عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ایدل ز پی سایه خود چند روی
با نور چرا بسایه ها در گروی
تا بر سرت آتشی نباشد چون شمع
چون شمع گمان مبر که بی سایه شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۴۸ - الرّضا و التّسلیم
می کن ستمی و هر چه بادا بادا
کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است
ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۴۹ - الرّضا و التّسلیم
گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم
گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
در کار خدا مرا تصرّف نرسد
امروز درآمدیم و فردا برویم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۳ - الرّضا و التّسلیم
ای دل نه همه ساله شکر باید خورد
بسیار شکر که برحذر باید خورد
ما سینه و گرد ران بسی ردّ کردیم
تا لاجرم امروز جگر باید خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۴ - الرّضا و التّسلیم
چون از خُم تست می چه صافی و چه درد
از تو چه بزرگ تحفه ای جان و چه خرد
هم بار تو گر بار کسی شاید برد
هم پیش تو گر پیش کسی باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۸ - الرّضا و التّسلیم
ایّام دلم گرچه به غم می گذرد
بر فرق سرم پای ستم می گذرد
شادی به من سوخته کم می گذرد
فی الجمله چنانک هست هم می گذرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۱ - الرّضا و التّسلیم
گر واقفی ای مرد به هر اسراری
چندین چه خوری بیهده را تیماری
چون می نرود به اختیارت کاری
خوش باش درین زمان که هستی باری
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۵ - الاسرار
او را زدرون خانه دردی باید
کز قصّه شنیدن این گهر نگشاید
در خانه اگر تو را بود چشمهٔ آب
به از رودی که از آن زجایی آید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۰۲ - الاسرار
این راز درونی مشمر کاری خُرد
کاینجای نه صاف می گذارند نه دُرد
دنیا داری و عاقبت خواهی بُرد
این به باشد چو عاقبت خواهی مُرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۲۳ - التّقدیر
از دیده دل من ارچه پرنورتر است
با دیده دل از آفت خود دورتر است
رنج از دل و دیده نیست از تقدیر است
دل معذور است و دیده معذورتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۸ - الخوف
رخسار به خون دیده باید شستن
کانجا گل بی خار نخواهد رستن
با نیک و بد زمانه می باید ساخت
تا خود به چه زاید این شب آبستن
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۴ - الطّاعة
زان پیش که از جمله فرو مانی فرد
آن کن که نبایدت پشیمانی خورد
امروز بکن که می توانی کاری
فردا چه کُنی که هیچ نتوانی کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۲۷ - العبودیة
می دان که اگر او دمی آن تو شود
کار دل تو به کام جان تو شود
خود را باشی تو را به خود باز هلد
او را شو تا او همه آن تو شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۰ - الطریقة
آن کس که درون سینه را دل پنداشت
دانست که هرچ هست حاصل پنداشت
علم و عمل و زهد و تمنّا و هوس
این جمله ره است و خواجه منزل پنداشت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۶ - الطریقة
هر مرد که او پای درین راه افشرد
در شیشهٔ جام او چه صافی و چه دُرد
تا سر ننهی پای درین راه مِنه
کاین راه به بی سری به سر شاید برد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۶۸ - الطریقة
در راه طلب دلیل باید نه دلال
در عالم عشق میل باید نه ملال
سر در سر یار کن [همی] در همه حال
صل من تهوی و لا تبال العذّال
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۹۳ - الحقیقة
در باغ طلب اگر نباتی یابی
هر لحظه ازو تازه نباتی یابی
خواهی که تو بی نفاذ ذاتی یابی
بی مرگ بمیر تا حیاتی یابی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۴۳ - الصّبر
بر مردم اهل گر بد و نیک آید
گه بسته شود کار و گهی بگشاید
غم در دل تو حامله ورجای گرفت
دلتنگ مشو بوک به شادی زاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸
هرگه که مقدم به مقالات شوی
پیش صنم صفات خود لات شوی
جز جمع مباش تا مگر ذات شوی
هرگه که پراکنده شوی مات شوی