عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۱
مقصود ز روزگار این یک نفس است
جویندهٔ این حدیث بسیار کس است
تذکیر مذکّران بی حاصل را
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۳
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است
بگذاشتنِی است ملک عالم یکسر
الّا عزّت که آن نگه داشتنی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۶
دردا که زعمر مایهٔ سود نماند
یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
در کیسهٔ ایّام بجُستیم بسی
یا نقد وفا نبود یا بود نماند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۶
دانش نه برای نفس خود باید و بس
نه از بهر معلمی هر دون و دنس
زینهار مزن با کس ازین علم هوس
کی قوّت احتمال این دارد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۲
گر بر عملند خلق اگر معزولند
در می نگرم جمله بدو مشغولند
آن مذهب تست به گزینی کردن
زینجا که منم جمله جهان مقبولند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۳
ابناء زمانه سخت نامعلومند
از عیش حقیقتی از آن محرومند
بوی گل دل جمله جهان بگرفت است
افسوس که این مدّعیان مزکومند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۵۰
اجداد من از صدور ایران بودند
تقدیر که هر یکی سلیمان بودند
باید که به نفس خود کسی باشم من
ما را چه از آن فخر که ایشان بودند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۹
در حق من ار یکی وگر صد گوید
بدگوی همیشه صفت خود گوید
چون نیکی خویشتن به من می بخشد
نیکش بادا هر که مرا بد گوید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۱
در راه طلب زنیست هستی خیزد
اثبات درستی از شکستی خیزد
از لقمه طمع ببُر که در هر دو جهان
آفت همه از لقمه پرستی خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵۷
در عمر درنگ نیست ممکن، بشتاب
آن قدر که ممکن است از وی دریاب
ترسم که چو خواجه سر برآرد از خواب
عمری یابد گذشته و خانه خراب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۴
نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
آزار کسی مخواه و بی بیم بزی
بی بیم زید کسی که بی آزار است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹۶
طاووس جمال تو چو پرواز کند
سیمرغ امید جلوه آغاز کند
خوش باش هر آنچ با من امروز کنی
فردا دگری با تو همان باز کند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۳
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد
آن کس که بمرد رست دردا که مرا
هر روز هزار بار می باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱
هر کس که سفر کرد پسندیده شود
پیش همه کس چو مردم دیده شود
از آب لطیف تر نباشد چیزی
لیکن چو مقام کرد گندیده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳
اینجا اگرم کار به فرهنگ نشد
آخر قدم روان من لنگ نشد
من نیز به جانبی دگر رخت کشم
مردم بنمردند و جهان تنگ نشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۴
یکچند فلک به کام ما گردان بود
اقبال و سعادت مرا دوران بود
ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود
آری همه سال شادمان نتوان بود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۸
ناجنس حلاوت جوانی بُبَرد
عیش خوش و حظّ زندگانی بُبَرد
هم نیک بود آنک میان قومی
داند که گران است گرانی بُبَرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۲
در هستی اگر به عمر نوحی برسی
در هر نفسی زو به فتوحی برسی
عمری باید که شب به روز آری تو
باشد که تو صبحی به صبوحی برسی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۳
گر نام نباشد به جهان ننگ اینک
ور صلح نباشد به جهان جنگ اینک
ساقی می لعل و ارغوان رنگ اینک
ای هر که نمی خورد سر و سنگ اینک
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷
در دست مگیر سخت مال دگران
کاین مال تو هست پایمال دگران
امروز بخور، ببخش، فردا چو روی
حال تو چنان شود که حال دگران