عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - خواطر نفسانی و وساوس شیطانی
و تفصیل کلام در این صفت و علاج آن و ضد آن و آنچه متعلق به این ها است در چند فصل بیان می شود:
فصل: بدان که دل آدمی هرگز خالی از فکر و خیالی نمی باشد بلکه پیوسته محل خطور خواطر و ورود خیالات و افکار است، اگر چه گاه است که آن کس ملتفت نیست به آنچه درخواطر او می گذرد و در این خصوص دل مانند نشانه ای است که از اطراف و جوانب، تیرها به آن افکنند یا حوضی که آب از نهرهای بسیار بر آن جاری باشد یا خانه ای است که درهای بی شمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجا شوند یا آیینه ای که در مکانی منصوب باشد و صورتهای بی حد از محاذی آن بگذرد
پس دل که لطیفه ای است از لطایف الهیه پیوسته معرکه تاختن خیالات و جولانگاه افکار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ شود و چون هر فکر و خیالی را سببی و منشأی ضرور است، پس منشأ خیالات ردیه و افکار باطله، شیطان، و باعث خواطر محموده و افکار حسنه، ملک است.
و اشاره به این است آنچه سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فی القلب لمتان لمه من الملک ابعاد بالخیر و تصدیق بالحق و لمه من الشیطان ابعاد بالشر و تکذیب بالحق» یعنی «در دل آدمی دو نوع از افکار و خواطر وارد می شود، یکی از جانب ملک، و آن افکاری است که مشتمل است بر عزم بر امور خیر، و اراده آنها و تصدق امور حقه واقعیه و دیگری از جانب شیطان، و آن خواطری است که متضمن عزم بر امور شر و تکذیب به امور حقه است».
فصل: بدان که دل آدمی هرگز خالی از فکر و خیالی نمی باشد بلکه پیوسته محل خطور خواطر و ورود خیالات و افکار است، اگر چه گاه است که آن کس ملتفت نیست به آنچه درخواطر او می گذرد و در این خصوص دل مانند نشانه ای است که از اطراف و جوانب، تیرها به آن افکنند یا حوضی که آب از نهرهای بسیار بر آن جاری باشد یا خانه ای است که درهای بی شمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجا شوند یا آیینه ای که در مکانی منصوب باشد و صورتهای بی حد از محاذی آن بگذرد
پس دل که لطیفه ای است از لطایف الهیه پیوسته معرکه تاختن خیالات و جولانگاه افکار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ شود و چون هر فکر و خیالی را سببی و منشأی ضرور است، پس منشأ خیالات ردیه و افکار باطله، شیطان، و باعث خواطر محموده و افکار حسنه، ملک است.
و اشاره به این است آنچه سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فی القلب لمتان لمه من الملک ابعاد بالخیر و تصدیق بالحق و لمه من الشیطان ابعاد بالشر و تکذیب بالحق» یعنی «در دل آدمی دو نوع از افکار و خواطر وارد می شود، یکی از جانب ملک، و آن افکاری است که مشتمل است بر عزم بر امور خیر، و اراده آنها و تصدق امور حقه واقعیه و دیگری از جانب شیطان، و آن خواطری است که متضمن عزم بر امور شر و تکذیب به امور حقه است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ذکر قلبی مانع وساوس و خواطر
و مخفی نماند که آن ذکری که دافع وساوس شیطانیه و مانع خواطرنفسانیه است ذکر قلبی است که مشغول ساختن دل است به یاد خدا، و تذکر قدرت و عظمت، و تنزه و تقدس و جلال و جمال او، و تفکر در صنایع و عجایب مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلقه به دین و هرگاه با آن ذکر زبانی نیز جمع شود فایده آن اتم، و در دفع شیاطین ادخل است
اما ذکر زبانی تنها اگر چه خالی از ثواب نیست و لیکن مقابله با جند شیاطین و مدافعه وساوس آن لعین نتواند کرد و اگر وسوسه شیطان به ذکر زبان رفع شدی هر کسی را در نماز حضور قلب حاصل بودی و خیالات فاسده و وساوس باطله به خاطر او نیامدی، زیرا که منتهای هر ذکر و عبادتی در نماز است، با وجود اینکه هر که ملاحظه حال خود را نماید می یابد که افکار ردیه در حال نماز بیشتر، بلکه آنچه از فضول دنیا گمشده در نماز پیدا می شود و آنچه فراموش شده در آن وقت به خاطر می رسد
و سر در این، آن است که چون نماز بالاترین عبادات و مشتمل بر سجده است که شیطان به واسطه ترک آن مطرود و مردود شده، در آن وقت عداوت و حسد شیطان به هیجان می آید و لشکر آن اطراف دل را فرو می گیرد و از چپ و راست هجوم، و از پیش و پس حمله می کنند و حجره و بازار و دکان و انبار و محاسبه شرکاء و جواب خصماء را بر دل القاء و عرض می کنند که مبادا چنین عبادتی از او به درجه قبول و وصول، و سجده ای که موجب لعن او شد از او مقبول گردد و لیکن همچنان که مذکور شد چنان نیست که ذکر زبانی مطلقا بی ثمر و آن را از برای ذاکر اثر نباشد، بلکه بر آن ثواب مترتب می شود.
اما ذکر زبانی تنها اگر چه خالی از ثواب نیست و لیکن مقابله با جند شیاطین و مدافعه وساوس آن لعین نتواند کرد و اگر وسوسه شیطان به ذکر زبان رفع شدی هر کسی را در نماز حضور قلب حاصل بودی و خیالات فاسده و وساوس باطله به خاطر او نیامدی، زیرا که منتهای هر ذکر و عبادتی در نماز است، با وجود اینکه هر که ملاحظه حال خود را نماید می یابد که افکار ردیه در حال نماز بیشتر، بلکه آنچه از فضول دنیا گمشده در نماز پیدا می شود و آنچه فراموش شده در آن وقت به خاطر می رسد
و سر در این، آن است که چون نماز بالاترین عبادات و مشتمل بر سجده است که شیطان به واسطه ترک آن مطرود و مردود شده، در آن وقت عداوت و حسد شیطان به هیجان می آید و لشکر آن اطراف دل را فرو می گیرد و از چپ و راست هجوم، و از پیش و پس حمله می کنند و حجره و بازار و دکان و انبار و محاسبه شرکاء و جواب خصماء را بر دل القاء و عرض می کنند که مبادا چنین عبادتی از او به درجه قبول و وصول، و سجده ای که موجب لعن او شد از او مقبول گردد و لیکن همچنان که مذکور شد چنان نیست که ذکر زبانی مطلقا بی ثمر و آن را از برای ذاکر اثر نباشد، بلکه بر آن ثواب مترتب می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
چهار مرتبه ذکر
و اهل ذکر گفته اند که از برای ذکر چهار مرتبه است، که همه آنها نافع لکن در مقدار نفع مختلفند:
اول: ذکر زبانی فقط دوم: ذکر زبانی و قلبی با هم، که ذکر در دل مستقر نباشد بلکه قرار آن موقوف به التفات ذاکر باشد و چون دل را به خود واگذارد از ذکر خدا غافل، و به خواطر و وساوس مایل گردد سوم: ذکر قلبی که در قلب متمکن و بر آن مستولی باشد به نحوی که صرف دل به غیر ذکر، محتاج به التفات ذاکر باشد، و هر وقت که دل را به خود گذارد در ذکر خدا باشد چهارم: ذکر قلبی، که خدا در دل باشد و بس، و دل بالمره از خود غافل بلکه از اینکه در ذکر هم هست ذاهل باشد و بتمامه مستغرق مذکور و محو او باشد و اهل این مرتبه التفات به ذکر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود می دانند و این مرتبه مطلوب و مقصود حقیقی، و باقی مراتب بالعرض مطلوب اند.
اول: ذکر زبانی فقط دوم: ذکر زبانی و قلبی با هم، که ذکر در دل مستقر نباشد بلکه قرار آن موقوف به التفات ذاکر باشد و چون دل را به خود واگذارد از ذکر خدا غافل، و به خواطر و وساوس مایل گردد سوم: ذکر قلبی که در قلب متمکن و بر آن مستولی باشد به نحوی که صرف دل به غیر ذکر، محتاج به التفات ذاکر باشد، و هر وقت که دل را به خود گذارد در ذکر خدا باشد چهارم: ذکر قلبی، که خدا در دل باشد و بس، و دل بالمره از خود غافل بلکه از اینکه در ذکر هم هست ذاهل باشد و بتمامه مستغرق مذکور و محو او باشد و اهل این مرتبه التفات به ذکر را حجاب از وصول به مطلوب و مقصود می دانند و این مرتبه مطلوب و مقصود حقیقی، و باقی مراتب بالعرض مطلوب اند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - کیفیت سد ابواب خواطر، و رفع وساوس
بدان که سر ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشکل و لیکن مرتبه ای است بس عظمی، و موهبتی است بس کبری کلید گنج سعادات و مفتاح ابواب مرادات است، زیرا که دل مانند ظرفی است که خالی بودن آن از محالات است پس لامحاله بعد از آنکه از افکار بی فایده تهی گردید، محل ذکر خدا و نزول جند ملائکه خواهد شد و از دوام یاد خدا انس به او، و از انس، مرتبه شوق به لقای او و محبت او که اعظم مراتب و اسنای مواهب است حاصل، و ابواب معارف از عالم فیض بر دل گشوده می شود و به آن سبب از ظلمات شکوک و اوهام بیرون می آید و در این هنگام، نفس به مرتبه اطمینان و ثبات در عقاید و معارف می رسد، چنانکه خدای تعالی فرموده که «الا بذکر الله تطمئن القلوب» یعنی «آگاه باش که به سبب یاد خدا دلها به مرتبه اطمینان می رسند».
و لیکن همچنان که دانستی خلاصی از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است بر تخلیه نفس از رذائل صفات، و تحلیه آن به شرایف ملکات و مواظبت بر ذکر خدا و سر در این، آن است که بعد از تخلیه و تحلیه و دوام ذکر، نفس را صفائی و بهجتی حاصل، و قوه عاقله را تسلط و قوتی پیدا می شود و بر سایر قوا مستولی و غالب می گردد و از کشاکش آنها متاثر نمی شود، بلکه آنها را به مقتضای مصالح کار می فرماید و عنان قوه واهمه و متخیله را ضبط می نماید، به طوری که آنها را بدون امر و نهی قوه عاقله تصرفی ممکن نمی باشد و خودسرانه به هر وادی که خواهند نمی توانند رفت و بعد از اینکه این حالت مکرر شد و به مرتبه ملکه رسید این دو قوه را ملکه اطاعت و انقیاد عاقله حاصل می شود و از هرزه گردی و اضطراب باز می ایستد و به غیر از خواطر محموده از خزانه غیب در آن خطور نمی کند و نفس منقاد عاقله می شود و تنازع لشکر ملک و شیاطین بر طرف، بلکه سد ابواب شیاطین شده، جند ملک بی متنازع در آنجا قرار می گیرند و نفس در مقام اطمینان مستقر می گردد و این نیز معنی دیگر است از برای اطمینان نفس که به سبب یاد خدا و سد خواطر حاصل می شود و آن مستلزم آن است که اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افکند و لمعات انوار الهیه از مشکوه ربوبیه در آن بتابد و اطمینان در معارف علوم نیز حاصل گردد و از اهل خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گردد یعنی «ای نفس مطمئنه همچنان که اول از عالم قدس به این عالم آمدی بازگرد به سوی پروردگار، راضی و خوشنود».
و چنین نفسی اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربین و صدیقین، و مقابل آن نفس منکوسه است که از صفات خبیثه که مملو به اخلاق رذیله ملوث است و به این سبب راههای ملائکه از آنجا مسدود، و درهای شیاطین گشاده و مفتوح می گردد و لشکر شیطان در آنجا مسکن می سازند و از آنها دودی سیاه و تیره بر می خیزد و اطراف و جوانب دل را فرو می گیرد، و از آن نور یقین منتفی و چراغ ایمان خاموش می گردد و هرگز خیال خیری پیرامون آن نمی گردد، بلکه پیوسته محل وساوس شیاطین و محل آمد و شد آن لعین است و اگر گاهی فکری کند که در ظاهر خیر باشد، چون به غور آن رسی و حقیقت آن را بنگری به غیر از شر محض و از تلبیس شیطان نباشد و امید بازگشت به خیر از چنین دلی نیست و علامت این دل آن است که موعظه و نصیحت در آن تأثیر نکند و چون سخن حقی شنوده دیده بصیرتش از فهم آن کور، و گوش هوشش از شنیدن آن کر باشد بلکه اکثر صاحبان این دل پند و نصایح و موعظه را از قبیل سخنان لاطائل و ترهات می شمارند و در آیات متعدده خدای تعالی اشاره به چنین نفسی فرموده اند از آن جمله: «ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا» خلاصه معنی آنکه، خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که «کسی که خدای خود را هوا و هوس خود قرار داد، یعنی اطاعت آن را نمود آیا تو می توانی آن را به اصلاح بیاوری و دفع فساد از آن کنی؟
و از آن جمله «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «محکم کرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهای ایشان، پس حق را نمی فهمند و نمی شنوند و نمی بینند».
و در جای دیگر می فرماید: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» یعنی «نیستند ایشان مگر مثل چهارپایان، بلکه گمراه ترند».
و در مکانی دیگر می فرماید «سواء علیهم ء أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یومنون» خلاصه معنی آنکه «نصیحت و تهدید تو ایشان را سودی نمی دهد و مساوی است خواه بترسانی تو ایشان را یا نه، ایمان نخواهند آورد».
و میان این دو نفس، نفسی است که نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به مثابه ثانی باشد، بلکه متوسط میان این دو باشد و این مراتب مختلفه دارد و از برای آن عرض عریضی است و اکثر نفوس عوام مسلمین از افراد این قسمند.
و لیکن همچنان که دانستی خلاصی از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است بر تخلیه نفس از رذائل صفات، و تحلیه آن به شرایف ملکات و مواظبت بر ذکر خدا و سر در این، آن است که بعد از تخلیه و تحلیه و دوام ذکر، نفس را صفائی و بهجتی حاصل، و قوه عاقله را تسلط و قوتی پیدا می شود و بر سایر قوا مستولی و غالب می گردد و از کشاکش آنها متاثر نمی شود، بلکه آنها را به مقتضای مصالح کار می فرماید و عنان قوه واهمه و متخیله را ضبط می نماید، به طوری که آنها را بدون امر و نهی قوه عاقله تصرفی ممکن نمی باشد و خودسرانه به هر وادی که خواهند نمی توانند رفت و بعد از اینکه این حالت مکرر شد و به مرتبه ملکه رسید این دو قوه را ملکه اطاعت و انقیاد عاقله حاصل می شود و از هرزه گردی و اضطراب باز می ایستد و به غیر از خواطر محموده از خزانه غیب در آن خطور نمی کند و نفس منقاد عاقله می شود و تنازع لشکر ملک و شیاطین بر طرف، بلکه سد ابواب شیاطین شده، جند ملک بی متنازع در آنجا قرار می گیرند و نفس در مقام اطمینان مستقر می گردد و این نیز معنی دیگر است از برای اطمینان نفس که به سبب یاد خدا و سد خواطر حاصل می شود و آن مستلزم آن است که اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افکند و لمعات انوار الهیه از مشکوه ربوبیه در آن بتابد و اطمینان در معارف علوم نیز حاصل گردد و از اهل خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گردد یعنی «ای نفس مطمئنه همچنان که اول از عالم قدس به این عالم آمدی بازگرد به سوی پروردگار، راضی و خوشنود».
و چنین نفسی اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربین و صدیقین، و مقابل آن نفس منکوسه است که از صفات خبیثه که مملو به اخلاق رذیله ملوث است و به این سبب راههای ملائکه از آنجا مسدود، و درهای شیاطین گشاده و مفتوح می گردد و لشکر شیطان در آنجا مسکن می سازند و از آنها دودی سیاه و تیره بر می خیزد و اطراف و جوانب دل را فرو می گیرد، و از آن نور یقین منتفی و چراغ ایمان خاموش می گردد و هرگز خیال خیری پیرامون آن نمی گردد، بلکه پیوسته محل وساوس شیاطین و محل آمد و شد آن لعین است و اگر گاهی فکری کند که در ظاهر خیر باشد، چون به غور آن رسی و حقیقت آن را بنگری به غیر از شر محض و از تلبیس شیطان نباشد و امید بازگشت به خیر از چنین دلی نیست و علامت این دل آن است که موعظه و نصیحت در آن تأثیر نکند و چون سخن حقی شنوده دیده بصیرتش از فهم آن کور، و گوش هوشش از شنیدن آن کر باشد بلکه اکثر صاحبان این دل پند و نصایح و موعظه را از قبیل سخنان لاطائل و ترهات می شمارند و در آیات متعدده خدای تعالی اشاره به چنین نفسی فرموده اند از آن جمله: «ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا» خلاصه معنی آنکه، خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که «کسی که خدای خود را هوا و هوس خود قرار داد، یعنی اطاعت آن را نمود آیا تو می توانی آن را به اصلاح بیاوری و دفع فساد از آن کنی؟
و از آن جمله «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «محکم کرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهای ایشان، پس حق را نمی فهمند و نمی شنوند و نمی بینند».
و در جای دیگر می فرماید: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» یعنی «نیستند ایشان مگر مثل چهارپایان، بلکه گمراه ترند».
و در مکانی دیگر می فرماید «سواء علیهم ء أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یومنون» خلاصه معنی آنکه «نصیحت و تهدید تو ایشان را سودی نمی دهد و مساوی است خواه بترسانی تو ایشان را یا نه، ایمان نخواهند آورد».
و میان این دو نفس، نفسی است که نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به مثابه ثانی باشد، بلکه متوسط میان این دو باشد و این مراتب مختلفه دارد و از برای آن عرض عریضی است و اکثر نفوس عوام مسلمین از افراد این قسمند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در عجایب خلقت گوش
و چون عجایب چشم را دیدی، گوش هوش بدار، و شمه ای از حکمتهای گوش را بشنو، که چگونه خدای تعالی آن را شکافته، و در اندرون قرار داده، که به وسیله آن امتیاز صداهای مختلفه می کند، و آدمی را از ما فی الضمیر دیگران به واسطه آن آگاه می سازد و بر دو سوراخ گوش بلندی چون صدف خلق کرد، که آن را از سرما و گرما و غیر آنها محافظت نماید و در منفذ آن گردشهای بسیاری مقرر کرد، تا اگر حیوانی قصد گوش کند به سهولت داخل نتواند شد، و با وجود این در آنجا چرکی متعفن خلق کرد، که حشرات موذی از آن متنفر گردند و داخل گوش نشوند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ترکیب خلقت و آفرینش پا
و از برای هر شخصی دو پای آفرید مرکب از ران و ساق و قدم، و هر یک به شکلی خاص و ترکیبی مخصوص، تا به هر جا که خواهد حرکت کند و اگر اندکی تغییر در ترکیب یا شکل یا وضع یکی از اینها به هم رسد امر حرکت مختل می گردد و آنها را ستون بدن و مرکب تن قرار داد و تن را بر آنها سوار کرد و همه این عجایب و غرایب را که اندکی از بسیار، و عشری از اعشار عجایب بدن انسان است از قطره ای نطفه خلق کرد در ظلمت رحم و اگر پرده در پیش نمی بود و نظر بر آن می افتاد می دیدی که نقوش و خطوط و رسوم در اعضاء در پی یکدیگر بر آن ظاهر می شوند و نه نقاشی ظاهر و نه قلمی پیداست فسبحانه سبحانه جل شأنه.
بود نقش دل هر هوشمندی
که باشد نقشها را نقشبندی
بود نقش دل هر هوشمندی
که باشد نقشها را نقشبندی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تمهیدات الهی جهت ورود انسان به دنیا
و این شمه ای بود از حکمتهای و عجایبی که در نطفه در ظلمتکده رحم به ظهور رسید و چون جثه او بزرگتر و جای او در رحم تنگ شد نظر کن که چون آن را راه نمود تا سرنگون شده قدم از تنگنای رحم به فضای دنیا نهاد و چون بعد از بیرون آمدن محتاج به غذائی بود و بدن او نرم و سست و تحمل غذای ثقیل را نداشت خون حیض را گازری کرده رنگ سیاه آن را سفید و ممر آن را که از اسافل اعضا بود مسدود و آن را از راه پستان به جهت غذای طفل روانه فرمود، و پستان را سری آفرید مطابق دهان طفل شیرخوار، و چون طفل را توانایی بلع شیر بسیار در یک دفعه نبود در آن سوراخهای بسیار کوچک قرار داد تا شیر به تدریج از آنها به مکیدن برآید و بنگر که چگونه آن طفل را راهنمائی به پستان و مکیدن آن نمود و بیرون آمدن دندان را به تأخیر افکند تا از آن، پستان مادر را المی نرسد و چون به سبب شیر، رطوبت بسیار در دماغ او مجتمع می شد گریه را بر آن گماشت تا به سبب آن، رطوبت دفع شود و نزول به چشم و عضو دیگر نکند و آن را فاسد کند و چون چندی از آن گذشت و گوشت او محکم و طاقت غذاهای غلیظ را به هم رسانید از برای او دندان رویانید بدون آنکه در وقت آن تقدیمی یا تأخیری واقع شود.
و تا خود آن طفل متکفل تربیت خود نمی توانست شد پدر و مادر را بر او مهربان گردانید تا آرام و خواب را برخود حرام کرده به پرستاری او قیام نمایند و بعد از آن به تدریج او را ادراک و فهم و توانائی و عقل کرامت فرمود و در قوای باطنیه و نفس مجرده او اسراری چند مخزون ساخت که عقول در آن حیران و فهوم واله و سرگردان اند.
و تا خود آن طفل متکفل تربیت خود نمی توانست شد پدر و مادر را بر او مهربان گردانید تا آرام و خواب را برخود حرام کرده به پرستاری او قیام نمایند و بعد از آن به تدریج او را ادراک و فهم و توانائی و عقل کرامت فرمود و در قوای باطنیه و نفس مجرده او اسراری چند مخزون ساخت که عقول در آن حیران و فهوم واله و سرگردان اند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات آفاقی، مشاهده قدرت پروردگار
و چون اندکی از عجایب نفس و بدن را دانستی قیاس کن بر آن عجایب زمینی را که مسکن و مأوای توست از بلندیهای آن و پستیها و کوهها و صحراها و رودها و دریاها و معموره ها و بیابانها و چمنها و بستانها و شهرهای عظیمه و جزیره های کثیره، و معادن و جمادات و نباتات و حیوانات و اگر دیده بصیرت بینا باشد در هر جزوی از اجزای آن از عجایب قدرت و بدایع حکمت، آن قدر مشاهده کنی که واله و حیران شوی و یقین به عظمت و جلال خالق آن نمائی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
عظمت آسمانها
و این افلاک و کواکب متحرکه بدون ستون بر پای داشته، با وجود این عظمت که جمیع عوالم سفلیه را از زمین و دریاها و کوهها و عالم هوا نسبت به آسمان اول کمترند از قطره ای در پیش دریای محیط و اهل رصد بیان کرده اند که خورشید به تنهائی از صد و شصت برابر روی زمین بزرگتر است و با وجود این، عظمت آسمان پنجم سه مقابل عظمت آسمان چهارم و آنچه در وسط آن است از آسمان ها تا مرکز زمین است.
و کوچکترین ستاره ای که در آسمان مشاهده می کنی هشت مقابل کل زمین است و با وجود این بزرگی و عظمت، سرعت حرکت آنها را ملاحظه کن و ببین که چون ابتدای خورشید از مشرق سر برآورد و به یک چشم بر هم زدن همه آن که صد و شصت مقابل زمین است از افق طلوع می کند پس سرعت حرکت آنها به نحوی است که در یک طرفه العین مسافت صد و شصت مقابل همه روی زمین را طی می نماید و از این جهت بود که چون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از روح الامین علیه السلام پرسید که وقت زوال داخل شده؟ گفت: لا، نعم، یعنی نه، آری حضرت فرمود: این چه جواب بود؟ عرض کرد که چون گفتم که نه، پانصد سال راه را طی کرد و زوال داخل شد.
پس ای برادر از خواب غفلت برآی و مشاهده کن قدرت قادری را که جسمی به این عظمت را در حدقه چشم که از عدسی بیش نیست جای داده و تفکر کن که کیست که چنین جسمی را مسخر کرده و آسیای آن را به گردش درآورده اگر دیده بصیرت بینا باشد می بینی که اینها همه بندگانی هستند سرگشته، کمر خدمتکاری بر میان بسته، عشق الهی ایشان را واله و سرگردان کرده و به یک اشاره پروردگارشان تا قیامت به رقص افتاده گرد کعبه جلالش طوف می نمایند.
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک
چه می خواهند از این محمل کشیدن
چه می جویند از این منزل بریدن
ازین آمد شدن مقصودشان چیست
درین محرابگه معبودشان کیست
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار
و بالجمله اگر چشم اعتبار بگشائی هر ذره را گواهی بر عظمت پروردگار ببینی و اگر گوش هوش بداری از زبان حال هر ذره به زبان فصیح، جلالت آفریدگار را می شنوی.
به هر ذره بدان روئی و راهی است
بر اثبات وجود او گواهی است
و کوچکترین ستاره ای که در آسمان مشاهده می کنی هشت مقابل کل زمین است و با وجود این بزرگی و عظمت، سرعت حرکت آنها را ملاحظه کن و ببین که چون ابتدای خورشید از مشرق سر برآورد و به یک چشم بر هم زدن همه آن که صد و شصت مقابل زمین است از افق طلوع می کند پس سرعت حرکت آنها به نحوی است که در یک طرفه العین مسافت صد و شصت مقابل همه روی زمین را طی می نماید و از این جهت بود که چون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از روح الامین علیه السلام پرسید که وقت زوال داخل شده؟ گفت: لا، نعم، یعنی نه، آری حضرت فرمود: این چه جواب بود؟ عرض کرد که چون گفتم که نه، پانصد سال راه را طی کرد و زوال داخل شد.
پس ای برادر از خواب غفلت برآی و مشاهده کن قدرت قادری را که جسمی به این عظمت را در حدقه چشم که از عدسی بیش نیست جای داده و تفکر کن که کیست که چنین جسمی را مسخر کرده و آسیای آن را به گردش درآورده اگر دیده بصیرت بینا باشد می بینی که اینها همه بندگانی هستند سرگشته، کمر خدمتکاری بر میان بسته، عشق الهی ایشان را واله و سرگردان کرده و به یک اشاره پروردگارشان تا قیامت به رقص افتاده گرد کعبه جلالش طوف می نمایند.
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک
چه می خواهند از این محمل کشیدن
چه می جویند از این منزل بریدن
ازین آمد شدن مقصودشان چیست
درین محرابگه معبودشان کیست
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار
و بالجمله اگر چشم اعتبار بگشائی هر ذره را گواهی بر عظمت پروردگار ببینی و اگر گوش هوش بداری از زبان حال هر ذره به زبان فصیح، جلالت آفریدگار را می شنوی.
به هر ذره بدان روئی و راهی است
بر اثبات وجود او گواهی است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علل ترس از مرگ
و چون عموم خوف از مرگ بیشتر، و خوف از آن در نزد اکثر شدیدتر است و معالجه آن اهم است لهذا به خصوص بیان آن را می کنیم و می گوئیم که باعث خوف از مرگ چند چیز می تواند شد:
اول آنکه چنان تصور کند که به مرگ فانی و معدوم صرف می شود و دیگر اصلا وجودی از برای او در هیچ عالمی نخواهد بود و منشأ این خوف، سستی اعتقاد و جهل به مبدأ و معاد است و چنین شخصی از زمره کفار و از دایره اسلام برکنار است.
و علاج آن تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به ادله و براهیم قطعیه و مجاهدات و عبادات است تا اینکه یقین از برای او حاصل شود که مرگ نیست مگر اینکه نفس جامه بدن را از خود دور کند و قطع علاقه از بدن نماید.
و بداند که آدمی همیشه باقی و در بهجت و راحت و نعمت، و یا عذاب و نقمت خواهد بود علاوه بر اینکه چنانکه العیاذ بالله فرض نمائیم که آدمی به مرگ، عدم صرف شود این امری نیست که منشأ خوف و تشویش باشد، زیرا که عدم را المی نیست و از چیزی متأثر نمی گردد.
و از این جهت است که یکی از علماء گفته: چنانچه آتشی بیفروزند و گویند هر که داخل آن شود معدوم می گردد من از آن خوف دارم که تا خود را به آن برسانم بمیرم و از معدوم شدن محروم گردم.
دوم آنکه: چنان گمان کند که از مردن نقصی به او می رسد و تنزلی از برای او حاصل می شود و این نیست مگر از غفلت و جهل به حقیقت مرگ و انسان، زیرا که هر که حقیقت این دو را شناخت می داند که مرگ باعث کمال رتبه انسان و انسانیت است و آدمی تا نمرده ناقص و ناتمام نشنیده ای که هر که بمرد، او تمام و کامل شد.
از جمادی مردم و نامی شدم
مردم از نامی ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شوم
بار دیگر هم بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه در عقل تو ناید آن شوم
پس انسان کامل همیشه مشتاق مرگ و طالب مردن است چنانچه سید اوصیاء علیه السلام فرمودند:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» یعنی «به خدا قسم که انس پسر ابی طالب به مرگ و اشتیاقش به آن بیشتر است از انس طفل به پستان مادر».
آری کسی را که عقل کامل باشد می داند که مرگ، آدمی را از ظلمت سرای طبیعت می رهاند و به عالم بهجت و نور و معرفت و سرور می رساند
گر بنگری آنچنانکه رایست
این مرگ نه مرگ، نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
به واسطه مرگ، از تنگنای زندان «دار بوار» مستخلص، و در ساحت وسیع الفضای «سرای قرار» داخل می شود و از محل الم و مرض و خوف و بیم و فقر و احتیاج فارغ، و در منزل راحت و صحت و امن و غنا متمکن می گردد و از همنشینی منافقین و اشرار و ظالمین دیو سار دور، و به مرافقت سکان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس مبتهج و مسرور می شود نیم جانی خسته و دست و پایی بسته و شکسته از تو می گیرند و زندگانی حقیقی و حیات ابدی به تو می دهند.
نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچه در وهم تو ناید آن دهد
و کدام عاقل ابتهاجات عقلیه و لذتهای حقیقیه و حیات ابدی و پادشاهی سرمد را می گذارد و در وحشت خانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصیبت و بلا و مرض و رنج و عنا، ساکن می گردد؟ ای جان برادر:
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چو از آن آشیان بیگانه گشتی
چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک
پس ای دوستان بیایید تا از خواب غفلت بیدار شویم و از مستی طبیعت هشیار گردیم و ساعتی با هم بنشینیم و به یکدیگر نصیحت کنیم و با هم بگوئیم:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
هان هان از وطن اصلی خود یادآور و زنهار، که دیار حقیقی خود را فراموش مکن.
آتش شوق را دامن زن، و شعله اشتیاق به حرکت آور، و بال و پر روح قدسی را بر هم زن، گرد و غبار کدورات عالم جسمانیت را از آن بیفشان، این قفس تنگ خالی را بشکن و به آشیان قدس پرواز کن، بند گران علایق و عوایق را از پای خود باز کن، و خود را از تنگنای زندان ناسوت خلاصی ساز، قدمی در فضای دلگشای عالم لاهوت گذار و در صدر ایوان انس بر مسند عزت قرار گیر
شاهد دولت در آغوش خود آر
دست از این معشوق هر جائی بدار
بشکن این گوهر که مقدارش نماند
در دو عالم یک خریدارش نماند
مرغ زیرک باش و بشکن دام را
خاک ره بر سر فکن ایام را
چند، چند گرفتار دام طبیعت، تا به کی محبوس در زندان رنج و زحمت، هر ساعتی بار غمی تا به کی کشی، هر لحظه جام المی تا چند نوشی، نیش زهر آلود هم صحبتان منافق تا به چند، زهر جانفرسای عزای دوستان موافق تا به کی، پای از این خانه ویران بیرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار.
چون تو بگذشتی ازین بالا و پست
گلبنی بینی در آن صحرا که هست
زیر هر برگ گلی خوش اختری
بیخ آن بگذشته از تحت الثری
شاخ آن از لامکان سر بر زده
سایه آن عرش را بر سر زده
یک جهان بینی به معنی صد هزار
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
دمی از یاران و دوستان پاک یاد آور، و زمانی از رفیقان آن شهر و دیار را به خاطر گذران
«فما بالک نسیت عهود الحمی و رضیت بمصاحبه من لا ثبات له و لا وفاء»
زد سحرطایر قدسم ز سر سدره صفیر
که در این دامگه حادثه آرام مگیر
گاهی با سکان عالم انوار رازی گوی، و زمانی با همجنسان آن دیار صحبتی دار، آه سرد از دل پر درد و برآور و رفیقان وطن اصلی را به خاطر آور با ایشان خطاب آغاز کن و بگو:
این روا باشد که من در بند سخت
که شما بر سبزه گاهی بر درخت
این کجا باشد وفای دوستان
من به بند اندر شما در بوستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
سوم از اموری که باعث خوف از مرگ می شود، صعوبت قطع علاقه از اولاد و عیال، و دشواری گذشتن از منصب و مال است و ظاهر است که این ترس از مرگ نیست بلکه غم مفارقت بعضی از زخارف فانیه و مهاجرت از لذات دنیای دنیه است و علاج این خوف آن است که تأمل کند که چیزی که لامحاله گذاشتی و خانه ای که البته از آن گذشتنی است چگونه عاقل دل به آن ببندد اگر تو نمیری و آن را به جای گذاری آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت پس خواهی نخواهی باید از آن مفارقت کرد و چاره از مهاجرت آن نیست و کسی را که اندک شعوری باشد چگونه به چنین چیزی مطمئن و دل خود را به آن ساکن می کند پس باید محبت دنیا و ساکنان آن را از دل دور کرد تا از این خوف و الم، فراغت حاصل کرد.
چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالی ایشان است و شکی نیست که این نیست مگر از وسوسه شیطان، زیرا که شادی و سرزنش ایشان نه به دین ضرر می رساند و نه به ایمان، و نه به بدن المی از آن حاصل می شود و نه به جان چون توازین خانه رفتی چیزی که به خاطر تو نمی گذرد امثال این مزخرفات است، علاوه بر اینکه شماتت دشمنان و شادی ایشان مخصوص به مرگ نیست زیرا که انواع بلا و نکبت و عنا و مصیبت از برای هر کسی در دنیا ممکن و دشمن به همه آنها شاد و خرم می گردد پس هر که کراهت از آن داشته باشد باید چاره دشمنی را کند و دشمنان خود را به نوعی که مذکور خواهد شد دوست گرداند.
پنجم آنکه: خوف ازین داشته باشد که بعد از وفات او اهل و عیال او ذلیل و خار و ضایع و پایمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاک گردند و این خیال نیز از وسوسه های شیطانیه و خیالهای فاسده است، زیرا که هر که چنین خیالی کند معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و از برای وجود خود مدخلیتی در عزت دیگران یا ثروت و قوت ایشان می پندارد زهی جهل و نادانی به خداوند عالم و قضا و قدر او چگونه چنین خوفی را به خود راه می دهد و حال اینکه مقتضای فیض اقدس آن است که هر ذره ای از ذرات عالم را به کمالی که برازنده و سزاوار آن است برساند، و هر کسی را به هر چه از برای آن خلق شده و اصل نماید، و هیچ آفریده ای را حد تغییر و تبدیل آن نیست.
به چشم خود دیده ایم که اطفالی که نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاک شده اند، و طفلان خودسر و بی پدر و مادر در کوچه و صحرا تنها و بی کس به سلامت مانده اند.
نمی بینی که بسیاری از علما و فضلا سعی ها کردند در تربیت اولاد خود ولی سعی ایشان اثری نبخشید و چه قدر از ارباب دولت و اغنیا مالهای بی حد از برای فرزندان خود گذاردند ولی به اندک وقتی از دست ایشان به در رفته ثمری نداد بسی یتیمان سر و پا برهنه که نه مالی از برای ایشان بود و نه تربیتی، به واسطه تربیت مربی ازل به اعلی مرتبه کمال رسیدند و اموال بی حد و حصر فراهم آوردند، بلکه به مراتب عالیه و مناصب جلیله رسیدند.
و غالب آن است که یتیمانی که در طفولیت پدر از سر ایشان رفته ترقی ایشان در دنیا و آخرت بیشتر می شود از اطفالی که در آغوش پدران پرورش یافته اند و به تجربه رسیده است که هر که خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالی که از برای ایشان گذاشته، یا به شخصی که اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستی گرفتار گشته و به خواری و ذلت و پستی رسیده اند بلکه بسیار شده است که آن مال یا آن شخص باعث هلاکت اولاد او شده اند و هر که کار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذارد و ایشان را به رب الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال و دولت ایشان زیادتر شده.
پس کسی که عاقل و خیرخواه اهل خود باشد باید کار و بار اولاد و عیال خود را به خالق و پروردگار ایشان گذارد و آنها را به مولی و آفریدگار ایشان سپارد نعم المولی و نعم النصیر.
ششم آنکه: خوف او از عذاب الهی باشد، به واسطه معاصی و گناهانی که از او صادر شده و این نوع خوف، از انواع ممدوح، و در آیات و اخبار مدح صاحبان آن شده و لیکن، باقیماندن بر این ترس، و درصدد علاج آن برنیامدن به توبه و انابه، و ترک معصیت، از جهل و غفلت است و شرح این خوف، بعد از این بیاید، علاوه بر این، خوف حقیقه از مرگ نیست، بلکه خوف از چیزی است که می ترسد بعد از مرگ حاصل شود.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خوف از موت، به سبب یکی از جهات مذکوره، راهی ندارد و عاقل نباید آن را به خود راه دهد، و باید تأمل نماید، که مرگ، شربتی است که هر کس را چشیدنی است، و ضربتی است که به هر فرقی رسیدنی است بلکه در فن حکمت ثابت است که هر مرکبی البته فاسد می شود پس بدن که مرکب از عناصر است، ناچار باید به فساد انجامد پس آرزوی حیات دائمی و تمنای بقای ابدی از برای بدن، خیالی است محال، و عاقل چنین آرزویی نمی کند، بلکه یقین می داند که هر چه در نظام عالم می شود، خیر و صلاح است پس، خود را به هر چه می شود رضا و خشنود می کند، و الم و کدورت به خود راه نمی دهد و اگر تمنا و آرزویش طول عمر است، تأمل کند که اگر طول عمر را به جهت استیفای لذات جسمانیه می خواهد، بداند که چون پیری او را دریافت مزاج ضعیف می گردد، و قوا و حواس مختل می شود، و از کار باز می ماند، و صحت که عمده لذات است زوال می پذیرد، نه از اکل لذت می برد و نه از جماع و لحظه ای از دردی و المی خالی نیست و روز به روز در تنزل و رو به پستی دارد، تا به حدی می رسد که در نزد مردمان، بلکه اهل و عیال خود خوار و بی مقدار می شود همچنان که در کتاب خداست که: «و من نعمره ننکسه فی الخلق» یعنی «هر که را پیر و معمر کردیم او را در میان مردم خوار و منکوس می گردانیم».
و علاوه بر اینها، هر روز مبتلا به عزای فرزندی و صدیقی، و هر شام گرفتار مرگ دوستی و رفیقی است و بسا باشد که گرفتار انواع مصیبت و ناخوشی گردد، و فقر و احتیاج به او رو آورد و حقیقه کسی که طالب طول عمر است، طالب این همه زحمتهاست و اگر مقصودش از طول عمر، کسب فضایل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است، شکی نیست که در پیری تحصیل کمال در نهایت صعوبت است و کسی که ملکات بد را از خود دفع نکرد تا به پیری رسید، و ریشه آنها در دل او مستحکم گشت، کجا می تواند که آنها را زایل کند، و اخلاق حسنه را تحصیل نماید، زیرا که بعد از استحکام ریشه آنها، دفع آنها موقوف است به ریاضات و مجاهداتی که در پیری تحمل آنها ممکن نیست.
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که: «چون آدمی را سن به چهل سالگی رسید، و رجوع به نیکی نکرد شیطان به نزد او می آید و دست بر روی او می کشد، و می گوید پدرم فدای روحی باد که دیگر برای او هرگز رستگاری نیست».
با وجود اینکه طالب سعادت، باید در هر حالی در فکر تحصیل آن باشد، و صفات بد را که از جمله آنها طول امل است، از خود زایل کند، و به عمری که از برای او مقرر شده راست راضی بوده باشد، و همیشه به قدر امکان در فکر تحصیل کمال، و خلاصی از زندان دنیای غدار، و قطع علاقه از لذات دنیه، و میل به حیات ابدیه، روز و شب در اکتساب کمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبیعت مستخلص، و به اوج عالم حقیقت پرواز نماید و از برای او موت ارادی، که منشأ حیات طبیعی است حاصل گردد و در این وقت مشتاق مرگ می شود، و از تقدیم و تأخیر آن روا ندارد نه او را به این ظلمتکده که منزل اشقیاء و فجار، و مسکن شیاطین و اشرار است میلی، و نه این زندگانی فانی را در نظر او اعتباری و وقعی است خاطرش به عالم اعلی متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس شائق، همیشه بساط قرب حق را جویا، و زبان حالش به این مقال گویاست.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
به هوای لب او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
اول آنکه چنان تصور کند که به مرگ فانی و معدوم صرف می شود و دیگر اصلا وجودی از برای او در هیچ عالمی نخواهد بود و منشأ این خوف، سستی اعتقاد و جهل به مبدأ و معاد است و چنین شخصی از زمره کفار و از دایره اسلام برکنار است.
و علاج آن تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به ادله و براهیم قطعیه و مجاهدات و عبادات است تا اینکه یقین از برای او حاصل شود که مرگ نیست مگر اینکه نفس جامه بدن را از خود دور کند و قطع علاقه از بدن نماید.
و بداند که آدمی همیشه باقی و در بهجت و راحت و نعمت، و یا عذاب و نقمت خواهد بود علاوه بر اینکه چنانکه العیاذ بالله فرض نمائیم که آدمی به مرگ، عدم صرف شود این امری نیست که منشأ خوف و تشویش باشد، زیرا که عدم را المی نیست و از چیزی متأثر نمی گردد.
و از این جهت است که یکی از علماء گفته: چنانچه آتشی بیفروزند و گویند هر که داخل آن شود معدوم می گردد من از آن خوف دارم که تا خود را به آن برسانم بمیرم و از معدوم شدن محروم گردم.
دوم آنکه: چنان گمان کند که از مردن نقصی به او می رسد و تنزلی از برای او حاصل می شود و این نیست مگر از غفلت و جهل به حقیقت مرگ و انسان، زیرا که هر که حقیقت این دو را شناخت می داند که مرگ باعث کمال رتبه انسان و انسانیت است و آدمی تا نمرده ناقص و ناتمام نشنیده ای که هر که بمرد، او تمام و کامل شد.
از جمادی مردم و نامی شدم
مردم از نامی ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شوم
بار دیگر هم بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه در عقل تو ناید آن شوم
پس انسان کامل همیشه مشتاق مرگ و طالب مردن است چنانچه سید اوصیاء علیه السلام فرمودند:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» یعنی «به خدا قسم که انس پسر ابی طالب به مرگ و اشتیاقش به آن بیشتر است از انس طفل به پستان مادر».
آری کسی را که عقل کامل باشد می داند که مرگ، آدمی را از ظلمت سرای طبیعت می رهاند و به عالم بهجت و نور و معرفت و سرور می رساند
گر بنگری آنچنانکه رایست
این مرگ نه مرگ، نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
به واسطه مرگ، از تنگنای زندان «دار بوار» مستخلص، و در ساحت وسیع الفضای «سرای قرار» داخل می شود و از محل الم و مرض و خوف و بیم و فقر و احتیاج فارغ، و در منزل راحت و صحت و امن و غنا متمکن می گردد و از همنشینی منافقین و اشرار و ظالمین دیو سار دور، و به مرافقت سکان عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس مبتهج و مسرور می شود نیم جانی خسته و دست و پایی بسته و شکسته از تو می گیرند و زندگانی حقیقی و حیات ابدی به تو می دهند.
نیم جان بستاند و صد جان دهد
آنچه در وهم تو ناید آن دهد
و کدام عاقل ابتهاجات عقلیه و لذتهای حقیقیه و حیات ابدی و پادشاهی سرمد را می گذارد و در وحشت خانه پر از مار و مور مشوب به انواع مصیبت و بلا و مرض و رنج و عنا، ساکن می گردد؟ ای جان برادر:
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ
که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چو از آن آشیان بیگانه گشتی
چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک
بپر تا کنگر ایوان افلاک
پس ای دوستان بیایید تا از خواب غفلت بیدار شویم و از مستی طبیعت هشیار گردیم و ساعتی با هم بنشینیم و به یکدیگر نصیحت کنیم و با هم بگوئیم:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
هان هان از وطن اصلی خود یادآور و زنهار، که دیار حقیقی خود را فراموش مکن.
آتش شوق را دامن زن، و شعله اشتیاق به حرکت آور، و بال و پر روح قدسی را بر هم زن، گرد و غبار کدورات عالم جسمانیت را از آن بیفشان، این قفس تنگ خالی را بشکن و به آشیان قدس پرواز کن، بند گران علایق و عوایق را از پای خود باز کن، و خود را از تنگنای زندان ناسوت خلاصی ساز، قدمی در فضای دلگشای عالم لاهوت گذار و در صدر ایوان انس بر مسند عزت قرار گیر
شاهد دولت در آغوش خود آر
دست از این معشوق هر جائی بدار
بشکن این گوهر که مقدارش نماند
در دو عالم یک خریدارش نماند
مرغ زیرک باش و بشکن دام را
خاک ره بر سر فکن ایام را
چند، چند گرفتار دام طبیعت، تا به کی محبوس در زندان رنج و زحمت، هر ساعتی بار غمی تا به کی کشی، هر لحظه جام المی تا چند نوشی، نیش زهر آلود هم صحبتان منافق تا به چند، زهر جانفرسای عزای دوستان موافق تا به کی، پای از این خانه ویران بیرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار.
چون تو بگذشتی ازین بالا و پست
گلبنی بینی در آن صحرا که هست
زیر هر برگ گلی خوش اختری
بیخ آن بگذشته از تحت الثری
شاخ آن از لامکان سر بر زده
سایه آن عرش را بر سر زده
یک جهان بینی به معنی صد هزار
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
دمی از یاران و دوستان پاک یاد آور، و زمانی از رفیقان آن شهر و دیار را به خاطر گذران
«فما بالک نسیت عهود الحمی و رضیت بمصاحبه من لا ثبات له و لا وفاء»
زد سحرطایر قدسم ز سر سدره صفیر
که در این دامگه حادثه آرام مگیر
گاهی با سکان عالم انوار رازی گوی، و زمانی با همجنسان آن دیار صحبتی دار، آه سرد از دل پر درد و برآور و رفیقان وطن اصلی را به خاطر آور با ایشان خطاب آغاز کن و بگو:
این روا باشد که من در بند سخت
که شما بر سبزه گاهی بر درخت
این کجا باشد وفای دوستان
من به بند اندر شما در بوستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
سوم از اموری که باعث خوف از مرگ می شود، صعوبت قطع علاقه از اولاد و عیال، و دشواری گذشتن از منصب و مال است و ظاهر است که این ترس از مرگ نیست بلکه غم مفارقت بعضی از زخارف فانیه و مهاجرت از لذات دنیای دنیه است و علاج این خوف آن است که تأمل کند که چیزی که لامحاله گذاشتی و خانه ای که البته از آن گذشتنی است چگونه عاقل دل به آن ببندد اگر تو نمیری و آن را به جای گذاری آن خواهد مرد و تو را خواهد گذاشت پس خواهی نخواهی باید از آن مفارقت کرد و چاره از مهاجرت آن نیست و کسی را که اندک شعوری باشد چگونه به چنین چیزی مطمئن و دل خود را به آن ساکن می کند پس باید محبت دنیا و ساکنان آن را از دل دور کرد تا از این خوف و الم، فراغت حاصل کرد.
چهارم: خوف از دشمنان و تصور خوشحالی ایشان است و شکی نیست که این نیست مگر از وسوسه شیطان، زیرا که شادی و سرزنش ایشان نه به دین ضرر می رساند و نه به ایمان، و نه به بدن المی از آن حاصل می شود و نه به جان چون توازین خانه رفتی چیزی که به خاطر تو نمی گذرد امثال این مزخرفات است، علاوه بر اینکه شماتت دشمنان و شادی ایشان مخصوص به مرگ نیست زیرا که انواع بلا و نکبت و عنا و مصیبت از برای هر کسی در دنیا ممکن و دشمن به همه آنها شاد و خرم می گردد پس هر که کراهت از آن داشته باشد باید چاره دشمنی را کند و دشمنان خود را به نوعی که مذکور خواهد شد دوست گرداند.
پنجم آنکه: خوف ازین داشته باشد که بعد از وفات او اهل و عیال او ذلیل و خار و ضایع و پایمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاک گردند و این خیال نیز از وسوسه های شیطانیه و خیالهای فاسده است، زیرا که هر که چنین خیالی کند معلوم است که خود را منشأ اثری می داند و از برای وجود خود مدخلیتی در عزت دیگران یا ثروت و قوت ایشان می پندارد زهی جهل و نادانی به خداوند عالم و قضا و قدر او چگونه چنین خوفی را به خود راه می دهد و حال اینکه مقتضای فیض اقدس آن است که هر ذره ای از ذرات عالم را به کمالی که برازنده و سزاوار آن است برساند، و هر کسی را به هر چه از برای آن خلق شده و اصل نماید، و هیچ آفریده ای را حد تغییر و تبدیل آن نیست.
به چشم خود دیده ایم که اطفالی که نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاک شده اند، و طفلان خودسر و بی پدر و مادر در کوچه و صحرا تنها و بی کس به سلامت مانده اند.
نمی بینی که بسیاری از علما و فضلا سعی ها کردند در تربیت اولاد خود ولی سعی ایشان اثری نبخشید و چه قدر از ارباب دولت و اغنیا مالهای بی حد از برای فرزندان خود گذاردند ولی به اندک وقتی از دست ایشان به در رفته ثمری نداد بسی یتیمان سر و پا برهنه که نه مالی از برای ایشان بود و نه تربیتی، به واسطه تربیت مربی ازل به اعلی مرتبه کمال رسیدند و اموال بی حد و حصر فراهم آوردند، بلکه به مراتب عالیه و مناصب جلیله رسیدند.
و غالب آن است که یتیمانی که در طفولیت پدر از سر ایشان رفته ترقی ایشان در دنیا و آخرت بیشتر می شود از اطفالی که در آغوش پدران پرورش یافته اند و به تجربه رسیده است که هر که خاطر جمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالی که از برای ایشان گذاشته، یا به شخصی که اولاد خود را به او سپرده عاقبت به فقر و تهیدستی گرفتار گشته و به خواری و ذلت و پستی رسیده اند بلکه بسیار شده است که آن مال یا آن شخص باعث هلاکت اولاد او شده اند و هر که کار اولاد و بازماندگان خود را به خدا واگذارد و ایشان را به رب الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال و دولت ایشان زیادتر شده.
پس کسی که عاقل و خیرخواه اهل خود باشد باید کار و بار اولاد و عیال خود را به خالق و پروردگار ایشان گذارد و آنها را به مولی و آفریدگار ایشان سپارد نعم المولی و نعم النصیر.
ششم آنکه: خوف او از عذاب الهی باشد، به واسطه معاصی و گناهانی که از او صادر شده و این نوع خوف، از انواع ممدوح، و در آیات و اخبار مدح صاحبان آن شده و لیکن، باقیماندن بر این ترس، و درصدد علاج آن برنیامدن به توبه و انابه، و ترک معصیت، از جهل و غفلت است و شرح این خوف، بعد از این بیاید، علاوه بر این، خوف حقیقه از مرگ نیست، بلکه خوف از چیزی است که می ترسد بعد از مرگ حاصل شود.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خوف از موت، به سبب یکی از جهات مذکوره، راهی ندارد و عاقل نباید آن را به خود راه دهد، و باید تأمل نماید، که مرگ، شربتی است که هر کس را چشیدنی است، و ضربتی است که به هر فرقی رسیدنی است بلکه در فن حکمت ثابت است که هر مرکبی البته فاسد می شود پس بدن که مرکب از عناصر است، ناچار باید به فساد انجامد پس آرزوی حیات دائمی و تمنای بقای ابدی از برای بدن، خیالی است محال، و عاقل چنین آرزویی نمی کند، بلکه یقین می داند که هر چه در نظام عالم می شود، خیر و صلاح است پس، خود را به هر چه می شود رضا و خشنود می کند، و الم و کدورت به خود راه نمی دهد و اگر تمنا و آرزویش طول عمر است، تأمل کند که اگر طول عمر را به جهت استیفای لذات جسمانیه می خواهد، بداند که چون پیری او را دریافت مزاج ضعیف می گردد، و قوا و حواس مختل می شود، و از کار باز می ماند، و صحت که عمده لذات است زوال می پذیرد، نه از اکل لذت می برد و نه از جماع و لحظه ای از دردی و المی خالی نیست و روز به روز در تنزل و رو به پستی دارد، تا به حدی می رسد که در نزد مردمان، بلکه اهل و عیال خود خوار و بی مقدار می شود همچنان که در کتاب خداست که: «و من نعمره ننکسه فی الخلق» یعنی «هر که را پیر و معمر کردیم او را در میان مردم خوار و منکوس می گردانیم».
و علاوه بر اینها، هر روز مبتلا به عزای فرزندی و صدیقی، و هر شام گرفتار مرگ دوستی و رفیقی است و بسا باشد که گرفتار انواع مصیبت و ناخوشی گردد، و فقر و احتیاج به او رو آورد و حقیقه کسی که طالب طول عمر است، طالب این همه زحمتهاست و اگر مقصودش از طول عمر، کسب فضایل و اخلاق حسنه و طاعت و عبادت است، شکی نیست که در پیری تحصیل کمال در نهایت صعوبت است و کسی که ملکات بد را از خود دفع نکرد تا به پیری رسید، و ریشه آنها در دل او مستحکم گشت، کجا می تواند که آنها را زایل کند، و اخلاق حسنه را تحصیل نماید، زیرا که بعد از استحکام ریشه آنها، دفع آنها موقوف است به ریاضات و مجاهداتی که در پیری تحمل آنها ممکن نیست.
و از این جهت است که در اخبار وارد شده است که: «چون آدمی را سن به چهل سالگی رسید، و رجوع به نیکی نکرد شیطان به نزد او می آید و دست بر روی او می کشد، و می گوید پدرم فدای روحی باد که دیگر برای او هرگز رستگاری نیست».
با وجود اینکه طالب سعادت، باید در هر حالی در فکر تحصیل آن باشد، و صفات بد را که از جمله آنها طول امل است، از خود زایل کند، و به عمری که از برای او مقرر شده راست راضی بوده باشد، و همیشه به قدر امکان در فکر تحصیل کمال، و خلاصی از زندان دنیای غدار، و قطع علاقه از لذات دنیه، و میل به حیات ابدیه، روز و شب در اکتساب کمالات، و مناجات با حضرت خالق الارباب بوده، تا از قفس طبیعت مستخلص، و به اوج عالم حقیقت پرواز نماید و از برای او موت ارادی، که منشأ حیات طبیعی است حاصل گردد و در این وقت مشتاق مرگ می شود، و از تقدیم و تأخیر آن روا ندارد نه او را به این ظلمتکده که منزل اشقیاء و فجار، و مسکن شیاطین و اشرار است میلی، و نه این زندگانی فانی را در نظر او اعتباری و وقعی است خاطرش به عالم اعلی متعلق، و دلش به مصاحبت مجاوران حرم قدس شائق، همیشه بساط قرب حق را جویا، و زبان حالش به این مقال گویاست.
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم از پی جانان بروم
به هوای لب او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل اول - سبب ایمنی از مکر خدا
بدان که سبب این صفت، غفلت از عظمت رب العزه و جهل به ابتلا و امتحانات آن حضرت، یا عدم اعتقاد به محاسبه روز قیامت و جزا دادن اعمال از نیک و بد، یا اطمینان به سعه رحمت و رأفت او یا اعتماد بر طاعت و عبادت خود است و این صفت از هر یک از این اسباب که ناشی شده باشد از صفات مهلکه و موجب نکال و خسران مآل است، چون باعث آن یا کفر است یا جهل یا غرور یا عجب، و هر یک از آنها راهی است که آدمی را به هلاکت می کشاند.
پس اگر غفلت از عظمت الهی باشد باعث آن جهل و نادانی است و اگر از عدم اعتقاد باشد منشأ آن کفر و بی ایمانی است و اگر از تکیه به رحمت الهی باشد غرور است و اگر از اعتماد بر عمل خود باشد عجب است و اخبار و آیات بر مذمت ایمنی از مکر خدا مستفیض، و در کتاب کریم وارد است که: «فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون» یعنی «از مکر خدا ایمن نمی گردند مگر جماعت زیانکاران» و به تواتر ثابت شده است که طایفه فرشتگان و خیل پیغمبران از مکر الهی خائف و ترسانند همچنان که مروی است که «بعد از آنکه از ابلیس سر زد آنچه سر زد و مردود درگاه احدیت شد، و به آن لعین رسید، آنچه رسید جبرئیل و میکائیل که از مقربان بارگاه رب جلیل اند با هم به گریه و زاری نشستند، خطاب الهی به ایشان رسید که چه شده است شما را و به چه سبب گریه می کنید؟ عرض کردند که: پروردگارا از امتحان تو می ترسیم و از ابتلای تو ایمن نیستیم پس خداوند جلیل فرمود که همیشه چنین باشید و از مکر من ایمن نگردید.
مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل امین از خوف خدا گریستند، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا می گریید و حال آنکه من شما را ایمن گردانیدم؟ عرض کردند: کیست که از آزمایش تو ایمن شود؟ گویا که ایمن نشدن ایشان از این راه بود که ایمن نبودند از اینکه خدا فرمودند که: «من شما را ایمن کردم، از راه امتحان و آزمایش باشد، یا اگر خوف ایشان تسکین یابد معلوم شود که ایشان از مکر ایمن گشته اند و وفا به قول خود ننموده اند».
همچنان که چون إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را در منجنیق گذاردند که به آتش افکنند، گفت: «حسبی الله» یعنی خدا کافی است مرا در هر حال، و هیچ چیز دیگر را اعتنا ندارم و چون این ادعای بزرگی بود پروردگار عالم او را آزمایش فرمود و جبرئیل علیه السلام را فرستاد تا در هوا به او رسیده گفت «ای إبراهیم اگر حاجتی داری بگو تا برآرم» آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو گفت: به آنکه حاجت داری بخواه و طلب کن گفت: «علمه بحالی حسبی عن مقالی» یعنی «با وجود علم او به حال من، احتیاج به گفتن من نیست» زهی بزرگوار شخصی که در چنین حالی به روح القدس التفات نکرد و ذات شریفش از بوته امتحان، تمام عیار برآمد و از این جهت خدای تعالی فرمود: «و ابراهیم الذی وفی» یعنی «و ابراهیمی که به گفته خود وفا کرد و به غیر من التفات و اعتنا نکرد».
پس بنده مومن باید در هیچ حال از آزمایش و امتحان خدا غافل ننشیند همچنان که ملائکه و انبیاء، ایمن نبودند و مواخذه و عذاب الهی را فراموش نکند.
ابتلاها می کند آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاهایش اناث
گر تو نقدی یافتی نگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
و از خوف آزمایش و مکر الله بودی که موسی بن عمران علیه السلام چون ملاحظه سحر سحره را نمود اندکی در باطن ترسید، چنانکه خدای تعالی خبر داده که «فاوجس فی نفسه خفیه موسی» و معالجه این صفت علاوه بر آنچه خواهد آمد از معالجه عجب و غرور، آن است که تحصیل صفت خوف از خدا کند که ضد این صفت است.
پس اگر غفلت از عظمت الهی باشد باعث آن جهل و نادانی است و اگر از عدم اعتقاد باشد منشأ آن کفر و بی ایمانی است و اگر از تکیه به رحمت الهی باشد غرور است و اگر از اعتماد بر عمل خود باشد عجب است و اخبار و آیات بر مذمت ایمنی از مکر خدا مستفیض، و در کتاب کریم وارد است که: «فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون» یعنی «از مکر خدا ایمن نمی گردند مگر جماعت زیانکاران» و به تواتر ثابت شده است که طایفه فرشتگان و خیل پیغمبران از مکر الهی خائف و ترسانند همچنان که مروی است که «بعد از آنکه از ابلیس سر زد آنچه سر زد و مردود درگاه احدیت شد، و به آن لعین رسید، آنچه رسید جبرئیل و میکائیل که از مقربان بارگاه رب جلیل اند با هم به گریه و زاری نشستند، خطاب الهی به ایشان رسید که چه شده است شما را و به چه سبب گریه می کنید؟ عرض کردند که: پروردگارا از امتحان تو می ترسیم و از ابتلای تو ایمن نیستیم پس خداوند جلیل فرمود که همیشه چنین باشید و از مکر من ایمن نگردید.
مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل امین از خوف خدا گریستند، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا می گریید و حال آنکه من شما را ایمن گردانیدم؟ عرض کردند: کیست که از آزمایش تو ایمن شود؟ گویا که ایمن نشدن ایشان از این راه بود که ایمن نبودند از اینکه خدا فرمودند که: «من شما را ایمن کردم، از راه امتحان و آزمایش باشد، یا اگر خوف ایشان تسکین یابد معلوم شود که ایشان از مکر ایمن گشته اند و وفا به قول خود ننموده اند».
همچنان که چون إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را در منجنیق گذاردند که به آتش افکنند، گفت: «حسبی الله» یعنی خدا کافی است مرا در هر حال، و هیچ چیز دیگر را اعتنا ندارم و چون این ادعای بزرگی بود پروردگار عالم او را آزمایش فرمود و جبرئیل علیه السلام را فرستاد تا در هوا به او رسیده گفت «ای إبراهیم اگر حاجتی داری بگو تا برآرم» آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو گفت: به آنکه حاجت داری بخواه و طلب کن گفت: «علمه بحالی حسبی عن مقالی» یعنی «با وجود علم او به حال من، احتیاج به گفتن من نیست» زهی بزرگوار شخصی که در چنین حالی به روح القدس التفات نکرد و ذات شریفش از بوته امتحان، تمام عیار برآمد و از این جهت خدای تعالی فرمود: «و ابراهیم الذی وفی» یعنی «و ابراهیمی که به گفته خود وفا کرد و به غیر من التفات و اعتنا نکرد».
پس بنده مومن باید در هیچ حال از آزمایش و امتحان خدا غافل ننشیند همچنان که ملائکه و انبیاء، ایمن نبودند و مواخذه و عذاب الهی را فراموش نکند.
ابتلاها می کند آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاهایش اناث
گر تو نقدی یافتی نگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
و از خوف آزمایش و مکر الله بودی که موسی بن عمران علیه السلام چون ملاحظه سحر سحره را نمود اندکی در باطن ترسید، چنانکه خدای تعالی خبر داده که «فاوجس فی نفسه خفیه موسی» و معالجه این صفت علاوه بر آنچه خواهد آمد از معالجه عجب و غرور، آن است که تحصیل صفت خوف از خدا کند که ضد این صفت است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - مکروهاتی که سر منشأ خوف و ترس است
بدان که خوف و ترس نمی باشد مگر از تشویش رسیدن مکروهی که آدمی آن را تصویر می کند، و در خاطره خود ممثل می گرداند، و از بیم وصول به آن متألم و خایف می گردد.
و مکروهاتی که بنده باید از آن بترسد بسیار است، زیرا که خوف آدمی یا از در وی از بساط قرب، و حجاب از لذت لقای پروردگار است، و این بالاترین و بهترین مراتب خوف است و این درجه خوف مقربین و صدیقین است و سید اولیاء علیه السلام به این مرتبه اشاره فرموده که: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» یعنی «ای معبود و آقا و پروردگار و مولای من گرفتم که صبر کردم بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق و دوری تو»
چون از این مرتبه که تنزل کند، خوف عباد و زهاد است، و آن نیز انواع دارد.
پس خوف، یا از سکرات مرگ و شدت آن است، یا از شدت نکیر و منکر و درشتی و خشونت ایشان، یا از عذاب قبر و تنهائی و وحدت آن، یا از هول عرصه قیامت و وحشت آن، یا از تصور ایستادن در نزد پروردگار و هیبت آن و شمردن گناهان و حیا و خجالت آن، یا از رسوائی و شرمساری در محشر و بروز کردن باطن در نزد ملک و بشر، یا در ماندن در محاسبه مستوفیان بازار روز قیامت، یا از الم حسرت و پشیمانی و ندامت، یا از محرومی از دیدار شفعای روز رستاخیز، یا از گذشتن صراط باریک تیز، یا از آتش سوزنده، و مار و کژدم گزنده، و یا از محرومی از نعیم بهشت، و دوری از وصال حوران پاک سرشت، و حرمان از پادشاهی جاودان، و مملکت بی پایان.
و بسا باشد که ترس از چیزی باشد آدمی را به مکروهی برساند، اگر چه خود آن چیز فی ذاته مکروه نباشد مانند مردن پیش از توبه یا شکستن توبه یا از تقصیر در وفا به حقوق پروردگار، یا از غلبه نفس اماره و شیطان مکاره، یا از فریب خوردن از دنیای دنیه و زخارف فانیه، یا از اشتغال ذمه به حقوق مردمان، و کشیدن بار حقوق ایشان، یا از استدراج به تواتر نعمت و ثروت و عزت و صحت، یا از ظهور عدم قبول طاعت و عبادت، یا از سوء خاتمه و بدی عاقبت، یا از آنچه در ازل به جهت او مقدر شده است و نحو اینها.
و مکروهاتی که بنده باید از آن بترسد بسیار است، زیرا که خوف آدمی یا از در وی از بساط قرب، و حجاب از لذت لقای پروردگار است، و این بالاترین و بهترین مراتب خوف است و این درجه خوف مقربین و صدیقین است و سید اولیاء علیه السلام به این مرتبه اشاره فرموده که: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» یعنی «ای معبود و آقا و پروردگار و مولای من گرفتم که صبر کردم بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق و دوری تو»
چون از این مرتبه که تنزل کند، خوف عباد و زهاد است، و آن نیز انواع دارد.
پس خوف، یا از سکرات مرگ و شدت آن است، یا از شدت نکیر و منکر و درشتی و خشونت ایشان، یا از عذاب قبر و تنهائی و وحدت آن، یا از هول عرصه قیامت و وحشت آن، یا از تصور ایستادن در نزد پروردگار و هیبت آن و شمردن گناهان و حیا و خجالت آن، یا از رسوائی و شرمساری در محشر و بروز کردن باطن در نزد ملک و بشر، یا در ماندن در محاسبه مستوفیان بازار روز قیامت، یا از الم حسرت و پشیمانی و ندامت، یا از محرومی از دیدار شفعای روز رستاخیز، یا از گذشتن صراط باریک تیز، یا از آتش سوزنده، و مار و کژدم گزنده، و یا از محرومی از نعیم بهشت، و دوری از وصال حوران پاک سرشت، و حرمان از پادشاهی جاودان، و مملکت بی پایان.
و بسا باشد که ترس از چیزی باشد آدمی را به مکروهی برساند، اگر چه خود آن چیز فی ذاته مکروه نباشد مانند مردن پیش از توبه یا شکستن توبه یا از تقصیر در وفا به حقوق پروردگار، یا از غلبه نفس اماره و شیطان مکاره، یا از فریب خوردن از دنیای دنیه و زخارف فانیه، یا از اشتغال ذمه به حقوق مردمان، و کشیدن بار حقوق ایشان، یا از استدراج به تواتر نعمت و ثروت و عزت و صحت، یا از ظهور عدم قبول طاعت و عبادت، یا از سوء خاتمه و بدی عاقبت، یا از آنچه در ازل به جهت او مقدر شده است و نحو اینها.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل چهارم - خوف از خدا عالی ترین درجه خوف
بدان که مرتبه خوف از خدا از مراتب رفیعه و درجات منیعه است و صفت خوف افضل فضائل نفسانیه و اشرف اوصاف حسنه است، زیرا که فضیلت هر صفتی به قدر اعانت کردن آن است بر سعادت و هیچ سعادتی بالاتر از ملاقات پروردگار و رسیدن به مرتبه قرب او نیست و آن حاصل نمی شود مگر به تحصیل محبت و انس با خدا، و آن موقوف است به معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمی رسد مگر به فکر و ذکر او، و مواظبت بر فکر و ذکر نیز متحقق نمی شود مگر به ترک دوستی دنیا و لذتها و شهوتهای آن.
و هیچ چیز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنیا را نمی کند و از این جهت است که آیات و اخبار در فضیلت این صفت متواتر و متکاثرند و خدای تعالی از برای اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «خوف و خشیت از خدا برای اهل علم است و بس».
و فرموده: «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون» یعنی «هدایت و رحمت از برای کسانی است که ایشان از پروردگار خود خائف و ترسانند» و دیگر فرموده اند: «رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه» یعنی «خدا از ایشان راضی و خشنود و ایشان از خدا راضی و خشنودند» و این مرتبه از برای کسی است که از پروردگار خود بترسد و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است، و کسی که نترسد از ایمان بی نشان است چناچه که فرموده اند: «انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» یعنی «جز این نیست که مومنان کسانی هستند که چون نام خداوند مذکور شد دلهای ایشان خوفناک گردد» و فرموده اند که «و خافون ان کنتم مومنین» یعنی «اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید» و از برای خائفین، بهشت را وعده فرموده اند که «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» یعنی «هرکه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوی و منزل اوست» و می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» یعنی «هر که از پروردگار خود بترسد از برای او دو بهشت است» و در خبر قدسی وارد شده است که «به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم، و از برای هیچ بنده دو امن را قرار نمی دهم پس هر که در دنیا ایمن باشد ازمن در روز قیامت، او را خواهم ترسانید و هر که در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که از خدا بترسد خدا همه چیزها را از او می ترساند و هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند».
روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که «اگر می خواهی در روز قیامت با من ملاقات کنی بعد از من از خدا خائف باش».
از لیث بی أبی سلیم منقول است که گفت: «از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم، در خدمت جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند، و بر روی آن می غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد، و گاهی شکم خود را، و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را، که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او نظر می کرد پس چون جامه خود را پوشید حضرت به دست مبارک اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا چه تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کرد که: خوف خدا حضرت فرمود که به تحقیق که حق خوف را به جا آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود که: «نزدیک این مرد روید تا دعا کند از برای شما» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هیچ بنده مومنی نیست که از چشم او از خوف خدا اشکی بیرون آید اگر چه به قدر سر مگسی باشد، و بر روی او ریزد مگر اینکه خدا آتش جهنم را بر روی او حرام می کند» و باز فرمودند که «چون دل مومن از خوف خدا بلرزد، گناهان او می ریزد، مانند برگی که از درخت فرو ریزد» و نیز فرمودند که «کسی که از خوف خدا بگرید داخل جهنم نمی شود تا شیری که از پستان دوشد به پستان باز گردد» آری:
در پس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشنتر شود
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
و نیز از آن حضرت مروی است که «مومن همیشه میان دو ترس است: یکی ترس از گناهی که کرده است و گذشته است و نمی داند که خدا با او در آن چه خواهد کرد و یکی دیگر ترس ازعمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خائف و ترسان» و باز از آن حضرت مروی است که «از خدا بترس که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند پس کافری و اگر چنین می دانی که تو را می بیند و باز معصیت او را می کنی پس او در نظر تو از همه بینندگان پست تر است» زیرا که اگر دیگری بر معصیت تو مطلع شود البته از معصیت احتراز می کنی.
و اخبار در امر به خوف و فضیلت آن بی شمار و ذکر همه آنها باعث اطناب بلکه محتاج به کتاب علیحده ای است
و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند، زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند، و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوی و ورع و بکاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد
و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند، و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این، آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز، و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند، یا مرکب را می رانند حدی دارد معین، که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد، پس همچنین خوف، که تازیانه خداست حدی دارد، و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند.
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است، مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف، مانند رقت قلبی است که از برای زنان است، که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده، و علامت آن، آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی، خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد، و این حد ضلال و کفر است «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی، و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقی، چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال می شود.
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند.
و هیچ چیز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنیا را نمی کند و از این جهت است که آیات و اخبار در فضیلت این صفت متواتر و متکاثرند و خدای تعالی از برای اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «خوف و خشیت از خدا برای اهل علم است و بس».
و فرموده: «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون» یعنی «هدایت و رحمت از برای کسانی است که ایشان از پروردگار خود خائف و ترسانند» و دیگر فرموده اند: «رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه» یعنی «خدا از ایشان راضی و خشنود و ایشان از خدا راضی و خشنودند» و این مرتبه از برای کسی است که از پروردگار خود بترسد و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است، و کسی که نترسد از ایمان بی نشان است چناچه که فرموده اند: «انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» یعنی «جز این نیست که مومنان کسانی هستند که چون نام خداوند مذکور شد دلهای ایشان خوفناک گردد» و فرموده اند که «و خافون ان کنتم مومنین» یعنی «اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید» و از برای خائفین، بهشت را وعده فرموده اند که «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» یعنی «هرکه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوی و منزل اوست» و می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» یعنی «هر که از پروردگار خود بترسد از برای او دو بهشت است» و در خبر قدسی وارد شده است که «به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم، و از برای هیچ بنده دو امن را قرار نمی دهم پس هر که در دنیا ایمن باشد ازمن در روز قیامت، او را خواهم ترسانید و هر که در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که از خدا بترسد خدا همه چیزها را از او می ترساند و هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند».
روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که «اگر می خواهی در روز قیامت با من ملاقات کنی بعد از من از خدا خائف باش».
از لیث بی أبی سلیم منقول است که گفت: «از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم، در خدمت جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند، و بر روی آن می غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد، و گاهی شکم خود را، و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را، که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او نظر می کرد پس چون جامه خود را پوشید حضرت به دست مبارک اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا چه تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کرد که: خوف خدا حضرت فرمود که به تحقیق که حق خوف را به جا آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود که: «نزدیک این مرد روید تا دعا کند از برای شما» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هیچ بنده مومنی نیست که از چشم او از خوف خدا اشکی بیرون آید اگر چه به قدر سر مگسی باشد، و بر روی او ریزد مگر اینکه خدا آتش جهنم را بر روی او حرام می کند» و باز فرمودند که «چون دل مومن از خوف خدا بلرزد، گناهان او می ریزد، مانند برگی که از درخت فرو ریزد» و نیز فرمودند که «کسی که از خوف خدا بگرید داخل جهنم نمی شود تا شیری که از پستان دوشد به پستان باز گردد» آری:
در پس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشنتر شود
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
و نیز از آن حضرت مروی است که «مومن همیشه میان دو ترس است: یکی ترس از گناهی که کرده است و گذشته است و نمی داند که خدا با او در آن چه خواهد کرد و یکی دیگر ترس ازعمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خائف و ترسان» و باز از آن حضرت مروی است که «از خدا بترس که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند پس کافری و اگر چنین می دانی که تو را می بیند و باز معصیت او را می کنی پس او در نظر تو از همه بینندگان پست تر است» زیرا که اگر دیگری بر معصیت تو مطلع شود البته از معصیت احتراز می کنی.
و اخبار در امر به خوف و فضیلت آن بی شمار و ذکر همه آنها باعث اطناب بلکه محتاج به کتاب علیحده ای است
و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند، زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند، و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوی و ورع و بکاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد
و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند، و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این، آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز، و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند، یا مرکب را می رانند حدی دارد معین، که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد، پس همچنین خوف، که تازیانه خداست حدی دارد، و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند.
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است، مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف، مانند رقت قلبی است که از برای زنان است، که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده، و علامت آن، آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی، خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد، و این حد ضلال و کفر است «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی، و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقی، چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال می شود.
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علت نترسیدن از سوء خاتمه
قبل از این مذکور شد که بالاترین خوفها، خوف سوء خاتمه است و از برای آن اسباب بسیار است، و مرجع همه آنها سه چیز است: اول: که از همه بدتر است آن است که در وقتی که سکرات مرگ ظاهر شود و احوال آن نمایان گردد، در عقاید آدمی خللی هم رسد و شک یا انکاری در بعضی از عقاید در دل او حاصل شود، و این حجابی گردد میان خدا و بنده، که باعث عذاب مخلد، و زیانکاری ابد، و دوری دائمی از درگاه خدا گردد، و به کفراز دنیا رحلت کند.
و می تواند شد که آدمی به امری که خلاف واقع باشد اعتقاد کند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به این سبب تشکیک در سایر عقاید صحیحه خود کند و کافر گردد زیرا که در ابتدا، اعتقاد او به همه یکسان بود، پس چون ملاحظه کند که یکی از آنها خطاست اطمینان او از سایر عقاید خود نیز برطرف می گردد.
چنانکه گویند فخر رازی روزی می گریست از سبب گریه او پرسیدند گفت: حال هفتاد سال است که در مسأله ای بنوعی اعتقاد داشتم امروز دانستم که باطل بوده، از کجا که سایر عقاید من چنین نباشد.
و بالجمله «العیاذ بالله» کسی که به این خطر افتد و پیش از آنکه رفع تشکیک او بشود و ایمان از برای او حاصل بشود از دنیا برود کافر رفته است و بلهائی که ایمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبیل اجمال دارد و این در قلب ایشان رسوخ کرده است از این خطر دورترند.
و از این جهت است که وارد شده است که اکثر اهل بهشت بلها خواهند بود و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غور در بحث و نظر در خدا و صفات او و سر دراین، آن است که بلها آنچه را از شرع رسیده است چون اعتقاد کردند و فرا گرفتند، بر آن باقی می مانند و چون ذهن ایشان از فهمیدن شبهات قاصر، و به تشکیک و تردید معتاد نشده اند، در دل ایشان شک و شبهه خلجان نمی کند برخلاف کسانی که در فکر و بحث فرو رفته و عقاید خود را از عقول قاصره خود اخذ کرده اند، و با فکر سست خود عقیده ای را به دست آورده اند، که ایشان را ثبات قدمی در اعتقادی نیست، زیرا که عقول ناقصه، از فهمیدن اکثر عقاید دینیه عاجز، و ادله ای را که ترتیب می دهند مضطرب و متعارضند و از بحث و فکر، درهای شک و شبهه گشوده می شود پس ذهن ایشان همیشه معرکه شکوک و شبهات است، گاهی اعتقادی می کنند و به آن اطمینان بهم می رسانند بعد از آن در دلیلش تشکیک، و اعتقاد ایشان ضعیف می شود و پیوسته در حیرت و اضطراب و تشکیک و اشتباهند.
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
و از نصیرالدین طوسی، که از اعاظم متکلمین است منقول است که گفت هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم و بیش از این نیافتم که این مخلوقات را خالقی است، و در این هم یقین عجوزه های قبیله از من بالاتر است.
پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد و متعرض تفکر در آنچه از طاقت او بیرون است نگردد، تا الطاف ربانیه او را دریابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است که ایمان آدمی ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستی خدا در دل او کم باشد، و دوستی دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستی خدا غالب باشد پس چنین کسی به تدریج محبت دنیا بر او غلبه می کند تا به جائی می رسد که دوستی خدا در نهایت کمی می شود و از آن، چیزی که اثری در مخالفت نفس اماره و شیطان کند باقی نمی ماند و از این جهت دل او تاریک و سیاه می شود و گرفتگی و افسردگی در آن هم می رسد و قساوت آن را فرا می گیرد و تاریکی گناهان بر آن متراکم میشود و بالکلیه نور ایمان از آن برطرف می شود.
پس چون سکرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود که: حال باید از دنیا مفارقت کند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند، و این فعل را از خدا می داند، لهذا آن قلیل دوستی خدا هم که باقی مانده تمام می شود بلکه مبدل به بغض و انکار می گردد، زیرا که چنان می داند که: خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایر آنچه دوست دارد جدائی افکنده است و دوستی بسیار هم با خدا ندارد که به قضای او راضی باشد پس در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل می شود چنانکه هرگاه کسی یکی از فرزندان خود را اندک دوستی داشته باشد و مالی داشته باشد، که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف کند آن قلیل دوستی او به عداوت مبدل می شود.
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.
پس بر هر کسی لازم است که سعی کند که دوستی خدا بر دل او غالب باشد و هیچ چیز را از او دوست تر نداشته باشد تا در وقت مردن از این قسم سوء خاتمه نجات یابد.
و حق سبحانه و تعالی به این قسم سوء خاتمه در کتاب کریم اشاره فرموده اند که: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» یعنی «بگو به مردمان که اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خویشان شما و مالهایی که کسب کرده اید، و تجارتی که از کسادی و ناروائی آن می ترسید، و خانه هایی که آنها را پسندیده اید، در نزد شما محبوب تر است از خدا و رسول خدا و جهاد کردن در راه خدا پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی سکرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بیهوشی مرگ شما را فراگیرد در آن وقت ضرر زیادتی دوستی امور دنیویه و کمی دوستی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم معلوم خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: کثرت معاصی و پیروی شهوات نفسانیه است، زیرا که سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصی و سیئات، غلبه شهویات، و رسوخ آنها در دل است و سبب آن نیست مگر بسیاری الفت و عادت به آنها و هر چه را که آدمی به آن الفت گرفت و عادت کرد، در وقت مردن همان به خاطر او می رسد و در نزد او متصور می شود.
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس کسی که بیشتر فکر و ذکر او در معصیت و گناه بوده بسا باشد که در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر این حال قبض روح او شود و این حالت، حجابی شود میان او و میان پروردگار و کسانی که دل آنها به شهوات مایل، و معاصی و سیئات بر ایشان غالب است به این خطر نزدیک اند، «اعادنا الله سبحانه منه».
و سر در این، آن است که بی هوشی ای که پیش از مرگ حاصل می شود شبیه به خواب است، پس همچنان که آدمی در خواب احوالی را که به آنها الفت کرده و عادت نموده می بیند، و چیزهایی که شباهتی به آنچه در بیداری دیده، ندارد هرگز در خواب نمی بیند چنانچه کور مادرزاد هرگز روشنائی و رنگهای مختلفه را در خواب مشاهده نمی کند و کسی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمی آید و همچنین در وقت سکرات مرگ و بیهوشی پیش از مرگ، که مشابه خواب است به غیر از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمی آید.
و بسا باشد که به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل می شود و در آن وقت میل به آن می کند، و به این خیال قبض روح می شود، و به سوء خاتمه از دنیا می رود.
و بدان که همچنان که بسیار می شود که در بیداری چیزهایی به خاطر او می گذرد که سبب آن را نمی داند، همچنین در خواب و وقت مردن چیزهایی به خاطر او می آید که به باعث آن ملتفت نمی گردد و گاه است که سبب آنها را بعد از التفات می توان یافت، مثل اینکه صورت جمیلی را می بیند و به مناسبت آن به فکر صورت خوب دیگر می افتد یا صورت خوبی را می بیند به ضدیت آن، صورت بسیار بدی را متذکر می شود.
یا اسبی را ملاحظه می کند و به واسطه آن، شخصی که وقتی سوار آن بوده به خاطرش می آید.
و بسیار می شود که بعضی چیزها به خاطر می گذرد که هر چند تأمل کند سبب آن را نمی فهمد، و حالت خواب و سکرات مرگ نیز چنین است.
و کسی که خواهد وقت مردن خاطر او از معاصی و شهوات محفوظ، و اصلا به فکر آنها نیفتد باید که در تمامی عمر خود مشغول مجاهده بوده که نفس خود را از معصیت باز دارد و ریشه شهوات را از دل خود بکند و مواظبت بر علم و عمل نماید و باطن خود را از فکر مشاغل دنیویه بپردازد و دل خود را محل محبت خدا و انس به او سازد.
و این را ذخیره هنگام مردن خود کند، زیرا که هر کسی بر حالتی که زندگانی کرد می میرد و بر حالتی که مرد محشور می شود و به تجربه رسیده و مکرر مشاهده شده که هر کسی در وقت مردن، دل او مشغول امری بوده که در زندگانی بیشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور می رسد.
و به این جهت است که معظم خوف اهل معرفت از این قسم خوف سوء خاتمه است، که می ترسند در وقت مردن افکار ردیه و خواطر مذمومه به خاطر ایشان خطور کند و بر این حال بمیرند، و همین حجاب میان آنها و پروردگار گردد، زیرا که خلجان افکار، بالکلیه داخل در تحت اختیار آدمی نیست، اگر چه بسیای عادت مدخلیتی تمام دارد و از این جهت است که: اگر کسی بخواهد غیر از انبیاء و ائمه علیه السلام را در خواب نبیند، و سوای عبادت و طاعت را در رویا ملاحظه نکند میسر او نمی گردد، اگر چه مواظبت بر صلاح و طاعت در این خصوص بی اثر نیست و از این، معلوم می شود که اگر آدمی در نفس آخر، که روح با آن بیرون می رود سالم نماند همه اعمال حسنه او ضایع و بی فایده است و سالم ماندن در آن نفس، با اینکه دل جولانگاه خواطر باشد و در امواج افکار مضطرب باشد در نهایت اشکال است.
و به این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردی پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را می کند تا اینکه میان او و بهشت به قدر دوشیدن شتری باقی نمی ماند و خاتمه او به آنچه از برای او مقدر شده می شود».
و معلوم است که در این مقدار وقت، عملی دیگر که باعث شقاوت شود نمی تواند سر زند مگر افکار ردیه که چون برق خاطف درگذرند.
و به این سبب گفته اند که: «تعجب نمی کنم از کسانی که در دنیا هلاک شدند که چگونه هلاک شدند، و لیکن تعجب می کنم از کسانی که نجات یافتند که چگونه نجات یافتند».
و در حدیث رسیده است که: «چون روح بنده مومن را بر خیر و اسلام بالا برند، ملائکه تعجب می کنند و می گویند چگونه نجات یافت از دنیائی که نیکان در آنجا فاسد شدند» و از اینجا سر فرموده حضرت ظاهر می شود که فرمودند «مردم همه اهل هلاکت اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاک اند مگر عمل کنندگان به علم خود، و عمل کنندگان همه اهل هلاکت اند مگر مخلصین، و مخلصین هم بر خطر عظیم و در محل تشویش و بیم اند» و به جهت این خطر عظیم و تشویش و بیم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، و مرگ «مفاجات»، ناگوار است، زیرا که بسا باشد که مرگ مفاجات، در وقتی اتفاق افتد که خاطر آدمی ملتفت به فکر بدی باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالی قبض روح می شود که در دل بجز محبت خدا امری باقی نماند، زیرا که کسی به امر خدا و رسول رو به میدان کارزار می آورد که مرگ را به جهت رضای ایشان بر خود نوشته است و از اینجا معلوم می شود که قتلی که سبب شهادتی که مذکور شد نباشد باعث اطمینان از این خطر نمی گردد، اگر چه به ظلم کشته شده باشد، یا به جهاد رفته باشد و لیکن مقصود او رضای خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر کسی لازم است که سعی نماید که از این خطر عظیم نجات یابد و خاتمه او به خیر، و عاقبت او به نیکوئی باشد و آن به این نوع می شود که در وقت مردن، دل او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگاری جاوید فایز گردد و این موقوف است بر مجاهده بسیار، تا نفس را از شهوات دنیویه باز دارد و بالمره محبت دنیا را از دل بیرون کند و از ارتکاب معاصی و ملاحظه احوال عاصیان و تصور و فکر در معصیت، غایت اجتناب را بکند و از اهل معصیت، و شنیدن حکایات ایشان، نهایت احتراز را لازم شمارد و بلکه محبت هر چیزی که غیر از خداست از دل بیرون کند و خانه دل را بالمره از ما سوی الله بپردازد، تا یاد خدا ملکه او شود و بدون این، مطمئن از اینکه خاتمه به خیر خواهد بود نمی توان شد.
بلی دانستی که بیهوشی ای که نزدیک مردن هم می رسد حکم خواب را دارد و ملاحظه کن حالت خود را که در اکثر اوقات خوابهائی که می بینی مطلقا در آن حالت در دل خود محبت خدا را نمی بینی و به خاطرت نمی گذرد که تو را خالقی است به صفات کمال آراسته بلکه امور باطله و خیالات فاسده ای که به آنها انس گرفته ای در خواب می بینی و اگر نعوذ بالله در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چیزی از امور دنیویه بوده باشد و ملتفت معرفت خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشی بعد از مردن همیشه بر این حال خواهی بود، و زیانکاری ابد، و شقاوت سرمد نصیب تو خواهد شد.
پس ای دوست از خواب غفلت بیدار، و از مستی طبیعت هشیار شو دوستی دنیای دنیه را از دل خود بیرون کن و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز از دنیائی که خانه عاریت است به قدر ضرورت قناعت کن و از منزلی که باید رفت، به مقدار حاجت کفایت نما از غذا و طعام تو را این قدر بس است که حفظ حیات کند، و زیاده خوردن آدمی را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور می سازد و از جامه به قدری که ساتر بدن باشد تو را کافی است، و افزون از آن انسان را از کار آخرت باز می دارد و از مسکن و خانه آن قدر که تو را از باران و آفتاب محافظت کند کفایت می کند، و ازین بیشتر، خانه جاوید را خراب می کند.
و اگر به اینها کسی ساخت، یمکن که به کار آخرت پرداخت و اگر از این تجاوز نماید شغل او در دنیا بسیار، و دل او هر لحظه به فکری گرفتار می گردد و هر دمی غمی، و هر ساعتی محنتی، هر نفسی مشغله ای، و هر زمانی در مرحله ای خواهد بود برکات اوقات او به فکر این و آن تلف می شود، و وقت و فرصت برطرف و بعد از آنکه مشاغل دنیویه را از خود دور کنی متوجه دل خود باش، و لحظه ای از آن غافل مشو تا به هر وادی نیفتد و سعی کن که پیوسته در فکر و ذکر خدا باشد و با او انس گیرد، که به واسطه آن به بهجت ابدیه و سعادت دائمیه فایز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنین مرتبه ای برمی دارد به جهت مشغول شدن به فضول دنیا و امور خسیسه این عاریت سرا، که نه آن را بقائی، و نه با کسی وفائی کرده کسی زیاده از نصیب خود نخورده، و از اینجا چیزی با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
و می تواند شد که آدمی به امری که خلاف واقع باشد اعتقاد کند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به این سبب تشکیک در سایر عقاید صحیحه خود کند و کافر گردد زیرا که در ابتدا، اعتقاد او به همه یکسان بود، پس چون ملاحظه کند که یکی از آنها خطاست اطمینان او از سایر عقاید خود نیز برطرف می گردد.
چنانکه گویند فخر رازی روزی می گریست از سبب گریه او پرسیدند گفت: حال هفتاد سال است که در مسأله ای بنوعی اعتقاد داشتم امروز دانستم که باطل بوده، از کجا که سایر عقاید من چنین نباشد.
و بالجمله «العیاذ بالله» کسی که به این خطر افتد و پیش از آنکه رفع تشکیک او بشود و ایمان از برای او حاصل بشود از دنیا برود کافر رفته است و بلهائی که ایمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبیل اجمال دارد و این در قلب ایشان رسوخ کرده است از این خطر دورترند.
و از این جهت است که وارد شده است که اکثر اهل بهشت بلها خواهند بود و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غور در بحث و نظر در خدا و صفات او و سر دراین، آن است که بلها آنچه را از شرع رسیده است چون اعتقاد کردند و فرا گرفتند، بر آن باقی می مانند و چون ذهن ایشان از فهمیدن شبهات قاصر، و به تشکیک و تردید معتاد نشده اند، در دل ایشان شک و شبهه خلجان نمی کند برخلاف کسانی که در فکر و بحث فرو رفته و عقاید خود را از عقول قاصره خود اخذ کرده اند، و با فکر سست خود عقیده ای را به دست آورده اند، که ایشان را ثبات قدمی در اعتقادی نیست، زیرا که عقول ناقصه، از فهمیدن اکثر عقاید دینیه عاجز، و ادله ای را که ترتیب می دهند مضطرب و متعارضند و از بحث و فکر، درهای شک و شبهه گشوده می شود پس ذهن ایشان همیشه معرکه شکوک و شبهات است، گاهی اعتقادی می کنند و به آن اطمینان بهم می رسانند بعد از آن در دلیلش تشکیک، و اعتقاد ایشان ضعیف می شود و پیوسته در حیرت و اضطراب و تشکیک و اشتباهند.
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
و از نصیرالدین طوسی، که از اعاظم متکلمین است منقول است که گفت هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم و بیش از این نیافتم که این مخلوقات را خالقی است، و در این هم یقین عجوزه های قبیله از من بالاتر است.
پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد و متعرض تفکر در آنچه از طاقت او بیرون است نگردد، تا الطاف ربانیه او را دریابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است که ایمان آدمی ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستی خدا در دل او کم باشد، و دوستی دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستی خدا غالب باشد پس چنین کسی به تدریج محبت دنیا بر او غلبه می کند تا به جائی می رسد که دوستی خدا در نهایت کمی می شود و از آن، چیزی که اثری در مخالفت نفس اماره و شیطان کند باقی نمی ماند و از این جهت دل او تاریک و سیاه می شود و گرفتگی و افسردگی در آن هم می رسد و قساوت آن را فرا می گیرد و تاریکی گناهان بر آن متراکم میشود و بالکلیه نور ایمان از آن برطرف می شود.
پس چون سکرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود که: حال باید از دنیا مفارقت کند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند، و این فعل را از خدا می داند، لهذا آن قلیل دوستی خدا هم که باقی مانده تمام می شود بلکه مبدل به بغض و انکار می گردد، زیرا که چنان می داند که: خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایر آنچه دوست دارد جدائی افکنده است و دوستی بسیار هم با خدا ندارد که به قضای او راضی باشد پس در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل می شود چنانکه هرگاه کسی یکی از فرزندان خود را اندک دوستی داشته باشد و مالی داشته باشد، که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف کند آن قلیل دوستی او به عداوت مبدل می شود.
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.
پس بر هر کسی لازم است که سعی کند که دوستی خدا بر دل او غالب باشد و هیچ چیز را از او دوست تر نداشته باشد تا در وقت مردن از این قسم سوء خاتمه نجات یابد.
و حق سبحانه و تعالی به این قسم سوء خاتمه در کتاب کریم اشاره فرموده اند که: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» یعنی «بگو به مردمان که اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خویشان شما و مالهایی که کسب کرده اید، و تجارتی که از کسادی و ناروائی آن می ترسید، و خانه هایی که آنها را پسندیده اید، در نزد شما محبوب تر است از خدا و رسول خدا و جهاد کردن در راه خدا پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی سکرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بیهوشی مرگ شما را فراگیرد در آن وقت ضرر زیادتی دوستی امور دنیویه و کمی دوستی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم معلوم خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: کثرت معاصی و پیروی شهوات نفسانیه است، زیرا که سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصی و سیئات، غلبه شهویات، و رسوخ آنها در دل است و سبب آن نیست مگر بسیاری الفت و عادت به آنها و هر چه را که آدمی به آن الفت گرفت و عادت کرد، در وقت مردن همان به خاطر او می رسد و در نزد او متصور می شود.
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس کسی که بیشتر فکر و ذکر او در معصیت و گناه بوده بسا باشد که در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر این حال قبض روح او شود و این حالت، حجابی شود میان او و میان پروردگار و کسانی که دل آنها به شهوات مایل، و معاصی و سیئات بر ایشان غالب است به این خطر نزدیک اند، «اعادنا الله سبحانه منه».
و سر در این، آن است که بی هوشی ای که پیش از مرگ حاصل می شود شبیه به خواب است، پس همچنان که آدمی در خواب احوالی را که به آنها الفت کرده و عادت نموده می بیند، و چیزهایی که شباهتی به آنچه در بیداری دیده، ندارد هرگز در خواب نمی بیند چنانچه کور مادرزاد هرگز روشنائی و رنگهای مختلفه را در خواب مشاهده نمی کند و کسی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمی آید و همچنین در وقت سکرات مرگ و بیهوشی پیش از مرگ، که مشابه خواب است به غیر از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمی آید.
و بسا باشد که به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل می شود و در آن وقت میل به آن می کند، و به این خیال قبض روح می شود، و به سوء خاتمه از دنیا می رود.
و بدان که همچنان که بسیار می شود که در بیداری چیزهایی به خاطر او می گذرد که سبب آن را نمی داند، همچنین در خواب و وقت مردن چیزهایی به خاطر او می آید که به باعث آن ملتفت نمی گردد و گاه است که سبب آنها را بعد از التفات می توان یافت، مثل اینکه صورت جمیلی را می بیند و به مناسبت آن به فکر صورت خوب دیگر می افتد یا صورت خوبی را می بیند به ضدیت آن، صورت بسیار بدی را متذکر می شود.
یا اسبی را ملاحظه می کند و به واسطه آن، شخصی که وقتی سوار آن بوده به خاطرش می آید.
و بسیار می شود که بعضی چیزها به خاطر می گذرد که هر چند تأمل کند سبب آن را نمی فهمد، و حالت خواب و سکرات مرگ نیز چنین است.
و کسی که خواهد وقت مردن خاطر او از معاصی و شهوات محفوظ، و اصلا به فکر آنها نیفتد باید که در تمامی عمر خود مشغول مجاهده بوده که نفس خود را از معصیت باز دارد و ریشه شهوات را از دل خود بکند و مواظبت بر علم و عمل نماید و باطن خود را از فکر مشاغل دنیویه بپردازد و دل خود را محل محبت خدا و انس به او سازد.
و این را ذخیره هنگام مردن خود کند، زیرا که هر کسی بر حالتی که زندگانی کرد می میرد و بر حالتی که مرد محشور می شود و به تجربه رسیده و مکرر مشاهده شده که هر کسی در وقت مردن، دل او مشغول امری بوده که در زندگانی بیشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور می رسد.
و به این جهت است که معظم خوف اهل معرفت از این قسم خوف سوء خاتمه است، که می ترسند در وقت مردن افکار ردیه و خواطر مذمومه به خاطر ایشان خطور کند و بر این حال بمیرند، و همین حجاب میان آنها و پروردگار گردد، زیرا که خلجان افکار، بالکلیه داخل در تحت اختیار آدمی نیست، اگر چه بسیای عادت مدخلیتی تمام دارد و از این جهت است که: اگر کسی بخواهد غیر از انبیاء و ائمه علیه السلام را در خواب نبیند، و سوای عبادت و طاعت را در رویا ملاحظه نکند میسر او نمی گردد، اگر چه مواظبت بر صلاح و طاعت در این خصوص بی اثر نیست و از این، معلوم می شود که اگر آدمی در نفس آخر، که روح با آن بیرون می رود سالم نماند همه اعمال حسنه او ضایع و بی فایده است و سالم ماندن در آن نفس، با اینکه دل جولانگاه خواطر باشد و در امواج افکار مضطرب باشد در نهایت اشکال است.
و به این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردی پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را می کند تا اینکه میان او و بهشت به قدر دوشیدن شتری باقی نمی ماند و خاتمه او به آنچه از برای او مقدر شده می شود».
و معلوم است که در این مقدار وقت، عملی دیگر که باعث شقاوت شود نمی تواند سر زند مگر افکار ردیه که چون برق خاطف درگذرند.
و به این سبب گفته اند که: «تعجب نمی کنم از کسانی که در دنیا هلاک شدند که چگونه هلاک شدند، و لیکن تعجب می کنم از کسانی که نجات یافتند که چگونه نجات یافتند».
و در حدیث رسیده است که: «چون روح بنده مومن را بر خیر و اسلام بالا برند، ملائکه تعجب می کنند و می گویند چگونه نجات یافت از دنیائی که نیکان در آنجا فاسد شدند» و از اینجا سر فرموده حضرت ظاهر می شود که فرمودند «مردم همه اهل هلاکت اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاک اند مگر عمل کنندگان به علم خود، و عمل کنندگان همه اهل هلاکت اند مگر مخلصین، و مخلصین هم بر خطر عظیم و در محل تشویش و بیم اند» و به جهت این خطر عظیم و تشویش و بیم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، و مرگ «مفاجات»، ناگوار است، زیرا که بسا باشد که مرگ مفاجات، در وقتی اتفاق افتد که خاطر آدمی ملتفت به فکر بدی باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالی قبض روح می شود که در دل بجز محبت خدا امری باقی نماند، زیرا که کسی به امر خدا و رسول رو به میدان کارزار می آورد که مرگ را به جهت رضای ایشان بر خود نوشته است و از اینجا معلوم می شود که قتلی که سبب شهادتی که مذکور شد نباشد باعث اطمینان از این خطر نمی گردد، اگر چه به ظلم کشته شده باشد، یا به جهاد رفته باشد و لیکن مقصود او رضای خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر کسی لازم است که سعی نماید که از این خطر عظیم نجات یابد و خاتمه او به خیر، و عاقبت او به نیکوئی باشد و آن به این نوع می شود که در وقت مردن، دل او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگاری جاوید فایز گردد و این موقوف است بر مجاهده بسیار، تا نفس را از شهوات دنیویه باز دارد و بالمره محبت دنیا را از دل بیرون کند و از ارتکاب معاصی و ملاحظه احوال عاصیان و تصور و فکر در معصیت، غایت اجتناب را بکند و از اهل معصیت، و شنیدن حکایات ایشان، نهایت احتراز را لازم شمارد و بلکه محبت هر چیزی که غیر از خداست از دل بیرون کند و خانه دل را بالمره از ما سوی الله بپردازد، تا یاد خدا ملکه او شود و بدون این، مطمئن از اینکه خاتمه به خیر خواهد بود نمی توان شد.
بلی دانستی که بیهوشی ای که نزدیک مردن هم می رسد حکم خواب را دارد و ملاحظه کن حالت خود را که در اکثر اوقات خوابهائی که می بینی مطلقا در آن حالت در دل خود محبت خدا را نمی بینی و به خاطرت نمی گذرد که تو را خالقی است به صفات کمال آراسته بلکه امور باطله و خیالات فاسده ای که به آنها انس گرفته ای در خواب می بینی و اگر نعوذ بالله در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چیزی از امور دنیویه بوده باشد و ملتفت معرفت خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشی بعد از مردن همیشه بر این حال خواهی بود، و زیانکاری ابد، و شقاوت سرمد نصیب تو خواهد شد.
پس ای دوست از خواب غفلت بیدار، و از مستی طبیعت هشیار شو دوستی دنیای دنیه را از دل خود بیرون کن و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز از دنیائی که خانه عاریت است به قدر ضرورت قناعت کن و از منزلی که باید رفت، به مقدار حاجت کفایت نما از غذا و طعام تو را این قدر بس است که حفظ حیات کند، و زیاده خوردن آدمی را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور می سازد و از جامه به قدری که ساتر بدن باشد تو را کافی است، و افزون از آن انسان را از کار آخرت باز می دارد و از مسکن و خانه آن قدر که تو را از باران و آفتاب محافظت کند کفایت می کند، و ازین بیشتر، خانه جاوید را خراب می کند.
و اگر به اینها کسی ساخت، یمکن که به کار آخرت پرداخت و اگر از این تجاوز نماید شغل او در دنیا بسیار، و دل او هر لحظه به فکری گرفتار می گردد و هر دمی غمی، و هر ساعتی محنتی، هر نفسی مشغله ای، و هر زمانی در مرحله ای خواهد بود برکات اوقات او به فکر این و آن تلف می شود، و وقت و فرصت برطرف و بعد از آنکه مشاغل دنیویه را از خود دور کنی متوجه دل خود باش، و لحظه ای از آن غافل مشو تا به هر وادی نیفتد و سعی کن که پیوسته در فکر و ذکر خدا باشد و با او انس گیرد، که به واسطه آن به بهجت ابدیه و سعادت دائمیه فایز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنین مرتبه ای برمی دارد به جهت مشغول شدن به فضول دنیا و امور خسیسه این عاریت سرا، که نه آن را بقائی، و نه با کسی وفائی کرده کسی زیاده از نصیب خود نخورده، و از اینجا چیزی با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - رجاء و امیدواری به خدا
ضد یأس از رحمت خدا امیدواری به اوست، که آن را صفت رجاء گویند و «رجاء» عبارت است از انبساط سرور در دل، به جهت انتظار امر محبوبی.
و این سرور و انبساط را وقتی رجاء و امیدواری گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد مثل انتظار گندم از برای کسی که تخم بی عیب را به زمین قابلی که آب به آن نشیند بیندازد، و آن را در وقت خود آب دهد.
اما توقع چیزی که هیچ یک از اسباب آن را مهیا نکرده باشد آن را رجاء نگویند، بلکه غرور و حماقت نامند مانند انتظار گندم از برای کسی که تخم آن را در زمین شوره زاری که بی آب باشد افکنده باشد و اگر کسی بعضی اسباب را تحصیل کرده و بعضی را نکرده، که حصول محبوب مشکوک فیه باشد و آن را آرزو و تمنا گویند، مثل آنکه تخم را به زمین قابلی افکنند اما در آب دادن کوتاهی و تقصیر نمایند و چون این را دانستی بدان که دنیا مزرعه آخرت است و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات، آبی است که زمین را با آن سیراب باید کرد و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن زمین است از خار و خاشاک و سنگ و کلوخ و گیاهی که زرع را فاسد می کند و روز قیامت هنگام درو کردن است.
پس باید امید داشتن بنده به آمرزش را قیاس کرد به امید صاحب زرع، و همچنان که کسی تخم را به زمین پاک افکند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس پاک سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشیند و امید گندم به خانه بردن در وقت درو داشته باشد این امید را رجاء گویند و عقلا از آدمی می پسندند و مدح او را می کنند همچنین هرگاه بنده زمین دل را از خار و خس اخلاق ذمیمه رفت و درو کرد، و تخم ایمان را در آن پاشید، و آب طاعات را بر آن جاری ساخت، پس امید به لطف پروردگار داشته باشد که او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بیامرزد و این امیدواری او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است و همچنان که کسی که از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به کسالت و راحت به سر برد، یا تخم را در زمین شوره که آب به آن نمی نشیند افکند و بنشیند و توقع درو کردن و گندم به انبار کشیدن را داشته باشد این را حمق و غرور گویند و صاحب آن را احمق نامند همچنین کسی که تخم ایمان و یقین را در زمین دل نیفکند، یا بیفکند و لیکن خانه دل او محشون به رذایل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد و آن را به آب طاعتی سیراب ننماید و چشم داشت ایمان و مغفرت را داشته باشد مغرور و احمق خواهد بود و از آنچه گفتیم معلوم شد که امیدواری و رجاء، در وقتی است که آدمی توقع محبوبی را داشته باشد که جمع آوری اسبابی را که در دست او هست کرده باشد، و دیگر چیزی نمانده باشد مگر آنچه را که از قدرت او بیرون است، که فضل و کرم خداست، که از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ایمان او را از شیطان، و دل او را از هوا و هوس محافظت نماید.
پس احادیث و اخباری را که در ترغیب به رجاء و امیدواری به خدا، و وسعت عفو و رحمت او رسیده مخصوص است به کسانی که چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنیا و لذت آن فرو نرفته باشند.
پس جان من با هوش باش تا شیطان تو را فریب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد، و به امید و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام کار از دست تو در رود و نظری به احوال انبیاء و اولیاء و بزرگان بارگاه خدا افکن، و سعی ایشان را در عبادات ملاحظه نمای، و ببین که چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند و روز و شب، بدن خود را در رنج افکندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند و چشم از لذات دنیویه پوشیدند، و شربت محنت و بلا را نوشیدند و با وجود این، از خوف خدا پیوسته در اضطراب، و دیده ایشان غرق آب بود آیا ایشان امید به عفو و رحمت خداوند نداشتند؟ یا از وسعت کرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم که آگاهی آنها از من و تو بیشتر، و امیدواری آنها بالاتر بود و لیکن می دانستند:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
یافته بودند که امید رحمت بی دست آویزی طاعت و عبادت حمق و سفاهت است .
آری:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
و این سرور و انبساط را وقتی رجاء و امیدواری گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد مثل انتظار گندم از برای کسی که تخم بی عیب را به زمین قابلی که آب به آن نشیند بیندازد، و آن را در وقت خود آب دهد.
اما توقع چیزی که هیچ یک از اسباب آن را مهیا نکرده باشد آن را رجاء نگویند، بلکه غرور و حماقت نامند مانند انتظار گندم از برای کسی که تخم آن را در زمین شوره زاری که بی آب باشد افکنده باشد و اگر کسی بعضی اسباب را تحصیل کرده و بعضی را نکرده، که حصول محبوب مشکوک فیه باشد و آن را آرزو و تمنا گویند، مثل آنکه تخم را به زمین قابلی افکنند اما در آب دادن کوتاهی و تقصیر نمایند و چون این را دانستی بدان که دنیا مزرعه آخرت است و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات، آبی است که زمین را با آن سیراب باید کرد و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن زمین است از خار و خاشاک و سنگ و کلوخ و گیاهی که زرع را فاسد می کند و روز قیامت هنگام درو کردن است.
پس باید امید داشتن بنده به آمرزش را قیاس کرد به امید صاحب زرع، و همچنان که کسی تخم را به زمین پاک افکند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس پاک سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشیند و امید گندم به خانه بردن در وقت درو داشته باشد این امید را رجاء گویند و عقلا از آدمی می پسندند و مدح او را می کنند همچنین هرگاه بنده زمین دل را از خار و خس اخلاق ذمیمه رفت و درو کرد، و تخم ایمان را در آن پاشید، و آب طاعات را بر آن جاری ساخت، پس امید به لطف پروردگار داشته باشد که او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بیامرزد و این امیدواری او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است و همچنان که کسی که از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به کسالت و راحت به سر برد، یا تخم را در زمین شوره که آب به آن نمی نشیند افکند و بنشیند و توقع درو کردن و گندم به انبار کشیدن را داشته باشد این را حمق و غرور گویند و صاحب آن را احمق نامند همچنین کسی که تخم ایمان و یقین را در زمین دل نیفکند، یا بیفکند و لیکن خانه دل او محشون به رذایل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد و آن را به آب طاعتی سیراب ننماید و چشم داشت ایمان و مغفرت را داشته باشد مغرور و احمق خواهد بود و از آنچه گفتیم معلوم شد که امیدواری و رجاء، در وقتی است که آدمی توقع محبوبی را داشته باشد که جمع آوری اسبابی را که در دست او هست کرده باشد، و دیگر چیزی نمانده باشد مگر آنچه را که از قدرت او بیرون است، که فضل و کرم خداست، که از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ایمان او را از شیطان، و دل او را از هوا و هوس محافظت نماید.
پس احادیث و اخباری را که در ترغیب به رجاء و امیدواری به خدا، و وسعت عفو و رحمت او رسیده مخصوص است به کسانی که چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنیا و لذت آن فرو نرفته باشند.
پس جان من با هوش باش تا شیطان تو را فریب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد، و به امید و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام کار از دست تو در رود و نظری به احوال انبیاء و اولیاء و بزرگان بارگاه خدا افکن، و سعی ایشان را در عبادات ملاحظه نمای، و ببین که چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند و روز و شب، بدن خود را در رنج افکندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند و چشم از لذات دنیویه پوشیدند، و شربت محنت و بلا را نوشیدند و با وجود این، از خوف خدا پیوسته در اضطراب، و دیده ایشان غرق آب بود آیا ایشان امید به عفو و رحمت خداوند نداشتند؟ یا از وسعت کرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم که آگاهی آنها از من و تو بیشتر، و امیدواری آنها بالاتر بود و لیکن می دانستند:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
یافته بودند که امید رحمت بی دست آویزی طاعت و عبادت حمق و سفاهت است .
آری:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - وقار و طمأنینه
ضد صفت عجله، «وقار» است و آن عبارت است از اطمینان نفس و سکون آن در گفتار و کردار و حرکات و سکنات، هم پیش از آنکه شروع در یکی از آنها کند و هم بعد از آن، تا هر جزئی از آن کار را به موافق فکر و تدبیر به جا آورد
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت شکسته نفسی
بدان که ضد این صفت عجب و خودنمائی، شکسته نفسی و خود را حقیر شمردن و ذلیل و پست دانستن است و این بهترین صفت از صفات کمالات است و فایده آن در دنیا و آخرت بی حد و حصر، و هر که به مرتبه بلندی یا رتبه ارجمندی رسید به وسیله این صفت رسید و هیچ کسی خود را ذلیل نشمرد مگر اینکه خدا عزیزش شمرد و احدی خود را نیفکند، مگر اینکه خدا او را برداشت و بلند کرد.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
حقیقت دنیا در حق بندگان
و اما حقیقت دنیا در حق بندگان عبارت است از آنچه پیش از مردان از برای ایشان حاصل می شود و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است پس هر چه پیش از مردن از برای بنده در آن بهره و حظی و غرضی و لذتی است آن دنیاست در حق او و از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است یکی علاقه دل، که دوستی آن است و دیگری گرفتاری بدن، که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است، تا استیفای حظ خود را از آن کند.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
و حقیقت دنیا در حق بندگان، همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسیه است، که حاصل می شود نه آن اعیانی که علاقه به آنها دارد یا مشغول به آنها می شود.
و چنین ندانی که هر چه بندگان را پیش از وفات رغبت و میل به آن است که دنیا در حق ایشان عبارت از آن است، همه اینها مذموم و بد است، زیرا که آنچه را آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است:
یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او می رسد، و غرض از تحصیل آن و میل به آن، اثر و ثمره اش در عالم آخرت است، مثل علم نافع و عمل صالح، که صاحب آن به آن بلند می شود بلکه بسا باشد که آن محبوب ترین و لذیذترین چیزها در نزد او باشد و این اگرچه از دنیاست، چون حصول آن و التذاذ به آن، در این عالم نیز متحقق می شود و لیکن از دنیای مذموم نیست، زیرا که عمده اثر آن در آخرت به او می رسد و آن را از دنیا می شمرند به جهت آنکه در آنجا حاصل می شود
و از این جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز را از دنیا شمردند و فرمودند: «حبب إلی من دنیاکم ثلث الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» یعنی «سه چیز از دنیای شما در نزد من محبوب است بوی خوش، و زنان، و روشنی چشم من در نماز است» و با وجود اینکه نماز از اعمال آخرت است پس دنیای مذموم عبارت است از لذتی که وسیله لذت دیگر در آخرت نباشد و آن نیست مگر تلذذ به معاصی، و تنعم در مباحاتی که زاید بر قدر ضرورت است.
و اما تحصیل قدری که در بقاء حیات، و معاش عیال، و حفظ آبرو ضروری است از اعمال صالحه و عبادات حسنه است چنان که در احادیث به آن تصریح شده است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «عبادت هفتاد جزء است و افضل آنها طلب روزی حلال است» و نیز از آن حضرت مروی است که «ملعون است هر که کل بر مردمان شود، و ثقل خود را بر دیگران افکند» از سید سجاد علیه السلام مروی است که «دنیا بر دو قسم است: دنیائی است که قدر کفایت و ضرورت است و دنیائی است که ملعون است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «هر که در دنیا طلب روزی نماید به جهت استغنای از مردم، و وسعت بر عیال، و احسان با همسایگان، ملاقات خواهد کرد خدای را در حالتی که روی او مانند ماه شب چهارده بوده باشد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «کسی که سعی کند در تحصیل روزی عیال، مثل کسی است که در راه خدا جهاد نماید و به درستی که خدا دوست دارد سفرکردن و اختیار غربت را درطلب روزی» و فرمود که «از ما نیست کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند یا آخرت را به جهت دنیا ترک نماید» «روزی شخصی به آن حضرت عرض کرد که ما دنیا را می طلبیم و دوست داریم که که به ما رو آورد حضرت فرمود: چه می خواهی با آن کنی؟ عرض کرد که می خواهم خود و عیالم از آن منتفع گردیم و صله رحم به جا آورم و تصدق نمایم و حج و عمره به عمل آورم فرمود: این طلب دنیا نیست، بلکه طلب آخرت است» حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در زمینی کار می کرد به نوعی که قدمهای همایونش به عرق فرو رفته بود شخصی عرض کرد: کارگذاران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود که بیل داری کرد در زمین خود کسی که از من و پدرم بهتر است عرض کرد آن کدام شخص بود؟ فرمود: رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام و همه پدران من به دست خود کار می کردند و زراعت می نمودند، و آن، عمل انبیا و مرسلین و اوصیاء و صالحین است» و اخبار به این مضمون بسیار است پس کار کردن و طلب نمودن روزی به جهت وسعت خود و عیال، انفاق در راه خداوند متعال است، و از دنیائی است که مستحسن و ممدوح است بلکه از برای هر مومنی لازم است که راه کسب حلالی از برای او بوده باشد، که به آن اخذ ضروریات خود را نماید حضرت امیرامومنین علیه السلام فرمود که «خدا به داود نبی وحی فرستاد که نیکو بنده ای هستی اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خود شغلی می کردی؟ پس داود علیه السلام به این جهت چهل شبانه روز گریست خداوند تعالی آهن را از برای او نرم کرد، و هر روز یک زره می ساخت و هزار درهم می فروخت و سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال مستغنی شد» به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که «مردی می گوید که من در خانه خود می نشینم و نماز و روزه به جای می آورم و عبادت پروردگار خود را می کنم و روزی من خواهد رسید حضرت فرمود: این یکی از آن سه نفری است که دعای ایشان مستجاب نمی شود» و از این اخبار مستفاد می شود که سزاوار هر یک از مومنین آن است که راه کسب حلال طیبی داشته باشد و این یک معنی حریت و آزادی است در نزد علمای این فن، زیرا که از برای آزادی در نزد ایشان دو معنی است: یکی این و دوم: رهائی از دست هوا و هوس، و خلاصی از بندگی قوه شهویه، که عبارت است از عفت، و ضد این، بندگی هوا و هوس است که از طرف افراط قوه شهویه است و ضد اول، رقیت و بندگی به معنی اخص است، که عبارت است از نظر به دست مردم داشتن و چشم به اموال ایشان دوختن و روزی خود و عیال را به مال مردم حواله کردن، خواه به طریق حرام، از ظلم و تعدی و غصب و دزدی و خیانت و خواه غیر حرام، از قبیل صدقه گرفتن و فضول مال مردم را اخذ کردن.
بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
و نوع دیگر آن اگر چه با وجود استحقاق حرام نباشد، اما چون باعث توقع از مردم و چشم داشتن به دست ایشان است، خالی از ذلت و انکسار و طمع از غیر پروردگار نیست و به این سبب وثوق و اعتماد به خدا کم می شود و عاقبت منجر به سلب توکل و ترجیح مخلوق بر خالق می گردد و این منافی مقتضای ایمان و معرفت خداوند منان است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مذمت دنیا و بی ارزشی و بی اعتباری آن
بدان ای جان برادر دنیا دشمن خدا و بندگان خداست، أعم از دوستان و دشمنان او اما دشمنی او با خدا آن است که راه بندگان او را زد و ایشان را به زخارف خود فریفت و از این جهت خد از روزی که آن را آفریده نظر بر آن نیفکند و اما عداوت آن با دوستان خدا به این است که خود را هر لحظه به نوعی می آراید و در نظر ایشان جلوه می دهد و نعمتهای خود را بر ایشان عرضه می کند، تا صبر بر ایشان گردد و حلاوت ترک دنیا در کام ایشان تلخ و ناگوار شود و اما دشمنی او با دشمنان خدا به این است که دام خود را در راه ایشان افکنده به مکر و فریب ایشان را به دام می کشد و گردن آنها را به کمند خود درمی آورد و با ایشان نرد محبت و دوستی می بازد، تا دلهای آنها را به خود کشیده از خدعه خود ایشان را ایمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به یکبار دامن خود را از دست ایشان می رهاند و ایشان را در پشیمانی و ندامت و اندوه و حسرت می نشاند پس آن بخت برگشتگان به کناری می آیند هم سود و سرمایه درباخته، و خود را از سعادت ابدی محروم ساخته، آتش حسرت در کانون سینه هایشان افروخته، و دلهایشان به آتش بی برگی سوخته، در فراق عجوزه دنیای غدار ناله های زار از دلهای افکار برمی آورند و از مکر و فریب آن آه های آتشبار می کشند و «یستغیثون و لا یغاث» بل یقال لهم «اخسئوا و لا تکلمون» یعنی «فریاد از نهادشان می آید و فریاد رسی نمی یابند بلکه از هر طرف ندا به ایشان می رسد که دور شوید ای سگان و سخن مگوئید».
ای خداوندان طاق و طمطراق
صحبت دنیا نیارزد با فراق
اندک اندک خانمان آراستن
پس به یکبار از سرش برخاستن
«اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشان اند کسانی که متاع حیات چند روزه دنیا را به نعیم آخرت خریده اند و به عذاب ابدی گرفتار شده اند، نه عذاب ایشان تخفیف داده می شود و نه کسی اعانت و یاری ایشان را می کند» پس هان، ها تا فریب دنیا را نخوری و به ریسمان آن به چاه فرو نروی که دشمن خدا و بندگان اوست و خانه ای است عاریت و بی وفا و سرائی است بی قدر و بی بقا.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر دنیا را در نزد خدا به قدر پر پشه ای قدر بود کافر را از آن شربت آبی ندادی» و فرمود که «هر که صبح کند و بیشتر در شغل دنیا فکر داشته باشد او را هیچ گونه راهی در نزد خدا نیست و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار می سازد هم و غمی که هرگز از او جدا نشود و گرفتاریی که هرگز از آن فارغ نگردد و احتیاجی که هرگز به بی نیازی نرسد و آرزوهایی که هرگز آخر نداشته باشد».
آری گرفتاران دنیا را دیده ای که آرزوی ایشان به جائی بایستد؟ با وقتی احتیاج ایشان تمام شود؟ یا روزی گرفتاریی از برای ایشان نباشد؟ تهی دستان بینوا را اگر یک غم است گرفتاران دام دنیا را هر لحظه صد غم کم است اگر فقرا را یک احتیاج در پیش است، اغنیا را هر دم صد حاجت بیش است.
آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از این بی سر و سامانی نیست
و نیز آن حضرت فرمود که «عجب و هزار عجب از آن کسی که خانه باقی پایدار را ترک می کند و از برای خانه فانی عمل می کند» و در بعضی احادیث قدسیه رسیده است که ای فرزند آدم! آنچه هست از مال، مال من است و از مال تو چیزی عاید تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق کردی و پیش فرستادی یا خوردی و برطرف کردی یا پوشیدی و کهنه نمودی»
روزی سید عالم بر مزبله ای گذشت نزدیک مقبره ای بود ایستاد و فریاد کشید که بیائید و دنیای خود را ببینید و نظر کنید به این کفنهای کهنه و استخوانهای پوسیده و به فکر کار خود بیفتید».
عارفی روزی به راهی می گذشت
واله و مدهوش چون می خوارگان
دید گورستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت که ای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان
و نیز از آن حضرت مروی است که «دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانائی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست» و فرمود که «خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت: خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید» و فرمود که «در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد، پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند: یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلی، کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند، ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند» و مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمائی کند» و به اصحاب خود فرمود که «من بر شما از فقر نمی ترسم، بلکه بر شما ازغنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید، همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید، همچنان که ایشان نیز به ان رغبت نمودند، پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید» روزی فرمود که «زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهائی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد، از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام» و فرمود که «مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا، مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمئن می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای، وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند، نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند، که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هائی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد؟» روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد، گفت: این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند: اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم؟ حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود؟ گفت: مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست» آری چگونه دریائی که هر روز کشتی حیات چندین هزار نن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود.
در این لجه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تخته ای برکنار
از جانب پروردگار منان وحی به موسی بن عمران علیه السلام شد که «ای موسی! تو را با خانه ای که مأوای ظالمین است چه کار؟ این خانه، خانه تو نیست، دل خود را از آن فارغ کن و هوش خود را از آن بردار، که بد خانه ای است، مگر از برای کسی که در آن عملی کند ای موسی! من در کمین ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم ای موسی دل را به محبت دنیا مبند که هیچ گناه کبیره ای بدتر از آن به نزد من نخواهی آورد» «روزی حضرت موسی علیه السلام به مردی گذشت که از خوف خدا می گریست، چون برگشت باز او را گریان دید، مناجات کرد که بار خدایا! این بنده تو از خوف تو گریان است حق تعالی به او خطاب کرد که ای پسر عمران! اگر آن قدر گریه کند که آب دماغ او با اشک چشمش مخلوط شود و بیرون آید، و دستهای خود را آن قدر در درگاه بلند کند که از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزید، جهت آنکه او دنیا را دوست دارد».
«شخصی به سرور اولیا عرض کرد که وصف دنیا را بفرما فرمود: چه وصف کنم از خانه ای که اگر کسی در آن صحیح و تندرست باشد ایمن نیست و اگر بیمار باشد پشیمانی است محتاجان در آن محزون، و اغنیا مبتلا و مفتون، حلالش در پی حساب و حرامش در پی عقاب، مانند ماری است که ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» در بعضی از مواعظ آن حضرت است که «دست از دنیا بردار که دوستی دنیا آدمی را کور و لال و کر می کند و آدمی را ذلیل و بی مقدار می سازد پس عمر خود را دریاب و گذشته را تدارک کن و بیش از این فردا و پس فردا مگو، که کسانی که پیش از تو هلاک شدند به این نحو به هلاکت رسیدند، عمر خود را به آرزو گذرانیدند و هر روز تأخیر افکندند تا ناگاه بی خبر، امر خدا در رسید و هنگام رحیل آمد و ایشان بر بستر غفلت خوابیده و پس ایشان را از کاخها و ایوانها به ظلمتکده گور درآوردند و در استخلاص بر روی ایشان بستند و اهل و اولادشان پا از ایشان کشیدند و به قسمت کردن اموالشان پرداختند».
که را دیدی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که در تخت و ملکش نیامد زوال
نماند بجز ملک ایزد تعال
که را سیم و زر ماند و گنج مال
پس از وی به چندی شود پایمال
دریغا که بگذشت عمر عزیز
بخواهد گذشت این دم چند نیز
نشستی بجای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
قافله سالار خیل زاهدان امیرالمومنان و امام متقیان علیه السلام می فرماید که «هان زندگانی چند روزه دنیا شما را فریب ندهد، که دنیا خانه ای است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پیرایه ای است ناپایدار، و عجوزه ای است مکار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساکنانش مشوش و مضطرب» آری:
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
هر طرف غارتگری دست به غارت برآورده و جان ومال اهل دنیا را به نهب و غارت برده.
در پس این پرده زنگارگون
غارتیانند ز غایت برون
عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پیداست از خیمه ها جز نشان
نه باقی است از خیمگی غیر نام
قصرهای زرنگارشان به تنگنای قبر مبدل گشته و فرشهای زرتارشان به خاک گور بدل شده به محله ای منزلشان دادند که اهل آن به خود مشغول، و از یکدیگر متوحش و دورند آه محله ای که اهل آن همه همسایگان و لیکن آمد و شد با یکدیگر ندارند خانه های ایشان به هم پیوسته و همدیگر را نمی بینند و همشهریهائی هستند که همدیگر را نمی شناسند و همسایگانی هستند که با هم انس ندارند عمارتها پرداخته و به آن گذر نمی کنند خانه ها ساخته و از آن یاد نمی آورند و در خانه های قبر سر بر سنگی نهاده و با کوه حسرت خوابیده.
آری: چگونه با یکدیگر آمد و شد نمایند و حال آنکه سنگ بلا اجزای وجودشان را خورده و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شکسته خاک قبر، بدنهای ایشان را خورده روزگار دفتر زندگانیشان را در هم نوردیده و عیش و عشرتشان به ناکامی و گرفتاری بدل گشته دست روزگار بر خاکشان نشانده و دوستانشان خاک ماتم بر سر فشانده سفری کرده اند که در آن امید بازگشتن نیست و ورطه ای غرق شده اند که از آن تمنای خلاصی نیست.
هیهات «کلا انها کلمه هو قائلها» یعنی «از برگشتن بجز نامی بر زبانشان نخواهد گذشت» «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» یعنی «و در فقایشان برزخی است که در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قیامت» پس فرمودند که «خود را چنان تصور کنید که به روزگار ایشان نشسته اید و از ساغری که ایشان خورده اند کشیده اید ایام حیاتتان سر آمد، و پیک اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابیده، و آن منزل هولناک را دیده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاینه ببینید و هنگام برآمدن از قبر را مشاهده نمائید؟ مردگان را ببینید از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جلیل می برند و در آن وقت، دلها را می بینی که گویا از خوف از سینه ها پریده، و پرده های مردمان را بینی دریده، عیوب ایشان ظاهر گشته، و هر کسی به جزای عمل خود گرفتار شده و وصیت می کنم شما را که دست بردارید از دنیائی که او خواهی نخواهی از شما دست برخواهد داشت و بدنهای شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد» و آنچه را که آن حضرت فرمودند چیزی است مشاهد و محسوس هر که چشم داشته باشد، چه جای آنکه عقل داشته باشد، می بیند که هر کس چه از شاه و گدا، و چه از نیک و بد و ذلیل و عزیز و غنی و بی چیز، اگر چند روزی در دنیا زیست و به قدر قوه اساسی چند هنوز هیچ یک را به نحوی که خواهش اوست سرانجام ننموده در میان می گذارد و وداع باز پسین می نماید و دیگران در میان آن می افتد و همه را پراکنده می سازند.
خواجه به حرف امل
بود که بردش اجل
تا که دگر سرکند
باقی این داستان
پس وای بر دلی که به کرشمه لذات فانیش از جا رود و خاک بر سر عقلی که به فسون کودک فریبش، فریفته گردد و حیف از نقد عمری که در بازار طلبش تلف سازند و دریغ از قوت جوانی که در کشیدن بار زحمتش دربازند.
الحذر غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار
عرصه ای نادلگشا و بقعه ای نا دلپسند
خانه ای ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
حضرت سیدالساجدین علیه السلام می فرماید که «بدانید که دنیا پشت کرده است و می رود و آخرت رو کرده است و می آید، و هر یک را اهلی است پس سعی کنید که از اهل آخرت باشید نه دنیا و دل از دنیا بردارید و آگاه باشید که کسانی که دل از دنیا برداشته و اهل زهد در دنیا هستند بساط خود را زمین قرار داده اند و فرش خود را خاک و از دنیا منقطع گشته اند و هر که از دنیا دست برداشت همه مصیبت های دنیا نزد او سهل و آسان می گردد و بدانید که خدا را بندگانی است که گویا می بینند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ همه کس را شر ایشان مأمون، و دلهایشان محزون، بارشان در دنیا سبک، و کارشان با دنیا اندک، دو سه روزی زحمت را بر خود پسندیده و در سرای جاوید به راحت ابدی رسیده، چون شب درآید در خدمت پروردگار بر قدمهای خود ایستاده، و از دیده جوی آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصی خود را از آتش جهنم می طلبند و چون روز درآید با مردمان به حلم و دانائی و نیکی و پرهیزکاری رفتار می کنند از خوف و عبادات، چون چوب تراشیده شده، هر که اینجا ایشان را بیند چنان پندارد که بیمار و ضعیف و مریضند، و با ایشان مرضی نیست یا چنان گمان نماید که عقل ایشان پریشان شده و پریشانی ایشان از فکر کار عظیمی است که در پیش دارند» حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر انصاری فرمودند که «ای جابر! چیست دنیا و چه می تواند بود؟ آیا دنیا چیز دیگری است به غیر از غذائی که بخوری، یا جامه ای که بپوشی، یا زنی که شهوت خود را با آن بنشانی؟
ای جابر! اهل ایمان دل به دنیا نمی بندند ای جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنیا منزل فنا و زوال است و لیکن اهل دنیا را غفلت فراگرفته و از یاد عقبی ایشان را بیرون برده است».
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «دنیا مانند آب دریاست، هر چه تشنه از آن می نوشد تشنگی او زیاد می شود تا او را بکشد» و فرمود که «چون خدا موسی و هارون علیه السلام را امر کرد که به دعوت فرعون روند، وحی به ایشان فرستاد که اگر خواهم چنان زینت دنیا را به شما می دهم که چون فرعون شما را ببیند عجز و بیچارگی خود را بشناسد و لیکن من دنیا را از شما باز می گیرم و دنیا را به شما تنگ می گیرم، با همه دوستان خود چنین می کنم و نعیم دنیا را از ایشان دور می کنم همچنان که شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهای خطرناک و گیاههای زهرناک دور می کند و این نه پستی ایشان است در نزد من، بلکه به جهت آن است که کامل کنند نصیب خود را از کرامت من» لقمان پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت: «ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائی و آخرت را به دنیا مفروش تا هر دو را زیان نمائی ای فرزند پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بی شمار جمع کردند، نه مال از برای ایشان باقی ماند نه اولادشان ای فرزند به درستی که تو بنده ای هستی مزدور، ترا کاری فرموده و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بستان و در دنیا چون گوسفندان مباش که به سبزه زاری افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهی آن سبب کشتن آن گردد دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهری است، هر که از آن بگذرد دیگر هرگز به آن عبور نمی کند پس در آنجا نایست و به تعمیر آن مشغول مشو که تو را امر به آن نفرموده اند».
چو باید رخت در منزل نهادن
نباید بر سر پل ایستادن
ای فرزند! بدان که فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چیز از تو محاسبه جویند: یکی جوانی، که آن را در چه صرف کردی و از عمر تو، که آن را بر چه باد دادی و از مال تو، که آن را از کجا آوردی و آن را چه کردی پس مهیا شو و جواب آن را آماده کن و غم دنیا را مخور که لایق غم خوردن نیست».
غم دین خور که دنیا غم نیرزد
عروس یک شبه ماتم نیرزد
چه خوش گفته است یکی از بزرگان که «هیچ چیز از دنیا روزی به دست تو نمی آید مگر آنکه پیش از تو صاحبی داشته باشد و بعد از تو نیز صاحبی خواهد داشت و چیزی به تو نمی رسد مگر چاشت و شامی که بخوری، پس خود را برای یک خوردن به هلاکت میفکن و در دنیا مانند کسی باش که روزه باشد و به آخرت افطار کند، زیرا شبهه ای نیست که زمین همان زمین است که پیش از تو دیگران بر آن رفتند و اساس همان اساس است که گذشتگان در آن تصرف کردند اگر مملکت داری، بسی پادشاهان که آن را گذاشتند و اگر ده و مزرعه داری، چه اشخاص که در آن تخم کاشتند».
ملک سلیمان مطلب کان بجاست
ملک همانست سلیمان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
بزم همانست که وامق نشست
حجله و بزمی است که تنها شده
وامقش افتاده و عذرا شده
خاک همان خصم قوی گردن است
باد همان دشمن مرد افکن است
صحبت دنیا چه تمنا کند
با که وفا کرده که با ما کند
بعضی از حکماء گفته اند که «دنیا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنکه عیش آن ناگوار، و روشنائی آن تیره و تار است صافی آن بی «درد» نیست و سری در آن بی درد نمی باشد اهل آن همیشه در خوف و بیم، که آیا کدام روز نعمت از دستم در رود؟ و یا کدام وقت حادثه مرا فرو گیرد؟ چه وقت روزم سرآید و مرگم درآید؟ کدام چیز است در دنیا که آدمی به آن شاد می گردد که همراهش اندوهی نیست؟».
اگر عیش است صد بیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
هان، هان دنیا دکان شیطان است از دکان او چیزی برنداری که به طلب تو می آید و تو را می گیرد و آنچه برداشته ای پس می ستاند گفته اند: اگر دنیا طلا بودی و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقی است بر این طلا که فانی است اختیار کردی و حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است اگر سفال نبودی خدا به دشمنان خود ندادی.
به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» .
یکی از بزرگان گفته است که «بهشت خانه ای است آباد، و آبادتر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند و دنیا خانه ای است خراب، و خراب تر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند» آری:
جهان پست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو به رو
جگر پاره ای چند بر خوان او
جگر خواره ای چند مهمان او
و اخبار و آثاری که در مذمت دنیا و محبت آن، و بی وفائی و کمی منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاکت ایشان وارد شده بی حد و حصر است و در کلمات ائمه معصومین، بخصوص سید و سرور زاهدین، امیرالمومنین علیه السلام این قدر رسیده که تأمل در آنها دل را از دنیا سیر، و آدمی را از زینت آن دلگیر می کند و هر که ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه های آن بزرگوار را که در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است بکند پستی مرتبه دنیا و ردائت و ذلت آن را می فهمد، و حمق اهل دنیا و سفاهت ایشان را برمی خورد.
و یحتمل شنیده باشی که «حضرت روح الامین از نوح نبی الله علیه السلام «که به روایت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت» پرسید که ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی؟ گفت آن را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد از یک درآمدم و از در دیگر بیرون رفتم» و گویا به گوشت رسیده باشد که «حضرت روح الله علیه السلام به دهی گذشت که همه اهل آن هلاک شده و در کوچه های و راهها افتاده بودند و همه ایشان را محبت دنیای دنیه هلاک کرده بود» و از بسیاری آفات دنیا و حقارت آن، آن است که خدا آن را برای هیچ یک از دوستانش نپسندید و ایشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ایشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقی را پیش فرستادند و از جامه، بجز ساتر عورتی نپوشیدند و از غذا به غیر از سد رمقی نخوردند دنیا را منزل گذرگاه دیدند پس از آن به غیر از توشه نخواستند دنیای خود را خراب و ویران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند که: «صبروا قلیلا و نعموا طویلا» یعنی «زمانی اندک بر زحمت صبر کردند و به جاوید راحت و نعمت رسیدند».
پس تو نیز ای جان برادر به ایشان اقتدا کن و دل را از این دنیای فانی بردار، و بدان که دنیا را بقائی نمی باشد و این عجوزه خونخواره را وفائی نیست بسی عاشقان خود را کشته و بسی دلهای طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری
شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل حشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترک و دیلم را نگر ک بجز لقمه نانی از دنیا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سینه زمان خفته، و صالح و طالح در حجله قبر خود را نهفته، هیچ گل زمینی نیست که یوسف جیبینی در چاه نیفتاده، و هیچ راهی نیست که سلیمان جاهی در آن رو به خاک فنا ننهاده، هیچ صبحی نیست که پسری را در مرگ پدری گریبان چاک نه، و هیچ شامی نمی باشد که پدری در عزای پسر، غمناک نباشد سپهسالاران را نگر که تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببین که سرها در پیش و به کار خودر در کارند وزیران را بین که دفتر وزارتشان بر باد رفته، امیران را نگر که بی سپه و لشکر در وحشت آبادگور خفته، عالمان را بین که پا برمنبر تابوت نهاده بر دوش می کشند، عابدان را نگر که در محراب لحد سر بر خشت خام می نهند کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست و آخرالامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که «ذو القرنین» در زندان لحد محبوس، و دارای جهاندار، از دارائی خود مأیوس است.
دستان رستم دستان، مقید به زنجیر قضا و قدر، افسر افراسیاب را نگر با خاک راه یکسان و برابر، کاسه سر «کاوس» از سنگ حوادث شکسته، و کتف و بازوی شاپور ذو الاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته، بهرام گور گرفتار زندان گور، و قامت قباد از قبای زندگانی عور، اشکانیان در ماتم حیات، اشک ریز، و ساسانیان در دست سایس قهر الهی در رستخیز
عباسیان را در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر، و آل سامان را خاک بی سامانی بر سر، محمود غزنوی را دود از دودمان برآمد، و طغرل سلجوقی را طغرای سلطنت سر آمد، از ملک ملکشاه نشانی نه، و از خنجر سنجر بجز نامی نیست چنگیز خون ریزدر چنگ پلنگ اجل گرفتار، و تیمور مغرور طعمه مور و مار، فاخته در خرابه قصر هلاکو به کوکو گفتن مشغول، و قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول، و اورنگ اورنک بی زیب و رنگ مانده، و همایون همایون فال. آستین بر تخت و تاج افشانده
کجا آن گوشه دنیاش خواندند
گهی پرویز و گه کسراش خواندند
چو در راه رحیل آمد روا رو
چه پرویز و چه کسری و چه خسرو
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند داد ازین خاک
سریر افتاده سر بی تاج گشته
درو گوهر همه تاراج گشته
خزنیه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
که آید روزی آنجا کوس و پیلش
که برنامد شبی بانک رحیلش
جگرها بین که پرخوناب و خاکست
ندانم این چه دریای هلاک است
هر آن ذره که آرد تند بادی
فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمین نیست
که در وی خون چندین آدمی نیست
ولایت بین که ما را کوچ گاهست
ولایت نیست این زندان و چاه است
ای خداوندان طاق و طمطراق
صحبت دنیا نیارزد با فراق
اندک اندک خانمان آراستن
پس به یکبار از سرش برخاستن
«اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون» یعنی «ایشان اند کسانی که متاع حیات چند روزه دنیا را به نعیم آخرت خریده اند و به عذاب ابدی گرفتار شده اند، نه عذاب ایشان تخفیف داده می شود و نه کسی اعانت و یاری ایشان را می کند» پس هان، ها تا فریب دنیا را نخوری و به ریسمان آن به چاه فرو نروی که دشمن خدا و بندگان اوست و خانه ای است عاریت و بی وفا و سرائی است بی قدر و بی بقا.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر دنیا را در نزد خدا به قدر پر پشه ای قدر بود کافر را از آن شربت آبی ندادی» و فرمود که «هر که صبح کند و بیشتر در شغل دنیا فکر داشته باشد او را هیچ گونه راهی در نزد خدا نیست و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار می سازد هم و غمی که هرگز از او جدا نشود و گرفتاریی که هرگز از آن فارغ نگردد و احتیاجی که هرگز به بی نیازی نرسد و آرزوهایی که هرگز آخر نداشته باشد».
آری گرفتاران دنیا را دیده ای که آرزوی ایشان به جائی بایستد؟ با وقتی احتیاج ایشان تمام شود؟ یا روزی گرفتاریی از برای ایشان نباشد؟ تهی دستان بینوا را اگر یک غم است گرفتاران دام دنیا را هر لحظه صد غم کم است اگر فقرا را یک احتیاج در پیش است، اغنیا را هر دم صد حاجت بیش است.
آخری نیست تمنای سر و سامان را
سر و سامان به از این بی سر و سامانی نیست
و نیز آن حضرت فرمود که «عجب و هزار عجب از آن کسی که خانه باقی پایدار را ترک می کند و از برای خانه فانی عمل می کند» و در بعضی احادیث قدسیه رسیده است که ای فرزند آدم! آنچه هست از مال، مال من است و از مال تو چیزی عاید تو نخواهد شد مگر آنچه تصدق کردی و پیش فرستادی یا خوردی و برطرف کردی یا پوشیدی و کهنه نمودی»
روزی سید عالم بر مزبله ای گذشت نزدیک مقبره ای بود ایستاد و فریاد کشید که بیائید و دنیای خود را ببینید و نظر کنید به این کفنهای کهنه و استخوانهای پوسیده و به فکر کار خود بیفتید».
عارفی روزی به راهی می گذشت
واله و مدهوش چون می خوارگان
دید گورستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت که ای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان
و نیز از آن حضرت مروی است که «دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانائی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست» و فرمود که «خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت: خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید» و فرمود که «در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد، پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند: یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلی، کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند، ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند» و مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند؟ آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمائی کند» و به اصحاب خود فرمود که «من بر شما از فقر نمی ترسم، بلکه بر شما ازغنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید، همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید، همچنان که ایشان نیز به ان رغبت نمودند، پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید» روزی فرمود که «زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهائی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد، از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام» و فرمود که «مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا، مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمئن می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای، وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند، نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند، که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هائی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد؟» روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد، گفت: این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند: اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم؟ حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود؟ گفت: مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست» آری چگونه دریائی که هر روز کشتی حیات چندین هزار نن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود.
در این لجه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تخته ای برکنار
از جانب پروردگار منان وحی به موسی بن عمران علیه السلام شد که «ای موسی! تو را با خانه ای که مأوای ظالمین است چه کار؟ این خانه، خانه تو نیست، دل خود را از آن فارغ کن و هوش خود را از آن بردار، که بد خانه ای است، مگر از برای کسی که در آن عملی کند ای موسی! من در کمین ظالم نشسته ام تا حق مظلوم را از او باز ستانم ای موسی دل را به محبت دنیا مبند که هیچ گناه کبیره ای بدتر از آن به نزد من نخواهی آورد» «روزی حضرت موسی علیه السلام به مردی گذشت که از خوف خدا می گریست، چون برگشت باز او را گریان دید، مناجات کرد که بار خدایا! این بنده تو از خوف تو گریان است حق تعالی به او خطاب کرد که ای پسر عمران! اگر آن قدر گریه کند که آب دماغ او با اشک چشمش مخلوط شود و بیرون آید، و دستهای خود را آن قدر در درگاه بلند کند که از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزید، جهت آنکه او دنیا را دوست دارد».
«شخصی به سرور اولیا عرض کرد که وصف دنیا را بفرما فرمود: چه وصف کنم از خانه ای که اگر کسی در آن صحیح و تندرست باشد ایمن نیست و اگر بیمار باشد پشیمانی است محتاجان در آن محزون، و اغنیا مبتلا و مفتون، حلالش در پی حساب و حرامش در پی عقاب، مانند ماری است که ظاهر آن نرم و باطنش زهر است» در بعضی از مواعظ آن حضرت است که «دست از دنیا بردار که دوستی دنیا آدمی را کور و لال و کر می کند و آدمی را ذلیل و بی مقدار می سازد پس عمر خود را دریاب و گذشته را تدارک کن و بیش از این فردا و پس فردا مگو، که کسانی که پیش از تو هلاک شدند به این نحو به هلاکت رسیدند، عمر خود را به آرزو گذرانیدند و هر روز تأخیر افکندند تا ناگاه بی خبر، امر خدا در رسید و هنگام رحیل آمد و ایشان بر بستر غفلت خوابیده و پس ایشان را از کاخها و ایوانها به ظلمتکده گور درآوردند و در استخلاص بر روی ایشان بستند و اهل و اولادشان پا از ایشان کشیدند و به قسمت کردن اموالشان پرداختند».
که را دیدی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که در تخت و ملکش نیامد زوال
نماند بجز ملک ایزد تعال
که را سیم و زر ماند و گنج مال
پس از وی به چندی شود پایمال
دریغا که بگذشت عمر عزیز
بخواهد گذشت این دم چند نیز
نشستی بجای دگر کس بسی
نشیند به جای تو دیگر کسی
قافله سالار خیل زاهدان امیرالمومنان و امام متقیان علیه السلام می فرماید که «هان زندگانی چند روزه دنیا شما را فریب ندهد، که دنیا خانه ای است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پیرایه ای است ناپایدار، و عجوزه ای است مکار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساکنانش مشوش و مضطرب» آری:
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و آنچه بینی هم نماند برقرار
هر طرف غارتگری دست به غارت برآورده و جان ومال اهل دنیا را به نهب و غارت برده.
در پس این پرده زنگارگون
غارتیانند ز غایت برون
عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پیداست از خیمه ها جز نشان
نه باقی است از خیمگی غیر نام
قصرهای زرنگارشان به تنگنای قبر مبدل گشته و فرشهای زرتارشان به خاک گور بدل شده به محله ای منزلشان دادند که اهل آن به خود مشغول، و از یکدیگر متوحش و دورند آه محله ای که اهل آن همه همسایگان و لیکن آمد و شد با یکدیگر ندارند خانه های ایشان به هم پیوسته و همدیگر را نمی بینند و همشهریهائی هستند که همدیگر را نمی شناسند و همسایگانی هستند که با هم انس ندارند عمارتها پرداخته و به آن گذر نمی کنند خانه ها ساخته و از آن یاد نمی آورند و در خانه های قبر سر بر سنگی نهاده و با کوه حسرت خوابیده.
آری: چگونه با یکدیگر آمد و شد نمایند و حال آنکه سنگ بلا اجزای وجودشان را خورده و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شکسته خاک قبر، بدنهای ایشان را خورده روزگار دفتر زندگانیشان را در هم نوردیده و عیش و عشرتشان به ناکامی و گرفتاری بدل گشته دست روزگار بر خاکشان نشانده و دوستانشان خاک ماتم بر سر فشانده سفری کرده اند که در آن امید بازگشتن نیست و ورطه ای غرق شده اند که از آن تمنای خلاصی نیست.
هیهات «کلا انها کلمه هو قائلها» یعنی «از برگشتن بجز نامی بر زبانشان نخواهد گذشت» «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» یعنی «و در فقایشان برزخی است که در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قیامت» پس فرمودند که «خود را چنان تصور کنید که به روزگار ایشان نشسته اید و از ساغری که ایشان خورده اند کشیده اید ایام حیاتتان سر آمد، و پیک اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابیده، و آن منزل هولناک را دیده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاینه ببینید و هنگام برآمدن از قبر را مشاهده نمائید؟ مردگان را ببینید از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جلیل می برند و در آن وقت، دلها را می بینی که گویا از خوف از سینه ها پریده، و پرده های مردمان را بینی دریده، عیوب ایشان ظاهر گشته، و هر کسی به جزای عمل خود گرفتار شده و وصیت می کنم شما را که دست بردارید از دنیائی که او خواهی نخواهی از شما دست برخواهد داشت و بدنهای شما را کهنه و پوسیده خواهد کرد» و آنچه را که آن حضرت فرمودند چیزی است مشاهد و محسوس هر که چشم داشته باشد، چه جای آنکه عقل داشته باشد، می بیند که هر کس چه از شاه و گدا، و چه از نیک و بد و ذلیل و عزیز و غنی و بی چیز، اگر چند روزی در دنیا زیست و به قدر قوه اساسی چند هنوز هیچ یک را به نحوی که خواهش اوست سرانجام ننموده در میان می گذارد و وداع باز پسین می نماید و دیگران در میان آن می افتد و همه را پراکنده می سازند.
خواجه به حرف امل
بود که بردش اجل
تا که دگر سرکند
باقی این داستان
پس وای بر دلی که به کرشمه لذات فانیش از جا رود و خاک بر سر عقلی که به فسون کودک فریبش، فریفته گردد و حیف از نقد عمری که در بازار طلبش تلف سازند و دریغ از قوت جوانی که در کشیدن بار زحمتش دربازند.
الحذر غافلان زین وحشت آباد الحذر
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار
عرصه ای نادلگشا و بقعه ای نا دلپسند
خانه ای ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
حضرت سیدالساجدین علیه السلام می فرماید که «بدانید که دنیا پشت کرده است و می رود و آخرت رو کرده است و می آید، و هر یک را اهلی است پس سعی کنید که از اهل آخرت باشید نه دنیا و دل از دنیا بردارید و آگاه باشید که کسانی که دل از دنیا برداشته و اهل زهد در دنیا هستند بساط خود را زمین قرار داده اند و فرش خود را خاک و از دنیا منقطع گشته اند و هر که از دنیا دست برداشت همه مصیبت های دنیا نزد او سهل و آسان می گردد و بدانید که خدا را بندگانی است که گویا می بینند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ همه کس را شر ایشان مأمون، و دلهایشان محزون، بارشان در دنیا سبک، و کارشان با دنیا اندک، دو سه روزی زحمت را بر خود پسندیده و در سرای جاوید به راحت ابدی رسیده، چون شب درآید در خدمت پروردگار بر قدمهای خود ایستاده، و از دیده جوی آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصی خود را از آتش جهنم می طلبند و چون روز درآید با مردمان به حلم و دانائی و نیکی و پرهیزکاری رفتار می کنند از خوف و عبادات، چون چوب تراشیده شده، هر که اینجا ایشان را بیند چنان پندارد که بیمار و ضعیف و مریضند، و با ایشان مرضی نیست یا چنان گمان نماید که عقل ایشان پریشان شده و پریشانی ایشان از فکر کار عظیمی است که در پیش دارند» حضرت امام محمد باقر علیه السلام به جابر انصاری فرمودند که «ای جابر! چیست دنیا و چه می تواند بود؟ آیا دنیا چیز دیگری است به غیر از غذائی که بخوری، یا جامه ای که بپوشی، یا زنی که شهوت خود را با آن بنشانی؟
ای جابر! اهل ایمان دل به دنیا نمی بندند ای جابر! آخرت خانه بقا و قرار، و دنیا منزل فنا و زوال است و لیکن اهل دنیا را غفلت فراگرفته و از یاد عقبی ایشان را بیرون برده است».
و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «دنیا مانند آب دریاست، هر چه تشنه از آن می نوشد تشنگی او زیاد می شود تا او را بکشد» و فرمود که «چون خدا موسی و هارون علیه السلام را امر کرد که به دعوت فرعون روند، وحی به ایشان فرستاد که اگر خواهم چنان زینت دنیا را به شما می دهم که چون فرعون شما را ببیند عجز و بیچارگی خود را بشناسد و لیکن من دنیا را از شما باز می گیرم و دنیا را به شما تنگ می گیرم، با همه دوستان خود چنین می کنم و نعیم دنیا را از ایشان دور می کنم همچنان که شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهای خطرناک و گیاههای زهرناک دور می کند و این نه پستی ایشان است در نزد من، بلکه به جهت آن است که کامل کنند نصیب خود را از کرامت من» لقمان پسر خود را نصیحت می کرد و به او می گفت: «ای فرزند! دنیا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائی و آخرت را به دنیا مفروش تا هر دو را زیان نمائی ای فرزند پیش از تو مردمان از برای اولاد خود اموال بی شمار جمع کردند، نه مال از برای ایشان باقی ماند نه اولادشان ای فرزند به درستی که تو بنده ای هستی مزدور، ترا کاری فرموده و مزدی به تو وعده داده اند کار خود را بکن و مزد خود را بستان و در دنیا چون گوسفندان مباش که به سبزه زاری افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهی آن سبب کشتن آن گردد دنیا را چون پلی بدان که بر سر نهری است، هر که از آن بگذرد دیگر هرگز به آن عبور نمی کند پس در آنجا نایست و به تعمیر آن مشغول مشو که تو را امر به آن نفرموده اند».
چو باید رخت در منزل نهادن
نباید بر سر پل ایستادن
ای فرزند! بدان که فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چیز از تو محاسبه جویند: یکی جوانی، که آن را در چه صرف کردی و از عمر تو، که آن را بر چه باد دادی و از مال تو، که آن را از کجا آوردی و آن را چه کردی پس مهیا شو و جواب آن را آماده کن و غم دنیا را مخور که لایق غم خوردن نیست».
غم دین خور که دنیا غم نیرزد
عروس یک شبه ماتم نیرزد
چه خوش گفته است یکی از بزرگان که «هیچ چیز از دنیا روزی به دست تو نمی آید مگر آنکه پیش از تو صاحبی داشته باشد و بعد از تو نیز صاحبی خواهد داشت و چیزی به تو نمی رسد مگر چاشت و شامی که بخوری، پس خود را برای یک خوردن به هلاکت میفکن و در دنیا مانند کسی باش که روزه باشد و به آخرت افطار کند، زیرا شبهه ای نیست که زمین همان زمین است که پیش از تو دیگران بر آن رفتند و اساس همان اساس است که گذشتگان در آن تصرف کردند اگر مملکت داری، بسی پادشاهان که آن را گذاشتند و اگر ده و مزرعه داری، چه اشخاص که در آن تخم کاشتند».
ملک سلیمان مطلب کان بجاست
ملک همانست سلیمان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
بزم همانست که وامق نشست
حجله و بزمی است که تنها شده
وامقش افتاده و عذرا شده
خاک همان خصم قوی گردن است
باد همان دشمن مرد افکن است
صحبت دنیا چه تمنا کند
با که وفا کرده که با ما کند
بعضی از حکماء گفته اند که «دنیا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقع دارم و حال آنکه عیش آن ناگوار، و روشنائی آن تیره و تار است صافی آن بی «درد» نیست و سری در آن بی درد نمی باشد اهل آن همیشه در خوف و بیم، که آیا کدام روز نعمت از دستم در رود؟ و یا کدام وقت حادثه مرا فرو گیرد؟ چه وقت روزم سرآید و مرگم درآید؟ کدام چیز است در دنیا که آدمی به آن شاد می گردد که همراهش اندوهی نیست؟».
اگر عیش است صد بیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
هان، هان دنیا دکان شیطان است از دکان او چیزی برنداری که به طلب تو می آید و تو را می گیرد و آنچه برداشته ای پس می ستاند گفته اند: اگر دنیا طلا بودی و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقی است بر این طلا که فانی است اختیار کردی و حال آنکه دنیا سفال فانی و آخرت طلای باقی است اگر سفال نبودی خدا به دشمنان خود ندادی.
به یکی از پیغمبران وحی شد که «از دشمنی با مردم حذر کن، که این باعث آن می شود که از چشم من می افتی پس ناز و نعمت دنیا را بر تو می ریزم» مروی است که «چون خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شد لشکر ابلیس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پیغمبری فرستاده و امتی از برای او قرار داده گفت امت او دنیا را دوست خواهد داشت؟ گفتند آری گفت باک نیست، که اگر دیگر کسی بت پرستی نکند روز و شب ایشان را بر کار وا می دارم تا مال را به غیر از حق بگیرند و در مصرف باطل صرف کنند و به حقش مصرف نرسانند دیگر همه بدیها از عقب آن می آید» و از این جهت است که گفته اند: «عقلا سه طایفه اند: یکی آنکه دست از دنیا بردارد پیش از آنکه دنیا دست از او بردارد و یکی آنکه قبر خود را تعمیر کند پیش از آنکه به آنجا برود و یکی آنکه خدا را از خود راضی کند پیش از آنکه او را ملاقات کند» یکی از امراء از شخصی که عمر او به دویست سال رسیده بود پرسید که دنیا را چگونه دیدی؟ گفت: چند سالی به بلا و شدت، و چند سالی به آسانی و سهولت اینها از کم هم در روند یکی به دنیا می آید و یکی از دنیا می رود اگر اول نمی آمد مردم تمام می شدند و اگر دوم نمی مرد جا بر مردم تنگ می شد پس امیر گفت: از من چیزی خواهش کن گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آینده مرا از من دور کن گفت: قدرت ندارم گفت: پس مرا هم با تو کاری نیست» .
یکی از بزرگان گفته است که «بهشت خانه ای است آباد، و آبادتر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند و دنیا خانه ای است خراب، و خراب تر از آن، دل کسی است که خواهد آن را آباد کند» آری:
جهان پست ماتم سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی رو به رو
جگر پاره ای چند بر خوان او
جگر خواره ای چند مهمان او
و اخبار و آثاری که در مذمت دنیا و محبت آن، و بی وفائی و کمی منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاکت ایشان وارد شده بی حد و حصر است و در کلمات ائمه معصومین، بخصوص سید و سرور زاهدین، امیرالمومنین علیه السلام این قدر رسیده که تأمل در آنها دل را از دنیا سیر، و آدمی را از زینت آن دلگیر می کند و هر که ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه های آن بزرگوار را که در نهج البلاغه و غیر آن مذکور است بکند پستی مرتبه دنیا و ردائت و ذلت آن را می فهمد، و حمق اهل دنیا و سفاهت ایشان را برمی خورد.
و یحتمل شنیده باشی که «حضرت روح الامین از نوح نبی الله علیه السلام «که به روایت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت» پرسید که ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی؟ گفت آن را مانند خانه ای یافتم که دو در داشته باشد از یک درآمدم و از در دیگر بیرون رفتم» و گویا به گوشت رسیده باشد که «حضرت روح الله علیه السلام به دهی گذشت که همه اهل آن هلاک شده و در کوچه های و راهها افتاده بودند و همه ایشان را محبت دنیای دنیه هلاک کرده بود» و از بسیاری آفات دنیا و حقارت آن، آن است که خدا آن را برای هیچ یک از دوستانش نپسندید و ایشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ایشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقی را پیش فرستادند و از جامه، بجز ساتر عورتی نپوشیدند و از غذا به غیر از سد رمقی نخوردند دنیا را منزل گذرگاه دیدند پس از آن به غیر از توشه نخواستند دنیای خود را خراب و ویران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند که: «صبروا قلیلا و نعموا طویلا» یعنی «زمانی اندک بر زحمت صبر کردند و به جاوید راحت و نعمت رسیدند».
پس تو نیز ای جان برادر به ایشان اقتدا کن و دل را از این دنیای فانی بردار، و بدان که دنیا را بقائی نمی باشد و این عجوزه خونخواره را وفائی نیست بسی عاشقان خود را کشته و بسی دلهای طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری
شاهان عرب و عجم را ببین که از خیل حشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترک و دیلم را نگر ک بجز لقمه نانی از دنیا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سینه زمان خفته، و صالح و طالح در حجله قبر خود را نهفته، هیچ گل زمینی نیست که یوسف جیبینی در چاه نیفتاده، و هیچ راهی نیست که سلیمان جاهی در آن رو به خاک فنا ننهاده، هیچ صبحی نیست که پسری را در مرگ پدری گریبان چاک نه، و هیچ شامی نمی باشد که پدری در عزای پسر، غمناک نباشد سپهسالاران را نگر که تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببین که سرها در پیش و به کار خودر در کارند وزیران را بین که دفتر وزارتشان بر باد رفته، امیران را نگر که بی سپه و لشکر در وحشت آبادگور خفته، عالمان را بین که پا برمنبر تابوت نهاده بر دوش می کشند، عابدان را نگر که در محراب لحد سر بر خشت خام می نهند کدام پادشاهی بر سریر دولت نشست و آخرالامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و کدام شهنشاهی را بر تخت عزت متمکن ساخت که دست مرگ به خاک مذلتش نکشید؟ صد قرن بیش است که «ذو القرنین» در زندان لحد محبوس، و دارای جهاندار، از دارائی خود مأیوس است.
دستان رستم دستان، مقید به زنجیر قضا و قدر، افسر افراسیاب را نگر با خاک راه یکسان و برابر، کاسه سر «کاوس» از سنگ حوادث شکسته، و کتف و بازوی شاپور ذو الاکتاف را به ریسمان اجل محکم بسته، بهرام گور گرفتار زندان گور، و قامت قباد از قبای زندگانی عور، اشکانیان در ماتم حیات، اشک ریز، و ساسانیان در دست سایس قهر الهی در رستخیز
عباسیان را در مصیبت زندگی لباس سیاه در بر، و آل سامان را خاک بی سامانی بر سر، محمود غزنوی را دود از دودمان برآمد، و طغرل سلجوقی را طغرای سلطنت سر آمد، از ملک ملکشاه نشانی نه، و از خنجر سنجر بجز نامی نیست چنگیز خون ریزدر چنگ پلنگ اجل گرفتار، و تیمور مغرور طعمه مور و مار، فاخته در خرابه قصر هلاکو به کوکو گفتن مشغول، و قاآن و غازان از منصب والای سلطنت معزول، و اورنگ اورنک بی زیب و رنگ مانده، و همایون همایون فال. آستین بر تخت و تاج افشانده
کجا آن گوشه دنیاش خواندند
گهی پرویز و گه کسراش خواندند
چو در راه رحیل آمد روا رو
چه پرویز و چه کسری و چه خسرو
کجا جمشید و افریدون و ضحاک
همه در خاک رفتند داد ازین خاک
سریر افتاده سر بی تاج گشته
درو گوهر همه تاراج گشته
خزنیه در گشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده
که آید روزی آنجا کوس و پیلش
که برنامد شبی بانک رحیلش
جگرها بین که پرخوناب و خاکست
ندانم این چه دریای هلاک است
هر آن ذره که آرد تند بادی
فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمین نیست
که در وی خون چندین آدمی نیست
ولایت بین که ما را کوچ گاهست
ولایت نیست این زندان و چاه است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - راه معالجه صفت حرص، و تحصیل قناعت
طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است و تحصیل صفت قناعت، آن است که ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویه ای که از برای مال است، و حوادثی که در پی دارد.
شحنه این راه چو غارت گر است
مفلسی از محتشمی بهتر است
و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از برای اولاد ذخیره می کنی، بدان که خدای تو و اولاد تو یکی است، آنکه روزی به تو داده به او نیز خواهد داد تو غم فرزند را می خوری که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمی خورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربان تر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسی است که باید به تنگی بگذارند اگر عالم را از برای او ذخیره بگذاری از دست او بیرون می رود جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانی کرد، و قدری زندگانی از برای او نتوانی نهاد، پس چرا در فکر روزی او زحمت می کشی؟
نگارنده کودک اندر شکم
نگارنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید
ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
ساعتی سر به زانوی تفکر نه، و به اطراف ولایات نظری کن و دور و نزدیک را سیری نما و ببین: کسانی که در عهد تو هستند چقدر کسانی هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از برای ایشان ذخیره ای نگذاشت و چه اشخاص یافت می شوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود بسی پدران، خانه از برای فرزندان در شهری ساختند و اولاد ایشان در ولایتی دیگر در خرابه مردند و بسا ده و مزرعه در کشوری از برای ایشان به جهت قرص نانی در کشوری دیگر جان دادند تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه می دانی که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از برای خود جمع مال می کنی، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن تو چه می دانی که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را داری کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن علاوه بر اینها آنکه تأملی کن و ببین وقتی هست که سیر شوی و دیگر در صدد جمع مال نباشی؟ و هر چه اندوزی باز در فکر زیادتر می سوزی پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو
آن شنیدستی که وقتی تاجری
در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت چشم مرد دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
و چون در اینها تأمل نمودی، دیده بگشا و در احوال مردمان کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنی آدم، و اعزه مخلوقات عالم، از پیغمبران مرسل و اولیای کمل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلی از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از هنود و یهود و نصاری و اراذل افراد بشر، که چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین می دانم که شک نخواهی کرد در اینکه اقتدا به اعزه خلایق، بهتر است از پیروی اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعوری داشته باشد می فهمد که کسی که حریص بر لذتهای دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است و هر چند کسی در اینها به مرتبه اعلی برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود و هیچ حریص شکم پرستی نیست مگر اینکه گاو و خر، از آن بیشتر می خورند و هیچ حریص بر جماعتی نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع می کند و خود ظاهر است که از چنین صفتی چه اثری خواهد دید.
از خواب و خورش ثمر نیابی
کاین در همه گاو خر بیابی
و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع و چون در اینها تأمل نمودی در معالجه آن بکوش و طریقه آن، این است که در امر معیشت خود میانه روی و اقتصاد را پیشنهاد خود کنی و راه مخارج را به قدر امکان سد کنی و ملاحظه جزئی و کلی مخارج خود را بکنی و هر چه ضروری نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنی، زیرا که با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست پس اگر تنها و منفرد باشی، اکتفا کن به جامه سبکی و قناعت کن به هر غذائی که هم رسد و نان خورش را کم بخور و چون بخوری از یک نان خورش تجاوز مکن و همچنین در سایر چیزهائی که به آن احتیاج است و خود را بر این بدار تا عادت کنی و ملکه تو شود و اگر صاحب عیال باشی هر یک را بر این قدر بدارد و جزئی خرجی که می خواهی بکنی تأمل کن و ببین اگر زندگانی موقوف به آن نیست دست بردار و هرگاه کسی به این نوع رفتار کند و بنای امرخود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از برای گذران به زحمت نمی افتد، هر چند عیالمند باشد و محتاج به خلق نمی شود همچنان که ظاهر و بین، و اخبار در آن صریح است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «محتاج نشد هر که میانه روی کرد» و فرمودند: «تدبیر کار، خود نصف معیشت است» و فرمود «هر که قناعت کند خدا او را بی نیاز می کند و هر که اسراف کند خدا او را فقیر می نماید» و شک نیست که هر که بنای قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص می شود و از چاپلوسی و تملق ناکسان، فراغت می یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز می گردد.
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی
و از آن حضرت مروی است که «میانه روی و خاموشی به جا و راهنمائی نیکو، یک جزءاند از اجزای نبوت» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «میانه روی، امری است که خدا آن را دوست دارد و اسراف، چیزی است که خدا آن را دشمن دارد، حتی دور انداختن هسته خرما چون که آن هم به کار می آید و حتی ریختن زیادتی شربت آبی» و فرمود که «من ضامنم از برای کسی که میانه روی کند هرگز فقیر نشود» و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از برای بعد مضطرب و مشوش نباشد و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند و بداند که روزی از برای او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهی از برای مداخل خود نداند.
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرراست
چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالی می فرماید: «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» یعنی «هیچ جانداری نیست مگر اینکه روزی او بر خداست» و نیز می فرماید «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحسب» یعنی «هر که پرهیزکاری کند خد او را از هر غمی، راه نجات می بخشد و روزی او را می رساند از جائی که گمان نداشته باشد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «که قرار داد خدایی آن است که روزی بنده مومن را نرساند مگر از جایی که گمان نداشته باشد».
و باید هر کسی در امر زندگانی و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند بلکه نظر به پست تر از خود نماید و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که آن لعین نظر هر کسی را در امر دنیا به بالاتر از خود می اندازد و به او می گوید که هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعم می کنند؟ و چه طعامهای لذیذی می خورند؟ و چه لباسهای نیکو می پوشند؟ خود را از آنها پست تر مکن و در طلب دنیا، سستی منمای و در کار دین چشم آدمی را به پست تر از خود می گشاید و می گوید: چرا خود را زحمت می دهی و تعب می کشی و چنین از خدا می ترسی فلان و فلان از تو عالم ترند و این قدر نمی ترسند.
شحنه این راه چو غارت گر است
مفلسی از محتشمی بهتر است
و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از برای اولاد ذخیره می کنی، بدان که خدای تو و اولاد تو یکی است، آنکه روزی به تو داده به او نیز خواهد داد تو غم فرزند را می خوری که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمی خورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربان تر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسی است که باید به تنگی بگذارند اگر عالم را از برای او ذخیره بگذاری از دست او بیرون می رود جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانی کرد، و قدری زندگانی از برای او نتوانی نهاد، پس چرا در فکر روزی او زحمت می کشی؟
نگارنده کودک اندر شکم
نگارنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید
ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
ساعتی سر به زانوی تفکر نه، و به اطراف ولایات نظری کن و دور و نزدیک را سیری نما و ببین: کسانی که در عهد تو هستند چقدر کسانی هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از برای ایشان ذخیره ای نگذاشت و چه اشخاص یافت می شوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود بسی پدران، خانه از برای فرزندان در شهری ساختند و اولاد ایشان در ولایتی دیگر در خرابه مردند و بسا ده و مزرعه در کشوری از برای ایشان به جهت قرص نانی در کشوری دیگر جان دادند تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه می دانی که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از برای خود جمع مال می کنی، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن تو چه می دانی که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را داری کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن علاوه بر اینها آنکه تأملی کن و ببین وقتی هست که سیر شوی و دیگر در صدد جمع مال نباشی؟ و هر چه اندوزی باز در فکر زیادتر می سوزی پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو
آن شنیدستی که وقتی تاجری
در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت چشم مرد دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
و چون در اینها تأمل نمودی، دیده بگشا و در احوال مردمان کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنی آدم، و اعزه مخلوقات عالم، از پیغمبران مرسل و اولیای کمل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلی از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از هنود و یهود و نصاری و اراذل افراد بشر، که چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین می دانم که شک نخواهی کرد در اینکه اقتدا به اعزه خلایق، بهتر است از پیروی اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعوری داشته باشد می فهمد که کسی که حریص بر لذتهای دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است و هر چند کسی در اینها به مرتبه اعلی برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود و هیچ حریص شکم پرستی نیست مگر اینکه گاو و خر، از آن بیشتر می خورند و هیچ حریص بر جماعتی نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع می کند و خود ظاهر است که از چنین صفتی چه اثری خواهد دید.
از خواب و خورش ثمر نیابی
کاین در همه گاو خر بیابی
و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع و چون در اینها تأمل نمودی در معالجه آن بکوش و طریقه آن، این است که در امر معیشت خود میانه روی و اقتصاد را پیشنهاد خود کنی و راه مخارج را به قدر امکان سد کنی و ملاحظه جزئی و کلی مخارج خود را بکنی و هر چه ضروری نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنی، زیرا که با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست پس اگر تنها و منفرد باشی، اکتفا کن به جامه سبکی و قناعت کن به هر غذائی که هم رسد و نان خورش را کم بخور و چون بخوری از یک نان خورش تجاوز مکن و همچنین در سایر چیزهائی که به آن احتیاج است و خود را بر این بدار تا عادت کنی و ملکه تو شود و اگر صاحب عیال باشی هر یک را بر این قدر بدارد و جزئی خرجی که می خواهی بکنی تأمل کن و ببین اگر زندگانی موقوف به آن نیست دست بردار و هرگاه کسی به این نوع رفتار کند و بنای امرخود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از برای گذران به زحمت نمی افتد، هر چند عیالمند باشد و محتاج به خلق نمی شود همچنان که ظاهر و بین، و اخبار در آن صریح است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «محتاج نشد هر که میانه روی کرد» و فرمودند: «تدبیر کار، خود نصف معیشت است» و فرمود «هر که قناعت کند خدا او را بی نیاز می کند و هر که اسراف کند خدا او را فقیر می نماید» و شک نیست که هر که بنای قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص می شود و از چاپلوسی و تملق ناکسان، فراغت می یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز می گردد.
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی
و از آن حضرت مروی است که «میانه روی و خاموشی به جا و راهنمائی نیکو، یک جزءاند از اجزای نبوت» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «میانه روی، امری است که خدا آن را دوست دارد و اسراف، چیزی است که خدا آن را دشمن دارد، حتی دور انداختن هسته خرما چون که آن هم به کار می آید و حتی ریختن زیادتی شربت آبی» و فرمود که «من ضامنم از برای کسی که میانه روی کند هرگز فقیر نشود» و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از برای بعد مضطرب و مشوش نباشد و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند و بداند که روزی از برای او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهی از برای مداخل خود نداند.
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرراست
چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالی می فرماید: «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» یعنی «هیچ جانداری نیست مگر اینکه روزی او بر خداست» و نیز می فرماید «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحسب» یعنی «هر که پرهیزکاری کند خد او را از هر غمی، راه نجات می بخشد و روزی او را می رساند از جائی که گمان نداشته باشد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «که قرار داد خدایی آن است که روزی بنده مومن را نرساند مگر از جایی که گمان نداشته باشد».
و باید هر کسی در امر زندگانی و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند بلکه نظر به پست تر از خود نماید و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که آن لعین نظر هر کسی را در امر دنیا به بالاتر از خود می اندازد و به او می گوید که هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعم می کنند؟ و چه طعامهای لذیذی می خورند؟ و چه لباسهای نیکو می پوشند؟ خود را از آنها پست تر مکن و در طلب دنیا، سستی منمای و در کار دین چشم آدمی را به پست تر از خود می گشاید و می گوید: چرا خود را زحمت می دهی و تعب می کشی و چنین از خدا می ترسی فلان و فلان از تو عالم ترند و این قدر نمی ترسند.