عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفته‏اند که تا بغار تنها بود. و گفته‏اند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرم‏تر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مى‏رفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شی‏ء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مى‏خاست رسول خدا گفت چه مى‏کنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته‏اند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفته‏اند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمى‏دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را به‏بیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. این‏ها با مصطفى شود و گفته‏اند با ابو بکر شود و این درست‏تر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته‏اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت‏ لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفته‏اند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و هم‏سخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم‏
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بى‏عذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسى‏گویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته‏اند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفته‏اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مى‏شناخت. و گفته‏اند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مى‏افزودندید و شور دل مى‏جستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفته‏اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مى‏سگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مى‏افکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ اگر بتو رسد نیکویى، تَسُؤْهُمْ ایشان را اندوهگن کند، وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ و اگر بتو رسد افتادى یا زیانى یا هزیمتى، یَقُولُوا گویند، قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ از آن بود که دست بآن زدیم پیش ازین و باز نشستیم، وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ. (۵۰) و برگردند شادان و نازان.
قُلْ گوى، لَنْ یُصِیبَنا نرسد بما، إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا مگر آنچه خداى نوشت ما را از رسیدنى، هُوَ مَوْلانا اوست یار ما و خداوند ما، وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (۵۱) و ایدون بادا که پشتى دادن مؤمنان بخداى بادا.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا گوى چشم بر چیزى میدارید که رسد بما، إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ جز یکى از دو نیکى، وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ و ما چشم میداریم بشما، أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ که برساند خداى بشما، بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا یکى از دو بدى عذابى از نزد خداى یا عذابى بدست ما، فَتَرَبَّصُوا پس چشم میدارید، إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ. (۵۲) که ما با شما چشم دارندگانیم.
قُلْ أَنْفِقُوا بگوى پیغامبر من نفقه میکنید، طَوْعاً أَوْ کَرْهاً خوش منش یا ناکام، لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ نخواهند پذیرفت از شما، إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِینَ. (۵۳)
که شما گروهى‏اید از فرمان بردارى بیرون.
وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ باز نداشت کردار ایشان را و نفقات ایشان را از پذیرفتارى، إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مگر آنچه ایشان کافر شدند در نهان بخدا و رسول، وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى‏ و بجماعت نیایند مگر بکسلانى، وَ لا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ کارِهُونَ. (۵۴) و زکاة ندهند مگر بدشوارى.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ خوش مبایاد ترا و نیکو، مالهاى ایشان، وَ لا أَوْلادُهُمْ و نه فرزندان ایشان، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها میخواهد خداى که ایشان را بعذاب میدارد، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا درین جهان، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ و جان ایشان بر آید، وَ هُمْ کافِرُونَ. (۵۵) و ایشان بر کافرى.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخداى، إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ که ایشان از شمااند و از اهل دین شمااند، وَ ما هُمْ مِنْکُمْ و ایشان از اهل دین شما نیستند، وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ. (۵۶) لکن ایشان قومى‏اند که از دو سوى مى‏ترسند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اگر ایشان پناه گاهى مى‏یابند، أَوْ مَغاراتٍ یا متوارى گاهى، أَوْ مُدَّخَلًا یا نهان جایى، لَوَلَّوْا إِلَیْهِ روى بآن دادندید، وَ هُمْ یَجْمَحُونَ. (۵۷) و ایشان شتابان و دوان.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ و از ایشان کس است که ترا به بیدادگرى باز خواند، فِی الصَّدَقاتِ در صدقات که دهى، فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اگر ایشان را دهند از آن خشنود باشند و خرسند، وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها و اگر ایشان را ندهند از آن.
إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ. (۵۸) بخشم مى‏باشند و ناخرسند.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا و اگر ایشان خشنود بودندى و خرسند، ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ بآنچه خداى ایشان را داد و رسول او، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتندى بسنده است ما را خداى و آنچه وى بخشد و گزیند و سازد، سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ خداى ما را از فضل خویش خود دهد، وَ رَسُولُهُ و رسول وى رساند، إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ. (۵۹) ما بنیاز و حاجت خواست خود با خداى خود مى‏گردیم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان نلت نصرة فى غزائک هذه تحزنهم و ان نالتک قادحة من نقصان او هزیمة یقولوا قد اخذنا بالحزم اذ تخلّفنا میگوید باین غزاء تبوک که میروید اگر شما را نصرت و ظفر بود منافقان اندهگن شوند و دل‏تنگ و اگر هزیمت و شکستى بود ایشان گویند: نیک آمد و راست، که نرفتیم.
حزم آن بود که ما بر دست گرفتیم، کلبى گفت: حسنه ظفر و غنیمت روز بدر بود، مسلمانان را و مصیبت و شکستگى و نکبة روز احد. میگوید منافقان روز بدر اندوهگن بودند که نصرت مسلمانان میدیدند و روز احد شاد بودند که مصیبت و نکبت رسید ایشان را. رب العالمین گفت وَ یَتَوَلَّوْا اى عن الایمان.
وَ هُمْ فَرِحُونَ لما اصاب رسول اللَّه و اصحابه یوم احد. الاصابة وقوع الشی‏ء فیما قصد به و قیل الاصابة الانحطاط من اعلى الى اسفل مشتقّ من الصواب.
قُلْ یا محمد للمنافقین لَنْ یُصِیبَنا شدة و رخاء و خیر و شرّ إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا فى اللّوح المحفوظ و قضاه و قدره علینا فى سابق حکمه کما قال عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ یعنى و الیه فلیفوض المؤمنون امورهم على الرضا بتدبیره.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ اى هل ینتظرون ان ینزل بنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ نصرة او شهادة.
وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ احدى السوءین عذاب من عند اللَّه کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان.
إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ مواعید اللَّه فى اعلاء کلمته و اعزاز دینه. معنى آیت آنست یا محمد ایشان را گوى جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکى از دو نیکویى: یا یارى از خداى و ظفر بر دشمن. یا شهید شدن در راه خدا.
و ما چشم میداریم که خداى رساند بشما از دو بد، یکى: عذابى از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما. اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم. آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خداى است.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: یضمن اللَّه لمن خرج فى سبیله لا یخرج الا ایمانا باللّه و تصدیقا لرسوله، ان یرزقه الشهادة او یردّه الى اهله مغفورا نائلا ما نال اجرا و غنیمة.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً این آیت در شان عبد اللَّه ابى آمد. رئیس منافقان کان عظیم النفقة واسع الوسیعة انفقوا امر است بمعنى شرط و مراد باین توبیخ است یقول: ان انفقتم طائعین او کارهین لن یتقبل منکم. نفقة که میکنید اگر به طوع کنید و اگر بکره، از شما پذیرفته نیست که اعتقاد و توحید با آن نیست. و گفته‏اند این جواب جد بن قیس است که گفته بود ائذن لى فى القعود و اعینک بمالى. و گفته‏اند طوع، صدقات است که بر وى لازم نیست و کره، زکاة است که شرع او را فرموده و الزام کرده. و گفته‏اند طوع آنست که باختیار خویش کند، بر دل ایشان آسان و خوش و کره آنست که از بیم قتل کنند، بر دل ایشان گران و دشوار. میگوید هر چون که هست، از شما که منافقان‏اید نپذیرند که نخست ایمان باید و صفاء دل و اعتقاد پاک پس زکاة و صدقات و نفقات پس بیان کرد که مانع قبول چیست گفت: وَ ما مَنَعَهُمْ اى ما امتنعت اعمالهم من ان تقبل، الا کفرهم باللّه و رسوله.
عرب گوید ما منعنى ان افعل کذا الا فلان اى: ما امتنعت الا من اجل فلان. قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اى و ما امتنعنا ان نرسل بالایات الا ان کذّب بها، فان اللَّه عزّ و جلّ لا مانع له. باز نمود که آن نفقات ایشان که پذیرفته نیامد از آن است که ایشان بخداى و رسول کافراند و در نماز کسلان و متثاقل‏اند از آن که گوش بثواب آن ندارند و انفاق بر ایشان دشوار است، از آنکه بر خود چون غرامتى و تاوانى میدانند.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: «للمنافقین علامات یعرفون بها. تحیّتهم لعنة و طعمتهم نهیة و غنیمتهم غلول. لا یقربون المساجد الا هجرا و لا یأتون الصلاة الا دبرا مستکبرین لا یألفون و لا یؤلفون خشب باللیل صخب بالنّهار».
و فى بعض الاخبار: «جیفة باللیل بطّال بالنّهار».
و قال ابن عباس فى صفة المنافقین: و هم النائمون عن العتمات الغافلون عن الغدوات التارکون للجماعات الخافرون للامانات اولئک رجالهم منافقون و نساؤهم منافقات.
کرها بضم کاف قرائت حمزة و کسایى است، و در معنى، ضمّ و فتح یکسان است.
ان یقبل منهم بیا قرائت حمزة و کسایى است و باین قرائت نفقات بمعنى انفاق است.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ این خطاب با مصطفى است و مراد باین امت است، و بقول بعضى مفسران در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فلا تعجبک کثرة اموالهم و اولادهم فى الحیاة الدنیا، انما یرید اللَّه لیعذبهم بها فى الآخرة. و بیشترین مفسران بر آنند که آیت بر ترتیب خویش است و فى. متصل بیعذّبهم.
یعنى لا تستحسن ما انعمنا علیهم من الاموال الکثیرة و الاولاد.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ اى بجمعها و حفظها و حبّها و البخل بها و کلّ هذا عذاب. و قیل: یعذّبهم بنهب الاموال و سبى الاولاد. میگوید: عجب مدار و نیکو مشمر آن مالها و فرزندان که دادیم ایشان را که خداى میخواهد که ایشان را بآن مال و فرزند در دنیا بفتنه افکند و ایشان را بعذاب دارد و چنان که مؤمن را در آن اجر و ثواب بود منافق را در آن عقوبت و عذاب بود و آن گه بعاقبت: تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ اى تخرج ارواحهم و هم على الکفر.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ اى یحلفون باللّه کاذبا انّهم مؤمنون.
وَ ما هُمْ مِنْکُمْ اى لیسوا بمؤمنین.
وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ اى یفرقون الفریقین، همانست که جایى دیگر گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ میگوید منافقان از دو سوى میترسند هم از قوم خویش هم از شما اگر اظهار کنند آنچه در دل دارند ایشان را بکشند و فرزند ایشان را ببردگى ببرند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اى ملاذا. أَوْ مَغاراتٍ یعنى اسرابا، جمع مغارة.
أَوْ مُدَّخَلًا، و بر قراءت یعقوب او مدخلا بفتح میم و تخفیف یعنى مستترا و مذهبا.
لَوَلَّوْا إِلَیْهِ اقبلوه نحوه.
وَ هُمْ یَجْمَحُونَ یسرعون. من قولهم. فرس جموح یرکب رأسه، و معنى الآیة: ان المنافقین لو امکنهم الفرار من بین المسلمین باىّ وجه کان کفروا و لم یقیموا بینهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم اى یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
فِی الصَّدَقاتِ اى فى تفریق الصدقات بین اهلها. این آیت در شأن مردى منافق فرو آمد نام وى حرقوس بن زهیر، رسول خدا در غزاء حنین قسمت غنائم میکرد، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک ما عدلت الیوم. رسول خدا چون این سخن از وى بشنید گونه وى سرخ شد، گفت: ان لم اعدل فمن ذا الّذى یعدل و جبرئیل عن یمینى و میکائیل عن یسارى. عمر گفت: یا رسول اللَّه ایذن لى اضرب عنقه. فقال: دعه فانّى لا احبّ ان یقال انّ محمدا یقتل اصحابه، و روى: دعه فانّ له اصحابا یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرّمیة.
و در خبر است که ابو بکر از پس وى برفت او را در غار یافت بازگشت، عمر هم چنین برفت و در نماز یافت و بازگشت، و على رفت و او را نیافت و نه دید، رسول خدا گفت: یا على! این مرد بروزگار تو بر تو بیرون آید و تو او را بکشى و نشان بداد. على در حرب نهروان او را در میان کشتگان یافت.
رب العالمین گفت. فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اى ان کثرت لهم من ذلک فرحوا و ان اعطیتهم قلیلا سخطوا، اى انّما دینهم و سخطهم و رضاهم لدنیاهم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ، کما قال المسلمون.
جواب لو اینجا محذوف است و تقدیر آیت اینست: لو رضوا بذلک و توکلوا على اللَّه لکان خیرا لهم و عرب فراوان جواب لو فرو گذارند در سخن و درست است خبر از مصطفى ص که گفت: هلاک امتى على ایدى اغیلمة من بنى عبد مناف قالوا: یا رسول اللَّه فما ذا تأمرنا؟ قال: لو انّ الناس اعتزلوهم.
این لو بمعنى لیت است.
سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اى خزانته، و رسوله من الصدقة و الغنیمة. میگوید: خداى ما را از فضل و نعمت خویش میدهد آنچه دریابد و رسول وى رساند. چنان که در خبر است: لا تکنوا بابى القسم اللَّه یعطى و انا اقسم.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ اى نسأل اللَّه ان یغنینا من فضله بفضله.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ زکاتها که شرع واجب کرد درویشانراست که هیچ چیز ندارند، وَ الْمَساکِینِ و ایشان را که کم از کفایت دارند، وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و ایشان که صدقه مى‏ستانند از متصدّقان، وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ و ایشان که مى‏تألّف کنند ایشان را بر اسلام تا دل فرا اسلام دهند، وَ فِی الرِّقابِ و در بردگان، وَ الْغارِمِینَ و اوام داران، وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و در در سبیل خدا، وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان که روى بخانه دارند، فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این باز برنده اللَّه است و بخشیده و نامزد کرده او، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۶۰)
و خداى دانائیست راست‏دان.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ و هم از ایشان است، ایشان که رسول را مى‏رنجانند بسخن، وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ و میگویند وى همه گوش است، قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوى اگر گوش است شما را به است، یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود، وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنان را براست میدارد و راست گوى میداند، وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و رحمتى است گروندگان شما را، وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ و ایشان که رسول خداى را مى‏رنجانند، لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۶۱)ایشان راست عذابى دردنماى.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ سوگندان میخورند شما را بخداى، لِیُرْضُوکُمْ تا شما را خشنود کنند بسخن، وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ و خداى و رسول وى سزاتر است که خشنود کنند وى را، إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ. (۶۲) اگر گرویدگان‏اند.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند؟!، أَنَّهُ مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ که هر که گرانى کرد از خدا و رسول وى، فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ او راست آتش دوزخ، خالِداً فِیها جاویدان در آن، ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ. (۶۳) آنت رسوایى بزرگ.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ مى‏پرهیزند منافقان، أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ که فرو آید ور ایشان از آسمان سورتى، تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ که ایشان را خبر کند از آنچه در دلهاى ایشان، قُلِ اسْتَهْزِؤُا گوى هم این افسوس میدارید، إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. (۶۴) که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى ایشان آنچه مى‏پرهیزند از آن.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ و اگر پرسى از ایشان، لَیَقُولُنَّ گویند، إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ ما در سخنى بودیم که بزبان میگفتیم و بازى میکردیم، قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ گوى بخدا و بسخنان و دین وى و رسول او، کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ. (۶۵) مى‏افسوس دارید؟
لا تَعْتَذِرُوا خویشتن را عذر مگویید و خویشتن را باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ که پس ایمان خویش کافر شدید، إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ اگر فرا گذارند لختى از اینان که درین سخن بودند، نُعَذِّبْ طائِفَةً فرو نگذارند و عذاب کنند لختى را از ایشان، بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ. (۶۶) از بهر آنکه خداوندان جرم بودند.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ مردان و زنان منافقان، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ همه از یکدیگراند، یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ یکدیگر را بنا پسندیده میفرمایند، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ و یکدیگر را از پسندیده باز میدارند، وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ و دستهاى خود از نفقه فرو مى‏بندند، نَسُوا اللَّهَ طاعت خداى بگذاشتند فَنَسِیَهُمْ تا خداى نواخت ایشان بگذاشت، إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ. (۶۷) که منافقان از ایمان راست بیرون‏اند.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وعده داد اللَّه منافقان را مردان و زنان، وَ الْکُفَّارَ و کافران را، نارَ جَهَنَّمَ آتش دوزخ، خالِدِینَ فِیها جاویدند اندر آن، هِیَ حَسْبُهُمْ آن بسنده است ایشان را، وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ و لعنت خداى بر ایشان وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ. (۶۸) و ایشان را عذابى پاینده.
کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سرانجام اینان راست چون سرانجام ایشان که پیش از شما بودند، کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً از شما سخت نیروتر بودند، وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و بیشتر بودند بمال و فرزندان، فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ بکوشیدند بهره خود را از این جهان، فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ و شما میکوشید بهره خود را ازین جهان، کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ چنان که ایشان کوشیدند که پیش از شما بودند، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا در گرفتید همان سخنان نابکار که ایشان در گرفتند و بر آن رفتند، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که کارهاى ایشان تباه گشت، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ درین جهان و در آن جهان، وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ. (۶۹) و ایشان بمانند زیانکاران.
أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نیامد بایشان، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ خبر ایشان که پیش از ایشان بودند، قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و گروه‏هاى مدین و اهل شارستانهاى لوط، أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بایشان آمد رسولان خداى به پیغامهاى روشن و نشانهاى درست، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و خداى ور ایشان هرگز بیدادگر نبود، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. (۷۰) و لکن ایشان بر خود بیداد کردند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ یعنى مال الزّکاة و الجزیة و سایر ما سبیله الى بیت المال. میگوید: مال زکاة و جزیت ذمّى و مالى که در شرع، مصرف آن بیت المال است هشت صنف است که رب العزة درین آیت بیان کرد و ملک ایشان کرد تا بر ایشان قسمت کند بسویّت بهشت قسمى، هر قسمى ثمنى و هر صنفى باید که کم از سه کس نباشند، آن ثمن بر ایشان قسمت کند که ربّ العزّة بلفظ جمع یاد کرده و اقلّ الجمع ثلثه.
روى عن زیاد بن الحارث الصدائى قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنى من الصدقة، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبى و لا غیره فى الصدقات حتّى حکم فیها هو فجزّاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعى فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنى و لا قوى یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، اى اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، اى ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.
و مساکین آنند که چیزى دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلى بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضرورى و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومى مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنى: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درست‏تر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایة فقوله: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر: فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، این دلیل است که فقر صعب‏تر است و سخت‏تر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعب‏تر است و حاجت وى بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.
قومى مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمة علیهم. کلبى گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.
و قومى بعکس این گفتند، و استدلّوا بما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذى یطوف على النّاس، ترده اللقمة و اللقمتان و التمرة و التمرتان، انّما المسکین الّذى لا یجد غنى یغنیه و یستحیى ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.
و اشتقاق مسکین از سکون است سمّى مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الى ما یتحرّک الیه الغنى. و گفته‏اند معنى مسکنت ذلّت است شکستگى و خوارى، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّة گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک‏
قول على ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشّرقة و یمیته الغرقة.
این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانى کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وى بر آید و فقر وى زائل گردد، و اختلف العلماء فى حدّ الغنى الّذى یمنع اخذ الصدقة، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقة، لقول النبى ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمة و مسئلته فى وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثورى و ابن المبارک و احمد و اسحاق.
وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاة الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الى بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضى که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقى‏اند قسمت کنند و اگر اجرت زیادة از ثمن باید از سهام هفت‏گانه که باقى‏اند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولى دیگر و توانگر و درویش در آن یکسان‏اند.
وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنى امیه، بو سفیان حرب و از بنى مخزوم، الحارث بن هشام و از بنى جمح صفوان بن امیه و از بنى عامر، سهیل بن عمرو و از بنى اسد، حکیم بن حزام و از بنى نضر، مالک بن عوف و از بنى سلیم، عباس بن مرداس و از بنى ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنى سهم، عدى بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهاى ایشان کرد و سهمى در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوى شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکى صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفى ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعة از آن بى‏نیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطى على الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطى من یتألّفه على الاسلام و لا یدفع الى الکفّار.
وَ فِی الرِّقابِ و هو المکاتب الّذى یشترى نفسه من مولاه فیعان على فکاک رقبته.
وَ الْغارِمِینَ وام‏داران‏اند و ایشان دو فرقت‏اند: فرقتى درویشان‏اند که قرض گرفته‏اند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتى توانگران‏اند که قرض گرفته‏اند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارمان‏اند، سهمى حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.
وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ غازیان‏اند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعى و مرسومى ندارند، ایشان را چندانى دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفى گفت: لا تحلّ الصدقة لغنىّ الا لغاز فى سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم، و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.
و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الى الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ راه‏گذریان‏اند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهى است چندان بوى دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روى دارد، و گفته‏اند: ابن السبیل کسى است که در سفر راه بر وى بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الى السبیل لملابسته ایّاها.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ نصب على الحال. و قیل: نصب على المصدر و معناه قطیعة من اللَّه، اى هذه السهام قطایع اللَّه على اربابها.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلف‏اند، قومى گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوى دهى رواست و هو مذهب ابى حنیفه رحمة اللَّه علیه. امّا جماعتى چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهرى و شافعى و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقى‏اند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفى کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصة من لم یوجد على من وجد منهم. و اختلفوا فى نقل الصدقات عن بلد المال الى موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما
روى انّ النّبی ص بعث معاذا الى الیمن فقال: انّک تأتى قوما من اهل الکتاب فادعهم الى شهادة ان لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقة اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الى فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوة المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ على انّ صدقة اغنیاء کلّ قوم تردّ على فقراء ذلک القوم.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد مردى منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقة. مصطفى گفت: «من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نبتل بن الحارث.
بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفى و مؤمنان بر منافقان بردى و آنچه شنیده بودى و دیده، باز گفتى و طعن کردى. او را گفتندى چنین مگوى و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوى ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود و آن مى‏پذیرد.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنانرا راست گوى میدارد و سخن ایشان میپذیرد.
این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ و کقوله رَدِفَ لَکُمْ اى ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، اى صدّقته. و در شواذّ خوانده‏اند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنى آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه مى‏گویید مى‏شنود و عذر که مى‏گویید راست و ناراست مى‏پذیرد.
وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ قرائت عامّه رفع است اى هو رحمة فى سهولة خلقه و سلامة معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمة بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یعنى که او رحمتى است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یدارى المنافقین.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ جماعتى منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعة بن ثابت و جماعتى دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامى از آن انصاریان حاضر بود نام وى عامر بن قیس این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر و بخداى که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفى آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردند که عامر دروغ‏زن است. رسول خداى ایشان را راست گوى داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایة.
مقاتل و کلبى گفتند: قومى منافقان بودند که از غزاى تبوک تخلّف کردند بى‏عذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهاى ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ یعنى للمؤمنین لِیُرْضُوکُمْ بحلفهم.
وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ اى ان کانوا على ما یظهرون فکان ینبغى ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنى یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنى و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:
نحن بما عندنا و انت بما
مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.
عندک راض و الرّأى مختلف‏
فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ اى الامر انّ له نار جهنّم.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ اى انّ الامر و الشّأن.
خالِداً فِیها فى النّار.
ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ الاهلاک الدّائم.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ این عبد اللَّه بن ابىّ منافق است کان یعلم انّ الوحى على رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده على النّفاق فنافق بین عمله و حسده.
کلبى گفت: مردى منافق گفت: و اللَّه لوددت انّى قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شی‏ء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر باشد، یعنى لیحذر المنافقون.
أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ اى تنزّل على المؤمنین.
سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ تخبرهم بِما فِی قُلُوبِهِمْ ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیلة العقبه در آن غزاى تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفى روند و زحمت کنند و در میان زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفى را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفى ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفى مى‏راندند، مصطفى گفت: یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.
آن قوم که مى‏آیند راحله‏هاى ایشان بر وى باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت: یا حذیفة من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختى؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خداى گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیلة. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیلة؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه على نیاط فؤاد احدهم حتّى تزهق نفسه. و روى ان النبى ص قال: فى امّتى اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّة و لا یجدون ریحها حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیة منهم یکفیهم الدّبیلة سراج من النّار تظهر فى اکتافهم حتّى تنجم من صدورهم و کان کذلک.
پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّى: فاضحة المنافقین.
قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ این از خداى تهدید است و معنى آنست که گوى که همین افسوس میدارید که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایى دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ این در شأن مردى آمد که چون مصطفى ص بغزاى تبوک بیرون رفت، وى گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنى الاصفر کقتال من لقى من غیرهم؟ مى‏پندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و مى‏طمع دارد که سرایهاى روم و قصرهاى شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب گفتند: مردى منافق گفت در آن غزاى تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومى ازین شکم خوارتر و دروغ زن‏تر و بد دل‏تر ازین قرّایان یعنى مصطفى و مؤمنان.
عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردى منافقى و من مصطفى را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفى را خبر دهد و جبرئیل پیش از وى آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اگر تو پرسى ایشان را یعنى آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتى؟
لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ جواب دهد و گوید: آن سخنى بود که بزبان میگفتیم و بازى مى‏کردیم خوض اسمى است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.
ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابى و اصحاب وى آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت: قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابى یشتد قدام رسول اللَّه و الحصى و الحجارة ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ، و النبى ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.
ابن عباس گفت: چون مصطفى ص از تبوک باز گشته بود براه در که مى‏آمد چند کس را دید که سخنى در میان افکنده بودند و مى‏خندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینى؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت: ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه مى‏خندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنى بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازى کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکى دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمى‏گفت و نمى‏خندید و ایشان را از آن نهى نمیکرد پیش مصطفى آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذى انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.
لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوى که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.
إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفة برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفة بنصب و این طائفة یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفة من ثوبه. فعفى عن الطائفة الاولى. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهى، رب العالمین از وى فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشى بن حمیر لما نزلت هذه الآیة برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامة فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خداى تعالى هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت: نُعَذِّبْ طائِفَةً یعنى باقامتهم على النّفاق بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى نعذّب بسبب بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اى هم ید واحدة و صنف واحد فى اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فى هذه الاخلاق المعدودة فى الآیة در امر منکر و نهى معروف و قبض دست هم چون هم‏اند و بهم مانند.
یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ اى بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ اى عن الایمان و النفقة على اصحاب رسول اللَّه چنان که جایى دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ عن اخراج الزکاة و النفقة فى الجهاد، باین معنى قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطى یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل یقبضون ایدیهم عن رفعها فى الدعاء الى اللَّه و فى الحوائج، کما روى عن النبى ص انه رأى فى الموقف و یده على صدره کاستطعام المسکین، و قیل یقبضون ایدیهم عن معونة المسلمین.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اى ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ الخارجون عن دین اللَّه.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ اى النار حسبهم فیها کفایة لجزاء کفرهم وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ابعدهم عن رحمته وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ دائم لا ینقطع کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ موضع کاف رفع است اى انتم کالّذین من قبلکم. و قیل محله نصب اى وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً بطشا و سعة وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.
فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ. قال الحسن: دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ، فى الباطل اى فى الطعن على النبى ص کَالَّذِی خاضُوا اى کالّذین خاضوا فحذف النون او اجرى مجرى من.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَةِ لانهم یدخلون النار.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا الدنیا و الآخرة. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پى هوا و مراد خود ایستادند و دیندارى بدل خواست و هواى خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبى خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وى و دورى از رحمت و آتش دوزخ.
روى ابو هریرة عن النبى ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتى لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.
قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً... الآیة، قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.
و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنى اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انّى لا ادرى أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ ذکر نبأ من قبلهم.
فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ یعنى المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفة، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّة، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل، و المعنى ائتفکت بهم اى انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمة.
فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ... الآیة. اى هرگز روزى دلت همراه درد فقرى نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. اى هرگز روزى صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردى که بى‏آنکه امروز شربت فقر چشى و لباس ریاضت پوشى، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین برى، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق‏تر از آن بودند که تو بر خواجگى خویش. عبد الرحمن عوف مهترى بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وى روى پوشیده بود. روزى بحضرت مصطفى در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنى بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فداى آن رنج دل وى میکرد و وى مى‏نپذیرفت. رسول خدا گفت: یا سعد چرا نمیپذیرى؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّى دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفى را بحکم عنایت ازلى دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردى باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهاى طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلى که آن پر دردتر و سوخته‏تر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفى دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت: ما لى و للدنیا، عقبى برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، فقرا را پیش دیده و دل وى در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامى دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان مى‏نگرم ننگرى بدو که من پیوسته بدو مى‏نگرم.
گفته‏اند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین‏
و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مى‏زند که: الهى! همه بتن غریب‏اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب‏اند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره‏اى و من بى‏نصیب‏ام هر دل شده‏اى را یارى و غمگسارى است و من بى‏یار و بى‏قریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار و من بى‏یار چون باشم‏
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:
و اذ الکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا
ان الکریم بفضله متخادع‏
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ مؤمنان مردان و زنان، یاران یکدیگراند، یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ میفرمایند بپسندیده و مى‏باز زنند از ناپسندیده، وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ و نماز بپاى میدارند، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و از مال زکاة مى‏دهند، وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان مى‏برند خداى را و رسول او را، أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که خداى ور ایشان رحمت کند، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۷۱) خداى تواناست و دانا.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وعده داد خداى گرویدگان را زنان و مردان، جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً بر آرامگاهها و نشستگاههاى خوش، فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى پایندگى، وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ و خشنودى از خداى که ایشان را پسندید از همه مه، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۷۲) آنست آن پیروزى بزرگوار.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ واکوش وا کافران و با منافقان، وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و درشت باش ور ایشان، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتگاه ایشان دوزخ، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. (۷۳) و بد جایگاه و بد شدن گاه.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخداى، ما قالُوا که آن نگفتند، وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و گفتند کلمه کفر، وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ و کافر شدند پس مسلمانى خویش، وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا و نهیب بردند و آهنگ کردند بآن چیز که بآن مى‏نرسیدند و بدست نیامد، وَ ما نَقَمُوا و کین باز نخواستند و کین نگرفتند و ناپسندیدند، إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ مگر آنکه بى‏نیاز کرد خداى ایشان را و رسول او از فضل خویش، فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ اگر توبت کنند آن به ایشان را، وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا و اگر بر گردند از توبه و پشیمانى، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ عذاب کند ایشان را خداى عذابى دردناک در دنیا و آخرت، وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۷۴) و ایشان را نیست در زمین نه پشتى‏وانى و نه یارى.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ و از ایشان کس است که پیمان کرد با خداى، لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ و گفت اگر ما را از فضل خویش چیزى دهد، لَنَصَّدَّقَنَّ ما بهمه حال صدقه دهیم، وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. (۷۵) و در آن مال از نیکان باشیم.
فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ چون بداد خداى ایشان را از فضل خویش بَخِلُوا بِهِ بآن فضل او بخیل آمدند، وَ تَوَلَّوْا و از آن پیمان و عهد برگشتند، وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. (۷۶) و از وفا روى گردانیدند.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ بر پى آن عهد شکستن ایشان خداى در دل ایشان نفاق افکند، إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ تا که مى‏بود و آن نفاق در دل ایشان تا آن روز که با آن او را بیند، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ بآنچه با خداى خلف آوردند و پیمان شکستند در آن عهد که با وى کرده بودند، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. (۷۷) و بآن دروغ که میگفتند.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ که خداى میداند پوشیده ایشان و راز ایشان، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. (۷۸) و خداى دانا است بهمه پوشیده‏ها.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یعنى فى التعاضد و التناصر و الرحمة و المحبة. و فى الخبر المهاجرون و الانصار بعضهم اولیاء بعض فى الدنیا و الآخرة و الطلقاء من قریش و العتقاء من ثقیف بعضهم اولیاء بعض فى الدنیا و الآخرة
میگوید: مؤمنان مردان و زنان همه یار یکدیگراند. و دوست یکدیگر و کلمه ایشان و اعتقاد ایشان و همت ایشان در کار دین یکى است و درین اخلاق پسندیده و شرائع دین که درین آیت بر شمرد چون امر معروف و نهى منکر و بپاى داشت زکاة و نماز و طاعت خداى و رسول همه چون هم‏اند در میان ایشان مخالف نه یکى از ایشان جز موافق نه، پیوسته بر یکدیگر مشفق و مهربان رنج و راحت یکى رنج و راحت همگان است، اینست که مصطفى گفت: «المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضا و المؤمن من اهل الایمان بمنزلة الرأس من الجسد، آن گه گفت: أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ یعنى اذا صاروا الیه. فردا که این مؤمنان بر خداى رسند بر ایشان رحمت کند و بدرجات جنات رساند آن بهشت و درجات که خداى مؤمنان را بآن وعده داد.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً طاهرة یطیب فیها العیش. حسن گفت از ابو هریره و عمران بن حصین پرسیدم که مساکن طیبة در بهشت چیست جواب دادند که على الخبیر سقطت‏
سألنا رسول اللَّه ص عن ذلک فقال: قصر فى لؤلؤة بیضاء فیه سبعون دارا من یاقوتة حمراء فى کل دار سبعون بیتا من زبرجدة خضراء فى کل بیت سبعون سریرا على کل سریر سبعون فراشا من کل لون، على کل فراش زوجة من الحور العین و فى کل بیت سبعون مائدة، على کل مائدة سبعون لونا من طعام فى کل بیت سبعون وصیفة و یعطى المؤمن من القوة فى کل غداة ما یأتى على ذلک کلّه اجمع‏
فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ یعنى فى بساتین خلد و اقامة.
یقال: عدن بالمکان اذا اقام به، این جنات عدن است که مصطفى ص گفت بخبر درست‏
جنات عدن دار اللَّه التی لم ترها عین و لم یخطر على قلب بشر لا یسکنها غیر ثلاثة.
النبیون و الصّدیقون و الشهداء، یقول اللَّه سبحانه و تعالى طوبى لمن دخلک.
حسن گفت: جنات عدن و ما ادریک ما جنات عدن قصر من ذهب لا یدخله الا صدّیق او نبى او شهید او حکم عدل، رفع الحسن به صوته. مقاتل گفت: هى اعلى درجة فى الجنة و فیها عین التسنیم و الجنان حولها محدقة بها و هى مغطّاة من یوم خلقها اللَّه عز و جل حتى ینزلها اهلها: النبیون و الصدیقون و الشهداء و الصالحون و من شاء اللَّه، فیها قصور الدر و الیواقیت و الذهب فتهبّ ریح طیبة من تحت العرش فتدخل علیهم کثبان المسک الأبیض و عن مجاهد عن ابن عمر قال خلق اللَّه عز و جل اربعة اشیاء بیده آدم ع و العرش و القلم و جنات عدن ثم قال لسائر الخلق: کن، فکان. و عن انس عن کعب الاحبار قال ان اللَّه عز و جل لم یمسّ بیده الا ثلثا خلق آدم بیده و کتب التوریة بیده و غرس الجنة بیده ثم قال لها: تکلمى فقالت: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ و روى و طوبى شجرة فى الجنة غرسها بیده لیس فى الجنة غرفة الا فیها منها فنن و هى التی قال اللَّه عز و جل: طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ، و عن عطاء الخراسانى قال: و مساکن طیبة قصور من الزبرجد و الدر و الیاقوت یفوح طیبها من مصیرة خمسمائة عام فى جنات عدن و هى قصبة الجنة و سقفها عرش الرحمن.
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ من ذلک کله، روى زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه ص: ان اللَّه تبارک و تعالى یقول لاهل الجنة یا اهل الجنة؟ فیقولون لبیک ربنا و سعدیک. فیقول هل رضیتم؟ فیقولون و ما لنا لا نرضى و قد اعطیتنا ما لم تعط احدا من خلقک، فیقول انى اعطیکم افضل من ذلک، قالوا یا ربّ و اىّ شی‏ء افضل من ذلک؟ قال: احل علیکم رضوانى فلا اسخط علیکم بعده ابدا
ذلِکَ اى الرضوان، و قیل جمیع ما تقدم هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ یعنى بالسیف، وَ الْمُنافِقِینَ باللسان و الحجة و تغلیظ الکلام و اقامة حدود اللَّه عز و جل علیهم. قال ابن مسعود یجاهدهم بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع فبقلبه فان لم یستطع فلیکفهر فى وجهه و اغلظ علیهم.
او را بدرشتى فرمود ور ایشان و باز خواند از مداهنت از بهر لین و رفق که در خوى وى بود بضد آن که فرا کلیم خود گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود و باز خواند از حدّت و غلظت که در وى بود.
وَ مَأْواهُمْ فى الآخرة جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. عطا گفت: نسخت هذه الآیة کلّ شی‏ء من العفو و الصفح.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تقدیر الآیة: یحلفون باللّه ما قالوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و لقد قالوا. این کلمة الکفر آن بود که یکى از منافقان که در عقبه بودند و قصد بیوکندن مصطفى کردند، منهم عبد اللَّه ابن ابى و عبد اللَّه بن ابى السرح القرشى و طعمة بن ابیرق و الخلاس بن سوید و مجمع بن جاریة و ابو عامر بن النعمان و ابو خوص و غیرهم، یقال: کانوا خمسة عشر رجلا، و قیل: اثنى عشر رجلا، یکى از ایشان گفت: اسهر لیلة تنعم لیال: یک شب بیدار باشید تا شبهاى دراز بناز بخسبید رسول خدا این سخن را با حذیفة بن الیمان بگشاد از آگاهانیدن خداى جلّ جلاله وى را. آن منافق بیامد و سوگند خورد که نگفتم. قتاده گفت: کلمه کفر آنست که عبد اللَّه ابى گفت: ما مثلنا و مثل محمد الا کما قال القائل: سمّن کلیّک باکلک.
ثم قال: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ فسعى بها رجل من المسلمین الى رسول اللَّه فارسل الیه فجعل یحلف باللّه ما قال، فانزل اللَّه فیه هذه الایة.
کلبى گفت این آیت در شأن خلاس بن سوید فرو آمد که از غزاء تبوک مى‏آمدند.
خلاس گفت: و اللَّه لئن کان محمد صادقا بما یقول على اخواننا الّذین هم سادتنا و کبراؤنا فنحن شر من الحمیر. عامر بن قیس حاضر بود گفت: اجل و اللَّه ان محمدا صادق مصدّق و لانت شر من الحمار. پس چون رسول خدا بمدینه آمد این سخن با وى رسید، خلاس را بخواند و عامر قیس را، خلاس سوگند خورد بنزدیک منبر رسول خدا که این سخن نگفتم، و عامر سوگند خورد که وى گفت، در آن حال آیت آمد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا تا آنجا رسید که فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ خلاس برخاست گفت: اسمع اللَّه یعرض على التوبة و اللَّه لقد قلته و انّ عامرا لصادق فتاب فحسنت توبته.
وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا من قبل محمد ص و الهمّ دون العزم و العزم فوقه سدّى گفت: «هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» آنست که گفتند اذا قدمنا المدینة عقدنا على رأس عبد اللَّه بن ابى تاجا یباهى به فلم یصلوا الیه وَ ما نَقَمُوا اى ما عابوا محمدا و لم یروا منه ما اورث المعاداة إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ، کانوا قبل قدوم النبى (ع) کانوا فى ضنک من العیش لا یرکبون و لا یجوزون الغنیمة فلما قدم علیهم رسول اللَّه استغنوا بالغنائم.
و این آن مثل مشهور است که گویند: اتق شر من احسنت الیه، و قیل: انّ مولى للخلاس قتل، فامر له رسول اللَّه بدیته اثنى عشر الف درهم فاستغنى بذلک قال بعضهم اشراک الرسول فى الاغناء مع اللَّه و اللَّه هو المغنى وحده، دلیل انّ نسبة اغناء المخلوق الى المخلوق جایز و لا یکون کذبا بل هى منة من المعطى على المعطى واجب علیه معرفة انعامه و شکره علیه و ان کان اصلها من عند اللَّه. با تعییر و تکفیر توبه بر ایشان عرضه کرد گفت: فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ یعنى عن النفاق یَکُ خَیْراً لَهُمْ.
وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یصرّوا على النفاق و الکفر یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فى الدنیا بالفضیحة و الآخرة بالنار وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ فینجیهم من الفضیحة و النار.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ‏
روى عن ابى امامة الباهلى ان ثعلبة بن خاطب الانصارى اتى رسول اللَّه فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یرزقنى مالا، فقال رسول اللَّه ویحک یا ثعلبة قلیل تؤدّى شکره خیر من کثیر لا تطیقه، ثم قال مرّة، فقال: اما ترضى ان تکون مثل نبى اللَّه فو الذى نفسى بیده لو شئت تسیل معى الجبال ذهبا و فضة لسالت، فقال: و الذى بعثک بالحق لئن دعوت اللَّه ان یرزقنى مالا لاوتین کلّ ذى حق حقه، فقال رسول اللَّه: اللهم ارزق ثعلبة مالا فاتخذ غنما فنمت کما ینمى الدود فضاقت علیه المدینة فتنحى عنها فنزل وادیا من اودیتها حتى جعل یصلى الظهر و العصر فى جماعة و یترک ما سواها ثم نمت و کثرت حتى ترک الصلوات الّا الجمعة، فسأل رسول اللَّه فقال: ما فعل ثعلبة؟ فقالوا اتخذ غنما و ضاقت علیه المدینة و اخبروه بخبره، فقال: ما ویح ثعلبة ثلثا ثم اتاه المتصدق من عند رسول اللَّه فابى، فقال ما هذه الّا جزیة ما هذه الّا اخت الجزیة، فنزل: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ فبلغ ذلک ثعلبة فخرج حتى اتى النبى فسأل ان یقبل منه صدقته، فقال انّ اللَّه منعنى ان اقبل منک صدقتک فجعل یحثو التّراب على رأسه فقال ص هذا عملک قد امرتک فلم تطعنى فقبض رسول اللَّه و لم یقبل منه شیئا، ثم اتى أبا بکر فلم یقبلها منه صدقته ثم اتى عمر فلم یقبل منه ثم اتى عثمان فلم یقبلها منه و هلک ثعلبة فى خلافة عثمان.
قال الکلبى: کان لثعلبة مال بالشام فخاف هلاکه فنذر ان یتصدق منه فلمّا قدم علیه بخلّ به، لقوله عاهَدَ اللَّهَ اى عاهدوا حلف.
لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لنخرجن الصدقة و لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ اى لنعملن ما یعمل اهل الصلاح من صلة الرحمن و النفقة فى الخیر، فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ اى اعطاهم المال و نالوا مناهم بخلوا به منعوا حق اللَّه و لم یفوا بالعهد، وَ تَوَلَّوْا عن طاعة اللَّه وَ هُمْ مُعْرِضُونَ مصرون على الاعراض.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ جعل اللَّه عاقبة فعلهم ذلک نفاقا فى قلوبهم، و یجوز ان یکون فاعل اعقب ما سبق من البخل و التولى و الاعراض إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ یلقون اللَّه، و قیل یوم الموت و المعنى بخلهم مع التولى و الاعراض اورثهم نفاقا لزمهم الى الممات بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ الوعد هاهنا هو العهد، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا یعنى المنافقین أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ ما اسروا فى انفسهم، وَ نَجْواهُمْ ما اسروا به الى الغیر، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ فلا یخفى علیه شی‏ء.
روى عبد اللَّه بن عمر قال: قال رسول اللَّه ص: اربع من کن فیه کان منافقا خالصا و من کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: اذا حدث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خصم فجر.
و قال ص: خمس لا یکون فى المنافق الفقه فى الدین و الورع فى اللسان و السمت فى الوجه و النور فى القلب و المودة فى المسلمین و اللَّه الموفق.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مفسّران گفتند: چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات، تا عدّت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند، صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه مى‏آورد. عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت: یا رسول اللَّه، هشت هزار درم داشتم، یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم. رسول خدا گفت: بارک اللَّه لک فیما انفقت و فیما امسکت.
از برکت دعاء رسول خدا مال وى بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد، دو زن داشت، ثمن مال وى که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد. عمر خطاب همى آمد و چهار هزار درم آورد، رسول خدا گفت: ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک؟
عیال خود را چه گذاشتى؟ گفت: اللَّه و رسوله. گفت انّ ما بین صدقتیکما کما بین کلمتیکما.
عثمان عفان آمد و صد سر شتر آورد و صد سر است.
رسول گفت ما ضرّ ابن عفان بعد الیوم.
عاصم بن عدى العجلانى آمد و صد وسق خرما آورد. بو عقیل انصارى نام وى صحاب مردى پیر بود و درویش، آمد و یک صاع خرما آورد گفت: یا رسول اللَّه همه شب آب کشیده‏ام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استده‏ام یک صاع آورده‏ام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشته‏ام. منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن مى‏بخشند از مال فراخ، دانیم که مى‏نام جویند این صاع خرماى بو عقیل بارى خداى بوى چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد، توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد، الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ اى یعیبون المطوعین المتنفّلین من المؤمنین، فِی الصَّدَقاتِ التطوع من الصدقة ما لا یلزمه لزوم الزکاة.
وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ... الآیه الجهد بالضم غایة ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فى الامر اذا بالغ، و قیل هما لغتان فبالضم لغة اهل الحجاز و بالفتح لغة اهل نجد. جهد هر کس طاعت اوست، نامى است توان اندک مرد را، یقال: فلان جهید العطاء، زهیده. بو عقیل آن صاع خرما بیاورد. مصطفى فرمود: تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه لمز منافقان تفسیر کرد، گفت: فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ اى یستهزءون بهم، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ جازاهم جزاء سخریّتهم حیث صاروا الى النار.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اى مولم. مصطفى را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ. صیغت صیغت امر است و معنى معنى شرط، اى ان شئت فاستغفر لهم و ان شئت فلا تستغفر لهم، یعنى استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهى از بهر ایشان و اگر نخواهى همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهى از بهر ایشان، ایشان را نیامرزم. مصطفى گفت: لازیدن على السهمین لعل اللَّه یغفر لهم.
بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد. آیت آمد، که سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. و مقصود از این هفتاد، نه عددى موقت است بلکه مقصود کثرت است. چنان که گویند: قد قلت لک مائة مرة و نهیتک عنه الف مرّة. عرب گویند: سبّع اللَّه لک الاجر، اى اکثر لک، اراد التضعیف و لهذا جاء فى الاخبار: فله سبع و له سبعون و له سبع مائة. قال الازهرى: ان السبعین فى هذه الآیة جمع السبعة التی تستعمل فى الکثرة لا السبعة التی فوق الستّة، الا ترى انه لو ازداد على السبعین لم یغفر.
و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است: یکى آنست که نفاق ایشان نمى‏شناخت، و یقین نبود، از آن دعا کرد و آمرزش خواست. قول دیگر آنست که جماعتى مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفى در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفى مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند. تا رب العزة مصطفى را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، این بسبب آن کردم که ایشان بخداى و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ المتمردین فى الکفر.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ الفرح بالذنب اعظم من الذنب. شادى بگناه صعب‏تر است از عین گناه. فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ اى المتروکون تخلفهم عن رسول اللَّه ص. این عبد اللَّه ابى بود با هشتاد مرد منافق که بى‏عذرى تخلف کردند و با یکدیگر گفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، درین گرماى گرم و صمیم صیف بیرون مروید بجنگ. و المعنى: فرحوا بقعودهم فى المدینه و التخلف و ان لم ینلهم حر الصیف خلاف رسول اللَّه فیکون نصبا لانه مفعول له، و قیل على المصدر و هو مصدر خالف یخالف مخالفة و خلافا، و قیل معناه خلاف رسول اللَّه، اى: بعد خروجه، فیکون خلاف بمعنى خلف و نصبه على الظرف.
وَ کَرِهُوا اى لم یریدوا، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ اى قال بعضهم لبعض، و قیل: قالوا للمؤمنین: لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ. قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا و قد اخترتموها بهذه المخالفة و التخلف. لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ ان مصیرهم الیها.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا یعنى فى الدنیا و هى قلیلة، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً فى الآخرة یعنى فى النار التی لا نهایة لها و التقدیر: فلیضحکوا قلیلا فسیبکون کثیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ جزاء مفعول له. یعنى و لیبکوا لهذا الفعل. قال ابو موسى الاشعرى: انّ اهل النار لیبکون الدموع فى النار حتى لو اجریت السفن فى دموعهم لجرت ثم انهم لیبکون الدم بعد الدموع. قال ابن عباس: انّ اهل النفاق لیبکون فى النار عمر الدنیا فلا یرقى لهم دمع و لا یکتحلون بنوم. و عن انس قال: قال رسول اللَّه ص لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى المتخلفین طائفة منهم. از بهر آن گفت که نه هر که تخلف کرده بودند همه منافق بودند بل که ایشان سه گروه‏اند که باز نشستند و تخلف کردند گروهى بعداوت باز نشستند و شادى کردند چنان که خداى گفت: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ. گروهى بر معذرت باز نشستند و بگریستند چنان که خداى گفت: وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. قومى بر غفلت باز نشستند، پشیمان شدند چنان که گفت: ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اى یردک اللَّه الى المدینة من غزوة تبوک و فیها طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى الّذین تخلفوا بغیر عذر.
فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ الى غزوة اخرى، قیل هى غزوة خیبر.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا لقعودکم عن تبوک و لنفاقکم.
إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى عن الوقت الّذى تستأذنون فیه فانّ غزوة تبوک لم یکن باول غزوة غزاها علیه السلام. و قیل اول مرة دعیتم و قیل اول مرة قبل الاستیذان.
فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ مع من تخلف بعذر، و قیل مع النساء و الصبیان، و قیل مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل للرجل الذى هو شر اهله: هو خالف بنى فلان.
وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین. اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد اللَّه ابى فرو آمد که رسول خدا بر وى نماز کرد یا خواست که بر وى نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وى آمد، و کان مؤمنا مخلصا، و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وى سازد و بر وى نماز کند و بر سر گور وى بایستد و دعا کند. بروایتى دیگر گفته‏اند عبد اللَّه ابى در بیمارى مرگ کس فرستاد بمصطفى و بخواند او را چون آمد گفت: اى بیچاره‏
اهلکک حب الیهود؟
دوستى داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنى ثوبک الّذى یلى جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.
رسول خدا پیراهن خویش بوى داد. مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه لم وجّهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر؟ فقال: ان قمیصى لن یغنى عنه من اللَّه شیئا و انى آمل ان یدخل فى الاسلام خلق کثیر. لهذا السبب فیروى انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول للَّه ص، و همت کرد مصطفى ص که بر وى نماز کند که ظاهر وى اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت. عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه بر وى نماز میکنى و قد فعل کذا و کذا. رسول گفت: یا عمر دست از من بدار که اگر دانمى که خداى بر وى رحمت کند هفتاد بار از بهر وى استغفار کردمى، تا در این حدیث بودند، جبرئیل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین، یرید صلاة الجنازة. صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است: اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکن‏اند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب، از پس تکبیر اول، رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم، و پس از تکبیر چهارم ذکرى مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین.
قوله: وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ اى لا تقف على قبره حتّى یفرغ من دفنه و فى الخبر کان رسول اللَّه ص اذا دفن المیّت وقف على قبره و دعا له.
إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ فما صلّى رسول اللَّه ص بعدها على احد منهم و لا قام على قبره حتى قبض.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ... الآیة سبق تفسیرها و لیست بتکرار لانّها فى جماعة و هذه فى الأخرى، قال ابن جریر: اراد اولاد عبد اللَّه و امواله وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ یعنى من القرآن و هذا دلیل على انّ السورة کانت مسوّرة على عهد رسول اللَّه لا کما زعم المبتدعة انّها سوّرت بعد رسول اللَّه و کذلک قوله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ این خطاب با منافقان است، اى آمنوا سرّا کما آمنتم جهرا.
و روا باشد که خطاب با مؤمنان نهند، اى دوموا على الایمان.
وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ فى التأخر أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ ذو القدرة و السعة فى المال.
وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ یعنى الزمنى.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ النساء اللاتى تخلفن فى البیت.
وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ استوثق منها فلا یدخلها الایمان. حجة على المعتزلة و القدریة فى اثبات القدر و نفى الاستطاعة و احتیاج الخلق الى توفیق به یؤمنون و لو کان کما ذهبوا الیه لقال تطبعت و لم یقل و طبع على قلوبهم و له فى القرآن نظائر کثیرة.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ اهل الیقین من اصحاب رسول اللَّه ص، جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ فى الانفاق وَ أَنْفُسِهِمْ فى سبیل اللَّه بالقتال.
وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ جمع خیرة و المراد بهنّ: الحور، لقوله فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ و یجوز ان یکون عاما فى جمیع الملاذ من الاطعمة و الاشربة و المنازل و الجوارى و الغلمان، و قیل الخیرات: الغنائم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الباقون فى النعیم، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ لفظ اعد دلیل على انها مخلوقة معدة. این آیت گواهى میدهد که اصحاب رسول خداى ص که اهل یقین و اخلاص بودند و با مصطفى در غزاء تبوک بودند و رسول خدا از ایشان خشنود بود، ایشان قطعى در بهشت‏اند بر هر چه بودند از عمل، هم چنان که رسول خدا عشرة را گواهى داد که قطعى در بهشت‏اند آنان هم چون اینانند بشهادت آیت از بهر ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ.. اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر، خادمان راه شرع جدااند، خلوتیان قرب و مشاهدت جدا، اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند. فرمان برداران‏اند و حق شرع گزاران‏اند و پسندیدگان‏اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار، دست توکّل از آستین رضا بیرون کردند و بر روى اسباب و علائق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفى و تخصیصى مى‏آید، آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرماى بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وى را این طعن منافقان، و رب العالمین او را مى‏نوازد و میگوید: وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ، و مصطفى تسلى دل وى را آن صدقه از وى پذیرفته و اکرامى کرده و بر سر همه صدقه‏ها ریخته و این خبر بیرون داده که: افضل الصدقة جهد المقلّ.
آن صدقه‏ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ‏وارتر که با وى درد عشقى است و سوزى و نیازى که با دیگران نیست و وزنى که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتى نباشد دل وى محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلى باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وى جز مهر حق نماند و بر زبان وى جز ذکر حق نماند و بارکان وى جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوى انس بود وى را از آن وحشت آید هر چه خلق روى بوى آرند وى روى از آن بگرداند تا بر خاطر وى جز حق نگذرد و از خلق فانى گردد و با حق باقى شود، آرى صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولى گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند، آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وى مستولى گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود. این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند. در عهد موسى کلیم صدّیقى بود که خلق پیوسته برنجانیدن وى مشغول بودند شبى در مناجات گفت: الهى دانى که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومى نه داده‏اى که آن را در رضاى تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایى کنند و بر ما بهتانى نهند تو ایشان را نگیرى رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالى مباد.
چنین مى‏آید که در مسجد شونیزیه، جنید و شبلى و ثورى و رویم و خلدى و جماعتى نشسته بودند وقتى خوش و سماعى خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته، درویشى در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهى پشمینه بر سر نهاده و پلاسى سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وى آگاهى نبود چون از آن خود وا پرداختند، شبلى گفت: ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة؟ این کلاه و پلاس بچند خریدى؟ گفت یا شبلى بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلى بستاخى مکن که خداى را بندگان‏اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود. شبلى گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همى‏گرفت و آن درویش مى‏گفت بحال خود باش که بتو مثلى میزنیم.
پیر طریقت گفت: الهى نه دیدار ترا بهاست و نه رهى را صحبت سزاست و نه از مقصود ذرّه‏اى در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست؟ پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزى با این خار خرماست.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ... الآیة این آیت دلیل است که منتهاى استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوى گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفى گفت: «ما اصرّ من استغفر و لو عاد فى الیوم سبعین مرّة»
آن گه گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ.... تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است. میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافران‏اند، إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناه‏کار است که خداى تعالى آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وى در گذار است. خبر درست است که وى گفت جل جلاله: عبادى انکم الذین تخطئون باللیل و النهار و انا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى فاستغفرونى اغفر لکم. بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کارى و گنه‏کارى و سزاى من که خداوندم آمرزگارى و بردبارى، آمرزش خواهید تا بیامرزم، و از آئید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم، شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، باز آئید هیچ جاى عذر نپذیرند چنان که اینجا، عذر خود بگوئید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید: الهى از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده‏ایم بکرد خویش، بس درمانده‏ایم بوقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزاى خویش، دست گیر ما را بفضل خویش، باز خوان ما را بکرم خویش، بارده ما را باحسان خویش.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ قرائت عامه معذرون مشدد است و قرائت یعقوب معذرون مخفف. معذّران بتشدید عذر سازانند بدروغ و معذرون بتخفیف خداوندان عذراند براستى، عذر فلان اذا زوّر عذرا و اعذر فلان اذا اتى بما یعذر به. یقال اعذر من انذر وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ بتشدید. معنى آنست که آمدند قومى عذرسازان از منافقان عرب تا دستورى دهند ایشان را، و بتخفیف معنى آنست که آمدند عذر نمایندگان از عرب که عذرها داشتند بر است و ایشان قومى بودند از اعراب که مسکن ایشان بیرون از مدینه بود، از تبوک باز ماندند پس چون وعید شنیدند آمدند و عذر خویش بگفتند و درخواستند که تا ایشان را دستورى تخلف و قعود دهند گفتند: ان نحن غزونا معک تعیّر اعراب طىّ على حلائلنا و اولادنا و مواشینا. و گفته‏اند دستورى بیرون شدن بغزا میخواستند، نه دستورى تخلف.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیران‏اند و ضعیفان در چشم، نابینایان‏اند و ضعیفان در عقل، دیوانگان‏اند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ بیماران همچنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ فقرا و مساکین‏اند بر اینان هیچ حرج نیست و بزه نیست اگر باز نشینند و به تبوک نروند.
إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ هر گه که نصیحت بجاى آرند خداى را و رسول را، یعنى که اقوال و افعال ایشان بصدق و اخلاص بود و کوشش و سعى ایشان در آنچه صلاح اسلام و مسلمانان در آن بود. گویند. این آیت در شأن عبد اللَّه بن زائدة فرو آمد، و هو ابن ام مکتوم و کان ضریر البصر فقال: یا نبى اللَّه انى شیخ ضریر البصر خفیف الحال نحیف الجسم و لیس لى قائد فهل لى رخصة فى التخلف عن الجهاد فسکت النّبی ص فانزل اللَّه تعالى هذه الایة: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ اى ما على الّذین اطاعوا اللَّه و رسوله و نصحوا اللَّه و رسوله من سبیل، اى لیس لاحد الى لائمتهم و عتابهم سبیل لانهم محسنون، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ للمسیئ فکیف للمحسنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ نزلت فى البکائین و کانوا سبعة معقل بن یسار و صخر بن خنساء و هو الّذى کان وقع على امراته فى رمضان فامر رسول اللَّه ان یکفّرو عبد اللَّه بن کعب الانصارى و سالم بن عمیر و علیة بن زید الانصارى و ثعلبة بن عتمه و عبد اللَّه بن معقل، اتوا رسول اللَّه ص فقالوا: یا نبى اللَّه ان اللَّه عز و جل قد ندبنا للخروج معک فاحملنا على الخفاف المرقوعة و النعال المخصوفة نغزو معک، فقال: لا اجد ما احملکم علیه فتولوا و هم یبکون. مجاهد گفت: در شأن بنى مقرن فرو آمد معقل و سوید و نعمان. حسن گفت: نزلت فى ابى موسى و اصحابه و قیل نزلت فى عرباض بن ساریة.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ عطف است بر ضعفا و قوله لِتَحْمِلَهُمْ اى على النعال
روى ابو هریرة ان رسول اللَّه ص قال: فى غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا، و گفته‏اند مرکوب مى‏خواستند که بر آن نشینند و زاد راه. یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قُلْتَ لا أَجِدُ اى لا املک ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ اى تسیل. مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا اى بسبب ان لا یجدوا ما یُنْفِقُونَ فى مغزاهم. این آیت دلیل است که مال و توانگرى از حق خواستن و تمنّى آن کردن به نیّت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه، این تمنّى کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات، و یدل علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه ص: ان الفاقة لاصحابى سعادة و ان الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة، قیل: کیف الفاقة لاصحابک سعادة؟ قال: لانهم یتعاونون على الفقر فلا یرى فاقة. قیل فکیف الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة؟ قال: لانّه یصیر المال الى بخلائهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فى ذلک الزمان الى البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا.
إِنَّمَا السَّبِیلُ اى للائمّة و العتاب عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ فى التخلف وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ یقیمون لانفسهم عذرا باطلا إِذا رَجَعْتُمْ من هذه السفرة الیهم.
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا بالاکاذیب و الأباطیل لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ لن نصدّقکم انّ لکم عذرا. این عذر منافقان دروغ بود و باطل قطعا از بهر آن نپذیرند، اما چون عذر راست بود قبول آن واجب بود
لقول النبى ص: من اعتذر الیه فلم یقبل کتبت علیه خطیئة صاحب مکس یعنى العشار و من تنصّل الیه فلم یقبل لم یرد على الخواض.
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ من زائده است اى قد نبأنا اللَّه اخبارکم و اطلعنا على اسرارکم و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً... الى اخر الآیتین.
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعد الیوم فایاکم و معاودة القبیح و ما یعتذر منه، و قیل معناه ان عملتم خیرا و تبتم الى اللَّه من تخلّفکم فسیرى اللَّه عملکم و رسوله.
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ غیب در قرآن بده معنى آید. فالغیب: اللوح المحفوظ کقوله تعالى: أَطَّلَعَ الْغَیْبَ. و الغیب: الرزق لقوله تعالى و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ. و الغیب: الوحى کقوله: فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ‏. و الغیب: القیمة کقوله: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ. و الغیب: الکوائن کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ. و الغیب.
الموت کقوله: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اى لو کنت اعلم متى اموت. و الغیب: اخبار الانبیاء کقوله: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى من اخبار الانبیاء. و الغیب: الظن کقوله: یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ اى بالظن. و الغیب: ما غاب عن الأبصار من الجنة و النار و البعث و الحساب کقوله: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. و الغیب: العدم کقوله: عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى عالم المعدومات و الموجودات فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ینبّئکم هر جا که هست در قرآن در موضع یجازیکم است که در وعید گویند. آرى بخبر شوى، بخبر کنم ترا، آگاه شوى، همه الفاظ تهدیداند.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اى سیکون منکم حلف بالکذب و الباطل بعد انصرافکم الیهم من هذه السفرة الى المدینة انهم ما قدروا على الخروج.
لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ الاعراض الصفح فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ اى اترکوا کلامهم و سلامهم. إِنَّهُمْ رِجْسٌ عملهم خبیث مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ابن عباس گفت جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب ایشان هشتاد مرد منافق، رسول خدا چون بمدینه باز آمد گفت: لا تجالسوهم و لا تکلموهم‏ اعراض از نامهاى عفو است بنزدیک عرب، مگر خداى را که اعراض ازو ضد عفو است.
و الرجس اسم لکل مکروه. او متقذّر و الرجز ابلغ من الرجس و انکر منه و هو اسم کل مکروه. فى القرآن الرجز العذاب فى مواضع و الرجس اسم الشیطان و تغلیطه و وسوسته.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ این عبد اللَّه ابىّ است، حلف للنبى ص بالذى لا اله الا هو ان لا یتخلف عنه بعدها و لیکوننّ معه على عدوّه و طلب الى النبى ص ان یرضى عنه میگوید: این منافق عبد اللَّه ابىّ طلب رضا و خشنودى تو میکند و سوگند میخورد بدروغ و باطل که بعد از این تخلف نکند.
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ یرید فلا ترضوا عنهم. فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ بل یسخط علیهم شما از ایشان خشنود مشوید که خداى از ایشان خشنود نیست و با ایشان ساخط است.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً یعنى کفار البوادى من بنى اسد و غطفان اشدّ کفرا، و منافقو الیهود اشدّ نفاقا و ذلک انهم لا یحضرون مجالس العلماء و حضرة الخطباء الا ریثا فهم اقسى قلوبا و اعظم جهلا و اکثر غفلة، یدل علیه قوله: وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ إذ هم لا یحضرونه اوقات التبلیغ و الخطبة و الدعوة، میگوید اعراب بادیه نشین. کفار ایشان کافرتراند از دیگر کافران. که بحضرکم رسند و علم دیرادیر شنوند و قرآن ندانند، کافران ایشان کافرتراند از کفار حضر که از خبر خیر حق آگاه مى‏باشند و منافقان بوادى منافق‏تراند از منافقان حضر که گاه‏گاه پند میشنوند وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا اى اقرب و اولى بان لا یعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله من الفرائض و العبادات و الوعد و الوعید. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً این آیت در شأن منافقان عرب است نفقه که میکردند و زکاة که میدادند در دادن آن امید ثواب نمیداشتند و در امساک آن از عقاب نمى‏ترسیدند و آن اعتقاد بر خود واجب نمیدیدند پس آن را چون غرمى و تاوانى میدانستند و دادن بر ایشان ناکام بود و دشوار میداشتند.
یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ یقال فلان یتربص بى الدوائر، اى یتمنى موتى، یقول ینتظران ینقلب الامر علیکم بموت الرسول و ظهور المشرکین على المؤمنین، و الدوائر ما تدور به الایام من الوانها ان شر فشر و ان خیر فخیر فالخیر لقوم شرّ. مصائب قوم عند قوم.
فوائد. فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.
فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.
آن گه جواب داد گفت: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اى علیهم تدور الحاجة و قیل: هى‏ مصدر کالعاطفة و العافیة و العاقبة. و قیل: هى صفة اى خلة تدور و تحیط بالانسان حتى لا یکون له منها محیص. مکى و ابو عمرو دائرة السوء بضمّ سین خوانند، باقى بفتح سین فبالضم البلاء و المکروه و بالفتح المصدر یقال سؤته سوأ و مساءة، قومى گفتند از مفسران که این آیت: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً، و آیت پیش: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً این هر دو منسوخ‏اند و ناسخ آیت سوم است: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و قومى گفتند همه محکم‏اند بجاى خویش و در آن نسخ نه.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. البعث و الحساب و الثواب و العقاب.
این اعراب حضراند که ینتابون حضرة الفقهاء و مجالسة العلماء و هم اسلم و غفار و جهینه. وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ اى فى الجهاد مع الرسول (ص) و ما یتصدق به.
قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ اى لیقربه من رحمته و رضوانه. و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة. و صلوات الرسول اى دعاءه و استغفاره. و صلوات نصب بالعطف على ما یُنْفِقُ اى یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف على قُرُباتٍ اى یتخذ بذلک قربات اللَّه و صلوات الرسول اى یطلب الغفر ان من اللَّه و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت: إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانى. در خبر است که عبد اللَّه بن ابى او فى الاسلمى و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقة ابلى فاخذها منّى فقال: اللهم صلّ على آل ابى اوفى و انما دعا لآله لانّ العرب تقول آل فلان تعدّ الفلان فیهم.
و فى الخبر: انّ رسول اللَّه ص علّم کعب بن عجرة الصلاة على رسول اللَّه فى آخر الصلاة فقال: قل اللهم صلى على محمد کما صلیت على آل ابراهیم و انما عنى الصلاة على ابراهیم و اهل الایمان من ذریته‏
و قال اللَّه عز و جل: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و فرعون فى الآل و على هذا المعنى، سلام على آل یاسین.
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ اى فضیلة لهم و نجاة و المعنى هذا تصدیق لمخیلتهم.
سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ... الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند: گروهى منافقان و گروهى مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت: قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ گوى عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستى نیاید. آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کى گوید؟! حبلى گسسته چه بار کشد، چراغى کشته چه روشنایى دهد، صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة. دیگر گروه مؤمنان‏اند، عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین، ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته، هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانى، آن را تبعه‏اى یا تبعتى نیست، اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودى ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول، آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید، رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد امّا بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهى باز نگیرند خداى را و رسول را. نصیحت مر خداى را آنست که در وى براستى و پاکى سخن گویى و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانى. و در راه معاملت باندازه طاقت، از روى تعظیم، او را عبادت کنى و خلق را به دین وى ارشاد کنى و آلاء و نعماء وى بیاد ایشان دهى، چنان که میگوید، جل جلاله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و نصیحت رسول خداى ص آنست که مر او را بدل دوست دارى و طاعت وى فرض دانى و بگفتار و کردار و مال، نصرت دین وى کنى و صحابه و اهل بیت وى دوست دارى و سنت وى بطلب زنده گردانى، مصطفى ص گفت: «من احیا سنتى فقد احبّنى و من احبّنى کان معى فى الجنة»
قوله: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ... بر محسنان از لائمه و عتاب هیچ راهى نماند، که احسان ایشان، راه هر عتابى بایشان فرو بست، احسان چیست، مصطفى ص گفت: (ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک)
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در منزل‏عیان و حثّ کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اوّل آن گه که این تقریر میرفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏.
قوله: وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ نمى‏خواستند که از صحبت و مشاهده رسول خدا باز مانند و از درویشى و بى کامى ساز رفتن نداشتند، آمدند و از سر سوز و نیاز سؤال کردند، چون مقصود بر نیامد، وقت را اندوهگن و حزین برگشتند و گریستن در گرفتند، مصطفى ص گفت: «ما من عین الا و هى باکیة یوم القیمة الّا اربعة اعین، عین فقئت فى سبیل اللَّه و عین غضّت عن محارم اللَّه و عین باتت ساهرة ساجدة للَّه و عین بکت من خشیة اللَّه».
پیر طریقت گفت: آه از روز بترى، فریاد از درد واماندگى، الهى، چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشاید بروز زمان ما. الهى! دلى دارم پر درد و جانى پر زحیر، عزیز دو گیتى، این بیچاره را چه تدبیر.
قال لى من احب و البین قد جدّ
و دمعى موافق لشهیقى‏
ما ترى فى الطریق تصنع بعدى
قلت ابکى علیک طول الطریق‏
چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوّت، ایشان را و سیلتى گشت، مصطفى ص ایشان را باز دید گفت: «تأهّبوا للخروج».
گفتند یا رسول اللَّه آن چه بود و این چیست گفت: «لست احملکم انا و انما حاملکم اللَّه»
یقول اللَّه تعالى: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لما تمحضت قلوبهم للتعلق باللّه و بکت عیونهم على ما عجزوا عن اداء حق اللَّه، تدارک اللَّه احوالهم فامر رسوله (ص) ان یحملهم، بذلک جرت سنته سبحانه فقال: وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ... الایة.
اندیشه ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر، که چه فرو آورد بسر ایشان. چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند، محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند. اینست حکم خداوند جل جلاله: لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. و لقد قیل فى المثل: اذا حفرت لاخیک فوسّع فربّما یکون ذلک مقیلک و یقال: من نظر الى ورائه توقّف فى کثیر من تدبیره و رایه.
قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آن را بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان، همانست که مصطفى ص گفت: ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: و لا انا الّا ان یتغمّدنى اللَّه بفضل منه و رحمته. پس چون ایشان را از دوزخ نجات دهد، و بفضل خود در بهشت آرد، بر ایشان نواختى دیگر نهد و نعمتى دیگر افزاید که بعضى تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ، و کلّ ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایّاهم، سبحانه ما ارأفه بعباده: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند، رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود، إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. () و خداى دانایى است راست دانش راست کار، النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریان‏اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف‏اند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مى‏نگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان‏اند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مى‏بود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مى‏بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مى‏نشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى‏ و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفته‏اند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفته‏اند که تابعین نام از این آیت گرفته‏اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن‏ ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که‏اند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بى‏عذر باز نشسته‏اند اکنون پشیمان شده‏اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان‏اند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه‏
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل‏
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسی‏ء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ‏
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسی‏ء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به‏، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شى‏ء وجبت‏
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کس‏اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم‏ فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنى‏اند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگان‏اند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزوده‏اى و آنچه از آن نیست در آن آورده‏اى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نه‏اى و آنچه من آورده‏ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خوانده‏اند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى‏ الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان‏اند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص‏
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخل‏اند همچون بنى آدم که بنات در آن داخل‏اند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بى‏حرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شی‏ء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی‏ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال‏ جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ... الایة خداوند کریم مهربان توانا و داناى پاک دان یگانه و یکتا در نام و نشان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت امت محمد را بر سه قسم نهاد بر اندازه درجات ایمان ایشان و تفاوت در اعمال و تباین در اخلاق ایشان همان تقسیم که جایى دیگر کرد و تفصیل داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ آنجا پیوسته گفت و اینجا گسسته: اما تقسیم همانست و تفصیل همان: اول وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، سابقان‏اند. دیگر: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، مقتصدانند. دیگر: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ظالمان‏اند، و آن گه درین آیت ابتدا بسابقان کرد. ایشانراست در ازل سبق عنایت و از خداى مر ایشان را فضل و هدایت. صدر اول‏اند و سلف این امت. خیار خلق و مصابیح هدى و اعلام دین، صیارفه حق و ارکان اسلام و سادات دنیا و شفعاء آخرت، صفوت بشر و مفاخر ولد آدم، صحابه مصطفى‏اند و گزیده خدااند، پیشوایان اسلام و سنت و پیشینیان در دین و معرفت، پیغام حق اول ایشان شنیدند و پیغام رسان اول ایشان پذیرفتند و حق را ایشان استقبال کردند. قومى مهاجران‏اند، خان و مان خود بگذاشته و اسباب و وطن جمله از بهر خدا در باخته، قومى انصارند که مصطفى را بجان و دل پذیرفتند و یاران وى را مأوى دادند و چنان که مرغ بچه را پرورد، اسلام را پروردند و دین اسلام را تن و جان خود سپر کردند، دنیا خوار گرفتند و مهر بر دین نهادند.
قومى تابعان‏اند که از پس در آمدند وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ... از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمائل و فتاوى و سیر ایشان بامت رسانیدند.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ خداى از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد. این یک قوم سابقان‏اند. دیگر قسم، مقتصدانند، اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهاى ایشان و بدیهاى ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند. مقتصدان ایشان‏اند که رب العزة ایشان را میگوید وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ.. ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویى خود معترف، و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل. اعتراف دو است: یکى اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوائل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ، ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار، یقول اللَّه: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ، دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا، بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند، پشیمانى در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان، اینست اعتذار بجاى خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله: وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ آن گه گفت: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً در آمیختند کردار خویش یکى نیک «۲» یکى بد، لختى پاک لختى پلید، لختى حلال‏ لختى حرام، لختى راستى لختى کژى، لختى عیب لختى هنر، و قیل: هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردى عمل صالح نگفتى، آن گه گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ واجب کرد خداى که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خداى عیب پوش است و آمرزگار مهربان. عثمان نهرى مى‏گفت در قرآن آیتى امیدوارتر از این آیت نیست این امّت را و خبر درست است از مصطفى ص‏ بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول اللَّه ص «اتانى اللیل آتیان ابتعثانى فانتهینا الى مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فى احسن صورة قالا لی، هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذى کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا تجاوز اللَّه عنهم.
سدیگر قسم وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. میگوید دیگران‏اند قومى با عیبهاى بزرگ و جرمهاى فاحش فعل بد و گفت کژ خصمان انبوه و خوردنا روى جوانى در دلیرى و پیرى در سستى درویشى در ناسپاسى و توانگرى در ناپاکى. در روز دولت ستمکارى و در ایام قوت شوخى مایه نه مگر در دل، آشنایى و اقرار بیگانگى، ایشان را میگوید: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ایشان را و امشیت من گذارید و با اومید فرو گذارید و ایشان را بنومیدى میفکنید، إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ یا عذاب کند ایشان را بعدل یا عذر پذیرد از ایشان بفضل، اگر عدل کند او را رواست و اگر فضل کند از وى سزاست و نه هر چه در عدل رواست از فضل سزا است که هر چه از فضل سزا است در عدل رواست. فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار است. عدل پیش فضل‏ خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش. نه‏بینى که عدل نهان است و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا. آن گه گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ خدا دانایى است بعلم راست بى غلط حکیم است بى سهو و بى خلل نه در علم وى چیزى فائت نه از قدرت وى چیزى خارج و نه بر حکم وى چیزى غالب. خلق میدارد بحکم خویش، میان فضل و عدل خویش، بعلم خویش، در خلق خویش تنها بى‏غیر خویش عالم بعلم ازلى، پیش از همه معلومها ذاتش همیشه پیش از همه مخلوقها، راست علم و پاک دانش، هموار کار و بسزا بخش، قول او راست و علم او پاک، صنع او نغز و فضل تمام و مهر قدیم، جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلّت احدیته و تقدست صمدیته.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمده‏تر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگان‏اند، الْعابِدُونَ خداى پرستان‏اند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگان‏اند، السَّائِحُونَ روزه‏داران‏اند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاران‏اند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگان‏اند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگان‏اند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان‏اند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیان‏اند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعده‏اى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مى‏میراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پى‏بردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول اللَّه ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد اللَّه بن رواحه: یا رسول اللَّه، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنّة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْتَرى‏ بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقه‏ها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کرده‏اند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مى‏گوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران که‏اند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضان‏اند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیض‏اند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازه‏ها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخان‏اند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفته‏اند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعت‏اند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه‏
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مى‏برگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات‏ ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه‏ انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شی‏ء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشه‏مند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامى‏تر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفته‏اند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفته‏اند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مى‏نشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مى‏آشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوم‏اند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقه‏اند: فرقتى اهل صدق‏اند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفته‏اند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفته‏اند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همى‏گریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ... بر ذوق عارفان و طریق خاصگیان، این آیت جاى ناز دوستان است و میدان اسرار صدّیقان، و تهنیت مؤمنان، تهنیتى زیبا و تشریفى بسزا، تهنیتى که دل را انس است و جان را پیغام. آرایش مجلس است و سرمایه مفلس. زینت زبانها و زندگى دلها. تهنیتى کریم، از خداوندى کریم، در ذات کریم و در صفات کریم، و در مهر کریم و در نواخت کریم و در بخشش کریم. رهى را بفضل خویش مى‏بخشد آن گه بخشیده خود ازو باز میخرد.
خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت، سود همى رهى را مى‏بخشد و زیان خود مى‏پذیرد اینست نیکوکارى و کریمى. اینست مهربانى و لطیفى.
در توریة موسى است که: الجنة جنتى و المال مالى، فاشتروا جنتى بمالى فان‏ ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلىّ. یا بنى آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا على.
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده، بنده را بخرید. خود بایع بود و خود مشترى. خود فروخت و خود خرید، و در شرع مصطفى روا نیست که در معاملت، بایع و مشترى یکى بود، مگر که پدر باشد، که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانى و مهر ابوّت، او را رواست، پس چه گویى در خدا که رأفت و رحمت وى در بنده بیش از آنست، و مهربانى وى بى‏کران است و مهر وى افزون از آن است، چون در حق پدر رواست، در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر، و انگه دانست رب العزة که بنده، بد خوى و بد عهد و بى‏وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوى فروبست که نفسى پر عیب و پر آفت خرید، ببهشتى پر ناز و پر نعمت. نفسى که محل شهوات و بلیات است، ببهشتى که قرب حق را مراتب و درجات است، و در معاملات شرعى جایى که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود. و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف، خرید و فروخت روا نبود.
و نیز شرط مبایعت تسلیم است، آنچه تسلیم وى ممکن نیست، در شرع، بیع و شرى در آن روا نیست. مرغ بر هوا و ماهى در دریا نفروشند، که تسلیم آن آسان نیست. حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست، تا رب العزة میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
قال النصر آبادى: اشترى منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة.
قال النبى (ص): قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن.
و گفته‏اند نفس دربان دل است بجاى چاکر ایستاده رعیت‏وار در خدمت، و دل در محل شهود است، محمول ربوبیت، سلطان‏وار همى راند ملکت، پس چون نفس که چاکر است قیمت وى بهشت آمد با خزائن نعمت چگویى دل را با آن همه زلفت و قربت. قیمت وى چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت.
پیر طریقت گفت جوهرى است بر خاک افتاده میان راه، عالم از قیمت آن جوهر ناآگاه، صاحب دولتى بسر آن رسید ناگاه، پادشاهى جاوید یافت بى‏طبل و کلاه، از قیمت آن جوهر بر راه چیزى نکاست، قیمت آن جوهر هم که دى بود بجاست. نور جوهر کرا تابان است، آن را که عنایت معلوم است. گله برخاست، ابتداء به برّ کى کرد، و از آغاز، این کار که خواست. درخت مهر که کشت، و سراى دوستى که آراست. پس با چندین لطف، این بد اندیشى چراست. روز خریدارى عیب میدید و گفت که رواست.
الهى! این همه شادى از تو بهره ما است چون تو مولى کراست؟ و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که تویى از تو خود جز این نرواست، و تا مى‏گویى که این خود نشانست و آئین فرد است، این پیغام است و خلعت برجاست، صبر را چه روى و آرام را چه جاست.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که چون خواهى کرد
فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ... این باز تشریفى دیگر است و تخصیصى دیگر. میگوید شاد بید رهیگان من، بنازید در معاملت که کردید با من، رامش کنید بنام من، بیاسائید بنام و نشان من، کسى که بیعى کند، همه شادى وى ببهاى مبیع بود، هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر، شادى وى بیشتر، رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادى کنید، بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادى کنید. چه غم دارد او که وى را دارد، کرا شاید آنکه قرب وى را نشاید؟
در زبور داود است: اى پسر آدم، چرا وا غیر من دوستى گیرى که سزاى دوستى منم، چرا نه با من بازار کنى که جواد و مفضل منم، چرا با من معاملت نگیرى که بخشنده فراخ بخش منم، یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنى و ربحى یبقى: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ بیعى که در ازل خود کرد و ما نکردیم، بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید. هم چنان که مصطفى را گفت: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ اشارت است بنقطه جمع و تحقیق تفرید. نسیم ازل دمیده و برق یگانگى درخشیده و رهى را از دست آب و خاک ربوده دوگانگى با عدم و حقیقت صافى شده منّى عاریت کشته:
آشوب جهان همه حدیث من و تو
بگذار مرا همه جهان گلشن تو
التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آئین دوستان.
پسینان این گیتى پیشوایان آن گیتى، گواهان انبیاء و شفعاء خلق، سادات دنیا و دوست‏داران دین، و دوست داشتگان حقّ، طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهى داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد. نخست فروتران را یاد کرد: تائبان و از گنه بازگشتگان، تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند، گفت: التَّائِبُونَ، از گناه باز گشتگان‏اند، عذر دهان و پشیمانان‏اند.
الْعابِدُونَ پرستگارانند امر گزاران‏اند خدمت ورزان‏اند.
السَّائِحُونَ حاجیان‏اند روزه‏داران‏اند علم جویان‏اند.
الْحامِدُونَ ستایندگان آزادى کنندگان‏اند، ثناگویان‏اند.
الرَّاکِعُونَ متواضعان‏اند خدمتکاران‏اند در فرمان بردارى به پیرى رسیدگان‏اند.
السَّاجِدُونَ نماز کنندگان‏اند. متضرعان‏اند. جلال مرا روى بر خاک نهندگان‏اند.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ خلق را بدین فرمایندگان‏اند. مؤذّنان و با طاعت خوانندگان‏اند. متناصحان و یکدیگر را پند دهندگان‏اند.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ سلطانان دادگران‏اند مذکّران و خلق از شر فرود آرندگان‏اند. و بجان و دل آن را پذیرندگان‏اند.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بى‏نیازى من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانى من بر سر آنست و هر چه رهى را امید است فضل من برتر از آنست. بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب مى‏دیدم، نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم، رهى را به بى‏نیازى خود چنان که بود خریدم. قال ابن عطاء: لا تصح العبادة الّا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد على ما وقعت علیه من طریق التوبة، و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة، و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود، و لا یصح هذه کلّه الا بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر، و لا یصح شى‏ء مما تقدّم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا، و المؤمن من یکون هذه صفته، لانّ اللَّه عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة. در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومى را از این امّت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکّل باشند بدیهاى ایشان شمردن گیرند، که بار خدایا بد عهدانند بى‏وفایان‏اند، فراموش کاران‏اند، گنه کاران‏اند، دلیران و شوخان‏اند. رب العزة گوید جل جلاله: از آنجا که کردار ایشان است چنان‏اند و از آنجا که کرم و عفو ماست، تائبان‏اند، عابدان‏اند، حامدان‏اند، روزه داران‏اند، نماز گزاران‏اند، دوستى ما بجان و دل خواهان‏اند و بمهر ما یکتا گویان‏اند، زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که، خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد، چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم، برخواست تو موقوف و به بندگى تو معروف، از تو گذر نه و بى تو بسر نه.
بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ این مخاطبه با کعب مالک است که او در عفو جستن، خویشتن را عذر ننهاد چنان که منافقان، بلکه راست رفت باعتراف بجرم خویش، همچون دو یار خویش مراره و هلال. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید از مثل این کار بپرهیزید و طریقت موافقت گزینید و خداى و رسول را بهمه حال، طاعت دار باشید که آنچه کردید سرانجام و عاقبت آن دیدید و وبال آن چشیدید. وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ازین پس با صادقان باشید نه با منافقان یعنى با مهاجران غزا کنید و چون ایشان صادقان باشید. یقول اللَّه تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خوانده‏اند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکسان‏اند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصل‏اند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح‏
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفته‏اند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفته‏اند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ این آن بود که منافقان مى‏آمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مى‏نشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مى‏نشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفته‏اند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مى‏جستند و با یکدیگر مى‏گفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مى‏بیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن‏ قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شى‏ء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفته‏اند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمه‏اى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمى‏اى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشته‏اى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خوانده‏اند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامى‏تر و گرانمایه‏تر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفته‏اند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفته‏اند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شى‏ء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شى‏ء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شى‏ء و انت الظاهر فلیس فوقک شى‏ء و انت الباطن فلیس دونک شى‏ء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مى‏فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مى‏کند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانه‏وار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش‏
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش‏
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارب‏اند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفته‏اند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آورده‏اند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بى‏سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه‏هاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همى‏گوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرى‏ام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏ تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى‏
گفته‏اند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم‏گاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این‏
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین‏
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مى‏پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مى‏پرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یونس صد و نه آیت و هزار و هشتصد و سى و دو کلمت است و هفت هزار و پانصد و شصت و هفت حرف همه به مکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ که این یک آیت بمدینه فرو آمد در شأن جهودان و گفته‏اند سه آیت ازین سوره بمدینه فرو آمد: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الى آخر الآیات الثلث، و قیل کلها مکیة الا آیتین: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ نزلت فى ابىّ بن کعب الانصارى و ذلک ان رسول اللَّه لما امر ان یقرأ علیه القرآن. قال ابىّ یا رسول اللَّه و قد ذکرت هناک فبکى بکاء شدیدا، و نزلت هذه الآیه، فهى فخر و شرف لابىّ و حکمها باق فى غیره و الآیة التی تلیها ذم القوم لانهم حرّموا ما احل اللَّه لهم فصار حکمها فى کل من فعل مثل ذلک الى یوم القیمة. و درین سورت هشت آیت منسوخ است بجاى خویش گوئیم ان شاء اللَّه. و در فضیلت سورت، أبى کعب روایت کند از مصطفى ص‏
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه‏
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على‏ و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمى‏باشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص‏
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفته‏اند. نام سورت است و گفته‏اند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفته‏اند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریش‏اند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مى‏پرستیدند و مى‏گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفته‏اند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بى‏شفاعت شفیعى و بى‏تدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضی‏ء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفه‏ایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ‏. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجى‏ء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.