عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۴
آواز آمد مرا که در جستن دوست
شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست
هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم
این سهل بود بلا ز وارستن اوست
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۸
تا با سگ نفس همنشین خواهم بود
در خرمن شرک خوشه چین خواهم بود
بسیار بکوشیدم و بِهْ مینشود
تا آخر عمر همچنین خواهم بود
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۹
هر دم سگ نفس با دلم باز نهد
با سوز دلم ستیزهای ساز نهد
هر شب به هزار حیلتش بندم راست
چون روز در آید کژی آغاز نهد
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۰
نفسی دارم که هر نفس مِه گردد
گفتم که ریاضت دهمش بِهْ گردد
چندان که به جهد لاغرش گردانم
از یک سخن دروغ فربه گردد
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۱
از آتش شهوت جگرم میسوزد
وز حرص همه مغز سرم میسوزد
چون پاک شود دلم چو این نفس پلید
هر لحظه به نوعی دگرم میسوزد
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۵
گاهم ز سگ نفس مشوش بودن
گاهم ز سر خشم بر آتش بودن
گفتی: «خوش باش» چون مرا دست دهد
با این همه سگ در اندرون خوش بودن
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۶
این نفس کم انگاشته آید آخر
تا چند سرافراشته آید آخر
ای بس که فرو داشتهام این سگ را
تا بوکه فرو داشته آید آخر
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۷
چون نفس سگیست بدگمان چتوان کرد
گلخن دارد پر استخوان چتوان کرد
گر در پیشش هزارتن مُرده شوند
او زندهتر است هر زمان چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۸
هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت
درگوشه نشست ومنصبِ شاهی داشت
چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمن تر
پس از که امیدِ دوستی خواهی داشت
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۹
آنها که مدام از پس این کار شوند
در کشتن این نفس ستمکار شوند
در پوست هزار اژدها خفته تُراست
چون مرگ درآید همه بیدار شوند
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۰
آنجا که فنای نامداران باید
بر باقی نفس، تیرباران باید
یک ذرّه گرت منی بود دوزخ تو
از هفت چه آید که هزاران باید
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۱
ای نفس فرو گرفته سر تا سر تو
آلوده نجاستِ منی گوهرِ تو
گر در آتش به عمرها میسوزی
هم بوی منی زند ز خاکسترِ تو
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۲
ای در غم نان و جامه و آز و نیاز
افتاده به بازار جهان در تک و تاز
کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن
گه مزبله پر میکن و گه میپرداز
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۳
بد چند کنی کار نکو کن بنشین
سجادهٔ تسلیم فرو کن بنشین
در خانهٔ استخوانی آخر با سگ
نتوانی زیست دفع او کن بنشین
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۴
هر دل که به نفس ره به آگاهی برد
به زانکه رهی ز ماه تا ماهی برد
زودا که به سرچشمهٔ حیوان برسی
گر در ظلمات نفس، ره خواهی برد
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۵
از کس چو سخن نمیپذیری آخر
آگه نشوی تا بنمیری‌ آخر
چندان بدوی از پی شهوت که مپرس
یک گام به صدق برنگیری آخر
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۷
دردا که دلی که در جهان کار نداشت
بگذشت و ز دین اندک و بسیار نداشت
صد شب ز برای نفس دشمن بنخفت
یک شب ز برای دوست بیدار نداشت
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۸
مائیم به امر، پای ناآورده
یک عذر گره گشای ناآورده
هر روز هزار عهد محکم بسته
وآنگاه یکی بجای ناآورده
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۱
هر جان که بدان سرِّ معما نرسید
در شیب فرو رفت و به بالا نرسید
بیچاره دل کسی که از شومی نفس
در قطرگی افتاد و به دریا نرسید
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲
هر دل که بجان طریق دمساز نیافت
در ذُلّ بماند و هیچ اعزاز نیافت
اقبال دو کون، ره بدو یافتن است
بیچاره کسی که ره بدو باز نیافت