عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۱
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۲
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۴
گر رنج دهد بجای بختش گیرم
ور بند نهد بجای رختش گیرم
زان ناز کند سخت که چون بازآید
سختش گیرم عظیم سختش گیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۵
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
ور دیده بر این رخ پسندیده نهم
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۷
گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام
گفتی که زمین حق فراخست فراخ
ای جان به کجا روم که در دست توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۸
گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم
ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
زین بیش اگر بر سر کویت گذرم
فرمای که چون مار بکوبند سرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸۹
گر من بدر سرای تو کم گذری
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۰
گر یار کنی خصم تواش گردانیم
هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم
گر خار شدی گل از تو پنهان داریم
ور گل گردی در آتشت بنشانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۱
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۳
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۶
گفتم که ز چشم خلق با دردسریم
تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم
او در تن چون خیال من شد چو خیال
یعنی که ز چشمها کنون دورتریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۷
گفتم که مگر غمت بود درمانم
کی دانستم که با غمت درمانم
او از سر لطف گفت درمان تو چیست
گفتم وصلت گفت بر این درمانم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹۹
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
زنهار مپندار که من دل دارم
گر نقش خیال خود ببینی روزی
فریاد کنی که من ز خود بیزارم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۲
لب بستم و صد نکته خموشت گفتم
در گوش دل عشوه فروشت گفتم
در سر دارم آنچه به گوشت گفتم
فردا بنمایم آنچه دوشت گفتم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۳
ما عاشق خود را به عدو بسپاریم
هم منبل و هم خونی و هم عیاریم
ما را تو به شحنه ده که ما طراریم
تو حیلهٔ ما مخور که ما مکاریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۵
مردم رغم عشق دمی در من دم
تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم
گو با که کجا شرم نداری همدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۷
مگریز ز من که من خریدار توام
در من بنگر که نور دیدار توام
در کار من آ که رونق کار توام
بیزار مشو ز من که بازار توام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۱
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۲
من چشم ترا بسته به کین می‌بینم
اکنون چه کنم که همچنین می‌بینم
بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است
خورشید نگر که در زمین می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳۳
من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم
یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم
نقش خود را نثار عالم کردم
وز نقش تو من آب به آدم ندهم