عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ شدید العقاب للاعداء، غفور رحیم للاولیاء. شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست، غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت. در یک آیت قهر و لطف جمع کرد، تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگى کند، در قهر نگرد خائف شود، باز لطف بیند راجى گردد. خوف حصار ایمان است و تریاق هوا، و سلاح مؤمن. رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدّت عبادت، و گفته‏اند که: ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکى خوف، دیگر رجا. هرگز مرغ بیک پرکى تواند پریدن. همچنین مؤمن در خوف بى رجا یا در رجاء بى‏خوف راه دین نتواند بریدن. مثل ایمان راست چون مثل ترازو است، یک کفه آن خوف است، و دیگر کفه رجا، و زبانه دوستى، و این کفه‏ها بعلم آویخته. چنان که ترازو را از کفه ناچار است، خوف و رجا از علم ناچار است، ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد. خوف بى‏علم خوف خارجیان است، رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. دوستى بى علم دوستى اباحتیان است.
ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست، و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست. لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ. یا محمد! تو بو جهل را میخوان، یا ابراهیم! تو نمرود را میخوان، یا موسى! تو فرعون را میخوان، یا عیسى! تو قارون را میخوان. شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست، من آن کس را بار دهم که خود خواهم. اى خواستگان ازل! قدم دولت در سرا پرده عشق نهید، که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏»، و اى ناخواستگان ازل! گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید، که دیر است تا این نقش نومیدى بر نقد نبهره شما زدند که: «لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ». یا محمد! به در بو جهل و بو طالب چند روى، چند سال است تا تو در کنار ایشان، و ایشان ترا نمى‏بینند: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ». رو گرد دل سلمان پارسى برآى، و اگر درد دین میجویى از دل وى جوى، که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادى، چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو مى‏گردد، و از هر کسى نشان تو مى‏پرسد. هیچ ذرّه نماند از ذره‏هاى عالم که از وى نشان تو نجست، هیچ کاروان نماند که از وى خبر تو نپرسید، هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبوئید:
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو زهر باد سحر مى‏جویم
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ بزبان شریعت خبیث حرام است و طیب حلال، و بزبان حقیقت هر آن کسب که از یاد کرد و یاد داشت حق خالى بود، خبیث آنست، و هر کسبى که در ابتداء آن نام حق رود، و در میانه شهود حق بود، و ختم آن بمحمّد، و شکر کند، طیّب آنست. عائشه صدیقه فرمود تا پیراهنى بدوزند. مگر آن کس که مى‏دوخت آن ساعت غافل بود از ذکر حق. عائشه را غفلت وى معلوم گشت، بفرمود تا آن دوخته بازشکافت، گفت: این خبیث است، و خبیث ما را نشاید. و گفته‏اند هر مال که حقّ خدا از آن بیرون کنند، و زکاة آن بدهند طیّب آنست، و هر چه حق خداى بیرون نکنند خبیث است و بر شرف هلاک. مصطفى (ص) گفت: «ما تلف مال فى البرّ و البحر الا بمنع الزکاة منه»، و گفته‏اند که: خبیث آنست که در دنیا بر سر هم نهى، و آن را ادّخار کنى، و دست انفاق و خیر از آن فرو بندى، و طیّب آنست که فراپیش خوددارى، بخیر خرج کنى، و آن جهان را ذخیره‏اى سازى. «ما قدّمنا ربحنا و ما خلّفنا خسرنا» اینست، و قد مضى ذکره.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ میگوید گرد مقامات بزرگان مگردید، و تعرّض احوال ایشان مکنید، و منازل ایشان مپرسید، که آن گه رتبت خویش از آن قاصر بینید، و نومید گردید، و نومیدى تخم حسرتست، و مایه عطلت. یکى بازارى پیش جنید درآمد، گفت: اى پیر طریقت اگر بندگى اینست که شما بدست دارید، پس ما چه داریم، و چه امید در بندیم، که جاى نومیدى است. پیر گفت: لشکر امیران همه خاصگیان و ندیمان نباشند، سگبانان و ستور بانان نیز باشند، و در مملکت همه بکار آیند، و بجاى خویش باندازه خویش همه زندگى کنند:
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکار است مگس.
عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته: الهى! ارض بى محبا، فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون درمیدارم!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم، و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که اى مؤمنان! زینهار نفس خویش مقهور دارید، پیش از آنکه شما را مقهور کند، آن را بطاعت مشغول کنید، پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند. بو عثمان را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الى الخلق و الاشتغال بهم.
حسین منصور حلاج مرید خویش را وصیت کرد، گفت: علیک نفسک ان لم تشغلها شغلتک. و قال محمد بن على: «علیک بنفسک ان کفیت النّاس شرّها فقد ادّیت اکثر حقها». طبع نفس آنست که پیوسته با دنیا آرام گیرد و بمعصیت شتابد، و معصیت را خرد شمرد، و بطاعت کاهلى کند، و عجب آرد، و ریاء خلق جوید، و در وى هم شرک است هم ریا و هم نفاق. چنین گفته‏اند: النفس مرائیة فى الاحوال کلها، منافقه فى اکثر احوالها، مشرکة فى بعض احوالها. بو یزید بسطامى گفت: اگر خداوند عز و جل در آن جهان گوید مرا که: آرزویى کن، من آن خواهم که دستورى دهد تا بدوزخ اندر آیم، و این نفس را عقوبت کنم که در دنیا ازو بسى به پیچیدم و رنجیدم.
مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک».
این از آن گفت که با هر دشمنى چون بسازى، از شرّ وى ایمن گردى، و با نفس خویش چون بسازى هلاک شوى، و هر کس را که نیکو دارى بقیامت از تو شکر کند، و اگر بد دارى شکایت کند. حال نفس ضدّ این است، چون وى را اندرین سراى نیکو دارى، بدان سراى ترا خصمى کند، و اگر در این سراى بد دارى، بدان سراى شکر کند. مصطفى (ص) گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه امنه اللَّه من عذاب یوم القیامة»، و قال (ص): «یا على اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا، فاشتغل انت بعمارة القلب».
گفته‏اند که: دل در نهاد آدمى بر مثال کعبه است، و نفس بر مثال مصطبه، و هر دو برابر یکدیگرند، در شبانروزى چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد، و آن دل چون مصیبت رسیده‏اى هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود، هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که: «ان للَّه تعالى فى کل یوم و لیلة ثلاثمائة و ستین نظرة فى قلوب العباد».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ آن روز که با هم آرد خداى فرستادگان خویش را، فَیَقُولُ و گوید ایشان را: ما ذا أُجِبْتُمْ شما را چه پاسخ کردند؟ قالُوا جواب دهند و گویند: لا عِلْمَ لَنا ما را بجواب این دانش نیست، إِنَّکَ أَنْتَ تویى تو عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۱۰۹) که داناى غیبهایى، آگاه از پوشیده‏ها و گذشته‏ها و نامده‏ها.
إِذْ قالَ اللَّهُ آن گه که اللَّه گفت: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ اى پسر مریم یاد کن و یاد دار نِعْمَتِی عَلَیْکَ نعمت من و نیکوکارى من بر خویشتن، وَ عَلى‏ والِدَتِکَ و بر مادر خویش إِذْ أَیَّدْتُکَ که نیرو دادم ترا بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبرئیل تُکَلِّمُ النَّاسَ سخن میگفتى با مردمان فِی الْمَهْدِ در گهواره وَ کَهْلًا و ببزرگى و کهولت، وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ و یاد کن که در تو آموختم الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ دین و دانش و تورات و انجیل، وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ و یاد کن آنچه میکنى و مى‏سازى از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ برسان مرغ بِإِذْنِی بدستورى من، فَتَنْفُخُ فِیها باز دهن خویش مى‏دمى در آن، فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی تا مرغى میشود بدستورى من، وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی و درست میکنى نابیناى مادرزاد را و مردم پیس را بدستورى من، وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِی و مردگان را از گور زنده بیرون مى‏آرى بدستورى من، وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ و یاد کن آن گه که باز داشتم و باز کردم، بنى اسرائیل را از تو، إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ آن گه که بایشان آمدى بسخنان درست و معجزه‏هاى روشن، فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ کافر شدگان ایشان گفتند: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۱۰) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ و یاد کن آن گه که پیغام کردم و در دلهاى حواریان دادم: أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی که بگروید بمن و بفرستاده من، قالُوا آمَنَّا گفتند که بگرویدیم وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (۱۱۱) و گواه باش که ما گردن نهادگانیم و مسلمانان.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یاد کن که حواریان گفتند: یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ تواند خداى تو أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا که فرو فرستد بر ما مائِدَةً مِنَ السَّماءِ خوردنى از آسمان؟ قالَ گفت عیسى: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۱۲) از خشم خداى بپرهیزید اگر گرویدگان‏اید.
قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها گفتند میخواهیم که از آن بخوریم، وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا و دلهاى ما آرام افزاید بآن وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا و به بینیم که تو راست گفتى با ما که ازو بما پیغامبرى، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ (۱۱۳) و بر آن گواهان باشیم خداى را و ترا.
قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا عیسى گفت خداوند ما! أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ فرو فرست بر ما مائده‏اى از آسمان تَکُونُ لَنا عِیداً تا ما را آن مائده عید بود لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا ما را که پیشینیانیم و ایشان را که پسینیان باشند وَ آیَةً مِنْکَ و نشانى بود از تو وَ ارْزُقْنا و روزى ده ما را، وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۱۱۴) و تو بهتر روزى دهانى.
قالَ اللَّهُ خداى گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ من فرو فرستنده آنم بر شما فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ و هر که کافر شود بعد از آن از شما فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ من وى را عذاب کنم، عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ (۱۱۵) بعذابى که کس را عذاب نکردم از جهانیان بآن عذاب.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا در معنى این آیت قولها است: یکى آنست که روز قیامت پنجاه موقف است، هر موقفى هزار سال، ذلک فى قوله: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ. در بعضى از آن مواقف این سؤال هیبت رود که وقت فزع و اظهار سیاست و زفیر دوزخ بود، پیغامبران بزانو درآمده، و عقلها مدهوش گشته، و جانها بچنبر گردن رسیده، چنان که گفت: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ کاظِمِینَ. از بیم فزع و سیاست آن ساعت ایشان را هیچ جواب نیاید، گویند: «لا عِلْمَ لَنا»، پس آن ساعت در گذرد، و عقلها بجاى خویش باز آید، و پیغامبران بر قوم خویش گواهى دهند، و از تصدیق و تکذیب امت خویش خبر دهند، و ذلک فى قوله: «وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ» جاى دیگر گفت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یرید یخاصمهم الرسول، و یقول رسولنا (ص) فیما روى عن بعض المفسرین: «هؤلاء قومى و عشیرتى قمت فیهم اربعین سنة لم یسمعوا منى کذبا، و لم یعلموا منى سحرا و کهانة، و کانوا یحبوننى و یسمّوننى الامین، فلمّا کان بعد اربعین سنة جئتهم بالبرهان الساطع و الضیاء اللامع، و دعوتهم الى ما فیه رشدهم و شرفهم فى الدنیا و الآخرة، فکذّبونى و هجرونى و أبغضونى و همّوا بقتلى و اخرجونى».
و اگر کسى گوید: پیغامبران را فزع چون بود؟ و رب العزة میگوید: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ، جاى دیگر میگوید: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. جواب آنست که فزع اکبر دخول جهنم است، و لا خوف علیهم چنانست که گویند بیمار را: لا خوف علیک و لا بأس علیک مما یدل على النجاة من تلک الحال. و قیل: لا عِلْمَ لَنا یعنى لا علم لنا بباطن امرهم، و بما غاب عنا ممّن ارسلنا الیه، انت اللَّه تعلم باطنهم، فلسنا نعلم غیبتهم، أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
قال ابن جریح فى قوله ما ذا أُجِبْتُمْ اى ما ذا عملوا بعدکم؟ یعنى هل علمتم ما ذا عملوا و أحدثوا بعدکم؟ قالوا: لا عِلْمَ لَنا اى انت اللَّه تعلم الغیب، و لا علم لنا مع علمک. قال ابو عبید: و یشبه هذا
حدیث النبى (ص) انّه قال: «یرد علىّ قوم الحوض فیختلجون، فأقول: امّتى! فیقال: انک لا تدرى ما احدثوا بعدک»؟
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ یعنى یقول اللَّه فى الآخرة یا عیسى بن مریم، کقوله «وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ» اى و ینادى، و هذا لا یجوز الا فى اخبار اللَّه، لانها حق، فالمستقبل منها و الحاضر و الماضى واحد، لانّه حق لا شک فیه. روز قیامت رب العزة با عیسى گوید: اذْکُرْ نِعْمَتِی اى منتى علیک و على والدتک. نعمتهاى خود با یاد وى میدهد. یکى آنست که: أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ. دیگر آنست که: تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا الى قوله وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِی شرح آن در سورة آل عمران رفت.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ یعنى عن قتلک اذ نصبوا الخشبة لیصلبوک.
میگوید که: یاد کن آن گه که بنى اسرائیل از تو باز کردم، که ترا بر آسمان بردم، و شبه تو بر دیگرى افکندم، تا بجاى تو دیگرى را کشتند. إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى العجائب التی کان یصنعها من امر الاکمه و الأبرص و الموتى و الطائر. فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ یعنى الیهود إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ یعنى ما هذا الذى یصنع عیسى بن مریم من العجائب الا سحر مبین. حمزه و کسایى ساحر مبین خوانند، یقول: ما هذا یعنى عیسى الا ساحر مبین.
مفسران گفتند: ان عیسى (ع) یخطب یوم القیامة على رؤس الخلائق بهؤلاء الکلمات، و یخطب ابلیس على اهل النار بهذه الکلمات: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ‏ الایة. آنچه بر شمرد درین آیت بیان نعمت است که خداى تعالى بر عیسى کرد، و اما نواخت که بر مادر وى کرد آنست که: اصطفاها و اختارها و طهرها من الاثم، و اختارها على نساء العالمین، و جعلها زوجة محمد (ص).
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ وحى اینجا بمعنى الهام است، یعنى: ألهمتهم و قذفت فى قلوبهم التصدیق، کقوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ اى الهمها، و در قرآن وحى است بمعنى کتاب، چنان که در سورة مریم گفت زکریّا را: فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ اى کتب الیهم کتابا ان سبّحوا، و وحى است بمعنى امر، چنان که گفت: وَ أَوْحى‏ فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها اى امر فى کل سماء امرها، و در سورة انعام گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ اى یأمر بعضهم بعضا، «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» یعنى یأمرونهم بالوسوسة و التزیین، و وحى است بمعنى قول، چنان که گفت: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها اى قال لها، و وحى است بمعنى اعلام در خواب، چنان که گفت: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، و وحى است آنچه جبرئیل (ع) فرو مى‏آورد از آسمان، از نزدیک خداوند جل جلاله بمصطفى (ص)، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ، وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و نظائر این در قرآن فراوان است، و اصل الکلمة انه کل شی‏ء دللت به من کلام او کتاب او اشارة او رسالة فهو الوحى.
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ حوارى الرجل خاصته و خلصانه، و منه‏
قول النبى (ص) للزبیر: «انه حوارى»، یعنى انه الذى استخلصه من النّاس، و منه الدقیق الحوارى لانّه اخلص لبّه من کل ما یشوبه. و شرح این کلمه در سورة آل عمران رفت. و یقال: اوحى اللَّه الیهم على لسان رسولهم أَنْ آمِنُوا بِی اى صدّقوا بى، بأنى واحد لیس معى شریک، و برسولى عیسى انه نبى و رسول، قالوا: آمنا بما جاء من عند اللَّه، و نشهد ان اللَّه واحد لا شریک له، و أنک رسوله، و اشْهَدْ یا عیسى بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ اى مخلصون بالتوحید.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ وجه این مسألت حواریان از عیسى (ع) آنست که ایشان زیادت یقین و تثبیت در ایمان خواسته‏اند، چنان که ابراهیم گفت علیه السلام: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏»، و روا باشد، که این مسألت پیش از آن رفت که از عیسى آیات و عجائب دیدند و شناختند از ابراء اکمه و ابرص و احیاء مردگان.
هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ این از آن جنس است که گوینده‏اى گوید کسى را که: توانى که مرا پیغامى بجایى برى؟ توانى که مرا مسألت جواب دهى؟ این کس که این میگوید داند که او زبان و پاى دارد. این استطاعت نامى است ایجاب را پیغام. معنى آنست که مرا این ارزانى دارى؟ واجب دارى؟ حواریان از آن خداى شناس تر بودند که خدایى را از چیزى عاجز داشتندى، و قومى از وحشت ظاهر این کلمه بر پرهیزیدند، خواندند که: «هل تستطیع ربک»؟ کسایى از آنست، و در اختیار ایشان و در کلمه‏اى که گزیدند کم شغل نیست از آنکه در قراءت اول، که پارسى آنست که: از خدا طوع و طاعت توانى خواست، بر تأویل اجابت توانى خواست، این طاعت اینجا بمعنى اجابت است. ابو وائل گوید شقیق بن سلمة الاسدى: نعم الرب ربنا! لو أطعناه ما عصانا. معنى ما عصانا اى ما ابى علینا. و از صحابه مردى را است در دعا: «اللهم احفظنى بالاسلام قائما، و احفظنى بالاسلام قاعدا، و احفظنى بالاسلام راقدا، و لا تطع فىّ عدوا حاسدا»، اى لا تجب. و اجابت از آن طاعت خوانند که دعا در لفظ فرمان بود.
أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ مائده نامى است طعام را اگر خوان بود و گرنه، و خوان نامى است پیرایه طعام را اگر بدان طعام بود یا نه. یقال: ما دنى یمیدنى، اى اعطانى، و هى فاعلة بمعنى مفعولة. قال: اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اتقوا اللَّه و لا تقترحوا الآیات، و لا تسئلوا شیئا لم تسئله الامم قبلکم، و لا تقدموا بین یدى اللَّه و رسوله.
روى عمار عن النبى (ص) قال: «انزلت المائدة من السماء علیها خبز و لحم، و أمروا ان لا یخونوا، و لا یدّخروا، و لا یرفعوا، فخانوا، و ادخروا، و رفعوا، فمسخوا خنازیر».
چون عیسى گفت: از خشم خدا بپرهیزید، و بر او تحکم مکنید، و اقتراح آیات مکنید، ایشان گفتند: نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها، ما میخواهیم که از آن مائده بخوریم، و ما را بصدق تو یقین افزاید. این تَطْمَئِنَّ معنى آنست که: لتزداد طمأنینة.
هم چنان که ابراهیم گفت: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» و «نَعْلَمَ» این علم بمعنى رؤیت است.
یعنى که ما به بینیم صدق تو بآنچه گفتى که من رسول خداام، وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ للَّه بالوحدانیة، و ذلک بالنبوة، و قیل: وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ لک عند بنى اسرائیل اذا رجعنا الیهم.
و قصه مائده آنست که روایت کرده‏اند از عطا بن ابى رباح عن سلمان الفارسى، گفتا: ایشان که مائده خواستند حواریان بودند، و پنج هزار مرد دیگر از قوم عیسى با ایشان. عیسى ایشان را روزه فرمود سى روز روزه داشتند، آن گه بعد از آن مائده خواستند، گفتند: یا عیسى! انا لو عملنا لاحد فقضینا عمله لاطعمنا طعاما، و انا صمنا و جعنا، فادع اللَّه ان ینزل علینا مائدة من السماء. عیسى بسان زاهدان جبه‏اى در پوشید از موى گوسفند بافته، و بمحراب عبادت شد دست بر هم نهاده و سر در پیش افکنده، و بر قدم تواضع بایستاده، و گریستن در گرفته، همى گوید: «اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
چون عیسى دعا کرد سفره‏اى سرخ رنگ از آسمان فرو آمد در میان میغ، بالاى آن میغ، وزیر آن میغ، همچون مرغى پرنده از هوا درآمد، همه در آن مى‏نگریستند، چشمها در آن اعجوبه خیره بمانده، و هواء عالم از آن مائده خوشبوى گشته، و عیسى زبان شکر بگشاده که: «اللهم اجعلنا لک من الشاکرین. اللهم اجعلها رحمة، و لا تجعلها عذابا.
اللهم اسئلک من العجائب فتعطینى. اللهم اعوذ بک ان تکون انزلتها غضبا و زجرا. اللهم ربنا اجعلها عافیة و سلاما، و لا تجعلها مثلة». همى آمد تا پیش عیسى بزمین رسید.
عیسى و حواریان بسجود درافتادند، و جهودان در آن عجائب مى‏نگرستند، و از حسد میگداختند، و انکار مى‏نمودند. عیسى در آن نگرست. دستار خوان دید بر سر آن فرو گرفته. عیسى گفت: کیست از ما پرهیزگارتر و پاک‏تر و در عبادت خداى تعالى تمامتر؟! شمعون الصفاء که مهتر حواریان بود گفت: انت اولى بذلک یا روح اللَّه و کلمته. عیسى وضو تازه کرد، و دو رکعت نماز کرد با خضوع و خشوع و با گریستن بسیار، آنکه گفت: بسم اللَّه خیر الرازقین، و دست فرا کرد، دستار خوان از سر آن باز گرفت، ماهى بریان کرده دید، ماهى فربه نیکو خوشبوى بى‏خار و بى‏فلوس، ماهیى که طعم همه خوردنیها در آن موجود بود، دسته‏هاى تره بیرون از گندنا گرد آن نهاده و در سر و پاى آن نمک و سرکه نهاده. دیگر پنج رغیف دید و پنج انار بر آن نهاده، بر یک رغیف زیتونى نهاده، و بر دیگرى عسل، و با سوم روغن گاو، و با چهارم پنیر، و با پنجم قدید.
شمعون گفت: یا روح اللَّه! امن طعام الدنیا هذا ام من طعام الآخرة؟ این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟ عیسى گفت: نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت.
طعامى است که رب العزة بکمال قدرت خویش و بجلال عزّ خویش نوآفرید، چنان که خواست آن را که خواست، و کس را نیست و نرسد که چون و چرا کند، و از وى واخواست کند، بیش ازین مپرسید، و بخورید آنچه خواستید، تا خداى شما را نعمت خویش و فضل خویش بیفزاید. حواریان گفتند: یا روح اللَّه! اگر از این اعجوبه که پیدا آمد آیتى دیگر بنمایى امروز نیکوتر بود. عیسى گفت: «یا سمکة احى باذن اللَّه» اى ماهى زنده شو بفرمان خداى. ماهى زنده گشت، و بر خود بجنبید، هم بر آن صفت که در میان آب بود. قوم فراهم آمدند، و از آن حال بترسیدند، و کراهیت نمودند.
عیسى گفت: شما چه قوم‏اید که آیات و عجائب درخواهید! آن گه چون پدید آید از آن کراهیت نمائید! ما اخوفنى علیکم ان تعاقبوا و تعذبوا. سخت مى‏ترسم بر شما از عذاب و عقوبت. یا سمکة! عودى کما کنت باذن اللَّه. فعادت السّمکة مشویّة کما کانت. گفتند: یا روح اللَّه تو اولیتر که ابتدا کنى، و ازین مائده بخورى. عیسى گفت: معاذ اللَّه که من خورم، بلکه آن کس خورد که طلب کرد و خواست. حواریان بترسیدند، گفتند: نباید که فرو آمدن این مائده عقوبت و مثلت را است و سخط اللَّه. و هیچ از آن بنخوردند.
پس عیسى درویشان را و عاجزان و نابینایان و بیماران و مجذومان و دیوانگان و بلا رسیدگان را بخواند و گفت: «کلوا من رزقکم الذى رزقکم ربکم، و ادعوه ان یشقیکم، فانه ربکم، و احمدوه فیکون لکم المهنّأ و لغیرکم البلاء». ایشان درافتادند هزار و سیصد مرد و زن ازین درویشان و بیماران و بلا رسیدگان، و بخوردند.
همه از گرسنگى سیر گشتند، و از بیمارى شفا یافتند، و از عیبها و بلاها پاک گشتند.
عیسى پس از آن در آن سفره نگریست، هم بر آن صفت دید که از آسمان فرو آمده بود هیچ نقصان در وى نیامده. و گویند هر درویش که آن روز از آن مائده بخورد توانگر گشت، که تا زنده بود نیز درویش نگشت، و هر بیمار که از آن بخورد تا زنده بود بیمار نگشت، پس آن سفره برسان مرغى بر پرید، هوا گرفت و بآسمان باز شد، و ایشان در آن مینگرستند، تا از چشم ایشان غائب گشت.
حواریان چون آن حال دیدند پشیمان گشتند، و تحسّر خوردند، بعد از آن چهل روز آن مائده پیوسته گشت، هر روز بامداد فرو آمد و خاص و عام و درویش و توانگر و بیمار و تندرست از آن میخوردند، و باز دیگر بآسمان باز میشد، تا رب العزة بعیسى وحى فرستاد که: اجعل مائدتى و رزقى للفقراء دون الاغنیاء. این مائده من و روزى که از آسمان فرو فرستادم تا درویشان خورند نه توانگران. پس این حال بر توانگران صعب آمد، و فتنه و شک در دلهاى ایشان افتاد، و دیگران را نیز بشک افکندند و گفتند: أ ترون المائدة حقا تنزل من السّماء؟ عیسى گفت: اکنون که فتنه در دل خود راه دادید و بشک افتادید، عذاب را ساخته باشید، و رب العزّة بعیسى وحى فرستاد که من با ایشان شرط کرده‏ام که هر آن کس که کافر شود بعد از نزول مائده، او را عذاب کنم، فلذلک قوله: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
عیسى گفت خداوندا! بندگان تواند: «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». پس از آن رب العالمین عذاب فرو گشاد و سیصد و سى و سه مرد را از ایشان ممسوخ کرد، خنازیر گشتند، شب در خانه خویش با اهل و عیال خفته و بامداد خوکان بودند. در مزبلها میگشتند، و نجاسات و قاذورات میخوردند.
عیسى ایشان را دید، یکان یکان مى‏شناخت، و میگفت: تو فلانى، و نام تو فلان. ایشان میگریستند و بسر اشارت میکردند، و عیسى میگفت: «قد کنت احذرکم عذاب اللَّه».
پس عیسى از خداى درخواست تا ایشان را هلاک کند، بعد از سه روز هلاک گشتند، و کس جیفه ایشان باز ندید. این آن مثلات است که رب العزة امت محمد (ص) را بدان مى‏ترساند، میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ.
قتاده گفت: مائده قوم عیسى را چنان بود که من و سلوى قوم موسى را.
بامداد و شبانگاه از آسمان فرو آمدى، و خوردندى. حسن گفت: و اللَّه ما نزلت المائدة و لو نزلت لکانت الى یوم القیامة لانه قال لاولنا و اخرنا و نحن منهم. حسن گفت: ایشان مائده خواستند امّا چون این شرط شنیدند که: فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ الآیة، استعفا خواستند، گفتند: لا نریدها. و قول درست آنست که مائده فرو آمد، و بر آن طعام بود، چنان که شرح دادیم. قال وهب بن منبه کانت مائدة یجلس علیها اربعة آلاف، فقال اشراف القوم من وضعائهم هؤلاء یلطّخون علینا ثیابا فلو بنینا بناء نرفعها فلا تصل ایدیهم الینا، فبنوا دکانا فجعلت الضعفاء لا تصل الى شی‏ء منها، فلمّا خالفوا امر اللَّه رفعها عنهم. و گفته‏اند. آن روز که مائده فرو آمد روز یکشنبه بود، قوم عیسى آن را عیدى ساختند، اینست که خداى تعالى گفت: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا یعنى نتخذ الیوم الذى تنزل فیه عیدا نعظمه نحن و من یأتى بعدنا. و انما سمى العید عیدا لانه عوّاد ینتظر عوده، و یعتاد معاده، و قیل معناه عائدة فضل من اللَّه علینا و نعمة منه جل ثناؤه لنا.
وَ آیَةً مِنْکَ اى و تکون المائدة آیة و دلالة على توحیدک، و صدق نبیک.
و در شواذ خوانده‏اند: و انه منک، میگوید: و آن از تو بود نه از ارزانى ما.
وَ ارْزُقْنا در این دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: و اجعل ذلک رزقا لنا، دیگر آنست که: و ارزقنا الشکر علیه. پس رب العالمین دعاء عیسى اجابت کرد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ. مدنى و شامى و عاصم بتشدید خوانند، باقى بتخفیف، و اختیار بو عبید و حاتم تخفیف است، لقوله: «أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ».
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ یعنى بعد انزال المائدة، فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ جائز است که این عذاب در دنیا بود، و ذلک انهم مسخوا خنازیر، جائز است که در آخرت باشد، لقوله تعالى: لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ الایة صفت روز رستاخیز است، و نشان فزع اکبر، آن روز که صبح قیامت بدمد، و سراپرده عزت بصحراء قهارى بیرون آرند، و بساط عظمت و جلال بگسترانند. این هفت آسمان علوى که بر هواء لطیف بى عمادى بر یکدیگر بداشته، و بقدرت نگه داشته، ترکیب آن فرو گشایند، همه بر هم زنند، و بر هم شکنند، که میگوید جل جلاله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. و این هفت فرش مطبق را توقیع تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ برکشند، و ذره ذره از یکدیگر برفشانند، و بباد بى‏نیازى بردهند، که میگوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا. و این خورشید روان که چراغ جهانست، و دلیل زمان و مکان است، بسان مهجوران حضرت رویش سیاه کنند، در پیچند و بکتم عدم باز برند، که میگوید: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، و این نجوم ثواقب را و کواکب زهرا را همى بیک بار بر صورت برگ درخت بوقت خریف فرو بارانند، و در خاک مذلت بغلطانند، که میگوید: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ.
فرمان آید که اى دوزخ آشفته! بر گستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده داده‏ایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى‏. اى فرادیس اعلى! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمده‏اند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. اى جبرئیل تو حاجب باش. اى میکائیل تو چاوش حضرت باش.
اى زبانیه سراى عقوبت سلاسل و اغلال بر سر دوش نهید. اى غلمان و ولدان همه تاج خلد بر سر نهید. اى کروبیان و مقربان درگاه در حجب هیبت کمر سیاست بر میان بندید، و صفها برکشید. نخست مادر و پدر سید را بقعر دوزخ اندازید. پسر نوح‏ را غل شقاوت بر گردن نهید، و بدوزخ برید. پدر ابراهیم خلیل را بنعت دنبال بریده‏اى بدرک اندازید. بلعم باعورا را بیارید، و آن نماز و عبادت وى به باد بردهید، و غاشیه سگى در سر صورت او کشید، و باسفل السافلین اندازید، و سگ اصحاب الکهف بیارید، و بردابرد از پیش او بزنید، و قلاده منّت بر گردن وى نهید، و بزنجیر لطف ببندید، و در کوکبه نواختگان او را بدرجات رسانید. این چنین است اگر خواهیم بداریم، ورخواهیم برداریم: یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت آن ساعت بزانو درآیند، و علمهاى خود از آن فزع و هیبت فراموش کنند، و گویند: لا عِلْمَ لَنا. هزاران هزار مقربان درگاه و قدسیان ملأ اعلى همه زبان تضرع و تذلل گشاده که: ما عبدناک حق عبادتک. آن ساعت تیغ سیاست از غلاف قهر بیرون کشند، همه نسبها بریده گردانند مگر نسب رسول (ص). همه خویش و پیوند از هم جدا کنند، همه رخسارهاى ارغوانى زعفرانى گردد. بسا مادر که بى‏فرزند شود، بسا فرزند که بى‏مادر ماند: یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.
آدم صفى آن ساعت فرا پیش آید، گوید: بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چه کنى. نوح گوید: خداوندا! درین فزع و سیاست طاقتم برسید. هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى، که ما بخود درمانده‏ایم، پرواى دیگران نیست، و موسى و عیسى بفریاد آمده که: بار خدایا! بر بیچارگى ما رحمت کن، آیا که در آن ساعت حال عاصیان و مفلسان چون بود، و کار ایشان چون آید.
همى در آن وقت و آن هنگام مهتر عالم و سید ولد آدم در میان جمع گوید: خداوندا! پادشاها! مشتى عاصیان‏اند این امّت من، گروهى ضعیفان‏اند، لختى بیچارگان و مفلسان‏اند. خداوندا! اگر در عملشان تقصیر است، شهادتشان بجاى است.
اگر در خدمتشان فترت است عقیده سنتشان برجاست. اگر کار ایشان تباه است فضل تو آشکار است. خداوندا! بفضل خود جرم ایشان بپوش، بلطف خود کار ایشان بساز.
برحمت خود ایشان را بنواز، که خود گفته‏اى: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.
إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً الایة سؤال هر کس بر حسب حال او، و مراد هر کس بر اندازه همت او! شتّان بین امة و امة! چند که فرق است میان یاران عیسى و یاران مصطفى! یاران عیسى چون گرسنه شدند بر عیسى اقتراح کردند، دل عیسى بخود مشغول داشتند، و از حظ خود با مراعات وى نپرداختند. همه آواز برآوردند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ». باز امت محمد یاران مصطفى (ص) چنان بودند با وى که ابو بکر صدیق چون تشنگى و گرسنگى بر وى زور کرد، و در غار مار وى را درگزید، بر خود همى پیچید، و صبر همى کرد، و با خود همى گفت. آیا اگر رسول خدا حال من بداند و رنج بشناسد که پس دلش بمن مشغول شود، و از بهر من اندوهگن گردد، و من رنج خود خواهم، و اندوه دل وى نخواهم. بر گرسنگى و تشنگى صبر کنم و شغل دل وى نخواهم، و نیفزایم. لا جرم فردا در انجمن رستاخیز و عرصه کبرى ندا آید که ابو بکر صدیق را دست گیرید، و در سرا پرده زنبورى و قدس الهى برید، تا لطف جمال ما دیده اشتیاق او را این توتیا کشد که: «یتجلى الرحمن للناس عاما و لابى بکر خاصا». این دولت و رتبت او را بدان دادیم که در دنیا یک قدم بر طریق هجرت با مصطفى در موافقت غار برگرفته.
عیسى از امت خویش یارى خواست، ایشان از وى مائده خواستند. باز مصطفى (ص) از امت خود یارى خواست که: «کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ». یاران همه تن و جان و مال فدا کردند. رب العزة آن از ایشان قبول کرد و بپسندید، و باز گفت: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الایة، و قال تعالى: یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.
قال عیسى بن مریم: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ الایة چون عیسى دعا کرد، و مائده خواست رب العالمین دعاء وى اجابت کرد، و مراد وى در امت وى بداد، گفت: إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ یا عیسى! دریغ نیست که مائده میخواهند، و نعمت که مى‏طلبند، و نعمت خود همه براى خورندگان دادم، امّا ما را دوستانى‏اند از امت محمد که از ما جز ما را نخواهند، و جز بیاد ما نیاسایند، ور حدیث کنند جز حدیث ما نکنند، ور شراب خورند جز بیاد ما نخورند، از مهر ما با خود نپردازند، و از عشق ما با دیگرى ننگرند:
آن را که وصال یار دلبر باید
از خویشتنش فراق یکسر باید.
چون عشق مجنون روى در خرابى نهاد، پدر وى گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار برخاسته‏اند، روزى چند غائب شو، تا مگر مردم ترا فراموش کنند، و این سوداء لیلى از تو لختى کمتر شود. وى برفت، روز سوم مى‏آمد، گفت: اى پدر! معذورم دار، که عشق لیلى آرام ما برده، و همه راهها بما فرو گرفته است. راه براه صلاح خود نمى‏برم، هر چند که همى روم جز بسر کوى لیلى آرام نمى‏یابم:
بس که اندر عشق تو من گرد سر برگشته‏ام
بى‏تو اى چشم و چراغم چون چراغى گشته‏ام‏
بس که دیرا دیر و زودا زود و بى گاه و بگاه
بر سر کویت سلامى کرده و بگذشته‏ام.
قوله: تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا سمى العید عیدا لان اللَّه تعالى یعود بالرحمة الى العبد، و العبد یعود بالطاعة الى الرب. یقول اللَّه عز و جل: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا. و قیل معناه: انه اعید الامر الى ابتدائه، اى کما کان ابتداء المؤمن على الطهارة حین ولد من امه، ففى هذا الیوم اعید الى تلک الحالة من الطهارة، و لم یبق علیه معصیة. روى عن الحسن انه قال: «اخبرت ان المؤمنین اذا خرجوا یوم العید الى مصلاهم و یضعون جباههم على الرمضاء نظر اللَّه تعالى الیهم بالرحمة، و یقول: استأنفوا العمل فانه قد اعید الى الابتداء».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ خدا خواهد گفت فردا در قیامت، یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ تو گفتى مردمان را، اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ مرا که عیسى‏ام و مادرم را مریم هر دو خدایان دانید و بخدایى گیرید فرود از اللَّه، قالَ سُبْحانَکَ عیسى گوید پاکى و بى‏عیبى ترا، ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ نبود مرا و نسزد که گویم ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ آنچه مرا نیامد و نه سزاست، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ اگر چنانست که گفتم فَقَدْ عَلِمْتَهُ تو خود دانسته‏اى. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی تو دانى که در نفس من چیست وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ و من ندانم که در نفس تو چیست، إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۱۱۶) تو آنى که خداوند غیب دانى.
ما قُلْتُ لَهُمْ نگفتم این ترسایان را إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ مگر آنچه تو فرمودى مرا که گوى، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ گفتم اللَّه را پرستید خداوند من و خداوند شما، وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً و من گواه بودم بر ایشان، ما دُمْتُ فِیهِمْ تا در میان ایشان بودم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی چون روزى از زمین من سپرى کردى، کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ دیدبان بر ایشان تو بودى، وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (۱۱۷) و تو بر همه چیز گواهى.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ اگر عذاب کنى ایشان را فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ ایشان رهیگان تواند وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ و اگر بیامرزى ایشان را، فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱۱۸) تو آنى که تویى تواناى دانا.
قالَ اللَّهُ خداى گوید عز و جل: هذا یَوْمُ امروز آن روز است، یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ که ایشان که در دنیا راست گفتند آن راستگویى ایشان را سود دارد، لَهُمْ جَنَّاتٌ ایشانراست بهشتهایى تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدشان جایى آن، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ خشنود شد خداى از ایشان، وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان خشنود شدند از خداى، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۱۹) آنست رستگارى و پیروزى بزرگوار.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایراست پادشاهى آسمانها و زمینها وَ ما فِیهِنَّ و هر چه در آن چهارده طبق، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱۲۰) و او بر همه چیز قادر و توانا.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذ درین موضع بمعنى اذا است، چنان که گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا یعنى اذا فزعوا، و قال بمعنى یقول است، چنان که گفت: وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ اى ینادى، و بناء این آیت بر آن سخن است که گفت جل جلاله: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ یعنى که روز قیامت چون پیغامبران را جمع کند، با عیسى چنین خواهد گفت: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ؟ این ناس بنى اسرائیل اند، یعنى که تو در دنیا بنى اسرائیل را گفتى که مرا و مادر مرا هر دو بخدایى گیرید؟
و رب العالمین خود دانا است که عیسى این سخن نگفت، اما سؤال توبیخ و تقریع است، و این تقریع نوعى عقوبت است مر آن ترسایان را که بر عیسى دعوایى کردند، میخواهد که ایشان را در آن عرصه قیامت على رؤس الاشهاد دروغ زن گرداند، که عیسى ببندگى خویش اقرار دهد، و از آنچه ایشان دعوى کردند متبرى گردد، و حجت بر ایشان لازم آید، این همچنانست که فریشتگان را گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ؟
و ظاهر این خطاب با عیسى است، اما مراد بدین ترسایان‏اند که حاضر باشند، لکن رب العالمین نخواهد که ایشان را اهل خطاب خود کند، و با ایشان سخن گوید، که ایشان از آن خوارترند و کمتر، این همچنانست که گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ خطاب با موءودات است، و مراد باین توبیخ وائدات است که گنهکار ایشانند، لکن ایشان را اهل خطاب و سماع کلام خود مى‏نکند، ظاهر سخن از ایشان بگردانید، و عقوبت توبیخ بماند بر ایشان.
بو روق گفت: بما چنین رسید که: چون این خطاب بعیسى رسد لرزه بر اندام وى افتد، و از زیر هر تاى موى که بر تن وى است چشمه خون روان شود، جواب گوید: سُبْحانَکَ تنزیها و تعظیما لک ما یَکُونُ لِی ما ینبغى لى أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ یعنى بعدل، ان اعبد و امى غیرک، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این نفس اینجا ذات خداوند است عز و جل هم چنان که اینجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، و النفس الانسان بعینه من قوله خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم، و نفس الشی‏ء ذاته و عینه، تقول: جاءنى نفسه، و لو لا نفسه ما فعلت کذا و کذا، یعنى ذاته و عینه.
اهل معانى گفتند: نفس در کلام عرب بر دو وجه است: یکى آنست که گویند خرجت نفس فلان، اى خرجت روحه، و فى نفس فلان ان یفعل کذا، اى فى روعه.
وجه دیگر آنست که نفس هر چیز حقیقت و جمله آن چیز باشد، تقول: قلت فلان نفسه اى اهلک فلان نفسه، لیس معناه ان الاهلاک وقع ببعضه، انما الاهلاک وقع بذاته کلها، و وقع بحقیقته. پس معنى آیت آنست که: تعلم ما اضمره، و لا اعلم ما فى حقیقتک و ما عندک علمه. لباب سخن اینست که: انت تعلم ما اعلم و لا اعلم ما تعلم. إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ما کان و ما یکون.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ فى الدنیا، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ عیسى این سخن ایشان را گفت، و رب العزة سه جایگه از وى حکایت باز کرد: در این سورة و در سورة مریم و در سورة الزخرف. وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً یعنى على بنى اسرائیل بأنى قد بلغتهم الرسالة ما دُمْتُ فِیهِمْ ما کنت بین اظهرهم، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی قبضتنى الى السماء کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ الحافظ علیهم، وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ اى شهدت مقالتى فیهم، و بعد ما رفعتنى شهدت ما یقولون بعدى.
روى ان عیسى قال: یا رب غبت عنهم، و ترکتهم على الحق الذى امرتنى به، فما ادرى ما احدثوا بعدى؟ و گفته‏اند: وفات در قرآن بر سه وجه است: وفات موت و وفات نوم و وفات رفع. وفات موت قبض روح است، و ذلک فى قوله: «فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ»، و قال تعالى: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ، و قال تعالى فى سورة النحل: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. این همه قبض ارواح است در وقت انقضاء آجال. وفات نوم قبض ذهن است، و ذلک فى قوله: «وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ» یعنى یمیتکم فیقبض من الانفس الذهن الذى یعقل به الاشیاء، و یترک فیه الروح و الحیاة، فهو یتقلب بالروح الذى فیه، و یرى الرؤیا بالذهن الذى قبض منه. وفات رفع عیسى را بود علیه السلام، یقول اللَّه تعالى: إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ اى قابضک من بنى اسرائیل و رافعک الى السماء. همانست که گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ یعنى قبضتنى الى السماء.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ عیسى (ع) دانست که از قوم وى کس بود که ایمان آورد، خداى تعالى وى را بر ایمان بداشت، و کس بود که هم بر کفر خویش بماند، و مسلمان نگشت. عیسى هر دو فراهم گرفت، گفت: ان تعذب من کفر بک منهم فانهم عبادک و انت العادل فیهم، و ان تغفر لمن تاب منهم و آمن فانت عزیز لا یمتنع علیک ما ترید، حکیم فى ذلک. گفت: اگر آن کس که بر کفر خویش بماند، او را عذاب بعدل کنى، و براستى که راه بر ایشان روشن داشتى و نرفتند، و بعد از لزوم حجت کافر گشتند، و آن کس که از شرک باز گشت، و مؤمن شد، اگر بیامرزى فضل تو است، و انعام و احسان تو بروى، که ترا رسد که نپذیرى و نیامرزى بعد از آن دروغ عظیم که بر ساختند، و شرک که آوردند. همین است قول حسن در معنى آیت که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ، فباقامتهم على کفرهم، وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فبتوبة کانت منهم، یعنى فى الدنیا فان التوبة فى الدنیا تنفعهم.
اگر کسى گوید: وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ اقتضاء آن کند که گوید: فانک انت الغفور الرحیم، تا سخن متجانس بود، و آخر لایق اول بود، پس چه حکمت را گفت: فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؟ جواب آنست که: سیاق این آیت نه بر معنى آمرزش خواستن است و دعا کردن از بهر ایشان، که عیسى دانست، و بشک نبود که رب العزة کافران را نیامرزد، لقوله تعالى: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ. عیسى این سخن بر وجه شک نگفت، بلکه بر وجه خضوع و تسلیم و تفویض گفت و اقرار دادن که: لیس الیه من الامر شی‏ء. عبودیت خویش اظهار میکند، و الوهیت و قدرت و مشیت حق اثبات میکند، میگوید: اگر عذاب کنى کس را بر حکم تو اعتراض نه، و اگر بیامرزى و خود نیامرزى بر تو رد نه، که تویى آن عزیز که هر چه خواهى کنى، و از تو واخواست نه، حکیمى که بحکمت کنى، در آن پشیمانى نه.
عن ابن عباس ان النبى (ص) قال: «یحشر الناس یوم القیامة عراة حفاة غرلا»، و قرأ (ص) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فیؤمر بأمتى ذات الیمین و ذات الشمال، فأقول: اصحابى! فیقال: انهم لم یزالوا مرتدین على اعقابهم بعدک، فأقول کما قال العبد الصالح: وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ. إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ نافع یوم بنصب خواند، باقى برفع خوانند. وجه رفع آنست که یوم خبر هذا نهند، و معنى آنست که: قال اللَّه: الیوم یوم منفعة صدق الصادقین، و وجه نصب آنست که هذا کنایت باشد از «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ یعنى اینکه اللَّه فرا عیسى گوید که: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ»؟ در آن روز گوید که صادقان را صدق بکار آید. نصب یوم بر ظرف باشد، و معنى نه آنست که آن روز هر کس که راست گوید، صدق وى سود دارد، که کافران آن روز همه راست گویند، و بر معصیت خود اقرار دهند، و ایشان را سود ندارد، بلکه معنى آنست که آن روز صادقان در دنیا و صدق ایشان در عمل آن روز سود دارد که روز پاداش کردار است.
کلبى گفت: صدق اینجا بمعنى ایمان است، یعنى ینفع المؤمنین ایمانهم.
قتاده گفت: فردا در قیامت دو متکلم سخن گویند: یکى روح اللَّه عیسى دیگر عدو اللَّه ابلیس. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة. ابلیس گوید: إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ الایة. عیسى گوید: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ الایة، عیسى در دنیا راستگو بود، آن صدق وى او را سود دارد. ابلیس در دنیا دروغ زن بود لا جرم صدق وى آن روز سود ندارد، اینست که اللَّه گفت: یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ.آن گه بیان ثواب کرد صادقان را: لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ حقیقت رضا آنست که بنده سر بر تقدیر نهد، و زبان اعتراض فرو بندد، که بر هیچ وجه بر حکم خداى اعتراض نکند. بو على دقاق گفت: «لیس الرضا ان لا تحس بالبلاء، انما الرضا ان لا تعرض على الحکم و القضاء».
بموسى وحى آمد که: «یا ابن عمران! رضایى فى رضاک بقضایى». بو عبد اللَّه خفیف گفت: رضا بر دو قسم است: رضا به و رضا عنه، فالرضا به مدبرا و الرضا عنه فیما یقضى.
قال رسول اللَّه (ص): «ذاق طعم الایمان من رضى باللّه ربّا».
و خلاف است میان علماء طریقت و ارباب معارف که رضا از جمله مقاماتست؟ یا از جمله احوال؟
خراسانیان بر آنند که از جمله مقاماتست، یعنى که نهایت توکل است و کسب بنده، و عراقیان بر آنند که از جمله احوال است نه کسب بنده، یعنى نازله ایست واردى که از غیب بدل پیوندد، و دل بوى آرام گیرد. قومى گفتند: بدایت رضا مکتسب است از جمله مقامات، و نهایت آن نامکتسب از جمله احوال، و گفته‏اند: الرضا سکون القلب تحت مجارى الاحکام، و سرور القلب بمر القضاء. روى ان عمر بن الخطاب کتب الى ابى موسى: اما بعد، فان الخیر کله فى الرضا، فان استطعت ان ترضى، و الا فاصبر، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ فازوا بالجنة، و نجوا مما خافوا.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ این آیت رد است بر ترسایان بر آنچه گفتند از زور و بهتان و ناسزا در خداوند جهان و جهانیان. میگوید: آسمان و زمین و هر چه در آن است همه ملک و ملک خدا است، همه رهى و بنده اوست، همه آفریده و ساخته اوست. عیسى و فریشتگان و غیر ایشان همه در ملک اوست، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وى بر همه چیز قادر است و توانا. عیسى را بى‏پدر بیافرید، و بر وى دشخوار نبود. هفت آسمان و هفت زمین راست کرد، و هر چه در آن بساخت، و او را در آن حاجت بانباز و یار نبود، و قیل: لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى خزائن السماوات، و هو المطر و خزائن الارض، و هو النبات، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.
عن شهر بن حوشب عن اسماء بنت یزید الانصاریة، قالت: کنت آخذة بزمام ناقة رسول اللَّه (ص) اذ نزلت علیه سورة المائدة، فکاد عضد الناقة ان ینکسر من ثقلها.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الایة از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این سؤال تشریف است نه خطاب تعنیف، که مراد براءت ساحت عیسى است و پاکى وى از گفتار تثلیث، که ترسایان برو بستند، و بر وى دعوى کردند، و عیسى ادب خطاب نگه داشت، که بجواب ابتدا بثناء حق کرد جل جلاله نه بتزکیت خویش، گفت: سُبْحانَکَ اى انزهت تنزیها عمّا لا یلیق بوصفک. پس گفت: ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ بار خدایا! چون از قبل تو برسالت مخصوصم، شرط نبوت عصمت باشد، چون روا بود که آن گویم که نه شرط رسالت بود؟! إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ! اگر گفته‏ام، خود دانسته‏اى، و واثقم بآنکه تو میدانى که نگفته‏ام.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ این ردّ است بر جهمیان در اثبات نفس بارى جل جلاله، و همچنین مصطفى (ص) گفت در خبر صحیح بر وفق آیت در اثبات نفس: «سبحان اللَّه و بحمده عدد خلقه و مداد کلماته و رضا نفسه»، و باک نیست از آنکه این نفس بر مخلوق افتد، و صفت وى باشد، که موافقت اسم اقتضاء موافقت معانى نکند.
نفس مخلوق منفوس است یعنى مولود، من قولهم نفست المرأة، و مصنوع است و محدث عاریتى و مجازى، ساخته باندازه، و بهنگام زنده بجرم و نفس، و آن گه زاده میان دو کس محتاج خورد و خواب، گرفته نان و آب، نابوده دى، بیچاره امروز، نایافت فردا، و نفس خالق ازلى و سرمدى بوده و هست، و بودنى بى کى و بى چند و بى چون، نه حال گرد نه حال گیر، نه نونعت نه تغییر پذیر، نه متعاور اسباب، نه محتاج خورد و خواب، هرگز کى ماننده بود نفس کرده به نفس کردگار. این مجبور و او جبار، این مقهور و او قهار، این نبود و پس ببود، او هرگز نبود که نبود و هرگز نبود که نخواهد بود.
شیخ الاسلام انصارى را پرسیدند: چه گویى ایشان را که گویند: ما صفات خداى بشناختیم، و چونى بینداختیم، جواب داد که: صواب آنست که گویند: ما صفات اللَّه را بشنیدیم، و چونى بینداختیم، که این مى‏بباید شنید نه مى‏بباید شناخت، مسموع است نه معقول، مسموع دیگر است و معقول دیگر، ما در صفات اللَّه بر مجرد سمع اقتصار میکنیم، و اگر خواهیم که در شیوه اعتقاد در صفات اللَّه از مقام سمع قدم فراتر نهیم نتوانیم، هر چه خدا و رسول گفت بر پى آنیم. فهم و وهم خود گم کردیم، و صواب دید خود معزول کردیم، و خود را باستخذا بیوکندیم، و باذعان گردن نهادیم، و بسمع قبول کردیم، و راه تسلیم سپردیم. هر که اللَّه را ماننده خویش گفت، او اللَّه را هزار انباز بیش گفت، و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد، او خود را در دو گیتى ذلیل کرد. هر که اثبات کرد خداى را ذات و صفات خود را، درخت بیروزى گشت و نجات. «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا». امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ. خدایا! تو دانى که در نهاد پسر مریم چه ترکیب کردى. تو دانى که در احوال وى چه راندى. تو از اسرار و نعوت وى خبر دارى. وى را در سراپرده غیب تو راه نیست: إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ خداوندا! ما کمر امتثال فرمان بر میان داشتیم. رقاب ما در ربقه طاعت بود. بحکم فرمان اداء رسالت کردیم. سخن ما بایشان این بود که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ چون صحیفه حیات ما در نوشتى، و نوبت عمر ما بسر آمد، و از عالم فنا با عالم بقا آوردى، بنده را از حال ایشان آگاهى نبود، تو دانى که ایشان چه کردند و چه گفتند، از اسرار و احوال ایشان تو خبر دارى. اکنون فذلک حساب، و باقى کار با دو حرف آمد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. اگر شان عذاب کنى بندگان تواند و اگر شان بیامرزى بیچارگان تواند. اگر خلعت رضا پوشى عاشقان کوى تواند، و اگر داغ هجر بر ایشان نهى مصیبت زدگان راه تواند. اگر بفردوس شان فرود آرى نواختگان فضل تواند، ور بزندان هجرشان باز دارى کشتگان تیغ قهر تواند. خداوندا! اگر شان عذاب کنى ایشان سزاء آنند، ور بیامرزى تو سزاء آنى. اگر بیامرزى ترا خود زیان نمیدارد که تو آن عزیزى که گفت و کفر کافران و توحید موحدان بنسبت با جلال عزّ تو یکسانست، نه از توحید موحدان حضرت ترا کمالست، نه از کفر کافران درگاه ترا نقصان. ایشان آن کردند که از ایشان آید، تو آن کن که از تو آید.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى‏
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگان‏اید در شک مى‏پیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمى‏آید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مى‏باشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم‏تر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریف‏تر است از زمین و عالى‏تر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان‏اند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سه‏شنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشن‏تر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفته‏اند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مى‏آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مى‏سازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفته‏اند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى‏ أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مى‏آرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مى‏افتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به‏
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مى‏کند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مى‏برگردند، و در آن تفکر نمى‏کنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ‏ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مى‏کردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفته‏اند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مى‏آید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا نمى‏بینند کَمْ أَهْلَکْنا که چند هلاک کردیم و تباه مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ پیش از ایشان از گروه گروه مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ که ایشان را در زمین جاى دادیم و توان، ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ آنچه شما را ندادیم وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ و فرو گشادیم بر ایشان باران مِدْراراً هموار بهنگام، وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ و جویها روان کردیم زیر ایشان، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ و در گرفتیم از پس ایشان قَرْناً آخَرِینَ (۶) گروهى دیگران.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ و اگر فرو فرستادیمى: بر تو کِتاباً فِی قِرْطاسٍ نامه‏اى در کاغذى فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ و ایشان مى‏پاسیدندى بدستهاى خویش، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران گفتندى: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ و گفتند که چرا فرو نفرستادند برو فریشته، وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً و اگر فرو فرستادیمى فریشته‏اى لَقُضِیَ الْأَمْرُ کار برگزاردندى، ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) و ایشان را درنگ ندادندى.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً و اگر آن فرو فرستاده فریشته‏اى کردیمى بصورتى، لَجَعَلْناهُ رَجُلًا آن فریشته صورت مردى کردیمى وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ و کار بر ایشان پوشیده داشتیمى آن گه ما یَلْبِسُونَ (۹) آنچه هم اکنون برایشان پوشیده است.
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ و افسوس کردند با فرستادگان پیش از تو، فَحاقَ تا فرا سرنشست بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ایشان را که افسوس کردند از ایشان ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰) آن روز و آن کار و آن چیز که افسوس میکردند بآن.
قُلْ بگوى سِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین ثُمَّ انْظُرُوا پس درنگرید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۱) که سرانجام دروغ زن گیران چون بود!
قُلْ بگوى لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کراست هر چه در آسمانها و در زمینهاست؟ قُلْ لِلَّهِ هم تو گوى که خداى را است، کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بنوشت بر خویشتن بخشودن لَیَجْمَعَنَّکُمْ بهم مى‏آرد شما را و بهم خواهد آورد شما را إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ گمان نیست در آن، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ایشان که خویشتن را زیانکار کردند فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲) ایشان آنند که بنگرویده‏اند.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و او راست هر هستى که مى‏آرام گیرد در شب و روز، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۳) و اوست شنوا و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ این رؤیت علم و اخبار است، کافران مکه را میگوید: نمى‏دانند و خبر نکرده‏اند ایشان را که ما پیش از ایشان از عهد آدم تا به نوح، و پس از نوح از عاد و ثمود و امثال ایشان از آن جهانیان و جهان داران چند هلاک کردیم، پس از آنکه ایشان را دسترس دادیم، و در زمین ممکّن گردانیدیم، با خواسته فراوان و تن‏ها آبادان، و زندگانى دراز، و بطش تمام، و تمکین در بلاد و اقطار.
قرن نامى است گروهى را که در یک عصر باشند بهم مقترن، پیوسته یکدیگر، و در میان ایشان پیغامبرى بود، یا خلیفه‏اى که بجاى پیغامبر بود، یا طبقه‏اى از اهل علم که مرجع دین در آن با ایشان بود، تا این طبقه و آن گروه بر جاى باشند پیوسته آن را قرن گویند، اگر روزگارشان دراز بود یا اندک هر دو یکسان بود، و دلیل بر این قول مصطفى (ص) است: «خیرکم قرنى» یعنى اصحابه، «ثم الذین یلونهم»، یعنى التابعین، «ثم الذین یلونهم» یعنى الذین اخذوا عن التابعین.
و روا باشد که روزگارى بر شمرده آن را نامزد کنند، پس اختلافست میان علما در کمیت آن. قومى گفتند: هشتاد سال. قومى گفتند: هفتاد. قومى گفتند: شصت. قومى گفتند: چهل، و اصحاب حدیث بیشترین بر آنند که صد سال بود، لقول النبى (ص) لعبد اللَّه بن بسر: «یعیش قرنا»، فعاش مائة سنة.
مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ حقیقت تمکین راست داشتن آلت و عدت و قوت است. اگر کسى قدرت کتابت دارد، و آلت و ساز آن ندارد، متمکن نبود، چون ساز و آلت راست شد تمکن حاصل شد، و تعذر برخاست، پس قدرت ضد عجز است، و تمکن منافى تعذر. و قیل: مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ اى اعطیناهم من نعیم الدنیا و الامر و النهى من اهلها ما لم نعطکم. وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ سماء اینجا باران است. از بهر آن این نام بر باران نهادند که از زبر مى‏آید. مِدْراراً یعنى متتابعا، من الدرور، و هو کثرته، من در یدر. مدرار نه آنست که شب و روز پیوسته ریزان بود، بلکه بوقت حاجت از پس یکدیگر چنان که لائق بود، و سبب نعمت باشد، ریزان بود. و مدرار اسمى است از اسماء مبالغت، و هو مفعال من الدرّ، یقال دیمة مدرار اذا کان مطرها کثیرا دارا، و هو کقولهم امرأة مذکار، اذا کانت کثیرة الولادة فى الذکور، و کذلک میناث فى الاناث.
فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ یعنى فعذبناهم بتکذیبهم رسلهم، و یقال: اهلکناهم بذنوبهم لانهم لم یحذروا الذنوب المورّطة و العیوب المسخّطة، حتى اخذوا، فلم یجدوا خلاصا و لا مناصا و لا معاذا و لا ملاذا.
قال ابو هریرة سمعت النبى (ص) یقول: «انما انتم خلف ماضین، و بقیة متقدمین، کانوا اکثر منکم بسطة و اعظم سطوة، ازعجوا عنها اسکن ما کانوا الیها، و غدرت بهم اوثق ما کانوا بها، فلم یغن عنهم قوة عشیرة، و لا قبل منهم بذل فدیة، فارحلوا انفسکم بزاد مبلّغ قبل ان تؤخذوا على فجاءة، و قد غفلتم عن الاستعداد».
ثم قال: وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ اى خلقنا من بعد هلاکهم قوما اخرین، فسکنوا دیارهم خیرا منهم، و بعث الیهم الرسل. این آنست که قبطیان را بآب بکشت با فرعون، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، گفت: «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ. فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»، و قوم نوح را بطوفان هلاک کرد، و گروهى دیگر را ساکنان زمین کرد، آنست که گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ». قومى دیگر را بصیحه جبرئیل هلاک کرد، و دیگران را بجاى ایشان نشاند، چنان که گفت فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ.
رب العالمین کفار مکه را میگوید که: آن بطش و بأس و قوت و ملکت و نعمت که آن جهانداران را دادیم شما را ندادیم، و آن تمکین که ایشان را کردیم شما را نکردیم، با این همه چون پیغامبران را دروغ زن داشتند، و سر کشیدند، و نافرمانى کردند، ایشان را بآن گناه که کردند فرا گرفتیم، و کشتیم، و دیگران را بجاى ایشان نشاندیم، یعنى که از شما نیز هر کس که راه ایشان گیرد، روز ایشان بیند. این آیت حجت است بر منکران بعث، از آن روى که رب العالمین چون قادر است که قومى را هلاک کرد، و گروهى دیگر را آفرید، و بجاى ایشان نشاند، قادر است که این عالم را نیست گرداند و دیگر عالمى آفریند، و قادر است که هلاک کند، و باز دیگر باره باز آفریند.
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ مقاتل و کلبى گفتند: این آیت در شأن النضر بن الحارث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد آمد، که گفتند: یا محمد لن نؤمن لک حتى تأتینا بکتاب من السماء نعاینه، و معه اربعة من الملائکة یشهدون علیه انه من عند اللَّه، و انک رسوله. گفتند: ما ایمان نیاریم اى محمد تا آن گه که کتابى آرى از آسمان که آن را معاینه بینیم، و با وى چهار فریشته که گواهى دهند که آن کتاب از نزدیک خداست، و تو رسول خدایى. رب العالمین گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ اى فى صحیفة مکتوبا من عندى، فنزل من السماء عیانا و مسوّه بایدیهم، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ.
خبر داد رب العزة که اگر هم چنان که خواسته‏اند فرو فرستیم، ایشان گویند: این سحرى آشکار است و هم نپذیرند، هم چنان که انشقاق قمر در خواستند، آن گه گفتند: «هذا سحر مستمر». قال عطا: لقالوا هو سحر لما سبق فیهم من علمى.
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ هم ایشان گفتند که چرا از آسمان فریشته فرو نیاید که ما صورت وى به بینیم، و گواهى دهد برسالت وى؟ رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً یعنى فى صورته لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لماتوا جمیعا حین رأوا الملک.
اگر فریشته‏اى فرو آمدى و ایشان بدیدندى، همه بمردندى، و ایشان را زمان ندادندى، که آدمى فریشته را روز مرگ بیند. قتاده گفت: لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ثم لم یؤمنوا لَقُضِیَ الْأَمْرُ اى لا هلکوا بعذاب الاستیصال، و لم یناظروا کسنة من قبلهم ممن طلبوا الآیات فلم یؤمنوا. میگوید اگر فریشته‏اى فرو آید و ایشان ایمان نیارند، ایشان را هلاک کنیم، و عذاب فرستیم، بى‏آنکه ایشان را مهلت دهیم یا با توبه گذاریم، هم چنان که واپیشینیان کردیم، آن گه که آیات درخواستند، و آن گه ایمان نیاوردند.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً یعنى و لو جعلنا المنزل ملکا لجعلناه صورة الملک رجلا لانهم لا یستطیعون ان یروا الملک فى صورته، لان اعین الخلق تحار عن رؤیة الملائکة، و لذلک کان جبرئیل (ع) یأتى النبى (ص) فى صورة دحیة الکلبى، و کذلک تسور محراب داود فى صورة رجلین یختصمان الیه، و رآهم ابراهیم على صورة الضیفان. وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ اى و لخلطنا علیهم ما یخلطون على انفسهم حتى یشکوا فلا یدروا ملک هو ام آدمى؟
معنى این دو آیت آنست که اگر ما فریشته در صورت خویش فرستادیمى، ایشان طاقت دیدار وى نداشتندى و بمردندى، و اگر فریشته را در صورت مردى فرستادیمى این لبس و شبهت که بر ایشان است اکنون، همان بر جاى بودى، و پس کار آن بریشان پوشیده و آمیخته مى‏داشتیمى، ایشان را همان بودى که اکنون، که مردى مى‏بینید در صورت خویش، یقال: لبست الامر على القوم البسهم، اذا شبهته علیهم و اشکلته علیهم، و کانوا هم یلبسون على ضعفتهم فى امر النبى (ص) فیقولون: انما هذا بشر مثلکم، فقال تعالى: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً فرأوا الملک رجلا لکان یلحقهم فیه من اللبس مثل ما لحق ضعفتهم منه.
پس مصطفى (ص) را تسلى داد، و کافران را تحذیر کرد، گفت: وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ درین آیت استهزا و سخریت در یک معنى نهاد، گفت: یا محمد امتهاى گذشته برسولان ما همان استهزا کردند که اهل مکه با تو کردند، فَحاقَ اى نزل و حلّ، و قیل احاط و اشتمل، اى احاط بهم عقوبة ذلک، بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ اى احاط بهم العذاب ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ بالرسل و الکتاب، و یقال یستهزءون بأن العذاب غیر نازل بهم، و قیل معناه: حاق بهم عاقبة استهزائهم.
آن گه گفت: یا محمد قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ این مستهزیان را گوى: سیروا فى الارض، اى سافروا، ثم انظروا فاعتبروا کیف کان عاقبة المکذبین، فسترون آثار وقائع اللَّه بهم، کیف اهلکهم و قتلهم بالوان العقوبة و النقم مثل عاد و ثمود.
وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ کفار مکه را درین آیت تحذیر میکند، و پند میدهد که بترسید و پند پذیرید و عبرت گیرید. باین رفتگان و گذشتگان که رسولان را دروغ زن گرفتند، و استهزا کردند، بنگرید که بچه روز رسیدند و چه دیدند! شما نیز اگر همان کنید همان عذاب و همان نقمت بینید! و بدان که نظر در قرآن بر چند وجه است: یکى نظر فکرت، و ذلک فى قوله: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ. همانست که گفت: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ اى تفکر فى النجوم وجه دوم نظر عبرت است، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ، أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا و قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا. سوم نظر انظار است، چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. چهارم نظر رحمت است، چنان که گفت: وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ. پنجم نظر حوالت است چنان که گفت: وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ. ششم نظر رؤیت است، چنان که گفت: إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فان اجابوک و الا قُلْ لِلَّهِ یا محمد ایشان را بگوى: آنچه در هفت آسمان و هفت زمین است آفریده و ساخته، ملک و حق کیست؟
اگر ایشان جواب دهند و الا هم تو جواب ده که ملک و ملک خداست، که خداوند همگانست و آفریدگارشان، و غیر ایشانست. از روى جبروت و عظمت سخن درگرفت آن گه بتلطف باز آمد، و خلق را بر انابت و توبت خواند، گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خود رحمت نبشت، و واجب کرد بر خود که رحمت کند بر امت محمد (ص).
و معنى رحمت درین آیت آنست که بتکذیب و کفر ایشان زود عذاب نکند، و خسف و مسخ و تعجیل عقوبت که پیشینان را کرد ایشان را نکند، و توبه بر ایشان عرض کند، یا توبه کنند، یا پس تاخیر عقوبت کند تا بقیامت. اینست که گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ. برین وجه سخن اینجا تمام گشت، پس بر سبیل ابتدا گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، بحکم آنکه در لیجمعنکم همه خلق را فراهم گرفت آشنا و بیگانه، و در الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بیگانگان و اشقیا را از ایشان بحکم باز برید، گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ معنى آنست که زیان کار آن روز آنست که مؤمن نیست. و روا باشد که سخن اینجا تمام شود که «عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، پس بر سبیل استیناف گوید: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ اى و اللَّه لیجمعنکم اى لیضمنکم الى هذا الیوم الذى انکرتموه، و لیجمعن بینکم و بینه، رد است بر منکران بعث، میگوید: و اللَّه که شما را با هم آرد با این روز قیامت که آن را منکر شده‏اید و جمع کند میان شما و میان وى. و روا باشد که الى بمعنى فى باشد: لیجمعنکم فى یوم القیامة او لیجمعنکم فى قبورکم الى یوم القیامة.
اخفش گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا این الذین بدل کاف و میم است که در لیجمعنکم گفت، و معنى آنست که: روز قیامت این مشرکان که بر خود زیان کردند، که قیامت و بعث را منکر گشتند، ایشان را زنده گرداند و با هم آرد.
و بدان که «کتب» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى فرض و واجب، چنان که در سورة البقره گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ، کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض علیکم ذلک.
همانست که درین موضع گفت: کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى فرض و اوجب، و در سورة النساء گفت: لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ؟ اى فرضت و اوجبت.
وجه دوم: «کتب» بمعنى «قضى»، چنان که در سورة المجادله گفت: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ. همانست که در سورة الحج گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ، و در آل عمران گفت: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، و در سورة التوبة گفت: لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى قضى اللَّه لنا.
وجه سوم: «کتب» بمعنى «جعل»، چنان که در سورة المجادله گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ یعنى جعل فى قلوبهم الایمان، و در آل عمران و در سورة المائده گفت: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى فاجعلنا مع الشاهدین، و در سورة الاعراف گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى اجعلها.
وجه چهارم: بمعنى امر، و ذلک فى قوله: ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى امرکم اللَّه ان تدخلوها. و جمله این معانى متفرع است بر آن اصل که رب العالمین در لوح محفوظ نبشت، و مصطفى (ص) گفت: «لما قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش: ان رحمتى سبقت غضبى».
و قال مجاهد: اول ما کتبه اللَّه عز و جل فى اللوح کتب فى صدره ان لا اله الا اللَّه، محمد عبد اللَّه و رسوله، فمن آمن باللّه و صدق بوعده و اتبع رسوله ادخله الجنة.
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ کلبى گفت: این آیت بدان آمد که کافران گفتند: یا محمد تو ما را از دین پدران که برمیگردانى، و با دینى دیگر دعوت مى‏کنى، از آنست که ترا خواسته دنیوى نیست، و ترا بمعاش حاجت است، اگر از آنچه مى‏گویى باز گردى، ما ترا معاش تمام دهیم، و از همه بى‏نیاز کنیم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این عبارتست از هر چه آفریده در مکونات و محدثات، یعنى ما اشتمل علیه اللیل و النهار، و قیل ما یمر اللیل و النهار.
محمد بن جریر گفت: کل ما طلعت علیه الشمس و غربت فهو من ساکن اللیل و النهار. و گفته‏اند: خلائق بر و بحر بعضى آنست که: یستقر بالنهار و ینتشر باللیل، و بعضى آنست که: یستقر باللیل و ینتشر بالنهار. و اینجا فراهم گرفت بنظم مختصر، تا همه در تحت آن شود، و در لفظ ایجاز و اختصار بود، و این از آن جمله است که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا».
قومى گفتند: درین آیت اضمارى است، یعنى و له ما سکن و تحرک فى اللیل و النهار، فحذف للاختصار، کقوله «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» اراد به الحر و البرد، کذلک هاهنا.
ثم قال: هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ اى السمیع لما یقول العباد، لا یخفى علیه شی‏ء من اقاویلهم و حرکاتهم، و ما اسروا و ما اعلموا، العلیم باعمالهم فلا یفوته منها شی‏ء، و العلیم بهم حیث حلوا و نزلوا و استقروا فى اللیل و النهار، و یقال السمیع لحزور الجباه و رمز الشفاه، و جرى لمیاه، العلیم بخفیات الغیوب.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خداى گیرم بمعبودى؟ یا کردگارى شناسم بکار رانى؟ یا مولایى پسندم بنگهبانى؟ یعنى نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنى فطرت نمى دانستم، تا آن گه که دو اعرابى خصومت گرفتند در چاهى، یکى گفت: انا فطرتها، یعنى أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدى الخلقة، و منه‏
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مى‏پرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مى‏افتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مى‏پرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مى‏گوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مى‏آید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مى‏آموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مى‏آموزند، و از آن اقرار و عهد مى‏بر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به‏
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شى‏ء، و لا یعتاض علیه شی‏ء، و لم یزل عالیا لکل شی‏ء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شی‏ء، و علا کل شی‏ء، فلا شی‏ء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شی‏ء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داران‏اند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شى‏ء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شی‏ء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیم‏تر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیم‏تر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شی‏ء اللَّه است، خویشتن را شی‏ء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شی‏ء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفته‏اند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى‏ استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مى‏نشناسند، و گواهى نمى‏دهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مى‏شناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خوانده‏اند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهودان‏اند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان من‏اند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک من‏اند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنى بجمیل ولایته اتولى غیره؟! و بعد ما وقع علىّ ضیاء عنایته انظر فى الدارین الى سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بى ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدى دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهى مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهى قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما مى‏کند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهى مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضاى دیگرى کند! یا بدنیا و عقبى نظرى کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالى و للدنیا»! عقبى را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، نه دنیا و نه عقبى بلکه دیدار مولى.
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بى‏خواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چه‏ام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من که‏ام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مى‏درآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفته‏اند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مى‏خواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمى‏کرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟
هیچ مى‏دریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مى‏جنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفته‏اند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفته‏ایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفته‏ایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت‏ اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مى‏باز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مى‏برگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچه‏اى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام‏ گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشته‏اى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفته‏اند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریده‏اند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشی‏ء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امت‏اند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مى‏پندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ‏، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مى‏بینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مى‏دمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مى‏شناسى؟
گوید: نمى‏شناسم، اما شخصى روحانى مى‏بینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ الایة سمع فهم دیگر است و سمع خطاب دیگر. آن بیحرمتان و بیگانگان چون از سمع فهم و قبول محروم بودند، سمع خطاب ایشان را سود نداشت. سمع فهم آنست که در دل جاى گیرد، و قبول در آن پیوندد، و یقین در آن بیفزاید. اگر سالها این طنطنه حروف بسمع خطاب میرسد تا قلقله یافت بسمع جان نرسد، سودى ندارد. آن بو جهل رانده مقهور حکم ازل گشته رفتى و سر بر آستانه مسجد رسول خدا (ص) نهادى، و قرآن از رسول (ص) بسمع ظاهر بشنیدى، اما دلش یک حرف بخود راه ندادى، که قفل نومیدى بر آن زده بودند، و مهر شقاوت بر آن نهاده، و آن دیگر مطرود مهجور ولید مغیره چون قرآن شنید، گفت: «و اللَّه ان لقوله لحلاوة، و ان علیه لطلاوة، و ان اصله لمغدق، و ان اعلاه لمثمر». گفت: این سخن که محمد میخواند سخنى شیرین و پر آفرین است، بالاش چون درخت میوه‏دار، و زیر چون چشمه آب حیات. بظاهر چنین میگفت، و باطنى داشت خراب که حرفى از آن بدل خود راه مى‏نداد، تا بدانى که اعتبار بباطن است، و حقیقت این کار یافت است و قبول. اگر هزاران کس بعمارت ظاهر مشغول شوند، آن عمارت ایشان خرابى یک دل جبر نکند، و بکار نیاید، و اگر یک دل آبادان بود، پاسبان اقلیمى باشد، همه را در حمایت عز خویش گیرد.
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ از روى اشارت خبر میدهد از قومى که دیگران را پند دهند، و خود پند نپذیرند. از روى ظاهر خلق خداى بر طاعت میخوانند، و از روى باطن با حق مخالفت میکنند. همانست که گفت جاى دیگر: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم!
مجاهد گفت: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون عن الذکر، و یتباعدون عنه. اشارت است بقومى که براه تقوى نروند، و مردم را نیز از آن باز دارند. خود معصیت کنند، و سبب معصیت دیگران شوند. خود بیراه شوند، و دیگران را بیراه کنند.
«ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً». لا جرم فردا هم وزر خود هم وزر دیگران بر گردن ایشان نهند. اینست که گفت تعالى و تقدس: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اشارت است بروز رستاخیز که روز کشف احوال است، و اظهار اسرار. یوم تبلى السرائر و تظهر الضمائر. بسا که در دنیا در شمار زاهدان بودند، و رنگ دوستان و لباس آشنایان پوشیدند، و آن روز داغ شقاوت بر پیشانى خویش بینند، و در منزل بیگانگان‏شان فرود آرند، و بسا کسا که تو او را خلیع العذار شناختى، رهین الاغلال دانستى، در دنیا بى‏سر و بى‏سامان، بى کس و بى‏نام، و آن روز از خزائن غیب خلعتهاى کرامت آرند بنام وى. قدیسان ملأ اعلى و ساکنان جنات مأوى دو چشمى برند و فرو مانند در کار وى. این چنان است که شاعر گوید:
بسا پیر مناجاتى که بى‏مرکب فرو ماند
بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد!
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ لو رد اهل العقوبة الى دنیاهم، لعادوا الى جحدهم و انکارهم، و لو رد اهل الصفاء و الوفاء الى دنیاهم لعادوا الى حسن اعمالهم. وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ یا حسرة علیهم من موقف الخجل! و محل مقاساة الوجل! و تذکر تقصیر العمل، فهم واقفون على اقدام الحسرة، یقرعون باب الندم، حین لا ینفعهم الندم، و حین یقول لهم الحق: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ!
و اخجلتا من وقوفى باب دارکم
یقول ساکنها من انت یا رجل؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ سدى میگوید: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر، اخنس بن شریق و بو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت: یا ابا الحکم! این ساعت منم و تو، و کس سخن ما نمى‏شنود. براستى با من بگو که: این محمد راستگوى است یا دروغ زن؟ بو جهل گفت: اکنون که راستى مى‏پرسى، و اللَّه ان محمّدا لصادق، و ما کذب محمّد قط، و اللَّه که محمد راستگوى است، و هرگز دروغ نگفت، اما چون بنو قصى لوا و سقایه و حجابت و نبوت ببرند، باقى قریش را چه بماند؟ و اگر ما او را تصدیق کنیم، ما را تبع وى باید بود، و ما هرگز تبع بنى عبد مناف نبودیم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. و روایت کنند از على (ع) که ابو جهل بمصطفى (ص) رسید، و با وى مصافحت کرد، و گفت: انّا لا نکذبک یا محمّد، و لکن نکذب ما جئت به، فأنزل اللَّه هذه الآیة.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مى‏گویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عرب‏ایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناخته‏اند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نه‏اى، و ترا دروغ زن نمى‏یابند، و نمى‏توانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافران‏اند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانسته‏اند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مى‏درخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامه‏اى برى، یا پاره‏اى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشته‏اى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شی‏ء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مى‏شنوند و مى‏پذیرند و کار بند آن مى‏باشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهاده‏اند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفته‏اند: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمى‏فرستد، یعنى فریشته‏اى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشاده‏تر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریده‏اند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مى‏باید، و داشت مى‏باید، و جفت مى‏باید، و وطن مى‏باید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شى‏ء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَ‏قُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شى‏ء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ اى لکل شى‏ء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شى‏ء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة این آیت از روى اشارت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم تشریفى و اکرامى است از درگاه ربوبیت، که از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهى عالم بیرون از وى کس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، که رب العزة میگوید تسکین دل وى را که: یا محمد! ما مى‏دانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنى از گفتار بیهوده ایشان! یا محمد! مپندار که من نمى‏بینم آنچه بر تو میرود، یا نمى‏شمارم آن نفسهاى درد آمیغ که از تو مى‏برآید، یا آن شربتهاى زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنى.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مى‏دید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مى‏دانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نه‏اى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نه‏اى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگان‏اند، و اهل خطاب و جواب ایشان‏اند، و باقى مردگان‏اند. و زندگان بحقیقت سه کس‏اند، هر چه نه این سه‏اند در شمار مردگان‏اند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مى‏ترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مى‏گراید، و از خلق مى‏گریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بى‏علم خوف خارجیان است.
رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. محبت بى‏علم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ الایة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهاده‏اند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم السّاعة الّتى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتى عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که مى‏پرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفته‏اند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفته‏اند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شى‏ء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ این‏ها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفته‏اند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مى‏دهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال‏ آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مى‏آید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مى‏گویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفته‏اند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مى‏باز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشته‏اى‏ام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمى‏شناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمین‏گاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک‏ معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مى‏بینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مى‏برند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاسته‏اند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمى‏برم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ آگاه کن و بیم نماى بآن پیغام الَّذِینَ یَخافُونَ ایشان را که مى‏ترسند أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ که ایشان را انگیخته با خداى خویش برند لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ ایشان را نیست جز از وى وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ نه یارى و نه شفیعى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ تا مگر پرهیزند از خشم و عذاب خداى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ و مران ایشان را که خداى خویش میخوانند، بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ببامداد و شبانگاه یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ایشان بکردار خویش وجه خداى میخواهند، ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ بر تو نیست از شمار ایشان هیچیز، وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و از شمار تو هم بر ایشان هیچیز نیست فَتَطْرُدَهُمْ اگر برانى ایشان را، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ از ستمکاران باشى.
وَ کَذلِکَ و هم چنان فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ آزموده کردیم ایشان را بیکدیگر لِیَقُولُوا تا اقویا گویند: أَ هؤُلاءِ این ضعیفان آنند مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا که سپاس نهاد اللَّه بر ایشان از میان ما أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ اللَّه داناتر دانایى است بِالشَّاکِرِینَ بآنکه سپاس داران و منعم شناسان و سزاداران بنعمت که‏اند.
وَ إِذا جاءَکَ و چون بتو آیند الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا ایشان که گرویده‏اند بسخنان ما فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گوى از پیغام من سلام بر شما کَتَبَ رَبُّکُمْ واجب نبشت خداوند شما شما را عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خویشتن رحمت، أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً هر که از شما بدى کند بِجَهالَةٍ بنادانى ثُمَّ تابَ آن گه باز گردد مِنْ بَعْدِهِ پس از آن بد که کرد وَ أَصْلَحَ و تباه شده کار خود باصلاح آرد فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى وى را آمرزگار است و بخشاینده.
وَ کَذلِکَ و چنین است نُفَصِّلُ الْآیاتِ پیدا مى‏کنیم بسخنهاى خویش نشانهاى پسند خویش وَ لِتَسْتَبِینَ و تا پیدا شود سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ راه ایشان که سر کشیدند پس آنکه پیغام شنیدند.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ گوى مرا باز زده‏اند أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ که ایشان پرستم که شما مى‏پرستید فرود از اللَّه قُلْ گوى یا محمد لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ من بر پس خوش آمد و پسند شما نروم قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً و اگر روم بیراه گردم آن گه، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (۵۶) و پس آن گه از راه یافتگان نیستم.
قُلْ إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَةٍ گوى من بر کارى روشنم و بر نمونى راست و پیدایى درست مِنْ رَبِّی از خداوند خویش وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ و شما آن را مى‏دروغ شمارید! ما عِنْدِی بنزدیک من نیست و در دانش و توان من نیست ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ آنچه شما بآن مى‏شتابید. إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ کار داشت و کار گزارد نیست مگر خداى را یَقُصُّ الْحَقَّ کار راست مى‏راند و بداد برگزارد وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ (۵۷) و اوست بهتر همه کار بر گزارندگان.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی گوهرى اگر بنزدیک من بودى و در توان من ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این رستاخیز که بآن مى‏شتابید، و عذاب که مى‏درخواهید، لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ کار بر گزارده آمدى میان من و میان شما وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (۵۸) و خداى داناتر است از من بگفت ستمکاران و کرد ایشان.