عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۳
از پس منشین یک دم و در پیش مباش
در بند رضای نفس بد کیش مباش
تا کی گویی که من چه خواهم کردن
تو هرچه کنی به رایت خویش مباش
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۴
تا کی باشی بی سر و بن، هیچ مباش
خاموشی جوی و در سخن، هیچ مباش
تا کی گوئی که من چه خواهم کردن
تو هیچ نهای، هیچ مکن، هیچ مباش
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۵
آن به که همی سوزی و پیدا نکنی
خود را به تکلّف سر غوغا نکنی
هر دم گوئی که من چه خواهم کردن
چتوانی کرد یاکنی یا نکنی
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۶
گر تو همه داری همه در آتش باش
ور بیهمهای بیهمه گردن کش باش
هیچ است همه از همه پس هیچ مگوی
ور هیچ نداری همه داری خوش باش
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۸
گر با من خویش خاک این در آئی
از ننگ منی ز خاک کمتر آئی
من وزن آرد چون به ترازو سنجند
بیوزن آید گر به قلندر آئی
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۵
گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم
گه کلبهٔ‌ دل به باطل آراستهایم
از باطل و حق سیر نمی گردد دل
صد ره زین خوان گرسنه برخاستهایم
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲
ای روح! تویی به عقل موصوف آخر
عارف شو و ره طلب به معروف آخر
چون باز سفید دست سلطانی تو
ویرانه چه میکنی تو چون کوف آخر
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۷
ای باز خرد! مباش گمراه آخر
بازآی به سوی ساعدِ شاه آخر
تو یوسفِ مصرِ قدسی ای جان عزیز!
تا کی باشی در بن این چاه آخر
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۸
ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر
وز جسم ره عالم پر معنی گیر
ای جوهر پاک! قیمت خود بشناس
بگذر ز ملا و ملأِ اعلی گیر
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۳
ای آن که به قدر برتر از افلاکی
میپنداری کانچه تویی از خاکی
در خویش غلط مکن بیندیش و بدانک
ذاتی عجبی و جوهری بس پاکی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۴
ای آن که در این ره صفتاندیش نهای
بیخویشتنی که عالم خویش نهای
هرگز صفت ترا صفت نتوان کرد
صورت مکن اینکه صورتی بیش نهای
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۰
ای بس که فلک در صف انجم گردد
تا یک مردم تمام مردم گردد
جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش
هرگاه که هادی نشود گم گردد
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۲
جانی که نهفت زنگ دنیی او را
روشن نکند صیقل معنی او را
هر کز غم دنیی بسر آرد عمری
چه بهره بود ز ذوق عقبی او را
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۴
گر نفس تو بسملی شود تا دانی
سر تا پایت دلی شود تا دانی
یک یک عضوت چو جوهری پوشیدهست
گردل نکنی گِلی شود تا دانی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۵
سِرّی که به تو رسد ز خود پنهان دار
امّید همه به درد بیدرمان دار
وانگاه ز جان آینهای ساز مدام
و آن آینه در برابر جانان دار
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۲۶
در هر دو جهان هر چه عجب داشتهای
در باطنِ خویش روز و شب داشتهای
از جان تو اگر صبر کنی یک چندی
بیرون نشود هرچه طلب داشتهای
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۸
ای از تن منقلب گذر ناکرده
جان را به سفر اهل بصر ناکرده
گوهر نشوی تا سفرِ جان نکنی
گوهر نشود قطره سفر ناکرده
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲
هرگه که تو طالب گهر خواهی بود
باکوه چو سنگ در کمر خواهی بود
هرچند که دیده تیزتر خواهی یافت
در نقطهٔ کُنْه کورتر خواهی بود
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۵
آن قوم که جامه لاجوردی کردند
بر گرد بزرگی همه خردی کردند
عمری بامید صاف مردی کردند
و آخر همه را مست به دُردی کردند
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۵۱
در فقر، دل و روی سیه باید داشت
ور دم زنی از توبه، گنه باید داشت
ور در بُنِ بحرِ عشق دُر میطلبی
غوّاصی را نفس نگه باید داشت