عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : مفردات
بیت ۶۱
هر که با من بدست و با تو نکو
دل منه بر وفای صحبت او
سعدی : مفردات
بیت ۶۲
صاحبدل نیک سیرت علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه
سعدی : مفردات
بیت ۶۳
کرم به جای فروماندگان چو نتوانی
مروتست نه چندانکه خود فرومانی
سعدی : مفردات
بیت ۶۴
ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی
مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی
سعدی : مفردات
بیت ۶۶
نداند آنکه درآورد دوستان از پای
که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای
سعدی : مفردات
بیت ۶۷
این باد و بروت و نخوت اندر بینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی
سعدی : مفردات
بیت ۶۹
مردی نه به قوتست و شمشیرزنی
آنست که جوری که توانی نکنی
سعدی : مفردات
بیت ۷۰
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری
چو اختیار به دست تو نیست معذوری
سعدی : مفردات
بیت ۷۴
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی
سعدی : مفردات
بیت ۷۵
از دست کسی بستده هر روز عطایی
معذور بدارندش یک روز جفایی
سعدی : مفردات
بیت ۷۶
ای گرگ نگفتمت که روزی
بیچاره شوی به دست یوزی
سعدی : مفردات
بیت ۷۷
کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشم‌گیری و با نفس خویش برنایی
سعدی : مفردات
بیت ۷۸
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی
نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی
سعدی : مفردات
بیت ۷۹
گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی
سعدی : مفردات
باقی مفردات
می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست
تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟
از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد
لیکن نه به اختیار می‌باید کرد
می‌شنیدم به حسن چون قمری
چون بدیدم از آن تو خوبتری
و رب غلام صائم بطنه خلا
و میزانه من سؤ فعلته امتلا
علیک سلام الله ما لاح کوکب
و ما طلعت زهر النجوم و تغرب
و کل بلیغ بالغ السعی فی دمی
اذا کان فی حی الحبیب حبیب
دع الجواری فی الدماء ماخرة
ان الرواکد تحتاج المقاذیفا
سلام علیکم اهل بیت کرامة
و مقصد محتاج و مأمن خائف
و لو ان حبا بالملام یزول
لسمعت افکا یفتریه عذول
تبعته العیون حیث تمشی
و علی مثله من العین یخشی
تلتقی ارضا بأرض و بدیلا عن بدیل
انما یثقلنی من فضلکم قید الجمیل
کتبت لیبقی الذکر امم بعدی
فیاذا الجلال اغفر لکاتبه السعدی
سعدی : مواعظ
مثلثات
خلیلی الهدی انجی و اصلح
ولکن من هداه الله افلح
نصیحت نیکبختان گوش گیرند
حکیمان پند درویشان پذیرند
گش ایها داراغت خاطر نرنزت
که ثخنی عاقلی ده بار اثنزت
من استضعفت لاتغلظ علیه
من استأسرت لاتکسر یدیه
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور
که منعم بی‌مبر کول ایچ درویش
کوایش می بنی دنبل مزش نیش
دع استنقاص من طال احترامه
فقوس‌الدهر لم تبرح سهامه
جراحت بند باش ار می‌توانی
تو را نیز ار بیندازد چه دانی
ببات این دهر دون را تیر اری پشت
نه هر کش تیر نه کمان بو کسی ای کشت
تأدب تستقم لاطف تقدم
تواضع ترتفع لاتعل تندم
که دوران فلک بسیار بودست
که بخشودست و دیگر در ربودست
نه کت تفسیر وفق خواند است ابهشت
بسم دی که سوری ماند بیده ببدشت
لیعف المهتدی عن سؤ من ضل
ولا یستهزکم من قائم زل
منم کافتادگان را بد نگفتم
که ترسیدم که روزی خود بیفتم
کمسسکی اوت اس بخت آو بهریت
مخن هر دم برای چنداکی بگریت
متی زرت الفتی غبا اجلک
فلا تکثر حبیبک لا یملک
ز بسیار آمدن عزت بکاهد
چو کم بینند خاطر بیش خواهد
عزیزی کت هن‌اش هر دم مدوپش
که دیدر زر ملال آرد بش از بش
تبصر فی فقیر یشتهی الزاد
ولا تحسد غنیا قدره زاد
وگر گویند آن جاه و محل بین
تو پای روستایی در وحل بین
و چه ترش روی کت برغ خوان نی
تزان مسکی خبر هن کش خه نان نی
تلقفت الشوا و البقل بعده
سل الجوعان کیف الخبز وحده
بپرس آن را که جسم از ناقه خونست
که قدر نعمت او داند که چونست
غرش نان هاجه از حلوا نپرست
نن تی گلشکر هن غت بگریت
افق یا من تلهی حول منقل
عن الحطاب فی واد عقنقل
فقیر از بهر نان بر در دعاخوان
تو می‌تندی که مرغم نیست بر خوان
چه داند ای کش سه پخ خوردست و تقتست
که مسکینی و سرما گسنه خفتست
تحب المال لو احببت قدمت
و ان خلفت محبوسا تندمت
منه گر عقل داری در تن و هوش
اگر مردی ده و بخش و خور و پوش
نوا که بیفته از هنجار و رسته
پشیمان به که نم خو توشه بسته
صرفت العمر فی تحصیل مالک
تفکر یا معنی فی مالک
کسی از زرع دنیا خوشه برداشت
که چندی خورد و چندی توشه برداشت
که مپسندت که مو خو از غصه بکشم
که گردم کرد نخرم یا نبخشم
بهاء الوجه مع خبث النفوس
کمصباح علی قبرالمجوسی
به گور گبر ماند زاهد زور
درون مردار و بیرون مشک و کافور
کعارف باد بکاند از جمه نو
اگور جدمنت کش در به از تو
متی عاشرت محلوقی العوارض
اذا قالوا لک اکفر لاتعارض
مرو با ژنده‌پوشان شام و شبگیر
چو رفتی در بغل نه دست تدبیر
چنان تزدم دوت کت خون خه اوکند
که پاکش خورد دیک تی چه او کند
وجد یا صاح و اکفف من ملامه
لعل القوم فیهم ذو کرامه
مگو در نفس درویشان هنر نیست
که گرد مردیست هم زیشان به در نیست
کاحسان بکنه واهروی اصولی
شنه میان زز بخت صاحب قبولی
نعما قال خیاط بموصل
بمأجور له قدر ففصل
سخن سهل است بر طرف زبان گفت
نگه کن کاین سخن هر جا توان گفت؟
غراز مو میشنه واهر کس مگوی راز
کجمی می‌بری خهتر ورانداز
خفی السر لاتودع خلیلک
حذارا منه ان ینسی جمیلک
مگو با دوست می‌گویم چه باکست
که گر دشمن شود بیم هلاکست
تو از دشمن بترسی غافل از دوست
که غت دشمن ببوت ات ببلسد پوست
یقول الراجز ابنی لا تلاعب
اذا لم تحتمل بطش الملاعب
چه خوش گفت آن پسر با یار طناز
تو در نی بسته‌ای آتش مینداز
کری مم دی که ایرو واجونی گفت
مزم تش کت قلاشی نتوتن اشنفت
ان استحسنت هذا القول بعدی
قل اللهم نور قبر سعدی
چه باشد گر ز رحمت پارسایی
کند در کار درویشی دعایی
کخیرت بوازی ثخنی کت اشنفت
بگی رحمت و سعدی باکش ای گفت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹
به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان
که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن
که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۷
تا می‌توان گرفتن، ای دلبران به گردن
در دست و پا مریزید، خون حلال ما را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۸
عنان به دست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود خرج می‌کنند ترا