عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۳
یاری که به نزد او گل و خار یکیست
در مذهب او مصحف و زنار یکیست
ما را غم آن یار چرا باید خورد
کو را خر لنگ و اسب رهوار یکیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۸
ما را چو ز عشق میشود راست مزاج
عشق است طبیب ما و داروی علاج
پیوسته بدین عشق نخواهد رفتن
این عشق ز کس نزاد و نی‌داد نتاج
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۲
آن را که به علم و عقل افراشته‌اند
او را به حساب روزی انگاشته‌اند
وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند
از مال به جای آن درانباشته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۶
آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد
از عشق تو می نایدم از عشقم یاد
اسباب و علل پیش من آمد همه باد
بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۸
آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۳
آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد
وز بهر مقام آشیانی دارد
نی طالب کس بود نه مطلوب کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۶
آن کیست که بیرون درون مینگرد
در اهل جنون به صد فسون مینگرد
وز دیده نگر که دیده چون مینگرد
و آن کیست که از دیده برون مینگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۰
آن وسوسه‌ای که شرمها را ببرد
آن داهیه‌ای که بندها را بدرد
چون سیر برهنه گردد از رسم جهان
در عشق جهان را به پیازی نخرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۳
آنها که چو آب صافی و ساده روند
اندر رگ و مغز خلق چون باده روند
من پای کشیدم و دراز افتادم
اندر کشتی دراز افتاده روند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۱
از آتش سودای توام تابی بود
در جوی دل از صحبت تو آبی بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت کنون قصه مگر خوابی بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۵
از آدمیی دمی بجائی ارزد
یک موی کز اوفتد بکانی ارزد
هم آدمیی بود که از صحبت او
نادیدن او ملک جهانی ارزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۷
از خاک کف پات سران حیرانند
کوران همه مستند و کران حیرانند
زان پاکانیکه در صفا محو شدند
هم ایشان نیز اندر آن حیرانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۴
از لشکر صبرم علمی بیش نماند
وز هرچه مرا بود غمی بیش نماند
وین طرفه تر است کز سر عشوه هنوز
دم میدمد و مرا دمی بیش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۰
اکنون که رخت جان جهانی بربود
در خانه نشستنت کجا دارد سود
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۰
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
زارش کشد و بزاری زار کشد
شاهان همه خصم خویش بر دار کشند
زان دولت بیدار تو بیدار کشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۸
ای اهل صفا که در جهان گردانید
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود چو جوئید شما خود آنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۲
ای دل این ره به قیل و قالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
وانگاه در آن هوا که مرغان ویند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۷
ای عشق ترا پری و انسان دانند
معروف تر از مهر سلیمان دانند
در کالبد جهان ترا جان دانند
با تو چنان زیم که مرغان دانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۴
این تنهائی هزار جان بیش ارزد
این آزادی ملک جهان بیش ارزد
در خلوت یک زمانه با حق بودن
از جان و جهان و این و آن بیش ارزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۶
این سر که در این سینهٔ ما میگردد
از گردش او چرخ دو تا میگردد
نی سر داند ز پای و نی پای از سر
اندر سر و پا بی‌سر و پا میگردد