عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
آنکس که به خوبان لب خندان دادست
خون جگری به دردمندان دادست
گر قسمت ما نداد شادی، غم نیست
شادیم که غم هزار چندان دادست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
عشق آب حیات و خضر فرح فالست
عشق آینه محول الاحوال است
گر جان نبود بشعق شاید بودن
من زنده بعشقم اینزمان چل سال است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
عمرست شبی که با حریف طربیست
مرگست شبی که بی رخ نوش لبیست
این هر دو شب است لیکن از روی حساب
صد سال تفاوت ز شبی تا به شبیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
اهلی که هزار بلبل از وی خجل است
او نیز چو دیگر همین آب و گل است
زر شد مس او از نظر اهل دلان
اکسیر سعادت نظر اهل دل است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
جز محنت و غصه حاصل دنیا چیست
حال بدو نیک این جهان پیدا نیست
کاش این دو سه روز هم نمیبود کسی
کاین زندگی ارزنده این غوغا نیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
شهدی همه نیش است و در او نوش کم است
بگذار که با وجود هستی عدم است
شهدی که تو چون مگس بر او شیفته یی
چون نیک در او فرو روی زهر غم است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر چند که عاشقی دل افکارتر است
کار دل او ز عشق دشوار تر است
در جمجمه طریق عشق آنکه فتاد
هر چند که میرود گرفتار تر است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
عمرم که بگفتگو درین خانه گذشت
یکچند بوصف چشم مستانه گذشت
یکچند بذکر جام و پیمانه گذشت
القصه شب عمر بافسانه گذشت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
پامال شود بفتنه هر مال که هست
گردد شب غم روز و هر اقبال که هست
چون عاقبت اینست چه تشویش کنیم
روزی بشب آریم بهر حال که هست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
آنرا که هنر نباشد و پایه بخت
هرگز نشود کسی بزیبایی رخت
از میوه شجر عزیز باشد نه ز برگ
بی میوه چه سود برگ رنگین بدرخت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
من گنجم اگر خرابیم آیین است
غم نیست ولی زمانه صورت بین است
درویشم و خوشدلم بدرویشی خود
اینم هنرست و عیب من هم این است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
دردی کش عشق جمله صافی بین است
دریاب که مشرب حقیقت این است
هر باده کز کف دوست رسد
چون روی ترش نمیکنی شیرین است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست
گلزار طبیعت تو در عین صفاست
برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر
بنیاد بهار عمر بر باد هواست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
جز هجر نصیب عاشق بیدل چیست
جز حسرت وصل او به من واصل چیست
گر من نگرم سیاهه دفتر عمر
جز نامه سیاهی دگرم حاصل چیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
گردون که ازو هر چه دلم خواست نشد
یکبار چنانکه خاطرم خواست نشد
چون کج صفتست با کجان راست شود
با راست کج است زان بمار است نشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
خوشباش که غم کلید شادی باشد
اکسیر مراد، نامرادی باشد
هر کس که چو مجنون بستم خوی گرفت
آسوده درون در همه وادی باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
گر عشق بنای جان ز بنیاد برد
این بس که غم دو عالم از یاد برد
جانی که بجانان ندهی خاک ره است
عمری که به عشق نگذرد باد برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد
معشوقه چو سرو و در کنارم باشد
بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند
در دست عنان اختیارم باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
می خور که حیات جاودانت بدهند
وز صد چو سکندری امانت بدهند
دریاب حیات نقد و ضایع مگذار
کاینت برود ز دست و آنت ندهند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
می خور که فلک نقد بقا میدزدد
نور از دل و از چهره صفا میدزدد
یکدم نبود که نیست در غارت ما
سال و مه و روز و شب ز ما میدزدد