عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۷
روزی که به حیلت به شب تیره برم
می‌گویم شکر و باز پس می‌نگرم
بنگر که ز عمر در چه خون جگرم
تا روز گذشته را غنیمت شمرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۹
ای دل چو به غمهای جهان درمانم
از دیده سرشکهای خونین رانم
خود را چه دهم عشوه یقین می‌دانم
کاندر سر دل شود به آخر جانم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۱
چون پای همی تحفه برد هر جایم
وز پای به پای آمدنی می‌آیم
دستم شکند فلک من این را شایم
آری چو گزیز نیست باری پایم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۵
با گل گفتم چون به چمن برگذریم
چون از همه باغ آرزوی تو بریم
گل گفت مرا چو نیک درمی‌نگریم
از روی بقا برابر یکدگریم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
ای دل مگذار عمر چون بی‌خبران
ایمن منشین ز روزگار گذران
تو طاق نه‌ای با تو همان خواهد کرد
ایام که کرد و می‌کند با دگران
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
چون روی حیل نبود پایاب جهان
یکباره ورق بشستم از تاب جهان
گفتم چو مقیم نیست اسباب جهان
خاکش بر سر که خوش خورد آب جهان
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۹
شاهان ممالک تو مودود و معین
دارند خزانها نهان در ثمین
گوهر که همین بر سر گنجست و همین
باهر که همان از در تیغست و همین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
جان درد تو یادگار دارد بی‌تو
اندوه تو در کنار دارد بی‌تو
با این همه من ز جان به جان آمده‌ام
جان در تن من چه کار دارد بی‌تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۸
در مرتبه از سپهر پیش آمده‌ای
وز آدم در وجود بیش آمده‌ای
نشکفت که سلطان لقبت داد ملک
تو خود ملک از مادر خویش آمده‌ای
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۳
دوش از سر درد نیستی در مستی
گفتم فلکا نیست شدم گر هستی
گفت این چه علی لاست که بر ما بستی
بوطالب نعمه بر زبان ران رستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۴
گر دل پی یار گیردی نیکستی
یا دامن کار گیردی نیکستی
چون عمر همی دهد قرار همه کار
گر عمر قرار گیردی نیکستی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۰
گفتی که به هر قطعه مرا هر باری
از خواجه به تازگی برآید کاری
دوران شماست ای برادر آری
ما را به سه چار و پنج خدمت داری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۲
بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
ور با همه کس بهر خلافی که رود
در کار شوی دراز کاری داری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۷
هرکو به مواظبت بخواند چیزی
با او به همه حال بماند چیزی
آخر پس از آن، از آن به چیزی برسد
چیزی نبود هر که نداند چیزی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۸
ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی
بی‌نوبت تو مباد عالم نفسی
آوازهٔ نوبتت به هر کس برساد
لیکن مرساد از تو نوبت به کسی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پر گزند اندیشی
آنچ از تو توان شدن همین کالبدست
یک مزبله‌گو مباش چند اندیشی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
گر من ز فلک شکایت کنمی
هرچ او کندی جمله حکایت کنمی
افسوس که دست من بدو می‌نرسد
ورنه شر او جمله کفایت کنمی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۵
با بوعلی اب ارب هم بنشینی
شخصی شش جهتش زو بینی
گر دیده به دیدن رخش چار کنی
چندان که ازو بینی بینی بینی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
در کارگه غیب چو نقاش نخست
جویندهٔ نقش خویشتن را می‌جست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست