عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۸
آمد دل من بهر نشانم گفتن
گفتا ز برای او چه دانم گفتن
گفتا که از آن دو چشم یک حرف بگوی
گفتا که دو چشم را چه تانم گفتن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷۹
آمد شب و غمهای تو همچون عسسان
یابند دلم را بسوی کوی کسان
روز آمد کز شبت به فریاد رسم
فریاد مرا ز دست فریادرسان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۰
آن حلوائی که کم رسد زو به دهن
چون دیگ بجوش آمده از وی دل من
از غایت لطف آنچنان خوشخوارست
کز وی دو هزار من توانی خوردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸۶
از بسکه برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۴
ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان
دامان وصال از کف مستان مستان
صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن
من کافرم ار میان هستان هست آن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۵
ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان
خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان
سوگند خورم که زندگانی بی‌تو
مرگست به نام زندگانی ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۶
ای بی‌تو حرام زندگانی کردن
خود بی‌تو کدام زندگانی کردن
هر عمر که بی‌رخ تو بگذشت ای جان
مرگست و به نام زندگانی کردن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۸
ای جان منزه ز غم پالودن
وی جسم مقدس ز غم فرسودن
ای آتش عشقی که در آن میسوزی
خود جنت و فردوس تو خواهد بودن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۰
ای خورده مرا جگر برای دگران
دانم که همین کنی برای دگران
من باد رهی بدم تو راهم دادی
من رستم از این واقعه وای دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۱
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان
از دلشده‌گان گناه کم گیر ای جان
گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان
اینک به شکنجه زیر زنجیر ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۷
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بیتو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۰
ای روی تو کعبهٔ دل و قبلهٔ جان
چون شمع ز غم سوختم ای شعلهٔ جان
بردار حجاب و رخ به عاشق بنمای
تا چاک زند به دست خود خرقهٔ جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۱
ای زخم تو خوشتر از دوای دگران
امساک تو بهتر از عطای دگران
ای جور تو بهتر از وفای دگران
دشنام تو بهتر از ثنای دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۵
ای عادت تو خشم و جفا ورزیدن
وز چشم تو شاید این سخن پرسیدن
زینگونه که ابروی تو با چشم خوش است
او را ز چه رو نمیتواند دیدن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۰
ای کرده ز گل دستک من پایک من
بنهاده چراغ عقل من را یک من
نالان به تو این جای شکر خایک من
اندر بر خویش کن مها جا یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۱
ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان
لرزان ز فراق تو دلیران جهان
با چشم تو آهوان چه دارند به دست
ای زلف تو پای‌بند شیران جهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۲
ای لعل لبت معدن شکر چیدن
وز چشم تو نور نامصور دیدن
مه گردانست و برک که گردانست
فرقست بسی میان هر گردیدن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۳
ای ماه لطیف جانفزا خرمن من
وی ماه فرو کرده سر از روزن من
ای گلشن جان و دیدهٔ روشن من
کی بینمت آویخته بر گردن من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۱
ای یار بیا و بر دلم بر میزان
وی زهره بیا و از رخم زر میزان
آنان که میان ما جدائی جستند
دیوار بد و نمای و گو سر میزن