوله جل و علا: لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یعتبرون.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ جالب این نون مشدّد ماء زایده است، تقدیره و ان تخف. این خوف بمعنى علم است. یعنى و ان تعلمنّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً نقضا للعهد بدلیل یظهر لک کما ظهر من قریظة و النضیر، فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ یعنى انبذ الیهم اعلاماً انک ناقض عهدهم، اذ همّوا به، حتّى تکون انت و هم سواء فى العلم بالنقض فلا یتوهّموا بک الغدر، یعنى افعل بهم ما یفعلون.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ النّاقضین للعهود. و فى الخبر لا دین لمن لا عهد له.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا اى لا تحسبنّ یا محمد، الّذین کفروا فاتوا فانهم فى القبضة و ان طالت المدّة. این در شأن قومى آمد از کافران که از حرب بدر بجسته بودند و به مکه باز شده، ترسیدند که ایشان را هلاک و عذاب رسد، پس چون ایشان را وقتى عذاب نرسید طاغى و یاغى گشتند. رب العالمین گفت: یا محمد لا تحسبنّهم سبقوا بسلامتهم الآن، فانّهم لا یعجزوننا و لا یفوتوننا فیما یستقبل من الاوقات.
شامى و حمزه و حفص، لا یحسبن بیا خوانند، یعنى لا یحسبنّ الّذین کفروا انفسهم سابقین فایتین من عذابنا، و فیه وجه آخر، لا یحسبن، قیل المؤمنین الّذین کفروا سبقوا. پس گفت: إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ. قراءة عامه یعجزون بفتح نون است و اختیار آنست و در شواذ خوانده‏اند بکسر نون، فیکون المعنى انهم لا یعجزوننى، فحذفت النّون الاولى لاجتماع النّونین. و همچنین قراءت عامّه قرّاء انهم بکسر الف است بر معنى ابتدا، اى انهم لا یعجزونى. ایشان مرا عاجز نیارند، و الاعجاز سلب القدرة، مگر شامى که وى انهم بفتح الف خواند و بدین قراءت لا صلة است و تقدیره و لا یحسبن الذین کفروا ان سبقوا انهم لا یعجزون.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ اى اعدّوا ایّها المؤمنون لهم، اى لنا قضى العهد و لجمیع الکفّار، مَا اسْتَطَعْتُمْ ما سهل علیکم تحصیله، مِنْ قُوَّةٍ و هى ما یتقوّى به فى الحرب من السّلاح و الخیل و النّفقة. و قال عکرمة هى الحصون. و عن عقبة بن عمران، ان النبى ص قال على المنبر: الا انّ القوة الرّمى، قالها ثلاثا،و قال ص ان اللَّه یدخل بالسّهم الواحد ثلاثة نفر الجنّة: صانعه محتسبا فى صنعه الخیر، و الرّامى به، و منبّله.
و قال: ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا کلّ شى‏ء یلهوا به الرّجل باطل الّا رمیه بقوسه و تادیبه فرسه و ملاعبته امراته فانّهن من الحقّ، و من ترک الرّمى بعد ما علمه رغبة عنه فانه نعمة ترکها، و قال کفرها.
و عن سلمة بن الاکوع قال: خرج رسول اللَّه ص على قوم من اسلم یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فان اباکم کان رامیا، و انا مع بنى فلان لاحد الفریقین، فامسکوا بایدیهم، فقال، ما لهم، قالوا: و کیف نرمى و انت مع بنى فلان، قال: ارموا و انا معکم کلکم، و قال ص: من علم الرّمى ثمّ ترکه فلیس منّا او قد عصى.
وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ رباط مصدر است، تقول ربط یربط ربطا و رباطا و رابط یرابط مرابطا، و رباطا، و هو شدّ الخیل عام فى الذّکور و الاناث.
قال النبى: من احتبس فرسا فى سبیل اللَّه ایمانا باللّه و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریّه و روثه و بوله فى میزانه یوم القیمة.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: رأیت رسول اللَّه ص یلوى ناصیة فرس باصبعه بیده و هو یقول: الخیل معقود بنواصیها الخیر الى یوم القیمة الاجر و الغنیمة.
تُرْهِبُونَ اى تخوّفون غایة التخویف به، اى بالاعداد. یعقوب ترهّبون بتشدید خواند. میگوید: باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خداى را و دشمنان خود را مى‏ترسانید، آن دشمنان که ایشان را مى‏شناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفّار عرب و یهود قریظه، وَ آخَرِینَ اى و ترهبون آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تعلمونهم و قومى دیگر از دشمنان که شما ایشان را مى‏ندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد. هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ.
ابن زید گفت: منافقان‏اند که با مسلمانان غزو میکردند و کلمت شهادت میگفتند و مسلمانان ایشان را نمیدانستند و از عداوت که در دل داشتند بى‏خبر بودند. ابن جریر گفت: هم الجنّ لان قوله: عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ یشتمل جمیع الاعداء من الآدمیّین.
قومى گفتند: چنان نیکوتر که بیان آن نکنند بعد ازان که خداى گفت: لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ من آلة و سلاح صفراء و بیضاء، فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى طاعة، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ یخلف لکم فى العاجل و یوفّر لکم اجره فى الآخرة، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ لا تنقصون من الثواب.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ بفتح سین قراءت عامه است و بکسر سین قراءت بو بکر تنها، و بمعنى هر دو یکسان است. الجنوح المیل الى الشی‏ء، و الجنح الجزء من اللیل.
درین آیت شرط نهاد که آن گه که دشمن صلح جوید تو صلح جوى. جاى دیگر تفسیر کرد گفت: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ تو دشمن با صلح مخوان، اگر دشمن صلح جوید با صلح آى. قتاده گفت: این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ گشت بآیت سیف. و قیل هى ثابتة لانّها فى موادعة اهل الکتاب. فَاجْنَحْ لَها، گفت: از بهر آنکه سلم مؤنث است و معنى السلم المصالحة، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى فوّض امرک الیه و اتخذه وکیلا، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ اى ان ارادوا باظهار الصلح خدیعتک، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ اى الّذى یتولّى کفایتک اللَّه، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ یوم بدر، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ یعنى الانصار. وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ اى بین قلوب الاوس و الخزرج و هم الانصار جمعهم اللَّه على الایمان و المودة بعد ان کانوا اشتاتا و جعلهم اخوانا بعد ان کانوا اعداء.
لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نصب على الحال، اى بلغ عداوتهم نهایة، لو انفق منفق فى اصلاح ذات بینهم ما فى الارض من الاموال لم یقدر على الاصلاح و الالفة و رفع الاحنة، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لان قلوبهم بیده یؤلّفها کیف یشاء. معنى آنست که اگر هر چه در روى زمین مالست و نعمت تو هزینه کنى و بذل کنى تا میان اوس و خزرج و جز از آن از قبائل متعادى با یکدیگر از عرب که میان ایشان کارهاى عظیم قدیم بود از ثرات و احن، میگوید: اگر آن همه خرج کنى تا میان ایشان صلح دهى آن کینه و عداوت برگیرى نتوانى، و اسلام آن را همه بسترد و برگرفت، و ایشان را همه برادران کرد، تا میان ایشان نه عداوت ماند نه تنافر. رب العالمین خبر داد درین آیت که، آن همه من کردم بفضل و رحمت خویش.
إِنَّهُ عَزِیزٌ لا یمتنع علیه شى‏ء حَکِیمٌ علیم بما فعله.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة. مرگ چهار قسم است: (مرگ اهانت و لعنت، و مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفة و کرامت، و مرگ خلعت و مشاهدت). مرگ لعنت مرگ کافران است، حسرت مرگ عاصیان است، و مرگ کرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پیغمبران است. مرگ لعنت را گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا....جایى دیگر گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. یا سید، اگر بینى تو آن کافران را در آن سکرات مرگ، و آن زخم و ضرب فریشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین میلرزد، آن کافر در میان دود و آتش و بوى ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک و قطیعت ملک بر دل آمده، اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد نداء لا بشرى آید، گرد نوایست بر رویش نشسته و آتش قطیعت در جان افتاده و دوزخ پر زفیر کرده و ملک از وى بیزار گشته، زینهار از قهر قطیعت، زینهار از داغ فرقت. اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را بغفلت بسر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده، ناگاه در قبض ملک الموت اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده. از یک سوى فریشته رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده از دیگر سوى فریشته عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشتها کرده، آن بنده عاصى بیچاره میان مانده و چشم بر غیب نهاده، تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت! فضل بیند یا عدل! پس فریشتگان طاعت و معصیت بر وى عرضه کنند، طاعت اندک، بى‏حرمتى گزاف، کارى فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیت! پس آن اعمال وى طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و بگردن وى اندر آویزند، در نعش هم چنان و در لحد هم چنان، و بقیامت هم چنان، چنان که رب العزه گفت: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ. سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردان را، فریشتگان رحمت بصد هزاران لطف و کرامت و رفق و راحت و بشرى و بشارت، قبض روح پاک ایشان میکنند و بالطاف و کرم و نواخت بى‏نهایت بشارت میدهند، که سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. و مصطفى ص گفت‏ تحفة المؤمن الموت. عطاء مؤمن مرگ است، زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست، و مرگ برداشتن آن حجاب است، و عارفان را هیچ عطاى و تحفه بدان نرسد که راه دوست بریشان گشاده گردد و حجابها برداشته شود.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى‏
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى‏
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بى‏واسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بى‏دستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردن‏کشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفته‏اند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ. سعید جبیر روایت کند از ابن عباس، گفت: سى و سه مرد مسلمانان بودند و شش زن در خانه ارقم جمع آمده و اسلام پنهان داشته تا عمر خطاب مسلمان شد و عدد مسلمانان بچهل رسید و اظهار اسلام کرد و رب العزة در شأن وى این آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. در معنى این آیت دو وجه گفته‏اند، قومى ظاهر گرفتند، گفتند: معنى آنست که: اى پیغامبر، خدا ترا بسنده است و ایشان که اتباع تو کردند از مؤمنان یعنى عمر خطاب، و این جمع مسلمانان، و دلیل برین وجه آیت پیش است که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. جایى دیگر گفت: فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ، و باین وجه موضع من رفع است، معطوف بر اللَّه، یعنى حسبک اللَّه و من اتبعک من المؤمنین. وجه دیگر آنست که یکفیک اللَّه و یکفى من اتّبعک، و موضع من نصب است. و قیل خفض و معناه حسبک اللَّه و حسب من اتّبعک من المؤمنین، و کرّر حسبک فى الآیتین، لانّ الاوّل فى کفایة الخداع و الثّانی عام.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ التّحریض فى اللّغة ان تحث الانسان على الشی‏ء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذى قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً اى حتّى تذوب غمّا فتقارب الهلاک.
إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ. ان شرطى است بمعنى امر، اى لیصیر عشرون و لیثبتوا فى مقاتلة مائتین. ابن عباس گفت: فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن، و در جنگ روى از ایشان بنه‏گردانیدن، در روز بدر و پیش از آن چنین بوده، رب العالمین گفت: بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ اى ذلک من اجل انّهم یقاتلون على جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب، فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل على بصیرة یرجوا ثواب اللَّه. پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار، تضرّع کردند و از حقّ جلّ جلاله سبک بارى خواستند تا رب العزّه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً. قراءت حجازى و شامى و بصرى فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ بتا است، در هر دو آیت بالفظ مائة شود و لفظ مائة مؤنث است، باقى بیا خوانند با عدد مذکّر شود که مائة وران افتاد. وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً بفتح ضاد قراءت عاصم است، حمزه و باقى بضمّ خوانند و بنزدیک عرب ضمّ فصیح‏تر بود. در شواذ خوانده‏اند و علم بر فعل مجهول، و این کس از وحشت آن مى‏گریزد که کسى پندارد که خداى اکنون بدانست، و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم، چنان که جاى دیگر گفت: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ، عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى‏، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خداى را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفته‏اند که: درین آیت معنى علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت. و قتیبى گوید: خداى را دو علم است، علمى پیش از کار و علمى پس از کار.
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ اى محتسبة یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ. قال: ابن شبرمة: و کذا النّهى عن المنکر لا یحلّ للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا على منکر و له ان یفرّ من الاکثر. ثمّ قال: وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ فمن یغلبهم.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند، مصطفى ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد. ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! هؤلاء قومک و اهلک و انى ارى ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة على الکفار و عسى ان یهدیهم اللَّه فیکونوا عضدا، گفت: یا رسول اللَّه قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوّتى باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهى بود و باشد که خداى ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یارى باشد. رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه مى‏گویى؟ عمر گفت: و اللَّه ما ارى ما راى ابو بکر، و اللَّه که در کار مشرکان آن راى نیست که ابو بکر راست، رأى من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم. فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهى تا به تیغ سر وى بردارم، و عقیل را بدست على دهى تا با وى همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهى تا همین کند، ایشان ائمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حقّ تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزاى قتل نه‏اند. رسول خدا گفت یا ابا بکر! مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، و مثل عیسى که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. و یا عمر! مثل تو مثل نوح است که گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، و مثل موسى که گفت رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ. آن گه مصطفى بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد. عمر خطاب گفت: دیگر روز بامداد بحضرت سیّد رفتم، مصطفى را دیدم و ابو بکر که هر دو مى‏گریستند. گفتم: یا رسول اللَّه چه رسید شما را این ساعت که مى‏گریید. گفت: یا عمر آن حکم که دى رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. قراءت بصرى بیا است و اسرى جمع اسیر، مثل قتیل و قتلى، اى لم یکن لنبى ان یشتغل بالاسر و الفداء لانّ ذلک یذهب بالمهابة یثخن، اى حتّى یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هى الصلابة و الکثافة، و قیل الشدة و القوة. میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند، که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران مى‏کشتند و در زمین مى‏افکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهاى مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود. ابن عباس گفت: این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوى نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوى شد، در کار اسیران این آیت آمد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً.
ثم قال تعالى تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا. یعنى المال الّذی اخذتموهم من الفداء سمّاه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات. وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ اى یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین اللَّه. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ امر باثخان الکفار.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنى حکم است، اى لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایى دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، اى حکم اللَّه علیکم. یعنى لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبى ص. اى أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خداى حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردى باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنى دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفى ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وى را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودى که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کرده‏ام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابى بزرگ رسیدى. و گفته‏اند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنى اگر نه آن بودى که من رحمت خود بر شما بر نبشته‏ام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبى اللَّه، کان الاثخان فى القتل احبّ الى من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
فقال تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا، و من هاهنا للتبیین حلالا طیّبا، لم یحلّ لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ غفر لکم ذنبکم، رَحِیمٌ حیث رخّص لکم الغنائم.
قال النّبی ص لم یحلّ الغنائم لمن کان قبلنا، ذلک بان اللَّه راى ضعفنا و عجزنا فطیّبها لنا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى‏. کلبى گفت: این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وى عقیل بن ابى طالب و نوفل بن الحارث، و عباس بن عبد المطلب یکى بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را، که بجنک بدر مى‏شد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند. عباس گفت: یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من مى‏ستانند در آر. گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردى، آن در حساب فدا نیارم و فداى عقیل و نوفل نیز بر تو است. عباس گفت: یا محمد، ترکتنى اتکفّف قریشا ما بقیت. فقال رسول اللَّه ص: این الذّهب الّذى دفعته الى ام الفضل مخرجک الى بدر؟ و قلت لها انّى‏ لا ادرى ما یصیبنى فى وجهى هذا فان حدث لى حدث فهذا لک و لعبد اللَّه و لعبید اللَّه و للفضل و قثم یعنى بنیه. فقال له العباس: و ما یدریک؟ قال: اخبرنى به ربّى.
قال: اشهد انّک صادق و انّى قد دفعت الیها الذّهب و لم یطلع علیه احد الّا اللَّه، و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. قال العباس: فاعطانى اللَّه خیراً مما اخذ منى، اعطانى عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربّى فذلک قوله: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ،
قرء ابو جعفر و ابو عمرو اسارى و هو جمع الجمع. یقال اسیر و جمعه اسرى، کمریض و مرضى و هالک و هلکى و جمع الجمع اسارى.
إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یعنى ایمانا و اسلاما، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ من الفداء. گفته‏اند خلافت بنى العباس از آن خبر است.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ روى ان العباس کان یقول: انجز احد الوعدین و انا على ثقة من الآخرة.
وَ إِنْ یُرِیدُوا یعنى الاسرى، خِیانَتَکَ نقض ما عاهدوا معک.
فَقَدْ خانُوا اللَّهَ بالکفر و الشّرک، مِنْ قَبْلُ اى من قبل العهد و قتل بدر فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ اى فامکنک منهم و نصرک علیهم فهزمتهم و اسرتهم، و المعنى ان عادوا عدنا لهم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بخیانتهم حین خانوها، حَکِیمٌ فى تدبیره علیهم و مجازاته ایّاهم.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این صفت مهاجران است که با رسول خدا برخاستند و در معرکها خود را هدف تیر دشمن ساختند و در اعلاء کلمه حقّ و دین اسلام کوشیدند.
وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا این صفت انصار است که رسول خدا و مؤمنانرا بخان و مانهاى خود فروآوردند، پس آنکه ده سال رسول خدا میگفت: من یؤوینى حتى ابلغ کلام ربى؟
کیست که ما را مأوى دهد تا کلام خداى خود برسانم؟ و کس او را جواب نمیکرد، تا ایشان بخوشدلى و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکى مأوى دادند و ایشان را بر دشمنان یارى دادند و با ایشان حرب کردند.
رب العالمین گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را دوستان‏اند و برادران. و مصطفى ص گفت: و فى کل دور الانصار خیر.
ابن عباس گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فى المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة الّتی کان رسول اللَّه ص یواخى بینهم دون القرابة المفردة حتّى نسخ بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. میان مهاجرت مصطفى ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت مى‏بود، مهاجر از مهاجر میراث میبرد، اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشّرک. اینست که رب العزّة گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ، یعنى من میراث و غنیمة و فى‏ء. حَتَّى یُهاجِرُوا حکم خداى بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ و هجرت منقطع گشت و مصطفى گفت: لا هجرة بعد الفتح انما هى الشهاده.
قرائت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هى قراءة ردیّة فان الولایة انّما هى من الوالى و الولایة من الولىّ. و قد قال فى صدر الایة بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اولیاء گفت نه ولاة.
وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ یعنى و ان استنصروکم الذّین آمنوا و لم یهاجروا عن الکفار، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد الى مدة او موادعة فلا تغدروا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى لا توارث بینهم و بینکم و لا ولایة.
و الکافر ولىّ الکافر دون المسلم. درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض، و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این با آنست بمعنى، پس گفت: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ.
إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ، و قیل: الّا تفعلوه، اى ما امرتم‏ به من التّوارث بالایمان و الهجرة، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ زوال نظام المؤمنین و تفریق کلمتهم، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ فى الارض من جهة الکفّار و سفک الدّماء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. این الّذین بدل الّذین پیشین است و همان قوم‏اند مهاجران و انصار، و تکرار از بهر آنست که این حکم راست و این ثواب را.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا صدقا حقّقوا ایمانهم و الهجرة و الجهاد و بذل المال فى دین اللَّه.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ اى من بعد نزول هذه الآیة، و قیل من بعد الحدیبیة و هى الهجرة الثّانیة.
وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ فى حملکم و جملتکم، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ اى الاقویاء الّذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الى اب واحد بعضهم اولى ببعض فى المیراث من الاجانب.
فِی کِتابِ اللَّهِ اى فى حکمه، و منه قوله تعالى: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى حکم اللَّه، و قیل فى کتاب اللَّه الّذى عنده و هو اللّوح المحفوظ. و منه قوله تعالى: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. ثمّ التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ من الفرائض و المواریث و غیر ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، سیاق این آیت تشریف و تخصیص عمر خطاب است که.... بعهد اسلام در آمد. مصطفى ص او را در کنار گرفت و گفت: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر، پس دست وى گرفت و او را پیش یاران برد و گفت: بشروا فهذا عمر قد جاءکم مسلما، اى یاران من، بشارت پذیرید که عمر باسلام در آمد. حمزه برخاست و او را در کنار گرفت، و یاران همه شاد گشتند و بشاشت نمودند و گفتند: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر.
پس عمر گفت: یا رسول اللَّه کم عددنا، چند بر آید عدد مسلمانان. رسول خدا گفت: تسعة و ثلاثون، و بک اتم اللَّه الاربعین. چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدى، عقد چهل تمام شد. عمر گفت: یا رسول اللَّه چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟ أ فیعبد اللات و العزى علانیة على رؤس الخلائق و یعبد اللَّه جلّ جلاله سرّا کلّا و الّذى بعثک بالحقّ لا یعبد اللَّه سرّا بعد الیوم.
عمر دامن عصمت مصطفى گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با مصطفى بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند. یک صف عمر در پیش ایستاد و یک صف حمزه، همى آمدند تا به مسجد حرام، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون عمر سر محمد مى‏آرد و از اسلام وى همه بى‏خبر بودند. عمر چون روى کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهاى کافران افتاد و روى عقلهاشان سیاه گشت، آن گه گفت:
مالى اریکم کلّکم قیاما
الکهل و الشّبان و الغلاما
قد بعث اللَّه لکم اماما
محمدا قد شرع الاسلاما
و اظهر الایمان و استقاما
فالیوم حقّا نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما کفّار قریش آن روز چون عمر را بدیدند دل از دولت خویش برگرفتند و آن روز بدیدن عمر غمناک‏تر از آن شدند که آن روز که رسول خدا وحى آشکارا کرده بود...
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزى است که بدست هر دون همّتى افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهرى است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود. غوّاصان این گوهر هر یکى على الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة: آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا. حکم ایشان اینست که أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، خلقت ایشان اینست که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، ثواب ایشان اینست لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجلّى بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسى که برو ریحان شود
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ این بیزارى است از خدا و رسول او، إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱) بایشان که پیمان بستید با ایشان از مشرکان.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ میروید در زمین چهار ماه، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ و بدانید که شما خداى را در خود عاجز نیارید، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲) و بدانید که خداى خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است.
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ و این آگاهى در ایشان است از خدا و از رسول وى بمردمان، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز حج مهین، أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ که خداى بیزار است از مشرکان، وَ رَسُولِهِ و رسول او از ایشان بیزار، فَإِنْ تُبْتُمْ اگر باز گردید از شرک، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را، وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ و اگر برگردید، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خداى را از خویشتن یا از وى پیش شید، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند، بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳) بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته‏اید ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزى بنکاسته‏اند، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً و هیچ دشمن را از آن شما، شما را یارى نداده‏اند، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ؟ برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید، إِلى‏ مُدَّتِهِمْ تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کرده‏اند، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۴) که خداى دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدى.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ که ماههاى حرام بگذرد، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ مشرکان را میکشید از آن گاه، حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جاى که یابید ایشان را، وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ و مى‏گیرید و مى‏پناوید، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ و ایشان را مى‏نشینید بهر دیده‏اى و مى‏جوئید، فَإِنْ تابُوا اگر باز گردند از شرک خویش، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز را بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۵)
که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ و اگر کسى از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید، فَأَجِرْهُ زینهار ده وى را، حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ تا بشنود سخن خداى، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ آن گه او را بجاى بى‏بیمى وى رسان، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ. (۶) از بهر آنکه ایشان قومى‏اند که نمیدانند تا بشنوند.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ انباز گیرندگان با خداى چه عهد بود و چه زینهار، عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ بنزدیک خداى و نزدیک رسول او، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مگر ایشان که با ایشان پیمان بسته‏اید بنزدیک مکه روز حدیبیه، فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ تا شما را بر وفا و شرط مى‏پایند، فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ شما ایشان را بر زینهار مى‏پائید، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۷) که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ کى بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندى دارند و نه سوگند و نه زینهار، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ شما را بسخن خویش خشنود کنند، وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان مى‏سرباز زند، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ. (۸) و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقان‏اند که مسلمانى را هرگز نیستند.
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا بسخنان خداى بهاى اندک میخرند ازین جهان، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ تا از راه وى بر میگردند و میگردانند، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۹) بدکار که ایشان مى‏کنند.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً در هیچ مؤمن نه آزرم خداى کوشند و نه زینهار و نه پیمان که نهادند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ. (۱۰) و ایشان‏اند که اندازه درگذارانند و پیمان شکنان.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و اگر باز گردند و نماز بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ آن گه برادران شما اند در دین، وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ و گشاده مى‏فرستیم و مى‏رسانیم سخنان خویش، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۱۱)ایشان را که بدانند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این سورة را شش نام است: سورة التّوبة و المبعثرة و المنقرة و المثیرة و البحوث. صد و بیست و نه آیت است و چهار هزار و نود و هشت کلمت و ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است، و پسین سورة که از آسمان بزمین آمد در مدینه بیکبار تمام این سورة است.
روت عائشة، قالت: قال رسول اللَّه ص: ما نزل علىّ القرآن الّا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برائة، و قل هو اللَّه احد، فانهما انزلتا علىّ و معهما سبعون الف صف من الملائکه.
و گفته‏اند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد. رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیرى بر حاج و على بن ابى طالب (ع) را بر پى وى بفرستاد، تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد: لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول اللَّه عهد فعهده الى مدته.
در ابتداء این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برائت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومى از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید، و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند. ابىّ کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، گفت: لانها نزلت فى آخر القرآن و کان رسول اللَّه یأمرنى اوّل کلّ سورة ب: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و لم یأمرنى فى سورة برائة، بذلک فضمّت الى سورة الانفال لشبهها بها. یعنى امر العهود مذکور فى الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشّبه فضمّت الیها و کتب فى السّبع الطول.
و گفته‏اند که بِسْمِ اللَّهِ زینهار است و افتتاح خیر و اوّل این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار، ازین سبب این ننوشتند. و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم، بیان کنیم ان شاء اللَّه تعالى و تقدّس.
قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این آیت بآن آمد که مشرکان عهدى که با رسول خدا و با مؤمنان کرده بودند و پیمانى که بسته بودند، آن را نقض کرده بودند.
پس رب العالمین مصطفى ص را و مؤمنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند، شما نیز عهدها که با ایشان کرده‏اید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنى آیت فرو فرستاد که بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى قد برأ اللَّه و رسوله من اعطائهم العهود و الوفاء اذ نکثوا. و برائة رفع لانه خبر ابتداء محذوف، اى هذه الآیات برائة، و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إِلَى الَّذِینَ. و معنى برائة انقطاع عصمت است. میگوید: ایشان را عصمت نماند و عهدى و زینهارى که داشتند تا امروز منقطع گشت. آن گه سخن با معاهدان گردانید، ایشان را گفت: فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ چهار ماه در زمین مى‏آئید و میروید، چنانک خواهید از اوّل شوال تا آخر محرم، و گفته‏اند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر. و این معاهدان دو قوم بودند، قومى عهد داشتند از مصطفى ص کم از چهارماه، رب العزة درین آیت بچهار ماه برد، و قومى عهد داشتند بیش از چهارماه، رب العالمین فرمود، تا آن مدت بسر بردند، چنان که گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ. و گفته‏اند دو گروه بودند آن معاهدان، گروهى کم از چهارماه عهد داشتند و گروهى عهد داشتند امّا مدتى نامزد نکرده بودند. رب العالمین مدّت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد. و بقول بعضى مفسران، این تأجیل ایشانراست که نقض کردند، میگوید: این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست، میکشید ایشان را و مى‏گیرید، و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت، از مشرکان پنجاه روز وى را زمانست، یعنى از دهم ذى الحجه تا آخر محرم، و گفته‏اند ابتداء چهار ماه بیستم ذى القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیّت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذى الحجة چنان که امروز است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى و ان اجّلتم هذه الاربعة الاشهر فلن تفوتوا اللَّه، وَ أَنَّ اللَّهَ اى و اعلموا ان اللَّه مخزى الکافرین مذلهم بالقتل و الاسر.
زجاج گفت: که این از خداى تعالى ضمان است که مؤمنانرا بر کافران نصرت دهد.
وَ أَذانٌ، این عطف بر برائة است، اى و اعلام مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یعنى الى العرب، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز عید نحر است، بقول جماعتى صحابه چون عمر و على و ابن عباس و ابو هریره و خلقى از تابعین، و بقول بعضى روز عرفه است. و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فائت شد حج از وى فائت شد، و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد. قومى گفتند: آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهاى اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آئین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست. قومى گفتند حج اکبر آن روز بود و بس، یعنى اکبر من سائر الحج لما جرى فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشّرک. و قیل یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ اى حین الحج ایامه کلّها کما یقال: یوم الجمل و یوم صفّین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کلّ حرب من هذه الحروب دامت ایّاما کثیرة.
أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اى من عهودهم، وَ رَسُولِهِ اى هو و رسوله.
رب العالمین درین آیت مصطفى را فرمود تا مشرکان عرب را خبر دهد در روز حج اکبر که خداى از ایشان بیزار است و رسول وى، و این آن بود که على ع را بفرستاد بموسم سنة تسع، تا از اول سوره برائة ده آیت و بقولى هشده و بقولى چهل و بقولى همه سوره بر ایشان خواند، و مصطفى ص گفت: «لا یبلغ عنّى الّا رجل منى»
و صاحب موسم آن سال ابو بکر بود. چون على ع در رسید، گفت: امیرا جئت ام مامورا.
فقال على ع: بل مأمورا، و وقص علیه القصة، و کان ابو هریرة مع على ع.
قال الزجاج: السبب فى تولیة على (ع) تلاوة البراءة انّ العرب جرت عادتهاى فى عقد عقدها و نقضها ان یتولّى ذلک على القبیلة رجل منها و کان جائز أن تقول العرب اذا تلا علیها نقض العهد من الرّسول من هو من غیر رهطه هذا خلاف ما یعرف فینا فى نقض العهود فازاح النّبیّ ص العلّة فى ذلک، و قوله ص: لا یبلغ عنى الا رجل منى لیس بتفضیل منه لعلى على غیره و لکن عامل العرب على مثل ما کان بعضهم یتعارفه من بعضهم کعادتهم فى عقد الحلف و حلّ العقد کان لا یتولّى ذلک الّا رجل منهم.
فَإِنْ تُبْتُمْ اى رجعتم عن الکفر و اخلصتم التّوحید، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ من الاقامة على الکفر وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى لا تعجزونه هربا. آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ آن گه قومى را از برائة عقود مستثنى کرد، اى وقعت البراءة من المعاهدین النّاقضین للعهود.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ، این استثنا پیوسته بآنست که أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ من شرط العهود شَیْئاً مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته‏اید به حدیبیة، و از آن شرطها که در عهد با شما کردند، از آن چیزى بنه کاسته‏اند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یارى نداده‏اند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانه‏اند و نه ماه از مدّت عهد ایشان را مانده بود، رب العالمین گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون نقض العهد.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ و هى رجب و ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم، و قیل هى الاربعة الاشهر الّتى هى مدّة التّأجیل. میگوید: چون مدّت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جاى که بر ایشان دست یابید در حلّ و در حرم، وَ خُذُوهُمْ بالاسر، وَ احْصُرُوهُمْ ان تحصنوا، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ اى على کلّ مرصد، یعنى خذوا علیهم الطّرق. علما را در نسخ این آیت سه قول است، بیک قول منسوخ است بآن آیت که خداى گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و لا یحلّ قتل اسیر صبرا، و بیک قول
منسوخ نیست، بل که ناسخ است این آیت را که گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، فلا یؤخذ من الاسیر الفداء و لا یمنّ علیهم انما هو السیف او الایمان. و همچنین در قرآن صد و بیست و چهار آیت باین آیت منسوخ شده. قول سوم آنست که هر دو آیت محکم‏اند، همان که گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و همان که فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و الامر فى ذلک الى الایمان، فَإِنْ تابُوا عن الشّرک، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ!! المفروضة، وَ آتَوُا الزَّکاةَ الواجبة من العین و الثّمار و المواشى، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ دعوهم و ما شاؤا و لا تتعرّضوا لقتلهم و اسرهم و حصرهم، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و آمن.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ اى ان طلب واحد ممّن امرت بقتلهم ان یکون فى جوارک، فاجره، اى آمنه. حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فیتبیّن له دین اللَّه و یقوم علیه حجّة اللَّه و یعرف صدقک، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ اى فان ابى ان یسلم فردّه الى موضع امنة، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ اى یفعل کلّ هذا لانهم جهلة لا یعلمون دین اللَّه و توحیده.
این آیت حجّت روشن است و دلیلى قاطع بر لفظیان که گویند: الفاظنا بالقرآن مخلوقة، و معلوم است که آن مستجیر که قرآن مى‏شنید از لفظ رسول مى‏شنید یا از لفظ صحابى و قرائت و لفظ وى سماع کرد و بجز از لفظ وى شنیدن سماع قرآن وى را ممکن نبودى، اگر آن لفظ و قرائت که مى‏شنید مخلوق است پس حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ معنى ندارد، چون خداى سماع وى کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ این پیوسته است باوّل سورت و قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ اى کیف لهم عهد، مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد. إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و هم الّذین استثناهم اللَّه من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة. و گفته‏اند: این استثناء منقطع است، اى لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ على وفاء العهد. فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ على الوفاء. قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است، و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنى بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یارى دادند. رب العالمین گفت تا ایشان بر وفاى عهد باشند، شما نیز بر وفاى عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است. إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون الغدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ اى کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ اى لا یحفظوا فیکم، إِلًّا وَ لا ذِمَّةً.
الّ بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است، و گفته‏اند نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله، و لمّا قرئ على ابو بکر الصدّیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفى الکذاب، قال ابو بکر: و یحک ما خرج هذا الکلام من الّ قط فاین ذهب بکم. و فى اشتقاقه قولان: احدهما الّک الشی‏ء اذا حدّده و الثّانی من الّ البرق اذ المع.
و ذمّة عهد است و پیمان و اصله من الذّم، اى ما یخاف الذّم و العیب فیه. لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، معنى آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند، نه حقّ قرابت خویش بجاى آرند، نه بوفاى عهد و پیمان باز آیند.
یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ بالوعد بالایمان و الطّاعة و الوفاء بالعهد، وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ الّا الکفر و العصیان و الغدر، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدّنیا بالآخرة و هم الّذین جمعهم ابو سفیان على طعامه، و قیل هم الیهود و آیات اللَّه التوریة و هم قوم منهم دخلوا فى العهد ثمّ رجعوا عنه، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ اى اعرضوا عن دینه و طاعته، إِنَّهُمْ ساءَ ما اى بئس ما کانُوا یَعْمَلُونَ من اشترائهم الکفر بالایمان.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً. این مشرکان‏اند که نقض عهد کردند، و گفته‏اند جهودان‏اند. پس الّ اینجا بمعنى قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست. پس الّ اینجا خدا است جلّ جلاله و الایل هو اللَّه عزّ و جلّ. قال محمد بن الفضل: حرمة المؤمن افضل الحرمات و تعظیمه اجلّ الطّاعات، یقول اللَّه عزّ و جلّ.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ المجاوزون للحلال الى الحرام بنقض العهد.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ اى فهم اخوانکم فِی الدِّینِ لا فى النّسب. دین اسمى است ملّت حنیفى را از روى شرع، امّا از روى لغت آن را چند معنى است: یکى جزا است و قصاص، چنان که گفت: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اى یوم الجزاء و القصاص، یقال دنته بما صنع، اى جزیته و کما تدین تدان. الدّین الملکة و السلطان، یقال دنت القوم ادنیهم، اى قهرتهم و اذللتهم فدانوا، اى ذلّوا و خضعوا، و الدّین للَّه انما هو من هذا. منه قوله: وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ.
و الدّین الحساب منه قوله تعالى: مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ و منه قوله تعالى: یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ اى حسابهم.
وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى نبیّن آیات القرآن، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انّها من عند اللَّه.
قال ابن عباس: حرّمت هذه الایة دماء اهل القبلة.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مى‏زید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگان‏اند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مى‏آید که شبى باران مى‏آمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعه‏اى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همى‏خورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمین‏گاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستاده‏اند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ اى نقضوا عهودهم الّتى بینهم و بین رسول اللَّه ص قبل اجله.
وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ عابوا دینکم الاسلام. قال الزجاج: الطّعن فى الدین نسبة النّبی ص الى الکذب و انّ القرآن غیر کلام اللَّه و تقبیح احکام المسلمین و هذا یوجب قتل الذّمى.
فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ. میگوید اگر عهدى که میان شما است و میان ایشان نقض میکنند و در دین اسلام طعن میکنند و نمى‏پسندند و رسول خداى را دروغ زن میدارند، پس شما کشتن کنید با رؤساء و مهتران و سروران ایشان که اصل فساد و بیخ شر ایشانند: ابو سفیان بن الحرب و امیة بن خلف و بو جهل هشام و عتبة بن ربیعه و سیل بن عمرو و الحرث بن هشام و عکرمة بن ابى جهل. إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ. بفتح الف قرائت عامّه است على معنى جمع الیمین و تاویلها العهد، کقوله: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً. میگوید ایشان را عهد و سوگند نیست. معنى آنست که: لا وفاء لهم بالایمان. ایشان را در عهد و سوگند وفا نیست. و قیل لا ایمان لهم صادقة. بکسر الف شامى خواند: لا ایمان لهم، اى لا اسلام لهم.
لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ لکى ینتهوا عن الکفر و الطّعن و یدخلوا فى الاسلام. پس مؤمنانرا بر قتال تحریض کرد، گفت: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ نقضوا العهود و حنثوا فى ایمانهم! این نقض عهد آن بود که بنى بکر خزاعة را یارى دادند و این بنو بکر قومى بودند که در عهد و امان قریش بودند، و بنو خزاعة در عهد و امان رسول خدا بودند، و پیش از مبعث رسول میان ایشان پیوسته عداوت بودى که بنو خزاعة یکى را از بنو بکر کشته بودند و بآن سبب بنو بکر عداوت و کینه در دل داشتند، چون صلح افتاد روز حدیبیه میان رسول خدا و میان ایشان، همه از یکدیگر ایمن شدند. رسول خدا به مدینه باز شد و مکّیان به مکه باز شدند و سلاح بنهادند.
روزگارى بر آمد، و این بنو بکر از ابو سفیان و عکرمه و صفوان یارى خواستند تا با خزاعه جنگ کنند، ایشان یارى دادند و از خزاعه قومى کشته شدند. پس رب العالمین مصطفى را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند و با خزاعه که در عهد و امان شما بودند قتال کردند، شما نیز با ایشان قتال کنید، اینست که خداى گفت: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ اى بقتل محمد حین خلوا و ایتمروا به فى دار الندوة على ما سبق ذکره فى قوله: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، و گفته‏اند: وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ جهودان قریظه‏اند که با رسول خدا عهد داشتند و روز احزاب نقض عهد کردند و بو سفیان و مشرکان مکه را یارى دادند، و همّت کردند که رسول خدا را از مدینه بیرون کنند، تا رب العالمین کید ایشان باطل کرد و مسلمانان را روز احزاب نصرت داد و جهودان مقهور گشتند و مغلوب.
و قیل همّت قریش یوم الحدیبیة بان یدخلوا محمدا مکة للحج ثمّ یخرجوه قبل ان یتم الحج استخفافا به.
وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ بالقتال، أَوَّلَ مَرَّةٍ حین قاتلوا خلفاءکم. خزاعه میگوید: چون ایشان خلاف کردند رخصت یافتید بقتال که خداى پیش از این گفته بود: لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ. میگوید: اکنون که ایشان قتال کردند رخصت یافتید قتال کنید و ازیشان مترسید. أَ تَخْشَوْنَهُمْ فلا تقاتلونهم، از ایشان مى‏بترسید که با ایشان قتال نمیکنید، فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ و خداى سزاتر که از عذاب و عقوبت وى بترسید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ مصدّقین بعذابه و ثوابه.
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ اى یقتلهم بسیوفکم و رماحکم، وَ یُخْزِهِمْ و یذلّهم بالفقر و الاسر، یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ اى ان تقاتلوهم فالظّفر لکم، و عده‏اى است که خداى تعالى مؤمنانرا داد بنصرت.
وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ یعنى بنى خزاعه، ایشان را شفا دهد از آنچه در دل دارند از بنى بکر، وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ حزنها و کربها بما فعل بهم. این دلیل است بر تثبیت نبوت مصطفى و صدق رسالت وى، چنان که بگفت و خبر داد چنان آمد و خلاف آن نبود.
وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ من المشرکین، کابى سفیان و عکرمة بن ابى جهل و سهیل بن عمر و هداهم للاسلام. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
أَمْ حَسِبْتُمْ یعنى أ حسبتم أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الف صلت است، یعنى و لم یعلم اللَّه. گفته‏اند که این خطاب با مؤمنان است، قومى که فرمان، بقتال ایشان را، دشخوار آمد و کراهیّت داشتند. رب العالمین گفت: ا حسبتم ان تترکوا على الایمان فلا تؤمروا بالجهاد؟! ابن عباس گفت: خطاب با منافقان است. اى أ حسبتم ان تترکوا ایّها المنافقون على ما انتم علیه من التّلبیس و کتمان النّفاق؟ مى‏پندارید که شما را با تلبیس و کتمان نفاق فرو گذارند بلا مجاهدة و لا برائة من المشرکین؟! اینست خلاصه سخن.
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ این علم بمعنى رؤیت است، اى و لم یر منکم مجاهدة و نیّة صادقة، وَ لَمْ یَتَّخِذُوا یعنى و لم یر الذین لم یتّخذوا بینهم و بین الکافرین دخیلة مودّة. معنى آیت آنست که شما را چنین فرونگذارند، نه مؤمنانرا بر ایمان مجرّد و نه منافقان را بر کتمان نفاق تا قتال بر شما فریضه کنند، و خداى بیند از شما که منافق کیست و موافق کیست، و ببیند که با خداى و رسول و مؤمنان دوستى، که دارد و با منافقان که دارد، و خداى در ازل بعلم قدیم خود دانا بود، دانست که موافق کیست و منافق کیست، خواست که ایشان عمل کنند بر وفق علم وى تا ایشان را بآن عمل جزا دهد، اگر خیر کنند ایشان را ثواب دهد و اگر شر کنند ایشان را عقوبت دهد، چنان که لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ. این در شأن بنى عبد الدّار آمده است که ایشان ولاة و سدنه کعبه بودند، طمع میداشتند که ایشان را از بهر سدانت دارند تا بر شرک خویش مى‏باشند و از ایشان آزرم دارند. رب العالمین گفت: ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ اى ما یحلّ و ما ینبغى لهم، أَنْ یَعْمُرُوا یعنى ان یاهلوا، مَساجِدَ اللَّهِ.
و گفته‏اند در شأن عباس بن عبد المطلب آمد که روز بدر مسلمانان او را تعییر کردند و على الخصوص على بن ابى طالب درین باب تغلیظ کرد بر آن کفر که داشت و شرک که بر زید و قطیعت رحم که کرد، عباس گفت: ما لکم تذکرون مساوینا و لا تذکرون محاسننا؟ فقال له على: الکم محاسن؟ فقال: نعم، انّا لنعمر المسجد الحرام و نحجب الکعبة و نسقى الحاجّ و نفکّ العانى، فانزل اللَّه ردّا على العبّاس: ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ. مکى و بصرى مسجد اللَّه خوانند و بآن کعبه خواهند در آیت دیگر إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ، عامه قرّاء سبعه مساجد اللَّه بجمع خوانند. مردى به عکرمه گفت: أ تقول أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ و انما هو مسجد واحد؟ فقال عکرمة: انّ الصفا و المروة من مساجد اللَّه. و عمارة المسجد دخوله و القعود فیه، و قیل عمارته رفع بنائه و اصلاح ما استرمّ منه، و قیل عمارته التّعبد فیه و الصلاة و الطواف.
شاهِدِینَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ شاهدین نصب على الحال، اى ما کانت لهم عمارة المسجد الحرام فى حال اقرارهم بالکفر. و این آن بود که در طواف میگفتند: لا شریک لک الّا شریک هو لک فملکه و ما ملک، و قیل: اذ کذّبوا محمدا فقد شهدوا على انفسهم بالکفر.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى کفرهم اذهب اعمالهم وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ دائمون.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ بزیارتها و القعود فیها، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اى البعث و النّشور، وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکاةَ، وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ اى و لم یعبد الّا اللَّه، قیل: وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ یعنى فى عبادة اللَّه و الایمان، و اقام الصلاة و ایتاء الزّکاة فلا یترک ذلک لخشیة احد، و لکن یخشى اللَّه، فیقیم ذلک کلّه، و المعنى الایة: انّ من کان بهذه الصفة فهو من اهل عمارة المسجد.
فَعَسى‏ أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ عسى من اللَّه واجب، و قیل عسى راجع الى المؤمنین، اى هم بهذا العمل على رجاء الجنّة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: اذا رأیتم الرجل یعتاد المسجد، و روى یتعاهد المسجد فاشهدوا علیه بالایمان، قال اللَّه: إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه ص: من غدا الى المسجد و راح اعد اللَّه له نزلا من الجنة کلما غدا او راح.
و عن جابر عن النبى ص قال: المساجد سوق من اسواق الآخرة فمن دخلها کان من ضیف اللَّه فجزاؤه المغفرة و تحیته الکرامة، علیکم بالارتاع.
قالوا یا رسول اللَّه و ما الارتاع؟ قال: الدعاء و الرغبة الى اللَّه، و عن عثمان بن عفان، قال: سمعت رسول اللَّه ص یقول: «من بنى للَّه مسجدا بنى اللَّه له مثله فى الجنّة».
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ. این خطاب با بنى هاشم بن عبد المطلب است، و عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ با بنى عبد الدار است، سقایة بنى هاشم داشتند و عمارة بنى عبد الدار. میگوید: آب دادن حاج از زمزم. و قیل: کانوا یسقون الحاج الشّراب و العسل و السّویق و الماء، شراب دادن حاج و سدانة کعبه مى‏برابر کنید با ایمان آن کس که ایمان آورد، یعنى کایمان من آمن باللّه؟ کقوله: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اى و لکنّ البرّ برّ من آمن باللّه.
لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ میگوید برابر مکنید، که ایشان نزدیک خدا هر دو یکسان نه‏اند. روى عن النعمان بن بشیر: ان رجلا قال: ما ابالى ان لا اعمل عملا بعد الاسلام الّا ان اعمر المسجد الحرام، و قال الآخر: ما ابالى ان لا اعمل عملا بعد الاسلام الّا ان اسقى الحاج. و قال الآخر: الجهاد فى سبیل اللَّه افضل ممّا قلتم، فرجز بهم عمر، فقال: لا ترفعوا اصواتکم عند منبر رسول اللَّه و ذلک یوم الجمعة. قال فصلّینا الجمعة و دخلنا فیه فنزلت: أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ... الایة. و در شواذّ خوانده‏اند: ا جعلتم سقاة الحاج و عمرة المسجد الحرام، یقال: ساق و سقاة مثل قاض و قضات، و عامر و عمرة مثل کافر و کفرة. میگوید: آب دهان حاج و خدمتکاران کعبه مى‏برابر کنید با ایشان که ایمان آوردند بخدا و روز رستاخیز و جهاد کردند؟
لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ لا یرشدهم، الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا... الآیة. مشرکان قریش جهودان را گفتند: نحن سقاة و عمّار المسجد الحرام، ا فنحن افضل ام محمد و اصحابه؟ فقالت لهم الیهود عناداً للنّبى ص و للمسلمین: انتم افضل. فانزل اللَّه تعالى: الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ من الّذین افتخروا بعمارة البیت و سقى الحاج.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ الظافرون بالامانىّ.
یُبَشِّرُهُمْ عامّه قرّاء بتشدید خوانند مگر حمزه که وى تنها بتخفیف خواند. یقال: بشّرته فأبشر و استبشر و بشّرته فتبشّر و البشارة بفتح الباء مصدر و بکسر الباء اسم یستعمل فى الخبر و استعماله فى الشّر مجاز، و قیل یستعمل فیها حقیقة.
و بدان که در قرآن سه قوم را بشارت دادند بعذاب و عقوبت، و ده قوم را بشارت داده‏اند بثواب و رحمت. امّا ایشان را که بشارت داده‏اند بعذاب: یکى مشرکانند چنان که گفت: بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ دیگر منافقان‏اند: بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً سدیگر قوم مانعان زکاةاند: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. امّا آن ده نفر که بشارت ایشان بکرامت و مثوبت است: مؤمنان‏اند چنان که خداى گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ دوم محسنان‏اند: وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ سوم منیبان‏اند: وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ چهارم مخبتان‏اند: وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ اى المتواضعین پنجم اولیاء و دوستان‏اند: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، قوله‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
ششم مستقیمان‏اند در راه حقّ: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ هفتم مستمعان کلام حقّ‏اند: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ هشتم متّقیان‏اند: لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ نهم صابران‏اند: وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ دهم مجاهدان‏اند در سبیل خدا: یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ درین جهان ایشان را خبر میدهد که در آن جهان چه ساخته از بهر ایشان، رحمت و رضوان و نعیم و جنان و کرامت جاودان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً دائما سرمدا، الابد، الدّهر المستقبل من غیر آخر قطّ الماضى و جمع الابد آباد و ابید. یقال: لا افعل ابدا الأبید و ابدا الاباد و ابد الابدین. إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ لا ینقطع.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد که بهجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دار الشرک و ایشان دست مى‏افکندند و در خبرها ایشان مى‏گرائیدند، ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد و ایشان را بیم داد، گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى من یتولّى المشرک فهو مشرک لانّه رضى بشرکه. و قومى از مسلمانان در مکه بماندند، از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و مى‏گفتند: اگر ما یکبارگى از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالى که بکسب بدست آورده‏ایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بیکس بمانند، در شأن ایشان این آیت آمد: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ. قرائت بو بکر از عاصم و عشیراتکم بالف است، و اقتراف اکتساب است: وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها اى اکتسبتموها، به مکه وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها ان یبقى علیکم فلا ینفق، و گفته‏اند: وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها یعنى البنات الایامى اذا کسدن عند آبائهن و لم یخطبن.
وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ ان تهاجروا الى اللَّه و الى رسوله بالمدینة.
فَتَرَبَّصُوا اى توقّعوا و انتظروا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفته‏اند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فَتَرَبَّصُوا مقیمین بمکّة حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بفتح مکّة فیسقط فرض الهجرة. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فى الخبر انّ المواطن الکثیرة الّتى نصر اللَّه فیها النّبی و المؤمنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفته‏اند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوّتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و اللَّه یا رسول اللَّه لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد اللَّه! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرّضوان! و گفته‏اند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الىّ یا معشر الانصار! الىّ، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگ‏ریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و ربّ الکعبه.
و رب العزّة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مؤمنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. ربّ العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک امّا الایمان و امّا السّیف؟
مالک گفت: امّا اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربّى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ اى ولّیتم الکفّار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزّهرى: بلغنى انّ شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول اللَّه یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع اللَّه رسوله على ما فى نفسى فالتفت الىّ و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک باللّه یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احبّ الىّ من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انّک رسول اللَّه و انّ اللَّه اطلعک على ما فى نفسى.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا بالخوف و القتل و الاسر.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ اى ما فعل بهم جزائهم فى الدّنیا.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ و هم الّذین اسلموا منهم بعد ذلک.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بمن آمن.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العین‏اند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مؤمنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانّه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بَعْدَ عامِهِمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد اللَّه گفت: لا یقربه مشرک الّا عند رجل من المسلمین او رجل یؤدّى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انّه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التّوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر انّ البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکّه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنّا، فانزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ العائل الفقیر و الجمع العیّل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیال‏دار شد، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: مِنْ فَضْلِهِ اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم اللَّه ما کانوا یتخوّفون. و گفته‏اند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا، امّا بمشیّت مقیّد کرد گفت: مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیّة اللَّه. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما امر، حَکِیمٌ فیما قدّر.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامع‏تر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحّدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، امّا او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوّت مصطفى محمد نمى‏پذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مؤمنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرّن بانّ اهل الجنّة یاکلون و یشربون فلیس یقرّن بالیوم الآخر.
وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ من الخمر و لحم الخنزیر.
وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص النّاسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یؤمنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحقّ اى لا یطیعون طاعة الحقّ و الحقّ هو اللَّه عزّ و جلّ. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ من الیهود و النّصارى و من للتّبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، امّا مجوس به اهل کتاب ملحق‏اند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف انّ النّبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى انّ النّبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
امّا سامره میگویند که قومى‏اند از جهودان و صابیان قومى‏اند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسّک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کرده‏اند، علما و رایشان مختلف‏اند قومى گفتند ملحق‏اند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحق‏اند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فانّ العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى انّ النّبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الّا من کان من العرب.
امّا مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملّت جهودان و ترسایان بودند، امّا آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الّا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانّهم اتباع الرجال العقلاء، و اقلّه دینار.
قال رسول اللَّه ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى انّ عمر اوجب على من کان من اهل الذّهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ، قیل: عن سلطان و قوّة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السّلطان و النّعمة، و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى عن قهر و ذلّ یعترفون انّ ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کلّ رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجی‏ء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الّذى یأخذها منه جالس.
وَ هُمْ صاغِرُونَ ذلیلون مقهورون. و قیل: یؤخذ بلحیته ثمّ یقبض منه. و قیل: یصفع ثمّ یؤخذ منه.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ این قومى از جهودان گفته‏اند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بخت‏نصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند امّا بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو اللَّه. قومى گفتند: هو ابن اللَّه. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینه‏ور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النّار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنّة و دخلنا النّار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانه‏اى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: انّ اللَّه قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفه‏اى بگماشت نام وى نسطور و درو مى‏آموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفه‏اى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که انّ الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملّت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفه‏اى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقت‏اند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بى‏تنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیده‏تر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانّه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیّا و لانّه لیس بمنسوب الى ابیه و انّما تحذف العرب النّون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد اللَّه، فحذفت النّون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نوّنوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التّنوین فلذلک و لالتقاء السّاکنین سکون التّنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، قال قائل: کلّ قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزّجاج: معناه انّه لیس فیه برهان و لا بیان انّما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانّهم معترفون بانّ اللَّه لم یتّخذ صاحبة فکیف یزعمون انّ له ولدا؟! انّما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بى‏همزه قراءت عامّه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضّهیاء المرأة الممسوحة الثّدى المستویة الصّدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مى‏گفتند: اللات و العزّى و منات بنات اللَّه. و گفته‏اند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن اللَّه. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن اللَّه، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم و اهلکم، و کلّ شى‏ء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ الى الباطل، و قیل: یؤفکون یکذبون.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، وَ رُهْبانَهُمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتقّ من الرهبة و مصدره الرّهبانیّة. أَرْباباً اى آلهة مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى اطاعوهم فى معاصى اللَّه. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم‏
یا رسول اللَّه! انّهم لهم یکونوا یعبدون من دون اللَّه. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلّوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرّموا علیهم الحرام حرّموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
وَ ما أُمِرُوا اى ما امر عیسى ع إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً، واحِداً و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً و هو الّذى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا یخمدوا نور اللَّه دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بِأَفْواهِهِمْ بشرکهم و کذبهم و خصّ الفم دون اللّسان لانّ الاطفاء بالشّفة یکون.
وَ یَأْبَى اللَّهُ لا یرضى و لا یترک إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ باعلاء کلمة اللَّه و اعزاز دینه، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ذلک هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ محمدا بِالْهُدى‏ بالقرآن و الایمان وَ دِینِ الْحَقِّ الاسلام لیظهر اللَّه دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتّى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول اللَّه بلاء یصیب هذه الامة حتّى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث اللَّه رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنّى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبىّ: لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول اللَّه ان کنت لا ظن حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ان یکون ذلک تامّا. قال: انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه ثم یبعث اللَّه ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول اللَّه یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام: و قیل لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ عند نزول عیسى.
قال رسول اللَّه لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرنّ الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التّباغض و التّحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر اللَّه نبیّه على امر الدّین کلّه فیعطیه ایّاه کلّه و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ... الایة علامة الصدق فى التّوحید قطع العلاقات و مفارقة العادات و هجران المعارف و الاکتفاء باللّه على دوام الحالات. هر که حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کند به بهشت رسد هر که دیده حرص بناوک فقر و فاقة بدوزد از دوزخ برهد، هر که صفات خود قربان مهر ازل کند اسرار علوم حقیقت از دل وى سر برزند، هر که یعقوب‏وار در بیت الاحزان عشق نشیند. و از علایق و خلایق ببرّد بصحبت مولى رسد. از خداوندان همّت یکى خلیل بود، ابراهیم در بدایت کار دنیا را بر مثال ستاره پیش دیده وى در آوردند، پس عقبى بینى اندر صورت ماه جمال خود بر دیده خلّت وى جلوه کرد پس نفس امّاره و مهر اسماعیل بحکم بعضیّت بر صفت آفتاب خود را بدو نمود. خلیل در نگرست بر هیچ چیز از موجودات آثار عزّ فقر و نشان ازل ندید گفت: نخواهم لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ همى بیکبار از کل کون اعراض کرد دنیا بداد و دل از فرزند برداشت و نفس خود را بآتش نمرود سپرد گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ. هر که خواهد که در کوى موافقت بر بساط محبّت منزل کند مرکب علاقت را یکبارگى پى‏کند.
پیر طریقت از اینجا گفته: کوى دست علاقت از دامن حقیقت کى رهان شود تا خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود و زیادت بى‏کران شود و دل و جان هر سه بدوست نگران شود. احمد یحیى دمشقى روزى پیش پدر و مادر نشسته بود، گفتند، یا احمد! از پیش ما بر خیز و هر کجا خواهى رو و ما ترا در کار خدا کردیم. احمد آب حسرت در دیده بگردانید بر پاى خاست روى سوى قبله کرد، گفت: الهى تا کنون پدرى و مادرى داشتم اکنون جز تو ندارم از شهر دمشق بدر آمد، روى بجانب کعبه نهاد و آنجا مقیم شد تا بیست و چهار موقف دریافت، بعد از آن خواست تا قصد زیارت پدر و مادر کند بشهر دمشق باز آمد بدر سراى رسید حلقه در بجنبانید ما در آواز داد که: من على الباب؟ قال انا احمد. مادر گفت: ما را فرزندى بود او را در کار خدا کردیم، احمد و محمد را با ما چه کار. و حکایت ابراهیم ادهم معروفست که آن فرزند وى آرزوى دیدار پدر کرد، از بلخ برخاست و بحج شد چون بموسم رسید ابراهیم او را دید ازو برگشت و بگوشه باز شد بسیار بگریست و آن گه گفت:
هجرت الخلق طرا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا
قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ الى قوله أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ.
مصطفى گفت: لا یؤمن احدکم حتى اکون احبّ الیه من والده و ولده و الناس اجمعین، و قال ص: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه من سواهما و من احبّ عبد الا لحبّه الّا للَّه و من یکره ان یعود الى الکفر بعد اذا نقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
هر که عیال و فرزند خویش و پیوند و مال و ضیاع و اسباب از خداى و رسول دوست‏تر دارد بهره وى از مسلمانى جز نامى نیست و از حقیقت ایمان او را بویى نیست، مسکین آن کس که عمرى بسر آورد و او را ازین حدیث بویى نه.
ترا از دریا گمان چیست که ترا جویى نه. عبد الرحمن بن ابى بکر روز احزاب بیرون آمد در صف کافران باستاد و هنوز در اسلام نیامده بود مبارز خواست ابو بکر بیرون آمد بر عزم آن که با وى جنک کند، عبد الرحمن چون روى پدر دید برگشت و روى برگردانید. و از بهر حشمت ابو بکر کس از یاران وى بیرون نشد. ابو بکر را گفتند اگر پسرت حرب کردى تو چه خواستى کرد. گفت: بان خدایى که محمد را براستى بخلق فرستاد که بر نگشتمى تا او مرا بکشتى یا من او را بکشتمى.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ. عجب غول راهست و آفت دین و سبب زوال نعمت و کلید فرقت و مایه غفلت. عجب آنست که طاعت خود، بزرگ داند و خدمت از خود شناسد و بچشم پسند، درونگرد بحکم خبر، بفتوى نبوّت طاعت این چنین کس هرگز بر فرق وى برنگذرد. پیر طریقت گفت: الهى از دو دعوى بزینهارم و زهر دو بفضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم که بخود چیزى دارم یا پندارم که بر تو حقّى دارم. الهى از آنجا که بودیم برخاستیم لکن بآنجا نرسیدیم که میخواستیم. الهى هر که نه کشته بى‏خودى است مردار است مغبون اوست که نصیب او از دوستى گفتار است. او را که دین راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است. مصطفى ص گفت لو لم تذنبوا، لخشیت علیکم ما هو اشدّ من الذّنب العجب العجب، و قال ص بئس العبد عبد تخیّل و اختال و نسى الکبیر المتعال بئس العبد عبد تجبّر و اعتدى و نسى الجبّار الاعلى. بئس العبد عبد سهى و لهى و نسى المقابر و البلى.
بئس العبد عبد غناء و طغا و نسى المبتدا و المنتهى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ. کافران خبیث‏اند دلهاشان بنجاست کفر آلوده و بدود شرک سیاه گشته هرگز آب توحید بآن نرسیده که عنایت ازل ایشان را در نیافته باین خبث و نجاست سزاء مسجد کى باشد که مشهد قرب حق است و مخیم الطاف کرم. جاى پاک جز پاکان را بخود راه ندهد. ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب. بهشت جاى پاکان است، چنان که گفت: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ: جز پاکان و مؤمنان را بخود راه ندهد. نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا و دلهاى مؤمنان که بآب توحید شسته و بجاروب حسرت رفته و بساط مهر ازل در آن گسترده و از علائق و اغیار در حقیقت افراد خالى گشته لا جرم مخلّ خرگاه قدس عزّت گشته و میدان مواصلت حقّ شده که انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
پیر طریقت گفت: الهى نزدیک نفسهاء دوستانى حاضر دل ذاکرانى از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنى، و از دورت میجویند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا جان را جانى نه اینى و نه آنى جان را زندگى مى‏باید تو آنى. نیکو گفت آن جوان‏مرد که گفت:
بمیر اى حکیم از چنین زندگانى
کزین زندگانى چو ماندى بمانى‏
از این کلبه جیفه مرگت رهاند
که مرگست سرمایه زندگانى‏
کند عقل را فارغ از لا ابالى
کند روح را ایمن از لن ترانى.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ الایه. اگر خطاب از مخلوق رفتى عین شکوى بودى و گله بدوستان کردن از دشمنان تحقیق وصلت و تشریف دوستان بود. فکم بین من یشکو الیه و بین من یشکو عنه. میگوید بیگانگان و دشمنان ما را بسزاى ما صفت نکردند و حق خداوندى ما نشناختند و حرمت نداشتند. همانست که مصطفى ص گفت: حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: کذّبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک فامّا تکذیبه ایّاى فقوله لن یعیدنى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و امّا شتمه ایّاى فقوله اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد. گفت: فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را که مرا دروغ زن‏گیرد، و ناسزا گفت و نرسد او را که مرا ناسزا گوید امّا آنچه دروغ زن گرفت آنست که گفت: پس از آنکه مردیم ما را نیافریند باز و من همانم که اوّل بودم در اول نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم بآخر باز آفرینم چنان که اوّل آفریدم که نه اول بر من آسانتر از آخر، من همانم که بودم قادر بر کمال مقدر ذو الجلال لم یزل و لا یزال.
و امّا ناسزا که فرزند آدم گفت: آنست که گفت: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً. خداى فرزند گرفت و نه چنان است که وى گفت، که من یگانه و یکتاام بى‏زن و بى‏فرزند بى‏خویش و بى پیوند بى‏نظیر و بى‏مانند، آن گه صفت خود، خود کرد گفت: انا الاحد الصّمد. منم خداوند یکتا در ذات یکتا در صفات بى‏همتا. قدوس و بى‏عیب. پاک از وصفهاء ناسزا. صمدم نه خورنده و نه خواب‏گیر. خود بى‏عیب و معیوب پذیر. جبار حکیم و دانا و قدیر لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ. حبر نامى است دانشمندان اسرائیلى را هم چنان که عالم نامى است دانشمند عربى را پس علماء اسلام را بدان نام خواندند. انس گوید: کنّا من قرّاء البقرة و آل عمران فینا فنسمیه الحبر، یعنى لکثرة ما فیها من الفقه و فى روایة من قرأ سورة البقرة و آل عمران جدّ فینا اى عظم فى اعیننا و شرف. و راهب نامى است متعبّد ترسایان را از بهر آنکه ایشان عبادت خویش بر رهبت نهادند و بیم سخت آنکه آن تعبّد ایشان برهبت رهبانیّت نام کردند. و گفته‏اند. احبار درین آیت علماء جهودان‏اند از اولاد هارون و رهبان زاهدان ترسایانند و اصحاب صوامع میگوید: اینان مالهاى مردم میخورند و میبرند بباطل و ناشایست یعنى که حکم میکنند و در حکم، رشوت مى‏ستانند. مصطفى ص گفت: لعن اللَّه الرّاشى و المرتشى فى الحکم‏
و قیل: کانوا یاخذون الرّشى من ملوکهم و کبرائهم و یکتمون. نبوّة النبى ص عن جهّالهم. وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى یصرفون الناس عن الایمان بمحمد ص. وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... الآیة. در تفسیر آورده‏اند که در سبب نزول این آیت میان معاویه و ابو ذر در شام مناظره رفت.
معاویه گفت: نزل فى اهل الکتاب. بو ذر گفت: نزل فى اهل الاسلام. قال ابو ذر فکتب معاویة الى عثمان ان هذا یفسد النّاس و کتب الىّ عثمان فقدمت المدینة فانجفل النّاس ینظرون الىّ کانّهم لم یرونى قط. فقال لى عثمان و انعظف و قال ارتحلت الى الرّبذة فارتحلت الى الرّبذة. و بیشترین مفسران بر آنند که در مانعان زکاة فرو آمد.
ابن عباس گفت: هر مال که زکاة آن ناداده است هر چند که بر روى زمین است کنز است، و هر مال که زکاة آن داده است و در زیر زمین است نه کنز است. و به‏
قال النبى ص: کلّ مال ادّیت زکاته فلیس بکنز.
ثوبان گفت: آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى ص گفت: تبّا للذّهب تبا للفضّه. قالوا یا رسول اللَّه! فاى المال ندّخره. قال: قلبا ذاکرا و لسانا شاکرا و زوجة صالحة، و روى زوجة مؤمنة تعین احدکم على دینه.
و قیل کان هذا فى اوّل الاسلام و کان الواجب علیهم ان یؤدّوا الفضل ثم نسخ بآیة الزّکاة.
قال على (ع): اربعة آلاف فما دونها نفقة و ما فوقها کنز
و الکنز جمع الشی‏ء و تکنیفه، تقول هو مکتنز اللّحم. و الکنز المال الکثیر مدفونا و غیر مدفون وَ لا یُنْفِقُونَها کنایة عن الاموال و الکنوز. و قیل عن الفضّة اى لا ینفقون الفضة فضلا عن الذهب. و گفته‏اند: ها کنایت از مصدر است، اى لا ینفقون نفقة، و قیل لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ دلیل على انّ الآیة نزلت فى منع الزّکاة لان من ادّى زکاته من ماله فقد انفق فى سبیل اللَّه ما یجب فى ماله. و گفته‏اند این آیت اهل کوفه را حجّت است که زکاة بر پیرایه زنان واجب دانند که خداى نگفت: الّذین یکنزون الدّنانیر و الدّراهم، بل گفت: الذّهب و الفضّة.
و قد یقع اسم الذّهب و الفضّة على الحلىّ. و جماعتى صحابه و تابعین برین، حکم کرده‏اند، عن عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عمر و عایشه و مجاهد و عطا و ابن سیرین و هو قول سفیان و اهل العراق. امّا مذهب شافعى آنست که در پیرایه مباح زکاة واجب نیاید که مصطفى ص گفت: لا زکاة فى الحلّى.
و در خبر دیگر مى‏آید که زکاة الحلىّ اعارته و هو قول جابر بن عبد اللَّه و ابن عمر و انس بن مالک و سعید بن المسیّب و الشعبى و الحسن و الیه ذهب الشافعى و مالک ابن انس امّا پیرایه‏هاى محظور که صنعت آن و استعمال آن در شرع حرامست چون اوانى زرّین و سیمین و میان علماء حجاز و عراق خلاف نیست که در آن زکاة واجب است.
یَوْمَ یُحْمى‏ عَلَیْها اى على الکنوز فى نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنى یدخل کنوزهم النّار حتّى تحمر و تشدّ حرارتها.
فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ اى لا توضع دینار مکان دینار و لا درهم مکان درهم و لکن توسّع جلودهم لذلک فیوضع بکل درهم و دینار کیّة من نار على جلده حتى یصل الحرّ الى اجوافهم فیقال لهم هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و بخلتم به عن حق اللَّه.
فَذُوقُوا العذاب ب ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ‏
قال النبى ص ما من رجل لا یؤدى زکاة ما له الّا جعل یوم القیمة صفایح من نار فیکوى بها جبینه و جبهته و ظهره.
و قال ابن عباس حیّة تنطوى على جبینه و جبهته یقول انا مالک الذى بخلت بى.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ التی علیکم فیها الاحکام من الصوم و الحج و وجوب الزّکاة و انقضاء العدة، اثْنا عَشَرَ شَهْراً على منازل القمر و استهلال الاهلة التی تعرفها العرب دون الشمسیة الّتی تعدّها الرّوم و فارس و انما قسمت السنة اثنى عشر لیوافق امر الاهلة نزول الشمس فى البروج الاثنى عشر لنا قال تعالى: و الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ یقال انما سمّى المحرّم لتحریم القتال فیه. و صفر لانّ مکّة یصفر من النّاس فیه، اى یخلو، و قیل لانّه صفرت فیه و طابهم من اللّبن فیه و شهر الربیع لارتباع القوم اى اقامتهم و قیل لانبات الارض و امراعها فیهما و جمادیان لجمود المیاه فیهما. و رجب لانّهم یرجبونه، اى یعظمونه، و شعبان لتشعب القبائل فیه وفى الخبر سمى شعبان لانّه یتشعب فیه خیر کثیر لرمضان. و رمضان لانّ اللَّه تعالى ارمض فیه ذنوب المؤمنین، و شوّال لشولان النّوق اللقاح باذنابها فیه و ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و ذو الحجّة لقضاء حجّهم فیه.
و اللَّه اعلم. قوله: فى کتاب اللَّه یعنى فى الایام الّذى عند اللَّه کتبه یوم خلق السماوات و الارض و هو اللوح المحفوظ، و قیل فى کتاب اللَّه یعنى فى حکمه و دینه مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ واحد فرد و هو رجب مضر بین جمادى و شعبان و ثلاثة متتابعة ذو القعده و ذو الحجّة و المحرّم.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الدین المستقیم هذا لا ما یفعله اهل الجاهلیّة من التقدیم و التأخیر، و قیل ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم. درست است خبر از مصطفى ص که در حجة الوداع خطبه کرد و در خطبه گفت الا انّ الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض. السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و رجب مضر بین جمادى و شعبان میگوید آگاه باشید و بدانید که روزگار بازگشت بروزگار که در گذشت و بآن نهاد آمد که خداى نهاد آن روز که آسمان آفرید و زمین. و معنى آنست که در عرب در زمان جاهلیت ماه حج تبدیل کرده بودند در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرم و دو سال در صفر هم چنین در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند.
آن سال که مصطفى حج کرد دور حج ایشان با ذو الحجه رسیده بود بر میقات راست آن قد استدار که مصطفى گفت آنست، آن گه بفرمان خدا و رسول بر ذو الحجة آرام گرفت و نهاد اوّل تا روز رستاخیز ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم اینست شمار راست که سالى دوازده ماه بود و چهارماه که مسمّى است از آن حرام بود و ماه حج ذو الحجه بود.
فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ اى فى الاربعة بالارتکاب المعاصى. آن را بتحذیر مخصوص‏تر کرد از آن که گناه در آن عظیم‏تر است و گناه کار اثیم‏تر. ابن بحر گفت: لا تظلموا فیهنّ انفسکم بترک قتال من یقاتلکم فیهنّ. میگوید بر خود ستم مکنید که قتال نکنید با آن کس که درین ماهها با شما قتال کند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً اى جمیعا، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً. و گفته‏اند که باین آیت مباح گشت قتال در ماه حرام و آنچه گفت: قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ به این منسوخ شد.
عطا گفت: «قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ» محکم است نه منسوخ و قتال در ماه حرام روا نیست مگر که ایشان که دشمن‏اند ابتدا کنند گفتا و تقدیر آیت آنست که ان بدأوکم فقاتلوهم و قول اوّل درست است و اجماع علماء دین است، و مصطفى در ماه حرام حصار طائف داد و قتال کرد. کَافَّةً نصب است بر حال و هو مصدر کالعافیة و العاقبة و الخاصة و لا یثنّى و لا یجمع و لا تدخلها الالف و اللام لانّها من المصادر التی لا تنصرف و یجرى مجرى قولهم قاموا معا و قاموا جمیعا و للرّجلین قاما جمیعا و للنّسوة قمن جمیعا و اشتقاقها من کفّة و هو حرفة، یعنى اذا انتهى الى ذلک کفّ عن الزّیادة، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ هذه بشارة لهم و ضمان بالنصرة.
إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بى‏همزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، اى اخّره. نسا اللَّه فى اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفى، اى یضلهم الشیطان بذلک النّسی‏ء، باقى بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنى فهم ضالّون بذلک، و این نسى‏ء چیزى است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسى که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنى مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانى و هو الّذى ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابى الصلت الفقیمى و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسى که نسى‏ء نهاد خواست که قومى را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجاى محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیله‏هاى عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتى نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالى محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالى صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولى ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فى الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردى گفتى امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندى و چنان اعتقاد کردندى و از آن در نگذشتندى اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ تأخیر حرمة المحرم الّذى حرمه اللَّه الى صفر الّذى لم یحرمه اللَّه.
زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ اذا ازدادوا به کفرا الى کفرهم حیث احلّوا ما حرم اللَّه و حرّموا ما احل اللَّه یُضَلُّ بِهِ اى بذلک التأخیر.
الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً اذا قاتلوا فیه احلوه و حرموا مکانه صفر و اذا لم یقاتلوا فیه حرّموه لِیُواطِؤُا اى لیوافقوا و یضاهوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ اربعة اشهر و ان کانت مغیّرة مبدّلة.
زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ اى زین لهم الشیطان ذلک، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ.
این آیت تحریض مؤمنان است بر غزاى تبوک از جانب روم. رسول خدا بعد از فتح مکه و بعد از جنگ طایف و غزو حنین به مدینه باز شد و از ذو الحجه تا رجب در مدینه همى بود تا او را جهاد فرمودند با اهل شام و روم، و رسول خدا بهر غزوى که رفتى اول آشکارا بنه گفتى، راه دور بود و گرما سخت و دشمن بسیار. و مردم را آن وقت قحط دنیا رسیده و دست تنگ شده، صریح بگفت، که کجا میرویم، تا ساز و برگ آن را و آن قتال بتمامى بسازند و بر یاران صعب آمد و دشخوار که در مدینه آن وقت خرما و میوه رسیده بود و نمى‏خواستند از سر آن برخاستن و بگرماء گرم بیرون رفتن. چون رسول خدا ایشان را از آن غزو خبر داد سه فرقت شدند: قومى بجان و دل قبول کردند و بخوش دلى پیش آمدند و رفتن را بر ایستادند و هم المهاجرون و الانصار.
و فرقتى آن بودند که بر ایشان آن فرمان دشخوار آمد اما طاعت خداى و رسول ایثار کردند بر هوا و مراد خویش و فرمان را گردن نهادند و عزم رفتن کردند. سوم فرقت با مراد و هواء خویش بر نیامدند و دستورى تخلف خواستند و رسول خدا ایشان را دستورى داد. در شان ایشان این آیت آمد ما لَکُمْ استفهام انکار است یعنى اى شى‏ء لکم: چه بودست شما را و چه رسید که چون شما را بغزو فرمودند اثَّاقَلْتُمْ، اى تثاقلتم و تباطأتم و ملتم الى الاقامة بالمدینه. این چنان است که کسى گران خیز را گویند زمین وى را بگرفت. و قیل معناه اطمأننتم الى الدنیا و رکنتم الى شهواتها. أ رضیتم بنعیم الحیاة الدنیا من نعیم الآخرة فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ اى ما یتمتع به فى الدنیا قلیل عند ما یتمتع به اولیاء اللَّه عز و جل فى الجنة. آن گه ایشان را در آن تخلف که کردند بیم داد و تهدید کرد گفت. إِلَّا تَنْفِرُوا نفیر نامى است سپاه را، میگوید: اگر شما با این سپاه اسلام بیرون نشوید بجنگ روم خداى شما را عذاب کند یعنى بامساک المطر و الجدوبة و القحط و ظفر الاعداء.
وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ بنصرة دین اللَّه و نبیه غیر متثاقلین عن النفیر الى اعدائه مطیعین للَّه و رسوله قیل هم اهل الیمن و قیل هم: ابناء فارس.
لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً. این‏ها، گفته‏اند که با خداى شود و گفته‏اند که با رسول شود.
وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من التبدیل و التغییر قَدِیرٌ. ابن عباس گفت: این آیه منسوخ است بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، و جماعتى مفسران بر آنند که منسوخ نیست و هر دو بجاى خویش محکم‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ الآیه. درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید. اول آیت تشریف مؤمنان است. ایشان را بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم مى‏نوازد، نواخت خود بر ایشان مى‏نهد عطاء خود بر ایشان مى‏ریزد و بایمان ایشان خود گواهى مى‏دهد. اینست کرامت و نعمت. اینست لطافت و رحمت. کارى در ازل ساخته. بنده را بى‏بنده عقد دوستى بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وى رسانیده.
پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند
چون بى‏تو شدى ز دیده بیرون ننهند
إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله‏ و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراؤهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبّادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساؤهم على زینة الدنیا.
عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانّما زار نبیا.
و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ. بخل نه کار دین‏داران است و نه خلق دوستان. و گفته‏اند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصّدیقین البخل، لانه‏
روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى اللَّه الاعلى السخاء.
شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند اللَّه اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بجمیع مالى و للَّه عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یَوْمَ یُحْمى‏ عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ.
خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکىّ، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیّا لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بى‏دین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بى‏گناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشان‏اند.
مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:
یا رب ان جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس‏
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً. گفته‏اند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا اللَّه». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.
دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحّد، نه قرآن میان خلق نه مؤمن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض اللَّه اللَّه.
إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ... الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى اللَّه سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متّبع و الصّلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه اللَّه شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.